واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

1.5 میلیون ایرانی در صف مهاجرت به استرالیا وکانادا و خارجستان + تحلیلی بر دلیل

شرایط و تبلیغات به گونه‌ای عمل شده که حتی مردم عادی و متوسط هم به فکر خروج از کشور از طریق خرید خانه و ویلا شده‌اند و باید فکری به حال این موضوع کرد.

 


ادامه مطلب ...

نکاتی در اصلاح فرهنگ اجتماعی و علمی از دید دکتر سریع القلم

دکتر محمود سریع القلم
چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمی­ کند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر روی آجرهای گذشته بگذارند.

دلیل یک
به نظر می­ رسد افراد از طریق تجربه، یاد می­ گیرند که برای بسیاری از کارهای مثبتی که انجام می­ دهند، جواب مناسبی دریافت نمی­ کنند، آنها در نوجوانی و جوانی به تدریج می­ آموزند که کارهای زیر، خیلی فایده و عاقبتی ندارند:

خوبی کردن، رعایت کردن، ملاحظه کردن، منصف بودن، جبران کردن، احترام گذاشتن، جا باز کردن برای دیگران، توانایی دیگران را تقدیر کردن، سهم برای دیگران قایل شدن، انجام وظیفه نسبت به دیگران، نوبت را رعایت کردن، حریم شخصی افراد را ملاحظه کردن، با ادب بودن، وقت گذاشتن، سرموقع رسیدن، گره­ ای را از دیگران باز کردن، پول قرض دادن، حمایت کردن، بد نگفتن، بدی شخصی را نخواستن، کمک کردن و صدها کار مثبت دیگر.

وقتی افراد از همسایه، دوست، همکار، محیط کار و دستگاه های اجرایی در برابر کارهای مثبتی که انجام می ­دهند، جواب شایسته نمی­ گیرند راه خود را می­ روند. و سپس به تدریج از خود می­ پرسند: چرا باید رعایت کنم و وقت بگذارم وقتی از طرف مقابل برخوردِ مثبتی نمی ­بینم. نتیجه آنکه، جامعه مدنی شکل نمی­ گیرد و افراد به گروه های بسیار کوچک رو می­ آورند؛ آنچه جامعه ­شناسان بدان، ذره ذره شدن جامعه می­­ گویند (Atomization). جبران کردن (Reciprocation) و انتظار جبران داشتن، جزیی از طبع بشر است.
وقتی به شخصی که اتومبیل خود را نه دوبله بلکه در ردیف سوم در خیابان پارک کرده می ­گویید: لطفاً قدری جلوتر پارک کنید تا مزاحم رفت و آمد مردم نشوید و پاسخ می ­شنوید: من هر جا دوست داشتم پارک می­ کنم، خودبخود و اتوماتیک می ­آموزید، رعایت کردن معنا ندارد. افراد تجربه می ­کنند که به طور واقعی و جدی، دیگران را قبول نکنند و حداقل این است که بی­ تفاوت شوند؛

دلیل دو

ساختارهای بسیار قدیمی، دو خصلت نسبتاً پایداری را در افراد شکل داده ­اند: حذف و انحصار. چون افراد رعایت یکدیگر را نمی­ کنند و مرتب حریم ­ها را می­ شکنند، دو خصلتِ، حذف دیگران و ایجاد انحصار جایگزین رفتار معقول و تعامل معقول می­ شوند. افراد نسبت به همه شهروندان، احساس وظیفه نمی­ کنند بلکه در گروه های بسیار کوچک، هوای همدیگر را دارند. وقتی شخصی خارج از یک گروه است و مورد وثوق و اعتماد نیست، حذف می­ شود.

افراد در درون و ناخودآگاه به خود می ­گویند: شخصی را قبول کنم که برای "من" فایده ­ای داشته باشد. حذف و انحصار باعث می ­شود تا "ما" شکل نگیرد و ارتباطات اجتماعی خلاصه شود در: من و دوستان من. در فرهنگ شرق آسیا، مفاهیمی مانند: ما، جمع، عامه، عموم و مردم بسیار مقدس هستند و به همین دلیل LG، Samsung، Toyota و Panasonic شکل می­ گیرند. زیمنس و بنز براساس تفکرات لیبرالی شکل گرفته­ اند اما پاناسونیک و سامسونگ براساس تفکرات کنفوسیوسی به وجود آمده­ اند.

هم آلمانی ­ها و هم ژاپنی­ ها، در رعایت کردن حدود و حقوق یکدیگر، تجربه مثبت کسب می­ کنند و می­ آموزند که همدیگر را قبول کنند و اعتماد کنند. آنقدر افراد رعایت هم را می­ کنند که حذف و انحصار بی ­معنا می­ شوند. وقتی فرد الویت داشته باشد، قهرمان شدن و خودنمایی نیز رشد می­ کنند.

خودخواهی و Ego همه جا سایه می­ افکنند. وقتی درک دیگران، فهم دیگران و رعایت دیگران اهمیت نداشته باشند، خود بزرگ ­بینی و خود بزرگ ­پنداری ناخواسته پرورش پیدا می­ کنند. چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمی­ کند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر روی آجرهای گذشته بگذارند. چرا رنسانس علمی در اروپا صورت گرفت چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد. او را نقد کرد ولی حذف نکرد. نظر قبلی را گرفت و آن را بهتر کرد.
چرا گفته می­ شود چهار مرحله از انقلاب صنعتی داشته ­ایم چون به عنوان مثال، نسل دومی ­ها بر کارهای نسل اولی­ های کامپیوتر، بنا کردند، آنها را حذف نکردند، یکدیگر را نابود نکردند، تخریب نکردند بلکه آنرا بهبود بخشیدند تا صنعت کامپیوتر که زمانی در IBM خلاصه شده بود امروز به نرم­ افزار Blockchain تبدیل شود.

در کشورهایی که "جمع" شکل نگرفته، تجربیات منقطع هستند، مرتب اشتباهات گذشتگان تکرار می­شوند، هر فردی به دنبال دُکّان خودش است، ارتباط و اتصال و تداوم نیست. محمدرضا شاه از پدرش نیاموخت که مدیریت یک کشور نمی ­تواند یک نفره باشد. جمعی فکر و عمل نکرد. آنقدر حذف کرد و انحصار ایجاد کرد که در نهایت نتوانست انبوهی از مسایل غفلت شده را حل کند؛

دلیل سه

افراد اگر یکدیگر را قبول کنند، مجبور می ­شوند در کار و پیشبرد کار Share کنند و شریک پیدا کنند. Share کردن یعنی جمعی فکر کردن. جمعی کاری را انجام دادن. جمعی مشکلی را حل کردن. این از ابهت و شوکت افراد می­ کاهد. نمی­ توانند قهرمان شوند و خودنمایی و خودبزرگ پنداری را به نمایش بگذارند (Self-obsession).
در چنین شرایطی، فرد خیلی مهم ­تر از جمع است و خیلی جلوتر از جمع حرکت می­ کند. کار، حل موضوع، سازمان، جامعه و کشور خیلی اهمیت ندارند؛ فرد و عظمت فرد مهم است. این فرهنگ به مریدپروری منجر می ­شود. Shareکردن یعنی نفی فرد و اهمیت جمع. علاوه بر این، افرادی که اهل Share کردن هستند دو ویژگی را در خود به صورت غیرمستقیم ایجاد می­ کنند:
اول، اخلاقی ­تر می­ شوند و خودخواهی­ های آنها کاهش پیدا می­ کند و دوم، بیشتر یاد می­ گیرند چون با صدای بلند اعلام می­ کنند: من خیلی مسایل را نمی­ دانم. به من بیاموزید. ممکن است فقط کسری از مسایل را بفهمم. شاید بدانم. شاید هم ندانم. این گونه افراد به طور واقعی متواضع می­ شوند و اَداهای مصنوعی تواضع را نمی ­توانند از خود نشان دهند. Share کردن و خصلت Share کردن در جوامعی یافت می­ شود که جمع مقدم بر فرد باشد و حقوق اکثریت، مقدم بر خودخواهی­ های فردی باشد؛

