واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

فیلم: «هوگو» ساخته اسکورسیزی

در ‌دهه‌های اخیر، مارتین اسکورسیزی، نویسنده و کارگردان کهنه‌کار و خالق گاو خشمگین، راننده‌ تاکسی، دارودسته نیویورکی، هوانورد، جزیره شاتر و بسیاری دیگر از آثار مهم تاریخ سینمایی، آنچنان آثار خارق‌العاده‌ای ساخته که منتقدان درباره مهمترین فیلم بلندش تا به امروز اختلاف‌نظر داشته باشند؛ راجر ایبرت، منتقد کهنه‌کار اما فیلم دیگری را بهترین فیلم اسکورسیزی می‌داند.

به گزارش «تابناک»، روند فیلمسازی مارتین اسکورسیزی در سال‌‌های اخیر، سرعت بیشتری به خود گرفته، ولی‌ باعث نشده کیفیت آثار این کارگردان 71 ساله‌ بر خلاف آثار استیون اسپیلبرگ که در دور تند فیلم می‌سازد، پایین بیاید و همچنان می‌توان مضامین و تکنیک‌های تازه‌ای در فیلم‌های اسکورسیزی ‌یافت. «هوگو / Hugo» آخرین ساخته اکران شده مارتین اسکورسیزی نیز خالی از ایده‌های تازه نیست و به همین دلیل، با اقبال بالایی نزد مخاطبان همراه شد.

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

هوگو ‌نسخه سه بعدی‌اش، از بهترین آثار سه بعدی به نمایش درآمده طبقه‌بندی شده و جزو فیلم‌هایی است که بیش از آنکه برای کودک باشد، درباره کودک است و البته شبیه هیچ کدام از آثار اسکورسیزی نیست. اسکورسیزی در این اثر که بر پایه رمان مصور «اختراع هوگو کاباره» که توسط جان لوگان به شکل فیلمنامه بازنویسی شده، سراغ دنیای کودکان و رویاهایی می‌رود که سینما به آن جامه حقیقت پوشانده و می‌توان گفت، این فیلم 170 میلیون دلاری، یکی از بهترین ساخته‌ها درباره «سینما»ست؛ فیلمی که به رغم زمان 126 دقیقه‌ای‌ ‌ریتم نسبتاً تندی دارد.

داستان فیلم پیرامون شخصیت «ژرژ مِلی‌یِس» شعبده باز و فیلمساز فرانسوی ـ که چهره‌ای مشهور برای علاقه‌مندان به صنعت سینماست‌ ـ طرح ریزی شده است. شهرت او به سبب نوآوری‌هایش در شیوه روایت فیلم و تکنیک‌های نوین و البته جلوه‌های ویژه فیلمسازی در سال‌های اولیه ظهور سینماست. نوردهی چندگانه، تصویربرداری زمان‌گریز، دیزالو و فیلم رنگی (رنگ‌آمیزی دستی فریم به فریم فیلم‌ها) و... جزو دستاوردهای او در ‌‌500 فیلمی است که در طول دوران فیلم‌سازی‌اش ثبت کرده که نزدیک دویست‌ فیلم او هنوز باقی مانده است.

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

در ماه می سال 1902 ملی‌یس معروف‌ترین فیلم خود، سفر به ماه را ساخت. این فیلم شامل صحنه مشهور برخورد ‌یک سفینه فضایی به چشم ‌ماه است. فیلم برداشت آزادانه‌ای از رمانهای زمین تا ماه اثر ژول ورن و اولین انسان در ماه نوشته اچ.جی.ولز بود. در این فیلم ملی‌یس در نقش پروفسور، سرپرست سفر به ماه ظاهر می‌شود. پروفسور در آزمایشگاه خود ‌وسیله نقلیه فضایی به شکل یک موشک بزرگ ساخته بود که از آن برای فرستادن شش مرد به ماه استفاده می‌کند.

سفینه از توپ بزرگی شلیک می‌شود و به چشم مرد روی ماه می‌خورد. شش فضانورد به اکتشاف سطح ماه می‌پردازند تا زمانی که به خواب می‌روند. در حالی که آنها خواب می‌بینند، صور فلکی در اطراف آنها می‌رقصند و گروهی از انسان‌های اهل ماه، با بازی آکروبات‌های فولی برژه به آنها حمله می‌کنند. فضانوردان تا سفینه‌شان تعقیب می‌شوند و بعد به نحوی از ماه به زمین سقوط می‌کنند و در اقیانوس فرود می‌آیند. سرانجام این شش نفر به آزمایشگاه خود باز‌می‌گردند و توسط طرفدارانشان ستایش می‌شوند. 

