جمعآوری اطلاعات کاربران در ابزارهای هوش مصنوعی از طریق یکپارچهسازی دادههای مختلف از منابعی مانند تاریخچه جستوجو، موقعیت مکانی، ایمیل و سایر سرویسهای مرتبط انجام میشود. این دادهها برای بهبود عملکرد ابزار، شخصیسازی سرویسها و افزایش دقت پیشبینیها استفاده میشوند، اما مرز بین استفاده مفید و دخالت ناخواسته در حریم خصوصی بهویژه در پلتفرمهای اجتماعی و ابزارهای چندرسانهای که دادههای متنی، تصویری و صوتی را پردازش میکنند، بسیار باریک است. در بعضی موارد، این دادهها بدون رضایت کاربر جمعآوری میشوند که نگرانیهای قانونی و اخلاقی را بهویژه در مورد کودکان و نوجوانان تشدید میکند.
به گزارش ایمنا، بر اساس گزارش سرف شارک Surfshark، گوگل جمینی با جمعآوری ۲۲ نوع داده در ۱۰ دستهبندی، رکورددار جمعآوری اطلاعات کاربران در بین رباتهای هوش مصنوعی است. این دادهها شامل مواردی مانند دسترسی به مخاطبین (که هیچ ربات دیگری آن را جمعآوری نمیکند)، اطلاعات تشخیصی عمومی و سایر موارد میشود.
جمعآوری دادههای حساس مانند اطلاعات تماس، نگرانیهای جدی در مورد حریم خصوصی کاربران ایجاد میکند. این دادهها میتوانند برای بهبود عملکرد ربات یا تحلیل رفتاری استفاده شوند، اما بدون شفافیت کافی، خطر سوءاستفاده یا فروش اطلاعات به شرکتهای ثالث وجود دارد.
بر اساس دادههای Apple App Store، رباتهای دیگر مانند کلاود ChatGPT (OpenAI) چتجیپیتی، Claude (Anthropic) و گروک Grok (xAI) نیز دادههای کاربر را جمعآوری میکنند، اما به اندازه جمینی گسترده نیست. این گزارش نشان میدهد رقابت در حوزه هوش مصنوعی نهتنها به عملکرد فنی، بلکه به سیاستهای حریم خصوصی نیز گره خورده است.
رتبه | نام ابزار | کل دادههای جمعآوریشده | دستهبندیها |
۱ |
Gemini | ۲۲ | اطلاعات تماس، موقعیت جغرافیایی، مخاطبین، محتوای کاربر، تاریخچه، شناسههای هویتی، تشخیصی، دادههای استفاده، خریدها، سایر دادهها |
۲ |
Claude | ۱۳ | اطلاعات تماس، موقعیت جغرافیایی، محتوای کاربر، شناسههای هویتی، تشخیصی، دادههای استفاده |
۳ |
Copilot | ۱۲ | اطلاعات تماس، موقعیت جغرافیایی، محتوای کاربر، تاریخچه، شناسههای هویتی، تشخیصی، دادههای استفاده |
۴ |
DeepSeek | ۱۱ | اطلاعات تماس، محتوای کاربر، شناسههای هویتی، تشخیصی، دادههای استفاده |
۵ |
ChatGPT | ۱۰ | اطلاعات تماس، محتوای کاربر، شناسههای هویتی، تشخیصی، دادههای استفاده |
۶ |
Perplexity | ۱۰ | موقعیت جغرافیایی، شناسههای هویتی، تشخیصی، دادههای استفاده، خریدها |
۷ |
Grok | ۷ | اطلاعات تماس، شناسههای هویتی، تشخیصی |
عصر ایران - شهابالدین یحیی سهروردی، معروف به شیخ اشراق، در سال ۵۴۹ هجری قمری (۱۱۵۴ میلادی) در روستای سهرورد در نزدیکی شهر زنجان به دنیا آمد. او از همان کودکی استعداد فوقالعادهای در یادگیری علوم مختلف نشان داد. خانوادهاش او را برای تحصیل به مراغه فرستادند، جایی که نزد استادان بزرگی مانند مجدالدین جیلی علوم دینی، فلسفه، و منطق را آموخت. سهروردی از همان جوانی به فلسفه و عرفان علاقهمند شد و شروع به مطالعه آثار فیلسوفان بزرگ یونانی مانند افلاطون و ارسطو کرد.
سهروردی پس از تکمیل تحصیلات مقدماتی، به شهرهای مختلفی سفر کرد تا دانش خود را گسترش دهد. او به اصفهان رفت، که در آن زمان یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی جهان اسلام بود. در اصفهان، نزد فیلسوفان و عالمان بزرگی مانند ظهیرالدین قاری درس خواند و به عمق بیشتری در فلسفه و عرفان دست یافت. پس از آن، به حلب در سوریه رفت. در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی (سردار معروف مسلمانان در جنگهای صلیبی) دیدار کرد. ملک ظاهر که دوستدار صوفیان و دانشمندان بود، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی نیز که از شام خوشش آمده بود پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در حلب ماندگار شد و در حالی که فقط 33 سال داشت، کتاب مهم حکمةالاشراق را نوشت. با این حال نمی دانست که ماندن در شام به قیمت جانش تمام می شود.
جایگاه والا و بایسته این حکیم جوان در نزد ملک ظاهر و دانش او در مناظرات، حسادت بسیاری از علمای وقت شام را برانگیخت. سهروردی در برخی از آثار خود به فقها و متکلمان زمان خود انتقاد کرد و معتقد بود که آنها از درک عمیق حقیقت عاجز هستند.