دلیل چهار

در جاهایی افراد یکدیگر را قبول ندارند که تفاوت میان نظر (Opinion) و تخصص (Expertise) را نمی ­دانند. همه انسان ها حق دارند نظر بدهند و از مطالعات و تجربیات و مشاهدات خود استفاده کنند. ولی تصمیم­ سازی و تصمیم­ گیری صرفاً در دایره افراد متخصص انجام می­ پذیرد.
در جاهایی که تخصص مبناست، افراد، متخصصین را می ­پذیرند و قبول می­ کنند.
تخصص از سه طریق قابل شناسایی است:
۱) تحصیلات کیفی (و نه ضرورتاً مدرک)،
۲) تجربه
۳) تولید متون.
داشتن مدرک با متخصص شدن متفاوت است. دانشگاه و محل تحصیل، سطح دانش اساتیدی که یک فرد تحصیل کرده در معرض آنها قرار گرفته تعیین کننده هستند. هر فردی که مدرک دکتری داشت دلیل بر تخصص او نیست. در کشورهای غربی، دانشگاه هایی هستند که اگر فردی چندبار به آنها سر بزند، حضور فیزیکی داشته باشد و احیاناً گپی با چند استاد تدارک ببیند، در مدتی کوتاه، دکتری هم می­تواند بگیرد. از افراد باید پرسید: شما کدام دانشگاه درس خوانده ­اید؟ اساتید شما چه کسانی بوده ­اند؟ کدام متون را خلق کرده ­اید؟ تولید انبوه مدرک ­داران باعث می­ شود که آنها، دیگران را قبول نداشته باشند چون خود، مجوز اظهارنظر پیدا کرده ­اند. وقتی مدرک ­داران ده ها برابر تحصیل کرده­ ها می­ شوند و هرم تخصص و دانش و کیفیت تحصیل اصالت خود را از دست می­ دهند، شرایط به گونه­ ای شکل می­ گیرد که همه خود را حداقل در داشتن دکتری مساوی می ­دانند. در کشوری که راحت دکتری می­ دهند، به تدریج تخصص از بین می ­رود.

وقتی دانشگاه های گلابی (ضعیف و کم کیفیت) گسترش پیدا می­ کنند، معنای تخصص از میان می­ رود و غرور کاذب فردی رشد می­ کند. جامعه ­ای که تفاوت میان مدرک ­دارها و تحصیل­ کرده ­ها را بداند، به معنای تخصص هم پی می­ برد. وقتی فردی در لابلای ده ­ها کار و سمت اجرایی از دانشگاهی که رتبه جهانی ۹۰۰۰ دارد دکتری می ­گیرد طبعاً ادعا پیدا می­ کند و دیگران را هم قبول ندارد در حالی که نه درست کلاس رفته، نه درست متون خوانده، نه درست دانشجو بوده و نه درست تحقیق انجام داده­ ولی مدرک دکتری به او مجوزی می ­دهد که "لیست کردن مشکلات جامعه" را به عنوان علم و تخصص به دیگران تحویل دهد. درست درس خواندن در متخصص شدن بسیار کلیدی است.

آیا این چهار دلیل، تقدم و تأخر دارند؟ اصلاح امور از کجا شروع می ­شود؟ دو راه­ حل و راهبرد قابل طرح است:

یکی تخصصی شدن تصمیم­ سازی­ ها و تصمیم­ گیری­ ها و خروج از مرید پروری، فرهنگ حذف و حلقه ­های انحصار و

دوم، تشخیص، اجرا و پرورش فرهنگ مدنی. آموزش گسترده مدنیت برای رعایت حقوق یکدیگر، حساس بودن به قول، وفای بعهد و جا باز کردن برای یکدیگر. تحقق این امور، سهل نیستند. صرفاً با سخنرانی هم بوجود نمی آیند.

دهه ­ها طول کشید تا اروپایی­ ها به سرمایه اجتماعیِ همکاری و اعتماد متقابل دست یابند. آسیایی­ ها این سرمایه اجتماعی را در مکتب کنفوسیوس یافتند. اصل در این چهار دلیل، دستیابی به جمع است. سرمایه، فناوری، صنعت، رشد اقتصادی، مزیت نسبی و تولید ثروت عموماً در قالب سرمایه اجتماعی جمع قابل تحقق هستند. آلمان، ژاپن و اخیراً کره جنوبی نمونه­ های بارز این واقعیت هستند. هیچ کشوری نمی­ تواند بدون تئوری پیشرفت کند. مبنای این تئوری، ایجاد سرمایه­ های اجتماعی- فرهنگی هستند: تعامل، اعتماد، همکاری، برای یکدیگر جا باز کردن و رعایت حدود یکدیگر. سپس با این زیربنا می­ توان به شاخص ­های رشد و توسعه اقتصادی و سپس آزادی دست یافت. مسئولیت این تشخیص و تغییر نزد نخبگان سیاسی است.

تعریف و رفتار با بی شعورها از نگاه رابرت ساتن

آدم بی شعور کسی است که باعث می شود احساس کنیم تحقیر شده ایم، ناتوان هستیم، مورد بی احترامی قرار گرفته ایم، و یا سرکوب شده ایم.

بی شعور کسی است که دانسته دیگران را می آزارد و از این آزار لذت می برد. او از این که با زبان نیش دارش افراد را تحقیر کند و از پا در آورد خشنود می شود. اما آیا راهی برای مبارزه با این آدم های بی شعور وجود دارد؟

به گزارش عصر ایران- رابرت ساتن، روانشناس دانشگاه استنفورد، در کتاب جدیدش راهکارهایی برای رهایی از شر بی شعورها پیشنهاد می کند. از نظر او مبارزه با بی شعوری مهارتی اکتسابی است که آموختنش افراد را در زندگی کاری و شخصی یاری خواهد کرد.

جهان پر از آدم های بی شعور است. هر جا زندگی کنید، هر شغلی داشته باشید، احتمال زیاد پیرامون شما را آدم های بی شعور فرا گرفته اند. پرسش این است که، در این باره چه کار باید کرد؟ دکتر رابرت ساتن استاد روانشناسی در دانشگاه استنفورد قدم پیش گذاشته تا به این پرسش همیشگی پاسخ دهد. او یک کتاب جدید نوشته با عنوان «راهنمای بقا در برابر آدم های بی شعور» که اساسا همان چیزی است که از عنوان آن به نظر می رسد. راهنما برای بقا در مواجهه با آدم های بی شعور در زندگی خودتان.

در سال 2010، ساتن کتاب «ورود بی شعورها ممنوع» را منتشر کرد که بر رویارویی با آدم های بی شعور «در سطح سازمانی» متمرکز بود. در کتاب جدید، او طرحی برای رویارویی با آدم های بی شعور «در سطح بینافردی» ارائه می دهد. اگر شما رئیس بی شعور، دوست بی شعور یا همکار بی شعور دارید، شاید این کتاب مخصوص شما باشد! ساتن می گوید: «بقا در برابر آدم های بی شعور، مهارت است، نه علم. یعنی هر کسی ممکن است در آن خوب یا بد باشد.»

کتاب او درباره پیشرفت در همین مهارت است. من اخیرا با او ملاقات کردم تا درباره راهبردهایش برای «برخورد با آدم های بی شعور» صحبت کنم. منظور او از این حرف چیست که ما باید در قبال آدم های بی شعور در زندگی خودمان مسئولیت پذیر باشیم و چرا او می گوید که «خودآگاهی کلید تشخیص این حقیقت است که شاید آدم بی شعور در زندگی شما خودتان باشید!» او به من می گوید: «شما باید خودتان را بشناسید. درباره خودتان صادق باشید و به آدم های پیرامون خودتان تکیه کنید تا به شما بگویند که چه موقع آدمی بی شعور هستید و هنگامی که آنها به اندازه کافی مهربان هستند که این را به شما بگویند، گوش کنید.»

