سید مهدی ناظمی قره باغ- استاد فلسفه
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
خبرگزاری تسنیم-
جهان امروز ما، نه این که فقط چون به انتهای جوشش تفکر و تأمل رسیده است و معنای جدید انسان را به تجسد و تجسم آن تجربه میکند و دلیلی حتی برای حفظ ناموس خود نمییابد و شرق و غرب عالم را با جنگهایی به تاریخ شنیده نشده و دیده نشده و فساد و تباهیهای سازمان یافته پیش و پس آن غرق کرده است و از هر غایت و معنایی تهی شده است، «جهان فروبستگی» است که این مفاد معادل معنای «جهان فروبسته» است؛ بلکه جهان ما اساساً «جهان فروبستگی» است از آنجا که اصلاً با فروبستگی و شأن حاضرساز وجود و مبصَرسازی موجود و با خشونت نسیان و گریز از قصص آسمانی شکل یافته است و نه با مصاحبت متلازم انس و نسیان، مبصر و مسموع، قهر و لطف، تفکر و تدبر، زمین و آسمان، قصص و حِکم.
زمانی که جان جهان، فروبستگی است، حتی آن زمان که جهان در حال قوام و قرار است هم انسانِ دارای سمع و بصر، بیقرار و ناآرام است. از همین روست که درست در اوج تحقق عقلانیت جدید است که رومانتیسیسم قدرت میگیرد و شور بر میانگیزاند و هنر غرب تا به امروز به ویژه در ادبیات کلاسیک و معاصر غرب، مجالی میشود برای پناه آوردن انسانی که رویی به آسمان دارد و گوشی سوی قصص.
هر چه جهان راه بحران را بیشتر میرود و راههای تفکر بیشتر مسدود و امکانات بودن، بیشتر محدود میشود، تلاطم انسان هم افزون میشود و مخاطرات و فتنههای روزگار انبوهتر و قلبها تیره و چشمها تار و گوشها سنگین میشوند. همچنان که زمان، افزونگر افسونهای جهان فروبستگی و فروبسته است، مکان نیز به تبع آن، در ظواهر و بواطن این فروبستگی عامل است و به همین خاطر هر سرزمین تاریخی به شکلی متناسب با خود در تجربه این نیست انگاری مشارکت میجوید.
اینک ایران تاریخی، سرزمینی که نه حدود جغرافیایی آن دقیقاً روشن است و نه حدود سیاسی و فرهنگی و قومی و غیره آن، و این قدرتی عمیق و خطراتی وسیع برای او آورده است، در تلاطم چنین هاویهای از صعوبتها و مخاطرات جهان فروبستگی، حسب آنچه که داشته است به جستجوی راهی میرود که آن راه، گشایشگر بن بستهای جهان او شود و التیام بخش زخمهای عمیق بر روح تاریخی او و چنین است که گویی انسان متفکر ایرانی چنین در گوش زمزمه میکند:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
سید احمد فردید، از آن رو که استاد فلسفه دانشگاه تهران بوده است و علاقه مندانی داشته است و خطابههای تأثیرگذاری ایراد و شاگردانی فاضل تربیت کرده است، «جا» ندارد که تا به امروز چنین درباره او طوفانی از گفتگوها شکل گیرد. بسیاری از استادان اهل فضل و دانش معاصر فردید بودهاند که هم شاگردانی تربیت کردهاند و هم نقشی بیبدیل در دانش، ادب و هنر کشورمان داشتهاند، فردید نه بخاطر تخصص اوست که اهمیت دارد. فی المثل نباید شک کرد که بسیاری از شاگردان او، چه بسا تا زمانی که ترجمههایی از هیدگر به فارسی منتشر نشده بود، کتابی از هیدگر را تورق نکرده بودند. فردید بودن فردید، بخاطر جایگاه استادی در فلسفه یک دانشگاه و انجمن و امثال آن نیست. مرحوم فردید چه قبل و چه بعد از انقلاب هم هیچ تخاطبی با عامه مردم نداشته است و هنوز هم بعید است کسی از عامه مردم بتواند معنایی از سخنان ضبط شده یا احیاناً مکتوب شده او دریابد.
فردید در سیاست دوره معاصر چه پهلوی چه انقلاب، نقشی نداشت
درست به همین خاطر است که جریان روشنفکری ابهام و حیرت خود را در ماجرای فکری فردید، در انتسابهای سیاسی به فردید جستجو میکند. حال آن که فردید همچنان که هیچگاه ادعایی در تشرع، سلوک و تصوف نداشت و حلقهای هم از چنین مریدانی نزد او حاضر نبود، هیچگاه هم در سیاست واقعی ایران نقش نداشت. طراریهای لفاظان زرد نویس را که به تعلیق بریم و التفاتی به حقیقت سیاست داشته باشیم در مییابیم، احدی از رجال ارشد سیاسی قبل و بعد از انقلاب اسلامی نمیتوان یافت که ذرهای در تصمیم گیری خود، نظر به آرای مرحوم فردید داشته باشد –بماند که باید اندیشید این آراء اساساً نسبتی هم با سیاست مییابند و چطور.
