واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

با “چرا“ شروع کن – خلاصه سخنرانی سایمون سینک در TED

image_pdfimage_print

با چرا شروع کن  خلاصه سخنرانی سایمون سینک در TED

Simon_sinek

سایمون سینک (Simon Sinek) متولد ۱۹۷۳ در ویمبلدون انگلیس، نویسنده، سخنران و متخصص در زمینه راهبری (Leadership)است که با معرفی ایده‌های “دایره طلایی” (the golden circle) و “با چرا شروع کن” (Start With Why) به شهرتی جهانی دست یافت. وی این ایده را اولین بار در سخنرانی TEDx خود با عنوان “چگونه رهبران بزرگ الهام‌بخش عمل می‌شوند؟” (How Great Leaders Inspire Action?) که در سپتامبر ۲۰۰۹ برگزار شد، مطرح نمود (۱و ۲). تا پایان سال ۲۰۱۳، ویدیوی این سخنرانی سومین ویدیوی پربیننده سایت TEDبود و در زمان نگارش این مقاله، تعداد بازدید از آن در سایت TEDاز مرز ۲۰ میلیون نفر گذشته است (۳). سینک در اکتبر ۲۰۰۹ کتاب خود با عنوان “با چرا شروع کن: چگونه رهبران بزرگ می توانند الهام بخش افراد برای عمل کردن باشند” را منتشر کرد که موفقیتی بزرگ را برای وی به ارمغان آورد. مقالات وی در نشریات معتبری همچون نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، واشینگتن پست، هافتینگتون پست و بیزینس ویک انتشار یافته است. سینک هم اکنون در زمینه ارائه مشاوره کسب و کار، بازاریابی و راهبری فعالیت می‌کند (۱).

*******************************************

603px-Golden_circle

سایمون سینک در سخنرانی خود با عنوان “چگونه رهبران بزرگ الهام‌بخش عمل می‌شوند؟” به سوالات جالبی پاسخ می‌دهد. هر چند مثال‌هایی که وی در سخنرانی خود آورده است، عمدتاً معطوف به حوزه کسب و کار است، منتهی به نظر می‌رسد الگوی پیشنهادی وی قابل استفاده برای دیگر حوزه‌های زندگی همچون روابط اجتماعی و رشد و توسعه فردی نیز هست. در اینجا گزیده‌ای از سخنان وی در سخنرانی مذکور آورده شده است. به شما توصیه می‌کنیم، سخنرانی کامل وی را که دارای زیرنویس انگلیسی و فارسی نیز هست، از طریقاین لینک تماشا کنید.

*******************************************

-          به نظرتان چگونه است که بعضی‌ افراد و سازمان‌ها می‌توانند به چیزهایی دست یابند که برخلاف همه پیش‌بینی‌هاست؟

-          چرا شرکت اپل (Apple) تا این حد نوآور است؟ سال به سال و هر سال آنها نوآورتر از همه رقبایشان هستند. در حالی که آنها هم یک شرکت کامپیوتری هستند. درست مثل بقیه.

-          چرا مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی شد؟ او تنها کسی نبود که در دوران قبل از حقوق مدنی آمریکارنج برده بود. و او قطعاً تنها سخنران برجسته آن دوران نبود.

-          چرا برادران رایت توانستند هواپیمای موتوری تحت کنترل انسان بسازند وقتی که مطمئنا تیم های دیگری هم بودند که شایسته‌تر بودند، با سرمایه بیشتر، و … اما نتوانستند به هواپیمای موتوری با سرنشین دست یابند، و برادران رایت از آنها پیشی گرفتند؟

-          حدود سه سال و نیم پیش من کشفی کردم که عمیقا نگاه من را به آنگونه که فکر می‌کردم دنیا کار می‌کند تغییر داد، حتی عمیقا شیوه‌ای که من در این دنیا عمل می‌کردم را تغییر داد. الگویی وجود دارد که تمام رهبران و سازمان‌های بزرگ و الهام بخش در دنیا مثل اپل (Apple)، مارتین لوتر کینگ و برادران رایت براساس آن می‌اندیشند، عمل می‌کنند و ارتباط برقرار می‌کنند که متفاوت از دیگران است.

