واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

آشنایی با "جان لاک"؛ پدر لیبرالیسم و فیلسوفی خداباور

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی


که بود و چه کرد؟

- لاک در "رساله‌ای دربارۀ رواداری" نوشته است: «عهدها، قراردادها و سوگندها، زنجیرهایی هستند که اجزاء جامعۀ بشری را به یکدیگر متصل نگه می‌دارند. تمام این‌ها با این اندیشه که خدا وجود ندارد، اعتبار خود را از دست می‌دهند.»
- لاک مدافع آزادی اندیشه و آزادی عمل بود. حد آزادی عمل را هم لطمه نزدن به دیگران می‌دانست. دفاع او از آزادی، ربط عمیقی هم به خداباوری‌اش داشت. لاک می‌گفت ما در برابر خداوند مسئولیم و دقیقا به همین دلیل باید آزاد باشیم؛ زیرا انسانی که آزاد نباشد، منطقا مسئولیتی هم ندارد؛ بنابراین اگر ما در برابر خداوند مسئولیم، باید آزاد هم باشیم و کسی حق ندارد آزادی‌های ما را، مادامی که آزادی‌های دیگران را از بین نبرده‌ایم، از بین ببرد.


عصر ایران؛ احمد فرتاش - جان لاک در 29 اوت 1632 در کلبه‌ای کوچک کنار کلیسای دهکدۀ سامرست در رینگتون انگلستان به دنیا آمد. پدر او حقوقدانی ساده بود و مادرش زنی بسیار زیبا.

جان لاک را به درستی "پدر لیبرالیسم" می‌دانند. زمانی که او متولد شد، طبقۀ بورژوازی در اروپا رشد کرده بود و مطالباتی آزادیخواهانه داشت، ولی هنوز لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی یا فلسفۀ سیاسی و یا نحوی از نگرش به عالم و آدم، شکل نگرفته بود.

جان لاک پس از توماس هابز، دیگر فیلسوف سیاسی انگلیسی، به دنیا آمد اما هر دو در قرن هفدهم مشغول فکر کردن و نوشتن شدند. پیش از لاک، هابز منشأ قدرت حکومت را زمینی دانسته بود ولی در عین حال از حکومتی استبدادی دفاع می‌کرد؛ استبدادی که البته مبتنی بر قرارداد اجتماعی بود.

جان لاک

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

اما لاک علاوه بر اینکه منشأ حکومت را زمینی می‌دانست، مخالف سرسخت استبداد بود و یکی از وظایف اصلی حکومت را دفاع از آزادی‌های شهروندان می‌دانست. در واقع هابز منشأ حکومت را سکولار کرد، ولی لاک ضمن دفاع فلسفی از این تحول، یک گام فراتر گذاشت و ماهیت حکومت را نیز لیبرال کرد.

علاوه بر کاشتن و پروردن بذر لیبرالیسم در فلسفۀ سیاسی، لاک در معرفت‌شناسی نیز آرای مهمی داشت که نقشی اساسی در شکل‌گیری نظرات معرفت‌شناسانۀ فیلسوفان برجسته‌ای چون دیوید هیوم و ایمانوئل کانت در قرن هجدهم داشتند.

در قرن هجدهم، پیروان جان لاک به معنای دقیق کلمه مسیر تاریخ را عوض کردند. پیروان لاک از یکسو فیلسوفان برجسته‌ای چون هیوم و کانت بودند که مهم‌ترین فیلسوفان عصر روشنگری محسوب می‌شوند. رهایی بشر از دگماتیسم کلیسا و استبداد سلطنتی، یکی از مهم‌ترین ثمرات عصر روشنگری بود.

بنابراین وقتی که می‌گوییم هیوم و کانت به عنوان دو فیلسوف برجستۀ عصر روشنگری عمیقا متاثر از آرای جان لاک بودند، در واقع بر تاثیر فلسفیِ تاریخ‌ساز لاک انگشت تاکید نهاده‌ایم.

دستۀ دوم پیروان لاک، فیلسوفان سیاسی‌ای چون ژان ژاک روسو و به ویژه روشنفکرانی چون ولتر، هر دو در فرانسه، و البته نویسندگان قانون اساسی آمریکا (پدران بنیانگذار) بودند که این دستۀ دوم، حقوقدانان و سیاستمدارانی بودند که لیبرال‌دموکراسی را در آمریکا بنیان نهادند.

با اینکه در ایران این ایده رواج یافته است که "انقلاب" پدیده‌ای مارکسیستی است و لیبرال‌ها انقلاب نمی‌کنند، پیروان سیاسی جان لاک انقلابیون آمریکایی و انقلابیون فرانسوی بودند.

انقلابیون آمریکایی با جنگ داخلی، انگلیسی‌ها را از کشورشان بیرون راندند، انقلابیون فرانسوی نیز با راه‌انداختن انقلابی که مهم‌ترین انقلاب تاریخ قلمداد می‌شود، سلطنت استبدادی لویی شانزدهم را ساقط کردند.

انقلاب در فرانسه اگرچه به جنگ داخلی تمام‌عیار تبدیل نشد، ولی گاه مرزهایش با جنگ داخلی مغشوش می‌شد. به هر حال انقلابیون فرانسوی برای تحقق لیبرالیسم سیاسی، در پاریس سنگربندی کردند و با ارتش شاه مستبدشان جنگیدند.

انقلاب فرانسه

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

پیش از پرداختن به فلسفۀ سیاسی لاک، بهتر است نگاهی به زندگی شخصی و زمانۀ او بیندازیم.

جان لاک در دهکدۀ سامرست به دنیا آمد و اندکی پس از تولد، خانواده‌اش به دهکدۀ پنسفورد نقل مکان کرد. او در واقع در روستا به دنیا آمد و در روستا بزرگ شد.

آسودگی روستایی او البته در سن ده سالگی به هم خورد. جنگ داخلی انگلستان در 1642 آغاز شد و تا 1651 ادامه یافت؛ جنگی که محصول درگیری بین شاه چارلز اول و مجلس بود.

چارلز و سلطنت‌طلبان به "حقوق الهی پادشاه" باور داشتند و معتقد بودند که حاکم یا پادشاه اقتدار خود را از خداوند می‌گیرد و به همین دلیل پاسخگوی نهادهایی که انسان‌های میرا اداره می‌کنند، نیست.

چارلز و پیروانش مجلس را نهادی تحت سلطۀ "میرایان" می‌دانستند. بنابراین اینکه یک حاکم به مجلس پاسخگو نباشد، داستانی قدیمی در زندگی سیاسی بشر است و از چند صد سال قبل، انسان‌ها در گوشه و کنار جهان با چنین مصیبتی مواجه بوده‌اند.

اعضای مجلس در انگلستان، مسئول رای دادن به بودجۀ پادشاه بودند و نظرشان دربارۀ منشأ اقتدار او و ضرورت پاسخگویی‌اش، با نظر چارلز اول فرق داشت.

جنگ داخلی در انگلستان در واقع جنگ بورژوازی با شاه و اشرافیت زمین دار بود. بورژوازی به عنوان طبقه‌ای نوظهور، در آن مقطع تاریخی "بورژوازی تجاری" بود. یعنی بازرگانان در برابر شاه و اشرافیت زمین دار سر بر آورده بودند.

جنگ داخلی انگلستان

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

خانوادۀ جان لاک در جنگ داخلی حامیِ پارلمانتاریست‌ها بودند. پدر لاک خانه را برای پیوستن به مبارزه ترک کرد ولی در جنگ چندان درخشان ظاهر نشد و به سرعت تصمیم گرفت سلحشوری را کنار بگذارد و به خانه برگردد.

الکساندر پاپهام که نمایندۀ مجلس و سرهنگ واحد رزمی مجلس در منطقۀ زندگی جان لاک بود (و البته در دو جنگ هم فرماندۀ پدر لاک بود)، نقش مهمی در زندگی جان لاک داشت.

پاپهام در مقام عضو مجلس اجازه یافت شاگردانی را برای ورود به مدرسۀ وست مینستر در لندن، که در آن زمان بهترین مدرسۀ کشور بود، نام‌نویسی کند. او جان لاک را وارد این مدرسه کرد و با این کارش راه ترقی و تعالی این جوان را هموار کرد؛ چراکه در آن موقع، پدر لاک که یک وکیل گمنام بود، توانایی مالی چندانی نداشت. در جریان جنگ داخلی، پدر لاک از فرط بیکاری، کارمند ادارۀ فاضلاب روستا شده بود.

لاک در مدرسۀ وست مینستر با دانش‌آموزان سلطنت‌طلب آشنا شد. اگرچه خانوادۀ او پارلمانتاریست بود، ولی دوستان سلطنت‌طلبش و نیز بیزاری خود لاک از پاره‌ای رفتارهای افراطی پارلمانتاریست‌ها، مثل اعدام چارلز اول در 1649، باعث شد جان لاکِ جوان نگاه همدلانه‌تری به سلطنت‌طلبان پیدا کند.

لاک در بیست سالگی (1652) وارد دانشگاه آکسفورد شد و در 24 سالگی مدرک لیسانس و سپس در 26 سالگی فوق لیسانس گرفت. آموزش در آکسفورد، کسالت‌بار بود و هنوز رنگ و بوی آموزش قرون وسطایی و فلسفۀ مدرسی داشت.

دانشجویان موظف بودند به زبان لاتین حرف بزنند و متون کلاسیک و منطق ارسطو و متافیزیک بخوانند اما لاک به فلسفۀ دکارت و به پزشکی علاقه‌مند شد. ریچارد لاور، دوست جان لاک، که او را به پزشکی علاقه‌مند کرد، خودش نخستین کسی بود که یک تزریق خون موفقیت‌آمیز را اجرا کرد.

این عمل ناشی از رشد تجربه‌گرایی در علم طب بود. یعنی آزمایش علمی در این علم اهمیتی چشمگیر پیدا کرده بود. و این معنایی نداشت جز فاصله گرفتن دانش طب از آثار ارسطو و مراجع باستانی یونان. در نتیجۀ این تحول بود که ویلیام هاروی گردش خون را کشف کرده بود.

علاقۀ لاک به پزشکی رشد روافزونی داشت و همین سبب شد که او در سن 42 سالگی (1674 میلادی) مدرک کارشناسی پزشکی را از دانشگاه آکسفورد کسب کند و البته پیش از کسب مدرک پزشکی نیز به صورت پزشک تجربی فعالیت می‌کرد و در این زمینه تجارب موفقیت‌آمیزی هم داشت.

لاک در آکسفورد با لرد اشلی آشنا شد که سیاستمداری زیرک و بانفوذ بود. لرد اشلی او را به عنوان پزشک شخصی خود برگزید و لاک در انجام عمل زایمان همسر اشلی موفق شد. سپس وقتی که اشلی مشکل کبد پیدا کرد، لاک پس از مطالعۀ چند رسالۀ پزشکی، بدون کمک یک پزشک حرفه‌ای، شخصا اشلی را جراحی کرد. البته با کمک یک جراح سلمانی، که شکم ارباب را برای لاک شکافت! لاک چرک کبد را با کمک یک لوله تخلیه کرد و لرد اشلی را از مرگ نجات داد.

لاک بعدها در پاریس همسر سفیر انگلیس را نیز، که از دندان‌درد عذاب می‌کشید، معاینه و مداوا کرد. ماجرا از این قرار بود که یک پزشک حرفه‌ای فرانسوی، علت درد را تشخیص نداده بود و دو دندان زن سفیر را کشیده بود اما درد برطرف نشده بود.