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

این فیلم چهارده دقیقه‌ای تا آن زمان طولانی‌ترین فیلم ملی‌یس بود و 10000 فرانک هزینه تولید در بر داشت. این فیلم در فرانسه و در سراسر جهان به موفقیت بزرگی رسید‌. ملی‌یس فیلم را در هر دو نسخه سیاه و سفید و رنگی فروخت و در آمریکا مشهور شد. پس از آن بود که تولید کنندگانی مانند توماس ادیسون و سیگموند لوبنو کارل لامل با کپی‌های غیر قانونی این فیلم پول زیادی به دست آوردند. پس از این سرقت آشکار ملی‌یس دست به تأسیس نمایندگی کمپانی فیلم استار ‌در نیویورک زد.

گاستون برادر ملی‌یس که به صنعت فیلم پیوسته بود، مسئول دفتر نیویورک شد. او در سال ۱۹۰۲ به نیویورک سفر کرد و در آنجا ‌از حجم سوءاستفاده از حقوق کمپانی در آمریکا آگاه شد. از جمله اینکه کمپانی بیوگراف، حق امتیاز فیلم ملی‌یس را به چارلز اربن فروخته بود. منشور دفتر نیویورک این بود: «با افتتاح این دفتر در نیویورک ما آماده، مصمم و با انرژی به دنبال جاعلان و دزدان هستیم. دو بار یک حرف را نمی‌زنیم، عمل خواهیم کرد!»

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

اسکورسیزی در «هوگو / Hugo» سراغ این شخص رفته است. بر اساس داستان این فیلم، در پاریس دهه 30 میلادی، پسر نوجوان باهوشی، روزهای خود را به تماشای دنیای بیرون از دریچه پنجره خوش منظره‌ای می‌گذراند و در عین حال، تلاش می‌کند طرز کار دستگاه‌های مکانیکی گوناگون را هم یاد بگیرد. پدر هوگو یک ساعت ساز است و عموی هوگو مسئول نگهداری و رسیدگی به ساعت‌های یک ایستگاه قطار غار مانند در پاریس است. رؤیای او این است که یک آدم آهنی را که در موزه پیدا کرده است، تکمیل کند ولی پیش از پایان کار، پدر هوگو می‌میرد و آدم آهنی ناقص و هوگو تنها می‌ماند.

پسرک (هوگو) ترجیح می‌دهد به جای آنکه بگذارد مثل یک بچه یتیم با او رفتار کنند و او را به یتیم خانه ببرند، در دالان‌ها و راهرو‌ها و نردبان‌های مارپیچ و حتی خود چرخ دنده‌های ساعت‌ها قایم می‌شود و حواسش هست که اشتباهی مرتکب نشود. او خودش را با کلوچه‌هایی که از مغازه‌های داخل ایستگاه قاپ می‌زند، سیر می‌کند و یواش یواش دزدکی راهی سالن‌های سینما نیز می‌شود.

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

رندگی هوگو‌ توسط پیرمرد ترش‌رو و «ملیس» اسباب‌بازی فروشی که در ایستگاه قطار است، دستخوش تغییر و تحول می‌شود. بله، پیرمرد ترشرویی که بن کینگزلی Ben Kingsley نقشش را بازی کرده، کسی نیست، جز همان فیلمساز فرانسوی بزرگ و فراموش نشدنی، که ابداع کننده اصلی آدم آهنی نیز بود. البته هوگو از این موضوع خبر ندارد. ملیس واقعی، شعبده بازی بود که نخستین فیلم‌هایش را برای کلک زدن به تماشاچی‌هایش ساخته بود.

به زعم راجر ایبرت منتقد کهنه کار سینما، داستان شباهت زیادی به زندگی واقعی خود اسکورسیزی‌ دارد. پسرکی که در ایتالیا زندگی می‌کرد اما اهل آنجا نبود، دنیای بیرون را از دریچه پنجره آپارتمانش می‌دید و از طریق تلویزیون و تئاترهای کوچک، جذب دنیای سینما شد، نزد کارگردان های بزرگ شاگردی ‌و حتی به Michael Powell بزرگ کمک کرد تا پس از چندین سال دوری از دنیای سینما، کار خود را از سر بگیرد.

پس از انتشار این فیلم، یکی از شرکت‌های توزیع کننده فیلم در شبکه خانگی، در تماسی از خریداری حق کپی‌رایت این فیلم و توزیع در شبکه خانگی به صورت سه بعدی در آینده نزدیک خبر داد که با توجه به اعتقاد تابناک به رعایت قانون کپی رایت برای آثاری که قانون کپی رایت ایران از آنها حمایت می‌کند، این اثر حذف می‌شود و دعوت تان میکنیم تا به زودی به تماشای این اثر در شبکه خانگی بنشینید.

