عصر ایران؛ ماهو شیروانی - در جهان کنونی، ادعاها و گزارههای زیادی در رسانهها، کتابها، سخنرانیها و ... دربارۀ موضوعات گوناگون مطرح میشوند که ظاهرا قرار است آگاهی مردم را دربارۀ این موضوعات بیشتر کنند ولی در حقیقت کارکردی جز گمراهی مردم و به خطا افکندن مردم ندارند. دانشمندان چنین گزارهها و مدعیاتی را "ضد دانش" نام نهادهاند.
ضد دانش معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه میشود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.
منظور از دانش در این بحث البته نه Knowledge بلکه Science یا علم است. در جهان جدید مراد از علم همین "علم تجربی جدید" است. علم تجربیِ طبیعی یا انسانی.
شیمی و فیزیک و زیستشناسی مصداق علوم تجربی طبیعیاند و جامعهشناسی و روانشناسی و علم سیاست نیز مصداق علوم تجربی انسانی یا اجتماعی.
ضد دانش آموزهای است که علم تجربی آن را رد میکند. چه علمی از علوم تجربی طبیعی، چه علمی از علوم تجربی اجتماعی یا انسانی.
کارل پوپر، فیلسوف علم برجسته در قرن بیستم، بر این رأی بود که نظریهها هنگامی به علم تبدیل میشوند که از تلاشهای ما برای ابطالشان جان سالم به در ببرند.
مطابق نگرش پوپر، درستیِ یک نظریه را نمیتوان از طریق مشاهده استنباط کرد اما میتوان از طریق مشاهدۀ فکتهای مخالف آن یا با نشان دادن اینکه هیچ فکتی برای حمایت از آن وجود ندارد، آن را ابطال کرد.
در قرن بیست و یکم در اثر فراگیر شدن استفاده از اینترنت، شارلاتانها یا شبه دیوانگان زیادی توانستهاند دروغها یا "جفنگیات" خود را به عنوان دانش به خورد مردم دهند.
هری فرانکفورت، فیلسوف دانشگاه پرینستون، مقالهای دارد به نام "پیرامون جفنگیات". او در این مقاله به این نکته میپردازد که بسیاری از مروجان ضد دانش، دروغگو نیستند؛ به این معنا که دروغ نمیگویند بلکه جفنگ میگویند. او در مقالۀ مذکور نوشته است: «غیرممکن است کسی دروغ بگوید در حالی که از حقیقت مطلع نیست.»
بنابراین ضد دانش فقط از سوی شارلاتانها یا حقهبازان ترویج نمیشود بلکه از سوی جفنگگویان یا شبه دیوانگان نیز مطرح میشود.
مروجان توطئهاندیشی، قطعا جزو تولیدکنندگان ضد دانش در حوزههای
گوناگون حیات بشریاند. در 11 سپتامبر 2001 برجهای دوقلوی مرکز تجارت
جهانی در نیویورک با حملۀ تروریستی گروه القاعده فرو ریختند و تصاویرش
بارها و بارها منتشر شده است، اما برخی از توطئهاندیشان مدعیاند آن
تصاویر اصالت نداشته و اصلا برجی در روز 11 سپتامبر در نیویورک فرو نریخته
است!
این مدعا به راحتی قابل ابطال است و ابطال هم شده است ولی عدهای در جهان همچنان آن را قبول دارند. اما چرا؟ چون ضد دانش حاوی گزارهها و مدعیات عجیبی است که مرز بین واقعیت و خیال را از بین میبرند و برخی افراد زیستن در چنین جهانی را ترجیح میدهند.
و یا با یک درجه تخفیف، برخی از توطئهاندیشان مدعیاند دولت جرج دبلیو بوش در حملۀ انتحاری به برجهای دوقلوی نیویورک نقش داشته است. اگر مدعای قبلی از طریق نشان دادن "فکتهای مخالف" ابطال میشد، برای این مدعا هیچ "فکت مویدی" وجود ندارد.
کاهش شدید "استانداردهای اثبات حقیقت" یکی ازعلل رشد ضد دانش در افکار عمومی است. ضد دانش در بسیاری از موارد چیزی نیست جز مشتی "اطلاعات مشکوک" که بخش اعظم آنها را افراد سادهلوحی که فاقد "تفکر انتقادی"اند، میپذیرند.
مثلا دربارۀ کرونا، انبوهی از مدعیات و اطلاعات مشکوک در سه سال گذشته مطرح و منتشر شدند که افراد زودباوری که ادعاهای گوناگون را با تیغ "تفکر انتقادی" جراحی نمیکنند، آنها را پذیرفتند.
در دی ماه 1398 که کرونا در چین فراگیر شده بود، دولت چین مدعی شد که ارتش آمریکا عامل نشر این ویروس در چین بوده است. طبیعتا بسیاری از دوستداران چین هم این مدعا را پذیرفتند و به دولت و ارتش آمریکا بد و بیراه گفتند.
اما در سال 1399 که وضع چین در برابر ویروس کرونا بهتر شده بود (به دلیل قرنطینۀ سختگیرانه در این کشور) و کرونا دامنگیر ایالات گوناگون آمریکا شد و تلفات زیادی در این کشور به بار آورد، دونالد ترامپ مدعی شد این ویروس از آزمایشگاهی در چین به بیرون درز کرده و دولت چین عمدی در این کار داشته و با این اقدامش در صدد ضربه زدن به اقتصاد دائما رو به رشد ایالات متحدۀ آمریکا بوده است.
هر دوی این مدعیات، چه حرف چینیها چه حرف ترامپ، به شدت مشکوک بودند و
فقط از سوی کسانی پذیرفته شدند که برای "استانداردهای اثبات حقیقت" (یا دست
کم "تایید حقیقت") تره هم خرد نمیکردند.
در واقع حزب کمونیست چین و دونالد ترامپ، در مواجهه با بحران کرونا دست به دامن تولید "ضد دانش" شدند تا بتوانند دشمن خارجی را علت بحران موجود قلمداد کرده و از خودشان رفع مسئولیت کنند. در این زمینه البته ادعاهای مکرر ترامپ رسواتر از ادعای چینیها بود.
شاخۀ دیگری از ضد دانش، "طب جایگزین" نام دارد. رسانههای پرمشتری اما نامعتبری (به لحاظ حرفهای) از تجارت ناشی از "طب جایگزین" در سراسر دنیا، بویژه در کشورهای مرفه یا نسبتا مرفه، سود میبرند.
کارشناسان تغذیۀ فاقد صلاحیت علمی، ادعاهایی دربارۀ ویتامینهای مکمل و "ابرغذاها" دارند که هیچ دانشمندی آنها را تایید نمیکند ولی این مکملهای غذایی به ضرب و زور تبلیغات رسانههای زرد به حلق مردم ریخته میشود و جیب دست اندر کاران "طب جایگزین" را پر میکنند.
"داروهای جایگزین" و "غذاهای معجزهآسا" به عنوان داروها و غذاهای ضد سرطان (یا سایر بیماریها) فروخته میشوند و بدتر از همه اینکه، نوعی "سلامتهراسی" را ترویج میکنند.
برخی از محققان دریافتهاند که در بریتانیا طی سالهای اخیر شکل عجیبی از "سلامتهراسی" رشد کرده است که مبتنی است بر ارائۀ اطلاعات کذب به مردم، در خصوص بیماری اوتیسم.
در نتیجۀ این وضع، هزاران پدر و مادر از زدن واکسنهای سه گانه (ثلاث) (اوریون، سرخک، فلج) به فرزندان خود امتناع کردهاند تا فرزندانشان دچار اوتیسم نشوند. بیاعتمادی به "طب متعارف" در لایههایی از جامعۀ بریتانیا در دهۀ اخیر، موجب افزایش خطر اپیدمی سرخک در این کشور شد.