او در فلسفه خود از اندیشههای فیلسوفان یونانی مانند افلاطون و ارسطو،
و همچنین از سنتهای عرفانی شرقی تأثیر پذیرفته بود. این تأثیرپذیری برای
برخی از علمای زمان مشکوک بود و آنها او را متهم به ترویج عقاید غیراسلامی
کردند. همچنین اشارات و استنادات او به حکمت ایرانی قبل از اسلام،، مورد مخالفت روحانیون تندرو قرار گرفت. (در دوران جدید اندیشمندانی مانند غلامحسین ابراهیمی دینانی گفته اند که اندیشههای سهروردی برگرفته از ایران باستان و حکمت ایرانی بوده است. سهروردی را همچنین احیا کننده حکمت خسروانی ایران باستان می نامند.)
مجموع
این عوامل باعث شد تا تندروها او را معارض با شریعت اسلام بخوانند و اعلام
کنند که سهروردی کافر شده است! گو این که این وجه مشترک همه تندروها در
تمام تاریخ است که خود را حق مطلق می پندارند و مخالفت با خود را ضدیت با
حقیقت می نامند.
آنها از ملک ظاهر خواستند که سهروردی را به قتل برساند؛ ملک ظاهر که سهروردی را دوست می داشت، زیر بار نرفت. از این رو، علمای تندرو به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند و خون او را مباح شمردند.
صلاحالدین ایوبی که بعد از پیروزی در جنگ های صلیبی، به تازگی بر شام مسلط شده بود، نیاز به حمایت روحانیون داشت و ناچار و از روی سیاست زدگی، در برابر خواست آنها تسلیم شد و از ملک ظاهر خواست که حکم علمای افراطی را اجرا کند!در نهایت، تحت فشار مخالفان، صلاحالدین دستور دستگیری سهروردی را صادر کرد. سهروردی در حلب دستگیر شد و به زندان افتاد. در زندان، از او خواسته شد که از عقاید خود تبری بجوید، اما سهروردی حاضر به این کار نشد. او معتقد بود که عقایدش بر اساس حقیقت است و نمیتواند از آنها دست بردارد: چون مذهب و اعتقاد پاک است مرا / از طعنه نااهل چه باک است مرا ؟
در مورد نحوه مرگ سهروردی روایتهای مختلفی وجود دارد، اما مشهورترین روایت این است که او در زندان به قتل رسید. برخی منابع تاریخی میگویند که سهروردی در زندان گرسنگی کشید و به دلیل سوءتغذیه و شرایط سخت زندان درگذشت. برخی دیگر معتقدند که او به دستور مستقیم صلاحالدین ایوبی اعدام شد.
روایت دیگری نیز وجود دارد که میگوید سهروردی را در زندان خفه کردند یا به او سم دادند تا به طور پنهانی به قتل برسد.
در هر صورت، مرگ سهروردی در 5 رجب سال ۵۸۷ هجری قمری - دوشنبه 14 مرداد 570 خورشیدی -و در سن ۳۸ سالگی اتفاق افتاد.
مرگ
سهروردی به عنوان یکی از تلخترین رویدادهای تاریخ فلسفه اسلامی ثبت شده
است. او در سن جوانی و در اوج شکوفایی فکری خود به قتل رسید. با این حال،
اندیشههای سهروردی پس از مرگش به حیات خود ادامه داد و تأثیر عمیقی بر
فلسفه و عرفان اسلامی گذاشت.
شاگردان و پیروان سهروردی، مانند قطبالدین شیرازی و ملاصدرا، به ترویج و گسترش اندیشههای او پرداختند. امروزه، سهروردی به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان و عارفان جهان اسلام شناخته میشود و آثار او مورد مطالعه و پژوهش قرار میگیرد.
سهروردی با تأسیس مکتب "حکمت اشراق"، نظام فلسفیای را پایهگذاری کرد که ترکیبی از عقلگرایی فلسفی و شهود عرفانی است. در ادامه، هر یک از اصول فلسفی او را به زبان ساده توضیح میدهیم:
سهروردی معتقد بود که برای درک حقیقت، فقط استفاده از عقل و استدلال کافی نیست. او میگفت که حقیقت را باید از طریق "اشراق" یا "روشنشدن درونی" دریافت
کرد. اشراق به معنی این است که گاهی حقیقت به طور ناگهانی و بدون استدلال
به انسان الهام میشود، مانند وقتی که یک شاعر ناگهان شعری زیبا میسراید
یا یک دانشمند ناگهان به کشف بزرگی دست مییابد.
سهروردی این روش را
"حکمت اشراق" نامید، که ترکیبی از فلسفه و عرفان است. او معتقد بود که
فیلسوف باید هم از عقل استفاده کند و هم به تجربههای باطنی و روحانی توجه
داشته باشد. به عبارت دیگر، فلسفه بدون عرفان ناقص است، همانطور که عرفان
بدون فلسفه میتواند گمراهکننده باشد.
سهروردی بر این باور بود که فلسفه بدون تجربه باطنی و شهود ناقص
است. او معتقد بود که فیلسوف باید علاوه بر استفاده از عقل، به تجربههای
درونی و روحانی نیز توجه کند. به گفته او، فقط با ترکیب عقل و شهود میتوان
به حقیقت کامل دست یافت. این ایده باعث شد که فلسفه سهروردی از فلسفههای
صرفاً عقلگرا متمایز شود. سهروردی میگفت که تجربه باطنی مانند چراغی است
که راه را به فیلسوف نشان میدهد و بدون آن، فلسفه مانند راهرفتن در
تاریکی است. به عبارت دیگر، عقل مانند نقشهای است که راه را نشان میدهد،
اما شهود مانند چراغی است که روشنایی لازم برای دیدن راه را فراهم میکند.