سیاست ایران در دوره پهلوی، اساس متزلزلی داشت از سر هم بندی روشنفکران در موضوعاتی چون تجدد و متجدد شدن، «ایران»(؟) اتوپیایی پیش از اسلام، لائیسیته تدریجی و شاید از همه مهمتر، سیاستهای تند راستگرایانه از نوع رانتی و جهان سومی. پس از انقلاب اسلامی، سیاست ایران، پیش از هر چیز وارث بقایای همه سیاست پهلوی و سخت درگیر آن است، اما در یک موضع تقریباً تابع و تسلیم است و آن همان راستگرایی رانتی است که در بعد ایدئولوژیک با چپ ستیزی عبدالکریم سروش و جریان روشنفکری دینی قدرت پیدا میکند. جریانی که نقش بیبدیلی در سیاست زدایی از ادبیات نظری، خط مشیها، تشنیع و سرکوب هر رویکرد منتقد وضع موجود ایفا کرد.
باری، فردید نه در سیاست پهلوی قبل از انقلاب و نه سیاست پهلوی بعد از انقلاب(سرمایه داری رانتی جدید) و نه در سیاست انقلابی مرسوم، حداقل در چهل سال کنونی، جای مهمی ندارد. درست به همین خاطر است که طیف موسوم به روشنفکری دینی، تشبث به هر حشیش و تفوه به هر رطب و یابسی دارد تا خودکرده را در انتساب به فردید و اندک شاگردان و علاقه مندان او تدبیر کند اما این نه کشتی در حال غرق روشنفکری دینی را نجات میدهد و نه بافتههای موهوم ژورنالیسم راست گرای حامی آن را به یافتهای از جنس حقیقت مبدل میسازد.
اگر نه علم، هنر و فلسفه به معنایی صوری و نه سیاست به معنای ظاهری، نقشی در خوانشهای مکرر، مسلسل و متفاوت تا به امروز از فردید ندارد، پس آن چیست که ایرانیها را با هر رویکرد و اندیشهای، درگیر فردید میسازد؟
طبعاً از نان به نرخ روزخوری و فعالیتهای دستوری که فردید را دستمایه مصرف کاغذ و تریبون خود میسازند، بگذریم، آنچه فردید را همچنان در متن خواندن و بحث و نظر قرار میدهد، راهی است که فردید در برابر جهان فروبستگی و نه حتی جهان فروبسته، پیش روی ایرانیها میگشاید. فردید توجهی به جان جهان داشته است و تمرکزی بر جهان ایرانی فراداده شده از پیش. او هر چند که صورتبندی از عمل و پروژه ندارد (و اگر هم چیزی از عمل بگوید از سنخ پروژههای سیاسی نیست)، ولی میداند راهی که ایران و ایرانی طی میکند راهی است بن بست و بیسرانجام و افتادن در چاه ویلی است بیانتها و نمیتواند که در برابر این بیسرانجامی، خاموش و آسوده بنشیند. چگونه خاموش باشد وقتی فردید اصلاً خود، زبان بیان همین بحران است و سودای گذر از آن را در سویدای وجودش میجوید و دیگران، پس از او زبان تذکر به این وضع گشودند.
فردید، بخشی از زبان ما شده است
فردید از زبان ما نمیتواند غایب شود، نه بخاطر این که تندی و تلخی در خلق داشته است و نه بخاطر آن که پرکار و اهل نبوغ بوده است، بلکه بخاطر آن که فردید، بخشی از زبان ما شده است. زبانی که به «بحران مضاعف» در وضع ایران وقوف دارد و تلاش هم دارد آن را در نسبت با بحران جهان فروبستگی و بحران گذشته انسان تفسیر کند. در واقع اغلب دشمنیهای «قابل ذکر» با فردید از سر این است که فردید نقطهای کانونی را برجسته کرده است و درگیری ما با این نقطه را برملا. دشمنان «قابل ذکر» فردید، از این رو با فردید لجاجت میکنند که در ضمیر خود میفهمند فردید در آینده تفکر ایران مهم است و امروز بیش از هر زمان دیگری ما با این مهم بودن مواجه هستیم.
مهم بودن فردید در زبان تفکر، در مهم بودن یا برجستگی خبری یا ارجاع دهی علمی(!) به فردید نیست. این مهم بودن و یا بگوییم این خطیر بودن، کیفیتی است از اندیشه ورزی ما که برای جستجوگران نظر، راه باز میکند و چه بسا راههایی ببندد. فی المثل بسته شدن راه پوزیتیویسم در دانش ایران و محدود شدن این نحله که روزگاری در اوج قدرت بودند، قبل از این که مرهون دیگر افاضل باشد، با مرحوم فردید آغاز شد و از طریق او به دیگر نسَخ نقد و نظر رسید.
