واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

معرفی کتاب «سیلی واقعیت» ؛ چگونه در هنگام سختی های زندگی می توان رضایتمند بود؟

کتاب آخر هفته
دیر یا زود واقعیت به شما سیلی خواهد زد. از دست دادن کسی، بیماری، خیانت یا وقایع ناخوشایند دیگر، به طور غیر منتظره ای به سراغ تان می آید و شما را از درون سست می کند.

 سواد زندگی؛ کتابخانه - «سیلی واقعیت» با عنوان فرعی «چگونه در هنگام سختی های زندگی می توان رضایتمند بود؟» را دکتر "راس هریس" نوشته است.

او در این کتاب می کوشد ما را برای مواجهه با رویدادهای ناگوار زندگی آماده کند: "دیر یا زود واقعیت به شما سیلی خواهد زد. از دست دادن کسی، بیماری، خیانت یا وقایع ناخوشایند دیگر، به طور غیر منتظره ای به سراغ تان می آید و شما را از درون سست می کند.
در آن لحظات، این کتاب خردمندانه همان خیری است که می توانید به آن چنگ بیندازید تا نجات پیدا کنید."

هریس در این کتاب توضیح می دهد که وقتی متوجه شد فرزندش دچار اوتیسم است چه شوک بزرگی بر او وارد شده و چگونه توانسته است زندگی خود را بازیابی کند و به روند عادی برگردد.
 
نویسنده که متخصص درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) است مفاهیم علمی و روانشناسانه را به زبانی ساده برای مخاطب توضیح داده است به گونه ای که برای بهره مندی از این کتاب نیازی به هیچ زمینه ای در دانش روانشناسی وجود ندارد.

کتاب را "دکتر علی صاحبی" و "مهدی اسکندری" ترجمه کرده اند و انتشارات "سایه سخن" آن را منتشر کرده است. استقبال از "سیلی واقعیت" به حدی بوده که تا امروز به چاپ ششم رسیده است.

برای تهیه کتاب می توانید از این لینک استفاده کنید.

«سیلی واقعیت» ؛ چگونه در هنگام سختی های زندگی می توان رضایتمند بود؟

تحلیل دکتر رضا داوری اردکانی از اوضاع کنونی: ایران و مسائل و مشکلاتش

مقاله جدید دکتر رضا داوری اردکانی
شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلاف‌های مخرب نبوده است.

جدیدترین مقاله دکتر رضا داوری اردکانی معطوف به وضعیت کنونی کشور است. هرچه بحران‌های پیش‌روی کشور عیان‌تر می‌شود، قلم این فیلسوف نیز تیزتر می‌شود و زبانش صریح‌تر.
 
به گزارش عصرایران به نقل از روزنامه سازندگی، داوری در توضیحی که برای مقاله خود با عنوان «ایران و مسائل و مشکلاتش» در شماره شصت و هشتم خبرنامه فرهنگستان علوم نوشته، به یک نکته اشاره می‌کند و می‌نویسد:
 
«در پانزده شانزده سال اخیر که من در این نشریه قلم می‌زنم، بارها به صراحت یا به‌صورت سربسته خداحافظی کرده‌ام اما مثل اینکه همچنان باید آماده نوشتن خداحافظی‌های دیگر باشم. مگر آنکه مجالی برای آن نماند.
 
نوشته‌ای که می‌خوانید نه خداحافظی است و نه گله و شکایت از مشکلات اداری بلکه ادامه کوششی است که در طی دهه‌های اخیر برای درک وضع موجود کشور و اندیشیدن به آینده امور داشته‌ام و کمتر به آن التفات شده است.
 
شاید لحن نوشته اندکی تلخ باشد و کسانی بگویند یأس‌آور است. اندیشیدن به مشکلات و سعی در طرح مسائل نباید مایه یأس شود بلکه نور امید در دل‌ها می‌افروزد. سخن روشن‌کننده، یأس‌آور نیست.

در این نوشته روزن هیچ امیدی بسته نشده است اصلاً اگر جایی امیدی باشد با حرف بدبینان از میان نمی‌رود ولی جایی که امید نیست، آن را پدید باید آورد.
 
شاید توجه و تذکر به وضع خود و کشور و آنچه دارد می‌گذرد و پیش می‌آید و خردی که کارها با آن صورت می‌گیرد، بسیار دشوار و اندکی دردآور باشد ولی مگر با گریز از درد و پناه بردن به مسکّن، بیماری علاج می‌شود؟ مسکّن لازم است اما مسئله یا مسائل کشور را باید شناخت. همه باید مسئولیت وضع کشور را هر چه باشد خوب یا بد به عهده بگیرند و بیندیشند که ایران چگونه می‌تواند ایرانی که ایرانیان آن را دوست می‌دارند بشود.
 
آنچه می‌خوانید نه خوش‌بینانه است نه بدبینانه. کوششی است برای آشنایی با وضع کنونی زندگیمان و دعوت به اندیشیدن در باب آینده ایران.» رئیس فرهنگستان علوم با این مقدمه مخاطبان را دعوت به خواندن سرمقاله‌اش می‌کند. در ادامه می‌توانید خلاصه‌ای از این سرمقاله را مطالعه کنید.»

***

۱- ایران پر از مشکل است اما مسئله ندارد. در این کشور کمتر جایی را می‌توان سراغ گرفت که مشکل و گرفتاری نداشته باشد یا لااقل من هر چه فکر کرده‌ام جایی و کاری را بی‌مشکل نیافته‌ام.
 
ما در سراسر ایران مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راه‌ها و منزل‌ها داریم و چون به عمق و ریشه این مشکل‌ها کمتر توجه می‌کنیم نمی‌پرسیم که چگونه می‌توان و باید آنها را رفع کرد و نمی‌خواهیم بدانیم که رفع آنها تا چه اندازه دشوار است و احیاناً می‌پنداریم که رفع مشکل‌ها در هر شرایطی به‌آسانی از عهده دولت و حکومت برمی‌آید (قدرت دولت و حکومت را ناچیز نمی‌انگارم و معتقدم که اگر حکومت عزم اصلاح داشته باشد و همت صرف آن کند به نتیجه می‌رسد) ما مسئله نداریم ولی مشکل‌هایمان فراوان است. هوا و آب و خاک آلوده است.