سهروردی جهان را به عنوان سلسلهای از نورها توصیف میکند. او معتقد بود که همه چیز در جهان از نور ساخته شده است و منشأ همه این نورها، یک نور مطلق به نام "نورالانوار" است. نورالانوار مانند خورشیدی است که همه نورهای دیگر از آن سرچشمه میگیرند. سهروردی میگفت که هرچه به نورالانوار نزدیکتر شویم، به حقیقت نزدیکتر میشویم. در مقابل، ظلمت نماد عدم و نیستی است. به عبارت ساده، نور نماد وجود، زندگی و حقیقت است، در حالی که ظلمت نماد مرگ، تاریکی و نادانی است. سهروردی معتقد بود که هدف نهایی انسان این است که از ظلمت طبیعت به نور حقیقت پرواز کند.
سهروردی به وجود عالمی میان عالم مادی (جهانی که با حواس خود میبینیم) و
عالم معقول (جهانی که فقط با عقل میتوانیم درک کنیم) معتقد بود. او این
عالم را "عالم مثال" یا "عالم خیال" نامید.
در
این عالم، چیزهایی وجود دارند که نه کاملاً مادی هستند و نه کاملاً مجرد.
مثلاً، وقتی شما در خواب چیزی را میبینید، آن چیز در عالم مثال وجود دارد.
سهروردی معتقد بود که این عالم، پلی است که میتواند ما را از جهان مادی
به جهان معقول برساند. به عبارت دیگر، عالم مثال مانند یک دنیای میانی است
که به ما کمک میکند تا مفاهیم مجرد و معنوی را بهتر درک کنیم. این ایده
به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه چیزهایی مانند زیبایی، عشق، یا عدالت،
که نمیتوانیم آنها را با حواس خود ببینیم، در عین حال واقعی و مهم هستند.
سهروردی معتقد بود که فیلسوف یا عارف میتواند با حقیقت متحد شود. به عبارت دیگر، وقتی کسی به درک عمیقی از حقیقت میرسد، بین او و حقیقت فاصلهای وجود ندارد. این اتحاد، هدف نهایی سلوک فلسفی و عرفانی است.
سهروردی
این ایده را از افلاطون گرفته بود، اما آن را با مفاهیم عرفانی ترکیب کرد.
او میگفت که این اتحاد، تنها از راه شهود و اشراق ممکن است. به زبان
ساده، وقتی کسی به درک کامل و عمیقی از حقیقت میرسد، دیگر بین او و حقیقت
جدایی وجود ندارد.
این اصول فلسفی، هسته اصلی نظام فکری سهروردی را تشکیل میدهند. او با ترکیب عقل و شهود، فلسفه و عرفان، و سنتهای شرقی و غربی، توانست تحولی بزرگ در فلسفه اسلامی ایجاد کند. فلسفه سهروردی نه تنها در جهان اسلام، بلکه در غرب نیز مورد توجه قرار گرفته است. او به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه تطبیقی، راه را برای گفتوگوی میان فرهنگها و اندیشهها هموار کرد.
۱. ابهام در مفاهیم: برخی منتقدان معتقدند که مفاهیم فلسفی سهروردی مانند "نور" و "عالم مثال" به اندازه کافی واضح و روشن نیستند.
۲. تأکید بیش از حد بر شهود: برخی فیلسوفان عقلگرا معتقدند که سهروردی بیش از حد به شهود و تجربه باطنی تکیه کرده و از روشهای استدلالی فاصله گرفته است.
سهروردی 38 سال زندگی کرد و 47 کتاب و رساله (مقاله) نوشت ؛ از این رو اندیشمندی پرکار به شمار می رفت و شاید یکی از علل حسادت علمای تندروی تن پرور به او همین امر بوده است. مهم ترین آثار او که در بازار نشر ایران نیز موجودند، عبارتند از:
حکمتالاشراق
شرح عقل سرخ
صفیر سیمرغ
لغت موران
روزی با جماعت صوفیان
بیگانگی در باختر زمین
عقل سرخ
آواز پر جبرئیل
رساله فی حقیقه العشق یا مونس العشاق
پرتونامه سلیمانشاهی و بستان القلوب
هیاکل النور
فی حقیقه العشق
سرالاسرار
رساله فی حالة الطفولیه
التلویحات اللوحیه و العرشیه
مجموعه مصنفات شیخ اشراق
هشت رساله ی سهروردی
1. فلسفه بدون عرفان، مانند پرندهای است که یک بال دارد.
2. از هیچ چیزی شگفتزده نمیشوی هنگامی که بدانی بخشش خداوند پایانناپذیر است.
3. پیوسته
بپرید و هیچ آشیانه معین مگیرید ، که همه مرغان را از آشیانه ها گیرند و
اگر بال ندارید که بپرید ، به زمین خیزید چندان که جای بدل کنید (در جست و
جوی حقیقت، به یک باور خاص محدود نمانید و همچون مرغان از آشیانه - منطقه
امن - خود پرواز کنید و اگر بال پرواز ندارید، خزیدن که می توانید تا جای
خود را تغییر دهید)
4. حقیقت، مانند خورشید است؛ هرچند ابرها آن را بپوشانند، اما همیشه وجود دارد.
5. هان تا سر رشته خرد گم نکنی خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی، منزل تو هشدار که راه خود به خود گم نکنی
زندگی نامشخص است. هیچکدام از ما نمیدانیم در آینده قرار است چه اتفاقی بیفتد. ما همچنین از آنچه در گذشته اتفاق افتاده یا درحالحاضر خارج از تجربهی فوری ما اتفاق میافتد، اطلاعات کمی داریم. دانستن این عدم قطعیت، «آگاهی آگاهانه از نادانی» نامیده میشود؛ خواه مربوط به وضعیت هوا در روز بعد، قهرمان بعدی لیگ برتر، شرایط اقلیمی در سال ۲۱۰۰ یا هویت اجداد باستانی ما باشد.