وقتی "طب متعارف" به عنوان دانش واقعی طرد میشود، افراد سادهلوح به ناچار به "طب جایگزین" روی میآورند. در طب جایگزین راه حلهایی قلابی برای نزدن واکسنهای سه گانه، واکسنهایی که به دروغ زمینهساز اوتیسم معرفی شدهاند، مطرح میشوند. این راه حلهای جایگزین چیزی نیستند جز خرید مشتی داروی بیمصرف.
در واقع برای اینکه داروهای بیمصرف (و نه لزوما زیانبار) طب جایگزین فروخته شوند، ابتدا باید مردم را با ترویج اطلاعات مشکوک یا غلط، از مراجعه به طب متعارف بازداشت.
طب متعارف و طب جایگزین در ذهن برخی از مردم، هر دو در دایرۀ علم پزشکی جا میگیرند؛ با این تفاوت که طب جایگزین مصداق "آخرین دستاوردهای علم پزشکی" قلمداد میشود و جمع قابل توجهی از مردم را به سمت خود جلب میکند.
اما چرا طب جایگزین چنین توفیقی بدست میآورد؟ برای اینکه بسیاری از مردم (ولو که اکثر مردم نباشند) چندان متکی به "عقل سلیم" نیستند و امر نوی جذاب را به امر تکراری ترجیح میدهند و طب متعارف در قیاس با طب جایگزین چنگی به دلشان نمیزند.
در واقع این افراد فکر میکنند که چون ما در جهان مدرن زندگی میکنیم، نوگرایی همواره به کهنهگرایی ترجیح دارد؛ و به همین دلیل در پزشکی نیز بدون نظر متخصصان واقعی، نوگرایی پیشه میکنند!
مشکل دیگر، البته ناتوانی در تشخیص متخصص واقعی از متخصص قلابی است. تا نهادهای قانونی و مسئول در این زمینه مداخله کنند و فریبخوردگان تولیدات ضد دانش در عرصۀ پزشکی را از دام شارلاتانهای سودجو برهانند، معمولا عدهای به گونه های گوناگون قربانی میشوند.
ضد دانش در حوزۀ پزشکی، در کشورهای توسعهنیافته خسارت بیشتری به بار میآورد. در سال 2009 رهبران اسلامی در نیجریه فتوایی صادر کردند مبنی بر اینکه واکسن فلج اطفال توطئۀ آمریکا برای ابتر کردن مسلمانان است. فلج دوباره به نیجریه بازگشت و زائران آن را به مکه و یمن بردند.
در ژانویه 2007 والدین 24000 کودک در پاکستان به پزشکان اجازه ندادند که کودکانشان را واکسینه کنند. آنها آموزههای ضد علمی روحانیان پاکستانی را باور کرده بودند و احساس میکردند دستهای پشت پرده در صدد برآمدهاند که با این واکسنها کلاه بزرگی بر سر آنها بگذارند!
تئوری توطئه، ایدهای غربی است. یعنی توطئهاندیشی در غرب پدید آمده است
و به قول داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، "توطئه" شکلِ سکولارِ "تقدیر"
است. اما توطئهاندیشی، نسخههای اسلامی هم دارد که مبدعان و مروجان آن
روحانیان غربستیزی هستند که اساسا آگاهی کمی هم دارند.
ماجرای واکسن فلج اطفال (و اوریون و سرخک) در نیجریه و پاکستان، ناشی از باور به خرافات قرون وسطایی نبود. مردم پاکستان و نیجریه واکسنهای زندگیبخش را به این دلیل که طب مدرن را رد میکنند، پس نزدند؛ بلکه آنها به نسخههای اسلامی تئوری توطئه باور داشتند؛ نسخههایی که توسط روحانیان پاکستانی و نیجریهای صادر شده بود.
اصولا در کشورهای جهان سوم، ضد دانش مبتنی است بر نوعی دشمنی دیرینه
با نخبگان سیاسی و علمی و روشنفکران، که اکثرا در غرب تحصیل کردهاند یا
غربگرا هستند. به همین دلیل ضد دانش در این کشورها اندیشههای ضد آمریکایی و
ضد غربی را ترویج میکند. این وضع در کشورهای اسلامی شدیدتر از سایر
کشورهای جهان سوم است.
اما فراتر از کشورهای اسلامی، در سال 2003 یکی از ارشدترین کاردینالهای واتیکان به نام آلفونزو لوپز تروجیلو در پیامی اعلام کرد که ویروس ایدز به راحتی از کاندومهای لاتکسی عبور میکند.
چنین ادعایی ظاهرا علمی است و آموزههای کلیسای کاتولیک در خصوص غیراخلاقی بودن استفاده از کاندوم را تقویت میکند ولی نهایتا ادعایی مرگآور است؛ چراکه مردان و زنان مبتلا به ایدز را دعوت میکند که با همسرانشان روابط جنسی محافظت نشده داشته باشند.
و یا رهبر کلیسای کاتولیک در موزامبیک در همین قرن بیستویکم مدعی شد کاندومهای ساخت اروپا به ویروس ایدز آلوده است و برخی از داروهای ضد ویروس، که به آفریقا ارسال میشوند، برای "از بین بردن مردم آفریقا" تهیه شدهاند.
این مدعیات نه فقط ذاتا ضد دانش بودند، بلکه مرجع صادر کنندۀ آنها نیز نهادی غیرعلمی بود. چنین مدعیاتی از سوی نهادهای علمی ذیصلاح و ذیربط مطرح نمیشود اما مردمی که سواد و آگاهی کمتری دارند، به دلیل اعتمادشان به یک مقام ارشد کلیسای کاتولیک، چنین مدعیاتی را میپذیرند و خواستار ارائۀ شواهد و مدارک نمیشوند.
در واقع همان کاهش "استانداردهای اثبات حقیقت" در این جا نیز معضلی است که با تولید ضد دانش بهمثابه "آگاهی کاذب" این و آن را به کام مرگ یا مصیبت میکشاند.
ضد دانش گاهی محصول دروغگویی است ولی معمولا اطلاعات کاذب و بهاصطلاح جفنگیاتی است برآمده از توطئهاندیشی، سودجویی نامشروع و یا میل به خودنمایی و جلب توجه در محافل خانوادگی و مجامع عمومی.
کسانی که در کار تولید ضد دانشاند، فرضی اساسی در کارشان نهفته است و
آن اینکه، عدهای اندکشمار در جهان وجود دارند که از "حقایق" باخبرند ولی
این حقایق را از مردم مخفی کردهاند؛ بنابراین ما باید حقیقت را به اطلاع
مردم برسانیم.
همین که اطلاعاتی با کوبیدن بر طبل "افشاگری" مطرح میشود، انگار علتی میشود که برخی افراد زودباور دربارۀ صحت و سقم این اطلاعات چندان فکر نکنند و ادعای "افشاگری" را دال بر صحت "اطلاعات" ارائه شده از سوی گوینده نیز بدانند.
مثلا در ژوئن 2007 یک سایت توطئهاندیش به نام "در جستوجوی حقیقت" این دو ادعا را مطرح کرد: « ایدز کشتار جمعیِ ساختۀ دست پنتاگون است» و «یک بازیگر از 1975 تا 1978 نقش پاپ پل ششم را بازی میکرد.»
از این دو ادعا، ادعای نخست قابلیت بیشتری برای فریب افکار عمومی دارد؛ چراکه ادعای بزرگتری است و معطوف به یک اقدام مخوف و جنایتکارانه است، ضمنا سرشتی هالیوودی نیز دارد.
بنابراین به نظر میرسد که ضد دانش تا حدی نیز میل به خواندن قصهای با جذابیت ویژه و سرگرم شدنِ توام با هیجان را در مخاطب ارضا میکند. اگرچه رمانها یا فیلمهای جنایی و پلیسی جذاب بسیاری منتشر و تولید میشوند، ولی همۀ مردم حوصلۀ رمان خواندن و فیلم دیدن ندارند. اگر هم حوصله داشته باشند، میدانند که نهایتا دارند یک کتاب میخوانند یا یک فیلم میبینند.