فیلم: «Elysium / بهشت (به یونانی)» فیلمی علمی، تخیلی با بهشتی طبقاتی در آینده

موج فیلم‌هایی که درباره آینده زمین پس از یک جنگ یا ‌یک آلودگی محیطی فراگیر و برگشت ناپذیر ساخته شده، پایانی نیست و بسیاری از این آثار، بیش از یک تکرار نیستند؛ اما در میان فیلم‌هایی که با این مضمون به نمایش درمی‌آیند، آثاری هستند که جای تأمل دارند.

به گزارش «تابناک»، «Elysium / بهشت (به یونانی)» فیلمی علمی، تخیلی و سراسر هیجان است و بار دیگر توانایی نیل بلومکمپ در مسحور کردن بینندگان را تأیید می‌کند. 

«جیمز برادینلی»، منتقد مشهور در نقدش درباره این فیلم ـ که پیش از اکران اثر، منتشر شده بود‌ ـ نوشته است: یکی از قوانین نقد فیلم این است که آنچه روی ‌پرده است، ‌نقد کنید، ولی می‌خواهم به این نکته اشاره کنم که جا داشت به این فیلم زمان و فضای بیشتری برای نفس کشیدن داده می‌شد. دنیایی که نیل بلومکمپ به تصویر کشیده، شگفت‌انگیز و فیلم سرشار از ایده است، اما همه این ایده‌ها در زمان ۱۰۹ دقیقه‌ای فیلم و با توجه به زمان اختصاص داده شده به صحنه‌های اکشن، فرصتی برای شکوفا شدن نیافته‌اند. در نتیجه با اینکه در پایان فیلم سالن را با رضایت ترک کردم، توقع بیشتری نیز داشتم.

داستان Elysium/بهشت در اواسط قرن ۲۲ روی می‌دهد. زمین پر جمعیت و آلوده است و افراد ثروتمند آن را به مقصد «Elysium/بهشت» (بهشتی فضایی شبیه به حلقه استنفورد؛‌طراحی پیشنهاد شده برای اقامتگاهی فضایی با ظرفیت ۱۰ تا ۱۴۰ هزاری) ترک کرده‌اند.


فیلم: وقتی زمین نابود شود، بهشت چگونه خواهد بود؟


عموم مردم روی زمین باقی مانده‌اند. کارگران، مجرمان و سایر مردم روی زمین تلاش می‌کنند به نوعی گذران زندگی کنند، وقتی چشمشان به آسمان و «بهشت دوخته شده، جایی که چمن‌ها کوتاه و مرتب‌اند، مراقبت‌های پزشکی در دسترس هستند و از کمبود و جرم خبری نیست. صحنه‌های ابتدایی فیلم روی این تضاد تمرکز کرده‌اند و با نمایش صحنه‌های مجذوب کننده فاصله بین آرامش و زیبایی بهشت با فضای سرد و تاریک لس آنجلس را نمایان می‌کند. 

پس از چیدمان ابتدایی فیلم، کارگردان قهرمان داستان خود، مکس دکاستا (مت دیمون) ‌را ‌معرفی می‌کند. مکس در گذشته دزد ماشین بوده، ولی اکنون با عفو مشروط آزاد شده و شغل و زندگی عادی دارد. با ‌وجود این، دوست او، جولیو (دیگو لونا) همیشه در حال وسوسه کردنش برای بازگشت به زندگی قبلی‌اش است. 

عشق کودکی او، فری (آلیس براگا) اکنون با دختری مریض و در انتظار مرگ نزد او آمده است. بعد از حادثه‌ای که در محل کار برای او اتفاق می‌افتد، مکس هم مثل دختر فری به مرضی مرگبار دچار می‌شود. او پنج روز بیشتر زنده نیست و برای زنده ماندن باید راهی برای نفوذ به Elysium/بهشت و دسترسی به امکانات پیشرفته پزشکی آن پیدا کند.


فیلم: وقتی زمین نابود شود، بهشت چگونه خواهد بود؟


در وضعیت عادی این کار دشوار است، اما همزمان با این اتفاقات، وزیر دفاع بهشت، دلاکورت (جودی فاستر) در حال تدارک یک کودتا با همکاری جان کارلایل (ویلیام فیچنر) میلیاردر است که این اتفاق می‌تواند شرایط سیاسی بهشت را بی‌ثبات کرده، آن را در حال آماده‌باش گذارد و کار را دشوار کند. به علاوه مکس پول لازم برای سفر غیر قانونی با شاتل به بهشت را ندارد و در نتیجه مجبور می‌شود‌ به مأموریتی خطرناک، یعنی ربودن جان کارلایل رود؛ ماموریتی که با آمدن مأمور نیمه دیوانه دلاکورت، کروگر (شارلتو کوپلی) چالش برانگیز می‌شود. 

