واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

تحلیل دکتر ناصر فکوهی از ریشه های بحران‌های اجتماعی کنونی

سوء مدیریت در تقریبا همه زمینه‌ها چنان وضعیتی را در ایران ایجاد کرده است که افراد "احساس می‌کنند" بدترین شرایط را در کل جهان و در کل دوره‌های تاریخ تجربه می‌کنند و دایما نیز این وضعیت بدتر خواهد شد.


ناصر فکوهی - استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ

یکی از بحث‌هایی که در هفته‌‎های اخیر بارها موضوع مناقشه و گاه سردرگمی بوده است اینکه: در شرایط کمابیش وخیمی که کشور ما در یکی دو سال اخیر تجربه می‌کند (بحران کرونا، سوء مدیریت‌ها، بحران‌‌های اجتماعی، گرانی و....) آیا هنوز جایگاهی هم برای فکر و اندیشه باقی می‌ماند؟ اصولا در چنین شرایطی می‌توان در آرامش فکر‌کرد و اگر هم اندیشه خود را بر موضوعی متمرکز کرد، چقدر می‌توان اطمینان داشت که مقطعی نیاندیشیده‌ایم؟ و یا تحت تاثیر فشار جوّ اجتماعی، پیرامون ِ سطحی‌نگر و ... تمرکز، جامعیت و اعتدال را در اندیشه و بیان خود از دست نداده‌ایم؟ شاید این یادداشت بتواند کمک کوچکی در پاسخ به این سئوال به همراه داشته باشد.

ابتدا از یک بحث معروف حرکت می‌کنم که به گمانم اکثر خوانندگان آن را بشناسند: قضیه‌ای با عنوان «هرم سلسله مراتبی مازلو». آبراهام مازلو(1908-1970) یک روانشناس آمریکایی بود. یکی از مباحث مهمی که او مطرح کرده و تا امروز بعد از ده‌ها سال هنوز کسی نتوانسته است به طور کامل آن را زیر سئوال ببرد، این است که انسان‌ها بر اساس یک نظام سلسله مراتبی از نیازهایشان، عمل می‌کنند. بنابراین چون «زیستی» بودن، مهم‌ترین موقعیت انسان است، ابتدا باید نیازهای زیستی‌ خود مثلا غذا و آب و حرکت و غیره خویش را تامین کند، تا سپس به نیازهای دیگر برسد. در این هرم، هر انسانی به باور مازلو، پس از رفع نیاز‌های رده‌های پایینی به نیازهای رده بالایی هدایت می شود، و اگر در میانه راه باز هم نیازهای اولیه دچار کاستی شوند، نیازهای رده بالا را به سود آن‌ها کنار می‌گذارد. بنابراین، پس از نیازهای زیستی بلافصل، مسئله نیازهایی چون امنیت و سرپناه داشتن، یعنی جلوگیری از خطراتی که موجودیتش را تهدید می‌کنند مطرح می‌‌شود؛ و سپس به نیازهای اجتماعی و عشق و علاقه دیگران نسبت به خود و خود نسبت به دیگران می‌رسد. و تنها در نهایت است که می‌تواند به شکوفایی فردی، خلاقیت و در یک کلام، به تاثیر‌گذاریِ ِفکری و کلامی و هنری برسد.

نظریه مازلو، گرچه مورد انتقادات شدید قرار گرفته و بسیاری از موارد تاریخی و معاصر آن را رد کرده‌اند، اما درباره اکثریتِ جوامع و اکثریت آدم‌های یک جامعه صادق است.

تنها چند مثال کوچک می تواند به جا بودن انتقادات بر این نظریه را نشان دهد: اگر باورها و اعتقادات دینی و یا عقیدتی را در نظر بگیریم، می‌بینیم که امروز برای بسیاری از انسان‌ها، این اعتقادات، یا حتی سلایق هنری‌شان، پیش از حتی نیازهای زیستی‌شان قرار می‌گیرند مثلا حاضرند غذای کمتری بخورند اما کتاب مورد علاقه‌شان را بخرند و غیره. و نوع دوستی و عشق به دیگران نیز چنین است؛ اما نه در همه جوامع و همه دوره‌ها و شرایط. تاریخ به ما نشان می‌دهد که درست برعکس آنچه مازلو می‌گوید، خلاقیت‌ها و شکوفایی‌های فردی به ویژه در هنر و اندیشه در دوره‌هایی شکوفا بوده‌اند و به فرازهایی خارق‌العاده رسیده‌اند که گاه بحران‌های بزرگی جوامع و کنشگرانشان را تهدید می‌کرده است.

در فرهنگ خود ما وضعیت حافظ و سعدی و مولوی و بسیاری دیگر تا امروز چنین بوده و هست. در اروپا پس از قرون وسطا و تفتیش عقاید و طاعون، هیچ دوره‌ای به سیاهی قرن بیستم، قرن اردوگاه‌های مرگ و توتالیتاریسم‌های راست و چپ وجود نداشته است. اما همین قرن آکنده از بالاترین ثمرات زیبایی فکر و هنر انسان در موسیقی و نقاشی و همه اندیشه های فلسفی هم بوده است.

حال اگر به وضعیت خود برسیم؛ دلیل آنکه ما در چنین بحرانی قرار گرفته‌ایم، که بسیاری از آدم‌ها احساس می‌کنند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، به باور من، دست کم همان اندازه که به خود واقعیت ارتباط دارد، به احساس و بازتاب این واقعیت در ذهنیت افراد نیز مربوط است.

مثالی ساده بیاوریم؛ فقر و موقعیت شکننده مالی و محرومیت از نیازهایی اساسی، نظیر بهداشت و آموزش و گرانی در ایران یک واقعیت است که با بحران کرونا به مراتب بدتر شده است. اما کسی که جهان را بشناسد یا دست کم از طریق رسانه‌ها مسئله فقر و بحران‌های طبیعی و اجتماعی را دنبال کند به سرعت می‌تواند بفهمد که کشورهای آمریکای مرکزی و برخی از کشورهای آمریکای جنوبی، برخی از کشورهای آفریقای سیاه و آسیا (به ویژه هندوستان و منطقه اصلی سرزمین شرقی چین) و همین‌طور خاور‌میانه وضعیتی به مراتب بدتر از ایران دارند. نگاهی به افعانستان، لبنان و سوریه بیاندازیم تا به این واقعیت پی ببریم. اما سوء مدیریت در تقریبا همه زمینه‌ها چنان وضعیتی را در ایران ایجاد کرده است که افراد "احساس می‌کنند" بدترین شرایط را در کل جهان و در کل دوره‌های تاریخ تجربه می‌کنند و دایما نیز این وضعیت بدتر خواهد شد.