اما ضد دانش مدعی بیان حقیقت است. یعنی وقتی کسی میگوید ایدز ساختۀ پنتاگون است، مدعی است که واقعیتی مخفی شده را به اطلاع مردم میرساند. ضمنا این حقیقت جذاب را در چند جمله یا نهایتا در یک مقاله یا سخنرانی بیان میکند و شنیدن یا خواندن حرفهای او زمان چندانی نمیبرد.
او در واقع قصهای جذاب و کوتاه و تکاندهنده برای مخاطبانش تعریف میکند و انگار در ازای لذتی که به آنها بخشیده، از ارائۀ دلایل محکم و متقنی که از بوتۀ نقد کارشناسان به سلامت برون آید، معاف میشود.
جهان واقعی پس از مدتی به دلایل گوناگون ممکن است جذابیت چندانی برای بسیاری از مردم نداشته باشد؛ بنابراین ضد دانش میتواند این "جذابیت از دست رفته" را با ارائۀ داستانهای غالبا علمی و سیاسی و تاریخی برای مردم "ملول از واقعیت" احیاء کند.
به همین دلیل ما در کنار دانش راستین، که اگر خطایی هم در کارش باشد،
"خطای روشمند" است، با "دانش جعلی" مواجه میشویم که در عصر اینترنت و
کسبوکارهای شخصی، سریعا تکثیر میشود و افکار عمومی را آلوده میکند.
ساختن انبوه ویدئوهای سرشار از اطلاعات غلط یا به شدت مشکوک و انتشار آنها از طریق یوتیوب، گاه کسبوکاری پردرآمد است که دانش جعلی یا همان ضد دانش را رواج میدهد.
اطلاعات گمراه کننده با تکیه بر اصل "آزادی بیان" منتشر میشوند و تا کسی آدمی با اهمیت دونالد ترامپ نشده باشد، مدیران رسانههای اینترنتی به راحتی مانع انتشار اطلاعات گمراه کننده از سوی او نمیشوند.
با این حال ضد دانش همچنین محصول نوعی فقر فکری یا کوتهفکری است. مدعیات نادرستِ یک کوتهفکر را به راحتی میتوان نقد کرد و پنبهشان را زد. این کار فینفسه دشوار نیست؛ اگرچه زمانبر و وقتگیر است و حوصله میخواهد.
صرف وقت و حوصله در نقد گزارهها و مدعیاتی که مصداق ضد دانشاند و مایۀ گمراهی و خطااندیشی مردم میشوند، کاری است که یکایک دوستداران دانش و حقیقت در عصر فراگیری اینترنت، ناگزیر از انجام آنند.
در آینده دربارۀ وجوه و ابعاد دیگری از پدیدۀ فراگیر و روزافزون "ضد دانش" خواهیم نوشت.
متن کامل بیش از ۴۱ هزار پایاننامه ارشد و رساله دکتری روی وب سایت کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران قرار گرفت.
در
آستانه عید مبارک فطر، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران اقدام به ارائه متن
کامل بیش از ۴۱ هزار رساله دکتری و پایاننامههای ارشد روی وب سایت خود
کرده است. این مجموعه به مرور کامل خواهد شد.
براساس مصوبه هیئت رئیسه دانشگاه، پایاننامههایی عرضه خواهد که دو سال از دفاع آنها گذشته باشد.
در همین وب سایت تصاویر ۱۲ هزار و ۱۰۶ نسخه خطی نیز قرار داده شده که صرفا از طریق شماره نسخه قابل جستجو و دستیابی است.
در حال حاضر، استفاده از متن کامل، در قبال وجهی است که از متقاضیان دریافت شده و نسخه کامل برای آنها ارسال خواهد گردید.
لینک کتابخانه دیجیتال: http://utdlib.ut.ac.ir/
دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی دنیای غرب شاهد یک تحول بزرگ فرهنگی، به خصوص در امور جنسی بود. عوامل مختلفی در این تحول نقش داشتند، از جمله علم مدرن روانشناسی که فروید آن را متحول کرده بود. تاکید بیحد و حساب فروید روی غریزه جنسی نقش بسیار زیادی در تحول نگاه انسانها به این مقوله داشت.
همان زمان در دانشگاه بسیار معتبر جان هاپکینز در آمریکا، روانشناسی نسبتاً مشهور تدریس و تحقیق میکرد. نامش دکتر جان مانی ( Dr. John Money) بود و نظریهای در مورد جنسیت داشت که در جو غالب آن زمان بسیار مورد توجه قرار گرفته بود. او معتقد بود که جنسیت یک تلقین و ساختار اجتماعی است! به عبارت دیگر، زمینههای تربیتی اجتماعی است که موجب تفاوت رفتاری مرد و زن میشود و نه تفاوت بیولوژیک.
به گزارش خرد جنسی؛ عقل و تجربه روزمره انسان معمولی، تجربه انسانی از دنیای حیوانات، و منطق پیش و پا افتاده انسانی حکم به خطا بودن چنین چیزی میکند، ولی جان مانی توانست بسیاری را متقاعد کند که نظریهاش درست است. جو حاکم آن زمان، ظهور فیمینیسم، و نیز پرستیژِ استادیِ دانشگاه جان هاپکینز، به این امر کمک زیادی کرد. به هر حال، مخالفتهای زیادی هم با نظرات او بود، تا آنکه در ۱۹۶۷ یک فرصت طلایی برای دکتر جان مانی پیش آمد تا به همگان درست بودن ادعایش را اثبات کند.
در آن سال یک پدر و مادر کانادایی با نام خانوادگی رایمر Reimer به او مراجعه کردند. آنها دو پسر دوقلوی همسان، به نامهای بروس و برایان داشتند که در آن زمان هنوز دو سالشان کامل نشده بود. یکی از دوقلوها، بروس، در جریان یک عمل ختنه (که به دلیلی پزشکی و به توصیه پزشکان انجام شده بود)، اندام جنسیاش آسیب دیده بود. والدین مستاصل، در همان زمان، تصادفی یک مصاحبه تلویزیونی دکتر مانی را دیده بودند و تصمیم گرفتند با او مشورت کنند.
دکتر مانی پیشنهاد کرد که کلاً اندام جنسی بروس را قطع کنند و تغییر جنسیتش دهند و او را مثل یک دختر بزرگ کنند. او توصیه کرد که به هیچ وجه به او و برادرش حقیقت را نگویند، و به آنها اطمینان داد که بروس، که از آن زمان به بعد با نام دخترانه برندا نامیده میشد، مثل یک دختر معمولی بزرگ خواهد شد.
این واقعاً فرصتی طلایی برای جان مانی بود. دو دوقلوی همسان، که حالا یکی از آنها به عنوان پسر و دیگری به عنوان دختر بزرگ میشدند، و میشد نشان داد که چگونه جنسیتهای بدو تولد آنها نقش چندانی در تعیین جنسیت آنها نداشتهاند. یک بار و برای همیشه ثابت میشد که این جامعه است، و نه بیولوژی، که جنسیت را القاء و آن را تحمیل میکند.
برندا حالا دیگر دختربچهای بود که لباس دخترانه و عروسک برایش میخریدند، و موهایش را بلند میگذاشتند. نه خودش و نه برادرش، و نه بعداً که به مدرسه رفتند کسی در مدرسه، از واقعیت امر خبر نداشت. دوقلوها را مرتب به نزد دکتر مانی میبردند تا از لحاظ روانی و فیزیکی آنها را زیر نظر داشته باشد. دکتر مانی این مورد دوقلوها و پیشرفت کار را مرتب در ژورنالهای پزشکی و روانشناسی به عنوان یک مورد موفق گزارش میکرد (البته با نام مستعار برای بچهها تا هویتشان فاش نشود). بعدها معلوم شد که دکتر مانی، در این جلسات مشاوره که فقط خود او و بچهها حضور داشتند، بچهها را وامیداشت که حالتهایی شبیه به حالات جنسی بزرگسالان بگیرند، ایدهای که روانشناسی فرویدی به او داده بود! اگر چه این آزمایشی برای اثبات اولویت ساختاردهی جامعه بر امر بیولوژیک در ساختار جنسی بود، با این وجود سن برندا کمی بالاتر که رفت شروع به تزریق هورمونهای زنانه به او کردند (یعنی کاری بیولوژیک!) تا پستانهای زنانه پیدا کند. حالا برندا یک دختر تمام عیار بود.
