عصر ایران - در بخش "یک برش دانایی" که به برش هایی از کتاب ها می پردازد، امروز قسمتی از کتاب "ذهن زیبا" را خواهیم خواند.
این کتاب را مجتبی لشکر بلوکی و وحید شامخی نوشته اند و نشر رسا منتشر کرده است.*
تبلیغات
تلویزیونی را نگاه می کنید. تبلیغ مایع دستشویی، ماکارونی، تن ماهی و یا
یک اپلیکیشن موبایل است؛خانواده ای را نشان می دهد یک پسر و یک دختر به
همراه پدر و مادر.
حالا به مختصات دقت کنید: تمام اعضای خانواده پنج
ویژگی دارند: زیبا، خوش اندام، خوش پوش، خندان و با انرژی. خانه ای که در
تبلیغ نشان می دهند روشن، زیبا، با طراحی مدرن و بزرگ.
این ها هیچ
ربطی به کیفیت و ارزندگی محصول ندارد. اما ذهن ما فریب می خورد. یک ارتباط
بی مورد بین خوشحالی، خوش تیپی و خوش پوشی اعضای خانواده خیالی با کیفیت تن
ماهی یا اپلیکیشن موبایل به ذهن ما تزریق می شود.
همزمانی و هم مکانی
این مولفه ها (خانه بزرگ و شیک و خانواده زیبا و آرمانی) با نشان دادن مایع
دستشویی یا ماکارونی باعث می شود که یک «ارتباط توهمی» شکل بگیرد.
چرا؟
مغز
ما ماشین ارتباط دهنده است. دوست دارد اشیاء، موضوعات و ... را به هم ربط
دهد و از آن داستان و روایت بسازد. بگذارید مثال دیگری بزنم:
به یک
سایت خرید لباس مراجعه می کنید. لباسی را می بینید که یک مدل یا مانکن
پوشیده است. لبخند، زیبایی، اندام برازنده مدل، باعث می شود که شما خرید
کنید. اما آیا می دانید چه چیزی را دارید می خرید؟
مطمئنا شما لباس
را نمی خرید بلکه دارید یک حس خوب خوش پوشی و برازندگی را می خرید. لباس
را با پیک تحویل می گیرد. آن را می پوشید روبروی آیینه می روید و آن جاست
که می فهمید لباس آن قدرها که فکر می کردید زیبا نبود.
به همین خاطر
است که لباس هایی که بر تن یک مدل پوشانده می شود فروش بیشتری دارند تا
لباس هایی که صرفا به تنهایی نشان داده می شوند. جالب اینجاست که ما بارها و
بارها فریب می خوریم.
تجویز راهبردی
اگر
این توهم ارتباطی فقط در حد خرید لباس باشد، اشکالی ندارد. اما مشکل آنجا
پیدا می شود که یک خانواده تمام پول خود را در یک موسسه مالی سپرده گذاری
می کند به خاطر ارتباط توهمی شیک بودن شعب یا برخورد مناسب رییس شعبه یا
شیک بودن کاتالوگ ها یا عظمت ساختمان موسسه! یا یک شرکت نیمی از منابع خود
را بر روی یک پروژه سرمایه گذاری می کند به خاطر آبی بودن چشم
پیشنهاددهندگان (کنایه از خارجی بودن) و به خاطر حرفه ای بودن اسلایدهای
پاورپوینت و گزارشهای مربوطه.