به گزارش زومیت، ما در زندگی روزمرهمان اغلب با بهکاربردن کلماتی همچون «ممکن است»، «میتواند» و «احتمال دارد اتفاق بیفتد (یا نیفتد)»، عدم قطعیت را ابراز میکنیم. اما این واژگان نامعین میتوانند فریبآمیز باشند. در سال ۱۹۶۱، جان اف کندی، رئیس جمهور تازه منتخب ایالات متحده از طرح سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) برای حمله به کشور کمونیستی کوبا مطلع شد.
کندی ارزیابی طرح را به فرماندهان ارشد نظامی سپرد. آنها نتیجه گرفتند که فقط ۳۰ درصد شانس موفقیت دارند یا به عبارت دیگر، احتمال شکست ۷۰ درصد است. در گزارش ارائهشده به رئیسجمهور، احتمال کمتر موفقیت به عنوان «شانس نسبتاً خوب» درنظر گرفته شد.
بااینحال، حمله به خلیج خوکها شکست خورد. امروزه مقیاس های مشخصی برای تبدیل واژهی احتمال به اعداد تقریبی وجود دارد. برای مثال، در سازمان اطلاعاتی بریتانیا، زمانی که از واژهی «احتمالاً» استفاده میشود، منظور شانس بین ۵۵ درصد تا ۷۵ درصد است.
هر احتمال عددی چه در مقالهای علمی، چه در پیشبینیهای هواشناسی، نتایج یک رقابت ورزشی یا سنجش یک خطر سلامتی، ویژگی عینی جهان نیست
تلاش برای بهکاربردن اعداد در شانس و عدم قطعیت، ما را به قلمرو ریاضی احتمال سوق میدهد؛ جایی که امروزه با اطمینان از اعداد در هر حوزهای استفاده میشود. فقط کافی است یک مجله علمی را باز کنید و در مقالات آن با اصطلاحهایی همچون مقادیر P، بازههای اطمینان یا توزیعهای پسین بیزی مواجه شوید.
بااینحال، میتوان استدلال کرد که هر احتمال عددی چه در مقالهای علمی، چه در پیشبینیهای هواشناسی، نتایج یک رقابت ورزشی یا سنجش یک خطر سلامتی، ویژگی عینی جهان نیست؛ بلکه ساختاری مبتنی بر قضاوتهای فردی یا جمعی و فرضیات اغلب مشکوک است. علاوه بر این، در بیشتر موارد حتی نمیتوان گفت که چنین احتمالی یک مقدار «واقعی» است. درواقع، به ندرت میتوان گفت که احتمال اصلاً «وجود» دارد.
احتمال نسبتاً دیر به ریاضیات وارد شد. با اینکه مردم هزاران سال پیش با استخوانهای کوچک قاپبازی میکردند، تا وقتی بلز پاسکال و پیر دو فرما در دههی ۱۶۵۰ مکاتبات خود را آغاز نکردند، هیچ تحلیل دقیقی از رویدادهای «تصادفی» انجام نشده بود. از آن زمان، احتمال مانند آبی که از سد رها شده، به حوزههای متنوع مانند امور مالی، نجوم، حقوق و البته قمار گسترش یافته است.
برای درک ماهیت لغزندهی احتمال، فقط کافی است به شرایط استفاده از این مفهوم در برنامههای پیشبینی هواشناسی دقت کنید. هواشناسان دما، سرعت باد، مقدار بارندگی و اغلب احتمال بارندگی را پیشبینی میکنند؛ مثلا میگویند احتمال بارش باران برای یک زمان و مکان معین در حدود ۷۰ درصد است.
سه مورد اول را میتوان به راحتی با مقادیر واقعی آنها مقایسه کرد؛ به طوری که میتوانید بیرون بروید و آنها را اندازه بگیرید. اما هیچ احتمالی واقعی برای مقایسهی مورد آخر با پیشبینی ارائهشده وجود ندارد. درواقع هیچ «احتمالسنجی» در کار نیست: یا باران میبارد یا نمیبارد!
ایان هکینگ، فیلسوف علم میگوید احتمال دو چهره دارد؛ بدین معنی که هم شانس و هم نادانی را بیان میکند. دیوید اشپیگلهالتر، آماردان بریتانیایی برای درک بهتر این توصیف، میگوید تصور کنید سکهای را پرتاب میکنم و از شما میپرسم که احتمال آمدن شیر چقدر است.
با خوشحالی میگویید پنجاه پنجاه! یا شاید مقادیر دیگر. سپس سکه را برمیگردانم، نگاهی سریع به آن میاندازم، اما روی آن را میپوشانم و میپرسم: احتمال اینکه اکنون شیر باشد، از نظر شما چقدر است؟
به خاطر داشته باشید که اشپیگلهالتر به «احتمال شما» و نه «احتمال» اشاره کرده است. در این لحظه بیشتر افراد در پاسخدادن دچار تردید میشوند. پس از آن با مکثی کوتاه و با بیمیلی دوباره «پنجاه-پنجاه» را تکرار میکنند. اما این بار رویداد رخ داده است و دیگر تصادفی وجود ندارد.
تنها ناآگاهی شما از فرآیند باقی خواهد ماند. در این حالت، ما از وضعیت عدم قطعیت تصادفی که قادر به دانستش نبودهایم، به حالت عدم قطعیت شناختی که در حال حاضر نمیدانیم، وارد میشویم. برای هر دو حالت، از احتمال عددی استفاده میشود.
در اینجا یک درس دیگر وجود دارد. حتی اگر مدل آماری برای پیشبینی نتیجه موجود باشد، همیشه مبتنی بر مفروضات ذهنی است. مثلاً در مورد پرتاب سکه، این فرض که دو نتیجه به یک اندازه محتمل هستند، میتواند از ابتدا درست نباشد. در واقع، کسی که سکه را میاندازد، ممکن است از سکهای با دو طرف یکسان استفاده کرده باشد؛ درنتیجه اینکه تصور میکنیم هر طرف سکه پنجاه درصد شانس آمدن دارد، صرفاً براساس اعتماد قبلی است.
