در جهانی که پر است از نمایشهای پرزرقوبرق و رقابتهای گاه بیمنطق، تنها کسانی به موفقیت واقعی میرسند که راهی متفاوت انتخاب میکنند. موفقیت، فقط نتیجهی استعداد یا پشتکار نیست؛ پشت آن، مجموعهای از مهارتهای پنهان وجود دارد که اغلب از چشمها دور میماند. مهارتهایی مثل تسلط درونی، حضور مؤثر و درک عمیق از قدرت سکوت و رفتارهای سنجیده.
به گزارش یک پزشک، نکاتی که در ادامه میآید، شاید چیزی شبیه به دستورالعملهای کتاب «شهریار» اثر ماکیاولی هستند؛ اما در قالبی مدرن و عملیاتی برای زندگی امروز. این توصیهها نهتنها تو را در نگاه دیگران تأثیرگذارتر میکنند، بلکه باعث میشوند از درون نیز احساس کنترل و تمرکز بیشتری داشته باشی.
البته این مسیر برای هر کسی مناسب نیست؛ بعضیها آمادگی روحی یا اخلاقیِ لازم برای روبرو شدن با نتایج آن را ندارند. چون این سبک زندگی، نوعی فاصلهگذاری هوشمندانه و گاه سختگیرانه با دنیاست. اما برای آنهایی که میخواهند جدی گرفته شوند، این مسیر میتواند راهی تازه و کارآمد باشد.
این فهرست، مجموعهای از اصولی است که اگر با درک و تمرین همراه شوند، تو را به فردی مرموز، محترم و تأثیرگذار تبدیل میکنند. مرموز بودن، بهمعنای انزوا نیست؛ بلکه یعنی آگاهانه اطلاعاتت را کنترل کنی، رفتارت را بسنجی و اجازه ندهی دیگران خیلی راحت تو را بشناسند. در زمانی که همه دنبال تأیید فوری از دیگران هستند، کسی که آرام، متین و مطمئن ظاهر میشود، خودبهخود نگاهها را بهسمت خودش میکشد. این قواعد نه برای فریبدادن، بلکه برای حفظ حریم، وقار و قدرت درونیاند.
نگاه مستقیم، یکی از سادهترین و در عین حال مؤثرترین ابزارهای قدرت در تعامل انسانی است. وقتی در یک مکالمه چشمبهچشم میشوی و آرام میمانی، نوعی تسلط روانی بر فضا ایجاد میکنی. کسی که زودتر نگاهش را میدزدد، ناخودآگاه در موقعیت ضعف قرار میگیرد. البته این بهمعنای زل زدن یا خیره شدن نیست؛ بلکه نوعی نگاه آرام و ثابت است که نشان میدهد کنترل را در دست داری.
در فضای مذاکره یا گفتگو، چنین رفتاری بیصدا پیام اعتماد بهنفس تو را منتقل میکند. حتی اگر در درونت اضطراب باشد، وقتی نگاهت محکم باشد، طرف مقابل آن را حس نمیکند. در واقع، تو از چشمانت برای هدایت رابطه استفاده میکنی. آدمهای باتأثیر همیشه با چشمهایشان شروع میکنند، نه با زبانشان. قدرت در نگاه است، اگر بدانی چطور از آن استفاده کنی.
در شرایط حساس، مهمترین چیزی که باید حفظ کنی، ظاهر آرام و متین توست. کنترل احساسات نشانه بلوغ فکریست و باعث میشود دیگران نتوانند بر تو مسلط شوند. اگر کسی تو را در حال ترس، خشم یا سردرگمی ببیند، اعتمادش را نسبت به تو از دست میدهد. برای اینکه قوی دیده شوی، باید یاد بگیری واکنشهای ناگهانی را کنترل کنی و پیش از هر عکسالعملی، چند ثانیه تأمل داشته باشی.
آدمهایی که در لحظه تصمیم نمیگیرند و حرف نمیزنند، معمولاً در موقعیتهای سخت بهتر عمل میکنند. این سکوت و خویشتنداری، تو را از یک فرد معمولی جدا میکند. قضاوت دیگران درباره تو، خیلی وقتها به همین لحظههای حساس بستگی دارد. اگر در آن لحظه بتوانی آرام بمانی، بقیه تو را رهبر میبینند.
کسی که مدام توضیح میدهد، اغلب ناآگاهانه خودش را در موضع دفاعی قرار میدهد. وقتی بیش از حد توضیح میدهی، پیام پنهانیات این است که «لطفاً من را بپذیرید»، و این نشانهی تزلزل است. در مقابل، آدمی که حرفش را آرام، مختصر و محکم میزند، نیازی به قانعکردن دیگران ندارد.
او خودش میداند که چه میخواهد بگوید و برایش مهم نیست بقیه چه فکری میکنند. اعتمادبهنفس واقعی، در سکوتی است که پس از حرف، فضا را پر میکند. توضیحهای زیاد اغلب باعث میشود تأثیر کلامت از بین برود. اگر یکبار نظر دادی، صبر کن و واکنشها را ببین. قرار نیست همهچیز را برای همه روشن کنی.
آدمهایی که همیشه واکنشهایشان یکسان است، خیلی زود تحت کنترل دیگران درمیآیند. اگر دیگران بدانند تو در هر موقعیت چه خواهی گفت یا کرد، عملاً بر تو مسلط شدهاند. اما وقتی رفتار تو قابل پیشبینی نباشد، آنها محتاطتر میشوند و فاصلهای همراه با احترام ایجاد میکنند. این یعنی، تو همیشه یک قدم جلوتر از ذهن آنهایی هستی که میخواهند تو را مدیریت کنند.
رمزآلود بودن، نه بهمعنای گیجبودن است و نه ناپایداری؛ بلکه یعنی همیشه یک لایه ناشناخته در تو باقی بماند. غافلگیری هوشمندانه، دیگران را در موقعیت تدافعی قرار میدهد. کسی که بتواند موقعیتها را پیشبینی کند، اما خودش پیشبینیناپذیر باشد، همیشه برگ برنده دارد. این رفتار تو را جذابتر و در عین حال خطرناکتر میکند. هیچکس نمیخواهد با آدمی روبهرو شود که نمیتواند قدم بعدیاش را حدس بزند.
آدمهایی که زیاد حرف میزنند، معمولاً توجهی به آنچه در اطرافشان میگذرد ندارند. اما کسانی که بیشتر گوش میدهند و نگاه میکنند، قدرت درک بالاتری از موقعیتها دارند. سکوت آگاهانه، تو را به یک ناظر دقیق تبدیل میکند؛ کسی که بدون هیاهو همهچیز را متوجه میشود.
وقتی کمتر حرف میزنی، حرفهایت وزن بیشتری پیدا میکنند. حتی اگر چیزی نگویی، حضور آرام و تمرکزت باعث میشود بقیه تو را جدیتر بگیرند. تماشای رفتار دیگران، به تو اطلاعاتی میدهد که هیچکلامی نمیتواند منتقل کند. این سکوت تو، یک نوع قدرت نرم است؛ آرام ولی نافذ. هرچه کمتر نیاز به صحبت داشته باشی، قویتر دیده میشوی. گاهی فقط حضورِ آرام تو، کافیست تا بقیه دست از شلوغی بردارند.
کسی که مدام بهدنبال دیگران میدود، کمکم ارزش خودش را از دست میدهد. آدمهایی که زیادی در دسترس باشند، اغلب نادیده گرفته میشوند. اما وقتی تو آرام، متمرکز و بینیاز ظاهر میشوی، دیگران ناخودآگاه جذب تو میشوند. این یعنی بهجای دنبال توجه بودن، باید آنقدر بر خودت مسلط باشی که توجه خودش سراغت بیاید. آدمهای باوقار، همیشه یک قدم عقب میمانند، اما درست وقتی لازم باشد وارد میشوند.
اگر قرار باشد کسی بخشی از زندگیات باشد، خودش راهش را پیدا خواهد کرد. هر بار که بدون دعوت نزدیک میشوی، اعتبارت را کمرنگتر میکنی. جذابیت واقعی، در فاصلهگذاری هوشمندانه و نرفتن دنبال کسانیست که باید خودشان بیایند. یاد بگیر گاهی فقط تماشا کنی و بگذاری انتخاب از سمت آنها باشد.
وقتی برنامههایت را برای همه تعریف میکنی، هم اثربخشیشان را کاهش میدهی و هم خودت را در معرض قضاوت قرار میدهی. گاهی حرف زدن دربارهی یک هدف، فقط تو را سیر میکند، بدون اینکه حرکتی کرده باشی. آدمهای باهوش برنامههایشان را برای خودشان نگه میدارند و در سکوت جلو میروند.
چون میدانند تأثیرِ نتیجه، از وعده دادن قویتر است. تو نیازی نداری کسی را قانع کنی که در مسیر درستی هستی، فقط باید پیش بروی. وقتی به نتیجه برسی، همه خواهند دید، حتی اگر نخواسته باشی کسی ببیند. این شیوه تو را از هیاهوی دیگران جدا میکند و تمرکزت را حفظ مینماید. در فضایی که همه از آرزوهایشان حرف میزنند، کسی که بدون سر و صدا عمل میکند، مرموز و اثرگذار میشود. بگذار موفقیتت بلندتر از حرفهایت صحبت کند.