از سلامت غذایی که می‌خوریم اطمینان نداریم. در خانه‌ها نمی‌دانیم چه می‌گذرد اما وقتی به کوچه می‌آییم کوچه عبوس است و نشاط ندارد و بیشتر جولانگاه و عرضه آشوب ترافیک است.
اگر کار داشته باشیم و به سرکار برویم شاید زحمت بکشیم اما چون نه پیوستگی و همبستگی طولی در نظام اجتماعی وجود دارد و نه پیوستگی عرضی.... وقتی در گفتارهای سیاسی نظر می‌کنیم، در آنها از مشکل‌های کشور چیزی گفته نمی‌شود و اگر گفته شود محض خالی نبودن عریضه است.
 
ما ایده‌آل را دوست می‌داریم و این دوستی چندان است که گاهی برای علایق عملی و اصلاح امور عمومی جایی در دل و جان باقی نمی‌ماند.

از مردم زیاد می‌گویند اما مراد از مردم کسانی هستند که به حرف‌های خوشایند گوینده و نویسنده دلخوشند و آنها را بی‌چون و چرا و بدون تأمل تأیید و تکرار می‌کنند وگرنه مردمی که با سختی‌های زندگی دست به گریبانند منظور نیستند.
 
اینکه کشور در چه وضعی است و به کجا می‌رود و چه نیازی دارد و چه می‌تواند و باید بکند اصلاً مطرح نیست. باید ایدئولوژی را محقق کرد.
 
کاش می‌دانستیم که ایدئولوژی چگونه و از چه راه محقق می‌شود و اندکی به شرایط امکان و تحقق امور می‌اندیشیدیم.

۲- وقتی سیاست از زمین و زمان جدا می‌شود، چون ماهی بیرون افتاده از آب است. این سیاست نظم و تعادل را از دست می‌دهد و به مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های پراکنده مبدل می‌شود... سیاستی که همه کاره است، وقتی به خرد زمان پشت کند، همه کارها معطل می‌ماند.
 
در جهان توسعه‌نیافته چگونگی دخالت سیاست در کارها اهمیت بسیار دارد و اگر این دخالت با خرد کارساز صورت نگیرد، پریشانی‌ها بیشتر و مردمان بیش از پیش نومید و بی‌اعتماد و اهمال‌کار و ندانم کار می‌شوند.

۳- برگردیم به بحث مشکلات و مسائل. مشکلات را همه کم‌وبیش حس می‌کنند و آنها را به درجات با درک حسّی و قیاسی می‌شناسند اما کمتر می‌پرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمده‌اند.
 
گاهی هم اگر چنین پرسش‌هایی به زبان می‌آید، برای این است که مثلاً بگویند متصدیان امور نالایقند و هر مشکلی هست نتیجه بی‌تدبیری و اهمال و غفلت یا سوءنیت آنان است.
 
شاید حرفشان در مواردی نادرست نباشد اما همه که نالایق نیستند و اگر نالایقند پس لایق‌ها کجا هستند و چرا نمی‌آیند؟ آیا بهتر نیست فرض کنیم که اشخاص لایق هم هستند اما کارها چندان دشوار و پیچیده است که به صرف اعمال لیاقت آسان نمی‌شود.
 
به نظر می‌رسد که مدعیان بی‌لیاقتی مدیران، به پریشانی امور اهمیت نمی‌دهند و برای مخالفت حرف می‌زنند. بی‌مسئله بودن در کار کشور نشانه بدی است. 

۴- مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشم‌انداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است. کارشناسان معمولاً امور را تخصصی می‌بینند و می‌پندارند که با تصمیم‌های موضعی می‌توان مشکل‌های کلی و ساختاری را رفع کرد ولی سازمانی که به‌درستی نمی‌داند برای چه به وجود آمده و چه می‌تواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری می‌تواند برآید.
 
ما هر چه را که در جهان تجدد پدید آمده خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار هم قرار داده‌ایم. گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.

مثلاً در نظر ما دانشگاه هر جا باشد کار خود را می‌تواند انجام دهد و ارتباطش با فرهنگ کشور و زندگی و نیازهای مردم و توجه به فرهنگ و تاریخ اهمیت ندارد بلکه مهم آموختن و اخذ تکنولوژی است ولی وقتی شئون تجدد بی‌توجه به جایگاه و پیوستگی‌های آنها در جایی که نمی‌دانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند راه به تحقق تجدد نمی‌برند زیرا تجدد و توسعه مجموعه اشیاء و سازمان‌ها و گفتارها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خرد قابل تحقق در تاریخ است که در پانصد سال اخیر اوج و حضیض و قوت و ضعف داشته است.

۵- در این میان سخن خوب دیگری هم به میان آمده است و آن سخن تمدن نوین اسلامی است.
 
برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افق‌های باز خداحافظی می‌کند ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن (که نمی‌دانیم چگونه ممکن است) متصوّر نمی‌شود.
 
زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است ولی متأسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمی‌دانیم و نمی‌خواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با درد تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود.

ما امروز به هر جا بخواهیم برویم، باید از همین جا که ایستاده‌ایم آغاز کنیم.
اکنون، اقتصاد ما پریشان است. سازمان‌های اداری‌مان کارآیی و توانایی ندارند. علم‌مان تمرین پژوهش شده است.
 
بانک و بازارمان بلاتکلیف و فاسد است. اعتماد عمومی از میان رفته و احساس تنهایی کم‌کم دارد همه‌جا را می‌گیرد.
 
در این شرایط چگونه می‌توان از امید و آینده سخن گفت. وقتی کوشش نمی‌شود که از فرو‌رفتن در باتلاق فساد که همه‌چیز را در خود می‌کشد جلوگیری کنند، چگونه می‌توان به مقصد صلح و صلاح و آزادی و عدالت رسید.
 
اگر کار به مدد مبدأ غیبی باید صورت گیرد، دیگر به سیاست چندان نیاز نیست یا به قدرت و قهر سیاسی تکیه نباید کرد و سیاست آماده‌گر را باید پیش گرفت.

در هوای جهل و غرور و تعصّب هیچ جهانی ساخته نمی‌شود. متجددان هم با اراده به اصلاح و درک وجهی از صلاح و رعایت نظم، بنای جهان علم و تکنولوژی و سیاست پیشرفت و توسعه را گذاشته و وقتی در راه تاریخ خود با مسائل مواجه شده، کوشیده‌اند که آنها را حل کنند.
 
