واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

بوی پیراهن یوسف؛ فیلم انتظار ابراهیم حاتمی کیا

بوی پیراهن یوسف از فیلمهای مهم ابراهیم حاتمی کیاست .

به گزارش "سینماسینما"، خود ابراهیم حاتمی کیا در مصاحبه ای درباره این فیلم گفته :از من پرسیدند:« چرا درباره امام زمان (عج) فیلم نمی سازی و گفتم که ساخته ام؛ همین «بوی پیراهن یوسف». حتما که نباید مستقیما سراغ یک موضوع بروم. این فیلمی بود که تصور مرا از مفهوم انتظار مشخص می کرد. »

در زمان نمایش فیلم شهرام جعفری نژاد درباره آن می نویسد: «بوی پیراهن یوسف درباره انتظار و منتظران است. منتظرانی که برخی عاقلند و برخی عاشق، برخی باور دارند و برخی تردید و برخی صبورند و برخی ناپایدار. اما نتیجه به هر حال فرقی نمی کند. معجزه ایمان، عاقلان و عاشقان را یکسان به وصل می رساند (امتیاز فیلم در این تلقی ست.)» (ماهنامه سینمایی فیلم، شماره ۱۹۱)


حس صمیمیتی که در «بوی پیراهن یوسف» داشتیم

یکی از بازی‌های شاخص نصیریان در نقش دایی غفور فیلم «بوی پیراهن یوسف» است.

 خود علی نصیریان خودش درمصاحبه ای دراین باره گفته :”می‌دانستم که حاتمی کیا فیلمساز بسیار قابلی است و فیلم‌های قبلی‌اش را دیده بودم و با اطمینان سر کارش رفتم. از نقش و فیلمنامه هم خیلی خوشم آمد و می‌دانستم کار خوبی می‌شود.” او همچنین در یک صحنه از «برج مینو» هم بازی کرده است.در این باره می گوید:”حاتمی‌کیا مصر بود و می‌گفت دوست دارم در این صحنه باشید. خواهش کرد و من هم قبول کردم. وقتی پلان را دیدم، فهمیدم درست می‌گوید و شاید کس دیگری را می‌گذاشت، این معنا و حس صحنه در نمی‌آمد. حس صمیمیتی که در «بوی پیراهن یوسف» داشتیم باعث شد از حضور در این صحنه دریغ نداشته باشم.”

قوچانی: هنوز هیچ فیلمی به اندازه بوی پیرهن یوسف نتوانسته مفهوم انتظار را به تصویر بکشد

 محمد قوچانی روزنامه نگار مشهور در یادداشتی در زمان اکران فیلم چ نوشته ودر بخشهایی از آن به فیلم بوی پیرهن  یوسف اشاره کرده :در سال­ های اخیر پول­ های هنگفتی در سینما و تلویزیون خرج ترویج سینمای دینی شده است اما هنوز هیچ فیلمی به اندازه­ ی بوی پیراهن یوسف نتوانسته مفهوم ” انتظار” را به تصویر بکشد و البته شاید روزگاری بنویسند که هیچ فیلمی به اندازه”چ” نتوانسته ” معجزه” را به نمایش درآورد.”آژانس شیشه­ ای” هم با یک معجزه پایان یافت: یک هلی کوپتر و نامه­ ای که گویی از آسمان می­ آمد و البته در نهایت آنقدر دیر رسید که کار از کار گذشت.

غفور بوی پیرهن یوسف در برابرجمع
مهرزاد دانش منتقد سینما نیز در مطلبی درباره سینمای حاتمی کیا نوشته :شخصیت‌های اصلی آثار ابراهیم حاتمی‌کیا را سخت می‌توان از یاد برد. یکی از ویژگی‌های اساسی و معمولاً ثابت این آدم‌ها فردیت پررنگشان در برابر ایده‌های منبعث از ناحیه اجتماع پیرامونی است. گفتمان فرد در برابر اجتماع یکی از قدیمی‌ترین و متداول‌ترین الگوهای دراماتیک است، اما در سینمای ایران به دلیل جا نیفتادن بحث فردیت در مناسبات انسانی و معاشرتی، کمتر به کار آمده.

این منتقد سینما در بخش دیگری از مطلب خود می نویسد :منتها در سینمای برخی فیلمسازان که از این مرز ذهنی گذر کرده‌اند، ردپاهایی پررنگ از فردیت دیده می‌شود؛ از جمله حاتمی‌کیا. اصلاً یکی از دلایلی که فیلم‌های او را از بیشتر همتایانش در سینمای جنگ متمایز کرده همین رویکرد است. در غالب فیلم‌های جنگی ما، آدم‌ها هویت مستقل ندارند و همه شبیه به همان جمعیتی هستند که از رسانه‌های رسمی تحت عنوان رزمندگان اسلام نام برده می‌شود. اگر کسی از این مرز جمعیتی عبور کند یا خائن است و به سزای عملش می‌رسد و یا اگر رستگار باشد توفیق توبه برایش حاصل می‌آید.برای همین است که کمتر شخصیت رزمنده‌ای از خیل فیلم‌های جنگی سینمای ایران در ذهن باقی مانده، چرا که واجد فردیتی مستقل به لحاظ منش و روش و عقیده نیستند و همان نقابی را بر چهره دارند که دیگری بر صورت زده است. اما آدم‌های حاتمی‌کیا عموماً از جنسی دیگرند. ساز مخالف می‌زنند و در تنهایی‌شان ثبات قدم دارند. تا آن جا پیش می‌روند که یا ادعایشان ثابت شود و یا خود در ایده‌هایشان مستغرق شوند. این ثبات و سرسختی نشان از استقلالی دارد که همان فردیت‌شان را تشکیل می‌دهد. آنها با جمع پیرامونی‌شان درگیرند و از جانب سایرین شماتت می‌شوند و حتی با عناوینی از قبیل دیوانه و لجباز روبه‌رو می‌شوند اما استحکام فردی، این حمله جمعی را با پاتک مواجه می‌سازد. در بوی پیراهن یوسف ادعای غفور مبنی بر زنده بودن یوسفش، مورد پذیرش هیچ جمعی نیست؛ حتی اعضای خانواده‌اش؛ و حتی دختر مسافری که در بخشی از راه و انتظار، با او همراه است از میانه می‌گسلد. غفور در تنهایی‌اش مصمم است و تردید‌هایش را مثل سعید از کرخه تا راین در قالب فریاد به خدا در خلوت ابراز می‌دارد. در صحنه‌ای زیبا این فردیت منزوی در قبال جمع به روشنی بروز می‌یابد: آنجا که غفور مستأصل در لاین مخالف خیابان می‌راند و اتومبیل‌ها همگی از روبه‌رویش در حال حرکتند: شمایلی رنج‌کشیده از عبور در برابر آن چه دیگران واقعیتی تردیدناپذیر می‌نامندش. اما پایان فیلم حقیقت فردی غفور را در برابر واقعیت جمعی دیگران به اثبات می‌رساند و بار دیگر قهرمان تنهای داستان پیروز میدان نبرد با جمعیت پیرامون می‌شود.

