وحید احسانی
*انتشار این تحلیل برای توجه به جنبه های متنوع و درنگ بر یک موضوع است و نه الزاما به منزله تایید تمام محتوا و با این نگاه طبعا از نقدهای قابل انتشار استقبال خواهد شد./عصر ایران
بسیاری از معترضان، مخالفان و منتقدانی که «انقلاب» را مفید نمیدانند، اصرار دارند که تنها راهحل «رفراندوم» است. نگارنده، در شرایط فعلی «رفراندوم» را نیز راهحل نمیدانم.
مبنا قراردادن نظر اکثریت برای تصمیمگیری، بهوضوح نسبت به روشهایی که پیشازآن برای رفع نزاع و حصول توافق مورد استفاده بودهاند (دوئل، جنگ، دعوا، مبارزۀ حذفی و ...) برتری دارد، امّا دموکراسی شرایط و استلزاماتی دارد که معمولاً به آنها توجه نمیکنیم.
به نظرم در برخی شرایط «نظر اکثریت را به عنوان مبنای تصمیمگیری قراردادن» منطقی، واقعبینانه و عملیاتی نیست.
دو گروه را در نظر بگیرید که با هدف کشتن یکدیگر در مقابل هم صف کشیدهاند؛ آیا میتوان به آنها گفت که «به جای جنگیدن که بسیار پر هزینه است، بیایید رفراندوم برگزار کنید تا به سادگی مشخص شود که اعضای کدام گروه باید توسّط گروه دیگر قتل عام شوند»؟! مسلّماً نه، زیرا گروهی که میدانند یا احتمال میدهند که تعدادشان کمتر است، ترجیح میدهند برای جلوگیری از کُشتهشدن با تمام توان بجنگند.
دموکراسی (رجوع به نظر اکثریت) در جایی معنا پیدا میکند که هیچیک از گزینههای تصمیم به گونهای نباشد که به مرگ، حذف یا سختی زیاد برای یک گروه منجر شود، درغیراینصورت، بدیهی است که آن گروه نفس «رجوع به رأی اکثریت» را نخواهد پذیرفت.
به عبارت دیگر، مبناقراردادن رأی اکثریت در جایی موضوعیت مییابد که طرفین اختلاف از قبل بدانند که هزینۀ گردنننهادن به خواست اکثریت، برای آنان بیشاز هزینۀ دعوا برای بهکرسینشاندن خواست خود خواهد بود؛ در شرایطی که این امکان وجود داشته باشد که تصمیم حاصل از رفراندوم به مرگ، حذف یا سختی زیاد برای یک گروه منجر شود، بدیهی و طبیعی است که آنان با دموکراسی کنار نیایند.
شرایط بالا وقتی فراهم میشود که فضای ارتباطی طرفینِ اختلاف از حالت «ستیزِ حذفی» خارج شده باشد، یعنی در مورد مسائل حسّاسی که روی زندگی آنها تأثیر بسیار زیادی دارد به توافق رسیده باشند و بعد در مورد تصمیمات جزئی بر اساس رأی اکثریت پیش بروند.
فرض کنید گروهی گردشگر مجبورند یک نوع غذا را سفارش دهند؛ آنها احتمالاً بعد از کمی گفتگو خیلی زود به این نتیجه میرسند که رأیگیری کنند، زیرا اوّلاً، بدترین حالت ممکن برای هیچیک از اعضا (خوردن غذایی که بابمیل نیست یا حتّی یک وعده غذا نخوردن و شکم خود را با تنقّلات سیرکردن) آن قدر سخت و تلخ نیست که نتواند با آن کنار بیاید و ثانیاً، چیستی یک وعده غذا در یک سفر اصولاً آنقدر مهم نیست که بخواهند خیلی روی آن وقت بگذارند و از برنامههای اصلی باز بمانند.
در همان مثال بالا، اگر گردشگران به شدّت گرسنه و در خطر مرگ باشند، تا چند روز دیگر هیچ امکانی برای خوردن هیچنوع خوراکی وجود نداشته باشند، دو نوع غذا موجود باشد و در میان گردشگران، عدّهای به غذای نوع اوّل حسّاسیت شدید داشته باشند و عدّهای دیگر به غذای نوع دوّم، آن وقت چطور؟! آیا میتوان گروه اقلیّت آنها را به خاطر کنار نیامدن با دموکراسی سرزنش کرد؟!
بر اساس مطالب بالا، موضوع تصمیمگیری و چیستی گزینههای ممکن بر روی منطقی و عملیاتی بودن یا نبودن دموکراسی (مبناقراردادن نظر اکثریت) تأثیرگذارند، امّا علاوه بر آن، لااقل یک مشکل دیگر نیز وجود دارد؛ پرسش اینجاست که بر اساس و در چارچوب دموکراسی، با کسانی که به هر دلیل اصل دموکراسی (مبناقراردادن نظر اکثریت) را قبول ندارد چگونه باید تعامل کرد؟
دموکراسی یک «ظاهر» دارد و یک «روح، باطن یا فلسفۀ وجودی». گاهی ظاهر دموکراسی (انتخابات، رفراندوم، مبناقراردادن رأی اکثریت و غیره) در راستای روح و باطن آن (مدارا، بهرسمیتشناختن و لحاظکردن دیگری، فاصلهگرفتن از مطلقگرایی و خشونتورزی، توافق مسالمتآمیز و غیره) قرار میگیرد و گاهی این دو با هم تعارض پیدا میکنند.
به طور مشخص، برای طرفداران دموکراسی، در مواجهه با کسانی که به هر دلیل، «مبناقراردادن نظر اکثریت» را قبول ندارند، دو گزینه و انتخاب وجود دارد؛ یا باید برای محقق کردن ظواهر دموکراسی، روح، باطن و فلسفۀ وجودی آن را زیر پا بگذارند (مخالفان دموکراسی را حذف یا ظواهر دموکراسی را با زور و خشونت بر مخالفان آن تحمیل کنند) یا برای پایبندی به روح و باطن آن، از ظواهرش کوتاه بیایند.
