اختلاف در تعریف معنای طیفهای مختلف بیماری روانی، کار را دشوار کرده است. همین که مشخص شود فردی افسرده و مضطرب است نگاهها و قضاوتها شروع میشود. به همین دلیل حتا بسیاری از مسئولان زیر بار بیمار روانی بودن 23 تا 25 درصد جامعه نمیروند. تحقیقات نشان میدهد که در سالهای اخیر بیماری روانی در بین اقشار مختلف گسترش یافته است. به طوری که بر اساس آخرین مطالعه ۳۹ درصد افراد ساکن در تهران بیماری روانی دارند.
در نگاه اول این عدد بسیار زیاد و شگفت آور است ولی وقتی پای صحبت دکتر سید احمد جلیلی رییس انجمن علمی روانپزشکان ایران بنشینید به نظرتان چندان هم عجیب نیست. در ادامه، گفتو گو با او را میتوانید بخوانید.
تعریف بیماری روانی مثل این است که بخواهید بیماری قلبی را تعریف کنید. همانطور که بیماری قلبی انواع مختلف دارد، بیماری روانی نیز طیفهای مختلفی دارد. به دو روش میتوان بیماری روانی را تعریف کرد اول این که بگوییم در بیماری روانی علایمی وجود دارد که افراد از نظر هیجانی، تفکر، حافظه، درک، قضاوت و رفتار از حالت طبیعی خارج شده باشند. دیگر این که، به اختلالاتی که در سلولهای مغز و ریز ساختارهای مغز ایجاد میشود و عملکرد آن را تحت تاثیر قرار میدهد، بیماری روانی بگوییم. اگر این تعریف اخیر در بین مردم جابیفتد بسیاری از مشکلات این حوزه و انگ زدن به افراد برطرف خواهد شد.
این اختلالات علائمی را ایجاد میکند که میتواند مربوط به هیجانات مثل اضطراب، ترس، افسردگی باشد یا ممکن است مربوط به قضاوت افراد شود یعنی فرد قضاوتهای خود را از دست میدهد و کارهای اشتباه میکند، ولخرج، وسواسی یا خسیس میشود. به عبارت دیگر خصوصیاتی را بدست میآورد که تا پیش از این نداشته است. در برخی موارد اختلالات تفکر در بیماران ایجاد میشود به این معنی که حرفهایشان مفهوم و معنا دار نیست. بیمار اعتقادات عجیب پیدا میکند و بدبین میشود و یا احساس خود بزرگ بینی میکند و فکر میکند فرستادهی مهمی شده، مقام پیدا کرده است. در برخی موارد بیماران با اختلال در درک به پزشک مراجعه میکنند. فرد چیزهایی را درک میکند که وجود خارجی ندارد. صدایی را میشنود که نیست و به عبارتی توهم پیدا میکند. اما تشخیص این بخش از اختلالات کار دشواری نیست. کسی که دچار وسواس، هذیان و توهم میشود را به راحتی میتوان شناسایی کرد به خصوص اگر علائم با سرو صدا و ناگهانی شروع شود.
آموزش خانوادگی ممکن است ایجاد وسواس کند ولی در حد منظم و مرتب بودن است، اگر فردی دچار تکرار مرتب یک عمل یا فکر باشد وسواس دارد. این وسواس میتواند در بین اعضای یک خانواده هم دیده شود که در این شرایط مسائل ژنتیک یا یادگیری هم میتواند مطرح باشد.
مشکل تشخیص در بیماریهای روانی درست آن چیزی است که کسی فکر نمیکند بیماری روانی باشد. این دسته از بیماریها اگر درست شناسایی شوند مسئله انگ و نگرانی مردم از بین میرود. این دسته از بیماریها در طول تاریخ وجود داشته ولی ۶۰- ۷۰ سال است که تشخیص داده شده است. آن هم وقتی است که اختلالات بیوشیمیایی در مغز کارکرد آن را مختل کند ولی بیماری به صورت علائم روانی بروز پیدا نکند بلکه به صورت علائم جسمی خود را نشان دهد. به طور کلی بیماریهای روانی میتوانند علائم تمامی بیماریهای داخلی را از مغز سر تا نوک پا تقلید کنند. شبیه آپاندیسیت، بیماریهای قلبی، گوارشی، تنفسی، استخوانی، ادراری، تناسلی شوند. فرق این بیماریها با آنچه گفته شد آن است که با مراجعه به پزشک مشخص میشود که عضو سالم است. این بخش از بیماریهای روانی بسیار اهمیت دارد.