چگونه از شر بی شعورها خلاص شویم؟

 

متن کامل گفتگو با او از این قرار است. این گفت‌وگو را سایت ترجمان علوم انسانی به فارسی برگرداننده است.
*چگونه است که استادی در دانشگاه استنفورد این همه از وقت خود را صرف اندیشیدن درباره آدم های بی شعور می کند؟

- خب، این موضوع تا حدی مبتنی بر نوعی منطق فکری است. من درباره ابراز احساسات در زندگی سازمانی تحقیقات زیادی انجام داده ام، از جمله این که چگونه باید با آدم های بی شعور برخورد کرد. من آن موقع از این واژه استفاده نمی کردم، اما این اساسا همان کاری بود که من انجام می دادم. من حتی به عنوان مسئول جمع آوری قبض تلفن اندکی تحقیقات قوم شناختی انجام دادم که در حین این کار تمام طول روز با آدم های بی شعور سروکار داشتم. همچنین بخشی از دانشکده ای بودم که قانون "ورود بی شعورها ممنوع" داشت، جدا می گویم و ما واقعا این قانون را اجرا کردیم.

*ببخشید چی؟ سیاست ورود بی شعورها ممنوع در دانشکده چگونه چیزی است؟

- ما هنگام تصمیم گیری برای استخدام افراد، آشکارا درباره این موضوع صحبت می کردیم. دانشگاه استنفورد مکانی است با پرخاشگری منفعلانه، بنابراین این موضوع خیلی جلوی چشم نبود. اما اگر کسی مثل یک آدم نفهم رفتار می کرد، ما به آرامی از او دوری می کردیم و زندگی را برای او سخت می کردیم. ایده ما آن بود که در صورت امکان از استخدام آدم های بی شعور خودداری کنیم و اگر آدم بی شعوری از زیر دست مان در رفت و به دانشکده راه پیدا کرد، به طور جمعی با او برخورد کنیم

*قبل از آن که درباره بقا در برابر آدم های بی شعور صحبت کنیم، ما به تعریفی مناسب از آدم بی شعور نیاز داریم. شما می توانید همچین تعریفی ارائه کنید؟

- تعاریف آکادمیک بسیاری وجود دارد، اما من آن را چنین تعریف می کنم: آدم بی شعور کسی است که باعث می شود احساس کنیم تحقیر شده ایم، ناتوان هستیم، مورد بی احترامی قرار گرفته ایم، و یا سرکوب شده ایم. به زبان دیگر، کسی که باعث می شود احساس کنید وجودتان هیچ ارزشی ندارد.

*بنابراین آدم بی شعور کسی است که به دیگران اهمیت نمی دهد؟

- من بین بی شعورهای قسم خورده و موقت تمایز می نهم، زیرا همگی ما تحت شرایط نادرست می توانیم بی شعورهای موقت باشیم. من درباره کسی صحبت می کنم که پیوسته این چنین است، که پیوسته با دیگران چنین برخورد می کند. من فکر می کنم موضوع پیچیده تر از آن است که به سادگی بگوییم که آدم بی شعور کسی است که به دیگران اهمیت نمی دهد. در واقع برخی از آنها واقعا به دیگران اهمیت می دهند، آنها می خواهند که شما احساس کنید آسیب دیده اید و ناراحت باشید، آنها از این امر لذت می برند.

*چه تعداد از افرادی که در پی راهبردهای بقا در برابر بی شعورها هستند، از درک این امر عاجز هستند که خودشان بخشی از گروه آدم های بی شعور هستند؟

- این پرسش مهمی است. دلیل آن که من آدم بی شعور را کسی می دانم که باعث می شود شما احساس کنید تحقیر شده اید، ناتوان هستید و غیره، آن است که شما باید در قبال آدم های بی شعور در زندگی خودتان مسئولیت پذیر باشید. برخی افراد واقعا آنقدر نازک نارنجی هستند که تصور می کنند همه آنها را می رنجانند در حالی که هیچ مسئله شخصی در کار نیست. مسئله دیگر که شما هم به آن اشاره کردید، این است که چون بی شعوری بسیار واگیردار است، اگر شخصیت شما طوری باشد که هر جا می روید، مردم واقعا با شما مثل شخصی بی ارزش برخورد می کنند و بدتر از دیگران با شما برخورد می کنند، احتمال زیاد شما کاری می کنید که این مجازات را بر می انگیزد. می توانید این امر را در رابطه با دونالد ترامپ مشاهده کنید. من نمی خواهم خیلی درباره وی صحبت کنم اما فکر می کنم این بخشی از زندگی وی است. اگر شما عملا به همه اهانت کنید، آنها نیز جواب شما را با اهانت خواهند داد

*خب، من نمی خواهم رئیس جمهور را بی شعور بنامم اما می خواهم بگویم که تمام شرایطی که شما در کتاب خود درباره بی شعورها برشمرده اید درباره او صدق می کند.

- بله، من هم او را بی شعور نمی نامم، اما با ارزیابی شما موافقم.

*مطمئن ترین راه برای این که کسی تشخیص دهد که مثل فردی بی شعور رفتار می کند، چیست؟ من فرض می کنم که اکثر ما گاهی بی شعور هستیم اما ترجیح می دهیم چنین نباشیم.

- فرض ما کاملا درست است. در این باره برخی شواهد در کتاب وجود دارد که افراد اندکی معترفند که بی شعورند در حالی که بسیاری از افراد می گویند که توسط بی شعورها سرکوب شده اند. در اینجا اختلاف عظیمی وجود دارد. مهم ترین چیزی که این تحقیق درباره خودآگاهی می گوید آن است که بدترین کسی که می توان از او درباره بی شعوری کسی پرسش کرد، خود آن فرد بی شعور است و بهترین کسانی که می توان از آنها در این باره پرسش کرد، افراد پیرامون وی هستند که آن فرد را حداقل تا حدی می شناسند. اصل بنیادی: بی شعورها د ر زندگی خود به کسی نیاز دارند که به آنها بگوید بی شعور هستند.

*بی شعوری راهبرد برجسته ای برای رابطه سازی نیست، اما به نظر می رسد با موفقیت شغلی هم خوانی دارد. مثلا بی شعور معروفی مثل استیو جابز را داریم. چرا چنین است؟

- بله، اگر شما در موقعیتی باشید که نوعی بازی من می برم، تو می بازی در سازمان باشد، آنگاه شما به هیچ گونه همکاری از سوی رقبای خود نیاز ندارید و بی توجهی به دیگران طوری که احساس کنند وجودشان هیچ ارزشی ندارد شاید ارزشمند باشد اما این موضوع با دو مشکل روبرو است. یکی آن که در اغلب موقعیت ها، شما عملا نیازمند همکاری هستید و ما تحقیقات بسیاری در دست داریم که نشان می دهد افرادی که دهنده هستند نه گیرنده، در دراز مدت عملکرد بهتری دارند. اگر شما بازی کوتاه مدتی انجام می دهید، آنگاه بله، بی شعور بودن ممکن است مزیت داشته باشد، اما من تا حد زیادی متقاعد شده ام که این راهبرد در اغلب موقعیت ها کارکرد ندارد.

*اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم که نمونه هایی از آدم های بی شعور در دنیای تجارت هستند که به واسطه بی شعوری خودشان متضرر شده اند. مثلا می توان از تراویس کالانیک مدیرعامل سابق اوبر نام برد.

- درست است. معمولا بی شعور بودن در دنیای تجارت با هزینه هایی همراه است. برای مثال هنگامی که فرد بی شعور به مقامات بالاتر در شرکت صعود می کند، ممکن است با بیرون راندن بهترین افراد، تخریب بهره وری و خلاقیت آنها و مواردی از این دست، سازمان پیرامون خود را نابود کند.

