اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم
اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی
توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم
چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی
گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم
فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش
که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم
صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی
هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم
تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز
گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی
روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئی
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی
ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی
با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی
لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
با تو نگفته بودم از گریه های هر شب
عشقت نشسته بر دل
من بی تو سرگردان.... من بی تو حیرانم
دانلود ترانه با صدای سالار عقیلی
صید هر روزه به چنگ آمد زود مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها ا زکف طفلان خورده جان ز صد گونه بلا در بردهزار و افسرده چنین گفت عقاب که : «مرا عمر ، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز پر است لیک پرواز زمان تیز تر استسال ها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانیپرویز ناتل خانلری
نقل از استاد شهریار:
وقتی که در کشاکش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقه ام به نا مرادی ام کشاندند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت اهریمنی زر و سیم تسلیم شدند در خویشتن شکستم، گویی که لاشه خشکیده ام را برشانه های منجمدم انداخته وبه هر سو می کشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناکامی شده بود ونیشخند دشمنانم، چونان خنجر زهر آلود دلم را پاره پاره می کرد. روزگار طاقت سوزی داشتم، آواره شهرها شده بودم، ازادامه تحصیل در دانشکده طب وا مانده بودم و ازعشق شورآفرینم هیج خبری نداشتم. ازدواج کرده بود نمی دانستم خوشبخت است یا نه؟
تقریباً سه سال پس از این شکست سنگین به تهران سفر کرده بودم، روزسیزده بدر بادوستان تصمیم گرفتیم که برای گردش به باغی واقع درکرج برویم تا انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانکاه مرا می فرسود، تشویشی بنیان کن به سینه ام چنگ انداخته وقلبم را می فشرد، از یاران فاصله گرفتم، رفتم در کنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشته های شور آفرین اشک ریختم، پر ازاشتیاق سرودن بودم، ناگهان توپی پلاستیکی صورتی رنگ به پهلویم خورد و رشته افکارم را پاره کرد،دخترکی بسیار زیبا وشیرین با لباسهای رنگین در برابرم ایستاده بود وبا تردید به من وتوپ می نگریست، نمی توانست جلو بیاید وتوپش را بردارد. شاید از ظاهر ژولیده ام میترسید،ت وپ را برداشتم و بامهربانی صدایش کردم، لبخند شیرینی زد، جلو آمد تا توپ را بگیرد، از معصومیت وزیبایی خاص دخترک، دلم به طرز عجیبی لرزید. دستی به موهایش کشیدم، توپ را از من گرفت و به سرعت فرار کرد. با نگاه تعقیبش کردم تا به نزدیک پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت. وای ... ناگهان سرم گیج رفت، احساس کردم بین زمین و آسمان دیگر فاصله ای نیست...
او بود...عشق از دست رفته من...همراه با شوهر و فرزندش...! آری...اوبود، کسی که سنگ عشق در برکه احساسم افکند وامواج حسرت آلود ناکامیش، مرزهای شکیباییم را ویران ساخت و این غزل را درآن روز در باغ کرج سرودم :
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون) | شعرهای مشابه | ارسال به فیسبوک
حاشیهها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
ارژنگ نوشته:
در یک فایلی که من از استاد شهریار دارم این شعر به صورت زیر خوانده میشود
اگر چه رند خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در جانان به سلطنت نفروشم
چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی
گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم
بریشم طرب چنگ آسمانم و چون چنگ
به دخمه ای که خراب شد رگم چرا نفروشم
فلک دوتا شده بیند که من بدین تن لاغر
چگونه بار امانت نهاده اند به دوشم
چگونه پند نیوشم به گوش هوش که خود عشق
نهاده پنبه به حکمت به گوش پند نیوشم
اگر جمال تو باشد به جسم و جان هه چشمند
وگر پیام تو آید به جان و دل همه گوشند
سزد که ناز فروشم به عالم از سر مستی
که مست باده عشق و خمار و باده فروشم
اگر جهان همه نیش است غم نمی خورم اما
به شرط آن که رسد شکّری از آن لب نوشم
شبی که هوش دلم زد سروش عرش،صلایی
هنوز گوش به زنگ همان صلای سروشم
تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز
گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم
شهریار نوشته:
[…] ۸۶ – نگین گم شده: گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشمغزل شماره ۸۷ – دیگجوش: اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشمغزل شماره ۸۸ – […]