ولی برندا نمیتوانست یک دختر تمام عیار باشد! اگرچه خود فکر میکرد دختر است، ولی تمام کارهای پسرها را تقلید میکرد. به جای دامن دوست داشت شلوار بپوشد، بازیهای پسرانه کند، و حتی ایستاده ادرار کند. هویت جعلی دخترانه او را به شدت عصبی و پرخاشگر کرده بود و پدر و مادر بیچارهاش نمیدانستند چه کار کنند. دکتر مانی مرتب به آنها اطمینان میداد که همه چیز خوب است، و البته در گزارشات علمی خود نیز کماکان بر موفق بودن این آزمایش بزرگ تاکید میکرد. ولی بچهها هیچکدام دوست نداشتند دیگر به مطب دکتر مانی بروند. در ۱۳ سالگی برندا تهدید کرد که اگر بار دیگر بخواهند او را نزد دکتر مانی ببرند خودکشی خواهد کرد، و بنابراین ویزیت کردن دکتر مانی قطع شد. بالاخره در ۱۴ سالگی، احوال برندا آن قدر بد بود که لاجرم والدینش چارهای ندیدند جز اینکه حقیقت را به او بگویند.
برندا بلافاصله تصمیم گرفت که دوباره به جنسیت طبیعیاش برگردد. نام دیوید را برای خود انتخاب کرد، هورمونهای مردانه دریافت کرد و چند بار دوباره عمل جراحی شد. با اینکه قادر به عمل جنسی نبود، در ۲۵ سالگی، در ۱۹۹۰، ازدواج کرد. دکتر مانی، علیرغم خبردار بودنش از تمام ای
نها، هیچگاه حقیقت مسئله را فاش نکرد! برای او و نظریهاش در باره جنسیت موفقیت این مورد خیلی بیشتر اهمیت داشت تا حقیقت. پس به دروغگویی خود ادامه داد! در حقیقت، تا حد زیادی بر اساس موفقیت ادعایی این تجربه، بیمارستانِ دانشگاه جان هاپکینز به یک مرکز تغییر جنسیت بدل شده بود و در آن سالها تعداد زیادی کودک را در آنجا با جراحی تغییر جنسیت دادند. این بیمارستان الان نیز یکی از فعالترین بیمارستانها در این زمینه است.
اما تمام آنچه بر سر دو برادر رفت اثر روانی عمیق و مخربی روی آنها گذاشت. در سال ۱۹۹۷ یک خبرنگار آمریکایی داستان را کشف کرد و متعاقب آن، دو برادر دریافتند که مورد آنها هنوز به عنوان یک مورد موفق گزارش میشود! در سال ۲۰۰۰ آنها داستان خود را در اختیار عموم مردم گذاشتند.
برایان در ۲۰۰۲ به دلیل مصرف زیاد داروهای ضد افسردگی فوت کرد، و دو سال بعد، دیوید (بروس یا برندا!) خودکشی کرد. این بود پایان فاجعه بار این داستان.
این داستان تمام شد، ولی داستان حماقت آمیخته با خباثت ایدئولوژی جنسیتی ادامه پیدا کرد و همین الان با شدت و حدت حتی بیشتر ادامه دارد. الان در آمریکا و خیلی از کشورهای اروپایی این ایدئولوژی با قدرت متکی به رسانهها، دانشگاهها، روشنفکران و دولتها تبلیغ میشود، و اگر کسی بخواهد علناً با آن مخالفت کند، به تعصب و جهل متهم میشود. کار به جایی رسیده که بعضی جاها، اگر پدر و مادرِ بچهای از تزریق هورمونهای جنس مخالف به بچهشان خودداری کنند، متهم به سوء پرورشِ بچه میشوند.
این ایدئولوژی، و ایدئولوژی خواهرش یعنی فیمینیسم (که برعکس ادعایش واقعاً در مورد حقوق زنان نیست، بلکه در مورد قدرت است)، و نیز آزادیهای جنسی ملهم از دهه ۱۹۶۰، دارند بنیادهای طبیعی خانواده را ویران میکنند. و خانواده آخرین سنگر انسان مدرن است در برابر آنهایی که میخواهند او را کنترل کنند.
آیا میدانید بر خلاف باور عمومی؛ توماس ادیسون مخترع لامپ نیست؟! آیا میدانید با اینکه در جهان تلسکوپ را اختراع گالیله میدانند، ولی او مخترع اصلی تلسکوپ نیست؟! در ادامه با برترینها همراه باشید تا لیستی از مشهورترین اختراعاتی را به شما نشان دهیم که توسط افراد دیگر دزیده شده است.
۱. تلفن
تقریبا امروزه از هرکسی بپرسید که مخترع تلفن کیست، همه او را میشناسند: الکساندر گراهام بل. او این اختراع را در سال ۱۸۷۶ میلادی به نام خود به ثبت رسانید. اما در سال ۲۰۰۲ کنگره ایالات متحده آمریکا اعلام کرد که مخترع اصلی تلفن در واقع «آنتونیو میوچی» مخترع فقیر ایتالیایی بوده است.
۱۶ سال قبل از اینکه بل اختراع خود را به ثبت برساند، میوچی با موفقیت، تلفن اختراعی خود را برای مطبوعات ایتالیایی آمریکایی در نیویورک آزمایش کرده بود. میوچی در سال ۱۸۷۲ اختراع خود را برای «شرکت تلگراف اتحادیه غربی» فرستاده بود و تلاش داشت تا اختراع خود را وارد بازار کند.
اما وقتی بعد از دو سال هیچ اقدامی از طرف آن شرکت صورت نگرفت، خواستار نمونه اولیه اختراع خود شد، اما شرکت ادعا کرد که نمونه اختراعی وی را گم کرده است!
_______________________________________________________________________________
بیشتر بخوانید: ده کشف و اختراع که جهان را تغییر دادند!
_______________________________________________________________________________
بل که در آن زمان آزمایشگاهی را به صورت اشتراکی در اختیار میوچی قرار داده بود، یک نمونه جدید تلفن را ساخت و یک قرارداد سودآور با شرکت تلگراف اتحادیه غربی امضا کرد. میوچی از بل به خاطر تقلب و کلاهبرداری شکایت کرد و به نظر میرسید که در دادگاه برنده خواهد شد، اما در حین این ماجرا به طور ناگهانی فوت کرد و به همین خاطر پرونده مختومه اعلام شد.
۲. رادیو
«گیلمو مارکونی» به دلیل کارهای پیشگامانه خود در انتقال امواج رادیویی از راه دور، جایزه نوبل را بدست آورد. با این حال، او این کار را با استناد به حق ثبت اختراعات بیشماری که توسط مخترع نیکولا تسلا به ثبت رسیده بود، انجام داد.
در انگلستان، مارکونی از تکنولوژی تسلا استفاده کرد تا انتقال امواج رادیویی از راه دور را نشان دهد. طی ۳ سال بعدی، مارکونی تلاش کرد تا اختراع رادیو را در آمریکا به نام خود به ثبت برساند. اما تلاشهای چند باره او پذیرفته نشد، چون اختراع او بسیار شبیه به ۱۷ طرحی بود که قبلا نیکولا تسلا به ثبت رسانده بود.
در حالی که مارکونی در حال پیشبرد و بهبود اختراع خود بود، وی پشتوانه مالی زیادی را از سرمایه گذاران قدرتمند آمریکایی دریافت کرد. در سال ۱۹۰۴، اداره ثبت اختراعات ایالات متحده تصمیم قبلی خود را عوض کرد و حق ثبت اختراع رادیو را به نام مارکونی زد، در حالیکه این اختراع قبلا توسط تسلا و همکارانش ساخته شده بود.