لاک بیمار را معاینه کرد و تشخیص درد عصب سه‌شاخه داد که ظاهرا نخستین تشخیص از این نوع در تاریخ پزشکی بود. او یک تنقیه شدید را برای همسر سفیر تجویز کرد و در کمال شگفتی، بیمار مداوا شد. ظاهرا این معالجه برای دندان‌درد هم نخستین بار در تاریخ دندانپزشکی، تجویز و تجربه می‌شد.

علاقۀ لاک به پزشکی، احتمالا ریشه در تجربه‌گرایی او داشت. لاک جزو فیلسوفان تجربه‌گرا بود. تجربه‌گرایان در فلسفه در برابر عقل‌گرایان قرار دارند. بر اساس این دیدگاه همهٔ معرفت‌های بشری مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از تجربه است.

به نظر فیلسوفان تجربه‌گرا هیچ دانشی را نمی توان به درستی استنباط کرد یا استنباطش قابل قبول نیست، مگر اینکه ناشی از تجربه یک یا چند حس انسان باشد. این دیدگاه معمولاً با عقل‌گرایی در تضاد است، که می گوید دانش ممکن است از عقل و مستقل از حواس حاصل شود.

وقتی که لاک ده‌ ساله بود (1642)، گالیله از دنیا رفت و نیوتن به دنیا آمد. فرانسیس بیکن هم شش سال قبل از تولد لاک از دنیا رفته بود (1626). عصر بیکن و گالیله و نیوتن، عصر رشد علم بود و تجربه و آزمایش نیز اساس رشد علم جدید بود. در این دوران بود که علم تجربی به معنای تام و تمام ظهور کرد و دفتر تاریخ را ورق زد.

اکتشافات گالیله و نیوتن سرآغاز تبدیل علم به مهم‌ترین "منبع معرفت بشری" بود. دنیای جدید در واقع از قرن شانزدهم با ظهور گالیله و فرانسیس بیکن شکل گرفت. از سال 1500 میلادی به بعد.

گالیله

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

گالیله بزرگترین دانشمند قرن شانزدهم بود و فرانسیس بیکن با دفاعیات موثرش از تجربه‌گرایی و علم جدید، که عمیقا مبتنی بر تجربه و آزمایش بود، منزلتی به علم (science) بخشیدند که تا پیش از آن در تاریخ بشر سابقه نداشت.

جان لاک در چنین عصری به دنیا آمد و عجیب نبود که فیلسوفی تجربه‌گرا شد. اما او با تاملات فلسفی‌اش بر غنای تجربه‌گرایی افزود و راه را برای فیلسوفان تجربه‌گرای پس از خودش، کسانی چون دیوید هیوم، باز کرد.

لاک از زمانی که وارد دانشگاه شد، یعنی در سن بیست سالگی، جذب مطالعات علمی شد و از طریق این مطالعات سرانجام با آثار رنه دکارت (1650-1596) فیلسوف فرانسوی آشنا شد و از آن زمان، یعنی از سن 34 سالگی، جذب فلسفه شد.

در واقع لاک دیر وارد وادی فلسفه شد اما با توجه به فلسفۀ سیاسی‌ای که بنا کرد، شاید بتوان او را مفیدترین فیلسوف تاریخ دانست. البته تفکر فلسفی لاک دربارۀ "شناخت" یا "معرفت‌شناسی" لاک نیز دست کم در تاریخ فلسفه اهمیت بسزایی دارد.

لاک اگرچه تحت تاثیر دکارت وارد دنیای فلسفه شد، ولی پیرو دکارت نبود. دکارت عقل‌گرا بود و فیلسوفان عقل‌گرا جان کلامشان این است: «به آنچه حواس انسان ارائه می‌دهند نمی‌توان اطمینان کامل داشت، بلکه تنها از راه عقل است که شناخت حقیقی و یقین‌آور صورت می‌گیرد.»

اما لاک متاثر از پی‌یر گاساندی، فیلسوف فرانسوی و ناقد دکارت، معتقد بود تمام معرفت متکی بر دریافت حسی است. "دریافت حسی" بنیادی شد که لاک فلسفۀ خود را بر آن بنا کرد.

او تقریبا از 40 سالگی یک فیلسوف تجربه‌گرا شد و در کتاب بسیار مهمش، "رساله‌ دربارۀ فهم انسانی"، از "عقل" به سود "تجربه" خلع ید کرد و این مدعا را به قوت مطرح کرد که «چیزی در ذهن نیست مگر آنچه پیشتر در حس بوده باشد

لاک معتقد بود معرفت انسانی از تجربۀ بیرونی اخذ می‌شود و انسان عقل را برای نتیجه‌گیری از این تجربه‌ها به کار می‌برد و از این طریق به تعمیم‌ها، قانون‌ها و حقایق ریاضی می‌رسد.

لاک نیز مثل دکارت باور داشت که معرفت تجربی، که از حواس به دست می‌آید، فقط می‌تواند ظنی (احتمالی) باشد ولی برخلاف دکارت، معتقد نبود که این امر می‌تواند کل این معرفت (یا کل معرفت بشری) را سست‌پایه کند.

لاک به جای تکیه بر عقل ناب، بر عقل سلیم (یا شعور معمولی) تکیه می‌کرد و می‌گفت اگرچه معرفت تجربی ظنی است، ولی ما با استفاده از شعور و استنتاج می‌توانیم ارزیابی کنیم که این معرفت "چقدر" ظنی است.

در واقع لاک بیش از سیصد سال قبل، معرفت‌شناسی‌ای بنا کرده بود مخالف سفسطه‌های پست مدرنیستی امروزین دربارۀ علم؛ امروزه برخی از منتقدان علم با اقامۀ دلایل مختلف، از جمله تاکید بر ظنی بودن گزاره‌های علمی، نهایتا به این نتیجه می‌رسند که فرق چندانی بین علم و خرافات نیست و عقاید فیزیکدانان و عقاید خرافی سرخپوستان و اسکیموها، همگی گزاره‌هایی هستند در چارچوب‌های گفتمانی خاص، و بنابراین هیچ کدام بر دیگری مرجح نیستند.

آرای جان لاک در حوزۀ معرفت‌شناسی اگرچه مهم است، اما مهم‌ترین وجه تفکر او نیست. اهمیت اساسی‌تر جان لاک در فلسفۀ سیاسی است. قبل از لاک، توماس هابز تکانی اساسی به فلسفۀ سیاسی داده بود و منشأ مشروعیت حکومت را، چنانکه گفتیم، نه آسمانی که زمینی قلمداد کرده بود.

اما هابز مدافع استبداد بود. حکومتی استبدادی که مشروعیتش را از مردم می‌گیرد، چیزی بود که هابز تجویز می‌کرد؛ حکومتی که آزادی نقد خودش را به رسمیت نمی‌شناسد ولی در عوض امنیت مردم را تامین می‌کند.   

لاک اما در مهم‌ترین کتابش، "دو رساله دربارۀ حکومت"، با رد افکار رابرت فیلمر، یک فیلسوف سیاسی نوهابزی که به "حق الهی پادشاهان" باور داشت، لیبرالیسم را پی‌ریزی کرد.

لاک معتقد بود در "وضع طبیعی" مردم آزاد و برابر بودند اما این آزادی و برابری عمدتا نظری بود و انسان‌ها اگرچه نیک‌سرشت‌اند و به طور کلی خیرشان بر شرشان غلبه دارد، کم و بیش به حقوق یکدیگر تجاوز می‌کردند.

لاک این ایده را مطرح کرد که قانون طبیعت به هر یک از ما حقوق طبیعی اعطا می‌کند. ما حق زندگی و حق آزادی داریم مادام که به حقوق طبیعی دیگران (یعنی به حق زندگیِ توام با آزادی دیگران) تعرض نکنیم؛ اما چون بدون عنصر "اجبار" نمی‌توانیم به طور کامل از حقوق طبیعی خودمان بهره‌مند شویم، باید با یک "قرارداد اجتماعی" به یکدیگر بپیوندیم.

در واقع لاک می‌گفت حقوق طبیعی انسان‌ها با استقرار حکومتی که قوانینی برای حمایت از آن حقوق وضع می‌کند، تضمین می‌شود و در این صورت چارچوبی امن برای زندگی ایجاد می‌شود. در این شرایط آزادی بالقوۀ ما ممکن است محدود شود اما آزادی بالفعل ما بیشتر می‌شود.

لاک رضایت مردم را تنها پایۀ اقتدار حکومت می‌دانست و نوشت: «با هر آن کس که در موضع اقتدار از قدرتی که قانون به او داده تجاوز کند، و از نیروی تحت فرمان خود برای تحمیل نظرات غیرقانونی‌اش بر شهروندان استفاده کند، می‌توان همانند هر کس دیگری که به زور به حق دیگران تجاوز می‌کند، مخالفت ورزید.»

لاک تصریح کرد که اگر حکومت یا فرمانروا حقوق شهروندان منفرد را نقض کند، مردم حق دارند از آن فرمانروا یا حکومت خلاص شوند.

لاک نوشت: «تصرف و نابود کردن اموال مردم، یا تبدیل مردم به برده، فرمانروا را در حالت جنگ با مردم قرار می‌دهد و از آن زمان به بعد، مردم از هر گونه اطاعت معاف هستند و زیر آن پناه مشترک قرار می‌گیرند که خداوند برای همۀ مردم علیه زور و خشونت فراهم کرده است.»

در واقع لاک به عنوان مهم‌ترین فیلسوف سیاسی لیبرالیسم، اولین تئوریسین انقلاب هم بوده است. او تقریبا دو قرن قبل از کارل مارکس از انقلاب دفاع می‌کرد. با این تفاوت که لاک به "انقلاب سیاسی" و تغییر حکومت قانع بود، ولی مارکس در پی "انقلاب اجتماعی" و تغییر بنیادهای جامعه بود.

جان لاک معتقد بود حکومت باید فقط در راستای هدفی عمل کند که در اصل برای تحقق آن تاسیس شده است. یعنی حفاظت از «زندگی، آزادی، مالکیت».

لاک در کتابش نوشت: «هنگامی که تعدادی از انسان‌ها رضایت دادند یک حکومت تشکیل دهند، بلافاصله جزو و تشکیل‌دهندۀ یک هیأت سیاسی می‌شوند، که در آن اکثریت حق دارد عمل کند و بقیه را به دنبال خود ببرد.»

تاکید لاک بر اینکه حکومت نباید "حقوق شهروندان منفرد" را نقض کند، مانع از آن می‌شود که تاکید دیگرش بر به کرسی نشستن رای اکثریت، موجب ستم بر اقلیت و برپایی دیکتاتوری اکثریت شود.

در واقع لاک با تاکید بر "حقوق طبیعی انسان‌ها" و ضرورت حفظ "حقوق شهروندان منفرد"، راه تامین "حقوق بنیادی اقلیت" را هموار کرده است.

برخلاف لاک، ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی، تقریبا یک قرن پس از لاک، به گونه‌ای دربارۀ دموکراسی فلسفه‌پردازی کرد که گویی دموکراسی یعنی "دیکتاتوری اکثریت". این تفاوت بین لاک و روسو ناشی از لیبرال بودن لاک و لیبرال نبودن روسو بوده است.

با این حال برخی از فیلسوفان و روشنفکران فرانسوی قرن هجدهم، در قیاس با روسو، به شکل عمیق‌تری از آرای جان لاک متاثر بودند که ولتر (1778-1694)، روشنفکر و نویسندۀ نامدار فرانسوی، یکی از این افراد بود.

ولتر

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

آرای ولتر نقش بسیار مهمی در تدارک آموزه‌های تئوریک موثر در وقوع انقلاب فرانسه داشت. او مخالف کلیسای کاتولیک، حامی آزادی مذهب و آزادی بیان و جدایی دین از سیاست، و نیز منتقد عدم مدارا و تعصب مذهبی و ساختار سیاسی استبدادی دولت فرانسه بود.