استدلال اشپیگلهالتر این است که هر کاربرد عملی احتمال شامل قضاوت های ذهنی میشود. البته این بدان معنا نیست که میتوان هر عدد دلبخواهی را به افکار نسبت داد. به عنوان مثال، اگر کسی مدعی باشد که با احتمال ۹۹٫۹ درصد می تواند از روی سقف پرواز کند، به وضوح به عنوان یک ارزیاب ضعیف در دنیای احتمال شناخته خواهد شد. دنیای عینی زمانی به میدان میآید که احتمالات و فرضیههای زیربنایی آنها دربرابر واقعیت عینی آزموده شوند؛ اما بدین معنا نیست که خود احتمالات عینی هستند.
برخی از فرضیههایی که افراد برای ارزیابی احتمال به کار میبرند، توجیههای قویتر نسبت به بقیه خواهند داشت. اگر فرد پرتابگر سکه، آن را پیش از پرتاب بررسی کند، بداند که روی سطحی سخت فرود میآید و بهطرز پیشبینیناپذیر میچرخد، آنگاه قضاوت «پنجاه-پنجاه» موجهتر از زمانی خواهد بود که فردی نامطمئن سکهای را درمیآورد و با چند چرخش بیهدف پرتاب میکند. همین ملاحظات در هر جایی که احتمال استفاده شود، صدق میکند؛ ازجمله در زمینههای علمی که در آن ممکن است بهطور طبیعیتر ادعاهای مطرحشده را بپذیریم.
به عنوان نمونه در یک جریان بهخصوص علمی و عمومی، بلافاصله بعد از آغاز دنیاگیری کووید ۱۹، آزمایشهایی به نام «RECOVERY» در بریتانیا، برای بررسی روشهای درمانی بیماران بستری آغاز شد. در یکی از این آزمایشها، بیش از ۶هزار بیمار به صورت تصادفی در دو گروه تقسیم شدند: گروه اول فقط تحت مراقبتهای استاندارد بیمارستانی ازجمله دستگاه تنفس مصنوعی قرار گرفتند و گروه دیگر، علاوه بر مراقبتها یک دوز دگزامتازون نیز دریافت کردند.
سپس نتیجه گرفته شد که مرگومیر روزانه (با تعدیل سنی) در گروه دریافتکنندهی دگزامتازون، ۲۹ درصد کمتر از گروه دریافتکنندهی مراقبتهای استاندارد (با فاصلهی اطمینان ۹۵ درصد بین ۱۹ درصد تا ۴۹ درصد) بود. مقدار P یا احتمال مشاهدهی چنین تاثیر چشمگیری از دگزامتازون با فرض اینکه اختلاف واقعی در خطر وجود نداشته باشد (فرضیه صفر)، برابر با ۰٫۰۰۰۱ یا ۰٫۰۱ درصد محاسبه شد.
هر کاربرد عملی احتمال شامل قضاوت های ذهنی میشود
تمام این محاسبات هرچند تحلیل استاندارد است، سطح اطمینان دقیق و مقدار P نه تنها به فرضیه صفر، بلکه به تمام مفروضات مدل آماری دیگر مانند مستقلبودن مشاهدات وابسته است؛ یعنی هیچ عاملی وجود ندارد که باعث شود افرادی که در مکان و زمان دقیقتر با آنها برخورد میکنند، نتایج مشابهتری داشته باشند.
اما در واقع، چنین عواملی بسیار زیاد هستند؛ ممکن است تغییر در شیوههای مراقبتی یا بیمارستانی که در آن بیماران تحت بستری قرار گرفتهاند. باعث ایجاد چنین تاثیری بشود. علاوه بر این، مقدار دقیق P به یکسانبودن فرض احتمالی ۲۸ روز زندهماندن همه شرکت کنندگان در هر گروه، وابسته است. اما این احتمال به دلایل مختلفی برای هر فرد متفاوت خواهد بود.
البته هیچ یک از فرضیههای نادرست لزوماً باعث نمیشود که تحلیل دانشمندان دارای اشکال باشد. در این مورد، سیگنال آن قدر قوی است که حتی اگر مدلی را در نظر بگیریم که در آن خطر زمینهای بین شرکتکنندگان متفاوت باشد، تاثیر چندانی بر نتیجهگیری کلی نخواهد داشت. بااینحال اگر نتایج در آستانهی معناداری آماری بودند، انجام تحلیل گستردهتر برای بررسی حساسیت مدل نسبت به فرضیات جایگزین، مناسبتر میبود.
همانطور که در جملهای معروف آمده: همه مدلها اشتباهاند، اما برخی مفید. در اینجا میتوان گفت تحلیل مربوط به دگزامتازون به طور خاص مفید بود؛ زیرا نتایج ملموس آن، باعث تغییر رویه در روند درمانی شد. در نتیجه جان صدها هزار نفر را نجات داد. اما احتمالهایی که این نتیجه براساس آنها بنا شده بود، «حقیقی» نبودند؛ بلکه محصول فرضیات و قضاوتهای ذهنی (هرچند منطقی) بودند.
اما آیا تمام این اعداد، درواقع تخمینهای ذهنی و شاید ناقص ما از یک «احتمال حقیقی» بنیادی، یعنی یک ویژگی عینی دنیا هستند؟
البته باید اشاره کرد که درباره جهان کوانتومی صحبت نمیکنیم. در سطح زیراتمی، ریاضی نشانگر این است که رویدادهای بیعلت، می توانند با احتمالات مشخص رخ بدهند. هرچند که حداقل یکی از تفاسیر بیان میکند که حتی این احتمالات نیز نشاندهندهی یک رابطه با سایر اجسام یا ناظران هستند؛ نه ویژگیهای ذاتی اجسام کوانتومی. بااینحال، به نظر میرسد که این مسئله تاثیر ناچیزی بر رویدادهای مشهود در دنیای ماکروسکوپی دارد.