ما نیز که نظم اداری و آموزشی و سازمان‌ها و شیوه زندگی را از غرب وام کرده‌ایم، باید با توجه به آنچه در جهان جدید روی داده است یاد بگیریم که آن وام‌کرده‌ها را با توجه به شرایط تاریخی‌مان در جای مناسب قرار دهیم و تأمل کنیم که با چه برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با کدام سازمان اداری و مدرسه و دانشگاه و با چه روحیه و اخلاقی می‌توان بر انبوه و انباشته‌ای از مشکلات تاریخی دویست سیصدساله غلبه کرد.

اروپاییانی که ما را سست عهد و متظاهر و بی‌حمیت و چاپلوس و تسلیم قهر و استبداد و... خوانده‌اند، خود و فهم و خرد خود را میزان قرار داده و ما را محروم و دور از خرد عملی پدید آمده در دوران جدید یافته و به بی‌خردی منسوب کرده‌اند.
 
درست است که اروپای متجدد از خردی بهره داشته و هنوز هم کم‌وبیش بهره دارد که جهان پیش از تجدد آن را نمی‌شناخته است اما این بدان معنی نیست که دوران پیش از تجدد با خرد آشنایی و انس نداشته است. عقل تجدد، مطلق عقل و عقل مطلق نیست و اگر مردمی واجد آن نباشند نمی‌توان بی‌خردشان دانست.
 
اما از آنجا که خرد قدیم خرد توسعه نیست، برای رفتن در راه تجدد باید از عقل جدید راهنمایی خواست.
 
به‌خصوص که این عقل، عقل قدیم را به تاریکی افکنده و تاحدودی از اثر انداخته است و تا زمانی که راه و منزل دیگری در افق آینده ظاهر نشود، نمی‌توان از راه توسعه روگرداند یعنی وقتی چشم‌اندازی نباشد و مردمان به راه تجدد و نظام مصرف آن بستگی پیدا کرده باشند، انصاف نیست که خرد پشتوانه سیاست و اقتصاد جدید و علم بزرگ تکنولوژیک با بی‌باکی تحقیر شود.

اکنون همه جهان برای پیشرفت و توسعه به آن خرد نیاز دارد و دست یافتن به آن البته آسان نیست. تکرار این معنی لازم است که اولین شرط این دست یافتن شناخت خود و درک و توان موجود و آشنایی با ماهیت و شأن و جایگاه و قدرت خرد کارساز است. ما در دوران پیش از تجدد با خرد دیگری آشنا بوده‌ایم.
 
آن خرد مستقیماً گفتار و رفتار عمومی را سامان نمی‌داده و خلق و خوی مردمان را راه نمی‌برده است.
 
احکام و رسوم شریعت هم برای اینکه حسن رفتار و اخلاق عمومی را ضمان شود، باید پیروان را به اصل و آغاز متذکر سازد و به راه معرفت ببرد وگرنه صرف اعتقادات و آداب و مناسک ضامن پایبندی به راستی و درستی در گفتار و کردار نمی‌شود.

۶- یکی از راه‌های شناخت وضع خود، نگاه کردن در آئینه دیگران است. پس بد نیست که به کتاب‌ها و مقالات غربیان راجع به خلقیات و اوصاف اخلاقی ایرانیان توجه کنیم.
 
در همه این آثار وضع اروپا و اروپاییان ملاک و میزان حکم است و چه بسا به ایرانیان از آن لحاظ نظر شده است که در رسیدن به مراحل تجدد ناتوانند.
 
پیداست که ما در قیاس با اروپای غربی و آمریکای شمالی و ژاپن توسعه نیافته‌ایم و باید پاسخ بدهیم که چرا راه پیشرفت و توسعه را نتوانسته‌ایم بپیماییم.
 
غربی‌هایی که در باب خلقیات ما چیزی گفته و نوشته‌اند به استثنای معدودی مثل ادوارد براون نیاکان ما را سست‌عنصر و ریاکار و مطیع زور و قدرت و … دانسته و بعضی از آنها هیچ صفت خوبی برای آنها قائل نشده‌اند.

هموطنان در این راه دورتر رفته و احیاناً مردم ایران را در تمام طول تاریخ چند‌هزار‌ساله سست‌عنصر و دروغگو و ریاکار خوانده‌اند. ازجمله محمدعلی جمال زاده نوشته است که در ملت ایران هیچ صفت نیکویی ندیدم.
 
این اتفاق نظر تقریبی و اصرار در نسبت دادن کج‌رفتاری و بدکرداری به ایرانیان در طول تاریخ پانصد ساله از کجاست؟ البته دروغگویی و ریا و چاپلوسی و بلهوسی و دمدمی‌مزاجی و نااستواری در رفتار و گفتار ما در چندین قرن اخیر جای انکار ندارد ولی معلوم نیست چه اصراری داریم که آن را به نژاد ایرانی نسبت دهیم.

مگر این نژاد چیست و از کی بوده و علائم و نشانه‌ها و فصل‌های ممیزش چیست؟ می‌گویند ایرانیان تاریخ پرفراز و نشیب داشته و در معرض جنگ‌ها و کشتارهای بزرگ قرار گرفته و ترس در جانشان رسوخ کرده است یا ایرانیان مردمی کشاورز بوده‌اند و ناگزیر می‌بایست با طبیعت کنار آمده و برابر مصائب و حوادث صبر پیشه کنند.
 
آیا جنگ و کشتار فقط در منطقه جغرافیایی ایران روی می‌داده و کشاورزی اختصاص به ایران داشته و مردم مناطق دیگر در همه زمان‌ها صاحب تکنولوژی پیشرفته بوده‌اند و آیا درست است که همه عیب‌های ایرانیان را به یک صفت مثل سازگاری و سازشکاری یا ترسویی نسبت دهیم؟
 
ممکن است در یک مطالعه و پژوهش پژوهشگر به نتیجه برسد که عمومی‌ترین صفت مردم ترس یا سازشکاری است اما اینکه سرنوشت این صفت را به ما هدیه کرده و بقیه صفات از آن ناشی شده‌اند، موجه به نظر نمی‌رسد.

هر انسانی هر وقت چشم‌انداز امیدش تیره شود و ناهماهنگ باشد و از خرد همسازکننده بی‌بهره بماند، پریشان‌خاطر و پراکنده‌دل می‌شود و نادرستی در زبان و رفتارش‌ راه می‌یابد. هیچ صفتی، ذاتی هیچ قومی نیست.
 
