عصر ایران؛ لیلا احمدی- مفسری با قواره و شمایل توماس فریدمن نیاز به معرفی ندارد، ولی بد نیست به سیاق همیشه، در آغاز نوشته، توضیح مختصری دربارهی دیدگاه کلی نویسنده و نقش تأثیرگذارش در شکلدهی به افکار عمومی و گفتمان سیاسی آمریکا داده شود. دیدگاهش بهطور مرتب در نیویورکتایمز منتشر میشود و خوانندگان فراوانی در میان سیاستمداران، دانشگاهیان و نخبگان دارد.
او دهههاست که مسائل خاورمیانه و روابط آمریکا با جهان عرب، اسرائیل، چین و روسیه را با عمق فکری و دیدگاهی منحصربهفرد روایت میکند. غالب سیاستگذاران، خواه موافق یا مخالف، تحلیلهای او را دنبال میکنند و همگی در اینباره اتفاقنظر دارند که فریدمن، اشارات قابلتأمل و تحلیلهای بحثبرانگیزی دارد. او یکی از مهمترین منتقدان سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا است و در دورههای مختلف، نقدهای جدی و تأثیرگذاری ارائه داده است.
دیدگاهش پلی است میان نخبگان و عموم مردم. فریدمن میتواند مفاهیم پیچیدهی جهانیسازی، ژئوپلیتیک، اقتصاد و تکنولوژی را به زبان ساده و قابلفهم برای مخاطب عام شرح دهد. همین قابلیت، جایگاه او را در میان مفسرانِ برجسته، تثبیت کرده است. او در رأس قدرت سیاسی نیست، اما صدایی نیرومند در تفسیر و ترسیمِ سیاست در آمریکا و جهان غرب است.
دیدگاه فریدمن در قبال سیاستهای دونالد ترامپ بهشدت منفی، انتقادی و هشداردهنده است. او ترامپ را سیاستمداری ناکارآمد و تهدیدی اساسی برای بنیانهای دموکراسی آمریکا میداند. ترامپ از نگاه فریدمن، خودکامهای بالقوه است که به تخریب نهادهای دموکراتیک و قانونمدار آمریکا اهتمام دارد. ترامپ، نهادهایی مانند دستگاه قضایی، سازمانهای امنیتی و رسانهها را دشمن خود قلمداد میکند و به جای التزام به قانون، وفاداری شخصی را برمیگزیند.
به نظر فریدمن، سیاست خارجی ترامپ، تضعیفکنندهی جایگاه جهانیِ آمریکاست. او به جای حفظ اتحادهای سنتی و ائتلاف با دموکراسیهای قدرتمند اروپایی، به تحقیر آنها پرداخته و قدرت نرم آمریکا - یعنی توان جذب متحدان و نخبگان جهانی- را نابود کرده است.
به عقیده او، ترامپ از مفاهیم تاریخی، سوءاستفادهی سیاسی میکند و مصائب مردم را دستمایهای برای سرکوب آزادی و تقویت سیاستهای راست افراطی کرده است.فریدمن نگران از بین رفتن تصویر اخلاقی و ارزشیِ آمریکاست؛ کشوری که زمانی الهامبخش آزادی، تکثر و پیشرفت بود و اکنون با شتاب به کشوری خودکامه، تنگنظر، بیگانههراس و مرتجع مبدل میشود.
او ترامپ را نیروی مخربی میبیند که سیاستهای نادرستی در پیش گرفته و تیشه به ریشهی هویت آمریکا - بهعنوان کشوری پیشرو در دموکراسی و حقوق بشر- زده است.
فریدمن بهوضوح از تصمیمات ترامپ خشمگین است و در این مقاله نیز با لحنی عتابآلود، از دیدار اخیر دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو در کاخ سفید انتقاد میکند. دیدار این دو رهبر، تجسم ائتلافی ویرانگر است و نشان میدهد که هر دو در مسیر تضعیف دموکراسی، قانونگرایی و ارزشهای لیبرال حرکت میکنند. فریدمن آنها را رهبرانی میداند که نهادهای مستقل را تضعیف میکنند، با برچسبِ «دولت پنهان» به مخالفان میتازند و اتحاد با کشورهای دموکراتیک را فدای ائتلافهای اقتدارگرا میکنند.
او در این مجال، به تاسی از دیدگاه فرید زکریا و با اشاره به کتاب مهم او باعنوان جهان پساآمریکایی، از «پساآمریکا» و «پسااسرائیل» سخن گفته و هشدار داده که این دو کشور، آگاهانه از هویت تاریخی و آرمانیشان - در قالب دموکراسیهایی قانونمحور و عدالتطلب- فاصله گرفتهاند. فریدمن، عملکرد ترامپ و نتانیاهو را در بهرهبرداری ابزاری از یهودستیزی، سرکوب آزادی بیان، تضعیف نهادهای امنیتی و قضایی و تحقیر نخبگان علمی و فنی، مخاطرهآمیز میداند.
او جامعه مدنی اسرائیل را مقاومتر از آمریکا قلمداد کرده و با اشاره به هشدار شخصیتهای امنیتی اسرائیل درباره نتانیاهو، از خوانندگان میخواهد «مبارزه برای نجات دموکراسی» را جدی بگیرند و تمامقد در حراست از آن بکوشند.
[م. شایان ذکر است که آثار و مقالات ارائهشده در بخش ترجمه، بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.]
➖➖➖➖➖➖➖
روزگاری دیدار رئیسجمهور ایالاتمتحده و نخستوزیر اسرائیل، مایهی
مباهات یهودیان آمریکایی و اسرائیلی بود. چنین رخدادی از دید غالب ناظران،
همکاری دو رهبر دموکراتیک قلمداد میشد و حالا چه؟ با نظر به عکس صمیمانهی
دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو، دست در دست هم در دفتر بیضیِشکلِ کاخ
سفید، انزجار و دلسردی به سراغمان میآید.
ترامپ و نتانیاهو در حال ایجاد جهان «پساآمریکایی» و «پساسرائیلی» هستند. منظورم از «پساآمریکا»، آمریکایی نیست که قدرتش بهتدریج کاهش مییابد. اشاره به آمریکایی دارم که عامدانه به هویت بنیادیناش پشتپا میزند و میکوشد از الگوی تعهد به حاکمیت قانون در داخل و بهبود وضع بشر در خارج، فاصله بگیرد. منظور از «پساسرائیل» هم، اسرائیلی است که آگاهانه از هویت تاریخیاش فاصله میگیرد تا دیگر [به زعم نویسنده] دموکراسی قانونمدار و پیشرو در منطقهای مملو از خودکامگان نباشد؛ کشوری که همیشه بهشرط تأمین امنیت، صلح پایدار با فلسطینیها را بر «تملک دائم» غزه و کرانهی باختری و مذاکره را بر جنگ برتری میداد.
دیگر دشوار بتوان تصور کرد که آرمان آمریکاییِ ترامپ و معاونش، جی.دی. ونس، وجه اشتراکی با سخنان رونالد ریگان در ژانویه ۱۹۸۹ بیابد. ریگان در سخنرانی وداعش آمریکای دیگری را تجسم کرده بود و از لزوم القای ارزشهای آمریکایی به نوباوگان سخن گفته بود.
«از واقعیت آمریکا بگویید و شرح دهید که در تاریخ جهان چه جایگاهی دارد.» او آمریکا را به مشعلی اخلاقی و سیاسی بر فراز جهان مانند کرده بود.
«کشوری رفیع، راسخ و پرمباهات، بر فراز صخرههایی استوارتر از اقیانوسها و در تیررسِ تندبادها، ... پرتوان به کرم و لطف پروردگار ... آکنده از مردمانی مختلف با گونهگونترین پیشینهها... در جوار هم به صلح و آشتی ... در دیاری که بندرهای آزاد دارد و زنده است به تجارت و بداعت ... مرز و بومی که اگر در آن دیواری هست، دری در میان دارد؛ دری و درهایی گشوده به روی همتمندان و دلداران»
ترامپ و ونس در تلاشاند آمریکایی بسازند که هیچ شباهتی به آمریکای عصر ریگان ندارد و به متحدانِ دموکرات، به بازار آزاد و قانونمدار و به اتحادیهی اروپا به چشم تحقیر مینگرد. ترامپ اخیراً گفته اتحادیهی اروپا برای «دور زدن آمریکا» تأسیس شده و در روز دیدار با نتانیاهو در دفتر بیضیشکل هم این ادعا را تکرار کرده است. چنین گفتهای با آن میزان کینهتوزی و جهالت تاریخی که از او سراغ داریم، نفس را در سینه حبس میکند.
ترامپ و ونس میخواهند ما را به پساآمریکایی برسانند که حافظان دلیرِ مرزهای آزادی و قهرمانان دلاوری مانند اوکراینیها را از خود میراند و در ازای تمدید کمکهای نظامی به اکراه، بهرهبرداری از معادن و مخازنِ میهن جنگزده را پیش میکشد.
[م. سخنرانی وداع رونالد ریگان در ۱۱ ژانویه ۱۹۸۹، پس از هشت سال ریاستجمهوری، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین سخنرانیهای خداحافظی در تاریخ آمریکا است. ریگان در این سخنرانی، ضمن مرور دوران ریاستجمهوریاش، بر ارزشهای آمریکایی، نقش کلیدی مردم و آزادی تأکید کرده است. او آمریکا را «شهری درخشان و رفیع» قلمداد کرده و از اهمیت ایمان به کشور، میهنپرستی و مسئولیت فردی سخن گفته است.
نکتهی برجستهی سخنرانی، هشدار ریگان درباره کاهش حس ملیگرایی و دانستههای مدنی نسل جوان است. اگر آمریکاییها ندانند چه چیزی آنها را به ملت مبدل کرده است، آزادی و ارزشهایشان به خطر میافتد. پس خواستار بازگشت به آموزش تاریخ و ارزشهای بنیادین آمریکا شده است.
سخنرانی ریگان از این حیث مهم است که خلاصهای از مواضع سیاسی او است، با نگاهی آیندهنگر به نقش شهروندان در حراست از دموکراسی. خیلیها این خطابه را بیانیهای فرهنگی و سیاسی میدانند که همچنان الهامبخش محافظهکاران و طرفداران آزادی فردی است.]
هر دو رهبر، خواهان استبدادند. هر دو در پی تضعیف حاکمیت قانون و «نخبگان» در کشورشان هستند؛ میخواهند منتقدان را در لوای «دولت پنهان»، در هم بکوبند. هر دو کشورشان را از آرمانی جهانی که زمانی «نور بر ملتها» میتاباند، به ملیگراییِ تنگنظرانه، خشونت و قساوتی سوق میدهند که میکوشد پاکسازی قومی را عادی جلوه دهد. هر دو، مخالفان سیاسیشان را نه رقبای مشروع که دشمنان داخلی قلمداد میکنند و کابینه را با افراد بیکفایتی انباشتهاند که اعتنایی به قانون ندارند و تنها مزیتشان، وفاداری به شخص اول مملکت است.
هر دو، کشور را از متحدان سنتی دموکرات زدودهاند. هر دو، گسترش سرزمینی را حق الهی خود میدانند. یکی میگوید «از خلیج آمریکا تا گرینلند» را تصاحب میکنم و دیگری به دنبال «کرانهی باختری تا غزه» است.
فرید زکریا در سال ۲۰۰۸، کتابی آیندهنگرانه با عنوان «جهان پساآمریکایی» منتشر کرد و این ایده را بسط داد که حتی اگر در آینده، ایالات متحده قدرت برتر جهانی باقی بماند، در دورانِ پس از جنگ سرد، «ظهور دیگران» (کشورهایی مانند چین و هند)، سلطهی نسبی آمریکا را خدشهدار میکند.
[م. کتاب «جهان پسا-آمریکایی» نوشته فرید زکریا، تحلیلگر برجسته روابط بینالملل، نگاهی است به تحول نظم جهانی در قرن ۲۱ و افول نسبی قدرت ایالات متحده.
او در این کتاب توضیح میدهد که به موازات سقوط آمریکا، شاهد برآمدنِ قدرتهای دیگر مانند چین، هند، برزیل و برخی کشورهای در حال توسعه خواهیم بود که قدرت را از غرب به شرق و از آمریکا به دیگر بازیگران جهانی منتقل میکنند.