۳. لیزر
«گوردن گولد» را همه به خاطر اختراع لیزر میشناسند، با این حال او برای به دست آوردن حق ثبت اختراع خود یک جنگ ۳۰ ساله انجام داد. هنگامی که او در دانشگاه کلمبیا مشغول به تحصیل بود، ایده چگونگی ساختن لیزر با استفاده از فیزیک را با پروفسور «چالرز تاونز» به بحث گذارد.
در آن زمان گولد ایدهی ساخت لیزر را در یک دفترچه نوشته بود که او به طور قانونی از آن محافظت میکرد و اسم اختراع خود را «لیزر» نام نهاده بود. در همین حین و دو سال بعد در سال ۱۹۵۹، تاونز اختراع لیزر را به نام خود ثبت کرد. گولد بلافاصله از تاونز شکایت کرد.
این شکایت به مدت ۳۰ سال گولد را درگیر کرد و او به شدت و قدرت عقیده داشت که لیزر اختراع او میباشد. بالاخره در سال ۱۹۸۸، گولد آخرین دادگاه را برد و اختراع لیزر به نام او ثبت شد و از حق امتیاز آن، میلیونها دلار به دست آورد.
۴. تلسکوپ
تلسکوپ مشهورترین اختراع گالیله است با اینکه در واقعیت او مخترع اصلی تلسکوپ نبوده است. اولین کسی که ایده ساخت تلسکوپ را مطرح نمود یک عینک ساز آلمانی به نام «هانس لیپرشی» درسال ۱۶۰۸ میلادی بود. اما حق ثبت اختراع هرگز به نام او زده نشد.
چون ساخت تلسکوپهای اختراعی او بسیار ساده به نظر میرسید! یک سال بعد، اخبار اختراع این عینک ساز آلمانی به ایتالیا رسید و منجر به این شد که گالیله یک نسخه پیشرفتهتر از تلسکوپ لیپرشی را کپی و بسازد.
_______________________________________________________________________________
بیشتر بخوانید: جوان 28 ساله همدانی با 864 اختراع (+عکس)
_______________________________________________________________________________
گالیله بزرگنمایی این تلسکوپ را افزایش داد و اولین کسی بود که از یک تلسکوپ استفاده کرد تا مسیر حرکت سیاره ونوس را ترسیم کند. او همچنین تئوری غالبی را که در آن زمان وجود داشت و زمین را در مرکز جهان تصور میکرد رد کرد.
۵. بازی مونوپولی
«چالز دارو» اولین طراح بازی بود که در سال ۱۹۳۵ میلادی به خاطر فروش بازی تختهای مونوپولی به شرکت ساخت اسباب بازی برادران پارکر، میلیونر شد. اما در واقعیت این بازی معروف برای اولین بار در سال ۱۹۰۴ توسط «لیزی مگی» اختراع شد و «بازی لندلرد» نام داشت. نسخهی اختراعی مگی به مدت ۳۰ سال بازی میشد، قبل از آنکه چالز دارو نسخه کپی شده خود را به کمپانی برادران پارکر بفروشد. برادران پارکر تنها ۵۰۰ دلار به مگی پرداخت کردند و اختراع او را خریداری نمودند. در حالی که چالز دارو به عنوان یک مبتکر آمریکایی مورد ستایش قرار گرفت.
۶. مکانیسم حرکت برف پاککن
دزدیده شدن اختراع «رابرت کرنز» توسط سه شرکت بزرگ ماشین سازی مشکلات زیادی را برای او به وجود آورد و باعث شد تا او شغل، همسر و حتی سلامتی روحی و ذهنی خود را از دست بدهد. مکانیسم اختراعی وی به برف پاککن شیشه جلو، امکان تنظیم نحوه و سرعت حرکت و همچنین مکث برف پاک کنها در بین حرکتشان را میداد.
کرنز اختراع خود را به شرکتهای فورد، جنرال موتورز و کرایسلر نشان داد، اما نتوانست آنها را برای خرید حق امتیاز مکانیسم اختراعی خود در برف پاکنها متقاعد کند. اما بعد از آن این سه خودروساز بدون اجازه از او، شروع به تولید خودروهایی با این مکانیسم در ماشینهای خود کردند.
کرنز مدت ۲۰ سال از عمر خود را صرف شکایت از این شرکتها و دزدیده شدن اختراع خود توسط آنها کرد و بالاخره توانست میلیونها دلار از این شرکتها دریافت کند. اما نتوانست تا حق امتیاز اختراع خود را پس بگیرد. امروزه مکانیسم اختراعی او را تمام خودروسازان جهان استفاده میکنند.
۷. ماشین ساخت کیسههای کاغذی قهوهای
«مارگارت نایت» یکی از مشهورترین زنان مخترع در قرن نوزدهم میلادی و یکی از اولین زنانی بود که حق ثبت اختراع خود را حفظ کرده است. هنگامی که او در کارخانه ساخت کیسههای کاغذی کار میکرد، یک ایده انقلابی به ذهنش رسید که اگر این کیسهها را با انتهای صاف و تخت بسازد، بسته بندی آنها بسیار راحتتر خواهد بود.
بنابراین او شروع به طراحی ماشینی کرد که این کیسهها را به طور اتوماتیک با این طرح تولید میکرد. در ابتدا او یک نمونه چوبی از از این ماشین ساخت. اما هنگامی که او در حال طراحی و ساخت نمونه کاملتر و فلزی اخترع خود بود، «چالز آنان» طرح او را دزید و حق ثبت اختراع آن را به نام خود زد.
نایت بلافاصله از او شکایت کرد و با توجه به شواهد و مدارک زیادی که داشت به راحتی توانست ثابت کند که خودش مخترع واقعی این ماشین بوده است. اختراع او یک انقلاب در صنعت ساخت کارتن و کیسههای کاغذی ایجاد کرد و حتی امروزه نیز از اصول آن استفاده میشود.
۸. لامپ
توماس ادیسون یکی از مشهورترین و پرکارترین مخترعان تاریخ است که عمده شهرت خود را به خاطر اختراع لامپهای روشنایی به دست آورد. برای انجام این کار، ادیسون تلاش کرد تا کارایی ورژن لامپی را که قبلا توسط «چوزف سوان» مخترع بریتانیایی اختراع شده بود را بهبود ببخشد.
ادیسون حق ثبت این لامپ را در آمریکا به نام خود ثبت کرد و کمپینی را برای بازاریابی و فروش لامپهای ساخته شده خود آغاز کرد. این موضوع این باور را به وجود آورد که ادیسون مخترع واقعی لامپ است. با این حال در انگلستان، جوزف سوان یک سال زودتر توانسته بود تا اختراع خود را بهبود ببخشد و لامپهای روشنایی را بسازد.
_______________________________________________________________________________
بیشتر بخوانید: یکی از مرگبارترین اختراعات بشر که تاریخ را دگرگون کرد (+عکس)
_______________________________________________________________________________
برای جلوگیری از درگیری و شکایت احتمالی سوان، ادیسون یک کارخانه تولید کننده لامپهای روشنایی را برای او در انگلستان ساخت. سوان هم به ادیسون اجازه داد تا بتواند این لامپها را در آمریکا به فروش برساند و حتی امتیاز ثبت اختراع این لامپها را به ادیسون داد.
۹. تلویزیون
اگرچه در کتابها و منابع مختلف ممکن است خوانده باشید که «ولادیمیر زورکین» اولین تلویزیون را برای شرکت الکترونیکی RCA ساخت، اما در واقع تلویزیون توسط «فیلو تیلور فارنزورث» مخترعی با بیش از ۱۶۵ اختراع ثبت شده، اختراع شد. فارنزورث در سال ۱۹۲۷ و در ۲۱ سالگی تلویزیون را اختراع کرد.
