واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

عدم تعادل و فرونخوردن خشم مسبب فاجعه است

مادر سنگدل پسر 6 ساله اش را در مشهد کشتزن جوانی که در اوج عصبانیت پسربچه ۶ ساله‌اش را خفه کرده بود، با مراجعه به کلانتری خود را تسلیم قانون کرد.

به گزارش ایران، ساعت ۱۹ شب چهارشنبه بازپرس ویژه قتل عمد دادسرای عمومی وانقلاب مشهد از به قتل رسیدن پسربچه ۶ ساله‌ای به دست مادرش در خیابان جهان آرای این شهر باخبر شد و به همراه پزشک قانونی، کارآگاهان جنایی و عوامل بررسی صحنه جرم در محل حضور یافت.
مادر این پسربچه پس از حضور قاضی علی اکبر احمدی نژاد و تحقیقات انجام شده به تشریح چگونگی ماجرا پرداخت گفت که او به همراه همسر و ۲ پسربچه ۲ و ۶ ساله‌اش طبقه پایین منزل مسکونی پدر شوهرش زندگی می‌کنند.

وی اضافه کرد که سه شنبه شب پسر بچه ۶ ساله‌اش به طبقه بالا و منزل پدربزرگش رفته وهنگام بازی با پسرعمه ۳ ساله‌اش با شلوغ کاری و سر و صدا موجبات عصبانیت آن‌ها را فراهم کرده بود که متعاقب آن مادرشوهرش ضمن برگرداندن پسربچه شروع به سرزنش وی کرده و او را به لحاظ ناتوانی در نگهداری و تربیت فرزندش مورد انتقاد قرار داده است.

این زن ادامه داد: پس از رفتن مادرشوهرم، من که به شدت عصبانی شده و پسرم را باعث این سرزنش‌ها و سرشکستگی خودم می‌دیدم، او را به باد کتک گرفتم و چون جیغ می‌زد و داد و فریاد می‌کرد و نمی‌خواستم خانواده و مادر شوهرم صدایش را بشنوند اول با دستم جلوی دهانش را گرفتم و بعد هم یک بالش روی صورتش گذاشتم و فشار دادم. دقایقی بعد اما با صدای گریه فرزند کوچکم که از خواب بیدار شده بود، به خودم آمدم و بالش را برداشتم ولی پسرم دیگر نفس نمی‌کشید. خیلی تلاش کردم او را بهوش آورم، ولی فایده‌ای نداشت به همین خاطر با فریاد از خانواده پدرشوهرم کمک خواستم.

لحظاتی بعد هم پرسنل اورژانس آمدند و پسرم را به بیمارستان بردند، ولی تلاش آن‌ها و پزشکان هم ثمری نداشت و من با دست خودم جان جگر گوشه‌ام را گرفتم.

ادامه این  گزارش حاکی است این زن در پی اعترافات صریح خود و نیز با توجه به معاینات پزشک قانونی و بررسی‌های دقیق صحنه جرم بنا به دستور قاضی احمدی نژاد با قرار بازداشت موقت، روانه زندان شد و جسد فرزند ۶ ساله او نیز برای انجام معاینات دقیق‌تر به پزشکی قانونی انتقال یافت.

گزارشی از بعضی از رابطه های جنسی و چراییش در تهران

روزنامه مردم سالاری نوشت:

در سالهای اخیر بازار فحشا شکل جدیدی پیدا کرده است.علاوه بر زنان و دختران در بخش‌هایی از تهران دیده شده است که پسران نیز در ازای دریافت پول،خود را به زنان متمول می‌سپارند.حتی خانه‌های تیمی‌پسران نیز شکل گرفته است.این موضوع متاسفانه روز به روز رو به پیشرفت است و بعضی ازمردان و پسران با این کار امرار معاش می‌کنند.به نظر می‌رسد پسران و مردانی که به تن فروشی روی می‌آورند،افسردگی زنان روسپی را تجربه نمی‌کنند.همچنین درآمد بیشتری نیز نسبت به زنان دارند اما سعی می‌کنند، کارخود را پنهان ‌کنند. ازدواج‌های نامتعارف در بعضی از خانواده‌ها باعث شده است که این شکل از تن فروشی شکل گیرد و ریشه این مسائل را می‌توان در فقر فرهنگی و مالی جستجو کرد.

عقربه‌های ساعت وقتی از ۹ شب می‌گذرد، در خیابان‌های کد دار شهر کنار خرید و فروش لباس و مواد غذایی و دیگر اقلام مصرفی، بازار دیگری نیز شکل می‌گیرد.