زکریا معتقد است که آمریکا کماکان قدرت مهمی باقی خواهد ماند، اما دیگر یگانه ابرقدرتِ بیرقیب نخواهد بود. او اصطلاح «ظهور دیگران» را برای این روند به کار میبرد و از آمریکا میخواهد که خود را با نظم جدید جهانی وفق دهد، واقعبینانه با دیگر قدرتها تعامل کند و از یکجانبهگرایی فاصله بگیرد.
کتاب همچنین نقدهایی به سیاستهای داخلی آمریکا و مسائلی مثل کاهش کیفیت آموزش، فقدان نوگرایی در زیرساختها و سیاستزدگی شدید دارد. زکریا میگوید آمریکا با سرمایهگذاری در علم، نوآوری و دیپلماسیِ هوشمند و با گشودگی و انعطاف درقبال کشورهای جهان میتواند نقش رهبری را حفظ کند.
این کتاب دیدگاهی واقعگرایانه و آیندهنگرانه نسبت به تحولات قدرت در جهان دارد و از این نظر بسیار تأثیرگذار بوده است.]
آنها میخواهند ما را به «پساآمریکایی» برسانند که دیگر تمایلی به حفظ قدرت نرم خود ندارد و در پی تقویت آن هم نیست؛ قدرتی که به آمریکا امکان میداد متحدان زیادی جذب کند و مهاجران نخبه را به سوی خود بکشاند. این مفهوم را اولینبار، جوزف نای (استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد) مطرح کرد. ترامپ و یارانش برای این قدرت نرم هیچ ارزشی قائل نیستند و از این واقعیت غافلاند که اگر این قابلیت را از دست بدهیم، توانِ متقاعدکردنِ کشورهای دیگر به ائتلاف و توان حفظ منافع و ارزشهایمان را از دست خواهیم داد؛ مزیتی بیهمتا که تاکنون ما را از روسیه و چین متمایز کرده است.
به قول لری دایموند (کارشناس حوزه دموکراسی در دانشگاه استنفورد)، "ترامپ نهفقط مشاغل و ارزشها که بهمعنای واقعی کلمه، آمریکا را تضعیف میکند. آمریکای ترامپ تا جایی که در تصورم میگنجد، غریبهترین آمریکایی است که تاکنون در آن زیستهام و میخواهم عاقبتبهخیریِ نوههایم را در آن ببینم."
نتانیاهو نیز با تمام توان مشغول پیریزیِ کشوری پسااسرائیلی است. ترامپ، رئیس افبیآی را به دلیل فقدان وفاداری برکنار کرد و نتانیاهو هم به صرافت افتاده تا همین کار را با رونن بار، رئیس محترم و معتبر شاباک (سرویس امنیت داخلی اسرائیل) انجام دهد؛ آن هم دقیقا وقتی که بار مشغول تحقیق درباره برخی از نزدیکان نتانیاهو به اتهام همدستی احتمالی با دولت قطر است.
حالا قرعه به نام نتانیاهو افتاده و او را به اتهام فساد در دادگاه محاکمه میکنند.
[م. دادگاه بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، از مهمترین پروندههای فساد سیاسی در تاریخ این کشور است. او در چند پرونده مختلف با اتهاماتی از قبیل رشوه، فریب افکار عمومی و سوءاستفاده از قدرت روبهرو است. این پروندهها بهطور خاص شامل سه پرونده با شمارههای ۱۰۰۰، ۲۰۰۰ و ۴۰۰۰ میشوند:
پرونده ۱۰۰۰: نتانیاهو متهم است از بازرگانانی مانند آرنون میلچن، هدایای گرانقیمت شامل سیگار، شامپاین و جواهرات دریافت کرده است.
پرونده ۲۰۰۰: گفتوگوهای نتانیاهو با ناشر روزنامه «یدیعوت آحارونوت» درباره پوشش مطلوب رسانهای برای محدود کردن رقیب رسانهای او، محور این پرونده است.
پرونده ۴۰۰۰: جدیترین اتهام او مربوط به کمک به شرکت مخابراتی «بِزِک» در ازای پوشش مثبتِ وبسایت خبری آن (والا) است.
نتانیاهو همه این اتهامات را رد کرده و آنها را «تله سیاسی» نامیده است. دادگاه رسیدگی به اتهامات او از سال ۲۰۲۰ در جریان است و بیبی با وجود فشارهای قانونی، قدرت سیاسی خود را حفظ کرده است. روند دادگاه و نتایج احتمالی آن میتواند تأثیر چشمگیری بر آینده سیاسی اسرائیل بگذارد.]
«رئیسجمهور ترامپ به پدیده قابلتوجهی متوسل شده است؛ نوعی یهودستیزی که از دل مباحث مربوط به اسرائیل بیرون آمده و قرار است مسائلی مانند سرکوب مهاجرت، آموزش عالی و آزادی بیان در اسرائیل را توجیه کند.»
جاناتان جکوبی (مدیر ملی پروژهی نکسوس که در زمینهی مبارزه با یهودستیزی و دفاع از دموکراسی فعالیت میکند) میگوید:
"بهعنوان فردی یهودی و آمریکایی، نیاز و تمایلی به دفاع ریاکارانه از ترامپ ندارم. او همان کسی است که در سال ۲۰۱۷، ملیگرایان سفیدپوست و نئونازیهایی را که در شارلوتسویلِ ویرجینیا تظاهرات کردند، «اشخاص بسیار محترم» توصیف کرد. جی.دی. ونس هم از حزب AfD آلمان که همدلی با نازیها دارد و جنایات هولوکاست را ناچیز میشمارد، حمایت کرده است. رهبران این حزب بر این باورند که آلمانیها دیگر نباید بهخاطر جرائم نازیها، احساس گناه کنند."
[م. حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD)، حزب راستگرای افراطی آلمان است که در سال ۲۰۱۳ تأسیس شد و ابتدا در مخالفت با سیاستهای مالی اتحادیه اروپا و بحران یورو شکل گرفت، اما سپس تمرکز خود را بر موضوعات جنجالی مانند ضدیت با مهاجرت، اسلامهراسی، ملیگرایی، و تردید نسبت به اتحادیه اروپا گذاشت. AfD خواهان کنترل شدیدتر مرزها و محدودکردن پذیرش پناهجویان، بهویژه مسلمانان است.
این حزب از سیاستهای چندفرهنگی و جهانیسازی انتقاد میکند و بر محافظت از فرهنگ و هویت ملی آلمان تأکید دارد. همچنین در قبال روسیه موضع نرمی دارد و از تقویت روابط با این کشور حمایت میکند.
در برخی ایالتهای شرقی آلمان، AfD توانسته آرای قابلتوجهی کسب کند، اما در سطح ملی هنوز در انزوا قرار دارد و سایر احزاب، حاضر به ائتلاف با آن نیستند. مواضع تندِ برخی از اعضا، این حزب را با اتهاماتی نظیر نژادپرستی و نفرتپراکنی مواجه کرده است. با وجود انتقادات گسترده، محبوبیت AfD و نقش آن در سیاست آلمان رو به افزایش است.]
خاخام شارون بروس از کنیسهی IKAR واقع در لسآنجلس، در خلال یکی از مواعظش در روز ۸ مارس هشدار داد:
«ما
یهودیان به ابزاری برای پیشبرد برنامهی سیاسی مبدل شدهایم؛ برنامهای که
به بافت اجتماعی، نهادهای محافظ یهودیان و سایر اقلیتها، آسیب خواهد زد.
از ما سوءاستفاده میشود. رنجها و آلام ما، به بهانهای برای پایمالکردن
رؤیای دموکراسیِ چندنژادی بدل گشته است و همزمان هدف تشکیل کشور مسیحی
سفیدپوست را محقق میکند.»
[م. اتهام یهودستیزی به دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا، بیشتر به خاطر اظهارات و مواضع مبهم یا جنجالی او در رابطه با یهودیان و اسرائیل مطرح شده است. برخی از انتقادات شامل سخنان کلینگر درباره یهودیان آمریکایی، وفاداری دوگانه و استفاده از کلیشههای قدیمی است. ترامپ روابط نزدیکی با دولت اسرائیل داشت و اقداماتی چون انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم را انجام داد، اما منتقدان میگویند حمایت از اسرائیل لزوماً به معنای عدم یهودستیزی نیست. اظهارات او بارها موجب ناراحتی بخشی از جامعه یهودی آمریکا و واکنش گروههای مدافع حقوق اقلیتها شده است.]
نتانیاهو مانند ترامپ و تاحدی به لطف او، احساس مصونیت میکند و بر این باور است که هیچچیز نمیتواند او را زمین بزند. این طرز فکر به سطوح پایینتر فرماندهی هم منتقل شده و به رویدادهایی مانند حادثهی ماه گذشته انجامیده است؛ حادثهای که در خلال آن نیروهای اسرائیلی در جنوب غزه، جان ۱۵ امدادگر را گرفتند. یکی از مقامهای ارشدِ ارتش اسرائیل به روزنامهی هاآرتص گفته است: «زنجیرهی فرماندهی در سطوح پایینتر، حقیقت را کتمان میکند.»
[م. در تاریخ ۲۳ مارس ۲۰۲۵، ارتش اسرائیل در حملهای به جنوب غزه و منطقه رفح، دو کاروان امدادی را هدف قرار داد که منجر به کشته شدن ۱۵ امدادگر شد. این امدادگران متعلق به هلالاحمر فلسطین و واحد دفاع مدنی بودند. ویدئوهای منتشرشده نشان میدهد خودروهای امدادی علائم اضطراری داشتند. برخی از اجساد با دست و پاهای بسته و آثار شلیک از فاصله نزدیک یافت شدند. ارتش اسرائیل این حادثه را "اشتباه جدی" قلمداد کرده، اما رسانههای جهان آن را نقض آشکار حقوق بشر میدانند. پس از حادثه، اجساد در گورهای کمعمق دفن و خودروها تخریب شدند. این اقدام واکنشهای گستردهای در پی داشت. چند فرمانده نظامی اسرائیل تاکنون توبیخ و برکنار شدهاند. سازمان ملل هم خواستار تحقیقات مستقل و فوری در این باره شده است.]
خوشبختانه جامعهی مدنی اسرائیل نشان داده مقاومتی مثالزدنی و بهمراتب عظیمتر از جامعهی مدنی آمریکا دارد. تعجبی هم ندارد. ترامپ میتواند نخبگان آمریکا را با تمجید هوادارانش تحقیر کند، اما اسرائیلیها بهخوبی میدانند که کشورشان بدون نخبگان فنی، علمی و نظامی دوام نمیآورد. به همین دلیل است که این ماه، ۱۸ نفر از رؤسای سابق نهادهای امنیتی اسرائیل—از ارتش، موساد، شاباک، اطلاعات نظامی و پلیس—اعلام کردند که نتانیاهو دیگر برای خدمت بهعنوان نخستوزیر صلاحیت ندارد. آنها اعلام کردند که «رفتار نخستوزیر، تهدیدی واضح و عاجل برای امنیت و آیندهی اسرائیل بهعنوان کشوری یهودی و دموکراتیک است.»
به کسانی که رؤیای ممانعت از شکلگیری جهان پساآمریکایی و پسااسرائیلی را دارند، این پیام را میدهم که "همه ما برای آینده میجنگیم و من تمام قد، با تمام وجود در کنارتان هستم. ما هرگز از پا در نخواهیم آمد."
[م. جامعه مدنی اسرائیل در سالهای اخیر، بهویژه از زمان بازگشت بنیامین نتانیاهو به قدرت، مخالفتهای گستردهای با سیاستها و عملکرد او نشان داده است. این مخالفتها بهویژه با طرح جنجالی اصلاحات قضایی که از سوی دولت راستگرای او پیشنهاد شد، شدت گرفته است.
این طرح که با هدف کاهش اختیارات دیوان عالی و افزایش نفوذ دولت بر قوه قضائیه مطرح شد، موجی از اعتراضات عمومی و تظاهرات بیسابقه در سراسر اسرائیل برانگیخت.
