عصر ایران؛ مهرداد خدیر-
درست 35 سال پیش و در دانشگاه شهید بهشتی در درسی که استادی نام دار تدریس
آن را بر عهده داشت، واژهای به صورت «اِمترا» خوانده و محل مناقشه شد و
چون معنی آن را پرسیدند استاد هم از پاسخ بازماند.
از جست و جوی
اینترنتی خبری نبود و گوشی تلفن همراهی هم در کار نبود تا هوشمند باشد یا
نباشد. پس یکی از دانشجویان مأمور شد معنی را در لغتنامۀ دهخدا در
کتابخانه بیابد. تا او برود و بازگردد گفتم «اِمترا» نیست. «اُمّت را»ست
که سر هم نوشتهاند!
غرض البته اظهار فضل نبود. ندانستن این نکته هم
از دانش استاد نمیکاست؛ که استادی باسواد بود و هنوز محصولات تحولات
فرهنگی مناصب را در اختیار نگرفته بودند و کرسی استادی هر کس را
نمیبرازید. اما این بارقه را در ذهنم روشن کرد که چسبیده نویسی، خواندن
متون کلاسیک را دشوار کرده است.
35 سال بعد از آن و اوایل همین
امسال که به سبب کرونا واقعا خانه نشین شده بودیم هر شب غزلی از حافظ
میخواندم و یک شب به این غزل زیبا رسیدم:
اگر چه باده فرح بخش و باد، گل بیز است
به بانگِ چنگ، مخور مِی که محتسب، تیز است
صُراحییی و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل، نوش که ایام فتنه انگیز است
این ابیات جدای زیبایی معنی روشنی هم دارد. یعنی اوضاع تغییر کرده و به اندازه شادخواری کن که مأموران هوشیارند.
تا می رسد به این بیت:
سپهر، بر شده پرویزنیست خونافشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است
در
نگاه اول و اگر با این شعر آشنا نباشیم میپرسیم یعنی چه که « پرویز نیست»
یا چرا پرویز، خون افشان نیست. آیا دفاع از خسرو پرویز است؟
حال آن که شکل درست نوشتن آن چنین است:
سپهر، برشده پرویزَنی است خون افشان
و در واقع: پرویزَن + ی
در
بیت دوم صحبت از پرویز است ولی در بیت اول صحبت از پرویز نیست. سپهر
(آسمان) به یک پرویزَن (الک/ غربال) ماننده شده است که مدام الک میکند و
سر و تاج خسرو پرویز دانههای ریز غربال شدهاند!
حالا به این صورت مینویسیم:
سپهر، برشده «پرویزَن»ی است خون افشان
آیا روانتر و روشنتر نمیخوانید؟
اگر
در خواندن برخی ابیات غزل های حافظ مشکل یا تردید دارید در تارنمای راسخون
با صدای آقای موسوی گرمارودی گوش کنید. بی هیچ صدای اضافی یا موزیک متن،
خوانده و درست و رسا هم خوانده است و چنانچه در داخل خودرو یا از طریق
امکانات گوشی ها و حین انجام کارهای دیگر بارها بشنوید آرام آرام در ذهن و
ضمیرتان مینشیند.
-----------------------------------
بیشتر بخوانید: ( 6 نوشتۀ پیشین)
*1. تو داد و دهش کن، فریدون تویی!
*2. سیرتِ دوست داشتن، صورتِ دوست داشته شدن
*3.ایوان مداین را آیینۀ عبرت دان!
*4.میر جلالالدین کزازی؛ فردوسی بی ردا و دستار!
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نام «ابوسعید ابوالخیر» که میآید همه به یاد «اسرارالتوحید»
میافتند. البته مراد از «همه» در اینجا همۀ کتابخوان یا دوستدار فرهنگ و
ادبیات ایران است اگرچه در کتابهای درسی هم از اسرارالتوحید نام برده شده
و هنوز مشمول حذف و سانسور نشده اما در این حد که بپرسند «نوشتۀ کیست»
وبعد مچ بچهها را بگیرند که به قلم نوهاش بوده و نه خودش! چندان که از
نام آن هم برمیآید: اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابیالخیر.
کل اطلاعاتی که این آموزش و پرورش خشک دربارۀ بزرگانی از این دست به بچه
های ما میدهد در حد همین است. حال آن که با نام ابوسعید می توانند چراغ
«خِرَد» را در وجود آنان روشن کنند تا بدانند در قرون 4 و5 خردستا
بودهایم.
اما چرا در دومین بخش، سراغ ابوسعید رفته ام؟
به
سه دلیل: نخست این که 22 دی سالروز درگذشت اوست و اگرچه قرار نیست این
سلسله نوشتارها مناسبتی باشد اما حالا که میتوان در 22 دی از درگذشتۀ
نامدار این روز نوشت، چرا که نه؟
دوم به این سبب که زاده و بالیده
قرون چهارم و پنجم است و این دو قرن بسیار افتخار آفریناند. در این دو
قرن، ایران و فرهنگ ایران و توجه به عقل چنان خوش درخشیده که از آن به
عنوان «رنسانس ایرانی» یاد میکنند. زودتر از اروپا و چه بسا اگر بعدتر مغول هجوم نمیآورد همان روند «خِرَدمداری» و به تعبیر دکتر بهرام پروین گنابادی در «شب ناصرخسرو»، «خِرَدِ چشممدار» ادامه مییافت.
در
رنسانس اروپایی، خرد محور شد تا آدمی دور از شنیدهها و تصورات و بر پایۀ
مشاهدات و تجربیات بگوید و بیندیشد و دو قرن 4 و 5 از این حیث سرآمد است و
نام هایی چون ابوسعید، بیهقی، ناصرخسرو، ابن سینا و فارابی در آن میدرخشد.
چندان که تأکید ناصر خسرو بر آن است که هر آنچه را که واقعا دیده و لمس و تجربه کرده
روایت کند و بعد از هزار سال روشن شده که چقدر دقیق گزارش داده است. حتی
در بیان مسافت ها. مثلا وقتی به 13 مشهد در بصره اشاره میکند و دربارۀ
آنچه دیده نکات تاریخی را که ندیده آورده اما پس از اطمینان از درستی حکایت
و مثلا این که که یکی از 13 مشهد در بصره مشهدِ بنی مازن است به خاطر
ازدواج حضرت علی با لیلی (دختر مسعود نهشلی) و همین را آورده و گفته «72
روز در آن خانه مُقام کرد»و به موضوع مورد مناقشۀ نام فرزند حاصل از این
ازدواج (ابوبکر) نپرداخته است.
پیشگام این خردمداری البته فردوسی است که در مقابل آنچه «جادویی» میخواند، خرد و هنر را ارج مینهد و با این نگاه است که به ابوسعید لقب «سقراط مشرق زمین» دادهاند.
وجه
سوم البته رباعیات اوست که اگرچه پرشمار نیست اما گذر قریب هزار سال از
سُرایش آنها از زیبایی و ژرفای معنیشان نکاسته و از جمله همین چهارپاره:
ایزد که جهان به قبضۀ قدرتِ اوست
داده است تو را دو چیز، کان هردو نکوست
هم سیرتِ آن که دوست داری کَس را
هم صورت آن که کَس، تو را دارد دوست
به این معنی که هم سیرت و خُلق دوست داشتن دیگری خوب است و هم این که چهرهای نیکو داشته باشی تا دوستت داشته باشند.
شعر
اما تنها یک وجه از وجوه ابوسعید بوده با این غرض که عرفان ایرانی را عرضه
کند. یکی از مهمترین تفاوت های دینداری ایرانیان با غیر ایرانیان در
همین دوست داشتن و دوست داشته شدن بوده است.