این باور به خودی خود نادرست نیست که اگر فکری به حال مشکلات نکنیم وضعیت ما می‌تواند بسیار بدتر از آنچه هست بشود، اما خوشبختانه می‌توان با تدبیرهایی مهم و البته جسورانه و ریشه‌ای این وضعیت را تغییر داد.

وقتی ما با بحران تحریم روبرو هستیم و یک جنگ اقتصادی تمام عیار، وقتی با بحران کرونا روبرو هستیم و اکثریت بزرگ جوانان تحصیلکرده‌ای که با شرایط اشرافی‌گری نولیبرالی، حتی دیگر نمی‌توانند طرف ازدواج بروند؛ در این شرایط چگونه و چرا انتظار داریم افراد دچار فشار عصبی نشوند و به گونه‌ای خود را در یک خطر آنی زیستی نبینند؟ و حال وقتی به روشنفکران و اهل فکر و هنر و قلم می‌رسیم، باز در شرایطی که با سوء‌مدیریت‌های بی‌شمار در طول ده‌ها سال همه این گروه‌ها شاهد آن بوده‌اند که تنها عده‌ای خاص که نامشان را «سلبریتی» گذاشته‌اند، از همه چیز برخوردارند و حتی نمی‌دانند با پول های بادآورده خود چه کنند، اما آن‌ها برای آنکه آبروی خود را حفظ کنند و بتوانند یک زندگی ساده داشته باشند، باید به زمین و زمان بزنند. و وقتی در کشوری که در آن ده‌ها میلیون نفر تحصیلات دانشگاهی دارند، از مردم بخواهیم که فراموش کنند جزو ده کشور ثروتمند جهان هستند، اما به دلایل سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیک باید شرایطی بدتر از بنگلادش را تحمل کنند، در این شرایط چطور انتظار داریم که حتی نخبگان فکری و هنرمندان، بتوانند آرامشی را داشته باشند که بدون آن بستر، نمی‌توان خلاقیتِ اندیشه و هنر را متصوّر شد.

دانشگاه، صحنه‌های نمایش، پهنه‌های خیالپردازی شاعرانه و ادبی و ... باید فارغ از دغدغه‌هایی چون ترس از فشار سیاسی، فشار پول و شهرت و زیر ضربه تبرهای مضحک کژاندیشی باشند تا بتوانند این خلاقیت‌ها را از وضعیت بالقوه به وضعیت بالفعل در بیاورند. در این حال است که می‌بینیم «احساس ناامنی و بیچارگی و فقر و سقوط اجتماعی» از خود این واقعیت‌ها در جامعه بیشتر است. راه حل در این میان آن نیست که دنبال مقصر بگردیم و با متهم کردن این و آن فرد به انتقام فکر کنیم و این تصوّر را داشته باشیم که انتقام گیری مشکلات را حل خواهد کرد و یا با چند تغییر در آدم‌ها و مدیران و روابط قانونی و غیر قانونی، معجزه‌ای اتفاق می‌افتد و همه چیز به وضعیت عادی باز خواهد گشت. مسئله در آن است که شجاعت پذیرش اشتباه‌های گذشته را داشته باشیم، دست از شعار دادن‌های بی‌معنا بکشیم و با هدف حفظ استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی که اهداف اصلی انقلاب بوده‌اند، سعی در آشتی همه مردم با هم داشته باشیم. وقتی می‌گوییم آشتی، منظور آن نیست که افراد هر عقیده‌ای را بپذیرند و هیچ کسی عقیده و باور و شیوه زندگی خود را نداشته باشد. اما باید بپذیریم که اگر در جهان قرن بیست و یکم هنوز از «شرق» و «غرب» خیالین صحبت شود و هنوز در این فکر باشیم که نظریه‌هایی را که حتی در قرن بیستم، پایه‌های مستحکمی نداشتند را برای خود به غذای توجیه وضعیت نابسامان و به هم ریخته اجتماعی و فرهنگی و سقوط اجتماعی تبدیل کنیم، مشکل هیچکس را حل نخواهد کرد. هیچ راه حلی جز تحمل دیگری و داشتن انعطاف و پرهیز از خشونت و تمایل به سلطه در برابر تفاوت وجود ندارد و خط سیر کنونی که دقیقا همه راه‌حل‌ها را به رویکرد سلبی خلاصه می‌کند، نزدیکترین راه، نه برای رسیدن به صلح و آسایش اجتماعی، بلکه برای بالا رفتن هر‌چه بیشتر احساس نگونبختی و دامن زدن هر‌چه بیشتر به مهاجرت و انفعال ذهنی و اجتماعی است که به همان میزان نیز سبب خواهد شد، فکر افراد از کار بیافتد.

برای جلوگیری از این وضعیت دست‌کم گروهی باید آن میزان شجاعت و جسارت داشته باشند که بتوانند در میانه بحران، به بحران بیاندیشند و راه‌حل هایی ولو کوچک برای برون رفت بیابند.

با این خوراکی‌ها بی حالی را فتیله پیچ کنید!


برای اینکه بی حالی و کسالت های بی دلیلتان را رفع کنید فورا به سراغ یخچال بروید و شروع به خوردن میوه کنید مخصوصا میوه های قرمز، همچنین شکلات نیز نشاط آور می باشد. شکلات میزان سروتونین و اندروفین خون را زیاد می کند و این دو هورمون باعث شادمانی می شود. سعی کنید گاهی شکلات بخورید، تا این احساس در شما تقویت شود.  تحقیقات نشان داده که شکلات باعث می شود حالات و روحیات افراد تغییر کند.

بی حالم و مدام خمیازه می کشم، هر چقدر هم بخوابم تاثیری ندارد! برای رفع کسالت و بی حالی و اینکه خستگی دست از سرمان بردارد باید چند توصیه طب سنتی را در رابطه با خوردن،خوابیدن و حتی استحمام کردن را انجام دهیم.

بدانیم که چه بخوریم و چه زمانی بخوابیم یا حتی کی استحمام کنیم تا خستگی و کسالت همیشگی بدن رفع شود.