بازاری که در آن تن، خرید و فروش می‌شود. در این بازار ماراتن ماشین‌ها و انسان‌هایی را می‌توان دید که برای خرید بهتر به رقابت می‌پردازند و پس از معامله کثیف و غیر‌قانونی اما علنی، با افتخار از خرید خود از جلوی دیدگان دور می‌شوند. در این میان این بازار به میزان فراوانی پر درآمد و گسترده شده که خانه‌های تیمی‌فراوانی در شهر شکل گرفته است. افراد زیادی به عنوان رابط‌های موتورسوار نیز در این بازار درآمدهای فراوانی کسب می‌کنند. یک بازار پنهان در دل شب، که به صورت غیر قانونی اما علنی به کار خود ادامه می‌دهد و در نقاط مختلف شهر نفوذ کرده است.

بر همین اساس سعی کردیم از زندگی این قبیل افراد سر در بیاوریم و عمق فاجعه‌ای را که در شب‌های تاریک این شهر رخ می‌دهد به تصویر بکشیم.

پرده اول

از جمعیت زنان خیابانی آمار دقیقی وجود ندارد. اما طبق تحقیقات «مردم‌سالاری» اکثر زنانی که به فساد روی آورده‌اند، این کار را برای امرار معاش انجام می‌دهند. البته بسیاری از آنها بعد از مدتی معتاد به مواد مخدر می‌شوند و همین امر باعث فساد بیشتر در این زنان می‌شود. اما موضوع اصلی که بسیار به آن کم پرداخته می‌شود،چرایی وجود مردانی است که در خیابان‌ها به دنبال کالای مطلوبشان هستند. مشکلات اقتصادی و عوامل فرهنگی و رسانه‌ای در سالهای اخیر باعث شده است که آمار ازدواج کاهش یابد و همینطور به آمار طلاق‌ها افزوده شود. همین امر نیز باعث رشد روز افزون فساد و فحشا در سطح شهر شده است. از سوی دیگر گسترش خانه‌های تیمی ‌در سطح شهر وشکل گیری آنها در کنار منزل‌های افراد آبرومند باعث گول خوردن دختران و زنان بسیاری شده و آنها را وارد این بازار کثیف کرده است.

صحنه نخست:آرزوی مرگ

جلوی در بام تهران ایستاده‌اند. دختر وسطی سیگاری می‌کشد و دودش را با نظم خاصی از دهانش خارج کند. می‌گوید:« پدر و مادرم پزشک هستند. نیازی به پول ندارم. اما از زمانی که یادم می‌آید هیچ کس به من محبتی نکرده است. مادر و پدرم سالهاست که من را نمی‌بینند و حتی نمی‌پرسند که شبها کجا می‌روم. همین موضوع باعث شده به این کار روی بیاورم.» گلارا به شیشه نیز اعتیاد دارد و به جای پول از مشتری‌هایش مواد می‌گیرد. او دو ماه پیش 20 ساله شده است. همانطور که سیگارش را به زمین می‌اندازد و با پاشنه ده سانتی کفشش بی‌معطلی فیلتر سیگار را له می‌کند ادامه می‌دهد:«وقتی آدمی‌آرزوهایش تمام شود، دیگر چیزی برایش مهم نیست.»

همان لحظه تویوتا کمری جلوی پایش می‌ایستد و بعد از کمی‌چانه زدن سوار ماشین می‌شود. ماشین با سرعت زیادی به حرکت در می‌آید و چشمان دو دختر دیگر بر روی ماشین می‌ماند. دختر دیگر که موهای بلند مشکی دارد و از زیر شالش نمایان است، می‌گوید:«سه روز است که کسی سوارم نکرده و کنار خیابان‌ها خوابیده‌ام. من حتی پیشنهاد 5 هزار تومان هم می‌پذیرم. فقط جای خوابی در این سرما می‌خواهم.» قطره اشکی از میان مژه‌های بلندش خارج می‌شود و ادامه می‌دهد:« از دست نامادریم فرار کردم و مدتی در خانه‌ای تیمی‌زندگی می‌کردم. اما بهم تهمت دزدی زدند واز آنجا بیرونم انداخته‌اند.» او از اینکه سوار ماشینی شود و بعد در خانه با چندین نفر روبرو شود وحشت دارد و با اشکهایی که شدت گرفته است، می‌گوید:«دلم می‌خواهد تمام پول‌هایی را که در می‌آورم آتش بزنم اما چاره‌ای ندارم.»

 سمیه که تمام مدت گوشه‌ای ایستاده است و به حرف‌های دختر با موهای مشکی بلند گوش می‌دهد، زیر لب می‌گوید:«دعا کن زودتر بمیریم.» بدون اینکه چیز دیگری بگوید در تاریکی شب گم می‌شود.

صحنه دوم: فحشای شیک!

نمای برج که از نوع معماری یونانی است، هر چشمی‌را به خود مجذوب می‌کند. این برج در یکی از مناطق شمال شهر تهران قرار دارد. لابی شیک و لاکچری خبر از گران‌قیمت بودن آپارتمان‌های این برج می‌دهد. دختر قد‌بلند و بسیار زیبایی درب آپارتمان را باز می‌کند. با چشم می‌توان حدس زد که متراژ آپارتمان حدود 200 متر است.

