* دکتر محمود سریع القلم
چرا ما در ریشه یابی مشکلات داخلی به دنبال عوامل خارجی هستیم؟ چرا مسئولیت خود را در قبال مشکلات داخلی نمی پذیریم؟
به این فراز از خاطرات اسدالله عَلَم، وزیر دربار محمدرضاشاه در تاریخ هجدهم آذرماه ۱۳۵۲ توجه فرمایید:
[محمدرضاشاه] از شلوغ بودن دانشگاه ها بسیار ناراحت بودند. فرمودند، قطعاً دستور مسکو رسیده که همه دانشگاه ها ناراحت شده اند به استثناء دانشگاه پهلوی شیراز…. عرض کردم، مسلماً یک تحریک خارجی است ولی این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمی تواند بکند.
منبع: یادداشت های امیراسداله عَلَم. جلد سوم، سال ۱۳۵۲
آیا اماراتی ها، گرجستانی ها و مردم ترکیه، پول و سرمایه خود را به بانک های ایرانی منتقل می کنند؟ یا برعکس. چرا گرجستان ویزا برای ایرانی ها را لغو می کند و زمینه برای سرمایه گذاری میلیاردی آنها را در گرجستان فراهم می کند؟ و شاید پرسشی اصولی تر: چرا شهروندان به این فکر می افتند که دارایی های خود را به ارز تبدیل کرده و در خارج مستغلات بخرند؟
این سوال و ده ها سوال مرتبط، به اصول ثابت حکمرانی بر می گردد. اگر
شخصی روزی چهار پاکت سیگار مصرف کند و نیم کیلو چربی وارد بدن خود کند و با
هر چای دوازده حبه قند بخورد، نمی تواند وقتی در CCU بستری شد، روزگار و
اطرافیان خود را سرزنش کند. حکمرانی مانند سلامتی جسم انسان، اصول دارد و
اگر آن اصول جهان شمول رعایت نشوند، کارآمدی دچار اختلال می شود. اولین شرط
حکمرانی، ایجاد امنیت فکری، شغلی، مدنی و اقتصادی است.
بعد از این
که سطح قابل توجهی از این امنیت فردی تحقق پیدا کرد، حفظ هویت و تعلق خاطر
اهمیت پیدا می کند. اگر بخواهیم این اصل حکمرانی (ایجاد امنیت فردی) را به
مرحله سیاست گذاری برسانیم، باید مجموعه افکار و عملکردها از ثبات
برخوردار باشند. اگر شهروندان یک کشور صبح از خواب بیدار شوند و متوجه شوند
چهل درصد ارزش دارایی های آنها از بین رفته است به طور طبیعی در پی چاره
اندیشی خواهند بود.
در چنین شرایطی، هویت، تعلق به خاک و اعتماد به
آینده رنگ می بازد. محمدرضاشاه صدها هزار نفر را با سواد کرد، آموزش
دانشگاهی داد و دانشجو به خارج فرستاد، بعد گفت: حرف نزنید؛ من می فهمم. او
بهترین اقتصاددانان (علینقی عالیخانی) و مجریان (عبدالمجید مجیدی) را به
کار گمارد و بعد به آنها دستور داد تا فرامین او را عمل کنند. او با گرفتن
حس مشارکت از آنها، امنیت فردی و اعتبار و مسئولیت را از افراد گرفت.
مجریان و شهروندان بی تفاوت شدند. محمدرضاشاه اعلام کرد جای مارکسیست ها در
زندان است و هیچ حقوقی ندارند (سخنرانی در کاخ نیاوران، ۱۱ فروردین ۱۳۵۴).
مارکسیست ها هم ساکت ننشستند و با ایجاد ارتباطات و تشکیلات گسترده در
میان احزاب چپ و رسانه های اروپایی، تبلیغات عظیمی علیه حکومت شاه ایجاد
کردند.
اکثریت مطلق مردم اتحادیه اروپا که ۵۰۸ میلیون نفر جمعیت دارد زندگی بسیار معمولی دارند: یک آپارتمان بسیار کوچک، یک دوچرخه، یک کارت مترو و قطار و یک شغل معمولی. اما بسیار راضی و خوشحال هستند، چون امنیت روانی دارند و در جوامعی با ثبات زندگی می کنند. نرخ تورم حدود ۲ درصد است و به همان میزان درآمد آنها در سال افزایش پیدا می کند و بنابراین احساس ثبات می کنند.
وقتی عوارض خروج از کشور یک دفعه ۳۰۰ درصد (بار اول) و ۴۲۰ درصد (برای
بار دوم) افزایش می یابد، خودبخود تنظیم روانی مسافرین را به هم می ریزد.
اگر در سال، عوارض خروج از کشور ۵ درصد و حتی ۱۰ درصد افزایش یابد با روان و
انتظارات انسان ها تطابق می کند ولی افزایش ناگهانی ۴۲۰ درصدی، حاکی از
فقدان آشنایی با روانشناسی انسان در حوزه ثبات، امنیت و انتظارات معقول
است.
محمدرضاشاه آموزش عمومی را گسترش داد، مردم را شهرنشین کرد و
درآمد آنها را افزایش داد و بعد حکم کرد: حرف نزنید و انتقاد ممنوع. هر
شهروندی که نقد میکرد عامل خارجی قلمداد میشد. این مسدود کردن حق طبیعی و
امنیت فردی انسانها است.
حکمرانی مانند پزشکی، مهندسی و معماری یک تخصص
است؛ متونی در حد چند هزار کتاب دارد. محتاج تجربه و یادگیری است. به
چارچوبی فکری به نام قرارداد اجتماعی میان مجریان نیاز دارد و از همه مهم
تر تابع یک سیستم با ثبات است. آیا آمریکا میتواند در امور نروژ دخالت کند؟
آیا آمریکا، روسیه، انگلستان، آلمان و چین میتوانند نروژ هراسی به راه
اندازند؟ نمی توانند چون نروژ ثبات دارد. با پنج میلیون و دویست هزار نفر
جمعیت، ۳۷۱ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. با ۱٫۲ درصد نرخ تورم،
مردم این کشور ۷٫۳ درصد از درآمد خود را پسانداز میکنند، این در شرایطی است
که دستمزدها در سال ۴٫۶ درصد افزایش پیدا میکنند.