تقدیر تاریخی ما هم در داستان‌های رستم و اسفندیار و رستم و سهراب و در جنگ ماراتن معین نشده است.
 
اما چون در دویست سال اخیر در راه تاریخ تجدد درماندیم و اراده گشودن و پیمودن آن راه را نداشتیم، هر چه اروپا در حقمان گفت تصدیق کردیم و به خود بستیم. یعنی پذیرفتیم که آنچه او می‌گوید باشیم.

۷- در دوران قدیم و قبل از تجدد مسائل تاریخی وجود نداشت که لازم باشد حکومت‌ها و مردم به آنها بیندیشند. در جهان جدید است که آدمی عهده‌دار ساختن جهان برای خود (و این خود، بشری است که تقدیرش تسخیر جهان و تصرف مالکانه در آنست) شده است.
 
اگر نویسندگان دوران رنسانس و مخصوصاً اوتوپی‌نویسان و فیلسوفانی چون بیکن و دکارت و هابز و لاک و روسو و کانت و... این طرح را درنینداخته باشند، لااقل در آزمایش دشوار درک و دریافت و تحمل بار سنگین آن شریک بوده‌اند. تاریخ غرب جدید به یک اعتبار تاریخ طرح و حلّ مسائل است.

مسئله تاریخی در راه ساختن و اندیشیدن به آینده پیش می‌آید و پیداست که مسائل فراوان و گوناگونند و در نظر صاحبنظران طرح می‌شوند.
 
با گوناگون شدن مسائل و درک تفاوت‌هاست که حوزه‌های علمی از هم جدا می‌شوند و هر یک به مسائل خاص می‌پردازند اما جهان علم از یاد نمی‌برد و نباید از یاد ببرد که علم و سیاست و اخلاق متعلق به یک نظام و عضو یک پیکرند و از یک روح مدد می‌گیرند و توفیقشان در طرح و حل مسائل محتاج به پشتیبانی فهم و خرد است و این توفیق در عین حال در وضع شئون دیگر نیز اثر دارد.
 
با توجه به آنچه گفته شد مسئله داشتن را با مشغولیت‌های علمی و غیرعلمی و مخصوصاً با حدیث آرزومندی اشتباه نباید کرد.

شاید ما از آن جهت با مسائل ایران چندان آشنایی نداریم که نمی‌پرسیم یا به این پرسش فکر نمی‌کنیم که ایران چه می‌خواهد و به کجا می‌رود و آینده‌اش چه خواهد بود و برای آن چه می‌توان و باید کرد مسلماً سیاستمداران در یافتن پاسخ این پرسش باید بکوشند و بدانند که پاسخ در صورتی امیدبخش و کارساز است که چشم انداز آینده و مراحل راه و وضع هر منزل و مرحله در آن روشن باشد.
 
اکنون ایران بیش از هر زمان به تذکر تاریخی و خودآگاهی ملی و توجه و دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و اصحاب قلم نیاز دارد. جهان کنونی پر از انواع خطرها و مصیبت‌هاست و ایران در کانون خطرها قرار دارد. در این شرایط خطیر باید از ایران پاسداری کرد.

شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلاف‌های مخرب و بنیان سوز و غفلت از آنچه روی داده است و روی می‌دهد و پریشانی و دوری مردمان از یکدیگر و سرگرمی به اوهام و حرف‌های بیهوده و غالباً دور از فهم و خرد و سرگردانی در کارها و راه‌ها نبوده است.
 
اختلاف‌های موجود حتی اگر به فرض قریب به محال به غلبه یک گروه بینجامد، سودی برای غالب ندارد اما به ایران زیان و آسیب می‌رساند.
 
ایران در شرایط کنونی به ترمیم و التیام زخم جدایی‌ها و گسست‌های روحی و تاریخی و اخلاقی و به وحدت و همبستگی و اعتماد و امید نیاز دارد و حصول اینها به تدبیرها و تصمیم‌هایی بسته است که دانایان و صاحبان خرد و تدبیر و سیاست و بزرگان قوم باید اتخاذ کنند.
 
پیداست که پیش از آن باید بتوان شرایط جهان و کشور را با فهم و خرد سیاسی دریافت و در کار و بار و کارنامه خود به دیده انصاف نگریست تا اندکی در درد ایران تنها و دردکشیده و دردمند و نگران آینده‌اش شریک شد. آیا راه دیگری مانده است و کار دیگری می‌توان کرد؟

نوشته دکتر سریع القلم درباره پیروزی فکر بر عصبانیت

دکتر سریع القلم
اگر اطرافیانِ یک مجری، کم و بیش افراد یکسانی باشند، فکر و نقد و تأمل و تغییر تعطیل می شوند.

عصرایران - دکتر محمود سریع القلم . استاد علوم سیاسی دانشگاه شهیدبهشتی و پژوهشگر توسعه

 
نزاعِ میان کشورها و افراد ضرورتاً مذموم نیست. آنچه اهمیت دارد موضوع و گسترۀ نزاع است.
 
 اینکه کشوری یا فردی به جمع بندی برسد که باید نزاع کند یا تعامل، کنار بیاید یا حتی عقب نشینی، می تواند سرنوشت ساز باشد. ملّت ها و اشخاصی که این درجه بندی ها را می آموزند و با حوصله آنها را به کار می گیرند، بهتر از زندگی استفاده می کنند.
 
اگر از این نویسنده پرسیده شود: مصداق مناسبی برای این موضوع چیست؟ خواهد گفت: چین و شخص چوئن لای (۱۳۵۴-۱۲۷۶ / ۱۸۹۸-۱۹۷۶ ، Zhou Enlai). بعضی تصور می کنند معمارِ چینِ نوین دنگ شائو پینگ است.
 
در حالی که مطالعۀ دقیق ترِ تاریخِ معاصرِ چین مشخص می کند که فکر، شخصیت و عملکرد چوئن لای از ۱۹۴۹ (زمانِ پیروزی انقلاب چین) تا ۱۹۷۶ (زمانِ مرگ او) به مدتِ ۲۷ سال نه تنها مسیرِ اقتصادی و سیاسی چین را تغییر داد بلکه با موقعیتِ فعلی چین، مسیرِ تحولات جهانی را رقم زد.