فردید در زبان تفکر ما حاضر است با انبوهی از کلماتی که او آنها را از میانه تصادم و تعامل تاریخ قدیم و جدید یافته است و امروز بخش مهمی از زبان تکلم تخصصی ما را تشکیل میدهند، بدون آنکه نامی از خود فردید باشد و حتی قائل -که گاهی خود ناسزاگوی فردید چه بسا با همان کلمات است- بر آن وقوف داشته باشد. دست بر قضا بدون نام بودن و به محاق رفتن جزئیات بشری یک متفکر و یا حتی مبدل شدن این جزئیات (مانند خصوصیات شخصی، خُلقی، مزاجی و ...) به عامل غافل کننده از تفکر او، چه بسا بتواند نشانه و امارهای باشد بر این که باید اصل و اساس انس با آن متفکر را در راهی دیگر، نه راهی از جنس سیاست، اخلاق، اقتصاد، قومیت و...، جستجو کرد. مگر نه این است که ما از زندگی شخصی حافظ چیز چندانی نمیدانیم و مگر نه این که حاشیه زندگی متفکران گاهی پر است با افسانهها؟
بنابراین باید دانست که توجه به فردید مستلزم تغافل از فردید است. فردیدی که زبان بیان ماجرای غرب و جام جهان بین اهل نظر میشود، غیر از فردیدی است که هزار و یک خصوصیت خوب و بد بشری، همچون سایر ابنای بشر دارد. فردید اول، فردیدی است که بحران را نشان میدهد و کوشش برای خروج از آن را و این فردید، همان فردید وجودبین و اهل تفکر است و مخاطبانی از گذشته تا به امروز دارد که با تفکر او گفت و شنود دارند. فردید دوم، فردید اهالی ژورنالیسم زرد، ایدئولوگهای اتوکشیده آن یا معادلهای امروزیتر آن نزد سیاسیون است که هزار و یک چیز قابل نقل و سرگرم کننده دارد. چیزهایی که محملی میشوند برای لودگیها و لمپن بازیها تا در پس آن، بیسوادی، بیادبی و بیهنری قائلان و بیربطی آنها به عالم تفکر دیده نشود و هم وجدان خودشان لختی آرام گیرد و هم اذهان مستعد از درگیر شدن با مسائل واقعی تفکر پرهیز داده شوند.
این دو فردید هر دو واقعیاند، ولی یکی واقعیت موهوم و مبتذل جامعه معناستیز و تفکر ستیز مصرفی است و دیگری واقعیت وجودی فردید در تاریخ تفکر ایران، بیآنکه لزوماً اسم و رسمی از او باقی بماند و این سرنوشت شاید که برای بسیاری دیگر هم تکرار شده و خواهد شد.
سید مهدی ناظمی قره باغ- استاد فلسفه
عصر ایران - "اکهارت تُله"
71 ساله، از متفکران و رهبران معنوی در دنیای غرب است. او مدام بشر امروز را به نیروی حال دعوت می کند و تمام آنچه در جهان است را جلوه ای از خدا می
خواند.
کتاب های متعددی از او در ایران ترجمه شده است، از جمله:
نیروی حال، شکوه زندگی در لحظه حال، تمرین نیروی حال،زمینی نو، یگانگی با
تمامیت هستی و ... .
امروز می خواهیم سه برش از افکار و نوشته های او را مرور کنیم:
بارتان را زمین بگذارید
مشکل میتوان کسی را یافت که بگوید من هیچ باری را حمل نمی کنم. فقط فردی چنین حرفی را میزند که تمام بارش را به هستی داده باشد و نکته جالب در این است که در هر صورت همه بارهای زندگی از آن هستی است. ما فقط فضولی غیر ضروری میکنیم.
وضع ما درست مثل کسی است که در داخل قطار نشسته است و همه بارش را روی
سرش گذاشته است. مسافران دیگر او را متقاعد میکنند که بار خود را بر زمین
بگذارد، و میگویند چرا خود را بی خودی رنج میدهی، قطار هم تو و هم بارت را
حمل میکند. بدانید بار کلی این عالم نیز بر دوش هستی است، تمام اجرای
امور عالم توسط هستی است. اما ما مسافران عجیبی هستیم، در طول مسافرت با
قطار هستی تمام بار را بر روی سر خود گرفته و حمل میکنیم. و اینگونه است
که همواره زندگی مان در رنج و عذاب طی میشود.
به هستی اعتماد کنید...بارتان را زمین بگذارید.
آماده باشید تا آنچه را که از روی حکمت به شما اعطا میکند قبول کنید. یقین داشته باشید هرچه پیش آید بهترین خواهد بود.
گدای 30 ساله
گدایی سی سال کنار جاده ای نشسته بود.
یک روز، غریبه ای از کنار او می گذشت.
گدا، به طور اتوماتیک، کاسه ی خود را به سوی غریبه گرفت و گفت:«بده در راه خدا!»
غریبه گفت:«چیزی ندارم تا به تو بدهم.»
آنگاه از گدا پرسید:«آن چیست که رویش نشسته ای؟»
گدا پاسخ داد:«هیچی! یک صندوق قدیمی ست. تا زمانی که یادم می آید، روی همین صندوق نشسته ام.»