درآمد حاصل از
نفت فقط به «صندوق نفت» رفته و در صدها شرکت سرمایه گذاری میشود و تنها
۴درصد از سود سرمایه گذاری در بودجه جاری به کار گرفته میشود. صندوق نفت
نروژ حدود یک تریلیون دلار است. اصل و سود آن برای نسل های آتی است. درآمد
سرانه در این کشور ۶۲۵۱۰ دلار است. با این آرامش، ثبات، امنیت، توزیع
امکانات و آینده نگری، کدام کشور خارجی می تواند در نروژ نارضایتی ایجاد
کند؟ حکمرانی یک تخصص است. با تغییر وزرای اقتصادی اتفاق خاصی نمی افتد؛
باید اندیشه های حکمرانی را اصلاح کرد.
طبع بشر به گونه ای ساخته
شده که دوست دارد دیده شود: دیده شدن یک نیاز است و هر فردی که در خود
استعدادی می بیند، حس و علاقه مندی او به دیده شدن بیشتر است. وقتی انسان
ها دیده نشوند، همکاری نمی کنند. ریشه ی عموم نارضایتی ها در نادیده شدن و
بنابراین در ناکارآمدی است. کارآمدی در حکمرانی نیازمند اجرای سیاست هایی
است که به ثبات و امنیت روانی انسانها بیانجامد.
چرا تاریخ ما تکهتکه است؟ چرا در هر دوره، سیاستها و اندیشههایی در تناقض کامل با دوره قبل دیده میشود؟ چرا امتداد نداریم؟ چرا منحنی رفتاری ما در این حدّ، فراز و نشیب دارد؟
به گزارش ایسنا، دکتر محمود سریعالقلم در سایت شخصیاش نوشت: «پاراگراف زیر، دریایی از مطلب دارد:
«نصرتالله معینیان، رییس دفتر مخصوص شاهنشاهی… مردی رازدار و متواضع بود. هیچکس حتی دشمنان دربار و مخالفان شاه در ذکاوت، دقت و به خصوص صحت عمل وی تردیدی ابراز نمیداشتند… در پایان رژیم، قطعاً با اجازه یا تأیید شاه، تمام بایگانی دفتر مخصوص شاهنشاهی را که مشتمل بر همه اسناد پنجاه ساله دوران پهلوی بود با دو هواپیمای نظامی به خارج از ایران منتقل کرد که اکنون قاعدتاً باید در صندوقهای بانک یا بانکهایی باشد و مسلماً منبع بینظیر و بدیلی برای مطالعه تاریخ این دوران خواهد بود.» (منبع: هوشنگ نهاوندی و ایو بوماتی، محمدرضا پهلوی: آخرین شاهنشاه ایران. پاریس: نشر Perrin، ۲۰۱۳٫ ترجمه فارسی ۲۰۱۴، صص ۴۵۹-۴۵۸).
طی تحقیقات برای تدوین کتابِ در حال اتمام خود، «اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی،» به امثال این نقل قول و نقل قولهایی مشابه بسیار برخورد کردهام.
از منظر یک دانشجوی علوم انسانی، این سؤال به کرّات مطرح میشود: چرا تاریخ ما تکهتکه است؟ چرا در هر دوره، سیاستها و اندیشههایی در تناقض کامل با دوره قبل دیده میشود؟ چرا امتداد نداریم؟ چرا منحنی رفتاری ما در این حدّ، فراز و نشیب دارد؟
در یکونیم قرن گذشته، به جز دورههای کوتاه چند ساله آرامش، عموماً کشور از یک بحران به بحران دیگر مبتلا شده است: بحرانهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و سیاست خارجی. آیا این فراز و نشیبها لازمه استقرار نهایی است؟ مانند آن چه در تاریخ کشورهایی مانند نروژ، سوئد، هلند و ژاپن مشاهده میکنیم. اگر این طور است باید چه کار کنیم که به استقرار برسیم؟ چرا باید مهمترین اسناد نیمقرن کشور به مکان نامعلومی در خارج برود؟ چرا نمیتوانیم سیستمی بسازیم که حداقل به یک قرن برسد؟ آنهایی که ساختهاند چه کار متفاوتی نسبت به ما انجام دادهاند؟
آیا مشکل در جغرافیا، یا فرهنگ یا نظام اقتصادی یا عوامل خارجی است؟ این نوع پاسخها خیلی کلّی هستند و گرهی را باز نمیکنند. باید ریز شویم. دقیق شویم. سراغ تجربیات بشری برویم. از دیگران بیاموزیم. مشورت کنیم. از همه مهمتر قدری سؤال کنیم. این خصلت تعیینکنندهای که کانون بهتر شدن و رشد است.
شاید لازم است به کلیدیترین موضوع برسیم و آن تعریف انسان است. رفتار انسانها بر اساس نیاز است، طیفی از نیازها. تا نیازهای او تأمین نشود آرام نمیگیرد. تا به نیازهای او توجه نشود، استقرار نمییابد. نیازها طبقهبندی دارند. نیازی مقدم بر نیازی دیگر است. تا یک نیازی تأمین نشود، سراغ نیاز بعدی نمیرود. در کشور چاد، آزادی و دموکراسی خیلی مشتری ندارد. اولین نیاز، زنده نگاه داشتن بچههایی است که به دنیا میآیند.