با این حال بزرگان
قرون 4 و 5 چه در عرفان و چه دانش و چه شعر و نثر را باید با ویژگی «خرد
مداری» شناخت. زودتر از آن که غرب، وارد عصر روشنایی شود و چنانچه گفته شد
افسوس که با حملۀ مغول، داستان، دیگر شد.
* طرح چهره ابوسعید از هوشنگ پزشکنیا
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- اختصاص سومین بخش از این سلسله نوشتارها به «خاقانی شَروانی» به دو سبب است: یکی خود این شاعر و دیگری به بهانۀ توجه این روزها به ضرورت مرمت «طاق کسری» که در شکل «تاق کسرا» پارسیتر است.
هم
11 باستانشناس و معمار ایرانی که نامهایی در سطح جهانیاند برای مشارکت
مالی و فنی اعلام آمادگی کردهاند و هم شماری از هنرمندان و فعالان فرهنگی
در نامۀ سرگشاده یا سرگشودهای از دو دولت ایران و عراق خواستهاند «طاق کسری را نجات دهند».
ایوان
طاق کسری، بزرگترین طاق آجری جهان است و میراث فرهنگی هر دو کشور ایران و
عراق به حساب میآید و به تازگی کارزاری مردمی برای نجات فوری آن به راه
افتاده و هزاران نفر ذیل نامه به وزیر میراث فرهنگی را امضا کردهاند.
ایرانیان البته طاق کسری را بیشتر به نام «ایوان مداین» می شناسند: بزرگترین یادگار و شاهکار معماری دوران ساسانی که در تیسفون و عراق امروز واقع است.
ایوان مداین، جدای دورۀ ساسانی و جنبۀ میراثی آن به خاطر شعر مشهور خاقانی آشناست:
هان، ای دل عبرت بین، از دیده عِبَر کن هان
ایوان مداین را آیینۀ عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران...
امروز
اما نگاه ایرانیان به ایوان مداین نه از منظر عبرتآموزی تاریخی به سبب
زایل شدن قدرتها که از حیث معماری و میراث فرهنگی و یادآوری شکوه ایران
ساسانی است. چرا که این طاق آجری از نمادهای معماری ایرانی است وگرچه از
سرزمن مادر دور افتاده اما یک دنیا تاریخ را در دل خود جای داده است.
شعر خاقانی اما تنها با ایوان مداین ضربالمثل نشده است. شعری از نظامی گنجوی هم با اشاره به نام خاقانی زبانزد پارسی زبانان است:
همی گفتم که خاقانی دریغاگویِ من باشد
دریغا من شدم آخر، دریغا گویِ خاقانی
این
بیت را هنگامی میخوانند که فردی عزیزی را از دست میدهد که از او بزرگتر
است و گمان نمی برده زودتر از او از دنیا برود و میپنداشته وقتی خودش
چشم از جهان بربندد آن دوست افسوس میخورد نه این که خود در سوگ آن عزیز
بنشیند و در رثایش سخن بگوید.
هر چند شهرت اصلی خاقانی به خاطر قصیدههای اوست اما غزلیاتی هم داشته که وقتی بدانیم بر حافظ
تأثیر گذاشته نیاز به توضیح بیشتر باقی نمیگذارد. بر این غزل او مثل خیلی
دیگر از اشعار خاقانی گرد زمان ننشسته و همچون قصاید پیچیده نیست:
کاشکی جز تو کسی داشتمی
یا به تو دسترسی داشتمی
یا در این غم که مرا هردم هست
همدم خویش، کسی داشتمی
کی غمم بودی اگر در غم تو
نفَسی، هم نفَسی داشتمی
خوان عیسی بر من و آنگه من
باکِ هر خرمگسی داشتمی
ویژگی دیگر خاقانی این است که کمتر شاعری چون خاقانی به عیسی مسیح
اشاره کرده و در ابیات خود اصطلاحات مسیحی را آورده و آن بدین سبب است که
مادرش پیشتر مسیحی بوده و بعد اسلام آورده است و شاید ادعای تأثیرپذیری
حافظ از انجیل که به تازگی دکتر سروش مطرح کرده نیز ناشی از همین باشد (تأثیر از شعر خاقانی)
در
گفتار پیشین به سه قرن طلایی چهارم و پنجم و ششم در بیداری ایرانیان و عصر
روشنایی زودتر از اروپا اشاره شد. خاقانی هم مربوط به قرن ششم است و 75
سال در این دنیای خاکی زیسته است. (از 520 تا 595 ).
این یادآوری
هم ضرورت دارد که نام او(خاقانی شَروانی) و تسلط او بر زبان پارسی برخی را
به این وادی اشتباه انداخته که «خاقانی شیروانی»است حال آن که به شیروان
ارتباطی ندارد و در تبریز چشم از جهان بسته و هم اکنون نیز آرامگاه او در مقبرهالشعراست.
-----------------------------------------------------
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- چهارمین بخش از سلسله نوشتارهای پراکندۀ «جرعهای از اقیانوس فرهنگ و ادبیات ایران» را به بهانۀ زادروز دکتر میر جلالالدین کزازی
به این نویسنده و سخنسنج و پارسیگوی ایرانی اختصاص میدهم که همت خود را
صرف پارسیگویی ناب و نه آمیخته با واژه های دیگر، کرده است.
او
نه تنها از به کارگیری واژههای فرنگی در گفتار و نوشتار میپرهیزد که
همین حساسیت را در قبال دیگر کلمات وارد شده به زبان پارسی به خرج میدهد و
آوازۀ او بیش از نویسندگی، ترجمه، شعر و پژوهش به همین سبب است.
من
البته خود شماری و نه همۀ کلمات عربی رایج در زبان فارسی را فارسی یا
فارسیشده میدانم مثل داماد و عروسی که اگرچه در خانوادهای دیگر زاده و
بالیدهاند ولی وقتی وارد خانوادۀ ما میشوند اگرچه نامی دیگر دارند اما
عضوی از خانواده ما به شمارند. دکتر کزازی اما به پارسی سره باور دارد. بی
هیچ آمیزشی.
جدای این که کار هر کس نیست این گونه پارسی نویسی، این
باور یا نگرانی هم وجود دارد که اصرار بر پارسی سرهنویسی چه بسا سبب شود
مخاطب به شکل و فرم گفتار و نوشتار بیشتر توجه کند تا محتوا و از سوی دیگر
نتوانیم معنی را به تمامی منتقل کنیم یا از این ظرفیت محروم میشویم و به
ویژه در کار رسانهای چه بسا به اصل ارتباط و انتقال پیام آسیب رساند.
از منظری دیگر نمیدانم دکتر کزازی متون فلسفی و علمی را چگونه میخواهد به پارسی سره بگوید و بازنویسد؟
این
واقعیتها اما هیچ یک موجب آن نیست که خدمات دکتر کزازی را نادیده انگاریم
و کافی است به یاد آوریم گاه واژههایی که ساخته بیش از مصوبات فرهنگستان
زبان و ادب پارسی مورد استقبال قرار گرفته و گزاف نیست اگر گفته شود خود به
تنهایی یک فرهنگستان است. البته بی بودجه و کمک در فلان ردیف جدولهای
خاص!
به یاد آوریم که واژۀ «اس. ام. اس» تا چه
اندازه رایج بود. فرهنگستان به جای آن «پیام کوتاه» را ساخت. یعنی به جای
یک کلمۀ سه سیلابی دو واژه! این دکتر کزازی بود که «پیامک» را ساخت و همۀ ما اکنون به کار میبریم.
ناصر خسرو در سفرنامه مینویسد:
«خورجینَکی بود که کتاب در آن مینهادم. بفروختم و از بهای آن
دِرَمَکی چند سیاه در کاغذی کردم تا به گرمابهبان بدهم. باشد که ما را
دَمَکی زیادتتر در گرمابه بگذارد.»