همچنین بهتر است از بحثهای چند صدساله در رابطه با اینکه آیا جهان در سطوح غیرکوانتومی ماهیتی جبرگرایانه دارد یا ارادهی آزاد بر رویدادها اثر میگذارد، اجتناب کنیم. زیرا پاسخ هر چه باشد، همچنان باید تعریف کنیم که احتمال عینی واقعاً چیست.
در سالیان گذشته تلاشهای زیادی برای تعریف احتمال انجام شده؛ اما هر یک از آنها دارای نواقص یا محدودیتهایی بوده است. ازجملهی این تلاشها میتوان به «احتمال فراوانیگرا» اشاره کرد؛ رویکردی که نسبت نظری رویدادها را در تعداد بینهایتی از تکرار موقعیتهای اساساً یکسان تعریف میکند؛ مثلاً اجرای یک آزمایش بالینی مشابه در جمعیت و شرایط یکسان برای بارها و بارها؛ مانند آن چیزی که در فیلم سینمایی روز موش خرما اثر سال ۱۹۹۳ دیده میشود.
اما این ایده چندان واقعگرایانه به نظر نمیآید. رونالد فیشر، آماردان بریتانیایی پیشنهاد کرد که میتوان به یک مجوعه خاص به عنوان نمونهای از یک جمعیت فرضی بینهایت فکر کرد؛ اما این ایده بیشتر به آزمایشی ذهنی شبیه است تا واقعیت عینی.
ایدهی دیگری به نام «نظریه تمایل احتمال» وجود دارد که تا حدی میتوان گفت مفهومی رازآلود است. در این رویکرد، همه وقایع تمایل دارند که در سطوح بنیادین به گونهای پیش بروند تا در یک زمینه مشخص و در یک رویداد بهخصوص به وقوع بپیوندند؛ مثل اینکه من ده سال دیگر دچار حمله قلبی شوم؛ اما این ایده در عمل اثباتنشدنی به نظر میآید.
دامنهی محدودی از موقعیتهای کاملا کنترلشده و تکرارپذیر با پیچیدگی بسیار زیاد وجود دارد که حتی اگر ماهیت جبرگرایانه داشته باشند، با پارادایم فراوانیگرا سازگاری دارند و دارای توزیع احتمالی با ویژگیهای پیشبینیپذیر در بلندمدت هستند. این موقعیتها شامل دستگاههای استاندارد تصادفیساز مانند چرخ رولت، کارتهای بر زدهشده، سکههای چرخان، تاسها و توپهای قرعهکشی هستند.
همچنین تولیدکنندههای عدد شبهتصادفی در این دسته قرار میگیرند؛ چراکه این مولدها بر پایهی الگوریتمهایی هستند که به طور معمول غیرخطی و آشوبناک عمل میکنند تا اعدادی را تولید کنند که آزمونهای تصادفیبودن را پشت سر بگذارند.
در سالیان گذشته تلاشهای زیادی برای تعریف احتمال انجام شده؛ اما هر یک از آنها دارای نواقص یا محدودیتهایی بوده است
در دنیای طبیعی، میتوانیم به نمونههایی مانند رفتار مجموعههای عظیم مولکولهای گاز اشاره کنیم که حتی در صورت پیروی از فیزیک نیوتنی، از قوانین مکانیک آماری تبعیت میکنند. همچنین در ژنتیک، پیچیدگی عظیم فرآیندههای انتخاب و نوترکیبی کروموزومی باعث ایجاد نرخهای پایدار از وراثت میشود. در شرایط محدود، ممکن است منطقی باشد که یک احتمال شبهعینی را فرض کنیم؛ بدین معنا که خود احتمال یک رویداد را در نظر گرفت و نه یک احتمال ذهنی که وابسته به تفسیر فردی است.
بااینحال در هر شرایط دیگری که احتمال به کار میرود از بخشهای گسترده علم گرفته تا ورزش، اقتصاد، پیشبینی آب وهوا، تغییرات اقلیمی، تحلیل ریسک، مدلهای فجایع ناگهانی و موارد دیگر، منطقی نیست که قضاوتهایمان را تخمینی از احتمالات «واقعی» بدانیم. این زمینهها فقط موقعیتهایی هستند که در آنها میتوانیم براساس دانش و قضاوت خود، عدم اطمینان شخصی یا جمعی را براساس احتمالات بیان کنیم.
تمام بحثهای اشارهشده، فقط سوالهای بیشتر را مطرح میکند. مثلاً چگونه احتمال ذهنی را تعریف میکنیم؟ اگر قوانین احتمال برپایههای چیزهایی هستند که اساساً در ذهن ما شکل گرفتهاند، چرا منطقی به نظر میآیند؟ این موضوع تقریباً یک قرن است که در متون دانشگاهی مورد بحث قرار گرفته؛ اما همچنان مورد توافق جهانی با نتیجهای مشترک قرار نگرفته است.
یکی از نخستین تلاشها در این زمینه، در سال ۱۹۲۶ از سوی فرانک رمزی، ریاضیدان و استاد دانشگاه کمبریج، انجام شد. اشپیگلهالتر در توصیف رمزی میگوید احتمالاً بیش از هر فردی در تاریخ دوست داشت با او ملاقات کند. تلاشهای رمزی در زمینهی ریاضیات، احتمال و اقتصاد او را در زمرهی افراد نابغهای قرار میدهد که آثارش همچنان بنیادی محسوب میشود.