در سال ۱۳۵۵ حدود صد هزار نفر ایرانی در اروپا، آمریکای شمالی و هند دانشجو بودند. محمدرضا شاه نیاز به غذا، تا حدّی مسکن، آموزش زنان، تربیت متخصص در دانشگاهها، دیده شدن محترمانه ایران در جهان را فراهم کرد. حتی در سال ۱۳۵۲ ایرانایر به یکی از بهترین شرکتهای هواپیمایی جهان تبدیل شد اما بعد گفت: مشورت و مشارکت و نظرخواهی و تبادل آراء ممنوع. به نوعی به مردم گفته شد که مقدّرات کشور فقط در ملاحظات، محاسبات و منافع یک فرد تعیین میشود. او مانع از تأمین یک نیاز مدنی شد. نمیشود در یک جامعه صدها هزار متخصص تربیت کرد، بعد مستقیم و غیر مستقیم به آنها گفت شماها در جهتگیری کشور کارهای نیستید.
این کار درستی بود که ایران در دهه چهل شمسی سراغ صنعت، اقتصاد، تولید، شهرنشینی، نوسازی عمرانی، آموزش عمومی و ارتباطات گسترده بینالمللی رفت اما وقتی شهروندان وارد مرحله بعدیِ نیازها شدند، نظام سیاسی مانع شد. استبداد فردی با شدت بالاتری از ۱۳۴۸ آغاز شد. نظام تصمیمگیری به نیازهای طیف وسیعی از شهرنشینان و تحصیلکردهها بیتفاوت بود. بنابراین، بحرانها روی هم انباشته شدند.
تداوم (Consistency) ناشی از انجام دادن هر کاری در زمان و مکان خاص خودش است. در خانواده، در بنگاه، در جامعه و در حکمرانی، اولین نشانههای مشکل زمانی است که نیازهای طرفین نادیده گرفته شوند.
چرچیل سه بار در زندگی سیاسی کاملاً شکست خورد ولی باز ظهور کرد. او تا آنجا پیش رفت که رفتار ناجوانمردانه سیاستمداران را علائم نیاز بعضی از آنان دانست. او انتظار رفتار اخلاقی از جانب عموم سیاستمداران را نداشت. چرچیل در اواخر عمر زمانی که یک خبرنگار از او پرسید: چه مسئلهای شما را در زندگی بیش از همه آزار داد و شما را رنجاند، گفت: بیخوابی.
او معتقد بود افراد قوی، طیفی از نیاز دارند و افراد ضعیف، طیف دیگر.
به رسمیت شناختن نیازهای دیگران، اولین شرط اعتمادسازی است. چرا بعد از سونامی ژاپن، مردم ۱۸۰ میلیون دلار پول نقد را جمعآوری کرده به دولت دادند؟ چون نیازی به آن پول نداشتند. چرا وقتی یک ایرانی سعی کرد ممیز مالیاتِ آلمانی را فریب دهد، نتوانست؟ چون ممیز مالیاتی دسته چکی را به او نشان داد که با اجازه دولت آلمان هر چه میخواست میتوانست تهیه کند و نیازی به رشوه نداشت.
آیا تجربه کردهاید که بعضیها از ۱۰ جملهای که میگویند، یازده جمله آن دروغ است؟ آنها برای بقا، رشد، دسترسی به امکانات، رفع محرومیتهای گذشته، نیاز به دروغ گفتن دارند. به عبارتی کوتاهتر، نیازهای گذشته و حال آنان برطرف نشده است. در ایجاد یک نظام اجتماعی سالم باید کاری کرد تا افراد نیازهایشان برطرف شود تا دروغ نگویند و رفتارهای نامعقول نداشته باشند.
پایداری در ارتباط، در مدیریت، در دوستی، در تولید، در بازرگانی، در همسایگی، در حکمرانی و در سیاست خارجی محتاج تشخیص نیازهای طرف مقابل است.
آبراهام ماسلو (Abraham Maslow)، نظریهپرداز هرم نیازها تا آنجا پیش میرود که نیاز به احترام را مطرح میکند ولی آن را در رتبه چهارم بعد از نیازهای فیزیولوژیک، ایمنی و عاطفی قرار میدهد.
در هفته جاری، نویسندهای (Michael Wolff) آن قدر احساس آزادی و امنیت کرد که در کتابی به نام (Fire and Fury) رئیسجمهور آمریکا را شخصی با بیثباتی روانی توصیف کرد. رئیسجمهور نیز در پاسخ، خود را شخصی موفق در کار اقتصادی و سیاسی خطاب و صفت نابغه را به خود منتسب کرد. هر دو، نیاز به آزادی بیان را تجربه کردند، ضمن این که نیاز به غذا، مسکن، دیده شدن، فرصت رشد، فرصت رقابت و فرصت طرح آزادانه دیدگاههای خود را قبلاً تجربه کردهاند.
این در سیستمی اتفاق افتاد که علیرغم صدها فراز و نشیب، بحران، جنگ داخلی و جنگهای خارجی تا به امروز ۲۴۲ سال تداوم داشته است. تصور کنید وزیر شدن یک خانم تحصیلکرده مهاجر افغانی و یک سیک هندی در کانادا، چه روحیه و رفع نیازی در میان میلیونها مهاجر کانادایی ایجاد میکند. همه شهروندان یک جامعه نیاز به رفع نیازها، توجه و احترام دارند.
پایداری سیستمها منوط به رفع نیازهای کسانی است که در آن زندگی می کنند.»
مرتضی نظری
مدیر اندیشکده آموزش و پرورش عصر ایران
خوبست روی برخی جنبه های شخصیت امام علی(ع) تأمل کنیم و به خانواده و اطرافیان، به ویژه جنبه هایی که کمتر برای نوجوانان و جوانان گفته می شود:
بگوییم که وقتی خبر سوءاستفاده مقامات حکومتی از بیت المال به امام علی می رسید، اولین اقدام ایشان "عزل" و برکناری مدیران فاسد بدون اتلاف وقت بود و هرگز تعارفی با فساد سیاسی مقامات نداشتند.