بارها در جلسات دیده ام که تعامل و
ارایه حرفه ای، گزارش هایی که به صورت رنگی با کیفیت چاپ شده اند جایگزین
کیفیت خود تصمیم (مثلا سرمایه گذاری در یک پروژه) شده اند. این توهم
ارتباطی بسیار خطرناک است. سرنوشت یک خانواده، یک سازمان و یا یک کشور ممکن
است به خاطر همین مساله به خطر بیفتد. چه می توان کرد؟
تنها راه چاره اش ورزش تفکیک ذهنی
است. به عضلات برجسته ورزشکاران نگاه کنید. آن ها روز اول که اینگونه
نبودند. با ورزش عضلات تقویت می شوند. ذهن نیز ورزش هایی دارد. تکرار و
تمرین یک موضوع برای یک مدت خاص می تواند یک عضله ذهنی را در شما تقویت
کند. برای مقابله با توهم ارتباطی باید با تفکیک ذهنی، ذهن خود ورزش داد و
ورزیده کرد. چگونه؟
تا مدتی وقتی می خواهیم در مورد پدیده ها/پیشنهادها/گزینه ها تصمیم گیری کنیم یک سوال کوتاه را از خود بپرسیم:
خود آن پدیده/پیشنهاد/گزینه ها فارغ از چیزهایی که به آن چسبیده اند چقدر
می ارزد؟ اگر همین پیشنهاد را فرد دیگری به شیوه ای دیگری معرفی می کرد من
انتخابش می کردم؟
بگذارید چند مثال بزنم:
1- اگر همین پیشنهاد سرمایه گذاری یا سپرده گذاری را یک جوان 20 ساله با شلوار خانگی معرفی می کرد بازهم آن را می پذیرفتم؟
2- اگر همین ماکارونی را یک فرد زشت و غمگین معرفی می کرد، باز هم می خریدم؟
3- دست تان را روی صورت و سر مانکن بگذارید تا لبخندش را نبینید، باز هم آن لباس زیباست؟
نکته طلایی اینجاست در
تفکیک ذهنی سعی می کنیم، اموری را که جزو اصلی پدیده/پیشنهاد/گزینه نیست
را حذف کنیم تا آنچه باقی می ماند را به درستی ارزیابی کنیم. با تفکیک ذهنی، ارتباط توهمی را می شکنیم و هوشمندتر می شویم.
*این متن از روی کانال مجتبی لشکربلوکی اقتباس شده که با آنچه در کتاب آمده، اندکی تفاوت دارد.
ظاهراً اجارهنشینها اجارهنشینی میکنند چون پول ندارند خانه بخرند. اما در واقعیت، محدودیتهایشان بیشتر از این حرفهاست. آنها مجبورند مرتباً زندگی خودشان را با معیارهای دلبخواهانهای تنظیم کنند که صاحبخانهها وضع کردهاند: اگر بچۀ کوچک دارید، یا مادری مجرد هستید، یا هر چیز دیگری که به مذاقشان خوش نیاید، به شما خانه نمیدهند. یک قومنگاری جدید دربارۀ کسانی که صاحبخانهها در به درشان کردهاند، نشان میدهد فشار اجارهبها، تخلیه، جابهجایی و بیدرکجایی چطور زندگی آنها را تلخ و رنجآور کرده است.
به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، کاتا پالیت در گاردین نوشت:
اگر کلِ گفتمان غالب امروز دربارۀ فقر سراپا نادرست باشد چه؟ اگر مسئله به عادتهای اخلاقی آدمهای فقیر، تنبلی آنها، بیفکری و فقدان ارزشهای خانوادگی یا نداشتنِ مهارتها و زیرکی متناسب با اقتصاد قرن بیستویکم هیچ ربطی نداشته باشد چه؟ چه میشود اگر بدانیم که موضوع فقط این است که فقر برای گروهی دیگر از انسانها سودآور است؟
اینها پرسشهایی است که متیو دزموند در پژوهش قومنگارانۀ فوقالعاده خود، "دربهدرشده" به آنها پرداخته است. این قومنگاری روی اجارهنشینان کمدرآمدی انجام شده که در شهر متوسط و صنعتزداییشدۀ میلواکی در ایالات ویسکانسین زندگی میکنند.
احتمالاً تصور نمیکنید که پارکینگی مخروبه که محل سکونت خانهبهدوشان شده، یا محلهای سیاهپوستنشین با «خانههای روی هم ساختهشدۀ نیمه ویران، نقاشیهای دیواری و مراکز نگهداری ۲۴ ساعته» قابلیت پولسازی زیادی داشته باشد، اما این تصور چندان درست نیست. تابین چرنی در طول یک سال، ۴۰۰ هزار دلار از ۱۳۱ تریلر مسکونی به دست آورد که برخی از آنها اندکی از یک چادر محقر بزرگتر بودند.
