ناصر فکوهی - استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ
یکی از بحثهایی که در هفتههای اخیر بارها موضوع مناقشه و گاه سردرگمی بوده است اینکه: در شرایط کمابیش وخیمی که کشور ما در یکی دو سال اخیر تجربه میکند (بحران کرونا، سوء مدیریتها، بحرانهای اجتماعی، گرانی و....) آیا هنوز جایگاهی هم برای فکر و اندیشه باقی میماند؟ اصولا در چنین شرایطی میتوان در آرامش فکرکرد و اگر هم اندیشه خود را بر موضوعی متمرکز کرد، چقدر میتوان اطمینان داشت که مقطعی نیاندیشیدهایم؟ و یا تحت تاثیر فشار جوّ اجتماعی، پیرامون ِ سطحینگر و ... تمرکز، جامعیت و اعتدال را در اندیشه و بیان خود از دست ندادهایم؟ شاید این یادداشت بتواند کمک کوچکی در پاسخ به این سئوال به همراه داشته باشد.
ابتدا از یک بحث معروف حرکت میکنم که به گمانم اکثر خوانندگان آن را بشناسند: قضیهای با عنوان «هرم سلسله مراتبی مازلو». آبراهام مازلو(1908-1970) یک روانشناس آمریکایی بود. یکی از مباحث مهمی که او مطرح کرده و تا امروز بعد از دهها سال هنوز کسی نتوانسته است به طور کامل آن را زیر سئوال ببرد، این است که انسانها بر اساس یک نظام سلسله مراتبی از نیازهایشان، عمل میکنند. بنابراین چون «زیستی» بودن، مهمترین موقعیت انسان است، ابتدا باید نیازهای زیستی خود مثلا غذا و آب و حرکت و غیره خویش را تامین کند، تا سپس به نیازهای دیگر برسد. در این هرم، هر انسانی به باور مازلو، پس از رفع نیازهای ردههای پایینی به نیازهای رده بالایی هدایت می شود، و اگر در میانه راه باز هم نیازهای اولیه دچار کاستی شوند، نیازهای رده بالا را به سود آنها کنار میگذارد. بنابراین، پس از نیازهای زیستی بلافصل، مسئله نیازهایی چون امنیت و سرپناه داشتن، یعنی جلوگیری از خطراتی که موجودیتش را تهدید میکنند مطرح میشود؛ و سپس به نیازهای اجتماعی و عشق و علاقه دیگران نسبت به خود و خود نسبت به دیگران میرسد. و تنها در نهایت است که میتواند به شکوفایی فردی، خلاقیت و در یک کلام، به تاثیرگذاریِ ِفکری و کلامی و هنری برسد.
نظریه مازلو، گرچه مورد انتقادات شدید قرار گرفته و بسیاری از موارد تاریخی و معاصر آن را رد کردهاند، اما درباره اکثریتِ جوامع و اکثریت آدمهای یک جامعه صادق است.
تنها چند مثال کوچک می تواند به جا بودن انتقادات بر این نظریه را نشان دهد: اگر باورها و اعتقادات دینی و یا عقیدتی را در نظر بگیریم، میبینیم که امروز برای بسیاری از انسانها، این اعتقادات، یا حتی سلایق هنریشان، پیش از حتی نیازهای زیستیشان قرار میگیرند مثلا حاضرند غذای کمتری بخورند اما کتاب مورد علاقهشان را بخرند و غیره. و نوع دوستی و عشق به دیگران نیز چنین است؛ اما نه در همه جوامع و همه دورهها و شرایط. تاریخ به ما نشان میدهد که درست برعکس آنچه مازلو میگوید، خلاقیتها و شکوفاییهای فردی به ویژه در هنر و اندیشه در دورههایی شکوفا بودهاند و به فرازهایی خارقالعاده رسیدهاند که گاه بحرانهای بزرگی جوامع و کنشگرانشان را تهدید میکرده است.