بهشت به اندازه کافی صحنه اکشن برای راضی نگاه داشتن بینندگان علاقه‌مند به این صحنه‌ها دارد. با اینکه صحنه‌های مردانه فیلم بیشتر با حضور مت دیمون اتفاق می‌افتد، به شخصه با صحنه‌های جودی فاستر به عنوان سیاست‌مداری توطئه‌گر و در صدد احراز ریاست بیشتر ارتباط برقرار کردم. متأسفانه نزاع سیاسی در‌ داستان در پس زمینه ‌مانده و از آن تنها برای جلو رفتن کلی داستان استفاده شده است. در نتیجه به شخصیت دلاکورت به خوبی پرداخته نشده است.


فیلم: وقتی زمین نابود شود، بهشت چگونه خواهد بود؟


شارلتو کوپلی همه صحنه‌هایی را که در آن‌هاست، تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، حتی صحنه‌های مربوط به مت دیمون؛ مت دیمون که با بازی در سه‌گانه جیسون بورن در زمینه اکشن برای خود اعتبار زیادی جمع کرده، در نقش مکس باور‌پذیر ظاهر شده، ولی شخصیت مکس تا حدودی کسل کننده است. درگیر شدن بیننده با شخصیت او را می‌توان بیشتر مرهون بازی شارلتو کوپلی در مقابل او دانست که به طرز جذابی شرارت‌آمیز از کار درآمده است. 

اما آیا فیلم طوری که برخی منتقدان ادعا می‌کنند، «تبلیغات لیبرالیستی در لفافه» است؟ در واقع این گونه نیست. درست است که در فیلم آینده تاریکی برای زمین ترسیم شده؛ جهنمی پر جمعیت که حتی تنفس در آن سخت است و اختلاف طبقاتی در آن بیداد می‌کند، اما این ایده در ژانر علمی تخیلی ایده تازه‌ای نیست و معمولا با لحنی کنایه آمیز به کار می‌رود. 

به علاوه می‌توان گفت، نیل بلومکمپ برای پرداختن به این ایده از ریشه‌های آفریقای جنوبی خود الهام گرفته؛ بنابراین، اگر قرار باشد ایرادی از «Elysium/بهشت» بگیریم، این ایراد نه سیاست موجود در آن که نحوه سهل‌الوصول رویدادهای آن است. تعلیق و غافل‌گیری به کار رفته در فیلم بد نیست، ولی در پایان فیلم برخی رویدادهایی که رخ دادن آن‌ها بعید می‌نماید، ظرفیت پذیرش بیننده را به چالش می‌کشند.

هم‌اکنون به دیدن خلاصه نسبتاً طولانی این فیلم سینمایی در «تابناک» بنشینید.


فیلم: چگونه رئیس اف‌بی‌آی سیستم امنیتی آمریکا را شکل داد

اگر قرار باشد به دیدن روایتی از زندگی جی. ادگار هوور موسس FBI بنشینید، یک روایت سرراست از او می‌تواند جذاب باشد و البته شاید کلینت ایسوود که در مقام کارگردانی نیز به اندازه بازیگری، چهره شاخصی است، بتواند این تصویر را به خوبی روایت کند؛ هرچند شاید مقتضیات سن این کارگردان باعث شود، انتظارات برآورده نشده باشد.

به گزارش «تابناک»، «جان ادگار هوور / John Edgar Hoover» یا‌ مخفف آن، جی. ادگار هوور نخستین گرداننده و رئیس اداره تحقیقات فدرال (پلیس فدرال آمریکا یا اف‌بی‌آی) بود که در سال ۱۹۲۴ به مقام ریاست «ادارهٔ آگاهی» ـ که یک ادارهٔ دولتی بود ـ منصوب شد و این اداره را که بعداً در ۱۹۳۵ به اداره تحقیقات فدرال (اف‌بی‌آی) تغییر نام داد، در مدت کوتاهی به یک سازمان کلیدی تبدیل کرد که در حوزهٔ جاسوسی و اطلاعات نیز فعال بود. هوور همچنین اف‌بی‌آی را در طول جنگ سرد در حکم ‌یک ارگان ضدکمونیستی به کار انداخت. 

‌جی.ادگار‌ تا پایان عمرش یعنی ‌۴۸ سال ریاست اف‌بی‌آی را به عهده داشت؛ اما او چگونه توانست ‌۴۸ سال بر کرسی کلیدی چنین نهاد مهمی تکیه کند و هیچ گاه از مسئولیتش برکنار نشود؟ این پرسشی است که کلینت ایسوود تلاش کرده به آن پاسخ دهد و برای پاسخگویی چنین تصویری را پیش روی می‌گذارد که او اطلاعات جالبی از ارشدترین مقامات آمریکا در تمامی این سال‌ها داشته که باعث می‌شده جرأت تغییرش را نداشته باشد. 

