واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

نوشته ای درباره احمد فردید؛ متفکر، پریشان‌گو یا فرصت‌‌طلب؟

گفتاری به بهانۀ بیست و پنجمین سال‌مرگ چهره‌ای مرموز
25 سال پس از درگذشت «سید احمد فردید» به این پرسش پرداخته ایم: چگونه فردی که به عقاید مذهبی و انقلابی شهرت نداشت ناگهان در آستانۀ انقلاب از آخر‌الزمان گفت و اتفاقا در سال های بعد از انقلاب برخی از نیروهای مذهبی و انقلابی نیز گرد او حلقه می‌زدند؟ آیا همان گونه که مخالفت با کمونیسم خیلی‌ها را به هم نزدیک کرده بود این بار ضدیت با لیبرالیسم آنان را به فردید علاقه‌مند ساخته بود؟ یا فیلسوف شفاهی فرصت را مناسب تشخیص داده بود؟

 عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز بیست و پنجمین سالروز درگذشت «احمد فردید» است و آن‌گونه که هواداران و مریدان دوست دارند از او یاد کنند «دکتر سید احمد فردید»؛ مشهور به فیلسوف شفاهی یا پیش‌قراول مقابلۀ فکری با غرب‌زدگی.

بهانۀ اصلی هم سال‌مرگ اوست ( 25 مرداد 1373) و هم ساخت مستندی به نام «تئوریسین خشونت» به نویسندگی و کارگردانی «محسن کوقانی».[هر چند مستند را ندیده‌ام اما از پوستر و نوع معرفی و چینش متفکران حاضر در فیلم و سایت های تبلیغ کننده  می‌توان حدس زد که اتفاقا بیشتر در ستایش او باشد و اتهام‌زدایی از همین عنوان «تئوریسین خشونت». بر اساس مستندهایی چون قدیس یا راه طی شده یاد گرفته‌ایم عنوان می‌تواند بر خلاف تصور اولیه باشد.]
  
جدای این مستند که نقد مستقلی را می‌سزد، 25 سال پس از مرگ فردید هم‌چنان می‌توان در جست و جوی پاسخ پرسش‌هایی بود که سال 1355 علیرضا میبدی در قالب گفت و گویی با او برای «روزنامۀ رستاخیز» با فردید مطرح کرد:

آقای فردید! شما کیستید؟ یک جادوگر فلسفی؟ یک سفسطه‌گر؟ یک شهروندِ ناکجاآباد یا یک عارف زنار بسته؟ و او هم پاسخ داد: «من یک ناچیزِ بزرگ هستم!»

راز آلودگی و تناقض از معرفی او شروع می‌شود. چون «دکتر سید احمد فردید» نه دکتری داشت و نه پیش از انقلاب واژه «‌سید» را در معرفی خود به کار می‌برد و نه نام اولیه او « فردید» بود و نه حتی تاریخ تولد او که 1289 ذکر می‌شود دقیق و قطعی است.

این قدر می‌دانیم که «احمد مهینی یزدی» که بعدها به عنوان «فردید» شهرت یافت، نظریاتی را به صورت شفاهی مطرح می‌کرد و مطلقا اهل نوشتن هم نبود اما بر گروهی از افرادی که فعالیت‌های فکری انجام می دادند اثر گذاشت و مشهورترین مورد نیز وضع و رواج اصطلاح «غرب زدگی» است.

چندان که جلال آل احمد که خود یک‌چند مراد و مقتدای جماعتی از روشن‌فکران شد تصریح کرده بود این اصطلاح را از فردید، وام گرفته است: «این تعبیر غرب زدگی را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت فردید وام گرفته‌ام.»

احمد فردید؛ متفکر، پریشان‌گو یا فرصت‌‌طلب؟

پس وجه اول، کنج‌کاوی دربارۀ فیلسوفی است که اهل نوشتن نبود و تنها سخن می‌گفت و منسجم هم نمی‌گفت و نزد برخی همین پراکنده یا حتی پریشان‌گویی جاذبه داشت.

وجه دوم چنان که اشاره شد اصطلاح بسیار تأثیر گذار «غرب‌زدگی» است که جلال از او وام گرفت و بعدتر به گفتمان رایج در فضای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بدل شد.

وجه سوم این است که او را مروج اندیشه های ضد لیبرالی «مارتین هایدگر» فیسلسوف آلمانی در ایران می‌دانند. فیلسوفی که به همکاری با نازی‌ها هم متهم شده بود.

بدین ترتیب دو گانۀ « هایدگر- پوپر» با دو گفتمان «اقتدارگرایی دربرابر تکثر گرایی» در ایران با دو نماینده شناخته شد: «‌فردید» و «سروش» و راز حملات صریح دکتر سروش به دکتر رضا داوری اردکانی نیز همین است که او را ادامه دهندۀ راه «فردید» می‌داند.