در همین دو جمله سه
کلمۀ «خورجینک»، «درمک» و «دمک» را به کار برده که درواقع «خورجین+ک»،
«درم+ک» و «دم+ک» است. در روزگار ما آن قدر، «ک» برای تصغیر یا تحقیر
(کوچکشماری) به کار رفته (مردک، زنک، آدمک، پسرک) که قابلیت اصلی آن
فراموش شده و «پیامک» که همان «پیام+ک» است یادآور واژههای زیبا در نوشتۀ
ناصر خسرو است.
کزازی، شاهنامهشناسی است که به شناختن و نوشتن
بسنده نکرده و به اندازۀ توان خود خواسته در این روزگار کاری کند
فردوسیوار. پیراستن زبان پارسی از واژههای بیگانه ولو خودی به نظر برسند
یعنی به داماد و عروس هم رحم نکرده!
یادمان باشد که فرهنگستان کنونی
که با ریاست آقای حدادعادل شناخته میشود تنها نسبت به واژههای انگلیسی و
فرانسوی حساس است و به عربیها و به تعبیر پارسیسرهنویسان، تازیها کاری
ندارد.
کزازی اما برای واژگان عربی رایج هم برابرهای زیبایی ساخته که به کار هم میروند. مانند «پُرسمان» به جای مسأله، «انباره» به جای مخزن، «اَبَرشگفت» به جای خارقالعاده، «یافه» به جای باطل، «بایا» به جای واجب، «ستانی» به جای افقی، «ستونی» به جای عمودی، «باورپُرسی» به جای تفتیشعقیده و موارد دیگر که فراواناند.
چون پیشینۀ این کار به افرادی چون احمد کسروی
و فرهنگستان دوران رضاشاه میرسد اوایل بیم آن میرفت که به کزازی هم انگ
زده شود اما همانگونه که عربی زبان اسلام است فارسی هم بیگانه نیست و
ضرورتی ندارد با عربی درآمیزد.
[همین «ضرورتی ندارد» اگر به شکل
«بایستگی ندارد» نوشته شود نوآموزان ما دچار مشکل نمیشوند که «ض» در
«ضرورت» درکدام یک از اشکال چهار گانه است: ذ،ض،ز،ظ! یا وقتی به جای «ظلم»
مینویسیم «ستم»]
کزازی در واقع نه تنها سنت فردوسی را ادامه داده که در پارسی سره نویسی پا جای پای کسانی چون خواجه عبدالله انصاری گذاشته که وقتی میگوید: «خدایا، همچو بید میلرزم که مبادا به هیچ نَیَرزم» همۀ واژهها پارسی است. یا در این شعر حافظ:
اگر به زلفِ درازِ تو دستِ ما نرسد
گناه بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست.
یا این شعر سعدی:
در سخن با دوستان، آهسته باش
تا ندارد دشمنِ خونخوار، گوش
پیش دیوار آنچه گویی هوشدار
تا نباشد در پسِ دیوار، گوش
به
اصطلاح علما، کزازی عالمِ بی عمل یا واعظِ غیر متّعِظ نیست (من اما انگار
هستم چون اغلب کلمات این جمله عربی بود!). چرا نیست؟ چون نه تنها دربارۀ
شاهنامه و فردوسی آثاری چون «از گونهای دیگر»، «تندبادی از کنج»، « دُرّ
دریای دری»، «رؤیا، حماسه و اسطوره»، و «مازهای راز» را نوشته، خود نیز به
زبان فردوسی و با کمترین واژگان غیر پارسی مینویسد و همانگونه هم سخن می
گوید ولو در گفت وگوهای خانوادگی و دوستانه.
چنان که در صدر آوردم چیرگی این ویژگی سبب شده وقتی او سخن میگوید شکل گفتار او بیشتر جلب توجه کند تا آنچه میگوید.
برای آشنایی بیشتر با نحوۀ گفتار و نگارش دکتر کزازی پیام او در پی درگذشت استاد آواز ایران یک نمونۀ گویاست:
خُنیا به سوگ مینشیند.آواز، با درد و دریغ دَمساز، میموید. چنگ، درمانده و دلتنگ، گیسو میپریشد. تار، زار، میگرید. نی، جانگزای و جگرسوز، مینالد. تنبک، دمادم، از غم بر سر میکوبد. چرا؟ زیرا بزرگمرد آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان- این خرمخویترین خُنیایی که یادش گرامی باد!- به مینوی برین شتافته است تا از این پس بهشتیان را، با گلبانگ پهلوی و مینُوِی خویش، بیافساید (=افسون کند) و دل از آنان برباید و دری از هنرِ جان پرور، بر رویشان، بگشاید
کزازی برای همۀ شیفتگان زبان پارسی یک موهبت است و با واژههایی که
میسازد به زایایی و پویایی زبان کمک شایانی میکند. از این رو گزاف نیست
اگر او را فردوسی بی ردا و دستار بخوانیم. فردوسییی که این بار نه از شرق
و خراسان که از غرب و کرمانشاه سر برآورده و به زبان پهلوانان کُرد سخن
میگوید و حسی از غرور و افتخار به آدمی دست میدهد. پس به سبک خود او شعری
از زبان فرخی سیستانی را به استاد پیشکش میکنیم. به پهلوان کرمانشاهیِ زبان:
شاد باش و دیر باش و دیر مان و دیر زی
کام جوی و کام یاب و کام خواه و کام ران...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- توجه مخاطبان و کاربران به آنچه دربارۀ سخنان دکتر محمود انوشه در برنامۀ «دورهمی» و با عنوان « انوشه در تلویزیون، جامعه تشنۀ معنویت/ تقدیر یا تغییر»
انتشار یافت، سبب شد برخی با علایقی که در این نویسنده سراغ دارند بخواهند
سهم خود را ادا کنم تا جرعهای از اقیانوس فرهنگ و ادبیات هزار سالۀ ایران
بنوشیم.
به صورت مشخص البته پیشنهاد مدیریت و سردبیری عصر ایران بود و از امروز بیآنکه بتوان نظم دقیقی تعیین کرد شروع میکنم.
در
گیر و دار و قیل و قال سیاست، این گونه مباحث میتواند جنبۀ آرامشبخشی هم
داشته باشد. با این توضیح که قضاوت و اظهار فضل و انتساب به خود در کار
نیست و تنها توشههایی است که از گنجینه ای بزرگ از حکمت و نظم و نثر و
اندیشه و البته عرفان ناب ایرانی برداشته و اندوختهایم و میاندوزیم و به
اشتراک میگذاریم و چون ابتدا در تارنما منتشر میشود از شتاب فضای تلگرام و
نرمافزارهای پیام رسان موبایلی دور است و به قصد تأمل و درنگ نوشته
میشود.
هر از گاهی به این بهانه جدای جنبه های معنوی و مفهومی سراغ فرم و زبان هم میروم چرا که به قول شاهرخ مسکوب «ایرانی بودن، گرفتاری های زیادی دارد.زبان فارسی اما همه را جبران میکند.»
در نخستین شماره دوبیت از فردوسی را از شاهنامه نقل میکنم:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
زِ مُشک و ز عَنبر سرشته نبود
به «داد» و «دَهِش» یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
به
سادهترین و شیواترین زبان میگوید «فریدون، آدم فرازمینی نبود. به سبب
داد و دهش (عدالت و بخشش) از او به نیکی یاد میشود. تو هم داد و دهش داشته
باش تا همچون فریدون شوی».
چون در سالهای اخیر اصطلاح «دهش» باب
شده شاید برخی تصور کنند واژهای تازه است. حال آن که فردوسی آن را به کار
برده بیآنکه هیچ بار ایدیولوژیک داشته باشد.