در فرهنگ خود ما وضعیت حافظ و سعدی و مولوی و بسیاری دیگر تا امروز چنین بوده و هست. در اروپا پس از قرون وسطا و تفتیش عقاید و طاعون، هیچ دورهای به سیاهی قرن بیستم، قرن اردوگاههای مرگ و توتالیتاریسمهای راست و چپ وجود نداشته است. اما همین قرن آکنده از بالاترین ثمرات زیبایی فکر و هنر انسان در موسیقی و نقاشی و همه اندیشه های فلسفی هم بوده است.
حال اگر به وضعیت خود برسیم؛ دلیل آنکه ما در چنین بحرانی قرار گرفتهایم، که بسیاری از آدمها احساس میکنند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، به باور من، دست کم همان اندازه که به خود واقعیت ارتباط دارد، به احساس و بازتاب این واقعیت در ذهنیت افراد نیز مربوط است.
مثالی ساده بیاوریم؛ فقر و موقعیت شکننده مالی و محرومیت از نیازهایی اساسی، نظیر بهداشت و آموزش و گرانی در ایران یک واقعیت است که با بحران کرونا به مراتب بدتر شده است. اما کسی که جهان را بشناسد یا دست کم از طریق رسانهها مسئله فقر و بحرانهای طبیعی و اجتماعی را دنبال کند به سرعت میتواند بفهمد که کشورهای آمریکای مرکزی و برخی از کشورهای آمریکای جنوبی، برخی از کشورهای آفریقای سیاه و آسیا (به ویژه هندوستان و منطقه اصلی سرزمین شرقی چین) و همینطور خاورمیانه وضعیتی به مراتب بدتر از ایران دارند. نگاهی به افعانستان، لبنان و سوریه بیاندازیم تا به این واقعیت پی ببریم. اما سوء مدیریت در تقریبا همه زمینهها چنان وضعیتی را در ایران ایجاد کرده است که افراد "احساس میکنند" بدترین شرایط را در کل جهان و در کل دورههای تاریخ تجربه میکنند و دایما نیز این وضعیت بدتر خواهد شد.
این باور به خودی خود نادرست نیست که اگر فکری به حال مشکلات نکنیم وضعیت ما میتواند بسیار بدتر از آنچه هست بشود، اما خوشبختانه میتوان با تدبیرهایی مهم و البته جسورانه و ریشهای این وضعیت را تغییر داد.
وقتی ما با بحران تحریم روبرو هستیم و یک جنگ اقتصادی تمام عیار، وقتی با بحران کرونا روبرو هستیم و اکثریت بزرگ جوانان تحصیلکردهای که با شرایط اشرافیگری نولیبرالی، حتی دیگر نمیتوانند طرف ازدواج بروند؛ در این شرایط چگونه و چرا انتظار داریم افراد دچار فشار عصبی نشوند و به گونهای خود را در یک خطر آنی زیستی نبینند؟ و حال وقتی به روشنفکران و اهل فکر و هنر و قلم میرسیم، باز در شرایطی که با سوءمدیریتهای بیشمار در طول دهها سال همه این گروهها شاهد آن بودهاند که تنها عدهای خاص که نامشان را «سلبریتی» گذاشتهاند، از همه چیز برخوردارند و حتی نمیدانند با پول های بادآورده خود چه کنند، اما آنها برای آنکه آبروی خود را حفظ کنند و بتوانند یک زندگی ساده داشته باشند، باید به زمین و زمان بزنند. و وقتی در کشوری که در آن دهها میلیون نفر تحصیلات دانشگاهی دارند، از مردم بخواهیم که فراموش کنند جزو ده کشور ثروتمند جهان هستند، اما به دلایل سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیک باید شرایطی بدتر از بنگلادش را تحمل کنند، در این شرایط چطور انتظار داریم که حتی نخبگان فکری و هنرمندان، بتوانند آرامشی را داشته باشند که بدون آن بستر، نمیتوان خلاقیتِ اندیشه و هنر را متصوّر شد.