وجه چهارم این است که چگونه فردی که در مظان دفاع از سلطنت و ادبیات پهلوی بود ناگهان در آستانۀ انقلاب، کراوات را کنار نهاد و ریش خود را هم دیگر نتراشید و از آخر‌الزمان گفت و اتفاقا در سال های بعد از انقلاب برخی از نیروهای مذهبی نیز گرد او حلقه می‌زدند؟ آیا همان گونه که مخالفت با کمونیسم خیلی‌ها را به هم نزدیک کرده بود این بار ضدیت با لیبرالیسم آنان را به فردید علاقه‌مند ساخته بود؟

قضاوت درباره افکار و آرای فردید دشوار است چون نمی‌نوشت. یوسف‌علی میر شکاک، روزنامه نگار و شاعر اصول‌گرا و از شیفتگان او می‌گوید: « روی کاغذ نمی‌نوشت چون به نوشتن بر دل‌ها اهتمام داشت» و داریوش شایگان معتقد بود «از نوشتن می‌ترسید».

با این حال گفتارهای او در سال 1358 و نیز سال 1365 در قالب کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخر‌الزمان» و به همت شاگردان و مریدان در دست‌رس است.

احمد فردید؛ متفکر، پریشان‌گو یا فرصت‌‌طلب؟

هواداران و مریدان دربارۀ فردید تعابیری چون « استاد بزرگ حکمت مشرق، فیلسوف نامکرر تنها و سیدنا الاستاد» را به کار می‌برند و منتقدان، او را « سفسطه‌گر علم‌گریز، پریشان‌گوی و هذیان‌سُرایی بیمار» می‌دانند.

احمد فردید تحصیلات خود را در آلمان و فرانسه نیمه تمام گذاشت و اگر تلاش سید حسین نصر و احسان نراقی نبود به استادی دانشگاه تهران نمی‌رسید. نصر 4 سال پیش به ماهنامۀ «اندیشه پویا» گفته بود: «‌نه دکتری داشت و نه چیزی نوشته بود ولی پیشنهاد کردیم و به او در دانشگاه کلاس درس دادند و اوضاع مالی خود را هم سر و سامانی داد.»

از نامه ای که در دوران دانشجویی در فرنگ به مظفر بقایی نوشته و از او خواسته کاری کند سرپرستی دانشجویان را به او واگذار کنند تا ارز رسمی به او تعلق گیرد و نیز استقبال از حزب رستاخیز برخی نتیجه می گیرند شیفته شهرت و مقام بوده ولی دست‌مایه ای جز آنچه می‌بافته و به عنوان یافته به خورد دیگران می‌داده نداشته است: ملغمه‌ای از هایدگر و محی الدین عربی و شطح و طامات صوفیانه. با این حال چرا برای برخی جذابیت داشته چون مدعی بود راز سقوط از «شرق» به «جهان سوم» را دریافته و این «هبوط» را روایت می کرده است.

مهم ترین دلیل مخالفان اما لحن اوست و این که می گویند احمد فردید، به نام تفکر، نفرت پراکنی می کرد و فضای انقلابی چون با پرخاش به غرب ودستاوردهای دنیای مدرن توأم شد کوشید خود را با این فضا هماهنگ کند و از این رو هم نامزد انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در تابستان 1358 شد و هم اولین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان همان سال و آرای بسیار اندکی به دست آورد و جالب این که درست در همان زمان احسان نراقی در زندان انقلابیون بود. هم او که پیش از انقلاب به علیرضا میبدی سفارش کرده بود او را به تلویزیون ببرد و برده بود. ( برنامه " این سو و آن سوی زمان" با اجرای علیرضا میبدی و حضور احمد فردید).

دربارۀ پیش از انقلاب می توان حدس زد با تیزهوشی دریافته بود جامعه خالی است و با اصطلاحات فرانسوی و آلمانی و گاهی هم هندی می کوشید پرتره ای جذاب از خود بسازد و چون نه مذهبی بود نه کمونیست و نه هوادار دموکراسی و حکومت لیبرال باب طبع تلویزیون شاهنشاهی و البته سفارش شده دو چهره نزدیک به فرح پهلوی (احسان نراقی و سید حسین نصر) و رضا قطبی رییس تلویزیون هم که از بستگان نزدیک فرح بود و چه از این بهتر؟ هم پز روشن فکری و هم به خدمت گرفتن استادِ جلال آل احمد؟

جالب این که شعله های انقلاب که درمی گیرد دختر و پسر خود را که یکی از همسری اتریشی بود به آمریکا می فرستد ولی خود می ماند و همین این ظن را تقویت می کند که با مظفر بقایی ارتباطاتی داشته اما اگر این گزاره را بپذیریم آن گاه در پاسخ به این پرسش درمی مانیم که چرا جمهوری اسلامی رفتار متفاوتی با بقایی و فردید داشت؟

سید حسین نصر می گفت: « اوایل، سلطنت طلب بود و صد در صد مخالف چپ گرایی. همیشه هم از تعبیر "اعلی حضرت" استفاده می کرد. نزدیک انقلاب اما انقلابی شد و سید! روزی پرسیدم از کی سید احمد فردید شده اید و پاسخ داد: مگر شما به خودت نمی گویی سید حسین نصر؟ من هم می گویم: سید احمد فردید! در پاسخ گفتم ولی من در 25 سالگی که از هاروارد برگشتم نامم را عوض نکردم.»