از زمانی که چوئن لای در ۸ ژانویه ۱۹۷۶ (۱۸ دی ۱۳۵۴) فوت کرده، حدود پانصد کتاب، ۵۰۰۰ مقاله علمی و چندین مستند در مورد او تهیه شده است. چوئن لای در ۱۷ سالگی برای تحصیلاتِ دانشگاهی به ژاپن رفت و در آنجا با مارکسیسم آشنا شد.
 
بعد از دو سال عازم فرانسه شد و برای ۵ سال از نزدیک، تحولات فرانسه، آلمان و انگلستان را مشاهده کرد. وقتی در کانونِ مرکزی رهبرانِ چین مطالعه می کنیم متوجه می شویم چوئن لای از دو ویژگی متمایز برخوردار است:

او قبل از آنکه مارکسیست باشد، دانش آموختۀ مکتب کنفسیوسی بود؛او تنها فردی بود درنخبگان که تجربۀ مشاهدۀ مستقیم از جهان را داشت.

مائو فقط دو بار به سفر رفت و در این دو بار با استالین و خروشچف ملاقات کرد. در حالی که مائو از کنفسیوسیسم بیزار بود و علاقه ای به یادگیری اصول و متدولوژی آن نداشت و در دورۀ جوانی و میان سالی به یک فردی با ذهن انتزاعی محض تبدیل شده بود، چوئن لای دو درس تعیین کننده از بودائیسم و کنفسیوس آموخته بود: فهمیدن دقیق یک موضوع تنها با رجوع به Fact قابل تحقق است واینکه «عمل» باید در قالب «شرایط» باشد. چوئن لای از اول انقلابِ چین، ابتدا وزیر خارجه و سپس نخست وزیر بود و مائو او را در فهمِ جهان، منحصر به فرد می دانست زیرا خودش بومی و روستایی بود.
 
مائو غرق در آرزوهای خود بود و به تعبیرِ مترجمِ انگلیسی زبانش (Sidney Rottenberg)، این آرزوها و خواسته های غیر واقعی، مستقیم و غیر مستقیم باعث مرگ میلیون ها چینی شد.
 
شاید از یک منظر بتوان چوئن لای که عملاً نفرِ دومِ چین در دورۀ زعامت مائو بود و ۱۰ ماه زودتر از او از دنیا رفت را یکی از تعیین کننده ترین سیاست مداران قرن گذشته قلمداد کرد: او به عنوان وزیر خارجه و نخست وزیر، ۲۷ سال در کنار مائو بود و در عین حال، به فکر قدرت و ثروت ملّی چین بود و «مائو زدایی» کرد.

هنری کیسینجر می گوید: محک زدنِ عملکرد و موفقیت یک وزیر خارجه با این شاخص قابل شناسایی است که آنچه او در صحنۀ خارجی انجام می دهد، ابتدا در داخل موردِ اجماع هیأت حاکمه و افکارِ عمومی قرار گرفته باشد. شاید مهم ترین واژه در رسالۀ دکترای کیسینجر (A World Restored: Metternich, Castlereagh and the Problems of Peace 1812-1822) واژۀ نظم یا سامان (Order) باشد. او و چوئن لای هر دو در پی ثبات و نظم و تداوم بودند.
 
هر دو بنیان این ثبات را در داخل می دانستند و اصولاً این یک اندیشه اجتماعی-سیاسی اروپایی است که چوئن لای به خوبی در اقامتِ ۵ ساله خود در غرب اروپا آنرا دریافت. بنیانِ تفکراتِ چوئن لای، جلوگیری از تسلط و نفوذ خارجی بر چین، قرار نگرفتنش در زیرمجموعۀ اتحادِ جماهیر شوروی و اعتبار بین المللی بود.
 
تحققِ این اهداف، صنعتی شدن و قدرت اقتصادی چین بود. سیاست خارجی و دیپلماسی حکمِ جاده صاف کن و غلطک را داشت.

چوئن لای بدون آنکه با مائو درگیر شود و اعتمادِ او را از دست دهد، با آرامی، قدم به قدم، با حوصله در داخلِ منظومۀ جهان بینی مائو سیر می کرد و نیازهای روانی او برای تمجید و تأیید را تأمین می کرد ولی در عین حال او را متوجه می ساخت که قدرت چین، حزب کمونیست و از همه مهم تر، قدرت مائو در سایۀ مستعد کردن محیطِ بین المللی، حداقل سازی تضادهای خارجی، توازنِ میان نیروهای متخاصم و گفت و گوهای بدون وقفه با همۀ دشمنان است.
 
یکی از ویژگی های چوئن لای که دوست و دشمن، داخلی و خارجی و عموم در مورد او می گویند: ادب، تربیت، عفت کلام، نزاکت و اخلاقی بودن او بود. در سنتِ کنفسیوسی به این خصلت که بسیار تأکید می شود، Junzi می گویند و او در چین نماد Junzi است.
 
کیسینجر می گوید: دشمنِ نظم و سامان و سیستم، جابجا شدن مسایل مهم با غیر مهم است. او می گوید: «سیمانِ نظم و سامان در قابل اتکا بودن است». به همین دلیل سیاستمداران اروپایی تبارِ آمریکایی، سیاست و رفتار اروپایی ها که از ثباتِ به مراتب بیشتری نسبت به آمریکا برخوردار است را بیشتر می پسندند. برژینسکی در کنفرانسی در سال ۲۰۰۹ انتقادگونه مطرح کرد که سیاستمداران در آمریکا «استراتژیست های پاره وقت هستند».
 
چوئن لای در شرایطی که در مدیریت و بدنۀ حزب کمونیست چین، عموماً همه شعارهای ضد آمریکایی می دادند، توانست به نوعی آرام آرام اقناع ایجاد کند تا از سال ۱۹۵۵ و آغازِ مشاجراتِ دو قدرتِ کمونیستی چین و شوروی، ۱۳۰ ملاقات بین سفرای چین و آمریکا در لهستان را پیش ببرد.
 
او با ۳ اصل توانست ایدئولوژیک ترین افراد را قانع کند: کاهش سوء محاسبات، روشن کردن نیات و تبیین پیشنهادات. این ملاقات ها ۱۶ سال قبل از مذاکرات رسمی چوئن لای با نیکسون و کیسینجر بود.
 