مخالفان، از جمله وکلا، قضات، دانشگاهیان، فعالان حقوق بشر و گروههای مدنی، معتقدند که این اصلاحات، دموکراسی اسرائیل را تضعیف کرده و اصل تفکیک قوا را به خطر میاندازد. همچنین، بسیاری از افسران ارشد نظامی و نیروهای ذخیره ارتش هشدار دادند که بیثباتی سیاسی میتواند امنیت ملی اسرائیل را به خطر اندازد.
افزون بر مسائل قضایی، فساد مالی، مدیریت نادرست در حوزههای اقتصادی و اجتماعی و بحرانهای امنیتی، از دیگر دلایل مخالفت جامعه مدنی با نتانیاهو است. این مخالفتها نشاندهنده شکاف عمیق میان بخشهایی از مردم اسرائیل و دولت اوست و آینده سیاسی نتانیاهو را در هالهای از ابهام قرار داده است.]
عصر ایران؛ لیلا احمدی- باراک اوباما (رییسجمهور پیشین ایالات متحده) و استیون تپر (رییس کالج هنرهای آزاد همیلتون)، در گفتوگویی صمیمانه و پرتأمل به بررسی چالشهای جهان معاصر، ارزشهای دموکراسی، نقش جوانان در آیندۀ جهان، اهمیت آموزش و ضرورت تابآوری در مسیر پیشرفت پرداختند.
اوباما، نسبت به توان فناوریهای هوشمند در جعل واقعیت هشدار داد و گفت ابزارهایی مانند هوش مصنوعی، فیلترها و ویدئوهای ساختگی، تمایز حقیقت و بازنمایی را سختتر کردهاند. از نظر او، این تحولات میتوانند تهدیدی برای دموکراسی محسوب شوند، چراکه اگر افراد نتوانند بر سر واقعیت مشترک به توافق برسند، گفتوگو و تفاهم میسر نخواهد شد.
یکی از محورهای مهم این گفتوگو، تشخیص محتوای واقعی و غیرواقعی در فضای عمومی است. اوباما بر اهمیت آموزش، پرورش سواد رسانهای و تقویتِ تفکر انتقادی در کودکان و دانشجویان تأکید کرد. به گفتۀ او، برای بقای دموکراسی، شهروندان باید بتوانند اطلاعات معتبر را از اخبار جعلی و تبلیغات مسموم تشخیص دهند و بر مبنای واقعیتها تصمیم بگیرند.
در ادامه دربارۀ فعالیتهای بنیاد خود سخن گفت و توضیح داد که هدف از تأسیس بنیاد اوباما، پرورش نسل جدیدی از رهبران جهانی است. این بنیاد، نهفقط در آمریکا، که در تمام قارهها فعال است، زیرا چالشهای جهان امروز، مرز نمیشناسند. او با اشاره به نظم بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم، بر نقش آمریکا و متحدانش در ایجاد سیستمی مبتنی بر قوانین و همکاری متقابل تأکید کرد؛ سیستمی که به رشد اقتصادی، کاهش فقر و ارتقاء بهداشت عمومی در سراسر جهان یاری رسانده است.
او نسبت به تضعیف این نظم هشدار داد و انتقاد کرد که برخی سیاستمداران آمریکایی، بهجای تقویت همکاری جهانی، رویکردی یکسویه اتخاذ کردهاند که مبتنی بر زورگویی، تحقیر نهادهای بینالمللی و بیاعتنایی به اصول همکاری است. این نوع نگرش در بلندمدت به ضرر آمریکا و جهان خواهد بود.
او اذعان کرد نظم بینالمللی کنونی بینقص نیست و در مواردی مانند نابرابریهای ناشی از جهانیشدن یا برخوردهای دوگانه در سیاست خارجی، ناکام عمل کرده است. با اینحال، به باور او، همکاری، قانونمداری و احترام به کرامت انسانی باید در صدر ارزشهای جهان باشند. اوباما تأکید کرد نادیدهگرفتن این ارزشها و بازگشت به تفکر "زور، حق میآورد"، ما را در مسیر عقبگرد تاریخی قرار خواهد داد.اوباما در بخش دیگری از گفتوگو، به اهمیت امیدواری، واقعگرایی و تابآوری بهعنوان عناصر حیاتی در رهبری اشاره کرد. او با نقل قولی از دکتر مارتین لوتر کینگ—«قوس جهان اخلاقی بلند است، اما به سمت عدالت خم میشود»—، اشاره کرد که پیشرفت در مسیر عدالت، آهسته اما ممکن است. او تصریح کرد که تاریخ همواره خطی و رو به جلو نیست و گاهی شاهد عقبگرد هستیم، اما آنچه اهمیت دارد، پایداری و تلاش مستمر است.
گفتوگوی مفصل اوباما و تپر بر این نکته استوار است که جهان به
رهبرانی نیاز دارد که علاوه بر هوشمندی و آرمانگرایی، از واقعگرایی،
تابآوری و پایبندی به ارزشهای انسانی برخوردارند. باور به کرامت و
ارزشمندی همۀ انسانها، صرفنظر از رنگ پوست، جنسیت، گرایش جنسی، ملیت یا
مذهب، باید مبنای کنش سیاسی و اجتماعی باشد.
استیون تپر نیز با تقدیر از حضور باراک اوباما، از او بهعنوان نماد امید و الهام برای نسل آینده یاد کرد و سخنان او را یادآورِ ایمان به توان انسان در برپاییِ جهانی بهتر دانست.
بخش دوم و پایانیِ گفتگوی مفصلِ استیون تپر و باراک اوباما به قرار زیر است؛ با این توضیح همیشگی که آثار و مقالات ارائهشده در این بخش، بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.
****************
استیون تپر: هشت سال در دولت بودید و هشت سال بیرون از آن. در شرایطی قرار داریم که قطبیشدنِ جامعه به اوج رسیده و به نظر میرسد شکافهای حزبی هر روز عمیقتر میشوند. از هنجارهای واشنگتن صحبت کردید، اما گویا توان تحمل دیگری از بین رفته است. چه راهبردهایی برای ترمیم این شکافها وجود دارد؟
باراک اوباما: به مهمترین موضوع اشاره کردید؛ هنر مشتاقانه زیستن، بردبار بودن و گوشدادن به دیگران، شنیدن داستانهایشان و درک زمینههایی که در آنها بالیدهاند. در مذاکرات پیمان پاریس، قرار بود چین و هند را متقاعد کنیم مسئولیت انتشار گازهای گلخانهای را بپذیرند و استانداردهایی تعیین کنند، اما بخش اعظم گازهای گلخانهایِ موجود در جو، نتیجۀ صنعتیشدنِ طولانیمدتِ کشورهای غربی بود.
چه باید میکردیم؟ میتوانستیم به رئیسجمهور شی یا مودی بگوییم: «فقط وقتی فلان کار را میکنیم که شما هم خواستههای ما را اجابت کنید.» اما چنین برخوردی جواب نمیداد، آن هم در شرایطی که هر آمریکایی رد قابلتوجهی از کربن بر جا گذاشته بود. میدانستیم که هند در مرحلۀ متفاوتی از توسعه قرار دارد. در آن کشور، هنوز یکسوم جمعیت به برق دسترسی ندارند و به انرژی نیاز مبرم دارند.
اگر به آنها گوش ندهیم و درک شان نکنیم، اگر فکر کنیم میتوانیم با رییسجمهور هند صحبت کنم و فشارهایی که مردمش برای تأمین برق پایه متحمل شدهاند را ندیده بگیریم، چه میشود؟ پاسخی برای این سؤال وجود دارد؟ مثلا میشود به او گفت: "درک میکنم که نمیتوانید نیم میلیارد انسان را در فقر نگه دارید. شما نیاز به توسعه دارید. اما راهی هست که از انرژی ناپاک صرفنظر کنید و یکراست به سمت انرژی پاک بروید؟ میتوانیم با یارانه یا فناوریهای نو به شما کمک کنیم تا با همان سرعتی که میخواهید رشد کنید، ولی نباید سیاره را از فرط گرما بجوشانید»، اگر اینها را در نظر نگیریم، همکاری میسر نمیشود و مسئلهای که حل آن به نفع ما است، لاینحل باقی خواهد ماند.
این مثال، جهانشمول و کلان است، اما باید توجه کنیم اهمیت نگاه همهجانبه در تعاملات ما با دیگران هم صدق میکند. در روابط داخلی هم همین قاعده برقرار است. در روابط دوستانه، مناسبات خانوادگی و هر حوزه دیگری، باید چندجانبه نگریست. همۀ ما عضوی در خانواده داریم که کارهای عجیب و غریبی میکند و احتمالا میتوان او را فقط از آن زاویه ندید. او خصایص مثبتی هم دارد. شاید بعضی جاها بد عمل کرده باشد، اما ممکن است عمویی باشد که به ما هاکی یاد داده باشد. شاید در کولاک و یخبندان به دادمان رسیده. چهبسا آدم سخاوتمندی است و به صفات خوبش توجهی نشده است.
فکر میکنم این موضوع که در ادامه شرح میدهم، به قطبیشدن جامعه هم ربط دارد. البته دلیل محض این پدیده نیست، اما قطعاً به بحران دامن میزند. میخواهم از نقش رسانهها سخن بگویم. من آنقدرها پیر نیستم. مثل لودایتها (فناوریگریزان) هم فکر نمیکنم که بخواهم بگویم تلفن همراه یا حساب کاربری در شبکههای اجتماعی ندارم. (خنده حضار). چهبسا اگر استفاده زودهنگام از شبکههای اجتماعی رایج نمیشد، رییسجمهور نمیشدم.
کمپین انتخاباتی من در آغاز راه، آه در بساط نداشت و مجبور بودم به داوطلبان ۲۰ سالهای تکیه کنم که درک بهتری از این ابزارها دارند. (خنده حضار.) به آنها میگفتم: «این چیست که بهش میگید وبسایت؟ یکلحظه صبر کن، مردم میتوانند به این شیوه از ما حمایت کنند؟ یعنی فقط یک دکمه را میزنند و حتی میتوانند پول هم بفرستند؟ (خنده حضار.) بسیارخب، امتحانش کنیم.» (خنده حضار.)
همیشه ماجرای تغییرات شبکههای اجتماعی را تعریف میکنم و لحظات مفرحی ایجاد میشود. وقتی کمپین انتخاباتیام راهاندازی شد، دو پلتفرم غالب شبکههای اجتماعی «مایاسپیس» و «میتآپ» بودند. (خنده حضار). آنموقع خبری از ویدیوهای شیک و پر زرقوبرق نبود. بیشتر وقتها صفحه در حال لودشدن بود و صداهای عجیبی از گوشی درمیآمد. «میتآپ» همیشه برایم خاطره جالبی دارد.
ایالتهایی داشتیم که فاقد کارکنان انتخاباتی بودند. جمعی از داوطلبان به پشتوانه «میتآپ»، دور هم جمع شدند و اعلام کردند که «ما اهالی آیداهو طرفدار اوباما هستیم و میخواهیم همدیگر را ببینیم.» من هم با آنها در ارتباط بودم و درباره مواضع انتخاباتیام مطالبی برایشان ارسال میکردم.
برای آنهایی که با «میتآپ» آشنا نیستند، باید بگویم نام این
پلتفرم، مقصود را روشن میکند. قرار بود آدمها واقعاً با هم ملاقات کنند.
(خنده حضار) آنچه اتفاق میافتاد این بود که مثلاً طرفداران اوباما در
آیداهو، اولین جلسه را در زیرزمین کلیسا برگزار میکردند. مردم میآمدند و
دور و برشان را میپاییدند. ناگهان ممکن بود با کهنهسرباز میانسالی
مواجه شوی که موهایش را از ته زده، زن سیاهپوستی ببینی که پیرسینگ بینی
دارد و مادری که بچههایش را در کالسکه نشانده است.
میبینید؟
تصویری که از حامیان اوباما در ذهن داشتید، آنقدرها هم تروتمیز و
قابلپیشبینی نبود. اما وقتی این فرصت را پیدا کردیم که با آنها صحبت
کنیم و داستانهایشان را بشنویم، دیدگاه تازهای نسبت به رأیدهندگان پیدا
کردیم. نگاهمان به دوروبریها هم تغییر کرد. و بعد همان کسانی که در آن
محافل با هم آشنا شده بودند، با کسانی متفاوت از خودشان دیدار میکردند.