دموکراسی در جایی موضوعیت پیدا میکند که فضای ارتباطی انسانها از حالت «ستیزِ حذفی» خارج و به حالت «همزیستیِ مسالمتآمیز» تبدیل شده باشد. رفراندومِ تحمیلی نمیتواند این تحوّل بنیادین را ایجاد کند، بلکه چنانچه پیشاپیش آن تحوّل رخ داده باشد، ممکن است دموکراسی به عنوان روشی برای رفع تعارض و تصمیمگیری جمعی مورد توافق قرار گیرد.
جامعۀ ما در سپهر سیاسی خود هنوز نتوانسته است از تضادّ تاریخیِ «دولت-ملّت» (حکومت-مردم) خارج شود، تحوّل (دگردیسی، موتاسیون) بنیادین مورد نظر را تجربه و از «فضای تعاملاتی مبتنی بر ستیزِ حذفی» به «فضای تعاملاتی مبتنی بر همزیستی مسالمتآمیز» جهش کند.
در این بستر، ازیکسو، گروه سنّتگرا و مشروعهخواه میخواهد فهم خودش را از دین بر سایرین (غیردینداران و دیندارانی که دین را به گونۀ دیگری میفهمند) تحمیل کند و ازسویدیگر، مشروطهخواهانِ مدرنگرا نیز خواهان این هستند که دموکراسی (مبناقراردادن نظر اکثریت) را بر سایرین (کسانی که بههردلیل، مبناقراردادن نظر اکثریت را قبول ندارند) تحمیل کنند.
در سپهر سیاسی این بستر، مجبوری یا برای حذف کامل «دیگری» (خودش یا خواست و دیدگاهش) و بهکرسینشاندن «تمام» خواست خودت بکوشی یا توسّط «دیگری» حذف میشوی؛ در این فضای تعاملی، برای کوتاهآمدن و عقبنشینی جایی وجود ندارد. بنابراین، در اینجا، «تمامیتخواهی» و «تحمیل خواست و دیدگاه خود بر دیگری» شرط لازم «بودن» (نمود، بروز و اثرگذاری داشتن) است. در اینجا یا هرجومرج خانمانسوز -که بدترین شرایط ممکن است- حُکمفرما میشود یا یکی تفوّق مییابد، اوضاع را در دست میگیرد و دیگران را حذف میکند.
در تاریخ ما، درست از لحظهای که یکی دست بالا را پیدا کرده و به هرجومرج پایان داده، فرایند حذف دیگران آغاز شده است. فرایند حذف دیگران تا جایی ادامه یافته و فشار ناشی از آن به حدّی زیاد شده که بالاخره جامعه به شکل واکنشی غریزی، ناگزیر و بدون دور اندیشی، منفجر شده، نظم تحمیلی موجود را فروپاشیده و خود را دچار هرجومرجی دیگر کرده است، هرجومرجی که آبستن رویش استبدادی نو بوده است [۱].
در دورههای نظمِ تمامیتخواهانه، تنها جریانی که توانست در کنار «جریان حاکم» و مستقل از آن اعلام وجود و استمرار پیدا کند، جریانی بود که میگفت «ما نیستیم»! (ما نیست هستیم)؛ بهجز جریانهای درویشمسلکی و صوفیگری که شعارشان «نیستی، نبودن یا هیچبودن» بود، هر شخص و گروه دیگری میبایست بین «نبودن» (نمود، بروز و اثرگذاری نداشتن) یا «بهعنوان غلام، رعیت، جاننثار، عمله، سرباز یا ... از جریان حاکم هویتگرفتن» یکی را انتخاب کند.
ساختار اقتصاد رانتی -که در طول تاریخ ایران به یک شکل و از زمان پیدایش چاههای نفت با شدّت خیلی بیشتری وجود داشته است- نیز در این بستر فرهنگی-سیاسی-اجتماعی خوش نشسته و به تشدید سازوکارها و رویههای نامیمون در سطوح و ابعاد مختلف جامعه انجامیده است.
به همین ترتیب، فرهنگ ما نیز در طول تاریخ با این ویژگیها سازگار شده و با آنها تعامل دوسویه داشته است. بهعنوان مثال، در فرهنگ ما «سازش» بار معنایی بسیار منفیای دارد، چیزی معادل «خفّت، ذلّت و خیانت».
با توجه به جهانگسترشدن دموکراسیخواهی، در شرایط فعلی و تا زمانیکه تحوّل بنیادینی در جامعۀ ما (مجموعۀ حکومت، سیاست، فرهنگ، اقتصاد، جامعه و ...) رخ نداده باشد، برای ما فقط دو امکان وجود دارد: یا «استبداد دموکراتیک» یا «دموکراسی استبدادی»! یعنی یا جریانی استبداد را با استفاده از قالبی به ظاهر دموکراتیک، یا جریان دیگری، دموکراسی را با روشی مستبدانه بر قطب مقابل و قشر خاکستری تحمیل کنند!
به بیانی دقیقتر، یا یک گروه دیدگاه، خواست و تشخیص خود را از طریق ظواهرِ از هویت اصلی خود خارجشدۀ دموکراسی، یا گروه دیگر ظواهرِ از هویت اصلی خود خارجشدۀ دموکراسی را به شکلی تمامیتخواهانه، استبدادی و خشونتآمیز، بر سایرین تحمیل کنند!
مهم است توجه داشته باشیم که «استبداد دموکراتیک» و «دموکراسی استبدادی» دو روی یک سکّه هستند و یکدیگر را بازتولید میکنند.
بر اساس مطالب بالا، به نظرم، برای جامعۀ ما و در شرایط فعلی، «رفراندوم» راهحل نیست و البته هیچ راهحل و نسخۀ مشخص دیگری هم وجود ندارد.
نه آشوب، انقلاب، رفراندوم و سایر راهکارهای مشخصی که گروه مخالفان و معترضان مطرح میکنند راهحل هستند و نه سختگیری، بستن فضای مجازی، ارعاب و سایر راهکارهای مشخصی که تندروان دستۀ مقابل پیش میکشند.
راهحل باید از بطن جامعه و از دل تعاملات و گفتگوهای طرفین اختلاف (یا لااقل معتدلترهای گروههای مختلف)، خلق و زاییده شود.
پیدایش راهحل به موازات دگردیسی بنیادین جامعه (مجموعۀ سیاست، فرهنگ و ...) رخ میدهد.