شرنا تارور نیز به عنوان معلم سابق مدرسه، یکی از معدود مالکان زن سیاهپوست شهر است که با اجارۀ خانههای قابل سکونت و اغلب ویرانۀ خود، به اندازۀ کافی پول به جیب میزند تا برای تعطیلات به جامائیکا برود یا در همایشهای املاک و مستغلات شرکت کند.
دزموند سرنوشت درهمتنیدۀ هشت خانواده و شماری از شخصیتهای فرعی را در کتاب خود پی گرفته است. آرلین بل و دورین هینکستون مادران سیاهپوستی که در حاشیۀ پایینی مشاغل کمدرآمد گرفتار شدهاند؛ کریستال و تریشا زنان جوان و آسیبپذیر سیاهپوستی که در خشونت و آشوب بزرگ شدهاند؛ لامار پدری سیاهپوست و مهربان که هر دوتا پایش را در حادثۀ ریزش یک خانۀ متروک از دست داده؛ اسکات پرستارِ سفید پوستی که پس از دزدیدن داروهای آرامبخش از بیمارانش گواهینامۀ کاری خود را از دست داده؛ و لارین که او هم سفیدپوستی است شیرین عقل، با روحیهای مهربان و دلنشین. پیگیری داستان این کتاب گاهی دشوار است و درون متن و خارج از آن در هم تنیده میشود؛ اما این دشواری هیچ اهمیتی ندارد.
نکتۀ مهم این است که دزموند مردمانی را که به طور معمول بیارزش قلمداد میشوند (و حتی ساکن یکی از این تریلرها که اسمش را سوزی هروئین گذاشتهاند) مورد توجه قرار میدهد و انسانیت و مبارزۀ سخت آنها برای حفظ شأن و اصالت انسانی خودشان را در کنار شوخطبعی و مهربانیشان تصویر میکند. مبارزهای که در شرایط دشواری انجام میگیرد که پیوسته در حال پایینتر کشیدن این آدمهاست.
بر اساس استدلال دزموند، عامل اصلی و مانع پیشرفت این افراد اجاره بها است. معیار استاندارد اجارۀ خانه مسکونی این است که نباید از ۳۰ درصد درآمد هر خانواده بیشتر باشد؛ اما این درصد برای فقرا ممکن است به ۷۰ درصد یا حتی بیشتر برسد. لامار پس از پرداخت ۵۵۰ دلار از چک رفاهی خود بابت اجاره، برای بقیۀ ماه فقط ۲ دلار و ۱۹ سنت داشت و زمانی که مجبور به بازپرداخت چکی سنگین شد که به اشتباه در اختیار کسی قرار داده بود، ناچار شد برای تهیۀ اجارۀ عقبافتادهاش کوپنهای غذای خود را به نصف قیمت بفروشد و آپارتمان طبقۀ بالایی را رنگ بزند؛ هرچند که در نهایت این کارها نیز کافی نبود. آدمهایی مثلِ لامار با بدهیهای تلمبارشده به صاحبخانهها زندگی میکنند و به همین دلیل صاحبخانه هر زمان که بخواهد، برای مثال اگر مثل دورین تقاضای تعمیرات خانه را داشته باشند، یا مستأجر بهتری پیدا شود، آنها را پرت میکنند بیرون.
شرنا مایل است خانههای خود را به مشتریان یک آژانس تجاری اجاره بدهد که در ازای دریافت مبلغی، امور اسکان افراد معلولی را بر عهده میگیرد که خود قادر به انجام این کار نیستند. به این ترتیب پول اسکان این افراد از برنامههای دولت برای کمک به فقرا (بودجه رفاهی، حمایت از معلولان و اعتبارات ناشی از مالیات بر درآمد)، مستقیماً وارد جیب صاحبخانه میشود و به نحو کنایهآمیزی موجب افزایش هزینۀ مسکن میگردد. از سوی دیگر، خانههای عمومی و یارانۀ مسکن نیز به ندرت ارائه میشود و از هر چهار فرد نیازمند و واجد شرایط برای دریافت خدمات اسکان، سه نفر هیچ کمکی دریافت نمیکنند.