بله خیلیها. با همین تعریف میزان بیماریهای روانی 23 درصد در کشور و بر طبق تحقیق جدید 39 درصد در تهران میشود. این خاص کشور ما نیست. 25 درصد میانگین جهانی است ولی 39 درصد ، ممکن است ناشی از مشکلات زندگی در تهران باشد. اگر مردم بدانند که این دسته از موارد که اشاره شد نیز جزو بیماریهای روانی است بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. مردم باید بدانند که بیمار روانی تنها کسی نیست که لباسش را دور سرش میچرخاند و در خیابان میدود. این دسته، آدمهای عادی هستند که سر کار میروند، درس میخوانند، ازدواج می کنند، بچه دار میشوند، در کارشان شاید موفق باشند و موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشند اما ممکن است از یک چیزهایی در رنج باشند و از دردهای جسمانی شکایت داشته باشند. اگر از این افراد بپرسید آیا شما افسرده هستید شاید جواب منفی بدهند. اینها فکر میکنند غم و غصه در زندگی همه ما طبیعی است.
اغلب بیماران ما کسانی نیستند که به پزشک مراجعه کنند و بگویند «من افسرده هستم یا وسواس دارم». وقتی دقیق پرس و جو کنید میبینید که با علامت جسمی آمدهاند ولی عصبانی، پرخاشگر، مضطرب، وسواسی و ... هستند. همین آدمهای عادی ممکن است با این بیماریها به طرف مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کنند یا درگیریهای قانونی و اجتماعی پیدا کرده باشند. این بخش مشکل اصلی است و الا تشخیص اسکیزوفرنی، سرخوشی و شیدایی در افراد کار سختی نیست. بیماریهای روانی در حقیقت بیماری جسمی هستند. ما هیچ چیزی جدای از جسممان نداریم. روان عملکرد مغز است همچنان که دیدن عملکرد چشم است.
تصورات قبلی که در فرهنگ ما مشکلساز شده است ناشی از نامگذاری اشتباه روان به جای روح است. انگار که انسان دو پاره است؛ بخشی جسم و بخشی روح و در بیماری روانی ارواح خبیثه در این روح حلول کرده است.
دانستن تعریف دقیق بیماری روانی به افراد کمک میکند تا هزینههای گزاف آزمایشهای تشخیصی را پرداخت نکنند.
متاسفانه برخی پزشکان این کار را نمیکنند. مریض سرگردان میشود و هزینه زیادی به بیمار و بیمهها تحمیل میشود. با یک مصاحبه کامل و گرفتن شرح حال بیمار بیماریهای روانی تشخیص داده میشوند. ارجاع بیمار و توجه به علائم بیماریهای روانی نیاز به برگزاری دورههای بازآموزی برای پزشکان دارد.
اگر طرح پزشک خانواده اجرا شود، بار تشخیص بیماری بر دوش آنها خواهد افتاد. حال که این اتفاق نیفتاده مردم بیشتر گمراه میشوند. باید برای پزشکان عمومی برنامه آموزشی گذاشت. البته پزشکهایی که در سالهای اخیر فارغ التحصیل شدهاند، آموزش روانپزشکی بیشتری دیدهاند. هنوز باید برنامههای درسی دانشگاهها کاملتر شود.
از نظر تشخیصی، بیماران اسکیزوفرنی از نظر سیر بیماری، هزینهها و کم شدن کارایی سیر سختتری را سپری میکنند. اگر بیمار، افسردگی خود را درست درمان نکند شاید او هم همین سیر را سپری کند و تواناییهایش کاهش پیدا کند؛ به طوری که بیماری او را از هستی ساقط کند. آنچه مهم است این است که هر چه زودتربیماری تشخیص داده شود و درمان شروع شود. مردم توجه داشته باشند که درمان باید تا آخر دنبال شود و اگر توانبخشی نیاز است از این روش نیز استفاده شود. مشکل در سیر درمان این است که مرم انتظار دارند که بیماریهای روانپزشکی در کوتاه مدت درمان شود، در حالی که این بیماریها نیز گاهی مانند بیماری جسمی یا درمان ندارد و یا به صورت مزمن تا آخر عمر همراه بیمار است و باید کنترل شود. درمانهای بیماریهای روانی طولانی مدت است. تحقیقات جهانی نشان داده است که بیشترین ضرر و زیانهای اقتصادی که به کشورها وارد میشود و بیشترین مرخصیهای پرسنل ناشی از عوارض بیماریهای روانی است.
وجود هر بیمار در هر خانواده کل خانواده را متاثر میکند. در بیماری روانی به دلیل اینکه با اختلال رفتار مواجه هستیم شرایط بدتر است. بیماری روانی نظم و آرامش خانواده را به هم میزند. بیمار شدن هر یک از اعضای خانواده هم از اهمیت خاص خود برخوردار است.