داستین لنس بلک به همراه ایسوود در این مسیر حتی از متهم کردن جان اف کندی رئیس جمهور فقید آمریکا به اتهامات جنسی عجیب نیز پرهیز نکرده‌اند که شاید این مسئله به گرایش سیاسی ایسوود نیز بی‌ارتباط نباشد، ولی به رغم حجم اتهامات مطرح‌ در این فیلم، شاهد هیچ شکایتی از نویسنده یا کارگردان این اثر نیستیم، چرا که در آن منطقه جغرافیایی مردم درک کرده‌اند که لزوماً فیلم سینمایی نباید عین واقعیت باشد و اگر عین واقعیت نبود، نباید با عوامل فیلم برخورد قهری داشت! 

جیمز براردینلی منتقد مشهور درباره جی ادگار می‌گوید: این فیلم ارزش دیدن را دارد، اما هوش از سرتان نمی‌رباید. حتی اگر چیدمان زمانی وقایع داستان را که بی‌سر و ته و نامناسب است کنار بگذاریم. 

فیلم J. Edgar شرح وقایع زندگی رئیس FBI، از زمان کار کردن او‌ در مزرعه، دوران ایجاد تشکیلات هوور، تا آخرین سال زندگی وی و درگیری‌هایش با ریچارد نیکسون است. سال‌های اولیهٔ فعالیت هوور، که در بردارندهٔ حملات بی‌رحمانهٔ او به «کمونیست‌های انقلابی»، گیر انداختن قانون شکنان دوران تحریم و تحقیقات او در مورد ربوده شدن فرزند لیندبرگ Lindbergh، هنگامی که داستان زندگی‌اش را برای یک زندگی‌نامه‌نویس حرفه‌ای تعریف می‌کند، به تفصیل در فلش بک‌هایی شرح داده شده‌اند. زمان «حال» در این فیلم، دورهٔ ده سالهٔ بین ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۲ را ‌فشرده تصویر می‌کند. در این دوره هوور از «پرونده‌های سرّی» خود برای اخاذی از خانواده کندی و انتقام‌گیری از مارتین لوترکینگ استفاده می‌کند.

چگونه رئیس اف بی آی سیستم امنیتی آمریکا را شکل داد؟

دی کاپریو بازی‌های منحصر‌بفردش را در این فیلم نیز تکرار کرده و به سادگی در قالب شخصیت هوور جای می‌گیرد و دوباره به بینندگان یادآوری می‌کند که به بازیگر سطح بالا و باقابلیتی تبدیل شده است. نقش آفرینی او در این فیلم، تحت تأثیر بازی او در نقش Howard Hughes در فیلم The Aviator ساخته مارتین اسکورسیزی است و می‌توان آن را معادل بهترین نقش‌آفرینی‌های او تا به امروز‌‌ یا فرا‌تر از آن‌ها دانست. چهره‌پردازی او در دوره پیری بسیار باورپذیر است، هرچند در نقاطی از فیلم باعث پرت شدن حواس مخاطب می‌شود. 

دی کاپریو به خوبی از پس ایفای نقش در فیلم‌هایی که راوی داستان زندگی اشخاص هستند بر‌می‌آید، تا جایی که تماشاگر دیگر متوجه بازی و بازیگری نمی‌شود و تنها شخصیت تاریخی‌‌‌ می‌بیند که وی مجسم می‌نماید. 

در کنار نقش آفرینی دی کاپریو، قابل‌توجه‌ترین ویژگی فیلم J. Edgar طراحی صحنه دوره زمانی داستان است. استفاده از تکنیک دیسچوره کردن رنگ‌ها که تا حدودی باعث می‌شود تصاویر حالت سیاه و سفید پیدا کنند، دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در فیلم، واقعاً مانند فضای دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ درآمده است. 

در سال‌های اخیر، ایسوود علاقه زیادی به داستان‌های با منشأ تاریخی‌ و به تصویر کشیدن دوره‌های ‌زمانی پیدا کرده ‌و فیلم J. Edgar دربردارندهٔ هر دوی این ویژگی‌هاست. البته اگر بتوان سبک کاری خاصی برای فیلم‌های ایسوود در نظر گرفت، شامل این نکات نیست. فیلم‌های او اغلب بیش از حد طولانی هستند (مانند همین فیلم)، البته پیشروی داستان در فیلم J. Edgar تا حد نه چندان چشمگیری، بهتر از سایر فیلم‌های اخیر این کارگردان محترم است. واقعا چه کسی باورش می‌شود این شخص (ایستوود) زمانی نقش هری کثیف را بازی کرده باشد؟ 