این که مولا علی (ع) در چهار و نیم سال حکومتشان به گواه تاریخ، هیچ کس به دلیل نقد و اعتراض محدود نشد و آنجا هم که دست به شمشیر برد برای تامین امنیت مردم بود و هیچ گاه در جنگ پیشتازی نکرد.
به فرزندانمان بگوییم که ایشان به فرزندش امام حسن (ع) توصیه کردند برده و بنده کسی نباش چون خدا تو را آزاد آفرید. و جمله طلایی ایشان را یادآوری کنیم که فرزندانتان را برای زمان خودشان تربیت کنید نه برای زمان خودتان.
بگوییم که دشمنِ مولا علی (ع) قبل از آنکه ابن ملجم مرادی باشد، جریان تحجّر و ارتجاع بود. جریانی که نمی تواند و نمی خواهد که اقتضائات زمانه را بفهمد.
به فرزندانمان بگوییم که مولا علی (ع) ، امام عرب و مرد شمشیر و غضب نیست، امامِ انسانیت است چون در زمانه ای که "زن" و "غیر مسلمان" جایگاهی نداشت، او، زنِ یهودی را تکریم و در برابر بی حرمتیِ کوچک یک سرباز حکومتی به آن زن، به شدت برآشفته شدند و برخورد کردند.
به جوان و نوجوان خود بگوییم که امام علی علیه السلام توصیه به مهربانی و آسان گرفتن بر مردم می کردند و آن فراز طلایی و جهانی ایشان را در ذهن حک کنیم که به مالک اشتر فرمودند: "مهربانی با مردم را پوششِ دلِ خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش... زیرا مردم دو دستهاند، دستهای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش میباشند."
به اطرافیان خود بگوییم که امام علی (ع) به مالک اشتر توصیه کرد با سنت هایی که مردم با آنها خو کرده اند درنیفتد.
بگوییم که امام علی (ع) به مالک توصیه می کند مدیران ارشد و عالی حکومت باید کاری کنند که مردم بدون لکنت و ترس بتوانند آزادانه سخن بگویند.
بگوییم که امام علی (ع) برای گفت و گو و خردورزی ارزش بسیار بالایی قائل بودند و عبادت بدون تفکر را فاقد ارزش می دانند.
عصر ایران ؛ جعفر محمدی* - چرا
در جا می زنیم؟ این سوالی است که از زاویه های مختلفی می توان بدان نگریست
و آن را کاوید. امروز می خواهم یکی از مهم ترین علل عقب ماندگی ایران را
مطرح کنم: «مسائل» ما، از «مشکلات» ما جداست.
منظور از "مشکلات"،
گره ها و نارسایی هایی است که جامعه واقعاً درگیر آنهاست. منظور از
"مسائل"، موضوعاتی است که توجه و توان جامعه صرف آنها می شود.
چند نمونه از "مشکلات" را ذکر می کنم:
- بیکاری
- قرار داشتن بخش عمده اقتصاد در اختیار بخش دولتی و عمومی
- روند رو به ورشکستگی صندوق های بازنشستگی
- سوء مدیریت بحران آب و عواقبی مانند فرونشست زمین
- ناکارآمدی نظام آموزشی در تربیت انسان های توانمند
- اصطکاک بیش از حد در سیاست خارجی
- موانع متعدد در مسیر راه اندازی و اداره کسب و کار
- کاهش اعتماد اجتماعی
- فقدان ساز و کاری برای شنیدن و ترتیب اثر دادن به صداهای منتقد قدرت
- افزایش بیماری های قلبی،گوارشی، سرطان و اعصاب و روان
- فرسودگی سیستم های تولید که نتیجه آن کاهش بهره وری و محصولات ناکارآمد است
- آلودگی هوا
- هدر رفت برق در شبکه انتقال و توزیع برق
- ...
در
یک جامعه سالم، این "مشکل"ها، تبدیل به "مسأله" و ادبیات مشترک مردم و
مسؤولان می شوند. تمام سوگیری ها از تبلیغات انتخاباتی، مقالات روزانه
رسانه ها و مطالبات حزبی گرفته تا نطق های و قوانین پارلمان، مصوبات دولت و
اقدامات عملی، همه و همه با محوریت مشکلاتی است که تبدیل شده اند به دغدغه
و "مسأله" کشور.
اما در جامعه ما، مشکلات چیزی است و مسأله ها چیز
دیگر! نگاهی بیندازید به آنچه در سال های اخیر به عنوان "مسأله" کشور،
انرژی جامعه را صرف خود کرده و به دغدغه و محل گفت و گو تبدیل شده اند:
- جلوگیری از ورود یک شهروند زرتشتی به شورای شهر یزد
- جلوگیری از ورود بانوان به ورزشگاه ها برای تماشای مسابقات ورزشی
- جلوگیری از نوازندگی زنان در ارکسترهای برخی شهرستان ها
- جلوگیری از برگزاری کنسرت در استان خراسان بنا به تشخیص شخصی برخی افراد
- مواجهه گشت های ارشاد با زنان و دختران بدحجاب
- اختصاص بودجه هزار میلیاردی برای فروش رفتن خودروهای دو خودروساز بزرگ داخلی
- توقیف یا سانسور فیلم ها و سریال هایی که خود سانسورچی ها مجوز ساختش را داده اند
- جنجال بر سر این که فلان بازیگر در اینستاگرامش فلان عکس یا متن را منتشر کرد
- ستاره دار کردن دانشجویان
- 10 سال مجادله بر سر انتشار یا عدم انتشار کتاب محمود دولت آبادی
- ... .
می
بینید که مشکلات واقعی ایران امروز ما به جای تبدیل به "مسأله هایی برای
حل شدن"، به کنجی رفته اند و یک سری موضوعات پیش پا افتاده و غیر مهم،
جایشان را به عنوان مسأله های جعلی، پر کرده اند.
