واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

دوازده خصوصیت رفتاری و وجودی افراد موفق

دوازده عادت که افراد بسیار موفق را از دیگران متمایز می کند

دکتر ترویس بردبری

ترجمه و نشر از آقای دکتر سیامک احمدیان (در لینکدین) 

یک مطالعه در دانشگاه استریر نشان می دهد که بیشتر مردم فکر می کنند که تعریف موفقیت یعنی دستیابی به اهداف 

شخصی

افراد بسیار موفق در زوایای متعدد زندگی به موفقیت میرسند – در دوستی هایشان، در سلامت بدنی و روانی، در زندگی خانوادگی ودر زندگی حرفه ای خود (که نه تنها در آن خوب هستند که از آن لذت می برند).

تالنت اسمارت تحقیقی بر روی بیش از یک میلیون نفر انجام داده و به این نتیجه رسیده که افراد بسیار موفق نقاط مشترک زیادی با هم دارند. علی الخصوص، 90 درصد آنها کنترل بر روی احساسات خود دارند به نحوی که تمرکز خود را از دست نمی دهند، آرامش خود را حفظ می کنند و کارآمد به کار خود ادامه می دهند.

این گونه افراد موفق واز هوش احساسی بالایی برخوردار هستند، شاخص کیفیتی ای که برای دستیابی به رویاهای خود نیاز دارید.

من استراتژی های مختلف افراد بسیار موفق را در رسیدن به هدف های خود بررسی کردم و به دوازده نقطه مشترک در میان آنان رسیدم.بعضی از این نقاط به نظر واضح و ساده هستند ولی نکته اساسی در آن قرار دارد که شما زمان استفاده از آن ها را تشخیص دهید و توانایی استفاده را داشته باشید.

  1. 1. 

آنها همواره آرامش خود را حفظ می کنند

آرامش خود را حفظ می کنند چون مرتبا احساسات خود را کنترل می کنند، احساسات خود را به خوبی می شناسند، واز این شناخت در زمان های لازم و چالش برانگیزبرای کنترل خود استفاده می کنند. وقتی اوضاع خوب به نظر نمی رسد ، همواره آرام هستند و فکر متمرکزی دارند و خونسرد به نظر می آیند ( برای کسانی که این گونه افراد را نمی شناسند بسیار تعجب آور است). افراد بسیار موفق به خوبی میدانند که چه مسائل حل شود و چه اوضاع وخیم تر شود ، زمان همه چیز را تغییر می دهد. تنها کاری که می توانند بکنند این است که آماده باشند و کنترل خود را حفظ کنند.

2.

افراد بسیار موفق از دانش بالایی برخوردار هستند

افراد بسیار موفق همواره از دیگران بیشتر می دانند چون مرتب مطالعه می کنند. در پی پیشرفت مداوم هستند. هر زمانی که وقت آزاد دارند ، برای فراگیری موضوعی جدید استفاده می کنند. این کار را برای این انجام نمی دهند که "کار درست" این است، بلکه به این دلیل که شور و هیجان آنها بسیار بالا است. همواره در صدد جستجوی فرصت هایی برای پیشرفت هستند و میخواهند درمورد دنیای اطراف خود بیشتر و بیشتر بدانند. به این نگاه نمی کنند که ممکن است با پرسیدن سوالی احمق به نظر آیند، ترجیح می دهند که چیز جدیدی یاد بگیرند تا اینکه زرنگ و باهوش به نظر بیآیند.

3.

افراد بسیار موفق هدفمند هستند

افراد بسیار موفق بسیار تحقیق می کنند ، مشاوره بسیار می گیرند و سریع عمل نمی کنند.    آنها می دانند (برحسب مطالعات) که افکار و برداشت های مطالعه نشده ، نتیجه خوبی نخواهد داشت. می دانند که باید صبر داشته باشند ، منطق را حاکم کنند و سرآخر نتیجه بهتری حاصل خواهد شد.

4.

افراد بسیار موفق با اطمینان  و یقین صحبت می کنند

به ندرت از افراد بسیار موفق می شنوید که بگویند مثلا: " مطمئن نیستم" ، "شاید.." .  با صراحت و یقین صحبت می کنند چون میدانند که دشوار است افراد را جذب کنید و بخواهید که به شما گوش فرا دهند اگر در مورد گفته های خود اطمینان نداشته باشید.

5.

از زبان بدن مثبت استفاده می کنند

اگر شناخت خوبی از حرکت های خود ، نحوه صحبت و تون صدای خود داشته باشید و بدانید که اثر مثبت دارند ، موفق به جذب دیگران می شوید. تون صحبت افراد بسیار موفق پر هیجان است ، موقع صحبت کردن دست هایشان را قفل بر روی سینه نمی کنند، ارتباط چشمی را حفظ می کنند (با مخاطب) و به سوی مخاطب خود متمایل هستند. زبان بدن مثبت در یک مذاکره بسیار مهم است چون چگونه مسئله ای را بیان می کنید از اینکه چه می گویید، مهم تر است.

6.

همواره در نظر اول برداشت خوبی از خود به جا می گذارند

تحقیقات نشان می دهد که بیشتر افراد در هفت ثانیه اول ملاقات با شما، نشان خواهند داد که از شما چه برداشتی دارند (مثبت یا منفی). و سپس مابقی زمان را صرف آن می کنند که نظر اولیه خود را توجیه نمایند. این حقیقت ممکن است ترسناک به نظر آید، ولی با علم به آن، می توانید از این دانستنی استفاده نمایید. به جا گذاشتن یک نظر اولیه مساعد در دید دیگران به طور مستقیم وابسته به زبان بدن مثبت است. طرز ایستادن راسخ، دست دادن محکم، لبخند و شانه های فراخ به شما در به جا گذاشتن یک برداشت خوب در نظر دیگران کمک می کند.

7.

افراد بسیار موفق در جستجوی نیل به موفقیت های کوچک هستند.

افراد بسیار موفق خودشان را به چالش می کشند ورقابت می کنند، حتی وقتی زحمات آنها منجر به رسیدن به موفقیت های کوچک می شود.موفقیت های کوچک گیرنده های آندروژنی جدید در مناطقی از مغز می سازند که برای ساختن انگیزه و احساس گرفتن پاداش، عمل می کنند. افزایش تعداد این گونه گیرنده ها اثر گذاری تستوسترون را افزایش می دهد که این باعث افزایش اعتماد به خود و تمایل به مقابله با چالش های جدید می شود. وقتی به یک سری موفقیت های کوچک دست یابید، بالا رفتن اعتماد به نفس شما برای ماه ها دوام خواهد داشت.

8.

افراد موفق ترس ندارند

ترس هیچ چیزی به جز طولانی شدن تصورات منفی شما نیست. خطر واقعی است. وقتی که در جلوی یک اتوبوس نشسته باشید و اجازه بدهید که آدرنالین شما بالا رود، ترس شما را فرا می گیرد.ترس یک انتخاب است. افراد استثتایی این را از همه بهتر می دانند و به این دلیل ترس را از مغز خود خارج می کنند. به جای اینکه تسلیم ترس شوند، معتاد احساس خوشی ای هستند که از غلبه کردن بر ترس به دست می آورند.

9.

افراد بسیار موفق دلنشین هستند

انسانهای دلنشین ترکیب بسیار خوبی از قدرت و محبت هستند. این گونه افراد تهدید نمی کنند، ترس اشاعه نمی دهند، توطئه نمی کنند ، وجود مهربان و مملو از اعتماد به نفس آنها ، هدف را در دسترس آنها قرار می دهد. مهربانی در کار، گاهی، باری به لحاظ حرفه ای منفی دارد ولی منظور دلنشین بودن است که نزد افراد بسیار موفق باعث قدرت آنها می شود. آنها کسانی هستند که می توانید با آنها صحبت کنید، دوست داشتنی هستند، برقراری ارتباط با آنها آسان است. همه اینها شاخص هایی هستند که این گونه افراد را در رسیدن به اهدافشان کمک می کنند.

  1. آنها صادق هستند

افراد بسیار موفق اطمینان دارند که صداقت و تعهد ، با اینکه بعضی مواقع بسیار سخت است، در دراز مدت همواره به نفع آنان است. می دانند که صداقت باعث ایجاد ارتباطات واقعی و ریشه ای می شود و عدم صداقت درست بالعکس . یک تحقیق سازمان نوتردام نشان می دهد که افرادی که مرتبا دروغ می گویند نسبت به دیگران مشکلات روحی وروانی بیشتری دارند.

11.

آنها همواره سپاسگزار هستند

افراد بسیار موفق میدانند که انگیزه بسیار بالا، تمایل به پیشرفت، و پشتکار آنها را به جایی رسانده که الآن هستند. به جای اینکه در احساس موفقیت خود غرق شوند، افراد بسیار موفق سپاسگزار هستند و از کارهای خوبی که دیگران برای آنها انجام داده اند ، همواره تشکر می کنند.

12.

آنها قدردان هستند

انسانهای به واقع استثنایی به جایگاه های زیادی می رسند برای اینکه درک می کنند که باید بعضی مواقع یواش تر پیش بروند و قدر دستیافته های خود را بدانند.  می دانند که قسمت بزرگی از مثبت گرایی آنها ، قدرت و انگیزه ای که دارند ، از فروتنی آنها و قدردانی از آن چیزهایی نشأت می گیرد، که زندگی در اختیار آنها قرار داده است.

نتیجه:

این عادت ها هر کدام از ما را به سوی موفقیت هدایت میکند ، به شرطی که هر روز آنها را بکار گیریم. سعی کنید و خواهید دید که به کجا خواهید رسید.

چگونه بر فرسودگی شغلی غلبه کنیم و باانگیزه بمانیم

چگونه بر فرسودگی شغلی غلبه کنیم و باانگیزه بمانیم (از روزآفرین)

نسخه PDFنسخه PDF
چگونه بر فرسودگی شغلی غلبه کنیم و باانگیزه بمانیم

در دوران کارکردن احساس فرسودگی شغلی معمولاً مرحله‌ای شایع است، حتی اگر عاشق شغل خود باشید. مثلاً اگر به‌تازگی پروژه‌ای بزرگ را تمام کرده‌باشید، بالابردن انگیزه‌تان برای شروع پروژه‌ی بعدی دشوار خواهدبود. هم‌چنین، اگر زندگی شخصی‌تان انرژی زیادی از شما می‌گیرد، آن‌هم می‌تواند یکی دیگر از دلایل فرسودگی شغلی باشد؛ به‌همین طریق کسالت روحی نیز می‌تواند عامل دیگر باشد. بهترین راه برای ایجاد انگیزه و شوق برای شروع مجدد چیست؟ چگونه می‌توان حس فرسودگی شغلی را از احساسات معمولی و حتی مزمن (از قبیل کسالت‌ها یا نارضایتی‌های گهگاه و موقت) تشخیص داد؟

متخصصان چه می‌گویند

فرسودگی شغلی، یک خستگی روحی و جسمی است که وقتی مطالبات شغل شما به‌طور مستمر از توان و انرژی شما فراتر می‌رود آن‌را تجربه می‌کنید. فرسودگی شغلی امروزه بیماری همه‌گیر محل‌های کار مدرن نامیده شده‌است. رون فریدمن، مؤسس شرکت مشاوره‌ی ignite80 و مؤلف کتاب بهترین مکان کار کردن: علم و هنر خلق محل کار خارق‌العاده، می‌گوید "تردیدی نیست که ما امروزه در مقایسه با ۱۰ سال گذشته، در معرض ریسک بیشتری از فرسودگی شغلی هستیم." هایدی گرنت هَلوُرسون، روانشناس اجتماعی و نویسنده‌ی هیچ‌کس شما را درک نمی‌کند، چه باید کرد، هم با فریدمن موافق است. به گفته‌ی وی "در این چرخه‌ی کارهای شبانه‌روزی ما فشار زیادی وجود دارد. این فشار می‌تواند شما را به سمت احساس بی‌حالی، استرس و تهی‌شدگی، و به معنای واقعی کلمه ته‌کشیدگی ببرد." درنتیجه باید راه‌هایی برای "پرکردن باک بنزین خود" پیدا کنید!

