به مناسبت عید ولایت، به سراغ سردبیر ماهنامه ی موعود (عج)، «اسماعیل شفیعی سروستانی» رفتیم تا از او بپرسیم، برای یاری رساندن امام چه باید بکنیم؟
*سلام استاد! عیدتان مبارک. از اینکه قبول زحمت کردید، سپاسگزاریم. «یاری رساندن» به امام که در ادعیه و زیارات ما آمده است به چه معناست و آیا ائمه (علیهم السلام) به یاری ما نیاز دارند؟
اسماعیل شفیعی سروستانی: با تبریک ایام جشن عید ولایت وامامت عید غدیر خم به همه ی شیعیان و مستضعفان جهان عرض می کنم:
امامان معصوم و از جمله حضرت امام زمان علیهم السلام، به دلیل داشتن جایگاه و مرتبه ی خاص نزد خداوند و صفات عالیه ی کمالی، اساساً در هیچ ساحتی نیازمند خلق روزگار نیستند. ازاین رو رویکرد تام ایشان تنها به خداوند تبارک و تعالی است. امام درجایگاه و مقامی خاص از عزت و بی نیازی نسبت به همه برخوردارند.
همین رتبه ی عالی امام است که ایشان را حائز جایگاه ولایت کرده است؛ یعنی «ولی الله» هستند. ولی الله بودن در وجهی به منزله و معنی ولی و سرپرست بودن برای کل مخلوقات انسی، جنی وحتی نباتی و جمادی وحیوانی است.
امام، راهنما، بلد راه و دستگیر هستند تا کل موجودات را از مراتب مختلف پست در دنیا به مراتب کامل تر و عالی برسانند. این مردم و سایر مخلوقاتند که در این جریان، مراتب کمالی را طی می کنند.
دستگیری مردم و بالا کشیدن آنها از مراتب پائین و ارتقا آنان به مراتب بالا و نجات دادن آنها از صفات پست، از دو راه ممکن است صورت بگیرد:
راه اول: از طریق اعجاز و یا اجبار است.
این سخن یا توقع بدین معنی است: خداوند، به واسطه ی نبی مرسل، امامی مبین و یا فرشته ای، یک شبه و در یک لحظه، بی اختیار انسان ها، دگرگونی بزرگی در کل خلق عالم ایجاد کند و تمام عوامل مزاحم رشد و کمال آنان را ازسر راهشان برمی دارد. تمام شیاطین جنی و انسی را نابود می کند و هر انسانی را با استحقاق و بی استحقاق، با آمادگی و بی آمادگی، با وجود تقاضا و طلب و بی وجود طلب متحول کند. این یک حرکت اعجازی، اجباری و یکباره است.
راه دوم: از طریق سنتهای الهی است.
در این صورت، دستگیری، ارتقا و برکشیدن انسان ها ازمسیر تجربه ی قوانین و سنتهای الهی اتفاق می افتد و البته با آگاهی خود مردم، با آمادگی و مجاهدت خودشان؛ تحت اشراف وهدایت و ارشاد نبی مرسل یا امام مبین معصوم.
* شما فرمودید که یک راه دستگیری امام از مردم از طریق معجزه است. حالا خداوند که می تواند با یک معجزه همه را یک شبه به کمال برساند، چرا این کار را نمی کند؟!
ممکن است تحول از طریق اول، به مذاق بسیاری خوش بیاید امّا دراین روش اشکالاتی وجود دارد:
الف: اختیار انسان ازاو سلب می شود.
خداوند با اعطا اختیار به انسان او را نسبت به سایر موجودات وحتی فرشتگان شرافت بخشیده است. هیچ انسانی را برای آنکه به درجه ای عالی برسد نمی توان مجبور کرد.
دوم: این تحول اجباری برای انسان فضل نیست.