نحوهی راه رفتنت خیلی بیشتر از آنچه فکر میکنی، توجه برمیانگیزد. کسی که با بدن خمیده، قدمهای تند و شتابزده راه میرود، اعتمادبهنفسش را ناخودآگاه از دست میدهد. اما وقتی آرام، با گامهایی محکم و با نگاهی متمرکز راه میروی، همه متوجه حضورت میشوند. راه رفتن با هدف، پیام سکوتآمیزیست که میگوید: «من میدانم کجا میروم». بدون اینکه کلمهای بگویی، داری درباره شخصیتت صحبت میکنی. این حرکتهای ظریف، همان چیزهاییاند که تو را در ذهن دیگران ماندگار میکنند. آدمهای قدرتمند همیشه آگاهانه فضا را مدیریت میکنند، حتی وقتی فقط در حال حرکتاند. بدن هم زبان دارد و راه رفتنت ترجمهی دقیق ذهن توست. پس با قدمهایت اقتدار را منتقل کن، نه با توضیح و حرف.
سکوت آگاهانه، یکی از آن چیزهاییست که در نگاه اول ساده بهنظر میرسد اما عمق زیادی دارد. وقتی پیش از حرف زدن مکث میکنی، به حرفت اعتبار میدهی. این مکث کوتاه، نهتنها نشاندهندهی تمرکز توست، بلکه باعث میشود دیگران بهحرفت گوش بسپارند. کسانی که بدون فکر کردن حرف میزنند، اغلب شنیده نمیشوند. اما آنکه جملهاش را با تأمل شروع میکند، توجه جمع را بهخود جلب میکند.
تو با سکوتکردن، بیآنکه فریاد بزنی، اعتبارت را افزایش میدهی. این کار به شنونده نشان میدهد که حرفت ارزش فکر کردن دارد. در واقع، تو با تأخیرِ کوتاه در گفتن، حرفت را سنگینتر و قویتر میکنی. قدرت همیشه در شتاب نیست، گاهی در همان سکوتیست که همه منتظرند شکسته شود.
کسی که واقعاً قدرتمند است، نیازی به دیده شدن ندارد، چون حضورش خودش را نشان میدهد. التماس برای توجه، نشانهی ضعف درونیست و باعث میشود دیگران تو را جدی نگیرند. وقتی برای دیده شدن تلاش زیادی میکنی، ارزش واقعیات را نادیده میگیرند. قدرت یعنی اینکه در سکوت و با رفتار طبیعی، توجه را جذب کنی نه طلبش کنی. مردم بیشتر به کسانی احترام میگذارند که آرام و باوقارند، نه آنهایی که دنبال تأیید گرفتناند.
اگر با خودت راحت باشی و نیازی به جلب نظر نداشته باشی، دیگران بیشتر به تو جذب میشوند. نگاه کن چهکسی ساکت نشسته اما همه به سمتش متمایلاند؛ قدرت واقعی همین است. شخصیت تو باید آنقدر استوار باشد که حضور تو خودش دیده شود. آنکه به دنبال جلب توجه با تمنا نیست، در نهایت دیده خواهد شد.
عصر ایران؛ لیلا احمدی- مفسری با قواره و شمایل توماس فریدمن نیاز به معرفی ندارد، ولی بد نیست به سیاق همیشه، در آغاز نوشته، توضیح مختصری دربارهی دیدگاه کلی نویسنده و نقش تأثیرگذارش در شکلدهی به افکار عمومی و گفتمان سیاسی آمریکا داده شود. دیدگاهش بهطور مرتب در نیویورکتایمز منتشر میشود و خوانندگان فراوانی در میان سیاستمداران، دانشگاهیان و نخبگان دارد.
او دهههاست که مسائل خاورمیانه و روابط آمریکا با جهان عرب، اسرائیل، چین و روسیه را با عمق فکری و دیدگاهی منحصربهفرد روایت میکند. غالب سیاستگذاران، خواه موافق یا مخالف، تحلیلهای او را دنبال میکنند و همگی در اینباره اتفاقنظر دارند که فریدمن، اشارات قابلتأمل و تحلیلهای بحثبرانگیزی دارد. او یکی از مهمترین منتقدان سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا است و در دورههای مختلف، نقدهای جدی و تأثیرگذاری ارائه داده است.
دیدگاهش پلی است میان نخبگان و عموم مردم. فریدمن میتواند مفاهیم پیچیدهی جهانیسازی، ژئوپلیتیک، اقتصاد و تکنولوژی را به زبان ساده و قابلفهم برای مخاطب عام شرح دهد. همین قابلیت، جایگاه او را در میان مفسرانِ برجسته، تثبیت کرده است. او در رأس قدرت سیاسی نیست، اما صدایی نیرومند در تفسیر و ترسیمِ سیاست در آمریکا و جهان غرب است.
دیدگاه فریدمن در قبال سیاستهای دونالد ترامپ بهشدت منفی، انتقادی و هشداردهنده است. او ترامپ را سیاستمداری ناکارآمد و تهدیدی اساسی برای بنیانهای دموکراسی آمریکا میداند. ترامپ از نگاه فریدمن، خودکامهای بالقوه است که به تخریب نهادهای دموکراتیک و قانونمدار آمریکا اهتمام دارد. ترامپ، نهادهایی مانند دستگاه قضایی، سازمانهای امنیتی و رسانهها را دشمن خود قلمداد میکند و به جای التزام به قانون، وفاداری شخصی را برمیگزیند.
به نظر فریدمن، سیاست خارجی ترامپ، تضعیفکنندهی جایگاه جهانیِ آمریکاست. او به جای حفظ اتحادهای سنتی و ائتلاف با دموکراسیهای قدرتمند اروپایی، به تحقیر آنها پرداخته و قدرت نرم آمریکا - یعنی توان جذب متحدان و نخبگان جهانی- را نابود کرده است.
به عقیده او، ترامپ از مفاهیم تاریخی، سوءاستفادهی سیاسی میکند و مصائب مردم را دستمایهای برای سرکوب آزادی و تقویت سیاستهای راست افراطی کرده است.فریدمن نگران از بین رفتن تصویر اخلاقی و ارزشیِ آمریکاست؛ کشوری که زمانی الهامبخش آزادی، تکثر و پیشرفت بود و اکنون با شتاب به کشوری خودکامه، تنگنظر، بیگانههراس و مرتجع مبدل میشود.
او ترامپ را نیروی مخربی میبیند که سیاستهای نادرستی در پیش گرفته و تیشه به ریشهی هویت آمریکا - بهعنوان کشوری پیشرو در دموکراسی و حقوق بشر- زده است.
فریدمن بهوضوح از تصمیمات ترامپ خشمگین است و در این مقاله نیز با لحنی عتابآلود، از دیدار اخیر دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو در کاخ سفید انتقاد میکند. دیدار این دو رهبر، تجسم ائتلافی ویرانگر است و نشان میدهد که هر دو در مسیر تضعیف دموکراسی، قانونگرایی و ارزشهای لیبرال حرکت میکنند. فریدمن آنها را رهبرانی میداند که نهادهای مستقل را تضعیف میکنند، با برچسبِ «دولت پنهان» به مخالفان میتازند و اتحاد با کشورهای دموکراتیک را فدای ائتلافهای اقتدارگرا میکنند.
او در این مجال، به تاسی از دیدگاه فرید زکریا و با اشاره به کتاب مهم او باعنوان جهان پساآمریکایی، از «پساآمریکا» و «پسااسرائیل» سخن گفته و هشدار داده که این دو کشور، آگاهانه از هویت تاریخی و آرمانیشان - در قالب دموکراسیهایی قانونمحور و عدالتطلب- فاصله گرفتهاند. فریدمن، عملکرد ترامپ و نتانیاهو را در بهرهبرداری ابزاری از یهودستیزی، سرکوب آزادی بیان، تضعیف نهادهای امنیتی و قضایی و تحقیر نخبگان علمی و فنی، مخاطرهآمیز میداند.
او جامعه مدنی اسرائیل را مقاومتر از آمریکا قلمداد کرده و با اشاره به هشدار شخصیتهای امنیتی اسرائیل درباره نتانیاهو، از خوانندگان میخواهد «مبارزه برای نجات دموکراسی» را جدی بگیرند و تمامقد در حراست از آن بکوشند.
[م. شایان ذکر است که آثار و مقالات ارائهشده در بخش ترجمه، بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.]
➖➖➖➖➖➖➖
روزگاری دیدار رئیسجمهور ایالاتمتحده و نخستوزیر اسرائیل، مایهی
مباهات یهودیان آمریکایی و اسرائیلی بود. چنین رخدادی از دید غالب ناظران،
همکاری دو رهبر دموکراتیک قلمداد میشد و حالا چه؟ با نظر به عکس صمیمانهی
دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو، دست در دست هم در دفتر بیضیِشکلِ کاخ
سفید، انزجار و دلسردی به سراغمان میآید.