تمام راه های موثر برای درمان و رفع کسالت و بی حالی را برایتان خواهیم گفت.

 

برای رفع کسالت و بی حالی چی بخوریم؟

خوردنی ها و آشامیدنی هایی که طبع سرد دارند مانند ماست، خیار و عدس باعث کسالت و خواب آلودگی می شود درحالی که به و سیب، از میوه های شادی بخشی هستند که توصیه می شود به صورت میوه تازه، مربا، خورش و آب میوه از آن ها استفاده شود.

زرده تخم مرغ عسلی، گوشت گوسفندی و نخود نیز با داشتن طبع گرم باعث افزایش جریان خون لطیف در بدن و به دنبال آن احساس نشاط و شادابی می شوند ولی تمام آنچه در لیست غذاها و خوردنی های نشاط آور خواهیم گفت این نیست و ادامه دارد.

 

خوردنی‌های که انرژی را افزایش داده و موجب رفع کسالت و بی حالی می‌شود

برای اینکه به خواب آلودگی و کسالت نیمروز دچار نشوید، اولین اقدام خوردن صبحانه ای با کیفیت بالاست، مقدار انرژی دریافتی در صبحانه برای خانم ها 300 تا 400 کالری و در آقایان حدود 500 کالری است. برای صبحانه این منوها پیشنهاد می شود:

1 - غذاهایی که از غلات (گندم، جو و..) تهیه شده و با شیر مصرف می شوند که البته شیر باید کم چرب باشد.

2 - کلوچه خانگی، املت، نان و پنیر کم چرب

3 - نان سبوس دار، کره بادام زمینی و موز

4 - یک لیوان آبمیوه یا یک عدد میوه تازه هم پیشنهاد خوبی است.

شما برای ادامه فعالیت در طول روز به کربوهیدرات ها احتیاج دارید؛ چون سوخت اصلی مغز و عضلات به حساب می آید. اما تحقیقات نشان می دهد افزودن پروتئین به کربوهیدرات، تمرکز را افزایش می دهد و از نظر ذهنی و جسمی احساس بهتری پیدا می کنید.

حالا ممکن است فکر کنید چون صبحانه کافی مصرف شده پس می توان از خیر ناهار گذشت یا به یک ظرف سالاد اکتفا کرد و معمولاً دلیل آن نداشتن وقت کافی یا کاهش وزن ذکر می شود. این بزرگترین اشتباه ممکن است، چون سالاد حاوی پروتئین نیست و افت انرژی و کسالت در بعد از ظهر به سراغتان می آید. اگر هم مایلید برای ناهار سالاد میل کنید، حتماً در آن از تخم مرغ، حبوبات یا مرغ خرد شده استفاده کنید.

برای ناهار از غذاهای پرچرب بپرهیزید؛ چون مدت زیادی در دستگاه گوارش می مانند تا هضم شوند و احساس پُری به شما دست می دهد. این غذاها اگرچه پرکالری هستند اما باز هم حس می کنید انرژی کافی ندارید چون آنقدر حس پُری و سنگینی آنها زیاد است که شما را کسل و بی حال می کند.

برای رفع کسالت و بی حالی میوه های قرمز رنگ بخورید

میوه هایی بارنگ قرمز در بین میوه ها از خواص ویژه ای برخوردارند که از جمله سلامت قلب و افزایش توانایی مغز برخی از این خاصیت های بی نظیر است. یکی از این میوه های قرمز رنگ آلو است که می توان آن را معدنی از خواص و ویژگی دانست که به برخی از آنها در این بخش اشاره می شود.

آلو دارای طبع خنک است و مقدار زیادی قند و هیدرات کربن دارد و خواص زیادی دارد؛ سرشار از ویتامین های A , B , C و آهن و کاروتن است. همچنین، مقوی برای ورزشکاران و دارای فسفر، کلسیم، پتاسیم و پروتئین است.

برای رفع کسالت و بی حالی شکلات بخورید

شکلات میزان سروتونین و اندروفین خون را زیاد می کند و این دو هورمون باعث شادمانی می شود. سعی کنید گاهی شکلات بخورید، تا این احساس در شما تقویت شود. تحقیقات نشان داده که شکلات باعث می شود حالات و روحیات افراد تغییر کند.

 

توصیه های طب سنتی برای رفع کسالت و بی‌حالی

رفع کسالت و بی حالی با خواب کافی و با کیفیت:

در طب سنتی کیفیت خواب وبیداری افراد متناسب با سن، موقعیت، مزاج و جنس افراد تعریف می شود؛ برای مثال جوانی که می خواهد روز بانشاطی را سپری کند باید حداقل شش ساعت خواب شبانه مفید داشته باشد.

دقت داشته باشید که با کیفیت ترین خواب مربوط به ساعات 9 شب الی 1 نیمه شب است، به طوری که جالب است بدانید هر یک ساعت خواب در این ساعات معادل دو ساعت خواب بعد از نیمه شب است.


ورزش مهم ترین توصیه برای رفع کسالت و بی‌حالی:

فعالیت حرکتی منظم مثلاً سه روز در هفته، هر بار 20 دقیقه پیاده روی باعث افزایش کیفیت زندگی و پیش گیری از ابتلا به انواع بیماری ها می شود.

 

رفع کسالت و بی حالی با ازدواج به موقع:

ازدواج به موقع و داشتن روابط زناشویی سالم و متعادل باعث افزایش نشاط و شادابی می شود و بالا رفتن سن ازدواج و افراط وتفریط در رابطه جنسی موجب کسالت و افسردگی می شود.

 

رفع و درمان کسالت و بی حالی با استحمام مناسب:

حمام کنید ، بعد از شنا کردن در دریا احساس جوانی می کنید. برای این که احساس طراوت را در روزها و شب های پاییزی پیدا کنید کافی است یک فنجان نمک داخل وان حمام بریزید و آن را با آب گرم پر کنید. با شمع های معطری که در کنار وان می گذارید، آرامش خاصی پیدا خواهید کرد.

استشمام رایحه های شادی آفرین بخاطر رفع کسالت و بی‌حالی:

رایحه های شادی آفرین رفع کسالت و بی حالی می کنند. بعضی از بوها برای تغییر احساس انسان شامل:گل رز، بابونه، شمعدانی معطر، لیمو و بالنگ هستند. این رایحه ها را به عنوان خوشبو کننده و معطرکننده هوا و فضا مورد استفاده قرار دهید.