سه سال بعد و هنگامی که زورکین برای دیدن اختراعش به آزمایشگاه او رفته بود، ایده فارنزورث را دزید. بعد از یک دهه شکایت و جنگ در دادگاه، سرانجام دادگاه رای را به نفع فارنزورث صادر کرد و شرکت RCA مجبور شد تا حق امتیاز استفاده از اختراع او را بپردازد، اگرچه او هنوز هم به شناخت و شهرتی که لایقش بود، نرسیده است.
منبع: برترینها
دکتر عبدالنبی قیم . فرهنگنویس، تاریخنگار و پژوهشگر فرهنگی
-
هنگامی که برای اولین بار در سال دوم دانشجویی کتاب "زبان و تفکر" تألیف
دکتر محمد رضا باطنی را خواندم،هیچ گاه فکر نمی کردم روزی دکتر باطنی محبت و
مهری عظیم نسبت به من روا دارند. محبتی که من همواره سپاسگزار آن هستم.
در
سال 1356 و در سن بیست و یک سالگی علاقه مند بودم درباره زبان و زبان
شناسی مطالعه ای داشته باشم. مشتاق بودم تا در خصوص کارکرد زبان و نقش آن
در تفکر و هویت انسان ها اطلاعاتی داشته باشم. با یکی از دوستان مشورت کردم
و او بهترین و معتبرترین کتاب را یعنی کتاب " زبان و تفکر" تألیف دکتر
محمد رضا باطنی را به من معرفی کرد.
کتاب را تهیه کردم و آن را با دقت و به طور کامل خواندم و از آن بهره ها گرفتم. از آن لحظه شأن و منزلت علمی استاد بر من مبرهن شد و به دانش و تسلط او بر زبان و زبان شناسی واقف شدم.
سال ها گذشت تا این که در اسفند سال 1369 عزم خود را برای تألیف فرهنگ عربی- فارسی جزم کردم. مقداری از کار را که پیش بردم جهت چاپ و نشر کتاب با ناشری در تهران تماس گرفتم و قرار بر این شد تا در سفری به تهران طرح خود را با ایشان در میان بگذارم. ناشر مزبور کتابفروشی اسماعیلیان بود که در آن برهه کتاب "المنجد" را افست می کرد.
از آن جائی که مبنای کار من کتاب "المنجد" بود، او به من پیشنهاد کرد بهتر این است که کتاب " المنجد الابجدی" را مبنای کار خود قرار دهید چون به ترتیب حروف الفباء است و برای خواننده فارسی زبان راحت تر است.
ایشان به من گفت که فرهنگ نویسی کار شاقی است: دانش وسیع می خواهد و تسلط به دو زبان عربی و فارسی ولی از همه مهم تر استقامت و صبر و حوصله می طلبد. اگر می توانی شروع کن در غیر این صورت وقت خود را بیهوده تلف نکن.
اسماعیلیان به من گفت برادرش ظرف دو سال
120 صفحه از المنجد الابجدی را کار کرد اما بعد از آن، کار را ترک کرد و
دیگر هیچگاه طرف فرهنگ و فرهنگ نویسی نرفت.
از آقای اسماعیلیان
خداحافظی کردم بی آن که قراردادی با او منعقد کرده باشم. به یاد آوردم یکی
از دوستان و هم ولایتی من آقای علی واثقی که انسان فاضلی بود و بر هر دو
زبان عربی و فارسی مسلط، چند سال پیش تألیف فرهنگ عربی - فارسی بر مبنای
"رائد الطلاب" را آغاز کرده بود، او نیز پس از یک یا دو سال ،کار را نیمه
تمام رها کرده بود. با دانشی که از ایشان سراغ داشتم رجاء واثق داشتم نتیجه
کار فوق العاده می شد، اما او کار را ادامه نداد.
بر مبنای سخن
آقای اسماعیلیان، مبنای کار خود را بر اساس فرهنگ عربی- عربی المنجد
الابجدی گذاشتم، و این در حالی بود که نزدیک به نه ماه من بر اساس فرهنگ
المنجد که به ترتیب ریشه کلمه سامان یافته بود کار کرده بودم.
متاسفانه
نسخه "المنجد الأبجدی" نایاب بود، سراغ یکی از دوستان به نام آقای جاسم
اسدیان رفتم که در آن زمان رئیس کتابخانه های اهواز بود. او محبت کرد و
نسخه ای از فرهنگ " المنجد الابجدی" را به صورت امانت به من داد اما به
هنگامی که نسخه کتاب را به من می داد با نگرانی خطاب به من گفت: کار سختی
را شروع کردی، مطمئنی که می توانی آن را به پایان برسانی ؟ گفتم: خوب می
دانم کار شاقی است و استقامت و حوصله می طلبد و من خود را برای آن آماده
کرده ام مگر نه این است که بدخواهان و مغرضان ما را مردمی تنبل و راحت طلب
می دانند و همه جا از راحت طلبی و عدم پشتکار
ما سخن می گویند، بگذار
به آن ها ثابت کنیم که این سخن صد در صد مغرضانه است، بگذار به یاران و
دوستان خود بگوئیم که با پشتکار و عزم و اراده قادرخواهیم بود بر سخت ترین و
بزرگ ترین مشکلات فائق آییم.
ایشان در جواب گفت: آخر دوست مشترک ما
آقای علی واثقی بیش از یک سال روی " رائد الطلاب" کار کرد و بعد آن را رها
کرد.گفتم: بله، نیک می دانم اما من خود را برای یک پروژه چهار یا پنج ساله
آماده کرده ام.
کتاب را در آن عصر زمستان از او گرفتم و به خانه
آمدم. بعدها که آقای دکتر اسدیان در دانشگاه های تهران، در رشته زبان و
ادبیات عرب تدریس کردند همواره کتاب بنده را به دانشجویان توصیه می کردند.
جا دارد از ایشان تشکر کنم.
اما واقعیت امر این است که این کار نه
چهار یا پنج سال بلکه بیش از یازده سال طول کشید. یازده سال کار شبانه روزی
با روزی به طور متوسط هشت ساعت کار. بسیاری از فرهنگ ها، کار گروهی است و
نه کار یک نفر. فقط نمونه خوانی کتاب دوسال طول کشید و من پنج بار نمونه
های چاپی را خواندم و تصحیح کردم. همه این کارها را من به تنهایی انجام
دادم.
اکنون بر خود لازم می دانم از کسی که نقش بسزائی در ارتقاء و
اعتلاء کتاب من داشت تشکر و قدردانی کنم. کسی که تمامی دانش و تجربه خود
را در زمینه زبان شناسی و فرهنگ نویسی سخاوتمندانه در اختیار من گذاشت. و
اگر فرهنگ من به این موفقیت رسیده بدون شک ایشان در آن نقش سترگی داشته
اند.
او کسی نیست جز زبان شناس بزرگ و فرهنگ
نویس چیره دست دکتر محمد رضا باطنی، استاد مسلّم زبان شناسی. دکتر باطنی نه
تنها از جنبه علمی یار و یاور من بود، بلکه از جنبه های دیگر من را یاری
کرد و شاید اگر او نبود این موفقیت نصیب من نمی شد. بدون شک بهترین کتاب من
فرهنگ معاصر عربی- فارسی است و بدون هیچگونه تردیدی من در تألیف این کتاب
مدیون استاد هستم.
دکتر باطنی نیز از این که فرهنگ عربی- فارسی به
این موفقیت رسیده بسیار مبسوط و خرسند است. سال 1394 به اتفاق خانمم ایشان
را در فرهنگ معاصر به مدت دو ساعت زیارت کردم. به او گفتم پانزده سال پیش و
قبل از انتشار کتاب، استاد بهاء الدین خرمشاهی به من گفت : آقای قیم ،این
کتاب برای نیم قرن بهترین فرهنگ عربی- فارسی خواهد بود، و دکتر محمد رضا
شفیعی کدکنی دو سال پیش در حضور دوست ارجمندم دکتر محمد جعفری قنواتی به من
گفت: "آقای قیم کتاب شما خیلی خیلی خیلی کتاب خوبی است ، من از آن استفاده
می کنم".