ترامپ و نتانیاهو در حال ایجاد جهان «پساآمریکایی» و «پساسرائیلی» هستند. منظورم از «پساآمریکا»، آمریکایی نیست که قدرتش بهتدریج کاهش مییابد. اشاره به آمریکایی دارم که عامدانه به هویت بنیادیناش پشتپا میزند و میکوشد از الگوی تعهد به حاکمیت قانون در داخل و بهبود وضع بشر در خارج، فاصله بگیرد. منظور از «پساسرائیل» هم، اسرائیلی است که آگاهانه از هویت تاریخیاش فاصله میگیرد تا دیگر [به زعم نویسنده] دموکراسی قانونمدار و پیشرو در منطقهای مملو از خودکامگان نباشد؛ کشوری که همیشه بهشرط تأمین امنیت، صلح پایدار با فلسطینیها را بر «تملک دائم» غزه و کرانهی باختری و مذاکره را بر جنگ برتری میداد.
دیگر دشوار بتوان تصور کرد که آرمان آمریکاییِ ترامپ و معاونش، جی.دی. ونس، وجه اشتراکی با سخنان رونالد ریگان در ژانویه ۱۹۸۹ بیابد. ریگان در سخنرانی وداعش آمریکای دیگری را تجسم کرده بود و از لزوم القای ارزشهای آمریکایی به نوباوگان سخن گفته بود.
«از واقعیت آمریکا بگویید و شرح دهید که در تاریخ جهان چه جایگاهی دارد.» او آمریکا را به مشعلی اخلاقی و سیاسی بر فراز جهان مانند کرده بود.
«کشوری رفیع، راسخ و پرمباهات، بر فراز صخرههایی استوارتر از اقیانوسها و در تیررسِ تندبادها، ... پرتوان به کرم و لطف پروردگار ... آکنده از مردمانی مختلف با گونهگونترین پیشینهها... در جوار هم به صلح و آشتی ... در دیاری که بندرهای آزاد دارد و زنده است به تجارت و بداعت ... مرز و بومی که اگر در آن دیواری هست، دری در میان دارد؛ دری و درهایی گشوده به روی همتمندان و دلداران»
ترامپ و ونس در تلاشاند آمریکایی بسازند که هیچ شباهتی به آمریکای عصر ریگان ندارد و به متحدانِ دموکرات، به بازار آزاد و قانونمدار و به اتحادیهی اروپا به چشم تحقیر مینگرد. ترامپ اخیراً گفته اتحادیهی اروپا برای «دور زدن آمریکا» تأسیس شده و در روز دیدار با نتانیاهو در دفتر بیضیشکل هم این ادعا را تکرار کرده است. چنین گفتهای با آن میزان کینهتوزی و جهالت تاریخی که از او سراغ داریم، نفس را در سینه حبس میکند.
ترامپ و ونس میخواهند ما را به پساآمریکایی برسانند که حافظان دلیرِ مرزهای آزادی و قهرمانان دلاوری مانند اوکراینیها را از خود میراند و در ازای تمدید کمکهای نظامی به اکراه، بهرهبرداری از معادن و مخازنِ میهن جنگزده را پیش میکشد.
[م. سخنرانی وداع رونالد ریگان در ۱۱ ژانویه ۱۹۸۹، پس از هشت سال ریاستجمهوری، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین سخنرانیهای خداحافظی در تاریخ آمریکا است. ریگان در این سخنرانی، ضمن مرور دوران ریاستجمهوریاش، بر ارزشهای آمریکایی، نقش کلیدی مردم و آزادی تأکید کرده است. او آمریکا را «شهری درخشان و رفیع» قلمداد کرده و از اهمیت ایمان به کشور، میهنپرستی و مسئولیت فردی سخن گفته است.
نکتهی برجستهی سخنرانی، هشدار ریگان درباره کاهش حس ملیگرایی و دانستههای مدنی نسل جوان است. اگر آمریکاییها ندانند چه چیزی آنها را به ملت مبدل کرده است، آزادی و ارزشهایشان به خطر میافتد. پس خواستار بازگشت به آموزش تاریخ و ارزشهای بنیادین آمریکا شده است.
سخنرانی ریگان از این حیث مهم است که خلاصهای از مواضع سیاسی او است، با نگاهی آیندهنگر به نقش شهروندان در حراست از دموکراسی. خیلیها این خطابه را بیانیهای فرهنگی و سیاسی میدانند که همچنان الهامبخش محافظهکاران و طرفداران آزادی فردی است.]
هر دو رهبر، خواهان استبدادند. هر دو در پی تضعیف حاکمیت قانون و «نخبگان» در کشورشان هستند؛ میخواهند منتقدان را در لوای «دولت پنهان»، در هم بکوبند. هر دو کشورشان را از آرمانی جهانی که زمانی «نور بر ملتها» میتاباند، به ملیگراییِ تنگنظرانه، خشونت و قساوتی سوق میدهند که میکوشد پاکسازی قومی را عادی جلوه دهد. هر دو، مخالفان سیاسیشان را نه رقبای مشروع که دشمنان داخلی قلمداد میکنند و کابینه را با افراد بیکفایتی انباشتهاند که اعتنایی به قانون ندارند و تنها مزیتشان، وفاداری به شخص اول مملکت است.
هر دو، کشور را از متحدان سنتی دموکرات زدودهاند. هر دو، گسترش سرزمینی را حق الهی خود میدانند. یکی میگوید «از خلیج آمریکا تا گرینلند» را تصاحب میکنم و دیگری به دنبال «کرانهی باختری تا غزه» است.
فرید زکریا در سال ۲۰۰۸، کتابی آیندهنگرانه با عنوان «جهان پساآمریکایی» منتشر کرد و این ایده را بسط داد که حتی اگر در آینده، ایالات متحده قدرت برتر جهانی باقی بماند، در دورانِ پس از جنگ سرد، «ظهور دیگران» (کشورهایی مانند چین و هند)، سلطهی نسبی آمریکا را خدشهدار میکند.
[م. کتاب «جهان پسا-آمریکایی» نوشته فرید زکریا، تحلیلگر برجسته روابط بینالملل، نگاهی است به تحول نظم جهانی در قرن ۲۱ و افول نسبی قدرت ایالات متحده.
او در این کتاب توضیح میدهد که به موازات سقوط آمریکا، شاهد برآمدنِ قدرتهای دیگر مانند چین، هند، برزیل و برخی کشورهای در حال توسعه خواهیم بود که قدرت را از غرب به شرق و از آمریکا به دیگر بازیگران جهانی منتقل میکنند.
زکریا معتقد است که آمریکا کماکان قدرت مهمی باقی خواهد ماند، اما دیگر یگانه ابرقدرتِ بیرقیب نخواهد بود. او اصطلاح «ظهور دیگران» را برای این روند به کار میبرد و از آمریکا میخواهد که خود را با نظم جدید جهانی وفق دهد، واقعبینانه با دیگر قدرتها تعامل کند و از یکجانبهگرایی فاصله بگیرد.
کتاب همچنین نقدهایی به سیاستهای داخلی آمریکا و مسائلی مثل کاهش کیفیت آموزش، فقدان نوگرایی در زیرساختها و سیاستزدگی شدید دارد. زکریا میگوید آمریکا با سرمایهگذاری در علم، نوآوری و دیپلماسیِ هوشمند و با گشودگی و انعطاف درقبال کشورهای جهان میتواند نقش رهبری را حفظ کند.
این کتاب دیدگاهی واقعگرایانه و آیندهنگرانه نسبت به تحولات قدرت در جهان دارد و از این نظر بسیار تأثیرگذار بوده است.]
آنها میخواهند ما را به «پساآمریکایی» برسانند که دیگر تمایلی به حفظ قدرت نرم خود ندارد و در پی تقویت آن هم نیست؛ قدرتی که به آمریکا امکان میداد متحدان زیادی جذب کند و مهاجران نخبه را به سوی خود بکشاند. این مفهوم را اولینبار، جوزف نای (استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد) مطرح کرد. ترامپ و یارانش برای این قدرت نرم هیچ ارزشی قائل نیستند و از این واقعیت غافلاند که اگر این قابلیت را از دست بدهیم، توانِ متقاعدکردنِ کشورهای دیگر به ائتلاف و توان حفظ منافع و ارزشهایمان را از دست خواهیم داد؛ مزیتی بیهمتا که تاکنون ما را از روسیه و چین متمایز کرده است.
به قول لری دایموند (کارشناس حوزه دموکراسی در دانشگاه استنفورد)، "ترامپ نهفقط مشاغل و ارزشها که بهمعنای واقعی کلمه، آمریکا را تضعیف میکند. آمریکای ترامپ تا جایی که در تصورم میگنجد، غریبهترین آمریکایی است که تاکنون در آن زیستهام و میخواهم عاقبتبهخیریِ نوههایم را در آن ببینم."
نتانیاهو نیز با تمام توان مشغول پیریزیِ کشوری پسااسرائیلی است. ترامپ، رئیس افبیآی را به دلیل فقدان وفاداری برکنار کرد و نتانیاهو هم به صرافت افتاده تا همین کار را با رونن بار، رئیس محترم و معتبر شاباک (سرویس امنیت داخلی اسرائیل) انجام دهد؛ آن هم دقیقا وقتی که بار مشغول تحقیق درباره برخی از نزدیکان نتانیاهو به اتهام همدستی احتمالی با دولت قطر است.
