نماهنگ امیر بی گزند از محسن چاوشی در وصف حضرت علی (ع)
شعر از مولوی جلال الدین محمد بلخی شاعر عارف قرن 7 هجری
واحد: گرچه شاید نتوان با اطمینان گفت این شعر برای چه کسی سروده شده است ولی می توان آن را از وصف کمالی که در آن است به محبوبی کامل نسبت داد. مولای ما امیرالمؤمنین علی سلام الله علیه و آل ایشان که همان آل الله و همان آل رسول الله صلوات الله علیهم هستند همگی می توانند وصف شده با این شعر باشند، گرچه فهم انسانها هرچند والا و بلندمرتبه از رسیدن به وصفی درخور و شایسته برای پیشوایان معصوم (صلوات الله علیهم) ناتوان است. ولی هرکس به اندازه توانش تلاش برای شناخت و شناساندن ایشان می تواند بکند و به شرط خلوص مورد عنایت خداوند، به وسیله ایشان قرار گیرد.
اگر به زندگانی پیشوایان به گونه ای کاربردی و الگو نگاه کنیم، و از آنها درسهای اخلاق، حق و عدالت، کرامت (کریم بودن، بزرگواری و بخشندگی) و رحمت (رحم داشتن، مهربانی و بخشندگی) را بیاموزیم و تلاش کنیم در عمل و نه تنها در گفتار پیرو ایشان شویم، آنگاه بزرگی و عظمت و دوستی (حبّ) ایشان را درخواهیم یافت (خواهیم فهمید) و وصف ایشان برای ما از گفته ها و لغات فراتر خواهد رفت و به رابطه ای معنوی و جانی خواهد رسید. تنها با شناخت شایسته می توان به دریافت (فهم) شایسته و داوری شایسته و به مراتب دوستی (و شگفتی) رسید.
این نماهنگی است که برای امیرالمؤمنین علی (ع) تنظیم شده است، برپایه آهنگی که با صدای گرم آقای محسن چاوشی خواننده محبوب می باشد:
(برخی اشتباهات نوشتاری در متنِ شعرِ آمده در ویدئو هست که در متن زیر درست آن آمده است: اسفل، سور)
عجب سَروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
عجب لُطف بهاری تو، عجب میرِ شکاری تو
درآن غمزه چه داری تو؟ به زیرِ لب چه می خوانـــی؟
عجب حلوای قندی تو، امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی
تویی کامل منم ناقص، تویی خالص منم مخلص
تویی سور و منم راقص، من اَسفل تو مُعَلّایی (معناها: سور: جشن، راقص: رقصنده، اسفل: پایینتر، معلّا: والا، بالا، بلندمرتبه شده)
عجب حلوای قندی تو، امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی
♫♫♫♫♫♫
به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد
چُنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی
مُرَوَّح کن دل و جان را، دل تنگِ پریشان را (معنا: مُرَوَّح: شاد شده، رَوح (شادی و آرامش) داده شده)
گلستان ساز زندان را، بر این ارواح زندانی
عجب حلوای قندی تو، امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانــی ...
مرتبط:
8322800292
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نود و هشت منهای هجده میشود هشتاد و این یعنی گوهر یگانهای به نام محمدرضا شفیعی کدکنی
امروز - نوزدهم مهر 1398 خورشیدی- هشتاد ساله میشود. جوانی در هیأت یک
پیر؛ چندانکه در جوانی به سببِ بسیاردانی، انگار پیری بود در هیأتِ
جوانی.
80 ساله شدن او را نمیتوان باور کرد اما واقعیت دارد. چون زمان به تندی میگذرد و به تعبیر بامداد شاعر، موجِ سنگینگذرِ زمان است که در ما میگذرد.
در بیان جایگاه استاد شفیعی کدکنی بسیار گفتهاند و فراوان میتوان نوشت اما شاید همچنان گویاترین وصف برای او همانی باشد که بدیعالزمان فروانفر
زیر برگۀ پیشنهاد استخدام او پس از دریافت دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه
تهران و درست 50 سال پیش و در حالی که شفیعی تنها سی سال داشت، نوشت: «احترامی است به فضیلت او».
آوازۀ شفیعی چنان افتاد که دانشگاههای آکسفورد (انگلستان) و پرینستون (آمریکا) نیز از او برای تدریس و پژوهش، دعوت کردند.
شفیعی
کدکنی اما هیچگاه در برج عاج استادی یا روشنفکری ننشسته و در گفتار و
رفتار و حتی پوشش، چونان شاعران و دانشجویان زندگی کرده است و مگر شاعری
زبردست و همواره جویای دانش نیست؟
با این که پژوهشهای فراوان دارد و در این عرصه به کسانی چون دکتر زرینکوب پهلو میزند اما به خاطر دفتر شعر «در کوچه باغ های نِشابور» نزد کثیری بیشتر به عنوان یک شاعر شهرت دارد:
حسرت نبَرم به خوابِ آن مُرداب
کآرام درونِ دشتِ شب، خفته است
دریایم و نیست باکم از توفان
دریا، همه عمر، خوابش آشفته است...
شفیعی کدکنی بی هیچ اغراق و مجامله، دریاست و با وجود توفانی که درون او موج میزند آرام مینماید.