 شب و ایمان به طلوع

 ناصر صفاریان منتقد مطرح سینما در مطلبی در ماهنامه فیلم در سال ۷۶ درباره این فیلم می نویسد :پس از ساختار مبتنی بر فرم در «خاکستر سبز»، در فیلم «بوی پیرهن یوسف» ، حاتمی‌کیا یک بار دیگر به سراغ سینمای قصه‌گو می‌رود. «بوی پیرهن یوسف»، از بسیاری جهات شبیه «از کرخه تا راین» است، اما از انسجام آن فیلم خبری نیست.

خواست حاتمی‌کیا بر بیان مفهوم انتظار در پس موضوع آزادی اسرا، باعث شده با بافتی تمثیلی روبه‌روباشیم. تمام صحنه‌های فیلم – به جز یکی از صحنه‌های خانه‌ شیرین، که به یک دستی کار لطمه زده- تا قبل از ورود آزادگان، در شب می‌گذرد و در نبود آن‌ها همه جا تیره و ظلمانی ست. اما پس از فصل زیبای تونل، با ورود اسیران، نور همه جا را فرا می‌گیرد و شب جای خود را به روز می‌دهد. علاوه بر انتخاب اسم شخصیت‌ها که هر یک برگرفته از مذهب یا ادبیات است (یوسف، یونس، شیرین، خسرو)، استفاده از حضور پرچم‌های رنگارنگ و استقبال‌کنندگانی که از نژادهای مختلف هستند و از نقاط مختلف ایران گرد آمده‌اند، فضایی فرازمانی و فرامکانی خلق می‌کند که ماجرای فیلم – و مفهوم انتظار- را به همه تعمیم می‌دهد. از تونل به بعد که شاهد التهاب سماع‌گونه‌ شیرین هستیم، فیلم به تصویر ناب روی می‌آورد و از خط روایی بخش قبل از تونل فاصله می‌گیرد.

 با این که اهمیت قائل شدن بیش از حد برای موسیقی – که از توفیق موسیقی «از کرخه تا راین» ناشی شده – و بخش‌های ابتدایی به ویژه سکانس آغازین، به ساختار اثر صدمه زده، درون‌مایه احساسی و عاطفی فیلم آن قدر قوی است که تماشاگر را به راحتی با خود همراه می‌کند.

 حاتمی‌کیا می‌گوید: «چرا همیشه باید از عقل به حس برسیم؟ بیاییم حس را به عقل تبدیل کنیم.» در فیلم هم، حس جلوتر از عقل حرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. فصل تونل و تبدیل شدن یک پلاک به دو پلاک و مرور فیلم‌های ویدئویی مربوط به یوسف در ذهن شیرین، بهترین جلوه‌های تبدیل عقل به حس و بسط روحیه‌ ایثار -بر اساس احساس- است. تمام نشانه‌های مادی موجود ثابت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که یوسف شهید شده، اما دایی غفور با نگرشی فراتر از عقل و منطق، ایمان دارد که یوسف باز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد. در مقابل، شرایط به گونه‌ای رقم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد که نشانه‌هایی از زنده بودن خسرو به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. اما نتیجه، چیز دیگری می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید. برخلاف تمام معیارهای منطقی، یوسف – که نباید برگردد – برمی‌گردد و خسرو – که باید برگردد – بر نمی‌‌‌‌‌گردد. فیلمساز، با چنین پایانی، این نکته را گوشزد می‌‌کند که انتظار هنوز پایان نیافته و این تسلسل همچنان ادامه دارد.

 ویژگی مثبت «بوی پیرهن یوسف» این است که حاتمی‌کیا پرونده‌ فیلمش را با خوش‌بینی غیرواقعی نمی‌بندد. در کنار امید و ایمان به معجزه، رگه‌هایی از تلخی و ناامیدی هم وجود دارد که به باورپذیر شدن اثر کمک می‌کند. یوسف در شرایطی به آغوش میهن باز می‌گردد که دیگر از آغوش صدیقه خبری نیست. حبیب، داماد دایی غفور به این نتیجه می‌رسد که با آن صورت به هم ریخته‌ای که زن و فرزندش هم توان دیدنش را ندارند، از خانه دور باشد. نمای پایانی هم در خوش‌ بینانه‌ترین دید، نشانه‌ تداوم انتظار شیرین است؛ چرا که شیرین به رغم آن که به دایی غفور می‌‌‌‌‌‌گوید دوست دارد برادرش از کدام سو بیاید، در لحظه‌ پایانی به سویی دیگر خیره می‌‌‌‌شود. با نگاهی که امیدی به بازگشت خسرو ندارد، نگاهی که امتدادش به خسرو نمی‌‌رسد.

نقدی بر فیلم "Prometheus" به قلم حجت الاسلام مهدی زبردست

نقد فیلم "Prometheus"(از سایت tanhatarinkhasteh)

برای نقد این فیلم ابتدا  باید نگاهی به افسانه یونان داشته باشیم. چرا که اسم این فیلم که برگرفته از نام سفینه ای است که توسط آن به فضا می روند، درواقع نام یکی از تیتان‌های مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقیمانده  از جنگ زئوس است.

لذا ابتدا مروری بر چهار شخصیت یونان باستان خواهیم داشت.