البته یک گروه میتواند رفراندوم را پیشنهاد بدهد و خواستار شود امّا این پیشنهاد فقط وقتی میتواند راهحل باشد که گروه مقابل هم آن را بپذیرد که با توجه به مطالب بیانشده، اوّلاً، بعید است که گروه مقابل بپذیرد و ثانیاً، چندان هم نمیتوان آنها را به خاطر عدم پذیرش رفراندوم سرزنش کرد.
شاید اوّلین نشانۀ نزدیکشدن ما به آن نقطۀ عطف سرنوشتساز، پیدایش «پرسش» باشد؛ جامعۀ ما جامعۀ بدون پرسش است.
همه همهچیز را میدانیم؛ عدّهای با قاطعیّت و اطمینان تمام میدانند که راهحل رفراندوم است و ازاینرو، مخالفان آن را به مزدوری و حقستیزی متّهم میکنند و عدّهای دیگر با قاطعیّت و اطمینان تمام میدانند که راهحل فقط بستن فضای مجازی و بگیروبنند است و لذا، مخالفان آن را خائن و حقستیز معرّفی میکنند.
کسانی که راهحل را انقلاب، اعدام مخالفان یا هر چیز دیگری میدانند، نیز به همان اندازه دچار «خود حق پنداری» و «خود مطلق انگاری» هستند.
عموم پرسشهایی که میان ما مطرح میشوند از دو حال خارج نیستند، یا وقتی میپرسیم «پس تو میگی چه کار باید کرد؟» پرسشمان در واقع نوعی استفهام انکاری است بدین معنی که جز همان راهحل مورد نظر ما هیچ راه دیگری وجود ندارد یا ناظر به جزئیات راهحلی است که با اطمینان تمام آن را درست میدانیم (مثلاً جزئیات مربوط به چگونگی سرکوب مخالفان و معترضان یا چگونگی شورش و انقلاب).
به نظرم، ما هنوز در مرحلۀ «چه نباید کرد؟» هستیم؛ باید منتظر باشیم که «چه باید کرد» از بطن جامعه و در نتیجه اندیشیدن، گفتگو و تعامل طرفین اختلاف زاییده شود.
در این مرحله، باید مراقب باشیم که شرایط ملتهب جاری، به سمت هیچ یک از دو سوی بام (آشوب و انقلاب ازیکسو و انسداد کامل سیاسی از سوی دیگر) سوق پیدا نکند.
ازیکسو، نگذاریم مسائل عادیسازی، چالشها عادت، جامعه ناامید و صورت مسئله پاک شود و ازسویدیگر، مراقب باشیم که بر قطبیّت فضا و تقابلها و تعارضها افزوده نشود و اقتدار و امنیتمان در برابر سایرکشورها از دست نرود.
هیچیک از ما نباید خود را «تماشاچی» فرض کنیم؛ همگی مسئولیم؛ باید هم برای شناخت و درک درست وضعیت، هم برای شناخت مسئولیت شخصی خودمان و هم برای ادای آن کوشش کنیم.
نباید «عجله» کنیم، بلکه صبوری به خرج دهیم؛ اوّلاً، دیدگاههای متفاوتی را که اندیشمندان مستقل و معتدل مطرح میکنند کنجکاوانه دنبال کنیم و ثانیاً، منتظر فرصتها و بزنگاههای تاریخی بمانیم؛ اگر در حال حاضر راهحل گشایشگری نمیبینیم، به سمت شبهراهحلهایِ تکرارکنندۀ چرخههای نحس تاریخی گرایش پیدا نکنیم؛ قدر خود و ایرانمان را بدانیم و به شبهراهحلهای هیجانی و کوتهنگرانه راضی نشویم؛ برای پیدایش یک راهحل واقعی صبوری به خرج دهیم.
دهها سال است که بخش فزایندهای از اندیشمندان و مردم منتظر نوعی تغییر رویکرد اساسی هستند. دکتر محسن رنانی بارها از لزوم و ضرورت «شیفتپارادایم» در نظام سخن گفته است.
نگارنده نیز امیدوار تحقق چنین چیزی هستم امّا به نظرم، اوّلاً، شیفتپارادایم مورد نظر تنها به حاکمان و نظام سیاسی مربوط نمیشود بلکه باید در کلّیت جامعه (فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ...) رخ دهد و ثانیاً، انتظار میرود که جوانهزنی و شروع این شیفتپارادایم از مستعدترین بخش جامعه آغاز شود که همانا جایگاه نخبگان میانه (کنشگران مرزی [۲]، اندیشمندان مستقلی که بهطعنه وسطباز نامیده میشوند، دوراندیشان معتدل) است.
از دید تاریخی، جامعۀ ما دچار چرخههایی تکرارشونده بوده است و گویی طرفین دعوا از دوسوی مختلف بهشکلی همافزا این چرخهها را چرخاندهاند [۳].
در این چرخههای تکرارشونده که با هر بار چرخیدن، ریشههای معضلاتِ اصلی بیشازپیش تقویت و معمولاً فقط در ظواهر تغییراتی حاصل شده است، هر بخشی از جامعه نقش و سهمی داشته است، نقش و سهمی که با تکرار چرخهها سازگاری و تناسب دارد.
در تضادّ تاریخیِ میان دولت و ملّت در ایران [۴]، نه از تودۀ مردم کف جامعه و نه از دولتمردان متداول، چندان این انتظار نمیرود که نسبت به کسانی که در دورههای مشابه قبلی در جایگاه آنان قرار داشتهاند متفاوت عمل کنند؛ بیشترین جایی که انتظار میرود آغازگر شیفتپارادایم باشد، جایگاه نخبگانِ اندیشمند، آزاده، معتدل و میانه است.
همانطور که دکتر رنانی توضیح میدهد «خوشبختانه برای اوّلین بار، نشانگان شکلگیری طیفی از کنشگران مرزی (همان وسطبازان) در ایران آشکار شده است و ما به جای تکچهرهها، با طیفی از چهرههای کنشگرمرزی روبهرو هستیم» [۵].