درِ خانهها را یکییکی میزدند و تبلیغ میکردند.
ولی امروز با جوامع جزیرهای و جداافتاده در فضای مجازی روبهرو هستیم. مردمی داریم که هرگز با هم دیدار نمیکنند و مدام در حال تأیید و تقویت همان باورهایی هستند که در رسانه دیدهاند. هرکس اندکی از این باورهای قالبی و دُگمهای رایج در فضای مجازی فاصله بگیرد، بهنحو خشونتآمیزی سرکوب میشود. وقتی رو در رو با کسی مواجه نیستید، راحت میتوانید حمله کنید، ولی در جهان واقعی، ممکن است طرف مقابل مشتی حواله کند یا با نگاهی سنگین و ناراحت، شرمگینتان کند.
همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که با تقویت فضاها، نهادها و شیوههای ناظر بر همکاری و تعامل در جهان واقعی، میتوانیم از شدت قطبیشدگی بکاهیم و اعتماد را بازسازی کنیم. بسیاری از نهادهای واسطهای که قبلا ایفاگر چنین نقشی بودند - مکانهای عبادی مثل کلیساها، کنیسهها، مساجد، یا اتحادیهها، باشگاهها و لیگهای بولینگ - ، امروزه افول کردهاند. دیگر حتی نیازی به خرید حضوری نیست. حتی آن برخوردهای گذرا را هم نداریم.خیلی کم پیش میآید به دیگری بگوییم: «تو هم به همان کلیسا میروی؟ ... یا ... فرزند من هم در همان لیگ بازی میکند.»
اینها همان چیزهایی بودند که ما را از انزوا بیرون میکشیدند و بدیهیست که کرونا این وضعیت را بدتر کرد. به همین دلیل، حالا باید آگاهانه و نیتمندانه، برای بازگشت به چنین تعاملاتی تلاش کنیم و عامدانه به سمت تعامل رو در رو برویم.
نمیتوانم راحت از این
قضیه بگذرم. از عموهای نازنینی حرف زدید که هاکی یاد میدهند و باید بگم
تیم هاکیِ کالج «همیلتون» امسال قهرمان لیگ شد!
(تشویق حضار)
- آفرین!
بله، کلی عموی خوب آنجا داریم.
- بهعنوان کسی که در هاوایی بزرگ شده، باید بگویم که اصلاً هاکی بازی نمیکنم. (خنده حضار) و البته اتفاقی نبود که از مثال هاکی استفاده کردم. هاکی، مثال خوبی از ارتباط مؤثر است - برای آنهایی که یادداشت برمیدارند. - (تشویق حضار) و اگر میگفتم عموی شما کسی بوده که به شما موجسواری یاد داده، توضیحاش خیلی سخت میشد! (خنده حضار)
خیلیخب، میخواهم کمی مسیر بحث را عوض کنم. آینده شتابان به ما نزدیک میشود. شما از خصایص محیرالعقول تلفن همراه گفتید که به فناوری پیچیدهای مبدل شده است، اما فناوریهای نوظهور دیگری هم هستند؛ غولهای حیرتآوری مثل هوش مصنوعی. شما تأکید میکنید که هوش مصنوعی میتواند مایه خیر و منفعت باشد و حزماندیشانه از چارچوبهای کنترلی برای امنیت، عدالت و اخلاق سخن میگویید. میخواهم بدانم، چه توصیهای برای رهبران آینده دارید؟ رهبرانی که قرار است دانشجوهایشان را رهسپار جهان هوشمند کنند؛ جوانانی که از «هوش اصیل و حقیقی» برخوردارند و میخواهند این قوه ناب را در دنیای در حال تغییری به کار بگیرند که تقریباً همه جنبههای زندگی ما را متاثر کرده است. چطور باید با این فناوری مواجه شد؟ باید پذیرا باشیم؟ مقاوم باشیم؟ کاوش کنیم؟ محتاط باشیم؟ تسریع کنیم؟ یا چه؟
- بله، تغییر شتابان رخ میدهد. در واقع، همین حالا هم در حال وقوع است و فقط این امکان وجود دارد که متوجه حضورش نشده باشید. زمانی این افتخار عجیبوغریب نصیبم شد که اولین رییسجمهور واقعیِ عصر دیجیتال باشم. وقتی در سال ۲۰۰۹ وارد کاخ سفید شدم، تلفنهای هوشمند هنوز فراگیر نشده بودند. همین نشان میدهد این تغییرات چقدر نوظهورند. (خنده حضار)
برای دانشجویان حاضر در این جمع که سن و سال کمی دارند، این فناوریها
بدیهی و همیشگی به نظر میرسند، اما دختران من که فقط ۲۷ و ۲۳ سال دارند،
مدام به من یادآوری میکنند نخستین تلفن همراهشان را در سنین ۱۳ و ۱۰ سالگی
یا ۱۴ و ۱۱ سالگی دریافت کردهاند. آنها در دهه سوم زندگیشان هستند و
همین نشان از نوظهور بودن این تحولات دارد.
فناوریهایی نظیر
تلفنهای هوشمند و شبکههای اجتماعی، تغییرات قابلتوجهی ایجاد کردهاند،
اما تأثیر هوش مصنوعی وسیعتر و مهمتر است. این فناوری حیرتانگیز شتابان
در حال گسترش است و کاربردهای فراوانی در حوزههای مختلف دارد که صرفاً به
اطلاعات و ارتباطات محدود نمیشود. هوش مصنوعی میتواند در همه حوزهها
نقشی مؤثر ایفا کند و میتوان آن را امتداد روند بلندمدتِ اتوماسیون قلمداد
کرد. این بار صرفاً در خطوط تولید یا قلمرو رباتهای صنعتی حضور ندارد.
هوش مصنوعی به پیچیدگیهای ذهن بشر پهلو میزند.
در حال حاضر، مدلهای پیشرفته هوش مصنوعی - نه لزوماً نسخههای عمومی و در دسترسی مانند ChatGPT، بلکه نسخههایی که در اختیار شرکتهای بزرگ قرار دارند -، میتوانند بهتر از ۶۰ تا ۷۰ درصد برنامهنویسان، کدنویسی کنند. این در حالی است که برنامهنویسی یکی از تخصصیترین و پردرآمدترین مشاغل بود و تا همین اواخر، در انحصار محققان زبده مراکز شاخص فناوری مثل سیلیکونولی قرار داشت.
بخش قابل توجهی از این مشاغل، بهمرور حذف خواهند شد. بهترین برنامهنویسان ما از این ابزارها بهعنوان مکمل بهره میگیرند. در بسیاری از فعالیتهای روزمره، دیگر نیازی به نیروی انسانی نخواهیم داشت. ماشین جایگزین انسان میشود و این روند در همه حرفهها اعمال خواهد شد.
به همین دلیل، همانطور پیش از حضور در این نشست نیز اشاره کردم، اگر، جزو یک درصد برتر این حوزه نباشید، تحصیل در رشتههای علوم انسانی انتخاب معقولتری است. (تشویق حضار)
چرا؟ چون وقتی این فناوری وارد حوزههایی مانند تولید، مؤسسات حقوقی، شرکتهای حسابرسی و سایر مشاغل خدماتی و اداری بشود، مهمترین مسألهای که با گسترش قابلیتهای هوش مصنوعی پیشروی جوامع قرار میگیرد، خلأ ویژگیهای انسانی است. آیا ماشین مثل انسان میتواند قادر به روایتگری، ابراز همدلی، الهامبخشی به کودکان، همکاری گروهی یا القای باور به کار جمعی باشد؟ درنتیجه تمرکز بر این حوزهها میتواند سودمند باشد.
از منظر سیاستگذاری نیز، این مسئله حائز اهمیت است. طی پنج یا ده سال آینده، شاهد تحولات بنیادینی خواهیم بود و ضرورت دارد جوامع بازآرایی شوند. آنزمان، نهفقط کارگران یدی، که همه افراد با این پرسش مواجه خواهند شد که چگونه میتوان شغلی یافت و درآمد کافی برای تأمین نیازهای خانواده را فراهم کرد؟
همه ما در معرض پرسشهای مهمی قرار میگیریم. پرسشهایی از این قبیل: حالا که تولید فراوان است، شیوه توزیع منابع چگونه باید باشد؟ چه عملکردی منصفانه است؟ چگونه میتوان معنا و هدف را در زندگی یافت؟ کار صرفا وسیله تأمین معاش نیست. کار به زندگی انسان، ساختار، سمت و سو و ارزش میبخشد. حتما بازآفرینی چنین ساختاری، دشوار و پرتنش و مستلزم تلاش و تدبیر است.
در فضایی که اکنون نیز با بحرانِ افول حقیقت، منطق و استدلال در فضای اطلاعاتی مواجه شده، لازم است راهحلهایی اندیشیده شود.
یکی از نتایجِ مفتخر گشتن به "اولین رییسجمهور عصر دیجیتال" این است که حجم عظیمی از ویدیوها، تصاویر و صداهای ضبطشده از من موجود است و یکی از اولین سوژههایی هستم که در ساخت «دیپفیک» به کار رفتهام.
الآن واقعاً خودتان هستید، درست است؟ (خنده حضار)
- بله، خودم هستم.
خیلیخوب
- اگر خودم نبودم، موهایم اینقدر خاکستری نبود و احتمالاً بدنم ورزیدهتر به نظر میرسید! (خنده حضار) این نسخهی واقعی من است. (خنده حضار)
قابلیت ساخت تصاویر متنوع از هر فردی در حال انجام هر کاری، چه در تیکتاک و چه در اینستاگرام، شدت خواهد گرفت و این بدان معناست که باید بیش از گذشته، خود را متعهد به تشخیص واقعیت از دروغ، حقیقت از مجاز و کنترل تأثیر تصاویر بر بخش غریزی مغز انسان کنیم؛ تصاویری که میتوانند خشم و نفرت را شعلهور کنند و امید را از بین ببرند.
اینها مسائلی هستند که باید با آنها مواجه شویم و این مسئولیت بر عهدهی خود ما شهروندان است؛ والدینی که به فرزندانشان آموزش میدهند و مدارسی که دانشآموزان را با تفکر انتقادی و تشخیص درست و نادرست تربیت میکنند. اگر نتوانیم در مورد واقعیتها به توافق برسیم، امکان همکاری وجود نخواهد داشت.
اگر من به شما بگویم این که میبینید، میز نیست؛ فیل است، فکر میکنید دیوانه شدهام و دیگر نمیتوانیم گفتوگو کنیم، اما اگر بگویم میز است، یا چیزی شبیه به آن (خنده حضار) - که البته ترجیح میدهم چهارگوش باشد نه پنجضلعی- آنوقت میتوانیم گفتوگو را ادامه دهیم.
دفعهی بعد که آمدید، میز چهارگوش برایتان میگذاریم! (خنده حضار) خُب، این آخرین سؤال ماست و میدانم این خبر، دوستان را ناراحت میکند. جناب اوباما، بنیاد شما بر مبنای حمایت از نسل آیندهی رهبران در سراسر جهان شکل گرفته است. هدف شما پس از ریاستجمهوری، الهامبخشیدن به دیگران برای ایجاد تغییر و تجربهی مسئولیت مدنی بوده است.
شما در جمع رهبران آینده حضور دارید. آنها همین حالا هم در حال رهبری هستند و در آینده با شتابی بیشتر، تأثیرگذار خواهند بود. با توجه به ماهیت بنیاد اوباما، چه توصیهای برای این گروه از دانشجویان دارید؟ چگونه میتوانند تفاوتی در جهان ایجاد کنند؟
- برایم مهم بود که بنیاد ما فقط در ایالات متحده فعالیت نداشته باشد، بلکه در عرصه بینالمللی فعال باشد. این مسئله به شرایط امروز هم مرتبط است.