 

الف) زئوس

زئوس Zeus

نام و تبار

زئوس (به یونانی: Ζεύς) و (به انگلیسی: Zeus) در اساطیر یونانی، پادشاه خدایان است. معادل آن در اسطوره‌های رومی ژوپیتر و در دین کرتیان ولخانوس است. نام زئوس مربوط است به کلمه یونانی dios به معنی «درخشان». واژه زئوس با بخش نخست واژه لاتین ژوپیتر Jupiter و واژه مورد کاربرد برای روز (day) پیوند دارد. زئوس، خدای آسمان رخشان و نیز توفان است و هم بدین دلیل سلاح او آذرخش بود که آن را به سمت کسی که او را ناخشنود کرده، پرتاب می‌کرده‌است. یکی از مواردی که او را بسیار خشمگین می‌کرد دروغگویی و پیمان‌شکنی بوده‌است. از دیگر نشانه‌های او می‌توان به عصای سلطنتی، عقاب و سپره او (ساخته شده از پوست بز املتیا) اشاره کرد. کرونوس، پدر زئوس، شنیده بود که توسط یکی از فرزندانش سرنگون خواهد شد. به همین دلیل فرزندان خود را می‌بلعید. اما زئوس که فرزند ششم بود توسط رئا و گایا نجات پیدا کرد. سپس زئوس با کرونوس و دیگر تیتان‌ها وارد جنگ شد و آن‌ها را شکست داد و پدر را سرنگون کرد. بچه‌های بلعیده شده را توسط معجونی که متیس ساخته بود از شکم کرونوس بیرون آورد و کرونوس را تا ابد در تارتاروس زندانی کرد. سپس با برادرانش براساس قرعه، فرمان‌روایی عالم را میان خود تقسیم کردند و زئوس فرمان‌روای آسمان و زمین شد. انتظار بر آن بود که همسر زئوس کاملاً در حد مقام وی باشد و هم بدین دلیل در اسطوره‌ها از دیونه Dione مادر افرودیت Aphrodite به عنوان همسر او یاد شده است. نام دیونه مترادف زئوس و در زبان لاتین ژونو Juno و در زبان اتروریایی یونی Uni است. اما غالباً در اساطیر همسر زئوس همانا "هرا" است و نام او چنین می‌نماید که مونث Hero و به معنی قهرمان بانو و نیز بانو و این عنوان مقامی در خور همسر خدای خدایان است هرا اما در آرگوس Argos کیش ویژه خود را داشت و بی تردید بازمانده خدابانوی مادر یونانی بود. طبق افسانه، متیس الهه پروا اولین همسر زئوس بود که آتنه را برای او به دنیا آورد. او با هرا که خواهرش بود، ازدواج کرد، هرا برای او آرس، هفایستوس، هیبه و ایلیتویا "Eileithyia" را به دنیا آورد. اما به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان او از معشوقه‌هایش فرزندان بسیاری داشت. لتو برای او دوقلوهای آپولون و آرتمیس را به دنیا آورد.

 

مقام زئوس

زئوس جوانترین فرزند رئا و کرونوس بود. او بزرگترین فرمانروای کوه المپ و معبد تمام خدایانی که در آنجا بنا شده بودند، بود. با بودن بزرگترین حکمفرما او قانون، عدالت و معنویت را تعیین می‌نمود، و این مسئله او را رهبر روحانی خدایان و انسان‌ها نمود. زئوس خدای آسمان‌ها و ملکوت اعلا بود و خدای باران و آورنده ابرها که بر آذرخش یا صاعقه هراس انگیز نیز فرمان میراند. قدرتش برتر از قدرت تمامی خدایان دیگر بود. در داستان ایلیاد وی به خانواده اش چنین می‌گوید: «من قدرتمندترین هستم. بیازمایید تا بر شما آشکار شود. طنابی از طلا به آسمان ببندید و آن را استوار نگه دارید، تمامی خدایان و الهه‌ها. شما نمی‌توانید زئوس را فرود آورید. اما من اگر بخواهم شما را به زیر بکشم، آنگاه خواهم توانست. من طناب را به کنگره اولمپ استوار می‌بندم و همه در هوا آویزان خواهند ماند، آری، هم زمین و هم دریا.» با وجود این، زئوس نه قادر متعال بود و نه دانای کل. هم می‌شد با او به مخالفت برخاست و هم او را فریفت. در ایلیاد پوزئیدون، و نیز هِرا، او را می‌فریبند. گهگاه سخن از این می‌رود که قدرت مرموز و اسرار آمیز، یعنی سرنوشت یا تقدیر از زئوس نیرومندتر بوده‌است. هومر هِرا را بر می‌انگیزد تا با لحنی سرزنش آمیز از او بپرسد که آیا می‌تواند انسانی را که تقدیر محکوم به مرگ کرده‌است دوباره زنده کند یا نه؟

 

زئوس Zeus

رابطه با دیگر خدایان

اورا سمبول یا نماد عاشق پیشگی و نرد عشق باختن با زنان بی شمار و حیله گری‌های گوناگون برای پنهان ساختن خیانت‌هایی که به همسرش می‌کرد معرفی کرده‌اند. در برابر این پرسش که چرا این کردارها را به سرور و فرمانروای کل خدایان نسبت داده‌اند، محققان و دانش پژوهان گفته‌اند که زئوسی که در آوازها و داستانها از او یاد می‌شود آمیزه‌ای است از تمامی خدایان. هرگاه پرستش وی به شهری می‌رسید که خود خدایی فرمانروا داشت، آن دو به تدریج در هم ادغام می‌شدند. همسر آن خدا نیز به زئوس می‌رسید. اما نتیجه ناخوشایند بود و یونانیان ادوار بعد این گونه عشقبازی و شهوترانی بی پایان را نپسندیدند. هنگامی که او لیدا ملکه اسپارت را فریفت، خود را به شکل یک قوی زیبا درآورد و از تخمی که لیدا به عمل آورد ۲ جفت فرزند دوقلو به دنیا آمدند: کستور "Castor" و پولیدوسز "Polydeuces" و کلیتمنسترو "Clytemnestra" و هلن تروایی.

 

در تروا

در جنگ تروا پس از آن‌که با شکست پاریس از منلائوس از سپاه یونانیان، جنگ به ظاهر پایان می‌یابد، خدایان در المپ شورایی برپا می‌کنند و خواستار خون بیشتری می‌شوند. زئوس به صلح رای می‌دهد ولی چون همسرش هرا سخن به مخالفت با او می‌راند، ترسان رای خود را پس می‌گیرد و به نابودی تروا رضایت می‌دهد.

زئوس در آثار هنری

در هنر، معمولاً زئوس به مانند یک مرد میان سال همراه با ریش اما دارای چهره‌ای جوان و دارای نیرو تصویر می‌شد. او بسیار شاه‌وار و با ابهت به نظر می‌رسید. نقاشان و هنرمندان سعی در بازسازی قدرت زئوس در کارهای خود دارند، معمولاً با دادن حالتی که گویا در حال پرتاب کردن آذرخش خود است. مجسمه‌های زیادی از زئوس وجود دارد، اما بدون شک زئوس آرتیمیزیوم زیباترین آنهاست. در گذشته گمان می‌شد که آن پوزئیدون است، این تندیس در موزه ملی باستان‌شناسی آتن قابل دیدن است.