چند ایده جهت تقویت روحیه و افزایش انگیزه برای جلوگیری از فرسودگی شغلی:

در طول روز استراحت کوتاهی داشته باشید

به گفته‌ی فریدمن، فرسودگی شغلی معمولاً از "ناآگاهی نسبت به آن‌چه برای رسیدن به اوج عملکرد کاری لازم است" نشأت می‌گیرد. ما معمولاً فرض می‌کنیم که دست‌یابی به حداکثر عملکردمان مستلزم تلاش بیش از حد یا کارکردن بیش از دیگران است؛ که البته ممکن است پیروی از این فرضیات برای شما نتایج کوتاه‌مدتی را هم به ‌همراه داشته‌باشد، اما از نظر فیزیولوژیکی یک اتفاق ناپایدار است."

فریدمن معتقد است برای داشتن بهترین عملکرد ممکن در بلندمدت، باید "فرصت‌های منظمی برای بازیابی انرژی روحی" داشته باشید. بدین منظور، در طول روز پیاده‌روی کوتاهی داشته باشید، و یا بدوید. نهار را دور از میز کاری بخورید. فریدمن توصیه می‌کند "دور شدن از رایانه، ذهن شما را از حالت اشباع بیرون می‌آورد و به بازبینی تصویر بزرگ‌تر وا می‌دارد. راه‌حل‌ مشکلات معمولاً در اوقاتی که قبل و بعدش به مشکلی جدّی فکرمی‌کنید به ذهنتان می‌رسد؛ لحظاتی که از مشکل اصلی فاصله‌گرفته‌اید." اما نظر هلورسون این است که باید در زمان درست و به‌موقع استراحت کرد. وقتی انرژی شما در بالاترین حد خود قراردارد، که معمولاً صبح‌ها بدین‌گونه است، باید بر روی کار تمرکز کنید و بهره‌وری خود را به حداکثر برسانید. او می‌گوید " در همین اوقات است که باید با دشوارترین چالش‌ها گلاویز شوید!" بعد از آن برای استراحت از میز خود دور بشوید.

وسایل الکترونیکی خود را کنار بگذارید

قبل از دوران گوشی‌های همراه بلک‌بری، وقتی از محل کار خارج می‌شدید، پیش‌فرض غالب این بود که تا صبح فردا دیگر به دفتر کار خود دسترسی ندارید. فریدمن می‌گوید "اگر می‌خواستید که بخشی از کار را با خود به خانه ببرید مجبور بودید برنامه‌ریزی کنید و مقدمات را برای بردن کار به منزل خود فراهم آورید." اما اکنون دیگر چنین نیست. "امروزه ما همگی در جیب خود، و در قالب یک گوشی هوشمند، یک دفترکار حمل می‌کنیم"، در نتیجه هم از نظر روانی و هم فیزیولوژیکی هنوز به محل کار خود متصل هستیم. فریدمن می‌گوید راه‌حل این مشکل، محدود کردن فعالانه‌ی کار با دستگاه‌های الکترونیک در ساعات بعد از کار است. وقتی به خانه می‌رسید تلفن هوشمند خود را در یک سبد یا کشو بگذارید تا وسوسه نشوید آن را بردارید و ایمیل‌های خود را چک کنید؛ یا لااقل برای خود قانونی بگذارید که مثلاً بعد از ساعت ۸ شب گوشی خود را خاموش می‌کنید. هلورسون می‌گوید: "گوشی همراه خود را در کناری بگذارید. هرچه باشد می‌تواند تا فردا صبر کند."

(شاید عادت به استفاده از شبکه‌های اجتماعی و اپلیکیشن‌های ارتباطی استفاده نکردن از گوشی همراه را غیرممکن جلوه دهد، اما اگر همین اپلیکیشن‌ها وسیله‌ای برای ادامه فعالیت‌های کاری در منزل هم بشوند، مثل پیغامی از مدیر یا رئیس‌تان یا ایمیلی از مشتری و ...، بهترین راه این است که استفاده از گوشی‌های هوشمند را از ساعات مشخصی به بعد محدود کنید.)

یک کار جالب انجام دهید

به جای تمرکز روی محدودکردن یا پرهیز از کار در ساعات غیرکاری، فریدمن برنامه‌ریزی برای یک جایگزین مطبوع، "تجاربی که شما بااشتیاق منتظرشان هستید" را توصیه می‌کند. مثلاًبرنامه‌ریزی برای بازی تنیس با یک دوست، یا پختن شام با همسر شما را تشویق می‌کند که "روی یک هدف نزدیک تمرکز کنید؛ انجام کاری لذت‌بخش." تحقیقاتنشان می‌دهند که دستیابی به اهداف نزدیک آسان‌تر و لذت‌بخش‌تر است. همچنین مطالعات نشان داده‌اند که انجام کاری که برای شما جالب است، حتی اگر آن فعالیت امور مالی باشد، برای شما از تمدد اعصاب ساده بهتر است. هلورسون می‌گوید "کاری که شما با اوقات فراغت خود می‌کنید مهم است." بله، لمیدن روی مبل با یک پاکت ذرت بوداده و تماشای فیلم و سریال‌های مختلف جذاب به نظر می‌آید، اما او توصیه می‌کند درگیر تفریحی پرچالش‌تر شوید؛ مثل حل‌کردن‌ جدول یا بازی شطرنج. "بااینکه دشوار است، انرژی بیشتری به شما می‌دهد."

آخرهفته‌های طولانی داشته باشید

به گفته‌ی هلورسون احساس خستگی روانی و جسمی می‌تواند نشانه‌ای باشد مبنی بر این‌که "تعطیلات لازم دارید." او می‌گوید تعطیلات لازم نیست دوهفته‌ای باشد، بلکه وقتی صحبت از کاهش استرس است "آخرهفته‌های سه و چهار روزه فواید بسیار بیشتری برای شما دارند." اما وقتی دور هستید به دفتر زنگ نزنید و ایمیل چک نکنید. او می‌گوید "باید دست بکشید..."

روی معنا تمرکز کنید

اگر مسئولیت‌های کاری شما مانع داشتن تعطیلات است، به پیشنهاد هلورسون "روی این موضوع که چرا کار برای شما مهم است؟ تمرکز کنید." برقراری اتصال بین مسئولیت‌های فعلی و یک هدف شخصی بزرگتر، برای تمام کردن این کار به شما کمک می‌کند ارتقا و موفقیت شغلی بعدی را از آن خود کنید. "به شما کمک خواهد کرد با وسوسه‌ی تنبلی مقابله کنید" و "برقی از انرژی فراهم خواهدکرد که آنچه برای گذراندن آن روز یا روزهای بعد نیاز دارید را به شما خواهد داد." اگر از بیش از حد کارکردن فرسوده شده‌اید، باید توقف کنید و به استراحت بپردازید."

مطمئن شوید که حس شما واقعاً فرسودگی است

اگر هیچکدام از این راهکارها اثر نکرد، ممکن است با چیزی جدی‌تر از فرسودگی کاری درگیر باشید. اگر بی‌میل و خسته هستید اما هنوز در کل مؤثرید، احتمالاً فرسودگی کاری است. اما هلورسون معتقد است "اگر حس می‌کنید پیشرفتی ندارید و به نظر می‌آید کاری که می‌کنید اهمیتی ندارد" مشکل متفاوتی دارید. آیا مدیر شما آن چرا که برای کارکردن به نحو احسن لازم دارید به شما می‌دهد؟ آیا طبیعت کار شما انرژی شما را تحلیل می‌برد؟ اگر چنین است شاید لازم است درباره‌ی شغل خود دوباره فکر کنید.  

اصولی که باید بخاطر داشته باشید

بایدها

برای استفاده از ابزار الکترونیک در ساعات غیرکاری محدودیت بگذارید.

اوقات استراحت منظم در روز کاری خود بگنجانید.

اگر وظایف و مسئولیت‌های حرفه‌ای شما تعطیلات را غیرممکن می‌سازد، بر روی یافتن پاسخ اینکه چرا کار برای شما اهمیت دارد تمرکز کنید.

نبایدها

چک کردن ایمیل موقعی که در تعطیلات یا آخرهفته‌ی طولانی هستید.

صرف‌کردن اوقات استراحت به کارهای معمولی و ساکن؛ در فعالیت‌هایی که شما را به چالش می‌کشند و برایتان جالب هستند درگیر شوید.

اشتباه گرفتن خستگی و بی‌علاقگی ممتد با فرسودگی کاری موقت؛ اگر هر روز احساس بیهوده بودن می‌کنید ممکن است زمان آن رسیده باشد که بدنبال کار جدید بگردید.

منبع: وبلاگ مجله کسب و کار هاروارد | ترجمه: روزآفرین

نحوه معنای زندگی و رویدادهایش میزان رضایت را تعیین می کند

چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۹:۱۶
Share/Save/Bookmark


ساعت 24-همه ما دوست داریم روی زندگی خودمان کنترل داشته باشیم و این کنترل و چیرگی به ما حس خوبی می‌دهد . اما زندگی می‌تواند از کنترل ما خارج شود .
وقتی زندگی از کنترل‌مان خارج می‌شود چه‌طور راضی بمانیم ؟!
 
وقتی شرایط زندگی ازکنترل خارج شده و به میل‌ ما نمی‌چرخد ، چه‌طور احساس رضایت و تسلط کنیم ؟ همه ما دوست داریم روی زندگی خودمان کنترل داشته باشیم و این کنترل و چیرگی به ما حس خوبی می‌دهد . اما زندگی می‌تواند از کنترل ما خارج شود . مهم نیست که چه‌قدر تلاش می‌کنیم ، بعضی چیزها تغییرشان دشوار است . تحقیقات جدید نشان می‌دهد پذیرش و انطباق با موقعیت‌ها و شرایطی که تغییر ناپذیرند ، باعث می‌شود احساسات منفی کمتری داشته باشیم .
دکتراریک جی هلزر ، یکی از این محققان می‌گوید : " به آهنگ قدیمی فرانک سیناترا " راه من " فکر کنید :
" مردی به گذشته زندگی‌اش نگاه می‌کند ، و احساس رضایت می‌کند از این‌که چه‌طور کارها انجام شده ، اما تمامش هم شادی نبوده " 
این ، اندیشه و برداشت ارزشمندی از این مفهوم است که خوب و کامل زندگی کردن یعنی چه " .
این عقیده باعث می‌شود تجربیات منفی زندگی کم اهمیت جلوه داده شوند و همچنین جور دیگری با زندگی سروکار خواهیم داشت بنابراین این ارزیابی و یادگیری دوباره می‌تواند منجر به رضایت و خشنودی بزرگتری شود .
دراین مطالعه ، اثرات دو نوع متفاوت از کنترل احساسات بررسی شد . کنترل اولیه ، تماما در مورد کنترل و خلق سرنوشت است ، در حالی‌که کنترل ثانویه بیشتر به پذیرش چیزهایی برمی‌گردد که تغییرناپذیرند .

دکتر هلزر می‌گوید :
" کنترل ثانویه به توانایی فرد برای متناسب کردن تجربیاتش با روایتی گسترده‌تر از زندگی مربوط می‌شود . به‌دست آوردن سلطه بر زندگی‌تان و احساس رضایت نباید در دامنه انحصاری کنترل اولیه باشد . به دست آوردن کنترل و تسلط روی شرایط بدون جنگ و غلبه بر آنها ، نکته مهمی است . کنترل ثانویه نباید منفعل ، دست دوم و یک استراتژی آخرین چاره باشد . "
در بررسی بیش از ۵۰۰ نفر ، محققان دریافتند هم کنترل اولیه وهم کنترل ثانویه به احساسات مثبت مربوط می‌شوند و تنها کنترل اولیه به احساسات منفی برمی‌گردد . و این احتمالا به این دلیل است که تلاش برای جنگیدن با چیزهایی که تغییرناپذیرند اغلب بدتر از پذیرفتن آنهاست . 
دکتر هلز می‌گوید :
" شما روی خیلی از شرایط کنترلی ندارید ، مثلا در محل کار یا هرجای دیگری در زندگی . اما روی واکنشی که به آن نشان می‌دهید کنترل دارید ، روی معنایی که برای آن حادثه درنظر می‌گیرید . گاهی باید از این عقیده دست بکشید که " من فقط می‌خواهم نشان بدهم که حق با من است . "
باید توجه کنید که کنترل ثانویه می‌تواند مانند کنترل اولیه فعال و سود بخش باشد .
Share/Save/Bookmark
 

نوشته ای در مورد «توجه به حرف مردم» در جهتدهی و انتخاب جهت زندگی فردی

دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (از سایت آقای شعبانعلی)


(قسمت اول)

پیش نوشت: این پیش‌نوشت را پس از تمام شدن متن نوشتم. خیلی پراکنده شد. از موضوع اصلی هم گاهی دور شدم. ببخشید. اگر انتظار یک متن استدلالی منسجم را دارید، شاید مطالعه‌ی این متن، گزینه‌ی مناسبی نباشد.

خیلی فکر کردم که چنین متنی را بنویسم یا نه. اینکه به خواننده چه حسی دست می‌دهد و حتی  ممکن است گرفتار چه سوءتعبیر‌هایی شود. اما در نهایت تصمیم گرفتم بنویسم. چون دیدم که اساساً حرفه‌ و حتی محل درآمد بسیاری از مردم سوء تعبیر حرف دیگران است و اگر بخواهیم روند زندگیمان و حرف‌هایمان را به خاطر آنها تغییر دهیم، چیزی برایمان باقی نخواهد ماند. البته اکثر آنچه را که می‌گویم کم و بیش در سایر نوشته‌ها یا مقالات یا کتابها یا حتی کامنت‌های اینجا مطرح کرده‌ام. اما تصمیم گرفتم ساختار بهتر و شفاف‌تری به آنها بدهم.

سالهاست به این موضوع فکر می‌کنم که اگر بخواهیم رمز و رازی برای زندگی بهتر و رشد و پیشرفت کشف کنیم و ادعا کنیم که آن، یکی از اسرار موفقیت و رشد و زندگی بهتر و شادتر  به همراه آسایش و آرامش بیشتر است، این راز چه خواهد بود؟

همچنانکه شکست و نابودی، هرگز حاصل «یک علت واحد» نیست، رشد و موفقیت و رضایت و بهروزی هم حاصل «یک راز یا دستورالعمل واحد» نیست. اما فکر می‌کنم اگر فهرستی از اسرار موفقیت را تنظیم کنیم، یک جمله وجود دارد که در قسمت‌ بالای آن فهرست خودنمایی خواهد کرد: «بی توجهی به حرف مردم!»

این حرف، حرف جدیدی نیست که من آن را مطرح کرده باشم. ادبیات ماخوذ به حیای ما، این توصیه را پنهانی در قالب داستان ملانصرالدین و خر معروفش طرح می‌کند و ادبیات صریح و رادیکال نیچه هم، به این شکل که: مرد دانا در میان انسانها چنان می‌گردد که میان جانوران!

بدیهی است که «بی توجهی به حرف مردم» با «بی توجهی به مردم» فرق دارد. شاید بیان چارلز شولتز در این میان، اشاره‌ی خوبی به این تمایز باشد: من عاشق بشریت هستم اما تحمل آدمیان را ندارم!

آنچه می‌گویم تکرار حرف‌های قبلی است. اما لازم است که دوباره بگویم: «مردم» خود یک موجود محسوب می‌شود. موجودی که هیچ شباهت یا ربط مستقیمی به تک تک انسانها ندارد. به همان اندازه که سلول‌های بی‌شعور در کنار هم جمع می‌شوند و موجودی ذی‌شعور می‌سازند، انسانهای ذی‌شعور هم می‌توانند در کنار هم جمع شوند و موجودی بی‌شعور بسازند. همان غولی که من به آن «مردم» می‌گویم!

اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مردم یک فرق مهم با Community یا جامعه دارد. تعدادی از انسانها که حول یک ارزش یا هدف یا نگرش یا داشته یا خواسته یا نیاز، کنار یکدیگر جمع می‌شوند، یک جامعه را می‌سازند:

جامعه مهندسین مجموعه‌ی تمام مهندسانی است که به هر شیوه و ابزاری در کنار یکدیگر قرار گرفته‌ و با یکدیگر ارتباط دارند.

جامعه اهل مطالعه، کسانی هستند که خواندن، بخشی از فعالیت‌های حیاتی آنهاست و مطالعه را یک ارزش می‌دانند و وقتی کنار هم جمع می‌شوند، از خوانده‌ها و نخوانده‌های خود می‌گویند.

جامعه‌ی کارگران، جامعه‌ی نویسندگان، جامعه‌ی پزشکان، جامعه‌ی جوانان، جامعه‌ی علاقمندان به یک برند، جامعه اهالی سینما و …

وقتی همه‌ی جوامع را – مستقل از ویژگیهای اختصاصی هر یک از آنها – در کنار یکدیگر قرار دهید، چیزی که شکل می‌گیرد یک جامعه‌ی بزرگ‌تر با ویژگی‌های مشترک جدید نیست. بلکه مردم است. دیگر تنها چیزی که در آنها به صورت مطلق مشترک می‌ماند، «صفات بسیار ابتدایی و غریزی» است. می‌‌گویم به صورت مطلق. چون ممکن است کسی بگوید مردم زیبایی را دوست دارند. اما این جمله معنای شفافی ندارد. چرا که زیبایی تعریف شفافی ندارد و سوپ پیچیده‌ای حاصل از ترکیب سلیقه و غریزه و تربیت و عادت است.

ویژگی مهم جامعه این است که ما می‌توانیم با تصمیم‌های خود، وارد آن شویم یا آن را ترک کنیم. ضمن اینکه عضویت در هر جامعه‌ای، محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کند، مزیت‌هایی را هم ایجاد می‌کند و اساساً یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری جامعه، ایجاد تعامل برای کسب قدرت بیشتر و تسلط بهتر بر محیط و مواجهه با تهدید‌های بیرونی است.

اجتماعی بودن،‌ بیش از آنکه یک نیاز غریزی تغییرناپذیر و جاودانه در انسان باشد، حاصل هزاران سال تهدید محیطی است. قبیله و عشیره، می‌توانسته تهدید محیط را کم کند و از افراد خود در برابر خطرات حفاظت کند و هچنانکه دیده ایم توسعه‌ی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و افزایش حمایت دولت‌ها از تک تک مردم، فردگرایی را هم ترویج می‌دهد.

زمانی مشاغل موروثی بود و بزرگترین منبع تامین مالی صندوق‌‌های خانوادگی و مهم‌ترین مرجع حل اختلاف، ریش سفید‌های فامیل و بهترین مشتری، خویشاوندان و وابستگان. اما در دنیای امروز، بانک‌ها به من وام می‌دهند. بیمه‌ها هزینه‌ی پیری و بیکاری من را تامین می‌کنند. شرکت‌ها و برندها برایم شغل ایجاد می‌کنند. دانشگاه‌ها آموزشم می‌دهند و تبلیغات، برایم مشتریانی را می‌آورد که هرگز آنها را نمی‌شناختم. طبیعی است که حاصلش، همین کمرنگ شدن زندگی اجتماعی است که امروز می‌بینیم. همین شرایطی که ما به مهمانی می‌رویم اما هر یک در گوشی موبایل خود زندگی می‌کنیم. چون آن مهمانی را عموماً به اجبار یا به ملاحظات خاصی رفته‌ایم. اما این پیام و پیامک را به اختیار و انتخاب می‌خوانیم.

طبیعی است هر چه ساختارهای کلان قدرتمندتر شوند، زندگی انفرادی و فاصله گرفتن از جامعه امکان‌پذیرتر می‌شود. در برخی جوامع که هنوز حقوق بازنشستگی، تضمینی برای یک زندگی حداقلی نیست و شرکتها، برای ایجاد شغل برای همگان توانمند نیستند و بانکها، نمی‌توانند به هر متقاضی بر اساس شایستگی وام بدهند و روابط همچنان بر ضوابط سایه می‌اندازند، جامعه فرهنگ اجتماعی و ساختار قبیله‌ای خود را تا حدی حفظ می‌کند. نه به دلیل نیاز غریزی اجتماعی بودن. بلکه بیشتر به دلیل ایجاد قدرت برای غلبه بر تهدید‌هایی که به هر حال وجود خواهند داشت.

جنس رابطه‌ی انسانی که پس از توسعه ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و ایجاد امنیت اولیه، با هدف تجربه‌ی عمیق‌تر دوستی و مزمزه کردن طعم زندگی جستجو میکنیم، بسیار با رابطه‌ای که قبل از اینها و با هدف ایجاد امنیت شکل می‌گیرد متفاوت است. برای تصور بهتر این تفاوت می‌توانید این سه شکل ازدواج را مقایسه کنید:

شکل اول: پدر و مادر پیری که می‌گویند ما آرزو داریم که ازدواج فرزندمان را قبل از مرگ ببینیم و بدانیم که سر و سامان گرفته است.

شکل دوم: کسی که می‌گوید من الان دوستی‌ها و رابطه‌های خوبی دارم، اما نگران پیری هستم و روزی که هیچکس کنار من نیست. دلم می‌خواهد آن روز تنها نمانم.

شکل سوم: کسی که می‌گوید در زندگی لذت‌ها و شادی‌های زیادی تجربه کرده‌ام، اما فهمیده‌ام که لذت وقتی معنی دارد که با کسی در موردش حرف بزنی و شادی زمانی مضاعف می‌شود که در کنار فرد دیگری که دوستش داری تجربه شود

من گاهی می‌گویم لذت نشستن یک زوج در پراید و گوش دادن یک موسیقی قدیمی با همان ضبط معروف سایپا، صدها برابر لذت‌بخش‌تر از نشستن تنها در Ferrari و گوش دادن به یک موسیقی مدرن با سیستم صوتی JBL است و انتظار کشیدن برای نگاهی که از ماشین‌های مجاور، با کنجکاوی یا حسرت، خودت یا ماشینت را برانداز کند! شاید به همین دلیل است که این همه ماشین مدل بالا، در خیابان‌های شهر، مظلومانه و غریبانه، بالا و پایین می‌روند و دنبال مسافری حتی غریبه می‌گردند که شادیهایشان را با آنها قسمت کنند!

از حاشیه بگذریم. در این سه نوع ازدواجی که گفتم اولی و دومی بر ریشه‌ی ترس بنا شده‌اند. ایرادی هم ندارد. جرم هم نیست. چنین ازدواجی درست مانند بیمه کردن بدنه‌ی ماشین است. تلاشی برای کاهش خطرات آینده. هیچکس هم تا به حال نگفته بیمه‌ی بدنه، چیز بدی است.

اصل حرف را گم نکنیم: داشتم می‌گفتم که ورود به ساختارهای اجتماعی سود و هزینه دارد و وقتی توجیه پذیر است که سود آن از هزینه‌های آن بیشتر باشد. امیدوارم که بعضی از خوانندگان عزیز (همانهایی که کلاً معتقدند هیچ چیز گردی غیر از گردو آفریده نشده) این جنس حرف من را با بحث معروف نظم و آنارشیسم اشتباه نگیرند. من در حوزه ی تصمیم فردی حرف می‌زنم.

اینکه: یک فرد، تصمیم بگیرد که مرزهای جامعه‌ای را که به آن تعلق دارد تا چه حد گسترش دهد. باور من در این است که در شرایط امروز ایران، که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به شکل کلان آن، به صورت کامل شکل نگرفته اند، چیزی به نام زندگی انفرادی هنوز امکان‌پذیر نیست. اگر چه تکنولوژی این توهم را ایجاد کرده است که می‌توان نوعی زندگی شبه انفرادی را تجربه کرد.

ما هر لحظه با تصمیم‌ها و رفتارهای خود، انتخاب می‌کنیم وارد چه جامعه‌ای بشویم و تا چه زمانی در آن بمانیم و آیا آن را ترک کنیم یا نه. انتخاب رشته‌ی پزشکی – بعد از خدمت به مردم که ظاهراً انگیزه‌ی همه‌ی ما از اول دبستان بوده است- یک انگیزه‌ی مهم دارد: ملحق شدن به جامعه‌ای که مزایا و مزیت‌های خاصی را ایجاد می‌کند. البته هزینه‌های متعددی‌ هم دارد که قاعدتاً کسی که این رشته را انتخاب می‌کند باور دارد که مزایای عضویت در آن جامعه، به هزینه‌هایش می‌ارزد.

همین ماجرا در مورد ورود به حوزه ی مهندسی یا مدیریت یا حقوق صادق است. همین ماجرا در مورد وارد شدن به دانشگاه هم صادق است. همین ماجرا در مورد ادامه‌ی تحصیل هم صادق است. البته جامعه‌ها یا Community های مختلف، همیشه از روی اراده و ترجیح شکل نمی‌گیرند. مثلاً کسی که کارگر یک کارگاه کوچک می‌شود، احتمالاً گزینه‌ی اولش عضویت در جامعه‌ی کارگری نبوده. بلکه چون نتوانسته وارد جامعه‌های مطلوبتری شود، به این سمت رانده شده است.

درست مانند فوتبال بازی کردن دوران مدرسه که چون من چاق و کند بودم و استعداد تسلط بر دست و پا را هم نداشتم (و هنوز هم ندارم) باید صبر می‌کردم که یارکشی شود و ببینم که من به اجبار به کدام سمت رانده می‌شوم. اگر هم تعداد بچه‌های آن روز کلاس فرد بود (و این تلخ‌ترین روزهای کلاس‌ ورزش بود) قطعاً آخرین کسی که در یارکشی تنها می‌ماند من بودم و داور می‌شدم!

مثال نامربوط دیگری هم از یکی از اساتید بزرگوارم بزنم. کسی که بسیار به او مدیون هستم و نامش پارسا است و وقتی که من با او آشنا شدم با پراید در تهران مسافرکشی می‌کرد (قبلاً هم به او اشاره‌ای کرده‌ام). یادم هست که نخستین بار که سوار ماشینش شدم، با تلفن صحبت کردم و دیدم که ایمیل مهمی دریافت کرده‌ام (آن زمان مثل امروز اینترنت روی گوشی‌ها درست و حسابی نبود. این جمله را می‌توانید با دو تلفظ بخوانید!). به دوستم گفتم: به محض اینکه به اولین اینترنت برسم، ایمیل را چک می‌کنم.

پارسا گفت: مهندس! (این اسم را به همه‌ی کسانی که شلوار جین می‌پوشند می‌گویند. دکتر کسی است که کت و شلوار می‌پوشد). من یک مبین نت پرتابل در ماشین دارم. گوشه‌ای ایستاد و پسووردش را داد و من با لپ تاپ، ایمیلم را چک کردم. وقتی به مقصد رسیدم گفت: کاری داشتید روی یکی از مسنجرها یا ویچت (آن موقع فی.لتر نبود) با من تماس بگیرید سریع می‌رسم.

بعدها باز هم با او تماس گرفتم و من را به اینجا و آنجا برد. بعد دیدم که به زبان انگلیسی مسلط است. حالا می‌شد مهما‌ن‌های ما را هم جابجا کند. کاری ندارم که امروز در تدارکات یک شرکت بزرگ کار می‌کند. چیزی که برایم مهم است این درس اوست:

یک بار به او گفتم: پارسا! من به تو مشکوکم. اینترنت داری! زبان هم بهتر از من صحبت می‌کنی! ویچت هم داری. مسنجر هم داری. واقعاً شغل تو همین است؟

پارسا گفت: من کارمند بازرگانی خارجی یک شرکت در کیش بودم که فعالیتش به دلایلی متوقف شد. به تهران آمدم و تا زمانی که فرصت جدیدی پیش بیاید هزینه‌ام را از این طریق تامین می‌کنم.

گفتم: خیلی جالبه. چرا روز اول نگفتی؟ گفت: اکثر راننده‌های آژانس و مسافرکش‌هایی مثل من، معتقدند که این شغل، شغل خوبی نیست. همه‌ی آنها توضیح می‌دهند که کارخانه‌دار بوده‌اند و ورشکست شده‌اند. بعضی از آنها هم واقعاً درست می‌گویند و من نمونه‌هایش را می‌شناسم. اما به نظرم، برای موفقیت و شاخص شدن در یک Community (این لغت را انگلیسی می‌گفت)  باید عضویت در آن کامیونیتی را با افتخار بپذیری و بهترین تلاشت را بکنی. دیر یا زود به Community های ارزشمندتر و بهتر هدایت خواهی شد. گفتن خاطرات گذشته، این پیام را دارد که من از وضعیت فعلی ناراضی هستم و این اوضاع را حق خودم نمی‌دانم. کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.

حرفهای ارزشمندش را – که در دانشگاه‌ها به ما یاد نمی‌دهند – گوش دادم و پیاده شدم. ما بارها و بارها با هم مسافرت‌های درون‌شهری و برون‌شهری داشتیم تا اینکه یک بار گفت یکی از مسافرانش او را استخدام کرده. هنوز هم گهگاه با هم حرف می‌زنیم و خوشبختانه به سرعت درحال پیشرفت است.

خیلی از اصل حرف‌هایم فاصله گرفتم. اصل حرفم این بود که هر یک از ما عضو یک یا چند جامعه هستیم و با تلاش‌ها و تصمیم‌های خود، ممکن است عضو جوامع بزرگتری شویم و عضویت در هر جامعه‌ای، همیشه سود و زیان‌هایی دارد و مهم‌ترین کارکرد هر جامعه‌ای در کنار ایجاد مزایای مختلف اجتماعی و اقتصادی، افزایش امنیت است.

اگر چه متاسفانه اکثر ما، در این میان خوشه چین می‌شویم. دوست روانشناسی دارم که همیشه درآمدش را با ساندویچی سر کوچه‌اش مقایسه می‌کند و غصه می‌خورد. یک دوست دیگر هم دارم که نمایندگی یک شرکت اروپایی را دارد و همیشه، وقتی به رستوران می‌رویم، فحش می‌دهد که من اینقدر زحمت کشیدم و اندازه‌ی اینها ندارم!

اینها در واقع، می‌خواهند مزایای جامعه‌ی ساندویچ‌فروش‌ها و رستوران‌دار‌ها و دکترها و مدیران را همزمان داشته باشند و چون در عمل چنین چیزی امکان پذیر نیست، در نهایت ناراضی می‌شوند و احساس می کنند که حق‌شان خورده شده! من گاهی اوقات به شوخی به قانون بی لیاقتی پیتر اشاره می‌کنم و می‌گویم: ظاهراً در بسیاری از فرهنگ‌های توسعه نیافته، هر کس فقط زمانی باور می‌کند به جایگاه شایسته‌اش رسیده، که لیاقت جایگاهی را که در‌آن است نداشته باشد!

بعد از همه‌ی این مقدمات، می‌توانم حرفم را در چند جمله خلاصه کنم:

همه‌ی ما با هدف کسب امنیت و برخی منافع دیگر، دوست داریم عضو کامیونیتی‌ها یا جوامع باشیم. همه‌ی ما حاضریم برای عضویت در جامعه‌های مختلف، هزینه‌های مادی و معنوی پرداخت کنیم. اما یک کامیونیتی بزرگ وجود دارد که عضویت در آن، هیچ مزیتی ندارد و هر چه دارد ضرر است و آن کامیونیتی «مردم» نام دارد.

کسی که برای رضایت پدر و مادرش، رشته‌ی دانشگاهی خود را انتخاب می‌کند، اگر چه کار اشتباهی کرده، اما هر چقدر هم پشیمان شود در نهایت خواهد گفت: اشکال ندارد. همین که لبخند را بر لب آنها می‌بینم کافی است. اما کسی که برای رضایت و تایید «مردم»، انتخاب رشته کند، همیشه پشیمان خواهد بود. چون هیچ روزی «مردم» را نخواهد دید. کسی که برای رضایت «مردم» لباس بپوشد و پوشش خود را انتخاب کند، هرگز خوشحال نخواهد شد. چون «مردم» به او لبخند نخواهند زد.

اساساً چیزی به نام مردم وجود ندارد! غول بی‌شاخ و دم ترسناکی که تو را وادار می‌کند در مورد زندگیت، شغلت، لباست، همسرت، ازدواجت، جدایی‌ات، محل زندگی‌ات و… تصمیم بگیری. ولی هرگز او را ملاقات نخواهی کرد. حتی جنگیدن با مردم هم فایده ندارد. درست مثل شمشیر بازی در تاریکی. تنها رویداد محتمل، آن است که شمشیرت بر تن خودت فرود آید!

اما راه مبارزه با این غول، در زندگی انفرادی و ترک جامعه نیست. بلکه در انتخاب هوشمندانه‌ی جامعه‌ای است که به آن تعلق داریم. در انتخاب اینکه با چه کسانی حرف بزنیم. با چه کسانی حرف نزنیم. نظرات چه کسانی را گوش بدهیم. نظرات چه کسانی را فراموش کنیم. چگونه برای جامعه‌ای که تصمیم می‌گیریم عضوش باشیم عنصر مفیدی بشویم و چه زمان به جامعه‌ی جدیدی مهاجرت کنیم.

مهاجرت به جامعه‌ی دیگر، حتی ممکن است با تغییر چهار نفر از دوستانمان انجام شود. همین! از سوی دیگر، کم نیستند کسانی که تا آن سوی کره‌ی خاکی مهاجرت می‌کنند و هنوز به همان جامعه‌ای تعلق دارند که از آن گریخته‌اند.

اگر به خاطر نامربوط بودن و پراکنده بودن این نوشته خیلی فحش نخوردم، ادامه‌ی این بحث را درباره‌ی انتخاب جامعه ‌ی مناسب و اصول موفقیت در آن می‌نویسم. نظر شما برای من مهم است چون خوانندگان اینجا، دقیقاً همان جامعه‌ای هستند که حاضرم برای عضویت در آن، هزینه‌های محتملش را هم متحمل شوم!

(قسمت دوم)

قاعدتاً برای مواجهه و مقابله با هر چیزی – واقعی یا حتی موهوم – باید ویژگی‌ها و رفتارش را بشناسیم. در این نوشته و شاید یکی دو نوشته‌ی بعدی، برخی از ویژگی‌های این غول را مرور می‌کنم تا به تدریج بتوانیم وارد بحث مقابله با آن بشویم. جمله‌ی معروفی هست که گوینده‌ی آن ناشناخته است (و البته به غلط به آرتور شوپنهاور نسبت داده می‌شود) و فکر کنم اکثر ما شکل‌های مختلف آن را شنیده‌ایم:

هر ایده‌ای، سه مرحله را طی می‌کند: ابتدا مورد تمسخر قرار می‌گیرد. سپس به شدت مورد مخالفت قرار می‌گیرد و در آخرین مرحله، به عنوان یک واقعیت بدیهی پذیرفته می‌شود.

توضیح نامربوط: جفری شلیت از دانشگاه واترلو، در مورد سه مرحله‌ی پذیرش ایده و واقعیت و اینکه این جمله از کجا اومده و اولین بار چه کسی به کار برده، مطالعات جالبی انجام داده که انگلیسیه و هفت صفحه‌ است. اما اگر حوصله‌ی خوندنش رو دارید، فکر نمی‌کنم از وقتی که بگذارید پشیمون بشید: لینک مطلب جفری شلیت تحت عنوان Three Stages of Truth

ادامه ی مطلب: من خیلی به اصل این جمله کاری ندارم و اینکه در چه شرایطی و توسط چه کسی گفته شده. اما این را خوب می‌دانم که نقل شدن سینه به سینه‌ی چنین جملاتی و حتی نسبت دادن آنها به یک فیلسوف و پذیرش عمومی آن، نشان می‌دهد که عموم شنوندگان و خوانندگان این جمله، نوعی احساس همدلی با آن داشته‌اند یا لااقل حتی اگر تجربیات شخصی در این مورد نداشته‌اند، خاطرات تاریخی متعددی را از آن در ذهن دارند (از گرد بودن زمین و ماجرای کوپرنیک و مشکلات گالیله بگیرید تا اینکه ژوردانو برونو می گفت: در قلب فقط خون وجود دارد و قلب یک پمپ طبیعی ساده برای خون است که کلیسای قرون وسطی او را زنده زنده کباب کرد و سوزاند).

مفعول جمله‌ی فوق، «ایده» یا «حقیقت» یا «حرف تازه» یا «انسان نو آور» است و فاعل مستتر در آن، همان غولی که مردم نام دارد! فکر می‌کنم اکثر کسانی که این نوشته را می‌خوانند نه ادعا دارند و نه انتظار دارند که پارادایم حاکم بر یک جامعه یا کل جهان را تغییر دهند. بنابراین من هم، به خود این جمله  کاری ندارم. اما حرفی که می‌خواهم بزنم مصداق فردی این مفهوم در زندگی تک تک ما انسان‌هاست. بدیهی است که آنچه اینجا می‌گویم صرفاً حاصل تجربیات و شنیده‌ها و دیده‌های شخصی است و هیچ تاکیدی بر صحت و دقت آن ندارم.

اما به نظر می‌رسد این غول ترسناک خون‌آشام که مردم نام دارد و تجربه هم نشان داده که “ضحاک- مسلک” است و با خون و مغز جوانان تغذیه می‌شود، ویژگی‌های رفتاری پایدار و تغییرناپذیری دارد: اگر تو را کوچک ببیند، هرگز تو را جدی نمی‌گیرد. اگر کمی بزرگتر شوی، با تمام وجود روبرویت خواهد ایستاد و اگر کاملاً بزرگ شوی در برابرت تعظیم خواهد کرد و زانو خواهد زد.

دوست دانشمندی دارم که به زنده کردن دوباره‌ی شرکت‌های ورشکسته‌ی ایرانی کمک می‌کند. به من می‌گفت که:

از این کار که نوعی بازگرداندن روح به پیکر مردگان است لذت می‌برم و از اینکه به سهم خودم توانسته‌ام کاری کنم که دوباره برای عده‌ای شغل ایجاد شود و چرخ کوچکی از اقتصاد کشورمان دوباره بچرخد احساس غرور می‌کنم. اما از دوستان و همکارانم گله‌ دارم. محمدرضا. به من می‌گویند که چرا با شرکت‌های بزرگ و برندهای مطرح کار نمی‌کنی که رزومه‌ات از لوگوهای شیک و تمیز پرشود. چرا با شرکت‌های خوب خارجی که در ایران فعالیت موفق دارند کار نمی‌کنی. چرا با بدبخت و بیچاره‌ها و ورشکسته‌ها سر و کله می‌زنی؟ من توضیح می‌دهم که برای شرکتهای خوب، همیشه متقاضی هست. من به دنبال چالش و میدان نبرد دشوار و تاثیرگذاری مثبت می‌گردم و نه رقابت برای نشستن پشت میزی که همین الان ده‌ها داوطلب دارد.

خلاصه اینکه دلش گرفته بود و از حجم زیاد نقد‌های دلسوزانه‌ای که اینجا و آنجا می‌شنید، گله می‌کرد. برایش توضیح دادم که:

دوست عزیزم. ما مردم مانند قورباغه‌هایی هستیم که در ته یک گودال گرفتار شده‌ایم. بی حوصله برای پریدن و جهیدن. برای یکدیگر ازجبر جغرافیا و تاریخ و سوسیالیسم و کاپیتالیسم می‌گوییم و این فلسفه بافی‌ها، درست مانند مواد مخدر، ما را آرام و شاد می‌کند. بعد هم در انتظار ابر رحمتی که از آسمان ببارد و سیرابمان کند. اگر کسی مثل تو هم بخواهد از این چاله بیرون برود، با نخستین تلاش‌هایت، تو را مسخره خواهیم کرد.

به تو می‌گوییم که اگر می‌شد این چاله را ترک کرد دیگرانی بودند که زودتر از تو رفته بودند. جمع می‌شویم و آنقدر به تو می‌خندیم و دور از نگاه تو در گوش هم نجوا می‌کنیم که ماهیچه‌هایت برای جهیدن و پریدن سست شود. تو را جدی نمی‌گیریم. نگاه از تو برمی‌داریم و به گردی آسمان که بالای چاله دیده می‌شود خیره می‌شویم تا شاید در گذر ناگزیر آفتاب نوری بتابد و در غرش خشمگین ابر، قطراتی آب نصیبمان شود. حتی قورباغه‌های تحصیل‌کرده‌ای داریم که می‌توانند از لحاظ علمی به تو اثبات کنند جهیدن تا آن ارتفاع غیرممکن است و قورباغه‌های دنیا دیده‌ای داریم که به تو می‌گویند بیرون این چاله، از اینجا هم تاریک‌تر است! اما به هر حال، اگر هم با تو حرف می‌زنیم و از تو حرف می‌زنیم، صرفاً‌ برای اینکه سوژه‌ی خوبی برای خنده و سرگرمی‌مان هستی و نه چیز دیگر.

اما اگر دیدیم که کوتاه نمی‌آیی و تلاش می‌کنی که از دیوار بالا بروی و کم کم شانس موفقیت هم در تو دیده می‌شود، با تمام وجود به نابود کردنت برخواهیم خاست. با هیچ منطقی به نفع ما نیست که تو از این چاله بیرون بروی. اول اینکه از کجا معلوم که اگر تو رفتی ما هم بتوانیم پشت سر تو بیاییم. برایمان دردناک است که تو بیرون بروی و ما اینجا بمانیم. ما هم که حوصله‌ی تلاش و تقلا نداریم. پس بهتر است تو هم، همینجا پیشمان بمانی. بدبختی اگر برای همه باشد بدبختی نیست. عزا اگر عمومی باشد، کم از عروسی ندارد. تازه! تو برای بچه قورباغه‌ها هم الگوی بدی می‌شوی. آنها هم ممکن است ترغیب شوند که به دیوار آویزان شوند و برای خروج تقلا کنند. حال آنکه ما آنها را آموخته‌ایم با دهان باز رو به آسمان بنشینند تا از قطرات باران سیراب شوند و تابش ناگزیر آفتاب، گرمشان کند. تقلای فرار، آنها را از اینجا رانده و از آنجا مانده می‌کند.

هر کس به شکلی برای سقوط تو تلاش خواهد کرد. عده‌ای فریاد می‌زنند و مسخره‌ات می‌کنند. عده‌ای به تو توهین می‌کنند. آنها که قدرت بیشتری دارند، به جانت می‌افتند و می‌کوشند تو را پایین بکشند. به پاهایت چنگ می‌زنند. اگر بتوانند انگشتانت را یک به یک با دندان می‌کنند تا بر زمین بیفتی. اینگونه مطمئن می‌شوند که باور آنها درست بوده و گرفتاری در این چاه، سرنوشت محتوم آنان است.

اما! اما اگر توانستی از دست آنها بگریزی. اگر توانستی از دسترس آنها دورتر شوی. اگر مطمئن شدند که تو از چاله گریخته‌ای. تو را تقدیس می‌کنند. به پایت می‌افتند. تندیسی از تو می‌سازند و به نشانه‌ی احترام در میانه‌ی چاه می‌گذارند.

هر کارآفرینی این سه مرحله را طی کرده است. هر نویسنده‌ی موفقی این ماجرا را تجربه کرده است. منتقدان تیراژ هزارتایی‌اش را جدی نمی‌گیرند. تیراژ ده هزارتایی‌اش را زیر فشار نقد تکه تکه می‌کنند و همان منتقدان زمانی که تیراژ صدهزارتایی را دیدند، اسرار موفقیت او را تحلیل می‌کنند!

آیا واقعاً همه‌ی آنها که امروز بزرگان هنر این مرز و بوم هستند، با فشار و حمایت ما مردم به این نقطه رسیده‌اند؟ قطعاً نه! در ابتدا جدی گرفته نشده‌اند. بدبختی که گهگاه می‌خواند. بیچاره‌ای که ساز می‌زند. دانشجوی آواره‌ای که تئاتر اجرا می‌کند.

بعد که جدی‌تر کار کرده‌اند، در انواع فشارهای روحی و روانی و مادی و رقابت‌های غیراخلاقی اقتصادی و فشارهای منتقدان، برای نابودی‌شان تلاش کرده‌ایم و وقتی به نتیجه رسیده‌ایم که دستمان از دامن‌شان کوتاه است، به تقدیس و تعظیم آنها پرداخته‌ایم.

مثال از این دست کم نیست. طی کردن نخستین مرحله دشوار نیست. سومین مرحله هم به اندازه‌ی کافی لذت و شیرینی دارد که چالش‌ها و سختی‌هایش قابل تحمل باشد. اما این مرحله‌ی دوم، مرحله‌ی بسیار دشواری است.

غولی که من آن را مردم می‌نامم، قد متوسطی دارد. نه کوتاه و نه بلند. اگر کوچکتر از آنها باشی، به تمسخر به تو لبخند می‌زنند. اگر بزرگتر از آنها باشی تعظیمت می‌کنند و اگر هم اندازه‌ی خودشان باشی، یا باید درست مانند خودشان باشی یا برای حذف تو، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند…

(قسمت سوم)

پیش نوشت ۱: این متن دو قسمت قبلی هم دارد. اگر آنها را نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم قبل از خواندن این قسمت، لطف کنید و آنها را مطالعه کنید (قسمت اول، قسمت دوم).

پیش نوشت ۲: اصولاً باید چنین عنوانی، نخستین قسمت این سلسله نوشتار باشد. بنابراین شاید باید توضیح دهم که چرا تازه در سومین قسمت، دلیل نوشتن‌اش را شرح می‌دهم. طی هفته‌های اخیر، دیدم که بعضی از دوستانم می‌پرسند که چه شد که چنین عنوانی را می‌نویسی؟ آنها که نزدیک‌تر بودند نگران شدند که باز محمدرضا از جایی یا چیزی دلگیر شده و دست به قلم (یا شاید دست به کیبورد) شده می‌نویسد! بعضی دوستان دیگرم هم می‌گفتند که این نوشته‌ها در پشت خود، پیامی از ناامیدی دارد و شاید نوشتن آنها به صلاح نباشد. چنین شد که مجبور شدم در ادامه‌ مسیر بحث غولی به نام مردم، به صورت دقیق‌تر و شفاف‌تر در مورد دلایل شکل گرفتن این سلسله نوشته‌ها، توضیح بدهم.

پیش نوشت ۳: کارتون زیر، کار میخاییل زلاتکوفسکی است که در دومین دوسالانه بین‌المللی کارتون تهران در سال ۱۳۷۴ است و البته من برای نخستین بار، آن را روی جلد کتاب «باز هم قلعه حیوانات» به ترجمه دکتر سعید کوشا دیدم. با توجه به سابقه زلاتکوفسکی در مخالفت با کمونیسم می‌توان ایده اصلی در پس این کار را تا حد خوبی حدس زد. اما در طول بیش از ده سال که این تصویر را چاپ کرده و در خانه‌ام در جایی در معرض دید گذاشته‌ام همیشه بر این باور بوده‌ام که مفهومی که در آن نمایش داده می‌شود چیزی فراتر از یک مفهوم سیاسی است و می‌تواند کاملاً به شکلی اجتماعی هم تفسیر شود.

الان که فکر می‌کنم، احتمالاً دیدن دائمی این تصویر طی بیش از ده سال – ناخودآگاه – دلیل تداعی عنوان این سلسله مطالب بوده است.

zlatkovsky

اصل نوشته: طی این سالها، به خاطر تنوع کارهایی که داشته‌ام و دارم با طبقات متنوعی از جامعه سر و کار داشته‌ام. گاه برای اجرای پروژه‌های عمرانی، هفته‌ها و ماه‌ها در شهر‌های کوچک و روستاهای ایران مقیم بوده‌ام و گاه ساعتها پای صحبت مدیران شرکت‌های بزرگ نشسته‌ام. گاهی در دانشگاه‌ها با دانشجویان حرف زده‌ام و شب در خوابگاه‌های آنها خوابیده‌ام و گاه پای درد و دل کارگرها و کارمندهای مجموعه‌های مختلف نشسته‌ام.

همان طور که انتظار می‌رود این گروه‌های مختلف، گاهی بیش از آنچه در نخستین نگاه به نظر می‌رسد با هم بیگانه‌اند. خواسته‌ها و دغدغه‌های بسیار متفاوتی هم دارند. یکی در شهری کوچک گرفتار زنجیر سنت است که از او می‌خواهد شغل خانوادگی را دنبال کند. یکی در شهری بزرگ، گرفتار این است که اگر فلان مدل ماشین را سوار نشود همکارانش فکر می‌کنند ورشکست شده است.

یکی به سن بیست و دو سالگی رسیده و با وجودی که تا دریافت مقطع کارشناسی، لحظه‌ای را به تحصیل علم نگذرانده به دنبال ادامه‌ی تحصیل است! دیگری شغلی را انتخاب کرده که هیچ علاقه‌ای به آن ندارد و ناگزیر در تمام ساعات کار، در حاشیه زندگی می‌کند.

گروهی از کارگران را می‌شناسم که پاره وقت درس می‌خوانند اما جرات ندارند در محیط کار بگویند (یکی از دوستانم می‌گفت در محیط کارگاهی که من هستم مهندس بودن چیپ و بی‌ارزش است و آن را ویژه‌ی بچه‌های سوسول می‌دانند و حتی گفتنش برایم خطر دارد!). گروه دیگری از دوستانم، انواع مدرک‌های تحصیلی را خریداری کرده‌اند و بدون آنکه بتوانند یک جمله ساده انگلیسی را سه بار از رو بخوانند و تکرار کنند، همه به صورت یک‌ شبه نظریه پرداز و دکتر شده‌اند.

یکی دغدغه اعتماد به نفس دارد و می‌گوید که توانمند است اما اعتماد به نفس ندارد. دیگری آرزوی روزی که بتواند در مقابل جمعی پانصد یا هزارنفره، یک سخنرانی موفق نیم ساعته داشته باشد.

یکی دوست دارد ازدواج کند اما می‌گوید یک گروه دوستی خیلی خوب دارد که با ازدواج از آنها طرد می‌شود. دیگری می‌خواهد جدا شود و طلاق بگیرد و می‌گوید که تحمل حرف مردم را ندارد.

قطعاً چنان ساده اندیش نیستم که معتقد باشم هر چه مشکل در هر جا می‌بینیم، همه و همه صرفاً یک ریشه دارد. اما باورم بر این است که در میان ریشه‌های متعدد هر یک از مشکلات فوق، ریشه‌ای وجود دارد که تا حد زیادی مشترک است: توجه به حرف مردم.

به همین دلیل بود که نخستین نوشته را با این موضوع آغاز کردم که توجه به حرف مردم، می‌تواند مانع جدی رشد و موفقیت باشد.

بارها دیده‌ام کسی که می‌گوید در مهارت سخنرانی ضعیف است، واقعاً مشکل سخنرانی ندارد. او مدیری باتجربه است که ذهن و زبانش بسیارقدرتمند و مسلط است. او نگران حرف مردم است. اینکه اگر حرف زد و سخنرانی کرد و جملات آنطور که باید پشت هم جور نشدند و کلمات به زنجیر کشیده نشدند، کارمندانش پشت سر چه خواهند گفت. صدا و تصویر ضبط شده‌اش در کجاها منتشر خواهد شد.

دوستی دارم که به شدت استعداد نوشتن دارد. اما به خاطر اینکه عموم مردم نوشتن را شغل یا تخصص نمی‌دانند به سراغ یک رشته دانشگاهی مردم پسند رفته و مهندس شده و برای حقوق چند صدهزارتومانی و اضافه کاری ساعت چند هزارتومان، خودش را گرفتار یک بروکراسی پیچیده کرده و شاید تا لحظه‌ی مرگ متوجه نشود که یک مقاله خوب ارزشمند (حتی اگر ماهی یک مورد باشد) می‌تواند همان حقوق را برایش تامین کند.

دوست دیگری دارم که در زمان دانشگاه نامزد کرد و حدود سه ماه گذشت و او و همسرش متوجه شدند که اشتباه کرده‌اند. اما جدا نشدند و گفتند: حرف مردم را چه کار کنیم؟ چطور به دانشگاه برگردیم؟ بچه‌ها چه می‌گویند؟ باید برویم از اول کنکور بدهیم! نامزدی به عقد و ازدواج رسید. مشکلات بیشتر شد. باز هم می‌گفتند: خانواده‌ها را چه کنیم. هر دو نفر آنها از دوستانم هستند. چند روز پیش با هر کدامشان جداگانه حرف زدم. هر کدام درگیر رابطه عاطفی دیگری شده و هر دو هم به صورت نانوشته آن را پذیرفته‌اند. به آنها می‌گویم از نظر شرع و عرف و قانون و اخلاق کار درستی نمی‌کنید. ضمن اینکه حتی آن آزادی واقعی را هم ندارید. چرا جدا نمی‌شوید؟ هنوز هم می‌گویند از حرف مردم می‌ترسیم. تازه. مردم به آنها گفته‌اند که اگر بچه دار شوند، ممکن است رابطه‌شان دوباره خوب شود!

بسیاری از طبقات شغلی در کشور ما خالی و خلوت است، صرفاً به دلیل حس بدی که مردم به آن طبقات شغلی دارند. بسیاری از رشته‌های دانشگاهی کم طرفدار است به دلیل اینکه مردم به آن حس بدی دارند.

دوستی دارم که آمار خوانده. بیش از شش سال در یک شرکت مهندسی کار ستادی می‌کرد و همه هم به او می‌گفتند: آقای مهندس. یک بار به او گفتم که تو که استعداد خوبی داری. ریاضی را هم خوب می‌فهمی. چرا نمی‌گویی که درس آمار خوانده‌ای؟ چرا کاری مرتبط با آن نمی‌کنی؟

گفت: محمدرضا. علاقمند به ریاضی و آمار بودم. به این رشته رفتم. بعدها یک بار در یک جا یک نفر مسخره‌ام کرد و گفت: تو اگر ریاضی و آمار را خوب می‌فهمیدی، تست‌ها را بهتر می‌زدی و مجبور نمی‌شدی در کنکور آمار را به عنوان رشته‌ات انتخاب کنی. به یک رشته‌ی آبرومند می‌رفتی. از آن روز تصمیم گرفتم که در لباس یک مهندس زندگی کنم!

بعد از کلی نق و دعوا (از آن کارهایی که قدیم با حوصله انجام می‌دادم و امروز حوصله‌اش را ندارم) حاضر شد تحلیل گری بورس را آغاز کند و وارد محیط دیگری بشود که دیگر او را مهندس صدا نمی‌زنند. خوشحالم که چنان زندگی و ثروتی دارد که این روزها، گوشی را روی من به سختی و با منت برمی‌دارد!

یک بار در پایان یک سمینار دانشجویی، یک نفر از من پرسید: محمدرضا خودت را موفق می‌دونی؟

گفتم: کاملاً. گفت: چرا؟ گفتم: به تو ربطی داره؟

اول کمی بچه‌ها ناراحت شدند. احساس کردم جمع عصبی شد. انتظار این برخورد رو نداشت.

بعد برای او توضیح دادم که: تو پرسیدی که «خودت را موفق می‌دانی؟» و من هم گفتم که «خودم را موفق می‌دانم». من می‌توانم خودم را مستقل از نظر تو، موفق یا شکست خورده بدانم. اما وقتی می‌گویی چرا؟ یعنی اینکه من باید بر اساس استانداردهای تو موفق یا شکست خورده باشم. یا لااقل استانداردها و معیارهایی را که برای موفقیت و شکست می‌دانم و قبول دارم به تو بگویم و در انتظار بنشینم که تو آنها را قابل قبول می‌دانی یا نه.

فضا کمی آرام‌تر شد و بعد توانستم توضیح بدهم که بچه‌ها! هرگز اجازه ندهید که هیچ کس از شما برای احساس موفق بودن یا ناموفق بودن دلیل بخواهد. هرگز اجازه ندهید که کسی برای احساس رضایت یا احساس نارضایتی از شما دلیل بخواهد. هرگز اجازه ندهید که مثل این مصاحبه‌های احمقانه‌ی تلویزیونی، از شما بپرسند که انگیزه‌تان از انجام فلان کار یا فلان تصمیم چه بوده است!

امروز در مرور کوتاهی به زندگی دوستان و اطرافیانم، بخش قابل توجهی را می‌بینم که ناراضی هستند. یا لااقل راضی و باانگیزه نیستند. نه در کار و نه در زندگی. هم خودشان می‌گویند و هم از چهره‌شان و رفتارشان می‌شود خواند و فهمید.

بخشی از آنها، کسانی هستند که جامعه آنها را موفق‌ترین و خوشبخت ترین می‌داند. اما خودشان راضی نیستند. دلیلش هم واضح است. آنها برای رسیدن به مترها و معیارهایی که جامعه مناسب می‌دانست تلاش کرده‌اند و چون مستعد و تلاشگر بوده‌اند، به آن معیارها هم دست یافته‌اند. اما الان حالشان خوب نیست و می‌بینند آنچه می‌خواستند این نبوده است.

بخش دیگری از دوستانم، کسانی هستند که هم خودشان و هم جامعه آنها را شکست خورده و ناموفق می‌داند. آیا اینها مستعد نبوده‌اند؟ آیا بی انگیزه بوده‌اند؟ آیا کم تلاش کرده‌اند؟ پای حرفشان که می‌نشینی می‌بینی که در زمینه دیگری استعداد داشته‌اند. اما به سراغ پرورش استعدادهایی رفته‌اند که جامعه آنها را برترمی‌داند (مثلاً جامعه استعداد ریاضی را بالاتر از استعداد نگارش می‌داند و استعداد کلامی را بالاتر از استعداد حرکات موزون).

آنها امروز با معیارهای خودشان و با معیارهای جامعه، شکست خورده‌اند. به دلیل اینکه یک روز در گذشته تصمیم گرفتند و انتخاب کردند که با معیارهای جامعه پیروز شوند.

بله. می‌دانم. مخالفت کردن با نظر مردم سخت است. آنها که زندگی شخصی من را می‌دانند مطلع هستند که چند بار بر خلاف نظر مردم تصمیم گرفته‌ام. چه در زندگی شغلی و چه زندگی عاطفی و چه زندگی اجتماعی. بنابراین درد این کار را می‌دانم. سختی‌اش را به خوبی می‌دانم. اما سوال اینجاست. بهتر است مدتی کوتاه، این سختی را تحمل کنیم و پس از بیرون آمدن از آن چاه (که در قسمت دوم گفتم) یک عمر با افتخار و سربلند زندگی کنیم؟ یا از هراس دیدن نیشخند مردم، دل به آرزوها و معیارهای آنها بسپاریم و پس از آنکه در دنیای بیرونی (یا درون وجودمان) شکست خوردیم، تازیانه‌های سنگین‌تر همان مردم را تحمل کنیم؟

پی نوشت: قسمت سوم را یک پرانتز داخل بحث درنظر بگیرید. از قسمت بعدی به روند عادی بحث برمی‌گردیم.

ساده‌زیستی

زمینه‌های ساده‌زیستی ... (از سایت .montazer.ir)  + تکمیل مطلب از واحد

نهادینه شدن ساده‌زیستی در جامعه به عنوان یکی از ارزش‌های اخلاقی، نیاز به فراهم شدن بستر و زمینه مناسب دارد که مهم‌ترین آنها عبارتند از:
۱. ساده‌زیستی مسئولان جامعه: یکی از عواملی که در ساده‌زیستی مردم مؤثّر است، بی‌پیرایه بودن زندگی رهبران و کارگزاران و الگو‌های جامعه است. مدل برداری از زندگی کسانی که نقش هدایت و راهنمایی را بر دوش دارند و الگوگیری از آنان، موضوعی است که در آموزه‌های دینی و روان‌شناسی، مورد توجّه قرار گرفته است. از امام علی(ع) نقل شده است که فرمودند:
«مردم به حاکمان خود شبیه‌ترند تا به پدرانشان.»
آن حضرت با مطرح کردن روش زندگی پیامبر(ص) به عنوان برجسته‌ترین الگوی تربیتی، مردم را به ساده زیستی دعوت کرده و فرمودند:
«برای تو کافی است که راه و رسم زندگی پیامبر اسلام(ص) را الگو قرار دهی.»۱
آن حضرت در جایی دیگر، زندگی خود را که نمونه عالی بی‌رغبتی به دنیا و ساده زیستی است، به عنوان الگو معرفی می‌کنند و می‌فرمایند:
«بدانید که هر پیروی را امامی است که او را الگوی خود می‌شناسد و از نور دانشش روشنی می‌گیرد. بدانید که امام شما از دنیای خود به دو پاره تن پوش و از خوردنی‌هایش به دو قرص نان بسنده کرده است.»۲
۲. دنیاشناسی: ساده‌زیستی، با نحوه نگرش انسان به دنیا ارتباطی مستقیم دارد. کسی که دنیا را همه چیز و منتهای آمال و آرزوهای خود می‌پندارد، نمی‌تواند ساده زیست باشد. در جهت اصلاح همین نگرش است که امام علی(ع) می‌فرمایند: «از فرزندان آخرت باشید؛ نه از فرزندان دنیا.»۳
۳. خودشناسی: یکی از روش‌هایی که در تقویت ارزش‌های اخلاقی، به ویژه ساده زیستی مؤثّر است، توجّه دادن انسان به منزلت خویش است. کسی که بداند دنیا ابزاری بیش نیست، هرگز خود را به دنیای پست و زودگذر نمی‌فروشد و اسیر مظاهر دنیوی نمی‌شود.
۴. فرهنگ‌سازی: فطرت انسان‌ها به سمت و سوی خوبی‌ها گرایش دارد. پس مهم آن است که ساده زیستی به عنوان یک ارزش معرفی گردد. دستگاه‌های تبلیغاتی، به ویژه صدا و سیما با ساخت برنامه‌های گوناگون، می‌توانند ساده زیستی را در جامعه به عنوان یک فرهنگ ترویج کنند و مردم را به تهاجم فرهنگی دشمن که در جهت دگرگونی ارزش‌ها قدم بر می‌دارد، متوجّه سازند.

••• آثار ساده‌زیستی
ساده‌زیستی، آثار فراوانی دارد که مهم‌ترین آنها عبارتند از:

 

۱. آسودگی
همه اضطراب‌ها و نگرانی‌ها از دنیا و مظاهر آن است که با ساده‌زیستی، می‌توان آنها را برطرف کرد و به آسودگی دست یافت. امام علی(ع) می‌فرمایند:
«الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَب‏ ِ وَ مَطِیَّةُ التَّعَبِ؛۴
شیفتگی دنیا، کلید دشواری و مرکب گرفتاری است.»
امام صادق(ع) نیز می‌فرمایند: «شیفتگی در دنیا، مایه غم و اندوه است و زهد در دنیا، آسایش جسم و جان را در پی دارد.»۵
ممکن است تصوّر شود که ساده زیستی، ملتزم نوعی ریاضت و به زحمت انداختن جسم است؛ در حالی که چنین نیست. راحتی و آسایش روحی در زندگی، آسان و ساده به دست می‌آید. امام علی(ع) گنجی را بی‌نیاز کننده‌تر از قناعت و مالی را بابرکت‌تر از بسنده کردن به روزی روزانه نمی‌دانند.۶
زندگی پرهزینه و تجمّلی است که خاطر انسان را به خود مشغول می‌کند؛ زیرا لازمه این زندگی، درآمد بالاست که تحصّل آن، سعی خستگی‌ناپذیر می‌خواهد و همین تلاش بی‌وقفه، استراحت و لذّت‌بردن از زندگی را از انسان سلب می‌کند.
از طرفی، خواسته‌های انسان، نامحدود و تمام ناشدنی است. از این رو، در هیچ مرحله‌ای از زندگی، رضایت کامل حاصل نمی‌شود. عدم رضایت از زندگی و قید و بندی که با تجمّل و تشریفات پدید آمده، آسودگی را از انسان سلب می‌کند. از این جهت، بعضی برای رهایی از تجمّلات، به هیپی‌گری رو می‌آورند.

۲. موفّقیت در زندگی
یکی از آثار ساده زیستی، کامیابی و توفیق در زندگی است. این سخن نیاز به استدلال ندارد. تجربه نشان داده است که بیشتر مخترعان، مکتشفان و نخبگان جامعه که به بشر خدمت کرده‌اند، از قشر محروم یا متوسّط بوده‌اند.

۳. سرمایه‌گذاری
ساده‌زیستی، یک نوع سرمایه‌گذاری است. با توجّه به زندگی محدود و نیازهای گوناگون بشر، باید انسان برای نیازهای ماندگار خود، سرمایه‌گذاری کند. در سیر الی الله که هدف نهایی، خلقت انسان است، بهترین زاد و توشه، سبکبالی است؛ زیرا هرچه آدمی، خود را وابسته کند، از طیّ طریق باز می‌ماند. امام علی(ع) می‌فرمایند:
«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا؛۷
سبک‌بار شوید تا زودتر برسید.»
شخصی که خود را در این جهان پهناور چون مسافری می‌بیند که سفری طولانی در پیش دارد، سعی می‌کند زندگی ساده و بی‌آلایشی داشته باشد تا از آن هدف باز نماند. او می‌داند برای پیمودن راه درازی که در پیش دارد، باید امکانات و سرمایه لازم را فراهم کند و عاقلانه‌تر آن است که چیزی را برگزیند که کم‌وزن‌تر و پرارج‌تر باشد و این کاری است که هر انسان عاقل و دوراندیشی انجام می‌دهد.

تکمیل مطلب از واحد: از جمله سرمایه گذاریهایی که با ساده زیستی امکان تحقق پیدا می کند و مهمترین سرمایه گذاری واقعی یک انسان در طول حیاتش است؛ «سرمایه گذاری بر خود و وجود خود» است. همانطور که گفتند هدف انسان سیر الی الله است و تنها از این جهان خواهد رفت و در پیشگاه خداوند حاضر خواهد شد، آن گاه هیچ داشته ای جز داشته های وجودی همراه انسان نیست، او به شکل آنچه "شده است" خواهد بود، پس مهمترین سرمایه گذاریش باید بر خود و برای تبدیل خود به یک وجود تعالی یافته و قابل قبول خداوند باشد. از جمله داشته های مهم وجودی انسان، هم در طول زندگیش و هم پس از زندگی دنیایی، "عقل" است. با آن در طول زندگیش صلاح خود را شناخته و دنبال می کند و وجود خود را تعالی می دهد. ساده زیستی امکان تعالی عقلی را به انسان می دهد و البته شرط کافی نیست؛ باید با کار فکری و جستجوی معانی و درخواست هدایت خداوندی به مجهز شدن و توانا شدن عقل خود همت کند. ساده زیستی فرصتها و انرژیها و ذهن را برای پرداختن به این امور آزاد می کند. بسیار کسان را می بینیم که داشته های مادی بسیاری دارند ولی به دلیل صرف وقت و انرژی و تمرکز ذهنی خود در کسب آن داشته ها و یا خوب خوردن و ... نتوانسته اند به تعالی عقلی خود بپردازند و دارای عقول ناقص و بلاهتهای بسیارند. ساده زیستی هم یک نشان از این تشخیص و هم یک شرط لازم برای ادامه این تکامل وجودی است.

۴. قدرت
امام علی(ع) راز قدرتمندی، تصمیم و اراده رسولان خدا را در ساده زیستی و بی‌پیرایگی آنان می‌دانند و می‌فرمایند:
«وَ لَکِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَى الْأَعْیُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنًى وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًى؛۸
لکن خدای سبحان، فرستادگان خود را در اراده و تصمیم‌هایشان نیرومند و توانا گردانید و در حالاتشان که به چشم دیگران می‌آید، ضعیف و ناتوان قرارشان داد؛ با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را از بی‌نیازی پر می‌کرد و با تنگ دستی و فقری که چشم‌ها و گوش‌ها را از رنج پر می‌نمود.»

حضرت موسی(ع) در سایه همین ساده زیستی به این قدرت روحی دست یافت که با آن لباس پشمی و عصای چوبی، در مقابل فرعونی می‌ایستد که ادّعای خدایی دارد و با صلابت با او سخن می‌گوید. امام علی(ع) می‌فرمایند: «موسی با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند؛ در حالی‌که لباس‌های پشمین بر تن داشتند و در دست هر کدام عصایی بود. با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان پروردگار شوی، حکومت تو باقی می‌ماند و عزّت و قدرتت دوام می‌یابد.»۹

۵. آزادگی
نیاز و وابستگی به دنیا، انسان را برده و مطیع خود می‌سازد؛ زیرا قید و بند‌ها و تعلّقات مادی و تجمّل‌گرایی، آزادی عمل را می‌گیرد. امام علی(ع)می فرمایند:
«الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ إِلَى دَارِ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا؛۱۰
دنیا گذرگاه است؛ نه ایستگاه. مردم در این دنیا دو دسته‌اند: برخی خود را می‌فروشند و برده دنیا می‌شوند و خود را تباه می‌سازند و برخی خویشتن را می‌خرند و آن را آزاد می‌کنند.»
استاد مطهری(ره) دلبستگی نداشتن به دنیا را شرط لازم برای آزادی می‌داند؛ امّا می‌گوید: این شرط کافی نیست. عادت به حدّاقل برداشت از نعمت‌ها و پرهیز از عادت به برداشت زیاد، شرط دیگر آزادگی است.۱۱

 

مانع ساده زیستی
آنچه با روحیه ساده زیستی سازگاری ندارد و مانع تحقّق آن می‌شود، تجمّل‌گرایی است. فرهنگ رفاه‌زدگی و تجمّل‌گرایی، پیامدهای مخرّب و نگران کننده‌ای دارد که به برخی از آنها می‌پردازیم.

••• آثار تجمّل‌گرایی
۱. گسترش فساد: با گرایش به زندگی تجمّلی، هزینه‌های مصرف بالا می‌رود و طبیعی است که راه‌های مشروع، کفایت نمی‌کند؛ بنابراین مردم برای دست یابی به خواسته‌های روزافزون خود، از شیوه‌های نامشروع مانند چاپلوسی، رانت خواری، ربا و... بهره می‌جویند.
پیامبر اکرم(ص) در گفت‌وگو با ابوذر از این نوع گرایش، ابراز نگرانی کرده و می‌فرمایند: «به زودی مردمی از امّت من خواهند بود که در دامن نعمت‌ها تولّد می‌یابند. همّتشان غذاها و نوشیدنی‌های گوناگون و رنگارنگ است و مورد ستایش نیز قرار می‌گیرند. ایشان بدترین افراد امّت من هستند.»۱۲
ابن خلدون، متفکّر و جامعه‌شناس مسلمان، تجمّل و رفاه‌زدگی را دشمن شهرنشینی می‌داند و می‌گوید: تجمّل‌خواهی و ناز پروردگی برای مردم، تباهی‌آور است. چه در نهاد آدمی، انواع بدی‌ها و فرومایگی‌ها و عادات زشت، پدید می‌آورد و خصال نیکی را که نشانه و راهنمای کشورداری است، از میان می‌برد و انسان را به خصال مناقض نیکی متّصف می‌کند.۱۳
۲. سقوط و نابودی: «قرآن کریم»، خوش‌گذرانی را عامل سقوط می‌شمارد و می‌فرماید:
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعیشَتَها؛۱۴
چه بسیار قریه‌ها را از میان بردیم که از زندگی خود گرفتار سرمستی بودند!»
در آیه‌ای دیگر، خداوند متعال اتراف و ترفه را باعث سقوط و نابودی شمرده است:
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیرا؛۱۵
و چون اراده کردیم که جمعیت و دیاری را نابود کنیم، توانگران خوش‌گذران را وادار به فساد می‌کنیم و وقتی به فسق پرداختند، سزاوار عذاب می‌شوند. آنگاه آنجا را زیر و زبر می‌کنیم و نابودشان می‌سازیم.»
این آیه به یکی از سنّت‌های قطعی پروردگار درباره هلاکت مردم و ارتباط آن با رفاه‌زدگان و تجمّل‌گرایان اشاره دارد.
همیشه اشراف و مرفّهان بی‌درد، نخستین کسانی بوده‌اند که با پیامبران و منادیان عدالت، مخالفت کرده‌اند. قرآن مجید می‌فرماید:
«وَ ما أَرْسَلْنا فی‏ قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُون‏؛۱۶
ما به هیچ جمعیت و دیاری پیامبری [انذار کننده ای] نفرستادیم؛ مگر آنکه اشراف و خوش‌گذرانان آن جامعه گفتند: ما به آنچه شما مأمور شده‌اید، کافریم.»
۳. انحطاط اخلاقی: امام علی(ع) از رفاه زدگی به سکر نعمت، یعنی مستی ناشی از تجمّل و رفاه یاد می‌کنند که متأسّفانه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، امّت اسلامی به آن مبتلا شد. آن حضرت می‌فرمایند:
«ثُمَّ إِنَّکُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلَایَا قَدِ اقْتَرَبَتْ فَاتَّقُوا سَکَرَاتِ النِّعْمَةِ وَ احْذَرُوا بَوَائِق‏؛۱۷
شما مردم عرب، هدف مصائبی هستید که نزدیک است. همانا از مستی‌های نعمت بترسید و از بلای انتقام بهراسید.»
در این شرایط است که امام(ع) می‌فرمایند: «در زمانی هستید که خیر، همواره واپس می‌رود و شر به پیش می‌آید و شیطان، هر لحظه بیشتر به شما طمع می‌بندد. آیا جز این است که یا نیازمندی می‌بینی که با فقر خود دست و پنجه نرم می‌کند یا توانگری کافر نعمت یا کسی که امساک حقّ خدا را وسیله ثروت اندوزی قرار داده است یا سرکشی که گوشش به اندرز بدهکار نیست. کجایند نیکان و شایستگان شما؟ کجایند آزادمردان و جوان‌مردان شما؟ کجایند پارسایان شما در کار وکسب؟»۱۸
۴. اسراف: بسیاری از مخارج و مصارف، بر اساس میل‌ها و نیازهای واقعی صورت نمی‌گیرد. یکی از نتایج دوری از ساده زیستی و تجمّل‌گرایی، ابتلا به اسراف و زیاده‌روی است و دلیلش عادات ناپسند، چشم و هم‌چشمی‌ها و تقلید کورکورانه از فرهنگ بیگانه و... می‌باشد. و این همان چیزی است که اسلام، آن را حرام کرده است. قرآن مجید می‌فرماید: «بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد.»۱۹ و در جای دیگر، اسراف‌کاران را از اصحاب آتش دانسته است.۲۰
بدیهی است که با ساده زیستی و قناعت می‌توان از اسراف و ریخت و پاش‌های بیهوده و خرج‌های اضافی جلوگیری کرد و نیازمندان را از فقر و نداری نجات داد. اسراف علاوه بر ضربه زدن به نظام اقتصادی جامعه، خسارت بزرگ معنوی محسوب می‌شود. رسول اکرم(ص) می‌فرمایند: «آنکه بخورد و بپوشد و سوار شود، از روی لذّت و اشتهای نفسانی، خداوند بر او نظر نمی‌افکند تا جان دهد یا ترک نماید.»۲۱
۵. کم‌رنگ شدن ارزش‌ها و سنّت‌ها: یکی از آثار تجمّل‌گرایی در جامعه، متروک شدن سنّت‌های الهی و آداب اسلامی است. وجود تشریفات زائد و رسوم و آداب گوناگون باعث شده است ازدواج که سنّت پیامبر اعظم(ص) است و موجب آرامش خانواده و سلامت روح و روان افراد و عفّت عمومی در جامعه می‌شود، به تأخیر افتد و جوانان عزیز، نتوانند در وقت مناسب تشکیل خانواده دهند؛ در حالی که با حذف تشریفات و رو آوردن به ساده زیستی که اسلام به ویژه در امر مهمّ ازدواج، خواهان آن است، می‌توان اسباب ازدواج بسیاری از جوانان را فراهم کرد.
نمونه دیگر از آثار تجمّل‌گرایی، کم‌رنگ شدن روابط عاطفی، دید و بازدید و صله رحم و اکتفا به ارتباط از راه دور و روابط سرد و خاموش از طریق تلفن، نامه یا اینترنت و... می‌باشد. بدیهی است علاوه بر مشغله‌های روزمرّه، مهم‌ترین عامل این اثر را باید در تجمّل‌گرایی و به تکلّف افتادن خانواده‌ها جست‌وجو کرد.


پی‌نوشت‌ها:
۱. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۶۰.
۲. همان، نامه ۴۵.
۳. همان، خطبه ۴۲.
۴. همان، قصار ۳۷۱.
۵. «بحارالأنوار»، ج۷۸، ص۲۴۰.
۶. «نهج البلاغه»، قصار ۳۷۱.
۷. «نهج البلاغه»، خطبه ۲۱.
۸. همان، خطبه ۱۹۲.
۹. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۹۲.
۱۰. «نهج البلاغه» صبحی صالح، ص۴۹۳.
۱۱. «سیری در نهج البلاغه»، ص۲۳۴.
۱۲. «الحیاه»، ج۳، ص۲۸۸.
۱۳. «مقدمه ابن خلدون»، ج ۱، ص۳۲۰.
۱۴. سوره قصص، آیه ۵۸.
۱۵. سوره اسراء، آیه ۱۶.
۱۶. سوره سبأ، آیه ۳۴.
۱۷. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۵۱.
۱۸. همان، خطبه ۱۲۹.
۱۹. سوره انعام، آیه ۱۴۱.
۲۰. سوره غافر، آیه ۴۳.
۲۱. «الحیاه»، ج۴، ص۲۰۵.
منبع: معارف اسلامی
http: //rasekhoon.‎ net/article/show/127908/ساده‌زیستی/


مرتبط:

- گلیم موسی و هارون به از مال و زر قارون

- وظیفه اصلی علما دعوت به عقل و درایت است

- شرط دوستی خدا، تبعیت و زهد در دنیاست



7740764515