همانطور که اشاره کردم، پس از جنگ جهانی دوم در ایالات متحده نوعی اجماع عمومی بر سر قواعد بنیادینِ دموکراسی شکل گرفت. حتی اگر در مورد سیاستهای مالیاتی، حقوق سقط جنین، یا موضوعات دیگر اختلاف نظر وجود داشت، اما همه در مورد نحوه عملکرد جامعه و سیاست، اتفاقنظر داشتند.
یکی از ویژگیهای شگفتانگیز آمریکا این بود که ما همین الگو را کموبیش در سطح بینالمللی نیز پیاده کردهایم. شما در جهانی بزرگ شدهاید که نظم بینالمللی آن عمدتاً به همت ایالات متحده و متحدانش پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته است. (تشویق حضار)
از دل ویرانی و کشتاری که اروپا و بخش بزرگی از آسیا را درنوردید، جهانی سترگ و نیرومند برآمد. این جهان مردم را واداشت که عقبگرد کنند و بپذیرند که ایالاتمتحده، قدرتمندترین کشور جهان است. بسیاری از رقبا از پا درآمدند و به لطف موقعیت جغرافیایی، آسیب کمتری دیدیم.
اینگونه بود که تصمیم گرفته شد نظامی مبتنی بر قوانین در سطح بینالمللی روی کار بیاید؛ نظامی که آزادی کشتیرانی، تجارت و همکاری را تضمین میکند. ایالات متحده با اروپا، آسیا و حتی دشمنان پیشیناش، متحد شد. ما حتی در اوج قدرت، با بهرهگیری از تجربیات جنگ جهانی دوم، میدانستیم که در همکاری با دیگران منافع بیشتری داریم.
حالا در برههای حساس قرار داریم و در دو ماه گذشته شاهد بودیم که دولت ایالات متحده، همه تلاشاش را برای تخریب و بیاعتبارسازی نظم جهانی به کار بست. به نظر میرسد این تفکر در حال شکلگیری است که ما از همه قویتریم و میتوانیم دیگران را وادار به تبعیت کنیم. میتوانیم شرایط تجاری را به میل خود تعیین کنیم و اگر سرزمینی چشمگیر باشد، چه کسی جلودارمان است؟ گرینلند هم بد نیست! (خنده حضار)
رهبران کنونی از این حقیقت تاریخی غافلاند که نظم بینالمللی، تقویتکنندهی قدرتِ ما بود. حتی کشورهایی که از ما خوششان نمیآمد یا با ما اختلافنظر داشتند، با ما همراهی میکردند و نظرشان این بود: » نظام کنونی به رشد و پیشرفت ما کمک کرده است.» همین نظام به چین کمک کرد تا یک میلیارد نفر را از فقر خارج کند و معنایش این بود که اگر همهگیری بزرگی مانند ابولا یا هر بیماری دیگری رخ میداد، سیستم بینالمللی به مقابله با آن بلای عظیم برمیخاست.
به همین دلیل، در بنیاد اوباما، رهبرانی - نه فقط از ایالات متحده - که از همه قارهها گرد آوردهایم و میخواهیم این باور را در ذهن بپرورانند که اگر همهی ما بر سر ارزشهای بنیادی توافق داشته باشیم —این که هر انسانی شأنیت دارد، هر انسانی ارزشمند است و حاکمیت قانون باید اصل مسلم باشد— در آن صورت، حتی دستگیری از فرودستان، در راستای منافع شخصی ما قلمداد خواهد شد. اگر آنها را با خود همراه کنیم، کمتر احتمال دارد به ما حملهور شوند، کمتر ممکن است بیمار شوند و امراضی را گسترش دهند که به فرزندانمان آسیب میرساند.
همکاری یا دستکم رقابتی که مبتنی بر توافق برای عدم تخریب یا اشغال یکدیگر است، به نفع همگان خواهد بود
اینها را میگویم و میدانم که از زمان مقرر فراتر رفتهایم، اما همانطور که گفتم، مدتی است با مردم صحبت نکردهام! (خنده حضار) پیوسته مشغول نوشتن بودم. (تشویق حضار)
متأسفانه، دیدگاهی که میگوید "حق با زورمندان است. قدرتمندان
میتوانند بر ضعیفان مسلط شوند و اگر کسی جلودارشان نباشد، میتوانند هرچه
بخواهند تصاحب کنند"، در تاریخ بشر، قاعدهی غالب بوده است. دموکراسی
مفهومی نسبتاً نوظهور است.
نظم بینالمللی که به جای درگیری بر
همکاری مبتنی است، پدیدهای نوظهور و آسیبپذیر است و تعجبی ندارد که
وقتی شرایط ناپایدار میشود، مردم به هراس بیفتند. همانطور که در ایالات
متحده، گاهیاوقات نهادهای دموکراتیک اشتباهاتی مرتکب میشوند، در سیاست
بینالمللی نیز اشتباهاتی رخ میدهد. کشورهایی مانند چین گاهی در تجارت
تقلب میکردند و باید در برابرشان قد علم میکردیم. گاهی ما هم رفتار
نادرستی داشتیم و با وجود ادعاهای ایدهآلیستیمان، مردم را در مضیقه قرار
دادیم یا کوشیدیم کشورهایی را بازسازی کنیم که چنین کاری از ابتدا محکوم به
شکست بوده است.
اما در مجموع، پس از جنگ جهانی دوم نظامی صلحآمیز روی کار آمد که پررونقترین، سالمترین و صلحآمیزترین دوران تاریخ بشر را رقم زد. (تشویق حضار)
البته موارد زیادی وجود دارد که بهویژه در سطح بینالمللی باید اصلاح شود. یکی از چالشهای جهانیشدن این بود که نابرابری را تشدید کرد. این روند برای شرکتهایی که توان فعالیت در سطح بینالمللی داشتند، بهشدت سودآور بود و این کشورها غالباً تمایلی به تقسیم دستاوردهای مالی با مردمشان نداشتند. ما از آن افراد حمایت نکردیم.
اما این مشکل در ذاتِ جهانیشدن نبود و به ضعف سیاستگذاری در ایالات متحده مربوط میشد. ما نتوانستیم از مردمی که از مزایای جهانیشدن بیبهره بودند، حمایت کنیم.
پیام مهمی که سعی میکنیم به رهبران بنیاد منتقل کنیم این است که این
ارزشها—همکاری، حاکمیت قانون، پایبندی به حقیقت، امیدواری، باور به توان
بشر در اتحاد و رفع مشکلات و ایمان به اینکه همهی ما فرزندان خداوند
هستیم—همچنان ارزشمندند. میدانم که این روزها، تنوع، برابری و شمول
بهنحوی غیرمنطقی زیر سؤال رفته و حتی غیرقانونی جلوه داده شده است، اما
واقعیت این است که من به این مفاهیم باور دارم. (تشویق حضار)
ایمان دارم که انسانها، فارغ از رنگ، جنسیت، گرایش جنسی، ملیت، یا شیوهی پرستش خداوند، ارزشمند هستند و میتوان با آنها از در صلح درآمد. باید برای حفظ این ارزشها بکوشیم و همه با هم از مزایای صلح بهرهمند شویم.
خصیصه مهم دیگری که میخواهم از آن با شما سخن بگویم و این روزها، بهویژه در این مقطع زمانی، با رهبران بنیاد بسیار دربارهاش صحبت میکنیم، تابآوری است.
هر رییسجمهور در دفتر بیضیشکل کاخ سفید، میتواند فرشی طراحی کند که مطابق با سلیقهاش باشد. رسم عجیبی است، اما جالب است. (خنده حضار) فرشی در دفتر من وجود داشت که چند نقلقول روی آن حاشیهدوزی شده بود. یکی از این حاشیهها، عبارتی بود منتسب به دکتر مارتین لوتر کینگ. - و البته مشخص نیست که این جمله را اولینبار او بر زبان رانده باشد- نقل است از او و حکشده روی آن فرش که: «قوس جهان اخلاقی بلند است، اما به سمت عدالت خم میشود.»
این جمله بیتردید خوشبینانه است و از این باور نشأت میگیرد که اوضاع بهتر میشود. ایمان دلگرمکنندهای در این کلام نهفته است، اما مردم معمولا بخش نخست را که میگوید «قوس جهان اخلاقی بلند است» را از یاد میبرند.
در گفت وگو با رهبران و بهویژه جوانترها، بر این نکته تأکید داریم که تغییر، یکشبه اتفاق نمیافتد؛ تاریخ فراز و فرود دارد. گاهی دو گام به پیش میرانیم و یک گام به پس مینهیم.
ما در برههی تاریخی نسبتاً خوبی به سر میبریم، بهویژه اگر در ایالات متحده یا یکی از اقتصادهای پیشرفته جهان به دنیا آمده باشید، این سخن صدق میکند. تاریخ پرفراز و نشیب است. گاه ما را بر صدر مینشاند و گاه به زیر میکشد. در مقاطعی مملو از درگیری، جهالت و مخاطره است و پیشرفت را برنمیتابد.
آنچه بیش از هر چیز، بارها و بارها میخواهم به شما بگویم و پیوسته در گوش رهبرانمان هم زمزمه میکنم، این است که دلسرد نشوید. شما نمیتوانید همهچیز را یکباره اصلاح کنید. (تشویق حضار)
دلسرد نشوید که جهان هنوز دستخوش تبعیض و نژادپرستی است. اینها
بخشی از طبیعت انساناند. ما خیلی هم هوشمند نیستیم! (خنده حضار)
شامپانزههایی هستیم که در مواجهه با دیگرانِ متفاوت از خودمان، به گوشهای
میخزیم. این خصایص تاحدی در وجودمان نهادینه شدهاند. این چیزها را
فراگرفتهایم و از نسلی به نسل دیگر منتقل کردهایم، اما همهچیز بهتر از
گذشته است.
زنان در بسیاری از نقاط جهان و حتی در کشور ما،
کماکان با بیعدالتی دستوپنجه نرم میکنند. هنوز بهرغم این که - و
چهبسا دقیقاً به همین خاطر که - زنان در بسیاری از زمینهها عملکردی بهتر
از مردان دارند، موانع بزرگ و محدودکنندهای وجود دارد(تشویق حضار)
اما میدانید چیست؟ اوضاع بهتر شده است. حتی در مواجهه با مخاطراتی به عظمتِ تغییرات اقلیمی، گامهای مهمی برداشته شده است. دخترانم به من میگویند: «به دوستانمان چه بگوییم؟ برخی از آنها نمیخواهند بچهدار شوند. با چنین چشماندازی از جهان، فایده فرزندآوری چیست؟» مردم میگویند شاید به هدف مقرر برای جلوگیری از افزایش - بیش از ۲ درجهی سانتیگراد - دمای زمین نرسیم. شاید حتی از این میزان فراتر برویم. چرا تلاش کنیم؟
و من میگویم: "شاید نتوانیم دقیقاً به آن هدف برسیم، اما تفاوت میان افزایش دمای ۲.۵ درجه، ۳.۵ درجه یا حتی ۴ درجه میتواند سرنوشت یک میلیارد نفر را - که در نواحی ساحلی زندگی میکنند- ، تغییر دهد. این تفاوت میتواند بقای انسان را تضمین کند. چنین هدفی، ارزش تلاشکردن دارد. اما نمیتوان یکباره همهچیز را اصلاح کرد."
ما بیش از هر چیز، به تابآوری نیاز داریم. در پسِ این حرفها که ... حتی اگر سختکوش باشید، ممکن است شکست بخورید ... اگر درستکار باشید، ممکن است پاداشی دریافت نکنید ... ناامیدی نهفته است. انسان کامل نیست، ولی تلاشاش ارزشمند است. وقتی تلاش میکنید، نتایج خوشآیندتری بهدست میآورید و زندگی بهتری خواهید داشت. در این صورت، احساس بهتری نسبت به خودتان خواهید داشت و با افرادی همراه میشوید که ارزشهای مشترکی با شما دارند. پیمودن این مسیر و یافتن چنین همراهانی دلنشین و ارزشمند است.