حتی در دوران رکود بزرگ، تخلیۀ خانهها و بیرونانداختن مستأجران به ندرت اتفاق میافتاد؛ اما در حال حاضر، هر ساله صدها هزار و شاید میلیونها نفر به خیابانها فرستاده میشوند. حتی مستأجری که اجارۀ خانۀ خود را پرداخت میکند نیز ممکن است خانۀ خود را از دست بدهد. آرلین یک آپارتمان را تنها به این خاطر از دست داد که پسرش یوری گلولۀ برفی به یک ماشین در حال عبور پرتاب کرد و رانندۀ عصبانی به در جلویی خانه لگد زد. او آپارتمان دیگری را نیز پس از آنکه پلیس در تعقیب پسرش وارد خانه شد، از دست میدهد.
آن هم به این دلیل که پسرش معلم مدرسهشان را میزند و سپس به خانه فرار میکند. در واقع هر نوع مشکلی که پلیس را وارد ماجرا کند، ممکن است به اخراج مستأجر منتهی شود. به این ترتیب، زنان در صورت مواجهه با خشونت همسر و تماس با شمارۀ ۹۱۱، در معرض بیخانمانی قرار میگیرند. این گونه است که بسیاری از زنان در برابر شریک زندگی خشن خود از پلیس درخواست کمک نمیکنند.
همانطور که دزموند نشان میدهد، قربانیان اصلی اخراج از خانهها زنان هستند؛ اما چرا؟ زنان در مقایسه با مردان برای انجام کاری مشابه دستمزد کمتری میگیرند. به علاوه زنان برای کنارآمدن با صاحبخانه که تقریباً همیشه یک مرد است و انجام کار یدی برای تأمین بخشی از اجاره توانایی کمتری دارند. بااینحال مسئلۀ اصلی این است که زنانی که مادر مجرد هستند، کودکان خود را هم بزرگ میکنند. آنها نهتنها همۀ هزینهها و بار پرورش فرزند را بر دوش دارند، بلکه به آپارتمانهای بزرگتری هم نیاز دارند که به سبب عدم تمایل مالکان به اجارۀ خانه به خانوادههایی با کودکان خردسال، تأمین آن روز به روز سختتر میشود.
به طور مثال، جامعهشناسان دیگری از جمله کاترین اِدین دریافتهاند که مادران مجرد اغلب به صورت پنهان از پدر فرزندان خود پول دریافت میکنند، اما ارلین، دورین و دختر بزرگسال او پاتریس، اغلب در اثر ارتباط با مردانی خشن، معتاد، ناپدیدشده یا زندانی دچار مشکل شدهاند.
لحظههای غمانگیز کتاب فراوانند، در یکی از آنها، ارلین میگوید نگهداری از کودکانش را پذیرفته است تا در برابر صاحبخانۀ آیندهنگر خود باثبات و محترم به نظر برسد. ولی در واقع، هیچچیز نصیبش نشده است.
دزموند در پژوهش خود به نقش محوری فرایند تأمین مسکن در ایجاد و تقویت برتری سفیدپوستان هم اشاره کرده است. در میلواکی، یکی از شهرهای مواجه با مسائل نژادی در ایالات متحده، تمام سیاهپوستان تحت تبعیض مرتبط با مسکن هستند و همۀ سفیدپوستان دستکم تا حدی از برتری نژادی خود سود میبرند.
بهعنوان مثال یکی از صاحبخانهها ملک خود را به سفیدپوستان اجاره میدهد، اما به سیاهان نمیدهد یا برای سفیدها آپارتمانهای بهتری در دسترس است. سیاهپوستها بدترین خانهها را در بدترین محلهها اجاره میکنند و ترس از آدمهای ساکن در تریلرها که همگی سفید هستند، موجب میشود که در نهایت از بخش سیاهپوستنشین شهر سر در بیاورند. بیخانمان شدن به زنان سیاهپوست بیش از همه ضربه میزند و نیمکتهای دادگاههای مسکن که به اختلافات میان صاحبخانهها و مستأجران رسیدگی میکند، پر است از زنان سیاهپوست و فرزندانشان.