از نظر نمایشی، فیلم موقع به تصویر کشیدن مدتی که هوور مشغول گردآوری قدرت و بالا بردن جایگاه خودش و FBI است، دچار یکنواختی می‌شود. نطق‌های او در مقابل اعضای کنگره متن‌های جالب توجه و نشانهٔ مهارت بالای سخنوری اوست. اخاذی‌های هوور از اشخاص با نفوذ ـ که شامل رؤسای جمهور هم می‌شود ـ به صحنهٔ مبارزه او و رابرت کندی، رئیس کل دادگستری کابینهٔ وقت جان. اف. کندی‌ ختم می‌شود. در چنین لحظاتی شاهد تضاد میان خواسته‌های شخصیت اصلی فیلم هستیم؛ مردی که به میهنش عشق می‌ورزد، ولی می‌خواهد قوانین آن را به دلیلی که از نظر خودش «صلاح مردم» است،‌ زیر پا بگذارد. 

چیزی که کمبودش در فیلم J. Edgar حس می‌شود، تحرک است. بخش‌هایی از فیلم بیش از حد ثابت و سر راست است. فیلم به جای آنکه به لایهٔ زیرین امواج پر تلاطم شخصیت هوور بپردازد تا تصویر جامع تری از وی به دست دهد، تنها وقایع سطحی زندگی او را مرور می‌کند. شخصیت هوور در پایان فیلم به‌‌ همان گنگ و مبهمی ابتدای آن است. 

از بسیاری جهات، این فیلم مانند یک کتاب درسی است که بر اساس وقایع زندگی او نوشته شده و زندگی‌نامهٔ شایسته‌ای درباره وی ارائه می‌دهد، اما احساسات مخاطب را درگیر نمی‌کند. فیلم شیوه‌ای استعاری به کار می‌بندد تا بیننده را متوجه کند، دیدگاه هوور نسبت به خودش (و شاید دیدگاه تاریخ نسبت به وی) الزاماً بازگو کنندهٔ واقعیات نیست. با این حال، طولانی بودن گفته‌های راوی‌ و دوره‌های ساکن فیلم، باعث می‌شود دیدن آن کمی سخت‌ و بیشتر مناسب افرادی باشد که به هوور، دوران او، و آنچه از وی ‌‌مانده، علاقهٔ ویژه‌ای دارند.

هم‌اکنون به دیدن ‌خلاصه‌ای از این فیلم در «تابناک» بنشینید.


فیلم «71»: جنگ شهری با جمهو‌ری‌خواهان ایرلند در بلفاست


جنگ شهری در جریان کوشش گروهی از مردم ایرلند برای استقلال با خشونتی عجیب همراه شد و این خشونت از هر دو سو اوج گرفت، تا آنجا که کشته‌هایی از این خشونت بر جای می‌ماند. حال اگر یک نظامی انگلیسی در میانه این درگیری از هنگ خود جا بماند و میان گروهی از ایرلندی‌های جدایی طلب خشمگین گرفتار آید، چه بر سرش خواهد آمد؟

به گزارش «تابناک»؛ در سال‌های اخیر اوج گیری تمایلات جدایی خواهانه بین شهروندان کشورهای عضو پادشاهی متحد بریتانیا، این اتحادیه را در معرض فروپاشی قرار داده است.پادشاهی متحد بریتانیا به عنوان کشوری چند بخشی که از سرزمین اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی و سرزمین اصلی انگلیس تشکیل شده، درطولانی مدت همواره با خطر تجزیه مواجه بوده است. 

بلفاست بزرگ‌ترین شهر استان آلستر و دومین شهر بزرگ جزیره ایرلند پس از دوبلین است که پایتخت ایرلند شمالی محسوب می‌شود؛ شهری که روزگاری یکی از محل‌های اوج درگیری میان ارتش و نیروهای امنیتی بریتانیا و جدایی طلبان و جمهوری‌خواهانی بود که در میانشان، چهره‌های خشونت طلب کم نبودند و خشونتی که از سوی نیروهای امنیتی بریتانیا وجود داشت، با افراطی گری پاسخ داده می‌شد.

فیلم: به تماشای جنگ شهری با جمهو‌ری‌خواهان ایرلند بنشینید

درگیری میان دو گروه اتحادگرایان پروتستان و استقلال طلبان کاتولیک از سال‌های دور وجود داشته و حتی در همین سال‌های اخیر نیز با موجی از خشونت همراه شده بود و در این میان بریتانیا نیز طبق معمول بر حفظ سلطه‌اش بر این مناطق از هیچ عملی فروگذار نکرده و این وضعیت منجر به رقم خوردن خشونت‌های بی‌سابقه شده است.