به نظرم، علاوه بر افزایش تعداد نخبگان و مردم دارای دیدگاه معتدل و میانه، دو عامل دیگر نیز در افزایش میزان اثرگذاری این گروه در سرنوشت جامعه مؤثّر است؛ اوّلاً، ارتقاء سطح احساس مسئولیت و کنشگری آنها و ثانیاً، حرکت هماهنگ، جمعی و همافزایشان.
نمیدانم! شاید چهرههای میانه بتوانند از حالت «جزیرهای» خارج شوند و در راستای گشایش راهی جدید، بهشکلی هماهنگ و همافزا بر اصولی مشترک تأکید کنند، اصولی کلّی خطاب به بخشهای مختلف جامعه (و نهفقط حاکمان و نظام سیاسی یا فقط مخالفان و معترضان) که ممکن است بهمرور تکمیل و تدقیق شوند.
در شرایط فعلی، رسانههای هریکاز دو قطب متقابل -که برای منافع بلند مدّت ایران مانند دو لبۀ قیچی عمل میکنند- از تندرویهای طرف مقابل مشروعیت میگیرند.
آنها طرفدارانشان را با ارجاعدادن به تندرویها، تمامیتخواهیها، مطلقگراییها و ستیزِ حذفیِ قطب مقابل، همراه خود نگه میدارند و جالب آنکه هر دو تقریباً به شکل یکسانی، مطالب و موضعگیریهای اندیشمندان میانه را نادیده میگیرند، زیرا وجود گفتمان میانه مشروعیت و حتّی موضوعیت آنها را از بین میبرد.
رسانههای تندروی هردوطرف، در مواقعی که ناخواسته مجبور شوند در قبال تبیینها و توصیههای میانه و معتدل موضعگیری کنند، با انتشار بُرشهایی گزینشی از مطالب آنها، اندیشمندان میانه را «اعضای قطب تندروی مقابل با ظاهری مزوّرانه» معرّفی میکنند تا بتوانند با همان ادبیات و استدلالهای رایج پیش بروند.
در پایان، خوب است یادآوری کنم که تمام مطالب بالا صرفاً فهم فعلی نگارنده و بدیهی است که ممکن است اشتباه باشند.
------------------------------
پانویسها
[۱] رجوع کنید به نظریات دکتر همایون
کاتوزیان در مورد چرخۀ «استبداد-آشوب-هرجومرج-استبداد» یا چرخۀ «حکومت
استبدادی-جامعۀ استبدادی».
[۲] رجوع کنید به نظریۀ «کنشگران مرزی» از دکتر مقصود فراستخواه در کتابی با همین عنوان از ایشان.
[۳] ببینید: «همزیستی توده و استبداد»
[۴] رجوع کنید به نظریۀ «تضادّ دولت و ملّت در ایران» از دکتر همایون کاتوزیان در کتابی با همین عنوان از ایشان.
[۵] ببینید: «جادوگرِ وسطباز برانداز»، یادداشتی از دکتر محسن رنانی.
مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار
اگر چه دلبر ریزد گِلابه بر سر تو
قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار
درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی
بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار
کسی که بر نمدی چوب زد نه بر نمدست
ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار
غبارهاست درون تو از حجاب منی
همیبرون نشود آن غبار از یک بار
به هر جفا و به هر زخم اندک اندک آن
رود ز چهره ی دل، گه به خواب و گه بیدار
اگر به خواب گریزی به خواب دربینی
جفای یار و سقطهای آن نکوکردار
تراش چوب نه بهر هلاکتِ چوبست
برای مصلحتی راست در دل نجار
از این سبب همه شرِّ طریقِ حق خیرست
که عاقبت بنماید صفاش آخر کار
نگر به پوست که دباغ در پلیدیها
همیبمالد آن را هزار بار هزار
که تا برون رود از پوست علت پنهان
اگر چه پوست نداند ز اندک و بسیار
تو شمس مفخر تبریز چارهها داری
شتاب کن که تو را قدرتیست در اسرار
دیوان شمس غزل شماره 1139
در برابر سیلی پسامدرن هم غافلگیر شدیم
به گزارش عصر ایران، این استاد فلسفه دانشگاه، نخستین مواجهه ایرانیان با تمدن غرب را مربوط به جنگهای ایران و روس دانست که با ویران شدن برج و باروهای عالم سنت بر سر ایرانیان، اولین شکاف تمدنی را در ایران رقم زد و نیم قرن اخیر را زمان دومین شکاف تمدنی ما دانست که با انقلاب اسلامی نیز مصادف شده است.
وی تأکید کرد: سنت تاریخی و معنوی ایرانیان، با اسلام آغاز نشده؛ بلکه یک سنت چندهزارساله است که ایران را به یکی از مهم ترین کانونهای معنوی جهان تبدیل کرده است اما امروز جامعه ما با این سنت تاریخی و معنوی دچار شکاف شده و باید پرسید آینده سنت و تفکر معنوی و آینده تشیع و اسلام در ایران چگونه است؟
عبدالکریمی اضافه کرد: نوعی بیتفاوتی به شعائر در میان جوانان بسط یافته است. نه فقط در فضاهای روشنفکری که حتی در تکتک خانههای ما، شک جان گرفته و همه چیز پادرهواست. مناسبات اخلاقی و خانوادگی، روابط جنسی و روابط اجتماعی تغییریافته و حتی گاه میپرسند: چه کسی گفته قران کتاب خداست؟
نه قدرت سیاسی و نه اپوزیسیون درکی از دنیای جدید ندارند
او درباره تفاوت جهتگیریهای ضد سنت در مشروطه با امروز، گفت: گسست تاریخی ما معنای مضاعفی پیدا کرده که در هیچ دوره تاریخی شاهدش نبودیم. جامعه ایرانی در حال یک پوستاندازی عمیق تاریخی و فاصلهگیری از میراث تاریخی و اسلام و تشیع است و به عقلانیت جدید و سکولاریسم و نیهلیسم حاصل از آن روی میآورد.