در واقع «اگر حکم حبس زندگی مردان محلههای فقیر را تعریف کند، بیخانمانی زندگی زنان این محلات را شکل میدهد. مردان فقیر سیاهپوست در اتاقهای زندان حبس شدهاند و زنان سیاهپوست بیچاره به زندان بزرگ بیخانمانی پرتاب شدهاند».
هزینههای اجتماعی بیخانمانی چیست؟ این شرایط باعث ایجاد تنشی باورنکردنی در خانوادهها میشود و افراد را از پسانداز مناسب برای تثبیت زندگی خود باز میدارد. چنین مردمانی همیشه از صفر شروع میکنند، دارایی خود را در هرجومرج ناشی از بیخانمانی از دست میدهند یا آنها را در انبار میگذارند و در ادامه با ناتوانی در پرداخت هزینههای مرتبط با نگهداری، به ناچار دارایی خود را به مالک انبار واگذار میکنند.
بهعلاوه، یکبار بیرون انداخته شدن از خانه باعث میشود که یافتن آپارتمان بعدی دشوارتر شود. بیخانمانی به کودکان هم آسیب میرساند، چراکه همیشه در حال تغییر مدرسه و ازدستدادن دوستان، اسباببازیها و حیوانات خانگی خود هستند و با خستگی و افسردگی والدینشان روزگار میگذرانند.
در کتاب دزموند تصویری از یوری به ما نشان داده میشود که از برادری بزرگتر، مهربان و حمایتگر به پسری خشمگین و عصبی تبدیل شد که چیزی به اخراجش از مدرسه نمانده بود.
در کنار این موارد، بیخانمانی رسیدن به جلسات ضروری و پرتعداد دادگاهها و سیستم پرپیچوخم رفاهی آمریکا را نیز دشوار میکند. بهعنوان نمونه چندین شخصیت این کتاب مزایای خود را صرفاً به دلیل ارسال به آدرسهای نادرست از دست میدهند. بیخانمانی اجتماعات را نیز نابود میکند؛ چرا که وقتی افراد به طور پیوسته جابجا میشوند، فرصتی برای شکلدهی به پیوندهای اجتماعی و انسجام جمعی، برای حفاظت از گروه و حمایت از هممحلهها باقی نمیماند.
دزموند در پایان نتیجه میگیرد که «در این سرزمین ثروتمند، حجم انبوهی از درد و فقر وجود دارد». بیان چنین سخنی آسان است و بسیاری از کتابهای منتشرشده توسط روزنامهنگاران و دانشگاهیان این کار را انجام دادهاند. با این حال، دزموند با بررسی شهر با لنزی میکروسکوپی و متمرکز بر مسئلۀ مسکن، به ما نشان میدهد که نظام مولد این درد و فقر چگونه ایجاد میشود و به چه شیوه ادامه مییابد.
من شخصاً به یاد نمیآورم که پژوهشی قومشناختی درک مرا از زندگی آمریکایی تا این حد ژرفا بخشیده باشد.
اطلاعات کتابشناختی:
Desmond, Matthew. Evicted: Poverty and profit in the American city. Broadway Books, 2016
پینوشتها:
• این مطلب را کاتا پالیت نوشته است و در تاریخ ۷ آوریل
۲۰۱۶ با عنوان «Evicted by Matthew Desmond review – what if the problem
of poverty is that it’s profitable to other people» در وبسایت گاردین
منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان
«اجارهنشینی چه حسی دارد؟» و ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است.
••
کاتا پالیت (Katha Pollitt) شاعر، منتقد و جستارنویس آمریکایی است. مقالات و
شعرهای او در نیشن، هارپرز، نیویورک تایمز و دیگر مطبوعات منتشر میشود.
آموزش رانندگی و داستانهایی دیگر از زندگی (Learning to Drive: And Other
Life Stories) یکی از کتابهای اوست. پالیت هم برای شعرهایش و هم برای کار
روزنامهنگارانهاش برندۀ جایزههای متعدد شده است.