دانشگاه، صحنههای نمایش، پهنههای خیالپردازی شاعرانه و ادبی و ... باید فارغ از دغدغههایی چون ترس از فشار سیاسی، فشار پول و شهرت و زیر ضربه تبرهای مضحک کژاندیشی باشند تا بتوانند این خلاقیتها را از وضعیت بالقوه به وضعیت بالفعل در بیاورند. در این حال است که میبینیم «احساس ناامنی و بیچارگی و فقر و سقوط اجتماعی» از خود این واقعیتها در جامعه بیشتر است. راه حل در این میان آن نیست که دنبال مقصر بگردیم و با متهم کردن این و آن فرد به انتقام فکر کنیم و این تصوّر را داشته باشیم که انتقام گیری مشکلات را حل خواهد کرد و یا با چند تغییر در آدمها و مدیران و روابط قانونی و غیر قانونی، معجزهای اتفاق میافتد و همه چیز به وضعیت عادی باز خواهد گشت. مسئله در آن است که شجاعت پذیرش اشتباههای گذشته را داشته باشیم، دست از شعار دادنهای بیمعنا بکشیم و با هدف حفظ استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی که اهداف اصلی انقلاب بودهاند، سعی در آشتی همه مردم با هم داشته باشیم. وقتی میگوییم آشتی، منظور آن نیست که افراد هر عقیدهای را بپذیرند و هیچ کسی عقیده و باور و شیوه زندگی خود را نداشته باشد. اما باید بپذیریم که اگر در جهان قرن بیست و یکم هنوز از «شرق» و «غرب» خیالین صحبت شود و هنوز در این فکر باشیم که نظریههایی را که حتی در قرن بیستم، پایههای مستحکمی نداشتند را برای خود به غذای توجیه وضعیت نابسامان و به هم ریخته اجتماعی و فرهنگی و سقوط اجتماعی تبدیل کنیم، مشکل هیچکس را حل نخواهد کرد. هیچ راه حلی جز تحمل دیگری و داشتن انعطاف و پرهیز از خشونت و تمایل به سلطه در برابر تفاوت وجود ندارد و خط سیر کنونی که دقیقا همه راهحلها را به رویکرد سلبی خلاصه میکند، نزدیکترین راه، نه برای رسیدن به صلح و آسایش اجتماعی، بلکه برای بالا رفتن هرچه بیشتر احساس نگونبختی و دامن زدن هرچه بیشتر به مهاجرت و انفعال ذهنی و اجتماعی است که به همان میزان نیز سبب خواهد شد، فکر افراد از کار بیافتد.
برای جلوگیری از این وضعیت دستکم گروهی باید آن میزان شجاعت و جسارت داشته باشند که بتوانند در میانه بحران، به بحران بیاندیشند و راهحل هایی ولو کوچک برای برون رفت بیابند.
بی حالم و مدام خمیازه می کشم، هر چقدر هم بخوابم تاثیری ندارد! برای رفع کسالت و بی حالی و اینکه خستگی دست از سرمان بردارد باید چند توصیه طب سنتی را در رابطه با خوردن،خوابیدن و حتی استحمام کردن را انجام دهیم.
بدانیم که چه بخوریم و چه زمانی بخوابیم یا حتی کی استحمام کنیم تا خستگی و کسالت همیشگی بدن رفع شود.
تمام راه های موثر برای درمان و رفع کسالت و بی حالی را برایتان خواهیم گفت.
برای رفع کسالت و بی حالی چی بخوریم؟
خوردنی ها و آشامیدنی هایی که طبع سرد دارند مانند ماست، خیار و عدس باعث کسالت و خواب آلودگی می شود درحالی که به و سیب، از میوه های شادی بخشی هستند که توصیه می شود به صورت میوه تازه، مربا، خورش و آب میوه از آن ها استفاده شود.