این استاد فلسفه ابراز کرد: ما با سونامی جدیدی روبهرو هستیم. جهان اسلام و کشور ما هنوز از سیلی مدرنیته گیج و گنگ بود که سیلی پسامدرنیته بر گونههای ما نواخته شد. به دنبال سونامی مدرنیته، هنوز نتواتسته بودیم خانمانی برپا کنیم که سونامییی بمراتب قدرتمندتر، کاشانه فرهنگی ما را دارد همچون پر کاهی بازی میدهد
عبدالکریمی افزود: توفان، برخاسته و ما اصلا آماده مواجهه با آن نیستیم. روحانیت ما، قدرت سیاسی ما و گفتمان انقلاب ما، دانشگاهیان و روشنفکران ما هیچکدام آماده مواجهه با این سونامی نیستند. همه درگیر سیاستاند و به مسائل تمدنی و تاریخی و فرهنگی توجهی ندارند. گوشها کر است. ما در آینده با بحرانهای شدید هویتی، اجتماعی و تاریخی و حتی سیاسی و امنیتی مواجهیم.
عبدالکریمی با اشاره به مواجهه خود با دیدگاههای عجیب دانشجویانش گفت: نسل جدید میگوید تجزیه چه اشکالی دارد؟ مگر وطن یک کلمه مقدس است؟ اصلا چه ضرورتی دارد اخلاقی زندگی کنیم؟ چه کسی گفته خانواده مقدس است؟
این استاد فلسفه، تصریح کرد: بدترین خطا، برخورد پلیسی- امنیتی با این شکاف تمدنی است؛ اینکه فکر کنیم این یک مساله سطحی و لجبازی چند بچه است، یا یک مساله سیاسی است، یا حاصل تبلیغات رسانههای بیگانه است. نمیگویم اینها نیست، اما میگویم هسته مرکزی بحث را باید در جای دیگری جستوجو کرد.
وی با ابراز تاسف از عدم توجه به مواجهه فلسفی و پدیدارشناسانه با مسائل در کشور، گفت: گوش قدرت سیاسی ما و حتی اپوزیسیون ما نسبت به تفکر کر است و همه چیز را در سطح مبتذل بازی قدرت و مطالبات سیاسی میبینند. نگرانی من سیاسی نیست، یک نگرانی فرهنگی تمدنی است و نسبت به این روند نگرانم.
عبدالکریمی با انتقاد از کسانی که شعار وا اسلاما سر میدهند، گفت:من میخواهم در کنار حوزههای علمیه و گفتمان انقلاب اسلامی باشم. اما میگویم بدون فلسفه، نمیتوانیم شناخت درستی از مساله داشته باشیم.
وی همچنین با اشاره به کسانی که او را به محافظهکاری و باج دادن به حکومت متهم میکنند، گفت: اپوزیسیون ما درکی از نیهیلیسم و بیتاریخی و بیماوا و بیخانمانی یک ملت ندارد.
روحانیت و دانشگاه ما دچار تاخر تمدنی هستند
عبدالکریمی ادامه داد: همانطور که با ظهور مدرنیته، همه عوالم کهن به پایان رسید، با جهان پسامدرن هم، هرچه در جهان مدرن سفت و متصلب بود، دود شد و به هوا رفت. روند تکوین تاریخ واحد جهانی یا همان دهکده جهانی با مدرنیته شروع شد و در اتفاقات نیم قرن اخیر به شدت سرعت گرفته است. دیگرتاریخهای محلی بصورت مطلق نداریم و تاریخ واحد جهانی با هژمونی غرب در حال شکلگیری است.
عبدالکریمی، با اشاره به تفاوتهای مدرنتیه متقدم و متاخر، روحانیت و دانشگاهیان را دچار تأخر تمدنی خواند که هنوز به ارزشهای قرن 18 و 19 میاندیشند و اضافه کرد: احکام و قواعد مدرنیته متاخر با مدرنیته متقدم خیلی فرق دارد، اما متاسفانه هم حوزههای علمیه ما و هم دانشگاهیان و غالب طبقه متوسط و روشنفکران ما هنوز در عالم مدرنیته متقدم هستند. مثلا دنبال انقلاب سیاسی هستند، بیخبر از اینکه انقلاب سیاسی پدیدۀ دورۀ متقدم است و در شرایط پسامدرن، اصلا انقلاب معنا ندارد و هیچ زمینهای برای آن نیست.
این استاد فلسفه دانشگاه آزاد، با اشاره به شکست ایدئولوژی در فروپاشی شوروی گفت: امروز نیز، ظهور شبکه جهانی ارتباطات و اطلاعات، مفهوم زمان و مکان را کاملا از بین برد، مرزهای جغرافیایی فروریخت و همه مرجعیتهای دینی ناکارآمد شدند؛ حتی مرجعیت پدر و مادر و معلم و استاد.
عبدالکریمی با اشاره به عصر روشنگری و فروریختن الهیات مسیحی بر اثر جنایات کلیسا و روی آوردن بشر مدرن به عقل خودبنیاد، گفت: اما جهان در عصر ما بیمتافیزیک است. شأن و جایگاه انسان کجاست؟ نوعی بدبینی و ناباوری نسبت به آرمانهای سنت و مدرنیته شکل گرفته است. دیگرنه تنها روایت نظامهای الهیاتی که حتی روایت علم از انسان و جهان مطلق گرفته نمیشود. دیگر نه لیبرالیسم و دموکراسی، نه ناسیونالیسم یونانی و نصگرایی، نه سکولاریسم، نه قدسیاندیشی شرقی، هیچکدام دلهای ما را گرم نمیکند. توفانی از درهم شکستگی، بیریشگی و بیمعنایی در راه است.
تفسیر ایدئولوژیک از دین، گوساله سامری زمان ماست
این استاد دانشگاه، سخن از امر معنوی و دینی را برای نسلهای جدید بسیار دشوار خواند و گفت: روح فرهنگ به تفکر است و روح تفکر به پرسشهای بنیادین است، همان که در جامعه ما سرکوب میشود. روحانیت ما یک نهاد فرهنگی است که حافظ فرهنگ ماست و من دستشان را میبوسم که این خانه را برای ما نگه داشتند، اما این خانه تفکر ندارد. متاسفانه روحانیت ما فاقد فرهنگ و تفکر فلسفی و اسیر اخباریگری و ذاتاندیشی و فقهمحوری است. همین باعث شده فرهنگما رو به اضمحلال برود و توان مقاومت نداشته باشد. البته روشنفکران ما هم وضع بهتری ندارند و درگیر مقولات ایدئولوژیک و شبهایدئولوژیک و دانشگاههای ما هم مشغول بازیهای احمقانه صدور مدرکاند و از حکمت و فلسفه به دور.