-          این الگو چیزی است به نام “دایره طلایی” که من آن را به شکل زیر تصویر می‌کنم. “چرا؟ چگونه؟ چی؟” بگذارید سریع آن را توضیح دهم. هر کسی یا هر سازمانی قطعاً می‌داند که چه کار می‌کند. بعضی‌ از آن‌ها می‌دانند که چگونه آن را انجام می‌دهند. اما افراد یا سازمان‌های بسیار بسیار کمی وجود دارند که واقعاً می‌دانند چرا کاری را انجام می‌دهند. و منظور من از “چرا”، “سودآوری” نیست، زیرا که آن یک نتیجه است و همواره یک نتیجه باقی خواهد ماند. منظور من از “چرا” این است که: “هدفتان چیست؟ انگیزه‌تان چیست؟ باورتان چیست؟ چرا سازمان شما وجود دارد؟ چرا هر روز صبح از تختخواب برمی‌خیزید؟ و چرا هر کس دیگری باید اهمیت بدهد که شما چکار میکنید؟” شیوه‌ای که اغلب ما در ارتباط برقرار کردن در پیش می‌گیریم، حرکت از بیرون دایره (چی) به سمت درون دایره (چرا) هست. اکثر ما از روشن ترین مسائل به طرف مبهم ترین می‌رویم. اما رهبران و سازمان‌های بزرگ همگی از درون دایره (چرا) به سمت بیرون دایره (چی) می اندیشند، عمل می کنند و ارتباط برقرار می کنند.

-          بگذارید مثالی بزنم. اگر اپل مثل هر شرکت معمولی دیگری چنین پیامی را مخابره می‌کرد که: “ما کامپیوترهای خیلی خوبی می‌سازیم. آنها به زیبایی طراحی شده‌اند، کار کردن با آنها آسان هست و کاربرپسند می‌باشند. می‌خواهید یکی از آنها را بخرید؟” و پاسخ ما چیست؟ “ممممممممم مطمئن نیستم”. این شیوه‌ای است که اکثر افراد و سازمان‌ها ارتباط برقرار می‌کنند. اول می‌گویند چکار می‌کنند، بعد می‌گویند چگونه از بقیه متفاوت هستند یا بهترند و انتظار بروز یک رفتار، خرید یک محصول، گرفتن یک رأی یا چیزی شبیه این را دارند. اما شیوه‌ای که اپل ارتباط برقرار می‌کند در واقع اینگونه است: “هر کاری که ما می‌کنیم، به تغییر وضعیت موجود باور داریم. ما متفاوت اندیشیدن را باور داریم. شیوه‌ای که ما وضعیت موجود را تغییر می‌دهیم با ساخت محصولاتی است که به زیبایی طراحی شده‌اند، کار کردن با آنها آسان است و کاربرپسند می‌باشند. اینگونه است که ما کامیپوترهای خیلی خوبی می‌سازیم. می‌خواهید یکی از آنها را بخرید؟” کاملاً متفاوت است، اینطور نیست؟ شما الان حاضرید از من یک کامپیوتر بخرید. تنها کاری که من کردم برعکس کردن نحوه ارسال اطلاعات بود.

-          مردم کار شما را نمی‌خرند؛ مردم دلیل کار شما را می‌خرند. برای مردم مهم نیست که چه کاری می‌کنید، بلکه برای آنها مهم است که چرا آن کار را می‌کنید.

-          هدف این نیست با هر کسی داد و ستد کنید که به چیزی که شما دارید، نیاز دارد. هدف این است با کسانی داد و ستد کنید که آنچه شما باور دارید را باور دارند.

-          هیچکدام از چیزهایی که می‌گویم عقیده شخصی من نیست، بلکه همه اینها ریشه در علم زیست‌شناسی دارد. نه روان‌شناسی، بلکه زیست‌شناسی. اگر نگاهی به ساختار مغز بیندازیم می‌توان آن را به سه بخش تقسیم کرد که با سه بخش دایره طلایی کاملاً همخوانی دارد. جدیدترین مغز ما، مغز انسان اندیشه‌ورز (Homo Sapien Brain) یا همان نئوکورتکس (Neocortex)، با “چگونگی” سر و کار دارد. نئوکورتکس مسئول تمامی استدلال‌ها و تفکرات تحلیلی و تکلم ماست. دو بخش داخلی، مغز زیرین (Limbic Brain) ما را تشکیل می‌دهند که مسئول درک احساساتمان همچون اعتماد و وفاداری است. این بخش همچنین مسئول تنظیم تمامی رفتارهای انسانی و تمامی تصمیم‌گیریهاست، در حالی که ظرفیتی برای تکلم ندارد. به بیان دیگر، وقتی از بیرون به درون حلقه ارتباط برقرار می‌کنیم، آدم‌ها می‌توانند حجم عظیمی از اطلاعات پیچیده مثل ویژگیها، منافع، حقایق، آمار و ارقام را بفهمند، مسأله اینجاست که اینها برانگیزاننده رفتار نیستند. اما وقتی ارتباط گرفتن از درون حلقه به سمت بیرون حلقه انجام می‌شود، ما ابتدا مستقیماً با آن بخشی از مغز صحبت می‌کنیم که کنترل‌کننده رفتار است و در ادامه به آدمها اجازه می‌دهیم که با چیزهای ملموسی که می‌گوییم و کارهایی که انجام می‌دهیم، حرف ما را مورد بررسی منطقی قرار دهند.

