واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

نوشته ای در مورد «توجه به حرف مردم» در جهتدهی و انتخاب جهت زندگی فردی

دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (از سایت آقای شعبانعلی)


(قسمت اول)

پیش نوشت: این پیش‌نوشت را پس از تمام شدن متن نوشتم. خیلی پراکنده شد. از موضوع اصلی هم گاهی دور شدم. ببخشید. اگر انتظار یک متن استدلالی منسجم را دارید، شاید مطالعه‌ی این متن، گزینه‌ی مناسبی نباشد.

خیلی فکر کردم که چنین متنی را بنویسم یا نه. اینکه به خواننده چه حسی دست می‌دهد و حتی  ممکن است گرفتار چه سوءتعبیر‌هایی شود. اما در نهایت تصمیم گرفتم بنویسم. چون دیدم که اساساً حرفه‌ و حتی محل درآمد بسیاری از مردم سوء تعبیر حرف دیگران است و اگر بخواهیم روند زندگیمان و حرف‌هایمان را به خاطر آنها تغییر دهیم، چیزی برایمان باقی نخواهد ماند. البته اکثر آنچه را که می‌گویم کم و بیش در سایر نوشته‌ها یا مقالات یا کتابها یا حتی کامنت‌های اینجا مطرح کرده‌ام. اما تصمیم گرفتم ساختار بهتر و شفاف‌تری به آنها بدهم.

سالهاست به این موضوع فکر می‌کنم که اگر بخواهیم رمز و رازی برای زندگی بهتر و رشد و پیشرفت کشف کنیم و ادعا کنیم که آن، یکی از اسرار موفقیت و رشد و زندگی بهتر و شادتر  به همراه آسایش و آرامش بیشتر است، این راز چه خواهد بود؟

همچنانکه شکست و نابودی، هرگز حاصل «یک علت واحد» نیست، رشد و موفقیت و رضایت و بهروزی هم حاصل «یک راز یا دستورالعمل واحد» نیست. اما فکر می‌کنم اگر فهرستی از اسرار موفقیت را تنظیم کنیم، یک جمله وجود دارد که در قسمت‌ بالای آن فهرست خودنمایی خواهد کرد: «بی توجهی به حرف مردم!»

این حرف، حرف جدیدی نیست که من آن را مطرح کرده باشم. ادبیات ماخوذ به حیای ما، این توصیه را پنهانی در قالب داستان ملانصرالدین و خر معروفش طرح می‌کند و ادبیات صریح و رادیکال نیچه هم، به این شکل که: مرد دانا در میان انسانها چنان می‌گردد که میان جانوران!

بدیهی است که «بی توجهی به حرف مردم» با «بی توجهی به مردم» فرق دارد. شاید بیان چارلز شولتز در این میان، اشاره‌ی خوبی به این تمایز باشد: من عاشق بشریت هستم اما تحمل آدمیان را ندارم!

آنچه می‌گویم تکرار حرف‌های قبلی است. اما لازم است که دوباره بگویم: «مردم» خود یک موجود محسوب می‌شود. موجودی که هیچ شباهت یا ربط مستقیمی به تک تک انسانها ندارد. به همان اندازه که سلول‌های بی‌شعور در کنار هم جمع می‌شوند و موجودی ذی‌شعور می‌سازند، انسانهای ذی‌شعور هم می‌توانند در کنار هم جمع شوند و موجودی بی‌شعور بسازند. همان غولی که من به آن «مردم» می‌گویم!

اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مردم یک فرق مهم با Community یا جامعه دارد. تعدادی از انسانها که حول یک ارزش یا هدف یا نگرش یا داشته یا خواسته یا نیاز، کنار یکدیگر جمع می‌شوند، یک جامعه را می‌سازند:

جامعه مهندسین مجموعه‌ی تمام مهندسانی است که به هر شیوه و ابزاری در کنار یکدیگر قرار گرفته‌ و با یکدیگر ارتباط دارند.

جامعه اهل مطالعه، کسانی هستند که خواندن، بخشی از فعالیت‌های حیاتی آنهاست و مطالعه را یک ارزش می‌دانند و وقتی کنار هم جمع می‌شوند، از خوانده‌ها و نخوانده‌های خود می‌گویند.

جامعه‌ی کارگران، جامعه‌ی نویسندگان، جامعه‌ی پزشکان، جامعه‌ی جوانان، جامعه‌ی علاقمندان به یک برند، جامعه اهالی سینما و …

وقتی همه‌ی جوامع را – مستقل از ویژگیهای اختصاصی هر یک از آنها – در کنار یکدیگر قرار دهید، چیزی که شکل می‌گیرد یک جامعه‌ی بزرگ‌تر با ویژگی‌های مشترک جدید نیست. بلکه مردم است. دیگر تنها چیزی که در آنها به صورت مطلق مشترک می‌ماند، «صفات بسیار ابتدایی و غریزی» است. می‌‌گویم به صورت مطلق. چون ممکن است کسی بگوید مردم زیبایی را دوست دارند. اما این جمله معنای شفافی ندارد. چرا که زیبایی تعریف شفافی ندارد و سوپ پیچیده‌ای حاصل از ترکیب سلیقه و غریزه و تربیت و عادت است.

ویژگی مهم جامعه این است که ما می‌توانیم با تصمیم‌های خود، وارد آن شویم یا آن را ترک کنیم. ضمن اینکه عضویت در هر جامعه‌ای، محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کند، مزیت‌هایی را هم ایجاد می‌کند و اساساً یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری جامعه، ایجاد تعامل برای کسب قدرت بیشتر و تسلط بهتر بر محیط و مواجهه با تهدید‌های بیرونی است.

اجتماعی بودن،‌ بیش از آنکه یک نیاز غریزی تغییرناپذیر و جاودانه در انسان باشد، حاصل هزاران سال تهدید محیطی است. قبیله و عشیره، می‌توانسته تهدید محیط را کم کند و از افراد خود در برابر خطرات حفاظت کند و هچنانکه دیده ایم توسعه‌ی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و افزایش حمایت دولت‌ها از تک تک مردم، فردگرایی را هم ترویج می‌دهد.

زمانی مشاغل موروثی بود و بزرگترین منبع تامین مالی صندوق‌‌های خانوادگی و مهم‌ترین مرجع حل اختلاف، ریش سفید‌های فامیل و بهترین مشتری، خویشاوندان و وابستگان. اما در دنیای امروز، بانک‌ها به من وام می‌دهند. بیمه‌ها هزینه‌ی پیری و بیکاری من را تامین می‌کنند. شرکت‌ها و برندها برایم شغل ایجاد می‌کنند. دانشگاه‌ها آموزشم می‌دهند و تبلیغات، برایم مشتریانی را می‌آورد که هرگز آنها را نمی‌شناختم. طبیعی است که حاصلش، همین کمرنگ شدن زندگی اجتماعی است که امروز می‌بینیم. همین شرایطی که ما به مهمانی می‌رویم اما هر یک در گوشی موبایل خود زندگی می‌کنیم. چون آن مهمانی را عموماً به اجبار یا به ملاحظات خاصی رفته‌ایم. اما این پیام و پیامک را به اختیار و انتخاب می‌خوانیم.

طبیعی است هر چه ساختارهای کلان قدرتمندتر شوند، زندگی انفرادی و فاصله گرفتن از جامعه امکان‌پذیرتر می‌شود. در برخی جوامع که هنوز حقوق بازنشستگی، تضمینی برای یک زندگی حداقلی نیست و شرکتها، برای ایجاد شغل برای همگان توانمند نیستند و بانکها، نمی‌توانند به هر متقاضی بر اساس شایستگی وام بدهند و روابط همچنان بر ضوابط سایه می‌اندازند، جامعه فرهنگ اجتماعی و ساختار قبیله‌ای خود را تا حدی حفظ می‌کند. نه به دلیل نیاز غریزی اجتماعی بودن. بلکه بیشتر به دلیل ایجاد قدرت برای غلبه بر تهدید‌هایی که به هر حال وجود خواهند داشت.

جنس رابطه‌ی انسانی که پس از توسعه ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و ایجاد امنیت اولیه، با هدف تجربه‌ی عمیق‌تر دوستی و مزمزه کردن طعم زندگی جستجو میکنیم، بسیار با رابطه‌ای که قبل از اینها و با هدف ایجاد امنیت شکل می‌گیرد متفاوت است. برای تصور بهتر این تفاوت می‌توانید این سه شکل ازدواج را مقایسه کنید:

شکل اول: پدر و مادر پیری که می‌گویند ما آرزو داریم که ازدواج فرزندمان را قبل از مرگ ببینیم و بدانیم که سر و سامان گرفته است.

شکل دوم: کسی که می‌گوید من الان دوستی‌ها و رابطه‌های خوبی دارم، اما نگران پیری هستم و روزی که هیچکس کنار من نیست. دلم می‌خواهد آن روز تنها نمانم.

شکل سوم: کسی که می‌گوید در زندگی لذت‌ها و شادی‌های زیادی تجربه کرده‌ام، اما فهمیده‌ام که لذت وقتی معنی دارد که با کسی در موردش حرف بزنی و شادی زمانی مضاعف می‌شود که در کنار فرد دیگری که دوستش داری تجربه شود

من گاهی می‌گویم لذت نشستن یک زوج در پراید و گوش دادن یک موسیقی قدیمی با همان ضبط معروف سایپا، صدها برابر لذت‌بخش‌تر از نشستن تنها در Ferrari و گوش دادن به یک موسیقی مدرن با سیستم صوتی JBL است و انتظار کشیدن برای نگاهی که از ماشین‌های مجاور، با کنجکاوی یا حسرت، خودت یا ماشینت را برانداز کند! شاید به همین دلیل است که این همه ماشین مدل بالا، در خیابان‌های شهر، مظلومانه و غریبانه، بالا و پایین می‌روند و دنبال مسافری حتی غریبه می‌گردند که شادیهایشان را با آنها قسمت کنند!

از حاشیه بگذریم. در این سه نوع ازدواجی که گفتم اولی و دومی بر ریشه‌ی ترس بنا شده‌اند. ایرادی هم ندارد. جرم هم نیست. چنین ازدواجی درست مانند بیمه کردن بدنه‌ی ماشین است. تلاشی برای کاهش خطرات آینده. هیچکس هم تا به حال نگفته بیمه‌ی بدنه، چیز بدی است.

اصل حرف را گم نکنیم: داشتم می‌گفتم که ورود به ساختارهای اجتماعی سود و هزینه دارد و وقتی توجیه پذیر است که سود آن از هزینه‌های آن بیشتر باشد. امیدوارم که بعضی از خوانندگان عزیز (همانهایی که کلاً معتقدند هیچ چیز گردی غیر از گردو آفریده نشده) این جنس حرف من را با بحث معروف نظم و آنارشیسم اشتباه نگیرند. من در حوزه ی تصمیم فردی حرف می‌زنم.

اینکه: یک فرد، تصمیم بگیرد که مرزهای جامعه‌ای را که به آن تعلق دارد تا چه حد گسترش دهد. باور من در این است که در شرایط امروز ایران، که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به شکل کلان آن، به صورت کامل شکل نگرفته اند، چیزی به نام زندگی انفرادی هنوز امکان‌پذیر نیست. اگر چه تکنولوژی این توهم را ایجاد کرده است که می‌توان نوعی زندگی شبه انفرادی را تجربه کرد.

ما هر لحظه با تصمیم‌ها و رفتارهای خود، انتخاب می‌کنیم وارد چه جامعه‌ای بشویم و تا چه زمانی در آن بمانیم و آیا آن را ترک کنیم یا نه. انتخاب رشته‌ی پزشکی – بعد از خدمت به مردم که ظاهراً انگیزه‌ی همه‌ی ما از اول دبستان بوده است- یک انگیزه‌ی مهم دارد: ملحق شدن به جامعه‌ای که مزایا و مزیت‌های خاصی را ایجاد می‌کند. البته هزینه‌های متعددی‌ هم دارد که قاعدتاً کسی که این رشته را انتخاب می‌کند باور دارد که مزایای عضویت در آن جامعه، به هزینه‌هایش می‌ارزد.

همین ماجرا در مورد ورود به حوزه ی مهندسی یا مدیریت یا حقوق صادق است. همین ماجرا در مورد وارد شدن به دانشگاه هم صادق است. همین ماجرا در مورد ادامه‌ی تحصیل هم صادق است. البته جامعه‌ها یا Community های مختلف، همیشه از روی اراده و ترجیح شکل نمی‌گیرند. مثلاً کسی که کارگر یک کارگاه کوچک می‌شود، احتمالاً گزینه‌ی اولش عضویت در جامعه‌ی کارگری نبوده. بلکه چون نتوانسته وارد جامعه‌های مطلوبتری شود، به این سمت رانده شده است.

درست مانند فوتبال بازی کردن دوران مدرسه که چون من چاق و کند بودم و استعداد تسلط بر دست و پا را هم نداشتم (و هنوز هم ندارم) باید صبر می‌کردم که یارکشی شود و ببینم که من به اجبار به کدام سمت رانده می‌شوم. اگر هم تعداد بچه‌های آن روز کلاس فرد بود (و این تلخ‌ترین روزهای کلاس‌ ورزش بود) قطعاً آخرین کسی که در یارکشی تنها می‌ماند من بودم و داور می‌شدم!

مثال نامربوط دیگری هم از یکی از اساتید بزرگوارم بزنم. کسی که بسیار به او مدیون هستم و نامش پارسا است و وقتی که من با او آشنا شدم با پراید در تهران مسافرکشی می‌کرد (قبلاً هم به او اشاره‌ای کرده‌ام). یادم هست که نخستین بار که سوار ماشینش شدم، با تلفن صحبت کردم و دیدم که ایمیل مهمی دریافت کرده‌ام (آن زمان مثل امروز اینترنت روی گوشی‌ها درست و حسابی نبود. این جمله را می‌توانید با دو تلفظ بخوانید!). به دوستم گفتم: به محض اینکه به اولین اینترنت برسم، ایمیل را چک می‌کنم.

پارسا گفت: مهندس! (این اسم را به همه‌ی کسانی که شلوار جین می‌پوشند می‌گویند. دکتر کسی است که کت و شلوار می‌پوشد). من یک مبین نت پرتابل در ماشین دارم. گوشه‌ای ایستاد و پسووردش را داد و من با لپ تاپ، ایمیلم را چک کردم. وقتی به مقصد رسیدم گفت: کاری داشتید روی یکی از مسنجرها یا ویچت (آن موقع فی.لتر نبود) با من تماس بگیرید سریع می‌رسم.

بعدها باز هم با او تماس گرفتم و من را به اینجا و آنجا برد. بعد دیدم که به زبان انگلیسی مسلط است. حالا می‌شد مهما‌ن‌های ما را هم جابجا کند. کاری ندارم که امروز در تدارکات یک شرکت بزرگ کار می‌کند. چیزی که برایم مهم است این درس اوست:

یک بار به او گفتم: پارسا! من به تو مشکوکم. اینترنت داری! زبان هم بهتر از من صحبت می‌کنی! ویچت هم داری. مسنجر هم داری. واقعاً شغل تو همین است؟

پارسا گفت: من کارمند بازرگانی خارجی یک شرکت در کیش بودم که فعالیتش به دلایلی متوقف شد. به تهران آمدم و تا زمانی که فرصت جدیدی پیش بیاید هزینه‌ام را از این طریق تامین می‌کنم.

گفتم: خیلی جالبه. چرا روز اول نگفتی؟ گفت: اکثر راننده‌های آژانس و مسافرکش‌هایی مثل من، معتقدند که این شغل، شغل خوبی نیست. همه‌ی آنها توضیح می‌دهند که کارخانه‌دار بوده‌اند و ورشکست شده‌اند. بعضی از آنها هم واقعاً درست می‌گویند و من نمونه‌هایش را می‌شناسم. اما به نظرم، برای موفقیت و شاخص شدن در یک Community (این لغت را انگلیسی می‌گفت)  باید عضویت در آن کامیونیتی را با افتخار بپذیری و بهترین تلاشت را بکنی. دیر یا زود به Community های ارزشمندتر و بهتر هدایت خواهی شد. گفتن خاطرات گذشته، این پیام را دارد که من از وضعیت فعلی ناراضی هستم و این اوضاع را حق خودم نمی‌دانم. کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.

حرفهای ارزشمندش را – که در دانشگاه‌ها به ما یاد نمی‌دهند – گوش دادم و پیاده شدم. ما بارها و بارها با هم مسافرت‌های درون‌شهری و برون‌شهری داشتیم تا اینکه یک بار گفت یکی از مسافرانش او را استخدام کرده. هنوز هم گهگاه با هم حرف می‌زنیم و خوشبختانه به سرعت درحال پیشرفت است.

خیلی از اصل حرف‌هایم فاصله گرفتم. اصل حرفم این بود که هر یک از ما عضو یک یا چند جامعه هستیم و با تلاش‌ها و تصمیم‌های خود، ممکن است عضو جوامع بزرگتری شویم و عضویت در هر جامعه‌ای، همیشه سود و زیان‌هایی دارد و مهم‌ترین کارکرد هر جامعه‌ای در کنار ایجاد مزایای مختلف اجتماعی و اقتصادی، افزایش امنیت است.

اگر چه متاسفانه اکثر ما، در این میان خوشه چین می‌شویم. دوست روانشناسی دارم که همیشه درآمدش را با ساندویچی سر کوچه‌اش مقایسه می‌کند و غصه می‌خورد. یک دوست دیگر هم دارم که نمایندگی یک شرکت اروپایی را دارد و همیشه، وقتی به رستوران می‌رویم، فحش می‌دهد که من اینقدر زحمت کشیدم و اندازه‌ی اینها ندارم!

اینها در واقع، می‌خواهند مزایای جامعه‌ی ساندویچ‌فروش‌ها و رستوران‌دار‌ها و دکترها و مدیران را همزمان داشته باشند و چون در عمل چنین چیزی امکان پذیر نیست، در نهایت ناراضی می‌شوند و احساس می کنند که حق‌شان خورده شده! من گاهی اوقات به شوخی به قانون بی لیاقتی پیتر اشاره می‌کنم و می‌گویم: ظاهراً در بسیاری از فرهنگ‌های توسعه نیافته، هر کس فقط زمانی باور می‌کند به جایگاه شایسته‌اش رسیده، که لیاقت جایگاهی را که در‌آن است نداشته باشد!

بعد از همه‌ی این مقدمات، می‌توانم حرفم را در چند جمله خلاصه کنم:

همه‌ی ما با هدف کسب امنیت و برخی منافع دیگر، دوست داریم عضو کامیونیتی‌ها یا جوامع باشیم. همه‌ی ما حاضریم برای عضویت در جامعه‌های مختلف، هزینه‌های مادی و معنوی پرداخت کنیم. اما یک کامیونیتی بزرگ وجود دارد که عضویت در آن، هیچ مزیتی ندارد و هر چه دارد ضرر است و آن کامیونیتی «مردم» نام دارد.

کسی که برای رضایت پدر و مادرش، رشته‌ی دانشگاهی خود را انتخاب می‌کند، اگر چه کار اشتباهی کرده، اما هر چقدر هم پشیمان شود در نهایت خواهد گفت: اشکال ندارد. همین که لبخند را بر لب آنها می‌بینم کافی است. اما کسی که برای رضایت و تایید «مردم»، انتخاب رشته کند، همیشه پشیمان خواهد بود. چون هیچ روزی «مردم» را نخواهد دید. کسی که برای رضایت «مردم» لباس بپوشد و پوشش خود را انتخاب کند، هرگز خوشحال نخواهد شد. چون «مردم» به او لبخند نخواهند زد.

اساساً چیزی به نام مردم وجود ندارد! غول بی‌شاخ و دم ترسناکی که تو را وادار می‌کند در مورد زندگیت، شغلت، لباست، همسرت، ازدواجت، جدایی‌ات، محل زندگی‌ات و… تصمیم بگیری. ولی هرگز او را ملاقات نخواهی کرد. حتی جنگیدن با مردم هم فایده ندارد. درست مثل شمشیر بازی در تاریکی. تنها رویداد محتمل، آن است که شمشیرت بر تن خودت فرود آید!

اما راه مبارزه با این غول، در زندگی انفرادی و ترک جامعه نیست. بلکه در انتخاب هوشمندانه‌ی جامعه‌ای است که به آن تعلق داریم. در انتخاب اینکه با چه کسانی حرف بزنیم. با چه کسانی حرف نزنیم. نظرات چه کسانی را گوش بدهیم. نظرات چه کسانی را فراموش کنیم. چگونه برای جامعه‌ای که تصمیم می‌گیریم عضوش باشیم عنصر مفیدی بشویم و چه زمان به جامعه‌ی جدیدی مهاجرت کنیم.

مهاجرت به جامعه‌ی دیگر، حتی ممکن است با تغییر چهار نفر از دوستانمان انجام شود. همین! از سوی دیگر، کم نیستند کسانی که تا آن سوی کره‌ی خاکی مهاجرت می‌کنند و هنوز به همان جامعه‌ای تعلق دارند که از آن گریخته‌اند.

اگر به خاطر نامربوط بودن و پراکنده بودن این نوشته خیلی فحش نخوردم، ادامه‌ی این بحث را درباره‌ی انتخاب جامعه ‌ی مناسب و اصول موفقیت در آن می‌نویسم. نظر شما برای من مهم است چون خوانندگان اینجا، دقیقاً همان جامعه‌ای هستند که حاضرم برای عضویت در آن، هزینه‌های محتملش را هم متحمل شوم!

(قسمت دوم)

قاعدتاً برای مواجهه و مقابله با هر چیزی – واقعی یا حتی موهوم – باید ویژگی‌ها و رفتارش را بشناسیم. در این نوشته و شاید یکی دو نوشته‌ی بعدی، برخی از ویژگی‌های این غول را مرور می‌کنم تا به تدریج بتوانیم وارد بحث مقابله با آن بشویم. جمله‌ی معروفی هست که گوینده‌ی آن ناشناخته است (و البته به غلط به آرتور شوپنهاور نسبت داده می‌شود) و فکر کنم اکثر ما شکل‌های مختلف آن را شنیده‌ایم:

هر ایده‌ای، سه مرحله را طی می‌کند: ابتدا مورد تمسخر قرار می‌گیرد. سپس به شدت مورد مخالفت قرار می‌گیرد و در آخرین مرحله، به عنوان یک واقعیت بدیهی پذیرفته می‌شود.

توضیح نامربوط: جفری شلیت از دانشگاه واترلو، در مورد سه مرحله‌ی پذیرش ایده و واقعیت و اینکه این جمله از کجا اومده و اولین بار چه کسی به کار برده، مطالعات جالبی انجام داده که انگلیسیه و هفت صفحه‌ است. اما اگر حوصله‌ی خوندنش رو دارید، فکر نمی‌کنم از وقتی که بگذارید پشیمون بشید: لینک مطلب جفری شلیت تحت عنوان Three Stages of Truth

ادامه ی مطلب: من خیلی به اصل این جمله کاری ندارم و اینکه در چه شرایطی و توسط چه کسی گفته شده. اما این را خوب می‌دانم که نقل شدن سینه به سینه‌ی چنین جملاتی و حتی نسبت دادن آنها به یک فیلسوف و پذیرش عمومی آن، نشان می‌دهد که عموم شنوندگان و خوانندگان این جمله، نوعی احساس همدلی با آن داشته‌اند یا لااقل حتی اگر تجربیات شخصی در این مورد نداشته‌اند، خاطرات تاریخی متعددی را از آن در ذهن دارند (از گرد بودن زمین و ماجرای کوپرنیک و مشکلات گالیله بگیرید تا اینکه ژوردانو برونو می گفت: در قلب فقط خون وجود دارد و قلب یک پمپ طبیعی ساده برای خون است که کلیسای قرون وسطی او را زنده زنده کباب کرد و سوزاند).

مفعول جمله‌ی فوق، «ایده» یا «حقیقت» یا «حرف تازه» یا «انسان نو آور» است و فاعل مستتر در آن، همان غولی که مردم نام دارد! فکر می‌کنم اکثر کسانی که این نوشته را می‌خوانند نه ادعا دارند و نه انتظار دارند که پارادایم حاکم بر یک جامعه یا کل جهان را تغییر دهند. بنابراین من هم، به خود این جمله  کاری ندارم. اما حرفی که می‌خواهم بزنم مصداق فردی این مفهوم در زندگی تک تک ما انسان‌هاست. بدیهی است که آنچه اینجا می‌گویم صرفاً حاصل تجربیات و شنیده‌ها و دیده‌های شخصی است و هیچ تاکیدی بر صحت و دقت آن ندارم.

اما به نظر می‌رسد این غول ترسناک خون‌آشام که مردم نام دارد و تجربه هم نشان داده که “ضحاک- مسلک” است و با خون و مغز جوانان تغذیه می‌شود، ویژگی‌های رفتاری پایدار و تغییرناپذیری دارد: اگر تو را کوچک ببیند، هرگز تو را جدی نمی‌گیرد. اگر کمی بزرگتر شوی، با تمام وجود روبرویت خواهد ایستاد و اگر کاملاً بزرگ شوی در برابرت تعظیم خواهد کرد و زانو خواهد زد.

دوست دانشمندی دارم که به زنده کردن دوباره‌ی شرکت‌های ورشکسته‌ی ایرانی کمک می‌کند. به من می‌گفت که:

از این کار که نوعی بازگرداندن روح به پیکر مردگان است لذت می‌برم و از اینکه به سهم خودم توانسته‌ام کاری کنم که دوباره برای عده‌ای شغل ایجاد شود و چرخ کوچکی از اقتصاد کشورمان دوباره بچرخد احساس غرور می‌کنم. اما از دوستان و همکارانم گله‌ دارم. محمدرضا. به من می‌گویند که چرا با شرکت‌های بزرگ و برندهای مطرح کار نمی‌کنی که رزومه‌ات از لوگوهای شیک و تمیز پرشود. چرا با شرکت‌های خوب خارجی که در ایران فعالیت موفق دارند کار نمی‌کنی. چرا با بدبخت و بیچاره‌ها و ورشکسته‌ها سر و کله می‌زنی؟ من توضیح می‌دهم که برای شرکتهای خوب، همیشه متقاضی هست. من به دنبال چالش و میدان نبرد دشوار و تاثیرگذاری مثبت می‌گردم و نه رقابت برای نشستن پشت میزی که همین الان ده‌ها داوطلب دارد.

خلاصه اینکه دلش گرفته بود و از حجم زیاد نقد‌های دلسوزانه‌ای که اینجا و آنجا می‌شنید، گله می‌کرد. برایش توضیح دادم که:

دوست عزیزم. ما مردم مانند قورباغه‌هایی هستیم که در ته یک گودال گرفتار شده‌ایم. بی حوصله برای پریدن و جهیدن. برای یکدیگر ازجبر جغرافیا و تاریخ و سوسیالیسم و کاپیتالیسم می‌گوییم و این فلسفه بافی‌ها، درست مانند مواد مخدر، ما را آرام و شاد می‌کند. بعد هم در انتظار ابر رحمتی که از آسمان ببارد و سیرابمان کند. اگر کسی مثل تو هم بخواهد از این چاله بیرون برود، با نخستین تلاش‌هایت، تو را مسخره خواهیم کرد.

به تو می‌گوییم که اگر می‌شد این چاله را ترک کرد دیگرانی بودند که زودتر از تو رفته بودند. جمع می‌شویم و آنقدر به تو می‌خندیم و دور از نگاه تو در گوش هم نجوا می‌کنیم که ماهیچه‌هایت برای جهیدن و پریدن سست شود. تو را جدی نمی‌گیریم. نگاه از تو برمی‌داریم و به گردی آسمان که بالای چاله دیده می‌شود خیره می‌شویم تا شاید در گذر ناگزیر آفتاب نوری بتابد و در غرش خشمگین ابر، قطراتی آب نصیبمان شود. حتی قورباغه‌های تحصیل‌کرده‌ای داریم که می‌توانند از لحاظ علمی به تو اثبات کنند جهیدن تا آن ارتفاع غیرممکن است و قورباغه‌های دنیا دیده‌ای داریم که به تو می‌گویند بیرون این چاله، از اینجا هم تاریک‌تر است! اما به هر حال، اگر هم با تو حرف می‌زنیم و از تو حرف می‌زنیم، صرفاً‌ برای اینکه سوژه‌ی خوبی برای خنده و سرگرمی‌مان هستی و نه چیز دیگر.

اما اگر دیدیم که کوتاه نمی‌آیی و تلاش می‌کنی که از دیوار بالا بروی و کم کم شانس موفقیت هم در تو دیده می‌شود، با تمام وجود به نابود کردنت برخواهیم خاست. با هیچ منطقی به نفع ما نیست که تو از این چاله بیرون بروی. اول اینکه از کجا معلوم که اگر تو رفتی ما هم بتوانیم پشت سر تو بیاییم. برایمان دردناک است که تو بیرون بروی و ما اینجا بمانیم. ما هم که حوصله‌ی تلاش و تقلا نداریم. پس بهتر است تو هم، همینجا پیشمان بمانی. بدبختی اگر برای همه باشد بدبختی نیست. عزا اگر عمومی باشد، کم از عروسی ندارد. تازه! تو برای بچه قورباغه‌ها هم الگوی بدی می‌شوی. آنها هم ممکن است ترغیب شوند که به دیوار آویزان شوند و برای خروج تقلا کنند. حال آنکه ما آنها را آموخته‌ایم با دهان باز رو به آسمان بنشینند تا از قطرات باران سیراب شوند و تابش ناگزیر آفتاب، گرمشان کند. تقلای فرار، آنها را از اینجا رانده و از آنجا مانده می‌کند.

هر کس به شکلی برای سقوط تو تلاش خواهد کرد. عده‌ای فریاد می‌زنند و مسخره‌ات می‌کنند. عده‌ای به تو توهین می‌کنند. آنها که قدرت بیشتری دارند، به جانت می‌افتند و می‌کوشند تو را پایین بکشند. به پاهایت چنگ می‌زنند. اگر بتوانند انگشتانت را یک به یک با دندان می‌کنند تا بر زمین بیفتی. اینگونه مطمئن می‌شوند که باور آنها درست بوده و گرفتاری در این چاه، سرنوشت محتوم آنان است.

اما! اما اگر توانستی از دست آنها بگریزی. اگر توانستی از دسترس آنها دورتر شوی. اگر مطمئن شدند که تو از چاله گریخته‌ای. تو را تقدیس می‌کنند. به پایت می‌افتند. تندیسی از تو می‌سازند و به نشانه‌ی احترام در میانه‌ی چاه می‌گذارند.

هر کارآفرینی این سه مرحله را طی کرده است. هر نویسنده‌ی موفقی این ماجرا را تجربه کرده است. منتقدان تیراژ هزارتایی‌اش را جدی نمی‌گیرند. تیراژ ده هزارتایی‌اش را زیر فشار نقد تکه تکه می‌کنند و همان منتقدان زمانی که تیراژ صدهزارتایی را دیدند، اسرار موفقیت او را تحلیل می‌کنند!

آیا واقعاً همه‌ی آنها که امروز بزرگان هنر این مرز و بوم هستند، با فشار و حمایت ما مردم به این نقطه رسیده‌اند؟ قطعاً نه! در ابتدا جدی گرفته نشده‌اند. بدبختی که گهگاه می‌خواند. بیچاره‌ای که ساز می‌زند. دانشجوی آواره‌ای که تئاتر اجرا می‌کند.

بعد که جدی‌تر کار کرده‌اند، در انواع فشارهای روحی و روانی و مادی و رقابت‌های غیراخلاقی اقتصادی و فشارهای منتقدان، برای نابودی‌شان تلاش کرده‌ایم و وقتی به نتیجه رسیده‌ایم که دستمان از دامن‌شان کوتاه است، به تقدیس و تعظیم آنها پرداخته‌ایم.

مثال از این دست کم نیست. طی کردن نخستین مرحله دشوار نیست. سومین مرحله هم به اندازه‌ی کافی لذت و شیرینی دارد که چالش‌ها و سختی‌هایش قابل تحمل باشد. اما این مرحله‌ی دوم، مرحله‌ی بسیار دشواری است.

غولی که من آن را مردم می‌نامم، قد متوسطی دارد. نه کوتاه و نه بلند. اگر کوچکتر از آنها باشی، به تمسخر به تو لبخند می‌زنند. اگر بزرگتر از آنها باشی تعظیمت می‌کنند و اگر هم اندازه‌ی خودشان باشی، یا باید درست مانند خودشان باشی یا برای حذف تو، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند…

(قسمت سوم)

پیش نوشت ۱: این متن دو قسمت قبلی هم دارد. اگر آنها را نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم قبل از خواندن این قسمت، لطف کنید و آنها را مطالعه کنید (قسمت اول، قسمت دوم).

پیش نوشت ۲: اصولاً باید چنین عنوانی، نخستین قسمت این سلسله نوشتار باشد. بنابراین شاید باید توضیح دهم که چرا تازه در سومین قسمت، دلیل نوشتن‌اش را شرح می‌دهم. طی هفته‌های اخیر، دیدم که بعضی از دوستانم می‌پرسند که چه شد که چنین عنوانی را می‌نویسی؟ آنها که نزدیک‌تر بودند نگران شدند که باز محمدرضا از جایی یا چیزی دلگیر شده و دست به قلم (یا شاید دست به کیبورد) شده می‌نویسد! بعضی دوستان دیگرم هم می‌گفتند که این نوشته‌ها در پشت خود، پیامی از ناامیدی دارد و شاید نوشتن آنها به صلاح نباشد. چنین شد که مجبور شدم در ادامه‌ مسیر بحث غولی به نام مردم، به صورت دقیق‌تر و شفاف‌تر در مورد دلایل شکل گرفتن این سلسله نوشته‌ها، توضیح بدهم.

پیش نوشت ۳: کارتون زیر، کار میخاییل زلاتکوفسکی است که در دومین دوسالانه بین‌المللی کارتون تهران در سال ۱۳۷۴ است و البته من برای نخستین بار، آن را روی جلد کتاب «باز هم قلعه حیوانات» به ترجمه دکتر سعید کوشا دیدم. با توجه به سابقه زلاتکوفسکی در مخالفت با کمونیسم می‌توان ایده اصلی در پس این کار را تا حد خوبی حدس زد. اما در طول بیش از ده سال که این تصویر را چاپ کرده و در خانه‌ام در جایی در معرض دید گذاشته‌ام همیشه بر این باور بوده‌ام که مفهومی که در آن نمایش داده می‌شود چیزی فراتر از یک مفهوم سیاسی است و می‌تواند کاملاً به شکلی اجتماعی هم تفسیر شود.

الان که فکر می‌کنم، احتمالاً دیدن دائمی این تصویر طی بیش از ده سال – ناخودآگاه – دلیل تداعی عنوان این سلسله مطالب بوده است.

zlatkovsky

اصل نوشته: طی این سالها، به خاطر تنوع کارهایی که داشته‌ام و دارم با طبقات متنوعی از جامعه سر و کار داشته‌ام. گاه برای اجرای پروژه‌های عمرانی، هفته‌ها و ماه‌ها در شهر‌های کوچک و روستاهای ایران مقیم بوده‌ام و گاه ساعتها پای صحبت مدیران شرکت‌های بزرگ نشسته‌ام. گاهی در دانشگاه‌ها با دانشجویان حرف زده‌ام و شب در خوابگاه‌های آنها خوابیده‌ام و گاه پای درد و دل کارگرها و کارمندهای مجموعه‌های مختلف نشسته‌ام.

همان طور که انتظار می‌رود این گروه‌های مختلف، گاهی بیش از آنچه در نخستین نگاه به نظر می‌رسد با هم بیگانه‌اند. خواسته‌ها و دغدغه‌های بسیار متفاوتی هم دارند. یکی در شهری کوچک گرفتار زنجیر سنت است که از او می‌خواهد شغل خانوادگی را دنبال کند. یکی در شهری بزرگ، گرفتار این است که اگر فلان مدل ماشین را سوار نشود همکارانش فکر می‌کنند ورشکست شده است.

یکی به سن بیست و دو سالگی رسیده و با وجودی که تا دریافت مقطع کارشناسی، لحظه‌ای را به تحصیل علم نگذرانده به دنبال ادامه‌ی تحصیل است! دیگری شغلی را انتخاب کرده که هیچ علاقه‌ای به آن ندارد و ناگزیر در تمام ساعات کار، در حاشیه زندگی می‌کند.

گروهی از کارگران را می‌شناسم که پاره وقت درس می‌خوانند اما جرات ندارند در محیط کار بگویند (یکی از دوستانم می‌گفت در محیط کارگاهی که من هستم مهندس بودن چیپ و بی‌ارزش است و آن را ویژه‌ی بچه‌های سوسول می‌دانند و حتی گفتنش برایم خطر دارد!). گروه دیگری از دوستانم، انواع مدرک‌های تحصیلی را خریداری کرده‌اند و بدون آنکه بتوانند یک جمله ساده انگلیسی را سه بار از رو بخوانند و تکرار کنند، همه به صورت یک‌ شبه نظریه پرداز و دکتر شده‌اند.

یکی دغدغه اعتماد به نفس دارد و می‌گوید که توانمند است اما اعتماد به نفس ندارد. دیگری آرزوی روزی که بتواند در مقابل جمعی پانصد یا هزارنفره، یک سخنرانی موفق نیم ساعته داشته باشد.

یکی دوست دارد ازدواج کند اما می‌گوید یک گروه دوستی خیلی خوب دارد که با ازدواج از آنها طرد می‌شود. دیگری می‌خواهد جدا شود و طلاق بگیرد و می‌گوید که تحمل حرف مردم را ندارد.

قطعاً چنان ساده اندیش نیستم که معتقد باشم هر چه مشکل در هر جا می‌بینیم، همه و همه صرفاً یک ریشه دارد. اما باورم بر این است که در میان ریشه‌های متعدد هر یک از مشکلات فوق، ریشه‌ای وجود دارد که تا حد زیادی مشترک است: توجه به حرف مردم.

به همین دلیل بود که نخستین نوشته را با این موضوع آغاز کردم که توجه به حرف مردم، می‌تواند مانع جدی رشد و موفقیت باشد.

بارها دیده‌ام کسی که می‌گوید در مهارت سخنرانی ضعیف است، واقعاً مشکل سخنرانی ندارد. او مدیری باتجربه است که ذهن و زبانش بسیارقدرتمند و مسلط است. او نگران حرف مردم است. اینکه اگر حرف زد و سخنرانی کرد و جملات آنطور که باید پشت هم جور نشدند و کلمات به زنجیر کشیده نشدند، کارمندانش پشت سر چه خواهند گفت. صدا و تصویر ضبط شده‌اش در کجاها منتشر خواهد شد.

دوستی دارم که به شدت استعداد نوشتن دارد. اما به خاطر اینکه عموم مردم نوشتن را شغل یا تخصص نمی‌دانند به سراغ یک رشته دانشگاهی مردم پسند رفته و مهندس شده و برای حقوق چند صدهزارتومانی و اضافه کاری ساعت چند هزارتومان، خودش را گرفتار یک بروکراسی پیچیده کرده و شاید تا لحظه‌ی مرگ متوجه نشود که یک مقاله خوب ارزشمند (حتی اگر ماهی یک مورد باشد) می‌تواند همان حقوق را برایش تامین کند.

دوست دیگری دارم که در زمان دانشگاه نامزد کرد و حدود سه ماه گذشت و او و همسرش متوجه شدند که اشتباه کرده‌اند. اما جدا نشدند و گفتند: حرف مردم را چه کار کنیم؟ چطور به دانشگاه برگردیم؟ بچه‌ها چه می‌گویند؟ باید برویم از اول کنکور بدهیم! نامزدی به عقد و ازدواج رسید. مشکلات بیشتر شد. باز هم می‌گفتند: خانواده‌ها را چه کنیم. هر دو نفر آنها از دوستانم هستند. چند روز پیش با هر کدامشان جداگانه حرف زدم. هر کدام درگیر رابطه عاطفی دیگری شده و هر دو هم به صورت نانوشته آن را پذیرفته‌اند. به آنها می‌گویم از نظر شرع و عرف و قانون و اخلاق کار درستی نمی‌کنید. ضمن اینکه حتی آن آزادی واقعی را هم ندارید. چرا جدا نمی‌شوید؟ هنوز هم می‌گویند از حرف مردم می‌ترسیم. تازه. مردم به آنها گفته‌اند که اگر بچه دار شوند، ممکن است رابطه‌شان دوباره خوب شود!

بسیاری از طبقات شغلی در کشور ما خالی و خلوت است، صرفاً به دلیل حس بدی که مردم به آن طبقات شغلی دارند. بسیاری از رشته‌های دانشگاهی کم طرفدار است به دلیل اینکه مردم به آن حس بدی دارند.

دوستی دارم که آمار خوانده. بیش از شش سال در یک شرکت مهندسی کار ستادی می‌کرد و همه هم به او می‌گفتند: آقای مهندس. یک بار به او گفتم که تو که استعداد خوبی داری. ریاضی را هم خوب می‌فهمی. چرا نمی‌گویی که درس آمار خوانده‌ای؟ چرا کاری مرتبط با آن نمی‌کنی؟

گفت: محمدرضا. علاقمند به ریاضی و آمار بودم. به این رشته رفتم. بعدها یک بار در یک جا یک نفر مسخره‌ام کرد و گفت: تو اگر ریاضی و آمار را خوب می‌فهمیدی، تست‌ها را بهتر می‌زدی و مجبور نمی‌شدی در کنکور آمار را به عنوان رشته‌ات انتخاب کنی. به یک رشته‌ی آبرومند می‌رفتی. از آن روز تصمیم گرفتم که در لباس یک مهندس زندگی کنم!

بعد از کلی نق و دعوا (از آن کارهایی که قدیم با حوصله انجام می‌دادم و امروز حوصله‌اش را ندارم) حاضر شد تحلیل گری بورس را آغاز کند و وارد محیط دیگری بشود که دیگر او را مهندس صدا نمی‌زنند. خوشحالم که چنان زندگی و ثروتی دارد که این روزها، گوشی را روی من به سختی و با منت برمی‌دارد!

یک بار در پایان یک سمینار دانشجویی، یک نفر از من پرسید: محمدرضا خودت را موفق می‌دونی؟

گفتم: کاملاً. گفت: چرا؟ گفتم: به تو ربطی داره؟

اول کمی بچه‌ها ناراحت شدند. احساس کردم جمع عصبی شد. انتظار این برخورد رو نداشت.

بعد برای او توضیح دادم که: تو پرسیدی که «خودت را موفق می‌دانی؟» و من هم گفتم که «خودم را موفق می‌دانم». من می‌توانم خودم را مستقل از نظر تو، موفق یا شکست خورده بدانم. اما وقتی می‌گویی چرا؟ یعنی اینکه من باید بر اساس استانداردهای تو موفق یا شکست خورده باشم. یا لااقل استانداردها و معیارهایی را که برای موفقیت و شکست می‌دانم و قبول دارم به تو بگویم و در انتظار بنشینم که تو آنها را قابل قبول می‌دانی یا نه.

فضا کمی آرام‌تر شد و بعد توانستم توضیح بدهم که بچه‌ها! هرگز اجازه ندهید که هیچ کس از شما برای احساس موفق بودن یا ناموفق بودن دلیل بخواهد. هرگز اجازه ندهید که کسی برای احساس رضایت یا احساس نارضایتی از شما دلیل بخواهد. هرگز اجازه ندهید که مثل این مصاحبه‌های احمقانه‌ی تلویزیونی، از شما بپرسند که انگیزه‌تان از انجام فلان کار یا فلان تصمیم چه بوده است!

امروز در مرور کوتاهی به زندگی دوستان و اطرافیانم، بخش قابل توجهی را می‌بینم که ناراضی هستند. یا لااقل راضی و باانگیزه نیستند. نه در کار و نه در زندگی. هم خودشان می‌گویند و هم از چهره‌شان و رفتارشان می‌شود خواند و فهمید.

بخشی از آنها، کسانی هستند که جامعه آنها را موفق‌ترین و خوشبخت ترین می‌داند. اما خودشان راضی نیستند. دلیلش هم واضح است. آنها برای رسیدن به مترها و معیارهایی که جامعه مناسب می‌دانست تلاش کرده‌اند و چون مستعد و تلاشگر بوده‌اند، به آن معیارها هم دست یافته‌اند. اما الان حالشان خوب نیست و می‌بینند آنچه می‌خواستند این نبوده است.

بخش دیگری از دوستانم، کسانی هستند که هم خودشان و هم جامعه آنها را شکست خورده و ناموفق می‌داند. آیا اینها مستعد نبوده‌اند؟ آیا بی انگیزه بوده‌اند؟ آیا کم تلاش کرده‌اند؟ پای حرفشان که می‌نشینی می‌بینی که در زمینه دیگری استعداد داشته‌اند. اما به سراغ پرورش استعدادهایی رفته‌اند که جامعه آنها را برترمی‌داند (مثلاً جامعه استعداد ریاضی را بالاتر از استعداد نگارش می‌داند و استعداد کلامی را بالاتر از استعداد حرکات موزون).

آنها امروز با معیارهای خودشان و با معیارهای جامعه، شکست خورده‌اند. به دلیل اینکه یک روز در گذشته تصمیم گرفتند و انتخاب کردند که با معیارهای جامعه پیروز شوند.

بله. می‌دانم. مخالفت کردن با نظر مردم سخت است. آنها که زندگی شخصی من را می‌دانند مطلع هستند که چند بار بر خلاف نظر مردم تصمیم گرفته‌ام. چه در زندگی شغلی و چه زندگی عاطفی و چه زندگی اجتماعی. بنابراین درد این کار را می‌دانم. سختی‌اش را به خوبی می‌دانم. اما سوال اینجاست. بهتر است مدتی کوتاه، این سختی را تحمل کنیم و پس از بیرون آمدن از آن چاه (که در قسمت دوم گفتم) یک عمر با افتخار و سربلند زندگی کنیم؟ یا از هراس دیدن نیشخند مردم، دل به آرزوها و معیارهای آنها بسپاریم و پس از آنکه در دنیای بیرونی (یا درون وجودمان) شکست خوردیم، تازیانه‌های سنگین‌تر همان مردم را تحمل کنیم؟

پی نوشت: قسمت سوم را یک پرانتز داخل بحث درنظر بگیرید. از قسمت بعدی به روند عادی بحث برمی‌گردیم.

ساده‌زیستی

زمینه‌های ساده‌زیستی ... (از سایت .montazer.ir)  + تکمیل مطلب از واحد

نهادینه شدن ساده‌زیستی در جامعه به عنوان یکی از ارزش‌های اخلاقی، نیاز به فراهم شدن بستر و زمینه مناسب دارد که مهم‌ترین آنها عبارتند از:
۱. ساده‌زیستی مسئولان جامعه: یکی از عواملی که در ساده‌زیستی مردم مؤثّر است، بی‌پیرایه بودن زندگی رهبران و کارگزاران و الگو‌های جامعه است. مدل برداری از زندگی کسانی که نقش هدایت و راهنمایی را بر دوش دارند و الگوگیری از آنان، موضوعی است که در آموزه‌های دینی و روان‌شناسی، مورد توجّه قرار گرفته است. از امام علی(ع) نقل شده است که فرمودند:
«مردم به حاکمان خود شبیه‌ترند تا به پدرانشان.»
آن حضرت با مطرح کردن روش زندگی پیامبر(ص) به عنوان برجسته‌ترین الگوی تربیتی، مردم را به ساده زیستی دعوت کرده و فرمودند:
«برای تو کافی است که راه و رسم زندگی پیامبر اسلام(ص) را الگو قرار دهی.»۱
آن حضرت در جایی دیگر، زندگی خود را که نمونه عالی بی‌رغبتی به دنیا و ساده زیستی است، به عنوان الگو معرفی می‌کنند و می‌فرمایند:
«بدانید که هر پیروی را امامی است که او را الگوی خود می‌شناسد و از نور دانشش روشنی می‌گیرد. بدانید که امام شما از دنیای خود به دو پاره تن پوش و از خوردنی‌هایش به دو قرص نان بسنده کرده است.»۲
۲. دنیاشناسی: ساده‌زیستی، با نحوه نگرش انسان به دنیا ارتباطی مستقیم دارد. کسی که دنیا را همه چیز و منتهای آمال و آرزوهای خود می‌پندارد، نمی‌تواند ساده زیست باشد. در جهت اصلاح همین نگرش است که امام علی(ع) می‌فرمایند: «از فرزندان آخرت باشید؛ نه از فرزندان دنیا.»۳
۳. خودشناسی: یکی از روش‌هایی که در تقویت ارزش‌های اخلاقی، به ویژه ساده زیستی مؤثّر است، توجّه دادن انسان به منزلت خویش است. کسی که بداند دنیا ابزاری بیش نیست، هرگز خود را به دنیای پست و زودگذر نمی‌فروشد و اسیر مظاهر دنیوی نمی‌شود.
۴. فرهنگ‌سازی: فطرت انسان‌ها به سمت و سوی خوبی‌ها گرایش دارد. پس مهم آن است که ساده زیستی به عنوان یک ارزش معرفی گردد. دستگاه‌های تبلیغاتی، به ویژه صدا و سیما با ساخت برنامه‌های گوناگون، می‌توانند ساده زیستی را در جامعه به عنوان یک فرهنگ ترویج کنند و مردم را به تهاجم فرهنگی دشمن که در جهت دگرگونی ارزش‌ها قدم بر می‌دارد، متوجّه سازند.

••• آثار ساده‌زیستی
ساده‌زیستی، آثار فراوانی دارد که مهم‌ترین آنها عبارتند از:

 

۱. آسودگی
همه اضطراب‌ها و نگرانی‌ها از دنیا و مظاهر آن است که با ساده‌زیستی، می‌توان آنها را برطرف کرد و به آسودگی دست یافت. امام علی(ع) می‌فرمایند:
«الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَب‏ ِ وَ مَطِیَّةُ التَّعَبِ؛۴
شیفتگی دنیا، کلید دشواری و مرکب گرفتاری است.»
امام صادق(ع) نیز می‌فرمایند: «شیفتگی در دنیا، مایه غم و اندوه است و زهد در دنیا، آسایش جسم و جان را در پی دارد.»۵
ممکن است تصوّر شود که ساده زیستی، ملتزم نوعی ریاضت و به زحمت انداختن جسم است؛ در حالی که چنین نیست. راحتی و آسایش روحی در زندگی، آسان و ساده به دست می‌آید. امام علی(ع) گنجی را بی‌نیاز کننده‌تر از قناعت و مالی را بابرکت‌تر از بسنده کردن به روزی روزانه نمی‌دانند.۶
زندگی پرهزینه و تجمّلی است که خاطر انسان را به خود مشغول می‌کند؛ زیرا لازمه این زندگی، درآمد بالاست که تحصّل آن، سعی خستگی‌ناپذیر می‌خواهد و همین تلاش بی‌وقفه، استراحت و لذّت‌بردن از زندگی را از انسان سلب می‌کند.
از طرفی، خواسته‌های انسان، نامحدود و تمام ناشدنی است. از این رو، در هیچ مرحله‌ای از زندگی، رضایت کامل حاصل نمی‌شود. عدم رضایت از زندگی و قید و بندی که با تجمّل و تشریفات پدید آمده، آسودگی را از انسان سلب می‌کند. از این جهت، بعضی برای رهایی از تجمّلات، به هیپی‌گری رو می‌آورند.

۲. موفّقیت در زندگی
یکی از آثار ساده زیستی، کامیابی و توفیق در زندگی است. این سخن نیاز به استدلال ندارد. تجربه نشان داده است که بیشتر مخترعان، مکتشفان و نخبگان جامعه که به بشر خدمت کرده‌اند، از قشر محروم یا متوسّط بوده‌اند.

۳. سرمایه‌گذاری
ساده‌زیستی، یک نوع سرمایه‌گذاری است. با توجّه به زندگی محدود و نیازهای گوناگون بشر، باید انسان برای نیازهای ماندگار خود، سرمایه‌گذاری کند. در سیر الی الله که هدف نهایی، خلقت انسان است، بهترین زاد و توشه، سبکبالی است؛ زیرا هرچه آدمی، خود را وابسته کند، از طیّ طریق باز می‌ماند. امام علی(ع) می‌فرمایند:
«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا؛۷
سبک‌بار شوید تا زودتر برسید.»
شخصی که خود را در این جهان پهناور چون مسافری می‌بیند که سفری طولانی در پیش دارد، سعی می‌کند زندگی ساده و بی‌آلایشی داشته باشد تا از آن هدف باز نماند. او می‌داند برای پیمودن راه درازی که در پیش دارد، باید امکانات و سرمایه لازم را فراهم کند و عاقلانه‌تر آن است که چیزی را برگزیند که کم‌وزن‌تر و پرارج‌تر باشد و این کاری است که هر انسان عاقل و دوراندیشی انجام می‌دهد.

تکمیل مطلب از واحد: از جمله سرمایه گذاریهایی که با ساده زیستی امکان تحقق پیدا می کند و مهمترین سرمایه گذاری واقعی یک انسان در طول حیاتش است؛ «سرمایه گذاری بر خود و وجود خود» است. همانطور که گفتند هدف انسان سیر الی الله است و تنها از این جهان خواهد رفت و در پیشگاه خداوند حاضر خواهد شد، آن گاه هیچ داشته ای جز داشته های وجودی همراه انسان نیست، او به شکل آنچه "شده است" خواهد بود، پس مهمترین سرمایه گذاریش باید بر خود و برای تبدیل خود به یک وجود تعالی یافته و قابل قبول خداوند باشد. از جمله داشته های مهم وجودی انسان، هم در طول زندگیش و هم پس از زندگی دنیایی، "عقل" است. با آن در طول زندگیش صلاح خود را شناخته و دنبال می کند و وجود خود را تعالی می دهد. ساده زیستی امکان تعالی عقلی را به انسان می دهد و البته شرط کافی نیست؛ باید با کار فکری و جستجوی معانی و درخواست هدایت خداوندی به مجهز شدن و توانا شدن عقل خود همت کند. ساده زیستی فرصتها و انرژیها و ذهن را برای پرداختن به این امور آزاد می کند. بسیار کسان را می بینیم که داشته های مادی بسیاری دارند ولی به دلیل صرف وقت و انرژی و تمرکز ذهنی خود در کسب آن داشته ها و یا خوب خوردن و ... نتوانسته اند به تعالی عقلی خود بپردازند و دارای عقول ناقص و بلاهتهای بسیارند. ساده زیستی هم یک نشان از این تشخیص و هم یک شرط لازم برای ادامه این تکامل وجودی است.

۴. قدرت
امام علی(ع) راز قدرتمندی، تصمیم و اراده رسولان خدا را در ساده زیستی و بی‌پیرایگی آنان می‌دانند و می‌فرمایند:
«وَ لَکِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَى الْأَعْیُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنًى وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًى؛۸
لکن خدای سبحان، فرستادگان خود را در اراده و تصمیم‌هایشان نیرومند و توانا گردانید و در حالاتشان که به چشم دیگران می‌آید، ضعیف و ناتوان قرارشان داد؛ با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را از بی‌نیازی پر می‌کرد و با تنگ دستی و فقری که چشم‌ها و گوش‌ها را از رنج پر می‌نمود.»

حضرت موسی(ع) در سایه همین ساده زیستی به این قدرت روحی دست یافت که با آن لباس پشمی و عصای چوبی، در مقابل فرعونی می‌ایستد که ادّعای خدایی دارد و با صلابت با او سخن می‌گوید. امام علی(ع) می‌فرمایند: «موسی با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند؛ در حالی‌که لباس‌های پشمین بر تن داشتند و در دست هر کدام عصایی بود. با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان پروردگار شوی، حکومت تو باقی می‌ماند و عزّت و قدرتت دوام می‌یابد.»۹

۵. آزادگی
نیاز و وابستگی به دنیا، انسان را برده و مطیع خود می‌سازد؛ زیرا قید و بند‌ها و تعلّقات مادی و تجمّل‌گرایی، آزادی عمل را می‌گیرد. امام علی(ع)می فرمایند:
«الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ إِلَى دَارِ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا؛۱۰
دنیا گذرگاه است؛ نه ایستگاه. مردم در این دنیا دو دسته‌اند: برخی خود را می‌فروشند و برده دنیا می‌شوند و خود را تباه می‌سازند و برخی خویشتن را می‌خرند و آن را آزاد می‌کنند.»
استاد مطهری(ره) دلبستگی نداشتن به دنیا را شرط لازم برای آزادی می‌داند؛ امّا می‌گوید: این شرط کافی نیست. عادت به حدّاقل برداشت از نعمت‌ها و پرهیز از عادت به برداشت زیاد، شرط دیگر آزادگی است.۱۱

 

مانع ساده زیستی
آنچه با روحیه ساده زیستی سازگاری ندارد و مانع تحقّق آن می‌شود، تجمّل‌گرایی است. فرهنگ رفاه‌زدگی و تجمّل‌گرایی، پیامدهای مخرّب و نگران کننده‌ای دارد که به برخی از آنها می‌پردازیم.

••• آثار تجمّل‌گرایی
۱. گسترش فساد: با گرایش به زندگی تجمّلی، هزینه‌های مصرف بالا می‌رود و طبیعی است که راه‌های مشروع، کفایت نمی‌کند؛ بنابراین مردم برای دست یابی به خواسته‌های روزافزون خود، از شیوه‌های نامشروع مانند چاپلوسی، رانت خواری، ربا و... بهره می‌جویند.
پیامبر اکرم(ص) در گفت‌وگو با ابوذر از این نوع گرایش، ابراز نگرانی کرده و می‌فرمایند: «به زودی مردمی از امّت من خواهند بود که در دامن نعمت‌ها تولّد می‌یابند. همّتشان غذاها و نوشیدنی‌های گوناگون و رنگارنگ است و مورد ستایش نیز قرار می‌گیرند. ایشان بدترین افراد امّت من هستند.»۱۲
ابن خلدون، متفکّر و جامعه‌شناس مسلمان، تجمّل و رفاه‌زدگی را دشمن شهرنشینی می‌داند و می‌گوید: تجمّل‌خواهی و ناز پروردگی برای مردم، تباهی‌آور است. چه در نهاد آدمی، انواع بدی‌ها و فرومایگی‌ها و عادات زشت، پدید می‌آورد و خصال نیکی را که نشانه و راهنمای کشورداری است، از میان می‌برد و انسان را به خصال مناقض نیکی متّصف می‌کند.۱۳
۲. سقوط و نابودی: «قرآن کریم»، خوش‌گذرانی را عامل سقوط می‌شمارد و می‌فرماید:
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعیشَتَها؛۱۴
چه بسیار قریه‌ها را از میان بردیم که از زندگی خود گرفتار سرمستی بودند!»
در آیه‌ای دیگر، خداوند متعال اتراف و ترفه را باعث سقوط و نابودی شمرده است:
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیرا؛۱۵
و چون اراده کردیم که جمعیت و دیاری را نابود کنیم، توانگران خوش‌گذران را وادار به فساد می‌کنیم و وقتی به فسق پرداختند، سزاوار عذاب می‌شوند. آنگاه آنجا را زیر و زبر می‌کنیم و نابودشان می‌سازیم.»
این آیه به یکی از سنّت‌های قطعی پروردگار درباره هلاکت مردم و ارتباط آن با رفاه‌زدگان و تجمّل‌گرایان اشاره دارد.
همیشه اشراف و مرفّهان بی‌درد، نخستین کسانی بوده‌اند که با پیامبران و منادیان عدالت، مخالفت کرده‌اند. قرآن مجید می‌فرماید:
«وَ ما أَرْسَلْنا فی‏ قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُون‏؛۱۶
ما به هیچ جمعیت و دیاری پیامبری [انذار کننده ای] نفرستادیم؛ مگر آنکه اشراف و خوش‌گذرانان آن جامعه گفتند: ما به آنچه شما مأمور شده‌اید، کافریم.»
۳. انحطاط اخلاقی: امام علی(ع) از رفاه زدگی به سکر نعمت، یعنی مستی ناشی از تجمّل و رفاه یاد می‌کنند که متأسّفانه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، امّت اسلامی به آن مبتلا شد. آن حضرت می‌فرمایند:
«ثُمَّ إِنَّکُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلَایَا قَدِ اقْتَرَبَتْ فَاتَّقُوا سَکَرَاتِ النِّعْمَةِ وَ احْذَرُوا بَوَائِق‏؛۱۷
شما مردم عرب، هدف مصائبی هستید که نزدیک است. همانا از مستی‌های نعمت بترسید و از بلای انتقام بهراسید.»
در این شرایط است که امام(ع) می‌فرمایند: «در زمانی هستید که خیر، همواره واپس می‌رود و شر به پیش می‌آید و شیطان، هر لحظه بیشتر به شما طمع می‌بندد. آیا جز این است که یا نیازمندی می‌بینی که با فقر خود دست و پنجه نرم می‌کند یا توانگری کافر نعمت یا کسی که امساک حقّ خدا را وسیله ثروت اندوزی قرار داده است یا سرکشی که گوشش به اندرز بدهکار نیست. کجایند نیکان و شایستگان شما؟ کجایند آزادمردان و جوان‌مردان شما؟ کجایند پارسایان شما در کار وکسب؟»۱۸
۴. اسراف: بسیاری از مخارج و مصارف، بر اساس میل‌ها و نیازهای واقعی صورت نمی‌گیرد. یکی از نتایج دوری از ساده زیستی و تجمّل‌گرایی، ابتلا به اسراف و زیاده‌روی است و دلیلش عادات ناپسند، چشم و هم‌چشمی‌ها و تقلید کورکورانه از فرهنگ بیگانه و... می‌باشد. و این همان چیزی است که اسلام، آن را حرام کرده است. قرآن مجید می‌فرماید: «بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد.»۱۹ و در جای دیگر، اسراف‌کاران را از اصحاب آتش دانسته است.۲۰
بدیهی است که با ساده زیستی و قناعت می‌توان از اسراف و ریخت و پاش‌های بیهوده و خرج‌های اضافی جلوگیری کرد و نیازمندان را از فقر و نداری نجات داد. اسراف علاوه بر ضربه زدن به نظام اقتصادی جامعه، خسارت بزرگ معنوی محسوب می‌شود. رسول اکرم(ص) می‌فرمایند: «آنکه بخورد و بپوشد و سوار شود، از روی لذّت و اشتهای نفسانی، خداوند بر او نظر نمی‌افکند تا جان دهد یا ترک نماید.»۲۱
۵. کم‌رنگ شدن ارزش‌ها و سنّت‌ها: یکی از آثار تجمّل‌گرایی در جامعه، متروک شدن سنّت‌های الهی و آداب اسلامی است. وجود تشریفات زائد و رسوم و آداب گوناگون باعث شده است ازدواج که سنّت پیامبر اعظم(ص) است و موجب آرامش خانواده و سلامت روح و روان افراد و عفّت عمومی در جامعه می‌شود، به تأخیر افتد و جوانان عزیز، نتوانند در وقت مناسب تشکیل خانواده دهند؛ در حالی که با حذف تشریفات و رو آوردن به ساده زیستی که اسلام به ویژه در امر مهمّ ازدواج، خواهان آن است، می‌توان اسباب ازدواج بسیاری از جوانان را فراهم کرد.
نمونه دیگر از آثار تجمّل‌گرایی، کم‌رنگ شدن روابط عاطفی، دید و بازدید و صله رحم و اکتفا به ارتباط از راه دور و روابط سرد و خاموش از طریق تلفن، نامه یا اینترنت و... می‌باشد. بدیهی است علاوه بر مشغله‌های روزمرّه، مهم‌ترین عامل این اثر را باید در تجمّل‌گرایی و به تکلّف افتادن خانواده‌ها جست‌وجو کرد.


پی‌نوشت‌ها:
۱. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۶۰.
۲. همان، نامه ۴۵.
۳. همان، خطبه ۴۲.
۴. همان، قصار ۳۷۱.
۵. «بحارالأنوار»، ج۷۸، ص۲۴۰.
۶. «نهج البلاغه»، قصار ۳۷۱.
۷. «نهج البلاغه»، خطبه ۲۱.
۸. همان، خطبه ۱۹۲.
۹. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۹۲.
۱۰. «نهج البلاغه» صبحی صالح، ص۴۹۳.
۱۱. «سیری در نهج البلاغه»، ص۲۳۴.
۱۲. «الحیاه»، ج۳، ص۲۸۸.
۱۳. «مقدمه ابن خلدون»، ج ۱، ص۳۲۰.
۱۴. سوره قصص، آیه ۵۸.
۱۵. سوره اسراء، آیه ۱۶.
۱۶. سوره سبأ، آیه ۳۴.
۱۷. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۵۱.
۱۸. همان، خطبه ۱۲۹.
۱۹. سوره انعام، آیه ۱۴۱.
۲۰. سوره غافر، آیه ۴۳.
۲۱. «الحیاه»، ج۴، ص۲۰۵.
منبع: معارف اسلامی
http: //rasekhoon.‎ net/article/show/127908/ساده‌زیستی/


مرتبط:

- گلیم موسی و هارون به از مال و زر قارون

- وظیفه اصلی علما دعوت به عقل و درایت است

- شرط دوستی خدا، تبعیت و زهد در دنیاست



7740764515

چند راه‌ برای افزایش خلاقیت

راه‌های افزایش خلاقیت (از روزآفرین)

نسخه PDFنسخه PDF
راه‌های افزایش خلاقیت

همان‌طور که در مطلب پیش ذکرشد، خلاقیت را می‌توان به‌طور خلاصه توانایی فکرکردن به ایده‌های جدید تعریف کرد. خلاقیت یک ویژگی ذاتی است که در تمامی انسان‌ها وجود دارد ولی به مرور زمان، به دلایل مختلف از قبیل سیستم‌های آموزشی تعالی-محور، قوانین و هنجارهای اجتماعی و ...، از قدرت آن کاسته می‌شود. اما این بدین معنا نیست که نمی‌توان این توانایی را حفظ کرد یا افزایش داد. برای افزایش قدرت خلاقیت روش‌های رفتاری و عملی وجود دارند که با تکرار و تمرین آن‌ها می‌توان خلاقیت را تقویت کرد.

چرا خلاقیت مهم است؟

جهان با سرعتی شگفت‌انگیز در حال تغییر است؛ تغییراتی که در همه‌ی ابعاد زندگی بشر تاثیرگذار است. اینترنت پرسرعت، گوشی‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی با سرعتی غیرقابل باور در حال تغییر دنیای کسب‌وکار، ارزش‌ها و هنجارها و زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها در قرن ۲۱ هستند. فناوری در بالاترین حد خود در تاریخ بشر قراردارد و هر روز نسبت به روز قبل در حال پیشرفت است. در چنین دنیایی که آینده را به سختی می‌توان پیش‌بینی کرد، تنها ابزار موفقیت تطبیق با تغییرات و همراه شدن با دنیاست. بدون خلاقیت، بدون متفاوت فکرکردن، بدون نوآوری رقابت و بقا هر روز سخت‌تر از قبل می‌شود.

دنیای جدید این فرصت هیجان‌انگیز را در اختیار صاحبان ایده‌های خلاقانه و کارآفرینان سخت‌کوش قرارداده‌ تا مرزهای جغرافیایی را راحت‌تر از همیشه درنوردند و کسب و کار خود را رشد و گسترش دهند. رقابت دیگر محدود به رقبای محلی نیست، دنیای امروز، با همه‌ی بزرگی، یک میدان کسب و کار کوچک است که در آن یک مصرف‌کننده در آسیا می‌تواند در عرض چند ثانیه محصولی از یک کمپانی اروپایی را خریداری کند و در کمتر از چند روز آن‌را در اختیار داشته‌باشد. در این میدان کسب و کار کوچک، روزانه هزاران تولیده‌کننده یا ارائه‌دهنده خدمات وارد چرخه رقابت می‌شوند و عمر کالاها و ایده‌ها شاید حتی به یک سال هم نرسد؛ تنها راه رستگاری در دنیای کسب و کار، خلاقیت و نوآوری است.

حلاقیت در دنیای کسب و کار تنها به ایده‌های جدید محدود نمی‌شود. خلاقیت عنصر مهم فرآیند حل مساله است. تفکر خلاق به جای مشکلات، ظرفیت‌ها را می‌بیند و به جای موانع، فرصت‌ها را؛ به جای چالش‌ها، شانس تولید راه‌حل‌های جدید را می‌بیند و به جای فرار از مشکلات، به برطرف‌کردن دائمی آنها کمک می‌کند.

روش‌های رفتاری برای تقویت قدرت خلاقیت

برخی رفتارهای ما در افزایش یا کاهش قدرت خلاقیت ما تاثیر مستقیم دارند. برای افزایش خلاقیت رفتارهای زیر را در خود و کارمندان خود تقویت کنید:

۱. اعتماد به نفس

داشتن اعتماد به نفس باعث می‌شود بدون ترس از قضاوت‌شدن و به‌دور از وحشت از اشتباهات احتمالی، ایده‌های مختلف را به هم وصل کنید یا بین آن‌ها ارتباطات معنادار و یا حتی بی‌معنی برقرارکنید و در ادامه به نتایج جدید برسید. نداشتن اعتماد به نفس از سوی دیگر، ترسی در شما به وجود می‌آورد که از فکرکردن به هرنوع ایده‌ی جدید خودداری کنید.

۲. تواضع

داشتن تواضعی حقیقی و خالی از غرور کاذب نسبت به آن‌چه نمی‎‌دانیم راه ورود ایده‌های جدید را باز نگه می‌دارد؛ چه این ایده‌ها ساخته و پرداخته ذهن ما باشد و چه از سوی دیگران پیشنهاد شود، باورداشتن به اینکه دانسته‌های ما محدود است و همیشه برای آموختن موضوعی وجود دارد خلاقیت را تقویت می‌کند. کسی که احساس می‌کند در یک زمینه از سایرین برتر است، به‌طور غیرمستقیم راه ورود ایده‌های جدید را می‌بندد.

۳. دقت در مشاهدات روزمره جهان پیرامون

اگر بادقت و نه از سر عادت به محیط اطراف خود بنگریم، موارد متعددی را مشاهده می‌کنیم که نیاز به بهبود دارند. نیازها و مشکلات بی‌پاسخ زیادی را می‌بینیم که هر روز از کنار آن‌ها عبور می‌کنیم. دقت در نگاه‌کردن به جهان پیرامون، محیط اطراف و فضایی که به‌نظر تکراری می‌رسد با دید حل مساله، باعث خلق ایده‌های جدید می‌شود. بسیاری از ایده‌های خلاقانه‌ای که در نهایت توسط کارآفرینان مشهور به سرانجام رسیدند حاصل برطرف کردن یک نیاز معمولی روزمره بودند. نیازی که با یک نگاه دقیق پیدا شد و یک ذهن خلاق برای آن راه‌حل پیداکرد.

۴. آرامش

داشتن آرامش یکی از رفتارهایی است که به فرآیند خلاقیت ذهنی کمک فراوانی می‌کند. هرچند به‌دست آوردن آرامش در عمل، به‌سادگی صحبت‌کردن درباره آن نیست، ولی تمرین و تکرار و تمرکز نقش موثری در به‌دست آوردن آن ایفا می‌کند. بدن و ذهنی که به‌طور مستمر و هفته‌ها و ماه‌ها مشغول فعالیت پرفشار و پراسترس است، کم‌کم به سمت کلیشه‌های روزمره حرکت می‌کند. برای فرار از وقایع استرس‌زا، برای حل سریع مشکلاتی که می‌دانیم در صورت استمرار باعث آزار روحی می‌شوند به سمت راه‌حل‌های قدیمی می‌رویم. یک ذهن آرام به ما این امکان را می‌دهد که به راه‌حل‌های جدید فکرکنیم.

یک ذهن آرام و بدنی که خستگی در آن جمع نشده خیلی راحت‌تر مشکلات و نیازها را می‌بینید و سریع‌تر و خلاقانه‌تر به آن پاسخ می‌دهد.

اگر شما هم جزو آن دسته از افراد سخت‌کوش و پرکار هستید، حتماً هر از چندی به خود استراحت بدهید. در زمان استراحت به‌هیچ‌عنوان به کار فکر نکنید و از تمام زمانی که در اختیار دارید برای تجدید قوا استفاده کنید.

۵. کنجکاوی

بسیاری از آدم‌ها کنجکاوی را یک رفتار کودکانه و گهگاه یک عادت زشت اجتماعی فرض می‌کنند. در صورتی‌که اگر حس کنجکاوی به خوبی مدیریت شود، منجر به افزایش خلاقیت می‌گردد. یک ذهن کنجکاو به دنبال پاسخ‌های قانع‌کننده است. هرگز به‌راحتی از مسایل کوچک عبور نمی‌کند و تلاش می‌کند بین پدیده‌هایی که می‌بیند ارتباط برقرارکند. کنجکاوی یکی از بهترین رفتارهایی است که می‌تواند قدرت خلاقیت را در افراد افزایش دهد.

۶. ریسک‌پذیری

ریسک‌پذیری ارتباط نزدیکی با اعتماد به نفس و کنجکاوی دارد. فردی که ریسک‌پذیر است از اشتباه نمی‌ترسد و مشتاق مشاهده پدیده‌های جدید است. ریسک‌پذیری البته هزینه‌هایی نیز در بردارد که یک کارآفرین یا مدیرکسب و کار باید آماده پرداختن یا تقبل این هزینه‌ها برای رسیدن هدف نهایی خود باشد.

روش‌های عملی برای تقویت قدرت خلاقیت

علاوه بر رفتارهایی که قدرت خلاقیت را افزایش می‌دهند، روش‌های عملی زیر نیز در افزایش خلاقیت نقش موثری بازی می‌کنند:

۱. حضور در کنار افراد نخبه و خلاق

به عقیده‌ی انیشتن خلاقیت "مُسری" است و می‌تواند از فردی به فرد یا افرادی که در نزدیکی او هستند سرایت کند. در یک گروه که چند فرد با خلاقیت بالا در آن کار می‌کنند احتمال تقویت قدرت خلاقیت در بین سایر اعضای آن گروه زیاد است. البته در این بین تعامل و برقراری ارتباط و نشر دانش و تجارب نقش بسیار پررنگی در افزایش خلاقیت گروهی بازی می‌کند.

۲. حضور در سمینارها و کارگاه‌های آموزشی مرتبط

قرارگرفتن در معرض آخرین یافته‌ها و مباحث روز در حوزه‌ی مورد علاقه شما می‌تواند منجر به شکل‌گیری ایده‌های جدید و خلاقانه بشود.

۳. حضور در برنامه‌های آموزشی، کلاس درس و سخنرانی‌هایی غیرمرتبط

شنیدن مطالب تخصصی حوزه‌های دیگر و تلاش برای برقراری ارتباط بین مفاهیم جدید و مفاهیمی که قبلاً یادگرفته‌اید منجر به شکل‌گیری ایده‌ها جدید و باارزشی خواهدشد که می‌تواند مشکلات و نیازهای افراد بیشتری را نیز برطرف کند. تماشای ویدئوهای ارائه‌های برنامه‌هایی شبیه TED نیز می‌تواند اثربخش باشد.

۴. پیگیری اخبار

پیگیری اخبار و به‌روزبودن و شنیدن تحولات جدید در حوزه‌های فناوری، دانش، اجتماعی و حتی سیاسی می‌تواند به افزایش آگاهی از نیازهای موجود در کنار راه‌حل‌های در دسترس برسد.

۵. مشورت

بسیاری از آدم‌ها احساس می‌کنند مشورت کردن درباره ایده‌های کوچکی که در ذهن دارند کار اشتباهی است. آن‌ها معمولاً یا از کپی‌شدن ایده‌ی خود می‌ترسند یا از قضاوت‌شدن توسط سایرین. در هر دو حالت نکته مهم این است که مشورت و صحبت‌کردن درباره ایده‌هایی که در سر داریم علاوه بر افزایش تسلط ما نسبت به ابعاد مختلف آن ایده، این فرصت را در اختیارمان قرار می‌دهد که از بازخوردهای افراد نزدیک و صمیمی بهره‌مند شویم.

۶. تعمّد در انجام دادن کارها به روشی جدید

شاید کمی خسته‌کننده و ریسکی باشد، ولی به امتحان کردنش می‌ارزد. مهم نیست در اولین تلاش دقیقاً همان نتیجه‌ای که انتظار داریم را بگیریم، نکته حائز اهمیت تجربه‌ی جدید و گرفتن بازخورد و بهبود روش‌هاست.

۷. کشیدن نقاشی مشکلات

طراحی ساده‌ی مشکلات بر روی کاغذ به افزایش خلاقیت کمک می‌کند. کشیدن نقاشی دقت در جزئیات را افزایش می‌دهد، تمرکز را زیاد می‌کند و باعث خلق ایده‌های جدید می‌شود.

۸. شبیه کودکان رفتار کردن

برای یافتن راه‌حل مشکلات، بررسی مسائل و یافتن پاسخی برای نیازهای موجود می‌توانید خود را شبیه یک کودک فرض کنید. شبیه یک کودک، بدون ترس و بدون محدود کردن خود در قالب‌های ذهنی سعی کنید هر ایده‌ای که به ذهنتان می‌رسد را بنویسید. اصلاً به ارزشمندبودن یا نبودن ایده‌ها، حتی برای یک ثانیه، فکر نکنید. قرارنیست کسی نوشته‌ی شما را ببیند. وقتی تمام ایده‌های ممکن را نوشتید، می‌توانید موارد تخیلی یا غیرعملی را از لیست حذف کنید و به موارد باقی‌مانده مجدداً فکرکرده و آن‌ها را ارتقا و شاخ و برگ بدهید.

علاوه بر روش‌های فوق، روش‌های زیاد دیگری نیز برای افزایش خلاقیت وجود دارد. اما آن‌چه نباید فراموش نشود این است که نباید از هر تجربه‌ی جدید انتظار یک موفقیت جدید را داشته‌باشیم. اساساً خلاقیت با شکست‌های مقطعی نیز همراه است، آن‌چه در نهایت به کمک سازمان‌ها و افراد می‌آید استفاده از ایده‌های جدید و بازخوردها و بهبود روش‌ها و ایده‌ها برای تبدیل آن‌ها به نوآوری‌ست.

مرتبط: خلاقیت – ویژگی ذاتی یا مهارتی اکتسابی؟

تحلیلی از وضعیت رضایت زنان ایرانی

زنان و دختران علی‌رغم رشد تحصیلات‌شان بعضاً یا وارد زندگی تأهلی نشده‌اند که در این صورت از وضعیت‌شان ناراضی‌اند و یا به خاطر توانمندشدن بعد از ورود در زندگی، فقط زندگی خانوادگی آن‌ها را اقناع نمی‌کند و در بسیاری موارد از گران‌باری نقش رنج می برند و یا همسران‌شان را در حد و قواره خود نمی‌دانند. به این مسایل رو به رشد اعتیاد و خیانت هم اگر اضافه شود، نارضایتی صدچندان خواهد شد.

پایین‌بودن سطح سلامت روان زنان و نارضایتی عمومی از زندگی در زنان با هویت‌های گوناگون، بیش از هر چیز می‌تواند نشانه این موضوع باشد که هر یک از زنان نگاهی بالادست به زنان در دیگر اشکال هویتی داشته و بعضاً این انگاره ذهنی در آن‌ها وجود دارد که مثلاً به‌عنوان یک زن متأهل، افرادی را که تجرد گزیده‌اند یا جدا شده‌اند، خوشبخت‌تر می‌دانند؛ یا بالعکس دختران مجردی که به نظرشان زنان متأهل از زندگی راضی‌ترند و یا زنانی‌که از درد خیانت یا ناباروری رنجیده و منتهی‌الیه آروزهای‌شان برای رسیدن به خوشبختی حل این مسائل است؛ همگی بدون درک موقعیت دیگری تنها به دلایل نارضایتی خود از زندگی می‌اندیشند؛ نارضایتی که چاره‌اش لزوماً قرارگرفتن در جایگاه دیگری نیست و پس از آن هم‌ گویی تنها شکل و نوع مشکلات‌شان تغییر می‌یابد. 

به گزارش مهرخانه، در دهه‌های اخیر در اثر گسترش نوگرایی و نوسازی در عرصه جهانی، تحولاتی در زمینه‌های فرهنگی و ساختاری روی داده که سبب دگرگونی نقش‌های اجتماعی و آگاهی‌های زنان شده است. افزایش تحصیلات و اشتغال در میان زنان از سویی سبب کاهش مطلوبیت الگوی زن سنتی می‌شود و از سوی دیگر موجب دشواری در هماهنگ‌کردن نقش‌های سنتی با نقش‌های جدید، شده و به بحران هویت زنان منتهی می‌گردد. 

در عین حال اصلی‌ترین مسئله‌ای که در جمیع زندگی زنان با هر نوع هویت خانوادگی و در سطوح مختلف سنی، تحصیلی و شغلی دریافت می‌شود، موضوع سطح بالای نارضایتی در آن‌ها است. در واقع این حجم نارضایتی ناشی از بحران هویتی در زنان، منجر به سطح پایین سلامت روان و میزان بالای افسردگی 20 تا 40 درصدی در زنان شده است. 

به همین دلیل طی بررسی‌های انجام‌شده احساس تنهایی و سرخوردگی معضلاتی هستند که در بین زنان و دختران ما روند افزایشی را طی کرده و در آن‌ها عوامل سبب‌سازی مانند اختلافات خانوادگی و زناشویی، بیکاری و اختلالات روانشناختی که در بسیاری از موارد نادیده گرفته می‌شوند، نقش اساسی دارند.

مفهوم هویت و منابع هویت ساز
مریم رفعت‌جاه؛ جامعه شناس و استاد دانشگاه در رابطه با تعریف هویت معتقد است: هویت فردی زنان از مجموع هویت‌های اجتماعی و هویت شخصی آن‌ها تشکیل می‌شود. هویت اجتماعی تعریفی است که فرد از خودش براساس عضویت در رده‌ها و گروه‌های گوناگون اجتماعی می‌کند و هویت شخصی به تعریف بازاندیشانه فرد از "خود" ش اطلاق می‌شود. خود و تعریفی که فرد از خودش می کند، یعنی هویت شخصی، هویت بنیادی و الگویی برای فهم همه هویت‌های بعدی است. شاخساری برای پیوندزدن این هویت‌هاست و جنسیت مهم‌ترین عاملی است که به تجربه فرد سامان می‌دهد و آن را در خویشتن ادغام می‌کند. 

وی ادامه داد: معمولاً افراد و به‌ویژه زنان نقش‌های اجتماعی متعددی دارند که تابع عضویت آن‌ها در نهادها و گروه‌های گوناگون است و هرکدام وجهی از هویت آن را می‌سازد، اما برخی از این نقش‌ها و هویت‌ها وزن و اهمیت بیش‌تری برای آن‌ها دارد. هویت اجتماعی غالب یا هویت نقشی مسلط همانی است که ارزش و اهمیت بیش‌تری برای او دارد و غالب اوقات خود را با آن نقش و هویت تعریف می‌کند. به‌علاوه هویتی که برای بازنمایی خود مورد استفاده قرار می‌گیرد، با تجربیات، ارزش‌ها و نگرش‌ها، انتظارات، اهداف، نیازهای جاری و دانش پس‌زمینه‌ای فرد در ارتباط است. خودی که در موقعیت‌های واقعی نمود می‌یابد، خود موقعیت‌یافته نسبتاً سیال و تغییرپذیر است؛ یعنی دارای ترجیحات تغییرپذیر است، اما خود آرمانی پایدارتر است. بنابراین خود آرمانی که مبتنی بر ارزش‌ها و نگرش‌های او است، هم در هویت نقشی مسلط و هم در هویت شخصی نفوذ دارد.

این جامعه‌شناس هم‌چنین در رابطه با منایع هویت‌بخش عنوان کرد: یکی از منابع مهم ارزشی و نگرشی باورهای دینی است. هم‌چنین سبک زندگی با هویت شخصی ارتباط دارد؛ زیرا روایت خاصی را که فرد برای هویت شخصی خود برگزیده است، در برابر دیگران مجسم می‌سازد و مستلزم تصمیم‌گیری‌های روزانه درباره نحوه پوشش، مصرف، کار و فراغت است. به‌ویژه در فرهنگ مصرف‌گرای دوران معاصر به علت تکثریافتن زمینه‌های عمل و مراجع انتخاب، سبک زندگی بیش از پیش در ساخت هویت شخصی اهمیت یافته است.

وی ضمن ارائه الگویی از منابع هویت‌ساز تأکید کرد: در سطح نهادی، نهادها و سازمان‌ها کارگزاران تعیین هویت‌اند و قدرت و سیاست مستتر در آن‌ها در رده‌بندی و گروه‌بندی و هویت‌سازی افراد نقش مهمی دارد. 

در این الگو منابع هویت‌ساز در دو سطح هویت شخصی و ساختاری تعریف شده‌اند. در سطح شخصی منابع هویت‌ساز عبارت‌اند از: هویت نقشی مسلط، ارزش‌ها و نگرش‌ها، باورهای دینی، سبک زندگی و مصرف، نظارت و کنترل بدن، اعتماد بنیادین. هم‌چنین در موقعیت‌های ساختاری این عوامل شامل: دارایی‌ها، درآمد، تحصیلات، وضعیت اشتغال، وضعیت تأهل و سن می‌شوند.

وضع‌سنجی سلامت روان زنان
رئیس انستیتو روانپزشکی تهران در گفتگو با مهرخانه درخصوص وضع‌سنجی سلامت روان زنان ایرانی تصریح کرد: مطالعاتی که به صورت خاص در رابطه با سلامت روان زنان باشد، انجام نشده است، اما در مطالعات کلی‌تر شیوع‌شناسی، مطالعات پایان نامه‌ای، استانی و کشوری به صورت مقایسه‌ای وضعیت سلامت روان زنان و مردان مورد بررسی قرار گرفته است.

وی ادامه داد: برای مثال اگر ماکسیموم اختلالات را 20 تا 30 درصد بدانیم، این عدد در رابطه با افسردگی در زنان 2 تا 3 برابر مردان، در اختلال اضطراب 2 برابر و در شکایات روان‌تنی 10 برابر بیش از مردان است، اما در اختلالات شدید روانی این اختلاف خیلی بارز نیست. البته به‌وضوح حضور زنان در تخت‌های بیمارستانی و به صورت بستری بسیار کمتر از مردان است که این موضوع نباید باعث تحلیل ساده‌انگارانه و اشتباه در بررسی شود؛ زیرا با توجه به عدم تفاوت در میزان اختلالات شدید، عدم بستری زنان نشانه غفلت از آن‌ها است که کسی زنان را برای بستری نمی‌آورد. در واقع توجه کم‌تری به آن‌ها برای مراجعه و بستری‌شدن می‌شود.

جعفر بوالهری افزود: هم‌چنین در رابطه با مصرف مواد و سیگار این میزان در زنان گرچه در حال حاضر پایین‌تر است، اما در حال رقابت با مردان است و از این لحاظ باید زنگ خطری برای جامعه تلقی شود؛ چرا که سال‌به‌سال در حال افزایش است. بحث دیگر PMS "سندروم روان‌شناختی ماهیانه" زنان است که مشکلات خلقی ماهیانه آزاردهنده برای زنان ایجاد کرده و معمولاً هم روی آن کمتر کار می‌شود. 

رئیس انستیتو روانپزشکی تهران دلایل وضعیت نه‌چندان مثبت سلامت روان زنان در ایران را چندعلی و چندبعدی خواند و اظهار داشت: پرواضح است که دلایل چنین وضعیتی نمی‌تواند تنها یک عامل باشد و ما با مسئله‌ای چندعلی روبه‌رو هستیم. اولین دلیل می‌تواند مسائل هورمونی و بیولوژیکی باشد که قطعاً بخشی از دلایل وضعیت سلامت روان زنان است. مسئله‌ای که بیشتر ژنتیکی است و چندان قابل دسترسی نیست و تنها دارودرمانی می‌تواند مؤثر واقع شود، اما واقعیت آن است که بخش اعظم دلایل وضعیت سلامت روان زنان، مسائل تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، شغلی، خانوادگی و اجتماعی است. 

تأثیر هویت های زنان بر سلامت روان آنان 
رابطه میان سلامت روان زنان و هویت آن‌ها در واقع مسئله‌ای است که بررسی آن می‌تواند پاسخ روشنی به این سؤال باشد که آیا سلامت روان زنان می‌تواند متأثر از وضعیت هویتی آن‌ها باشد. از همین جهت برای شناخت و بررسی هویت زنان ایرانی، خواسته‌ها، انتظارات، آرزوها، تعریفشان از خود و میزان رضایت‌شان از زندگی؛ تا به حال بررسی‌های گوناگونی انجام شده است. دغدغه زنان متأهل، مجرد، مطلقه یا بیوه چه میزان متفاوت است و می‌تواند افزایش‌دهنده یا کاهش‌دهنده رضایت زنان از زندگی باشد، سؤال دیگر این مبحث است.  

پایین‌بودن سطح سلامت روان زنان و نارضایتی عمومی از زندگی در زنان با هویت‌های گوناگون، بیش از هر چیز می‌تواند نشانه این موضوع باشد که هر یک از زنان نگاهی بالادست به زنان در دیگر اشکال هویتی داشته و بعضاً این انگاره ذهنی در آن‌ها وجود دارد که مثلاً به‌عنوان یک زن متأهل، افرادی را که تجرد گزیده‌اند یا جدا شده‌اند، خوشبخت‌تر می‌دانند؛ یا بالعکس دختران مجردی که به نظرشان زنان متأهل از زندگی راضی‌ترند و یا زنانی‌که از درد خیانت یا ناباروری رنجیده و منتهی‌الیه آروزهای‌شان برای رسیدن به خوشبختی حل این مسائل است؛ همگی بدون درک موقعیت دیگری تنها به دلایل نارضایتی خود از زندگی می‌اندیشند؛ نارضایتی که چاره‌اش لزوماً قرارگرفتن در جایگاه دیگری نیست و پس از آن هم‌ گویی تنها شکل و نوع مشکلات‌شان تغییر می‌یابد. 

به‌عبارتی دیگر زنان و دختران علی‌رغم رشد تحصیلات‌شان بعضاً یا وارد زندگی تأهلی نشده‌اند که در این صورت از وضعیت‌شان ناراضی‌اند و یا به خاطر توانمندشدن بعد از ورود در زندگی، فقط زندگی خانوادگی آن‌ها را اقناع نمی‌کند و در بسیاری موارد از گران‌باری نقش رنج می برند و یا همسران‌شان را در حد و قواره خود نمی‌دانند. به این مسایل رو به رشد اعتیاد و خیانت هم اگر اضافه شود، نارضایتی صدچندان خواهد شد.

در همین راستا نگاهی به دست‌نوشته‌ها و دل‌نوشته‌های زنانه در وبلاگ‌های اینترنتی شاید منبع خوب و دست اولی برای بررسی سطح رضایت زنان از زندگی باشد. برای نمونه یکی از دختران وبلاگ‌نویس در وبلاگ خود چنین می نویسد: "چرا حوصله ندارم؟ چرا زندگی اینقدر برام تلخ و طاقت‌فرسا شده؟ چرا اینقدر ترسو شدم؟یه حداقل‌هایی تو زندگیم دارم که چسبیدم بهشون از ترس....... از ترس این‌که همین‌ها رو هم از دست ندم و این افتضاح‌ترین حالت ممکنه..... قرارمون این نبود..... باید تو این سن قوی‌تر از این حرف‌ها می‌بودم، من الان همون آدم بزرگی‌ام که هر وقت تو بچگی بهش فکر می‌کردم، ازش توقع داشتم، قوی می‌دیدمش، خیلی کارا از دستش برمیومد. پس اون آدم کجاست؟ ‌چرا این‌قدر خسته است؟ چرا این‌قدر ناتوانه؟ چرا این‌قدر ناامیده؟ چرا این‌قدر ترسوئه؟ چرا این‌قدر قانع است به این‌که هیچی نداره، ‌هیچی برای از دست دادن نداره، ولی جرأت بلندشدن از جاشم نداره..... می‌ترسه تکون بخوره و همون‌ها رو هم از دست بده."

یا در نمونه دیگری زنی که چند سال از زندگی زناشویی‌اش می‌گذرد، می‌نویسد: "وقتی برمی‌گردم و پست‌های پارسال همین موقع را می‌خوانم دلم برای خودم می‌سوزد... سال‌های طولانی سختی را گذرانده بودم و اندک آرامشی که به دست آورده بودم برایم بسیار غنیمت بود..... خواستم تا گنجم را با شما شریک شوم و شکر نعمت به جای آورده باشم، .اما این شکر، نعمت مرا زایل کرد. امروز می‌بینم که عملاً چیز زیادی در زندگی من تغییر نکرده.... این من هستم که عوض شده‌ام و آن‌قدر سطح توقعم را از زندگی پایین آورده‌ام که هر کار خوب کوچکی برای من دل‌خوشی بزرگی محسوب می‌شود.... اما حقیقت غیر از این است. حقیقت این است که همسر من همان مرد بهانه‌گیر و لج‌باز و مغرور سال‌های قبل است.... حقیقت این است که سال‌هاست خواسته‌ها و آرزوهایم را در قلبم پنهان کرده و به زبان نمی‌آورم.... حقیقت این است که در این زندگی به مرگ گرفته‌ شده‌ام تا به تب راضی شوم."

همچنین در نمونه دیگری دختری می نویسد: "هرکسی راهکارش را ارائه می‌داد، دختر دلشکسته از غم معشوق دور از دسترسش اشک می‌ریخت و من به این فکر می‌کردم که خیلی از ما هنوز در این سن و سال نمی‌دانیم چگونه دل مردی را که دوست داریم به‌دست بیاوریم؛ چون همیشه فکر می‌کردیم او باید دل ما را به‌دست بیاورد و هیچ‌وقت از این بازی پیچیده سر در نیاوردیم. به ما یاد دادند دختر خوب خانه می‌نشیند تا یکی بیاید و ببردش. دختر خوب عاشق نمی‌شود. دختر خوب به مرد رو نمی‌دهد. دختر خوب بداخلاق است. دختر خوب دل ندارد. دختر خوب تسلیم است. دختر خوب سرش به درس و مشقش گرم است. دختر خوب منفعل است. حالا نسل جدید آمده‌اند و تمام این قواعد را به‌هم ریخته‌اند. بی‌تعارف و رودربایستی، شرم و حیا؟ بروبابا! مردها هم لذت می‌برند از این فضای شیطنت‌بار و مفرح. ما هنوز بین باید‌ها و نبایدها، اما و اگرها سرگردانیم."

با توجه به نمونه‌های یادشده به نظر می‌رسد جستجو برای رسیدن به یک حس "خوشبختی مطلق تعریف‌نشده‌ای" که بیشتر ایده‌آلی برگرفته از رسانه‌ها و خواسته‌های جامعه و نه خود افراد در دنیای واقعی است، منجر به عدم احساس رضایت دائمی ‌در زنان شده است

هم‌چنین شرایط سخت اقتصادی در کنار تظاهری‌شدن مصرف ثروت در جامعه، بالارفتن آمار آسیب‌های اجتماعی و ناامن‌شدن زندگی عاطفی زنان، افزایش آگاهی زنان نسبت به تفاوت‌های اجتماعی، کم‌رنگ‌شدن پیوندهای خانوادگی، افزایش طلاق و کاهش ازدواج، و در نهایت تنهاترشدن افراد در جامعه مدرن، همگی منجر به کاهش کیفیت زندگی، سلامت روان و رضایت از زندگی در زنان است. 

بازتعریف هویت زنانه؛ مهم‌ترین راهبرد حل تعارضات هویتی
مریم رفعت‌جاه؛ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، در رابطه با راهکارهای حل تعارضات هویتی زنان در راستای ارتقای سلامت روان آن‌ها بازتعریف هویتی زنان را بهترین رویکرد دانست و اظهار داشت: از آن‌جاکه هویت شرط لازم زندگی اجتماعی است و ارتباط معنادار و مستمر زنان با یک‌دیگر و با جامعه بدون آن ممکن نیست، تنها راه‌حل بازتعریف و بازسازی هویت زنان توسط خود آن‌هاست. از این‌رو هویت‌یابی که پیش از این تحولات جامعه مدرن و در جامعه سنتی عمدتاً منفعلانه و مبتنی بر عوامل انتسابی به‌ویژه جنسیت بوده، حال تحت‌تأثیر عرضه انبوه منابع اجتماعی و فرهنگی هویت‌آفرین، وسعت یافتن روابط اجتماعی و تعلقات گروهی و آزادی و استقلال نسبی آن‌ها در خانواده، صورتی فعالانه و غالباً آگاهانه و تأملی (بازاندیشانه) به خود گرفته است.