غریبه پرسید:«آیا تاکنون داخل صندوق را دیده ای؟»
گدا جواب داد:«نه، برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیز وجود ندارد.»
غریبه اصرار کرد:«چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز.»
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا با حیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهراست...
زمان و انتظار
زمان اصلا چیز خوبی نیست، زیرا پنداری است باطل. آنچه که تو خوب و با ارزش می دانی، زمان نیست بلکه چیزی است بیرون از زمان، لحظه حال است که واقعا ارزش دارد.
هر لحظه نسبت به گذشته بمیر، تو به گذشته احتیاجی نداری فقط هنگامی به گذشته رجوع کن که در ارتباط با لحظه حال باشد.
نیروی حال و کمال هستی را احساس کن حضور خود را احساس کن.
هوایی را که به درون بدن تو وارد و خارج میشود احساس کن.
لحظه حال تنها واقعیتی است که باید با آن مواجه شوی، تو همواره با لحظه حال طرف هستی، نه آینده، تو هرگز با آینده طرف نمی شوی.
جمله ” یک روز به چنگش خواهم آورد ” شور و سرمستی را از کارهای اکنون تو می ستاند با چنین فکری تو همیشه منتظری تا یک روز زندگی را شروع کنی اگر با چنین الگویی در ذهن خود زندگی کنی، به هر چه و هر جا که برسی، باز از لحظه اکنون خود ناراضی خواهی بود.
آیا به انتظار مدام عادت کرده ای؟ چقدر از زندگی خود را در این انتظار صرف کرده ای البته انتظارهای کوچک بد نیست، مانند انتظار در صف اتوبوس، فرودگاه یا انتظار برای مسافری که قرار است بیاید یا کاری که قرار است تمام شود و غیره ….
بسیاری از آدم ها همه عمر خود را صرف می کنند تا شاید عاقبت به روزی برسند که بتوانند واقعا زندگی کنند.
انتظار حالتی است از حالات ذهن، انتظار اساسا به معنای آن است که تو آینده را می خواهی و لحظه حال را نمی خواهی.
هیچ عیبی ندارد که هدف هایی را برای خود تعیین کنی و برای رسیدن به آنها بکوشی، اشکال در این است که این هدف ها را جانشین احساس از زندگی کنی آنها را با هستی اشتباه بگیری، لحظه حال را وسیله کنی و به پای آینده بریزی.
آیا تا کنون به آسمان پر ستاره و بی منتهای شب نگاه کرده ای؟ آیا با دیدن آن همه شکوه و جلال و آرامش حیرت نکرده ای؟
آیا تا کنون حقیقتا به صدای جویبار در دل کوه گوش سپرده ای؟ یا به صدای آواز خوش پرنده در یک غروب تابستانی آرام؟
هشیاری نسبت به این چیز ها، مستلزم خاموشی ذهن است. باید برای یک لحظه کوله بار شخصی دغدغه ها، گذشته و آینده، و همه دانسته های خود را زمین بگذاری،
در غیر این صورت، نگاه می کنی، اما نمی بینی، گوش می سپاری، اما نمی شنوی. حضور کامل تو لازم است.
بسیاری از آدم ها چنان زندانی ذهن خویش اند که برای آن ها زیبایی طبیعت اصلا وجود ندارد. ممکن است که بگویند: ” چه گل قشنگی ” ، اما این گفته آن ها چیزی نیست، مگر برچسب زدنی مکانیکی و ذهنی.
زیرا آن ها سکون و آرامش ندارند، حضور ندارند، گل را حقیقتا نمی بینند، ذات گل را احساس نمی کنند، قداست گل را احساس نمی کنند.
همان طور که خود را نمی شناسند، ذات خود را احساس نمی کنند، قداست خود را احساس نمی کنند.
همه چیز زنده است، خورشید، زمین، سیاره ها، حیوانات، انسان ها همه این ها مراتب ظهور آگاهی اند. خداست که خود را در صورت های گوناگون پدیدار می سازد.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز بیست و پنجمین سالروز درگذشت «احمد فردید» است و آنگونه که هواداران و مریدان دوست دارند از او یاد کنند «دکتر سید احمد فردید»؛ مشهور به فیلسوف شفاهی یا پیشقراول مقابلۀ فکری با غربزدگی.
بهانۀ اصلی هم سالمرگ اوست ( 25 مرداد 1373) و هم ساخت مستندی به نام «تئوریسین خشونت» به نویسندگی و کارگردانی «محسن کوقانی».[هر
چند مستند را ندیدهام اما از پوستر و نوع معرفی و چینش متفکران حاضر در
فیلم و سایت های تبلیغ کننده میتوان حدس زد که اتفاقا بیشتر در ستایش او
باشد و اتهامزدایی از همین عنوان «تئوریسین خشونت». بر اساس مستندهایی چون
قدیس یا راه طی شده یاد گرفتهایم عنوان میتواند بر خلاف تصور اولیه
باشد.]