-          بعضی وقتها شما به بعضی افراد همه حقایق و آمار و ارقام را ارائه می‌کنید، و آنها می‌گویند، “ما می‌دانیم که واقعیات و جزئیات چه می‌گویند، اما این حس درستی نمی‌دهد”. چرا ما از این فعل استفاده می‌کنیم، این “حس” درستی نمی‌دهد؟ چون قسمتی از مغز که تصمیم‌گیری را کنترل می‌کند، زبان را کنترل نمی‌کند. نمی‌خواهم تصور شما را خراب کنم اما اینها دل و روح نیست که این رفتار ها را کنترل می‌کنند. اینها همه اینجا در مغز میانی ما اتفاق می افتد، قسمتی از مغز که کنترل کننده تصمیم‌گیری است و نه زبان.

-          اگر آدم‌ها را فقط برای این که می‌توانند کاری را انجام دهند استخدام کنید، آن‌ها برای پول شما کار می‌کنند. اما اگر آدم‌هایی را که آنچه شما باور دارید باور دارند استخدام کنید، آنها با دل و جان برای شما کار خواهند کرد.

-          خیلی از مردم در مورد ساموئل پیرپونت لانگلی (Samuel Pierpont Langley) چیزی نمی‌دانند. وی در اوایل قرن بیستم از وزارت جنگ آمریکا بودجه‌ای پنجاه هزار دلاری دریافت کرد تا ماشین پرواز را بسازد. او بهترین مهندسان زمان را استخدام کرد و به بهترین امکانات فنی دسترسی داشت. فعالیتهای او تحت پوشش خبری نیویورک تایمز بود. او چیزی را در اختیار داشت که می‌توان به آن گفت “دستور غذای موفقیت”. اما چه شد که کمتر کسی او را می‌شناسد و به یاد می‌آورد؟ چندین مایل آن طرف تر در دیتون اوهایو برادران رایت بودند که به هیچکدام از چیزهایی که لانگلی داشت دسترسی نداشتند. تنها تفاوت برادران رایت با لانگلی این بود که آن‌ها با یک انگیزه، با یک هدف و با یک باور کار می‌کردند. آن‌ها باور داشتند که اگر بتوانند راهی برای ساختن این ماشین پرواز بیابند، دنیا را دگرگون خواهد ساخت. در اطراف برادران رایت آدم‌هایی بودند که به باورهای آنها باور داشتند و با دل و جان برایشان کار می‌کردند. اما لانگلی متفاوت بود. او می‌خواست ثروتمند و معروف شود. او در جستجوی نتیجه بود. او در جستجوی ثروتمندان بود. برادران رایت در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳ موفق شدند با ماشین اختراعی خود، پرواز کنند. چند روز بعد خبر موفقیت آنها منتشر شد. روزی که برادران رایت موفق به پرواز شدند، لانگلی از کار خود استعفا داد. او می‌توانست به برادران رایت بگوید: “دوستان، این اختراع جالبی است، من حاضرم فناوری شما را ارتقا بدهم.” اما او این کار را نکرد. لانگلی به ثروت و شهرتی که می‌خواست نرسید، به همین خاطر استعفا کرد.