عصر ایران؛ حسن ظهوری ــ شایعترین بیماری زندگی در شهرهای بزرگ، افسردگیاست. ۲۳ درصد ۱۵ تا ۶۵ سالههای کشور از یک اختلال روانی رنج میبرند که ۶۱ درصدشان افسردگی دارند. پیشبینی میشود که ۶ و نیم میلیون نفر در ایران به بیماری افسردگی مبتلا باشند که بیشترشان در تهران زندگی میکنند.
اما چرا ساکنین شهرهای بزرگ دچار چنین بحرانهایی میشوند؟ کارشناسان میگویند، زندگی در این شهرها سرشار از روزمرگی، کم تحرکی و از هم گسیختگی خانوادگی است. شهر حجمی از عوامل تهاجمی روانی را دارد که یکی از مهمترین آنها، صداست.
تهران علاوه بر صداهای ناهنجار، مشکلات بزرگ دیگری هم دارد. اعتیاد در این شهر رو به افزایش است. نظام طبقاتی به شدت رو به رشد بوده و تغییر ناگهانی کیفیت زندگی اجتماعی نوسانهای نگران کنندهای دارد که افزایش طلاق یکی از پیامدهای آن است. از طرفی برخی اقدامات کارشناسی نشده در نقاطی از پایتخت منجر به شکلگیری فضاهای بیدفاع شهری شدهاست.
خوشبینی و نیمه پر لیوان را دیدن میتواند به شما کمک کند تا عمر طولانیتری داشته باشید.
به گزارش ایسنا، یک مطالعه نشان میدهد افراد خوشبینی که نیمه پر لیوان را در نظر میگیرند از عمر طولانیتری برخوردار بوده و شانس بیشتری برای رسیدن به تولد ۸۵ سالگی خود دارند.
متخصصان بر این باورند که افراد با دید مثبت با استرس، بهتر کنار میآیند که این امر تاثیرات سوء استرس بر سلامت جسمانی آنان را محدود میکند.
این افراد همچنین بیشتر اهدافی را برای خود تعیین کرده و باور دارند که به آنها دست خواهند یافت و از این رو بیشتر ورزش کرده و غذاهای سالم میخورند.
متخصصان دانشگاه بوستون حدود ۷۰ هزار زن ۵۸ تا ۸۶ ساله را به مدت یک دهه و حدود ۱۵۰۰ مرد ۴۱ تا ۹۰ ساله را به مدت سه دهه پس از ارائه پرسشنامههایی برای بررسی دیدگاهشان به زندگی، تحت نظر قرار دادند.
نتایج نشان داد افراد خوشبین بین ۱۱ تا ۱۵ درصد عمر طولانیتری داشته و شانس بیشتری برای رسیدن به تولد ۸۵ سالگی خود دارند.
به طور دقیقتر زنان خوشبین ۱۴.۹ درصد طول عمر بیشتری داشته و این میزان برای مردان ۱۰.۹ درصد به دست آمده بود.
زنانی که بیشترین خوشبینی را داشتند ۵۰ درصد بیشتر شانس رسیدن به ۸۵ سالگی را داشته و مردانی که بیشترین خوشبینی را داشتند ۷۰ درصد از شانس بیشتری برای رسیدن به این سن برخوردار بودند.
همچنین افرادی که خوشبین بودند با احتمال کمتری برای ابتلا به دیابت نوع ۲ و افسردگی مواجه بودند اما احتمالاً حتی در صورت داشتن این فاکتورها نیز از طول عمر بیشتری نسبت به دیگر افراد برخوردار خواهند بود.
دکتر لوینا لی، مولف اصلی این مطالعه اظهار داشته در حالی که تحقیقات، بسیاری از عوامل خطر بیماریها و مرگ زودرس را مشخص کردهاند ، آگاهی کمی نسبت به عوامل مثبت روانی - اجتماعی که میتوانند شانس بهرهمندی از پیری سالم را افزایش دهند، وجود دارد.