استقلال طلبان در چارچوب احزاب شین فین و حزب سوسیال دموکرات و کارگر (اس دی ال پی) در شورای شهر بلفاست بارها خواستار خروج ایرلند از زیر پرچم بریتانیا شده‌اند و در مقابل سلطنت طلبان و حامی ایرلندی حفظ یکپارچگی بریتانیا مقابل این تصمیم ایستاده‌اند و بدین ترتیب میان اتحادگرایان و استقلال طلبان درگیری‌های خشونت‌باری در خیابان‌های بلفاست رخ داد و ظاهراً این درگیری‌های تاریخی را پایانی نیست.

مساله جدایی طلبی از زمان ادغام ایرلند در پادشاهی بریتانیا بین سال‌های 1801 تا 1927 و شکل گیری پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند با این واحد سیاسی عجین بوده است. پس از استقلال ایرلند جنوبی با گرایشات کاتولیکی در آوریل 1926 و تغییر نام بریتانیا به پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی همچنان تمایلات گریز از مرکز دامنگیر بریتانیا بوده است.

براساس توافقنامه صلح موسوم به جمعه نیک که در سال 1998 به امضای دو طرف رسید، ارتش جمهوری خواه ایرلند شمالی مبارزه مسلحانه را کنار گذاشت، اما گروهی از جمهوری خواهان قرارداد صلح را خیانتی به آرمان خود دانسته و با جداشدن از ارتش جمهوری خواه، به مبارزه خود ادامه دادند. علیرغم کاهش درگیری‌های خشونت بار در سال‌های اخیر، اختلاف میان اتحادگرایان و جمهوری خواهان به قوت خود باقی است و هر از گاهی به بهانه‌های مختلف، درگیری‌هایی میان دو طرف روی می‌دهد.

فیلم: به تماشای جنگ شهری با جمهو‌ری‌خواهان ایرلند بنشینید

البته جدایی طلبی تقریباً در همه حوزه‌های جغرافیایی تحت سلطه بریتانیا چشمگیر است و همین مدتی پیش بود که همه پرسی برای استقلال اسکاتلند برگزار شد و البته اکثریت اسکاتلندی‌ها به استقلال از بریتانیا رای ندادند تا سیاستمداران لندن‌نشین یک نفس راحت بکشند!

داستان فیلم «71» ساخته یان دمنج و محصول سال 2014 بر بستر همین اتفاقات تاریخی و حوادث پیش از 1998 استوار است؛ مقطعی که بریتانیا حضور نظامی و امنیتی بسیار پررنگی برای حفظ سلطه‌اش بر ایرلند شمالی داشت و وضعیت این منطقه در بحرانی عمیق‌تر از وضعیت کنونی ادامه داشت. 

داستان فیلم درباره یک سرباز جوان بریتانیایی است که به صورت تصادفی توسط واحد نظامی خود پس از آشوب در خیابان های مرگبار بلفاست در سال ۱۹۷۱ رها شده و با توجه به آنکه مرگ یک سرباز بریتانیایی دیگر را به چشم دیده، جدایی طلبان قصد کشتنش را دارند و این آغاز یک تعقیب و گریز نفس گیر در خیابان‌های بلفاست است.

«71»، مهم‌ترین فیلم یان دمنج محسوب می‌شود و این کارگردان فرانسوی توانست با این اثر نامزد جایزه بفتا و برنده جایزه بهترین کارگردان از جایزه مستقل فیلم بریتانیا شود. دمنج در بستر یک داستان روان و دارای ریتم درست، از دوربین بهره برداری مناسبی داشته و در لحاظ بحرانی، دوربین روی دست متناسب با فلسفه‌اش، نقش درستی ایفا کرده است.

به تماشای خلاصه این فیلم در«تابناک» بنشینید.




فیلم «رنجر تنها»

فیلم: به تماشای «رنجر تنها» بنشینید (از تابناک)


جانی دپ در فیلم‌های سرگرم کننده فراوانی بوده و به ظاهر همچنان برای حضور در نقش‌هایی شبیه آنچه در «دزدان دریای کارائیب» بر عهده داشته، انگیزه دارد و اینچنین است که «رنجر تنها» با حضور او خلق می‌شود؛ فیلمی که مورد استقبال نسبی بینندگان قرار گرفت و البته با اقبال منتقدان همراه نشد.


به گزارش «تابناک»، «رنجر تنها / The Lone Ranger» نام نمایش‌نامه‌ای رادیویی بود (گفته شده حدوداً سه هزار اپیزود بوده است) که در بیش از نیم قرن پیش اجرا می‌شده و طبیعتاً این سطح استمرار در اجرای یک نمایش‌نامه رادیویی، نشان می‌دهد که داستان‌های روایت شده در آن تا چه میزان طرفدار داشته و همین ‌باعث شد، بعد‌ها سریالی بر مبنای این نمایش‌نامه رادیویی ساخته شود؛ سریالی که هشت سال پیاپی استمرار داشت و همچون نمایشنامه موفق بود. 