Mr_Pipo_Why_how_what.svg

-          در تابستان ۱۹۶۳، دویست و پنجاه هزار نفر در فروشگاهی در واشینگتن دی سی گرد هم آمدند تا به سخنان دکتر مارتین لوترکینگ گوش دهند. برای آنها هیچ دعوتنامه‌ای فرستاده نشده بود. آن موقع هیچ وب‌سایتی وجود نداشت که بتوان زمان سخنرانی را در آن چک کرد. دکتر کینگ تنها سخنران برجسته آن دوران نبود. او تنها فردی در آمریکا نبود که از دوران پیش از حقوق مدنی رنج برده بود. حتی می‌توان گفت، برخی از ایده‌های او اصلاً ایده‌های خوبی نبودند. اما او یک موهبت داشت. او به جاهای مختلف نمی‌رفت تا به مردم بگوید نیاز است چه چیزی در ایالات متحده آمریکا تغییر کند. او به جاهای مختلف سفر می‌کرد تا با مردم از چیزی بگوید که باور داشت. “من باور دارم، من باور دارم، من باور دارم…” این چیزی بود که او به مردم می‌گفت. و مردمی که چیزی که او باور داشت را باور داشتند، انگیزه او را فهمیدند و انگیزه‌های خودشان را ساختند و به دیگران نیز گفتند. اینگونه بود که دویست و پنجاه هزار نفر در روز درست و در زمان درست در محل سخنرانی او حاضر شدند. چند نفر از آنها آن روز به خاطر دکتر کینگ آمده بودند؟ هیچکدام. آنها به خاطر خودشان آمده بودند. این باور آنها بود که باعث شد سختی مسافرت هشت ساعته با اتوبوس را در گرمای نیمه آگوست به جان بخرند و این ربطی به رنگ پوست آنها نداشت. ۲۵ درصد از کسانی که آن روز در سخنرانی دکتر کینگ حضور داشتند، سفیدپوستان بودند.

-          ما کسانی را دنبال می کنیم که راهبری می‌کنند، نه به این دلیل که مجبوریم، بلکه به این دلیل که می‌خواهیم. ما کسانی که راهبری می‌کنند را دنبال می‌کنیم، نه بخاطر آنها، بلکه به خاطر خودمان. و اینها همان کسانی هستند که با “چرا” شروع می‌کنند. آنها این توانایی را دارند که برای کسانی که اطرافشان هستند الهام‌بخش باشند یا کسانی را پیدا کنند که برای آنان الهام‌بخش باشند.

مراجع:

(۱)http://en.wikipedia.org/wiki/Simon_Sinek

(2)http://www.ted.com/talks/simon_sinek_how_great_leaders_inspire_action

(3) http://blog.ted.com/2013/12/16/the-most-popular-20-ted-talks-2013/

تهیه و تنظیم:

سید ساجد متولیان

دانشجوی خانه توانگری طوبی

 آذر ماه۱۳۹۳

ارتباط عوامل مختلف با استرس یا خستگی روانی

محققان دانشگاه کونکوردیا و دانشگاه مونترال در رابطه با نقش افراد در استرس و خستگی کاری، تحقیقاتی انجام دادند.

خبرگزاری فارس: چه عاملی باعث استرس کاری می‌شود؟

به گزارش گروه دانستنی‌های خبرگزاری فارس، خانواده و اجتماع نقش مهمی در خستگی کاری، استرس کاری و شرایط کاری ایفا می‌کنند.

ارتباط خوب با همکاران، دوستان و خانواده می‌تواند به سلامت روان در کار و حتی زندگی کمک کند و ارتباط ناسالم نیز اثرات فوق‌العاده منفی بر روح و روان می‌گذارد و باعث استرس کاری بیشتر می‌شود.

یک تیم تحقیقاتی از دانشگاه کونکوردیا و دانشگاه مونترال در رابطه با نقش افراد در استرس و خستگی کاری، تحقیقاتی انجام دادند و به نتایجی رسیدند.

این بررسی بر روی حدود 2 هزار کارگر در 60 شرکت انجام شد؛ محققان پارامترهای مختلف از جمله تأهل، پدر و مادر، درآمد خانوار، سلامت جسمی و سطح اعتماد به نفس این افراد را ارزیابی کردند؛ سپس آنها عوامل استرس‌زا را که مرتبط با فعالیت‌های کاری مانند خستگی عاطفی، استفاده نامناسب از مهارت‌ها، میزان محدودیت روانی، ناامنی شغلی و یا فقدان مدیریت را تلفیق کردند.

نتایج نشان داد دیگر جنبه‌های زندگی روزمره به شدت سلامت روان در محل کار و بالعکس را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ افرادی که رابطه عاطفی خوبی با دیگران دارند، به شبکه‌های اجتماعی دسترسی دارند و دوستان زیادی در زندگی و محل کار دارند، کمتر درگیر و در معرض خطر خستگی روانی هستند، زیرا این افراد از طرف دوستان خود حمایت روانی می‌شوند.

افراد برای از بین رفتن خستگی کاری و جلوگیری از عواقب آن به طور جدی باید دیدگاه خود را گسترش دهند و عواملی که باعث خستگی روان می‌شود را بررسی کنند؛ ارتباط‌های سالم از خستگی کاری و استرس در کار جلوگیری می‌کنند و بر روی سلامت روان در محیط کار تاثیر می‌گذارند.