جدای این مستند که نقد مستقلی را میسزد، 25 سال پس از مرگ فردید همچنان میتوان در جست و جوی پاسخ پرسشهایی بود که سال 1355 علیرضا میبدی در قالب گفت و گویی با او برای «روزنامۀ رستاخیز» با فردید مطرح کرد:
آقای
فردید! شما کیستید؟ یک جادوگر فلسفی؟ یک سفسطهگر؟ یک شهروندِ ناکجاآباد
یا یک عارف زنار بسته؟ و او هم پاسخ داد: «من یک ناچیزِ بزرگ هستم!»
راز
آلودگی و تناقض از معرفی او شروع میشود. چون «دکتر سید احمد فردید» نه
دکتری داشت و نه پیش از انقلاب واژه «سید» را در معرفی خود به کار میبرد و
نه نام اولیه او « فردید» بود و نه حتی تاریخ تولد او که 1289 ذکر میشود
دقیق و قطعی است.
این قدر میدانیم که «احمد مهینی یزدی»
که بعدها به عنوان «فردید» شهرت یافت، نظریاتی را به صورت شفاهی مطرح
میکرد و مطلقا اهل نوشتن هم نبود اما بر گروهی از افرادی که فعالیتهای
فکری انجام می دادند اثر گذاشت و مشهورترین مورد نیز وضع و رواج اصطلاح «غرب زدگی» است.
چندان که جلال آل احمد
که خود یکچند مراد و مقتدای جماعتی از روشنفکران شد تصریح کرده بود این
اصطلاح را از فردید، وام گرفته است: «این تعبیر غرب زدگی را از افادات
شفاهی سرور دیگرم حضرت فردید وام گرفتهام.»
پس
وجه اول، کنجکاوی دربارۀ فیلسوفی است که اهل نوشتن نبود و تنها سخن
میگفت و منسجم هم نمیگفت و نزد برخی همین پراکنده یا حتی پریشانگویی
جاذبه داشت.
وجه دوم چنان که اشاره شد اصطلاح بسیار تأثیر گذار
«غربزدگی» است که جلال از او وام گرفت و بعدتر به گفتمان رایج در فضای
انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بدل شد.
وجه سوم این است که او را مروج اندیشه های ضد لیبرالی «مارتین هایدگر» فیسلسوف آلمانی در ایران میدانند. فیلسوفی که به همکاری با نازیها هم متهم شده بود.
بدین ترتیب دو گانۀ « هایدگر- پوپر» با دو گفتمان «اقتدارگرایی دربرابر تکثر گرایی» در ایران با دو نماینده شناخته شد: «فردید» و «سروش» و راز حملات صریح دکتر سروش به دکتر رضا داوری اردکانی نیز همین است که او را ادامه دهندۀ راه «فردید» میداند.
وجه
چهارم این است که چگونه فردی که در مظان دفاع از سلطنت و ادبیات پهلوی بود
ناگهان در آستانۀ انقلاب، کراوات را کنار نهاد و ریش خود را هم دیگر
نتراشید و از آخرالزمان گفت و اتفاقا در سال های بعد از
انقلاب برخی از نیروهای مذهبی نیز گرد او حلقه میزدند؟ آیا همان گونه که
مخالفت با کمونیسم خیلیها را به هم نزدیک کرده بود این بار ضدیت با
لیبرالیسم آنان را به فردید علاقهمند ساخته بود؟
قضاوت درباره افکار و آرای فردید دشوار است چون نمینوشت. یوسفعلی میر شکاک، روزنامه نگار و شاعر اصولگرا و از شیفتگان او میگوید: « روی کاغذ نمینوشت چون به نوشتن بر دلها اهتمام داشت» و داریوش شایگان معتقد بود «از نوشتن میترسید».
با این حال گفتارهای او در سال 1358 و نیز سال 1365 در قالب کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» و به همت شاگردان و مریدان در دسترس است.
هواداران
و مریدان دربارۀ فردید تعابیری چون « استاد بزرگ حکمت مشرق، فیلسوف نامکرر
تنها و سیدنا الاستاد» را به کار میبرند و منتقدان، او را « سفسطهگر
علمگریز، پریشانگوی و هذیانسُرایی بیمار» میدانند.
احمد فردید تحصیلات خود را در آلمان و فرانسه نیمه تمام گذاشت و اگر تلاش سید حسین نصر و احسان نراقی
نبود به استادی دانشگاه تهران نمیرسید. نصر 4 سال پیش به ماهنامۀ «اندیشه
پویا» گفته بود: «نه دکتری داشت و نه چیزی نوشته بود ولی پیشنهاد کردیم و
به او در دانشگاه کلاس درس دادند و اوضاع مالی خود را هم سر و سامانی
داد.»