منبع: برترین ها

توصیه های متخصص طب سنتی برای پاییز و زمستان شامل خوراک

غذای خاص پاییز و زمستان

غذای خاص پاییز و زمستان
گروه سلامت: متخصص طب سنتی گفت:چون در پاییز و زمستان بدن سرد می‌شود باید غذاهای گرم بخوریم؛ در نتیجه ارده شیره را در این فصل ها زیاد مصرف کنیم. علیرضا ابوالفضلی، متخصص طب سنتی در برنامه صبحگاهی «صبح پارسی» شبکه جام جم  گفت: در زندگی رضایت نسبی داریم اما رضایت ما کافی نیست. هرچقدر هم تلاش کنیم بیشتر تسلیم می‌شویم تا راضی. همین که روزمرگی خوب و پسندیده داریم باید خدا را شاکر باشیم. فراز و نشیب‌هایی داریم که شاید مصلحت ما باشد ولی در آن لحظه دچار چراها می‌شویم؛ چون ظرفیت ما کم است و در لحظه‌ای که اتفاق نا خوش آیندی برایمان می‌افتد متوجه مشیت الهی نمی‌شویم.
وی تصریح کرد: اهل بیت (ع) در زندگیشان رضایت کامل داشتند و ما در آن مقام نیستیم که بتوانیم به آن سطح از رضایت برسیم فقط می‌توانیم رضایت نسبی داشته باشیم و باید تمرین کنیم تا با الگو گیری از اهل بیت (ع) آن را افزایش دهیم.

متخصص طب سنتی با اشاره به افسردگی‌هایی که در فصل پاییز برای برخی از افراد پیش می‌آید بیان کرد: ابتدا باید ببینیم افسردگی بیماری است یا نه. برخی دچار افسردگی فصلی می‌شوند و برخی نیز در پاییز این اتفاق برایشان می‌افتد و برای خیلی‌ها ناامید کننده است.

ابوالفضلی افزود: احساس پوچی و عدم اعتماد به نفس بر فرد حاکم می‌شود، برخی با خواب سعی می‌کنند خودشان را آرام کنند و ارتباط با دیگران را قطع می‌کنند و خودشان و دیگران را اذیت می‌کنند. وی افزود: این افسردگی به طبع افراد بستگی ندارد و ممکن است موروثی یا اکتسابی باشد. برخی از متخصصان معتقدند حضور یک هورمون طی یک سال در بدن که خودش را در فصل پاییز نشان می‌دهد، باعث این موضوع می‌شود و برخی می‌گویند به دلیل کاهش نور خورشید ترشح هورمون سروتونین کاهش می‌یابد و این افسردگی را برای فرد ایجاد می‌کند.

متخصص طب سنتی ادامه داد: نباید این طور نگاه کنیم که افسردگی یک بیماری است. اگر به افسردگی نگاه بیمارگونه شود این موضوع پیشروی می‌کند و می‌تواند حتی به ام اس منجر شود. افسردگی بیماری نیست بلکه ضعف است که باید به جای درمان به رفع آن کمک شود. در این فصل خانم‌ها بیشتر از آقایان دچار این مشکل می‌شوند که از علائم آن، خستگی، خواب آلودگی، بی حوصلگی و حتی ضعف دست و پا رخ می‌دهد. 

ابوالفضلی اظهار داشت: اگر در این فصل خانم‌ها دچار چنین احساسی شدند کارهایی مثل تغییر دکوراسیون خانه، خیلی تاثیر گذار و مهم است که حالشان را عوض می‌کند. به خودشان تلقین کنند که امروز آدم دیروز نیستند و هرروز همه چیز تغییر کرده است؛ البته این موضوع نیازمند تمرین است و یک روزه به دست نمی‌آید.

وی متذکر شد: به علاوه تامین احساس‌هایی که حالشان را خوب می‌کند در این اختلال تاثیر دارد؛ مثلا اگر خرید کردن به فرد انرژی می‌دهد این کار را در فصل پاییز انجام دهد. اموری که حالش را خوب می‌کند و انرژی می‌گیرد را در فصل پاییز بیشتر کند و زنی که انرژی داشته باشد به دیگر افراد خانه نیز انرژی می‌دهد. وقت در این فصل زیاد است و فرصت هست تا فرد معنویت را زیاد کند و از ارتباط با خدا انرژی بگیرد. 

ابوالفضلی درباره رژیم غذایی در فصل پاییز، عنوان کرد:چون در پاییز و زمستان بدن سرد می‌شود باید غذاهای گرم بخوریم، ماست را از برنامه غذایی حذف کنیم و صبح ها یک لیوان شیر گرم با عسل و زردچوبه بخوریم و ارده شیره را در این فصل‌ها زیاد بخوریم.

این جوان ۳۰ساله‌ پدر ۴۰ فرزند است

نوزده سالش که بود همه او را در همدان به عنوان خیر می‌شناختند، به خاطر همین بود که سرپرستی مرکز نگهداری معلولان را به او سپردند.
جوان ۳۰ ساله پدر ۴۰ کودک است. اگرچه نام هیچ کدام از این بچه‌ها در شناسنامه او ثبت نشده، اما او برایشان خانه ساخته است و با آن‌ها زندگی را تجربه می‌کند.
 
به گزارش شهروند، بچه‌ها لحظه‌شماری می‌کنند تا او از راه برسد و با آن‌ها بازی کند. خودش می‌گوید همه این ۴۰ کودک بچه‌های من هستند و حالا در آستانه ۳۰ سالگی او ۴۰ فرزند دارد، آن هم در خانه‌ای که با تلاش و سختی آن را بنا کرده تا بچه‌ها کاملا احساس کنند در خانه پدری هستند. وقتی تصمیم گرفت پدر باشد تنها ۲۱ سال داشت. پیش از آن نیز طعم کمک به بچه‌ها را چشیده بود، همان زمان که ۱۶ سال داشت و سرپرستی مالی دو کودک از کمیته امداد را بر عهده گرفته بود.