این استاد دانشگاه در نهایت تصریج کرد: به‌نظر می‌رسد در بازتعریف هویت اجتماعی، تحصیلات که زنان را به منابع فرهنگی یعنی ارزش‌ها و نگرش‌های جدید و آگاهی‌های بیشتر مجهز می‌سازد، نقشی به مراتب تعیین‌کننده‌تر از اشتغال که تأمین‌کننده منابع مادی است، ایفا می‌کند. به علاوه موقعیت ساختاری که تأمین‌کننده منابع فرهنگی و مادی است، در مجموع نقشی بیشتر از هویت شخصی در بازتعریف هویت اجتماعی زنان داشته است. 

اهمیت "مراقبت" در بهبود سلامت روان
هم‌چنین رئیس انستیتو روان‌پزشکی مهم‌ترین راهکار برای بهبود وضعیت سلامت روان زنان را "مراقبت" دانست و تأکید کرد: در رابطه با چگونگی بهبود این وضعیت به نظر من بهترین راهکار توجه به مفهوم "care" یا همان مراقبت است؛ چون معتقدم ما نمی‌توانیم کل جامعه را تغییر بدهیم، پس بهتر است با سمینار و آموزش و کارگاه، به آگاهی‌رسانی به پزشکان و روان‌پزشکان و مددکاران و ... بپردازیم.

بوالهری در نهایت گفت: باید به افراد آموزش بدهیم هرکس در هر جایگاهی که هست وظایف سازمانی خود را به عنوان استراتژی جهت جلوگیری از شیوع اختلالات روانی به بهترین شکلی انجام دهد. افراد در جایگاه‌های شغلی مختلف در مواجهه با افراد آسیب‌دیده از آن‌ها مراقبت کرده و نسبت به مسائل چندوجهی آن‌ها آگاه باشند. برای مثال یک پزشک متخصص جدا از تخصص درمانی‌اش بداند با یک زن خشونت‌دیده چگونه برخورد کند. در واقع واژه مراقبت " care" شامل پیش‌گیری، درمان، توان‌بخشی، حمایت، پرستاری، بیمه و امکانات مالی در رابطه با فرد آسیب‌دیده می شود. این استراتژی به این می‌پردازد که در سه سطح هرکس وظیفه خودش را بشناسد، بداند چه سرویسی باید ارائه دهد و چه کمکی می‌تواند از متخصصان حوزه‌های دیگر بگیرد.

انتهای پیام/ 901201

مشکل کهن تحصیل مدرک و کار در جامعه نفتی-مصرفی

مدرک‌هایی برای دم کوزه! (از تابناک)


ابتکار در گزارشی نوشت:

گذشت آن زمانی که با شادمانی به انتظار روزهای تقریبا رو به اتمام تابستان می نشستیم. روبروی کیوسک های مطبوعاتی پر می شد از دختران و پسران هفده هجده ساله ای که از صبح علی الطلوع صف می بستند تا روزنامه بیاید و یکی یکی با دستان لرزان بخرند و با اضطراب، سرکی در صفحات بکشند و نام خود را بر اساس نام خانوادگی خود بجویند و باقی ماجرا... گذشت آن زمان. البته نه به واسطه اینترنت و غیره و ذالک بلکه به این دلیل که دیگر رفتن به دانشگاه، تمامی آن تمامیت خواهی یک جوان ایرانی نیست. ترس و دلهره و اضطراب از آینده نامعلوم رشته قبول شده، چنان چنگ به جانش می اندازد که گاهی همین همنوایی چنگ و جان و روح و روان، بن بستی را پیش رویش می گذارد به نام ناامیدی... البته پربیراه نگفته اند آنهایی که لطیفه ها ساختند از رشته های من درآوردی به نام آبیاری گیاهان دریایی و هویج شناسی و خوردن آب دریا با چنگال و ... هرازگاهی دردهایی را از میان لطیفه هایی که برای چند لحظه، لبخند بر لب مان می آورد می توان یافت و جست!

هشتگ هایی که ساخته می شود

کمی فاصله بگیریم از حرف هایی که خواندنش شاید به تعبیر بسیاری از مخاطبان، حرف های کلیشه ای باشد. اما تکرار کلیشه گاهی اوقات می تواند خوب باشد. کلید واژه های بسیاری را در مورد جوانان این روزها شنیده ایم و جستجو کرده ایم. از جمله # تحصیل # اشتغال # ازدواج و # ... اما این روزها، کلیدواژه دیگری به جمع دیگر کلمات اضافه شده است: # ناامیدی # خودکشی دانشجو... نه بحث بر سر سیاه نمایی است و نه جنجال و نه اضافه دیگری که بخواهد ذهن را تشویش کند و به بیراهه بکشاند. معضلی که دولت ها درگیرش بوده اند و امروز به این مساله رسیده اند که عدم تناسب بین رشته های دانشگاهی و بازار کار وجود دارد.

زیاد دور نرویم

باز هم دورتر برویم. البته نه زیاد دور... همین چند روز اخیر! خبر خودکشی دانشجوی دختری در دانشگاه شیراز، تیتر یک اخبار حوادث شد. آخرین پیامک دختری که در خوابگاه دانشگاه خودکشی کرد: پدر، مادر، خداحافظ! حلالم کنید. دانشجوی دانشگاه محقق اردبیلی بامداد پنجشنبه در اتاق خود در خوابگاه دانشگاه، آخرین بار از گوشی همراه خود استفاده کرد و در پیامکی از خانواده خود خداحافظی و حلالیت خواست. این دانشجو که در ترم دوم رشته مهندسی آب دانشکده فناوری های کشاورزی دانشگاه محقق اردبیلی تحصیل می کرد ، پس از ارسال آخرین پیامک خود به خانواده اش از راه دور، چهار قرص برنج مصرف کرد... . 

اصلا منظور ما نه خودکشی است و نه دلیل خودکشی... نکته ای که در این خبر نهفته است، نظرات بسیاری از مخاطبان است که از دل خبر بیرون آمده و شاید درددل بسیاری از جوانان باشد. علی در این مورد می گوید: دختران آینده خودشان را می بینند. میلیون ها دختر مجرد بیکار تو سری خور در کشور وجود دارند. رحمان نظر متفاوت تری دارد. وی در گفتگو با خبرنگار ابتکار می گوید: من در رشته دکترای مهندسی آب درس می خوانم. متاسفانه باید بگویم که اگر دلیل خودکشی این دختر رشته و تحصیلش بود، حق داشته است. چون هیچ آینده ای ندارند. این رشته نه مهندسی است و نه کشاورزی. سالی یک بار هم عنوانش عوض می شود. سیالات و مقاومت و مصالح را در کنار هویج شناسی و زراعت می خوانیم. دوست دیگرش که در کنار رحمان ایستاده می گوید: به رحمان حق می دهم. من در مقطع کارشناسی ارشد مهندسی عمران آب و سازه های هیدرولیکی درس می خوانم. باید هم کشاورزی و هم هواشناسی و زمین شناسی و سیالات و سازه بخوانی، آن وقت که تمام کردی، ببینی چقدر عقب هستی. از کشوری که با معضل بی آبی دست و پنجه نرم می کند، توقع داریم که در رشته آب برای مان کارآفرینی کند؟ مریـــم می گوید: با این وضعیتی که برای دانشجویان درست کرده اند، باید هم این اتفاقات بیفتد. در این کشور، فقط سه هزار فارغ التحصیل دکترای تخصصی بیکار داریم...

ترس از آینده نامعلوم

ترس از آینده نامعلوم، بیکار نشستن آنهایی که در کلاس های مقاطع مختلف مثل کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا روزگار گذرانده اند. اما در اینجا نظر علیرضا متفاوت تر از بقیه است. وی می گوید: باید از آنهایی که دایم می گویند، بیکاری علت ناامیدی جوان هاست، پرسید، فارغ التحصیلی که خوب درس خوانده و دکتر شده، باید بتواند برای خودش و هزاران نفر کار ایجاد کند. کجا رفته است روحیه کارآفرینی؟ این کیفیت پایین تحصیـــلات دانشــگاهی را در ایران نشان می دهد. مساله بورسیه های غیر قـــانـــونی اعطایی به برخی از دانشجویان، شاید گرم ترین مساله ای بود که ذهن بسیاری را به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری معطوف کرد ولی کمتر کسی از این وزارت پرسید که چرا تناسب بین رشته های دانشگاهی و بازار کار وجود ندارد؟

آماری که دردی درمان نمی کند

طبق آماری که در سال 1392 منتشر شد، حدود 9/5 میلیون نفر جمعیت دارای تحصیلات عالی یا در حال تحصیل را مردان تشکیل می دادند که تعداد 3/2 میلیون نفر یعنی حدود 39 درصد آنان، غیر فعال بودند. از این میان، حدود 1/5 میلیون نفر جمعیت دارای تحصیلات عالی یا در حال تحصیل به زنان اختصاص دارد که از این آمار 4/3 میلیون نفر، یعنی 6/65 درصد آنان بیکار هستند. بیشترین آمار بیکاری در میان مردان را رشته های تحصیلی علوم کامپیوتر، صنعت و فناوری و همچنین معماری و ساختمان سازی و در بین زنان، رشته های حفاظت محیط زیست، کشاورزی، جنگلداری و شیلات و باز هم معماری و ساختمان سازی تشکیل می دهد. تمامی این آمار و ارقام شاید تکراری به نظر برسد اما تداوم در کاربرد این تکراری ها، تکرار مکرراتی را پیش روی ما به نمایش می گذارد به نام عدم تناسب بین رشته های دانشگاهی و بازار کار موجود.

کار نداریم

کارشناسان بر این باور هستند که آنچه جوانان از دانشگاه ها می آموزند، منطبق بر نیازهای روز بازار کار کشور نیست. سئوال در اینجا مطرح می شود که با توجه به تکرار این موضوع از سوی کارفرمایان در خارج از دانشگاه، یا اساتید در داخل دانشگاه، ادامه این روند آیا از نرخ بیکاری می کاهد یا به نرخ آن اضافه می کند؟ آیا امکان توقف برخی از رشته ها به دلیل اشباع بازار وجود ندارد؟ آیا پیگیری قضیه بورسیه های غیر قانونی همچنان در صدر دستور کارها قرار دارد؟ سالیان سال است که دانشگاه ها رشته های گوناگونی را طرح ریزی کرده اند که هیچ تناسبی با بازار کار بیرونی ندارند. جوانان نیز به دلیل آنکه در کشوری زندگی می کنند که به به و چه چه ها بر سر ورود به دانشگاه و مدرک گرایی در آن موج می زند، بدون توجه آینده رشته آن را انتخاب می کنند. رشته هایی که نتیجه ای جز عریض و طویل کردن صف بیکاری برای آنان به ارمغان نخواهد گذاشت. به راستی مشکل کار کجاست؟ چشیدن تلخی بیکاری به کام میلیون ها فارغ التحصیل دانشگاهی را چه کسی پاسخگو خواهد بود؟

گزینه مناسب را انتخاب کنید

آمار مهاجرت جوانان نخبه در کشور، این حقیقت تلخ را می نمایاند که در ایران، کمبود شغل و امکانات تحقیقاتی موج می زند. نیازسنجی به صورت درست و اصولی در رشته های دانشگاهی صورت نمی گیرد. رییس مجلس شورای اسلامی، در این خصوص می گوید: متاسفانه مسئولان دانشگاه‌های مطرح ایران از به روز نبودن امکانات گلایه‌مند هستند و به حمایت مالی جهت بروز کردن وسایل تحقیقاتی خود نیاز دارند. مراکز پژوهشی دانش‌بنیان متعددی به وجود آمده، اما بین آن‌ها پیوند لازم برقرار نشده و حرکت خیلی از این موسسات هدفمند نیست. اما با توجه به تمامی صحبت های دکتر علی لاریجانی، این حقیقت همچنان پای برجاست که فاصله زیاد میان ایجاد علوم جدید و اجرایی شدن آن در کشور، بلاتکلیف ماندن ایجاد 33 مرکز پارک علمی- فناوری که تعدادی از آن به طور ناقص ایجاد شده، تمامی مراحل رشد و شکوفایی استعداد جوانان را زخمی کرده و چاره ای جز دغدغه بیکاری و ... را پیش روی شان نمی گذارد. 

زنگ خطر به نام سرگردانی در میان رشته و کار چندی است که به صدا درآمده است. اما همچنان با معضل توسعه نیافتگی رشته های دانشگاهی به تناسب بازار کار بیرونی روبرو هستیم. معضلی که نه تزریق بودجه درمانش می کند و نه راهکارهای دیگر، به این زودی ها، گرد ناامیدی را از روان دانشجویانی که با علاقه زمان و انرژی خود را در رشته هایی گذاشته اند که نمی دانستند روزگاری، به بحران بیکاری اش برسند، می زداید. رشته هایی همچون مهندسی کشاورزی، مهندسی آب و آبیاری و بسیاری از رشته های پزشکی که امکان تحقیقات علمی در کشور برایش فراهم نشده است. آیا مشکل در انتخاب این رشته هاست؟ آیا وجود این رشته با کرسی های خالی در کلاس هایی که روزی گرد و غبار رویش را می پوشاند، کار درستی است؟ وجود این رشته برای پر کردن دفترچه های کنکور برنامه ریزی شده است؟ از دانشجویان خواسته شده که آینده کاری خود را در رشته خود ترسیم کنند؟ همه موارد؟ هیچ کدام؟