دلسرد نشوید. میدانم که این روزها اوضاع کمی عجیب و غریب است، اما حالمان خوب میشود. (تشویق حضار)
امیدواری شما و کلامتان همیشه الهامبخش است. آیا میتوانیم تشویق پرشوری نثار رییسجمهور باراک اوباما کنیم که با حضورشان، مهمترین دانشکده علوم انسانیِ جهان را زینت بخشیدهاند؟
عصر ایران - شهابالدین یحیی سهروردی، معروف به شیخ اشراق، در سال ۵۴۹ هجری قمری (۱۱۵۴ میلادی) در روستای سهرورد در نزدیکی شهر زنجان به دنیا آمد. او از همان کودکی استعداد فوقالعادهای در یادگیری علوم مختلف نشان داد. خانوادهاش او را برای تحصیل به مراغه فرستادند، جایی که نزد استادان بزرگی مانند مجدالدین جیلی علوم دینی، فلسفه، و منطق را آموخت. سهروردی از همان جوانی به فلسفه و عرفان علاقهمند شد و شروع به مطالعه آثار فیلسوفان بزرگ یونانی مانند افلاطون و ارسطو کرد.
سهروردی پس از تکمیل تحصیلات مقدماتی، به شهرهای مختلفی سفر کرد تا دانش خود را گسترش دهد. او به اصفهان رفت، که در آن زمان یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی جهان اسلام بود. در اصفهان، نزد فیلسوفان و عالمان بزرگی مانند ظهیرالدین قاری درس خواند و به عمق بیشتری در فلسفه و عرفان دست یافت. پس از آن، به حلب در سوریه رفت. در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی (سردار معروف مسلمانان در جنگهای صلیبی) دیدار کرد. ملک ظاهر که دوستدار صوفیان و دانشمندان بود، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی نیز که از شام خوشش آمده بود پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در حلب ماندگار شد و در حالی که فقط 33 سال داشت، کتاب مهم حکمةالاشراق را نوشت. با این حال نمی دانست که ماندن در شام به قیمت جانش تمام می شود.
جایگاه والا و بایسته این حکیم جوان در نزد ملک ظاهر و دانش او در مناظرات، حسادت بسیاری از علمای وقت شام را برانگیخت. سهروردی در برخی از آثار خود به فقها و متکلمان زمان خود انتقاد کرد و معتقد بود که آنها از درک عمیق حقیقت عاجز هستند.
او در فلسفه خود از اندیشههای فیلسوفان یونانی مانند افلاطون و ارسطو،
و همچنین از سنتهای عرفانی شرقی تأثیر پذیرفته بود. این تأثیرپذیری برای
برخی از علمای زمان مشکوک بود و آنها او را متهم به ترویج عقاید غیراسلامی
کردند. همچنین اشارات و استنادات او به حکمت ایرانی قبل از اسلام،، مورد مخالفت روحانیون تندرو قرار گرفت. (در دوران جدید اندیشمندانی مانند غلامحسین ابراهیمی دینانی گفته اند که اندیشههای سهروردی برگرفته از ایران باستان و حکمت ایرانی بوده است. سهروردی را همچنین احیا کننده حکمت خسروانی ایران باستان می نامند.)
مجموع
این عوامل باعث شد تا تندروها او را معارض با شریعت اسلام بخوانند و اعلام
کنند که سهروردی کافر شده است! گو این که این وجه مشترک همه تندروها در
تمام تاریخ است که خود را حق مطلق می پندارند و مخالفت با خود را ضدیت با
حقیقت می نامند.
آنها از ملک ظاهر خواستند که سهروردی را به قتل برساند؛ ملک ظاهر که سهروردی را دوست می داشت، زیر بار نرفت. از این رو، علمای تندرو به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند و خون او را مباح شمردند.
صلاحالدین ایوبی که بعد از پیروزی در جنگ های صلیبی، به تازگی بر شام مسلط شده بود، نیاز به حمایت روحانیون داشت و ناچار و از روی سیاست زدگی، در برابر خواست آنها تسلیم شد و از ملک ظاهر خواست که حکم علمای افراطی را اجرا کند!در نهایت، تحت فشار مخالفان، صلاحالدین دستور دستگیری سهروردی را صادر کرد. سهروردی در حلب دستگیر شد و به زندان افتاد. در زندان، از او خواسته شد که از عقاید خود تبری بجوید، اما سهروردی حاضر به این کار نشد. او معتقد بود که عقایدش بر اساس حقیقت است و نمیتواند از آنها دست بردارد: چون مذهب و اعتقاد پاک است مرا / از طعنه نااهل چه باک است مرا ؟
در مورد نحوه مرگ سهروردی روایتهای مختلفی وجود دارد، اما مشهورترین روایت این است که او در زندان به قتل رسید. برخی منابع تاریخی میگویند که سهروردی در زندان گرسنگی کشید و به دلیل سوءتغذیه و شرایط سخت زندان درگذشت. برخی دیگر معتقدند که او به دستور مستقیم صلاحالدین ایوبی اعدام شد.
روایت دیگری نیز وجود دارد که میگوید سهروردی را در زندان خفه کردند یا به او سم دادند تا به طور پنهانی به قتل برسد.
در هر صورت، مرگ سهروردی در 5 رجب سال ۵۸۷ هجری قمری - دوشنبه 14 مرداد 570 خورشیدی -و در سن ۳۸ سالگی اتفاق افتاد.
مرگ
سهروردی به عنوان یکی از تلخترین رویدادهای تاریخ فلسفه اسلامی ثبت شده
است. او در سن جوانی و در اوج شکوفایی فکری خود به قتل رسید. با این حال،
اندیشههای سهروردی پس از مرگش به حیات خود ادامه داد و تأثیر عمیقی بر
فلسفه و عرفان اسلامی گذاشت.
شاگردان و پیروان سهروردی، مانند قطبالدین شیرازی و ملاصدرا، به ترویج و گسترش اندیشههای او پرداختند. امروزه، سهروردی به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان و عارفان جهان اسلام شناخته میشود و آثار او مورد مطالعه و پژوهش قرار میگیرد.
سهروردی با تأسیس مکتب "حکمت اشراق"، نظام فلسفیای را پایهگذاری کرد که ترکیبی از عقلگرایی فلسفی و شهود عرفانی است. در ادامه، هر یک از اصول فلسفی او را به زبان ساده توضیح میدهیم:
سهروردی معتقد بود که برای درک حقیقت، فقط استفاده از عقل و استدلال کافی نیست. او میگفت که حقیقت را باید از طریق "اشراق" یا "روشنشدن درونی" دریافت
کرد. اشراق به معنی این است که گاهی حقیقت به طور ناگهانی و بدون استدلال
به انسان الهام میشود، مانند وقتی که یک شاعر ناگهان شعری زیبا میسراید
یا یک دانشمند ناگهان به کشف بزرگی دست مییابد.
سهروردی این روش را
"حکمت اشراق" نامید، که ترکیبی از فلسفه و عرفان است. او معتقد بود که
فیلسوف باید هم از عقل استفاده کند و هم به تجربههای باطنی و روحانی توجه
داشته باشد. به عبارت دیگر، فلسفه بدون عرفان ناقص است، همانطور که عرفان
بدون فلسفه میتواند گمراهکننده باشد.
سهروردی بر این باور بود که فلسفه بدون تجربه باطنی و شهود ناقص
است. او معتقد بود که فیلسوف باید علاوه بر استفاده از عقل، به تجربههای
درونی و روحانی نیز توجه کند. به گفته او، فقط با ترکیب عقل و شهود میتوان
به حقیقت کامل دست یافت. این ایده باعث شد که فلسفه سهروردی از فلسفههای
صرفاً عقلگرا متمایز شود. سهروردی میگفت که تجربه باطنی مانند چراغی است
که راه را به فیلسوف نشان میدهد و بدون آن، فلسفه مانند راهرفتن در
تاریکی است. به عبارت دیگر، عقل مانند نقشهای است که راه را نشان میدهد،
اما شهود مانند چراغی است که روشنایی لازم برای دیدن راه را فراهم میکند.
سهروردی جهان را به عنوان سلسلهای از نورها توصیف میکند. او معتقد بود که همه چیز در جهان از نور ساخته شده است و منشأ همه این نورها، یک نور مطلق به نام "نورالانوار" است. نورالانوار مانند خورشیدی است که همه نورهای دیگر از آن سرچشمه میگیرند. سهروردی میگفت که هرچه به نورالانوار نزدیکتر شویم، به حقیقت نزدیکتر میشویم. در مقابل، ظلمت نماد عدم و نیستی است. به عبارت ساده، نور نماد وجود، زندگی و حقیقت است، در حالی که ظلمت نماد مرگ، تاریکی و نادانی است. سهروردی معتقد بود که هدف نهایی انسان این است که از ظلمت طبیعت به نور حقیقت پرواز کند.
سهروردی به وجود عالمی میان عالم مادی (جهانی که با حواس خود میبینیم) و
عالم معقول (جهانی که فقط با عقل میتوانیم درک کنیم) معتقد بود. او این
عالم را "عالم مثال" یا "عالم خیال" نامید.
در
این عالم، چیزهایی وجود دارند که نه کاملاً مادی هستند و نه کاملاً مجرد.
مثلاً، وقتی شما در خواب چیزی را میبینید، آن چیز در عالم مثال وجود دارد.
سهروردی معتقد بود که این عالم، پلی است که میتواند ما را از جهان مادی
به جهان معقول برساند. به عبارت دیگر، عالم مثال مانند یک دنیای میانی است
که به ما کمک میکند تا مفاهیم مجرد و معنوی را بهتر درک کنیم. این ایده
به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه چیزهایی مانند زیبایی، عشق، یا عدالت،
که نمیتوانیم آنها را با حواس خود ببینیم، در عین حال واقعی و مهم هستند.
سهروردی معتقد بود که فیلسوف یا عارف میتواند با حقیقت متحد شود. به عبارت دیگر، وقتی کسی به درک عمیقی از حقیقت میرسد، بین او و حقیقت فاصلهای وجود ندارد. این اتحاد، هدف نهایی سلوک فلسفی و عرفانی است.
سهروردی
این ایده را از افلاطون گرفته بود، اما آن را با مفاهیم عرفانی ترکیب کرد.
او میگفت که این اتحاد، تنها از راه شهود و اشراق ممکن است. به زبان
ساده، وقتی کسی به درک کامل و عمیقی از حقیقت میرسد، دیگر بین او و حقیقت
جدایی وجود ندارد.
این اصول فلسفی، هسته اصلی نظام فکری سهروردی را تشکیل میدهند. او با ترکیب عقل و شهود، فلسفه و عرفان، و سنتهای شرقی و غربی، توانست تحولی بزرگ در فلسفه اسلامی ایجاد کند. فلسفه سهروردی نه تنها در جهان اسلام، بلکه در غرب نیز مورد توجه قرار گرفته است. او به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه تطبیقی، راه را برای گفتوگوی میان فرهنگها و اندیشهها هموار کرد.
۱. ابهام در مفاهیم: برخی منتقدان معتقدند که مفاهیم فلسفی سهروردی مانند "نور" و "عالم مثال" به اندازه کافی واضح و روشن نیستند.
۲. تأکید بیش از حد بر شهود: برخی فیلسوفان عقلگرا معتقدند که سهروردی بیش از حد به شهود و تجربه باطنی تکیه کرده و از روشهای استدلالی فاصله گرفته است.
سهروردی 38 سال زندگی کرد و 47 کتاب و رساله (مقاله) نوشت ؛ از این رو اندیشمندی پرکار به شمار می رفت و شاید یکی از علل حسادت علمای تندروی تن پرور به او همین امر بوده است. مهم ترین آثار او که در بازار نشر ایران نیز موجودند، عبارتند از:
حکمتالاشراق
شرح عقل سرخ
صفیر سیمرغ
لغت موران
روزی با جماعت صوفیان
بیگانگی در باختر زمین
عقل سرخ
آواز پر جبرئیل
رساله فی حقیقه العشق یا مونس العشاق
پرتونامه سلیمانشاهی و بستان القلوب
هیاکل النور
فی حقیقه العشق
سرالاسرار
رساله فی حالة الطفولیه
التلویحات اللوحیه و العرشیه
مجموعه مصنفات شیخ اشراق
هشت رساله ی سهروردی
1. فلسفه بدون عرفان، مانند پرندهای است که یک بال دارد.