رشته تحصیلی برای هدفی بزرگ

دانشگاه که رفت رشته تحصیلی‌اش را بر اساس علاقه‌اش به بچه‌ها انتخاب کرد، مددکاری خواند و فوق‌لیسانسش را که گرفت روان‌شناسی هم شرکت کرد و در آن رشته نیز موفق شد فوق‌لیسانس را بگیرد. «برای آنکه بتوانم با بچه‌ها ارتباط بگیرم و نیازهایشان را بشناسم، باید به‌روز باشم و اگر با مشکلی برخورد کردند توان این را داشته باشم که جنس مشکل را بشناسم و آن را برطرف کنم.»
 
نوزده سالش که بود همه او را در همدان به عنوان خیر می‌شناختند، به خاطر همین بود که سرپرستی مرکز نگهداری معلولان را به او سپردند. «مرکز معلولان یک خانه قدیمی بود که وقتی قرار شد به آنجا بروم تلاش کردم فضای آنجا را کمی به‌روز کنم. دو سالی را در آنجا ماندم و بعد از مدتی برای انجام برخی کار‌های شخصی‌ام به همدان آمدم.»

موسسه‌ای برای کودکان به جای ماشین

مهرداد دو ماه بیشتر در همدان نمانده بود که برخی از دوستانش به او گفتند موسسه خیریه ایتام راه‌انداری کند. رزومه‌اش را برای بهزیستی فرستاد، اما تا مدتی خبری از آن نشد، زیرا برای بهزیستی کمی سنگین بود که به یک جوان ۲۱ ساله برای راه‌اندازی مرکز شبه‌خانواده اعتماد کند. اما روزی که در بنگاه خودرو در حال قولنامه ماشین بود، تلفنش زنگ خورد و بساط خرید خودرو به هم خورد. «خودرو را سوار شدم تا وضعیت آن را بسنجم. دقیقا ۲۰ کیلومتر را که نشان داد، جلوی در بنگاه بودم، با صاحب خودرو در حال گفتگو بودیم که تلفن من زنگ خورد، از بهزیستی بود و اعلام کردند با درخواست من موافقت شده است.
 
پدرم قول داده بود یک خانه قدیمی برای این کار را به من بدهد و آن روز وقتی به خانه برگشتم و به او گفتم که خودرو نخریدم و می‌خواهم همان خانه‌ای را که قول داده بودی تعمیر کنم، او هم خانه را برای نگهداری این بچه‌ها در اختیار ما قرار داد.»طبقه پایین خانه انبار سیب‌زمینی بود و باید اتاق‌ها در طبقات بالا کاملا تعمیر می‌شد. مهرداد خودش دست به کار شد و خانه را آن‌طوری ساخت که بچه‌ها احساس کنند که خانه خودشان است.حالا این خانه بنا شده بود که بچه‌ها در آن احساس آرامش کنند و طعم شیرین زندگی را در آن بچشند. این مرکز همه چیزش شبیه خانه است، یک خانه پرجمعیت. حال و پذیرایی و چند اتاق و حیاطی که بچه‌ها در آن بدوند و بازی کنند و بوی غذایی که هر روز در خانه می‌پیچد.
 
این جوان ۳۰ساله‌ پدر ۴۰ فرزند است

مرکز دوم برای بچه‌های بزرگ‌تر

کمی که گذشت و بچه‌ها که بزرگ‌تر شدند مهرداد به این نتیجه رسید که ممکن است در روند کار خانه پدری که نامش خانه خیریه رهروان راه علی (ع) بود، اختلال بیفتد. این ماجرا درست در زمانی افتاد که مهرداد دوباره می‌خواست ماشین بخرد. این بار نیز قید خرید ماشین را زد و با مقدار پولی هم که پس‌انداز داشت، خانه دیگری خرید تا بچه‌ها را در رده‌های سنی بالاتر در آنجا نگه دارد. ساخت خانه یک‌سالی طول کشید و گروه دوم بچه‌ها در آنجا مستقر شدند.

کارخانه‌هایی برای حمایت از بچه‌ها

حالا بچه‌هایی که بزرگ می‌شدند نیاز به مهارت و کار داشتند. همین شد که او کارگاه بلدرچین و خیارشور را هم به راه انداخت تا بچه‌هایی که مرز سنی‌شان به بالای ۱۸ سال می‌رسد بدون کار نمانند.
 
«اجباری برای حضور بچه‌ها در کارگاه نیست، اما به قول ما همدانی‌ها این بچه‌ها نه مشت پری دارند و نه پشت پری، به همین دلیل یکی از اساس کار ما در این مراکز مهارت‌آموزی بچه‌هاست تا آن‌ها بدون کار نمانند. آن‌ها که سن کمتری دارند، اگر دوست داشته باشند در طی روز یک تا دو ساعتی می‌توانند به کارگاه بیایند و کار را یاد بگیرند و سن بالا‌ها هم اگر بخواهند در کارخانه مشغول به کار شوند، حقوق می‌گیرند و این‌طور می‌توانند خرج زندگی خود را تامین کنند، زیرا بر اساس قانون بهزیستی بچه‌ها تا ۱۸ سالگی در این مراکز نگهداری می‌شوند، اما بعد از آن حمایت از آن‌ها برداشته می‌شود، به همین دلیل فکر می‌کنم که باید از همان کودکی شرایط را برای کار این بچه‌ها در بزرگسالی مهیا کنیم.»
 
این جوان ۳۰ساله‌ پدر ۴۰ فرزند است

انتخاب شغل با بچه‌هاست

البته مهرداد بر اساس علاقه بچه‌ها آن‌ها را به بازار نیز معرفی می‌کند و به قول خودش آنقدر اعتبار دارد که بچه‌هایش را برای کار معرفی کند و نه نشنود. حالا تعدادی از بچه‌هایش در همان کارگاه و کارخانه خودش کار می‌کنند و بعضی‌ها هم وارد بازار شده‌اند. یکی تراشکار معروفی است و یکی در یک شرکت بزرگ حسابداری می‌کند و یکی هم برای خودش بازاری شده و خرید و فروش لباس انجام می‌دهد.

آرامش در زندگی در کنار این بچه‌ها

مهرداد گریزی به گذشته می‌زند و می‌گوید: «شرایط مالی پدرم بد نبود و جوان‌تر که بودم بخشی از پولم را خرج خودم می‌کردم. یادم می‌آید که خط تلفنی که می‌خواستم بخرم، با قیمت یک خودرو برابری می‌کرد، اما این خرج‌ها از نظر روحی من را آرام نمی‌کرد و تازه وقتی پای کمک به دیگران در زندگی‌ام باز شد، معنای آرامش را احساس کردم و آنجاست که معجزه هر لحظه در زندگی‌ات نمایان می‌شود و این معجزه‌ها را هر روز در زندگی‌مان می‌بینیم، همین که این موسسه هیچ زمانی مانعی برای برطرف‌کردن خواسته بچه‌ها نداشته، عین معجزه است.»