آیا وقتی انسانی را بدون اختیار و با دست های بسته با هلی کوپتر به قله کوه رسانده باشید فاتح وکوه نورد شناخته می شود؟ جواب منفی است. تمایز، تفاوت و فضیلت در هر مسابقه ای مشروط به داشتن اختیار است.در صورتی کمال و برتری خارج این مسیر معقول و پذیرفته شده اتفاق بیفتد، برای انسان فضل محسوب نمی شود. اعطای هدیه و تشویق او هم مضحک و خنده دار می شود وبرای اوشیرینی ای ندارد. به همین ترتیب هم وقتی دست انسانی را می گیری و با اعجاز و یا اجبار او را بدون هیچ زحمتی به مقصد و مرتبه ای عالی می رسانی، فضلی برای او محسوب نمی شود.
سوم: در این روش، یک ظلم مستتر وجود دارد.
در هرعصری در میان جامعه انسانی جماعتی شریف و پاک و صاحب حسنات و جماعتی نادرست و ناپاک زندگی می کنند. وقتی بنا باشد جمله ی ساکنان زمین به یکباره برکشیده شوند و به مراتب عالی برسند آنکه پیشتر در کسب کمالات زحمت کشیده و با اختیار، مرارت هایی را تاب آورده چه حسی خواهد داشت؟
بی شک احساس می کند در حقش ظلمی اتفاق افتاده است. مثل آنکه معلمی بر سر کلاس درس، آخر سال بی حساب و کتاب به همه دانش اموزان نمره قبولی ثابت بدهد. ممکن است تنبل ها شاد شوند اما تکلیف آنان که در تمام سال زحمت کشیده اند چه می شود؟
در این روش کسانی که صاحب استعداد و استحقاق برای طی مراتب عالی اند، با کسانی که نه استعداد طی این مراتب را دارند و نه استحقاقش را، برابر و مساوی فرض می شوند. در صورتی که این دو گروه با هم مساوی نیستند.
مساوی گرفتن انسانها، در دادن کیفر یا پاداش، نشان عدالت ورزی نیست. مثل این است که معلمی وارد کلاس درسی بشود و به محصلین بگویید: چون همه شما 15 ساله و پسر هستید باهم مساوی هستید وبنابراین به همه ی شما نمره ی 15 قبولی می دهیم. در حالی که برخی از آنها شب بیداری کشیده و درس خوانده اند. دراین شیوه او با کسی که اصلاً اهل تلاش و درس نبوده یکسان فرض شده است. ازاینجاست که عرض می کنم: دستگیری و ارتقا مردم از طریق اعجاز و یا اجبار عادلانه نبوده و در خود نوعی ظلم را پوشیده دارد.
چهارم: جهان اساساً دار ابتلا است.
بزرگان دین دنیا را مزرعه آخرت اعلام کرده اند. انسان ها محصول این مزرعه را برداشت می کنند. یعنی محصولی را که خودشان کشت کرده اند برداشت می کنند و نه محصول دیگران را.
از مزرعه ی دنیا انسان، در اثر کِشتن و کوشش کردن، میوه ی مراتب عالی را به دست می آورد. با امکاناتی که دارند، کشت می کنند و آخر سر محصول را برمی دارند. دراین مسیرهمه چیز هست. صدها ابتلا و امتحان وحتی بادهای گزنده و آفت های کاهنده.
جهان، دار امتحان است؛ تا کسی زحمتی نکشد، به جایی نمی رسد. حاصل دست و تلاش انسان باید برداشت شود. حال اگر بخواهد دستگیری از انسان ها و بالا کشیدن آنها صرفا از طریق اعجاز رخ دهد، موضوع دار ابتلا بودن دنیا از بین می رود و معنی خودش را ازدست می دهد. باز هم ظلمی صورت می گیرد. و کسی که تلاشی نکرده است به محصولی دست می یابند که استحقاقش را ندارد.
پنجم: در این روش، قدرشناسی هم اتفاق نمی افتد.
انسان ها وقتی کالایی را مفت و یا از سر راه بدست می آورند، قدر آن را هم نخواهند دانست. در مقابل ازحاصل دست خود حفاظت کرده و آن را پاس می دارند.