تا اینجا شاید در نگاه مخاطب، احمد فردید چهره ای در نظر آید مانند «احسان نراقی» که از سر علاقه به ایران هم در زمان پهلوی اندیشه های مصلحانه مطرح می کرده و هم در جمهوری اسلامی. این تشبیه اما درست نیست. چون نراقی در جمهوری اسلامی چند بار به زندان افتاد و مقامات عالی رسمی هیچ گاه او را نستودند.

حال آن که 18 دی ماه 1391 علی لاریجانی در مقام رییس مجلس شورای اسلامی و هنگام معرفی محمد رجبی به جای رسول جعفریان به عنوان رییس جدید کتابخانه مجلس گفت: «آقای رجبی از دوستان سالیان زیاد بنده است. یکی از دلایل ارتباط بنده با ایشان نیز نزدیکی مان به استاد فردید است و این که از نظرات استاد فردید به خوبی استفاده کرده اند.»

اهمیت این اشاره را هنگامی در می یابیم که بدانیم 5 سال قبل از آن و در 28 مرداد 1386 آیینی در بزرگداشت احمد فردید برپا شده بود. در آن مراسم طبعا هم رضا داوری اردکانی شرکت داشت و هم محمد رجبی.

این دو اما دو رویکرد متفاوت اتخاذ کردند. داوری فرصت را مغتنم شمرد تا انگ «فردیدی» یا «حلقه فردید» را دور کند کما این که گفت:

«گروه هایدگری و حلقه فردیدی‌ها در ایران نداریم. هر استادی که می‌میرد شاگردان به نیکی از او یاد می‌کنند. حالا به خاطر این ما شدیم مروج فاشیسم؟ من که از مدعیان تساهل بیشتر اهل مدارا هستم. من از کسانی که به این وهم مبتلا شده اند که یک عده که به عنوان فردیدی ها معرفی شده اند می پرسم فردیدی ها کجا هستند؟»

در همان زمان برای عده ای این پرسش شکل گرفت که آیا استمرار حضور او در ریاست فرهنگستان علوم و در حالی که نه سابقه انقلابی داشته و نه در ابتدا صبغه بارز مذهبی به خاطر همین تعلق فکری نبوده است؟

نکته جالب اما این بود که در همان آیین که دکتر داوری اصرار داشت یک گرامی‌داشتِ معمول برای استادی فقید و در سال‌روزِ درگذشت او بداند و هر گونه حلقه و خط فکری خاص و مشخص را انکار کند، دکتر رجبی (که ذکر او پیش تر به بهانۀ انتصاب به ریاست کتابخانه مجلس در 5 سال بعد آمد) نیز سخن گفت و این گونه شروع کرد:

«با نام خدای پریروز و پس فردا. استاد فردید، سخن خود را بعد از بسم‌الله با این عنوان آغاز می‌کرد و می‌دانیم که از اصول اساسی ایشان، تقسیم تاریخ به 5 مرحلۀ پریروز، دیروز، امروز، فردا و پس‌فردا بود.»

آقای رجبی درست می‌گفت و « پریروز و پس‌فردا» از اصطلاحات خاص فردید بود اما شماری از شاگردان به یاد نمی‌آورند که قبل از آن «بسم‌الله» می‌گفته و شاید سال میانی دهۀ 60 و پس از تغییرات و اصلاحات، منظور بوده باشد. یکی از بهترین گواهان در این باره می‌تواند دکتر نصرالله پورجوادی باشد که از منتقدان جدی شخصیت فردید است و صفاتی برای او می آورد که نقطه مقابل ستایش گران اوست.

از هنرها یا سرگرمی‌های فردید همین واژه‌سازی‌ها بود و منحصر به خدای پریروز و پس فردا هم نبود. او از سه دوره با عنوان «نسخ، فسخ و مسخ» هم سخن می‌گفت و آن قدر در ابداع اصطلاحات جدید چیره دست بود که در سال 1344 این شایعه درگرفت که «آریامهر» را هم او ساخته هر چند این قول که ساخته «دکتر صادق رضا‌زادۀ شفق» است، درست است.

واقعیت این است که افرادی که پای درس های او می‌نشسته اند متنوع بوده‌اند و اگر هم شاگرد او به حساب نیایند اما لابه‌لای سخنان او لابد نکاتی می‌یافتند که وقت صرف می‌کردند و می‌نشستند.

هم سید جواد طباطبایی و هم رضا داوری اردکانی. در آن سو داریوش آشوری که در واژه سازی از او الهام می گرفت و داریوش شایگان که در ایده پردازی و ازجمله نگاه به شرق. هم سید حسین نصر برای او احترام قایل بود و زمینه استخدام و احتمالا اعطای دکتری به او را فراهم ساخت و هم سید مرتضی آوینی که سری پرشور داشت و حتی برخی مدعی اند بیژن جزنی و مسعود رجوی را نیز پای درس های او دیده اند و این دو نفر آخر البته نیاز به تحقیق بیشتر دارد و در حد شنیده مطرح می کنم.