2. از هیچ چیزی شگفتزده نمیشوی هنگامی که بدانی بخشش خداوند پایانناپذیر است.
3. پیوسته
بپرید و هیچ آشیانه معین مگیرید ، که همه مرغان را از آشیانه ها گیرند و
اگر بال ندارید که بپرید ، به زمین خیزید چندان که جای بدل کنید (در جست و
جوی حقیقت، به یک باور خاص محدود نمانید و همچون مرغان از آشیانه - منطقه
امن - خود پرواز کنید و اگر بال پرواز ندارید، خزیدن که می توانید تا جای
خود را تغییر دهید)
4. حقیقت، مانند خورشید است؛ هرچند ابرها آن را بپوشانند، اما همیشه وجود دارد.
5. هان تا سر رشته خرد گم نکنی خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی، منزل تو هشدار که راه خود به خود گم نکنی
عصر ایران - در ادامه بررسی اندیشه های فلسفی، به نام پرآوازه "برتراند آرتور ویلیام راسل" می رسیم. او در ۱۸ مه ۱۸۷۲ در انگلستان، در یک خانوادهی اشرافی و سیاستمدار به دنیا آمد. خانوادهی او از نظر فکری بسیار برجسته بودند؛ پدربزرگش، جان راسل، نخستوزیر بریتانیا بود. اما زندگی در همان اول کار، روی ناخوش خود را به راسل کوچولو نشان داد و مادر و خواهرش در 2 سالگی او به دلیل دیفتری فوت کردند و کمی بعد، پدرش نیز از دنیا رفت. پس از این، او تحت سرپرستی مادربزرگ محافظهکار و مذهبیاش قرار گرفت.
با وجود محیط مذهبی خانه، راسل از همان نوجوانی شروع به شک کردن به باورهای مسیحیت کرد. او در یادداشتهایش نوشته که دوران نوجوانیاش پر از احساس تنهایی و افسردگی بوده، اما علاقهی شدیدش به ریاضیات و فلسفه باعث شد که در ذهنش دنیایی تازه بسازد. مطالعهی آثار افلاطون، کانت و لایبنیتس، او را به فلسفه علاقهمند کرد. در سن ۱۸ سالگی، به دانشگاه کمبریج رفت و در آنجا به مطالعهی منطق و ریاضیات پرداخت.
در کمبریج، او با آلفرد نورث وایتهد آشنا شد و این دو، یکی از بزرگترین کتابهای تاریخ فلسفه و ریاضیات یعنی "اصول ریاضیات" (Principia Mathematica) را نوشتند. این اثر، پایههای جدیدی برای منطق ریاضی گذاشت و تلاش کرد تمام مفاهیم ریاضی را بر اساس منطق محض تعریف کند.
اما زندگی راسل فقط به فلسفه و منطق محدود نشد. او فردی بسیار فعال در
سیاست بود. در دوران جنگ جهانی اول، به دلیل مخالفتش با جنگ، از دانشگاه
اخراج شد و حتی مدتی را در زندان گذراند.
پس از جنگ،
او سفرهای زیادی کرد و به تدریس و نویسندگی ادامه داد. در جنگ جهانی دوم،
گرچه در ابتدا با جنگیدن مخالفت میکرد، اما با دیدن خطر فاشیسم، نظرش
تغییر کرد. او همچنین در دوران جنگ سرد، یکی از بزرگترین منتقدان تسلیحات
هستهای شد و برای صلح جهانی فعالیت کرد.
راسل در طول زندگی خود چهار بار ازدواج کرد و تا آخرین روزهای عمرش، ذهنی فعال و پرسشگر داشت. در سال ۱۹۵۰، به پاس فعالیتهایش در زمینهی فلسفه و حقوق بشر، جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کرد. در سن ۹۷ سالگی، در سال ۱۹۷۰ درگذشت، اما ایدههایش همچنان در دنیای فلسفه و علم زندهاند.
برتراند راسل یکی از پایهگذاران فلسفه تحلیلی بود. اصول فلسفی او بر پایه عقلانیت، منطق و تحلیل دقیق مفاهیم استوار است. اگر می خواهید اصول فلسفی او را بدانید ادامه این مطلب برای شماست:
راسل معتقد بود که ریاضیات و منطق از یک جنس هستند و میتوان تمام مفاهیم ریاضی را به مفاهیم منطقی تقلیل داد. او تلاش کرد تا نشان دهد که ریاضیات بر پایه اصول منطقی بنا شده است و نیازی به مفاهیم مستقل ریاضی ندارد.
در کتاب "Principia Mathematica" (که با همکاری آلفرد نورث وایتهد نوشته شد)، راسل تلاش کرد تا نشان دهد که حتی سادهترین مفاهیم ریاضی مانند اعداد را میتوان با استفاده از منطق تعریف کرد. این ایده به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه مفاهیم پیچیده ریاضی از اصول سادهتر و منطقیتر نشأت میگیرند. این رویکرد در علوم کامپیوتر و هوش مصنوعی نیز کاربرد دارد، جایی که منطق پایه بسیاری از الگوریتمها است.
راسل بر اساس تجربیات فردی و ادبی به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از مشکلات فلسفی ناشی از ابهامات زبانی هستند. او معتقد بود که با تحلیل دقیق زبان و ساختار جملات، میتوان این ابهامات را برطرف کرد و به درک بهتری از مسائل فلسفی رسید.
این ایده در فلسفه زبان و تحلیل متون بسیار مفید است. برای مثال، در حقوق یا سیاست، تحلیل دقیق زبان میتواند به جلوگیری از سوءتفاهمها و تفسیرهای نادرست کمک کند.
راسل به شدت به عقلانیت و علم باور داشت و معتقد بود که انسانها باید با استفاده از عقل و منطق، مشکلات خود را حل کنند. او مخالف خرافات و باورهای غیرمنطقی بود و همواره بر اهمیت تفکر انتقادی تأکید میکرد.
این ایده در آموزش و پرورش بسیار مهم است. آموزش تفکر انتقادی به دانشآموزان کمک میکند تا به جای پذیرش بدون سؤال اطلاعات، آنها را تحلیل کنند و به درک بهتری از جهان برسند.
راسل به عنوان یک رئالیست، معتقد بود که جهان خارجی مستقل از ذهن انسان وجود دارد و ما میتوانیم از طریق علم و منطق به درک آن برسیم. او مخالف ایدهآلیسم بود که معتقد است جهان تنها در ذهن ما وجود دارد.
راسل استدلال میکرد که حتی اگر همه انسانها ناپدید شوند، جهان فیزیکی همچنان وجود خواهد داشت. این ایده بر پایه علم فیزیک و مشاهدات تجربی استوار است.
راسل نه تنها یک فیلسوف نظری بود، بلکه به مسائل اخلاقی و اجتماعی نیز علاقهمند بود. او به شدت مخالف جنگ و خشونت بود و معتقد بود که انسانها باید با استفاده از عقل و گفتوگو، اختلافات خود را حل کنند.
راسل در طول جنگ جهانی اول به دلیل مخالفت با جنگ زندانی شد. او بعدها نیز در جنبش ضد جنگ ویتنام و جنبش ضد سلاحهای هسته ای فعال بود.
راسل معتقد بود که شکگرایی سالم میتواند به پیشرفت فکری کمک کند. او از مردم میخواست که به جای پذیرش کورکورانه اطلاعات، همیشه سؤال کنند و به دنبال شواهد و استدلالهای محکم باشند.
راسل در کتاب "مسائل فلسفه" به خوانندگان یادآوری میکند که حتی سادهترین باورها، مانند وجود جهان خارجی، نیاز به بررسی و تردید دارند. او استدلال میکرد که این شکگرایی به ما کمک میکند تا به درک عمیقتری از واقعیت برسیم.
هر چند راسل به معنای واقعی کلمه، زندگی خود رابه بطالت نگذراند ولی
کتاب معروفی دارد به نام " در ستایش بطالت" ، عنوانی که حتماً نگاه شما را
در کتابفروشی به خود جلب می کند.این کتاب در سال ۱۹۳۵ منتشر شد و راسل در
آن به نقد سیستمهای کاری مدرن و تأثیر آنها بر زندگی انسانها میپردازد.
او استدلال میکند که جامعهی صنعتی و سرمایهداری بیش از حد بر کار و
تولید متمرکز شده است و این موضوع باعث شده تا انسانها از زندگی لذتبخش و
معنادار محروم شوند. در ادامه، اندیشههای اصلی راسل در این کتاب را به
زبان ساده توضیح میدهم:
۱. کار بیش از حد، زندگی را نابود میکند
راسل معتقد بود که جامعهی مدرن بیش از حد بر کار تأکید دارد و مردم مجبورند ساعتهای طولانی کار کنند تا فقط نیازهای اولیهی خود را برآورده کنند. او استدلال میکرد که این سیستم باعث میشود مردم وقت کافی برای استراحت، تفریح و رشد شخصی نداشته باشند.
راسل اشاره میکند که در گذشته، مردم زمان بیشتری برای استراحت و لذت بردن از زندگی داشتند، اما در جامعهی صنعتی، کار به یک اجبار تبدیل شده است.
۲. تقسیم ناعادلانۀ کار
راسل به این موضوع اشاره میکند که کار در جامعه به طور ناعادلانه تقسیم شده است. برخی افراد ساعتهای طولانی و سخت کار میکنند، در حالی که برخی دیگر کار کمی انجام میدهند یا اصلاً کار نمیکنند. او معتقد بود که اگر کار به طور عادلانهتری تقسیم شود، همه میتوانند ساعتهای کمتری کار کنند و زمان بیشتری برای زندگی داشته باشند.
راسل می گوید که اگر همه فقط ۴ ساعت در روز کار کنند، بیکاری کاهش مییابد و مردم وقت بیشتری برای فعالیتهای خلاقانه و لذتبخش خواهند داشت.
۳. بطالت به معنای تنبلی نیست
راسل تأکید میکند که بطالت (Idleness) به معنای تنبلی یا بیکاری نیست، بلکه به معنای داشتن زمان آزاد برای انجام کارهایی است که واقعاً به آنها علاقه داریم. او معتقد بود که انسانها باید وقت بیشتری برای تفکر، خلاقیت و لذت بردن از زندگی داشته باشند.
راسل میگوید بسیاری از پیشرفتهای بزرگ علمی و فرهنگی در تاریخ، نتیجهی زمان آزاد و تفکر افراد بوده است، نه کار سخت و طاقتفرسا.
4. بطالت به عنوان راهی برای صلح
راسل همچنین معتقد بود که کاهش ساعت کار و افزایش زمان آزاد میتواند به کاهش تنشهای اجتماعی و جنگها کمک کند. او استدلال میکرد که بسیاری از جنگها ناشی از رقابتهای اقتصادی و تلاش برای کنترل منابع هستند. اگر مردم زمان بیشتری برای تفکر و همکاری داشته باشند، احتمال درگیریها کاهش مییابد.
اگر بخواهیم خیلی مختصر و مفید بگوییم راسل در این کتاب به ما یادآوری میکند که کار نباید تنها هدف زندگی باشد. او معتقد است که انسانها باید زمان بیشتری برای استراحت، تفکر و لذت بردن از زندگی داشته باشند. راسل پیشنهاد میکند که با کاهش ساعت کار و تقسیم عادلانهتر آن، میتوانیم به جامعهای برسیم که در آن مردم شادتر، خلاقتر و صلحطلبتر باشند.
این کتاب نه تنها یک انتقاد تند به سیستمهای کاری مدرن است، بلکه دعوتی
است به بازنگری در ارزشهای جامعه و اولویتدادن به زندگی معنادار و
لذتبخش.
البته که مشخص است در جامعه ای که با چند شیفت کار هم نمی شود
نیازهای اولیه زندگی را تامین کرد، این اندیشه راسل، محلی از اعراب ندارد؛
در واقع شاید روی سخن راسل سیاستگذاران جوامع است که باید شرایطی را فراهم
کنند که انسان ها با حداقلی از کار بتوانند حداکثر لذت از زندگی را ببرند.