نامناسب‌ترین افراد برای ازدواج را بشناسید


مشخصه این افراد دروغ گفتن بسیار است؛ آنها کاندیدای اول خیانت در زندگی هستند. در رابطه با این افراد طرف‌های مقابل به‌طور مکرر تصمیم می‌گیرند از رابطه خارج شوند ولی چرب‌زبانی این افراد مانع می‌شود.
از خانواده ایرانی - در شخصیت آدم‌ها به شدت باید از یک نوع شخصیت ترسید و آن آدم‌های خطرناک هستند. آدم‌های خطرناک قواعد اجتماعی را زیر پا می‌گذارند و ما به اشتباه، کار آنها را شجاعت تلقی می‌کنیم. مشخصه این افراد دروغ گفتن بسیار است؛ آنها کاندیدای اول خیانت در زندگی هستند. در رابطه با این افراد طرف‌های مقابل به‌طور مکرر تصمیم می‌گیرند از رابطه خارج شوند ولی چرب‌زبانی این افراد مانع می‌شود.

دکتر امان‌اللهی عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه شهید چمران اهواز در روزنامه شهروند نوشت: ١٥تا ٢٠‌درصد از شکست‌ها در زندگی مشترک ناشی از مشکلاتی است که به دنبال عدم شناخت زوجین از یکدیگر رخ می‌دهد.

اگر دختر و پسر حداقل اطلاعات درباره هم و ویژگی‌های شخصیتی یکدیگر را کسب کنند، بی‌شک شکست‌ها در زندگی مشترک به حداقل خواهد رسید، چرا که بسیاری از افرادی که در زندگی شکست می‌خورند، تعریف مشخصی از معیارهای مورد نظر خود ندارند.


به‌طور نمونه زمانی که از دختر یا پسری سوال می‌شود که چرا به طرف مقابل علاقه‌مند شده‌اید؟ پاسخ می‌دهد، «چون او فرد باشخصیتی است». سوال اینجاست که فرد باشخصیت چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد و از واژه‌هایی چون باشخصیت و بی‌شخصیت چه تعریفی به صورت عملیاتی داریم. شخصیت یک الگوی پایدار از رفتارهای انسان است که می‌توان براساس آن رفتارهای فرد را پیش‌بینی کرد.


یکی از بحران‌های اصلی در ازدواج وجود اختلال شخصیت در فرد است. یکی از نمودهای اختلال شخصیت در فرد، شکاک بودن اوست. وقتی وارد رابطه با این افراد می‌شوید همیشه مجبورید وفاداری خود را به آنها ثابت کنید. افراد شکاک در زندگی به دنبال این هستند که خیانت فرد مقابل را به نوعی ثابت کنند و تصور می‌کنند که طرف مقابل‌شان درحال خیانت به اوست، بنابراین به دنبال شواهدی هستند که افکار خود را به اثبات برسانند. این افراد به زمین و زمان بدبین‌اند و به شدت خطرناک هستند و احتمال آسیب رساندن به طرف مقابل از سوی آنان وجود دارد.


یکی از اختلالات شخصیت، شخصیت منزوی است. افرادی وجود دارند که منزوی هستند و ارتباطات اجتماعی محدود یا به ندرت دارند. در این بحث لازم است موضوع حجب و حیا را از بحث انزوا جدا کنیم. افراد دارای حجب و حیا قادر به برقراری ارتباطات اجتماعی هستند و در زمینه‌هایی که لازم باشد حجب و حیای خود را نشان خواهند داد. اما افراد منزوی این‌گونه نیستند؛ افراد منزوی همسفران خوبی برای زندگی مشترک نخواهند بود.


در روابط عاشقانه نشانه‌ها را ببینید و جدی بگیرید، نشانه‌ها خبر از آینده می‌دهند. یکی از نشانه‌هایی که در شناخت افراد کمک می‌کند، عجیب و غریب بودن آدم‌هاست. افرادی که دارای این شخصیت هستند شمایل عجیبی برای حضور در جامعه برای خود درست می‌کنند. برخی از این افراد عقاید ماورایی و عجیب دارند و همین امر موجب می‌شود دیگران جذب آنها شوند. این آدم‌ها به گونه‌ای ماهرانه به افراد نزدیک می‌شوند. احتمال ایجاد صمیمیت در ازدواج با این گونه آدم‌ها به هیچ عنوان وجود ندارد، لذا افراد عجیب و غریب را برای ازدواج انتخاب نکنید.