مرکزی بدون تابلو

حالا مرکز شبه‌خانواده در روستای انصار الامام (ینگیجه) و در ۱۵ کیلومتری بیش از ۲۰ روانشناس و مددکار اجتماعی دارد و ماهانه بیش از ۸۰میلیون تومان در این مرکز برای نگهداری این کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست هزینه می‌شود. این موسسه‌ای است که تابلو ندارد تا بچه‌هایی که در آن زندگی می‌کنند احساس خانه پدری‌شان را از دست بدهند و نگاه سنگین دیگران برای آنکه پدر و مادری ندارند آن‌ها را بدرقه نکند. زیرا مهرداد می‌گوید خودم پشت‌شان هستم و پدر تک‌تک آنها.
 
در کشور بیش از ۶۵۰خیر برای آنکه کودکان بی‌سرپرست در شیرخوارگاه‌ها و مراکز اقامتی بهزیستی نباشند و طعم داشتن خانواده را بچشند، مراکز «شبه‌خانواده» راه انداخته و پدرخوانده یا مادرخوانده هزاران کودک بی‌سرپرست شده‌اند.

وقتی آن‌قدر به زندگی فکر می‌کنی که دیگر نمی‌توانی زندگی کنی!

روزگاری تحصیلات بیشتر معنایش کار بهتر، درآمد بهتر و جایگاه اجتماعی بالاتر بود. اما امروز تحصیلات بیشتر، مخصوصاً در برخی رشته‌ها، فقط به درد این می‌خورد که عمیق‌تر و با اطلاعات بیشتری غصه بخوریم.
جیا تولنتینو
ترجمۀ: محمدحسن شریفیان / فصلنامه ترجمان
مرجع: Newyorker
 

جیا تولنتینو، نیویورکر — یکی از ویراستاران قدیمی و عزیز من شعاری داشت که شبیه جمله‌های قصار بودایی بود. او هرازگاهی به من می‌گفت «ایده‌ها احمقت می‌کنند». هیچ‌وقت از او نخواستم بیشتر توضیح دهد، چون می‌ترسیدم نتیجه هرچه باشد، همان‌طور که گفته، مرا احمق کند، یعنی به‌قدری درگیر فهمیدن شوم که از فهمیدنِ واقعی باز بمانم، و به‌قدری بر مفهوم متمرکز شوم که از چرخش جهان غافل شوم. یکی از دلایلی که می‌ترسیدم سؤال کنم این بود که من هم، مثل خیلی‌ از آشنایانم، تاحدی احمق بودم، مثل کسی که خوب زندگی را تحلیل می‌کند ولی بد آن را تجربه می‌کند.

تحلیل‌کردن به‌جای تجربه‌کردن، در بعضی موقعیت‌ها مثل دانشگاه و رسانه و توییتر، استعدادی همه‌گیر و کم‌و‌بیش مطلوب است. چطور می‌شود تجربه‌ای کامل داشت وقتی سه‌و‌نیم میلیارد نفر افکارشان را در اینترنت به اشتراک می‌گذارند، ثروت بیست‌وشش میلیاردر به اندازۀ نیمی از مردم جهان است، و فاجعۀ اقلیمی بقای همۀ ما را تهدید می‌کند؟ به همۀ این‌ها، زندگی در گوشت و پوستی متحرک با یک قلب و یک خود را هم اضافه کنید. جواب این است: معمولاً تجربۀ کاملی نداریم.

اولین رمان کریستین اسمالوود، زندگی ذهن، کتاب ارزشمندی است. شخصیت اصلی رمان، دوروتی، مدرس مدعو درس زبان انگلیسی در دانشگاهی بی‌نام و نشان در نیویورک است که در دهۀ چهارم زندگی‌اش به سر می‌برد. موجودی حساب بانکی‌اش او را به وحشت می‌اندازد، و این در حالی است که بهترین دوستش، مُبلی ده‌هزار دلاری را بی‌ارزش قلمداد می‌کند.

دوروتی، درحالی‌که به آب‌سردکُن دانشگاه خیره شده است، با خودش فکر می‌کند «بقیه حداقل شغلی دارند که مجبور نباشند از این آب‌سردکن کثیف آب بخورند». او دکترای زبان انگلیسی دارد و بیکار است. مجبور است کتاب‌هایی که دوست ندارد را به دانشجویانی درس بدهد که از نظرش آدم‌های جالبی نیستند و زندگی آهسته‌آهسته امید را از او می‌گیرد، مثل اینکه در هواپیما بخواهید پتویتان را از زیر بغل‌دستی‌تان که دارد خروپف می‌کند بیرون بکشید.

اسمالوود می‌نویسد «او یادش می‌آید زمانی انجام کاری که برایش آموزش دیده بود چندان سخت به نظر نمی‌رسید، ولی الآن دیگر خواستن مربوط به گذشته است. او در دورانِ پساخواستن زندگی می‌کند».

در آغاز رمان، شش روز از سقط جنین ناخواستۀ دوروتی می‌گذرد. او در دستشویی تک‌نفره و تمیز کتابخانه است و با خودش فکر می‌کند سقط جنین ناخواسته «چیزی بیشتر از ناراحتی، و کمتر از ضربۀ روانی» است؛ بارداری‌اش هم مثل بقیۀ چیزهای زندگی‌اش نه حاصلِ خواستن بود، نه نتیجۀ نخواستن.

دوروتی علاقه‌ای به بدنش ندارد. او که نمی‌تواند سقط جنین ناخواسته‌اش را در چارچوبِ داستانِ زندگی‌اش جای دهد ترجیح می‌دهد راجع به آن صحبت نکند، نه با شریک زندگی‌اش، راگ، که مردی محترم ولی سرد است؛ نه با دوست پولدار و خودشیفته‌اش، گبی؛ نه با روان‌درمانگرش؛ نه با روان‌درمانگر کمکی‌اش که با او راجع به نیازش به داشتن روان‌درمانگر کمکی صحبت می‌کند. فقط این آدم‌ها هستند که دوروتی راجع به خودش با آن‌ها حرف می‌زند، ولی حتی در کنار آن‌ها هم بیشتر فکر می‌کند و ساکت می‌نشیند.