در واقع آموزه‌های لاک از طریق روشنفکران فرانسوی به انقلابیون فرانسه منتقل شد و مهم‌ترین انقلاب تاریخ در سال 1789 رقم خورد. ولتر از جان لاک با تعبیر "لاک دانا" یاد می‌کرد.

اما سیزده سال قبل از انقلاب فرانسه، آزادیخواهان آمریکایی موفق شده بودند بساط استعمار انگلستان را از سرزمین شان جمع کنند. آن‌ها نیز چه در مقام انقلاب کردن از طریق جنگ داخلی، و چه پس از پیروزی انقلابشان، در مقام نگارش اعلامیۀ استقلال آمریکا و نیز تدوین قانون اساسی ایالات متحده، به شدت تحت تاثیر آموزه‌های فلسفۀ سیاسی جان لاک بودند.

انقلاب آمریکا

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

برخی از جملات اعلامیۀ استقلال آمریکا، بسیار شبیه جملات آثار جان لاک است و دربارۀ این موضوع بین مورخان بحث است که آیا نویسندگان اعلامیۀ استقلال، عامدانه چنین کاری کرده‌اند یا به دلیل انسی که با آثار لاک داشتند، جملاتشان شبیه جملات لاک شده است.

توماس جفرسون (1826-1743) یکی از نویسندگان اعلامیۀ استقلال آمریکا و از بنیانگذاران ایالات متحده و سومین رئیس جمهور این کشور، گفته است: «{فرانسیس} بیکن، لاک و نیوتن بدون استثنا بزرگترین انسان‌هایی بوده‌اند که در طول تاریخ زیسته‌اند. آن‌ها پایه‌های ساختار عظیمی را ایجاد کرده‌اند که دانش فیزیکی و اخلاقی بشر در آن رشد می‌کند.»

جیمز مدیسون و الکساندر همیلتون - از دیگر بنیانگذاران ایالات متحدۀ آمریکا – نیز همانند جفرسون در نوشته‌هایشان تحت تاثیر مباحث لاک دربارۀ آزادی و قرارداد اجتماعی بودند.

فلسفۀ سیاسی جان لاک به تنهایی کفایت می‌کند که او را "پدر لیبرالیسم" بدانیم اما نقش موثر او در تحقق لیبرال‌دموکراسی در آمریکا، دموکراسی و لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی در فرانسه و نیز تعمیق لیبرالیسم در بریتانیا، بدون تردید او را در جایگاه مهم‌ترین فیلسوف سیاسی لیبرال در 400 سال اخیر نشانده است.

بسیاری از آموزه‌های لاک امروزه جزو بدیهیات زندگی انسان مدرن شده است و به همین دلیل بسیاری ممکن است اهمیت او را در تاریخ اندیشۀ سیاسی درک نکنند؛ ولی زمانی که لاک از ارزش‌های لیبرال‌دموکراتیک دفاع می‌کرد، کلیسا و پادشاهان مطلقه در اروپا به شدت مخالف این آموزه‌ها بودند.

در واقع آنچه امروزه جزئی از تار و پود ذهنیت سیاسی و فرهنگی تمامی آزادیخواهان جهان شده است، در زمان و زمانۀ لاک امور مشکوکی محسوب می‌شدند که او باید با جهد نظری و استدلال‌های گوناگون، آن‌ها را به کرسی قبول می‌نشاند.

دیدگاهی وجود دارد که می گوید در جهان جدید در واقع سه دموکراسی مهم وجود دارند که به ترتیب در بریتانیا و آمریکا و فرانسه تاسیس شده‌اند. باقی دموکراسی‌های دنیا، دموکراسی‌های اقماریِ این سه دموکراسی بزرگ‌اند. از آلمان و ژاپن و کرۀ جنوبی و هندوستان گرفته تا کشورهای اسکاندیناوی و سایر کشورهای اروپای غربی و البته برخی کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای شرقی و نیز استرالیا و ایسلند.

جان لاک با فسلفۀ سیاسی‌اش در شکل‌گیری این هر سه دموکراسی بزرگ دنیا (بریتانیا، آمریکا، فرانسه) نقشی اساسی داشته است. او به این اعتبار بی‌تردید مفیدترین فیلسوف سیاسی تاریخ بوده است.

لاک، شانس تماشای تاسیس نخستین دموکراسی از این سه دموکراسی بزرگ را در دوران حیات خودش داشت. "انقلاب شکوهمند" (Glorious Revolution) در انگلستان در سال 1688 رقم خورد و لاک نه فقط از نفس این انقلاب، بلکه از مسالمت‌آمیز بودن آن نیز خوشحال بود؛ انقلابی که نخستین "انقلاب بدون خونریزی" و اولین "انقلاب آرام" تاریخ می‌دانند.

لاک به آزادی مطلق حکمران اعتقادی نداشت و استدلال می‌کرد که افراد هم نمی‌توانند به حکمران خود چنین آزادی و قدرتی مطلق عطا کنند زیرا هیچ فردی از آزادی سلب حقوق طبیعی دیگران برخوردار نیست.

تفاوت جان لاک و توماس هابز، که هر دو بحث‌های مهمی دربارۀ وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی دارند، جدا از خوش‌بینی لاک به سرشت انسان و بدبینی هابز در این زمینه، در این نکتۀ اساسی نهفته است که لاک به دلیل آزادیخواهی‌اش (و البته خوش‌بینی‌اش نسبت به انسان) مدافع حق طغیان بود و انقلاب و ساقط کردن حاکم را امری ناروا نمی‌دانست ولی هابز نظری برعکس داشت.

"انقلاب شکوهمند" انگلستان نشان داد که مردم می‌توانند حاکم را ساقط کنند ولی برخلاف نظر هابز، اساس جامعه فرو نریزد و زندگی اجتماعی و متمدنانۀ انسان‌‌هایی که انقلاب کرده‌اند، ادامه یابد.

در اروپای زمان لاک "فردیت" در صدد بیان خویش بود و فلسفۀ لاک راه آن را هموار کرد. تاکید ولتر بر "آزادی وجدان" در قرن هجدهم، در واقع ادامۀ مسیر لاک بود.

آزادی وجدان یعنی اگر انسان صادقانه و مجدانه در تحصیل عقایدش تلاش کند، پس از آن به هر عقیده‌ای که رسید، وجدانش باید از ملامت و سرزنش آزاد باشد.

این آموزه‌ای بود که کلیسا مخالف آن بود ولی لیبرالیسم با محوریت آرای لاک بر آن پافشاری کرد و امروزه اصلی بدیهی در جوامع دموکراتیک است.

برخی از مورخان فلسفه گفته‌اند که لاک را می‌توان انسانی دانست که نخستین "ذهن مدرن" از آن او بوده است. لاک خطاب به انسان‌ها می‌گوید: «هرگز بدون تفکر از بزرگان علمی، سیاسی و مذهبی پیروی نکنید. همچنین بدون تفکر از سنت و قراردادهای اجتماعی پیروی نکنید. برای خودتان به‌طور مستقل فکر کنید.»

لاک دربارۀ "آموزش" هم تامل می‌کرد و رویکرد او به سیستم آموزشی، مخالفت با یادگیری طوطی‌وار و مخالفت با آموزش مطالب کهنه شده برای زمان حال و مسائل تقدیس شده توسط سنت بود.

تاکید او بر "عقل سلیم" راه را بر تقدیس اشخاص و عقاید و نیز دگماتیسم و ایدئولوژیک می‌بندد. فلسفۀ لاک مبنای "نگرش انگلوساکسون" به مسائل شد و علاوه بر تاثیراتش در انگلستان و آمریکا و فرانسه، در آلمان نیز از طریق کانت تاثیری چشمگیر در رشد فکری مردم گذاشت.

کانت را بزرگترین فیلسوف جهان مدرن می‌دانند. او نیز همانند ولتر در فرانسه، طرفدار نظریاتی بود که لاک پایه‌گذاری کرده بود. با این تفاوت که ولتر بیشتر تحت تاثیر لیبرالیسم سیاسی لاک بود، اما کانت عمدتا از معرفت‌شناسی لاک و نگرش او به "فهم انسانی" متاثر بود.

کانت نوشته است که هیوم کسی بود که او را از "خواب جزمیت" بیدار کرد. هیوم نیز خودش عمیقا متاثر از فلسفۀ لاک بود.

جان لاک در 1704 از دنیا رفت. اگر به خط سیر تاثیر فکری او بر سایر فیلسوفان و روشنفکران عصر روشنگری نظر کنیم، از هیوم و ولتر گرفته تا کانت و جان استوارت میل، باید گفت که در دورانی دویست ساله پس از مرگ جان لاک، جهان غرب تحت تاثیر فلسفۀ او و پیروانش به جهانی لیبرال تبدیل شد.

در این میان حتی ظهور مارکس و انبوه چپگرایان ماقبل و مابعد مارکس نیز نتوانست صورت لیبرال تمدن غربی را – که در حال تعین و تثبیت بود – دگرگون کند و به صورتی مارکسیستی یا سوسیالیستی بدل سازد.

مثلا لاک "حق مالکیت" را مقدم بر دولت می‌دانست و معتقد بود دولت حق ندارد به دارایی افراد دست‌درازی کند ولی مارکس تقریبا دو قرن بعد از جان لاک، به انتقاد از نظریۀ "حق مالکیت" لاک برخاست؛ انتقادی که در تمدن جدید غربی مقبول واقع نشد و دفاع لاک از "حق مالکیت" بر ایده‌های کمونیستی مارکس و تلاش او برای امحاء مالکیت، برتری یافت.

به غیر از "رساله دربارۀ فهم انسانی" و "دو رساله دربارۀ حکومت"، جان لاک کتاب مهم دیگری دارد با عنوان "رساله‌ای دربارۀ رواداری". لاک در این کتاب مبانی مدارا و تساهل و بردباری مذهبی را تئوریزه کرده و کوشیده است که راه رهایی از جنگ‌های مذهبی و کلاً هر گونه نارواداری عقیدتی را نشان دهد؛ کوششی که به گواهی تاریخ موفق هم بوده است.

برخورد متفاوت با دین در جوامع لیبرال در مقایسه با جوامع مارکسیستی، به خوبی نشان می‌دهد که لاک و پیروانش در اروپای غربی و آمریکای شمالی موفق شدند ضمن جداسازی دین و سیاست از یکدیگر، مانع از ستیزه‌جویی علیه دین شوند و این امکان را در جوامع لیبرال فراهم سازند که خداباوران و خداناباوران و پیروان ادیان گوناگون زندگی مسالمت‌آمیزی در کنار یکدیگر داشته باشند.

نیم‌نگاهی به لندن کنونی و مقایسۀ آن با مسکوی دوران شوروی یا وضعیت فعلی مسلمانان در استان سین‌کیانگ چین، به وضوح نشانۀ برتری عملی و سازگاری فلسفۀ لاک با منطق زندگی و نیز دوری این فلسفه از تنگ‌نظری‌ها و سخت‌گیری‌های ایدئولوژیک یا قرون وسطایی است.

با این حال لاک به مدارا با دینداران مخالفِ مدارا اعتقادی نداشت و می‌گفت این قبیل دینداران «در واقع ادعا می‌کنند حق تملک همه چیز برای آن‌هاست، زیرا باور دارند که تنها خودشان به راستی پاکدامن و باایمان و نایب خدا هستند.»

او در کتاب "رساله‌ای دربارۀ رواداری" نوشته است: «حاکم به هیچ وجه نباید با آدم‌هایی از این دست مدارا کند که برای مؤمنان و معتقدان و طرفداران دین حق (و این‌جا دین حق یعنی دین خودشان) در امور مدنی امتیاز و قدرت ویژه‌ای قائل می‌شوند یا آن‌هایی که به بهانۀ دین ادعا می‌کنند بر افرادی که عضو فرقۀ مذهبی آن‌ها نیستند سیطرۀ ویژه‌ای دارند.

همچنین حاکم نباید با آن‌هایی مدارا کند که از پذیرش و تعلیم آموزۀ رواداری در امور دینی سر باز می‌زنند؛ زیرا سرپیچی‌هایی از این دست نشان می‌دهد که این آدم‌ها آماده‌اند در فرصت مناسب حکومت را غصب کنند و تمام املاک و ثروت‌های مردمان را به نام خود بزنند. اگر از حاکم می‌خواهند که با آن‌ها مدارا کند برای این است که قدرت کافی برای انجام چنین کارهایی به دست بیاورند.»

جان لاک اگرچه تجربه‌گرا بود و حواس انسانی را مبنای شناخت او می‌دانست، ولی عمیقا خداباور بود. خداباوری او البته مبتنی بر برهان بود.

لاک در "رساله‌ای دربارۀ رواداری" نوشته است: «عهدها، قراردادها و سوگندها، زنجیرهایی هستند که اجزاء جامعۀ بشری را به یکدیگر متصل نگه می‌دارند. تمام این‌ها با این اندیشه که خدا وجود ندارد، اعتبار خود را از دست می‌دهند.»

بنابراین جان لاک لیبرالی عمیقا خداباور بود. اینکه لیبرالیسم برخلاف مارکسیسم در پی امحاء دین نبوده، دلایل متعددی دارد ولی یکی از دلایلش همین است که لاک به عنوان پدر لیبرالیسم، خداباور بود و در دین به عنوان یکی از پشتوانه‌های اصلی خداباوری، خیر و منفعتی برای بشریت می‌دید.

لاک مدافع آزادی اندیشه و آزادی عمل بود. حد آزادی عمل را هم لطمه نزدن به دیگران می‌دانست. دفاع او از آزادی، ربط عمیقی هم به خداباوری‌اش داشت. لاک می‌گفت ما در برابر خداوند مسئولیم و دقیقا به همین دلیل باید آزاد باشیم؛ زیرا انسانی که آزاد نباشد، منطقا مسئولیتی هم ندارد؛ بنابراین اگر ما در برابر خداوند مسئولیم، باید آزاد هم باشیم و کسی حق ندارد آزادی‌های ما را، مادامی که آزادی‌های دیگران را از بین نبرده‌ایم، از بین ببرد.

جان لاک در اواخر عمرش به "اوتس"، منطقه‌ای ییلاقی در شمال شرقی لندن، نقل مکان کرد و در آن‌جا با معشوقۀ سابقش، بانو ماشام، و همسر او، سِر فرانسیس که عضو مجلس بود، در یک خانه زندگی می‌کرد.

سر فرانسیس مرد لیبرال و متساهلی بود و بخش زیادی از وقتش را در لندن و در پارلمان سپری می‌کرد و خوشحال بود که همسر روشنفکرش در غیاب خودش با فیلسوفی گرانمایه معاشرت و مصاحبت دارد.

لاک با پنج هزار جلد کتاب به خانۀ بزرگ سِر فرانسیس و بانو ماشام رفت. او در آن دوران مشاور ویگ‌ها، حزب مسلط مجلس، بود و در صورت لزوم به نخستین پادشاه مشروطۀ انگلستان – ویلیام سوم - هم مشاوره می‌داد. پادشاهی ویلیام سوم در واقع مولود انقلاب شکوهمند انگلستان بود.

جان لاک در "اوتس" با روشنفکران انگلیسی مراوده داشت و به ویژه با ایزاک نیوتن روابط دوستانه‌ای پیدا کرد. نیوتن در آن سال‌های پایانی اغلب به دیدار لاک می‌رفت.

ایزاک نیوتن

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

نیوتن کوشید جاذبه را برای لاک توضیح دهد اما فیلسوف عالی‌مقام چندان از حرف‌های بزرگترین دانشمند تاریخ سر در نیاورد. در نتیجه آن‌ها ترجیح ‌دادند بیشتر وقتشان را صرف گفت‌وگو دربارۀ دین و مذهب و به ویژه رساله‌های پولس قدیس کنند.

لاک از سال‌ها قبل به بیماری آسم مبتلا بود و سرانجام در 28 اکتبر 1704 در سن 72 سالگی درگذشت. جان لاک در طول زندگی‌اش ازدواج نکرد. او در کلیسای های‌لور به خاک سپرده شد.

آرامگاه جان لاک

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

جان لاک را فیلسوف "پشت پردۀ عصر روشنگری" می‌دانند. بدون فلسفۀ جان لاک، غربِ لیبرال زاده نمی‌شد. کسانی که غرب‌ستیزند، طبیعتا لاک را خوش ندارند ولی انبوه مردمان آگاه و آزادیخواه جهان کنونی، حتی اگر خودشان واقف نباشند، به ارزش‌هایی اعتقاد دارند که در فلسفۀ جان لاک پی‌ریزی شده‌اند؛ فلسفه‌ای که فلسفۀ زندگی و مدارا و عقلانیت و فردیت و آزادی و مالکیت و امنیت و صلح است.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب! (+ اصلاح جزیی مطلب)

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی



«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب
پدیدۀ فراگیر و مدرن و روزافزون "ضدِ دانش"، معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه می‌شود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.

عصر ایران؛ ماهو شیروانی - در جهان کنونی، ادعاها و گزاره‌های زیادی در رسانه‌ها، کتاب‌ها، سخنرانی‌ها و ... دربارۀ موضوعات گوناگون مطرح می‌شوند که ظاهرا قرار است آگاهی مردم را دربارۀ این موضوعات بیشتر کنند ولی در حقیقت کارکردی جز گمراهی مردم و به خطا افکندن مردم ندارند. دانشمندان چنین گزاره‌ها و مدعیاتی را "ضد دانش" نام نهاده‌اند.  

ضد دانش معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه می‌شود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.

منظور از دانش در این بحث البته نه Knowledge بلکه Science یا علم است. در جهان جدید مراد از علم همین "علم تجربی جدید" است. علم تجربیِ طبیعی یا انسانی.



شیمی و فیزیک و زیست‌شناسی مصداق علوم تجربی طبیعی‌اند و جامعه‌شناسی و روانشناسی و علم سیاست نیز مصداق علوم تجربی انسانی یا اجتماعی.

ضد دانش آموزه‌ای است که علم تجربی آن را رد می‌کند. چه علمی از علوم تجربی طبیعی، چه علمی از علوم تجربی اجتماعی یا انسانی.

کارل پوپر، فیلسوف علم برجسته در قرن بیستم، بر این رأی بود که نظریه‌ها هنگامی به علم تبدیل می‌شوند که از تلاش‌های ما برای ابطال‌شان جان سالم به در ببرند.

مطابق نگرش پوپر، درستیِ یک نظریه را نمی‌توان از طریق مشاهده استنباط کرد اما می‌توان از طریق مشاهدۀ فکت‌های مخالف آن یا با نشان دادن اینکه هیچ فکتی برای حمایت از آن وجود ندارد، آن را ابطال کرد.

در قرن بیست و یکم در اثر فراگیر شدن استفاده از اینترنت، شارلاتان‌ها یا شبه دیوانگان زیادی توانسته‌اند دروغ‌ها یا "جفنگیات" خود را به عنوان دانش به خورد مردم دهند.

هری فرانکفورت، فیلسوف دانشگاه پرینستون، مقاله‌ای دارد به نام "پیرامون جفنگیات". او در این مقاله به این نکته می‌پردازد که بسیاری از مروجان ضد دانش، دروغگو نیستند؛ به این معنا که دروغ نمی‌گویند بلکه جفنگ می‌گویند. او در مقالۀ مذکور نوشته است: «غیرممکن است کسی دروغ بگوید در حالی که از حقیقت مطلع نیست.»

بنابراین ضد دانش فقط از سوی شارلاتان‌ها یا حقه‌بازان ترویج نمی‌شود بلکه از سوی جفنگ‌گویان یا شبه دیوانگان نیز مطرح می‌شود.

مروجان توطئه‌اندیشی، قطعا جزو تولیدکنندگان ضد دانش در حوزه‌‌‌‌‌‌های گوناگون حیات بشری‌اند. در 11 سپتامبر 2001 برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک با حملۀ تروریستی گروه القاعده فرو ریختند و تصاویرش بارها و بارها منتشر شده است، اما برخی از توطئه‌اندیشان مدعی‌اند آن تصاویر اصالت نداشته و اصلا برجی در روز 11 سپتامبر در نیویورک فرو نریخته است!

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

این مدعا به راحتی قابل ابطال است و ابطال هم شده است ولی عده‌ای در جهان همچنان آن را قبول دارند. اما چرا؟ چون ضد دانش حاوی گزاره‌ها و مدعیات عجیبی است که مرز بین واقعیت و خیال را از بین می‌برند و برخی افراد زیستن در چنین جهانی را ترجیح می‌دهند.

و یا با یک درجه تخفیف، برخی از توطئه‌اندیشان مدعی‌اند دولت جرج دبلیو بوش در حملۀ انتحاری به برج‌های دوقلوی نیویورک نقش داشته است. اگر مدعای قبلی از طریق نشان دادن "فکت‌های مخالف" ابطال می‌شد، برای این مدعا هیچ "فکت مویدی" وجود ندارد.

کاهش شدید "استانداردهای اثبات حقیقت" یکی ازعلل رشد ضد دانش در افکار عمومی است. ضد دانش در بسیاری از موارد چیزی نیست جز مشتی "اطلاعات مشکوک" که بخش اعظم آن‌ها را افراد ساده‌لوحی که فاقد "تفکر انتقادی"اند، می‌پذیرند.

مثلا دربارۀ کرونا، انبوهی از مدعیات و اطلاعات مشکوک در سه سال گذشته مطرح و منتشر شدند که افراد زودباوری که ادعاهای گوناگون را با تیغ "تفکر انتقادی" جراحی نمی‌کنند، آن‌ها را پذیرفتند.

در دی ماه 1398 که کرونا در چین فراگیر شده بود، دولت چین مدعی شد که ارتش آمریکا عامل نشر این ویروس در چین بوده است. طبیعتا بسیاری از دوستداران چین هم این مدعا را پذیرفتند و به دولت و ارتش آمریکا بد و بیراه گفتند.

اما در سال 1399 که وضع چین در برابر ویروس کرونا بهتر شده بود (به دلیل قرنطینۀ سخت‌گیرانه در این کشور) و کرونا دامن‌گیر ایالات گوناگون آمریکا شد و تلفات زیادی در این کشور به بار آورد، دونالد ترامپ مدعی شد این ویروس از آزمایشگاهی در چین به بیرون درز کرده و دولت چین عمدی در این کار داشته و با این اقدامش در صدد ضربه زدن به اقتصاد دائما رو به رشد ایالات متحدۀ آمریکا بوده است.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

هر دوی این مدعیات، چه حرف چینی‌ها چه حرف ترامپ، به شدت مشکوک بودند و فقط از سوی کسانی پذیرفته شدند که برای "استانداردهای اثبات حقیقت" (یا دست کم "تایید حقیقت") تره هم خرد نمی‌کردند.

در واقع حزب کمونیست چین و دونالد ترامپ، در مواجهه با بحران کرونا دست به دامن تولید "ضد دانش" شدند تا بتوانند دشمن خارجی را علت بحران موجود قلمداد کرده و از خودشان رفع مسئولیت کنند. در این زمینه البته ادعاهای مکرر ترامپ رسواتر از ادعای چینی‌ها بود.

شاخۀ دیگری از ضد دانش، "طب جایگزین" نام دارد. رسانه‌های پرمشتری اما نامعتبری (به لحاظ حرفه‌ای) از تجارت ناشی از "طب جایگزین" در سراسر دنیا، بویژه در کشورهای مرفه یا نسبتا مرفه، سود می‌برند.

کارشناسان تغذیۀ فاقد صلاحیت علمی، ادعاهایی دربارۀ ویتامین‌های مکمل و "ابرغذاها" دارند که هیچ دانشمندی آن‌ها را تایید نمی‌کند ولی این مکمل‌های غذایی به ضرب و زور تبلیغات رسانه‌های زرد به حلق مردم ریخته می‌شود و جیب دست اندر کاران "طب جایگزین" را پر می‌کنند.

"داروهای جایگزین" و "غذاهای معجزه‌آسا" به عنوان داروها و غذاهای ضد سرطان (یا سایر بیماری‌ها) فروخته می‌شوند و بدتر از همه اینکه، نوعی "سلامت‌هراسی" را ترویج می‌کنند.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

برخی از محققان دریافته‌اند که در بریتانیا طی سال‌های اخیر شکل عجیبی از "سلامت‌هراسی" رشد کرده است که مبتنی است بر ارائۀ اطلاعات کذب به مردم، در خصوص بیماری اوتیسم.

در نتیجۀ این وضع، هزاران پدر و مادر از زدن واکسن‌های سه گانه (ثلاث) (اوریون، سرخک، فلج) به فرزندان خود امتناع کرده‌اند تا فرزندانشان دچار اوتیسم نشوند. بی‌اعتمادی به "طب متعارف" در لایه‌هایی از جامعۀ بریتانیا در دهۀ اخیر، موجب افزایش خطر اپیدمی سرخک در این کشور شد.

وقتی "طب متعارف" به عنوان دانش واقعی طرد می‌شود، افراد ساده‌لوح به‌ ناچار به "طب جایگزین" روی می‌آورند. در طب جایگزین راه حل‌هایی قلابی برای نزدن واکسن‌های  سه گانه، واکسن‌هایی که به دروغ زمینه‌ساز اوتیسم معرفی شده‌اند، مطرح می‌شوند. این راه حل‌های جایگزین چیزی نیستند جز خرید مشتی داروی بی‌مصرف.

در واقع برای اینکه داروهای بی‌مصرف (و نه لزوما زیانبار) طب جایگزین فروخته شوند، ابتدا باید مردم را با ترویج اطلاعات مشکوک یا غلط، از مراجعه به طب متعارف بازداشت.

طب متعارف و طب جایگزین در ذهن برخی از مردم، هر دو در دایرۀ علم پزشکی‌‌ جا می‌گیرند؛ با این تفاوت که طب جایگزین مصداق "آخرین دستاوردهای علم پزشکی" قلمداد می‌شود و جمع قابل توجهی از مردم را به سمت خود جلب می‌کند.

اما چرا طب جایگزین چنین توفیقی بدست می‌آورد؟ برای اینکه بسیاری از مردم (ولو که اکثر مردم نباشند) چندان متکی به "عقل سلیم" نیستند و امر نوی جذاب را به امر تکراری ترجیح می‌دهند و طب متعارف در قیاس با طب جایگزین چنگی به دلشان نمی‌زند.

در واقع این افراد فکر می‌کنند که چون ما در جهان مدرن زندگی می‌کنیم، نوگرایی همواره به کهنه‌گرایی ترجیح دارد؛ و به همین دلیل در پزشکی نیز بدون نظر متخصصان واقعی، نوگرایی پیشه می‌کنند!

مشکل دیگر، البته ناتوانی در تشخیص متخصص واقعی از متخصص قلابی است. تا نهادهای قانونی و مسئول در این زمینه مداخله کنند و فریب‌خوردگان تولیدات ضد دانش در عرصۀ پزشکی را از دام شارلاتان‌های سودجو برهانند، معمولا عده‌ای به گونه های گوناگون قربانی می‌شوند.

ضد دانش در حوزۀ پزشکی، در کشورهای توسعه‌نیافته خسارت بیشتری به بار می‌آورد. در سال 2009 رهبران اسلامی در نیجریه فتوایی صادر کردند مبنی بر اینکه واکسن فلج اطفال توطئۀ آمریکا برای ابتر کردن مسلمانان است. فلج دوباره به نیجریه بازگشت و زائران آن را به مکه و یمن بردند.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

در ژانویه 2007 والدین 24000 کودک در پاکستان به پزشکان اجازه ندادند که کودکانشان را واکسینه کنند. آن‌ها آموزه‌های ضد علمی روحانیان پاکستانی را باور کرده بودند و احساس می‌کردند دست‌های پشت پرده در صدد برآمده‌اند که با این واکسن‌ها کلاه بزرگی بر سر آن‌ها بگذارند!

تئوری توطئه، ایده‌ای غربی است. یعنی توطئه‌اندیشی در غرب پدید آمده است و به قول داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، "توطئه" شکلِ سکولارِ "تقدیر" است. اما توطئه‌اندیشی، نسخه‌های اسلامی هم دارد که مبدعان و مروجان آن روحانیان غرب‌ستیزی هستند که اساسا آگاهی کمی هم دارند.

ماجرای واکسن فلج اطفال (و اوریون و سرخک) در نیجریه و پاکستان، ناشی از باور به خرافات قرون وسطایی نبود. مردم پاکستان و نیجریه واکسن‌های زندگی‌بخش را به این دلیل که طب مدرن را رد می‌کنند، پس نزدند؛ بلکه آن‌ها به نسخه‌های اسلامی تئوری توطئه باور داشتند؛ نسخه‌هایی که توسط روحانیان پاکستانی و نیجریه‌ای صادر شده بود.

اصولا در کشورهای جهان سوم، ضد دانش مبتنی است بر نوعی دشمنی دیرینه با نخبگان سیاسی و علمی و روشنفکران، که اکثرا در غرب تحصیل کرده‌اند یا غربگرا هستند. به همین دلیل ضد دانش در این کشورها اندیشه‌های ضد آمریکایی و ضد غربی را ترویج می‌کند. این وضع در کشورهای اسلامی شدیدتر از سایر کشورهای جهان سوم است.

اما فراتر از کشورهای اسلامی، در سال 2003 یکی از ارشدترین کاردینال‌های واتیکان به نام آلفونزو لوپز تروجیلو در پیامی اعلام کرد که ویروس ایدز به راحتی از کاندوم‌های لاتکسی عبور می‌کند.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

چنین ادعایی ظاهرا علمی است و آموزه‌های کلیسای کاتولیک در خصوص غیراخلاقی بودن استفاده از کاندوم را تقویت می‌کند ولی نهایتا ادعایی مرگ‌آور است؛ چراکه مردان و زنان مبتلا به ایدز را دعوت می‌کند که با همسرانشان روابط جنسی محافظت نشده داشته باشند.

و یا رهبر کلیسای کاتولیک در موزامبیک در همین قرن بیست‌ویکم مدعی شد کاندوم‌های ساخت اروپا به ویروس ایدز آلوده است و برخی از داروهای ضد ویروس، که به آفریقا ارسال می‌شوند، برای "از بین بردن مردم آفریقا" تهیه شده‌اند.

این مدعیات نه فقط ذاتا ضد دانش بودند، بلکه مرجع صادر کنندۀ آن‌ها نیز نهادی غیرعلمی بود. چنین مدعیاتی از سوی نهادهای علمی ذیصلاح و ذیربط مطرح نمی‌شود اما مردمی که سواد و آگاهی کمتری دارند، به دلیل اعتمادشان به یک مقام ارشد کلیسای کاتولیک، چنین مدعیاتی را می‌پذیرند و خواستار ارائۀ شواهد و مدارک نمی‌شوند.

در واقع همان کاهش "استانداردهای اثبات حقیقت" در این جا نیز معضلی است که با تولید ضد دانش به‌مثابه "آگاهی کاذب" این و آن را به کام مرگ یا مصیبت می‌کشاند.

ضد دانش گاهی محصول دروغگویی است ولی معمولا اطلاعات کاذب و به‌اصطلاح جفنگیاتی است برآمده از توطئه‌اندیشی، سودجویی نامشروع و یا میل به خودنمایی و جلب توجه در محافل خانوادگی و مجامع عمومی.

کسانی که در کار تولید ضد دانش‌اند، فرضی اساسی در کارشان نهفته است و آن اینکه، عده‌ای اندک‌شمار در جهان وجود دارند که از "حقایق" باخبرند ولی این حقایق را از مردم مخفی کرده‌اند؛ بنابراین ما باید حقیقت را به اطلاع مردم برسانیم.

همین که اطلاعاتی با کوبیدن بر طبل "افشاگری" مطرح می‌شود، انگار علتی می‌شود که برخی افراد زودباور دربارۀ صحت و سقم این اطلاعات چندان فکر نکنند و ادعای "افشاگری" را دال بر صحت "اطلاعات" ارائه شده از سوی گوینده نیز بدانند.

مثلا در ژوئن 2007 یک سایت توطئه‌اندیش به نام "در جست‌وجوی حقیقت" این دو ادعا را مطرح کرد: « ایدز کشتار جمعیِ ساختۀ دست پنتاگون است» و «یک بازیگر از 1975 تا 1978 نقش پاپ پل ششم را بازی می‌کرد.»

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

از این دو ادعا، ادعای نخست قابلیت بیشتری برای فریب افکار عمومی دارد؛ چراکه ادعای بزرگ‌تری است و معطوف به یک اقدام مخوف و جنایتکارانه است، ضمنا سرشتی هالیوودی نیز دارد.

بنابراین به نظر می‌رسد که ضد دانش تا حدی نیز میل به‌ خواندن قصه‌ای با جذابیت ویژه و سرگرم شدنِ توام با هیجان را در مخاطب ارضا می‌کند. اگرچه رمان‌ها یا فیلم‌های جنایی و پلیسی جذاب بسیاری منتشر و تولید می‌شوند، ولی همۀ مردم حوصلۀ رمان خواندن و فیلم دیدن ندارند. اگر هم حوصله داشته باشند، می‌دانند که نهایتا دارند یک کتاب می‌خوانند یا یک فیلم می‌بینند.

اما ضد دانش مدعی بیان حقیقت است. یعنی وقتی کسی می‌گوید ایدز ساختۀ پنتاگون است، مدعی است که واقعیتی مخفی شده را به اطلاع مردم می‌رساند. ضمنا این حقیقت جذاب را در چند جمله یا نهایتا در یک مقاله یا سخنرانی بیان می‌کند و شنیدن یا خواندن حرف‌های او زمان چندانی نمی‌برد.

او در واقع قصه‌ای جذاب و کوتاه و تکان‌دهنده برای مخاطبانش تعریف می‌کند و انگار در ازای لذتی که به آن‌ها بخشیده، از ارائۀ دلایل محکم و متقنی که از بوتۀ نقد کارشناسان به سلامت برون آید، معاف می‌شود.

جهان واقعی پس از مدتی به دلایل گوناگون ممکن است جذابیت چندانی برای بسیاری از مردم نداشته باشد؛ بنابراین ضد دانش می‌تواند این "جذابیت از دست رفته" را با ارائۀ داستان‌های غالبا علمی و سیاسی و تاریخی برای مردم "ملول از واقعیت" احیاء کند.

به همین دلیل ما در کنار دانش راستین، که اگر خطایی هم در کارش باشد، "خطای روشمند" است، با "دانش جعلی" مواجه می‌شویم که در عصر اینترنت و کسب‌وکارهای شخصی، سریعا تکثیر می‌شود و افکار عمومی را آلوده می‌کند.

ساختن انبوه ویدئوهای سرشار از اطلاعات غلط یا به شدت مشکوک و انتشار آن‌ها از طریق یوتیوب، گاه کسب‌وکاری پردرآمد است که دانش جعلی یا همان ضد دانش را رواج می‌دهد.

اطلاعات گمراه کننده با تکیه بر اصل "آزادی بیان" منتشر می‌شوند و تا کسی آدمی با اهمیت دونالد ترامپ نشده باشد، مدیران رسانه‌های اینترنتی به راحتی مانع انتشار اطلاعات گمراه کننده از سوی او نمی‌شوند.

با این حال ضد دانش همچنین محصول نوعی فقر فکری یا کوته‌فکری است. مدعیات نادرستِ یک کوته‌فکر را به راحتی می‌توان نقد کرد و پنبه‌شان را زد. این کار فی‌نفسه دشوار نیست؛ اگرچه زمان‌بر و وقت‌گیر است و حوصله می‌خواهد.

صرف وقت و حوصله در نقد گزاره‌ها و مدعیاتی که مصداق ضد دانش‌اند و مایۀ گمراهی و خطااندیشی مردم می‌شوند، کاری است که یکایک دوستداران دانش و حقیقت در عصر فراگیری اینترنت، ناگزیر از انجام آنند.

در آینده دربارۀ وجوه و ابعاد دیگری از پدیدۀ فراگیر و روزافزون "ضد دانش" خواهیم نوشت.   

 



چرا از در و دیوار جامعه ما خشونت می‌بارد؟

از در و دیوار جامعه ما خشونت می‌بارد

از در و دیوار جامعه ما خشونت می‌بارد
گروه جامعه:روزنامه اعتماد در گزارشی نوشت:  اگر مسائل و مشکلات ریشه‌کن نشوند، باید در انتظار خطری که در همین نزدیکی‌هاست باشیم:
قتل هولناک پدر توسط پسر شیشه‌ای در مشهد؛ قتل دوست به خاطر اختلافات مالی بر سر فروش یک خودرو
خواستگار شکست خورده معشوقه‌اش را به طرز فجیعی به قتل رساند
قتل مسلحانه ۵ مرد توسط برادران جنایتکار؛ مرد ۳۵ ساله‌ای که موتورسوار جوان را با ضربات چاقو به قتل رساند
قتل دختر ۱۴ ساله توسط پدر
قتل جوان ۲۵ ساله در مراغه با ضربات قمه و چاقو و...
و این داستان ادامه دارد...
قتل یکی از جرایمی است که همواره به صورت ویژه از سوی مراجع انتظامی و قضایی مورد پیگیری قرار می‌گیرد. در شروع سال ۱۴۰۱ با اخبار مربوط به قتل‌های زیادی مواجه بودیم تا جایی که تا همین الان در میان اخبار حوادث بیشترین خبر‌ها مربوط به اخبار جنایت و قتل است.
دلیل ارتکاب این قتل‌ها و افزایش آن‌ها علل و عوامل مختلفی را دربرمی گیرد که مهم‌ترین آن بالا رفتن خشم در میان افراد جامعه است که هیچ‌گونه مهارتی برای کنترل آن ندارند. «اعتماد» در این خصوص در گفتگو با یک آسیب‌شناس و رفتارشناس اجتماعی به عواملی که منجر به بیشتر شدن آمار قتل‌ها می‌شود، می‌پردازد.
حدود ۶۰درصد از قتل‌ها بدون مقدمه و برنامه‌ریزی قبلی است
«مجید ابهری»، آسیب‌شناس و رفتارشناس اجتماعی درباره افزایش جرایم منجر به قتل می‌گوید: «در میان آسیب‌های اجتماعی و بزهکاری‌ها قتل یکی از خشن‌ترین عوارض پرخاشگری و خشم است. از نگاه رفتارشناسی اجتماعی قتل را می‌توان به دو شکل با برنامه‌ریزی قبلی و بدون مقدمات و برنامه‌ریزی تقسیم کرد. قتل با برنامه‌ریزی یعنی اینکه فرد با تهیه مقدماتی نظیر ابزار کشتار، اسلحه سرد یا گرم برای انجام هدف شوم خود به سمت فرد یا افراد حرکت می‌کند.
قتل بدون مقدمه یعنی اینکه فرد به خاطر دلایل مختلف که عرض می‌کنم دست به قتل زده و مرتکب جنایت می‌شود. گاه بر سر جا‌های پارک اتومبیل بگو مگو و تقابل رفتاری اتفاق می‌افتد و ناگهان فرد کنترل خود را ازدست داده و با قفل فرمان به فرد مقابل حمله کرده و موجب مجروح شدن یا قتل او می‌شود.
گاهی یک نگاه خشن بین دو نفر در خیابان ایجاد تقابل و نزاع و نهایتا منجر به قتل می‌شود. به هر صورت قتل‌هایی که ناگهان اتفاق می‌افتند اصولا به خاطر ضعف مهارت کنترل هیجان‌های رفتاری و خشم است. فرد به دلایل مختلف عصبانی می‌شود و هنگام تهاجم به طرف مقابل منجر به قتل او و بسته شدن دفتر حیاتش می‌شود.
حدود ۶۰درصد از قتل‌ها بدون مقدمه و برنامه‌ریزی قبلی است. وقتی در زندان‌ها ملاحظه می‌کنیم فردی به خاطر وصول طلب یا تصادف مختصر خودرو یا دلایل بسیار ساده و پیش پا افتاده باعث مرگ یک نفر دیگر می‌شود باید به حال خود حسرت بخوریم، چراکه بسیاری از خانواده‌های ما مهارت‌های آموزش‌های رفتاری را خود نمی‌دانند تا چه برسد به فرزندان‌شان بیاموزند، در مدارس نیز فقط دروسی که نه به درد دنیای فرزندان ما می‌خورد و نه به درد آخرت‌شان به آن‌ها آموخته می‌شود.
مهارت‌های زندگی دارای یکی از بخش‌های پراهمیت یعنی مهارت کنترل هیجان‌های رفتاری است که لزوما در مدارس، دانشگاه‌ها و در جامعه باید به عنوان اصلی‌ترین درس زندگی به افراد آموخته شود. شوربختانه در میان اخبار حوادث در رسانه‌های مکتوب و فضای مجازی بیشترین آمار خشونت‌ها به قتل مربوط می‌شود؛ قتل‌هایی که باعث نگرانی خانواده‌ها و دلسوزان جامعه می‌شود.»
ابهری در ادامه توضیح می‌دهد: «بالا رفتن خشونت در جامعه که دارای دلایل متعدد است یکی از اصلی‌ترین دلایل افزایش آمار قتل و جرایم خشن است. این دلایل به دو گونه از دلایل محیطی و رفتاری تقسیم می‌شود.
دلایل محیطی عبارتند از: تورم، گرانی، آلودگی صوتی، آلودگی‌های تنفسی، گرمای هوا و دلایل مختلف دیگری از قبیل گرانی می‌توانند دلایل محیطی قلمداد شده و باعث تضعیف اعصاب و روان بخشی از افراد جامعه شود.
دلایل رفتاری عبارتند از: ضعف مدیریت رفتار مخصوصا در زمان هیجان‌های رفتاری و پرخاشگری و... در حال حاضر در جامعه ما از در و دیوار خشونت می‌بارد. تکرار اخبار تلخ قتل‌ها و جنایات بدون کالبدشکافی و آسیب‌شناسی خود یکی از دلایل رشد این بزهکاری است.

اگر با دقت به عوامل جامعه نگاه کنیم از زمان طفولیت فرزندان اسباب‌بازی‌های خشن دراختیار آنهاست. ۸۵ الی ۹۰درصد اسباب‌بازی‌های موجود در بازار ما اسباب‌بازی‌های خشونت‌آفرین و خشونت‌زا است.
انواع اسلحه‌ها، شمشیرها، تیرکمان‌ها و خنجرها، اسباب‌بازی‌های موجود بوده و در دست فرزندان ماست. این خود باعث تولد خشونت در ذهن فرزندان می‌شود. بیش از ۸۰درصد از بازی‌های رایانه‌ای موجود به اصطلاح بازی‌های کامپیوتری و سی‌دی‌های مرتبط با آن‌ها که به راحتی و ارزانی در دسترس کودکان و نوجوانان ماست و دارای صحنه‌های خشونت‌زا و خشن است، صحنه‌های انواع جنگ‌های افراد، کشت و کشتار‌های آن‌ها که خود مشوق اصلی خشونت‌آفرینی در جامعه است.
متاسفانه امروزه نوجوانان با کمترین بودجه و پول توجیبی خود می‌توانند انواع سی‌دی‌هایی را که به وفور در جامعه وجود دارند خریده و تماشا کرده یا بازی کنند. همین‌ها یعنی تمرین خشونت که باعث افزایش تنش‌های رفتاری می‌شود. درگیری‌های خیابانی و لفظی در مقابل چشمان کودکان و نوجوانان یکی دیگر از علل خشونت‌زایی در جامعه است.
وقتی کودکان با چشمان حیرت‌زده مشاهده می‌کنند که دو نفر بر سر کرایه خودرو یا تصادف بسیار جزیی یقه‌گیری و کتک‌کاری می‌کنند آن‌ها ضمن اینکه دچار وحشت می‌شوند الگوی منفی رفتار را برداشت کرده و همراه خود وارد زندگی می‌کنند. براساس تجربیات شخصی‌ام پس از چهل سال تجربه در زمینه مشاوره خانواده نزاع‌های لفظی والدین در مقابل فرزندان و بسیار تاسف‌انگیز‌تر از آن کتک‌کاری والدین پیش روی فرزندان یکی دیگر از دلایل رشد و افزایش خشونت در جامعه است. حتی بعضی پدران و مادران تحصیلکرده مقابل چشمان غم‌زده و حیران فرزندان خود بعد از فحاشی‌ها و بگو‌مگو‌ها و جنجال‌های صوتی کار را به نزاع و کتک‌کاری می‌رسانند. آن‌ها نمی‌دانند که با این حرکات و رفتار خود چه بلایی بر سر فرزند یا فرزندان خود در آینده می‌آورند.
خب والدین با یکدیگر در حال اصطکاک لفظی و نزاع هستند. در جامعه به شکل فراوانی نزاع در خیابان‌ها و کوچه‌ها دیده می‌شود. بازی‌های خشن و خشونت‌آفرین، اسباب‌بازی‌های خشن، سی‌دی‌های نمایشی خشونت‌زا با مجموعه‌ای از ابزار و عوامل خشونت‌آفرین فرد وارد جامعه می‌شود دیگر چه توقعی می‌توان از این طفل یا اطفال داشته باشیم درحالی که هیچ‌گونه مهارت کنترل و ابزار‌های آن به دست نوجوانان و جوانان در جامعه داده نمی‌شود.
خانواده کشی یعنی قتل پدر یا مادر به دست فرزندان یا بالعکس کشتار فرزندان به دست والدین حالا چه به صورت خودکشی یا به صورت جنایت وقتی در رسانه‌ها چه رسانه‌های نوشتاری و چه رسانه‌های تصویری بیان می‌شود و علل و دلایل آن گفته نمی‌شود در ذهن فرزندان ما خشونت نقش می‌بندد، چرا یک پدر، فرزندان خود را می‌کشد؟
چرا یک فرزند پدر و مادر خود را می‌کشد؟ اصولا قتل‌ها در جامعه با چه اهدافی دنبال می‌شوند؟ به نظر بنده باید رسانه‌ها هنگام بیان اخبار قتل و جنایات در کنار آن کالبدشکافی کرده و دلایل و علل آن را بیان کرده و آسیب‌شناسی کنند. باید برای کاهش خشونت در جامعه سریعا اقدامات عملی انجام داد.
با مقاله و همایش و سخنرانی خشونت‌ها کاهش پیدا نمی‌کنند بلکه باید دولت و نهاد‌های متولی دست به کار‌های عملی بزنند. با آمارگیری و بررسی سرانگشتی از زندان‌ها و پرونده‌های نزاع و ضرب و جرح و نقص عضو تا قتل باید به این نتیجه برسیم که آرامش ذهنی و روحی در جامعه ما کاهش یافته و خشونت به‌طور روزانه افزایش یافته است. حال برای توقف خشونت و کاهش آن باید از رفتارشناسان، روانشناسان، جرم‌شناسان و کارشناسان دینی و حتی صاحب‌نظران قضایی دعوت به همکاری کرد و در برنامه‌ریزی‌ها نکات مورد توجه را از آنان دریافت کرده و به طور کاربردی آن‌ها را تدوین کنیم و به کار بندیم.»
مصرف مواد مخدر موجب ارتکاب قتل می‌شود
او در ادامه می‌گوید: «نکته قابل توجه و مهم‌تر در دسترس بودن سلاح‌های سرد و گرم است. در حال حاضر انواع چاقو، قمه، شمشیر، نیمچه و قداره به راحتی در معابر و کنار خیابان به فروش می‌رسد. در خیابان‌ها مشاهده می‌کنیم که این‌گونه اقلام چیده شده و در دسترس همگان قرار دارد حالا سلاح‌های گرم جای خود دارد.
به خاطر آشفتگی در بعضی کشور‌های همسایه و ورود سلاح‌های گرم و خرید و فروش آن در شهر‌های مرزی این‌گونه اقلام با سهولت وارد کشور شده و در دسترس طالب‌ها قرار می‌گیرند. منظور از طالبان آن دسته‌ای نیستند که در کشور همسایه هستند بلکه منظور افرادی هستند که علاقه‌مند به خرید و نگهداری این‌گونه اقلامند.
ضمنا در جامعه ما بعضی از جرایم مخصوصا خشن بسیار ارزانند و با چند ماه زندان یا مقداری جریمه و دیه به پایان می‌رسند. باید هزینه جرایم خشن را بالا برد. همین موضوع زورگیری که بعضا منجر به قتل قربانیان می‌شود باید به شکلی برای آن‌ها مجازات در نظر گرفت که دیگر کسی جرات زورگیری نکند.
طولانی بودن مراحل قضایی رسیدگی به این‌گونه جرایم باید کوتاه شده و مجازات آنان حتی‌الامکان در محل صورت بگیرد، چراکه وقتی با سلاح سرد یا گرم به شهروندان بی‌دفاع که در عزیمت به خانه یا محل کار خود هستند حمله کرده و آن‌ها را غافلگیر کرده مجروح و زخمی کنند دیگر چگونه باید این فرد را در زندان نگه داریم که برای خود استراحت کند.
باید هزینه این‌گونه جرایم بسیار سنگین شده و بالا رود. زورگیری‌ها، سرقت‌های مسلحانه و خرید و فروش سلاح گرم همچنین آدرس‌هایی که در اینترنت و در شبکه‌های مجازی برای خرید و فروش سلاح‌های گرم قرار داده می‌شود همان‌طوری که تا امروز مورد توجه نیرو‌های امنیتی و انتظامی قرار گرفته از این به بعد نیز باید با همان دقت و دلسوزی مورد پیگیری قرار گیرند.
شهروندان نیز آماده‌اند تا ضمن همکاری با نیرو‌های ذکر شده اجازه ندهند امنیت جامعه به بازی گرفته شود. همان‌گونه که رسول اکرم (ص) فرمودند: دو نعمت است که ارزش و قیمت آن مجهول و نامعلوم است و وقتی از دست انسان رفت تازه به جایگاه و امنیت آن پی می‌بریم؛ یکی سلامت و صحت بدن و دیگری امنیت.
امنیت روانی و اجتماعی اصلی‌ترین اقلام مورد نیاز برای زندگی مسالمت‌آمیز و فعالیت‌های فرهنگی، اقتصادی و آموزشی است، چراکه اگر خدای ناکرده امنیت به مخاطره بیفتد و توسط افراد بزهکار به چالش کشیده شود دیگر نه پول ارزش دارد و نه طلا. البته بعضی همکاران دانشگاهی فقر را نیز در بروز ناامنی موثر می‌دانند.
امیرالمومنین می‌فرماید: به خدا پناه می‌برم از فقر و فساد. پس واضح است که فساد یکی از مواردی است که به دنبال آن فقر وارد جامعه و خانواده می‌شود. باید با فقر مبارزه کرد تا فساد به عنوان زاییده اصلی آن به وجود نیاید.
بیکاری و اعتیاد مخصوصا به مواد مخدر شیمیایی و صنعتی از دلایل اصلی بروز قتل‌ها و بزهکاری‌های خشن در جامعه است. کسی که دچار توهم شده به راحتی می‌تواند یک انسان را با گوسفند اشتباه بگیرد و به آسانی سر او را ببرد. به‌رغم مبارزات گسترده و اساسی پلیس مبارزه با مواد مخدر قاچاقچیان هر روز با ظاهر و اسم جدید برای فریب فرزندان ما مواد مخدر تولیدی خود را وارد جامعه می‌کنند.
یک روز به نام شیشه و روز دیگر به نام تسبیح و امثال این‌ها مواد مخدر شیمیایی را عرضه می‌کنند. ابتدا با قیمت بسیار ارزان و تبلیغات اینکه این ماده دیگر اعتیاد ندارد. مثلا در ماده مخدر گل که برخی از افرادی که دست به جنایت زده‌اند در خون‌شان آثار این ماده دیده شده یکی از موادی است که حتی در تماس با پوست باعث ایجاد توهم در فرد می‌شود.
والدین و خانواده‌ها نباید تمام مسوولیت‌ها را به دوش نهاد‌های دولتی بسپارند. باید خود نیز مراقب فرزندان‌شان باشند و نوجوانان و جوانان باید توسط صدا و سیما و رسانه‌ها آموزش داده شود که ماده مخدر گل یا شیشه که به غلط در مورد آن‌ها در زمینه عدم اعتیاد تبلیغات می‌شود اعتیادآورترین موادی هستند که تا امروز به جامعه عرضه شدند.
مافیای مواد مخدر برای آلوده‌سازی نوجوانان و جوانان با قیمت ارزان و فراوان این مواد را در اختیار فرزندان ما قرار می‌دهند، اما بعد از اعتیاد و آلوده شدن آن‌ها دیگر خبری از جنس ارزان و فراوان نخواهد بود. همین‌جا اعلام می‌کنم هیچ کس و فرزند هیچ کس در حاشیه امنیت حضور ندارد بلکه فرزندان همه ما در معرض چالش و خطرات ناشی از فعالیت مافیای کثیف تولید و عرضه مواد مخدر است.
باید دوش به دوش یکدیگر با این جرثومه فساد و ویروس‌های خطرناک فرهنگی و اجتماعی مقابله کنیم. درصد قابل توجهی از افرادی که دست به جنایت زده‌اند چه به صورت زخمی کردن خطرناک و چه در شکل قتل افرادی هستند که در حالت توهم و غیرارادی دست به جنایت زده‌اند، بنابراین باید مراقبت کنیم تا در صورت آلوده شدن فرزندان‌مان به فوریت آن‌ها را به مراکز درمانی برده و درصدد درمان‌شان باشیم.
با همکاری با یکدیگر و نهاد‌های امنیتی می‌توانیم این بلا و مرض خانمان‌سوز را از جامعه ریشه‌کن کنیم، در غیر این صورت باید در انتظار خطری که در همین نزدیکی‌هاست، باشیم.»

۱۰ عادت برخی ثروتمندان که از دید خودشان کارکرد خوب داشته است

۱۰ قانون ساده برای ثروتمندتر شدن در جوانی
"جف بزوس" مدیر عامل آمازون گفته بود که هشت ساعت خوابیدن برای او "تفاوت بزرگ" ایجاد می‌کند. بزوس در این باره افزوده بود: "من خیلی تلاش می‌کنم تا خواب را در اولویت قرار دهم. برای من، این مقدار خوابیدن به منظور داشتن احساس انرژی و هیجان لازم است".

"کوری آرنولد" میلیونر بیش از ۴۰ هزار دنبال کننده در توئیتر دارد. او مدعی شده که در سن ۴۱ سالگی میلیونر شده است. او در توئیتر نوشته بود: "اگر این ۱۰ عادت را زودتر در پیش گرفته بودم می‌توانستم تا ۳۴ سالگی میلیونر شوم".

 او به فهرستی ده گانه از قوانین و عادت‌هایی که باید برای ثروتمند شدن از آن پیروی کنید اشاره کرده است:

۱- خواندن
او می‌گوید ۸۸ درصد افرادی که از نظر مالی موفق شده‌اند دست کم ۳۰ دقیقه در روز مطالعه می‌کنند. "مارک کیوبن" سرمایه‌دار امریکایی گفته که بیش از سه ساعت در روز مطالعه می‌کند و "بیل گیتس" طبق گزارش‌ها حدود ۵۰ کتاب در سال می‌خواند.

۲- اهداف خود را یادداشت کنید
آرنولد هم چنین توصیه می‌کند که افراد اهداف خود را بنویسند. او می‌نویسد: "احتمال دستیابی به اهداف مکتوب ۴۲ درصد بیش‌تر است".

نتیجه مطالعه‌ای انجام شده توسط دکتر "گیل متیوز" استاد روانشناسی دانشگاه دومینیکن کالیفرنیا نیز با این آمار همخوانی دارد. متیوز مردان و زنان ۲۳ تا ۷۲ ساله را از سراسر جهان و با پیشینه‌ها و حرفه‌های مختلف مورد مطالعه قرار داد و آنان را به دو گروه تقسیم کرد. یک گروه اهداف خود را یادداشت کردند و گروه دیگر اهداف‌شان را یادداشت نکرده بودند. یافته‌های او نشان داد شرکت کنندگانی که اهداف خود را یادداشت کردند به خواسته‌های شان در سطح قابل توجهی بیش از کسانی که این کار را نکرده بودند دست یافتند.

۳-زود از خواب بیدار شوید
به گفته آرنولد، ۵۰ درصد از میلیونر‌ها سه ساعت پیش از شروع روز کاری خود از خواب بیدار می‌شوند. نتیجه پژوهشی صورت گرفته توسط "سی کورلی" که در آن ۱۷۷ میلیونر خودساخته را در بازه زمانی ۵ ساله مورد ارزیابی قرار داده بود با این آمار همخوانی دارد. کورلی دریافت که تقریبا ۵۰ درصد از آنان تقریبا سه ساعت پیش از آغاز روز کاری از خواب بیدار می‌شدند.

۴-خواب
آرنولد می‌گوید خواب کلید موفقیت است. اکثریت قریب به اتفاق میلیونر‌ها حداقل ۷ ساعت در شب می‌خوابند.

به گفته موسسه ملی سلامت در حالی که افراد معمولی در خواب پول در نمی‌آورند استراحت کافی به حافظه، خلاقیت و تصمیم گیری کمک می‌کند.

"جف بزوس" مدیر عامل آمازون گفته بود که هشت ساعت خوابیدن برای او "تفاوت بزرگ" ایجاد می‌کند. بزوس در این باره افزوده بود: "من خیلی تلاش می‌کنم تا خواب را در اولویت قرار دهم. برای من، این مقدار خوابیدن به منظور داشتن احساس انرژی و هیجان لازم است".

پیدا کردن بهترین برنامه خواب برای خود بسیار مهم است کم خوابی می‌تواند منجر به عادت‌های ناسالم شود، اما خواب بیش از اندازه بدون دلیل موجه نیز می‌تواند به عنوان تنبلی قلمداد شود.

۵-ورزش
آرنولد می‌گوید ورزش راهی عالی برای حفظ سلامت ذهن و بدن شما است. ۷۶ درصد از میلیونر‌ها دست کم ۳۰ دقیقه در روز ورزش می‌کنند.

"ریچارد برانسون" بنیانگذار گروه ویرجین گفته که تردید دارد اگر همواره به سلامت و تناسب اندام‌اش اهمیت نمی‌داد می‌توانست در زندگی حرفه‌ای و شخصی‌اش موفق شود. برانسون از بازی تنیس، دوچرخه سواری، دویدن و موج سواری با کایت لذت می‌برد.

او گفته بود: "من قطعا می‌توانم با حفظ تناسب اندام دو برابر بیش‌تر پول در بیاورم. حفظ تناسب اندام مغز را به خوبی حفظ می‌کند".

در یک پرسش و پاسخ در فیس بوک نیز "مارک زاکربرگ" بنیانگذار آن گفته بود که خوش اندام بودن "بسیار مهم" است.

او گفته بود: "انجام هر کاری به خوبی نیاز به انرژی دارد و زمانیکه تناسب اندام دارید انرژی بسیار بیش تری خواهید داشت."

۶-از بدهی بد اجتناب کنید
آرنولد می‌گوید میلیونر‌ها می‌دانند که هزینه‌های بهره اتلاف پول است. او "بدهی بد" را وام خودرو و کارت اعتباری و وام دانشجویی توصیف می‌کند. او می‌گوید: "من از کارت اعتباری استفاده می‌کنم. با این وجود، من ماهانه پرداخت می‌کنم. نکته کلیدی این است که میزان بهره‌ای را که پرداخت می‌کنید به حداقل برسانید".

راه‌های دیگر برای جلوگیری از بدهی بد، تعیین محدودیت‌های اعتباری واقع بینانه و مستند سازی مناسب همه تراکنش‌ها هستند.

۷- سرمایه‌گذاری
اگر به دنبال سرمایه گذاری هستید به خاطر داشته باشید که تضمینی برای کسب درآمد نیست و ارزش دارایی‌های شما ممکن است کاهش یابد. این بدان معناست که مهم است که هرگز بیش از آن چه که می‌توانید از دست بدهید سرمایه گذاری نکنید.

۸-جریان‌های متعدد درآمد
هشتمین نکته آرنولد ایجاد چندین راه درآمد بود و ادعا می‌کرد که میلیونر‌ها معمولا هفت منبع درآمد دارند. سود سهام، چک حقوق، درآمد اجاره، حق امتیاز، سود حاصل از فروش دارایی‌ها، سود حاصل از کسب و کار و علاقه به پس انداز برخی از راه‌هایی هستند که آرنولد می‌گوید که او از طریق آن پول به دست آورده است.

۹-ریسک کن
آرنولد می‌گوید: "میلیونر‌ها برای موفقیت وارد میدان می‌شوند و از شکست نمی‌ترسند".

گزارش "بیزینس اینسایدر" نشان می‌دهد که میلیونر‌های خودساخته تحمل بیشتری در برابر ریسک دارند. افراد ثروتمند در مقایسه با افرادی که ثروتمند نیستند از سطوح بالاتری از تحمل ریسک، برون گرایی و آگاهی برخوردارند.

به همین دلیل، افراد ثروتمند معمولا تاثیر قابل توجهی بر جامعه می‌گذارند. هنگامی که یک تصمیم گیرنده مهم با قابلیت تحمل ریسک بالا برنامه‌هایی را اجرا می‌کند که ممکن است مفید، اما بسیار پر ریسک باشند. این تصمیم گیری مستعد خطر ممکن است به ضرر سایر افراد ریسک گریزتر تمام شود.

۱۰- به دنبال مشاوره باشید
به گفته آرنولد، مشاوره خواستن کلید موفقیت است. او می‌گوید: "میلیونر‌ها کارشناسان و مربیان را کنار خود دارند".

منبع: نشریه سان/فرارو


نگرانی از تبدیل بلاگریسم به سبک زندگی

این روز‌ها شبکه‌های اجتماعی دارند به کارخانه تولید انبوه انسان‌های بی‌تمایز تبدیل می‌گردند. جامعه‌شناسان بیش از حد به رسانه‌های جدید و انسان قرن بیست و یکم خوشبین بودند.

عصر ایران؛ فردین علیخواه (عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان)- فوت و فن‌های مصاحبه‌های شغلی، یکی از محتوا‌ها و یا ویدئو‌های پرطرفدار شبکه اجتماعی یوتیوب و سایر شبکه‌های اجتماعی جهانی است. برخی از این ویدئو‌ها بیش از 50 میلیون بار تماشا شده‌اند.

فردین علیخواهسخنران، مجری، کارشناس یا فرد مجرّب در این ویدئو‌ها به بینندگان یاد می‌دهد که در مصاحبه شغلی‌شان چگونه حرف بزنند، چگونه به مصاحبه‌کنندگان نگاه کنند، به نشانۀ تأیید یا رد چیزی، سرشان را چگونه تکان بدهند، اگر تشنه شدند لیوان را چگونه بردارند و در دست بگیرند، آن روز چه لباسی بپوشند، به هنگام ترک اتاق مصاحبه، در را چطور پشت سرشان ببندند و اگر در طول مصاحبه سرفه‌شان گرفت چطور سرفه کنند.

نتیجه آنکه در اغلب موارد وقتی به افرادی نگاه می‌کنیم که به ردیف در صف انتظار مصاحبه نشسته‌اند اولین نکته‌ای که توجه ما را جلب می‌کند تشابه سبک پوشش آنان است و تحت تأثیر آموزش این ویدئو‌ها، بدون تردید پس از ورود به اتاق مصاحبه، شاهد تشابه رفتار و گفتار آنان نیز خواهیم بود.

آنچه توصیف شد را احتمالاً در فیلم‌ها و سریال‌های خارجی دیده‌اید. نکته جالب آنکه برخی از کارگردانان، ظاهر شدن متفاوت یک مصاحبه‌شونده را دستمایۀ افزایش جذابیت و هیجان فیلم خود کرده‌اند، یعنی مصاحبه‌شونده‌ای که گویی تصمیم گرفته بی‌توجه به هنجار‌های متداول، در مصاحبه حاضر شود و به تعبیر بهتر، خودِ واقعی‌اش را نشان دهد.

پرسش آن است که اگر قرار باشد همه افراد با دیدن چنین ویدئو‌هایی، و پیروی از پیشنهاد‌های آن‌ها، رفتاری مطابق آن از خود نشان دهند تفاوت و تنوع شخصیت آدم‌ها چه خواهد شد؟ آیا در زندگیِ واقعی همه افراد مانند هم هستند؟


تلویزیون در قرن بیستم، برای رفتار‌های اجتماعی الگو و قالب می‌ساخت و به همین دلیل برخی از پژوهشگران رسانه‌های جمعی آنرا « قدرتمند از همه لحاظ» توصیف کردند.

برخی از متفکران خوشبینانه تصور کردند که با ورود به قرن بیست و یکم و گسترش شبکه‌های اجتماعی، از قدرت تلویزیون برای تزریق الگو به جامعه کاسته خواهد شد.

بر حسب شواهد این اتفاق هم‌اکنون رخ داده است (یعنی از قدرت تلویزیون کاسته شده است) ولی بر خلاف پیش‌بینی آن متفکران، همان شبکه‌های اجتماعی که به جای تلویزیون تکیه زدند دوباره نقش تلویزیون را ایفا می‌کنند. آن‌ها به جامعه الگو می‌دهند و همچنان در عرصه‌های گوناگون، جریان‌های غالب افکار و رفتار ایجاد می‌کنند.


برخی از جامعه‌شناسان نظیر امیل دورکیم معتقدند که یکی از ویژگی‌های جوامع سنتی، به ویژه در گذشته، تشابه و همشکلی رفتار افراد بود. به این معنا که اغلب افراد به دلیل پیروی از سنت‌های مشترک، رفتار و افکار مشابهی داشتند ولی با ورود به عصر جدید آن یکدستی و تشابه پیشین متزلزل گشت. آیا واقعا این چنین اتفاقی رخ داده است؟

به نظر می‌رسد که اگر در جوامع سنتی، تحت تأثیر سنت‌های مشابه، افکار و رفتار‌های مشابه شکل می‌گرفت در جوامع جدید رسانه‌های مشابه، الگو‌های رفتار‌ی مشابه تولید می‌کنند.

تنها تفاوت شاید در این باشد که در جوامع سنتی افراد برای پیروی از سنت‌های حاکم تحت فشار صریح و سخت جامعه قرار داشتند ولی در جوامع جدید چنین فشاری به آن اندازه بغرنج نیست.

هر چند، به اعتقاد من در وضعیت جدید نیز اگر از رویه‌های غالب پیروی نشود فرد طرد یا حذف خواهد شد. پس در نهایت چه در جامعه سنتی و چه در جامعه مدرن، نتیجه یکی است: تشابه.


چند روز قبل در شبکه اجتماعی اینستاگرام، انبوه ویدئو‌هایی را مرور می‌کردم که جوانان ایرانی برای آموزش زبان انگلیسی تولید و در اینستاگرام منتشر کرده‌اند. همه آنان درست مانند کسانی که قرار است در مصاحبه شغلی شرکت کنند رفتار مشابهی داشتند.

طرز نگاه کردن، طرز خندیدن، ژست‌ها و سبک صحبت کردن همه آنان مانند یکدیگر بود. دقیقاً کپی برابر اصل! همه آنان اساساً «معلمی کردن» را از یاد برده و تقلا می‌کردند در نقش و قالب یک «بلاگر» ظاهر شوند. و من اطمینان داشتم که می‌توان نسخه اصلی آن‌ها را در یوتیوب یافت! پس از دیدن این ویدئو‌ها از خودم پرسیدم که آیا حتی کسی که می‌خواهد زبان انگلیسی یاد بدهد باید یک «بلاگر» را مدل خود قرار دهد؟

تعجب من از دیدن این «رفتار‌های قالبی» زمانی افزایش می‌یابد که در اغلب پروفایل‌های همان اینستاگرام با شعار «خودت باش» مواجه می‌شوم. آیا انسان‌ها آن چیزی را که ندارند دارند فریاد می‌زنند؟

شاید دقیقاً به همین دلیل است که بی‌اعصابی بازیگری مانند مریم امیرجلالی در آموزش آشپزی توجهات را به خود جلب می‌کند. ظاهراً او تصمیم گرفته خود واقعی‌اش را کتمان نکند و در نقش قالبی یک «بلاگر» ظاهر نشود.

این روز‌ها شبکه‌های اجتماعی دارند به کارخانه تولید انبوه انسان‌های بی‌تمایز تبدیل می‌گردند. جامعه‌شناسان بیش از حد به رسانه‌های جدید و انسان قرن بیست و یکم خوشبین بودند.

من هم به عنوان یک پژوهشگر اجتماعی نگرانم. قرار نیست شبکه‌های اجتماعی « سنت‌سازی» کنند. «بلاگریسم» دارد تبدیل به شیوه زندگی و یک جهان بینی می شود که این خطرناک است.

پ. ن.

ای کسانی که در امر آموزش دیجیتال مارکتینگ فعالیت می‌کنید. به افراد بیاموزید که اسیر کلیشه‌ها نشوند چرا که کلیشه دشمن اصلی نوآوری است.