اخیرا دکتر نوربالا استاد دانشگاه تهران و همکارانش تحقیقی را انجام داده اند که در نشریه دانشور منتشر شده است. آنها با مقایسه تحقیقهای صورت گرفته در مورد میزان شیوع اختلالهای روان پزشکی به این نتیجه رسیده اند که در مطالعه سنجش سلامت و بیماری در سال 87، 21.5 درصد افراد در شهر تهران از ابتلا به بیماری روانی رنج میبرند (27 درصد زنـان و 14.9 درصـد مـردان ) در حالی که میـزان شـیوع علایم روانی در سال 1390 به 39.6 درصد رسیده است (37.4 درصد مردان و 43.1 درصد زنان). این روند، افـزایش 1.8 برابـری را نشان میدهد ( 1.6 برابر در زنان و 2.5 برابر در مردان). خطر ابتلا به علایم روانی با بالارفتن سن، بیکاری، بیسوادی و مطلقه و بیوه بودن در هـر دو مطالعـه افـزایش داشـته و علایـم اضـطراب در هـر دو مطالعـه، شـایع تـر از علایـم جسمی سازی، افسردگی و عملکرد اجتماعی بودهاست. در نتیجه سیاستگذاران کشوری اقدامات جدیتری انجام بدهند تا برای ساکنان تهران شرایط بهتری فراهم شود.
در حال حاضر ۸ هزار تخت داریم ضمن این که همه تختهای روانی در کشور نیز مورد استفاده قرار نمیگیرد و بخشی مختص توانبخشی است. در حالی که کشور انگلستان که جمعیت مشابه دارد ۶۰ هزار تخت برای این بیماران دارد. با این حساب تختهای روانی کشور باید حداقل 5-4 برابر رقم فعلی افزایش یابد. فارغ از کمبود تخت، درمان بیماری روانی هزینهی زیادی دارد. اغلب بستری نشدنها به دلیل هزینه است. بیمهها تعرفههای غیر واقعی برای درمان بیماریهای روانی دارند و بیمههای تکمیلی نیز هزینه های درمانی این بیماران را پوشش نمیدهند. البته هزینه درمان بیماریهای روانی به اندازه هزینههایی که بیمهها به طور مثال برای درمان بیماریهای قلبی میدهند نیست. بیمار روانی که نیاز به بستری دارد فقط هزینه هتلینگ و تعرفههای ویزیت پزشک متخصص را باید بپردازد و همین را هم خیلیها نمیتوانند پرداخت کنند. اینجاست که نقش بیمهها پررنگ میشود. اغلب مزمن شدنهای بیماریهای روانی به دلیل بیپولی است.
امروز نامهای به من ارسال شده است که در آن شهروندی از من پرسیده است که چطور باید پول روان درمانی را پرداخت کنیم. با این که این فرد حق اعتراض دارد ولی رفع این مشکل را از پزشکان میخواهد؛ در حالی که دولت موظف به تامین هزینهها و دادن یارانه در این بخش است. متاسفانه سهم دولت را مردم و پزشکان پرداخت میکنند. ایدهآل این است که برای درمان بیماریهای روانی، تعرفه واقعی داشته باشیم، همه مردم بیمه باشند، همه مراکز درمانی با بیمهها کار کنند و رابطه مالی بیمار و پزشک کاملا حذف شود تا بخش خصوصی به ورشکستگی کشیده نشود و بیمار با بستری شدن در بیمارستان به زیر خط فقر نرود.
بله. در تهران بیمارستانهای روزبه، رازی، ایران و سرخه حصار و چند بیمارستان دولتی به صورت انگشت شمار مختص این بیماران است. یکی از نشانههای عدم توجه دولت به این بخش آن است که بعد از انقلاب بیمارستان روانی در بخش دولتی تا حدودی گسترش پیدا کرده است ولی تنها جایی که هیچ گسترشی پیدا نکرده، و حتی کاهش هم داشته، بخش درمان بیماران روانی در بخش خصوصی است.
اوضاع به گونهای است که داوطلب کار در این بخش کم کم رو به کاهش است، به این دلیل که صرفه اقتصادی ندارد. دولتها در این سالها برای ساخت بیمارستان سرمایه گذاری نکردهاند. متضرر اصلی مردم هستند و دود این کار در چشم مردم میرود.
این به معنای ارتقای سلامت بدنی و روانی شما است، یعنی موضوعی که بسیاری از افراد زمانی که در نظرسنجیهای ملی از آنها در این مورد سئوال میشود امتیاز کمی به آن اختصاص میدهند. اما ما راهکارهایی داریم که به شما برای ارتقا و بهبود سلامت بدنی و روانی کمک میکند.
دکتر رونالد سیگل استادیار روانشناسی بالینی از دانشکده پزشکی هاروارد و عضو هیئت تحریریه مجله Positive Psychology میگوید خدود چهل درصد عوامل تعیین کننده شادی تحت کنترل شما است. در مقابل تنها ۱۰ درصد از آنها به شانس خوب و بد شما بستگی دارد.
دکتر سیگل میگوید بهزیستی ما ناشی از حوادث و پیشامدها نیست، اما نوع واکنش ما نسبت به این وقایع میزان سلامت و بهزیستی ما را مشخص میکند. او چند گام موثر برای ارتقای سلامت روانی را پیشنهاد میکند.
۱- در لحظه زندگی کنید. وقتی کاملا سرگرم انجام فعالیتهای روزمره خود هستید، از انجام آنها بیشتر لذت میبرید و نگرانیها در مورد گذشته و آینده کمتر ذهن شما را به خود مشغول میکند.