با اینکه جلوی درب آپارتمان تابلویی مبنی بر آتلیه عکاسی نیست اما به راحتی با وسایل موجود درآنجا می‌توان فهمید که از این مکان به عنوان آتلیه عکاسی استفاده می‌شود. بعد از چند دقیقه زنی با موهای شرابی و آرایش ملایم وارد می‌شود. خانم‌ هاشمی‌ صاحب این خانه است و شغل رسمی‌ او عکاسی است؛ اما کار این آپارتمان به همین جا ختم نمی‌شود.

خانمی‌ که لیوان شربت خود را می‌نوشد، می‌گوید:« مادر من سالها دختران زیادی را تعلیم داده است و بعد از مرگش من این کار را انجام می‌دهم.» او با بادی که به غبغب می‌اندازد ادامه می‌دهد:«البته من بسیار شیک عمل می‌کنم. اولین بار با خواهرم شروع کردیم. ما مردهای ثروتمندی را در نظر می‌گیریم و فقط با آنها کار می‌کنیم. دخترها پیش ما امنیت دارند و پول خوبی در می‌آورند.» در همین حین مرد قوی هیکلی وارد می‌شود و او را صدا می‌کند.بعد از خروج او دختر قد بلند که خواهر خانم او نیز است؛ همانطور که سومین سیگارش را روشن می‌کند، می‌گوید:« من از کارهای خواهرم خسته شده‌ام. سه سال است که ناراحتی اعصاب گرفته‌ام. خواهرم حتی از من هم برای پول درآوردن استفاده می‌کند.» ابروهایش را که با مداد قهوه‌ای پهن کرده به هم گره می‌خورد و با بغض ادامه می‌دهد:«دوست دارم ازدواج کنم و از دست این خانه، خواهرم و دخترهایی که به اینجا می‌آیند راحت بشوم. از اینکه مردان پیر و پولدار را تیغ بزنم، خسته شده‌ام.» اما به اعتقاد خودش راهی برای بیرون آمدن از این باتلاق ندارد.

صحنه سوم:مردان متاهل


«بیشتر، مردان متاهل مشتری من هستند» . در قسمت مردانه مترو سوار شده است. در هر ایستگاه به یک مرد نزدیک می‌شود و زیر لبی چیزهایی می‌گوید. همانطور که زیر چادر رژ لبش را پر رنگ می‌کند،می‌گوید:«شوهرم 5 سال پیش به زندان افتاد و خرج 4 بچه به عهده من افتاد. سه سال اول را درخانه مردم کار می‌کردم. بیشتر خانه‌هایی که می‌رفتم، مرد خانه بعد از مدتی به من پیشنهاد می‌داد و من مجبور می‌شدم از آنجا بروم. بعد با خانمی‌ که همسایه روبرویم بود آشنا شدم. او به من گفت تا جوانم از این فرصت استفاده کنم؛ چم و خم کار را مدتی به من یاد داد. من هم بعد از مدتی کارم را در مترو شروع کردم و قیمتم از 50 هزار تومان تا 200 هزار تومان است.» مردی با کت و شلوار خاکستری وارد مترو می‌شود. او به سمت مرد می‌رود و زیر لب چیزهایی به مرد می‌گوید. مرد از جیبش 50 هزار تومان در می‌آورد و کف دست زن می‌گذارد. ایستگاه بعد نیز سریع خارج می‌شود. او سریع پول را در کیفش می‌گذارد و ادامه می‌دهد:«اقدس خانم به بعضی از زن‌های دیگر محله نیز آموزش داده است. آنها وارد این کار می‌شوند، چون پول خوبی می‌توانند از این راه در بیاورند و به شوهرهایشان کمک مالی کنند. البته اقدس خانم هم در این بین درصد خود را می‌گیرد.» بلند می‌خندد و می‌گوید:«شوهر بعضی از آنها می‌دانند زنشان چگونه پول در می‌آورد؛ ولی به خاطر اینکه پول خوبی به دست می‌آورند سکوت می‌کنند.» او سی و چهار سال سن دارد و فرزندانش بزرگ می‌شوند بدون اینکه بدانند مادرشان با چه پولی‌ شکم آن‌ها را سیر می‌کند.