 

ب) پرومته یا پرومتئوس

پرومتئوس Prometheus 

پرومته یا پرومتئوس (به یونانی: Προμηθεύς)(به انگلیسی: Prometheus) در اسطوره‌های یونانی، یکی از تیتان‌ها و پسر یاپتوس و کلومنه (یا تمیس) و خدای آتش است.

او یکی از تیتان‌ها مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقیمانده تیتان‌ها از جنگ زئوس بود.

زئوس در عصر آفرینش انسان‌ها، پرومتئوس را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد جز آتش را پرومتئوس مورد اعتماد این کار را کرد و بسیاری از مسائل آدمیان را برطرف کرد او به انسان‌ها عشق می‌ورزید و نمی‌توانست ناراحتی و رنج آن‌ها را ببیند.

به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (درقفقاز) برد و بست و او را به جزای اعمال خود رساند.

هر روز عقابی می‌آمد و جگر او را می‌خورد و شب جگر از نو می‌رویید.

همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند.

زئوس که از پیش‌گویی‌های او مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی، ولی او هرگز پاسخ نمی‌داد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست.

سرانجام هرکول عقاب را کشت و پرومتئوس را آزاد کرد. پرومته در عوض راه بدست آوردن سیب‌های زرین هسپریدس را به او آموخت.[۳] او همچنین شخصیت اصلی رمان آتش دزد نیز هست.

 

ج) هرکول

 هرکول Hercules

هرکول (به لاتین: Hercules) نام رومی او، یا هراکلس، نام قهرمان اسطوره‌ای یونان و روم باستان فرزند خدای زئوس و آلکمنه است.

 

داستان

دشمن اصلی هرکول هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هرکول قرار داد اما او با قدرت زیادی که داشت آن‌ها را خفه کرد. او بالاخره هرکول را دیوانه کرد. به سبب بی عقلی، هرکول همسر خود مگارا (Megara) و سه فرزندشان را بقتل رساند. او بسیار غمگین بود و بمحض بهبود یافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولون مشورت و از او سوال کرد چگونه می‌تواند آن شرف و عزت خود را باز بیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه میسینی (Mycenae) برو و به مدت دوازده سال به او خدمت کن. ائوروستئوس هیچ کار دشواری به ذهنش نمی‌رسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن بر نیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او کمک کند. با همکاری یکدیگر دوازده وظیفه را برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده خان هرکول معروف است.

 

دوازده خان

۱- کشتن شیر نیمیان (Nemean Lion)، هرکول آن را بدون هیچ دردسری خفه کرد.

۲- کشتن مار نه سر هایدرا (Hydra). وقتی یک سر هایدرا بریده می‌شد دو سر جدید به جای آن می‌رویید و یکی از سرهای آن جاودانه بود و با هیچ سلاحی آسیب نمی‌دید. هرکول ۸ سر آن را سوزاند و سر جاودانه را زیر تخته سنگی قرارداد.

۳- گرفتن گوزن کرینیان "Ceryneian". پس از چند ماه تعقیب و گریز بالاخره آن را در تله انداخت.

۴- کشتن گراز وحشی اریمنتوس (Erymanthus). یک جدال وحشیانه، اما فوق العاده آسان: هرکول برنده شد.

۵- تمیزکردن اصطبل شاه آوگیاس (Augeas). او بوسیلهٔ وصل کردن رودی در نزدیکی اصطبل موفق به شستن آن شد.

۶- کشتن پرندگان گوشت‌خوار در استیمفالوس.

۷- کشتن گاو وحشی واقع در کریت.

۸- گرفتن اسبهای(مادیانهای) دایامیدیس.

۹- بدست آوردن کمربند هیپولیتا (Hippolyta)، ملکه آمازون‌ها (که در حقیقت کارآسانی نبود).

۱۰- گرفتن گله "Geryon" جیریان.

۱۱- بدست آوردن سیب‌های زرین از باغ هسپریدس (Hesperides)، که همیشه بوسیله اژدهای صدسر لادون "Ladon" نگهبانی می‌شد. هرکول اطلس را با پیشنهاد نگه داشتن زمین فریب داد تا سیب‌ها را برایش بیاورد. وقتی او با سیب‌ها بازگشت، هرکول از او خواست که زمین را برای چند لحظه نگه دارد تا او بتواند بالینی برای درد شانه‌هایش بیاورد. اطلس این کار را کرد، و هرکول با سیب‌هایش آنجا را ترک کرد.

۱۲- آوردن سربروس، سگ سه سر هادس، بر روی سطح زمین.

بالاخره، بعد از دوازده سال و دوازده خان، هرکول یک انسان آزاد بود. همچنین او بعد از دوازده خان به آرگونوت‌ها برای پیدا کردن پشم زرین پیوست.

هرکول به روستای (Thebes) رفت و با دیانیرا (Deianira) ازدواج کرد. او فرزندان زیادی برایش به دنیا آورد. مدتی بعد یک سانتور مرد (Centaur) «حیوان افسانه‌ای با بالا تنهٔ انسان و پایین تنه اسب» به نام نسوس (Nessus) دیانیرا را ربود، اما هرکول با پرتاب یک تیر زهرآلود به نسوس او را آزاد کرد. نسوس هنگام مرگ به دیانیرا گفت قسمتی از خون او را نگه دارد و هنگامی که حس کرد هرکول را دارد از دست می‌دهد از آن به عنوان داروی عشق بر روی هرکول استفاده کند. بعد از گذشت چندین ماه دیانیرا فکر کرد زن دیگری وارد زندگی او و هرکول شده‌است، بنابراین دیانیرا یکی از لباس‌های هرکول را با خون نسوس شست و به او داد تا به تن کند. نسوس به او دروغ گفته بود و خون به مانند یک زهر بر روی هرکول اثر کرد، بعد از این ماجرا هرکول به المپ برده شد و به او وعده زندگی ابدی دادند و با دیگر خدایان زندگی کرد. او در المپ با هبه ایزدبانوی جوانی، فرزند زئوس و هرا ازدواج کرد.