25 سال بعد از درگذشت او اگر همچنان نام او مطرح است شاید به این خاطر باشد که دو گفتمان اصلاح طلبی و اصول گرایی به جز جنبه های سیاسی آبشخور فکری و فلسفی دارند و احمد فردید به خاطر غرب ستیزی از سوی گفتمانی که پس از دهه اول انقلاب دست بالا را پیدا کرد صراحتا یا تلویحا ستایش می شود.

احمد فردید؛ متفکر، پریشان‌گو یا فرصت‌‌طلب؟

می توان گفت هر چند سرزنش گنندگان فردید نگران توجیه اندیشه های هایدگری و ریاکاری سیاسی و فقدان نسبت میان آرای او و متفکران انقلاب 57 هستند در میان شاگردان یا علاقه مندان اما دلایل متفاوت است.

چندان که نه دکتر داوری را می توان یک سره فردیدی و ضد دموکراسی و هوادار فاشیسم دانست که اگر چنین بود راز این همه علاقه سید محمد خاتمی که نماد و نمود اصلاحات و رواداری است به داوری را در چه باید جُست؟ جفاست اگر گفته شود به خاطر یزدی بودن هر سه ( خاتمی، داوری و فردید) که در این صورت آقای مصباح یزدی هم باید اضافه می شد!

یا نمی توان علاقه علی لاریجانی سیاست مدار و یوسفعلی میرشکاک روزنامه نگار و داریوش مهرجویی فیلم ساز را مانند هم دانست و در اولی جنبه علایق فلسفی می چربد. کما این که حداد عادل به سید حسین نصر علاقه دارد.

نویسنده داعیه فلسفی یا مطالعات گسترده در این حوزه ندارد اما برای آن که خواننده در پایان سرگردان نشود هم داستانی خود را با نظر دکتر جمادی دربارۀ فردید ابراز می دارد که گفته است:« تفکر فردید، درست یا نادرست، هیچ موضع عملی نداشت. خود آگاهی تفکری فلسفی و دل آگاهی سیر احوال است. غایتی که این تفکر در جست و جوی آن است هر چند حقیقتی دینی است اما نه با شریعت فرا می رسد نه با رسم و عادت و نه با حکومت و سیاست و ظهورش به پس فردا موکول می شود.»

بدین ترتیب می توان گفت راز جذابیت فردید برای دوستدارانش این بود که از «پریروز» و « پس فردا» می گفت. پریروزی که ماقبل تاریخ است و پس فردایی که نیامده است!

به عبارت دیگر نه از «دیروز» می گفت که در تاریخ ثبت شده است و نه از «امروز» که در آن قرار داریم و نه از «فردا» که با سر رسیدن آن می توان ادعاهای او را محک زد.

پریروز و پس‌فردا کردن‌ها و ننوشتن هر چند به او این مجال را داد که راز آلود به نظر رسد ولی در مقابل سبب شد «پریشان گو»یی لقب گیرد که اندیشه‌های ضد‌دموکراتیک خود را در هر ساختار سیاسی با توجه به علایق حکومت مطرح کند. یک دوره به خاطر جبهه گیری علیه کمونیسم و یک دوره هم به سبب اشتهار به مقابله با غرب زدگی.

از تناقض‌ها هم نخست این که احمد فردید به مظاهر تکنولوژی و فناوری ابراز بی‌علاقگی می‌کرد ولی اندیشه‌های اوبه یاری ضبط صوت و اینترنت که هر دو دستاورد تکنولوژی هستند باقی‌مانده وگرنه او که اهل نوشتن نبود! دیگر این که به جز معدودی چون میرشکاک و آوینی دیگر علاقه‌مندان او به جای پریروز و دیروز یا فردا و پس فردا دست در کار «امروز» ند...

سخنان آیت‌الله جوادی آملی درباره ارتباطهای دانشگاه، علم و دین

مرجع تقلید شیعه گفت: داشتن نمازخانه، برگزاری نماز جماعت و حضور نماینده ولی فقیه در دانشگاه لازم است اما این‌ها از جنس دانشگاه نیستند و دانشگاه را اسلامی نمی‌کنند.

به گزارش ایسنا، آیت‌الله العظمی عبدالله جوادی آملی در دیدار با نخبگان حوزه و دانشگاه که در تالار قدس حرم مطهر رضوی برگزار شد، در خصوص علم و دانشگاه‌های اسلامی اظهار کرد: بهترین بحث که می‌توانیم در کنار این ذات اقدس الهی مطرح کنیم تنها علم است. وقتی نظام ما به دست صاحب اصلی‌اش سپرده شود، دیگر حرفی غیرعالمانه نباید زد، قلمی غیرعالمانه ننگاریم و باید بیان و بَنان ما در خدمت علم باشد.

وی ادامه داد: مدت‌هاست که سخن از اسلامی شدن دانشگاه‌هاست اما اسلامی شدن دانشگاه‌ها یک امر ملکوتی است و انجام کارهای علمی در دانشگاه ضروری و لازم است. داشتن نمازخانه، برگزاری نماز جماعت و حضور نماینده ولی فقیه در دانشگاه لازم است اما این‌ها از جنس دانشگاه نیستند و دانشگاه را اسلامی نمی‌کنند.