تا وقتی که مشکلات
و مسائل کشور با یکدیگر تطابق نداشته باشند، اطمینان داشته باشید که جامعه
ایران، نه تنها در جا خواهد زد بلکه پسرفت هم خواهد داشت، آن هم در دنیایی
که "شناخت مشکل، تبدیل آن به مسأله ای برای حل و یافتن فرمول حل مسأله"
مهم ترین دغدغه مردمان و حاکمانش در جای جای دنیاست.
* صاحب امتیاز و سردبیر عصر ایران
از مصطفی پیتْ استیل تا کودکان زلزله
محسن رنانی
مقدمه اول:
این روزها بهانه برای نوشتن زیاد است. تا دلت بخواهد اعتصاب و اعتراض، تعرض، منازعه و خبر هست که یکی را انتخاب کنی و دربارهاش بنویسی. دیروز دوستی پیام داد که: «مدتی است کم کار شدهای، نمیخواهی چیزی درباره حوادث این روزها بویژه واقعه مدرسه غرب تهران بنویسی؟ دستکم چیزی درباره مشکلات اقتصادی کشور پس از لغو برجام بنویس». پاسخی که برای او نوشتم را اینجا میآورم:
خوشبختانه درباره موضوعاتی که تو گفتی، همه دارند می نویسند و پیگیری میکنند. همهی رسانهها و شبکههای مجازی پر است از خبر و تحلیل درباره مدرسه غرب تهران؛ معلمان و رانندگان و کارگران و سپردهگذاران هم که اخبارشان جهانی شده است. دربارهی مشکلات و بحرانهای اقتصادی نیز، که حوزه تخصصی من است، وظیفهام را انجام دادهام و بهطور خاص در این چند ماه اخیر آنچه را میدانستهام و گمان میکردهام باید گفت، هم کتبی و هم حضوری خدمت مسئولان مربوطه عرض کردهام. انتشار عمومی تحلیلهای اقتصادی خودم را هم در این شرایط صلاح نمیدانم چون در این محیط پر از آشفتگی و بیثباتی، هر تحلیلِ تازه، بر آشفتگی و نگرانی میافزاید.
ریشهی مشکلات و بحرانهای اقتصادی تقریباً روشن است و درباره راه حلهای اصلی آنها نیز تقریباً بین اقتصاددانان توافق کلی وجود دارد و بیشتر این راهحلها نیز به مقامات کشور ارایه شده است. اما نکته اینجاست که مسائل و بحرانهای جاری چنان پیچیده شده است که حل آنها بدون تفاهم و همکاری جدی و همدلانه بین دولت و سایر اجزای نظام سیاسی امکانپذیر نیست. بنابراین الان مساله ما برای حلوفصل مشکلات و بحرانهای کشور، فقدان تحلیل یا فقدان نظریه یا فقدان راهکار سیاستی نیست؛ بلکه مشکلی اصلی ما «جسارت مدیریتی» است که مسئولان دولتی ندارند و «اراده سیاسی» است که مقامات حکومتی ندارند و «توان گفتوگوی صادقانه برای تفاهم» است که هر دو دسته ندارند.
و نکته آخر اینکه: مأموریت یک روشنفکر اجتماعی این نیست که درباره هرچه در جامعه میگذرد اظهار نظر کند. او فقط باید دربارهی مسائلی بنویسد و بگوید و زنهار بدهد که دیگران نمیبینند، یا میبینند اما به عللی نمیتوانند دربارهاش بگویند و نگفتنش هم، موجب خسارت و آسیب برای همه یا بخشی از جامعه باشد.
مقدمه دوم:
مصطفی مرد خوش سیمایی بود و بسیار خوش اخلاق. موهای طلاییاش که بر چهره شفافش می ریخت، نمیتوانستی مسحورش نشوی. من ۱۶ ساله بودم و او تقریبا ۲۵ سال داشت. محجوب، باسواد و با ایمانی قوی؛ حرف که میزد احساس میکردی فیلسوفی خداپرست دارد برای تو سخن میگوید. یکجورهایی دلت میخواست با تو خویشاوند باشد، حیفت میآمد که این آدمی که خُلقاً و خَلقاً نمونههایش اندک است مال تو نباشد.
ما شبها در یک سنگر میخوابیدیم و مصطفی تا دیر وقت برایمان از هستی، عشق، مثنوی، نهج البلاغه و تاریخ اسلام سخن میگفت؛ و اینها همه در پاییز ۱۳۶۱، منطقه عینخوش، لشکر امام حسین، و پیش از عملیات محرم بود. اما یک رفتار مصطفی مرا آزار می داد. او که در مدت کوتاهی برای من به الهه زیبایی، معرفت و ایمان تبدیل شده بود، گاهی رفتاری داشت که برایم عجیب بود، مرا سردرگم کرده بود. وقتی صدای سوت گلوله توپ میآمد که از فراز سر ما عبور میکرد یا وقتی در فاصلهای دورتر از ما گلوله تانک یا خمپارهای به زمین میخورد و منفجر میشد، در حالی که ما احساس خطری نداشتیم و ایستاده بودیم و میخندیدیم، مصطفی خود را به گودالی پرتاب میکرد یا روی زمین درازکش میکرد و دستهایش را دور سرش حلقه میزد. بعد که خطر رفع میشد و بلند میشد، صورتش ارغوانی شده بود، سپس عرقی سنگین بر بدنش مینشست و آنگاه به گوشهای میخزید تا لرزش بدنش را دیگران نبینند. گاهی حتی با افتادن یک بشکه از داخل کامیون بر روی زمین، وحشت میکرد و نیم خیز میشد. برخی شبها با فریاد از خواب میپرید و خودش را به بیرون از سنگر پرتاب میکرد.