او فقط صبحها کار میکرد و ساعات استراحت خود را با همسرش صرف بازی تنیس و نوشیدن میکرد و از شرکت در مهمانیهای پرشور و خوشگذرانی لذت میبرد. رمزی در سال ۱۹۳۰ در ۲۶ سالگی درگذشت. بهنقل از شریل میساک، نویسندهی کتاب زندگیمانهی رمزی، او ظاهرا براثر شناکردن در رودخانه و سپس ابتلا به بیماری لپتوسپیروز از دنیا رفت.
رمزی نشان داد که تمام قوانین احتمال را میتوان از طریق ترجیحات بیانشده در شرطبندیهای خاص بهدست آورد؛ بدین صورت که به نتایج، ارزشهای مطلوب اختصاص داده و ارزش یک شرطبندی در مطلوبیت موردانتظار آن خلاصه میشود که خود آن براساس اعدادی ذهنی است که میزان باور نسبی یا به عبارت دیگر، احتمالات شخصی ما را بیان میکنند.
بااینحال این تفسیر نیازمند مشخصکردن مقادیر اضافی برای مطلوبیتها است. در سالهای اخیر نشان داده شده است که قوانین احتمال را میتوان صرفاً براساس بهینهسازی عملکرد مورد انتظار با استفاده از یک قاعدهی نمرهدهی مناسب استخراج کرد.
تلاشها برای تعریف احتمال اغلب ابهامآمیز هستند. برای مثال، آلن تورینگ در مقالهی «کاربردهای احتمال در رمزنگاری» (۱۹۴۱-۱۹۴۲) از این تعریف کاربردی استفاده میکند: «احتمال یک رویداد براساس شواهد معین، برابر است با نسبت مواردی که میتوان انتظار داشت آن رویداد با درنظرگرفتن همان شواهد در آنها رخ دهد.» این تعریف تایید میکند که احتمالات کاربردی مبتنی بر انتظارها، یعنی قضاوتهای انسانی هستند. اما وقتی تورینگ از واژهی «موارد» استفاده میکند، آیا منظورش نمونههایی از یک مشاهدهی مشابه است یا نمونههایی از همان نوع قضاوتها؟
برداشت دوم با تعریف فراوانیگرایانهی احتمال عینی شباهت دارد؛ با این تفاوت که دستهای از مشاهدات مشابه و تکراری جای خود را به دستهای از قضاوتهای مشابه و تکراری دادهاند. در این دیدگاه، اگر احتمال بارش باران ۷۰ درصد برآورد شود، این پیشبینی در مجموعهای از شرایط قرار میگیرد که هواشناس احتمال ۷۰ درصد را برای آن اختصاص داده است.
یعنی انتظار میرود که در ۷۰ درصد از این موقعیتها، واقعاً باران ببارد. این تعریف مورد علاقهی اشپیگلهالتر است؛ اما ابهام موجود در تعریف احتمال به وضوح نشان میدهد که پس از تقریباً چهار قرن بحث، هنوز بسیاری از افراد با او همنظر نیستند.
اشپیگلهالتر میگوید در سال ۱۹۷۰، وقتی هنوز دانشجو بود، آدریان اسمیت، آماردان و استاد وی، در حال ترجمهی کتابی از برونو دیفنیتی به نام «نظریه احتمال» بود. دیفنیتی تقریباً در همان زمان رمزی، به صورت مستقل در حال گسترش ایدهی احتمال ذهنی بوده است.
یکی از نکات جالب دربارهی دیفنیتی این است که او برخلاف رمزی که سوسیالیستی سرسخت بود، در جوانی از طرفداران نظام فاشیستی موسولینی محسوب میشد؛ هرچند بعداً نظر خود را تغییر داد. دیفنیتی کتابش را با این عبارت جنجالی شروع میکند: «احتمال وجود ندارد!» ایدهای که درطول ۵۰ سال گذشته تأثیری عمیق بر اشپیگلهالتر داشته است.
بااینحال در عمل شاید نیاز نباشد که تصمیم بگیریم آیا «شانسهای عینی» در دنیای روزمرهی غیرکوانتومی واقعاً وجود دارند یا خیر. بهجای آن میتوانیم رویکردی عملگرایانه اتخاذ کنیم. بهطرز جالب، دیفنیتی متقاعدکنندهترین استدلال خود برای این رویکرد را در اثری در سال ۱۹۳۱ دربارهی «مبادلهپذیری» ارائه کرد و به شکلگیری قضیهی معروفی منجر شد که به نام خود او شناخته میشود. در این رویکرد، یک دنباله از رویدادها زمانی امکان مبادله دارند که احتمال ذهنی ما برای هر دنباله تحتتاثیر ترتیب مشاهداتمان قرار نگیرد.
دیفنیتی بهطرز برجستهای اثبات کرد که فرضیهی او از نظر ریاضی معادل عملکردن بهگونهای است که گویی رویدادها مستقل هستند، هرکدام یک «شانس» واقعی زیربنایی برای وقوع دارند و عدم قطعیت ما دربارهی آن شانس ناشناخته ازطریق توزیع احتمالی ذهنی و معرفتی بیان میشود. این دیدگاه بسیار جالب است و نشان میدهد که که اگر از یک بیان کاملا ذهنی و شخصی از باورهای خود شروع کنیم، در عمل باید طوری رفتار کنیم که گویی رویدادها بر اساس احتمال عینی رخ میدهند.
بسیار شگفتانگیز است که چنین حجم بالایی از تلاشها که پایهگذار کل علم آمار و بسیاری از دیگر فعالیتهای علمی و اقتصادی محسوب میشود، از ایدهای چنین مبهم برخاسته است. بنابراین، در پایان میتوان گفت که در دنیای روزمرهی ما، «احتمال» احتمالاً وجود ندارد؛ اما اغلب مفید است بهگونهای عمل کنیم که انگار وجود دارد.