در شخصیت آدم‌ها به شدت باید از یک نوع شخصیت ترسید و آن آدم‌های خطرناک هستند. آدم‌های خطرناک قواعد اجتماعی را زیر پا می‌گذارند و ما به اشتباه، کار آنها را شجاعت تلقی می‌کنیم. مشخصه این افراد دروغ گفتن بسیار است؛ آنها کاندیدای اول خیانت در زندگی هستند. در رابطه با این افراد طرف‌های مقابل به‌طور مکرر تصمیم می‌گیرند از رابطه خارج شوند ولی چرب‌زبانی این افراد مانع می‌شود.


شخصیت طوفانی به‌عنوان یکی دیگر از اختلالات شخصیتی است. یکی از ویژگی‌های افراد دارای شخصیت طوفانی، بی‌ثباتی عاطفی است. این آدم‌ها در رابطه بسیار پرشور هستند و با انرژی وارد رابطه می‌شوند ولی بی‌ثباتی عاطفی در آنها موجب آسیب رسیدن به طرف مقابل می‌شود.


شخصیت نمایشی یکی دیگر از نمودهای اختلالات شخصیتی افراد است، برای رابطه برقرار کردن با این افراد باید توجه داشت که افراد دارای شخصیت نمایشی از ظاهر خود برای جلب توجه در جامعه استفاده می‌کنند، به‌طوری که خودنمایی و تظاهر آنها را می‌توان به وضوح دید. این آدم‌ها تصور می‌کنند از همه برتر هستند و همه باید در خدمت آنها باشند. معمولا در گفت‌وگوها، این افراد از عباراتی چون من چه هستم، من چه کردم یا چه موفقیت‌هایی کسب کردم، استفاده می‌کنند چون تنها خود را می‌بینند.


شخصیت چسب نیز یکی دیگر از اختلالات شخصیتی افراد است. به این لحاظ به این نوع شخصیت چنین عنوانی داده شده چون افراد دارای این شخصیت به نوعی انگل‌وار رفتار می‌کنند و به عبارتی به طرف مقابل چنان می‌چسبند که رفتار این افراد به نوعی عشق بی‌حد تعریف می‌شود، در صورتی که در انتخاب شریک زندگی رفتار این‌گونه افراد را نباید حمل بر عشق فراوان گذاشت. این نوع شخصیت در زندگی بسیار خطرناک است و افراد دارای این شخصیت برای جلب محبت طرف مقابل دست به هر کاری می‌زنند.


ازدواج یک تصمیم بسیار پیچیده است. باید تلاش کنیم دست به انتخابی آگاهانه برای زندگی مشترک خود بزنیم. میانگین کشوری درخصوص طلاق می‌گوید حداقل ٢٠‌درصد از ازدواج‌ها به دلایل مختلف به طلاق می‌انجامد، چرا که وقتی وارد زندگی مشترک می‌شوید افرادی که دارای شخصیت‌های فوق هستند قابل تغییر به هیچ عنوان نیستند لذا باید با چشم باز انتخاب کنید.


قبل از انتخاب، در مورد انتخاب درست مطالعه کرده و با علم و آگاهی شریک زندگی خود را انتخاب کنید.
منبع : شفانیوز

شخصیت شناسی از متمم-درس ۴: کارن هورنای و تامین امنیت اجتماعی


شخصیت شناسی-درس ۴: کارن هورنای و تامین امنیت اجتماعی (از متمم)

کارن هورنای و روش‌های تامین امنیت اجتماعی

در بحث‌های مربوط به شخصیت شناسی، قبلاً بهمعرفی کارن هورنای پرداختیم و سپس در مورد نبودن امنیت و زندگی عصبی حرف زدیم. با توجه به اینکه کارن هورنای مسئله عدم احساس امنیت و اضطراب را در انسان بسیار جدی می‌بیند، قسمت عمده‌ای از نظریه کارن هورنای بر روی «استراتژی‌های انسان‌ها برای تامین امنیت» متمرکز شده است.

اولین استراتژی مورد استفاده انسانها در دستیابی به امنیت، حرکت کردن به سمت مردم است.

بسیاری از ما احساس می‌کنیم اگر به سمت مردم حرکت کنیم و خواسته‌های آنها را رعایت کنیم، آنها ما را دوست خواهند داشت و ما را تایید و تحسین خواهند کرد. مثلاً زنی که می‌بیند همسرش او را آزار می‌دهد و با او خوب برخورد نمی‌کند، احساس می‌کند شاید اگر به خواسته‌هایش توجه داشته باشم  و بیشتر مطابق میل او راه بروم، او به من و بچه‌ها بیشتر توجه کند. به عبارتی اگر بخواهیم این رفتار را در یک باور کلیدی خلاصه کنیم، باید بگوییم که:

«اگر تو را دوست داشته باشم، تو به من آسیب نمی‌رسانی».