حالا قرعه به نام نتانیاهو افتاده و او را به اتهام فساد در دادگاه محاکمه میکنند.
[م. دادگاه بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، از مهمترین پروندههای فساد سیاسی در تاریخ این کشور است. او در چند پرونده مختلف با اتهاماتی از قبیل رشوه، فریب افکار عمومی و سوءاستفاده از قدرت روبهرو است. این پروندهها بهطور خاص شامل سه پرونده با شمارههای ۱۰۰۰، ۲۰۰۰ و ۴۰۰۰ میشوند:
پرونده ۱۰۰۰: نتانیاهو متهم است از بازرگانانی مانند آرنون میلچن، هدایای گرانقیمت شامل سیگار، شامپاین و جواهرات دریافت کرده است.
پرونده ۲۰۰۰: گفتوگوهای نتانیاهو با ناشر روزنامه «یدیعوت آحارونوت» درباره پوشش مطلوب رسانهای برای محدود کردن رقیب رسانهای او، محور این پرونده است.
پرونده ۴۰۰۰: جدیترین اتهام او مربوط به کمک به شرکت مخابراتی «بِزِک» در ازای پوشش مثبتِ وبسایت خبری آن (والا) است.
نتانیاهو همه این اتهامات را رد کرده و آنها را «تله سیاسی» نامیده است. دادگاه رسیدگی به اتهامات او از سال ۲۰۲۰ در جریان است و بیبی با وجود فشارهای قانونی، قدرت سیاسی خود را حفظ کرده است. روند دادگاه و نتایج احتمالی آن میتواند تأثیر چشمگیری بر آینده سیاسی اسرائیل بگذارد.]
«رئیسجمهور ترامپ به پدیده قابلتوجهی متوسل شده است؛ نوعی یهودستیزی که از دل مباحث مربوط به اسرائیل بیرون آمده و قرار است مسائلی مانند سرکوب مهاجرت، آموزش عالی و آزادی بیان در اسرائیل را توجیه کند.»
جاناتان جکوبی (مدیر ملی پروژهی نکسوس که در زمینهی مبارزه با یهودستیزی و دفاع از دموکراسی فعالیت میکند) میگوید:
"بهعنوان فردی یهودی و آمریکایی، نیاز و تمایلی به دفاع ریاکارانه از ترامپ ندارم. او همان کسی است که در سال ۲۰۱۷، ملیگرایان سفیدپوست و نئونازیهایی را که در شارلوتسویلِ ویرجینیا تظاهرات کردند، «اشخاص بسیار محترم» توصیف کرد. جی.دی. ونس هم از حزب AfD آلمان که همدلی با نازیها دارد و جنایات هولوکاست را ناچیز میشمارد، حمایت کرده است. رهبران این حزب بر این باورند که آلمانیها دیگر نباید بهخاطر جرائم نازیها، احساس گناه کنند."
[م. حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD)، حزب راستگرای افراطی آلمان است که در سال ۲۰۱۳ تأسیس شد و ابتدا در مخالفت با سیاستهای مالی اتحادیه اروپا و بحران یورو شکل گرفت، اما سپس تمرکز خود را بر موضوعات جنجالی مانند ضدیت با مهاجرت، اسلامهراسی، ملیگرایی، و تردید نسبت به اتحادیه اروپا گذاشت. AfD خواهان کنترل شدیدتر مرزها و محدودکردن پذیرش پناهجویان، بهویژه مسلمانان است.
این حزب از سیاستهای چندفرهنگی و جهانیسازی انتقاد میکند و بر محافظت از فرهنگ و هویت ملی آلمان تأکید دارد. همچنین در قبال روسیه موضع نرمی دارد و از تقویت روابط با این کشور حمایت میکند.
در برخی ایالتهای شرقی آلمان، AfD توانسته آرای قابلتوجهی کسب کند، اما در سطح ملی هنوز در انزوا قرار دارد و سایر احزاب، حاضر به ائتلاف با آن نیستند. مواضع تندِ برخی از اعضا، این حزب را با اتهاماتی نظیر نژادپرستی و نفرتپراکنی مواجه کرده است. با وجود انتقادات گسترده، محبوبیت AfD و نقش آن در سیاست آلمان رو به افزایش است.]
خاخام شارون بروس از کنیسهی IKAR واقع در لسآنجلس، در خلال یکی از مواعظش در روز ۸ مارس هشدار داد:
«ما
یهودیان به ابزاری برای پیشبرد برنامهی سیاسی مبدل شدهایم؛ برنامهای که
به بافت اجتماعی، نهادهای محافظ یهودیان و سایر اقلیتها، آسیب خواهد زد.
از ما سوءاستفاده میشود. رنجها و آلام ما، به بهانهای برای پایمالکردن
رؤیای دموکراسیِ چندنژادی بدل گشته است و همزمان هدف تشکیل کشور مسیحی
سفیدپوست را محقق میکند.»
[م. اتهام یهودستیزی به دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا، بیشتر به خاطر اظهارات و مواضع مبهم یا جنجالی او در رابطه با یهودیان و اسرائیل مطرح شده است. برخی از انتقادات شامل سخنان کلینگر درباره یهودیان آمریکایی، وفاداری دوگانه و استفاده از کلیشههای قدیمی است. ترامپ روابط نزدیکی با دولت اسرائیل داشت و اقداماتی چون انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم را انجام داد، اما منتقدان میگویند حمایت از اسرائیل لزوماً به معنای عدم یهودستیزی نیست. اظهارات او بارها موجب ناراحتی بخشی از جامعه یهودی آمریکا و واکنش گروههای مدافع حقوق اقلیتها شده است.]
نتانیاهو مانند ترامپ و تاحدی به لطف او، احساس مصونیت میکند و بر این باور است که هیچچیز نمیتواند او را زمین بزند. این طرز فکر به سطوح پایینتر فرماندهی هم منتقل شده و به رویدادهایی مانند حادثهی ماه گذشته انجامیده است؛ حادثهای که در خلال آن نیروهای اسرائیلی در جنوب غزه، جان ۱۵ امدادگر را گرفتند. یکی از مقامهای ارشدِ ارتش اسرائیل به روزنامهی هاآرتص گفته است: «زنجیرهی فرماندهی در سطوح پایینتر، حقیقت را کتمان میکند.»
[م. در تاریخ ۲۳ مارس ۲۰۲۵، ارتش اسرائیل در حملهای به جنوب غزه و منطقه رفح، دو کاروان امدادی را هدف قرار داد که منجر به کشته شدن ۱۵ امدادگر شد. این امدادگران متعلق به هلالاحمر فلسطین و واحد دفاع مدنی بودند. ویدئوهای منتشرشده نشان میدهد خودروهای امدادی علائم اضطراری داشتند. برخی از اجساد با دست و پاهای بسته و آثار شلیک از فاصله نزدیک یافت شدند. ارتش اسرائیل این حادثه را "اشتباه جدی" قلمداد کرده، اما رسانههای جهان آن را نقض آشکار حقوق بشر میدانند. پس از حادثه، اجساد در گورهای کمعمق دفن و خودروها تخریب شدند. این اقدام واکنشهای گستردهای در پی داشت. چند فرمانده نظامی اسرائیل تاکنون توبیخ و برکنار شدهاند. سازمان ملل هم خواستار تحقیقات مستقل و فوری در این باره شده است.]
خوشبختانه جامعهی مدنی اسرائیل نشان داده مقاومتی مثالزدنی و بهمراتب عظیمتر از جامعهی مدنی آمریکا دارد. تعجبی هم ندارد. ترامپ میتواند نخبگان آمریکا را با تمجید هوادارانش تحقیر کند، اما اسرائیلیها بهخوبی میدانند که کشورشان بدون نخبگان فنی، علمی و نظامی دوام نمیآورد. به همین دلیل است که این ماه، ۱۸ نفر از رؤسای سابق نهادهای امنیتی اسرائیل—از ارتش، موساد، شاباک، اطلاعات نظامی و پلیس—اعلام کردند که نتانیاهو دیگر برای خدمت بهعنوان نخستوزیر صلاحیت ندارد. آنها اعلام کردند که «رفتار نخستوزیر، تهدیدی واضح و عاجل برای امنیت و آیندهی اسرائیل بهعنوان کشوری یهودی و دموکراتیک است.»
به کسانی که رؤیای ممانعت از شکلگیری جهان پساآمریکایی و پسااسرائیلی را دارند، این پیام را میدهم که "همه ما برای آینده میجنگیم و من تمام قد، با تمام وجود در کنارتان هستم. ما هرگز از پا در نخواهیم آمد."
[م. جامعه مدنی اسرائیل در سالهای اخیر، بهویژه از زمان بازگشت بنیامین نتانیاهو به قدرت، مخالفتهای گستردهای با سیاستها و عملکرد او نشان داده است. این مخالفتها بهویژه با طرح جنجالی اصلاحات قضایی که از سوی دولت راستگرای او پیشنهاد شد، شدت گرفته است.
این طرح که با هدف کاهش اختیارات دیوان عالی و افزایش نفوذ دولت بر قوه قضائیه مطرح شد، موجی از اعتراضات عمومی و تظاهرات بیسابقه در سراسر اسرائیل برانگیخت.