ایده «ابر انسان» نیچه یکی از مفاهیم مرکزی در فلسفه اوست. این ایده نخستین بار در کتاب «چنین گفت زرتشت» مطرح شد، جایی که نیچه از طریق شخصیت زرتشت، ابر انسان را به عنوان فردی معرفی میکند که حاضر است همه چیز را به خاطر پیشرفت بشریت به خطر بیندازد.
به گزارش فرادید؛ برخلاف «آخرین انسان» که تنها به دنبال راحتی و بقای خود است و هیچ خلاقیتی ندارد، ابر انسان کسی است که ارزشهای جدیدی برای زندگی ایجاد میکند و این ارزشها میتوانند دیگران را تحت تأثیر قرار دهند.
نیچه باور دارد که ابر انسان نه تنها بر زندگی خود بلکه بر زندگی دیگران نیز تأثیر میگذارد. او فردی است که با خلق ارزشهای جدید و مستقل، مسیر زندگی خود را تعیین میکند و این ارزشها به گونهای هستند که گویی هرگز از پیش تعیین نشدهاند. به عبارت دیگر، ابر انسان میتواند تاریخ و فرهنگ را به نحوی تغییر دهد که حتی پس از مرگش، تأثیر او در جهان باقی بماند. نیچه ناپلئون را به عنوان مثالی از ابر انسان ذکر میکند، زیرا او تغییرات عمدهای در اروپا ایجاد کرد که تأثیرات آن تا امروز نیز دیده میشود.
این مفهوم با ایده دیگری از نیچه موسوم به «اراده معطوف به قدرت» نیز مرتبط است. نیچه معتقد است که زندگی اساساً یک مبارزه دائمی برای قدرت است. این مبارزه میتواند به اشکال مختلفی بروز کند، چه سازنده و چه مخرب. ابر انسان نیچه کسی است که از اراده معطوف به قدرت برای خلق و تأثیرگذاری به صورت خلاقانه استفاده میکند، به طوری که قدرت و تأثیر او حتی پس از مرگ نیز ادامه مییابد.
نیچه همچنین به موضوع رنج و بیمعنایی زندگی میپردازد و راهحلی برای مقابله با این مسائل ارائه میدهد. او در «چنین گفت زرتشت» مفهوم بازگشت ابدی را مطرح میکند، ایدهای که میگوید ما باید فرض کنیم که زندگیمان به همین شکلی که هست به طور مکرر و بدون وقفه از ابتدا تا انتها تکرار میشود.
در این دیدگاه، ابر انسان کسی است که با آگاهی از این تکرار ابدی، میتواند زندگی را به گونهای ببیند که «هر لحظۀ آن» ارزش تکرار داشته باشد. او به زندگی به عنوان یک کل نگاه میکند، جایی که همه اتفاقات، چه خوب و چه بد، به ضروریترین شکل ممکن رخ دادهاند و او را به فردی تبدیل کردهاند که امروز هست. ابر انسان از رنج نمینالد زیرا میداند که رنج برای تبدیل شدن او به انچه که هست ضرورت داشته است.
یکی دیگر از جنبههای مهم فلسفه نیچه، تعادل بین اصول آپولونی و دیونیزوسی است؛ مفاهیمی که نیچه آنها را از اسطورههای یونانی به وام گرفته بود. اصل آپولونی برای نیچه نمایانگر نظم، عقلانیت و روشنایی است، در حالی که اصل دیونیزوسی نمایانگر بیعقلی، شور و اشتیاق و تاریکی است.
نیچه باور دارد که برای داشتن یک زندگی معنادار، باید تعادلی میان این دو اصل وجود داشته باشد. او بر این باور است که هنر، به ویژه هنر دیونیزوسی، میتواند به انسانها کمک کند تا به این تعادل دست یابند. در آثار بعدیاش، نیچه بیشتر به ارزش اصل دیونیزوسی میپردازد و آن را به عنوان مبنایی برای زندگی با معنا معرفی میکند.
نیچه در تقابل با عقلانیت مطلقی که فرهنگ غربی و علم به آن تأکید دارند، بر اهمیت شور و اشتیاق و جنبههای غیرمنطقی زندگی تأکید میکند. او معتقد است که فرهنگ غربی بیش از حد بر اصول آپولونی تأکید کرده و خلاقیت و احساسات انسانی را سرکوب کرده است.
ابر انسان نیچه فردی است که نه تنها این شور و اشتیاق و جنبۀ غیرمنطقی زندگی را میپذیرد، بلکه از آنها برای خلق ارزشهای جدید و زندگی بامعنا استفاده میکند. او به خلاقیت، احساسات و تمایلات طبیعی خود اجازه میدهد تا به طور کامل بروز کنند و از این طریق، زندگیاش را به چیزی تبدیل میکند که حتی در تکرار ابدی نیز ارزشمند و رضایتبخش باشد. ابر انسان نیچه با پذیرش جنبههای تاریک و غیرمنطقی زندگی، از آنها به عنوان ابزارهایی برای خلق زیبایی و معنا استفاده میکند و از این طریق تأثیر خود را بر جهان و تاریخ به جا میگذارد.
در نهایت، نیچه معتقد است که تنها برخی افراد، با استعدادها و تواناییهای خاص، قادر به تبدیل شدن به ابر انسان هستند. او برخلاف مارکس که به برابری همگان باور دارد، بر تفاوتهای افراد تأکید میکند و دعوت به «برابری انسانها» را به نوعی دعوت انسانها به تبدیل شدن به یک تودۀ بی ارزش قلمداد میکند.
نیچه ابر انسان را به عنوان کسی معرفی میکند که قادر است از محدودیتهای سنتی و قراردادهای اجتماعی فراتر رود و ارزشهای مستقلی برای خود خلق کند. ابر انسان نیچه با آگاهی از محدودیتها و رنجهای زندگی، از هر لحظه آن لذت میبرد و با خلق زیبایی و معنا، تاریخ را به طور نامحدود تحت تأثیر قرار میدهد.