با “چرا“ شروع کن – خلاصه سخنرانی سایمون سینک در TED
سایمون سینک (Simon Sinek) متولد ۱۹۷۳ در ویمبلدون انگلیس، نویسنده، سخنران و متخصص در زمینه راهبری (Leadership)است که با معرفی ایدههای “دایره طلایی” (the golden circle) و “با چرا شروع کن” (Start With Why) به شهرتی جهانی دست یافت. وی این ایده را اولین بار در سخنرانی TEDx خود با عنوان “چگونه رهبران بزرگ الهامبخش عمل میشوند؟” (How Great Leaders Inspire Action?) که در سپتامبر ۲۰۰۹ برگزار شد، مطرح نمود (۱و ۲). تا پایان سال ۲۰۱۳، ویدیوی این سخنرانی سومین ویدیوی پربیننده سایت TEDبود و در زمان نگارش این مقاله، تعداد بازدید از آن در سایت TEDاز مرز ۲۰ میلیون نفر گذشته است (۳). سینک در اکتبر ۲۰۰۹ کتاب خود با عنوان “با چرا شروع کن: چگونه رهبران بزرگ می توانند الهام بخش افراد برای عمل کردن باشند” را منتشر کرد که موفقیتی بزرگ را برای وی به ارمغان آورد. مقالات وی در نشریات معتبری همچون نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، واشینگتن پست، هافتینگتون پست و بیزینس ویک انتشار یافته است. سینک هم اکنون در زمینه ارائه مشاوره کسب و کار، بازاریابی و راهبری فعالیت میکند (۱).
*******************************************
سایمون سینک در سخنرانی خود با عنوان “چگونه رهبران بزرگ الهامبخش عمل میشوند؟” به سوالات جالبی پاسخ میدهد. هر چند مثالهایی که وی در سخنرانی خود آورده است، عمدتاً معطوف به حوزه کسب و کار است، منتهی به نظر میرسد الگوی پیشنهادی وی قابل استفاده برای دیگر حوزههای زندگی همچون روابط اجتماعی و رشد و توسعه فردی نیز هست. در اینجا گزیدهای از سخنان وی در سخنرانی مذکور آورده شده است. به شما توصیه میکنیم، سخنرانی کامل وی را که دارای زیرنویس انگلیسی و فارسی نیز هست، از طریقاین لینک تماشا کنید.
*******************************************
- به نظرتان چگونه است که بعضی افراد و سازمانها میتوانند به چیزهایی دست یابند که برخلاف همه پیشبینیهاست؟
- چرا شرکت اپل (Apple) تا این حد نوآور است؟ سال به سال و هر سال آنها نوآورتر از همه رقبایشان هستند. در حالی که آنها هم یک شرکت کامپیوتری هستند. درست مثل بقیه.
- چرا مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی شد؟ او تنها کسی نبود که در دوران قبل از حقوق مدنی آمریکارنج برده بود. و او قطعاً تنها سخنران برجسته آن دوران نبود.
- چرا برادران رایت توانستند هواپیمای موتوری تحت کنترل انسان بسازند وقتی که مطمئنا تیم های دیگری هم بودند که شایستهتر بودند، با سرمایه بیشتر، و … اما نتوانستند به هواپیمای موتوری با سرنشین دست یابند، و برادران رایت از آنها پیشی گرفتند؟
- حدود سه سال و نیم پیش من کشفی کردم که عمیقا نگاه من را به آنگونه که فکر میکردم دنیا کار میکند تغییر داد، حتی عمیقا شیوهای که من در این دنیا عمل میکردم را تغییر داد. الگویی وجود دارد که تمام رهبران و سازمانهای بزرگ و الهام بخش در دنیا مثل اپل (Apple)، مارتین لوتر کینگ و برادران رایت براساس آن میاندیشند، عمل میکنند و ارتباط برقرار میکنند که متفاوت از دیگران است.
- این الگو چیزی است به نام “دایره طلایی” که من آن را به شکل زیر تصویر میکنم. “چرا؟ چگونه؟ چی؟” بگذارید سریع آن را توضیح دهم. هر کسی یا هر سازمانی قطعاً میداند که چه کار میکند. بعضی از آنها میدانند که چگونه آن را انجام میدهند. اما افراد یا سازمانهای بسیار بسیار کمی وجود دارند که واقعاً میدانند چرا کاری را انجام میدهند. و منظور من از “چرا”، “سودآوری” نیست، زیرا که آن یک نتیجه است و همواره یک نتیجه باقی خواهد ماند. منظور من از “چرا” این است که: “هدفتان چیست؟ انگیزهتان چیست؟ باورتان چیست؟ چرا سازمان شما وجود دارد؟ چرا هر روز صبح از تختخواب برمیخیزید؟ و چرا هر کس دیگری باید اهمیت بدهد که شما چکار میکنید؟” شیوهای که اغلب ما در ارتباط برقرار کردن در پیش میگیریم، حرکت از بیرون دایره (چی) به سمت درون دایره (چرا) هست. اکثر ما از روشن ترین مسائل به طرف مبهم ترین میرویم. اما رهبران و سازمانهای بزرگ همگی از درون دایره (چرا) به سمت بیرون دایره (چی) می اندیشند، عمل می کنند و ارتباط برقرار می کنند.
- بگذارید مثالی بزنم. اگر اپل مثل هر شرکت معمولی دیگری چنین پیامی را مخابره میکرد که: “ما کامپیوترهای خیلی خوبی میسازیم. آنها به زیبایی طراحی شدهاند، کار کردن با آنها آسان هست و کاربرپسند میباشند. میخواهید یکی از آنها را بخرید؟” و پاسخ ما چیست؟ “ممممممممم مطمئن نیستم”. این شیوهای است که اکثر افراد و سازمانها ارتباط برقرار میکنند. اول میگویند چکار میکنند، بعد میگویند چگونه از بقیه متفاوت هستند یا بهترند و انتظار بروز یک رفتار، خرید یک محصول، گرفتن یک رأی یا چیزی شبیه این را دارند. اما شیوهای که اپل ارتباط برقرار میکند در واقع اینگونه است: “هر کاری که ما میکنیم، به تغییر وضعیت موجود باور داریم. ما متفاوت اندیشیدن را باور داریم. شیوهای که ما وضعیت موجود را تغییر میدهیم با ساخت محصولاتی است که به زیبایی طراحی شدهاند، کار کردن با آنها آسان است و کاربرپسند میباشند. اینگونه است که ما کامیپوترهای خیلی خوبی میسازیم. میخواهید یکی از آنها را بخرید؟” کاملاً متفاوت است، اینطور نیست؟ شما الان حاضرید از من یک کامپیوتر بخرید. تنها کاری که من کردم برعکس کردن نحوه ارسال اطلاعات بود.
- مردم کار شما را نمیخرند؛ مردم دلیل کار شما را میخرند. برای مردم مهم نیست که چه کاری میکنید، بلکه برای آنها مهم است که چرا آن کار را میکنید.
- هدف این نیست با هر کسی داد و ستد کنید که به چیزی که شما دارید، نیاز دارد. هدف این است با کسانی داد و ستد کنید که آنچه شما باور دارید را باور دارند.
- هیچکدام از چیزهایی که میگویم عقیده شخصی من نیست، بلکه همه اینها ریشه در علم زیستشناسی دارد. نه روانشناسی، بلکه زیستشناسی. اگر نگاهی به ساختار مغز بیندازیم میتوان آن را به سه بخش تقسیم کرد که با سه بخش دایره طلایی کاملاً همخوانی دارد. جدیدترین مغز ما، مغز انسان اندیشهورز (Homo Sapien Brain) یا همان نئوکورتکس (Neocortex)، با “چگونگی” سر و کار دارد. نئوکورتکس مسئول تمامی استدلالها و تفکرات تحلیلی و تکلم ماست. دو بخش داخلی، مغز زیرین (Limbic Brain) ما را تشکیل میدهند که مسئول درک احساساتمان همچون اعتماد و وفاداری است. این بخش همچنین مسئول تنظیم تمامی رفتارهای انسانی و تمامی تصمیمگیریهاست، در حالی که ظرفیتی برای تکلم ندارد. به بیان دیگر، وقتی از بیرون به درون حلقه ارتباط برقرار میکنیم، آدمها میتوانند حجم عظیمی از اطلاعات پیچیده مثل ویژگیها، منافع، حقایق، آمار و ارقام را بفهمند، مسأله اینجاست که اینها برانگیزاننده رفتار نیستند. اما وقتی ارتباط گرفتن از درون حلقه به سمت بیرون حلقه انجام میشود، ما ابتدا مستقیماً با آن بخشی از مغز صحبت میکنیم که کنترلکننده رفتار است و در ادامه به آدمها اجازه میدهیم که با چیزهای ملموسی که میگوییم و کارهایی که انجام میدهیم، حرف ما را مورد بررسی منطقی قرار دهند.
- بعضی وقتها شما به بعضی افراد همه حقایق و آمار و ارقام را ارائه میکنید، و آنها میگویند، “ما میدانیم که واقعیات و جزئیات چه میگویند، اما این حس درستی نمیدهد”. چرا ما از این فعل استفاده میکنیم، این “حس” درستی نمیدهد؟ چون قسمتی از مغز که تصمیمگیری را کنترل میکند، زبان را کنترل نمیکند. نمیخواهم تصور شما را خراب کنم اما اینها دل و روح نیست که این رفتار ها را کنترل میکنند. اینها همه اینجا در مغز میانی ما اتفاق می افتد، قسمتی از مغز که کنترل کننده تصمیمگیری است و نه زبان.
- اگر آدمها را فقط برای این که میتوانند کاری را انجام دهند استخدام کنید، آنها برای پول شما کار میکنند. اما اگر آدمهایی را که آنچه شما باور دارید باور دارند استخدام کنید، آنها با دل و جان برای شما کار خواهند کرد.
- خیلی از مردم در مورد ساموئل پیرپونت لانگلی (Samuel Pierpont Langley) چیزی نمیدانند. وی در اوایل قرن بیستم از وزارت جنگ آمریکا بودجهای پنجاه هزار دلاری دریافت کرد تا ماشین پرواز را بسازد. او بهترین مهندسان زمان را استخدام کرد و به بهترین امکانات فنی دسترسی داشت. فعالیتهای او تحت پوشش خبری نیویورک تایمز بود. او چیزی را در اختیار داشت که میتوان به آن گفت “دستور غذای موفقیت”. اما چه شد که کمتر کسی او را میشناسد و به یاد میآورد؟ چندین مایل آن طرف تر در دیتون اوهایو برادران رایت بودند که به هیچکدام از چیزهایی که لانگلی داشت دسترسی نداشتند. تنها تفاوت برادران رایت با لانگلی این بود که آنها با یک انگیزه، با یک هدف و با یک باور کار میکردند. آنها باور داشتند که اگر بتوانند راهی برای ساختن این ماشین پرواز بیابند، دنیا را دگرگون خواهد ساخت. در اطراف برادران رایت آدمهایی بودند که به باورهای آنها باور داشتند و با دل و جان برایشان کار میکردند. اما لانگلی متفاوت بود. او میخواست ثروتمند و معروف شود. او در جستجوی نتیجه بود. او در جستجوی ثروتمندان بود. برادران رایت در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳ موفق شدند با ماشین اختراعی خود، پرواز کنند. چند روز بعد خبر موفقیت آنها منتشر شد. روزی که برادران رایت موفق به پرواز شدند، لانگلی از کار خود استعفا داد. او میتوانست به برادران رایت بگوید: “دوستان، این اختراع جالبی است، من حاضرم فناوری شما را ارتقا بدهم.” اما او این کار را نکرد. لانگلی به ثروت و شهرتی که میخواست نرسید، به همین خاطر استعفا کرد.
- در تابستان ۱۹۶۳، دویست و پنجاه هزار نفر در فروشگاهی در واشینگتن دی سی گرد هم آمدند تا به سخنان دکتر مارتین لوترکینگ گوش دهند. برای آنها هیچ دعوتنامهای فرستاده نشده بود. آن موقع هیچ وبسایتی وجود نداشت که بتوان زمان سخنرانی را در آن چک کرد. دکتر کینگ تنها سخنران برجسته آن دوران نبود. او تنها فردی در آمریکا نبود که از دوران پیش از حقوق مدنی رنج برده بود. حتی میتوان گفت، برخی از ایدههای او اصلاً ایدههای خوبی نبودند. اما او یک موهبت داشت. او به جاهای مختلف نمیرفت تا به مردم بگوید نیاز است چه چیزی در ایالات متحده آمریکا تغییر کند. او به جاهای مختلف سفر میکرد تا با مردم از چیزی بگوید که باور داشت. “من باور دارم، من باور دارم، من باور دارم…” این چیزی بود که او به مردم میگفت. و مردمی که چیزی که او باور داشت را باور داشتند، انگیزه او را فهمیدند و انگیزههای خودشان را ساختند و به دیگران نیز گفتند. اینگونه بود که دویست و پنجاه هزار نفر در روز درست و در زمان درست در محل سخنرانی او حاضر شدند. چند نفر از آنها آن روز به خاطر دکتر کینگ آمده بودند؟ هیچکدام. آنها به خاطر خودشان آمده بودند. این باور آنها بود که باعث شد سختی مسافرت هشت ساعته با اتوبوس را در گرمای نیمه آگوست به جان بخرند و این ربطی به رنگ پوست آنها نداشت. ۲۵ درصد از کسانی که آن روز در سخنرانی دکتر کینگ حضور داشتند، سفیدپوستان بودند.
- ما کسانی را دنبال می کنیم که راهبری میکنند، نه به این دلیل که مجبوریم، بلکه به این دلیل که میخواهیم. ما کسانی که راهبری میکنند را دنبال میکنیم، نه بخاطر آنها، بلکه به خاطر خودمان. و اینها همان کسانی هستند که با “چرا” شروع میکنند. آنها این توانایی را دارند که برای کسانی که اطرافشان هستند الهامبخش باشند یا کسانی را پیدا کنند که برای آنان الهامبخش باشند.
مراجع:
(۱)http://en.wikipedia.org/wiki/Simon_Sinek
(2)http://www.ted.com/talks/simon_sinek_how_great_leaders_inspire_action
(3) http://blog.ted.com/2013/12/16/the-most-popular-20-ted-talks-2013/
تهیه و تنظیم:
سید ساجد متولیان
دانشجوی خانه توانگری طوبی
آذر ماه۱۳۹۳