من یادگرفته بودم که در این مواقع از او دور شوم، خودم را به ندیدن بزنم و به حال خودش رهایش کنم تا آرام شود. پیش خود میگفتم: مصطفی که مرد با ایمانی است و سابقه زیادی هم در جبهه داشته است، پس چرا اینقدر از انفجار میترسد؟ راستش کسر شأن مصطفی میدانستم که مردی با آن عظمت، چنین رفتاری داشته باشد. وقتی به یکی از مسئولان بالاترمان موضوع را گفتم، گفت «فیلسوفه را میگویی؟ ولش کن، طرف موجیه. اون رفیقمون که روانشناسی خونده، میگه مصطفی پیت استیله». عملیات محرم تمام شد و مصطفی به مرخصی رفت و من نیز به اصفهان بازگشتم تا از درس و مدرسه عقب نمانم. و معمای «مصطفی پیتْ استیل» تمام این سی و پنج سال با من بود تا در جریان زلزله اخیر کرمانشاه این معما حل شد. دلم برای دیدن مصطفی لک زده است.
مقدمه سوم:
دیشب
خاطرهای را از یک بانوی کهنسال ایرانی یهودی خواندم که در کودکی در زمان
جنگ جهانی دوم هنگام فرار با خانودهاش از فرانسه به سوی ایران، در قطار،
گرفتار ایست بازرسی ماموران نازی و برخورد خشن و ترسناک آنها میشوند. شوک
روحی ناشی از این واقعهی ظاهراً کوچک و گذرا، چنان بر ذهن و روان این
کودک حک شده بود که میگفت هنوز پس از هفتادوپنج سال شبها کابوسهایی
میبیند که در جایی ناشناخته و در جنگلی تنها گم شده است. پیرزن گفته بود
«از آن زمان تاکنون نتوانستهام درست بخوابم».
این
را که خواندم دیگر خوابم نبرد تا مطلبی را که سه ماه است درباره کودکان
زلزله زده کرمانشاهی نوشتهام و نیمه کاره رها کردهام، نهایی و منتشر کنم.
درواقع آنچه میخواهم در این یادداشت به آن بپردازم، از آن مواردی است که
هیچ کس نمیبیند و اگر برخی ببینند به راحتی از آن عبور می کنند؛ چون ظاهر
آن، چنان کوچک است که اصلاً جایی برای مطرح کردن در سطح ملی ندارد. اما به
گمان من، باطن آن چنان بزرگ است که اگر به آن نپردازیم به معنی آن است
آینده نسلی را ضایع کردهایم. و مگر نفرموده است که هر کس یک تن را بکشد
گویی همه انسانها را کشته است؟
برای کودکان زلزله
در آذر ماه ۱۳۹۶ خانم نرگس کلباسی از روستاهای سرپل ذهاب تماس گرفت و گفت اینجا پس لرزههایی که میآید برخی بزرگسالان و بیشتر کودکان را بی قرار می کند. باوجود سرما، برخی از مردم از نگرانی شبها حاضر نیستند در بخشهای سالم خانههای شان بمانند و کودکان حتی از خوابیدن در کانکس هم وحشت دارند. میگفت بیقراری و شب اداری کودکان زیاد است. او درخواست داشت تا تعدادی روانشناس را برای مشاوره دادن به خانوادهها به منطقه بفرستیم. با بنیاد توانمندسازی توسعه محور خانواده (توتم خانواده) و گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، صحبت کردم و قرار شد با همکاری این دو نهاد، گروهی از دانشآموختگان روانشناسی، طی چند روز آموزش ببینند و برای اعزام به منطقه، آماده شوند. در جلسات هماهنگی برای اعزام این گروه از مشاوران بود که با اصطلاح PTSD آشنا شدم که سَرواژهای است برای Post Traumatic Stress Disorder و ترجمه آن «اختلال استرسی پس از حادثه» است. استادان روانشناسی گفتند علایمی که خانم کلباسی گفته است، نشانههایی از شیوع سندروم PTSD است که در بزرگسالان به تدریج رفع میشود اما اگر در کودکان زیر هفت سال ظرف چندماه اول پس از حادثه درمان نشود تا آخر عمر با آنها میماند و چنین فردی تا پایان عمر با اختلالات رفتاری و روانی درگیر خواهد بود و دیگر یک انسان طبیعی نخواهد بود و زندگیاش همواره پرتنش و از نظر روانی بیثبات خواهد بود.
داستان از این قرار است که وقتی کسی در معرض یک ترس شدید غیرقابل تحمل قرار میگیرد، مثلاً در شرایط تهدید کننده نزدیک به مرگ قرار میگیرد (مانند قرار گرفتن در معرض انفجار، سقوط، حمله توسط حیوان وحشی و...) یا شاهد یک رویداد وحشتناک و دلهرهآور است (مثل مشاهده تصادف دلخراش، شکنجه، تجاوز، قتل و ...) یا با یک ضربه روحی عظیم روبهرو میشود (مثل مصیبت از دست دادن نزدیکان، سوء استفاده جنسی و ...) دچار چنان شوک روانی و فشار روحی میشود که باعث بروز یک اختلال روانی ماندگار در فرد میشود. به این اختلال روانی، سندروم PTSD میگویند. کودکان بسیار بیش بزرگسالان و زنان بیش از مردان گرفتار این ضایعه میشوند. بیشتر گرفتاران PTSD را سربازان حاضر در جنگ، قربانیان حوادث طبیعی، گرفتار شدگان در جنگ و شکنجه، آوارگان و پناهندگان، و نیز بازماندگان از مصیبتها و تصادفات، تشکیل میدهند.