۲- سپاسگزار باشید. بعنوان مثال نگهداشتن بخش سپاسگزاری و قدردانی روزانه یک مجله، احساسات مثبت، خوش بینی، رضایتمندی از زندگی و روابط شما با دیگران را بهبود میبخشد.
۳- کارهایی را برای دیگران انجام دهید. شادی به طور قابلاطمینانتری از ارتباط با دیگران ناشی میشود و چندان هم بر خود فرد متمرکز نیست. سعی کنید کارهایی را برای کسی یا چیزی غیر از خودتان انجام دهید.
۴- فهرستی از توانمندیهای خودتان تهیه کنید. سپس آنها را از طریق مسیرهای جدید در زندگی خود به کار ببندید. بعنوان مثال اگر کنجکاوی را یک توانمندی محسوب میکنید، درباره یک موضوع جدید مطالعه کنید. یا اگر خود را فردی با شهامت میدانید، کارهایی نظیر سخنرانی در یک مکان عمومی را برایتان نگرانکننده است، انجام دهید.
بهزیستی کلی، سلامت بدنی را نیز شامل میشود. اگر از نظر سلامت ضعیف هستید یا رفتارهای ناسالم بهزیستیتان را به هم ریخته است، به این مشکلات توجه کنید تا بهزیستی شما بهبود یابد.
این کار ممکن است شما را بیمناک کند، اما اینگونه نیست. دکتر ادوارد فیلیپس موسس و مدیر موسسه پزشکی سبک زندگی Lifestyle Medicine در دانشکده پزشکی هاروارد میگوید دو سوم همه بیماریها نتیجه انتخابهای سبک زندگی ما است. او توصیههایی برای شما دارد:
۱- مسئولیت کامل سلامت خود را به عهده بگیرید. این به معنی مراجعه به پزشک و دنبال کردن توصیههای او است. همچنین قرار ملاقاتها با پزشک یا بررسیها و معایناتی نظیر کولونوسکوپی زا که به آنها نیاز دارید، از دست ندهید.
۲- توانمندیهای شخصیتان را در مورد سلامتی به کار بگیرید. برای مثال اگر شما فردی منظم و مرتب هستید، از مهارتهای سازمان یافته ناشی از زندگی کاریتان برای خلق یک الگوی جامع برای پیگیری وضعیت سلامتیتان استفاده کنید. اگر فردی خلاق هستید، فهرست انتخابی مناسب و سالمی را تهیه کنید که موجب خستگی و بیحوصلگی شما نشود. یا اگر فردی ماجراجو هستید، ورزشهای جدیدی مثلتای چی (tai chi) و یوگا را امتحان کنید.
۳- اهداف اولیه کوچک و قابل قبولی داشته باشید. به دنبال چیزهایی که یک تغییر کوچک در زندگیتان ایجاد میکنند، مثل ۱۰ دقیقه پیادهروی روزانه باشید. برای زمان ناهار به پیاده روی و گردش بروید، در حالی که با تلفن صحبت میکنید، راه بروید. آیا از تغییرات کوچکتر از اینها را سراغ دارید که بتواند اعتماد به نفستان را بیشتر کند؟ دکتر فیلیپ میگوید من بیماری را ندیدهام که نتوانند این کارها را انجام دهند.
۴- مسئول و پاسخگوی تغییرات ایجاد شده در خود باشید. خود شما بسیار بهتر از یک فرد نزدیک یا دوست یا یک وب سایت اینترنتی یا یک برنامه کاربردی گوشیهای هوشمند، میتوانید روند پیشرفتتان را دنبال و گزارش کنید. شما به تلاشتان را به عنوان چیزی که باید انجام دهید، و نه یک امر انتخابی، باور خواهید داشت.
۵- به فواید تغییر توجه کنید. ارزش تغییر مانند خوابیدن بهتر و ورزش کردن، میتواند انگیزهای برای ادامه آن تغییر باشد. زمانی که میبینید تغییر امکان پذیر است، به انجام تغییرات بیشتر ترغیب میشوید.
Harvard Health Letter
ترجمه: محمد ملائکه
در این یادداشت مایلم نقطه حرکت را سبک زندگی روزمره نخبگان بگیرم، نه سبک زندگی مردم عادی که از منطقی کاملاً متفاوت تبعیت میکند. با این پیشفرض اولیه، باید گفت که اگر منظور از «مهندسپروری»، ابزاراندیشی و ابزارگراشدن اندیشه است، من با اینکه چنین فرایندی اتفاق می افتد، موافقم و فکر میکنم که ما با چنین آسیبی در جوامع کنونی، چه توسعهیافته و چه در حال توسعه، روبهرو هستیم. البته این را لزوماً حاصل سبک زندگی نمیدانم؛ بلکه بیشتر حاصل دو انقلاب پیدرپی یعنی انقلاب صنعتی و انقلاب اطلاعاتی میدانم که در فاصلهای تقریباً صدوپنجاه ساله، زندگی انسانها را بهکلی زیرورو کردهاند. طبعاً اساس این زیرورو کردن، نوآوریهای فناورانه بوده است که انسانها اغلب توانایی کنترل آنها و از آن بدتر توانایی درک تحول آنها را ندارند. ما در حقیقت نمیتوانیم فناوری و منطق آن را بفهمیم، ولو آنکه خودمان آن را ابداع کرده باشیم. همانگونه که هایدگر می گوید: فناوری منطق خاص خودش را دارد یا به زبان او «فناوری فکر نمی کند». انسان ها هستند که بایست می توانسته اند این خلاء اندیشه در فناوری را پیش بینی کنند و درباره آن چاره ای بیاندیشند و اغلب چنین نکرده اند.
