واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

آیا احساسات منفی هم دارای خوبیهایی هستند؟

تکمیل مطلب از واحد:

 

به نظر می رسد مقاله زیر حاوی نکاتی است که با آموزه هایی رایج برای تشویق به خوشبینی و شادی در ذهن و زندگی در تناقض است و بدبینی، عصبانیت، ناراحتی و بدعنقی را دارای خوبیهایی می داند. شاید الگویی که مطلوب باشد همان تعادل است که هر چیزی را در جای خود و به هنگام داشته باشیم، چرا که شک نیست که داشتن ذهن و زندگی با آرامش و شادی نسبی برای سلامت روان و جسم خود و دیگران در محیطمان لازم و بهتر است، ولی این پژوهش به ما می گوید نباید از دیدن مسائل منفی و هشدار دهنده غافل شویم و نیمه خالی لیوان را هم در کنار نیمه پر لیوان ببینیم



چرا آدم‌های “بدعُنق” درآمد و عمر بیشتری دارند؟!

p0444kzn

نوروسافاری|

بدعنق و بدبین بودن باعث می‌شود درآمد و طول عمر بیشتر و همچنین ازدواج سالم‌تری داشته باشید. این حقیقت کافی است تا حتی آدم‌های بدعنق و بداخلاق برای یکبار هم که شده لبخند بزنند. زاریا گوروِت به چرایی این مسئله می‌پردازد.

به گزارش نوروسافاری به نقل از بی بی سی فیوچر، روی صحنه او آدم دوست داشتنی و خوش‌مشربی است، اما خارج از کادر دوربین… او فضای شخصی خودش را می‌خواهد. او از اینکه یک سلبریتی باشد متنفر است. از بازیگر بودن هم رنج می‌برد. دوستانش به او می‌گویند: ترشرو.

“هیو گرانت” مشهور به دمدمی مزاج بودن، مشکل داشتن در همکاری و کار گروهی و همچنین متمایل به پرت کردن لوبیا پخته به سمت غریبه‌ها. اما آیا همین رفتار بد «راز موفقیت شغلی» وی محسوب می‌شود؟ هیو گرانت ظاهرا از هر فیلمی که در آن بازی کرده متنفر است، گرچه ۸۰ میلیون دلار از این راه درآمد کسب کرده است.


ارتش آمریکا و شاخص شادی

فشار بر مثبت بودن هرگز تا این اندازه زیاد نبوده است. فشار فرهنگی باعث شده تا همه ما بی برو برگرد به دنبال شادی و خوشحالی باشیم؛ کتاب‌های رمز موفقیت بخوانیم؛ صنایع کمک به خود راه بیفتد؛ و در آخر، جملات الهام بخش همه جای اینترنت پخش شود.

امروز شما دیگر می‌توانید یک “کارشناس خوشحالی” استخدام کنید تا تمرینات مربوط به “آگاهی را انجام دهید،” و یا از طریق یک اپلیکیشن به دنبال رضایت درونی باشید. ارتش آمریکا به سربازانش (بیش از یک میلیون نفر) آموزش روانشناسی مثبت می‌دهد و همچنین خوش‌بینی در مدارس بریتانیا آموزش داده می‌شود. علاوه برای مسائل، شاخص شادی به عنوان یکی از مولفه‌های رفاه جهانی در نظر گرفته می‌شود.


مزایای عجیبِ بدعنق بودن!

حقیقت اما این است که سنجش عواقب بد یک عمل، چندین مزایای خوب نیز دارد. افراد بدعنق و بداخلاق مذاکره کنندگان بهتری هستند، عاقلانه‌تر تصمیم می‌گیرند و احتمال حمله قلبی در آن‌ها پایین‌تر است. افراد شکاک ازدواجِ باثبات‌تری خواهند داشت، درآمد آن‌ها نیز بیشتر بوده و عمر طولانی‌تری خواهند داشت. این در حالی است که این دسته از افراد همیشه مخالف مباحث فوق را انتظار می‌کشند!


مضرات خلق و خوی خوب!

خلق و خوی خوب از سوی دیگر چندین ریسک را به همراه دارد: تحلیل رفتن اراده و توجه شما به جزئیات که می‌تواند همزمان شما را خودخواه کند و کاری کند که راحت‌تر گول بخورید. مثبت اندیشی حتی با عیاشی و مصرف مشروبات الکلی، پرخوری و برقراری رابطه جنسی ناامن در ارتباط است.


تمام اعصاب خوردی‌های نیوتون و بتهوون

عصبانیت، ناراحتی و بدبینی در واقع بی‌خود یا تصادفی شکل نگرفته‌اند و هر کدام هدفی را دنبال می‌کنند. عصبانیت را فرض کنید: از اعصاب خوردی‌های نیوتون گرفته تا بدخلقی‌های بتهوون؛ انگار که تمام نوابغ به نوعی بدعنق بوده‌اند.

سیلیکون ولی هم کم از این افراد ندارد، جف بزوس، موسس سایت آمازون، به خلق و خوی بد و عصبانیت‌های بدش مشهور است: «چرا زندگی من را به گند می‌کشی؟ تنبلی یا سر درنمی‌آوری؟» اما این خلق‌وخو مانع موفقیت او نشده و شرکتش ۳۰۰ میلیارد دلار ارزش دارد. جف بزوس، موسس پایگاه آمازون، گنجینه‌ای عظیم از اتهامات خاص خودش را دارد. برای نمونه گفته است: «اگر آن ایده را دوباره بشنوم، خودم را خواهم کشت.» گفته شده بتهوون به سادگی ناراحت می‌شد و به سمت خدمتکارانش اشیا پرت می‌کرد.


آزمایشی جالب در دانشگاه آمستردام

این رابطه برای سال‌ها به شکل یک معما باقی ماند تا اینکه “ماتیس باس،” پژوهشگر دانشگاه آمستردام، در سال ۲۰۰۹ تصمیم گرفت روی این مسئله کار کند. وی گروهی از دانشجویان را استخدام کرد تا به اسم پژوهش آن‌ها را عصبانی کند. از نیمی از دانشجویان خواسته شد تا چیزی را به خاطر بیاورند که آن‌ها را به شدت عصبانی کرده بود و سپس یک مقاله کوتاه در مورد آن بنویسند. ماتیس می‌گوید: «نوشتن در مورد آن خاطره باعث شد عصبانی‌تر شوند، گرچه نه کامل.» ماتیس کاری کرد تا نصف دیگر افراد ناراحتی را تجربه کنند.

در مرحله بعد، ماتیس آزمایشی را انجام داد تا هر دو گروه از نظر خلاقیت سنجیده شوند. آن‌ها ۱۶ دقیقه وقت داشتند تا در مورد تمام راه‌های ممکن برای بهبود آموزش در دانشکده روانشناسی فکر کنند. مطابق انتظار ماتیس باس، تیم عصبانی‌تر ایده‌های بیشتری تولید کرد. ایده‌های اعضای گروه عصبانی‌تر ابتکار خاص خودش را هم داشت، به شکلی که کمتر از یک درصد آن‌ها توسط هم‌گروهی‌هایشان تکرار شده بود.

داوطلبان عصبانی در مواقع اضطراری یا «شرایط بدون ساختار» بهتر فکر می‌کنند. فرض کنید که از افراد خواسته‌اید کاربردهای مختلف “آجر” را به شما بگویند. یک اندیشمند سیستماتیک ممکن است به ۱۰ مورد استفاده معمول اشاره کند اما شخص بدون ساختار ایده جدیدی را ابداع می‌کند، مثلا تبدیل آجر به یک سلاح!


تعریف خلاقیت

خلاقیت در واقع بدان معناست که ذهن شما چقدر قابلیت دارد که از یک رشته فکر به رشته دیگر مراجعه کند. این مسئله در شرایط اضطراری فرار یا مبارزه می‌تواند حتی جان فرد را نجات دهد.

ماتیس می‌گوید: «عصبانیت باعث می‌شود که بدن آماده استفاده از منابع شود. این حالت به شما در مورد وضعیتی که در آن قرار دارید هشدار داده و نیرویی به شما می‌دهد تا از آن خلاص شوید.»


علائم فیزیکی عصبانیت

برای مطلع شدن از نحوه کار عصبانیت، باید ببینیم که در مغز چه می‌گذرد. عصبانیت نیز مانند تمام احساسات ما از آمیگدال یا بادامه نشأت می‌گیرد؛ که ساختاری بادام مانند در مغز بوده و مسئول کاوش تهدیدات سلامتی ماست. در واقع پیش از اینکه خطر وارد حیطه آگاهیِ هوشیارانه ما شود، زنگ خطر به صدا درمی‌آید.

سپس همه چیز به سیگنال‌های شیمیایی در مغز بستگی دارد، زیرا حجم زیادی آدرنالین در مغز تولید شده و میزان زیادی انرژی به یکباره برای چند دقیقه آزاد می‌شود. سرعت تنفس و تپش قلب افزایش یافته و فشار خون چندین برابر می‌شود. به همین دلیل است که پوست صورت سرخ شده و رگ‌ها بیرون می‌زنند.

گفته شده که عصبانیت به عنوان یک عامل دفاعی هنگام آماده شدن برای خشونت فیزیکی تکامل یافته است. البته این واکنش فیزیولوژیکی چندین مزیت دیگر نیز دارد که انگیزه را بیشتر کرده و توانایی فرد در مواجهه با ریسک روانی افزایش می‌یابد.


ارسطو و فروید

این مفهوم که احساسات سرکوب‌شده برای سلامتی مضر است، ریشه تاریخی دارد. ارسطو، فیلسوف یونانی، یکی از معتقدان به کاتارسیس (پایان بخشیدن به نیروهای عاطفی) است. وی پس از مشاهده نمایشنامه‌های تراژیک به مراجعه کنندگان خود اجازه داد تا عصبانیت، ناراحتی و گناه را در شرایطی کنترل شده تجربه کنند. فلسفه او بعدها توسط زیگموند فروید مورد استفاده قرار گرفت.