بدیهی است که حداقلی از این رفتار، چه در محیط خانواده و چه در محیط کار یا در گروه‌های دوستان، قابل درک است. اما شکل افراطی این رفتار می‌تواند آسیب‌های جدی به همراه داشته باشد.

دومین استراتژی مورد استفاده انسانها در دستیابی به امنیت، مخالفت کردن با مردم است.

رفتارهای تهاجمی و خشونت‌آمیز و سواستفاده از دیگران نمونه‌ای از این رفتارهاست. در این حالت، مدل ذهنی غالب بر من این است که: دنیا پر از آدمهای اهل سوءاستفاده و خودخواه است که اگر فرصتی داشته باشند، حتماً در راستای خودخواهی خود از من سو استفاده می‌کنند. بهترین روش این است که من دست پیش بگیرم و زودتر این کار را بکنم تا در رابطه با دیگران نبازم.

مجرمان، دولتمردان فاسد و مدیران قدرت طلبی که همه چیز و همه کس را فقط برای منافع خود بسیج می‌کنند، نمونه‌ی این نوع رفتار هستند. باور این گروه دوم را می‌توان به این شکل خلاصه کرد که:

«اگر قدرت داشته باشم، کسی نمی‌تواند به من آسیب برساند».

این نگاه به شدت بدبینانه به دیگران، ناخودآگاه به ما اجازه‌ی رفتارهای خودخواهانه و سودجویانه را می‌دهد. به همین دلیل است که مثلاً عمده‌ی دانشجویان قرض گرفتن جزوه را قابل توجیه و منطقی می‌دانند، اما وقتی در وضعیت قرض دادن جزوه قرار می‌گیرند،‌ وارد محاسبات و تردیدهای پیچیده می‌شوند!

 سومین استراتژی مورد استفاده انسانها در دستیابی به امنیت، دور شدن از مردم است.

در این روش، فرد خودش را از دیگران به صورت فیزیکی یا ذهنی دور می‌کند و از آنها فاصله می‌گیرد. او به دنیای خودش عقب نشینی می‌کند و به تدریج به این حس می‌رسد که خودش برای خودش و زندگیش کافی است. احساس استقلال به او لذت می‌دهد و می‌بیند که در نبود دیگران، تهدیدی هم وجود ندارد.

آیا تا به حال کسانی را دیده‌اید که از شکل گیری رابطه‌ی عاطفی می‌ترسند و اگر احساس کنند رابطه در حال عمیق شدن است، از آن فرار می‌کنند؟ این شیوه شاید امنیت را برای آنها تامین کند. اما شیوه‌ی گرانقیمتی برای تامین امنیت است. آنها بهای امنیت نسبی را با تنهایی خود می‌پردازند. باور گروه سوم را می‌توان به این صورت خلاصه کرد که:

«اگر از بقیه دور باشم، نمی‌توانند به من آسیب برسانند».

بگذارید شکل ساده‌تر این گزینه را هم بگوییم: کسی که ترجیح می‌دهد در یک مهمانی در کنار پنجره بایستد و به بیرون خیره شود تا اینکه وارد گفتگو با کسی شود و آن فرد ادامه گفتگو و رابطه با او را نپذیرد.

کارن هورنای معتقد بود همه ما به هر حال، به نوعی اضطراب و ناامنی را تجربه می‌کنیم. به همین دلیل،‌ همه ما گاه و بیگاه به سراغ برخی از استراتژی‌های مذکور می‌رویم. به همین دلیل هورنای استفاده از این استراتژی‌ها را به دو دسته «استفاده سالم» و «استفاده بیمارگونه یا نوروتیک» تقسیم کرد.

انسان سالم کسی است که بسته به شرایط به سراغ هر یک از این سه استراتژی برود. در واقع استفاده از هر سه مورد آنها را بلد باشد. ممکن است در رابطه با همسر به سراغ یکی برود و در رابطه با فرزند سراغ دیگری. در رابطه با مدیر به سراغ یکی برود و در رابطه با کارمند به سراغ دیگری. ممکن است در مواقع تهدید فیزیکی به سراغ یکی برود و در مواجهه با تهدید روانی به سمت دیگری. ممکن است در محیط کسب و کار به سمت یکی برود و در محیط خانواده یا در محیط های اجتماعی به سمت دیگری.

اما کسی که به شکل بیمارگونه از این استراتژی‌ها استفاده می‌کند، یکی از آنها را برای همه شرایط و همه زمان‌ها و همه رابطه‌ها به کار می‌گیرد.

ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند:

شخصیت شناسی از متمم-درس ۳: کارن هورنای، از نبودن امنیت تا زندگی عصبی



شخصیت شناسی -درس ۳: کارن هورنای، از نبودن امنیت تا زندگی عصبی (از متمم)

کارن هورنای و زفتارهای نوروتیک

وقتی از کارن هورنای حرف می‌زدیم گفتیم که یکی از واژه‌های کلیدی در مدل نگرش او به انسانها و شخصیت انسانها، «عصبی» بودن و نمایش رفتارهای نوروتیک است.  ما معمولاً عصبی بودن را با عصبانی بودن هم معنا می‌گیریم.  به همین دلیل شاید بد نباشد که نگاهی کوتاه و مختصر – و طبیعتاً غیردقیق – به واژه‌ی عصبانی بیندازیم.

عصبانی بودن – که از لحاظ بار معنایی می‌توان نزدیک به خشمگین بودن هم در نظر گرفت – یک احساس است. گاهی یک رویداد بیرونی ما را عصبانی می‌کند و گاهی یک تحلیل درونی. ترافیک، بی احترامی دیگران به ما یا سایر مردم، رفتارهای خشونت آمیز والدین با فرزندان در محیط‌های اجتماعی، همه و همه می‌توانند در ما احساس خشم و عصبانیت ایجاد کنند. گاهی هم فکر کردن و مرور خاطراتی که با یک همکار قدیمی داشته ایم، برای تجربه‌ی یک عصبانیت عمیق و خشم مهارنشدنی کافی است!

طبیعی است که میزان عصبانی شدن ما از هر رویداد، به نحوه تحلیل و نگرش ما نیز بازمی‌گردد:

ما ممکن است امروز از مشاهده‌ی برخوردهای خشونت آمیز در خیابان عصبانی شویم. اما وقتی شب هنگام با مشاهده‌ی تلویزیون متوجه می‌شویم که در کشورهایی مثل آمریکا، چقدر خشونت زیاد است و تقریباً همه در حال کشتن همدیگر هستند،‌ احتمالاً در برخورد با رویدادهای مشابه، کمتر عصبانی می‌شویم!

به عبارت دیگر، معیارهای مقایسه، اطلاعات قبلی، ارزش‌ها، اصول و فرهنگ و رسانه‌ها، می‌توانند مدل‌های ذهنیمتفاوتی در ما شکل دهند و هر انسانی با توجه به مدل ذهنی خود، نسبت به رویدادهای اطراف خود، به شکل متفاوتی واکنش نشان می‌دهد.

 زمانی که از هر احساسی حرف می‌زنیم، بلافاصله بحث «مدت زمان ماندگاری» آن احساس هم مطرح می‌شود.  هیچ احساسی برای همیشه باقی نمی‌ماند. احساس خشم یا ناراحتی یا خوشحالی یا هر احساس دیگری، پس از یک دقیقه یا یک ساعت یا یک روز به هر حال از بین می‌رود. اگر احساسی در ما برانگیخته شود و هرگز کاهش نیابد، بدیهی است که ما دچار یک بیماری هستیم!

اما وقتی از عصبی بودن حرف می‌زنیم از یک ویژگی شخصیتی حرف می‌زنیم. این ویژگی به صورت مقطعی به وجود نیامده که پس از مدت کوتاهی هم تغییر کند. همچنین تنها نماد شخصیت عصبی، عصبانی بودن نیست. یک نفر ممکن است بسیار آرام باشد. رفتار متین داشته باشد. اما از لحاظ شخصیتی، عصبی محسوب شود.

نمایش کامل این مطلب برای کاربران آزاد متمم انجام می‌شود. برای اطلاعات بیشتر، لطفاً به این صفحه مراجعه نمایید.

بدیهی است که موارد فوق، الزاماً نشان‌دهنده‌ی شخصیت عصبی نیستند و قرار گرفتن آنها در کنار هم و همینطور حالت شدید آنها می‌تواند نشان‌دهنده شکل‌گیری یک شخصیت عصبی باشد. با مرور فهرست فوق، شاید بیشتر بتوان احساس کرد که چقدر نگاه کارن هورنای می‌تواند برای امروز ما مفید باشد. بسیاری از دغدغه‌هایی که ما امروز به اسم مهر طلبی و کمال گرایی و استقلال مفرط و وابستگی بیش از حد و موارد مشابه می‌شناسیم، در ادبیات و مدل ذهنی هورنای، به عنوان زیرمجموعه‌ای از یک شخصیت عصبی، مورد توجه و بررسی قرار گرفته‌اند.

ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند: