دانشجوی جوانی که در دوره های تخصصی ریاضی و آمار سخت تلاش میکرد و درس میخواند شبی تا دیر وقت بیدار ماند تا برای امتحان فردا آماده شود. به دلیل دیر خوابیدن نتوانست سر وقت به کلاس برسد و با ده دقیقه تاخیر وارد کلاس شد. در این زمان استاد سه مسئله ی آمار در تخته نوشته بود تا دانشجویان حل کنند.
بلافاصله پس از نشستن در صندلی مسئله ها را مرور کرد و متوجه شد دو مسئله ی اول بسیار ساده است ولی مسئله ی سوم پیچیده و بغرنج است. به همین دلیل ابتدا روی مسئله ی سوم تمرکز کرد و وقتی مسئله را حل کرد که دیگر وقت امتحان تمام شده بود.
فردای آن روز استاد به او زنگ زد و با داد و بیداد که چطور مسئله ی سوم را حل کردی این مسئله اصلا جزو امتحان نبود و بعنوان مثالی از مسئله هایی که تاکنون دانشمندان ریاضی نتوانستند حل کنند به بچه ها توضیح داده بودم.
چون این دانشجو چنین پیش فرضی برای خود نداشته که این مسئله حل شدنی نیست و جزو تکلیف امتحان میدانست که باید حل کند. لذا توانسته بود در مهلت زمان امتحان مسئله ای را حل کند که دانشمندان دیگر نتوانسته بودند.
این اتفاق برای جورج برنارد دانزیگ 1939 افتاده است.
http://en.wikipedia.org/wiki/George_Dantzig
ان ال پی بر گرفته از استراتژی نبوغ اینشتین و بحث متامدل یا فرامدل پیش فرض ها را به چالش می کشد. این داستان نمونه ای از باورهای محدود کننده است که بحث جادوی بیان در ان ال پی این باورها را مو شکافی می کند
هنوز
دعایش تمام نشده بود که فرشته ای از طرف خداوند آمد و گفت من مامورم بهشت و
جهنم را بتو نشان دهم کدام را میخواهی اول ببینی؛ زن گفت میخواهم اول جهنم
را ببینم؛ فرشته او را به کنار تپه ای زیبا برد ولی از پشت تپه صدای آه و
ناله و فریاد از گشنگی بلند بود وقتی به بالای تپه رسیدند در کمال تعجب دید
در وسط میزی بسیار بزرگ و پهن غذاهای بسیار لذیذی چیده شده است و افراد
بدبختی دور آن جمع شده اند که از گشنگی در حال تلف شدن هستند. زن از فرشته
احوال آنها را پرسید , فرشته در جواب گفت قاشق آنها را ببین؛ دسته قاشق
آنها به قدری بزرگ است که نمی توانند غذا را در دهان خود بگذارند.
زن
گفت مرا از اینجا ببر به بهشت و فرشته در چشم بهم زدنی او را به بهشت
رسانید زن با تعجب دید همان مدل میز با همان غذا ها چیده شده ولی افرادی که
دور میز هستند بسیار خندان و شاد هستند و به یکدیگر عشق می ورزند و وقتی
بیشتر دقت کرد دید همان قاشق ها دست اینها هم هست فقط تفاوت این است که از
قاشق ها برای غذا دادن به یکدیگر استفاده می کنند
این داستان به بحث بهره بری یا یوتیلایزیشن در ان ال پی اشاره دارد. یکی از نکات مهمی که ان ال پی به دنبال آن است استفاده بهینه از وضعیت موجود به منظور رسیدن به وضعیت مطلوب است.
پیشرفتی بزرگ در زمینه هوش مصنوعی و شبکه های عصبی:
نگارش نخستین فیلمنامه توسط هوش مصنوعی
سیناپرس:
شاید باور این که هوش مصنوعی به حدی از پیشرفت رسیده باشد که بتواند آثار هنری نوین را خلق کند برای ما بسیار دشوار به نظر برسد ولی در حقیقت امر این سیستم ها توانسته اند تا حدی پیشرفت کنند که محتوای پیچیده ای مانند شعر را خلق کنند. در آخرین نمونه از غافلگیری های مربوط به هوش مصنوعی نیز شاهد نوشته شدن یک فیلمنامه توسط این سیستم ها هستیم.
از روی این فیلمنامه یک فیلم کوتاه ساخته شده است که هنرپیشگان و کارگردان فیلم از فیلمنامه آن بسیار راضی بوده اند. در ادامه نیز در همین راستا نیز این فیلم در جشنواره ویژه ای در رده سینما و فیلم شرکت خواهد کرد. مقصد این داستان، چالش علمی و تخیلی لندن است که موجب می شود تا این فیلمنامه به صورت جدی نقد شود.
این فیلمنامه توسط افرادی که با آن سر و کار داشته اند به عنوان یک اثر تیره، رازآلود و مدرن تفسیر شده است که به خودی خود نشان دهنده توانایی این هوش مصنوعی در نگارش داستان است. البته این داستان برای به چالش کشیده شدن تنها به بازخوردهای عادی بسنده نکرده است و طراحان هوش مصنوعی نویسنده این داستان قصد دارند تا آن را به نقد متخصصان دنیای سینما محک بزنند.
برای درک محتوای این اثر کافی است تا نخستین خط آن را مطالعه کنید: «در آینده ای نه چندان دور بحران بیکاری به اندازه ای بالا خواهد گرفت که موجب می شود تا جوانان برای ادامه زندگی اقدام به فروش خون بدن خود کنند.» همین آغاز تلخ نشان دهنده این است که با یک اثر دارای پتانسیل بالا در رده علمی و تخیلی روبرو هستیم. با این حال باید به انتظار نشست تا متخصصان چالش علمی و تخیلی لندن به سراغ نقد این فیلمنامه رفته و مشکلات آن از دید تخصصی را فاش سازند.
منبع: singularityhub
ترجمه: آناهیتا عیوض خانی
برای نقد این فیلم ابتدا باید نگاهی به افسانه یونان داشته باشیم. چرا که اسم این فیلم که برگرفته از نام سفینه ای است که توسط آن به فضا می روند، درواقع نام یکی از تیتانهای مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقیمانده از جنگ زئوس است.
لذا ابتدا مروری بر چهار شخصیت یونان باستان خواهیم داشت.
الف) زئوس
نام و تبار
زئوس (به یونانی: Ζεύς) و (به انگلیسی: Zeus) در اساطیر یونانی، پادشاه خدایان است. معادل آن در اسطورههای رومی ژوپیتر و در دین کرتیان ولخانوس است. نام زئوس مربوط است به کلمه یونانی dios به معنی «درخشان». واژه زئوس با بخش نخست واژه لاتین ژوپیتر Jupiter و واژه مورد کاربرد برای روز (day) پیوند دارد. زئوس، خدای آسمان رخشان و نیز توفان است و هم بدین دلیل سلاح او آذرخش بود که آن را به سمت کسی که او را ناخشنود کرده، پرتاب میکردهاست. یکی از مواردی که او را بسیار خشمگین میکرد دروغگویی و پیمانشکنی بودهاست. از دیگر نشانههای او میتوان به عصای سلطنتی، عقاب و سپره او (ساخته شده از پوست بز املتیا) اشاره کرد. کرونوس، پدر زئوس، شنیده بود که توسط یکی از فرزندانش سرنگون خواهد شد. به همین دلیل فرزندان خود را میبلعید. اما زئوس که فرزند ششم بود توسط رئا و گایا نجات پیدا کرد. سپس زئوس با کرونوس و دیگر تیتانها وارد جنگ شد و آنها را شکست داد و پدر را سرنگون کرد. بچههای بلعیده شده را توسط معجونی که متیس ساخته بود از شکم کرونوس بیرون آورد و کرونوس را تا ابد در تارتاروس زندانی کرد. سپس با برادرانش براساس قرعه، فرمانروایی عالم را میان خود تقسیم کردند و زئوس فرمانروای آسمان و زمین شد. انتظار بر آن بود که همسر زئوس کاملاً در حد مقام وی باشد و هم بدین دلیل در اسطورهها از دیونه Dione مادر افرودیت Aphrodite به عنوان همسر او یاد شده است. نام دیونه مترادف زئوس و در زبان لاتین ژونو Juno و در زبان اتروریایی یونی Uni است. اما غالباً در اساطیر همسر زئوس همانا "هرا" است و نام او چنین مینماید که مونث Hero و به معنی قهرمان بانو و نیز بانو و این عنوان مقامی در خور همسر خدای خدایان است هرا اما در آرگوس Argos کیش ویژه خود را داشت و بی تردید بازمانده خدابانوی مادر یونانی بود. طبق افسانه، متیس الهه پروا اولین همسر زئوس بود که آتنه را برای او به دنیا آورد. او با هرا که خواهرش بود، ازدواج کرد، هرا برای او آرس، هفایستوس، هیبه و ایلیتویا "Eileithyia" را به دنیا آورد. اما به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان او از معشوقههایش فرزندان بسیاری داشت. لتو برای او دوقلوهای آپولون و آرتمیس را به دنیا آورد.
مقام زئوس
زئوس جوانترین فرزند رئا و کرونوس بود. او بزرگترین فرمانروای کوه المپ و معبد تمام خدایانی که در آنجا بنا شده بودند، بود. با بودن بزرگترین حکمفرما او قانون، عدالت و معنویت را تعیین مینمود، و این مسئله او را رهبر روحانی خدایان و انسانها نمود. زئوس خدای آسمانها و ملکوت اعلا بود و خدای باران و آورنده ابرها که بر آذرخش یا صاعقه هراس انگیز نیز فرمان میراند. قدرتش برتر از قدرت تمامی خدایان دیگر بود. در داستان ایلیاد وی به خانواده اش چنین میگوید: «من قدرتمندترین هستم. بیازمایید تا بر شما آشکار شود. طنابی از طلا به آسمان ببندید و آن را استوار نگه دارید، تمامی خدایان و الههها. شما نمیتوانید زئوس را فرود آورید. اما من اگر بخواهم شما را به زیر بکشم، آنگاه خواهم توانست. من طناب را به کنگره اولمپ استوار میبندم و همه در هوا آویزان خواهند ماند، آری، هم زمین و هم دریا.» با وجود این، زئوس نه قادر متعال بود و نه دانای کل. هم میشد با او به مخالفت برخاست و هم او را فریفت. در ایلیاد پوزئیدون، و نیز هِرا، او را میفریبند. گهگاه سخن از این میرود که قدرت مرموز و اسرار آمیز، یعنی سرنوشت یا تقدیر از زئوس نیرومندتر بودهاست. هومر هِرا را بر میانگیزد تا با لحنی سرزنش آمیز از او بپرسد که آیا میتواند انسانی را که تقدیر محکوم به مرگ کردهاست دوباره زنده کند یا نه؟
رابطه با دیگر خدایان
اورا سمبول یا نماد عاشق پیشگی و نرد عشق باختن با زنان بی شمار و حیله گریهای گوناگون برای پنهان ساختن خیانتهایی که به همسرش میکرد معرفی کردهاند. در برابر این پرسش که چرا این کردارها را به سرور و فرمانروای کل خدایان نسبت دادهاند، محققان و دانش پژوهان گفتهاند که زئوسی که در آوازها و داستانها از او یاد میشود آمیزهای است از تمامی خدایان. هرگاه پرستش وی به شهری میرسید که خود خدایی فرمانروا داشت، آن دو به تدریج در هم ادغام میشدند. همسر آن خدا نیز به زئوس میرسید. اما نتیجه ناخوشایند بود و یونانیان ادوار بعد این گونه عشقبازی و شهوترانی بی پایان را نپسندیدند. هنگامی که او لیدا ملکه اسپارت را فریفت، خود را به شکل یک قوی زیبا درآورد و از تخمی که لیدا به عمل آورد ۲ جفت فرزند دوقلو به دنیا آمدند: کستور "Castor" و پولیدوسز "Polydeuces" و کلیتمنسترو "Clytemnestra" و هلن تروایی.
در تروا
در جنگ تروا پس از آنکه با شکست پاریس از منلائوس از سپاه یونانیان، جنگ به ظاهر پایان مییابد، خدایان در المپ شورایی برپا میکنند و خواستار خون بیشتری میشوند. زئوس به صلح رای میدهد ولی چون همسرش هرا سخن به مخالفت با او میراند، ترسان رای خود را پس میگیرد و به نابودی تروا رضایت میدهد.
زئوس در آثار هنری
در هنر، معمولاً زئوس به مانند یک مرد میان سال همراه با ریش اما دارای چهرهای جوان و دارای نیرو تصویر میشد. او بسیار شاهوار و با ابهت به نظر میرسید. نقاشان و هنرمندان سعی در بازسازی قدرت زئوس در کارهای خود دارند، معمولاً با دادن حالتی که گویا در حال پرتاب کردن آذرخش خود است. مجسمههای زیادی از زئوس وجود دارد، اما بدون شک زئوس آرتیمیزیوم زیباترین آنهاست. در گذشته گمان میشد که آن پوزئیدون است، این تندیس در موزه ملی باستانشناسی آتن قابل دیدن است.
ب) پرومته یا پرومتئوس
پرومته یا پرومتئوس (به یونانی: Προμηθεύς)(به انگلیسی: Prometheus) در اسطورههای یونانی، یکی از تیتانها و پسر یاپتوس و کلومنه (یا تمیس) و خدای آتش است.
او یکی از تیتانها مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقیمانده تیتانها از جنگ زئوس بود.
زئوس در عصر آفرینش انسانها، پرومتئوس را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد جز آتش را پرومتئوس مورد اعتماد این کار را کرد و بسیاری از مسائل آدمیان را برطرف کرد او به انسانها عشق میورزید و نمیتوانست ناراحتی و رنج آنها را ببیند.
به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (درقفقاز) برد و بست و او را به جزای اعمال خود رساند.
هر روز عقابی میآمد و جگر او را میخورد و شب جگر از نو میرویید.
همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند.
زئوس که از پیشگوییهای او مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی، ولی او هرگز پاسخ نمیداد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست.
سرانجام هرکول عقاب را کشت و پرومتئوس را آزاد کرد. پرومته در عوض راه بدست آوردن سیبهای زرین هسپریدس را به او آموخت.[۳] او همچنین شخصیت اصلی رمان آتش دزد نیز هست.
ج) هرکول
هرکول (به لاتین: Hercules) نام رومی او، یا هراکلس، نام قهرمان اسطورهای یونان و روم باستان فرزند خدای زئوس و آلکمنه است.
داستان
دشمن اصلی هرکول هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هرکول قرار داد اما او با قدرت زیادی که داشت آنها را خفه کرد. او بالاخره هرکول را دیوانه کرد. به سبب بی عقلی، هرکول همسر خود مگارا (Megara) و سه فرزندشان را بقتل رساند. او بسیار غمگین بود و بمحض بهبود یافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولون مشورت و از او سوال کرد چگونه میتواند آن شرف و عزت خود را باز بیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه میسینی (Mycenae) برو و به مدت دوازده سال به او خدمت کن. ائوروستئوس هیچ کار دشواری به ذهنش نمیرسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن بر نیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او کمک کند. با همکاری یکدیگر دوازده وظیفه را برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده خان هرکول معروف است.
دوازده خان
۱- کشتن شیر نیمیان (Nemean Lion)، هرکول آن را بدون هیچ دردسری خفه کرد.
۲- کشتن مار نه سر هایدرا (Hydra). وقتی یک سر هایدرا بریده میشد دو سر جدید به جای آن میرویید و یکی از سرهای آن جاودانه بود و با هیچ سلاحی آسیب نمیدید. هرکول ۸ سر آن را سوزاند و سر جاودانه را زیر تخته سنگی قرارداد.
۳- گرفتن گوزن کرینیان "Ceryneian". پس از چند ماه تعقیب و گریز بالاخره آن را در تله انداخت.
۴- کشتن گراز وحشی اریمنتوس (Erymanthus). یک جدال وحشیانه، اما فوق العاده آسان: هرکول برنده شد.
۵- تمیزکردن اصطبل شاه آوگیاس (Augeas). او بوسیلهٔ وصل کردن رودی در نزدیکی اصطبل موفق به شستن آن شد.
۶- کشتن پرندگان گوشتخوار در استیمفالوس.
۷- کشتن گاو وحشی واقع در کریت.
۸- گرفتن اسبهای(مادیانهای) دایامیدیس.
۹- بدست آوردن کمربند هیپولیتا (Hippolyta)، ملکه آمازونها (که در حقیقت کارآسانی نبود).
۱۰- گرفتن گله "Geryon" جیریان.
۱۱- بدست آوردن سیبهای زرین از باغ هسپریدس (Hesperides)، که همیشه بوسیله اژدهای صدسر لادون "Ladon" نگهبانی میشد. هرکول اطلس را با پیشنهاد نگه داشتن زمین فریب داد تا سیبها را برایش بیاورد. وقتی او با سیبها بازگشت، هرکول از او خواست که زمین را برای چند لحظه نگه دارد تا او بتواند بالینی برای درد شانههایش بیاورد. اطلس این کار را کرد، و هرکول با سیبهایش آنجا را ترک کرد.
۱۲- آوردن سربروس، سگ سه سر هادس، بر روی سطح زمین.
بالاخره، بعد از دوازده سال و دوازده خان، هرکول یک انسان آزاد بود. همچنین او بعد از دوازده خان به آرگونوتها برای پیدا کردن پشم زرین پیوست.
هرکول به روستای (Thebes) رفت و با دیانیرا (Deianira) ازدواج کرد. او فرزندان زیادی برایش به دنیا آورد. مدتی بعد یک سانتور مرد (Centaur) «حیوان افسانهای با بالا تنهٔ انسان و پایین تنه اسب» به نام نسوس (Nessus) دیانیرا را ربود، اما هرکول با پرتاب یک تیر زهرآلود به نسوس او را آزاد کرد. نسوس هنگام مرگ به دیانیرا گفت قسمتی از خون او را نگه دارد و هنگامی که حس کرد هرکول را دارد از دست میدهد از آن به عنوان داروی عشق بر روی هرکول استفاده کند. بعد از گذشت چندین ماه دیانیرا فکر کرد زن دیگری وارد زندگی او و هرکول شدهاست، بنابراین دیانیرا یکی از لباسهای هرکول را با خون نسوس شست و به او داد تا به تن کند. نسوس به او دروغ گفته بود و خون به مانند یک زهر بر روی هرکول اثر کرد، بعد از این ماجرا هرکول به المپ برده شد و به او وعده زندگی ابدی دادند و با دیگر خدایان زندگی کرد. او در المپ با هبه ایزدبانوی جوانی، فرزند زئوس و هرا ازدواج کرد.
د) هسپریدس
هسپریدس (به یونانی: Ἑσπερίδες)، در اسطورههای یونان، نام دختران شب است.
پریهایی بودند که در باغی در کوه اطلس از کوههای آرکادی از سیبهای زرینی که گایا به عنوان هدیه عروسی به هرا داده بود، محافظت میکردند و اژدهایی به نام لادون در این کار آنها را یاری میداد. هراکلس اژدها را کشت و سیبها را برد. اما آتنه سیبها را بازگرداند. پریها به درخت تبدیل شدند.
اینک نقد خود فیلم:
این فیلم داستان باستان شناسانی است که در پی کاوش های خود پی می برند که انسان های ابتدایی که در هزاران سال پیش و حتی قبل از آن می زیسته اند، همگی موجودی شبیه به یک انسان را که اشاره به اجرامی آسمانی می کند پرستش می کرده اند.
این کاوش گران اینک نظریه ای دارند مبنی بر اینکه این موجود همان کسی است که انسان ها را خلق کرده و موفق می شوند تا محل تصاویری را که به دست آورده اند در فضا پیدا کنند و از این روی با سفینه ای فضایی که Prometheus نام دارد، راهی آنجا می شوند.
درواقع آنها قصد دارند تا طراحان خود را دیده و علت خلقت را از آن ها سوال نمایند. منتها متوجه می شوند که دی ان ای آن ها با طراحان یکی است و درواقع انسان های روی زمین از نسل همان طراحان هستند.
منتها در ادامه کاوش متوجه می شوند که طراحان سلاحی کشتار جمعی ساخته اند و قصد داشته اند تا به انسان ها بر روی زمین حمله کنند و از این طریق نسل نشر را منقرض کنند و شاید دلیلشان هم خلقتی دوباره بوده است.
در انتها این کاوشگران یکی از آن طراحان را بیدار کرده و درگیری ای با او پیدا می کنند و همگی به غیر از یکی از کاوشگران و ربات انسان نما از بین می روند و حالا کاوشگر زن باز هم از سوال خود کوتاه نیامده و با استفاده از ربات و سفینه طراحان سعی می کند تا به محل طراحان رسیده و سوال خود را که علت خلقت و حالا علت نابودی انسان ها است را بپرسد!
در این فیلم چند مساله قابل توجه می باشد:
1- خدای انسان ها بسیار شباهت به خود انسان ها دارد و دقیقا مطابق افسانه های یونان و مجسمه ها ساخته شده است!
2- خدایی که در این فیلم معرفی می شود در چند جا به طور غیر مستقیم بیان می شود که او چون قدرت داشته تا انسان را خلق کند او را ساخته و دلیل دیگری نداشته! و حتی مثال زده می شود که چون انسان ها می توانستند ربات انسان نما را ساخته اند پس خدا هم همینگونه عمل کرده! و در جای دیگر وقتی که ربات نافرمانی می کند تهدید به نابودی می شود، و خود به خود این حس در مخاطب ایجاد می شود که چون انسان ها دیگر خدا و طراحان اصلی را نمی پرستند و نافرمانی می کنند محکوم به نابودی هستند! (مبداء و معاد به سخره گرفته می شود.)
3- خدا توسط مخلوقات خود تهدید و نابود می شود!
4- امر مقدسی وجود ندارد!
5- انسان هرچیزی را که دلش بخواهد می تواند به آن اعتقاد داشته باشد و آن را پرستش کند، اگرچه واقعیت نداشته باشد! در ابتدای فیلم هم وقتی که ربات شروع به دیدن خواب های زن کاوشگر می کند، آن زن که خواب کودکی اش را می بیند، در خواب با پدر خود در حال صحبت است که گروهی مشغول تشییع جنازه هستند البته شرقی می باشند و دختر بچه وقتی سوال می کند که چرا پدرش به آن ها کمک نمی کند، پدر می گوید که خدای آن ها با هم تفاوت دارند!
5- خدا موجودی تکامل یافته تر و البته همانند انسان می باشد که هیچ جنبه مقدسی در آن نیست، بلکه تنها تکنولوژی برتر موجب برتری او شده است!