زرده تخم مرغ عسلی، گوشت گوسفندی و نخود نیز با داشتن طبع گرم باعث افزایش جریان خون لطیف در بدن و به دنبال آن احساس نشاط و شادابی می شوند ولی تمام آنچه در لیست غذاها و خوردنی های نشاط آور خواهیم گفت این نیست و ادامه دارد.
خوردنیهای که انرژی را افزایش داده و موجب رفع کسالت و بی حالی میشود
برای اینکه به خواب آلودگی و کسالت نیمروز دچار نشوید، اولین اقدام خوردن صبحانه ای با کیفیت بالاست، مقدار انرژی دریافتی در صبحانه برای خانم ها 300 تا 400 کالری و در آقایان حدود 500 کالری است. برای صبحانه این منوها پیشنهاد می شود:
1 - غذاهایی که از غلات (گندم، جو و..) تهیه شده و با شیر مصرف می شوند که البته شیر باید کم چرب باشد.
2 - کلوچه خانگی، املت، نان و پنیر کم چرب
3 - نان سبوس دار، کره بادام زمینی و موز
4 - یک لیوان آبمیوه یا یک عدد میوه تازه هم پیشنهاد خوبی است.
شما برای ادامه فعالیت در طول روز به کربوهیدرات ها احتیاج دارید؛ چون سوخت اصلی مغز و عضلات به حساب می آید. اما تحقیقات نشان می دهد افزودن پروتئین به کربوهیدرات، تمرکز را افزایش می دهد و از نظر ذهنی و جسمی احساس بهتری پیدا می کنید.
حالا ممکن است فکر کنید چون صبحانه کافی مصرف شده پس می توان از خیر
ناهار گذشت یا به یک ظرف سالاد اکتفا کرد و معمولاً دلیل آن نداشتن وقت
کافی یا کاهش وزن ذکر می شود. این بزرگترین اشتباه ممکن است، چون سالاد
حاوی پروتئین نیست و افت انرژی و کسالت در بعد از ظهر به سراغتان می آید.
اگر هم مایلید برای ناهار سالاد میل کنید، حتماً در آن از تخم مرغ، حبوبات
یا مرغ خرد شده استفاده کنید.
برای ناهار از غذاهای پرچرب بپرهیزید؛ چون مدت زیادی در دستگاه گوارش می مانند تا هضم شوند و احساس پُری به شما دست می دهد. این غذاها اگرچه پرکالری هستند اما باز هم حس می کنید انرژی کافی ندارید چون آنقدر حس پُری و سنگینی آنها زیاد است که شما را کسل و بی حال می کند.
برای رفع کسالت و بی حالی میوه های قرمز رنگ بخورید
میوه هایی بارنگ قرمز در بین میوه ها از خواص ویژه ای برخوردارند که از جمله سلامت قلب و افزایش توانایی مغز برخی از این خاصیت های بی نظیر است. یکی از این میوه های قرمز رنگ آلو است که می توان آن را معدنی از خواص و ویژگی دانست که به برخی از آنها در این بخش اشاره می شود.
آلو دارای طبع خنک است و مقدار زیادی قند و هیدرات کربن دارد و خواص زیادی دارد؛ سرشار از ویتامین های A , B , C و آهن و کاروتن است. همچنین، مقوی برای ورزشکاران و دارای فسفر، کلسیم، پتاسیم و پروتئین است.
برای رفع کسالت و بی حالی شکلات بخورید
شکلات میزان سروتونین و اندروفین خون را زیاد می کند و این دو هورمون باعث شادمانی می شود. سعی کنید گاهی شکلات بخورید، تا این احساس در شما تقویت شود. تحقیقات نشان داده که شکلات باعث می شود حالات و روحیات افراد تغییر کند.
رفع کسالت و بی حالی با خواب کافی و با کیفیت:
در طب سنتی کیفیت خواب وبیداری افراد متناسب با سن، موقعیت، مزاج و جنس افراد تعریف می شود؛ برای مثال جوانی که می خواهد روز بانشاطی را سپری کند باید حداقل شش ساعت خواب شبانه مفید داشته باشد.