ششم: برای قبول ظرفیت و درک مراتب بالاتر، کسب آمادگی ضروری است.
اگر استکانی را سر صبح زیر شیر آب داغ سماور بگیرید، درلحظه ای می شکند و دست شما را هم می سوزاند! چون استکان آمادگی پذیرش آب جوش این سماور را ندارد. در اندازه و قدر شایسته ای قرار نگرفته است که بتواند این آب گرم را تحمل بکند.
بدن آدمی هم همینطور است. آنکه که اهل ورزش کردن نیست، اگر یک مرتبه تصمیم بگیرد از تپه ای بالا برود، بدنش تا سه روز درد می کند. درمقابل، کسی که بدنش آمادگی دارد، در صبح سرد زمستان، در آب سرد 20درجه زیر صفر هم فرو برود، بیمارنمی شود..این موضوع درباره ی همه اشیا و موجودات صدق می کند.
جان و نفس آدمی هم لازم است برای کسب مدارج بالا آمادگی پیدا کند. وقتی روح خام و ناپخته است، اگر قرار باشد یکباره به مرتبه ی خاصی برسد، مانند همان استکان، می شکند. بنابراین اصلاً معقول هم نیست که با اعجاز و یا اجبار به کسی توانایی ویژه ای ببخشیم که تاب تحملش را ندارد.
ازاین رو و با چند دلیل دیگر عرض می کنم برکشیدن عمومی مردم از طریق اجبار و یا اعجاز (همان طریق اول) معقول ومقبول نیست. بنابراین انسان ناگزیر به مجاهدت و طی طریق به مدد اولیا الهی و مسیر تعیین شده خداوند است.
* ما در روایات خود درباره ی یاری رساندن به امام احادیث زیادی داریم. مثلاً امام صادق (ع) فرمودند: «به مردم امر شده است که ... و یاری خود را به ما عرضه نمایند.». شما فرمودید، این امام است که از مردم دستگیری می کند و نیازی به مردم ندارد. پس ما چگونه باید امام را یاری کنیم؟
چنان که گفتم، امام معصوم اساساً نیازی به مردم ندارد. این مردم هستند که به امام نیاز دارند. لیکن، امام برای آنکه مردم را از ظلم ها و بحران هایی که بدان مبتلا شده اند بالا بیاورد، ناگزیز به آگاهی دادن به مردم و ایجاد ظرفیت لازم در آنها است. تا آنکه انسان ها هم امکان رفتن پیدا کنند، هم ظرفیت اش را بیابند و هم قدرشناس این نعمت شوند. در غیر این صورت، طی این مراتب برای انسان ممکن نیست.
امام برای به اجرا درآوردن قوانین و سنتهای الهی، به ثمر رساندن جهان و انسان ها و پیراستن آنها از کثافات دنیوی، منتظر است. ایشان منتظرند تا مردم آماده شوند. آمادگی خود به نوعی یاری رساندن به امام است. یعنی یاری رساندن به امام برای آنکه اعمال ولایت کند. یاری به امام برای آنکه مردم را از تباهی خلاصی بخشد..
به عبارت دیگر یاری امام به معنای یاری خود است. چون وقتی به امام یاری می دهی به خودت یاری می دهی. یاری دادن امام، به معنای مبسوط الید قرار دادن امام است؛ باز گذاشتن دست امام برای آنکه بتواند با ما، همراه ما از مسیر قوانین و سنتهای الهی جهان انسانها و جهان را متحول کند و صحنه زمین را ازکثافات و پلیدی پاک گرداند.
* چگونه می توانیم در خودمان آمادگی ایجاد کنیم؟
ایجاد آمادگی در خود برای طی مراتب عالی لازم است. دراین مجال کوتاه دراین باره به مواردی اشاره می کنم:
در این راه و درطی هر مسیری انسان اول نیازمند آن است تا موقعیت، مقصد و فضای دوردستی را که به سوی آن می رود و یا آدرسش را به او داده اند بشناسد.