دکتر باطنی لبخند رضایت بر چهره اش نقش
بست و به من گفت: من در تورنتوی کانادا بودم و کسالت داشتم. شنیدم کتاب شما
به چاپ دهم رسیده. می دانی با شنیدن این خبر حال من بهتر شد.
داستان
آشنائی من با استاد به 27 سال پیش یعنی سال 71 بر می گردد. در آن هنگام من
فرهنگ نویسی عربی را تا ابتدای حرف "ز" پیش برده بودم، از همان هنگام به
دنبال ناشر بودم تا کتابم را چاپ کند. با ناشران قوی و توانمند که کار آن
ها بر اساس اصول نوین نشر بود مکاتبه کردم، خیلی ها اعلام آمادگی کردند و
قرار بود من در سفری به تهران و در یک مورد مشهد نمونه کار را ارائه دهم .
خود را برای رفتن به تهران آماده می کردم تا این که روزی نامه ای از
انتشارات" فرهنگ معاصر" به دستم رسید که شخصی به نام " محمد رضا باطنی " آن
را امضاء کرده بود.
ایشان ضمن ارسال تصویر چند صفحه از فرهنگ عربی - انگلیسی " قاموس الیاس العصری" در نامه نوشته بود ؛ مبنای کار ما بر معادل یابی جهت مدخل ها و احتراز از ترجمه معنی است در صورتی که شما این روش را قبول دارید و بکار ببندید ما حاضر هستیم با شما همکاری کنیم.
یاد دارم در یک روز بارانی، نامه به دستم
رسید و بعد از رسیدن نامه در جایگاه بنزین واقع در میدان چهارشیراهواز در
حال سوخت گیری ماشین بودم. به محض خواندن نامه و رؤیت امضاء دکتر خود را به
دفتر کارم رساندم و به تهران زنگ زدم و از منشی فرهنگ معاصر سؤال کردم:
خانم نامه ای از شما به دستم رسیده به امضاء محمد رضا باطنی ،آیا ایشان
همان دکتر باطنی زبان شناس معروف هستند؟ خانم کدخدائی به من گفت : بله.
از
این که دکتر باطنی کار من، جوان سی و پنج ساله را تأیید کرده بود بسیار
خرسند شدم ودر صدد برآمدم در اولین فرصت او را ملاقات کنم. یک ماه بعد پس
از هماهنگی های بعمل آمده نمونه هائی از کار را با خود به تهران بردم و در
جلسه ای با حضور آقای موسائی مدیر انتشارات فرهنگ معاصر نشستی با دکتر
باطنی داشتم. این اولین دیدار من با استاد بود. در این جلسه یک ساعته ایشان
ضمن تأیید کار هر آن چه از فرهنگ نویسی به ذهنش می رسد در اختیار من
گذاشت، او به من گفت: فرهنگ نویسی یک علم است، کار فرهنگ نویس ترجمه نیست،
کار او تألیف است. قواعد و روش های فرهنگ نویسی در جهان در حال تغییر و
بهتر شدن است اما فرهنگ نویسی عربی- فارسی از غافله پیشرفت عقب مانده است.
فرهنگ
های عربی- فارسی موجود با روش های قدیمی تهیه شده به همین دلیل استفاده از
آن ها سخت است و فقط کسانی می توانند از آنها استفاده کنند که زبان عربی
آن ها خوب باشد، ما باید کاری کنیم یک دانش آموز سوم راهنمائی
هم
بتواند از فرهنگ عربی- فارسی استفاده کند. لازمه این کار تألیف فرهنگی بر
اساس حروف الفباء است که خوشبختانه شما این را آغاز کرده اید. برابریابی یا
معادل یابی شرط دوم این کار است که شما در بسیاری از موارد رعایت کرده اید
اما کافی نیست و باید حتی المقدور از ترجمه معنی احتراز کنید و تا جائی که
ممکن است برای کلمه و مدخل عربی معادل فارسی پیدا کنید و حتی اگر نیست
معادل بسازید.
شرط دیگر آن حذف فاعل و مفعول عربی در فرهنگ و تبدیل آن به فاعل و مفعول فارسی است تا کتاب آسان تر شود، می
دانید از ویژگی های فرهنگ خوب سهولت دسترسی به آن است.
اما آن چه از همه مهم تر و بحث انگیزتر بود معادل یابی فعل های عربی به صورت مصدری بود که دکتر باطنی به استناد فرهنگ های عربی- انگلیسی و فرهنگ های عربی- فرانسه می گفت باید در زبان فارسی نیز این چنین باشد. ایشان با ذخیره علمی وافر خویش در صدد علمی کردن فرهنگ عربی- فارسی بود وبرای این سخن خود دلیل قوی داشتند.
ایشان می گفت این که تا کنون معادل " ذهب" را " او رفت" می نویسند غلط است و باید " رفتن " نوشت؛ درست همان کاری که بقیه می کنند. اما من به این سادگی مطلب را نمی پذیرفتم و با استاد بحث می کردم ، یادم هست آقای موسائی با حالت اعتراض به من گفت: می دانید دارید با کی بحث می کنید؟
دکتر محمدرضا باطنی
من در جواب گفتم: بله با آقای دکتر باطنی،
من کتاب "زبان و تفکر" ایشان را سال 56 و به هنگامی که دانشجو بودم خواندم
و ایشان را کاملا می شناسم. دکتر باطنی در جواب به آقای موسائی گفت:
بگذارید آقای قیم به راحتی صحبت کند و تحت تأثیر نام و عنوان نباشد، همین
مطلب نشان دهنده صداقت ایشان است و الا ایشان سخن من را دربست می پذیرفت.
قرار
براین شد من پیشنهاد دکتر را بررسی کنم و اگر پذیرفتم برمبنای آن عمل کنم.
پس از عودت به اهواز برای مدتی دست از کار کشیدم و در خصوص سخن دکتر باطنی
به فرهنگ های مختلف و به ویژه فرهنگ عربی – انگلیسی مراجعه کردم.
پس از آن که همین روش را در فرهنگ عربی – انگلیسی المورد تألیف روحی البعلبکی دیدم،بر اساس روش دکتر باطنی کار را از سر گرفتم. مجدداً کار را از نو آغاز کردم و هر آنچه تا حرف "ز" کار کرده بودم کنار گذاشتم. چهار ماه بعد دکتر باطنی به من زنگ زد و گفت آقای قیم چه کار کردید گفتم من نظر شما را پذیرفته ام و بر مبنای آن عمل کرده ام.
دکتر در پاسخ گفت دیروز یک نفر از آکادمی روسیه آمده بود اینجا و من از ایشان پرسیدم در فرهنگ نویسی عربی- روسی شما فعل های عربی را چگونه معادل یابی می کنید؟ آیا آنها را به صورت فعل سوم شخص مفرد غائب مذکر می نویسید یا بر اساس مصدر، معادل یابی می کنید؟ ایشان در پاسخ گفت در فرهنگ عربی- روسی ما فعل های عربی را به صورت مصدری برابریابی می کنیم.
دکتر باطنی افزود آقای قیم خیالت راحت باشد و هیچ نگران نباش، کار شما درست و علمی است.
ایشان با طنز خاص خود گفتند: رفقای سابق هم همین کار را می کنند!
در
حقیقت دکتر باطنی سبب شد تا فرهنگ من بر اساس اصول علمی فرهنگ نویسی و
دستاوردهای نوین آن نوشته شود. اگر می بینیم دکتر شفیعی کدکنی از آن اظهار
رضایت می کند و استاد خرمشاهی آن را کتاب نیم قرن آینده می داند نتیجه همین
ویژگی هاست. در اینجا ضمن تشکر و عرض ارادت خدمت دکتر باطنی این مطلب را
اعتراف می کنم، اگر استاد نبود، کتاب من از نظر ساختار حرف تازه ای برای
گفتن نداشت.