این مرجع تقلید شیعه افزود: تنها حرفی که در دانشگاه مطرح می‌شود فقط علم است. دانش و سخنگوی خدا باید اسلامی باشد و علمی دانشگاه را اسلامی می‌کند که رابط بین انسان و خدا باشد.

آیت‌الله جوادی آملی گفت: صراط مستقیم بین خلق و خالق، فهم و دانش است. درس بخوانید زیرا این درس است که انسان‌ها را به خدا می‌رساند و تا دانشگاه اسلامی نشود مشکلات اختلاس ، نزول و...را همچنان خواهیم داشت.

وی خاطر نشان کرد: هدف، حرف اول دانش را نمی‌زند چون تابع مسئله است اما حرف اول مطلب را موضوع می‌زند. اگر موضوع دینی باشد، آن علم و دانش دینی است و دانش‌پژوه را نیزبه فردی دینی تبدیل می‌کند و درنهایت دانشگاهی اسلامی خواهیم داشت.

این استاد حوزه در رابطه با علوم دانشگاهی تصریح کرد: علومی که در دانشگاه تدریس می‌شود شامل دو قسمت است؛ قسمت اول شامل علومی می‌شود که اساس و محور اصلی دانشگاه است و قسمت دوم آن شامل علمی است که از جانب خدا باشد.اگر موضوع علمی فعل انسان بود مانند علم سیاست و اقتصاد، آن علم می‌تواند دینی و یا غیر دینی باشد و اگر مطابق علم بود دینی می‌شود.

آیت‌الله جوادی آملی خاطرنشان کرد: ماباید غالب بالعلم باشیم. کسی که حرف‌های دیگران را منتقل می‌کند فقط حامل حرف است. انسان یک دوست دارد، آن هم فهم اوست و تمام موضوعاتی که در دانشگاه بررسی می‌شود محور آن فعل خدا است. بنابراین جوهره علومی مانند دریاشناسی، زمین شناسی، جانورشناسی فعل خدا است که آیت خدا نیزبه شمار می‌رود و در جوهره تمام علوم جز خدا چیزی نیست. هر چه در جهان است مطیع خدای یکتا است.

خدا عاقبت ما انسانهای ناتوان را ختم به خیر کند

یادمان نرود که هر کدام از ما می‌توانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمه‌هایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچه‌ها پا نگذاریم.

عصرایران؛ احسان محمدی- معلم عربی‌مان کوتاه قد و تندخو بود. علی را بلند کرد و پرسید: «دیک» چی میشه؟ علی، مرغ و خروس را قاطی کرد. چشم‌های آقای معلم مثل کروکودیلی که ببیند پای آهوی نوبالغی توی گِل کنار برکه گیر کرده، برق زد. آرام آمد طرفش برای شکنجه مورد علاقه‌اش.

خودکار می‌‌گذاشت لای انگشت‌های باریک بچه‌ها و آنقدر فشار می‌داد تا ولو شوند کف کلاس. اما این بار تنوع به خرج داد. موهای شقیقه علی را از دو طرف سرش گرفت و از زمین بلندش کرد. پسرک لاغری که به زحمت سی کیلو می‌شد، جیغ می‌کشید...

بعدها تنبیه‌بدنی دانش‌آموزان ممنوع شد. یکی از کسانی که این ماجرا را جدی پیگیری کرد وزیر وقت آموزش و پرورش دولت هاشمی‌رفسنجانی بود. اسمش؟ محمدعلی نجفی!

محمدعلی نجفی که حالا حتماً  گوشه سلول نشسته و دارد فکر می‌کند به مسیر پرپیچ و خم زندگی‌اش؛ به اینکه چه دانش‌آموز درسخوانی بود.

کسب رتبه دوم امتحانات نهایی سال ششم دبیرستان‌های ایران

کسب رتبه اول کنکور ورودی دانشگاه صنعتی شریف

کسب رتبه اول مسابقات ریاضی دانشجویان سراسر کشور

کسب رتبه اول در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف

کسب نمره A+ در تمام دروس در دانشگاه M.I.T آمریکا

به وزیر آموزش و پرورش و علوم شدن. به شهردار تهران شدن. به رئیس سازمان میراث و رئیس سازمان برنامه و بودجه شدن. به تحسین‌ها، مدال‌ها، افتخارها، به روزی که فسادهای مالی شهرداری را فاش کرد، به روزی که استعفا کرد، به روزی که سرش را گذاشت روی پای میترا استاد و رو به دوربین گوشی او سلفی گرفت. با لبخندی که انگار پوزخند می‌زد به تمام آنها که زندگی را، پست و مقام و موی سفید را جدی گرفته‌اند.

... این خلاصۀ راه‌ِ رفته‌ی مردی است که حالا در خلوتش از شاملو زمزمه می‌کند: "هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم! "...