*اجازه دهید به موضوع اصلی کتاب بپردازیم، یعنی چگونگی برخورد با آدم های بی شعور. به من بگویید که بهترین راهبرد شما برای خنثی سازی یک بی شعور چیست؟

- نخست این به میزان قدرت شما بستگی دارد و دوم به این که چقدر وقت دارید. اینها دو پرسشی هستند که شما باید قبل از هر گونه تصمیمی پاسخ دهید. با فرض این که شما قدرت هری کثیف را ندارید یا مدیرعامل نیستید و نمی توانید افرادی را که دوست ندارید به سادگی اخراج کنید، فکر می کنم از لحاظ راهبردی دو کار را باید انجام دهید. در ابتدا، شما باید شواهدی را جمع آوری کنید. همچنین باید یک ائتلاف تشکیل دهید. یکی از شعارهای من این است که باید بی شعورهای پیرامون خودتان را بشناسید. ما قبلا درباره بی شعورهای قسم خورده در برابر بی شعورهای موقت صحبت کردیم اما تمایز واقعا مهم دیگر آن است که برخی افراد، همان طور که آغاز بحث اشاره کردید، بی شعورهایی بی علامت هستند و خودشان نمی دانند که آدم هایی نفهم هستند، اما شاید نیت شان خیر باشد. در این موقعیت، شما می توانید گفتگوهای پشت پرده داشته باشید، به آرامی به آنها بفهمانید که از حد و مرزی مشخص تجاوز کرده اند. این نوعی کار ساده اقناعی است. اما اگر او یکی از آن بی شعورهای ماکیاولی صفت است که با شما همانند یک آشغال برخورد می کند زیرا بر این باور است که روش پیشرفت چنین است، در این حالت شما باید در صورت امکان سریعا از آنجا خارج شوید

*اجازه دهید این موضوع را ملموس تر نماییم. فرض کنیم شما کسی هستید که با رئیسی بی شعور دست و پنجه نرم می کنید. آشکارا عدم تقارن قدرت وجود دارد. بنابراین به همین سادگی نیست که به او بگویید بی شعور است. من گمان می کنم این موقعیت رایجی در بین بسیاری از خوانندگان علاقه مند به این کتاب است. توصیه شما چیست؟

- پرسش نخست این است که آیا شما می توانید کار خود را ترک کنید یا به بخش دیگری انتقالی بگیرید؟ اگر شما تحت ریاست بی شعوری قسم خورده هستید، این بدان معناست که شما رنج می کشید و اگر چنین است، شما باید از آنجا بیرون بیایید. موضوع به همین سادگی است. پرسش دوم آن است که، اگر شما باید تحمل کنید، آیا می خواهید مبارزه کنید یا فقط می خواهید با این موضوع کنار بیایید؟ اگر می خواهید مبارزه کنید، به برنامه و گروه امدادی نیاز دارید. شما باید شواهد خود را گردآوری کنید و سپس شانس خود را امتحان کنید. به هر حال من به مردم می گویم که بکوشند تا حد امکان کمترین تماس را با بی شعورها داشته باشند و راهبردهایی برای انجام این کار در کتاب ارائه کرده ام. یکی از ساده ترین و در عین حال سخت ترین کارهایی که می توانید انجام دهید آن است که اصلا اهمیت ندهید. اهمیت ندادن باد یک آدم بی شعور را می خواباند. هنگامی که فرد بی شعور با بداخلاقی با شما رفتار می کند، او را نادیده بگیرید. درباره زمانی فکر کنید که شب به خانه بر می گردید و این که آن بی شعور در آنجا نیست و وجودش اهمیتی ندارد. به این فکر کنید که چگونه یک سال دیگر آن بی شعور در زندگی شما نخواهد بود، اما باز هم همان بی شعوری خواهد بود که همیشه بوده است.

*اگر فرد بی شعور، دوست یا همکار شما باشد، چه باید کرد؟ آیا این نیازمند راهبردی متفاوت است؟

- شانس خلاصی از دست آنها بیشتر است زیرا قدرت بیشتری دارید اما راه حل ساده تری برای برخورد با چنین موقعیتی وجود دارد؛ صرفا آنها را نادیده بگیرید. من در محیط آکادمیک هستم، یعنی شمار زیادی بی شعور وجود دارد که نمی توانیم اخراج شان کنیم اما می توانیم مطلقا آنها را نادیده بگیریم. ما مجبور نیستیم آنها را به رخدادها یا گردهمایی ها دعوت کنیم. می توانیم مودبانه از آنها دوری کنیم و در صورت ضرورت به آنها لبخند بزنیم اما به جز این، صرفا آنها را نادیده می گیریم. این روش ما برای برخورد با بی شعورها است اما موقعیت هایی وجود دارد که شما برای بقا شاید مجبور باشید خودتان هم بی شعور باشید زیرا هیچ راه دیگری ندارید مگر این که واکنش نشان دهید. این چیز ایده ئالی نیست، اما اگر این همان کاری باشد که مجبور به انجامش هستید، باید این کار را بکنید.

*آنچه گفتید کاملا به پرسش بعدی من مربوط می شود. آیا اصلا درست است که با بی شعوری یک بی شعور را از میدان به در کنیم؟

- حتما چنین است. من می کوشم تا این امر را از چشم انداز خواننده بنگرم. اگر کسی تاریخچه ای طولانی در آزار شما دارد و دارای شخصیتی ماکیاولی صفت است، تنها چیزی که وی می فهمد نمایش قدرت است. اگر چنین است، بهترین راه برای محافظت از خودتان این است که با هر آنچه در اختیار دارید مقابله به مثل کنید. ببینید برخی افراد سزاوار هستند که با آنها بد برخورد شود. مهمتر از آن، نیاز دارند که با آنها بد برخورد شود. گاهی باید با همان زبانی که یک بی شعور می فهمد، با او صحبت کنید و این بدان معنا است که باید خود را به این موضوع آلوده کنید.

*اغلب ما نمی خواهیم بی شعور باشیم اما گاهی هستیم. برای مثال، هنگامی که صبح از خواب بیدار می شوم، اغلب یک بی شعور غرغرو هستم. من به این یا آن دلیل نمی خواهم از خواب برخیزم، بنابراین از رختخواب بیرون می غلطم و 30 دقیقه نخست روز را همانند آدم بی شعور به این سو و آن سو می چرخم. هر روز چنین نیست، اما گاهی این اتفاق رخ می دهد و شرم آور است. بنابراین فکر می کنم پرسش من این است که، ما چگونه می توانیم بهتر جلوی گرایش های بی شعورمآبانه خودمان را بگیریم؟

- نخست، چنین به نظر می رسد که شما خودآگاه هستید و این چیز خوبی است اما ببینید، موقعیت های خاصی وجود دارد که اغلب ما را به آدم های نفهم تبدیل می کند و ما باید از این نکته آگاه باشیم و بکوشیم تا تکنیک هایی برای آرام کردن خودمان پیدا کنیم. برای مثال کمبود خواب یکی از حتمی ترین راه ها برای تبدیل شدن به آدمی بی شعور است. اگر خسته هستید و عجله دارید، احتمالا یک بی شعور خواهید بود. اگر در موقعیتی خاص از قدرتی ویژه برخوردار هستید، با خطر تبدیل شدن به فردی بی شعور روبرو هستید. یکی از چیزهایی که من آموخته ام، آن است که اختلافات زیاد از لحاظ قدرت، بدترین جنبه وجود ما را آشکار می سازد. سرانجام باید خودتان را بشناسید، درباره خودتان صادق باشید و به آدم های پیرامون تان تکیه کنید تا به شما بگویند که چه موقع بی شعور هستید و هنگامی که آنها به اندازه کافی مهربان هستند که این را به شما بگویند، گوش کنید.

*افلاطون در رساله جمهور این استدلال معروف را مطرح می کند که یک دیکتاتور، هر اندازه هم قدرتمند باشد، سرانجام با فاسد ساختن روح خودش رنج می کشد. شما استدلال مشابهی درباره بی شعورها مطرح می کنید، اینکه آنها ممکن است در زندگی پیروز شوند اما با این وجود به عنوان انسان می بازند.