گروهی از پژوهشگران در سال ۲۰۱۰ تصمیم گرفتند تا نگاهی به آن مسئله بیندازند. آن‌ها بر روی ۶۴۴ بیمار مبتلا به بیماری سُرخرگ کُرُنری یا شَریان اِکلیلی مطالعه انجام دادند تا متوجه شوند که سطح عصبانیت، عصبانیت سرکوب شده و تمایل به تجربه استرس آن‌ها در یک بازه زمانی ۵ تا ۱۰ ساله چقدر است و پس از آن چه اتفاقی خواهد افتاد.

در طول زمان انجام این مطالعه، ۲۰ درصد از شرکت کنندگان از یک بیماری قلبی خطرناک رنج برده و ۹ درصد نیز از دنیا رفتند. در ابتدا این‌گونه به نظر می‌رسید که عصبانیت و عصبانیت سرکوب شده احتمال ابتلا به حمله قلبی را بیشتر می‌کند. اما پس از کنترل چند عامل، پژوهشگران دست یافتند که عصبانیت آزاد شده هیچ تاثیر نداشته ولی عصبانیت سرکوب شده شانس ابتلا به حمله قلبی را نزدیک به سه برابر افزایش می‌دهد.

هنوز مشخص نیست که چرا این اتفاق رخ می‌دهد، اما مطالعات دیگر نشان داده‌اند که عصبانیت سرکوب شده منجر به فشار خون بالا می‌شود.


فواید خشم برای یادگیری زبان و حافظه

یکی دیگر از فواید خشم به عقیده پژوهشگران کمک به افراد در زمینه یادگیری مهارت‌های زبانی و بهبود حافظه است. عصبانیت یا خشم همچنین باعث می‌شود متقاعدکننده‌تر به نظر برسیم.

جوزف فورگاس نزدیک به چهار دهه است که بر روی نحوه تاثیرگذاری احساسات تحقیق کرده می‌گوید: «خلق و خوی منفی باعث می‌شود دیگران توجه بیشتری به آن فرد نشان دهند.» علاوه بر این مسئله، نشان داده شده که احساس درون گرایی شخص، آگاهی وی نسبت به سرنخ‌های اجتماعی را بیشتر می‌کند.


آیا شاد بودن خطرناک است؟

در برخی موارد شادی می‌تواند بسیار خطرناک باشد، زیرا با هورمون اکسی‌توسین در ارتباط است. چندین مطالعه انجام شده نشان می‌دهد که شادی باعث کاهش قدرت شناسایی تهدیدات می‌شود. در دوران ماقبل تاریخ، شادی باعث می‌شود که اجداد ما نسبت به شکارچیان آسیب پذیر باشند. در دوران حاضر نیز شادی و خوشحالی باعث می‌شود نسبت به خطراتی مانند مشروبات الکلی، پرخوری و رابطه جنسی ناامن بی‌تفاوت باشیم.

در مطالعه انجام شده در دانشگاه UNSW استرالیا، فورگاس و همکاران شرکت‌کنندگان را با نمایش فیلم‌های شاد و ناراحت کننده سنجید و سپس یک سوال عمومی از آن‌ها پرسید تا قابلیت فکریِ آنان را دریابد. سوالاتی مانند «آیا خطوط برق باعث بیماری خونی می‌شود؟» و یا اینکه «آیا سیا رئیس جمهور کندی را کشت؟» این مطالعه نشان داد که افراد دارای احساس خوب کمتر قابلیت تفکر انتقادی دارند و زودتر گول می‌خورند.


معایب خوش‌بینی

خوش بینی در مورد آینده بین تمام احساسات مثبت، ایهام برانگیزترین تاثیر را دارد. افکار مثبت در مورد آینده مانند خوشحالی می‌تواند باعث بی‌انگیزگی شخص شود. افراد با خوش بینی بیش از اندازه در مورد آینده احساس سربلندی و آسودگی می‌کنند و برای رسیدن به آن اهداف، تلاش لازم را نمی‌کنند.

برای نمونه، فارغ التحصیلان دانشگاهی که در مورد موفقیت کاری خیال‌پردازی می‌کنند، در نهایت درآمد کمتری خواهند داشت. بیمارانی که به بهبودی خود فکر می‌‎کنند، فرآیند ریکاوری آهسته‌تری را طی می‌کنند. اوتینگن در چندین پژوهش نشان داد هرچه افکار آرزومندانه بیشتری در سر داشته باشد، احتمال تحقق آن‌ها کمتر خواهد بود. او می‌گوید: «مردم می‌گویند بهش فکر کن تا بهش برسی، اما این مسئله مشکل ساز است.» افکار خوش‌بینانه حتی می‌‎تواند باعث از دست رفتن امید افراد چاق به لاغری و ترک سیگار افرادی سیگاری شود.


عینک “بدبینی دفاعی” و قوانین مورفی

اوتینگن می‌گوید که این مسئله در سطح اجتماعی نیز رخ می‌دهد. برای مثال، هر چه محتوای مقالات روزنامه USA Today آمریکا خوش‌بینانه‌تر باشد، عملکرد اقتصادی کاهش می‌یابد.

بنابراین شاید زمانش رسیده باشد که عینک خوش بینی را کنار زده و به نیمه خالی لیوان توجه کنیم. بدبینی دفاعی شامل پذیرفتن قوانین مورفی نیز هست. قانون مورفی عبارت است از «هر آنچه که بتواند دچار اشتباه و خطا شود، حتما می‌شود.» اگر شما آماده بدترین‌ها باشید، بهتر می‌توانید عمل کنید.

فرض کنید که برای یک سخنرانی دعوت شده‌اید. به این مسائل فکر کنید که حافظه همراهتان را گم خواهید کرد یا لپ‌تاپتان روشن نخواهد شد. تمام جوانب را بسنجید. فراموش نکنید که پارانویایى‌‌‎ها در نهایت زنده خواهند ماند!




ترجمه: فرادید

لینک منابع و گزارشهای پژوهشی مرتبط:

BBC – Future – Why it pays to be grumpy and bad-tempered
Hugh Grant on The Graham Norton Show was VERY funny indeed – WATCH | Metro News
Elizabeth Hurley Reveals Why She and Hugh Grant Broke Up
Happiness? There’s an app for that | Life and style | The Guardian
Denmark the ‘happiest country’ and Burundi ‘the least happy’ – BBC News
Mental Stress Training Is Planned for U.S. Soldiers – The New York Times
Character education: apply for 2015 grant funding – News stories – GOV.UK
Hot or cold: Is communicating anger or threats more effective in negotiation?
Thinking Straight While Seeing Red: The Influence of Anger on Information Processing
Optimistic expectations in early marriage: A resource or vulnerability for adaptive relationship functioning?

On being happy and gullible: Mood effects on skepticism and the detection of deception
When happiness makes us selfish, but sadness makes us fair: Affective influences on interpersonal strategies in the dictator game
The Bad Behavior of Visionary Leaders – The New York Times
Creative production by angry people peaks early on, decreases over time, and is relatively unstructured
Anger, suppressed anger, and risk of adverse events in patients with coronary artery disease. – PubMed – NCBI
Formidability and the logic of human anger
The human anger face evolved to enhance cues of strength – Evolution and Human Behavior
The Interpersonal Effects of Anger and Happiness on Negotiation Behavior and Outcomes by Gerben A. van Kleef, Carsten K. W. De Dreu, Antony S. R. Manstead :: SSRN
Can bad weather improve your memory? An unobtrusive field study of natural mood effects on real-life memory
Negative incidental emotions augment fairness sensitivity : Scientific Reports
The turban effect: The influence of Muslim headgear and induced affect on aggressive responses in the shooter bias paradigm
Unrealistic optimism in smokers: implications for smoking myth endorsement and self-protective motivation. – PubMed – NCBI
Positive Thinking About the Future in Newspaper Reports and Presidential Addresses Predicts Economic Downturn

“کوری احساسی” چیست؟!

“کوری احساسی” چیست؟!

۱۱۹۸۸_۶۳۹

 

نوروسافاری|

کالب به من از تولد پسرش می گوید که حالا هشت ماهه است. او می‌پرسد: “شنیدی که مردم می‌گویند اولین بار که در چشمان بچۀ‌شان نگاه کرده‌اند لذت و عشق سراسر وجودشان را فراگرفته؟” سپس مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: “من هیچکدام اینها را تجربه نکردم.”

کالب روز عروسیش هم همین قدر بی‌تلاطم بود. او برای اینکه منظورش را توضیح دهد، ماجرا را با یک تئاتر مقایسه می‌کند. او می‌گوید مخاطبان نمایش روی صندلی‌ها، تحت تاثیر درام قرار می‌گیرند، اما پشت صحنه مهندسان فنی بر تحلیل ابعاد فنی رویداد متمرکزند.

 

او با وجود آنکه در روز عروسیش در مرکز توجهات بود، اما کاملاً خود را از احساساتی که در افراد دور و برش موج می‌زد، جدا احساس می‌کرد. کالب می‌گوید: “برای من این یک تولید مکانیکی بود.” حتی زمانی که همسرش به سمت او در بالای صحنه می‌آمد، تنها حسی که به او دست داد، سرخ شدن صورت و سنگین شدن پاهایش بود؛ ذهنش به کل از لذت، خوشحالی یا حتی عشق به مفهوم سنتی کلمه تهی بود. در واقع، کالب مدعی است که هرگز هیچ احساسی ندارد؛ نه خوب، نه بد. من او را در انجمنی اینترنتی مخصوص مبتلایان به آلکسی‌تیمیا (نوعی کوری احساسی که مانع از آن می‌شود که مبتلایان احساسات متنوعی که به زندگی ما رنگ می‌دهند را درک یا ابراز کنند) پیدا کردم. این وضعیت در حدود ۵۰ درصد مبتلایان به اوتیسم مشاهده می‌شود، اما بسیاری از “آلکسی‌”ها (اسم مخففی که خود برای خودشان انتخاب کرده‌اند) همچون کالب، ویژگی‌های دیگر مبتلایان به اوتیسم نظیر رفتار غیرقابل پیش‌بینی یا تکراری را از خود بروز نمی‌دهند.