مخالفان، از جمله وکلا، قضات، دانشگاهیان، فعالان حقوق بشر و گروههای مدنی، معتقدند که این اصلاحات، دموکراسی اسرائیل را تضعیف کرده و اصل تفکیک قوا را به خطر میاندازد. همچنین، بسیاری از افسران ارشد نظامی و نیروهای ذخیره ارتش هشدار دادند که بیثباتی سیاسی میتواند امنیت ملی اسرائیل را به خطر اندازد.
افزون بر مسائل قضایی، فساد مالی، مدیریت نادرست در حوزههای اقتصادی و اجتماعی و بحرانهای امنیتی، از دیگر دلایل مخالفت جامعه مدنی با نتانیاهو است. این مخالفتها نشاندهنده شکاف عمیق میان بخشهایی از مردم اسرائیل و دولت اوست و آینده سیاسی نتانیاهو را در هالهای از ابهام قرار داده است.]
عصر ایران؛ لیلا احمدی- باراک اوباما (رییسجمهور پیشین ایالات متحده) و استیون تپر (رییس کالج هنرهای آزاد همیلتون)، در گفتوگویی صمیمانه و پرتأمل به بررسی چالشهای جهان معاصر، ارزشهای دموکراسی، نقش جوانان در آیندۀ جهان، اهمیت آموزش و ضرورت تابآوری در مسیر پیشرفت پرداختند.
اوباما، نسبت به توان فناوریهای هوشمند در جعل واقعیت هشدار داد و گفت ابزارهایی مانند هوش مصنوعی، فیلترها و ویدئوهای ساختگی، تمایز حقیقت و بازنمایی را سختتر کردهاند. از نظر او، این تحولات میتوانند تهدیدی برای دموکراسی محسوب شوند، چراکه اگر افراد نتوانند بر سر واقعیت مشترک به توافق برسند، گفتوگو و تفاهم میسر نخواهد شد.
یکی از محورهای مهم این گفتوگو، تشخیص محتوای واقعی و غیرواقعی در فضای عمومی است. اوباما بر اهمیت آموزش، پرورش سواد رسانهای و تقویتِ تفکر انتقادی در کودکان و دانشجویان تأکید کرد. به گفتۀ او، برای بقای دموکراسی، شهروندان باید بتوانند اطلاعات معتبر را از اخبار جعلی و تبلیغات مسموم تشخیص دهند و بر مبنای واقعیتها تصمیم بگیرند.
در ادامه دربارۀ فعالیتهای بنیاد خود سخن گفت و توضیح داد که هدف از تأسیس بنیاد اوباما، پرورش نسل جدیدی از رهبران جهانی است. این بنیاد، نهفقط در آمریکا، که در تمام قارهها فعال است، زیرا چالشهای جهان امروز، مرز نمیشناسند. او با اشاره به نظم بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم، بر نقش آمریکا و متحدانش در ایجاد سیستمی مبتنی بر قوانین و همکاری متقابل تأکید کرد؛ سیستمی که به رشد اقتصادی، کاهش فقر و ارتقاء بهداشت عمومی در سراسر جهان یاری رسانده است.
او نسبت به تضعیف این نظم هشدار داد و انتقاد کرد که برخی سیاستمداران آمریکایی، بهجای تقویت همکاری جهانی، رویکردی یکسویه اتخاذ کردهاند که مبتنی بر زورگویی، تحقیر نهادهای بینالمللی و بیاعتنایی به اصول همکاری است. این نوع نگرش در بلندمدت به ضرر آمریکا و جهان خواهد بود.
او اذعان کرد نظم بینالمللی کنونی بینقص نیست و در مواردی مانند نابرابریهای ناشی از جهانیشدن یا برخوردهای دوگانه در سیاست خارجی، ناکام عمل کرده است. با اینحال، به باور او، همکاری، قانونمداری و احترام به کرامت انسانی باید در صدر ارزشهای جهان باشند. اوباما تأکید کرد نادیدهگرفتن این ارزشها و بازگشت به تفکر "زور، حق میآورد"، ما را در مسیر عقبگرد تاریخی قرار خواهد داد.اوباما در بخش دیگری از گفتوگو، به اهمیت امیدواری، واقعگرایی و تابآوری بهعنوان عناصر حیاتی در رهبری اشاره کرد. او با نقل قولی از دکتر مارتین لوتر کینگ—«قوس جهان اخلاقی بلند است، اما به سمت عدالت خم میشود»—، اشاره کرد که پیشرفت در مسیر عدالت، آهسته اما ممکن است. او تصریح کرد که تاریخ همواره خطی و رو به جلو نیست و گاهی شاهد عقبگرد هستیم، اما آنچه اهمیت دارد، پایداری و تلاش مستمر است.
گفتوگوی مفصل اوباما و تپر بر این نکته استوار است که جهان به
رهبرانی نیاز دارد که علاوه بر هوشمندی و آرمانگرایی، از واقعگرایی،
تابآوری و پایبندی به ارزشهای انسانی برخوردارند. باور به کرامت و
ارزشمندی همۀ انسانها، صرفنظر از رنگ پوست، جنسیت، گرایش جنسی، ملیت یا
مذهب، باید مبنای کنش سیاسی و اجتماعی باشد.
استیون تپر نیز با تقدیر از حضور باراک اوباما، از او بهعنوان نماد امید و الهام برای نسل آینده یاد کرد و سخنان او را یادآورِ ایمان به توان انسان در برپاییِ جهانی بهتر دانست.
بخش دوم و پایانیِ گفتگوی مفصلِ استیون تپر و باراک اوباما به قرار زیر است؛ با این توضیح همیشگی که آثار و مقالات ارائهشده در این بخش، بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.
****************
استیون تپر: هشت سال در دولت بودید و هشت سال بیرون از آن. در شرایطی قرار داریم که قطبیشدنِ جامعه به اوج رسیده و به نظر میرسد شکافهای حزبی هر روز عمیقتر میشوند. از هنجارهای واشنگتن صحبت کردید، اما گویا توان تحمل دیگری از بین رفته است. چه راهبردهایی برای ترمیم این شکافها وجود دارد؟
باراک اوباما: به مهمترین موضوع اشاره کردید؛ هنر مشتاقانه زیستن، بردبار بودن و گوشدادن به دیگران، شنیدن داستانهایشان و درک زمینههایی که در آنها بالیدهاند. در مذاکرات پیمان پاریس، قرار بود چین و هند را متقاعد کنیم مسئولیت انتشار گازهای گلخانهای را بپذیرند و استانداردهایی تعیین کنند، اما بخش اعظم گازهای گلخانهایِ موجود در جو، نتیجۀ صنعتیشدنِ طولانیمدتِ کشورهای غربی بود.
چه باید میکردیم؟ میتوانستیم به رئیسجمهور شی یا مودی بگوییم: «فقط وقتی فلان کار را میکنیم که شما هم خواستههای ما را اجابت کنید.» اما چنین برخوردی جواب نمیداد، آن هم در شرایطی که هر آمریکایی رد قابلتوجهی از کربن بر جا گذاشته بود. میدانستیم که هند در مرحلۀ متفاوتی از توسعه قرار دارد. در آن کشور، هنوز یکسوم جمعیت به برق دسترسی ندارند و به انرژی نیاز مبرم دارند.
اگر به آنها گوش ندهیم و درک شان نکنیم، اگر فکر کنیم میتوانیم با رییسجمهور هند صحبت کنم و فشارهایی که مردمش برای تأمین برق پایه متحمل شدهاند را ندیده بگیریم، چه میشود؟ پاسخی برای این سؤال وجود دارد؟ مثلا میشود به او گفت: "درک میکنم که نمیتوانید نیم میلیارد انسان را در فقر نگه دارید. شما نیاز به توسعه دارید. اما راهی هست که از انرژی ناپاک صرفنظر کنید و یکراست به سمت انرژی پاک بروید؟ میتوانیم با یارانه یا فناوریهای نو به شما کمک کنیم تا با همان سرعتی که میخواهید رشد کنید، ولی نباید سیاره را از فرط گرما بجوشانید»، اگر اینها را در نظر نگیریم، همکاری میسر نمیشود و مسئلهای که حل آن به نفع ما است، لاینحل باقی خواهد ماند.
این مثال، جهانشمول و کلان است، اما باید توجه کنیم اهمیت نگاه همهجانبه در تعاملات ما با دیگران هم صدق میکند. در روابط داخلی هم همین قاعده برقرار است. در روابط دوستانه، مناسبات خانوادگی و هر حوزه دیگری، باید چندجانبه نگریست. همۀ ما عضوی در خانواده داریم که کارهای عجیب و غریبی میکند و احتمالا میتوان او را فقط از آن زاویه ندید. او خصایص مثبتی هم دارد. شاید بعضی جاها بد عمل کرده باشد، اما ممکن است عمویی باشد که به ما هاکی یاد داده باشد. شاید در کولاک و یخبندان به دادمان رسیده. چهبسا آدم سخاوتمندی است و به صفات خوبش توجهی نشده است.