دلیل اصلی ناتوانی انسانها در مدیریت کنونی جهان نیز همین ناتوانی است. فناوری، ابزار را جانشین فکر میکند، بهویژه آنکه ابزار در انقلاب اطلاعاتی، به صورتی تقریبی بر شیوههای اندیشیدن انطباق دارد یعنی به عبارت دیگر، نه اندام های حرکتی انسان همچون انقلاب صنعتی، بلکه اندام اساسی وجود انسانی یعنی مغز را امتداد و بسط داده است، اما در جهت ها و به صورت هایی که انسان لزوما نمی تواند ادعا کند که بر آنها کنترل دارد و یا حتی می تواند پیش بینی کند که چه سرانجامی را برایش رقم زده اند یا خواهند زد. ازاینرو ابزاریشدن زندگی و اندیشهی انسانها، در واقع به معنی کاهش قابلیت اندیشیدن بهخصوص در درک و مدیریت جهانی است که دیگر نه فکر، بلکه ابزار بر آن حاکمیت دارد. اما این «تقلیل» لزوما به مثابه یک تقلیل درک و درونی نمی شود و بیشتر و پیشتر از آن شکل یک افزایش قابلیت ها را دارد و در حقیقت نیز ، در بسیاری از جهات نیز یک گسترش قابلیت است، به صورت خام میزان اطلاعاتی که انسان می تواند به کمک ابزار اطلاعاتی گرد آوری و پردازش کند بی نهایت بیشتر از دوره صنعت است، اما این امر به صورتی متناقض تقلیل دهنده نیز هست، زیرا میزان احتمالاتی که برای دستکاری شدن اندیشه او، دریافت اطلاعات نادرست، هدایت و کنترل شدن از خلال فرایند «دانستن» و نه «ندانستن» برایش ایجاد می شود نیز به همان اندازه افزایش می یابند. اگر خواسته باشم مثالی بزنم مثل آن است که انسانی که در جنگلی با میوه های اندکی باید دائم در جستجو بود تا خودش را سیر کند، امروز در جنگلی است پر از میوه هایی که یا ممکن است آنقدر از آنها بخورد که به سلامتی اش ضربه بزنند و از پای در بیاورندش و یا بسیاری از آنها مسموم باشند و او را به تدریج یا به یکباره نابود کنند و یا از انسانیت بیاندازند. اگر در گذشته صرفا «دانستن» ساختارمند بود امروز بیشتر «ندانستن» یا «دانستن هدایت شده» ساختارمند هستند.
دو مفهوم «قدرت» و «پول»، مفاهیمی ابزاری هستند که جهان امروز را در اختیار خود گرفتهاند و انسانها بیش از آنکه آنها را در کنترل داشته باشند، قربانی آنها هستند. بنابراین من معتقدم که این ابزارمندشدن، انسان را درون دامی میاندازد که خود برای خود به صورت ناخودآگاه پهن کرده است. انسان ها، تصور می کنند پول را به یک ابزار تبدیل کرده اند در حالی که پول به صورتی متناقض از آنها ابزاری ساخته است. با این تفاوت که انسان براساس اندیشه ای ولو انحراف یافته و خود-دستکاری کننده به دنبال پول و قدرت است، در حالی که پول و قدرت فرایندهایی هستند انتزاعی که به صورت خودانگیخته و خود کار، خود را بازتولید می کنند و انسان را درون خود به ابزاری بی اختیار تبدیل می کنند که بدون توانایی به اندیشیدن صرفا در خدمت این فرایندهایی غیر قابل کنترل در می آید.
اما آنچه از این امر نیز حادتر است اینکه، بسیاری از نخبگان تصور میکنند که میتوان مشکل ابزاریشدن جهان را با ابزارهایی جدید حل کرد. بدین ترتیب برای تمام مسائلی که فرضاً شبکهایشدن و رایانهایشدن جهان، آنها را به وجود آورده، در خود منطق شبکه به دنبال راهحل آنها هستند. روشنفکران نخبگان اغلب در موقعیتی به فکر ارائه راه حل و گره گشایی از مسائل هستند که خود اصل مساله و مشکل و گرهی هستند که در کار است. آنها اغلب در حالی می خواهند همه چیز را به عقلانیت تقلیل بدهند که نمی توانند مشکلات ساده زندگی خود را در نظام های حرکتی، عصبی و ماهیچه ای، در عرصه های زبان شناختی، خویشاوندی ، یا سایر امور زیستی برای خود حل کنند. و رادیکالیسم یا جامع گرایی آنها اغلب راه حل هایی هستند نه برای دیگران بلکه برای یافتن روزنه ای برای گریز ناخود آگاه از روزمرگی غیر قابل تحملی که در آن اسیرند.
البته اینکه برای به کرسی نشاندن راهحلها باید به سراغ خود نظامهای فناورانه رفت، جای شک و تردید ندارد. همانطور که نباید تردید کرد، بدون شناخت نسبتاً کامل منطق و سازوکارهای نوآوریهای فناورانه و چگونگی تحول آنها نمیتوان آسیبهای آنها را ارزیابی کرد و به راهحلهایی برای اجتناب یا جبران آنها رسید.
اما پاسخ اینکه «چه بدیلهایی میتوان در زمینهی اندیشه برای برحذر ماندن از این آسیبها و یا مداوای آنها یافت؟» را در «استفادهی دوباره و نوآوری جدیدتری در همان نظامهای نوآورانه» دانستن، یک چرخهی باطل است که دقیقاً میتوان نام این چرخهی باطل را «تفکر ابزاری» و یا «مهندسیشدن اندیشه» نهاد. این فرایند بسیار خطرناک درواقع تخریب اندیشه در فرایند ابزاریشدن آن است. جهان، خود به صورتی خواسته یا ناخواسته برای ما، در حال این تخریب هست و بنابراین نیاز به کمک ما برای این کار ندارد.
«مهندسی اندیشیدن» درواقع هیچ تأثیری ندارد؛ جز آنکه ما را دچار نوعی توهم اشراف داشتن و قابلیت مدیریت بر قضایا کند. مثال غلبهی اندیشهی پوزیتیویستی بر علوم اجتماعی در طول بیش از سه دهه که سرانجام با شکست کامل روبهرو شد، در این مورد گویا است. زمانی تصور میشد به محض آنکه اعداد و ارقام، درصدها، جدولها، نمودارها و غیره به میان بیایند، مشکلات ما حل میشوند و مسائل کنار خواهند رفت.
در حالی که تجربهی جامعهشناسی نشان داد که نه تنها چنین نیست، بلکه این توهم در حال نابودکردن اندیشهی اجتماعی است. به همین دلیل نیز از دههی 1990 از آن فاصله گرفته شد و هرچه بیشتر تفکر وبری در اندیشهی اجتماعی حاکم گردید.
لذا مسئله، درک پدیدهها و یافتن راهحلهایی اندیشمندانه است و نه ردیف کردن اعداد و ارقام یا ریاضیهکردنهایی که در نهایت جز ایجاد انتزاعهای بیمعنا و توهمزا کاری را به پیش نمیبرند. بهعبارت دیگر واقعیتهای اجتماعی در خود نظامهای اجتماعی هستند و نه در انتزاعهای ریاضی بیرون کشیده شده از آنها.
از این رو، تفکر ابزاری یکی از خطرناکترین اشکال و رویههایی بوده است که انسان مدرن به آن دست زده و او را تا مرز نابودی خود و دیگر گونهها پیش برده است.
(نمونه اولیه و مختصرتری از این یادداشت در مجله سوره اندیشه اسفند 1393 منتشر شده است.)
هر چیز به همان میزان که دارای اهمیت و ارزش است ، دشمن و آفت پیرامون آن نیز بیشتر خواهد بود . اگر برنامه ریزی دارای اهمیت ویژه است باید خوب بدانیم که این پدیده با ارزش سارقان بیشماری نیز دارد . سارقان زمان همیشه در اطراف مایند و اگر مهار نشوند ، فرصت های بی بازگشت را از بین می برند .
راهزنان وقت را می توان در این پدیده ها یافت :
▪ تعارفات
تعارفات بیش از حد و نداشتن شهامت نه گفتن ، نابودگر فرصت ها است . بیشتر افراد که در زندگی شکست های ناشی از اتلاف فرصت ها را یدک می کشند و در برنامه ها با انبوهی از کارهای نیمه تمام و فعالیت های زخمی رو به رویند ، تنها بدان سبب است که نمی توانند پاسخ نه دهند ، به همین علت در دام این سارق گرفتار می شوند .
امروزه بعضی از افراد نمی توانند یا نمی دانند که چگونه ، چه زمانی و به چه شیوه ای به سارقان زمان پاسخ بدهند و تنها راه این امر را توسل به عذر یا بیماری می دانند .
▪ به گفته پژوهش گران : میانگین فاصله بین خداحافظی یک خانواده بعد از میهمانی تا زمان خروج از منزل حدود ۳۰ دقیقه است .