- چه جالب، من هرگز ارتباط دیدگاه خودم را با دیدگاه افلاطون نشنیده بودم. این پرسشی نیست که من انتشار شنیدن آن از یک روزنامه نگار را داشته باشم اما حدس می زنم که این همان نظریه پرداز سیاسی سابق است که سخن می گوید. باید بگویم که من این ارتباط را دوست دارم. ما می دانیم که بی شعورها دارای تاثیری مخرب بر افراد پیرامون خود هستند. برای مثال، مطالعاتی طولانی وجود دارد که تقریبا به وضوح نشان می دهد افرادی که سالیان دراز تحت ریاست بی شعورها کار می کنند، سرانجام بیشتر افسرده خواهند بود، بیشتر مضطرب خواهند بود و از سلامتی کمتری برخوردار خواهند بود. بنابراین، شواهدی قانع کننده در دست است که بی شعورها انسان هایی وحشتناک هستند که به دیگران ضرر می رسانند. من فکر می کنم شیوه ای که شما مشابهت دیدگاه مرا به دیدگاه افلاطونی توصیف کردید، بسیار زیباتر از هر آن چیزی است که من می توانم بگویم. پایان کار اگر شما یک بی شعور باشید شما انسانی شکست خورده به شمار می روید، زیرا رنج غیر ضروری را ترویج می کنید. چه چیز دیگری می توان گفت؟
نویسندگان:

رابرت ساتن (Robert Sutton): استاد مدیریت دانشگاه استنفورد است و در حوزه پژوهش های مدیریتی فعالیت می کند. ساتن چندین کتاب پرفروش نوشته است.
شان ایلینگ (Sean Illing): مصاحبه گر تارنمای ووکس است و پیش از این به تدریس فلسفه و سیاست در دانشگاه مشغول بوده است.



مرتبط:

- درباره شناخت سایکوپت Psychopath

- معرفی کتاب "بی شعوری"




تحلیلی بر نقش امید به آینده در نگاه انتظار و نیازهای کنونی جامعه انسانها

انفعال، ابتذال، انتحار

سه شنبه ۰۷ فروردین ۱۳۹۷

طى یکى دو سال اخیر، بارها موضوع «خودکشى » برخى مردان و زنان، در صدر اخبار حوادث جامعه شهرى نشسته و ذهن و زبان مردم را به خود مشغول داشته است. واقعه وقتى دردناک و اسفبار مى ‏شود که خبر خودکشى دختران یا پسرانى جوان منتشر شده یا فیلم گفت ‏وگوى آنان، پیش از پرتابشان از بلنداى پلى در یک بزرگراه شهرى بر صفحه تلفن‏ هاى همراه، دست به دست شود.


مصادیق پروازى این‏چنین سیاه و مرگبار، در سایر نقاط جهان، حکایت از واقعه‏ اى در ابعاد جهانى مى کند؛ چنان‏که ذهن برخى جامعه‏ شناسان و روان‏شناسان داخلى و خارجى را به خود درگیر ساخته و درباره این وقایع، تحلیل‏ هاى گوناگونى ارائه کرده‏ اند.
پروژه «نهنگ آبى »، تنها یکى از عوامل مؤثّر در این وقایع شناخته شده و درباره ‏اش داد سخن داده‏ اند.
معلوم و مسلّم است که انسان معاصر در عصر حاضر، رویارو با مسئله‏ اى این‏چنین دردناک است. موضوعى آشکار و از پرده بیرون افتاده که به دلیل تکثّر، نمى توان نادیده‏ اش گرفت و درباره‏ اش اندیشه نکرد.

انتشار فیلم کوتاهى از گفت‏وگوى دو دختر اصفهانى ، که هر لحظه به لبه پرتگاه نزدیک و نزدیک‏تر مى شوند، قلب‏ ها را فشرد و همه را متأثّر و اندوهناک ساخت؛ در حالى که مى شد سرزندگى را در سیماى آن دو نوگل دید؛ همانان که لحظاتى بعد در برابر دیدگان رهگذران در یک بزرگراه پرپر شده و از بین رفتند. اگر صداى آنان شنیده نمى شد، هر بیننده‏ اى گمان مى برد آن دو در حال رفتن به جشن تولّد یکى از دوستانشان، در میان جمعى شادمان و سرخوشند. آنها تحت تأثیر داروهاى روان‏گردان نبودند و اگر چه از منظره اى مختلف این واقعه مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است، امّا واقعیت خودکشى به رغم همه برخوردارى ها در میان بى دردى و در فصل جوانى ، قابل انکار نیست و تعدّد واقعه نیز نشان مى دهد که با موردى استثنائى و خلاف قاعده مواجه نیستیم. به قول شاعر باید گفت:

خبر آمد خبرى در راه است‏

ناهنجارى ویژه‏ اى که در رویکرد برخى جوانان به خودکشى خود را نشان مى دهد.
آنچه که انسانى را تا منتها الیه جاده مرگ مى کشد، «انفعال شدید»، «یأس شدید» و فقدان انگیزه ‏اى براى ادامه حیات است.
آن هنگام که انسانى «فردا» را فراروى خود تیره و تاریک ببیند، در اوج انفعال، خود را به یکى از مهلکه‏ ها درمى افکند:
1. ابتذال؛
2. انتحار.
اتّفاقى در درون یا اتّفاقى در بیرون، همچون نا به‏ سامانى هاى محیط اجتماعى و ... گاه چنان نهال تلخ بدبینى ، پوچى و انفعال را آبیارى مى کنند که لاجرم، شکوفه سیاه انتحار به بار مى نشیند.
شکست در ماجرایى عاشقانه، سرخوردگى و سپس دویدن‏ هاى تمام نشدنى در میان چالش‏ هاى ناخواسته، تنها مصادیقى از اتّفاقاتى هستند که گاه فراروى انسانى رخ نموده و او را بر سر دو راهى تن دادن به ابتذال و خوش‏ باشى نابخردانه یا انتحار مخیر مى سازد؛ لذا آنکه بی باکى و تهوّر تن دادن به‏ انتحار را در خود نمى بیند، تن به مرداب ابتذال مى دهد تا آنچه را به عنوان رنج مى شناسد، به دست تندباد فراموشى بسپارد.
انگیزه بودن و زندگى ، همراه با شادمانگى را در آنکه فراروى خود، افقى تیره و تار مى بیند، نمى توان دید. جوانى که درسینه خود، چاله‏ اى و فرادست خود، پرده‏ اى سیاه مى بیند و قدرت مرتفع ساختن این دو را در خود نمى شناسد، لاجرم به یکى از دو گزینه گفته شده روى مى آورد. به عبارتى او مرگ را تحمّل‏ پذیرتر از حیات قرین با چاله ‏اى سیاه در سینه شناخته و بدان تن مى سپارد.
نگارنده، همه توجّه خود را معطوف وجود برخى پروژه‏ هاى مرگ‏ آفرین، همچون «نهنگ آبى » در شبکه‏ هاى مجازى نمى سازد؛ اگر چه آن را منکر نیست و بى تأثیر نمى شناسد؛ به عبارتى جمله حوادث اخیر را نمى توان معلول این‏گونه بازى ‏ها و پروژه‏ ها دانست؛ زیرا دلیلى و قرینه‏ اى مشاهده نمى شود که همه آنانى که دست به انتحار زده‏ اند، تحت تأثیر این پروژه شیطانى بوده‏ اند.
در نگرش دینى و آموزه‏ هاى توحیدى ، جان آدمى ، به دلیل علوّ شأن، متوجّه و معطوف حقیقتى نورانى است و در باطن خود، جوینده کمالاتى آسمانى و گریزان از همه آنچه پلیدى و کثیفى است.
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛  1
این فطرتى است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آئین استوار؛ ولى اکثر مردم نمى دانند.»
به قول رسول خاتم (ص):
«کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة؛ 2
همه تولّد یافته‏ ها بر فطرت الهى به دنیا مى آیند.»
و در این معنا، هیچ استثنائى نیست، این شرایط خانوادگى ، اجتماعى و سایر عواملند که مولودى را از مسیر روشن و بر حق، خارج ساخته و به مغاک سیاه کفر و شرک و ضلالت درمى افکنند.
میل باطنى هر نوتولّدیافته‏ اى ، نیل به فراخناى آسمان نور و روشنایى و کمال مطلوب الهى است و هر چه به نوجوانى و جوانى نزدیک‏تر مى شود، این میل در او شدّت مى گیرد؛ مگر آنکه ...
به عکس زنان و مردان میانسال و پیرسال، نوجوان وجوان، نگاهش به افق پیش رو و فرداست و به جز خاطراتى از بازى ‏هاى کودکانه و زندگى در صحن خانه و خانواده، گذشته‏ اى و تاریخى ندارد.
«فقدان هدایت و ارشاد لازم یا سرکوب میل باطنى »، قوّه خدادادى و میل باطنى کودک و نوجوان را در پس پرده برده و مجال عرض اندام را از آن سلب مى نماید؛ به عبارتى دیگر، آن زمان که فرزندان زندگى ما، میان میل باطنى و فطرى خود و جهان بیرونى (مناسبات و معاملات فردى و جمعى ) هم‏خوانى و هم‏نوایى (مجانست) را تجربه کنند، پروازى آرام، مؤثّر و پیش برنده را آغاز کرده تا دور دست عالم نور و روشنایى برکشیده مى شوند؛ امّا اگر به هر نحو و نوع، در جان ایشان دستکارى اتّفاق بیفتد (در اثر تعلیمات و القائات مغایر با طلب جان) یا آنکه در جهان بیرونى ، مطلوب جان در صورت مناسبات و معاملات سیاسى ، اجتماعى ، اقتصادى و ... فراروى آنها قرار نگیرد، آنان در چالشى بزرگ و تناقضى دهشتناک گرفتار آمده و فراروى خود، راهى جز غلتیدن به یکى از دو راه ابتذال یا انتحار نمى نگرند.
وقوع انفعال، نقطه عطفى است که فرزندان آدمى را بر سر دوراهى یادشده مستقر مى سازد. این در حالى است که جان متعالى و فطرت الهى ، هیچیک از این دو را پذیرا نیست و مطلوب نمى شناسد.
انتحار، تجربه مرگ طبیعى ، واسپس حیات طیبه و به مثابه پلى براى دست‏یابى به حیات باقى نیست و نمى باید این دو، یعنى انتحار و مرگ را یکى دانست.