عبدالکریمی ابراز کرد: روحانیت ما دچار تأخر تاریخی است و سوژه مدرن را درک نکرده و با یک پدیده آنتولوژیک مواجه است. با یک سطل ماست نمی شود با سونامی پسامدرن مقابله کند. با تازیانه و نهاد امر به معروف و نهی از منکر نمی توان با یک رویداد تاریخی مقابله کرد. این درد را به که بگوییم؟ سیستمی ساختهاند به نام دین و تمام هم و غم آن دفاع از این سیستم به نحو جدلی است.
به عقیده او، تفسیر ایدئولوژیک از دین، دین را در جامعه ما عرفی و دست مالی کرده و از آن اسب تروا ساخته است. وی در این باره ابراز عقید کرد تفسیر ایدئولوژیک از دین، قلعه ایمان را فتح میکند و به دشمن تحویل میدهد. گوساله سامری زمان ماست که ندای بشری را میخواهد جانشین لوگوس یا کلمه الله کند.
وی توضیح داد: در این جهان، حقیقتی هست که جان بشر به آن بسته است و این ندا از اعماق هستی ما را به خود فرامیخواند و دین یعنی شنیدن این ندا و همنوایی با آن. اما ما پارهای جهتگیریهای سیاسی اجتماعی یا نظامهای الهیاتی را که برساخت تاریخی است، میخواهیم جانشین این ندا کنیم.
وی با اشاره به دو رویکرد تن دادن به غربزدگی جهانی و نیهیلیسم عصر پسامدرن یا تن دادن به بنیادگرایی، گفت: کسانی که بخواهند در برابر این دو رویکرد بایستند، راه دشواری در پیش دارند. باید جبهه جدیدی گشود و به پارادایم دیگری اندیشید که نشان دهد واقعیت موجود تاریخی ما با سنت دینی و معنوی ما خیلی فاصله دارد و قصه پاپ و مسیح، یکی نیست.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: نباید به خاطر پیوند پاپ و قدرت، مسیح را قربانی کنیم.
دین مرجعیت محور پایان یافته است
وی در بیان دشواریهای دفاع از امر دینی در جهان جدید، گفت: در جهان جدید فراروایتها فروریخته و این تفسیر که اسلام یک فراروایت و یگانه روایت از جهان است نمیتواند در جهان پسامتافیزیک مخاطبی پیدا کند. دین مرجعیتمحور پایان یافته و جهان پسامدرن دوران آزادی سوژه از مرجعیتهاست. دیگر نمیتوان بر جایگاه مرجعیتهای کهن تکیه کرد. باید با زبان دیگری با این مخاطب برخورد کرد.
عبدالکریمی با بیان اینکه فردگرایی در دوران ما به اوج رسیده و انسانها اتمیزه شدهاند، ابراز کرد: دینی که دین هویتی و جمعی باشد جوابگو نیست. تعابیری مانند ما مسلمانها، ما مسیحیها، نشانه دین هویتی است. دین ترس دیگر جوابگو نیست و دین آینده باید مذهب عشق باشد. دینی که فرد در درون خود زیسته، نه دینی که نهادها و مرجعیتهای اجتماعی برایش تعیین کردند، دینی است که به انسان میآموزد بر خود متکی باشد. چقدر زشت است کسانی به زور شمشیر و ترس بخواهند دین را ترویج دهند؛ آن هم در جهانی که دموکراسی را تجربه کرده است.
این استاد دانشگاه، عصر کنونی را عصر تفسیر و هرمنوتیک خواند و
ابراز کرد: دین تجربه زیسته حاصل گفتوگوست و عصر منبر پایان یافته است. علم
جدید حادثهای یگانه و بزرگ در تاریخ بشری است. از سویی، بشر نمیتواند
نسبت به تجربیات زیسته خود بیتفاوت باشد. اگر جهان اسلام نتواند جایگاه
مشخصی برای علم جدید و تجربیات بشری در نظام معرفتی خود پیدا کند با
بحرانهای عدیده مواجه خواهد بود. فقهی که علم جدید در آن جایی ندارد، برای
جهان آینده حرفی برای گفتن ندارد. اگر امر دینی در عرف و فقه و
شریعت در برابر تجربیات بشری و عرف قرار گیرد، مخاطب مقاومت خواهد کرد.
میلاد با سعادت
امام و اسوه صبر و تدبیر، و شجاعت مظلومانه
امام حسن مجتبی علیه السلام
کریم اهل بیت (ع)
بر تمام دوستداران و پیروان ایشان مبارک باد
****************************************************************************************
8185991392
مرتبط:
(مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی)
- سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی در اردیبهشت (رمضان) 1399 خورشیدی
- امامِ صلح و اصلاح و مصالح جامعه/ به بهانۀ میلادی فرخنده
بسم الله الرحمن الرحیم
دانستن معانی که در بابهای مختلف به معنای اصلی فعل اضافه می شود کمک بسیاری به دست یافتن به مقصود اصلی آیات می کند به همین منظور با رجوع به کتاب صرف متوسطه تألیف آقای حمید محمدی خلاصه ای ازاین مبحث رابرای استفاده شیفتگان فهم آیات قرآن در ذیل می آوریم .