● عادتهای بد خوراکی
در غذای ما ایرانیان کربوهیدرات و نشاسته و قند بسیار زیاد است . این نوع تغذیه عامل بسیار مهمی در خستگی مفرط ، چاقی و اختلال در برنامه ها است .
حضرت امام علی علیه السلام می فرماید : عادت سرشت و طبیعت دوم انسان است . سرشت اولی همان طبیعت فطری است . و سرشت دومی عادت ها است .
نیز می فرماید : عادت چون پادشاه قدرتمند بر قلمرو وجود انسان حکم می راند .
و نیز می فرماید : عادت ، آفت تلاش ها و کوشش های انسان است .
آن حضرت در جای دیگر می فرماید : عادت ، دشمنی است که مالک انسان می شود و انسان برده وار در اختیار او قرار می گیرد . البته در این همه ، منظور عادت های بد است .
● تلفن های مزاحم و غیر ضروری
تلفن از ابزارهای ضروری زندگی بشر امروز به شمار می رود . اما با همه سودمندی اش ممکن است سارق زمان باشد . گفتگوهای طولانی ، حاشیه روی های بی مورد و حتی استفاده های مکرر و غیرضروری از آن به خستگی روانی ، انقطاع از زمان و کار، عصبانیت ، ابهام و تحلیل رفتن قوای جسمانی می انجامد . خلل هایی که تلفن های غیرضروری در کار پدید می آورند موجب هدر رفتن وقت می گردد .
● ملاقات کنندگان
در خانه ، محل کار ، خیابان و محیط های دیگر اجتماع با افراد گوناگونی ارتباط داریم و با آنها ملاقات ، صحبت و رایزنی می کنیم ، بعضی افراد فرصت های مرده خویش را برای ملاقات غیرضروری با ما تنظیم می کنند ، و چه بسا ما در اوج مطالعه یا کار و فعالیت باشیم ، باید توجه داشته باشیم که بسیاری از این ملاقات ها ، ارتباط ها از سود معنوی و مادی و ارزشی تهی است . این دیدارها وقت را نابود می کنند و آدمی را از پرداختن به امور مهم تر باز می دارند .
● اطلاعات اضافی
اغلب افراد در محیط کار و زندگی با اطلاعات ، یادداشت ها و مطالب اضافی رو به رویند . این اطلاعات که ذهن ما را اشغال کرده است ، معمولا به نابودی وقت می انجامد . بررسی و مراجعات مکرر و بیهوده و بازبینی خاطرات نهفته در لابلای آن ها ، جز اتلاف وقت معنایی ندارد .
برای پیشگیری از این هزینه جبران ناپذیر ، باید اطلاعات کیفی موجود ، پس از دسته بندی ، در جای مناسب قرار گیرند و اطلاعات کمی به شکل فهرست ، نمودار یا جدول و غیر آن خلاصه شوند تا به هنگام نیاز به بخشی از آنها ، به بازبینی تمام آنها ناگزیر نگردیم وقت بسیار هزینه نکنیم .
● هشداری در استفاده از اینترنت
یکی از خطرات که حتی کارشناسان میکروسافت و خود بیل گیتس به آن اشاره کرده این است که یکی از نتایج ضمنی راه اندازی وسیع اینترنت غرق شدن مردم دنیا در اطلاعات اضافی است . آموزش اینترنت و کسب اطلاعات جدید و مفید کار پسندیده ای است ، اما غرق شدن در غرقاب اطلاعات بی پایان و غیرضروری آن نوعی اتلاف زمان ، عمر ، هزینه و فرصت ها است . البته این قضیه در امور سرگرم کننده دیگری غیر از اینترنت هم ممکن است صادق باشد که افراط و تفریط در هر کاری نابودگر فرصتها و منابع است .
● خودمحوری
یکی از سارقان اصلی زمان ، خودمحوری (خود را قطب ، ناظر و فاعل همه کارها دانستن ) است . در حالیکه در انجام کارها می توان از دیگران کمک گرفت ، که اصطلاحا بدان مشارکت یا مدیریت مشارکتی یا تفویض اختیار گویند . بنابراین باید در انجام کارها از یاری همکاران و دوستان بهره بگیریم و از هزینه کردن وقت در امور کم اهمیت پرهیز کنیم . افزون بر این خود محوری سبب فشار عصبی و تنش های روانی شدید می گردد . افراد خود محور در انبوهی از اطلاعات غوطه ورند و همواره از کمبود وقت شکوه می کنند .
از همین رو متخصصان برنامه ریزی می گویند : خود را در گیر کارهایی که دیگران هم می توانند انجام دهند یا باید انجام دهند نکنید .
افراد خودمحور گاهی در انبوهی از کارها که جرات یا جسارت تفویض آن را ندارند دفن می شوند بسیاری از دوستان ، همکاران ، اعضای خانواده و غیر آن می توانند در خیلی از امور به ما کمک کنند .