ترس مداوم از تکرار حادثه، و مرور مداوم و غیرقابل کنترل آن حادثه در ذهن، و یادآوری ناخواسته انواع افکار و احساسات مربوط به آن حادثه، اضطراب، روانپریشی، توهم شنیدن صدا، دیدن کابوس، کرختی، بیعاطفگی، افسردگی، اختلال حافظه، اختلال خواب، شب ادراری در کودکان، افکار خودکشی، تغییرات شخصیتی و کاهش اعتماد به نفس در زندگی روزمره که نهایتاً منجر به انزواطلبی میشود از ویژگیها و نشانههای گرفتاران PTSD است. چنین میشود که وقتی باد درِ اتاق را به هم میزند، خودروی ترمز میکشد، بادکنکی میترکد یا شیشهای میشکند، احساس آن حادثه سهمناک در فرد زنده میشود و تعادل روانی او را به هم میریزد. گاهی چنین افرادی به علت درگیری مداوم احساسی با حادثهای که دیدهاند، همواره آمادهاند تا با یک محرک ساده، خشمی انفجاری از خود بروز دهند. گاهی نیز این ضایعه روانی چنان پیشرفت میکند که علائمی شبیه بیماری صرع بروز پیدا میکند و فرد برای همه عمر گرفتار حملههای عصبی میشود.
البته همه افرادی که حادثهای دلخراش یا وحشتناک میبینند، تا مدتی واکنشهای عصبی و روانی نظیر گریه، غمناکی، بیحسی، خشم، نگرانی و در خود فرورفتن را نشان میدهند. این واکنشها طبیعی است. اما پس از یک ماه باید فروکش کند. اگر نکرد میتواند به معنی آغاز PTSD در فرد باشد. بنابراین کسانی که نزدیکانشان دچار حوادث و مصیبتهای سخت شده اند باید مراقب علایم رفتاری و روانی آنها باشند. معمولاً نشانههای اولیه PTSD در فاصله یک تا شش ماه پس از حادثه، آشکار میشود که اگر درمان نشود میتواند تشدید و ماندگار شود. درمان PTSD نیز هم دارویی است و هم شناختی و رفتاری. اما در هر صورت نیاز به مشاوره با رواندرمانهای حرفهای دارد.
در روزهای جنگ زیاد میشنیدیم که فلان رزمنده در جنگ دچار موج گرفتگی شده است. تا همین چند ماه پیش گمان میکردم موج گرفتگی در جنگ (موجی شدن) یعنی این که موج انفجار باعث شده است که رشتههای عصبی درون بدن یا سلولهای مغزی فرد آسیب ببیند. در همین نشستها با روانشناسان بود که دریافتم یاران رزمندهای که میگفتیم موجی شده اند، گرفتار همین ضایعه PTSD بودهاند. این ضایعه الزاماً ناشی از قرار گرفتن در شرایط انفجار نبوده است، بلکه دیدن بدن پاره پاره دوستان و مشاهده حجم عظیم کشتگان و وحشت شبهای بمباران نیز میتوانسته است باعث گرفتاری به PTSD یا همان موجی شدن، شده باشد. و اکنون بعد از ۳۵ سال تازه فهمیدم چرا به آن موجود رویایی «مصطفی پیت استیل» میگفتند و چه مظلوم بود آدمی که با آن ابهت، گرفتار این ضایعه بود و دیگران هم از سر جهل، آن رفتار را با خنده و تمسخر پاسخ میدادند!
خوشبختانه نکته مهم این است که PTSD در کودکان هم راحتتر وسریعتر قابل تشخیص است و هم سادهتر و بدون نیاز به روشهای دارویی، و صرفاً با روشهای شناختی و رفتاری قابل درمان است. در این زمینه نیز پروتکلهای استاندارد جهانی وجود دارد؛ البته به شرطی که به موقع تشخیص داده و برای درمان اقدام شود.
برای کودکان اگر دوره طلایی درمان (شش ماه اول پس از بروز ضایعه) بگذرد، این ضایعه ماندگار میشود. گرچه همواره قابل درمان است اما هر چه دیرتر شود، درمان سختتر میشود و در صورت عدم درمان نیز عوارض آن تا پایان عمر با فرد میماند. و البته درمان کامل ممکن است تا یکسال هم طول بکشد. یعنی درمانگر هر کودک باید پس از اقدامات درمانی اولیه، تا یکسال او را رصد کند و به او سر بزند و با او ارتباط داشته باشد تا درمان تکمیل شود.
تیم مشاوران ما در دی ماه به سرپلذهاب رفت و کلیه کودکان زیر هفت سال مستقر در روستاهای تحت مدیریت خانم کلباسی را با آخرین تستها و معیارهای معرفی شده جهانی، معاینه و غربالگری کرد. معلوم شد از ۸۰ کودک زیر هفت سال، ۲۱ مورد، یعنی بیش از ۲۵ درصد از کودکان، گرفتار PTSD هستند. درمان بلافاصله شروع شد و از آن زمان به بعد این تیم هر ماه یک هفته به منطقه میرود تا مراحل تکمیلی درمان را دنبال کند. در آخرین سفر این تیم معلوم شد ۱۶ نفر از کودکان تا مرز بهبودی کامل پیش رفتهاند.
من وقتی متوجه شدم که سندروم PTSD تا چه حد در میان کودکان زلزله زده شایع است، اطلاعات جمعیتی پنج شهرستان زلزلهزده کرمانشاه (اسلامآباد غرب، سرپلذهاب، قصرشیرین، ثلاث باباجانی، دالاهو) را بر اساس نتایج سرشماری ۱۳۹۵ بررسی کردم و بر اساس آن، جمعیت کودکان زیر هفت سال این پنج شهرستان را برای سال ۱۳۹۶ برآورد کردم. معلوم شد در زمان زلزله بین ۴۲ تا ۴۵ هزار کودک زیر هفت سال در این مناطق بودهاند. اگر فرض کنیم سهم کودکان گرفتار PTSD در کل این مناطق شبیه روستاهایی باشد که تیم روانشناسان دانشگاه اصفهان بررسی کردند (۲۵ درصد)، میتوان نتیجه گرفت احتمالا بیش از ده هزار نفر از کودکان زیر هفت سال این مناطق، گرفتار سندورم PTSD شدهاند. در همان زمان با تعدادی از مشاورانی که به سایر مناطق زلزله زده رفته بودند هم تماس گرفتم و در مورد شیوع این سندروم پرسیدم. همه تایید میکردند که PTSD در بین کودکان به طور جدی شایع است.