معانی افعال ثلاثی مزید
1-باب افعال:(أَفْعَلَ-یُفْعِلُ-إِفْعال)
1-متعدی کردن فعل لازم(تعدیة):
مثال : ضَحِکَ علیٌ علی خندید
أَضحَکَ علیٌ سعیداً علی سعید را خنداند
قرآن: إنه هو أَضحَکَ و أبکی اوست که می خنداند و می گریاند
2-مفعول را دارای صفتی یافتن(وجدان الصفة):
مثال: أعظمتُ الله : خدارابا عظمت یافتم
قرآن :فلمّا رأینه أکبَر نه : وقتی اورا دیدند بزرگ یافتند
3- فاعل دارای ماده فعل شود یا مفعول را دارای ماده فعل کنیم(واجدیت)(با توجه به ریشه فعل صاحب اسمی شود که با فعل هم ریشه است):
مثال :أورَقَ الشجرُ: درخت دارای برگ شد
قرآن:فأَقبرَه: در قبرش نهاد
أَثمَرَ: میوه دار شد
4-داخل شدن فاعل در زمان ،مکان یا عدد
أعرَق زیدٌ: زید وارد عراق شد
قرآن : فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ داخل صبح شد در حالیکه از زیانکاران بود
5-نسبت فعل به غیر فاعل:
مثال:أَکسد الکاسبون: کاسبها بازارشان کساد شد
6-رسیدن به وقت:
مثال:أَحصَدَ الزرعُ: وقت درو زراعت رسید
7-مبدأ فعل را از فاعل یا مفعول برطرف کردن(سلب):
مثال:أَفزعتُ سعیداً: فزع وبیمناکی سعید را برطرف کردم
8-ضد معنای ثلاثی مجرد:
مثال :تَرَبَ زیدٌ زید خاک نشین وتهیدست شد
أترَبَ زیدٌ مال در دست زید چون خاک شد یعنی ثروتمند گردید.
الإمام علی (علیه السلام):الدنیا تُخلِقُ الأبدان:همانا جهان پیکرها را فرسایش می دهد.
قرآن: وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَباً: و اما منحرفین برای دوزخ هیزم خواهند بود.
وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ: عدالت را گسترش دهید که خدا عدالتگستران را دوست میدارد.
2-باب تفعیل:(فَعَّلَ-یُفَعِّلُ-تَفْعیل(تَفْعال-تَفْعِلة-فَعال-فِعال-فِعّال)
*مصدر باب تفعیل در وزنهای دیگری هم به کار می رود کلمات زیر هم مصدر باب تفعیلند:
تَکرار-تَجربة-سَلام-کِذاب-کِذَّاب
1--متعدی کردن فعل لازم(تعدیة):
قرآن: نزّل علیک الکتاب: نازل کرد برتو کتاب را
2-دلالت بر زیادی فعل یا فاعل یا مفعول دارد(تکثیر)
قرآن: غَلَّقَتِ الأبواب :درهای زیادی را بست
3-مبالغه
(تفاوتش با تکثیر این است که در تکثیر بیشتر کمیت ودر مبالغه بیشتر کیفیت مد نظر است)
مثال : صرَّحتُ الحقَّ: حق را کاملاً آشکار کردم
قرآن: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا:آنچه در رؤیا دیدی کاملاً تصدیق کردی (مأموریتت را کاملاً به انجام رساندی)
4-تدریج:
قرآن: إنّا نحن نزَّلنا الذکر: ما این قرآن را به تدریج نازل کردیم
5-نسبت دادن ماده فعل به مفعول(نسبت):
قرآن: وَمَن یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ: و هر کس حرمتیافتگان خدای را بزرگ بدارد
6-ضدمعنای باب افعال:
قرآن:إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا: بیم داریم در آزارمان زیاده روی کند
هُمْ لَا یُفَرِّطُونَ:آنها هرگز کوتاهی نمی کنند
3-باب مفاعله(فاعَلَ-یُفاعِلُ-مُفاعِلَة)
1-مشارکت(معنای غالب باب مفاعله)
درحالیکه هردو طرف هم فاعلند وهم مفعول بهتر است آغاز کننده به صورت فاعل ودیگری به صورت مفعول آورده شود:ضارب سعیدٌعلیّاً علی وسعید با هم زد وخورد کردند
قرآن: فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (صافات141)-پس قرعه انداختند و او از مغلوبین شد.
2-تکثیر
ءَاجَرکَ الله :خداوند اجر بسیار به تو دهد
3-تعدیه(متعدی کردن فعل لازم)
بَعُدَ :دورشد بَاعَدَ :دور کرد
قرآن: وَلَـکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ: ولی بنظرشان دور آمد
رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا : پروردگار ما بین سفرهای ما فاصله زیاد قرارده !
4-همان معنی ثلاثی مجرد
*معمولاً هرگاه درباب مفاعله فعلی به خدای تعالی نسبت داده می شود در همین معنای چهارم است
قرآن :قاتَلَهُم الله یُخَادِعون الله
4-باب تفعُّل:(تَفَعَّلَ-یَتَفَعَّلُ-تَفَعُّل)
1-مطاوعه (قبول اثر فعل)باب تفعّل برای قبول اثر باب تفعیل به کار می رود:
علّمتُ زیداً فَتَعَلَّمَ : به زید یاد دادم پس یاد گرفت.
قرآن : فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
(بقره37)-و آدم از پروردگار خود سخنانی فرا گرفت و خدا او را بخشید که وی بخشنده و رحیم است.
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
(بقره127)-...این خدمت اندک را از ما بپذیر که تو شنوای دعا و دانای به نیات هستی.
2-تکلّف :خود را به رنج انداختن (فاعل می خواهد چیزی غیر واقعی را به زحمت به خود منسوب کند )
قرآن:...وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ
(ص86)-...و من از آنها نیستم که چیزی را که ندارند به خود میبندند.
3-تدریج:
قرآن:...قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ...
(نور63)-...خدا از شما کسانی را که نهانی در میروند میشناسد (تسلّل آن است که کسی خود را از میان جمعیتی کم کم وآرام آرام بیرون کشد به نحوی که نخواهد کسی متوجه شود)
قرآن: یَتَجَرَّعُهُ ...