از یک طرف، آمریکا در مرزهای جنوبی و شرقی چین در ویتنام، کره و ژاپن حضور داشت و از طرفی دیگر شوروی در مرزهای ۸۰۰۰ کیلومتری خود با چین، یک میلیون نیروی نظامی با موشک های هسته ای رو به شهرهای چین مستقر کرده بود.

چوئن لای در سال ۱۹۵۵ در سفرها و ملاقات های خود به اقصی نقاط جهان، هدفِ چین را صنعتی شدن و رشد اقتصادی اعلام می کرد و می گفت که یک جهان صلح آمیز می تواند چنین هدفی را تحقق بخشد. تمام تلاش چوئن لای این بود که در داخل و خارج، همه را نسبت به پی آمدهای جنگ و تقابل نظامی هشدار دهد.
 
او با ادبیاتِ آرام، شمرده و توأم با اعتمادِ به نفس رسماً می گفت که چین در پیِ جنگ با هیچ کشور دور و نزدیک نیست. او با آرامش و استدلال و دور از نمایش سیاسی توانست مائو را متقاعد کند که برای در امان ماندن از یک دشمن نزدیک، باید با یک دشمن دورتر به ائتلاف و همکاری رسید.
 
از همین بنیان فکری استفاده کرد تا گفت و گو با آمریکا را به عنوان ضرورتی برای جابجا کردن تنظیمات ذهنِ رهبران کرملین به کار گیرد. کار کردن با ذهن و شخصیت مائو، کار سهلی نبود. مردی که محصور بود.
 
جهان را ندیده بود، عطشِ تمجید داشت. مانند صدام حسین، کسی جرأت نمی کرد حتی در ذهن خود، مائو را نقد کند.
 
او ظاهر می شد و دیگران را توجیه می کرد که چگونه مسایل را تعریف و تحلیل کنند زیرا فقط یک تحلیل وجود داشت. همه از مطرح کردن داده ها و تحلیل های نامأنوس با ناخودآگاه مائو، پرهیز می کردند.
 
تمامی سوالات و پاسخ ها از قبل مشخص بود. این تقصیر مائو نبود. هر ایده ای که نقد نشود، درمعرضِ واکنش های متفاوت قرار نگیرد و چَکُش نخورد، دیگر ایده نیست، بلکه جزمیت است.
 
چوئن لای در چنین قالبی، منافع ملّی چین، قدرت ملّی چین و هدف اقتصادگرایی را با هزاران قدم و طی سال های متمادی پیش برد. چوئن لای می دانست که مهم ترین قدرت چانه زنی چین در برابر دشمنانِ دور و نزدیک، قدرت تسلیحات هسته ای است که در سال ۱۹۶۴ رسماً به وقوع پیوست.
 
در تمامِ مدتی که چین در پی قدرت هسته ای بود با جهان، ملایم و آرام تعامل کرد و وقتی آن را بدست آورد به روش اتصال و یا مرتبط کردنِ متغیرها به یکدیگر متوسل شد (Linkage). در دوره ای که چین، فضای مذاکرات سیاسی در نیمۀ دوم دهه ۱۹۶۰ را با آمریکا و شوروی فراهم می کرد، ۱۱ آزمایشِ هسته ای انجام داد.
چوئن لای با جزییات باور نکردنی، تحولاتِ جهانی را با تیم بسیار کوچکی دنبال می کرد و تاکتیک ها و استراتژی های خود را در قالبِ واقعیات و Fact های جهانی تنظیم می نمود. مائو از اینکه تحلیل ها و محاسبات چوئن لای به جایگاه او لطمه ای وارد نمی کرد، و به تدریج مسایل داخلی را نیز مساعدت می بخشید، خرسند بود و از او حمایت می کرد.
 
چوئن لای از فقر مردم چین و توانایی کشور کوچکی مانند ژاپن در تحمیل خواسته های خود به چینی ها به شدت رنج می برد و با هدفِ اجماع در داخل و صلح در خارج، به دنبال ایجاد شرایطی بود تا چین را به قدرتمندی اقتصادی برساند.
 
دیپلماسی و سیاست خارجی برای او برگرفته از رهیافت Lloyd George نخست وزیر بریتانیا به معنای چانه زدن و خرید کالا به قیمت مناسب بود. سیاست خارجی برای او هدف نبود بلکه افق و تمرکز اقدامات او برای داخل و قدرتمند کردن داخل بود که هم اکنون پس از نیم قرن قابل استناد است.
 
عملکرد چوئن لای شاهدی بر یکی از دقیق ترین تعاریف قدرت است: کشوری قدرت دارد که بتواند دستور کار محیط بیرونی و اگر توانست جهانی را تنظیم کند؛ امری که امروز چین حداقل در امور تجاری، تولیدی، فن آوری، مالی، و سرمایه گذاری می تواند انجام دهد و روسیه از چنین توانی محروم است.

چوئن لای از خود می پرسید: چرا چین که زمانی امپراطوری قدرتمندی بود، چنین اسیر فئودالیسم داخلی و نفوذ خارجی شده است؟ دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در تغییرِ افکار به سوی انقلاب چین و ایجاد انسجام سیاسی تعیین کننده بودند.

John Dewey که از یکم تا ۱۹ ماه مه ۱۹۱۹ در دانشگا های چین پیرامون «فلسفۀ عملی» سخنرانی کرد، معتقد بود تا افکارِ چینی ها تغییر نیابند، چین متحول نخواهد شد.
 
یکی از اندیشمندانی که در شکل گیری افکار چوئن لای اثر گذاشت، فیلسوف چینی Wang Fuzhi  (۱۶۹۲-۱۶۱۹) بود که سقوطِ امپراطوری Ming (1644-1368) را ناشی از آن دانست که رهبران امپراطوری از فهمِ واقعیت ها عاجز ماندند و در عمارت های ذهنی که خود بنا کرده بودند در نهایت مدفون شدند.
 
چوئن لای چه در نسبت استدلالی و روانی خود با مائو و چه در فرایند اجماع سازی درون حزبی، تلاش های موفقیت آمیزی داشت تا اثبات کند که اگر چینی ها افکار خود را تغییر ندهند و درک عینی از جهان نداشته باشند، به حاکمیت و استقلال دست نخواهند یافت و از نفوذ خارجی رها نخواهند شد.
 