او البته برای تفکیک شخصیت آکادمیک و علمی و دانشگاهی و به سیاق آنچه در دهۀ 40 رایج بود نام شاعرانه «م. سرشک» را برای اشعار خود برگزید مانند اخوان ثالث که «م. امید» و شاملو که «الف. بامداد» یا هوشنگ ابتهاج که «ه. الف. سایه» را اما شهرت اصلی چنان بود و هست که اشعار با نام شفیعی کدکنی بیشتر شناخته می شود تا «م. سرشک».
او ابتدا با غزل شروع کرد و طبیعی است که زاده و بالیدۀ خراسان به شاعران خراسانی علاقهمند باشد:
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
صاحب
نظری چون عبدالحسین زرینکوب، شعر او را چنین توصیف میکند:«شعر، شعر جوهر
دار و شعر بی نقاب، همین است. دست مریزاد، دوست عزیز».
از کارهای درخشان این استادِ واقعاً استاد، تصحیح اسرار التوحید و مصیبت نامه و منطقالطیر
است و در توان و شیوایی شیوۀ تدریس او همین بس که دانشجویان رشتههای دیگر
هم مشتاق کلاسهای او بودند و از تصاویر خاطره انگیز، همان هاست که استاد
نشسته بر میز و داشجویان همه جا نشسته و سراپا گوشاند.
ویژگی
منحصر به فرد شفیعی این است که در عین پژوهشگری در بالاترین رتبه، شاعری
شوریده است و در عین سیر در عالم خیال از جامعه و سیاست، غافل نیست چندان
که میگوید عصر 28 مرداد 1332 که خبر کودتا را شنید چنان گریست که تا آن
روز نگریسته بود.
این که هم به معنی دقیق کلمه کلاسیک باشی و هم
مدرن، هم شیفتۀ نثر و شعر کهن و مسلط به شعر نو، هنری است که از کمتر کسی
برمیآید و شفیعی کدکنی چنین است.
در میانۀ دهۀ 60 دو سه بار تنها
توفیق حضور در کلاسهای او دست داد و از خاطر نمیبرم که در نوبت نخست،
نمیتوانستم باور کنم آن مرد جین پوشیده و جوان که من به گمان دیگری با او
سخن گفته بودم همان شفیعی کدکنی باشد.
دربارۀ او جان کلام و حق،
همان است که دکتر زرینکوب گفته است: «کمتر دیده ام محققی راستین، در شعر و
شاعری هم پایهای عالی را احراز کند و خرسندم که این استثنا را در وجود آن
دوست عزیز کشف کردم.»
خراسان، سرزمین زبان و ادب پارسی است و
مردانی چون دکتر شفیعی کدکنی این سامان را نیز در جهان پرآوازه کرده اند.
زادۀ کدکنِ تربت حیدریه که در تهران و اروپا و آمریکا هم هویت خود را
فراموش نکرد و تا کار پژوهشی و علمی خود را به اتمام می رساند به میهن
بازمی گشت و با این حال این گونه هم نبوده که به هر وضعیتی تن دهد.
محبوبیت و ارتباط با اهل موسیقی نیز از نکات جالب و دیگر کارنامۀ شفیعی است. کافی است به یاد آوریم شعر «مهربان تر از برگ» او را که محمد رضا شجریان با همراهی همایون شجریان اجرا کرده و حسین علیزاده و کیوان کلهر نوازندگان آن بوده اند.
برخی از اشعار او «مانند سفر به خیر» نیز به ضرب المثل بدل شده است:
«به
کجا چنین شتابان/ گَوَن از نسیم پرسید/ دل من گرفته زینجا/ هوس سفر
نداری؟/ ز غبار این بیابان/ همه آرزویم اما/ چه کنم که بسته پایم/ به کجا
چنین شتابان/ به هر آن کجا که باشد / به جز این سرا، سرایم/ سفرت به
خیراما/ تو و ودوستی خدا را/ چو از این کویر وحشت/ به سلامتی گذشتی/به
شکوفه ها به باران/ برسان سلام ما را برسان سلام ما را...»
برای
کسانی که جنبه شاعرانۀ شفیعی را بیشتر دوست می دارند و جدای اشعار مایل اند
به بهانۀ شعر با نگاه تحقیقی او نیز آشنا شوند بهترین و گویاترین و شیرین
ترین کتاب «با چراغ و آینه» است که در همان آغاز به نقل از «آبرامز» می
نویسد:
«دو راه برای روشنگری وجود دارد: یا شمعی شدن و یا
آیینهای که روشنی شمع را باز میتاباند» و شفیعی کدکنی، شمع و آیینه یا
چراغ و آیینۀ روزگار ماست و خوشا بر ما که همروزگار اوییم...
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو در آید
روی زیبای تو دیدن درِ دولت بگشاید ♩♬♫
صبر بسیار بباید پدرِ پیرِ فلک را ♩♬♫
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید ♩♬♫
این ظرافت که تو داری همه دل ها بفریبی ♩♬♫
این لطافت که تو داری همه غم ها بزداید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید ♩♬♫
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی ♩♬♫
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید ♩♬♫
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی ♩♬♫
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
.
.
.
مرتبط:
8243969076
- گنجور؛ آثار سخنسرایان پارسیگو
- وبلاگ «قلب من چشم تو» شعر و داستان و موسیقی و فیلم
- وبلاگ «غزل معاصر»
- وبلاگ "آفرینش": ادبیات عرفانی