در زندگی خود اهل داد
(منصف) باشیم و از هر چه به دست میآوریم بخشی را به عنوان «دهش» برای
دیگران در نظر بگیریم. این دهش میتواند مادی و میتواند معنوی باشد. لازم
نیست حاتم طایی باشیم. اصل دهش مهمتر از میزان آن است.
* برای لذت بیشتر از این دو بیت، پیشنهاد میکنم «آخرین داستان» با صدای شهرام ناظری را نیز گوش کنید که این دو بیت را هم خوانده است. (کاری شجاعانه. چون خوانندگان غالباً سراغ اشعار تغزلی و عاشقانه میروند).
----------------------------------------
بیشتر بخوانید:
*«انوشه» در تلویزیون؛ جامعۀ «پولزده» تشنۀ معنویت/ تقدیر یا تغییر؟
نور در ایران باستان تنها عنوان و مفهومی است که میتوان به واسطه آن بطن و ذات حکمت ایرانی را دریافت و همین معنا بود که توسط شیخ اشراق احیا شد.
به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «حکمت اشراقی نور در آیینهای شرقی (اوستا و اپانیشادها)» است که در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است؛
الف: حکمت ایران باستان را حکمت نوری مینامند و این عنوان، رایجترین و در عین حال مقبولترین صفتِ حکمتِ ایرانیانِ باستان است. این معنا نه صرفاً از تعابیر وسیع مورد استفاده شیخ اشراق در حکمت اشراقیاش؛ که با تأمل در متون به جا مانده از ایران باستان، بهویژه در اوستا و ملحقات آن حاصل میشود.
تا بهحال یکی از اصلیترین جریانهای حوزه تحقیقات در قلمرو حکمت نوریه ایران باستان، یا متعلق به دادوستد آن با جهان یونانی بوده یا متعلق به حکمت اسلامی، به عبارتی از یک سو تأثیر این حکمت بر اندیشه یونانی بهویژه از طریق نحله فیثاغوری و سپس افلاطون مورد تحقیق و تأمل جدی بوده و شواهد کافی نیز در این باب ارائه گردیده و از سوی دیگر تأثیرگذاری آن بر حکمةالاشراق اسلامی با توجه به نص صریح شیخ اشراق در احیای حکمت فرزانگان پارسی در حکمتالاشراق.
اما تا به حال تحقیق جامعی که بیانگر تأثیر و تأثر متقابل یا دستکم شباهت و اشتراک حکمت نوری ایران باستان با حِکَم شرقی منجمله حکمت هندویی باشد صورت نگرفته است. (مگر کارهای برخی سنّتگرایان و نیز مرحوم داریوش شایگان) به این متن از اوپانیشادها (اوپانیشاد مندک) توجّه کنید:
«برهمن در پوشش زرین است، ناب، یکپارچه، شکوهمند، او نورالانوار است، نورالانوار نور آسمان است. با هیچ چیز افروخته نشده است. زیرا نوری است که همه انوار دیگر را پدید میآورد» در مقایسه با این متن: «و بنابراین واجب است که انوار قائمة بالذات و انوار عارضه و هیات آنها همه به نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدانسان نبود و آن نورالانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و اعلی بود و نوری قهار و غنی مطلق بود ورای آن چیزی دیگر نبود …. پس در عالم هست، چیزی اشَدُّ نورا از آن [نورالانوار] نبود که در حقیقت ذاتش نور بود آنکه خود متجلّی و فیاض لذاته بود بر هر قابلی»(حکمةالاشراق صص۲۱۰ و ۲۳۲).
در این مختصر از اشتراک مفهومی دیگری نیز در مبحث نور بگویم و آن داستان ارباب انواع است که در حکمت خسروانی و اشراقی از جمله اصول نوریه محسوب میشود. در بخش سوم اوپانیشاد چاندوگیه، برهما، نور و آفتاب هستی است و هم به تعبیر همین اوپانیشاد، عقل را باید بهعنوان برهما ستایش کرد (در مقایسه با این جمله شیخ اشراق که «حکمای اقدم معتقد بودهاند که مبدع کل و همچنین عالم عقل، نور است. گفتار صریح افلاطون و اصحاب اوست که نور محض عبارت از عالم عقل بود») و کلیه ارباب انواع که هریک اجزای مختلف طبیعت را به کار میدارند همه از برهما هستند در مقایسه با این کلام خسروانیه و اشراقیه شیخ شهابالدین: «و حکما فرس همه بر این امر متفقاند تا آنجا که برای آب به نزد آنان صاحب صنمی از عالم ملکوت بود که آن را «خرداد» نامیدهاند و همچنین برای اشجار که «مرداد» نامیدهاند و برای نار که اردیبهشت نامیدهاند»(همان ص۲۶۲).
این سخن به بررسی دقیق اشتراکات بحث بلند نور و نورالانوار در متن اوپانیشادها و حکمت اشراقی ملهم از حکمت خسروانی خواهد پرداخت. بهویژه با تأمل بر این معنا که در موارد اندکی شیخ اشراق در اثر گرانقدر خود به حکمای هند نیز اشاره کرده است: «و همه حکمای فرس و هند بر همین عقیدهاند»(همان ص۲۶۱).
ب: موضوع سخن من در این یادداشت نگرش به مشرق انوار و به شرق نور است. داد و ستدِ عظیمی میان اندیشه ایرانی و اندیشه هندی بهویژه در جهان باستان وجود داشته است (گرچه تاریخ گزارشهای جامع و کاملی از این گفتوگو و دادوستد به ما ارائه نکرده است) اما به هرحال هر کس از منظر جهان مشرقی اوپانیشادها و بهگودگیتا به اندیشه ایرانی بنگرد چنان شباهتهای عظیم و بینظیری میبیند و مییابد که محال است دستکم به ریشه مشترک این دو فرهنگ اقرار و اعتراف نکند.
من براین بنیاد بحث خود را بر اوپانیشادها قرار داده و در همین جا عرض میکنم که بحث من بیشتر متنمحور است تا تحلیلمحور. البته از این متون، استنتاجاتی خواهم داشت لیکن بیشتر مایلم برخی از متون ناب را هم از ایران باستان بخوانم و هم از هند باستان تا در پایان نتیجه بگیریم آیا حقیقتاً آبشخور مشترکی دارند یا خیر و آیا میتوان منابع مکنون و مستور حکمتالاشراق نوری شیخ اشراق را با استناد به خوانش متون هند باستان دریافت و بازیافت؟ که البته بحث فوقالعاده مهمی است.
کلیدواژه بنیادی بحث من حضرت نور است. نور در ایران باستان تنها عنوان و مفهومی است که میتوان به واسطه آن بطن و ذات حکمت ایرانی را دریافت و همین معنا بود که توسط شیخ اشراق احیا شد. بدون تردید حلقه واسط مطلق حکمت اشراقیه شیخ اشراق و تلألو متعالی آن در حکمت متعالیه، بازتاب مطلق حضرت نور در ایران باستان است.
لیکن به یک نکته توجّه کنید و آن اینکه خود حضرت شیخ اشراق میگوید حکمت من خسروانی است و حتی نام میبرد، اما منبع و مرجع ارجاعات او چیست؟ به کجا ارجاع داده که مثلاً از کدامین متن ایران باستان، من تشکیک نور را که مبنای تشکیک وجود صدرا شد گرفتم؟ اصلا در کجای حکمةالاشراق شما ارجاع میبینید؟ و این ارجاع به کدامین متن است؟ درست است که حلقه واسط حکمت ایرانی باستان و حکمت اشراقی نور است، اما اینکه این نور ایران باستان چگونه در حکمتالاشراق جلوه کرده است و بر بنیاد چه معانی، در تاریخ ما مسکوت و منابع آن مکنون است، بدون تردید!