سرانجام انتحار، سقوط در مغاک سیاه جهنّمى، ولی مرگ واسپس حیات پاک، صعود به مدارج عالى و متعالى است. عرض کردم دستکارى نابخردانه (و خلاف ناموس هستى که عین تعادل، زیبایى و تعالى است)، در جان انسان یا جهان که انسان‏ ها در آن سیر و سفر مى کنند، طریق پرسنگلاخى را پیشنهاد و مهیا مى کند که سرانجامش، جز سیاهى نیست.
مى خواهم عرض کنم این مائیم که دانسته و ندانسته، نوجوان و جوان را راهى یکى از دو جاده سیاه مى کنیم.
این تعلیمات و القائات دانسته و ندانسته ما یا جامعه و جهانى که ما ساخته و از آن لغزشگاهى براى سوق پیدا کردن آن بى ‏گناهان به سوى هلاکت‏گاه پرداخته ‏ایم، است که نوجوان و جوانى را به سوى پرتگاه هلاکت مى ‏کشد. این ما شامل همه اشخاص و عوامل شناخته و شناخته نشده ‏اى مى ‏شود که در وقوع یکى از دو واقعه یا هر دوى آنها مؤثّر بوده یا هستند.
معلّمان حقیقى (انبیاء و اولیاء) همه همّتشان مصروف پاسخ‏گویى به طلب جان آدمى است و ایجاد زمینه‏ ها و امکاناتى در جهان خارجى (متّکى و مبتنى بر نظام عادلانه) تا در هماهنگى و هارمونى چشم‏نوازى ، جان و جسم فرزندان آدمى ، سیر و سفرى زیبا به سوى آینده ‏اى الهى را تجربه کند و به هیچ‏روى در موقعیت انفعالى ، زمینه‏ ساز ابتذال یا انتحار قرار نگیرد.
 
مجاهدى که جهان خارجى دست‏ساز ظالمان را هم‏ افق و هم‏سو با جهان باطنى خود نمى ‏یابد، پاى در میدان جهاد مى ‏گذارد تا شاید در اثر مجاهدت و حذف عوامل مزاحم و مانع، نوعى هماهنگى و تعادل در میان «جهان خارجى و عالم درونى » را تجربه کند و سیر و سفرى عمومى را براى تجربه کمالات ظاهرى و باطنى فراهم آورد.
بى ‏سبب نیست که در تعلیمات آسمانى ، همواره پنجره ‏اى بر افقى روشن بر آدمى گشوده مى ‏شود؛ فصل رهایى و ظهور موعود، تا در گام نخست، انگیزه بودن و رفتن و سپس میل به مجاهدت براى دست‏یابى به آن مطلوب، در پیروان ایجاد شود و سپس فراخوانى براى سیر و سلوک در جاده‏ اى که به آن عالم نورانى منتهى مى شود.
همه تعلیمات آسمانى ادیان توحیدى در سه ساحت عقیدتى ، اخلاقى و عملى ، شامل اشارات فکرى و اعتقادى به سوى آن مطلوب و فرهنگ، فرهنگى و ادبى براى رفتن و سرانجام دستورى براى بالا رفتن از نردبان‏ نورانى ‏اند.
همه این معانى را در آموزه ‏هاى موعود گرایانه مورد توجّه عموم ادیان توحیدى ملاحظه مى ‏کنید. به عبارتى منجى ‏گرایى و مهدویت، جان جمله آموزه‏ هاى دینى ، منظور از آن آموزه‏ ها و رهنمون به سوى آن عالم پاک است؛ عالمى که در آن، جسم و جان در هماهنگى تام، به آرامشى اثیرى و بالنده مى ‏رسد. تصویر ارائه شده از «فردا»، در آموزه ‏هاى مهدوى ، همواره «روشن»، «هماهنگ» و «هم‏ افق» با جان و فطرت آدمى ، انگیزه ‏دهنده و شورآفرین است تا هر انسان باورمند به آن آموزه ‏ها، همه قواى جسمانى و روحانى را در کارى وارد کند که او را به سوى آن جاده سوق مى ‏دهد و بر آن مى ‏دارد تا در جاده ‏اش، سیر و سلوک کند.
حقیقت آموزه ‏هاى مهدوى مندرج در تعالیم وحیانى و کلام حضرات معصومان (ع) ذیل سه وجه یادشده، قابل شناسایى و دیدار است:
* پاسخ دهنده به طلب جان آدمى ؛
* هدایت همه قواى ظاهرى و باطنى به سوى آرمان ارائه شده؛
* و سرانجام سیر و سلوک تا دست‏یابى به حقیقت مطلوب و مطلوب حقیقى است.
ویژگى آرمانى و متعالى این آموزه سبب مى ‏شود که خستگى ، وازدگى و انفعال بر لایه‏ هاى درونى جان انسان راه پیدا نکند.
آموزه‏ هاى حاصل از علم خودبنیاد جدید که فرزند بلافاصل تاریخ و تفکّر اومانیستى غربى است، از این ویژگى ‏ها تهى است. علّت این امر هم معطوف به «رویکرد این جهانى » و سکولار غرب به عالم و آدم و رویگردانی (اِدبار) به معاداندیشى ویژه تفکّر دینى است.
غرب مدرن، چاله و چالش حاصل از این ضعف در خانه جان انسان عصر مدرن را با «جعل ایدئولوژى » هاى پى ‏در پى سیاسى ، اجتماعى و جعل «اسطوره ‏ها و قهرمانان» زمینى در عرصه‏ هاى مختلف ورزشى ، هنرى و ... جبران مى ‏کند. ایدئولوژى ‏ها مرام‏هایى هستند که مرگ این حوزه فرهنگى و تمدّنى الحادى را به تأخیر انداخته و هر دم انگیزه‏ اى و امیدى براى تجربه جهانى آکنده از برخوردارى ، پیشرفت و رفاه به بدنه نحیف آن القاء مى ‏کند و مجال بروز احساس نیاز به دین کامل و جست‏ و جوى آن را مى ‏پوشاند و اسطوره‏ هاى جعلى ، الگویى و مدلى براى بودن و زیستن را فراروى مردم قرار مى ‏دهد تا میل کمال‏طلب شخصى انسان‏ها را تشفّى داده و آنها را با مشغول شدن به سراب، از جست‏وجوى آب‏ زلال بازدارد. بدین‏وسیله، انرژى مردم تخلیه و همه فرصت‏ها از دست آنها ربوده مى ‏شود تا زمان تجربه پیرى و بازنشستگى و مرگ فرا رسد.