دقت داشته باشید که با کیفیت ترین خواب مربوط به ساعات 9 شب الی 1 نیمه شب است، به طوری که جالب است بدانید هر یک ساعت خواب در این ساعات معادل دو ساعت خواب بعد از نیمه شب است.
ورزش مهم ترین توصیه برای رفع کسالت و بیحالی:
فعالیت حرکتی منظم مثلاً سه روز در هفته، هر بار 20 دقیقه پیاده روی باعث افزایش کیفیت زندگی و پیش گیری از ابتلا به انواع بیماری ها می شود.
رفع کسالت و بی حالی با ازدواج به موقع:
ازدواج به موقع و داشتن روابط زناشویی سالم و متعادل باعث افزایش نشاط و شادابی می شود و بالا رفتن سن ازدواج و افراط وتفریط در رابطه جنسی موجب کسالت و افسردگی می شود.
رفع و درمان کسالت و بی حالی با استحمام مناسب:
حمام کنید ، بعد از شنا کردن در دریا احساس جوانی می کنید. برای این که احساس طراوت را در روزها و شب های پاییزی پیدا کنید کافی است یک فنجان نمک داخل وان حمام بریزید و آن را با آب گرم پر کنید. با شمع های معطری که در کنار وان می گذارید، آرامش خاصی پیدا خواهید کرد.
استشمام رایحه های شادی آفرین بخاطر رفع کسالت و بیحالی:
رایحه های شادی آفرین رفع کسالت و بی حالی می کنند. بعضی از بوها برای تغییر احساس انسان شامل:گل رز، بابونه، شمعدانی معطر، لیمو و بالنگ هستند. این رایحه ها را به عنوان خوشبو کننده و معطرکننده هوا و فضا مورد استفاده قرار دهید.
منبع: برترین ها
جیا تولنتینو، نیویورکر — یکی از ویراستاران قدیمی و عزیز من شعاری داشت که شبیه جملههای قصار بودایی بود. او هرازگاهی به من میگفت «ایدهها احمقت میکنند». هیچوقت از او نخواستم بیشتر توضیح دهد، چون میترسیدم نتیجه هرچه باشد، همانطور که گفته، مرا احمق کند، یعنی بهقدری درگیر فهمیدن شوم که از فهمیدنِ واقعی باز بمانم، و بهقدری بر مفهوم متمرکز شوم که از چرخش جهان غافل شوم. یکی از دلایلی که میترسیدم سؤال کنم این بود که من هم، مثل خیلی از آشنایانم، تاحدی احمق بودم، مثل کسی که خوب زندگی را تحلیل میکند ولی بد آن را تجربه میکند.
تحلیلکردن بهجای تجربهکردن، در بعضی موقعیتها مثل دانشگاه و رسانه و توییتر، استعدادی همهگیر و کموبیش مطلوب است. چطور میشود تجربهای کامل داشت وقتی سهونیم میلیارد نفر افکارشان را در اینترنت به اشتراک میگذارند، ثروت بیستوشش میلیاردر به اندازۀ نیمی از مردم جهان است، و فاجعۀ اقلیمی بقای همۀ ما را تهدید میکند؟ به همۀ اینها، زندگی در گوشت و پوستی متحرک با یک قلب و یک خود را هم اضافه کنید. جواب این است: معمولاً تجربۀ کاملی نداریم.
اولین رمان کریستین اسمالوود، زندگی ذهن، کتاب ارزشمندی است. شخصیت اصلی رمان، دوروتی، مدرس مدعو درس زبان انگلیسی در دانشگاهی بینام و نشان در نیویورک است که در دهۀ چهارم زندگیاش به سر میبرد. موجودی حساب بانکیاش او را به وحشت میاندازد، و این در حالی است که بهترین دوستش، مُبلی دههزار دلاری را بیارزش قلمداد میکند.