او آدم کُشته است. رفتاری که قابل دفاع نیست، حتی اگر محمدعلی نجفی شهردار خوش‌پوش تهران بوده باشی. حتی اگر توجیه کنی که «با نقشه آمده بود زندگی من را به هم بریزد. می‌خواست رازهایم را فاش کند». چه رازی که فاش شدنش از این بدتر بود؟ که حالا شاید وزیر سابق را ببرد پای چوبه‌دار؟ امان از الاکلنگ روزگار!

نمی‌دانم چرا از تمام کتاب «ملت عشق» این بخش عجیب توی ذهنم مانده است. امروز وقتی خبر قتل میترا استاد توسط محمدعلی نجفی را شنیدم رفتم سراغش. الیف شافاک می‌نویسد: «راستش را بخواهید برای همه، بدون استثنا، لحظه‌ای می‌رسد که می‌توانند یکی را بکشند، اما این را اکثر آدم‌ها نمی‌دانند. نمی‌خواهند بپذیرند. تا وقتی حادثه‌ای غیرمنتظره باعث می‌شود خون جلو چشمشان را بگیرد. چقدر هم مطمئنند که دستشان هیچ‌وقت به خون آلوده نمی‌شود و جان کسی را نمی‌گیرند. حال آنکه همه‌چیز به تصادفی بند است. گاهی حرکت چشم و ابرو کافی است تا خون کسی به جوش بیاید. از کاه، کوهی بسازد و سر هیچ و پوچ دعوا و کتک‌کاری راه بیندازد. راستش حتی در زمان و مکان اشتباه بودن کافی است برای آنکه حیوان درون آدم‌های پاک و تمیز و باشرف یک‌دفعه آشکار شود. همه می‌توانند آدم بکشند».

از «ملت عشق» تا قاتل شدن «نجفی»

فارغ از کار خودشونه گفتن‌ها، اینکه حقش بود یا نه؟ اینکه باید اعدام بشود یا نه؟ اینکه چرا خونسرد چای می‌نوشد و بعد مثل یک بازدید اداری از کلانتری دست می‌دهد، لبخند می‌زند و جوری مقابل دوربین در مورد جنایت حرف می‌زند که انگار گزارش افتتاح یک پل را می‌دهد، اینکه آلت قتاله دست خبرنگار تلویزیون چه می‌کند و آیا پخش اعتراف قانونی است و ... همه به کنار.

همه اینها به کنار، بگذاریم به حساب دادگاه و محکمه و اولیای دم. فقط یادمان نرود که هر کدام از ما می‌توانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمه‌هایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچه‌ها پا نگذاریم. فقط خدا کند لحظه‌اش نرسد. ثانیه‌اش نرسد و اینکه از رنج و درد دیگران شادی نکنیم، تسویه حساب سیاسی نکنیم و یادمان باشد که هرکس به زخم دیگری خندید، روزگار کنار اسمش تیک زد و یک‌روز، یک‌وقت و یک‌جا به او زخمی زد تا دیگران بخندند. به دردش. به رنجش. 

میترا استاد حالا در سردخانه خوابیده. توی همان کیسه‌هایی که زیپش را می‌کشند و هُلت می‌دهند داخل یک کشوی کوچک. آنقدر تنگ است که نمی‌توانی سلفی بگیری. این پایان قصه زنی شد که می‌گفت او و نجفی عاشق هم هستند و دیگران حسودی می‌کنند.

حالا آسوده از قضاوت‌ها خوابیده است، خبرها را نمی‌خواند، توئیت‌ها را نمی‌بیند، نگران به هم ریختن آشپزخانه‌اش نیست و البته هیچ زنی به او حسودی نمی‌کند.

دارم با صدای بلند شجریان گوش می‌دهم: جهان پیر است و بی بنیاد/ از این فرهادکُش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم...

به عکس و لبخندها و سلفی های سرخوشانه دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه شوم را نرساند، آن لحظه ای که خشم ارباب مغزت شود.

امیرالمؤمنین علی‌(ع) و دغدغۀ فاصلۀ‌ طبقاتی و اشرافی‌گری

گفتاری در 1400مین سالروز شهادت مولای متقیان
سبک زندگی مسئولان در حکومت‎های دینی نقش مهمی در زندگی مردم و میزان اعتماد آنان به حکومت و اعتقادشان نسبت به دین دارد.

سید مهدی حسینی دورود

امروز بیست و یکم رمضان 1440، یکهزار و چهارصدمین سالروز شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. یکهزار و چهار صد سال، گذشته اما کتاب شریف نهج‎البلاغه با مجموعه‎ای از خطبه‎ها، نامه‎ها و کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه‎السلام در میان ماست و بهترین مجموعۀ گفتار برای بیان معارف اسلامی، راه و رسم حکومت‎داری، شیوه‎های تربیت انسان و مدیریت جامعه به شمار می‎آید.