صحنه چهارم:آرزوهای رنگی گلبرگ

دور هم ماهواره نگاه می‌کنند و تخمه می‌شکنند. گلبرگ دختری با چشمان آبی‌رنگ است که فقط 15 سال سن دارد. اومی‌گوید:«ما منتظر می‌مانیم که رابط بیاید و یکی از ما را ببرد یا کسی را با خود بیاورد.» او یک سال می‌شود که از خانه فرار کرده و از همان اول با گروه اکبر آشنا شده است. گلبرگ از آرزوهای دور و دراز خود می‌گوید:«شنیده‌ام مشتری یکی از دخترها عاشقش می‌شود و با او ازدواج می‌کند. من هم خیلی دعا می‌کنم که این اتفاق برایم بیفتد.»همانطور که هق هق می‌کند به اتاق داخل راهرو پناه می‌برد. سودابه با پوزخندی که کنار لبش است، می‌گوید:«تازه کار است و هنوز رویابافی می‌کند. دخترانی که یک بار پاهایشان به این خانه‌ها برسد از نظر جامعه مرده‌اند. وقتی خانواده‌هایمان نمی‌خواهند ما را ببینند از دیگران چه انتظاری می‌توان داشت.» نرگس بلند می‌خندد و می‌گوید:«اگر یک روز در خیابان بماند وبا 20 هزار تومان مجبور به فحشا شود، قدر این جا را می‌فهمد.» نرگس ده سال است که تن فروشی می‌کند و از اینکه وارد خانه‌های تیمی‌شده است ابراز خوشحالی می‌کند.

او می‌گوید:«تا چند سال پیش کنار خیابان می‌ایستادم و خیلی وقت‌ها پولم را نمی‌دادند و یا با توقع‌های نامتعارف روبرو می‌شدم.اما در این خانه امنیت دارم و قیمتم از 30 هزار تومان به 100 الی 200 هزار تومان رسیده است.» او از نگاه‌های مردان در لحظه انتخابشان متنفر است.بعد از چند لحظه سکوت ادامه می‌دهد:«تحمل اینکه یک نفر به قصد لذت نگاهم کند بدم می‌آید.اما با عضویت در این گروه کمی ‌احساس امنیت می‌کنم.»او معتاد است و از راه تن فروشی مواد خود را تهیه می‌کند.

در ادامه می‌گوید:«اولین بار شوهرم که معتاد بود،مجبورم به تن فروشی کرد.بعد از مدتی هم خودم معتاد شدم و حالا هم کارم به اینجا کشیده شده است.» اما سودابه شرایط متفاوتی دارد و حامل ویروس اچ.ای.وی است.

او با لبخندی که انگار بر روی لبانش مهر شده است می‌گوید:«حدود یک سال پیش فهمیدم ایدز دارم.نمی‌دانم از چه زمانی و توسط چه کسی به این ویروس مبتلا شده‌ام و ممکن است افراد زیادی را مبتلا کرده باشم.» مقداری صدای تلویزیون که سریال ترکیه ای نشان می‌دهد را کم می‌کند و ادامه می‌دهد:«خیلی وقت‌ها دلم برای همسر بعضی از این مردان که بی‌گناه فقط برای لذت یک ساعته مرد زندگیشان مبتلا به ایدز می‌شوند،می‌سوزد.»

نرگس با کنایه می‌گوید:«دلت برای خودت بسوزد که اگر اکبر از اینجا بیرونت کند دیگر جایی برای زندگی نداری.» او در ادامه می‌گوید:«بیشتر این خانه‌های تیمی‌با هم در ارتباط هستند و رابط‌های مشترکی دارند.به همین دلیل اگر کسی را از یک خانه بیرون کنند ممکن است، دیگر نتواند عضو گروه دیگری شود.» خانه آنها در اطراف یکی از خیابانهای مرکزی تهران قرار دارد و ساختمان خانه بسیار قدیمی‌است.

صحنه پنجم: فحشای مدرن

«دختران و پسرانی که با ما شروع به کار می‌کنند،حدود 3 الی 5 ماه تحت آموزش قرار می‌گیرند.»پرویز و آتوسا، زن و شوهری هستند که دختران و پسران را آموزش می‌دهند تا روش‌های نوین فحشا را ارائه دهند. پرویز می‌گوید:«در چند سال اخیر روش‌های گذشته از مد افتاده است و الان روابط افراد با حضور یک زن و شوهر مد شده است.» این زن و شوهر یک باشگاه ورزشی دارند که در صبح مخصوص بانوان است و شبها مردان در آنجا ورزش می‌کنند.آتوسا در ادامه می‌گوید:«بیشتر مشتریان را در همین باشگاه پیدا می‌کنیم.نصف در آمد دختر و پسرها نیز مال ما است.»پرویز معتقد است که کار آنها بسیار تخصصی و به روز است و آنها از درآمد خود راضی هستند.آتوسا می‌گوید:«ما ممکن است شبی 20 میلیون تومان بدست بیاوریم و این موضوع باعث شده است که ما به فکر گسترش کارمان نیز بیفتیم»!