دوروتی، درحالیکه به آبسردکُن دانشگاه خیره شده است، با خودش فکر میکند «بقیه حداقل شغلی دارند که مجبور نباشند از این آبسردکن کثیف آب بخورند». او دکترای زبان انگلیسی دارد و بیکار است. مجبور است کتابهایی که دوست ندارد را به دانشجویانی درس بدهد که از نظرش آدمهای جالبی نیستند و زندگی آهستهآهسته امید را از او میگیرد، مثل اینکه در هواپیما بخواهید پتویتان را از زیر بغلدستیتان که دارد خروپف میکند بیرون بکشید.
اسمالوود مینویسد «او یادش میآید زمانی انجام کاری که برایش آموزش دیده بود چندان سخت به نظر نمیرسید، ولی الآن دیگر خواستن مربوط به گذشته است. او در دورانِ پساخواستن زندگی میکند».
در آغاز رمان، شش روز از سقط جنین ناخواستۀ دوروتی میگذرد. او در دستشویی تکنفره و تمیز کتابخانه است و با خودش فکر میکند سقط جنین ناخواسته «چیزی بیشتر از ناراحتی، و کمتر از ضربۀ روانی» است؛ بارداریاش هم مثل بقیۀ چیزهای زندگیاش نه حاصلِ خواستن بود، نه نتیجۀ نخواستن.
دوروتی علاقهای به بدنش ندارد. او که نمیتواند سقط جنین ناخواستهاش را در چارچوبِ داستانِ زندگیاش جای دهد ترجیح میدهد راجع به آن صحبت نکند، نه با شریک زندگیاش، راگ، که مردی محترم ولی سرد است؛ نه با دوست پولدار و خودشیفتهاش، گبی؛ نه با رواندرمانگرش؛ نه با رواندرمانگر کمکیاش که با او راجع به نیازش به داشتن رواندرمانگر کمکی صحبت میکند. فقط این آدمها هستند که دوروتی راجع به خودش با آنها حرف میزند، ولی حتی در کنار آنها هم بیشتر فکر میکند و ساکت مینشیند.
به نظرش حرفزدن راجع به زندهبودن خیلی سخت است؛ زندهبودن خیلی پیچیده است، مخصوصاً این روزها. با خودش فکر میکند «مواجهه با درد و لذتی که لابلای جمعیت یک واگن مترو جا خوش کرده، کار سختی است. هرکس ناامیدیها، نقاط عطف، لذتها، و عشقهایی دارد. تنها چاره این است که از وجود -که گوشخراش، تپنده، و نفرتانگیز است- پنهان شوید و خود را بیحس کنید».
دوروتی هم، مثل خیلی از کسانی که این رمان را دوست خواهند داشت، گاهی شدیداً افسرده و ناکارآمد است و گاهی کاملاً عادی و خوب. با خودش فکر میکند «آیا خسته است؟ چه احساسی باید داشته باشد؟». او در حریم خصوصی ذهنش زندگی میکند و آهسته در امواج خروشان افکارش به ماجراجویی مشغول است، ولی در دنیای فیزیکی کار زیادی نمیکند.
اسمالوود صحنههای زیادی را خلق میکند که در آنها اختلاف بین افکار و اعمال دوروتی صحنههای خندهداری را رقم میزند. مثلاً فکر میکند، در فضایی آخرالزمانی، گروهی از بچههای آویزان از قایق، مثل یک هیئت منصفه، به قضاوت دربارۀ او نشستهاند و او برایشان توضیح میدهد که اگر در زمینۀ مسائل اقلیمی کنشی انجام نداده، بهخاطر این بوده است که «از حریم خودش که تحت حملۀ شبکههای اجتماعی بوده است محافظت کند» و بعد، در واقعیت، خودش را در دستشویی با دستمال پاک میکند.