 

د) هسپریدس

 هسپریدس

هسپریدس (به یونانی: Ἑσπερίδες)، در اسطوره‌های یونان، نام دختران شب است.

پری‌هایی بودند که در باغی در کوه اطلس از کوه‌های آرکادی از سیب‌های زرینی که گایا به عنوان هدیه عروسی به هرا داده بود، محافظت می‌کردند و اژدهایی به نام لادون در این کار آن‌ها را یاری می‌داد. هراکلس اژدها را کشت و سیب‌ها را برد. اما آتنه سیب‌ها را بازگرداند. پری‌ها به درخت تبدیل شدند.

 

 اینک نقد خود فیلم:

 Prometheus

این فیلم داستان باستان شناسانی است که در پی کاوش های خود پی می برند که انسان های ابتدایی که در هزاران سال پیش و حتی قبل از آن می زیسته اند، همگی موجودی شبیه به یک انسان را که اشاره به اجرامی آسمانی می کند پرستش می کرده اند.

این کاوش گران اینک نظریه ای دارند مبنی بر اینکه این موجود همان کسی است که انسان ها را خلق کرده و موفق می شوند تا محل تصاویری را که به دست آورده اند در فضا پیدا کنند و از این روی با سفینه ای فضایی که Prometheus نام دارد، راهی آنجا می شوند.

درواقع آنها قصد دارند تا طراحان خود را دیده و علت خلقت را از آن ها سوال نمایند. منتها متوجه می شوند که دی ان ای آن ها با طراحان یکی است و درواقع انسان های روی زمین از نسل همان طراحان هستند.

منتها در ادامه کاوش متوجه می شوند که طراحان سلاحی کشتار جمعی ساخته اند و قصد داشته اند تا به انسان ها بر روی زمین حمله کنند و از این طریق نسل نشر را منقرض کنند و شاید دلیلشان هم خلقتی دوباره بوده است.

در انتها این کاوشگران یکی از آن طراحان را بیدار کرده و درگیری ای با او پیدا می کنند و همگی به غیر از یکی از کاوشگران و ربات انسان نما از بین می روند و حالا کاوشگر زن باز هم از سوال خود کوتاه نیامده و با استفاده از ربات و سفینه طراحان سعی می کند تا به محل طراحان رسیده و سوال خود را که علت خلقت و حالا علت نابودی انسان ها است را بپرسد!

در این فیلم چند مساله قابل توجه می باشد:

1- خدای انسان ها بسیار شباهت به خود انسان ها دارد و دقیقا مطابق افسانه های یونان و مجسمه ها ساخته شده است!

2- خدایی که در این فیلم معرفی می شود در چند جا به طور غیر مستقیم بیان می شود که او چون قدرت داشته تا انسان را خلق کند او را ساخته و دلیل دیگری نداشته! و حتی  مثال زده می شود که چون انسان ها می توانستند ربات انسان نما را ساخته اند پس خدا هم همینگونه عمل کرده! و در جای دیگر وقتی که ربات نافرمانی می کند تهدید به نابودی می شود، و خود به خود این حس در مخاطب ایجاد می شود که چون انسان ها دیگر خدا و طراحان اصلی را نمی پرستند و نافرمانی می کنند محکوم به نابودی هستند! (مبداء و معاد به سخره گرفته می شود.)

3- خدا توسط مخلوقات خود تهدید و نابود می شود!

4- امر مقدسی وجود ندارد!

5- انسان هرچیزی را که دلش بخواهد می تواند به آن اعتقاد داشته باشد و آن را پرستش کند، اگرچه واقعیت نداشته باشد! در ابتدای فیلم هم وقتی که ربات شروع به دیدن خواب های زن کاوشگر می کند، آن زن که خواب کودکی اش را می بیند، در خواب با پدر خود در حال صحبت است که گروهی مشغول تشییع جنازه هستند البته شرقی می باشند و دختر بچه وقتی سوال می کند که چرا پدرش به آن ها کمک نمی کند، پدر می گوید که خدای آن ها با هم تفاوت دارند!

5- خدا موجودی تکامل یافته تر و البته همانند انسان می باشد که هیچ جنبه مقدسی در آن نیست، بلکه تنها تکنولوژی برتر موجب برتری او شده است!


مطلب مرتبط:

فیلم علمی تخیلی پرومتئوس


+ نوشته شده در  91/09/12ساعت 23:11  توسط حجه الاسلام مهدی زبردست برزین

هشدار استفان هاوکینگ درباره خطر هوش مصنوعی برای انسان

هاوکینگ






















استفان هاوکینگ دانشمند بزرگ معاصر در فیزیک می گوید: بدشگون ترین تهدید برای بشر درآمیختگی عمیق با محصولات آزمایشگاه های فناوری در "سیلیکون ولی" است.

به گزارش خبرگزار مهر، به گفته هاوکینگ، هوش مصنوعی که خود را در قالب کمک دیجیتالی و خودروهای بدون راننده مستتر کرده در حال آماده کردن جای پا برای خودش است و این امر می تواند روزی به پایان عصر انسان منجر شود.

وی هشدار داد بشر با آینده مبهمی مواجه است چرا که فناوری، فکر کردن برای خود را می آموزد و با محیطش سازگار می شود.

برنده جایزه نوبل فیزیک با انتشار مقاله ای در روزنامه ایندیپندنت آخرین فیلم "جانی دپ" با عنوان "برتری" را مورد بحث قرار داده است. در این فیلم شخصیت اصلی جهانی را کاوش می کند که در آن رایانه ها می تواند از توانایی های انسانی پیشی بگیرند.

پروفسور هاوکینگ می گوید تلقی این فیلم صرفا به عنوان یک روایت علمی تخیلی، بزرگ ترین اشتباه تاریخ است.

وی اظهار داشت توسعه دستاوردهای شخصی دیجیتال موسوم به Siri، Google Now و Cortana و نشانه های های رقابت ارتش IT ، در برابر آنچه که قرار است طی دهه های آینده ظهور کند، ناچیز هستند.

وی خاطر نشان کرد: البته فواید بالقوه دیگر از این فناوری می تواند چشمگیر باشد و جنگ، بیماری ها و فقر را از بین ببرد.

به گفته وی موفقیت در خلق AI می تواند بزرگترین رویداد در تاریخ بشر باشد اما متاسفانه این دستاورد می تواند آخرین نیز باشد مگر آنکه یاد بگیریم چگونه از خطرات دوری کنیم.

در دوره های کوتاه و متوسط، ارتش ها در سراسر جهان در حال کار کردن بر روی ساخت سیستم های تسلیحاتی خودکار هستند و این در حالی است که سازمان ملل نیز به طور همزمان بر روی ممنوعیت آنها کار می کند. این دانشمند اظهار داشت: اگر به آینده نگاه کنیم می بینیم هیچ محدودیت بنیادی برای آنچه که می توانیم به دست آوریم وجود ندارد.

به گفته وی هیچ قانون فیزیکی وجود ندارد که بتوان با آن مانع از تشکیل شدن ذرات به گونه ای شد که محاسبات بسیار پیشرفته تری نسبت به تنظیم ذرات در مغز انسان، انجام ندهند.

وی اظهار داشت: در حقیقت امروز IBM تراشه های هوشمندی ساخته است که می توانند راه را برای شبکه های حسی که ظرفیت مغز را در درک، عمل و تفکر تقلید می کنند، هموار سازد.

هاوکینگ معتقد است یک روز این امر می تواند به دانشمندان علوم رایانه کمک کند تا ماشینی بسازند که بسیار هوشمند تر از انسان باشد.

برنده جایزه نوبل فیزیک می گوید همانطور که "ایروینگ گود" در سال 1965 دریافت ماشین ها با هوش ابر انسانی می توانند طراحی های خود را بهتر و بهتر کنند، کارشناسان هنوز برای این سناریوها آماده نیستند. وی برای مقایسه گفت: اگر بیگانگان به ما بگویند ظرف چند دهه آینده به زمین می آیند دانشمندان بیکار نمی مانند.

وی تاکید کرد: اگرچه با بهترین یا بدترین چیزی که قرار است برای تاریخ انسان روی بدهد مواجه ایم ، تحقیقات اندک جدی در این زمینه در حال انجام است.

نخبه فیزیک معاصر گفت: همه ما باید از خود بپرسیم چه کاری می توانیم برای استفاده حداکثری از فواید و دوری از خطرات هوش مصنوعی انجام دهیم.


مرتبط:

هشدار استفان هاوکینگ: هوش مصنوعی تمدن بشری را نابود خواهد کرد

فیلم «جزیره شاتر / Shutter Island»: شاهکار روانشناسانه اسکورسیزی

اگر قرار باشد از میان فیلم های مارتین اسکورسیزی، سه فیلم را انتخاب کرد، یکی از آنها، فیلمی است که این هفته در «تابناک» تماشا می کنید و یکی از ده فیلم روانشناسانه تاریخ لقب گرفته است؛ اتفاقی که علاوه بر داستان محکم و کارگردانی منحصر به فرد این اثر، مدیون بازی دیدنی و جدی لئوناردو دیکاپریو است.

به گزارش «تابناک»، از مارتین اسکورسیزی و سینمای جدی اش که هم اکنون گرگ وال استریت روی پرده است که به زودی خلاصه و نقدش را در «تابناک» مشاهده خواهید کرد، آثار جدی می توان نام برد که این کارگردان توانمند ارائه نموده و هم در گیشه و هم از منظر منتقدان، جزو آثار موفق بوده است تا این کارگردان که ظاهراً قصد دارد بازنشسته شود، مسیر رو به اوجش توقف ناپذیر باشد. اسکورسیزی در آثار اخیرش از همکاری لئوناردو دی کاپریو بهره بسیاری برده و دیکاپریو بیشتری همکاری سینمایی اش را با این کارگردان داشته که همواره نتایج خیره کننده ای در پی داشته است.

یکی از این همکاری‌های موفق اسکورسیزی و دی کاپریو در فیلم «جزیره شاتر / Shutter Island» رقم خورد که مارتین اسکورسیزی تصمیم گرفت، فیلمی روانشناسنانه بر اساس رمانی از دنیس لهان بسازد که توسط لیتا کالوگریدیس به فیلم‌نامه ای منسجم مبدل شده بود و سناریویی را پیش روی این کارگردان قرار بوده تا در ادامه تجربیان مختلفش در گونه های مختلف سینمایی، یک فیلم جدی را با دشواری های فراوان مقابل دوربین ببرد و در نهایت اثری 138 دقیقه ای رقم بزند که مخاطب را در شوک فرو ببرد.

اسکورسیزی درباره این فیلم که سخت ترین فیلم دوران کاری اش خوانده و نحوه رسیدن به دی کاپریو برای نقش اول این فیلم گفته است: «قبل از شروع کار، ما فیلمهای قدیمی خوبی در ژانر معمایی و فانتزی دیدیم. مثلا سبک و سیاق فیلمهای وال لتون در اوایل سالهای 1940 فوق العاده هستند. من با فیلمهایی مثل آدمهای گربه ای که اسامی بدی دارند ولی آثارشعر گونه خارق العاده ای هستند، تجدید خاطره کردم. بچه رزماری رومن پولانسکی را هم دوباره دیدم. بازیگران فوق العاده بازی کردند و تصویربرداری آن نیز خیره کننده است. فیلمی است که در آن به بازیگر اجازه داده می‌شود تا حس خود را در رفتار شخصیت ها به نمایش بگذارد. پس یک فیلم برجسته و عالی است. من بدون معطلی این فیلم ها را به لئوناردو (دی کاپریو ) و مارک ( رافالو) و همچنین به بن کینگزلی نشان دادم.»

بر اساس داستان این فیلم، تدی دانیلز (لئوناردو دی‌کاپریو) و همکارش چاک ایول (مارک رافالو) ماموریت می‌یابند که برای تحقیق درباره مفقود شدن یکی از خطرناک‌ترین مجرمان روانی (زنی به نام ریچل که به جرم خفه کردن ۳ فرزند خود در آب محکوم شده‌است) به جزیره کوچکی در حوالی شهر «بوستون» به نام «جزیره شاتر» بروند و این جزیره متروکه که محل نگهداری خطرناک‌ترین مجرمان روانی است آبستن اتفاقات رمزآمیزی برای این ۲ تن است. 

به زودی در می‌یابیم که تدی به خاطر از دست دادن همسرش در یک آتش‌سوزی (که آن هم توسط یک مجرم روانی انجام گرفته‌است) در وضعیت روحی نابه‌سامانی به‌سر می‌برد و درعین حال نمی‌تواند از شر کابوس‌های وحشتناکی که از دوران جنگ جهانی و قتل‌عام «نازی‌ها» در ذهن دارد رها بشود.