پرده دوم

در سالهای اخیر بازار فحشا شکل جدیدی پیدا کرده است.علاوه بر زنان و دختران در بخش‌هایی از تهران دیده شده است که پسران نیز در ازای دریافت پول،خود را به زنان متمول می‌سپارند.حتی خانه‌های تیمی‌پسران نیز شکل گرفته است.این موضوع متاسفانه روز به روز رو به پیشرفت است و بعضی ازمردان و پسران با این کار امرار معاش می‌کنند.به نظر می‌رسد پسران و مردانی که به تن فروشی روی می‌آورند،افسردگی زنان روسپی را تجربه نمی‌کنند.همچنین درآمد بیشتری نیز نسبت به زنان دارند اما سعی می‌کنند، کارخود را پنهان ‌کنند. ازدواج‌های نامتعارف و غرب زدگی در بعضی از خانواده‌ها باعث شده است که این شکل از تن فروشی شکل گیرد و ریشه این مسائل را می‌توان در فقر فرهنگی و مالی جستجو کرد.

صحنه ششم:سیکس پک عامل مهم

«زن‌ها به سراغ من می‌آمدند و من به دلیل مشکلات مالی پذیرفتم.»سامان مربی بدنسازی است و لیسانس تربیت بدنی دارد.همانطور که سیب زمینی‌های آب‌پز جلوی رویش را می‌خورد،می‌گوید:«چندین بار در خیابان زنان به من پیشنهاد داده بودند.اما من از این کار بدم می‌آمد.اما با بیمار شدن مادرم و هزینه‌های بالای درمان مجبور به این کار شدم.»اکثر دخترانی که از کنار سامان می‌گذرند او را با دقت نگاه می‌کنند.او ادامه می‌دهد:«اولین بار را با خانم بسیار زیبایی که همسر مسنی داشت بودم و برای یک هفته 12 میلیون تومان به من پول داد.همین پول بی زحمت باعث شد که به این کار ادامه دهم.»سامان عامل اصلی درآمد بالایش را سیکس پک و صورت زیبایش می‌داند.او می‌گوید:«من تا زمانی که قصد ازدواج نداشته باشم به کارم ادامه می‌دهم.»سامان این کار را برای مردان بد نمی‌داند، با این حال دوست ندارد کسی از کارش با خبر شود.

صحنه هفتم:پول برای ازدواج

سه نفری باهم زندگی می‌کنند.امیر حسابدار یک شرکت است و 28 سال سن دارد.او از همه جذاب‌تر است و سالهاست بدنسازی کار می‌کند.کمی‌از چایی داخل فنجانش را می‌نوشد و می‌گوید:« من از کاری که انجام می‌دهم،پشیمان نیستم.چندین زن متمول را می‌شناسم که پول خوبی به من می‌دهند.»کامی‌که پسر دیگر است با خنده در ادامه می‌گوید:« امیر کلی کتاب خوانده است که چگونه با زنان رفتار کند.»امیر با لبخند می‌گوید:«من با علاقه این کار را انجام می‌دهم و سعی می‌کنم ظرافت‌های زنانه را بشناسم.در ازای کاری هم که انجام می‌دهم از 600 هزار تومان به بالا می‌گیرم.»کامی‌در ادامه با غیظ می‌گوید:«امیر خوب پول می‌گیرد چون سیکس پک دارد.اما من از سیصد هزار تومان به بالا می‌گیرم.البته من ترجیح می‌دهم بیشتر مشتریانم زنان زیر 50 سال باشند؛ ولی همیشه دنیا بر وفق مراد من نیست.»

بهروز که با نامزدش تلفنی مشغول حرف زدن بود،قطع می‌کند و می‌گوید:«من 3 سال است که این کار را انجام می‌دهم،تا پول خوبی برای ازدواجم جمع کنم.»سیگاری روشن می‌کند و ادامه می‌دهد:« کار پردرآمدی است ولی به همان اندازه حال آدم را بد می‌کند.من اولین بار به خاطر چکی مجبور به این کار شدم و بعد دیدم که از این راه می‌توانم پول سنگینی در بیاورم.» امیر و کامی ‌از کار خود راضی هستند.اما بهروز دوست ندارد نامزدش و هیچکس دیگر از تن فروشی‌اش با خبر شود.او شب‌ها با وحشت اینکه نامزدش از کارش اطلاع پیدا کند بارها از خواب می‌پرد.

صحنه هشتم:مردان فاحشه نیستند

دیوارها،سقف و زمین کافی‌شاپ از جنس چوب است.بوی سیگار و توتون از همه جا می‌آید.فرهاد جامعه شناسی می‌خواند و از شهرستان برای تحصیل به تهران آمده است.او می‌گوید:«من برای تحصیل در تهران به پول نیاز داشتم و روزی در خیابان فرشته قدم می‌زدم، که خانم مسنی بهم پیشنهاد داد.از آن روز در این کار افتاده‌ام.»فرهاد از 800 هزار تومان به بالا می‌گیرد.همانطور که قهوه تلخش را می‌نوشد،ادامه می‌دهد:«هزینه‌های زندگی‌ام از زمانی که به این کار مشغول شدم بسیار افزایش یافته است.چون باید به خودم و لباس‌هایم برسم.»او دیگر نمی‌تواند مثل گذشته زندگی کند به همین دلیل به تن فروشی ادامه می‌دهد.در آخر با لبخندی می‌گوید:«من زن نیستم که فاحشه خوانده شوم.از درآمدم و کارم راضی هستم.»او از زنانی که برده می‌خواهند بیزار است و سعی می‌کند مشتریانش از این نوع نباشند.