به گفته این متخصص این مطالعه از اهمیت بهداشت عمومی بالایی برخوردار است، چرا که نشان میدهد خوشبینی یکی از این سرمایههای روانی اجتماعی است که پتانسیل افزایش طول عمر انسان را دارد.
از آنجایی که خوشبینی میتواند آموخته شود، این مطالعه برای افراد مسن امیدبخش خواهد بود. مراقبه، رفتار درمانی شناختی و تمرینهای نویسندگی ممکن است افراد را به داشتن دیدگاهی مثبت و روشن به زندگی ترغیب کند.
این مطالعه تعریفی از خوش بینی را ارائه داده است و طبق این تعریف، این عقیده که "آینده خوشایند خواهد بود، زیرا میتوان نتایج مهم را کنترل کرد" همان خوشبینی است.
در مقابل، افراد بدبین با این دیدگاه که "مشکلات دائمی هستند و کاستیهای فرد را منعکس میکنند" ممکن است "احساس ناامیدی" داشته باشند.
به گفته متخصصان خوشبینی ممکن است به این دلیل سالم باشد که افراد خوشبین با در نظر گرفتن موقعیتهای منفی به عنوان "چالش" و نه "تهدید" راحتتر با استرس مقابله میکنند.
براساس این مطالعه، افراد خوشبین همچنین تمایل بیشتری به ورزش دارند و مردان خوشبین نیز لاغرتر بوده و کمتر به مصرف الکل روی میآورند.
به نوشته روزنامه دیلی میل، متخصصان با اشاره به ضرورت انجام مطالعات بیشتر در مورد دلایل اهمیت خوشبینی، بر ارتباط بین خوشبینی و سلامتی تاکید کردهاند.
عصر ایران - "اکهارت تُله"
71 ساله، از متفکران و رهبران معنوی در دنیای غرب است. او مدام بشر امروز را به نیروی حال دعوت می کند و تمام آنچه در جهان است را جلوه ای از خدا می
خواند.
کتاب های متعددی از او در ایران ترجمه شده است، از جمله:
نیروی حال، شکوه زندگی در لحظه حال، تمرین نیروی حال،زمینی نو، یگانگی با
تمامیت هستی و ... .
امروز می خواهیم سه برش از افکار و نوشته های او را مرور کنیم:
بارتان را زمین بگذارید
مشکل میتوان کسی را یافت که بگوید من هیچ باری را حمل نمی کنم. فقط فردی چنین حرفی را میزند که تمام بارش را به هستی داده باشد و نکته جالب در این است که در هر صورت همه بارهای زندگی از آن هستی است. ما فقط فضولی غیر ضروری میکنیم.
وضع ما درست مثل کسی است که در داخل قطار نشسته است و همه بارش را روی
سرش گذاشته است. مسافران دیگر او را متقاعد میکنند که بار خود را بر زمین
بگذارد، و میگویند چرا خود را بی خودی رنج میدهی، قطار هم تو و هم بارت را
حمل میکند. بدانید بار کلی این عالم نیز بر دوش هستی است، تمام اجرای
امور عالم توسط هستی است. اما ما مسافران عجیبی هستیم، در طول مسافرت با
قطار هستی تمام بار را بر روی سر خود گرفته و حمل میکنیم. و اینگونه است
که همواره زندگی مان در رنج و عذاب طی میشود.
به هستی اعتماد کنید...بارتان را زمین بگذارید.
آماده باشید تا آنچه را که از روی حکمت به شما اعطا میکند قبول کنید. یقین داشته باشید هرچه پیش آید بهترین خواهد بود.
گدای 30 ساله
گدایی سی سال کنار جاده ای نشسته بود.
یک روز، غریبه ای از کنار او می گذشت.
گدا، به طور اتوماتیک، کاسه ی خود را به سوی غریبه گرفت و گفت:«بده در راه خدا!»
غریبه گفت:«چیزی ندارم تا به تو بدهم.»
آنگاه از گدا پرسید:«آن چیست که رویش نشسته ای؟»
گدا پاسخ داد:«هیچی! یک صندوق قدیمی ست. تا زمانی که یادم می آید، روی همین صندوق نشسته ام.»