به گزارش نوروسافاری به نقل از فرادید، پرده برداشتن از عمق این کوری احساسی می‌تواند، اطلاعات بیشتری از بیماری‌های جدی بسیاری از آنورکسی گرفته تا شیزوفرنی و از درد مزمن گرفته تا سندروم رودۀ مضطرب، را در اختیار ما قرار دهد.

 

پوسته‌های احساس در قلب قضیه، حس جسمانی وجود دارد، نظیر اینکه ضربان قلبان در لحظۀ دیدار معشوق تندتر می‌شود یا وقتی که عصبانی می‌شوید در شکمتان بلبشویی احساس می‌کنید. مغز سپس به این احساسات ارزشگذاری می‌کند، متوجه می‌شوید که این احساس خوب است یا بد و شدت و ضعف آن را متوجه می‌شوید؛ سپس حواس جسمی بی‌شکل، شروع به شکل‌گیری می‌کنند و به یک بازنمایی آگاهانه‌ در قالب احساس می‌رسند. احساسات ممکن است ترکیب شوند، همچون غمهایی که همزمان تلخ و شیرین هستند و نهایتاً ما آنها را در قالب کلام می‌ریزیم. شما می‌توانید، ناامیدی، لذت و غیره را توصیف کنید و توضیح دهید که احساستان ناشی از چیست.

وقتی آلکسی‌تیمیا اولین بار در ۱۹۷۲ توصیف می‌شد، تصور این بود که مشکل از مرحلۀ آخر، یعنی مرحلۀ زبانی نشات می‌گیرد: گفته می‌شد که افراد مبتلا به آلکسی‌تیمیا در عمق وجودشان همچون دیگران احساس دارند، اما نمی‌توانند احساسشان را در قالب کلمات بیان کنند. دانشمندان به این فرضیه رسیدند که این مشکل می‌تواند ناشی از یک اختلال ارتباطی میان دو نیم‌کرۀ مغز باشد که مانع از رسیدن پیامهای نواحی احساسی مغز که عمدتاً در نیمکرۀ راستند، به نواحی زبانی مغز که عمدتاً در بخش چپ مغزند، می‌شود. کاتارینا گوئرلیش دوبره، از دانشگاه آخن می‌گوید: “شما نیاز دارید که احساساتتان منتقل شوند تا بتوانید آنچه احساس می‌کنید را به کلام درآورید.” این موضوع را می‌توان، در جایی که جراحان سعی می‌کنند با قطع فیبرهایی که دو نیمکره را به متصل می‌کنند، صرع را درمان کنند، مشاهده کرد؛ اگرچه این اقدام تشنجها را کاهش می‌دهد، اما در پی آن بیماران از لحاظ احساسی گنگ می‌شوند. گوئرلیش دوبره با بررسی اسکن مغز افراد مبتلا به آلکسی‌تیمیا، متوجه شد که در پل ارتباطی دو نیمکرۀ این افراد، تراکم غیرعادی ارتباطی مشاهده می‌شود. این موضوع می‌تواند باعث پدید آمدن نویز در سیگنالها شود و مانع از ارتباط حسی میان دو نیمکره شود.

امروزه، وجود انواع متنوعی از آلکسی‌تیمیا به نظر قطعی می‌رسند. در حالی که برخی ممکن است در ابراز احساسات مشکل داشته باشند، دیگران (همچون کالب) ممکن است که حتی از ابتدا به وجود این احساسات آگاه نباشند. ریچارد لین، از دانشگاه آریزونا، این افراد را با کسانی که در پی آسیب به کورتکس بینایی نابینا می‌شوند مقایسه می‌کند؛ این گونه افراد با وجود داشتن چشمهای سالم، قادر به دیدن تصاویر نیستند. به طریق مشابه، یک اتصال عصبی آسیب دیدۀ مرتبط با پردازش احساسی، می‌تواند مانع از رسیدن احساس غم، خوشحالی یا عصبانیت به خودآگاه شوند. او می‌گوید: “احساس ممکن است فعال شود، و شما حتی پاسخ جسمی به آن دهید، اما این اتفاق بدون آگاهی شما نسبت به آن احساس روی می‌دهد.”

در همین رابطه، مطالعاتی که با اسکنهای fMRI صورت گرفته است، شواهدی از یک مشکل ادراکی اساسیتر در برخی از انواع آلکسی‌تیمیا را نشان می‌دهد. مثلاً گوئرلیش دوبره، کاهش مادۀ خاکستری در نواحی‌ای از “کورتکس کمربندی” که در خدمت خودآگاهی است را مشاهده کرده است، که بالقوه می‌تواند مانع از نمود آگاهانۀ احساس شود. آندره آلمان، از دانشگاه پزشکی خرونیخن هلند، مشاهده کرد که هنگامی که مبتلایان به آلکسی تیمیا به تصاویر احساسی نگاه می‌کنند، برخی از کاستی‌ها در نواحی مرتبط با توجه در مغزشان قابل مشاهده است. آلمان می‌گوید: “به نظرم این مشاهده با فرضیۀ لین کاملاً جور درمی‌آید. ما باید بپذیریم که حق با آنهاست.”

خود کالب وضعیتش را به یک “عدم ارتباط آگاهانه” که مانع از ورود احساسات به ذهنش می‌شود، توصیف می‌کند. برای مثال یک روز در مدرسه او با گروه تئاتر دانش‌آموزی کار می‌کرد. او تمام هفته تلاش می‌کرد تا افکتهای صوتی مناسب را تولید کند، اما هر کار که می‌کرد جور درنمی‌آمد. دست آخر رییسش کنترلش را از دست داد و شروع به غر زدن به او کرد. او می‌گوید: “واکنش من این بود که اتفاق غریبی در بدنم اتفاق می‌افتاد. می‌توانستم تنش را احساس کنم، مثلاً سرعت ضربان قلبم بالا می‌رفت و حواسم پرت می‌شد… ابتدا کنجکاو شدم که چه شده و سپس کاملاً کل ماجرا را فراموش کردم.” به نظر می‌رسد که هیچ رویدادی نمی‌تواند به این بی‌اعتنایی نفوذ کند. او می‌گوید: “هر چه احساسی که باید احساس کنم شدیدتر باشد، بیشتر باید تفکرم را تحت تاثیر قرار دهد. اما در واقعیت، ذهنم بازتر از همیشه می‌شود و تحلیلگرتر می‌شوم.”

یک مزیت کوچک دراین مورد وجود دارد: او بدین ترتیب به هنگام قرار گرفتن تحت فرآیندهای درمانی راحت تر می‌تواند با آنها کنار بیاید، چرا که ترس، ناراحتی و اضطرابی را که دیگران به این روندها نسبت می‌دهند، او نسبت نمی‌دهد. او می‌گوید: “من می‌توانم با درد بسیار زیاد یا تجربیات ناخوشایند کنار بیایم، چرا که می‌دانم خیلی زود، خاطرۀ احساسی مرتبطی با آن تجربه نخواهم داشت. اما این بدان معناست که خاطرات شیرین هم به همان سرعت از ذهنم پاک می‌شود.”

 






به نظر می‌رسد که آلکسی‌تیمیا با بیماری‌های گوناگونی از جمله اسکیزوفرنی و اختلالات تغذیه مرتبط باشد، شاید به این خاطر که احساسات معمولاً ما را به مراقبت بهتر از سلامت جسمی و روانیمان رهنمون می‌سازد. ارایۀ تعریف بهتری از آلکسی‌تیمیا می‌تواند شناخت بهتری از این اختلالات به دست دهد. همچنین می‌تواند درک بهتری از اوتیسم به ما بدهد. با وجود تصورات اشتباهی که مردم دربارۀ مبتلایان اوتیسم دارند، دکتر جفری بِرد از دانشگاه کینگز کالج می‌گوید که نیمی از مبتلایان به اوتیسم کاملاً در درک و واکنش به دیگران توانا هستند، و آن نیم دیگر که دچار مشکلات اجتماعی هستند، در دستۀ مبتلایان به آلکسی‌تیمیا قرار دارند. به این دلیل، او فکر می‌کند که تمایز قائل شدن میان این دو اختلال مجزا به شناخت بهتری منجر خواهد شد. در حال حاضر، سوء برداشتها اغلب مانع این می‌شود که مبتلایان به اوتیسم کمکی که به آن نیازمندند را دریافت کنند. او می‌گوید: “یک بزرگسال مبتلا به اوتیسم که تحت نظر من بود، می‌خواست که پرستار شود، اما به او گفته بودند که تو “همدردی نداری و نمی‌توانی این شغل را داشته باشی.” تحقیق ما نشان می‌دهد که بسیاری از مبتلایان به اوتیسم کاملاً در زمینۀ احساسات نرمال هستند.”

تحقیقات بیشتر همچنین می‌تواند در روشن ساختن ارتباط مبهم میان آلکسی‌تیمیا و اختلالات موسوم به “روان‌تنی” از قبیل سندرم رودۀ تحریک‌پذیر، راهگشا باشد. لین بر این باور است که این اتفاق ناشی از نوعی “اتصالی” است که در مغز روی می‌دهد و از کوری احساسی ناشی می‌شود. او می‌گوید که در حالت عادی، درک خودآگاهانۀ احساسات می‌تواند به کاهش تاثیرات جسمی مرتبط با آن احساس منجر شود. لین می‌گوید: “اگر بتوانید خودآگاهانه پردازش کنید و به احساس اجازۀ تکامل دهید-اگر که بخشهای پیشانی مغز را درگیر کنید- مکانیسمهایی را که تاثیر ماژولار بالا به پایینی بر فرآیندهای جسمی دارند را به کار می‌گیرید.” با این وجود، بدون خروجی احساسی، ذهن ممکن است روی احساسات جسمی گیر کند و پاسخها را تشدید کند. این موضوع را گوئرلیش دوبره اینگونه بیان می‌کند: “آنها نسبت به ادراکات جسمی شدیداً حساسند، و قادر نیستند روی چیز دیگری متمرکز شوند، و این می‌تواند دلیل درد مزمن باشد.”

به نظر می‌رسد که حس‌های جسمی بر توصیف کالب از موقعیت‌های دشوار، نظیر دوره‌های دوری از خانواده، غلبه دارند. او می‌گوید: “تا جایی که می‌دانم، دلم برای کسی تنگ نمی‌شود. اگر جایی بروم، و کسی را برای دوره‌ای طولانی نبینم، قضیۀ هر آنکه از دیده برفت از دل برود، پیش می‌آید. اما وقتی که چند روزی پیش زنم یا بچه‌ام نباشم، از لحاظ جسمی دچار حس نوعی فشار و استرس می‌شوم.”

 


برقراری ارتباط‌ دوباره با احساسات از دست رفته روزنۀ امید این است که نهایتاً پزشکان ممکن است که بتوانند منشا آلکسی‌تیمیا را در فرد پیدا کنند و از رشد بهمن‌وار تاثیراتش جلوگیری کنند. کالب فکر می‌کند که آلکسی‌تیمیا در او با تولد ظاهر شده و می‌تواند ژنتیکی باشد. سالهای رشد و نفوذ احساسی والدین نیز می‌توانند در بروز این بیماری نقش ایفا کنند. بروز آلکسی‌تیمیا در برخی افراد نیز می‌تواند ناشی از آسیب (تروما) یی باشد که توانایی فرد در پردازش برخی یا کلیه احساسات را از بین می‌برد.

لین، برای نمونه یکی از بیمارانش به نام “پاتریک داست” را معرفی کرد. او از سوی پدر الکلیش مورد آزار خشن قرار می‌گرفت. تجربیاتی که او را به مرگ نزدیک می‌کرد. او می‌گوید: “یک شب وقتی که به خانه آمد، یک جدال لفظی شدید میان مادرم و او اتفاق افتاد. او گفت که می‌روم و تفنگم را می‌آورم و همۀتان را می‌کشم… ما به خانۀ همسایه فرار کردیم و به پلیس زنگ زدیم.” تا دهه‌ها بعد، او در تفسیر و درک احساساتش، به خصوص ترس و عصبانیتی که نسبت به والدینش احساس می‌کرد، دچار مشکل بود. او عامل ابتلایش به فیبرومیالژیا –- درد مزمن که در کل بدن منتشر می‌شود- و اختلال تغذیه‌اش را همین می‌داند.

داست با راهنمایی‌هایی که در ابتدا از لین دریافت کرد و سپس با تلاش خودش، قادر شد تا با گذشته‌اش ارتباطی دوباره برقرار کند و با احساساتی که زندانی کرده بود دوباره مرتبط شود. او فکر می‌کند که این موضوع در بهبود نسبی فیبرومیالژیایش موثر بوده است. او توضیح می‌دهد: “من به وجود “عصبانیت شدیدی” که بدون واقف بودن به آن، آنرا احساس می‌کردم، پی بردم. این مهمترین کاری است که در زندگیم کرده‌ام.” او کتابی در مورد روندی که طی نموده، نوشته است.

کالب نیز به سراغ یک درمانگر رفتار شناختی رفته تا به او در درک اجتماعی کمک کند، و او حالا با سعی آگاهانه بهتر می‌تواند احساسات جسمانی را تحلیل کرده و آنها را به احساساتی که دیگران دارند، معادلسازی کند. اگرچه این درمان به نوعی جنبۀ آکادمیک دارد، اما این فرآیند به او کمک می‌کند تا تلاش کند تا احساسات همسرش را درک کند و درک کند که چرا او به این شکل رفتار می‌کند.

با این وجود، همۀ مبتلایان به آلکسی‌تیمیا ثبات قدم و صبوری او را ندارند. و همه نمی‌توانند، همچون او شریکی که با چنین شرایطی کنار بیاید را برای زندگیشان بیابند. او می‌گوید: “همسر من درک زیادی دارد… او درک می‌کند که درک من از چیزهایی چون عشق قدری متفاوت است.” در مقابل، همسر او می‌تواند روی ثبات شخصیت شوهرش حساب باز کند. او کسی نیست که با غلیان احساسات دست به کاری بزند. او می‌گوید: “موضوع این است که رابطۀ من با همسرم یک انتخاب آگاهانه بوده است.” او از روی هوس رفتار نمی‌کند، بلکه تصمیمش برای مراقبت و همراهی با زنش، کاملاً ارادی و آگاهانه بوده است. این ویژگی به خصوص در هشت ماه گذشته که فرزندشان به دنیا آمده به این زوج کمک کرده است. کالب می‌گوید: “وضعیت من به این معنی است که اگر درگیر شرایطی سخت باشیم، مثلاً وقتی که کودکمان کل شب گریه کند، رابطۀ‌مان به خطر نمی‌افتد، چرا که ارتباطی بر مبنای احساس میان این دو نیست.”

کالب اگرچه با تولد کودکش یا مراسم عروسیش به اوج شور و شادی نرسیده، اما بیشترِ زندگیش را صرف درون نگری کرده و به دنبال آن بوده تا حواس خود و اطرافیانش را درک و احساس کند. نتیجه اینکه، بی شک او یکی از فکورترین و خودآگاه‌ترین افرادی است که تا به حال فرصت مصاحبه با آنان را داشته‌ام. کسی که ظاهراً خودش و محدودیتهایش را به صورت کامل می‌شناسد.

او در نهایت می‌خواهد که بر این موضوع تاکید کند، کوری احساسی باعث نامهربان بودن یا خودخواهی فرد نمی‌شود. او می‌گوید: “شاید باورش سخت یاشد، اما ممکن است فردی کاملاً از احساسات و تخیل که بخش بزرگی از انسانیت ما را تشکیل می‌دهد، جدا باشد، و با این همه بدون قلب و روانپریش هم نباشد.”


 

لینک منابع:

ALEXITHYMIA IN AN ADOLESCENT WITH AGENESIS OF THE CORPUS CALLOSUM AND CHRONIC PAIN

Neuroanatomical profiles of alexithymia dimensions and subtypes.

Alexithymia influences brain activation during emotion perception but not regulation

The Relationship of Pressure-Pain Threshold with Alexithymia in Healthy Young Subjects

The Alexithymia Exchange

لینک مطلب ترجمه شده از بی بی سی فیوچر:

What is it like to have never felt an emotion?

چگونه یک دروغگو را شناسایی کنیم؟!

دو مطلب از دو سایت در این مورد رونوشت شده است:


چگونه یک دروغگو را شناسایی کنیم؟!

p031rm9f

 

نوروسافاری|

دروغ‌گوها همه جا هستند، ولی نمی‌توان آن‌ها را به سادگی تشخیص داد. در این رابطه بهتر است شیوه “زبان بدن” و جهت چشم‌ها را فراموش کنید، زیرا روش‌های بهتری برای شناسایی دروغ‌گوها وجود دارند. فراموش نکنید که هیچ دروغ‌سنج بدون ایرادی وجود ندارد، ولی شما می‌توانید با کمی بردباری، تدبیر و ذکاوت کاری کنید که خورشید از پشت ابر بیرون آید.

به گزارش نوروسافاری به نقل از فرادید، گروه افسران امنیتیِ «توماس اُرمِرود» (Thomas Ormerod) وظیفه‌ای سخت بر عهده دارند. کار آن‌ها این است که در فرودگاه‌های سراسر اروپا بچرخند و با مسافران مصاحبه کنند تا از تاریخچه و برنامه‌های سفر آن‌ها اطلاعاتی کسب کنند. اُرمرود چند نفر را عمدا با تاریخچه‌ی سفری اشتباه و آینده ساختگی به فرودگاه فرستاده و قرار است که اعضای گروهش حدس بزنند که کدام یک واقعی و کدام یک غیر واقعی است. در واقع یک نفر از هر ۱۰۰۰ نفری که با آن‌ها مصاحبه می‌کنند از عمد دارد دروغ می‌گوید. چنین شرایطی درست مانند پیدا کردن سوزن در انبار کاه است.

اعضای گروه توماس ارمرود  چه شیوه‌ای را برای شناسایی آن فرد دروغگو اتخاذ کردند؟ شاید به نظر شما شناسایی شخص دروغگو از روی زبان بدن و حرکت چشم‌ها ممکن باشد، این‌طور نیست؟ بنابراین باید بگویم که راه حلی خوبی را انتخاب نکرده‌اید.

در مطالعات فراوان انجام شده در این رابطه نشان داده شد که شناسایی دروغ‌گو از روی حرکات چشم و بدن کاملا تصادفی است و در مجموع شیوه‌ی مناسبی نیست. در مطالعه‌‎ای نشان داده شد که پنجاه نفر از هر ۲۰ هزار نفر قادرند از این طریق درست (بالای ۸۰ درصد) قضاوت کنند. در حقیقت بیشتر افراد به شکل شیر یا خطی حدس می‌زنند که طرف مقابل دروغ می‌گوید یا خیر.

راه‌حل گروه توماس ارمرود: گروه ارمرود از شیوه‌ای متفاوت استفاده کردند که اتفاقا باعث شد اکثر موارد را شناسایی کنند. شاید بخواهید بدانید که راز موفقیت آن‌ها چه بود؟ آن‌ها از چه شیوه‌ای برای شناسایی افراد دروغ‌گو استفاده کردند؟ آن‌ها قبل از هر چیز، ذهن خود را از تمام علائم شناسایی قبلی پاک کردند و به سراغ تکنیک‌های جدید رفتند تا مستقیم به جواب برسند.