شناسایی مقصد، در انسان ایجاد میل و انگیزه رفتن می کند. مثلاً دوستی به شما می گوید، جایی را می شناسد در منطقه ای کوهستانی که آبشاری بسیار زیبا دارد با چمنزارهای زیبا. مملو ازدرخت و شکوفه و گل. اگر یک شب را در آنجا بخوابید، تمام خستگی هایت را از بین می برد و....
این چشم انداز زیبا، به ما انگیزه ی رفتن می دهد. وقتی که کشش این زیبایی ها ما را ازخانه خارج کرد و براه انداخت، در مسیر رفتن سختی های راه را تاب می آوریم.
بنابراین، برای آمادگی انسان ناگزیر به شناسایی مقصد است تا میل وکشش رفتن بیابد.
دیگر آنکه، به موازات این قضیه، باید بدانیم که در چه موقعیتی قرار داریم. یعنی مبدا ومکانی را که در آن مستقریم بشناسیم.
ممکن است شخصی در یک برهوت بی آب و علف زندگی کند و از آب کثیف بنوشد و از حیوانات پست و خزنده تغذیه کند و هیچ خبری هم از فضای بیرونی آبادان نداشته باشد. حال اگر کسی او را خبر کند که با خروج از این برهوت وارد یک منطقه ی زیبا می شود و آب و غذایی بهتر از آنچه دراین برهوت می خورد می یابد، درمی یابد که این برهوت، زیبا نیست و این آبی که می نوشد هم، آب کثیفی است! یعنی با کشف موقعیت کثیف فعلی و محلی که در بیرون از این موقعیت قرار گرفته است، بیزاری از وضعیت موجود در فرد شکل می گیرد. این موقعیت شناسی و شناساندن مقصد، همچون دو بال در کنار یکدیگر هستند.
اولی برای خروج از این وضعیت فعلی ایجاد انگیزه و میل می کند و دومی بیزاری جستن از وضع موجود را سبب می شود.
نکته ی لطیف این موضوع: عشق مقدس و کینه ی مقدس است.
ما در اصطلاح دینی به این دوعنوان می گوییم: تولی جستن و تبری جستن.
کسی که می خواهد برای طی مراتب عالی و یاری رساندن به امام، آمادگی پیدا کند، باید هم دردل "عشق مقدس "را داشته باشد و هم "کینه ی مقدس" را.
عشق به زیبایی ها و لطایف مقصد و کینه ورزی درباره ی کثافات وضع موجود. این دو، انسان را از جا می کند و به حرکت در مسیر وا می دارد.
رکن سوم این ماجرا می شود: «نحوه ی رفتن». یعنی چگونگی طی این مسیر را تا از این وضعیت نفرت بار به وضع پر کشش و زیبای مطلوب برسید.
کسانی که مردم و مخصوصا جوانان را تربیت می کنند و از طریق رسانه ها و بلندگوها متذکر رفتار و سکناتشان می شوند و دائم به آنها یادآوری می کنند که چگونه بخورد وچگونه بپوشد و...، ولی درباره وضع موجود و وضع آینده با آنهاسخن نمی گویند و حتی اجازه پرسش و نقد وضع موجود را ازآنها سلب می کنند، آنان را خسته و دلزده می کنند.
ما باید از مقصد و همزمان با آن از مبدأ و وضع موجود سخن بگوییم تا جذبه و انگیزه ایجاد کنیم و بعد از آن از چگونه رفتن و.... اگر ابتدا از سنگلاخ و سختی راه برای کسی سخن بگویی که اوهرگز براه نمی افتد! اول باید از زیبایی های مقصد بگویید. جذبه ی این مقصد الزاماً باید از سختی های بین راه بیشتر باشد. همیشه باید سنگینی و جذبه ی مقصد قوی تر از سختی های طی طریق باشد، وگرنه سختی های راه غالب می آید و کسی برای رفتن انگیزه پیدا نمی کند.