فکر میکنم این موضوع که در ادامه شرح میدهم، به قطبیشدن جامعه هم ربط دارد. البته دلیل محض این پدیده نیست، اما قطعاً به بحران دامن میزند. میخواهم از نقش رسانهها سخن بگویم. من آنقدرها پیر نیستم. مثل لودایتها (فناوریگریزان) هم فکر نمیکنم که بخواهم بگویم تلفن همراه یا حساب کاربری در شبکههای اجتماعی ندارم. (خنده حضار). چهبسا اگر استفاده زودهنگام از شبکههای اجتماعی رایج نمیشد، رییسجمهور نمیشدم.
کمپین انتخاباتی من در آغاز راه، آه در بساط نداشت و مجبور بودم به داوطلبان ۲۰ سالهای تکیه کنم که درک بهتری از این ابزارها دارند. (خنده حضار.) به آنها میگفتم: «این چیست که بهش میگید وبسایت؟ یکلحظه صبر کن، مردم میتوانند به این شیوه از ما حمایت کنند؟ یعنی فقط یک دکمه را میزنند و حتی میتوانند پول هم بفرستند؟ (خنده حضار.) بسیارخب، امتحانش کنیم.» (خنده حضار.)
همیشه ماجرای تغییرات شبکههای اجتماعی را تعریف میکنم و لحظات مفرحی ایجاد میشود. وقتی کمپین انتخاباتیام راهاندازی شد، دو پلتفرم غالب شبکههای اجتماعی «مایاسپیس» و «میتآپ» بودند. (خنده حضار). آنموقع خبری از ویدیوهای شیک و پر زرقوبرق نبود. بیشتر وقتها صفحه در حال لودشدن بود و صداهای عجیبی از گوشی درمیآمد. «میتآپ» همیشه برایم خاطره جالبی دارد.
ایالتهایی داشتیم که فاقد کارکنان انتخاباتی بودند. جمعی از داوطلبان به پشتوانه «میتآپ»، دور هم جمع شدند و اعلام کردند که «ما اهالی آیداهو طرفدار اوباما هستیم و میخواهیم همدیگر را ببینیم.» من هم با آنها در ارتباط بودم و درباره مواضع انتخاباتیام مطالبی برایشان ارسال میکردم.
برای آنهایی که با «میتآپ» آشنا نیستند، باید بگویم نام این
پلتفرم، مقصود را روشن میکند. قرار بود آدمها واقعاً با هم ملاقات کنند.
(خنده حضار) آنچه اتفاق میافتاد این بود که مثلاً طرفداران اوباما در
آیداهو، اولین جلسه را در زیرزمین کلیسا برگزار میکردند. مردم میآمدند و
دور و برشان را میپاییدند. ناگهان ممکن بود با کهنهسرباز میانسالی
مواجه شوی که موهایش را از ته زده، زن سیاهپوستی ببینی که پیرسینگ بینی
دارد و مادری که بچههایش را در کالسکه نشانده است.
میبینید؟
تصویری که از حامیان اوباما در ذهن داشتید، آنقدرها هم تروتمیز و
قابلپیشبینی نبود. اما وقتی این فرصت را پیدا کردیم که با آنها صحبت
کنیم و داستانهایشان را بشنویم، دیدگاه تازهای نسبت به رأیدهندگان پیدا
کردیم. نگاهمان به دوروبریها هم تغییر کرد. و بعد همان کسانی که در آن
محافل با هم آشنا شده بودند، با کسانی متفاوت از خودشان دیدار میکردند.
درِ خانهها را یکییکی میزدند و تبلیغ میکردند.
ولی امروز با جوامع جزیرهای و جداافتاده در فضای مجازی روبهرو هستیم. مردمی داریم که هرگز با هم دیدار نمیکنند و مدام در حال تأیید و تقویت همان باورهایی هستند که در رسانه دیدهاند. هرکس اندکی از این باورهای قالبی و دُگمهای رایج در فضای مجازی فاصله بگیرد، بهنحو خشونتآمیزی سرکوب میشود. وقتی رو در رو با کسی مواجه نیستید، راحت میتوانید حمله کنید، ولی در جهان واقعی، ممکن است طرف مقابل مشتی حواله کند یا با نگاهی سنگین و ناراحت، شرمگینتان کند.
همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که با تقویت فضاها، نهادها و شیوههای ناظر بر همکاری و تعامل در جهان واقعی، میتوانیم از شدت قطبیشدگی بکاهیم و اعتماد را بازسازی کنیم. بسیاری از نهادهای واسطهای که قبلا ایفاگر چنین نقشی بودند - مکانهای عبادی مثل کلیساها، کنیسهها، مساجد، یا اتحادیهها، باشگاهها و لیگهای بولینگ - ، امروزه افول کردهاند. دیگر حتی نیازی به خرید حضوری نیست. حتی آن برخوردهای گذرا را هم نداریم.خیلی کم پیش میآید به دیگری بگوییم: «تو هم به همان کلیسا میروی؟ ... یا ... فرزند من هم در همان لیگ بازی میکند.»
اینها همان چیزهایی بودند که ما را از انزوا بیرون میکشیدند و بدیهیست که کرونا این وضعیت را بدتر کرد. به همین دلیل، حالا باید آگاهانه و نیتمندانه، برای بازگشت به چنین تعاملاتی تلاش کنیم و عامدانه به سمت تعامل رو در رو برویم.
نمیتوانم راحت از این
قضیه بگذرم. از عموهای نازنینی حرف زدید که هاکی یاد میدهند و باید بگم
تیم هاکیِ کالج «همیلتون» امسال قهرمان لیگ شد!
(تشویق حضار)
- آفرین!
بله، کلی عموی خوب آنجا داریم.
- بهعنوان کسی که در هاوایی بزرگ شده، باید بگویم که اصلاً هاکی بازی نمیکنم. (خنده حضار) و البته اتفاقی نبود که از مثال هاکی استفاده کردم. هاکی، مثال خوبی از ارتباط مؤثر است - برای آنهایی که یادداشت برمیدارند. - (تشویق حضار) و اگر میگفتم عموی شما کسی بوده که به شما موجسواری یاد داده، توضیحاش خیلی سخت میشد! (خنده حضار)
خیلیخب، میخواهم کمی مسیر بحث را عوض کنم. آینده شتابان به ما نزدیک میشود. شما از خصایص محیرالعقول تلفن همراه گفتید که به فناوری پیچیدهای مبدل شده است، اما فناوریهای نوظهور دیگری هم هستند؛ غولهای حیرتآوری مثل هوش مصنوعی. شما تأکید میکنید که هوش مصنوعی میتواند مایه خیر و منفعت باشد و حزماندیشانه از چارچوبهای کنترلی برای امنیت، عدالت و اخلاق سخن میگویید. میخواهم بدانم، چه توصیهای برای رهبران آینده دارید؟ رهبرانی که قرار است دانشجوهایشان را رهسپار جهان هوشمند کنند؛ جوانانی که از «هوش اصیل و حقیقی» برخوردارند و میخواهند این قوه ناب را در دنیای در حال تغییری به کار بگیرند که تقریباً همه جنبههای زندگی ما را متاثر کرده است. چطور باید با این فناوری مواجه شد؟ باید پذیرا باشیم؟ مقاوم باشیم؟ کاوش کنیم؟ محتاط باشیم؟ تسریع کنیم؟ یا چه؟
- بله، تغییر شتابان رخ میدهد. در واقع، همین حالا هم در حال وقوع است و فقط این امکان وجود دارد که متوجه حضورش نشده باشید. زمانی این افتخار عجیبوغریب نصیبم شد که اولین رییسجمهور واقعیِ عصر دیجیتال باشم. وقتی در سال ۲۰۰۹ وارد کاخ سفید شدم، تلفنهای هوشمند هنوز فراگیر نشده بودند. همین نشان میدهد این تغییرات چقدر نوظهورند. (خنده حضار)
برای دانشجویان حاضر در این جمع که سن و سال کمی دارند، این فناوریها
بدیهی و همیشگی به نظر میرسند، اما دختران من که فقط ۲۷ و ۲۳ سال دارند،
مدام به من یادآوری میکنند نخستین تلفن همراهشان را در سنین ۱۳ و ۱۰ سالگی
یا ۱۴ و ۱۱ سالگی دریافت کردهاند. آنها در دهه سوم زندگیشان هستند و
همین نشان از نوظهور بودن این تحولات دارد.
فناوریهایی نظیر
تلفنهای هوشمند و شبکههای اجتماعی، تغییرات قابلتوجهی ایجاد کردهاند،
اما تأثیر هوش مصنوعی وسیعتر و مهمتر است. این فناوری حیرتانگیز شتابان
در حال گسترش است و کاربردهای فراوانی در حوزههای مختلف دارد که صرفاً به
اطلاعات و ارتباطات محدود نمیشود. هوش مصنوعی میتواند در همه حوزهها
نقشی مؤثر ایفا کند و میتوان آن را امتداد روند بلندمدتِ اتوماسیون قلمداد
کرد. این بار صرفاً در خطوط تولید یا قلمرو رباتهای صنعتی حضور ندارد.
هوش مصنوعی به پیچیدگیهای ذهن بشر پهلو میزند.