در بدو ورود به جزیره رفتارهای عجیب زندان‌بان‌ها و پزشک زندان (بن کینگزلی) به تمام این بی‌اعتمادی‌ها دامن می‌زند و این بی‌اعتمادی‌ها زمانی پررنگ‌تر می‌شود که به بیننده این‌گونه القا می‌شود که تدی با علم به این‌که قاتل همسرش «لایدیس» در این جزیره زندانی است، قصد انتقام‌گیری دارد.

اسکورسیزی درباره دشواری های ساخت این فیلمش گفته است: «شاید برای بعضی سخت باشد. کارگردانهایی آن را سخت می گیرند و بسیاری نیز در این باره چیزی نمی گویند. اما من دوست دارم از سختی کار شکایت کنم و این بخشی از تفریح کار است. البته گاهی اوقات همه چیز طاقت فرسا می شود و این واقعاً خوب است چرا که همه را درگیر می کند و باعث می شود همکاری بین افراد بیشتر شود. در مورد فیلم "رفتگان" (The Departed) هم سختیهای دیگری داشتیم که لوکیشن های مختلفی را خراب می کرد. بازیگرانی داشتیم که تمام وقت برای بازی در فیلمهای مختلف می رفتند و این موضوع دیوانه کننده بود. اما نتیجه نهایی عالی بود. سختی در حین کار اگرچه عذاب آور است اما اگر پایان کار لبخند بر لبانتان بنشیند، باید شکر گذار خداوند باشیم.

مثلا برای ساخت شاترآیلند یک روز ساعت 7:15 صبح به سنگ نوردی رفتم تا بتوانم جای مناسبی برای یک نمای خوب پیدا کنم و پیش خودم می گفتم: چه کار مزخرفی دارم انجام می دهم ؟ در این شرایط از طرفی عصبانی هستید ولی از سوی دیگر به این فکر می کنید که خب، چقدر می تواند ناراحت کننده باشد؟ در واقع مجبوری جلو بری و کار را ادامه بدی. این کار برای من بسیار جالب و البته از لحاظ جسمانی دشوار بود. در واقع برای همه کار دشواری بود. (با خنده)...

می دانید فکر می کنم شکایت و گلایه بخشی از کار است ، یا شاید بخشی از طنز کار. از دیگر سختی ها در حین کار فیلمبرداری قسمتهای مربوط به جنگ بود. در آن صحنه ها باد و باران واقعاً هنروران را اذیت می کرد و بعلاوه محیط خفقان آور آنجا هم تاثیرگذار بود که البته من اذیت نشدم چون در یک ماشین ون کوچک نشسته بودم. حتی برای یک برداشت دیگر باران بسیار شدیدی می بارید تا حدی که هیچ کس نمی توانست دیگری را ببیند. اما خب، شما طبیعت کار را پذیرفتید و درک کردید این کار اینگونه است.

...در صحنه ای که لئوناردو راشل دوم را می بیند و باید از میان موش ها عبور کند باید بگویم یکی از روزهای سخت ما بود و شاید بهتر باشد بگویم یکی از هفته های طاقت فرسا (با خنده) و مخصوصاً وقتی که یکی از موشها دست لئوناردو را لمس کرد و او یکه خورد. این را هم بگویم که همه موشها واقعی بودند. حدود 100 تا موش و واقعاً بزرگ هم بودند. آنها خیلی خوب بکار گرفته شدند. ما در حین کار باید خیلی مواظب بودیم که صدمه ای نبینیم.»

به تماشای خلاصه این فیلم در «تابناک» بنشینید



فیلم: «هوگو» ساخته اسکورسیزی

در ‌دهه‌های اخیر، مارتین اسکورسیزی، نویسنده و کارگردان کهنه‌کار و خالق گاو خشمگین، راننده‌ تاکسی، دارودسته نیویورکی، هوانورد، جزیره شاتر و بسیاری دیگر از آثار مهم تاریخ سینمایی، آنچنان آثار خارق‌العاده‌ای ساخته که منتقدان درباره مهمترین فیلم بلندش تا به امروز اختلاف‌نظر داشته باشند؛ راجر ایبرت، منتقد کهنه‌کار اما فیلم دیگری را بهترین فیلم اسکورسیزی می‌داند.

به گزارش «تابناک»، روند فیلمسازی مارتین اسکورسیزی در سال‌‌های اخیر، سرعت بیشتری به خود گرفته، ولی‌ باعث نشده کیفیت آثار این کارگردان 71 ساله‌ بر خلاف آثار استیون اسپیلبرگ که در دور تند فیلم می‌سازد، پایین بیاید و همچنان می‌توان مضامین و تکنیک‌های تازه‌ای در فیلم‌های اسکورسیزی ‌یافت. «هوگو / Hugo» آخرین ساخته اکران شده مارتین اسکورسیزی نیز خالی از ایده‌های تازه نیست و به همین دلیل، با اقبال بالایی نزد مخاطبان همراه شد.

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

هوگو ‌نسخه سه بعدی‌اش، از بهترین آثار سه بعدی به نمایش درآمده طبقه‌بندی شده و جزو فیلم‌هایی است که بیش از آنکه برای کودک باشد، درباره کودک است و البته شبیه هیچ کدام از آثار اسکورسیزی نیست. اسکورسیزی در این اثر که بر پایه رمان مصور «اختراع هوگو کاباره» که توسط جان لوگان به شکل فیلمنامه بازنویسی شده، سراغ دنیای کودکان و رویاهایی می‌رود که سینما به آن جامه حقیقت پوشانده و می‌توان گفت، این فیلم 170 میلیون دلاری، یکی از بهترین ساخته‌ها درباره «سینما»ست؛ فیلمی که به رغم زمان 126 دقیقه‌ای‌ ‌ریتم نسبتاً تندی دارد.

داستان فیلم پیرامون شخصیت «ژرژ مِلی‌یِس» شعبده باز و فیلمساز فرانسوی ـ که چهره‌ای مشهور برای علاقه‌مندان به صنعت سینماست‌ ـ طرح ریزی شده است. شهرت او به سبب نوآوری‌هایش در شیوه روایت فیلم و تکنیک‌های نوین و البته جلوه‌های ویژه فیلمسازی در سال‌های اولیه ظهور سینماست. نوردهی چندگانه، تصویربرداری زمان‌گریز، دیزالو و فیلم رنگی (رنگ‌آمیزی دستی فریم به فریم فیلم‌ها) و... جزو دستاوردهای او در ‌‌500 فیلمی است که در طول دوران فیلم‌سازی‌اش ثبت کرده که نزدیک دویست‌ فیلم او هنوز باقی مانده است.