بنابراین، هر انسانی برای رفتن و طی مسیر، ابتدا باید تصویری زیبا، جذاب، واقعی و قابل دسترس بدست بیاورد و این جذبه چنان میلی در او ایجاد کند که مسیر سخت و سربالایی و سنگلاخ را تاب بیاود؛ این امرایجاد آمادگی می کند.
* چگونه بفهمیم که آماده هستیم یا آمادگی همراهی با امام را نداریم؟
نشانه ی آماده شدن، در خود آماده شدن است؛ این دو از هم جدا نیستند. کسی که ساعت کوک کرده و کوله پشتی اش را بسته است و دارد بند کفشش را برای کوهنوردی می بندد معلوم است که آماده است! دیگر از او نمی پرسیم که آیا آماده ای؟ و کسی که بدون هیچ تمهیداتی، در رختخوابش در حال خرناس کشیدن است معلوم است آمادگی رفتن وکوه نوردی را ندارد.
ظهورِ آمادگی در خود اعمال است. ابتدا این آمادگی در بیان و بروز احساس و نشان دادن ذوق و کشش شخص ظهور پیدا می کند. این مربی است که باید این احساس و انگیزه جوانه زده را در فرد زنده نگهدارد و تداوم ببخشد. کُند و غافل را بیدار کند و بیدار نگه دارد تا به مدد آن، به آمادگی تمام برسد.
* آیا گناه کردن، دشمنی با امام است؟
گناه مفهوم خاص ومصادیق فراوانی دارد. می توان گفت: هر عملی و اندیشه ای که مانع ازرفتن و طی طریق شود گناه به حساب می آید.
وقتی شما می خواهید به کوه بروید، پوشیدن کفش پاشنه بلند گناه است. چون این کفش مانع رفتن می شود. درطی مسیرسخت کوه گناه کوچک و بزرگ فرقی نمی کند؛ هر عملی که مانع رفتن بشود، سرعت رفتن را کم کند و یا بدن را دچار سستی کند گناه است.
گناه، اول از همه موجب ظلم به خود شخص است و در مرتبه ی دوم، چون باعث زمین گیر شدن ما و عدم آمادگی مان می شود، مانع از اِعمال ولایت امام نیز می گردد و این ظلم در حق امام است.
امام فرماندهی است که می خواهد مردم را به یک مقصد عالی برساند. به عنوان امام و فرمانده، حق اوست که با او همراهی بشود و از او حرف شنوی شود و امرش اطاعت. اگر کسی در گوشه ای از این سپاه عظیم، عده ای را با بزن بکوب مشغول کرد و مانع آمادگی آنها گردید، معلوم است که به امام ظلم کرده است. نه تنها به امام بلکه به خودش و مردمی که آنها را مشغول نگه داشته است هم ظلم کرده است.
امام از چنان شایستگی و استحقاقی در ولایت برخوردار است که اطاعت کردن و فرمانبرداری از او، حق اوست و وقتی که با گناه، دست امام را درباره ی خود می بندیم، به حق او ستم کرده ایم. ضمن آنکه این مانع تراشی درمسیر رشد و کمال خود ما هم سنگ می اندازد.
فرض کنید شما معلمی شایسته سر کلاستان دارید و مطمئنید که می تواند شما را از سد کنکور عبور دهد. آیا حق اونیست که از او اطاعت شود؟
حال اگر میان کلاس، هر کس به نوعی مانعی تراشید؛ برای مثال دیگران را مضحکه کرد، مانع مطالعه دیگران شد و..، او هم به خودش ظلم کرده است و هم به دیگران. چرا که خود را از رفتن در مسیر عالی کمال بازداشته است، هم حق دیگران را از بین برده است چرا که مانع رفتن آنها شده است و هم به آن معلم شایسته ستم کرده است چرا که دست او را در رشد خود و دیگران بسته است. پس گناه، ظلم به حق امام است. والسلام