پرده آخر

با پاک کردن صورت مسئله نمی‌توان وجود مسئله را انکار کرد. مساله‌ای که امروز به شکل فاجعه‌ای در شهر تبلور یافته است. شاید به جای انکار کل موضوع، بهتر است به فکر یک راهکار باشیم؛ قبل از آنکه خیلی دیر شود.

چگونه مغز را برای توقف نگرانی تمرین دهیم؟

هنگامی که مغز خود را برای توقف نگرانی تمرین می دهید، تکنیک نوشتن یکی از ارزشمندترین گزینه ها محسوب می شود.

هنگامی که موضوع سلامت روان انسان مطرح می شود، نگرانی همانند یک عنصر زیان آور است. برخی نگرانی را یک عادت بد در نظر می گیرند که با تمرین می توان آن را از بین برد. برخی فکر می کنند نگرانی ممکن است به ما در یادگیری از تجربیات گذشته و آماده شدن برای نمونه های جدید کمک کند. چه خوب یا بد، نگرانی از طریق تمرکز بر آینده نامشخص که توانایی کنترل آن را نداریم، مغز ما را اشغال می کند.

چگونه مغز را برای توقف نگرانی تمرین دهیم؟

به گزارش گروه سلامت عصر ایران به نقل از "پاور آو پازیتیویتی"، گفته شده است که افسردگی تمرکز بر رویدادهای گذشته است، که آرزو می کنید می توانستید آنها را تغییر دهید، و نگرانی تمرکز بر رویدادهای آینده است که کنترلی بر آنها ندارید. همچنین، درباره نگرانی می توان گفت شما تنها فکر می کنید که کنترلی بر آینده ندارید در شرایطی که می توانید به واقع اقدام هایی را مد نظر قرار دهید که به آماده شدن برای هر آنچه درباره آن نگران هستید، کمک می کنند. در ادامه با برخی روش ها که می توانند به مغز شما در جلوگیری و توقف نگرانی کمک کنند، بیشتر آشنا می شویم.

با نوشتن مغز را از نگرانی دور کنید

هنگامی که مغز خود را برای توقف نگرانی تمرین می دهید، تکنیک نوشتن یکی از ارزشمندترین گزینه ها محسوب می شود. اگر در تمام طول شب مغز شما درباره موضوعی فکر می کند و شما را بیدار نگه می دارد، آن را روی کاغذ یا به صورت الکترونیک در گوشی همراه یا تبلت خود بنویسید. این کار به مغز اجازه نفس کشیدن می دهد و دیگر نیازی نیست برای به خاطر سپردن جزئیات انرژی مصرف کنید.

برای این که توجه مغز را به سوی یک موضوع جلب کنید، نوشتن یکی از بهترین گزینه ها است زیرا به مغز می گویید این موضوع به اندازه ای مهم بوده است که آن را یادداشت کرده اید. مغز اکنون در وضعیت هشدار قرار می گیرد تا منابع را برای حل کردن این مشکل گرد هم می آورد، به جای این که نگران شود یا مجبور به یادآوری چیز مهمی برای نگران شدن باشد.

برای مغزی عاری از نگرانی مدیتیشن انجام دهید

مدیتیشن می تواند به مغز در تمرین توقف نگرانی کمک کند. پژوهش صورت گرفته روی آثار مدیتیشن نشان داده اند که این کار به طور ویژه برای کاهش اضطراب شناختی یا نگرانی خوب است. اگرچه برخی افراد به این مساله اشاره می کنند که از زمان کافی برای انجام مدیتیشن برخوردار نیستند، اما این کار می تواند به سادگی بستن چشم ها به مدت 30 ثانیه یا بیشتر باشد. دوری گزیدن از منابع استرس گامی فعال برای تمرین دادن مغز به منظور جلوگیری از نگرانی است.

لحظات کوتاهی که آگاهانه برای دوری گزیدن از هر سر و صدای غیر طبیعی در زندگی خود انتخاب می کنید، این اجازه را می دهد به مواردی که بیشترین اهمیت را در حال حاضر و در آینده برای شما دارند، توجه کنید. افکار نگران کننده ممکن است هنگامی که در حال مدیتیشن هستید به سراغ شما بیایند و این امری عادی است. بنابر توصیه کارشناسان، شما باید افکار نگران کننده را زیر نظر داشته باشید و با ورود آنها به ذهن، همانند ابرهایی که در یک روز بادی حرکت می کنند، به آنها اجازه دهید از ذهن شما خارج شوند.