(ابراهیم17)-به زحمت ، جرعه جرعه آن را سر میکشد
4-تجنُّب : (اجتناب کردن فاعل از ماده فعل)
تأثَّمَ سعیدٌ : سعید از گناه دوری کرد
5-تلبُّس :(فاعل چیزی را که فعل از آن مشتق شده بپوشد)
تقمَّصَ سعیدٌ : سعیدپیراهن پوشید
6-صیرورت(به حالتی در آمدن):
تسلَّمَ خالدٌ : خالد مسلمان شد
5-باب تفاعل:(تَفاعَلَ-یَتَفاعَلُ-تَفاعُل)
1-مشارکت:
قرآن: ...تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَی
(مائده2)-...یکدیگر را در کار نیک و در تقوا یاری کنید
2-تظاهر:
تمارضَ علیٌ : علی خودش را به مریضی زد
قرآن : أثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ *
(توبه38)-...به زمین سنگینی میکنید (خودتان را ناتوان جلوه می دهید)
3-مطاوعه (قبول اثر فعل):
باعدتُ سعیداً فتباعد: سعید را دور کردم پس دور شد
إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ
(یونس24)-...همینکه زمین منتها درجه خرمی خود را یافت ، و آراسته شد ،
4- تدریج:
تزایَدَ المطر : باران آرام آرام زیاد شد
*هرگاه فاء الفعل در بابهای تفعّل وتفاعل یکی از12حرف (ت،ث،ج،د،ذ،ز،س،ش،ص،ض،ط،ظ)باشدجایز است حرف (ت)این دو باب را همجنس فاء الفعل کرده در آن ادغام کنیم برای پرهیز از ابتدا به ساکن از یک همزه وصل کمک می گیریم :
تَثاقَل ثَثاقل ثْثاقل اثْثاقل اثّاقلَ
*تَتَضارَبون ← تَضارَبون
6-*باب افتعال:(إِفْتَعَلَ-یَفْتَعِلُ-إِفْتِعال)
1-مطاوعه(اثرپذیری)
جَمَعتُ النّاسَ فَاجتَمَوا (مردم را جمع کردم وآنان جمع شدند)
قرآن: وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ
و به مردم گفتند آیا شما جمع می شوید (شعراء39)
2-کوشش و مبالغه:
اکتسبتُ العلم:با کوشش فراوان دانش به دست آوردم
قرآن: لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ
نیکیهای هر شخصی به سود خود او و بدیهایش نیز به زیان
خود او است .(بقره286)
3-اتِّخاذ(فراهم آوردن ماده فعل)
اختَبَزتُ الخبزَ:نان راپختم
4-طلب:
اعتذرتُ سعیداً:ازسعید عذر خواهی کردم
قرآن: لَا تَعْتَذِرُواْ قَدْ کَفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ
عذر نیاورید ، که بعد از ایمانتان کافر شدید (توبه66)
5-معنای ثلاثی مجرد:
اجتذبتُ ثوب سعید: لباس سعیدرا کشیدم
6-مشارکت:
اختصم علیٌ وسعیدٌ: علی وسعید با هم دشمنی کردند
قرآن: هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمْ
این دو طایفه دشمنان هم هستند که در مورد پروردگارشان با یکدیگر مخاصمه کردهاند (حج19)
*تفاوت حالت مشارکت درباب مفاعله با بابهای تفاعل وافتعال این است که در باب مفاعله شروع کننده اعراب فاعلی می گیرد ودیگری حالت مفعولی ولی در باب تفاعل وافتعال هردو رابه صورت فاعل می آوریم.
*در باب افتعال در حالتهای زیر حروف مبدّل می شوند:
-اگر فاءالفعل (و)یا (ی) باشد به(ت) تبدیل وسپس در (ت) باب افتعال ادغام می شوند :مثل إتِّحاد
استثنائاً در مورد أَخَذَ هم این حالت اتفاق می افتد:إتِّخاذ
-اگر فاءالفعل (ص،ض،ط،ظ)باشد (ت) باب تبدیل به (ط) می شود:اضطراب
قرآن: وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ
در کار عبادتش شکیبا باش (مریم65)
- اگر فاءالفعل (د،ذ،ز)باشد (ت) باب تبدیل به (د) می شودوجایز است که (د)و(ذ)را هم در هم ادغام کنیم:
زَجَرَ –ازتَجَرَ-ازدَجَرَ ذَکَرَ-اذتَکَرَ-اذدَکرَ-ادَّکَرَ
قرآن: وَقَالُواْ مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ
و گفتند : جن زده شده و مضرت دیده است. (قمر9)
قرآن:وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ
و پس از مدتی بخاطر آورد (یوسف45)
-هرگاه عین الفعل فعلی در این باب یکی از12حرف (ت ،ث،ج،د،ذ،ز،س،ش،ص،ض،ط،ظ)باشدجایز است حرف (ت)این دو باب را همجنس عین الفعل کرده در آن ادغام کنیم سپس فاء الفعل را مفتوح یا مکسور کنیم وچون از همزه باب بی نیاز می شویم آن را حذف می نماییم:
خَصَمَ-اختَصَمَ-اخصَصَمَ-اخَِصَّمَ-خَِصَّمَ-یَخَِصِّمُ
قرآن: وَهُمْ یَخِصِّمُونَ
در حالی که سرگرم مخاصمه باشند. (یس49)
7-باب انفِعال:(اِنْفَعَلَ-یَنْفَعِلُ-اِنْفِعال)
تنها معنای این باب مطاوعه(اثرپذیری) است:
کسرتُ القلم فانکسر :قلم را شکستم پس شکسته شد
قرآن: فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ
به موسی وحی کردیم که عصای خویش را به دریا بزن ، پس بشکافت (شعراء63)
8-باب استفعال:(استَفعَلَ-یستفعِلُ-استفعال)
1-طلب(معنای غالب این باب است)
قرآن: وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ
اگر از شما در راه دین نصرت بخواهند شما باید یاریشان کنید(انفال72)
2-مفعول را دارای صفتی یافتن:
استکرمتُ سعیداً:سعید را با کرامت یافتم
وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِی الْأَرْضِ
و خواستیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شدند منت نهیم...(قصص5)
3-قرار دادن ماده فعل برای مفعول :
استخلفتُ سعیداً:سعید را جانشین خود کردم
قرآن: وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ
پروردگارم قومی غیر شما جانشین می کند. (هود57)
4-تحول:(فاعل از حالتی به حالتی دیگر در آید که ماده فعل برآن دلالت می کند):
استحجر الطین :گل سنگ شد
قرآن: فَـاسْتَغْلَظَ فَـاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ
(آن جوانه ها) کلفت وستبرمیشود و مستقیم بر پای خود میایستد (فتح29)
5-مطاوعه (اثر پذیری):
احکمتُهُ فاستحکَمَ: آن را محکم کردم پس محکم شد.