اسمالوود، که روزنامهنگار و محقق است، دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا دارد. موضوع رسالهاش «رئالیسمِ افسردهخو» بوده است و در آن به تحلیل آثار نویسندگانی پرداخته که «درجات مختلفی از گرفتاری یا جراحت را نشان میدهند و به راهبردهای مختلف برای تحمل وضع یا عبورکردن از تردیدها اشاره میکنند» (اصطلاح رئالیسمِ افسردهخو از آثار روانشناسانی وام گرفته شده است که معتقدند آدمهای افسرده جهان را دقیقتر میبینند). او، در صفحۀ سوم این رساله، جملهای را اینطور آغاز میکند «نمیگویم تلاشهای علمیِ انتقادی لزوماً بیهوده است».
چنین احساساتی را -که به کار بردنش در چنین بافتی بسیار خندهدار است- به شکلِ شدیدتری در رمان میبینیم؛ تلاش علمیِ انتقادی هم رویکرد اصلی دوروتی برای فهم دنیا است و هم فرایندی که مدام خود را از آن منفک میکند. دوروتی وقتی در مترو میبیند چشم مردی آبمروارید دارد و هنگام تعریف قصۀ زندگیاش همه را مورد خطاب قرار میدهد، فکر میکند چطور همۀ مسافران یک گروه را شکل میدهند («دوروتی فکر میکند این بهخاطر قدرت گوینده است»). مرد راجع به زمانی حرف میزند که به عفونت استاف مبتلا شده بود و اینکه چطور فهمیده بود که در یازده سپتامبر باید در شمال شهر بماند.
دوروتی ناگهان به یاد شعر «سرود ملوان کهن» میافتد، شعری که دوستش
ندارد. نتیجه میگیرد «مقاومت نوعی تجربهای هنری بود». روزی دیگر، موقع
فکرکردن به تغییرات اقلیمی، ماکارونیهای چسبیده به ته قابلمه را جدا
میکند و به شریک زندگیاش میگوید «درست است که هرکسی باید به دنبال جایی
برای زندگی باشد، ولی راهبردهای جغرافیایی نباید ما را از قدرتِ فائق و
دسیسههای بخت غافل کند». و بلافاصله اضافه میکند: «ماکارونیها هم سفت
شده، هم تُرد».
چنین انفکاکی را، هرچند به گونهای کمتر طنزآمیز،
میتوان در واکنش دوروتی به سقط جنین ناخواستهاش هم مشاهده کرد. او نسبت
به این موضوع هم کنجکاو است و هم از آن خجالت میکشد -وقتی پای بدنش
درمیان باشد، مثل یک بچۀ ناوارد میشود. خون دلمهبستۀ بدنش را وارسی
میکند، کمی مزه مزهاش میکند و تصور میکند در رستورانی شیک نشسته است،
بعد در حالی به رختخواب میرود که مزۀ آن خون در دهانش است.
بدنش عجیب و توصیفناپذیر است: دوروتی موضوعاتی سادهتر مثل مصائب تمدن بشری، یا مفهوم شرم-تحقیر و سرافکندگی-انزجار را که توسط روانشناسی به نام سیلوان تامکینز مطرح شده است، ترجیح میدهد. در لحظاتی که به نظر میرسد بیش از همه با بارداری شکستخوردهاش تناسب داشته باشد وارد مسائل انتزاعی میشود، موقع سونوگرافی از رحم ناسازگارش، به «تناقضهای حسآمیزی» و کتاب کوه جادو اثر توماس مان فکر میکند. ولی ذهنش همچنان تصاویری از تقدم بحرانهایی که با چنان آرامشی شما را تحتتأثیر قرار میدهند که نمیدانید چطور به آنها واکنش نشان دهید، و بدقوارگی بدن را پیش چشمانش میآورد: سگی را قبلاً میشناخت که بدنش بهقدری پر از غده شده بود که مثل «جورابی بود که آن را از سنگریزه پر کرده باشند». یا یکی از دوستانش کیستی در آرنجش داشت، و وقتی داشت موهایش را دماسبی میکرد ناگهان «یک عالمه رشتههای سفیدرنگ از دستش بیرون پاشید».