از نامه ای که در دوران دانشجویی در فرنگ به مظفر بقایی
نوشته و از او خواسته کاری کند سرپرستی دانشجویان را به او واگذار کنند تا
ارز رسمی به او تعلق گیرد و نیز استقبال از حزب رستاخیز برخی نتیجه می
گیرند شیفته شهرت و مقام بوده ولی دستمایه ای جز آنچه میبافته و به عنوان
یافته به خورد دیگران میداده نداشته است: ملغمهای از هایدگر و محی الدین عربی
و شطح و طامات صوفیانه. با این حال چرا برای برخی جذابیت داشته چون مدعی
بود راز سقوط از «شرق» به «جهان سوم» را دریافته و این «هبوط» را روایت می
کرده است.
مهم ترین دلیل مخالفان اما لحن اوست و این که می گویند
احمد فردید، به نام تفکر، نفرت پراکنی می کرد و فضای انقلابی چون با پرخاش
به غرب ودستاوردهای دنیای مدرن توأم شد کوشید خود را با این فضا هماهنگ کند
و از این رو هم نامزد انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در تابستان 1358 شد
و هم اولین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان همان سال و آرای بسیار اندکی
به دست آورد و جالب این که درست در همان زمان احسان نراقی در زندان
انقلابیون بود. هم او که پیش از انقلاب به علیرضا میبدی سفارش کرده بود او
را به تلویزیون ببرد و برده بود. ( برنامه " این سو و آن سوی زمان" با اجرای علیرضا میبدی و حضور احمد فردید).
دربارۀ
پیش از انقلاب می توان حدس زد با تیزهوشی دریافته بود جامعه خالی است و با
اصطلاحات فرانسوی و آلمانی و گاهی هم هندی می کوشید پرتره ای جذاب از خود
بسازد و چون نه مذهبی بود نه کمونیست و نه هوادار دموکراسی و حکومت لیبرال
باب طبع تلویزیون شاهنشاهی و البته سفارش شده دو چهره نزدیک به فرح پهلوی (احسان نراقی و سید حسین نصر) و رضا قطبی رییس تلویزیون هم که از بستگان نزدیک فرح بود و چه از این بهتر؟ هم پز روشن فکری و هم به خدمت گرفتن استادِ جلال آل احمد؟
جالب
این که شعله های انقلاب که درمی گیرد دختر و پسر خود را که یکی از همسری
اتریشی بود به آمریکا می فرستد ولی خود می ماند و همین این ظن را تقویت می
کند که با مظفر بقایی ارتباطاتی داشته اما اگر این گزاره را بپذیریم آن گاه
در پاسخ به این پرسش درمی مانیم که چرا جمهوری اسلامی رفتار متفاوتی با
بقایی و فردید داشت؟
سید حسین نصر می گفت: « اوایل، سلطنت طلب بود و
صد در صد مخالف چپ گرایی. همیشه هم از تعبیر "اعلی حضرت" استفاده می کرد.
نزدیک انقلاب اما انقلابی شد و سید! روزی پرسیدم از کی سید احمد فردید شده
اید و پاسخ داد: مگر شما به خودت نمی گویی سید حسین نصر؟ من هم می گویم:
سید احمد فردید! در پاسخ گفتم ولی من در 25 سالگی که از هاروارد برگشتم
نامم را عوض نکردم.»
تا اینجا شاید در نگاه مخاطب، احمد فردید چهره
ای در نظر آید مانند «احسان نراقی» که از سر علاقه به ایران هم در زمان
پهلوی اندیشه های مصلحانه مطرح می کرده و هم در جمهوری اسلامی. این تشبیه
اما درست نیست. چون نراقی در جمهوری اسلامی چند بار به زندان افتاد و
مقامات عالی رسمی هیچ گاه او را نستودند.
حال آن که 18 دی ماه 1391 علی لاریجانی در مقام رییس مجلس شورای اسلامی و هنگام معرفی محمد رجبی به جای رسول جعفریان
به عنوان رییس جدید کتابخانه مجلس گفت: «آقای رجبی از دوستان سالیان زیاد
بنده است. یکی از دلایل ارتباط بنده با ایشان نیز نزدیکی مان به استاد
فردید است و این که از نظرات استاد فردید به خوبی استفاده کرده اند.»
اهمیت
این اشاره را هنگامی در می یابیم که بدانیم 5 سال قبل از آن و در 28 مرداد
1386 آیینی در بزرگداشت احمد فردید برپا شده بود. در آن مراسم طبعا هم رضا
داوری اردکانی شرکت داشت و هم محمد رجبی.