مجموعه سرگرمى ‏هاى حیوى (حیوانی) و شهوى (شهوانی) نو به نو در غرب، هماره بر طلب جان آدمى ، خاکستر ریخته، مجال بیدارى و هوشیارى لازم را از آن بازمى ‏ستاند؛ امّا در میان ساکنان سرزمین‏هاى شرقى و اسلامى ، وضع دیگرى است.
آنان طى قریب به دویست سال اخیر، در جایى میان آسمان و زمین سیر مى ‏کنند، نه شرقى شرقى و نه غربى غربى ‏اند.
باقى ‏مانده‏ هاى آثار و آداب حوزه فرهنگ دینى ، آنان را به سوى آسمان و لهیب شهوت جهان مدرن غربى ، آنان را به سوى زمین مى ‏خواند. در موقعیتى نه این و نه آنى ، که از آن، با عنوان «غرب‏زدگى » یاد مى ‏شود. تفصیل این وضع فرصتى دراز مى طلبد.
وضع و موقعیت نوجوانان و جوانان، در این میانه از همه آشفته‏ تر و قابل تأمّل‏تر است.
پوشیده نیست که نقل ماجراهاى سال‏هاى گذشته، «نشخوار سالخوردگان» است. این گروه اجتماعى ، همه حواسّ خود را معطوف به گذشته و به نقل خاطرات رفته مشغول مى ‏سازند و گاه از آن‏همه گذشته با افتخار و بى ‏افتخار، ایده‏ اى و آرمانى براى نوجوانان و جوانان مى ‏سازند.
این در حالى است که این گروه پرانرژى و تنومند در جسم، رویکردى به آینده و چشمى به فردا دارد و در جان، آرمانى مى ‏طلبد و مهیاست همه جوانى ‏اش را پاى آن هزینه کند.
جوان، حامل فطرتى پاک، امّا فاقد تجربه تاریخى کافى است؛ از این‏رو در گذشته سیر نمى ‏کند و چشم به فردا دارد. به همین دلیل، اگر فراروى خود آینده را روشن، امیدآفرین، برانگیزاننده و البتّه دست‏یافتنى نبیند، مبتلاى انفعال شده و پاهایش از رفتن بازمى ‏ماند و چنان‏که معلّمان، پدران و مربّیان خود را جملگى در زمره «نشخوارکنندگان خاطرات و آرزوهاى سپرى شده» ملاحظه کند، از آنان روى برمى ‏گرداند.
در جامعه امروزین ایران اسلامى ، عموم متصدّیان امور اجتماعى ، سیاسى و فرهنگى ، نشخوارکننده خاطرات عصر گذشته‏ اند. از این‏رو، مدام از گذشته سخن گفته، برایش نغمه مى ‏سرایند و از هر پیشامدى ، بهانه ‏اى براى تزئین کردن قاب خاطرات خود بهره مى ‏جویند. وضع، وقتى اسفبار مى ‏شود که این جماعت، اراده کنند خاطرات و ماجراهاى رفته را که از آن‏همه، جز آلبومى مملوّ از عکس باقى نمانده، براى نوجوانان و جوانان، به مثابه «آرمانى » نورانى ، هیجان‏ آفرین و برانگیزاننده بسازند. امرى که در حقیقت، همه توان و قوّه آرمانى و برانگیزانندگى خود را از دست داده و در میان مجموعه «واقعیت‏ها و تجربه ‏ها»، صدها پیرایه نیز بر آن‏همه آویخته است. از موضوعات و قهرمانان واقعى و سپرى شده، به هیچ‏وجه آرمانى براى فردا برکشیده نمى ‏شود، آن‏هم ملکوک به صدها لکّه و متّهم به صدها تهمت و از همه مهم‏تر آنکه، مربوط به «عصرى سپرى شده» اند و جوانان قادر به برقرارى نسبت با آن‏همه نیستند و خود را در آن شریک نمى ‏شناسند و از سوى آنان انگیزه و انرژى ‏اى دریافت نمى ‏کنند که بتوانند با بال آن به سوى فردا پرواز کنند. در نتیجه جمعیتى از این جوانان، آن تمنّا و طلب آرمانى را در فضاى مجازى جست‏وجو مى ‏کنند تا در میان مجموعه ‏اى از بازى ‏ها و سرگرمى ‏هایى که عموماً غرب یهودى ‏زده آن‏همه را فرارویشان قرار داده است و در وضعى انفعالى ، خود را در باتلاق شهوات و لذّات غرقه سازند تا خاکسترى بر اخگر سرخ درون سینه خود ریخته باشند، جریانات سیاسى ، اجتماعى شبه ‏فرقه ‏اى و فرقه‏ هاى نوظهور برآمده از هواجس نفسانى نیز در این شرایط، دامگاهى فراروى جوانان طالب آرمان و انگیزه قرار مى ‏دهند و بسیارى را در خود مى ‏گیرند.

این سخن به این معنى نیست که مى ‏باید همه تجربه ‏هاى پدران و آموزه ‏هاى گذشتگان ترک شود.
آموزه‏ ها و حقایق وحیانى ، پشتیبان و تکیه‏ گاهى براى سیر و سفر در آینده است و گذشته ‏هاى پرافتخار و تجربه کهنسالان در زندگى ، به مثابه آینه‏ اى عبرت‏ آموز براى سیر و سلوک.
کدامین راننده را مى ‏شناسید که در حین رانندگى در جاده، به تمامى چشم به آینه دوخته و عقب سر را بنگرد؟ رانندگان با نگاه به آینده، گذشته را مى ‏نگرند تا مصونیت یابند و رو به جلو مى ‏رانند تا به مقصد برسند.
در فرازهایى از کتاب «استراتژى انتظار»، بیان کردم که بخش مغفول‏ مانده حیات فرهنگى مسلمانان به نحو عام و شیعیان به نحو خاص که مى ‏تواند مجال تجدید حیات فرهنگى را سبب شده و پاسخ‏گوى طلب جان جوانان شود، در گفتمان مهدوى قابل شناسایى است.

«گفتمان مهدوى »، واجد پتانسیل و انرژى نهفته بسیارى است که با پشتیبانى بسیارى از آیات، احادیث و روایات رسیده از حضرات معصومان (ع) مى ‏تواند عموم گروه‏ها و طبقات اجتماعى و به ویژه جوانان را از آبشخور خود سیراب کرده و پرتوان به سوى فرداى تعریف شده، یعنى «عصر ظهور» کبراى حضرت ولى ‏عصر (ع) هدایت کند. حصن حصینى که آنان را از همه دام‏هاى چیده شده ابلیس و جنودش مصونیت مى ‏بخشد.
گفتمان مهدوى با تکیه بر تجربه و علم چند هزارساله انبیاء و اوصیاء، نسبتى که با جان و سرشت آدمى دارد، با دارا بودن رویکردى جوان‏پسند به فردا (آینده) و فرهنگى غنى براى کشف تعریف بودن و زیستن در عصر غیبت و انتظار، بهترین و پاسخ‏گوترین پاسخ سؤال و طلب انسان مبتلا در دریاى ابتلائات و شبهات است؛ در حالى که به تمامى از آن غفلت مى ‏ورزیم.
براى این گفتمان، ساحات مختلفى مى ‏توان برشمرد که از برخورد مناسبتى آکنده از احساس و شعر و شاعرانه‏ ها، آغاز و به ساحت گفت‏وگو از استراتژى کلان براى اصلاح‏گرى معاملات و مناسبات عمومى مستعضفان ختم مى ‏شود، این‏همه در حالى ‏است که در خود و با خود، هستى ‏شناسى ولایى ویژه ‏اى را در حوزه تفکّر و نظریه‏ پردازى دارد.