به نظرش حرف‌زدن راجع به زنده‌بودن خیلی سخت است؛ زنده‌بودن خیلی پیچیده است، مخصوصاً این روزها. با خودش فکر می‌کند «مواجهه با درد و لذتی که لابلای جمعیت یک واگن مترو جا خوش کرده، کار سختی است. هرکس ناامیدی‌ها، نقاط عطف، لذت‌ها، و عشق‌هایی دارد. تنها چاره این است که از وجود -که گوش‌خراش، تپنده، و نفرت‌انگیز است- پنهان شوید و خود را بی‌حس کنید».

دوروتی هم، مثل خیلی از کسانی که این رمان را دوست خواهند داشت، گاهی شدیداً افسرده و ناکارآمد است و گاهی کاملاً عادی و خوب. با خودش فکر می‌کند «آیا خسته است؟ چه احساسی باید داشته باشد؟». او در حریم خصوصی ذهنش زندگی می‌کند و آهسته در امواج خروشان افکارش به ماجراجویی مشغول است، ولی در دنیای فیزیکی کار زیادی نمی‌کند.

اسمالوود صحنه‌های زیادی را خلق می‌کند که در آن‌ها اختلاف بین افکار و اعمال دوروتی صحنه‌های خنده‌داری را رقم می‌زند. مثلاً فکر می‌کند، در فضایی آخرالزمانی، گروهی از بچه‌های آویزان از قایق، مثل یک هیئت منصفه، به قضاوت دربارۀ او نشسته‌اند و او برایشان توضیح می‌دهد که اگر در زمینۀ مسائل اقلیمی کنشی انجام نداده، به‌خاطر این بوده است که «از حریم خودش که تحت حملۀ شبکه‌های اجتماعی بوده است محافظت کند» و بعد، در واقعیت، خودش را در دستشویی با دستمال پاک می‌کند.

اسمالوود، که روزنامه‌نگار و محقق است، دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا دارد. موضوع رساله‌اش «رئالیسمِ افسرده‌‌خو» بوده است و در آن به تحلیل آثار نویسندگانی پرداخته که «درجات مختلفی از گرفتاری یا جراحت را نشان می‌دهند و به راهبردهای مختلف برای تحمل وضع یا عبورکردن از تردیدها اشاره می‌کنند» (اصطلاح رئالیسمِ افسرده‌خو از آثار روان‌شناسانی وام گرفته شده است که معتقدند آدم‌های افسرده جهان را دقیق‌تر می‌بینند). او، در صفحۀ سوم این رساله، جمله‌ای را این‌طور آغاز می‌کند «نمی‌گویم تلاش‌های علمیِ انتقادی لزوماً بیهوده است».

چنین احساساتی را -‌که به کار بردنش در چنین بافتی بسیار خنده‌دار است- به‌ شکلِ شدیدتری در رمان می‌بینیم؛ تلاش علمیِ انتقادی هم رویکرد اصلی دوروتی برای فهم دنیا است و هم فرایندی که مدام خود را از آن منفک می‌کند. دوروتی وقتی در مترو می‌بیند چشم مردی آب‌مروارید دارد و هنگام تعریف قصۀ زندگی‌اش همه را مورد خطاب قرار می‌دهد، فکر می‌کند چطور همۀ مسافران یک گروه را شکل می‌دهند («دوروتی فکر می‌کند این به‌خاطر قدرت گوینده است»). مرد راجع به زمانی حرف می‌زند که به عفونت استاف مبتلا شده بود و اینکه چطور فهمیده بود که در یازده سپتامبر باید در شمال شهر بماند.

دوروتی ناگهان به یاد شعر «سرود ملوان کهن» می‌افتد، شعری که دوستش ندارد. نتیجه می‌گیرد «مقاومت نوعی تجربه‌ای هنری بود». روزی دیگر، موقع فکرکردن به تغییرات اقلیمی، ماکارونی‌های چسبیده به ته قابلمه را جدا می‌کند و به شریک زندگی‌اش می‌گوید «درست است که هرکسی باید به دنبال جایی برای زندگی باشد، ولی راهبردهای جغرافیایی نباید ما را از قدرتِ فائق و دسیسه‌های بخت غافل کند». و بلافاصله اضافه می‌کند: «ماکارونی‌ها هم سفت شده، هم تُرد».

چنین انفکاکی را، هرچند به گونه‌ای کمتر طنزآمیز، می‌توان در واکنش دوروتی به سقط جنین ناخواسته‌اش هم مشاهده کرد. او نسبت به این موضوع هم کنجکاو است و هم از آن خجالت می‌کشد -‌وقتی پای بدنش درمیان باشد، ‌مثل یک بچۀ ناوارد می‌شود. خون دلمه‌بستۀ بدنش را وارسی می‌کند، کمی مزه مزه‌اش می‌کند و تصور می‌کند در رستورانی شیک نشسته است، بعد در حالی به رختخواب می‌رود که مزۀ آن خون در دهانش است.

بدنش عجیب و توصیف‌ناپذیر است: دوروتی موضوعاتی ساده‌تر مثل مصائب تمدن بشری، یا مفهوم شرم-تحقیر و سرافکندگی-‌‌انزجار را که توسط روان‌شناسی به نام سیلوان تامکینز مطرح شده است، ترجیح می‌دهد. در لحظاتی که به نظر می‌رسد بیش از همه با بارداری شکست‌خورده‌اش تناسب داشته باشد وارد مسائل انتزاعی می‌شود، موقع سونوگرافی از رحم ناسازگارش، به «تناقض‌های حس‌آمیزی» و کتاب کوه جادو اثر توماس مان فکر می‌کند. ولی ذهنش همچنان تصاویری از تقدم بحران‌هایی که با چنان آرامشی شما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند که نمی‌دانید چطور به آن‌ها واکنش نشان دهید، و بدقوارگی بدن را پیش چشمانش می‌آورد: سگی را قبلاً می‌شناخت که بدنش به‌قدری پر از غده شده بود که مثل «جورابی بود که آن را از سنگ‌ریزه پر کرده باشند». یا یکی از دوستانش کیستی در آرنجش داشت، و وقتی داشت موهایش را دم‌اسبی می‌کرد ناگهان «یک عالمه رشته‌های سفیدرنگ از دستش بیرون پاشید».