ورزش کنید تا بدن و مغز خود را برای جلوگیری از نگرانی تمرین دهید

نگرانی به مغز کمک می کند چگونگی بقا را از طریق تصمیم گیری برای فعال کردن سیستم جنگ یا گریز فرا بگیرد. اگر یک حیوان وحشی به ناگاه در برابر شما قرار بگیرد، بلافاصله هجوم آدرنالین را در بدن خود احساس خواهید کرد و این واکنش ترس مشابه آن چیزی است که در زمان نگرانی برای بدن رخ می دهد.

زمانی که بدن نشانه های اضطراب را احساس می کند، انجام ورزش برای شما خوب خواهد بود. اگر بدن نشانه های جسمانی کمتری که با استرس مرتبط هستند را احساس کند، ذهن نیز این گونه تفسیر می کند که باید کمتر نگران باشد زیرا بدن در حالت بر انگیختگی افزایش یافته قرار ندارد.

ورزش می تواند فشار خون را کاهش دهد که یکی از نشانه های جسمانی استرس در بدن است. همچنین، به نظر می رسد ورزش دلیل دیگری برای ضربان قلب و نرخ تنفس سریع در اختیار بدن قرار می دهد. اگر احساس می کنید نگران هستید، یک پیاده روی پنج تا 10 دقیقه ای می تواند در کاهش آن موثر باشد. از مناظر اطراف خود لذت ببرید، در شرایطی که روی حرکات اندام ها و تنفس خود تمرکز دارید.

Important Career Lessons Most People Learn Too Late In Life

10 Important Career Lessons Most People Learn Too Late In Life

Bernard Marr

Keep your head down and your nose to the grindstone. That’s what a lot of us were taught to believe about work. But is it really the best strategy?     iii

I find that people often take this sort of advice to heart — and then learn too late in their careers that there’s more to life (and success) than just keeping busy

I’ve gathered up my top 10 lessons you should take to heart now, before it’s too late!           iii

  1. Life is short. Here’s the thing: Life is too short to put up with a job you hate, a boss who demeans you, or a company with no soul. Many people convince themselves that they can put up with a job or career situation that makes them unhappy because they need the income, because they don’t know if they can find another job, or for some other reason. But the truth is none of us knows how long we have on this earth, and spending too much of it in a bad situation will only make you miserable and regretful. If you’re in this situation, take a step today — no matter how small — toward a better situation.
  2. Social networks matter. You might think that networking events are dull, that it’s boring to chat with coworkers around the watercooler, or that you’re simply a born introvert, but study after study confirms that social networks are vital to our success. In fact, the most successful people tend to have the broadest and most diverse social networks. The more time and effort you put into nurturing your social networks, the more successful you are likely to be.
  3. Sacrificing your health for success or wealth isn’t worth it. Many driven, successful people have a hard time creating work/life balance and can end up burning out or developing serious health problems from stress and overwork. The truth is, it’s much easier to stay healthy than to heal from a problem or disease — and no amount of success or money can replace your health. Don’t take your health for granted and take steps to mitigate stress that could cause problems later.
  4. None of the best moments of your life will take place looking at a screen. In our connected world, it’s tempting to let all the little screens we have access to dictate our lives. But you’ll never reach the end of your life wishing you’d spent more time checking email on your phone. Disconnect regularly and experience real life
  5. Never stop learning. With the rate at which technologies are changing today, if you decide that you are “done” learning, you will be left behind within a matter of years, if not sooner. The idea that you can’t teach an old dog new tricks is blatantly false, and you will never wake up and regret having invested in your mind by learning something new
  6. Diversify. Hand in hand with learning, if you stick to only doing what you know, or what you are good at, you may quickly find that you’re only good at one thing. We need to be agile, nimble, and interested in many different things. Otherwise, you could get stuck in a job or career you don’t love, or that goes with the times. Think of the taxi driver threatened by Uber or the customer service person replaced by a chatbot. 
  7. You can go fast alone, but you can go farther together. In other words, teamwork makes the dream work. Many people claim they don’t like to work in teams, but the ability to work well in teams is vital if you want to succeed. The idea of the solo auteur is a myth; every big idea needs a team to make it happen
  8. Worrying doesn’t achieve anything. The antidote to fear and anxiety is action and hustle. If you’re wasting time because you’re afraid to pursue an idea, speak up, or are worried what others will think of you, you won’t achieve your goals. If you push through the worry and the fear, however, and take action, you’ll almost always find that you were worried about nothing
  9. Failure is not an end. If you give up when you fail, you’ll never learn anything. Instead, look at failure as an opportunity, as the beginning of a new journey. If you do, you’re much more likely to try again and succeed at something else
  10. Happiness is a journey, not a destination. So many people put off their happiness; they think, “I’ll be happy when I get that job, when I lose that weight, when I’m in a relationship, when I’m out of a relationship…” and so on. But we can choose to be happy. Happiness is a habit and a choice. No matter what your situation, if you can approach it with an attitude of happiness, you will be more successful