این دو اما دو رویکرد متفاوت اتخاذ کردند. داوری فرصت را مغتنم شمرد تا انگ «فردیدی» یا «حلقه فردید» را دور کند کما این که گفت:
«گروه
هایدگری و حلقه فردیدیها در ایران نداریم. هر استادی که میمیرد شاگردان
به نیکی از او یاد میکنند. حالا به خاطر این ما شدیم مروج فاشیسم؟ من که
از مدعیان تساهل بیشتر اهل مدارا هستم. من از کسانی که به این وهم مبتلا شده اند که یک عده که به عنوان فردیدی ها معرفی شده اند می پرسم فردیدی ها کجا هستند؟»
در
همان زمان برای عده ای این پرسش شکل گرفت که آیا استمرار حضور او در ریاست
فرهنگستان علوم و در حالی که نه سابقه انقلابی داشته و نه در ابتدا صبغه
بارز مذهبی به خاطر همین تعلق فکری نبوده است؟
نکته جالب اما این
بود که در همان آیین که دکتر داوری اصرار داشت یک گرامیداشتِ معمول برای
استادی فقید و در سالروزِ درگذشت او بداند و هر گونه حلقه و خط فکری خاص و
مشخص را انکار کند، دکتر رجبی (که ذکر او پیش تر به بهانۀ انتصاب به ریاست
کتابخانه مجلس در 5 سال بعد آمد) نیز سخن گفت و این گونه شروع کرد:
«با
نام خدای پریروز و پس فردا. استاد فردید، سخن خود را بعد از بسمالله با
این عنوان آغاز میکرد و میدانیم که از اصول اساسی ایشان، تقسیم تاریخ به 5
مرحلۀ پریروز، دیروز، امروز، فردا و پسفردا بود.»
آقای
رجبی درست میگفت و « پریروز و پسفردا» از اصطلاحات خاص فردید بود اما
شماری از شاگردان به یاد نمیآورند که قبل از آن «بسمالله» میگفته و شاید
سال میانی دهۀ 60 و پس از تغییرات و اصلاحات، منظور بوده باشد. یکی از
بهترین گواهان در این باره میتواند دکتر نصرالله پورجوادی باشد که از منتقدان جدی شخصیت فردید است و صفاتی برای او می آورد که نقطه مقابل ستایش گران اوست.
از هنرها یا سرگرمیهای فردید همین واژهسازیها بود و منحصر به خدای پریروز و پس فردا هم نبود. او از سه دوره با عنوان «نسخ، فسخ و مسخ»
هم سخن میگفت و آن قدر در ابداع اصطلاحات جدید چیره دست بود که در سال
1344 این شایعه درگرفت که «آریامهر» را هم او ساخته هر چند این قول که
ساخته «دکتر صادق رضازادۀ شفق» است، درست است.
واقعیت
این است که افرادی که پای درس های او مینشسته اند متنوع بودهاند و اگر
هم شاگرد او به حساب نیایند اما لابهلای سخنان او لابد نکاتی مییافتند که
وقت صرف میکردند و مینشستند.
هم سید جواد طباطبایی
و هم رضا داوری اردکانی. در آن سو داریوش آشوری که در واژه سازی از او
الهام می گرفت و داریوش شایگان که در ایده پردازی و ازجمله نگاه به شرق. هم
سید حسین نصر برای او احترام قایل بود و زمینه استخدام و احتمالا اعطای
دکتری به او را فراهم ساخت و هم سید مرتضی آوینی که سری پرشور داشت و حتی برخی مدعی اند بیژن جزنی و مسعود رجوی را نیز پای درس های او دیده اند و این دو نفر آخر البته نیاز به تحقیق بیشتر دارد و در حد شنیده مطرح می کنم.
25
سال بعد از درگذشت او اگر همچنان نام او مطرح است شاید به این خاطر باشد
که دو گفتمان اصلاح طلبی و اصول گرایی به جز جنبه های سیاسی آبشخور فکری و
فلسفی دارند و احمد فردید به خاطر غرب ستیزی از سوی گفتمانی که پس از دهه
اول انقلاب دست بالا را پیدا کرد صراحتا یا تلویحا ستایش می شود.
می
توان گفت هر چند سرزنش گنندگان فردید نگران توجیه اندیشه های هایدگری و
ریاکاری سیاسی و فقدان نسبت میان آرای او و متفکران انقلاب 57 هستند در
میان شاگردان یا علاقه مندان اما دلایل متفاوت است.
چندان که نه دکتر داوری را می توان یک سره فردیدی و ضد دموکراسی و هوادار فاشیسم دانست که اگر چنین بود راز این همه علاقه سید محمد خاتمی
که نماد و نمود اصلاحات و رواداری است به داوری را در چه باید جُست؟ جفاست
اگر گفته شود به خاطر یزدی بودن هر سه ( خاتمی، داوری و فردید) که در این
صورت آقای مصباح یزدی هم باید اضافه می شد!
یا نمی توان علاقه علی لاریجانی سیاست مدار و یوسفعلی میرشکاک روزنامه نگار و داریوش مهرجویی فیلم ساز را مانند هم دانست و در اولی جنبه علایق فلسفی می چربد. کما این که حداد عادل به سید حسین نصر علاقه دارد.
نویسنده داعیه فلسفی یا مطالعات گسترده در این حوزه ندارد اما برای آن که خواننده در پایان سرگردان نشود هم داستانی خود را با نظر دکتر جمادی
دربارۀ فردید ابراز می دارد که گفته است:« تفکر فردید، درست یا نادرست،
هیچ موضع عملی نداشت. خود آگاهی تفکری فلسفی و دل آگاهی سیر احوال است.