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

در ماه می سال 1902 ملی‌یس معروف‌ترین فیلم خود، سفر به ماه را ساخت. این فیلم شامل صحنه مشهور برخورد ‌یک سفینه فضایی به چشم ‌ماه است. فیلم برداشت آزادانه‌ای از رمانهای زمین تا ماه اثر ژول ورن و اولین انسان در ماه نوشته اچ.جی.ولز بود. در این فیلم ملی‌یس در نقش پروفسور، سرپرست سفر به ماه ظاهر می‌شود. پروفسور در آزمایشگاه خود ‌وسیله نقلیه فضایی به شکل یک موشک بزرگ ساخته بود که از آن برای فرستادن شش مرد به ماه استفاده می‌کند.

سفینه از توپ بزرگی شلیک می‌شود و به چشم مرد روی ماه می‌خورد. شش فضانورد به اکتشاف سطح ماه می‌پردازند تا زمانی که به خواب می‌روند. در حالی که آنها خواب می‌بینند، صور فلکی در اطراف آنها می‌رقصند و گروهی از انسان‌های اهل ماه، با بازی آکروبات‌های فولی برژه به آنها حمله می‌کنند. فضانوردان تا سفینه‌شان تعقیب می‌شوند و بعد به نحوی از ماه به زمین سقوط می‌کنند و در اقیانوس فرود می‌آیند. سرانجام این شش نفر به آزمایشگاه خود باز‌می‌گردند و توسط طرفدارانشان ستایش می‌شوند. 

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

این فیلم چهارده دقیقه‌ای تا آن زمان طولانی‌ترین فیلم ملی‌یس بود و 10000 فرانک هزینه تولید در بر داشت. این فیلم در فرانسه و در سراسر جهان به موفقیت بزرگی رسید‌. ملی‌یس فیلم را در هر دو نسخه سیاه و سفید و رنگی فروخت و در آمریکا مشهور شد. پس از آن بود که تولید کنندگانی مانند توماس ادیسون و سیگموند لوبنو کارل لامل با کپی‌های غیر قانونی این فیلم پول زیادی به دست آوردند. پس از این سرقت آشکار ملی‌یس دست به تأسیس نمایندگی کمپانی فیلم استار ‌در نیویورک زد.

گاستون برادر ملی‌یس که به صنعت فیلم پیوسته بود، مسئول دفتر نیویورک شد. او در سال ۱۹۰۲ به نیویورک سفر کرد و در آنجا ‌از حجم سوءاستفاده از حقوق کمپانی در آمریکا آگاه شد. از جمله اینکه کمپانی بیوگراف، حق امتیاز فیلم ملی‌یس را به چارلز اربن فروخته بود. منشور دفتر نیویورک این بود: «با افتتاح این دفتر در نیویورک ما آماده، مصمم و با انرژی به دنبال جاعلان و دزدان هستیم. دو بار یک حرف را نمی‌زنیم، عمل خواهیم کرد!»

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

اسکورسیزی در «هوگو / Hugo» سراغ این شخص رفته است. بر اساس داستان این فیلم، در پاریس دهه 30 میلادی، پسر نوجوان باهوشی، روزهای خود را به تماشای دنیای بیرون از دریچه پنجره خوش منظره‌ای می‌گذراند و در عین حال، تلاش می‌کند طرز کار دستگاه‌های مکانیکی گوناگون را هم یاد بگیرد. پدر هوگو یک ساعت ساز است و عموی هوگو مسئول نگهداری و رسیدگی به ساعت‌های یک ایستگاه قطار غار مانند در پاریس است. رؤیای او این است که یک آدم آهنی را که در موزه پیدا کرده است، تکمیل کند ولی پیش از پایان کار، پدر هوگو می‌میرد و آدم آهنی ناقص و هوگو تنها می‌ماند.

پسرک (هوگو) ترجیح می‌دهد به جای آنکه بگذارد مثل یک بچه یتیم با او رفتار کنند و او را به یتیم خانه ببرند، در دالان‌ها و راهرو‌ها و نردبان‌های مارپیچ و حتی خود چرخ دنده‌های ساعت‌ها قایم می‌شود و حواسش هست که اشتباهی مرتکب نشود. او خودش را با کلوچه‌هایی که از مغازه‌های داخل ایستگاه قاپ می‌زند، سیر می‌کند و یواش یواش دزدکی راهی سالن‌های سینما نیز می‌شود.

فیلم: «هوگو» آخرین فیلم اکران شده اسکورسیزی را تماشا کنید

رندگی هوگو‌ توسط پیرمرد ترش‌رو و «ملیس» اسباب‌بازی فروشی که در ایستگاه قطار است، دستخوش تغییر و تحول می‌شود. بله، پیرمرد ترشرویی که بن کینگزلی Ben Kingsley نقشش را بازی کرده، کسی نیست، جز همان فیلمساز فرانسوی بزرگ و فراموش نشدنی، که ابداع کننده اصلی آدم آهنی نیز بود. البته هوگو از این موضوع خبر ندارد. ملیس واقعی، شعبده بازی بود که نخستین فیلم‌هایش را برای کلک زدن به تماشاچی‌هایش ساخته بود.

به زعم راجر ایبرت منتقد کهنه کار سینما، داستان شباهت زیادی به زندگی واقعی خود اسکورسیزی‌ دارد. پسرکی که در ایتالیا زندگی می‌کرد اما اهل آنجا نبود، دنیای بیرون را از دریچه پنجره آپارتمانش می‌دید و از طریق تلویزیون و تئاترهای کوچک، جذب دنیای سینما شد، نزد کارگردان های بزرگ شاگردی ‌و حتی به Michael Powell بزرگ کمک کرد تا پس از چندین سال دوری از دنیای سینما، کار خود را از سر بگیرد.

پس از انتشار این فیلم، یکی از شرکت‌های توزیع کننده فیلم در شبکه خانگی، در تماسی از خریداری حق کپی‌رایت این فیلم و توزیع در شبکه خانگی به صورت سه بعدی در آینده نزدیک خبر داد که با توجه به اعتقاد تابناک به رعایت قانون کپی رایت برای آثاری که قانون کپی رایت ایران از آنها حمایت می‌کند، این اثر حذف می‌شود و دعوت تان میکنیم تا به زودی به تماشای این اثر در شبکه خانگی بنشینید.