ویژگی های شهروند عقلانی

سه شنبه ۲۶ بهمن طی مراسمی در دانشگاه خوارزمی ضمن تجلیلِ اندیشه های دکتر خسرو باقری، استاد برجسته تعلیم و تربیت کشور، تعدادی از صاحب نظران به نقد آرا و دیدگاه های ایشان پرداختند. به همین مناسبت، چکیده ای از گفتار دکتر باقری با موضوع "تربیت شهروند عقلانی، چگونه؟" تقدیم می گردد:

به گزارش عصر ایران به نقل از کانال تلگرامی کافه خرد، برای شهروند عقلانی ویژگی هایی می توان برشمرد. از جمله:

 بررسی انسجام مجموعه اعضای یک اندیشه

 آدم باید وقتی با کسی صحبت می کند، اجازه دهد حرف شخص به آخر برسد. آیا شما با خواندن یک فصل کتاب می توانید آن را ارزیابی کنید؟ ما زود قضاوت می کنیم. عنوان را می بینیم، نظر می دهیم. هنوز جمله فرد تمام نشده نظر می دهیم! اجازه نمی دهیم به آخر برسد بعد کل را ببینیم. آدم های عجول نمی توانند کل نگر باشند. آدم عاقل، کل نگر است بنابراین صبور می شود. باید صبر کرد تا سخن به انتها برسد، کتاب را تا آخر باید خواند و بعد شروع به سنجش کرد و گرنه سنجش ها خراب از آب در می آید. این قاعده است.
 
کاویدن مفروضات یک سخن

یعنی سخن را با مفروضاتش بسنجد. این صحبتی که فرد کرد چه پیش فرضی دارد؟ این بخشِ مهم و مشکلی از عقل ورزی است.

بررسی همخوانی ظاهر و باطن امور

جست و جوی همخوانی ظاهر و باطن امور نیز از لوازم عقل ورزی است. حرفی که از طرفداران مکتب انتقادی زدیم، حرف خوبی است اما نباید انحصاری باشد. درون و بیرون را باید سنجید و بررسی کرد.

 انسجام اندیشه و عمل

  آدم اگر بخواهد عقلانیت خودش را بفهمد باید ببیند حرف و عملش چقدر همگنی دارند. اگر حرف های خوب بزند و کارهای ناخوب بکند، این آدم عاقل نیست. عقل هم البته به یکباره حاصل نمی شود و به تدریج به دست می آید. شعار عقل این است که باید به سوی همگنی حرکت کرد. شخصیت انسان محل تعارضات است. این تعارضات خوبند منتها باید به سمت وحدت بروند. اگر به سمت انشقاق بروند آخرش اسکیزوفرنی است. جنون! جنون یعنی انشقاق شخصیت. در قرآن آیه جالبی هست: " أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم " و آخرش می گوید: "افلا تعقلون؟" چرا این را می پرسد؟ چرا حرفهای خوب به دیگران می زنید و بعد خودتان می روید آن کار دیگر می کنید؟ بعد می گوید نمی خواهید عقلتان را به کار بگیرید؟ ترازو را گم کردید. چرا به کار نمی گیرید؟ عقل را باید به کار گرفت. فاصله حرف و عمل، گسیختگی است. عقل انسجام می خواهد.

پی جویی همبستگی اجتماعی

 انسجام و همبستگی اجتماعی یکی دیگر از شعارهای عقل است، در سطح اجتماعی. همبستگی اجتماعی یکی از انسجام های بزرگ است. شهروند باید متعهد باشد. یکی از حداقل های شهروندی انسجام و همبستگی اجتماعی است. ما باید همبستگی را در اولویت قرار دهیم. ما در این مورد خیلی ضعیف هستیم. عقل اجتماعی ما ضعیف و کودک است. برای همین است که درکی از منافع ملی در این جامعه نداریم. احزاب و جناح ها را ببینید چگونه همدیگر را پاره می کنند؟ مگر شما مخرج مشترک ندارید؟ مخرج مشترک شما چیست؟ ما درجات همبستگی داریم. دشمن خود را این طور نمی کشند که برادر و خواهرشان را. این جای تأمل ندارد؟ همبستگی درجات دارد. در خانواده بیشتر است، در همسایه کمتر می شود اما این  همبستگی باید تا آخر وجود داشته باشد. 

با محله، شهر، کشور و دنیا. چرا نداشتنِ همبستگی بی عقلی است؟ مثل این است که شما در کشتی بنشینید و بگویید گوشه ای از آن که سوراخ میشود از ما بسیار فاصله دارد! خوب دنیای به این بزرگی هم همین طور است. برخی فکر می کنند در دنیای به این بزرگی اگر در گوشه ای ترور و ویرانی باشد، به آنها صدمه ای نخواهد خورد.