جهان، جهان رقابتی است و اگر کشوری در داخل قوی نشود، نمی تواند در خارج قوی عمل کند. قوی شدن در داخل برای چوئن لای، قدرت تولیدی، مالی و فناوری بود.

این نویسنده حدود بیست سال پیش با یک محقق چینیِ آشنا شد و در حین مباحث علمی متوجه شد که فردِ چینی، فقط و فقط متخصص تحولات سال ۱۹۵۰ (یکسال پس از انقلاب) است.
 
محقق چینی گفت که در رابطه با آن یک سال، پنج کتاب تألیف کرده است. هدف از این نکته، اشاره به حجم و گستردگی و پیچیدگی مسایل چین است.
 
چوئن لای چه در ۲۵ سال فعالیت سیاسی و تشکیلاتی قبل از انقلاب و چه ۲۷ سال وزارت و نخست وزیری پس از انقلاب، به قدری با حوصله، دقت، آرامش، دوراندیشی، تعامل، ادب، واکنشی نبودن، صبر و آمادگی برای فهم موضوعات و تضادها عمل کرد که مسیر چین و بلکه جهان را تغییر داد. 
 
هامر شولد، سیاست مدارِ سوئدی که دبیرکل سازمان ملل از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ بود، در مورد او گفته بود: قدری تحقیر آمیز است اگر بگویم که چوئن لای یک مغز فرا انسانی دارد و من بهتر از او در سیاست خارجی ندیده ام.
 
همینطور کیسینجر گفته است: مائو در جلسات متکلم وحده بود ولی چوئن لای می گذاشت همه نظر دهند.
 
مائو در پی حذف مخالفین خود بود ولی چوئن لای می خواست آنها را اقناع کند. مائو زبان تلخی داشت ولی چوئن لای با کلماتش نفوذ می کرد. مائو خیلی حالات فیلسوفانه داشت، ولی چوئن لای خود را مذاکره کننده می دانست.
مائو می خواست تاریخ را سرعت بخشد، ولی چوئن لای به دنبال بهره برداری از اوضاع فعلی بود.
 
 در آخر کیسینجر می گوید او یکی از دو یا سه نفری است که مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده اند.
 
 نیکسون که بعد از ریاست جمهوری اش ۱۰ کتاب نوشت و انرژی کاری در مقیاس کهکشان ها داشت، در مورد چوئن لای معتقد بود که بدون ابعاد پیچیدۀ روانی و دقت بحث و فهم او، عادی سازی و به سرانجام رساندن مذاکرات چین و آمریکا امکان پذیر نبود.

چوئن لای چند ویژگی بارز داشت که در سیاست مداران امروزی به ندرت دیده می شود:

۱- او هیچ وقت در صحبت کردن و مذاکره عصبانی نمی شد زیرا آن را نشانۀ عدم اعتماد به نفس، ضعف های انباشته شده درونی و نداشتن افقِ درازمدت می دانست. او اعتقاد داشت باید واقعیت را پذیرفت و به نحو احسن از آن بهره جست؛ آموزه ای کنفسیوسی که بسیار به درد سیاست ورزی می خورد.
 
داشتن آرزوهای بلند و دست نیافتنی، وقت تلف کردن است. فهمیدن آنچه هم اکنون جاری است، خود هنر تعیین کننده ای است. عصبانیت، انعکاس ضعف است. خلق و خوی تند در سیاست نشانۀ بی برنامگی است.
 
وقتی فردی عصبانی باشد، توان انتخاب واژگان دقیق و اثرگذار در صحبت کردن را از دست می دهد. چوئن لای عصبانی نمی شد، حذف نمی کرد و چون فکر می کرد در سیاست منافع و افکار بالذات متفاوت و متضاد هستند، باید با روش هم پوشانی حرکت کرد تا تخطئۀ افکار و حذف. او هم در داخل این روش را پیش گرفت و هم در خارج.
 
دنگ شائو پینگ که به نوعی شاگرد چوئن لای محسوب می شود با ظرافت های خاصِ خودش تلاش می کرد به همه بگوید الگوی ما مائو نیست، بلکه چوئن لایِ با ادبِ، آرامِ، ملایمِ، فکورِ، با حوصلۀ، مدنی و جذب کننده است.

۲- بر خلاف مائو که جهان را ندیده بود، چوئن لای، آدم دیده بود. قدرت مقایسه داشت. غرق در ذهن و درونخود نبود. نیاز به تمجید را با آموزه های کنفسیوسی از خود دور کرده بود. او آموخته بود میان سکوت و فعالیت، وقت شناس باشد. آدم دیدن می تواند زندگی آدمی را دگرگون کند.
 
اگر اطرافیانِ یک مجری، کم و بیش افراد یکسانی باشند، فکر و نقد و تأمل و تغییر تعطیل می شوند. آدمی باید تشنۀ دیدنِ چند نفرِ درست و حسابی در هر هفته باشد تا رشد کند. عموم اشتباهات فردی و غیر فردی ناشی از این است که یک ذهنیت، بدون آنکه محک بخورد اجرا می شود.
 
مهم ترین خاصیتِ دموکراسی این است که نمی گذارد تنها یک ذهنیت در یک جامعه حاکم شود. چون چوئن لای آدم دیده بود و مرتب آدم می دید و «در معرضِ اندیشه های مختلف» بود، علیرغم کار در یک نظام دیکتاتوری، پلورالیست بود و با ذهن باز و متکثر به دنبال تحلیل و راه حل می رفت.
 
مزیتِ جامعه باز این است که تعداد اشتباهات را کاهش می دهد. آمریکایی ها نام ملاقات های محرمانۀ کیسینجر و چوئن لای را که از طریق پروازهای پاکستان به چین انجام می شد، Polo نامیدند که برگرفته از نامِ جهانگردِ ایتالیایی Marco Polo بود که با شرایطِ محدود و غیرِ قابلِ تصورِ قرن سیزدهم حتی به چین هم سفر کرده بود تا بیاموزد و تغییر کند (۱۳۲۴-۱۲۵۴).

۳– اگر مدیری باهوش باشد می گوییم بر خود و برنامه ها و عملکرد خود دقت دارد و مسلط است. اما اگر چند درجه جلوتر برویم، می گوییم نه تنها این مدیر باهوش است بلکه «پی آمد» آنچه که می گوید و عمل می کند را دقیق می سنجد. این تفاوت میان دو واژه است: اینکه به کسی بگوییم شما «دروغگو» هستید یا بگوییم شما «راستگو نیستید».
 