کاهشگرایی: برخی منتقدان معتقدند که رویکرد راسل به فلسفه، به ویژه در مورد منطقگرایی، بیش از حد کاهشگرایانه است. آنها استدلال میکنند که نمی توان تمام مفاهیم فلسفی و ریاضی را به مفاهیم منطقی ساده تقلیل داد.
عدم توجه به تجربه گرایی: برخی فیلسوفان، مانند جان دیویی، معتقدند که راسل به اندازه کافی به نقش تجربه و احساسات در شکل گیری دانش توجه نکرده است. آنها بر این باورند که فلسفه راسل بیش از حد بر عقلانیت و منطق متمرکز است و از جنبه های دیگر تجربه انسانی غافل شده است.
انتقادات مذهبی: راسل به دلیل انتقادات تندش از مذهب، مورد انتقاد قرار گرفته است. برخی معتقدند که او نتوانسته است به درستی به جنبه های مثبت و معنوی مذهب توجه کند و بیش از حد بر جنبه های منفی آن تمرکز کرده است.
راسل، نویسنده ای پرکار بود و نگاهی به عناوین کتاب هایش موید این مدعاست:
آرمانهای سیاسی
آزادی و سازمان: پیدایش و سیر تکوین سوسیالیسم، لیبرالیسم، رادیکالیسم، ناسیونالیسم
اخلاق و سیاست
امیدهای نو
پژوهشی در معناداری و صدق
تاثیر علم بر اجتماع
تاریخ فلسفه غرب
جهانبینی علمی
تحلیل علمی ـ فلسفی از اصول مارکسیسم ماتریالیسم
پیروزی سفید
زناشوئی و اخلاق
حقیقت و افسانه
جهانبینی علمی
شاهراه خوشبختی
زمینههای فلسفه
علم و مذهب
عمل و تئوری بلشویسم
قدرت
درک تاریخ
جنایات جنگ در ویتنام
مرجع قدرت و فرد
آینده بشر
اخلاق و سیاست در جامعه
تحلیل ذهن
تسخیر خوشبختی
چرا مسیحی نیستم
مفهوم نسبیت انشتین و نتایج فلسفی آن
ماده و یاد: رهیافتی به رابطه جسم و روح
زندگینامه برتراند راسل به قلم خودش
مقدمهای بر فلسفه ریاضی
جهانی که من میشناسم
آموزش و زندگی بهتر
عرفان و منطق
تکامل فلسفی من
تحلیل ذهن
اتمیسم منطقی
اصول نوسازی جامعه
قدرت و فرد
مسائل فلسفه
در ستایش بطالت
پژوهشی در معناداری و صدق
مسئله چین
بلشویسم از تئوری تا عمل
1 . ترس منبع اصلی خرافات است و یکی از بزرگترین منابع ظلم.
2 . مشکل دنیا این است که احمقها بیش از حد مطمئن هستند و عاقلان پر از تردید.
3 .علم چیزی است که شما می دانید، فلسفه چیزی است که شما نمی دانید.
4 . آزاد اندیشی یعنی آمادگی برای تغییر عقیده در برابر شواهد جدید.
5. هرگز از ابراز عقیدهی خود نترسید، حتی اگر تنها کسی باشید که آن را باور دارد.
بیشتر بخوانید:
«سهروردی» به زبان ساده : فیلسوف ایرانگرایی که تندروها تکفیر و اعدامش کردند
«هانا آرنت» به زبان ساده : هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که مردم فکر نکنند
«رنه دکارت» به زبان ساده : می اندیشم، پس هستم
«فردریش نیچه» به زبان ساده : خدا مرده است و ما او را کشته ایم!
ایسنا/کرمان یک وکیل پایه یک دادگستری، ضرب المثل «مهریه را کی داده و کی گرفته» را فریب دهنده و نادرست دانست و توجه به مفاد قرارداد ازدواج، موضوع مهریه را مورد تاکید قرار داد.
دکتر سید امیر رسول معین زاده میرحسینی عضو بنیاد ملی نخبگان و پژوهشگر دکترای حقوق خصوصی دانشگاه تهران در گفت وگو با خبرنگار حوزه حقوقی ایسنا گفت: "مَهریه" یا همان غلط مصطلح آن "مِهریه"، مطابق فقه اسلامی و به تبع آن، قانون مدنی ایران، مالی است که ضمن عقد نکاح یا همان قرارداد ازدواج، بین زوجین مورد توافق قرار میگیرد و شوهر را متعهد به پرداخت آن در حق زن میکند.
وی افزود: زوجیت، نتیجه و اثر اصلی قرارداد ازدواج است که برخلاف سایر قراردادها، جنبه اخلاقی و معنوی آن بر جنبه حقوقیاش غلبه دارد. با این وجود، عقد نکاح، علاوه بر اثر اصلی خود، آثار و نتایج دیگری نیز دارد که تا حدودی وجهه حقوقی و بعضا اقتصادی به خود می گیرد.
این حقوقدان ادامه داد: برای نمونه، زوج، متعهد به پرداخت یک سری حقوق مالی نظیر مهریه، نفقه، اجرتالمثل ایام زوجیت، نحله و ... به زوجه می باشد لذا زن و مرد میتوانند هرچیزی را که جنبه مالیت داشته باشد و عرفا به آن "مال" اطلاق شود به عنوان مهریه در ضمن عقد نکاح خود، تعیین کند.
عضو کانون وکلای دادگستری مرکز، با اشاره به اینکه از حیث ارزش مالی، حداقل و حداکثری برای تعیین مهریه وجود ندارد، عنوان کرد: زوجین می توانند مالی با ارزش هزار تومان و حتی کمتر الی ده میلیارد تومان و حتی بیشتر را به عنوان مهریه تعیین کنند. همچنین تعیین نوع این مال، به صلاحدید خودشان است برای مثال می توانند وجه نقد، سکه طلا، خانه، اتومبیل و غیره را به عنوان مهریه تعیین کنند.
معین زاده میرحسینی با بیان نکت های مهم در تعیین نوع مهریه تاکید کرد: آنچه که پیشتر هم، به آن اشاره شد مالیت داشتن مهریه است، برای مثال زوجین نمی توانند ده کیلو بال مگس را به عنوان مهریه تعیین کنند زیرا که منفعت عقلایی نداشته و در بازار برای آن ارزش اقتصادی قائل نیستند، یا چیزهایی که طبق شرع مقدس اسلام یا قوانین، معامله آن ممنوع و باطل هست نظیر مشروبات الکلی یا مواد مخدر را به عنوان مهریه تعیین کنند زیرا که در بازار مسلمین، این اشیا فاقد ارزش و مالیت هستند.
وکیل پایه یک دادگستری استان کرمان بیان داشت: برخلاف تصور عمومی، در عقد نکاح دائم، تعیین مهریه الزامی نیست، چنانچه زن و مرد در موقع جاری شدن صیغه عقد نکاح از تعیین مهریه اجتناب ورزند، زوجه مستحق "مَهرالمثل" خواهد بود.
وی ادامه داد: مهرالمثل، به معنای مهریهای است که عرفا برای زنی با چنین جایگاه و موقعیت خانوادگی و اجتماعی تعیین میشود لذا برای تعیین مهرالمثل، کارشناس دادگستری، به دستور دادگاه، باتوجه به معیار فوقالذکر، مهریهای، برای زوجه تعیین و زوج متعهد به پرداخت آن خواهد بود.
عضو بنیاد ملی نخبگان، درخصوص تعیین مهریه عقد نکاح موقت گفت: برخلاف عقد نکاح دائم، در عقد نکاح موقت، تعیین مهریه، ضروری است و در صورت عدم تعیین، عقد نکاح باطل خواهد بود لذا همانطور که گفته شد، میزان ارزش مهریه، به توافق زوجین بستگی دارد. شرع و قانون، این توافق را هرچند که ارزش مال تعیین شده، بسیار سنگین هم باشد به رسمیت می شناسد و دلیل آن هم، اراده و اختیار زوج در تعیین مهریه است.
وی با بیان اینکه مرد بالغ، عاقل، رشید و مختاری که تعهد به پرداخت مهریه گزاف و سنگین میکند، مصداق بارز قاعده "اقدام" و در اصلاح عامیانه همان " خود کرده را تدبیر نیست" می باشد، افزود: با این وجود، آقایان، در اغلب موارد در موقع جاری شدن صیغه نکاح، کور و کر می شوند، هیجان و احساس بر عقل و منطقشان غلبه می کند و مالی را به عنوان مهریه تعیین می کنند که بعضا اگر اموال کل خانواده یا خاندانشان را روی هم بگذارند پاسخگوی تامین آن نخواهد بود.
این حقوقدان در ادامه، تصریح کرد: شاید چنین افرادی، روی این ضرب المثل بسیار فریبدهنده و قطعا نادرست "مهریه را کی داده کی گرفته" حساب باز می کنند این درحالی است که مهریه را یا به زبان خوش میدهند و یا به زبان قهر و زور میستانند.
مدرس دانشگاه شهید باهنر کرمان گفت: در طول سالیان اخیر، واحدهای اجرای مفاد اسناد رسمی ادارات ثبت اسناد و املاک، دادگاههای خانواده مملو از زن و شوهرهایی هست که روزی با شیرینی عسل، دهان خود را شیرین و حالا با تلخی دعاوی خانوادگی از جمله مطالبه مهریه، کام خویش را زهر کرده اند و زندانها پر از مردانی است که به علت عدم پرداخت مهریه یا قسطی از اقساط آن، آزادیشان سلب شده است.
معین زاده میرحسینی با تاکید براین نکته که خانمها برای وصول مهریه راه سهل و آسانی را در پیش ندارند، ادامه داد: آقایان در بیشتر موارد با شروع اختلافات، مالکیت اموال خود را به اطرافیان منتقل میکنند یا حتی بعد از توقیف اموال توسط خانم، با طرح دعاوی صوری از سوی اشخاص ثالث، مانع از وصول مهریه همسرشان می شوند و خانم نیز باید مدت مدیدی به دنبال حق خود بدود و آخر سر هم دادگاه مهریه وی را تقسیط نموده به گونهای که اگر آقا هزار سال هم عمر نماید لازم نیست نصف طلب خانم را هم بپردازد.
پژوهشگر دکترای حقوق خصوصی دانشگاه تهران، درخصوص مبحث طلاق، بیان داشت: در بحث طلاق، که شرعا و قانونا از اختیارات زوج است و خانمها جز در موارد استثنایی امکان مطلقه نمودن خود را ندارند، آقا، خانم را چنان تحت فشار قرار می دهد که بالاخره خانم به این ترفند قدیمی متوسل شود که "مهرم حلال، جانم آزاد". لذا مطالب شگفت انگیز درخصوص مهریه کم نیست.
این مدرس دانشگاه افزود: اگر خانمی فوت کند، پدر و مادرش می توانند بخشی از مهریه دخترشان را که به ایشان ارث میرسد از داماد سابقشان مطالبه کنند لذا مدعیان مهریه منحصر به زوجه شخص نیست چه بسا مردی به علت نپرداختن مهریه به پدرِ همسر مرحومش، به زندان هم برود.
معین زاده میرحسینی با بیان اینکه، مهریه یکی از معضلات اساسی و پیچیده امروز جامعه ما می باشد، گفت: قوای سه گانه هر یک به سهم خویش، سعی در حل و فصل این مشکل داشته و دارند اما تا به امروز راه به جایی نبرده اند، از تعیین ۱۱۴ عدد سکه بهار آزادی به عنوان سقف، جلب زوج در عدم پرداخت مهریه گرفته تا تعیین حق الثبت های سنگین که اخیرا زمزمه تصویب آن به گوش میرسد.
وکیل پایه یک دادگستری استان کرمان ادامه داد: به نظر بنده هیچ کدام قدرت کافی برای حل این مسئله را ندارند و بهترین راه حل، آگاهی بخشی و فرهنگ سازی است، به گونه ای که جوانان و خانواده های آنان، ضمن کنترل غلیان احساسات در دوره پیش از عقد نکاح یا به اصطلاح دوران نامزدی، با عقلانیت و به دور از چشم و هم چشمی و تقلید از رسوم نادرست، نسبت به مفاد قرارداد ازدواج خود از جمله مهریه تصمیم گیری کنند.
گفت و گو از معظمه رنجبر