در سال ۱۹۵۶ یک فیلم با بازی بازیگران اصلی سریال یعنی جی سیلورهیل و کلایتون مور تحت عنوان «رنجر تنها» ساخته شد. حال پس از گذشت بیش از نیم قرن از آخرین حضور «رنجر تنها» در تلویزیون، جری بروکهایمر در یک تصمیم غیر منتظره در پی ساخت اثری تازه بر اساس همین سریال برآمد و در این مسیر پس از نگارش فیلمنامه‌ای که در ‌‌نهایت اثری ۱۴۹ دقیقه‌ای را شکل داد، این فیلم با یک ستاره به صحنه آمد: «جانی دپ».

فیلم: به تماشای «رنجر تنها» بنشینید

جیمز برادینلی، منتقد مشهور درباره این فیلم چنین می‌گوید: او به همراه رفیق سرخ پوست و وفادارش، تونتو، جنگی را برای برپا کردن قانون و نظم در اوایل شکل‌گیری غرب رهبری می‌کنند. تونتو سوارکاری پردل است که ماسک بر چهره دارد و در دشت‌ زاده شده است. او اکنون با ما به روزهای مهیج گذشته باز‌می‌گردد. تفنگدار تنها دوباره می‌تازد! 

وقتی این واژگان در آغاز هر برنامهٔ رادیویی یا نخستین پخش‌های تلویزیونی The Lone Ranger گفته می‌شدند، تعریف کنندهٔ تجربهٔ شنیدن یا دیدن آن برنامه‌ها بودند. با اینکه آخرین فصل پخش تلویزیونی آن رنگی بود، خاطره‌ای که از The Lone Ranger دارم، ‌سیاه و سفید است. همچنین خاطره‌های قهرمانی در ذهنم است که دوره‌اش گذشته است. او از عصری ساده‌تر می‌آید و تلاش برای «امروزی کردن» آن ‌شکست می‌خورد، زیرا ماهیتی که شخصیت فیلم را تعریف می‌کند، از بین می‌رود. 

رنجر تنها داستان تولد و روزهای آغازین زندگی مرد ماسک دار را تعریف می‌کند. تونتو، جان راید (The Lone Ranger) را که تنها بازماندهٔ یک مخفیگاه است، نجات می‌دهد و تا زمانی که سلامتی‌اش را بازیابد، از او پرستاری می‌کند. زمانی که سالم و سلامت می‌شود، سوار بر مرکب سپیدش می‌شود که بعد‌ها او را سیلور می‌نامد و رهسپار می‌شود تا کسانی را که برادرش را کشته‌اند، به سزای کارشان برساند.

فیلم: به تماشای «رنجر تنها» بنشینید

قاتلان برادرش دن (جیمز بج دیل) و بقیهٔ افراد گروهش هستند. بزه‌کار‌ترین فرد در این میان، بوچ کاوندیش (ویلیام فیچنر) است، اما او تنها جزئی از یک دسیسه بزرگ است. جان راید (The Lone Ranger) مورد توجه عاشقانهٔ ربکا (روث ویلسون) قرار می‌گیرد که اواخر عمر برادرش، همسر او بوده است. همچنین‌‌‌ همان گونه که درخور یک فیلم است که در زمان غرب وحشی رخ می‌دهد، قطار‌های بسیاری در این فیلم هستند که نقاط اوج مهیجی را به وجود می‌آورند. 

به عنوان یک کمدی اکشن وسترن، این فیلم میان فیلم بسیار بد «غرب وحشی وحشی» (The Wild Wild West) و فیلم سرگرم کننده و قوی «ماوریک» (Maverik) قرار می‌گیرد. وربینسکی با خالی کردن بخش‌هایی از فیلم از وجود رنگ، فیلم را به سریال تلویزیونی آن گره می‌زند و بدین ترتیب، تقریبا همه چیز را تک رنگ می‌کند. 

به هر حال، گویا این استعاره خوبی برای فیلمی باشد که حساسیتی به صداهای موسیقایی گوناگون ندارد و هزینهٔ گزافی روی آن شده است. The Lone Ranger همچنان در خاطر طرفدارهای آن به تازیدن ادامه می‌دهد، اما احتمالا این آخرین باری است که او در یک فیلم سینمایی بزرگ می‌تازد.

هم‌اکنون به دیدن خلاصه ۶۵ دقیقه‌ای این فیلم بنشینید
.