این حوزه فرهنگى مغفول، توانایى پاسخ‏گویى به طلب جسم و جان انسان‏ها در همه مناسبات و معاملات فردى و جمعى ، نیازهاى حیات در ساحات دنیوى ، برزخى و قیامتى را داراست.
حال باید پرسید: چگونه است که مجال و امکان لازم براى هدایت مستضعفان این سرزمین و به ویژه نوجوانان و جوانان تشنه‏ کام معرفت و آگاهى به سوى این «هویت» حقیقى فراهم نیامده و در مقابل، فضاى فراخى براى متمسّک شدن مردم به هویت‏هاى جعلى و دست‏ساز یهودیان ایجاد شده است.
دور از انتظار نیست که در وقت مسکوت و مغفول‏ گذاردن این بخش مهم از گستره مباحث اعتقادى و نظرى خاصّ شیعى و در میان دریاى موّاج ابتلائات و فتنه‏ هاى رهزن، جمعى از جوانان منفعل و ره‏ گم‏ کرده به دام ابلیس افتاده و خودکشى را تنها راه خلاص خود بشناسند.

مؤسّسه فرهنگى موعود، طى 22 سال گذشته، همه همّت خود را در کار وارد ساخته تا ضمن ارائه گونه ‏هاى مختلفى از آثار و محصولات و گشودن ابواب گفت‏وگو از حضرت موعود در وجوه مختلف، جمع بزرگى از مسئولان و متولّیان را متوجّه و متذکّر این معانى شود و خطراتى که جوانان و جامعه جوان شیعى ما را تهدید مى ‏کند، یادآورى نماید.
همه سابقه و لاحقه موعود، پشتیبان این ادّعاست.
ما، ایران را شیعه خانه امام زمان (عج) و همه موجودى مادّى و فرهنگی آن را به عنوان امانات آن امام عزیز مى ‏شناسیم و همه صاحبان قلم و امضا را مسئول در برابر آن امام عالى مقام و همه آنچه که بر سر شیعیان و مستضعفان مى ‏آید، مى ‏شناسیم و در همه حوادث سوء رفته و در حال گذار، سهیم مى ‏دانیم. باشد تا روزى همه ما در پیشگاه آن ولى ارجمند و برگزیده خداوند، حجّت لازم براى اعمالمان را اقامه کنیم.
والسّلام.

سردبیر (دکتر اسماعیل شفیعی سروستانی)



پى ‏نوشت‏ها:
(1). سوره روم، آیه 30.
(2). کلینى ، محمّد بن یعقوب، «الکافى »، تهران، اسلامیه، ج 2، ص 13.



مرتبط:
-
مواظب بازیهای خطرناک با خطر جدی، همچون "نهنگ آبی" باشیم

نمونه هایی برای دریافت آنکه به سوی کدامین سرنوشت و آینده می رویم

یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد...


عصر ایران؛ روح الله صالحی- بی رحم ترین اختراع بشر شاید عکاسی نباشد، اما بیشتر اوقات عکس ها بی رحم می شوند و می دانند کدام قسمت جگر را هدف قرار دهند که صدایت در نیاید.

از خود اندازی (سلفی) که ناصرالدین شاه گرفت تا سلفی سلبریتی ها شاید مشقی به نظر برسند بدون کمترین بازخورد اما نمی شود از عکس های که دست می گذارند روی نقطه حساس انسانیت به آسانی گذشت.

سه عکس این هفته لابه لای استیضاح و چهارشنبه سوری و... توی فضای مجازی دست به دست شد و بی سر و صدا گم شدند که اتفاقا نباید گم می شدند.

انگار فرهنگ سه خطی به عکس ها سرایت کرده است. هیچ به قبل و بعد عکس ها سرک نمی کشیم که تاریخ و اتمسفر حاکم بر پس زمینه عکس چه بوده و بعد از چه خواهد شد.

عکس اول، عملیات تفحص پیکرهای شهدا در منطقه باتلاقی جزیره بوارین عراق را نشان می داد. چند مرد تا کمر در گل و لای به دنبال نشانه ای از وصل مردان خاک و خون که رشادتشان زنده است.

سه عکس، سه جهان

عاشق باید باشی یا مادر که بفهمی چشم انتظاری یعنی چه؟ این که برخی نام و نان شان را پشت سر شهدا قایم کرده اند را نباید وارد این دنیای عاشقانه کرد و به اسم همه نوشت.

مادر شهید جنگجو را یادتان می آید؟  بعد 34 سال چشم انتظاری بازگشت پسرش، در مراسم استقبال از استخوان های حسن جنگجو آسمانی شد.

این مردان، دم عید باید به دنبال ماهی قرمز سفره هفت سین باشند، نه این که تا به کمر در گل و لای به فکر برآوردن شدن چشم انتظاری مادری تفحص کنند.

تفحص حس شوریدگی های یعقوب است که بوی پیراهن یوسف را می شنود و چشم اگر عاشق باشد خواهد دید.


عکس دوم، کودک چهار ساله سوری به تنهایی در حال مهاجرت به اردن بود.


سه عکس، سه جهان

چهارساله بودن و تنهایی گریختن از جنگ و قساوت کج اندیشان را بگذارید کنار ،این که لباس خواهر و مادر مرده اش تنها وسایل همراه او بود موی بر تن سیخ می کند.

این که عکس کودک آواره سوری مربوط به چه تاریخی است چندان مهم نیست، مهم همین دربه دری است که آدم را یاد دختر رمان جنایات و مکافات داستایوفسکی می اندازد. جایی که او را به حالت دهشتناک رها کردند و نویسنده از او به عنوان حق بیمه شیطان یاد می کند.

این کودک بزرگ خواهد شد و در دنیایی زیست خواهد کرد که ما هم عضو آن شده ایم و چه قدر کوشیده ایم مهربانی صادر شود چه قدر حق بیمه مرغ آمین را در خیر خواهی پرداخت کرده ایم؟ چه قدر کوشیده ایم جهان بفهمد گل های نرگس و برگ های زیتون نماد اگر شده اند ، برای این بوده که خواسته ایم عشق فراگیر شود.


عکس سوم، یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد.


سه عکس، سه جهان

صبح تا شب همه را پند حکیمانه می دهیم که فساد و اختلاس کشور را فرو برده است و نمی گوییم آب نیست وگرنه شناگران ماهری هستیم شاید از آن ناراحتیم که سهم ما از اختلاس را چرا پرداخت نکرده اند.

تلنگرها را ببینیم، کسری ثانیه برای ملتی کافیست که تاریخش را دگرگونه بنویسد. و تغییر و خوب شدن تا مادامی که خوب نباشیم رخ نخواهد داد. این همه کلاه سر هم گذاشتن برای لقمه ای نان بیشتر آیا حق بیمه شیطان نیست؟

این که گازوئیل کف جاده بریزیم و به این فکر نکنیم که خون هرگز بی پاسخ نمی ماند و جایی دامن ما را خواهد گرفت کجای ایرانی بودن ما بوده است که رگ غیرت مان بیرون می زند اگر کسی چشم چپ به گذشته تاریخی مان داشته باشد و اصلا مهم نیست حالا چه گونه ایم...

مگر نه این جهان نداست و خدا از ذرة المثقال نخواهد گذشت چطور به یتیم شدن کودکی فکر نمی کنیم که ما به سمت نگون بختی هلش داده ایم و گازوئیل زیر پای بختش ریخته ایم.

عکس ها بسیارند این که «من» به اضافه دیدن آن عکس چه قدر تغییر کرده ام مهم است.

کمی مهربان باشیم و کمی شادی به جهان اضافه کنیم مثل همین بهار که مطرب عشق است در صدای دشت و به قول شاعر مطربان را سرزنش نکنیم که نان شان در شادی خفته است.

گدایان بهر روزی، طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند
تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را، خلق را مسرور میخواهند




مرتبط:

- آتش زدن رئیس اداره برق مشهد و شهردار نودِژ کرمان