دکتر باطنی نه تنها در این مورد یار و یاور من بود
بلکه در نشر و چاپ کتاب نیز نقشی اساسی داشت. اصولاً نشر کتاب فرهنگ هزینه
های بالائی را طلب می کند از این رو هر ناشری کتاب فرهنگ چاپ نمی کند. از
طرفی دیگر انتشاراتی چون فرهنگ معاصر جزء بهترین ناشران - اگر نگوئیم
بهترین ناشر - در عرصه کتب مرجع است و نام آن زینت بخش کتب های فرهنگ است.
فرهنگ
معاصر به دلیل دقت علمی بالا در انتخاب کتاب های مرجع تقریباً بهترین کتاب
ها را در این زمینه چاپ و منتشر کرده است. از طرفی دیگراصولاً کسی دست
بکار نوشتن فرهنگ می شود که سابقه ای طولانی در این عرصه داشته باشد و ده
ها کتاب پیش از این نوشته باشد.
از این رو من برای انتشارات فرهنگ
معاصر، یک فرد ناشناخته بودم و این برای ناشری که می خواست چند ده میلیون
تومان در آن برهه سرمایه گذاری کند؛ یک ریسک محسوب می شد اما دکتر باطنی با
اطمینان بسیار بالا کار من را تأیید کرد و به آقای موسائی گفت: کار ایشان
را در بیاورید و اصلاً نگران نباشید. این سخن استاد را من هیچگاه فراموش
نمی کنم.
متأسفانه بعدها به توصیه یکی از افراد تندرو هم استانی و
نه هم ولایتی، رابطه خود را با فرهنگ معاصر قطع کردم. در آن برهه من ناشران
را خوب نمی شناختم و به نقش ناشر خوب در ارائه کتاب و معرفی آن پی نبرده
بودم. از این رو تحت تأثیر ایشان قرار گرفتم و علی رغم این که مدیر فرهنگ
معاصر تا ابتدای پله ها دنبال من آمد، بی تجربگی کردم و رفتم و در نخجیرگاه
کتاب به دنبال ناشر گشتم.
پس از مدتی با استاد بهاء الدین خرمشاهی
آشنا شدم، به توصیه ایشان با ناشر دیگری قرارداد بستم ، در همان مقطع بود
که استاد خرمشاهی در کتاب خود "فرار از فلسفه " از فرهنگ عربی-فارسی من به
نیکی یاد کرد.
پس از چند سال آقای خرمشاهی به من گفت بهتر است این کتاب را از اینجا ببرید این ناشر در حد و اندازه کتاب شما نیست. او گفت بهترین جا برای کتاب شما انتشارات فرهنگ معاصر است. و من چون خود فرهنگ معاصر را ترک کرده بودم نمی توانستم به استاد خرمشاهی داستان را بگویم.
این بار به دکتر باطنی زنگ زدم و داستان را با ایشان در میان گذاشتم. استاد به من گفت اگر تهران هستید سریع خودت را به من برسان، من انتشارات فرهنگ معاصرهستم. بعد از یک ساعت آنجا بودم.
دکتر باطنی خطاب به من گفت: شما نباید فرهنگ معاصر را ترک می کردید، آن ها خیلی علاقه مند بودند کتاب را چاپ کنند، می دانی که حالا وضع بدتر شده ، اول این که شما ول کردید و رفتید و این کمی آقایان را آزرده خاطر کرده است.
دوم این که موضع شما دیگر مثل قبل نیست. سوم این که بعد از رفتن شما، آنها با آقای "عبدالکاظم برگ نیسی" وارد مذاکره شدند و ایشان در حال حاضر در اتاق روبه رو مشغول تألیف فرهنگ عربی- فارسی است. با وجود این نگران نباش.
در حضور من با آقای موسائی تلفنی صحبت
کرد. او آن چنان سخنانی بر زبان راند که من را شرمنده محبت های خود کرد. به
هنگامی که استاد سخن می گفت من از خدا فقط یک چیز را می خواستم و آن این
بود که من در مقابل ایشان روسفید باشم.
دکتر به من گفت شما بروید
اهواز، من نتیجه را به اطلاع شما می رسانم. روز بعد که من اهواز آمده بودم
دکتر باطنی با من تماس گرفت و گفت: آقای قیم، نگران چاپ و نشر کتاب نباشید
فرهنگ معاصر آن را چاپ می کند.
حال که سخن از روح بلند دکتر باطنی و
خدمت او به علم است، بی مناسبت نیست از فردی سخن بگویم که بنده در زمانی
که با استاد خرمشاهی در ارتباط بودم او را به عنوان ویراستار معرفی کردم.
هر چند که استاد خرمشاهی می گفتند این کار را من دیده ام و دو نفر دیگر از
فرهنگ نویسان عربی و از بهترین اساتید عربی آن را دیده اند و نیازی به
ویرایش ندارد، اما من با هدف بهتر شدن کار، اصرار کردم تا فلان کس ویراستار
فرهنگ شود.
بالاخره استاد خرمشاهی با پیشنهاد من
موافقت کرد و من آن فرد را به ایشان معرفی کردم. پس از چند روز استاد
خرمشاهی به من زنگ زدند و گفتند : آقای قیم کسی که شما معرفی کرده اید حرف
های عجیبی می زند. گفتم چه می گوید؟ آقای خرمشاهی گفتند: یکی این که از هر
چاپ کتاب، مادام العمر درصدی به او تعلق گیرد. دیگر این که نام او بر روی
جلد کتاب باشد!
من باورم نمی شد که فرد معرفی شده چنین درخواست های
نامتعارف و غیر معقولی داشته باشد. چون روال و رویه این است که اولاً به
ویراستار فقط یک بار حق الزحمه می دهند نه از هر چاپ.
دوم این که نام ویراستار روی جلد نوشته نمی شود بلکه در شناسنامه کتاب و در داخل کتاب ذکر می شود. پس از خاتمه سخن با استاد خرمشاهی به او زنگ زدم و خواستم حقیقت امر روشن شود. ملاحظه کردم هر آنچه آقای خرمشاهی گفته اند؛ درست بود. تازه ایشان چیزهای دیگر هم گفتند که قابل گفتن نیست. بدی مطلب این است که این فرد ادعای دوستی با من داشت، همان موقع خویشتن خویش را سرزنش کردم، چون این فرد کارنامه علمی چندان درخشانی نداشت.
چند کتاب شعر ترجمه کرده بود که همه یک
بار مصرف بوده اند و تنها کتاب تألیفی او بر مبنای سرقت ادبی از این و آن
نوشته شده بود. نه از فرهنگ نویسی چیزی می دانست و نه به زبان عربی و زبان
فارسی مسلط بود. انسان باید افراد این چنینی را ببیند تا قدر و شأن دکتر
باطنی را بیشتر بداند. برای دکتر باطنی خدمت به علم مطرح بود و برای دیگران
منافع شخصی.
در یکی از دیدارهای من با دکتر باطنی ( اردیبهشت 94)
به ایشان گفتم که ده سال پیش فرهنگ را به دانشکده زبان های خارجه دانشگاه
ملک سعود شهر ریاض فرستادم. پس از وصول کتاب، دکتر صادق خورشا رئیس بخش
فارسی آن دانشکده با من تماس گرفت و به من گفت: کتاب را ما تأیید می کنیم و
آن را به دانشجویان معرفی و توصیه می کنیم . ولی آقای قیم، دیدم شما در
مقدمه از دکتر باطنی تشکر کرده اید. گفتم: بله،ایشان دین بزرگی به گردن من
دارند. دکتر خورشا گفت: می دانید دکتر باطنی دوم ندارد؟ گفتم : بله می
دانم، خوب هم می دانم. دکتر در حالی که لبخندی بر لبان می زد با طنز خاص
خود گفت: فکر می کردم فقط این دور و اطراف من را می شناسند!
پس از
آن همسرم یک جلد از چاپ ششم کتاب تالیفی خود به نام "فرهنگ انگلیسی- فارسی
دانش آموز" را به استاد هدیه داد. ایشان نیز یک جلد از کتب خود را به خانمم
اهدا کرد.