سبک زندگی مسئولان در همۀ حکومت‎ها، مخصوصاً در حکومت‎های دینی نقش مهمی در زندگی مردم و میزان اعتماد آنان به حکومت و اعتقادشان نسبت به دین دارد و لذا امیرالمؤمنین همواره سطح زندگی مادی خود را با پایین‎ترین و محروم‎ترین طبقات جامعه برابر می‎کرد و از هرگونه تشریفات و سرمایه‎اندوزی و دنیاگرایی و به‌طور خلاصه اشرافی‎گری پرهیز می‎نمود و البته انتظار داشت همۀ کارگزاران و دولتمردان حکومت او نیز همین‎گونه باشند.

نامۀ امیرالمؤمنین علیه‎السلام به عثمان بن حنیف، فرماندار بصره، نمونه‎ای ارزشمند و مصداقی واقعی از اهتمام علمی و عملی آن حضرت در جایگاه یک حاکم بزرگ اسلامی نسبت به تربیت مدیران و مدیریت بر زمامداران و کارگزاران خویش است.

     به حضرت امیر علیه‎السلام خبر رسید که عثمان بن حنیف انصاری، فرماندار منصوب ایشان در بصره به دعوت گروهی از ثروتمندان شهر، در میهمانی آنان شرکت کرده که در آن میهمانی، سفره‎ای رنگین با غذاها و ظرف‎های متنوع بدون حضور فقرا و محرومین گسترده شده است.

حضرت دست به قلم برده و بعد از حمد و ثنای خداوند برای او این‎گونه نوشت: «أَمَّا بَعْدُ، یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیکَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ 

ای پسر حنیف، به من گزارش داده‎اند که مردی از ثروتمندان اهل بصره تو را به سفرۀ رنگین خود دعوت نموده است و تو به سرعت دعوت او را پذیرفته و بر سفرۀ او حاضر شده‎ای؛ در حالی که انواع غذاهای رنگارنگ و ظرف‎ها و کاسه‎های بزرگ پُر از گوشت، یکی پس از دیگری در مقابل تو قرار داده شده است. گمان نمی‎کردم میهمانی گروهی را قبول کنی که تنها ثروتمندان را دعوت کرده و فقرا را از چشم و قلم انداخته باشند.»

عثمان حنیف از اصحاب پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و اله وسلم بود و در جنگ‎ها و غزوات متعددی حضور داشت. او فردی شجاع و با شهامت و با تدبیر و علاقه‎مند به اسلام بود. به همین خاطر از طرف حضرت، به‌عنوان فرماندار بصره، شهری حساس و از حیث استراتژیکی مهم، انتخاب شد.

حضرت پس از توصیف سفره و شکل و میهمانی و سطح میهمانان، این میهمانی را میهمانی عادی نمی‎داند و از این رو دلسوزانه و هشدارگونه و توبیخ‎آمیز می‎فرماید:

«با توجه به ایمان و تقوایی که در تو سراغ داشتم و از این مهم‎تر باور نمی‎کردم در جایگاه نمایندگی امیرالمؤمنین چنین دعوتی را بپذیری و بر چنین سفره‎ای حاضر شوی که صاحبان آن بی‎توجه به محرومان و فقرا و متوجه اغنیا و ثروتمندان بوده‎اند.»

پُرواضح است که امیرالمؤمنین صرفاً با میهمانی رفتن فرماندار خود و دعوت شدن از طرف ثروتمندان و حتی حضور اغنیا در آن مهمانی مخالف نیست، بلکه دو عیب بزرگ را در این مهمانی به تصویر می‎کشد:

نخست، شکل مهمانی که همراه با اسراف و تجملات و نمایش ثروت و فخرفروشی همراه بوده است و دوم، غیبت فقرا و نیازمندان است که چرا ثروتمندان بر سفره حاضر باشند، اما خبری از مستضعفان و محرومان در میان نباشد.

در واقع حضرت مدل حکومت خود و حاکمان جامعه اسلامی را به عثمان بن حنیف یادآوری می‎کند که حضور دولتمردان مؤمن و حتی مؤمنینی چون عثمان بن حنیف در چنین اجتماعات محل ایراد و اشکال اساسی است و با سیره و اندیشه حکومت علوی سازگاری ندارد.

حکایت

دکتر علی شریعتی در یکی از آثار خود، حکایتی بسیار شنیدنی و اثرگذار از برخورد امیرالمؤمنین با میثم تمار (خرما فروش) نقل می‎کند که شنیدن آن خالی از لطف نیست.

روزی میثم تمار به عادت هر روز، تشتی از خرما بر سر گذاشته و راهی بازار می‎شود. در بین راه به امیرالمؤمنین ‎السلام برخورد می‎کند. امیرالمؤمنین پس از احوال‎پرسی به خرما‎ها نگاه می‎کند و می‎بیند خرماها در دو دسته جداگانه در مقابل هم قرار داده شده‎اند. از میثم می‎پرسد: چرا خرماها را از هم جدا کرده‎ای؟

میثم پاسخ می‎دهد: خرمای مرغوب را از نامرغوب جدا نموده‎ام و هر کدام را به قیمتی می‎فروشم. بدیهی است که خرمای مرغوب از نامرغوب گران‎تر است. حضرت با شنیدن این جملات برآشفته فریاد می‎زند: ای وای بر من که یارانی چون میثم تمار دارم.