زندگی ذهن به دستۀ روزافزونی از رمان‌های خیالی تعلق دارد که در آن زن سفیدپوست تحصیل‌کرده‌ای می‌کوشد تا حضورِ هم‌زمان امتیاز و خطر را در زندگی‌اش هضم کند. کتاب اسمالوود مثل فرزندِ عموزاده‌تان در مهمانی است که لباس مشکی به تن کرده است. بعضی از رمان‌های جدیدی که در این دسته قرار می‌گیرند عبارتند از؛ "خواستن" اثر لین استیگر استرانگ که مشکلات قهرمانی را روایت می‌کند که محیط دانشگاهی او را طرد کرده است. "مادری" اثر شیلا هتی که راوی آن، درست مثل دوروتی، نسبت به تولیدمثل شدیداً منفعل و مردد است؛ و "آب‌وهوا" اثر جنی آفیل که از زبان کتاب‌داری روایت می‌شود که دانشی سرّی به دست می‌آورد و مدام به فکر تغییرات اقلیمی است. در این رمان‌ها، زنان می‌خواهند تا بحران‌ها را به روشنی درک کنند، اما برای اجتناب‌ از آن بحران‌ها تقریباً هیچ‌کاری نمی‌کنند؛ و معمولاً خشم سرکوب‌شده و ناکامی اجتماعی از رگ گردن به آن‌ها نزدیک‌تر است. دوروتی هرازگاهی دچار ناراحتی‌های لحظه‌ای می‌شود که معمولاً به‌خاطر احساس بی‌فایدگی یا اضافه‌بودن است، ویژگی‌هایی که می‌ترسد خودش در دایرۀ اختیاراتی که داشته، به آن‌ها پر و بال داده باشد. در قسمتی از رمان، می‌خواهد به لاس‌وگاس برود تا در همایشی علمی، مقاله‌ای ارائه کند. اسمالوود می‌نویسد «یک بخش طولانی از مقاله را با این جملات آغاز کرده بود که معنای گوارش چیست؟ در آخر هم معنایش را روشن نمی‌کرد، بلکه به حاشیه می‌رفت و دربارۀ عشای ربانی، غذا‌پختن، گفتمان‌های قرن نوزدهمی راجع به لولۀ گوارش، و همه‌گیری وبا صحبت می‌کرد تا بگوید معنایش دست‌نیافتنی ولی مطلوب و پرمغز است». در هواپیما چشمش به کتابی از نظریه‌پرداز ادبی، فرانکو مورتی، می‌افتد و خیال می‌کند این کتاب او را به‌خاطر غیرضروری‌بودن کارش ملامت می‌کند. کتاب با اخم می‌گوید «بزرگ‌ترین مشکل قرن بیست‌و‌یکم ضایعات است. چیزی راجع بهش نشنیده‌ای انسان‌دوستِ قلابی؟ چربیِ متحرکِ غرق در بدهی؟» مهماندار سرمی‌رسد و بادام‌زمینی تعارف می‌کند.

زندگی ذهن یک ماه و نیم از زندگی دوروتی را در بر می‌گیرد، حدوداً زمانی که طول می‌کشد تا سقط جنین مرموزش کامل شود. شاید بتوان سقط جنین ناخواسته را استعارۀ اصلی رمان دانست: استعاره‌ای برای قابلیت‌های ازدست‌رفتۀ دوروتی یا ناتوانی او در فهمیدن اینکه استعدادهایش از اول چه بوده است. با خودش فکر می‌کند «انگار آدم‌های دیگر با اطمینان بیشتری راجع به انسان‌بودن یا نبودنِ جنین اظهارنظر می‌کنند. اگر بخواهندش، مثل یک بچه‌ به حسابش می‌آورند و عکسش را برای دیگران ایمیل می‌کنند، ولی اگر نخواهندش، حتی اینکه از آن‌ها بخواهی نگاهش کنند را حرکتی خشونت‌بار تلقی می‌کنند». ولی، در این رمان، سقط جنین فقط یکی از مواردی از این دست است: بحران‌هایی که با چنان آرامشی شما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند که نمی‌دانید چطور به آن‌ها واکنش نشان دهید، تجربه‌هایی که ناگهان مثل مرگ و زندگی به نظر می‌رسد، و شواهد مختلفی از شکست و به نتیجه‌نرسیدن. در مهمانی‌ای که گابی در آپارتمان چندمیلیون ‌دلاری‌اش به راه انداخته مهمان‌ها شروع می‌کنند به خوانندگی روی آهنگ‌های مشهور، و دوروتی فکر می‌کند همین کاری که زمانی برایش نشاط‌آور بود الآن ناراحتش می‌کند. بابت «شکنندگی و محوشدن جوانی و لذت‌های شیرین گذشته» ناراحت است و تنهایی و غم هم باعث ناراحتی‌اش می‌شود.

گاهی این دو ناراحتی با هم ترکیب می‌شود و دوروتی درد شدیدی مثل مرگ و زندگی را تجربه می‌کند که باعث می‌شود احساس کند دارد، با تمام کوچکی وجودش، به تمام چیزهای دیگری که عظیم و درک‌ناپذیرند دوخته می‌شود. او علایق شدیدش را ابراز می‌کند و به عزایشان می‌نشیند. با هیجان‌زدگی به خانه می‌آید درحالی‌که تمام نغمه‌های خوانده و ناخوانده‌ در سینه‌اش مویه می‌کند، سرشار از اضطراب و پشیمانی است، ذوق‌زده و ناامید، بیشتر می‌خواهد و درعین‌حال آرزو می‌کند ای کاش کمتر می‌داشت.

بخشی از من که از ایده‌های احمقانه بدش می‌آید می‌خواهد دوروتی دو دقیقه این افکار را دور بریزد، آهنگ «به راه خودت برو» را گوش کند و به دنبال لذت‌های حیوانی باشد. ولی بعد می‌بینم چنین پاراگرافی هیجانی را به وجود می‌آورد که، مثل بقیۀ بخش‌های رمانِ دردآور و رضایت‌بخش اسمالوود، تنها از طریق تفکر بیش‌ازحد و وسواسی امکان‌پذیر است. چرا در لحظه زندگی کنید وقتی می‌توانید آن را تا جای ممکن تجزیه و تحلیل کنید؟