● تقسیم نمودن توان انجام کار
انسان از ظرفیت و توان انجام کار محدود برخوردار است . همه ما انسان ها در طی شبانه روز ظرفیت هایی متفاوت داریم بنابراین ، توان انجام کار تعریف شده و محدودی را می توانیم صرف نماییم و شایسته است که با توجه به امور و وظایفمان انرژی خود را تقسیم نماییم . استفاده موثر از وقت به میزان تقسیم صحیح توان انجام کار در طی شبانه روز بستگی دارد . بسیاری از افراد در نخستین ساعات صبح فعال و پر جنب و جوش ظاهر شده ، همه توان خود را مصرف می کنند ، تا جایی که توان جایگزین هم نمی تواند ، آنها را برای فعالیت های بعدی آماده کند و علاوه بر آن استهلاک روانی آنها را بی رمق می سازد . به همین علت ساعات باقی مانده شبانه روز به سبب این خستگی طاقت فرسا تلف می گردد . در حقیقت این تندی و خستگی عامل سرقت زمان های باقی مانده می گردد .
پس بهتر است که توان خود را در طی روز تقسیم کنیم و با صبر و حوصله و بردباری بر توسن زمان و توان مسلط شویم و بدانیم که کارهای ضروری و غیر ضروری کدامند و توان خود را مطابق آنها تنظیم و در تمام ساعات روز آن را تقسیط (قسط بندی ) کنیم .
● ترک اولویت گذاری
نداشتن فهرستی از کارها و مشخص نبودن اولویت ها عامل دیگری است که به نابودی فرصت ها می انجامد . کارهای روزانه ما سه حالت دارند :
۱) امور فوری
۲) کارهای متوسط
۳) امور عادی و معمولی
اگر کارها درست اولویت بندی نشود در موضوعات جزئی و بی اهمیت وقت بسیاری را هزینه می کنیم و در نتیجه نمی توانیم به قدر کافی در وظایف عمده و حساس متمرکز شویم . داشتن یک دفترچه کوچک برای فهرست کردن کارها بر اساس اهمیت شان بسیار سودمند است .
● نوع نگرش به زمان
نوع نگرش به زمان ، گویای روش استفاده و بهره گیری از آن است . نگرش به زمان در قالب روز هفته و ماه به سرقت پنهان زمان می انجامد برای جلوگیری از این سرقت باید زمان را در قالب های دقیقه ، ثانیه و لحظه بینیم برنامه ریزی و زمان بندی شده ، یعنی نجات دادن و ذخیره سازی لحظه ها و ثانیه ها .
آثار نگرش دقیق و لحظه ای به زمان
اهداف حرفه ای و شخصی سریع تر و مطمئن تر حاصل می گردند .
وقت ذخیره می شود
وقت کافی برای رسیدن به تمام کارها ، وظایف و فعالیت ها خواهیم داشت .
فشار عصبی روز مره زندگی کاستی می پذیرد و انسان از عادت ها و روش های بهتر و مطمئن تر برخوردار می شود .
راز موفقیت بسیاری از افراد موفق ، استفاده بهینه و کارآمد از لحظات و فرصت های کوچک زندگی است .
ابهام در اهداف و مقاصد
مارک تواین می نویسد : اگر اهداف روشن نباشد ، باید دوچندان زمان صرف نمود و دو چندان تلاش کرد .
مدیریت زمان در بستر اهداف محرک و مشوق فعالیت هایند . برنامه ریزی مبتنی بر هدف روشی بهینه و پاسخ گوتر است .
آن که در برنامه هایش اهدافی آگاهانه و هوشمندانه پی می گیرد ، با استفاده از انضباط و انگیزش شخصی ، بعدی جدید در خویش پدید می آورد که اصطلاحا نیروهای ناخود آگاه خوانده می شود . روشن بودن اهداف با تعیین اولویت ارتباط تنگاتنگ دارند . یعنی اولویت با اهداف روشن و آسان است ابهام در اهداف به تعیین نکردن اولویت و در نتیجه از دست دادن فرصت در کارهای کم اهمیت می انجامد .
دیگر سارقان زمان عبارتند از :
▪ صحبت های کم اهمیت
▪ میهمانان ناخوانده
▪ مطالعه مطالب کم اهمیت و غیر ضروری
▪ روش های غیر صحیح و عادتهای نادرست مطالعه
▪ نداشتن انضباط کاری
▪ سستی و بی ارادگی در تصمیم گیری
▪ دوباره کاری
▪ ناتوانی « نه » گفتن به خواسته های نابجا
▪ نداشتن تمرکز فکر
▪ عادت به امروز و فردا کردن
▪ ترس از شکست
و ...
● راههای ایجاد وقت
زنده کردن وقت مرده ( مثل زمانهایی که در انتظار هستیم ، در اتوبوس ، و ... )
انجام کارها به طور همزمان
تنظیم کردن وقت خواب
کنترل بیشتر روی وقت تفریح
نه گفتن به در خواست های غیر مهم و تقاضاهای نابجا
عقب انداختن کارهای غیر مهم
(تکمیل مطلب از واحد)