راه شناسایی یکی رجوع به متون ایران باستان است که بخشی از آن را امروز خواهم خواند. راه دوم بازخوانی حضرت نور است در اندیشه افلاطون و بعد نوافلاطونیان و پیش از این دو، فیثاغورث از طریق نسبتی که فیثاغورث در بینالنهرین تعالیم خود را از حکیمی به نام زارتاس در باب نور دریافته و سپس به یونان برده که البته طریق سخت و مشکلی است، ولی یقین بدانید اگر تلاش کنیم میتوانیم رد پای حکمت ایرانی را در یونان بهویژه در حوزه نور بررسی کنیم، یکی از آثار خوب در این قلمرو اثراستفان پانوسی (تأثیر حکمت ایرانی بر جهانبینی افلاطون، نشر انجمن حکمت و فلسفه ایران) است. این راه دوم برای کشف آن منابع مکنون حکمت ایرانی باستان است.
راه سوم شرق است و امروز مسیر سخن من از طریق این راه سوم است. راه سومی که ما تقریباً هیچ اشارهای به آن نداشتیم. جز در این ده تا بیست سال گذشته که تلاشهای گرانقدر مرحوم داریوش شایگان که شیفته جمع دو بحر قرآن و اوپانیشادها و عرفان اسلامی و عرفان اپانیشادی در مجمع البحرین داراشکوه بود و رساله دکتری و بعد آثاری دیگری که نوشتند. غیر از آن کدام اثر را داریم که ریشههای مشرقی حکمت ایرانی را در حکمت و اندیشه هندی به تحقیق و پژوهشی عمیق نشسته باشد؟ البته این جمله را اصلاح کنم نمیتوانم به صراحت بگویم ریشه، شاید گفتوگویی دو سویه بوده است.
ب: اما اجازه بدهید بر بنیاد مسأله سوم، نگاهی به شرق داشته باشم. بر بنیاد مسأله نور تا به آن اشتراک برسم. لکن در ابتدا بنا را بر این قرار دهیم که در ایران باستان متأثر از اوستا، حکمتی آیینمحور و نه صرفاً عقلمحور ظاهر شده است. اگرچه در متن آیین شرقی عقل حضوری کامل و برجسته دارد. البته آن آثار حکمی از متونی چنین آیینی (که برایتان میخوانم) چگونه حاصل شده است؟ این را نمیدانیم! شاید به دلیل آنکه اسکندر گجستک (ملعون، به تعبیر اوستای متأخر) در کتابسوزی این منابع را از بین برد و دست ما را از نخیل بلند حکمت ایرانی قطع کرد.
ابتدا اجازه دهید از گاهان (یا گاثهها) داستان نور را بخوانم و ببینید چه نسبتی دارد این نور گاهان با این جمله شیخ اشراق در حکمةالاشراق: «واجب است که انوار قائمه به ذات و انوار عارضه و هیات آن به نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدان سان نبود و آن نورالانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و نور اعلی بُود و نوری قهار و غنی مطلق بود و ورای آن چیزی دیگر از مراتب علل نبود» این را از حکمتالاشراق شیخ اشراق خواندم.
من داستان نور را در اوستا تعقیب کردهام. بهویژه از متن مُشَکَکِ اوستا در پنج بخش یسنهها، یشتها، وندیداد، ویسپرد و خردهاوستا. از میان این پنج جزء یسنهها معتبرتر و از میان ۷۲ هات آن ۱۷ هات به گاهان یا گاثهها مشهور است که به تعبیر علمای زرتشتی نابترین و معتبرترین بخش اوستا است. کلمه گاثه یا گاته محتمل همریشه باشد با گیتا در اصطلاح بهگودگیتا که در سانسکریت به معنای سرود است. به بهگودگیتا اشاره خواهم کرد و اینکه میگوییم تعالیم زرتشت توحیدمحور بوده و نیز وقتی بر بنیاد فقه اسلامی، زرتشتیان را جزو اهل کتاب میدانیم مرجع ما اوستا نیست، گاثهها یا گاهان است. چون ردپای تحریف و کژگویی در این بخش از اوستا وجود ندارد.
بند ۷ هات ۳۱ یسنا «اوست نخستین اندیشهور که روشنان سپهر از فرّ و فروغش درخشیدند (و چقدر این کلام هممعناست با این حدیث نورانی که: آن الله خلق الخلق فی ظلمه ثم رشّ علیهم یا به تعبیر اهل سنت القی علیهم من نوره) اوست که با خرد خویش اشه (اشه یکی از بنیادیترین کلید واژه های حکمت و اخلاق ایران باستان است یعنی حقیقت راستین و زرتشت را اشو زرتشت میگویند راستین مرد، راستین پیغمبر) را بیافرید تا بهترین منش (وهومنه یا بهمن که ایزد مقرب است و در فرشتهشناسی شیخ اشراق نور اقرب است بعد از نورالانوار. همان اول ما خلق الله نوری. در مقالهای به صورت جامع جایگاه بهمن در آیین زرتشتی و حکمت اشراقی را بحث کرده ام) را پشتیبان و نگاهبان باشد».
در کل گاثهها یکجا به فروغ حق از نورالانوار اشاره شده که به واسطه آن هستی آفریده شد، اما در جای دیگر یسنهها میگوید چگونه خورشید عالیترین تجلّی نورالانوار است و منشاء روشنایی عالم.
لیکن ابتدا نسبت حضرت نورالانوار با خورشید را بگویم و بعد از آن فرازی از خورشید یشتِ یشتها را بخوانم: «ای مزدا اهورا، زیباترین پیکر را در میان پیکرها از آن تو دانیم آن بلند پایگاهترین فروغ جهان زبرین را که خورشیدش خوانند ینگهه هاتم» (این از یشتها است. ) به وسیله این فراز نسبتی میان حضرت نورالانوار یا مزدا اهورا با خورشید ایجاد میشود و اینکه عالیترین تجلّی آن مزدا، خورشید است.
بنابراین در یشتها یک خورشید یشت داریم. آیا این خورشید یشت میتوانست مبنای حکمت نوری ایران باستان شود؟
بگذارید بخشی از آن را که در باب نور است بخوانم: «خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را میستایم. هنگامی که خورشید فروغ بیفشاند و تابان شود، هنگامی که خورشید بدرخشد صدها و هزارها ایزد مینوی برخیزند و این فرّ را فراهم آورند و فرو فرستند. آنان این فرّ را بر زمین اهورا آفریده پخش کنند. افزایش جهان اشه را افزایش هستی اشه را. هنگامی که خورشید برآید زمین اهورا آفریده پاک شود، آب روان پاک شود، آب چشمهساران پاک شود، آب دریا پاک شود، آب ایستاده پاک شود. آفرینش اشه است که از آن سپنته مینیو است پاک شود. اگر خورشید برنیاید دیوان آنچه را که در هفت کشور است نابود کنند و ایزدان مینوی در این جهان استومند استوار، جایی نیابند و آرامگاهی نجویند. کسی که خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را بستاید. پایداری در برابر تاریکی را، پایداری در برابر تیرگی دیو آفریده را، پایداری در برابر دزدان و راهزنان را، پایداری در برابر جادوان و پریان و پایداری در برابر مَرِشَون را، چنین کسی اهورا مزدا را میستاید. امشاسپندان را میستاید. روان خویش را میستاید و همه ایزدان مینوی و جهانی را خشنود میکند. » مختصر اشاره کردم به بیان حضرت نور در ایران باستان.
ج: اما اوپانیشادها. من اکثر اوپانیشادها را نگاه کردهام و آیات مربوط به نور را استخراج کردهام.
توضیح مختصری در مورد اوپانیشادها میگویم. اوپه نی شاد یعنی پایین پای استاد نشستن. زانوی تلمذ زدن، دست ارادات به حضرت استاد دادن.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
اوپانیشادها که به تعبیر فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور «محصول بالاترین قله خرد بشری» است و مرحوم علامه طباطبایی آن را حاوی حقایق عالیهای میداند، بزرگترین کتاب حکمت شرق است و یک بازتاب حماسی دارد که مهابهاراتا میشود و جزء مهم، مهابهاراتا بهگودگیتا. در اوپانیشادها که ۵۳ مورد از آنها را داراشکوه به فارسی ترجمه کرد از اوپانیشاد میتری و قبل از آن حتی میتوان از اوپانیشاد چهاندوگ متنی را خواند که عنوان این متن چگونگی ظهور کثرت از جان وحدت است. البته من دست و جان دارا شکوه را در برخی از این کلمات به عیان میبینم لکن نوعی وفاداری به حقیقت متن در اینجا مشهود است.
پاراپاتاکای ششم، کَهند اول، اوپانیشادهای چهاندوگ میگوید «ای نیکوخو از همه اول هست مطلق بود بینام و نشان، یگانه و بیهمتا و بیعیب و نقصان. بعضی نادانان گویند که عالم اول نیست بود و پس از نیست هست شد. ای نیکوخو از نیست، هست چون تواند شد؟» مگر میشود از عدم وجود بزاید؟ و میدانید این یکی از سخنان ابنعربی است. ابنعربی، خلق را ایجاد از عدم نمیداند. مگر عدم میتواند موجد وجود باشد؟ عین جمله در اوپانیشادها را خواندم «ای نیکوخو از این نیست هست چگونه تواند شد؟ این همه اول هست یگانه و بیهمتا بود. » به اینجا توجّه کنید و نور را ببینید و مبنای ظهور هستی بر بنیاد نور را. «و آن هست یگانه و بیهمتا خواست که من بسیار شوم. (انی کنت کنزا مخفیا فاحببت آن اعرف فخلقت الخلق) صورتهای گوناگون شد پس از نور ذات خود، آتش پیدا کرد و آتش خواست که من بسیار شوم و صورتهای گوناگون شد و پس از ذات خود، آب پیدا کرد و از این است که هرگاه گرمی بر آدمی غالب شود عرق میکند و از آتش آب بیدار میشود. »
به سراغ پاراپاتکای هفتم از اوپانیشاد میتری میآییم. «آفتاب چون نور این است و برَهم هم عین نور است. برای یافتن بَرهم به این روش به آفتاب مشغولی کند موکل آتش و وزن گایتری و نُه آیت سمبی و یک قسم آهنگ سم و موسم دوماهه بسنت (بهار) و پوران بال و ۲۸ منزل قمر و ۸ موکل اینها را ذکر میکند و میگوید همه اینها از نور ذات به وجود آمدهاند. بعد میگوید «تعریف نور ذاتی که در آفتاب است، این است که در فکر نمیگنجد و بیصورت است و در قید حواس ظاهری و باطنی در نیآید و بیصفت است و آن نور ذات از قید عذاب و ثواب منزه است. و قسمتپذیر نیست و در بیان درنیاید و صاف است و روشنتر از همه روشنیها است و گیرنده لذتها است و از سه صفت به هم رسیده و رساننده است و سُرور محض است و صاحب همه سالکان است و داننده همه است و پرورنده همه و در عقل در نیاید و اول و آخر ندارد، زیبنده است و از چیزی پیدا نشده و روانکننده عقل است و بیمثل است و پیداکننده همه است و جان همه است و دارنده همه است و صاحب همه است و باطن باطنها است. » همه اینها مبانی حکمی است. حکمت چون بخواهد آیین را تفسیر کند به این زبان سخن میگوید همه این مطالب اندیشهها و سخنان حکمی و فلسفی است.
بخشی از بهگودگیتا را میخوانم. گیتا یا بهگودگیتا یعنی «سرود آن بزرگ فرهمند» و بخشی از مهابهاراتا است و مهابهاراتا وجه حماسی حکمت اوپانیشادها است بهویژه این گیتا که فوقالعاده است. ما در اوپانیشادها کاملا نگره وحدت وجودی داریم. حال یکجا در گیتا که بازتاب اوپانیشادها است. کریشنا از جلال الهی خود این گونه میگوید: «گیتی زیر پای من است و جای پای من پیدا نیست. هر هستنده در من است و منم در هیچ. » (به یاد جمله لطیف حضرت امیرالمومنین علی (ع) میافتم که در نهجالبلاغه فرمودهاند: «داخل فی اشیا لا بل ممازجه و خارج عن الاشیا لا بل مباینه. ) هر هستنده در من است و من هیچ اما هستندگان را خبر از خانه داشتن در من نیست این است سِرّ سروریام، منم جان جاودان، منم دادار دهر، منم سپنج و سپند. باد هر کجا که خواهد میوزد اما در اسیر میآساید. هستنده هر کجا که میخواهد میرود اما در من آرام میگیرد. آرجونا! هستنده در آخر هر چرخه به من باز میگردد و من گردونه گردانده هستندگان به گردش دیگر میاندازم. سرشتم این است که هستنده را به چرخه اندازم خواهد یا نخواهد چه، خواسته خواست من است. آرجونا مرا باری از کردار نیست. بیبندم و وارسته میمانم طبیعت به تقدیر من است همه چیز و هر چیز را زنده یا مرده در خود میآفرینم آری اینگونه است که گردون گردان میگردد، ابله کوچکم انگارد و تن پوش آدمی بر تنم آرد، اما من در علو اعلایم امیدش هدر، اعمالش هوس، علمهایش عبث، فریفته، کثیف و آری کافر. اما فرزانه و آکنده از روح سرمد مرا میپرستند پایدار در پیمان خویش پیوسته سرسپار من است و اینگونه میپرستد با تمام هوش و حواسش»
د: خواستم از این سخن ناتمام نتیجه بگیرم که شاید زمان آن رسیده باشد که حکمت ما نظری به شرق کند، نمیگویم از غرب روی برگرداند که ممکن نیست و روا هم نیست، اما این موارد نشان میدهد اگر داستان شرق در نور خوانده شود شاید بتوان برخی از منابع مکنون حکمت ایرانی را باز یافت.
باز باشای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
عصر ایران - "نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی -نویسنده و روان شناس- از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته است.
***
روز اول قرنطیه خانگی در حال اتمام بود، همسرم تمام تلاش خودش را برای بهبود حال من به کار گرفته بود و تماس های اطرافیان، دوستان و اقوام به شدت باعث دلگرمی شده بود. هر چند که درگیر شدن با بیماری کرونا، تنگی نفس و سرفه های زیاد و خشک باعث به وجود آمدن یک حس بد می شد اما حالا صدای اقوامی را می شنیدم که شاید سال ها بود جز دید و بازدیدهای حضوری در نوروز، ارتباط تلفنی با آنها نداشتم.
هر کس می خواست کاری کند، یکی با دکتری که دوستش بود مشورت می کرد، یکی از تجربه فلان دوست و همکارش می گفت، یکی دم نوشی را توصیه می کرد، یکی تعارف می کرد که اگر کاری داری به من بگو تا برایت انجام دهم و خلاصه همه داشتند این پیام را می دادند که " نگران نباش ، ما کنارت هستیم و کمک می کنیم که خوب شوی " این حس که تنها نیستم، حس خیلی خوبی بود.
افسانه از دخترعمه اش که در حوزه بهداشت محیط متخصص است، شنید که برای ضد عفونی کردن هوای خانه بهتر است از گیاهی به نام کلپوره استفاده کند. ظاهرا کرمانی ها از کلپوره درست مثل اسفند استفاده می کنند و آن را در جا اسفندی می ریزند و دود می کنند و دودش را در منزل پخش می کنند؛ هر چند که من در اتاق بودم ولی خوب باید خیلی مراقب بچه ها می بودیم.
فرش و مبلی که در مسیر اتاق من و سرویس بهداشتی بود را همسرم جمع کرد و کنار کشید تا از روی پارکت رد شوم که شست و شو و ضد عفونی کردن آن راحت تر است. تقریبا روزی دو تا سه بار افسانه با ترکیب آب و وایتکس مسیر رفت و آمد من را ضد عفونی می کرد. من هم بدون ماسک از اتاقم خارج نمی شدم. با این وجود وقتی از اتاقم خارج می شدم تا به سرویس بروم و برگردم حرف نمی زدم و مراقب بودم که اصلا سرفه نکنم.
از شب بنا به توصیه های متعدد و مشورت با پزشک پیاز و سیر هم به غذایم اضافه شد. حالا که من تو اتاق بودم و با کسی رفت و آمد نداشتم بدون هیچ نگرانی از بوی پیاز و سیر می تونستم همراه با غذا از این دو معجزه ی سنتی در کنار استفاده از داروهایم استفاده کنم. بنابراین در هر وعده ی غذایی یک پیاز کامل متوسط همراه با غذا می خوردم و توی ماستم مقدار زیادی سیر رنده شده بود که آن را هم می خوردم.
هر بار هم مقداری سیاه دانه نیم کوب شده در مقداری عسل برایم آورده می شد که آن را هم می خوردم. در کنار اینها آب لیمو سنگی هم با وجود ترشی شدید آن مورد استفادم بود، البته من از قدیم علاقه ی زیادی به چیزهای ترش داشتم و واقعا مشکلی برای استفاده از آب لیمو سنگی تازه نداشتم.
خلاصه با داروهای پزشکی مدرن و رعایت توصیه های طب سنتی ایرانی و مراقبت های همسرم ، ویروس کرونا را داخل بدنم زیر ضرب گرفته بودم و حسابی باهاش وارد جنگ شده بودم . البته همین توصیه های طب سنتی را هم با پزشک مشورت و استفاده کردم و هیچ کدامشان سرخود نبود.
حالا فقط تنها چیزی که دم غروب و آخر شب و گاه و بیگاه اذیتم می کرد ، اضطراب بود. نمیشه انکار کرد ویروسی که دنیا را به هم ریخته و کلی آدم را کشته ترسناک نیست و هیچ اضطرابی ندارد. حالا این مشکل روحی و روانی را خودم باید حل می کردم ! ناسلامتی روانشناسم و باید از تکنیک های خودم برای خودم هم بتوانم استفاده کنم، ویژه که می دانستم اضطراب به شدت به سیستم ایمنی بدن آسیب می زند ، پس باید با مدیریت اضطراب و بهبود حال روانی خودم از این جهت هم کمک می کردم به سیستم ایمنی بدنم . بنابراین تصمیم گرفتم تمرینات ذهن آگاهی را شروع کنم.
تمرین ذهن آگاهی من به این شکل بود که سه تا چهار بار نفس عمیق می کشیدم و نفسم را چهار تا پنج ثانیه نگه می داشتم . بعد نفس را تو سینم حبس می کردم و متمرکز می شدم روی لحظه خروج نفس از بدن و بعد همه ی نفس را بیرون می دادم و متمرکز می شدم روی لحظه ورود اکسیژن به بدن.
بعد کاملا آرام و معمولی نفس می کشیدم و همه توجهم را متمرکز می کردم روی نفس کشیدنم. نفس کشیدن کاری است که همه ما در 24 ساعت شبانه روز انجام می دهیم ، اما این بار همه توجهم فقط روی نفس کشیدنم بود .
خوب اکسیژنی که وارد بدنم می شد ، از نوک بینی عبور می کرد ، نوک بینی را خنک می کرد ، وارد مجرای بینی و بعد گلو می شد را حس می کردم . عبورش از داخل گلو را متوجه بودم و زمانی که ریه هایم مثل بادکنک پر می شدند از اکسیژن را حس می کردم.
دقیقا متوجه بودم که این اکسیژن از ریه های من چطور وارد رگ ها و مویرگ
هایم می شود و پس از طی ده ها هزار کیلومتر در سریع ترین زمان ممکن به ده
ها تریلیون سلول بدنم اکسیژن می رساند . انگار حالا همراه مولکول های
اکسیژن داشتم تمام بدنم را اسکن می کردم و می دیدم .
وقتی اکسیژن
به پوست سرم می رسید تمام پوست سرم خنک و سبک می شد ، حتی موهای سرم احساس
آرامش می کردند. عضلات پیشانی و عضلات گونه ها کاملا شل ، سبک و ریلکس می
شدند و فک پایین باز و آزاد می شد .
عضلات گردن کاملا شل و ریلکس می شد و این موج آرامش توام با اکسیژن به شانه هایم می رسید . بازوها ، آرنج ها ، ساق دستان ، مچ دستان و حتی بند بند انگشتان دست آرام و پر از اکسیژن و نیروی حیات می شدند . تمام سلول های کمرم پر از آرامش می شد و این موج آرامش و اکسیژن به ران ها ، زانوها ، ساق پاها و حتی مچ پاها می رسید . پاشنه ی پا ، کف پا ، پنجه ی پا و انگشتان پاها نیز پر از اکسیژن می شدند.
انگار با هر بار نفسی که می کشیدم موجی از آرامش از ریه ها به تمام بدنم می رسید و با هر بازدم تمام تنش ها از ذهن و بدنم خارج می شد و اینقدر احساس سبکی می کردم که بعد از هفت تا ده دقیقه تمرین ذهن آگاهی وقتی چشمانم را باز می کردم خودم را غرق در محبت های الهی می دیدم.
43 سال از عمرم را بدون توجه نفس کشیده بودم، در هر حالتی، حتی در خواب، در حال دویدن و نشستن، استراحت و کار کردن، شب و روز و .... بدون اینکه برایش برنامه ریزی کرده باشم و حتی به آن فکر کرده باشم . اما خداوند در هر ثانیه به ده ها تریلیون سلول های بدنم اکسیژن رسانی کرده بوده! هر ثانیه ... چقدر آرامش بخش است فکر کردن به همین یک قلم از محبت های خدایی که حواسش به ما هست. چه آرامشی دارد فکر کردن به نفس کشیدن و همراهی با ورود اکسیژن به بدن و اسکن کردن جزء به جزء بدن!
ممکن است برخی از دوستان و همراهان عصرایرانی نتوانند دقیقا این کار را انجام دهند ، برایتان یک ویس ضبط کرده ام که می توانید آن را گوش کنید و خودتان را آرام کنید . لازم نیست حتما مریض باشید تا این کار را انجام دهید ، در هر شرایطی با یک بار تمرین در شبانه روز ، وضعیت آرامش تان به شدت بهبود پیدا می کند.
عصر ایران - "نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی -نویسنده و روان شناس- از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته است؛ اکنون قسمت پایانی این خاطرات را می خوانید.
***دومین روز از قرنطینه ی
خانگی هم با نفس تنگی همراه بود و البته حالا که کپسول اکسیژن در منزل
داشتم خیالم را راحت می کرد. هر بار 5 تا 10 دقیقه اکسیژن استفاده می کردم و
حالم بهتر می شد.
هر روز شرح حالم را از طریق واتس اپ به پزشکی که
از دوستان خانوادگی بود می دادم و او توصیه کرد بهتر است در ایامی که از
داروی هیدروکسی کلروکین استفاده می کنم از قرص جوشان ویتامین سی استفاده
نکنم؛ به گفته ی او ممکن است عوارض گوارشی داشته باشد و بهتر این است که در
ایامی که ریه درگیر کرونا شده و دارو استفاده می کنم از ویتامین های طبیعی
و آب میوه ی طبیعی استفاده کنم.
افسانه با اینکه خودش عزادار مادرش
بود به شدت مشغول رسیدگی و بهداشت خانواده بود. ظرف های من از ظرف های
بقیه جدا بود و هر بار که ظرف های مرا می خواست بشوید یک لگن ظرفشویی را با
آب و وایتکس پر می کرد و ظرف های من را نیم ساعت کامل در آن می گذاشت و
بعد می شست.
او
در طول دوران قرنطینه باید خودش هم با بچه های فاصله اش را رعایت می کرد و
با اینکه بچه ها و خودش علایمی نداشتند باید از مایعات زیاد و گرم استفاده
می کردند. پس رسیدگی در منزل فقط محدود به من نبود ، باید به همه رسیدگی
می شد تا این روزهای سخت را بچه ها به سلامتی بگذرانند.
شب ها که
همه خواب بودیم صدای گریه های نرم و آهسته ی افسانه را می شنیدم که وقتی
فارغ از کارهای روزمره می شد فرصتی برای عزاداری هایش پیدا می کرد و آهسته
می گریست. شب ساعت از 4 گذشته بود که دیدم ماهان (پسر کوچکم) در سکوت شب و
پس از چند روز سکوت ناشی از غرور پسرانه، به گریه افتاد. می گفت دلش برای
عزیزش (مادربزرگ) تنگ شده و افسانه هم او را دلداری می داد ،هر چند نمی
توانست ماهان را در آغوش بگیرد و این شرایط را خیلی سخت تر کرده بود.
صبح
روز سوم وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم راحت تر نفس می کشم و سرفه هایم
کمتر شده است. با دکتر از واتساپ صحبت کردم و شرح حالم را گفتم. او قبلا
به من گفته بود که روز اول مصرف استفاده از هیدروکسی کلروکین سرفه ها تشدید
می شود و این نباید باعث نگرانی شود اما از روز سوم اوضاع خیلی بهتر می
شود. حالا این پیش بینی های دکتر جعفری درست از آب در آمده بود و به او خبر
دادم که سرفه هایم خیلی کم تر شده است.
دکتر نیز خوشحال شد و یک
توصیه ی جدید کرد: تزریق سرم کلرو سدیم نه دهم درصد یک لیتری به صورت آهسته
و به مدت چهار الی پنج ساعت و تزریق سروم دکستروز33/3 درصد و سدیم کلراید
سه دهم درصد که این هم به همان ترتیب قبلی باید به فاصله ی 24 ساعت تزریق
شود. بنابراین روز سوم یک سرم و روز چهارم هم یک سرم دیگر زدم و انصافا
خیلی در بهبود حال عمومی ام کمک کرد.
روز پنجم قرنطینه حال عمومی ام
خیلی بهتر بود و سرفه هایم خیلی کم شده بود و قرص هایم تمام شد، اما دکتر
از من خواست استفاده از قرص هیدروکسی کلروکین را با توجه به وضعیت سی تی
اسکن ریه ام تا روز هفتم ادامه دهم.
حالا روز هفتم قرنطینه ی خانگی
شده بود و کاملا احساس می کردم که بیماری را پشت سر گذاشته ام. به راحتی
نفس می کشیدم و هیچ ناراحتی در ناحیه ی قفسه ی سینه موقع تنفس نداشتم.
افسانه
آمد توی راهرویی که به اتاق من منتهی می شد ایستاد و حالم را پرسید. گفتم:
"حالم خیلی خوبه ، راحت نفس می کشم و مطمئنم بیماری در بدنم شکست خورده."
افسانه هم گفت: " خدا رو شکر" و بعد انگار که بغضش ترکیده باشد نشست روی زمین و شروع کرد به گریه کردن.
متوجه
شدم چه در دلش می گذرد، اما گذاشتم خودش حرف بزند. بعد از هفت شبانه روز
نبرد سخت با بیماری من ، غم از دست دادن مادر ، نگهداری از بچه ها در خانه
ای که مریض کرونایی بود و ... حالا وقتش بود که یه کم حرف بزند و گریه کند.
گفت:" خاک بر سر من که گذاشتم مادرم غریب و تنها بره بیمارستان بستری بشه ،
اگه تو خونه ازش نگهداری می کردم الان اونم زنده بود."
گفتم: "
افسانه جان! معلوم نیست واقعا ، اولاً ما هیچی از این مریضی نمی دانستیم ،
ثانیاً الان داریم این را می گوییم که تجربه ی نگهداری در بیمارستان و خانه
را توامان داریم ، آن موقع که مامان رفت بیمارستان واقعا هیچی نمی دانستیم
، هیچ کس هم ما را راهنمایی نکرد. "
سعی کردم افسانه را دلداری دهم
اما خودم هم در دلم می گفتم : " ای کاش یکی به ما گفته بود از مادرتان در
منزل نگهداری کنید! ای کاش یکی گفته بود در بیمارستان امکان رسیدگی شبیه به
منزل به این همه بیمار آن هم با کمبود پرستار و پزشک نیست!"
اما خوب الان کاری از دستمان بر نمی آمد . بعضی چیزها را وقتی متوجه می شویم که دیر شده است و ما چه بد چیزی را دیر فهمیدیم!
روزها یکی پس از دیگری با همان مراقبت های گذشته ادامه داشت تا روز چهاردهم.
در تمام این مدت هر روز دوش می گرفتم و خود دوش گرفتن حال روحی ام را بهتر می کرد اما دوش گرفتن روز چهاردهم فرق داشت، چون قرار بود بعد از دو هفته از قرنطینه خارج شوم و دوباره کنار اعضای خانواده ام قرار بگیرم .
من رفتم دوش بگیرم و افسانه با دستمال و مایع ضد عفونی کننده افتاد به جان اتاق قرنطینه ، همه ی وسایلم از سیم شارژر گرفته تا لپ تاپم و هر چه در آن اتاق بود را ضد عفونی کرد، فرش و تخت و ... در نهایت هم به خاطر بوی اتاق در اتاق را قفل کرد.
به توصیه ی دکتر قرار شد تا روز بیست و یکم هم با وجود حضورم در سالن
خانه ماسک بزنم ،روی یک مبل مشخص می نشستم و فاصله ام را از بقیه رعایت کنم
و حتی ظرف هایم همچنان از بقیه جدا باشد.
نشستم روی مبل و تصمیم گرفتیم
همه با هم یک سریال خانگی ببینیم ، وقتی تیتراژ سریال دل شروع شد ، بوی
اسفند هم در خانه پیچید. یک لحظه وقتی افسانه با دود اسفند جلوی چشمم ظاهر
شد و به چهره ی خسته اش نگاه کردم، فهمیدم این نبرد سخت در واقع نبرد سخت
افسانه بوده است!
با آرزوی سلامتی همه بیماران.
پایان
همه قسمت های قبلی:
نبرد سخت(1): مهران و مادر بزرگنبرد سخت(2): اول گوشی خاموش شدنبرد سخت(3): کاش دکترش کمی گوش می کرد!نبرد سخت(4): شد، آنچه نباید می شد...نبرد سخت(5): غریبانه ترین مراسم تدفیننبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...نبرد سخت(8): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!نبرد سخت (9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان استنبرد سخت (10): با تمرینات ذهن آگاهی بر تنفس و اکسیژن رسانی به بدنم متمرکز شدم (+فایل صوتی آرامش)