اما چه کردیم؟ روانشناسان ما با انجمنهای روانشناسی کرمانشاه و کشور تماس گرفتند. معلوم شد آنها البته خدمات مشاورهای عمومی در منطقه ارائه میدهند اما نیروی کافی و بودجه لازم برای ورود به مساله بزرگی مثل درمان کودکان مبتلا به PTSD را ندارند. با دوستی که از مقامات استانداری است تماس گرفتم؛ کلاً موضوع برایش تازگی داشت. گفتم لطفاً اطلاعات جمعیتی کودکان زلزله زده و اقدامات انجام شده در مورد PTSD را از بهزیستی استان بگیرید. بعد از چند روز گفت میگویند اطلاعات محرمانه است و خودش حدس میزد هیچ کاری انجام نشده است.
اکنون زمان به سرعت در حال گذر است و ورود به مساله کودکان مبتلا به PTSD تقریبا دارد دیر میشود. نگذاریم بلایی که بر سر کودکان بازمانده از زلزله بم آمد، بر سر کودکان زلزله کرمانشاه بیاید. در جایی خوانده بودم که در جهان سوم وقتی حادثهای رخ میدهد حکومت و مردم بسیج میشوند و ویرانههای فیزیکی حادثه را ترمیم میکنند، اما هیچ کس توجهی به بازسازی روانی مردم آسیبدیده نمیکند. گویی بازسازی خانههای گل از خانههای دل واجب تر است. آخر در کشوری که همه چیز گرد تبلیغات و نمایش میچرخد، ساختن خانههای سیمانی به سرعت به چشم میآید اما آبادی خانههای دل به چشم نمیآید. بگذریم.
اکنون چه باید کرد؟ در روز اول ماه رمضان، دیداری با استاندار محترم کرمانشاه داشتم و اهمیت مساله را برای ایشان باز کردم. قول داد که پیگیری کند، ولی چشمم آب نمیخورد. میدانم که بزرگسالان آنقدر مساله اطراف ایشان ریخته اند که نوبت به کودکان نمیرسد. به گمانم در این مورد عزمی ملی لازم است. ننگ است که ما هزاران دانشآموخته بیکار روانشناسی، مشاوره و علوم تربیتی در کشور داشته باشیم و کودکان زلزله، بییاور بمانند. درخواستم از وزیر محترم «تعاون، کار و رفاه اجتماعی» این است که در کنار همه دغدغهها و نگرانیهایی که میدانم امروز اطراف ایشان گرفته است، دستور فوری و ویژهای به سازمان بهزیستی کشور بدهند که ترتیباتی اتخاذ شود که با همکاری استانداری کرمانشاه، انجمن روانشناسی کشور، دانشگاه رازی و تمام دانشگاههای کشور که دارای رشتههای مشاوره و روانشناسی هستند، اقدامات سازمان یافته و مستمری برای شناسایی و درمان ده هزار کودک در معرض PTSD در مناطق زلزلهزده کرمانشاه شروع شود. پیش از آن که بیش از این دیر شود.
و البته تمام خانوادههای درگیر زلزله که کودک زیر ده سال دارند، خودشان دست به کار شوند و از سازمان بهزیستی، گروه روانشناسی دانشگاه رازی و انجمن روانشناسی استان کرمانشاه خدمات مورد نیاز برای تشخیص و درمان کودکانشان را مطالبه کنند. به گمانم پس از آنکه استان برای امدادرسانی و اسکان موقت زلزله زدگان همه امکانات خود را بسیج کرد، اکنون نوبت آن است که یک بار دیگر همگی دستگاههای مربوطه بسیج شوند تا کودکان زلزله را از تخریبهای روانی حاصل از زلزله رهایی بخشند که این مهم تر از ساخت خانه برای آنهاست.
ما خوشحالیم که امروز به درستی مسئولان آموزش و پرورش دورههای مشاوره و درمان برای بچه های آسیب دیده مدرسه غرب تهران گذشته اند (آن بچه ها نیز شدیداً در معرض گرفتاری به PTSD هستند) اما آموزش و پرورش اگر نگاه بلندمدتی داشته باشد باید بداند که بزودی کودکان زلزله به مدرسه خواهند آمد و اگر امروز مشکلات روحی وروانی ناشی از زلزله در آنها درمان نشود، فردا آموزشوپرورش در تمام مدارس با مشکلات رفتاری روبهرو خواهد بود. بنابراین چرا در همین تابستان پیش رو، تمام مدارس مناطق زلزلهزده به مرکزی برای شناسایی و درمان کودکان گرفتار PTSD تبدیل نشود؟ امیدوارم چنین توانمندیای در مدیران کشور و منطقه وجود داشته باشد.
و اکنون به خوبی میفهمیم که آن بانوی سالخورده یهودی که هفتادوپنج سال است کابوس میبیند و خواب درستی نرفته است به چه علت بوده است. آیا چنین سرنوشتی در انتظار کودکان زلزله است؟
از همه شماهایی که اکنون مطالعه این یادداشت را به پایان میبرید درخواست میکنم که اگر کسی از خانوادههای زلزله کرمانشاه را میشناسید، حتماً این یادداشت را به دست او برسانید تا اگر کودک دارد، پیش از آن که دیر شود برای اقدامات تشخیصی و احتمالاً درمان او اقدام کند.
محسن رنانی
۱۱ خرداد ۱۳۹۷