اثرگذاری روانی و پی آمدِ روانی این دو جمله بسیار وسیع است. درکِ «پی آمد»، یک توانایی روانشناسانۀ منحصرِ به فرد است. همین ویژگی شاید باعث شد بریتانیا دو قرن بر جهان حکمرانی کند. یک دانشگاهی انگلیسی روزی به این نویسنده گفت: من نمی دانم چرا این آمریکایی ها دنبال گسترشِ دموکراسی هستند.
 
مگر راحت است که همه دموکراتیک شوند؟ شاهکار چوئن لای این بود که هر جمله خطاب به شوروی، ژاپن، آمریکا و اروپایی ها را ده ها بار مرور می کرد و سپس بیان می نمود و این مرور شامل بررسی پی آمدهای استنباطی و دریافتی مخاطبان نیز می شد.

۴- چوئن لای مهم ترین کار دیپلماسی را ایجاد رفتارهای با ثبات می دانست. او با صبر و حوصله به دنبال این نوع روابط، با دوست و دشمن چین بود. آمریکا و شوروی هر دو به دنبال انزوای چین و بی اهمیت دانستن (Irrelevance)  این کشوردر روابط جهانی بودند.
 
چوئن لای می خواست حتی خصومتِ میان چین و شوروی را ضابطه مند کند. به همین دلیل مذاکراتِ دائمی با آمریکا و شوروی را مفید می دانست تا قاعده مندی تحقق یابد. این قاعده مندی ها ابدی و Fixed نیستند و مراقبت می خواهند.
 
نکتۀ کانونی در عملکرد و نظام فکری چوئن لای، قدرتمند کردن، ثبات سیاسی، رشد اقتصادی و امنیت ملی چین بود. هدف تغییر محیط خارجی نبود. تمام اهتمام ها برای اندرون بود.

میراث چوئن لای شاید شاهدِ دیگری بر این ضرب المثل اروپایی است که: شخصیت سرنوشت ساز است (Character is destiny). بدون شخصیتِ آرام و غیر عصبانی و سنجیده نمی توان افکار خوب و منطقی را بکار بست. چوئن لای یک دشمن را متعادل کرد (شوروی)، با دیگری دوست شد تا از آن بهره گیرد (آمریکا).
 
سومی در همسایگی را هم سرجای خودش نشاند (ژاپن). دعوا کردن هم با اصول باشد بهتراست.

یک ضرب المثل چینی می گوید: به دنبال انتقام گیری از دشمن نباشید. کنار رودخانه بنشینید. آب، جسد او را می آورد.

آیت‌الله مکارم شیرازی : ما نباید مقابل صحنه‌های فساد سکوت کنیم

یکی از مراجع تقلید بر لزوم ایمان به روز معاد تاکید کرد و گفت: اینکه شما می‌شنوید این همه اختلاس و احتکار می‌شود نشان می‌دهد که پایه‌های ایمان متزلزل شده و موجب نابسامانی شده است.

به گزارش فارس، آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی بامداد امروز در آیین تحویل سال 1398 که در شبستان امام خمینی(ره) حرم مطهر کریمه اهل‌بیت(س) برگزار شد، با بیان اینکه قرآن کریم برنامه چهارگانه‌ای را برای زندگی بشر معرفی کرده است، اظهار کرد: در مرحله نخست این برنامه ایمان به خداوند متعال مورد تاکید قرار گرفته است؛ مفهوم ایمان این است که بدانیم خداوند متعال همه جا با ماست و بر همه اعمال و نیت‌های ما آگاه است به همین علت از خود ما، به ما نزدیک‌تر است.

وی بر لزوم ایمان به روز معاد تاکید و اضافه کرد: اینکه شما می‌شنوید این همه اختلاس و احتکار می‌شود نشان می‌دهد که پایه‌های ایمان متزلزل شده و موجب نابسامانی شده است.

این مرجع تقلید با اشاره به اینکه میوه درخت ایمان عمل صالح است، عنوان کرد: کمک به نیازمندان، عیادت بیماران، آزاد کردن زندانیان و کمک به ازدواج جوانان از عمل صالح و مرحله دوم برنامه مورد نظر قرآن کریم است که امیدواریم امسال به این مرحله دوم توجه بیشتری داشته باشیم تا عمل صالح ما ذخیره میعاد ما باشد.

وی یادآور شد: ما نباید مقابل صحنه‌های فساد سکوت کنیم و نسبت به امر به معروف و نهی از منکر نگاهی ویژه داشته باشیم؛ در سال جاری باید نظارت‌های خود را بیشتر کنیم تا بتوانیم از اختلاس‌ها و دزدی‌ها جلوگیری کنیم.

آیت‌الله مکارم شیرازی از دعوت به استقامت و صبر به‌عنوان یکی از مراحل مهم برنامه مورد نظر قرآن کریم نام برد و گفت: زندگی دارای بسیاری از مشکلات است و اگر ما استقامت نداشته باشیم با مشکل روبرو خواهیم شد.

وی ادامه داد: ملت شجاع پیشرفت می‌کند اما ملتی که شجاعت و استقامت ندارد می‌ماند؛ جامعه ما باید با این برنامه قرآنی پیوست داشته باشد و در این راستا باید از تشریفات کم و اضافه آن را صرف ایتام، خانواده‌های نیازمند و افرادی کنیم که مدت اجاره آن‌ها تمام شده و وسایل خانه آن‌ها را به بیرون ریخته‌اند.

آیت‌الله مکارم شیرازی با قرائت دعای سال تحویل عنوان کرد: با عمل به برنامه مورد نظر قرآن کریم احسن‌الحال رقم زده می‌شود.

این مرجع تقلید اضافه کرد: امیدواریم مردم به ویژه جوانان در سال جاری وضعیت مطلوب‌تری داشته و در راستای تحقق این هدف مسئولان نیز کوشا باشند.

وی خاطرنشان کرد: اینکه سال نو با میلاد امیرالمؤمنین(ع) تقاران یافته را به فال نیک گرفته و امیدواریم سال با برکتی برای همه مسلمانان باشد به شرطی اینکه مسئولان بیشتر کار کنند و مردم با یکدیگر صمیمانه‌تر باشند و هر فردی فقط به فکر خود نباشد.