در حال حاضر، مدلهای پیشرفته هوش مصنوعی - نه لزوماً نسخههای عمومی و در دسترسی مانند ChatGPT، بلکه نسخههایی که در اختیار شرکتهای بزرگ قرار دارند -، میتوانند بهتر از ۶۰ تا ۷۰ درصد برنامهنویسان، کدنویسی کنند. این در حالی است که برنامهنویسی یکی از تخصصیترین و پردرآمدترین مشاغل بود و تا همین اواخر، در انحصار محققان زبده مراکز شاخص فناوری مثل سیلیکونولی قرار داشت.
بخش قابل توجهی از این مشاغل، بهمرور حذف خواهند شد. بهترین برنامهنویسان ما از این ابزارها بهعنوان مکمل بهره میگیرند. در بسیاری از فعالیتهای روزمره، دیگر نیازی به نیروی انسانی نخواهیم داشت. ماشین جایگزین انسان میشود و این روند در همه حرفهها اعمال خواهد شد.
به همین دلیل، همانطور پیش از حضور در این نشست نیز اشاره کردم، اگر، جزو یک درصد برتر این حوزه نباشید، تحصیل در رشتههای علوم انسانی انتخاب معقولتری است. (تشویق حضار)
چرا؟ چون وقتی این فناوری وارد حوزههایی مانند تولید، مؤسسات حقوقی، شرکتهای حسابرسی و سایر مشاغل خدماتی و اداری بشود، مهمترین مسألهای که با گسترش قابلیتهای هوش مصنوعی پیشروی جوامع قرار میگیرد، خلأ ویژگیهای انسانی است. آیا ماشین مثل انسان میتواند قادر به روایتگری، ابراز همدلی، الهامبخشی به کودکان، همکاری گروهی یا القای باور به کار جمعی باشد؟ درنتیجه تمرکز بر این حوزهها میتواند سودمند باشد.
از منظر سیاستگذاری نیز، این مسئله حائز اهمیت است. طی پنج یا ده سال آینده، شاهد تحولات بنیادینی خواهیم بود و ضرورت دارد جوامع بازآرایی شوند. آنزمان، نهفقط کارگران یدی، که همه افراد با این پرسش مواجه خواهند شد که چگونه میتوان شغلی یافت و درآمد کافی برای تأمین نیازهای خانواده را فراهم کرد؟
همه ما در معرض پرسشهای مهمی قرار میگیریم. پرسشهایی از این قبیل: حالا که تولید فراوان است، شیوه توزیع منابع چگونه باید باشد؟ چه عملکردی منصفانه است؟ چگونه میتوان معنا و هدف را در زندگی یافت؟ کار صرفا وسیله تأمین معاش نیست. کار به زندگی انسان، ساختار، سمت و سو و ارزش میبخشد. حتما بازآفرینی چنین ساختاری، دشوار و پرتنش و مستلزم تلاش و تدبیر است.
در فضایی که اکنون نیز با بحرانِ افول حقیقت، منطق و استدلال در فضای اطلاعاتی مواجه شده، لازم است راهحلهایی اندیشیده شود.
یکی از نتایجِ مفتخر گشتن به "اولین رییسجمهور عصر دیجیتال" این است که حجم عظیمی از ویدیوها، تصاویر و صداهای ضبطشده از من موجود است و یکی از اولین سوژههایی هستم که در ساخت «دیپفیک» به کار رفتهام.
الآن واقعاً خودتان هستید، درست است؟ (خنده حضار)
- بله، خودم هستم.
خیلیخوب
- اگر خودم نبودم، موهایم اینقدر خاکستری نبود و احتمالاً بدنم ورزیدهتر به نظر میرسید! (خنده حضار) این نسخهی واقعی من است. (خنده حضار)
قابلیت ساخت تصاویر متنوع از هر فردی در حال انجام هر کاری، چه در تیکتاک و چه در اینستاگرام، شدت خواهد گرفت و این بدان معناست که باید بیش از گذشته، خود را متعهد به تشخیص واقعیت از دروغ، حقیقت از مجاز و کنترل تأثیر تصاویر بر بخش غریزی مغز انسان کنیم؛ تصاویری که میتوانند خشم و نفرت را شعلهور کنند و امید را از بین ببرند.
اینها مسائلی هستند که باید با آنها مواجه شویم و این مسئولیت بر عهدهی خود ما شهروندان است؛ والدینی که به فرزندانشان آموزش میدهند و مدارسی که دانشآموزان را با تفکر انتقادی و تشخیص درست و نادرست تربیت میکنند. اگر نتوانیم در مورد واقعیتها به توافق برسیم، امکان همکاری وجود نخواهد داشت.
اگر من به شما بگویم این که میبینید، میز نیست؛ فیل است، فکر میکنید دیوانه شدهام و دیگر نمیتوانیم گفتوگو کنیم، اما اگر بگویم میز است، یا چیزی شبیه به آن (خنده حضار) - که البته ترجیح میدهم چهارگوش باشد نه پنجضلعی- آنوقت میتوانیم گفتوگو را ادامه دهیم.
دفعهی بعد که آمدید، میز چهارگوش برایتان میگذاریم! (خنده حضار) خُب، این آخرین سؤال ماست و میدانم این خبر، دوستان را ناراحت میکند. جناب اوباما، بنیاد شما بر مبنای حمایت از نسل آیندهی رهبران در سراسر جهان شکل گرفته است. هدف شما پس از ریاستجمهوری، الهامبخشیدن به دیگران برای ایجاد تغییر و تجربهی مسئولیت مدنی بوده است.
شما در جمع رهبران آینده حضور دارید. آنها همین حالا هم در حال رهبری هستند و در آینده با شتابی بیشتر، تأثیرگذار خواهند بود. با توجه به ماهیت بنیاد اوباما، چه توصیهای برای این گروه از دانشجویان دارید؟ چگونه میتوانند تفاوتی در جهان ایجاد کنند؟
- برایم مهم بود که بنیاد ما فقط در ایالات متحده فعالیت نداشته باشد، بلکه در عرصه بینالمللی فعال باشد. این مسئله به شرایط امروز هم مرتبط است.
همانطور که اشاره کردم، پس از جنگ جهانی دوم در ایالات متحده نوعی اجماع عمومی بر سر قواعد بنیادینِ دموکراسی شکل گرفت. حتی اگر در مورد سیاستهای مالیاتی، حقوق سقط جنین، یا موضوعات دیگر اختلاف نظر وجود داشت، اما همه در مورد نحوه عملکرد جامعه و سیاست، اتفاقنظر داشتند.
یکی از ویژگیهای شگفتانگیز آمریکا این بود که ما همین الگو را کموبیش در سطح بینالمللی نیز پیاده کردهایم. شما در جهانی بزرگ شدهاید که نظم بینالمللی آن عمدتاً به همت ایالات متحده و متحدانش پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته است. (تشویق حضار)
از دل ویرانی و کشتاری که اروپا و بخش بزرگی از آسیا را درنوردید، جهانی سترگ و نیرومند برآمد. این جهان مردم را واداشت که عقبگرد کنند و بپذیرند که ایالاتمتحده، قدرتمندترین کشور جهان است. بسیاری از رقبا از پا درآمدند و به لطف موقعیت جغرافیایی، آسیب کمتری دیدیم.
اینگونه بود که تصمیم گرفته شد نظامی مبتنی بر قوانین در سطح بینالمللی روی کار بیاید؛ نظامی که آزادی کشتیرانی، تجارت و همکاری را تضمین میکند. ایالات متحده با اروپا، آسیا و حتی دشمنان پیشیناش، متحد شد. ما حتی در اوج قدرت، با بهرهگیری از تجربیات جنگ جهانی دوم، میدانستیم که در همکاری با دیگران منافع بیشتری داریم.
حالا در برههای حساس قرار داریم و در دو ماه گذشته شاهد بودیم که دولت ایالات متحده، همه تلاشاش را برای تخریب و بیاعتبارسازی نظم جهانی به کار بست. به نظر میرسد این تفکر در حال شکلگیری است که ما از همه قویتریم و میتوانیم دیگران را وادار به تبعیت کنیم. میتوانیم شرایط تجاری را به میل خود تعیین کنیم و اگر سرزمینی چشمگیر باشد، چه کسی جلودارمان است؟ گرینلند هم بد نیست! (خنده حضار)
رهبران کنونی از این حقیقت تاریخی غافلاند که نظم بینالمللی، تقویتکنندهی قدرتِ ما بود. حتی کشورهایی که از ما خوششان نمیآمد یا با ما اختلافنظر داشتند، با ما همراهی میکردند و نظرشان این بود: » نظام کنونی به رشد و پیشرفت ما کمک کرده است.» همین نظام به چین کمک کرد تا یک میلیارد نفر را از فقر خارج کند و معنایش این بود که اگر همهگیری بزرگی مانند ابولا یا هر بیماری دیگری رخ میداد، سیستم بینالمللی به مقابله با آن بلای عظیم برمیخاست.
به همین دلیل، در بنیاد اوباما، رهبرانی - نه فقط از ایالات متحده - که از همه قارهها گرد آوردهایم و میخواهیم این باور را در ذهن بپرورانند که اگر همهی ما بر سر ارزشهای بنیادی توافق داشته باشیم —این که هر انسانی شأنیت دارد، هر انسانی ارزشمند است و حاکمیت قانون باید اصل مسلم باشد— در آن صورت، حتی دستگیری از فرودستان، در راستای منافع شخصی ما قلمداد خواهد شد. اگر آنها را با خود همراه کنیم، کمتر احتمال دارد به ما حملهور شوند، کمتر ممکن است بیمار شوند و امراضی را گسترش دهند که به فرزندانمان آسیب میرساند.