غریبه پرسید:«آیا تاکنون داخل صندوق را دیده ای؟»
گدا جواب داد:«نه، برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیز وجود ندارد.»
غریبه اصرار کرد:«چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز.»
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا با حیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهراست...
زمان و انتظار
زمان اصلا چیز خوبی نیست، زیرا پنداری است باطل. آنچه که تو خوب و با ارزش می دانی، زمان نیست بلکه چیزی است بیرون از زمان، لحظه حال است که واقعا ارزش دارد.
هر لحظه نسبت به گذشته بمیر، تو به گذشته احتیاجی نداری فقط هنگامی به گذشته رجوع کن که در ارتباط با لحظه حال باشد.
نیروی حال و کمال هستی را احساس کن حضور خود را احساس کن.
هوایی را که به درون بدن تو وارد و خارج میشود احساس کن.
لحظه حال تنها واقعیتی است که باید با آن مواجه شوی، تو همواره با لحظه حال طرف هستی، نه آینده، تو هرگز با آینده طرف نمی شوی.
جمله ” یک روز به چنگش خواهم آورد ” شور و سرمستی را از کارهای اکنون تو می ستاند با چنین فکری تو همیشه منتظری تا یک روز زندگی را شروع کنی اگر با چنین الگویی در ذهن خود زندگی کنی، به هر چه و هر جا که برسی، باز از لحظه اکنون خود ناراضی خواهی بود.
آیا به انتظار مدام عادت کرده ای؟ چقدر از زندگی خود را در این انتظار صرف کرده ای البته انتظارهای کوچک بد نیست، مانند انتظار در صف اتوبوس، فرودگاه یا انتظار برای مسافری که قرار است بیاید یا کاری که قرار است تمام شود و غیره ….
بسیاری از آدم ها همه عمر خود را صرف می کنند تا شاید عاقبت به روزی برسند که بتوانند واقعا زندگی کنند.
انتظار حالتی است از حالات ذهن، انتظار اساسا به معنای آن است که تو آینده را می خواهی و لحظه حال را نمی خواهی.
هیچ عیبی ندارد که هدف هایی را برای خود تعیین کنی و برای رسیدن به آنها بکوشی، اشکال در این است که این هدف ها را جانشین احساس از زندگی کنی آنها را با هستی اشتباه بگیری، لحظه حال را وسیله کنی و به پای آینده بریزی.
آیا تا کنون به آسمان پر ستاره و بی منتهای شب نگاه کرده ای؟ آیا با دیدن آن همه شکوه و جلال و آرامش حیرت نکرده ای؟
آیا تا کنون حقیقتا به صدای جویبار در دل کوه گوش سپرده ای؟ یا به صدای آواز خوش پرنده در یک غروب تابستانی آرام؟
هشیاری نسبت به این چیز ها، مستلزم خاموشی ذهن است. باید برای یک لحظه کوله بار شخصی دغدغه ها، گذشته و آینده، و همه دانسته های خود را زمین بگذاری،
در غیر این صورت، نگاه می کنی، اما نمی بینی، گوش می سپاری، اما نمی شنوی. حضور کامل تو لازم است.
بسیاری از آدم ها چنان زندانی ذهن خویش اند که برای آن ها زیبایی طبیعت اصلا وجود ندارد. ممکن است که بگویند: ” چه گل قشنگی ” ، اما این گفته آن ها چیزی نیست، مگر برچسب زدنی مکانیکی و ذهنی.
زیرا آن ها سکون و آرامش ندارند، حضور ندارند، گل را حقیقتا نمی بینند، ذات گل را احساس نمی کنند، قداست گل را احساس نمی کنند.
همان طور که خود را نمی شناسند، ذات خود را احساس نمی کنند، قداست خود را احساس نمی کنند.
همه چیز زنده است، خورشید، زمین، سیاره ها، حیوانات، انسان ها همه این ها مراتب ظهور آگاهی اند. خداست که خود را در صورت های گوناگون پدیدار می سازد.