در سال‌های اخیر، نتایج پژوهش‌های مربوط به شناسایی دروغ‌گوها چندان رضایت‌بخش نبوده است. تقریبا تمامی پژوهش‌های پیشین به این موضوع پرداخته که چگونه یک دروغ‌گو را از روی تغییرات ظاهری و زبان بدن مانند سرخ شدن صورت، خنده‌های عصبی و جهت چشمان شناسایی کنیم. یک مثال معروف در این رابطه وجود دارد: زمانی که از بیل کلینتون در مورد رابطه‌اش با مونیکا لوینسکی سوال پرسیده شد، او بینی‌اش را لمس کرد.

تیموتی لِواین (Timothy Levine)، پژوهشگر دانشگاه آلاباما در بیرمنگام، می‌گوید: «ایده اصلی این بود که عمل دروغ گفتن برخی از احساسات قویِ ما مانند عصبانی شدن و احساس گناه را تحریک می‌کند که نمی‌توان مانع آن‌ها شد.» حتی زمانی که چهره‌ى‌ ما خشک و بى‌حالت است هم می‌توان تغییرات ریزی را در آن مشاهده کرد.

با این وجود، هر چه روانشناسان بیشتر در این رابطه تحقیق کردند، متوجه شدند که کمتر می‌توان به نشانه‌های قابل اعتمادِ سابق تکیه کرد. مشکل کار نیز تنوع بیش از اندازه‌ی رفتارهای انسانی است. شاید برخی از اطرافیان شما تیک‌های عصبی خاصی داشته باشند که به شما کمک کند دروغ یا راست بودن حرف‌هایشان را بفهمید، اما نمی‌توان دیگران را به این راحتی شناسایی کرد. دلیلش نیز این است که یک فرهنگ جامع زبان بدن وجود ندارد.

ارمرود می‌گوید: «نمی‌توان یک علامت خاص را به سادگی با دروغ‌گویی مرتبط دانست.» لواین در این رابطه می‌گوید: «من هنگام دروغ گفتن شدید می‌خندم؛ برخی کاملا جدی می‌شوند؛ برخی ارتباط چشمی برقرار می‌کنند، برخی سمت دیگر را نگاه می‌کنند. تمام شواهد دال بر این است که نمی‌توان همه را با یک چشم قضاوت کرد.»

در حقیقت نمی‌توان خیلی به زبان بدن اتکا کرد، زیرا ممکن است افراد تحت شرایطی خاص حرکتی را انجام دهند که اصلا با برداشت ما از زبان بدن همخوانی نداشته باشد. مثلا شخصی را فرض کنید که در فرودگاه است و اگر عجله نکند از پروازش عقب خواهد افتاد. در این بین ماموران امنیتی چند سوال از او می‌پرسند که آن فرد به طرف دیگر نگاه می‌کند و پاسخ کوتاه می‌دهد. ماموران فکر می‌کنند که او دروغ می‌گوید، در حالی که او کاملا صادقانه پاسخ داده است.

شیوه جدید چیست؟ فکر می‌کنید شما هم با من هم‌نظر باشید که به شیوه‌ای جدید نیاز است، اما با توجه به مواردی که گفتیم چه شیوه‌ای کارایی دارد؟ پاسخ اُرمِرود در این رابطه کاملا روشن و واضح است: باید تمرکزتان را از حالات افراد بردارید و بر روی واژگانی که استفاده می‌شود تمرکز کنید. سپس به تدریج بر روی نکاتی تمرکز کنید که پاشنه آشیل فرد دروغ‌گو است.

ارمرود و همکارش کورال داندو از دانشگاه ولورهمپتون چند اصل مبتنی بر گفتگو را ارائه کرده‌اند که شانس شناساییِ دروغ‌گو را بالا می‌برد. این اصول اما چه هستند؟

از سوالات با پایان باز استفاده کنید با این روش شخص دروغ‌گو را مجبور می‌کنید که به داستان بافی خود ادامه دهد. او آن‌قدر ادامه می‌دهد که سرانجام در شبکه سست دروغ‌های خود گیر می‌افتد.

او را سورپرایز کنید بازجوها باید تلاش کنند تا «بارِ ادراکی» شخص دروغ‌گو را بالا ببرند. آن‌ها برای این کار سوالاتی را می‌پرسند که افراد اصلا انتظارش را ندارند. گاهی اوقات بازجوها از افراد می‌خواهند تا در مورد اتفاقی در گذشته حرف بزنند. در حقیقت، هدف اصلی بازجوها این است که کاری کنند که افراد دروغ‌گو به سختی بتوانند ظاهر خود را حفظ کنند.

حواستان به جزئیات ریز و قابل‌ بازبینى‌ باشد اگر مسافری را دیدید که می‌گوید در دانشگاه آکسفورد درس می‌خواند، از او در مورد مسیر رفت و آمدش بپرسید. اگر جایی متوجه شدید که او تناقض می‌گوید، فورا آن را لو ندهید. اجازه دهید که آن شخص راحت به داستان بافی خود ادامه دهد.

تغییراتِ اعتماد به نفس را در نظر داشته باشید زمانی که افراد دروغ‌گو به چالش کشیده می‌شوند دیگر نمی‌توانند مانند حالت عادی باشند و حالت آن‌ها کمی تغییر می‌کند. وقتی که افراد دروغ‌گوییِ که به گفتگو پرداخته و زیاد صحبت می‌کنند، به چالش کشیده می‌شوند سعی می‌کنند که کمی صحبت‌های خود را کوتاه کنند، زیرا می‌دانند که نمی‌توانند مانند قبل مانور بدهند.

در چنین شرایطی بهتر است به جای گفتگوی جدی، با آن‌ها گفتگویی عادی داشته باشیم. در این حالت است که افراد دروغ‌گو با نقض داستان بافیِ خود به راحتی دست خودشان را رو می‌کنند. فراموش نکنید که شناسایی افراد دروغ‌گو مانند حل مسائل ریاضی نیست که پاسخی آشکار داشته باشد؛ این کار بیشتر نیازمند یک رویکرد ادراکی است که در آن افراد باید از طریق کنار هم گذاشتن حقایق به پاسخی روشن برسند.

ارمرود قبول دارد که استراتژی‌های پیشنهادی «ادراکی» است، یعنی افراد باید با عقل سلیم خود دروغ‌گو را شناسایی کنند. ارمرود می‌گوید: «یکی از دوستانم به من گفت که من [ارمرود] قصد دارم هنر بحث و گفتگو را به نام خودم ثبت کنم.» اما نتایج خودش گواه این قضیه است. ما مسافرانی را با بلیت و اسناد واقعی سفر به فرودگاه‌ها فرستادیم. سپس به آن مسافران گفتیم که یک هفته فرصت دارند که داستان خودشان را بسازند و سپس در فرودگاه‌های سراسر اروپا در کنار مسافران واقعی حاضر شوند. در نهایت مشخص شد که احتمال شناساییِ مسافران جعلی با استفاده از تکنیک‌های مصاحبه‌ایِ ارمرود و داندو، ۲۰ برابر بیشتر از تکنیک‌های دیگر (شناسایی موارد شکاک) است و تیم مصاحبه کننده در ۷۰ درصدِ موارد موفق ظاهر شدند.

لِواین در این پژوهش شرکت نداشت، اما از اینکه این پژوهش در فرودگاه‌های واقعی انجام شده به وجد آمده و می‌گوید: «واقعا فوق‌العاده است. این پژوهش کاملا واقع‌بینانه انجام شده است.»

هنر متقاعد ساختن نتایج پژوهش انجام شده توسط لواین هم دست کمی از پژوهش ارمرود و داندو ندارد. لواین نیز مانند اُرمِرود معتقد است که مصاحبه‌های هوشمندانه که می‌تواند حفره‌های داستان‌های جعلی را افشا کند، خیلی بهتر از شیوه‌ی سنتی «زبان بدن» است.

لواین بازی‌ای را طراحی کرد که در آن دانشجویان مقطع کارشناسی با افرادی ناشناس وارد اتاق می‌شوند و به سوالات پاسخ می‌دهند و در ازای هر پاسخ درست پنج دلار دریافت می‌کنند. دانشجویان نمی‌دانند که هم تیمی‌شان با دست‌اندرکاران مسابقه از قبل هماهنگ شده‌اند. زمانی که پرسشگر اتاق را ترک می‌کند، هم‌تیمیِ آن‌ها از او می‌خواهند که به پاسخ‌ها نگاهی بیندازند و برخی قبول می‌کنند.

پس از پایان مسابقه، چند مامور واقعیِ FBI با دانشجویان مصاحبه می‌کند تا ببیند کدام یک تقلب کرده‌اند. آن‌ها از سوالات تاکتیکی (و نه زبان بدن و نشانه‌های دیگر) برای شناساییِ متقلبان استفاده کردند و توانستند بیش از ۹۰ درصد آن‌ها را پیدا کنند. یکی از ماموران متخصص ۳۳ مصاحبه انجام داد و در تمام موارد ۱۰۰ درصد موفق بود. در پژوهشی دیگر حتی مشخص شد که افراد ناوارد هم می‌توانند افراد دروغ‌گو را شناسایی کنند. آن‌ها به کمک سوالاتِ با پایان باز به بیش از ۸۰ درصد موفقیت رسیدند.

یکی از دلایل موفقیت آن ماموران این بود که آن‌ها در شروع مصاحبه از تکنیک «هنر متقاعد ساختن» استفاده کردند. مثلا اولین چیزی که ماموران مطرح می‌کردند این بود که «شما چقدر صادق هستید؟» به همین دلیل بود که برخی از شرکت‌کنندگان برای اینکه نشان دهند آدم راستگویی هستند، سعی می‌کردند راستش را بگویند. حتی کسانی که سعی می‌کردند حقیقت را پنهان کنند هم دستشان رو می‌شد، چرا که تلاش می‌کردند حقیقت را جعل کنند.

بسیاری از کارگاهان شاید با این تکنیک‌ها آشنایی کامل داشته باشند، اما بحث ما در ارتباط با افراد معمولی است. زمانش رسیده که آن تفکر قدیمی (زبان بدن) را کنار بگذاریم و با استفاده از شیوه‌های جدید، افرادِ دروغگوی اطرافمان را شناسایی کنیم. در جهت نگاه افراد و نحوه تکان دادن دست همیشه جای تردید وجود دارد. لواین و ارمرود اما دوست دارند که نتایج تحقیق آن‌ها در شرایط دیگر هم سنجیده شوند تا میزان صحت آن‌ها در شرایطی متفاوت آزموده شود.

درست است که نتایج چنین پژوهش‌های در درجه اول به درد مراجع قضایی و بازجوها می‌خورد، اما ما هم می‌توانیم از این تکنیک‌ها در راستای شناسایی دروغگوهای زندگی شخصی خودمان استفاده کنیم. ارمرود می‌گوید: «من این روش‌ها را همیشه بر روی کودکان تست می‌کنم.»

نکته مهمی که در این رابطه وجود دارد و شما هرگز نباید آن را فراموش کنید، این است که از قضاوت زودهنگام بپرهیزید. اگر شخصی را دیدید که عصبی است یا تلاش دارد که جزئیات اتفاق خاصی را به یاد آورد، به این معنا نیست که آن‌ها گناهکار هستند. شما همیشه باید به دنبال تناقضات کلی‌تر باشید. فراموش نکنید که هیچ دروغ‌سنج بدون ایرادی وجود نداد، ولی شما می‌توانید با کمی بردباری، تدبیر و ذکاوت کاری کنید که خورشید از پشت ابر بیرون آید.

 







لینک مقالات پژوهشی مرتبط با متن:

در Front. Psychol:

Can lies be detected unconsciously?

در Trends in Cognitive Sciences:

Cognitive-load approaches to detect deception: searching for cognitive mechanisms

در Human Communication Research:

Expertise in Deception Detection Involves Actively Prompting Diagnostic Information Rather Than Passive Behavioral Observation

Diagnostic Utility: Experimental Demonstrations and Replications of Powerful Question Effects in High-Stakes Deception Detection

در Journal of Experimental Psychology: General :

Finding a Needle in a Haystack: Toward a Psychologically Informed Method for Aviation Security Screening

 

در NCJRS :

Who Can Best Catch a Liar?: A Meta-Analysis of Individual Differences in Detecting Deception

 

لینک مطلب اصلی در بی بی سی فیوچر:

The best and worst ways to spot a liar






از کجا بفهمیم کسی دروغ می‌گوید؟ (از سایت چطور)

از کجا بفهمیم کسی دروغ می‌گوید؟

دروغ گفتن یکی از عادت‌های رفتاری ناپسندی است که به اعتبار افراد خدشه وارد می‌کند. قطعا هیچ‌کس دوست ندارد فریب بخورد، اما خیلی از دروغگوها اینقدر در دروغگویی مهارت دارند که به سختی می‌شود مچ‌شان را گرفت. با این حال، وقتی کسی یک مشت چرند و پرند سرهم می‌کند، نشانه‌هایی در رفتارش بروز می‌کنند که حاکی از دروغ گفتن هستند و چنانچه به اندازه‌ی کافی دقیق باشید، می‌توانید با شناسایی این نشانه‌ها به دروغ گفتن طرف مقابل پی ببرید. در این مقاله قصد داریم در مورد راهکاری صحبت کنیم که فرآیند شناسایی آدم‌های دروغگو را راحت‌تر می‌کند.

۱. قبل از هر چیزی در مورد شخص مورد نظر تحقیق کنید

به شبکه‌های اجتماعی شخص مورد نظر سر بزنید.

قبل از روز ملاقات، در مورد طرف مقابل‌ تحقیق کنید. مثلا می‌توانید به صفحات اجتماعی شخص مورد نظر سر بزنید. سعی کنید به دنبال اطلاعات پیش‌پا افتاده‌ای بگردید که بعید است طرف مقابل درباره‌ی‌شان دروغ بگوید. حتی اطلاعات خیلی ساده مثل اینکه شخص مورد نظر آخرین بار به کجا سفر کرده، به دردتان می‌خورد. سپس، به دنبال اطلاعاتی بگردید که طرف مقابل احتمالا از صحبت کردن درباره‌ی‌شان احساس راحتی نخواهد کرد.


مقاله مرتبط: با جالب‌ترین فواید دوستی برای سلامتی آشنا شوید

۲. سر صحبت را با موضوعات سرگرم‌کننده باز کنید

اول سوالاتی بپرسید که جواب‌شان را می‌دانید.

وقتی سوالی می‌پرسید که خودتان از قبل جواب درستش را می‌دانید، به زبان بدن او دقت کنید. مثلا با اینکه می‌دانید طرف مقابل همین چند هفته پیش به فلان کشور سفر کرده (شاید از روی عکس‌هایی که در اینستاگرام به اشتراک گذاشته فهمیده باشید)، باز می‌توانید به عمد بپرسید «تعطیلات کجا رفته بودی؟» تا ببینید چه جوابی می‌دهد. چنانچه راستش را گفت اما حالتش ناآرام و مضطرب بود، بدانید که این حالتش به دلیل دروغ گفتن نیست، بلکه فقط احساس راحتی نمی‌کند. در این مرحله، از روی چند نشانه‌ی زیر نیز می‌توانید اطلاعات مفیدی کسب کنید.

حرکات چشم‌ها

معمولا گفته می‌شود فردی که موقع صحبت به گوشه‌ی سمت راستِ بالا یا گوشه‌ی سمت چپِ بالا نگاه می‌کند، حرفش راست نیست. کارشناسان زبان بدن معتقدند نگاه آدم‌های دروغگو خیلی وقت‌ها به سمت نزدیک‌ترین خروجی متمایل می‌شود، چرا که به خاطر دروغ گفتن دچار استرس می‌شوند و به لحاظ روانی دل‌شان می‌خواهد پا به فرار بگذارند. چنین افرادی ممکن است به دلیل اینکه منتظرند زودتر خلاص شوند، مدام به ساعت‌شان نگاه کنند.

خشکی گلو

معمولا گفته می‌شود آدم‌های دروغگو قبل از اینکه شروع به صحبت کنند، گلوی‌ خود را صاف می‌کنند، چرا که گلوی‌شان به دلیل هجوم استرس خشک می‌شود. در این حالت، رطوبتی که به طور طبیعی در گلو وجود دارد، به شکل عرق به سطح پوست راه پیدا می‌کند و موجب خشکی گلو می‌شود. دروغگوها دقیقا به همین دلیل خشکی گلو، آب دهان‌شان را به سختی قورت می‌دهند و دچار حالت پرش سیبک گلو می‌شوند.

طرز نشستن

به گفته‌ی کارشناسان زبان بدن، آدم‌های دروغگو اغلب عادت دارند بدن خود را اندکی به سمت عقب متمایل کنند تا فاصله‌ی‌شان با طرف مقابل حفظ شود. این طرز نشستن نشانه‌ی اضطراب است. دروغگوها چون خودشان می‌دانند که روراست نیستند، می‌ترسند که طرف مقابل مچ‌شان را بگیرد و دست‌شان رو شود.

رفتارهای غیرکلامی علیرغم اطلاعاتی که در اختیارتان قرار می‌دهند، شاخصه‌های کاملا مطمئنی برای سنجش صداقت افراد نیستند. به بیان دیگر، ارتباط زبان بدن با دروغ گفتن کاملا نسبی بوده و همیشه معیار مناسبی برای سنجش صداقت نیست. شاید خیلی‌ از افراد موقع صحبت کردن مثلا به گوشه‌ی سمت راستِ بالا نگاه کنند، اما نه به دلیل دروغ گفتن، بلکه به دلیل اینکه هول کرده‌اند یا دست‌پاچه شده‌اند. پس یادتان باشد علائم اضطراب در زبان بدن همیشه نشانه‌ی دروغ گفتن نیستند و لازم است بتوانید اضطراب ناشی از دروغ گفتن را از سایر اضطراب‌ها تشخیص دهید.


۳. کم‌کم شعله را زیاد کنید

اکنون سوالاتی بپرسید که شاید فرد درباره‌ی‌شان دروغ بگوید.

در این مرحله، سعی کنید بحث را کم‌کم به موضوعاتی بکشانید که احتمال می‌دهید طرف مقابل درباره‌ی‌شان دروغ بگوید. مثلا چنانچه از کسب‌وکار این فرد اطلاعاتی کسب کرده‌اید و می‌دانید که اطلاعات‌تان موثق است، درباره‌ی کسب‌وکارش بپرسید تا ببینید چه جوابی می‌دهد. در صورتی که طرف مقابل درباره‌ی کسب‌وکارش دروغ گفت، به تغییراتی که در لحن صدا و حرکاتش حین دروغ گفتن ایجاد می‌شود، دقت کنید.


مقاله مرتبط: چطور خوش‌شانس باشیم


۴. حالا وقتش است که اصل مطلب را سوال کنید

حالا سوالاتی بپرسید که جواب‌شان را نمی‌دانید.

تا به این مرحله حتما دست‌تان آمده که شخص مورد نظر وقتی راست می‌گوید، زبان بدن و طرز صحبتش چه شکلی می‌شود. حالا وقتش است به سراغ سوالاتی بروید که جواب‌شان را نمی‌دانید. اکنون می‌توانید با رجوع به اطلاعاتی که در مورد رفتار این شخص به دست آورده‌اید، تا حدودی به میزان صداقتش در جوابگویی پی ببرید.


۵. یک سوال تکراری را به سه شکل مختلف بپرسید

سوال‌تان را چند بار به شکل‌های مختلف تکرار کنید.

هر وقت فکر کردید طرف مقابل‌تان راستش را نگفته، سوال‌تان را سه دفعه، اما هر بار به شکلی متفاوت، مطرح کنید. در لا‌به‌لای جواب‌های طرف مقابل به دنبال پیدا کردن تناقض و ناهماهنگی نباشید، بلکه برعکس، به دنبال شباهت‌ها بگردید. مثلا ببنید آیا چیزی که هر بار در جواب سوال تکراری‌تان می‌گوید، شبیه یک متن از پیش آماده شده است؟ آیا هر بار از جملات تکراری و حساب شده استفاده می‌کند؟ چنانچه احساس کردید طرف مقابل‌تان جملات تکراریِ از پیش آماده شده تحویل‌تان می‌دهد، می‌توانید حدس بزنید که روراست نیست یا شاید دلش نمی‌خواهد همه چیز را بگوید. سیاستمدارها نیز وقتی قصد ندارند همه‌ی حقایق را فاش کنند، دقیقا همین شکلی جواب می‌دهند.


مقاله مرتبط: ۷ راهکار برای محبوبیت در محیط کاری

۶. به سرعت جوابگویی طرف مقابل‌تان دقت کنید

طرف مقابل‌تان چقدر به سوالات‌تان جواب می‌دهد؟

دقت کنید طرف مقابل چقدر سریع به سوالات‌تان جواب می‌دهد. مثلا ببینید وقتی سوال می‌پرسید، آیا بدون اینکه فکر کند جواب‌ می‌دهد؟ جواب‌های شتاب‌زده ممکن است نشانه‌ی دروغ گفتن باشند. نوجوانی را تصور کنید که دیر از مدرسه برگشته و والدینش دلیل تأخیرش را جویا شده‌اند. چنانچه این نوجوان فورا بدون اینکه فکر کند، در جواب والدینش بگوید که مثلا کلاس تقویتی داشته، می‌توان اینطور فرض کرد که جواب چنین سوالی را از قبل آماده کرده و داستانی که به هم بافته ساختگی است.


مقاله مرتبط: ۲۷ قانون آداب معاشرت در این دوره و زمانه

۷. یک جفت چشم و گوش اضافه قرض بگیرید

از شخص دیگری نیز بخواهید که حرکات طرف مقابل را زیر نظر بگیرد.

چنانچه امکانش را داشتید، از شخص دیگری نیز بخواهید که در نزدیکی‌تان حضور داشته باشد و حرکات و رفتار طرف مقابل را زیر نظر بگیرد. این شخص می‌تواند در میز کناری‌تان بنشیند و وانمود کند که دوست یا همکارتان است. درست مثل آدمی که یک جفت چشم و گوش اضافه قرض گرفته باشد، این شخص کمک‌تان خواهد کرد که ارزیابی دقیق‌تری انجام دهید. یادتان باشد فردی که طرف صحبت‌تان است، خیلی زود وقتی وارد بحث شدید، فراموش خواهد کرد که شخص سومی هم در محل حضور دارد. در این شرایط، نیروی کمکی‌تان می‌تواند روی حرکات و رفتار طرف مقابل دقیق شود و شاید به نکاتی توجه کند که احتمالا از دید خودتان پنهان خواهند ماند. مثلا وقتی به حرکات چشم طرف مقابل نگاه می‌کنید، ممکن است متوجه نشوید که این شخص با نوک پا آهسته به زمین ضربه می‌زند.

با این ۷ قدم می‌توانید در مورد صداقت افراد به نتیجه‌گیری مطمئن‌تری برسید. قطعا دوست ندارید با فردی وارد رابطه شوید که به دروغ گفتن عادت دارد، اما از طرفی هم دل‌تان نمی‌خواهد فرصت رابطه‌ای را که پتانسیل موفقیت دارد، صرفا به دلیل اشتباه در سنجش صداقت طرف مقابل از دست بدهید. پس یک بار دیگر یادآور می‌شویم که هر تغییری در حرکات چشم یا لحن صدا و به طور کلی زبان بدن نشانه‌ی دروغ گفتن نیست. اما می‌توانید با راهکاری که گفتیم، مثلا پرسیدن سوالاتی که جواب‌شان را می‌دانید، تا حدودی به چگونگی رفتار فرد حین راستگویی یا دروغگویی پی ببرید.

 



برگرفته از: entrepreneur.com

چگونه یک فرد روانی (سایکوپت Psychopath) را شناسایی کنیم؟

چگونه یک فرد روانی را شناسایی کنیم؟

hanniballecter

 

نوروسافاری|

نویسنده: «زانته مالِت» *

با شنیدن نام «روانی» تمام وجودمان را ترس فرا می‌گیرد و یکی از دلایل اصلی آن ذهنیت فرهنگ عام نسبت به افراد روانی است. من به عنوان متخصص جرم‌شناسی جنایی به شما می‌گویم که چگونه یک روانی را شناسایی کنید.

به گزارش نوروسافاری به نقل از فرادید، کافی است «نرمن بیتس» بازیگر فیلم روانیِ هیچکاک را به یاد آورید تا بفهمید در مورد چه کسانی صحبت می‌کنم. نشانه‌هایی را به شما خواهم گفت تا بتوانید به راحتی روانی‌ (سایکوپت  Psychopath)ها را شناسایی کنید و یا اگر یک فرد روانی را می‌شناسید چگونه با او برخورد کنید.

اگر بر اساس آمار و ارقام صحبت کنیم باید بگوییم که شما به طور حتم یک روانی را می‌شناسید، چرا که یک تا ۴ درصد جمعیت متعلق به بازه‌ی روانی‌ها است.

این بدان معنا نیست که شما باید از روانی‌ها بترسید. مردم از روانی‌ها می‌ترسند و این داستان ریشه‌ای قدیمی دارد: ما از هر چیزی که نمی‌شناسیم ترس داریم. اما حقیقت چیز دیگری است. افرادی که اختلال روانی دارند یا به عبارتی روانی هستند، معمولا خشن نیستند و کارهای اهریمنی انجام نمی‌دهند.

من حتی به خودم هم شک کرده‌ام که نکند روانی باشم؛ من برخی از ویژگی‌های افراد روانی را دارم: می‌توانم هرجور تصمیمی بگیریم و حتی می‌توانم احساساتم را خاموش کنم. برخی از دوستان نزدیک و اعضای خانواده‌ام از من می‌پرسند که چرا هیچوقت اشک نمی‌ریزم و یا چرا تا این اندازه سرد هستم که البته هم هستم. من جسور و نترس هستم و اهدافم را شناسایی کرده‌ام و اجازه نمی‌دهم چیزی مانع رسیدنم به هدف شود.

اما همه چیز بر روی یک طیف قرار دارد: می‌توانم سرد و بی‌عاطفه باشم و اعتماد به نفس و غرور خودم را حفظ کنم و همزمان حس همدلی هم داشته باشم. از هیچ چیز به اندازه‌ی زورگویی متنفر نیستم. اگر غریبه‌ای را در این وضعیت ببینم، حاضرم جانم را در راه دفاع از او فدا کنم و از این بابت هیچ تردیدی به خودم راه نمی‌دهم. اگر کسی باشد که برایم مهم باشد، حاضرم هر کاری برای او انجام دهم.

بنابراین می‌توانیم بگوییم که من یک روانی تمام عیار نیستم، زیرا ویژگی‌هایی مانند همدلی و مهربانی دارم که مرا از کسانی که اختلال شخصیتی دارند متمایز می‌کند. اصلا بزرگترین تفاوت آدم‌های معمولی نسبت به روانی‌ها این است که افراد دچار اختلال روانی نمی‌توانند همدلی را حس کنند.


چه کسی کاملا روانی است؟

تعداد خیلی کمی از افراد روانی در انتهای طیف اختلالات روانی قرار دارند که ما به آن‌ها می‌گوییم: روانی تمام عیار. آن‌‎ها به قوانین احترام نمی‌گذراند، رفتارهای خودشان را نیز کنترل نمی‌کنند، ریسک‌های خطرناکی می‌کنند و کاملا از احساسات و نیازهای دیگران چشم‌پوشی می‌کنند.

آن‌ها ممکن است که دوست داشتنی به نظر برسند، زیرا همان‌طور که گفتیم می‌توانند احساسات را تقلید کنند. بنابراین می‌تواند در ظاهر دیگران را گول بزنند. مثلا می‌توانند وانمود کنند که تاسف می‌خورند یا احساس گناه به آن‌ها دست داده است، در حالی که چنین حسی اصلا ندارند.

البته این چیزها یک گزینه یا حق انتخاب نیست، زیرا ساختار مغزی آن‌ها با ساختار مغزی افراد معمولی متفاوت است. در واقع مغز آن‌ها گنجایش چنین احساساتی را ندارد. من به دلیل شغلی که دارم با طیف گسترده‌ای از افراد دچار اختلال روانی مصاحبه کرده‌ام و در جریان این پرونده‌ها مجبور شده‌ام که با شاهدهای عینی یا اعضای خانواده‌ی آن‌ها هم صحبت کنم. اگر مشتاق باشید من می‌توانم چند نشانه‌ی بارز افراد روانی را به شما بگویم.


پنج نشانه اصلی روانی‌ها

یک. آن‌‎ها قادر نیستند همدلی کنند، اما می‌توانند احساسات را تقلید کنند اگر کمی در مورد اعماق احساسات از روانی‌ها سوال بپرسید، او نمی‌تواند به خوبی پاسخ دهد. مثلا اگر از یک روانی‌ تمام عیار بپرسید: «زمانی که فهمیدی دوستت به قتل رسیده چه احساسی داشتی؟» او برای توصیف دقیق احساسش دچار مشکل خواهد شد. پاسخ آن‌ها شبیه چیزی «خیلی دردناک بود» خواهد بود و هیچ نوع پاسخ احساسی نخواهند داد. برای نمونه، آن‌ها نمی‌گویند «انگار قلبم داشت متلاشی می‌شد،» چون هرگز چنین چیزی را احساس نکرده‌اند. اگر هم راجع به این مسئله آن‌ها را بیشتر بازجویی کنید عصبانی خواهند شد، زیرا می‌دانند که دستشان رو خواهد شد.


دو. نشانه‌های فیزیکی و کلامی با هم همخوانی ندارند

بسیاری از روانی‌ها بازیگران قدرتمندی هستند و در شرایط عادی می‌توانند به خوبی مشکل «عدم بروز احساساتشان» را پنهان کنند. اما مشکل اینجا است که روانی‌ها نمی‌توانند تمام مدت قانع‌کننده به نظر برسند. اما به طور کلی می‌دانند که چه احساسی را تحویل شما بدهند، مثلا می‌توانند به شما بگویند «دردناک بود» ولی شما این مورد را در چشم‌هایشان نبینید. در این شرایط فرد با چشمانش هم احساسش را ابراز می‌کند، اما روانی‌ها می‌تواند در این شرایط برای مدت طولانی به چشمان شما خیره شوند و حرکات دستانشان نیز همخوانی نداشته باشد.


سه. آن‌ها بیش از حد به شما نزدیک می‌شوند

تقریبا در تمام فرهنگ‌های جهان این مسئله جا افتاده که غریبه‌ها سعی می‌کنند فاصله‌ای را نسبت به هم حفظ کنند، اما افراد دچار اختلال روانی از این اصل پیروی نمی‌کنند. پژوهش انجام شده در سال ۲۰۱۴ نشان داد که «سطح بی‌عاطفگیِ بالا» در افراد با «کاهش فاصله فیزیکی» با دیگران در ارتباط است. بی‌عاطفگی نیز یکی از مشخصه‌های اصلی افراد روانی است و آن‌ها ترجیح می‌دهند فاصله خود را از دیگران کم کنند. پژوهشگران آن مقاله همچنین متذکر شدند که این مشخصه نیز به دلیل تفاوت در ساختار مغزی افراد دچار اختلال روانی است. گفته می‌شود که «ناحیه آمیگدالِ» مغز افراد روانی که نقشی کلیدی در درک احساسات و ایجاد پاسخ به آن‌ها دارد، به خوبی کار نمی‌کند.


چهار. اعتماد به نفس آن‌ها می‌تواند گول‌زننده باشد

یکی از نکاتی که در طول مصاحبه‌هایم با شاهدان عینیِ جرایم خطرناک متوجه شده‌ام این است که آن افراد به شکلی آشکار نسبت به فرآیند کلی بی‌تفاوت هستند، به نحوی که فکر می‌کنم من را به بازی گرفته‌اند. آن‌ها به چشم یک موش و گربه بازی به قضیه نگاه می‌کنند که پیش خود مطمئن هستند پیروز می‌شوند، چرا که همیشه من و پلیس را پایین‌تر از خودشان می‌بینند. من هنگام مصاحبه با روانی‌های تمام عیار، چندین بار این مورد را احساس کرده‌ام.


پنج. آن‌ها دوست دارند به ماهیت خود اشاره کنند

یادم می‌آید که با یک مرد جوان در مورد پرونده قتلی در ملبورن صحبت می‌کردم. او تمام جزئیات را جلوی توضیحات ارائه کرد و پس از اینکه دوربین خاموش شد، به من گفت: «اگر من او را می‌کشتم، جسدش را آنجا نمی‌انداختم… خیلی خوش‌شانسی که با دوستان قدیمی‌ام صحبت نکرده‌ای، آن‌ها مثل من صحبت نمی‌کنند.» من احساس کردم که دارم با کسی صحبت می‌کنم که قصد دارد با لبخندی بر لب مرا تهدید کند.

درست است که چندین بار با افرادِ دچار اختلال روانی صحبت کرده‌ام و می‌توانم علائم آن‌ها را شناسایی کنم، اما هنوز هم گول می‌خورم. روانی‌ها می‌توانند خیلی زیرک باشند. آن‌ها به خوبی می‌توانند احساسات را تقلید کنند، به شکلی که حتی پلیس‌های باتجربه هم گول بخورند. اما این در کوتاه‌مدت ممکن است و اگر کمی بیشتر با آن‌ها صحبت کنیم، می‌توانیم روانی بودنشان را تشخیص دهیم.

توجه: ممکن است پس از دیدار با شخصی، حس عجیبی نسبت به او پیدا کنید و حتی نتوانید دقیقا بگویید مشکل از کجا است. من این را تجربه کرده‌‎ام و وقتی چنین اتفاقی می‌افتد سعی می‌کنم فاصله‌ام را در آینده حفظ کنم.

ما واقعا دلایل «اختلال شخصیتِ ضد اجتماعی» (سایکوپتی، روان‌آزاری) را نمی‌فهمیم. روان‌شناسان می‌گویند که می‌توان سایکوپاتی (روان‌آزاری) را مدیریت کرد یا با آن کنار آمد، اما نمی‌توان آن را درمان کرد. بنابراین اگر شما هم با یک روانی واقعی سر و کار دارید (البته نه هر کسی؛ زیرا برخی با سطحی از سایکوپاتی مواجه هستندپیشنهاد من این است که از آن‌ها دوری کنید. زیرا اگر قرار باشد شما قربانیِ اهداف آن‌ها شوید، مطمئن باشید که آن‌ها در این ارتباط تردید نخواهند کرد.


* «زانته مالِت» متخصص‌ جرم‌ شناسى‌، انسان‌شناس جنایی و استاد دانشگاه نیوانگلند، آرمیدِیل و سیدنی است. نوشتار فوق حاصل تجربه شخصی زانته مالت است.



 


لینک مطلب اصلی در ایندپندنت:

How to spot a psychopath … and what to do if you know one

لینک مقالات پژوهشی مرتبط با متن:

در Human Brain Mapping:

Socioemotional processing of morally-laden behavior and their consequences on others in forensic psychopaths

در Front. Hum. Neurosci:

Don’t stand so close to me: psychopathy and the regulation of interpersonal distance

در Jurimetrics:

THE CRIMINAL PSYCHOPATH: HISTORY, NEUROSCIENCE, TREATMENT, AND ECONOMICS




اثر افسردگی بر تحلیل بدن

افراد مبتلا به افسردگی یا به واسطه اضطراب و استرس افزایش یافته نمی توانند بخوابند و یا به واسطه بی حالی و خستگی خواب بیش از اندازه را تجربه می کنند.

افسردگی یک اختلال در خلق و خو است که هر ساله بسیاری از مردم جهان را تحت تاثیر قرار می دهد. برای برخی افراد ابتلا به افسردگی همانند یک بازی مرگ و زندگی است.

تحلیل بدن به واسطه افسردگی

به گزارش گروه سلامت عصر ایران به نقل از "ارگانیک اتوریتی"، اگر در گذشته به افسردگی مبتلا بوده اید یا در حال حاضر با آن مبارزه می کنید، همانگونه که اشاره شد شما در جهان تنها هستید. اما آنچه بسیاری از مردم جهان نمی دانند این است که افسردگی به همان اندازه که روان و ذهن انسان را درگیر می کند، تحلیل جسمانی را نیز به همراه دارد. در ادامه با برخی دلایل و نشانه های جسمانی افسردگی که بدن را تحت تاثیر قرار می دهند بیشتر آشنا می شویم.

بی خوابی

افراد مبتلا به افسردگی یا به واسطه اضطراب و استرس افزایش یافته نمی توانند بخوابند و یا به واسطه بی حالی و خستگی خواب بیش از اندازه را تجربه می کنند.

درد در ناحیه سینه و پشت

افسردگی می تواند عاملی خطر آفرین برای بیماری قلبی عروقی باشد. اگر در ناحیه سینه و پشت احساس درد یا فشردگی دارید، این شرایط می تواند نشانه ای از مشکلات قلبی باشد.

سیستم ایمنی تضعیف شده

یک سیستم ایمنی ضعیف می تواند هم دلیل و هم نتیجه افسردگی باشد. مطالعات نشان داده اند زمانی که سیستم ایمنی ضعیف می شود، به عنوان مثال هنگام ابتلا به عفونت ها، می تواند سیگنال هایی را به مغز ارسال کند که موجب وخیم‌تر شدن بیماری شده و زمینه ساز شکل گیری التهاب و افسردگی شود. مغز واکنش های سیستم ایمنی را زیر نظر می گیرد و مسیرهای ارتباطی سیستم ایمنی به مغز می تواند به تولید سیتوکین های التهابی منجر شود. مطالعات تایید کرده اند که فعال شدن سیستم ایمنی می تواند به یک افسردگی ناشی از سیتوکین منجر شود.

در همین حال، اگر خواب کافی نداشته باشید یا رژیم غذایی مناسبی را دنبال نکنید، افسردگی می تواند سیستم ایمنی را تضعیف کند.

مشکلات گوارشی

میکروب های روده با افسردگی پیوند خورده اند. برخی میکروارگانیسم های مشخص در روده توانایی تولید و ارائه موادی مانند سروتونین و گاما آمینوبوتیریک را دارند. این به معنای آن است که دستگاه گوارش می تواند موجب اختلالات خلقی از جمله ابتلا به افسردگی شود.

درد عضلات و مفاصل

اگر به افسردگی مبتلا باشید، احتمال تجربه دردهای عضلانی و مفاصل نیز بیشتر می شود. افسردگی و درد یک مسیر عصبی شیمیایی مشترک را مورد استفاده قرار می دهند. هر دو آنها تحت تاثیر سروتونین و نوراپی نفرین قرار می گیرند و باید به صورت همزمان نیز درمان شوند تا بهبودی کامل حاصل شود.