همکاری یا دستکم رقابتی که مبتنی بر توافق برای عدم تخریب یا اشغال یکدیگر است، به نفع همگان خواهد بود
اینها را میگویم و میدانم که از زمان مقرر فراتر رفتهایم، اما همانطور که گفتم، مدتی است با مردم صحبت نکردهام! (خنده حضار) پیوسته مشغول نوشتن بودم. (تشویق حضار)
متأسفانه، دیدگاهی که میگوید "حق با زورمندان است. قدرتمندان
میتوانند بر ضعیفان مسلط شوند و اگر کسی جلودارشان نباشد، میتوانند هرچه
بخواهند تصاحب کنند"، در تاریخ بشر، قاعدهی غالب بوده است. دموکراسی
مفهومی نسبتاً نوظهور است.
نظم بینالمللی که به جای درگیری بر
همکاری مبتنی است، پدیدهای نوظهور و آسیبپذیر است و تعجبی ندارد که
وقتی شرایط ناپایدار میشود، مردم به هراس بیفتند. همانطور که در ایالات
متحده، گاهیاوقات نهادهای دموکراتیک اشتباهاتی مرتکب میشوند، در سیاست
بینالمللی نیز اشتباهاتی رخ میدهد. کشورهایی مانند چین گاهی در تجارت
تقلب میکردند و باید در برابرشان قد علم میکردیم. گاهی ما هم رفتار
نادرستی داشتیم و با وجود ادعاهای ایدهآلیستیمان، مردم را در مضیقه قرار
دادیم یا کوشیدیم کشورهایی را بازسازی کنیم که چنین کاری از ابتدا محکوم به
شکست بوده است.
اما در مجموع، پس از جنگ جهانی دوم نظامی صلحآمیز روی کار آمد که پررونقترین، سالمترین و صلحآمیزترین دوران تاریخ بشر را رقم زد. (تشویق حضار)
البته موارد زیادی وجود دارد که بهویژه در سطح بینالمللی باید اصلاح شود. یکی از چالشهای جهانیشدن این بود که نابرابری را تشدید کرد. این روند برای شرکتهایی که توان فعالیت در سطح بینالمللی داشتند، بهشدت سودآور بود و این کشورها غالباً تمایلی به تقسیم دستاوردهای مالی با مردمشان نداشتند. ما از آن افراد حمایت نکردیم.
اما این مشکل در ذاتِ جهانیشدن نبود و به ضعف سیاستگذاری در ایالات متحده مربوط میشد. ما نتوانستیم از مردمی که از مزایای جهانیشدن بیبهره بودند، حمایت کنیم.
پیام مهمی که سعی میکنیم به رهبران بنیاد منتقل کنیم این است که این
ارزشها—همکاری، حاکمیت قانون، پایبندی به حقیقت، امیدواری، باور به توان
بشر در اتحاد و رفع مشکلات و ایمان به اینکه همهی ما فرزندان خداوند
هستیم—همچنان ارزشمندند. میدانم که این روزها، تنوع، برابری و شمول
بهنحوی غیرمنطقی زیر سؤال رفته و حتی غیرقانونی جلوه داده شده است، اما
واقعیت این است که من به این مفاهیم باور دارم. (تشویق حضار)
ایمان دارم که انسانها، فارغ از رنگ، جنسیت، گرایش جنسی، ملیت، یا شیوهی پرستش خداوند، ارزشمند هستند و میتوان با آنها از در صلح درآمد. باید برای حفظ این ارزشها بکوشیم و همه با هم از مزایای صلح بهرهمند شویم.
خصیصه مهم دیگری که میخواهم از آن با شما سخن بگویم و این روزها، بهویژه در این مقطع زمانی، با رهبران بنیاد بسیار دربارهاش صحبت میکنیم، تابآوری است.
هر رییسجمهور در دفتر بیضیشکل کاخ سفید، میتواند فرشی طراحی کند که مطابق با سلیقهاش باشد. رسم عجیبی است، اما جالب است. (خنده حضار) فرشی در دفتر من وجود داشت که چند نقلقول روی آن حاشیهدوزی شده بود. یکی از این حاشیهها، عبارتی بود منتسب به دکتر مارتین لوتر کینگ. - و البته مشخص نیست که این جمله را اولینبار او بر زبان رانده باشد- نقل است از او و حکشده روی آن فرش که: «قوس جهان اخلاقی بلند است، اما به سمت عدالت خم میشود.»
این جمله بیتردید خوشبینانه است و از این باور نشأت میگیرد که اوضاع بهتر میشود. ایمان دلگرمکنندهای در این کلام نهفته است، اما مردم معمولا بخش نخست را که میگوید «قوس جهان اخلاقی بلند است» را از یاد میبرند.
در گفت وگو با رهبران و بهویژه جوانترها، بر این نکته تأکید داریم که تغییر، یکشبه اتفاق نمیافتد؛ تاریخ فراز و فرود دارد. گاهی دو گام به پیش میرانیم و یک گام به پس مینهیم.
ما در برههی تاریخی نسبتاً خوبی به سر میبریم، بهویژه اگر در ایالات متحده یا یکی از اقتصادهای پیشرفته جهان به دنیا آمده باشید، این سخن صدق میکند. تاریخ پرفراز و نشیب است. گاه ما را بر صدر مینشاند و گاه به زیر میکشد. در مقاطعی مملو از درگیری، جهالت و مخاطره است و پیشرفت را برنمیتابد.
آنچه بیش از هر چیز، بارها و بارها میخواهم به شما بگویم و پیوسته در گوش رهبرانمان هم زمزمه میکنم، این است که دلسرد نشوید. شما نمیتوانید همهچیز را یکباره اصلاح کنید. (تشویق حضار)
دلسرد نشوید که جهان هنوز دستخوش تبعیض و نژادپرستی است. اینها
بخشی از طبیعت انساناند. ما خیلی هم هوشمند نیستیم! (خنده حضار)
شامپانزههایی هستیم که در مواجهه با دیگرانِ متفاوت از خودمان، به گوشهای
میخزیم. این خصایص تاحدی در وجودمان نهادینه شدهاند. این چیزها را
فراگرفتهایم و از نسلی به نسل دیگر منتقل کردهایم، اما همهچیز بهتر از
گذشته است.
زنان در بسیاری از نقاط جهان و حتی در کشور ما،
کماکان با بیعدالتی دستوپنجه نرم میکنند. هنوز بهرغم این که - و
چهبسا دقیقاً به همین خاطر که - زنان در بسیاری از زمینهها عملکردی بهتر
از مردان دارند، موانع بزرگ و محدودکنندهای وجود دارد(تشویق حضار)
اما میدانید چیست؟ اوضاع بهتر شده است. حتی در مواجهه با مخاطراتی به عظمتِ تغییرات اقلیمی، گامهای مهمی برداشته شده است. دخترانم به من میگویند: «به دوستانمان چه بگوییم؟ برخی از آنها نمیخواهند بچهدار شوند. با چنین چشماندازی از جهان، فایده فرزندآوری چیست؟» مردم میگویند شاید به هدف مقرر برای جلوگیری از افزایش - بیش از ۲ درجهی سانتیگراد - دمای زمین نرسیم. شاید حتی از این میزان فراتر برویم. چرا تلاش کنیم؟
و من میگویم: "شاید نتوانیم دقیقاً به آن هدف برسیم، اما تفاوت میان افزایش دمای ۲.۵ درجه، ۳.۵ درجه یا حتی ۴ درجه میتواند سرنوشت یک میلیارد نفر را - که در نواحی ساحلی زندگی میکنند- ، تغییر دهد. این تفاوت میتواند بقای انسان را تضمین کند. چنین هدفی، ارزش تلاشکردن دارد. اما نمیتوان یکباره همهچیز را اصلاح کرد."
ما بیش از هر چیز، به تابآوری نیاز داریم. در پسِ این حرفها که ... حتی اگر سختکوش باشید، ممکن است شکست بخورید ... اگر درستکار باشید، ممکن است پاداشی دریافت نکنید ... ناامیدی نهفته است. انسان کامل نیست، ولی تلاشاش ارزشمند است. وقتی تلاش میکنید، نتایج خوشآیندتری بهدست میآورید و زندگی بهتری خواهید داشت. در این صورت، احساس بهتری نسبت به خودتان خواهید داشت و با افرادی همراه میشوید که ارزشهای مشترکی با شما دارند. پیمودن این مسیر و یافتن چنین همراهانی دلنشین و ارزشمند است.
دلسرد نشوید. میدانم که این روزها اوضاع کمی عجیب و غریب است، اما حالمان خوب میشود. (تشویق حضار)
امیدواری شما و کلامتان همیشه الهامبخش است. آیا میتوانیم تشویق پرشوری نثار رییسجمهور باراک اوباما کنیم که با حضورشان، مهمترین دانشکده علوم انسانیِ جهان را زینت بخشیدهاند؟