غایتی که این تفکر در جست و جوی آن است هر چند حقیقتی دینی است اما نه با
شریعت فرا می رسد نه با رسم و عادت و نه با حکومت و سیاست و ظهورش به پس
فردا موکول می شود.»
بدین ترتیب می توان گفت راز جذابیت فردید برای
دوستدارانش این بود که از «پریروز» و « پس فردا» می گفت. پریروزی که ماقبل
تاریخ است و پس فردایی که نیامده است!
به عبارت دیگر نه از «دیروز»
می گفت که در تاریخ ثبت شده است و نه از «امروز» که در آن قرار داریم و نه
از «فردا» که با سر رسیدن آن می توان ادعاهای او را محک زد.
پریروز و
پسفردا کردنها و ننوشتن هر چند به او این مجال را داد که راز آلود به
نظر رسد ولی در مقابل سبب شد «پریشان گو»یی لقب گیرد که اندیشههای
ضددموکراتیک خود را در هر ساختار سیاسی با توجه به علایق حکومت مطرح کند.
یک دوره به خاطر جبهه گیری علیه کمونیسم و یک دوره هم به سبب اشتهار به
مقابله با غرب زدگی.
از تناقضها هم نخست این که احمد فردید به
مظاهر تکنولوژی و فناوری ابراز بیعلاقگی میکرد ولی اندیشههای اوبه یاری
ضبط صوت و اینترنت که هر دو دستاورد تکنولوژی هستند باقیمانده وگرنه او که
اهل نوشتن نبود! دیگر این که به جز معدودی چون میرشکاک و آوینی دیگر
علاقهمندان او به جای پریروز و دیروز یا فردا و پس فردا دست در کار
«امروز» ند...
مرجع تقلید شیعه گفت: داشتن نمازخانه، برگزاری نماز جماعت و حضور نماینده ولی فقیه در دانشگاه لازم است اما اینها از جنس دانشگاه نیستند و دانشگاه را اسلامی نمیکنند.
به گزارش ایسنا، آیتالله العظمی عبدالله جوادی آملی در دیدار با نخبگان حوزه و دانشگاه که در تالار قدس حرم مطهر رضوی برگزار شد، در خصوص علم و دانشگاههای اسلامی اظهار کرد: بهترین بحث که میتوانیم در کنار این ذات اقدس الهی مطرح کنیم تنها علم است. وقتی نظام ما به دست صاحب اصلیاش سپرده شود، دیگر حرفی غیرعالمانه نباید زد، قلمی غیرعالمانه ننگاریم و باید بیان و بَنان ما در خدمت علم باشد.
وی ادامه داد: مدتهاست که سخن از اسلامی شدن دانشگاههاست اما اسلامی شدن دانشگاهها یک امر ملکوتی است و انجام کارهای علمی در دانشگاه ضروری و لازم است. داشتن نمازخانه، برگزاری نماز جماعت و حضور نماینده ولی فقیه در دانشگاه لازم است اما اینها از جنس دانشگاه نیستند و دانشگاه را اسلامی نمیکنند.
این مرجع تقلید شیعه افزود: تنها حرفی که در دانشگاه مطرح میشود فقط علم است. دانش و سخنگوی خدا باید اسلامی باشد و علمی دانشگاه را اسلامی میکند که رابط بین انسان و خدا باشد.
آیتالله جوادی آملی گفت: صراط مستقیم بین خلق و خالق، فهم و دانش است. درس بخوانید زیرا این درس است که انسانها را به خدا میرساند و تا دانشگاه اسلامی نشود مشکلات اختلاس ، نزول و...را همچنان خواهیم داشت.
وی خاطر نشان کرد: هدف، حرف اول دانش را نمیزند چون تابع مسئله است اما حرف اول مطلب را موضوع میزند. اگر موضوع دینی باشد، آن علم و دانش دینی است و دانشپژوه را نیزبه فردی دینی تبدیل میکند و درنهایت دانشگاهی اسلامی خواهیم داشت.
این استاد حوزه در رابطه با علوم دانشگاهی تصریح کرد: علومی که در دانشگاه تدریس میشود شامل دو قسمت است؛ قسمت اول شامل علومی میشود که اساس و محور اصلی دانشگاه است و قسمت دوم آن شامل علمی است که از جانب خدا باشد.اگر موضوع علمی فعل انسان بود مانند علم سیاست و اقتصاد، آن علم میتواند دینی و یا غیر دینی باشد و اگر مطابق علم بود دینی میشود.
آیتالله جوادی آملی خاطرنشان کرد: ماباید غالب بالعلم باشیم. کسی که حرفهای دیگران را منتقل میکند فقط حامل حرف است. انسان یک دوست دارد، آن هم فهم اوست و تمام موضوعاتی که در دانشگاه بررسی میشود محور آن فعل خدا است. بنابراین جوهره علومی مانند دریاشناسی، زمین شناسی، جانورشناسی فعل خدا است که آیت خدا نیزبه شمار میرود و در جوهره تمام علوم جز خدا چیزی نیست. هر چه در جهان است مطیع خدای یکتا است.