میثم که از دلدادگان امیرالمؤمنین و نوادر پاکان آن دوران بود، دست و پای خود را می‎بازد و به دامن علی علیه‎السلام می‎افتد که مگر چه کار اشتباهی کرده‎ام؟

حضرت می‎فرماید: چه اشتباهی بزرگ‎تر از این که با چنین کاری شکاف طبقاتی در جامعه مسلمین ایجاد می‎کنی و عملاً طبقۀ فقیر و طبقۀ غنی می‎سازی و جامعه را به فقیر و غنی تقسیم می‎کنی؟

بعد حضرت با دستان مبارک خود خرماها را با هم مخلوط می‎کند و می‎فرماید: حالا به بازار برو و بدان که آن کار (طبقه‎سازی فقیر و غنی) زیبندۀ علی و یاران علی نیست.

دقت در محتوای این حکایت و نیز دقت در ادبیات و پیام به کار رفته در نامه حضرت به عثمان بن حنیف، از یک دغدغۀ مهم دیگری نیز پرده‎برداری می‎کند و جامعۀ اسلامی را به فکر و تدبر وا می‎دارد و آن عبارت است از:

پرهیز از ایجاد و شکاف طبقاتی و تولید فاصله فقیر و غنی در جامعه اسلامی؛ خطر بزرگی که علاوه بر پرورش روحیۀ اشرافی‎گری و دنیا طلبی، زمینه‎ساز انحصار قدرت و ثروت در دست طبقه‎ای خاص و محروم ماندن طبقه‎ای دیگر است.

پاپ سیستم اقتصادی غرب را مسئول مرگ کودکان سوریه،یمن و افغانستان دانست

پاپ غرب را مسئول مرگ کودکان سوریه،یمن و افغانستان دانست

۱۸ فروردین ۱۳۹۸

پاپ فرانسیس رهبر مذهبی کاتولیک های جهان با انتقاد از سیستم اقتصادی غرب به جنگ های سوریه، یمن و افغانستان اشاره کرد و گفت: اروپا و آمریکا برای کشتار کودکان این کشورها سلاح می فروشند.


به گزارش موسسه خبری 'کرونوس' ایتالیا، رهبر مذهبی کاتولیک های جهان روز شنبه در دیدار با استادان و دانشجویان موسسه 'سان کارلو' شهر میلان گفت: من یقین دارم که همه شما صلح طلب هستید، اما پس چرا انقدر جنگ در جهان وجود دارد؟ جنگ در یمن، در سوریه در افغانستان... اگر آنها سلاح نداشته باشند، جنگ می شود؟ پس چرا آنها می جنگند؟ زیرا اروپای ثروتمند و آمریکا برای کشتار مردم به آنها جنگ افزار می فروشند.
وی افزود: بدون چنین تسلیحاتی در کشورهایی مانند افغانستان، یمن و سوریه جنگی وجود نداشت.
پاپ فرانسیس ادامه داد: کشوری که سلاح تولید کرده و می فروشد باید وجدانش به خاطر مرگ هر کودک و نابودی هر خانواده در عذاب باشد.
پاپ افزود: ما (غرب) با سیستم های اقتصادی نادرست باعث ایجاد تفاوت ها شده و سلاح می سازیم تا دیگران همدیگر را بکشند.
او افزود: مافیا توسط نیجریه ای ها ایجاد نشد. مافیا متعلق به خود ماست. این احتمال وجود دارد که همه ما مجرم شویم. مهاجران برای ما ثروت می آورند زیرا اروپا توسط مهاجران ساخته شد.
به نظر می رسد که این اظهارات انتقادی از سیاست های ضدمهاجرتی حزب «لیگ» به رهبری ماتئو سالوینی معاون نخست وزیر ایتالیا باشد.
همچنین این گفته ها پس از آن بیان شد که دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا می خواهد برای جلوگیری از ورود مهاجران دیواری در مرز با مکزیک بسازد. اما پاپ فرانسیس اشاره ای به نام ترامپ نکرد.
پاپ گفت: کسانی که با سیم خاردار یا آجر دیوار می سازند در نهایت خود زندانی دیوارها خواهند شد.
به گزارش ایرنا به نقل از موسسه خبری کرونوس، پاپ گفت: آنهایی که قلب نژادپرست دارند، برگردند. نباید با نگاه مجرم به پناهجویان نگاه کرد. ما هم خیلی مجرم داریم. مافیا مال ما است.
وی با اشاره به یک جامعه کثرت گرا گفت: گفت وگو میان افراد، فرهنگ ها و قوم ها یک ثروت است. نباید از مهاجران و پناهجویان ترسید. خود ما مهاجر هستیم. مسیح (ع) هم مهاجر بود.
او همچنین از لزوم استقبال از مهاجران و پذیرش آنها سخن گفت و نگرانی دولت هایی که بروز جرم و جنایت را توجیهی برای جلوگیری از ورود پناهجویان اعلام کرده اند، رد کرد.
پاپ ادامه داد که خارجی ها منبع بیشترین جرم ها در ایتالیا نیستند.