گروه اندیشه - رجانیوز: رهبر انقلاب اسلامی در دیدار سال ۹۸ با دانشجویان، مفهوم جدیدی با عنوان «حلقههای میانی» را طرح کردند و برای حلقههای میانی وظایفی از قبیل: تشکیل کارگروههای فرهنگی، گروههای فعالیت سیاسی، تشکیل کرسیهای آزاداندیشی، گروههای نهضتی در خصوص مسائل جهانی، گروههای علمی، فعالیتهای اطلاعاتی مردمی و کارهای اجتماعی برشمردند و تاکید کردند: «همه این کارها باید به وسیله جوانها برنامهریزی بشود. البتّه همه اینها هم بایستی با الهامگیری از آن جهتگیری کلّی که عرض کردم یعنی در جهتِ رسیدن به جامعه اسلامی و تمدّن اسلامی است. در همه این کارها، آن برنامهریزان، آن مراکز برنامهریزی و هدایت -که گفتیم حلقههای میانی باید آن را انجام بدهند- باید به آن جهتگیری توجّه داشته باشند». پایگاه «حلقههای میانی» برای بسط و تبیین مفهوم حلقههای میانی به سراغ وحید جلیلی، مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی رفته و به تحلیل این بیانات و بررسی ابعاد، فرصتها و چالشهای پیش روی «حلقههای میانی» پرداخته است. متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
بهعنوان مقدمه، لطفاً دیدگاهتان را در خصوص طرح مفهومی به نام «حلقههای میانی» توسط رهبر انقلاب بفرمایید.
هر
حرکت اجرایی و اقدام میدانی، بایستی ناظر به مبانی معرفتی مشخصی باشد؛
همانطور که آقا در بیانیه گام دوم تاکید کردند، برای نیروهای انقلابی
«چرایی» حرکتها خیلی مهم است. در واقع یکی از مهمترین ویژگیهای نیروی
انقلابی – که حرکت او را از حرکتهای دیگر در دنیا متمایز میکند- این است
که چرایی یا مبانی معرفتی و علل غایی برایش مهم است. در این راستا اولین و
مهمترین نکته که باید به آن توجه کنیم این است که هیچکس از دایره خطاب
برنامه دین خارج نیست؛ اگر قرآن میگوید: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ» و
یا میفرماید «حَریصٌ عَلَیکُم» به این خاطر است که پیغمبر حاضر بودند جان
بدهند اما یک نفر هم از دایره خطاب ایشان بیرون نماند و حرص میزدند برای
اینکه همه بشریت پای کار آرمانهای الهی توحیدی باشند.
امیرالمؤمنین
در خطبه ۲۱۶ نهجالبلاغه بیانی دارند به این مضمون که تحقق عبادت شایسته
خدا در روی زمین، صرفاً به وسیله اولیای خدا وسلسله انبیا و ائمه ممکن
نیست؛ بلکه اگر میخواهیم خدا در طرازی که حق اوست در جهان پرستش شود، باید
همه آحاد مردم به این کاروان وارد شوند. حضرت میفرمایند: «وَ لَیْسَ
امْرُؤٌ -وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی
الدِّینِ فَضِیلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ
مِنْ حَقِّهِ؛ وَ لَا امْرُؤٌ -وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ
اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ- بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ
عَلَیْهِ» یعنی هیچ کس – هر چند جایگاه او بزرگ و ارزش او در دین بالا
باشد- بىنیاز نیست که او را در انجام حق یارى رسانند و هیچ کس گرچه مردم
او را خوار شمارند و در دیدهها بىارزش باشد، کوچکتر از آن نیست که کسى
را در انجام حق یارى کند، یا دیگرى به یارى او برخیزد.
بنابراین
وقتی صحبت از «حلقههای میانی» میکنیم قاعدتاً هدف ما، ایجاد بستری در
جامعه است که مفاهیم و معارف و آرمانهای دینی و عمل صالح را به صورت
«حداکثری» در جامعه گسترش دهد. بعضی فکر میکنند حلقه میانی صرفاً برای کمک
به ولیفقیه، نظام یا دستگاههاست- البته این هم هست- ولی به نظر میآید
رسالت اصلی حلقههای میانی «دعوت» است؛ در واقع حلقههای میانی، حلقههای
دعوت هستند؛ حلقههای فراخوان موثر قاعده جامعه و جمهور مردم به مسیر
مبارزه و مقاومت و سازندگی هستند.
شما مفهوم حلقههای میانی را چگونه تعریف میکنید؟
من
فکر میکنم حلقههای میانی یک مفهوم نسبی است. اینطور نیست که حلقههایی
در سطح بالا باشند و حلقههایی در سطح میانی. اگر مفهوم حلقههای میانی را
بخواهیم درست بفهمیم بایستی به تعبیری که آقا اخیراً تحت عنوان «زنجیره
تواصی» به کاربردند دقت کنیم؛ تواصی یک تعامل دوطرفه است به این معنی که
هیچ انسان مسلمانی حق ندارد صرفاً گوش باشد یا صرفاً زبان. بلکه اگر
میخواهد در مسیر تکامل باشد بایستی از یک طرف گوش و از یک طرف زبان باشد.
وقتی در گروههای بالاتر از سطح معرفتی خود هست، بایستی بشنود و سطح معرفتی
خود را ارتقا دهد و وقتی در گروههای پایینتر از سطح خود است، بایستی
آنچه را میداند، به آنها هم تعلیم دهد. پس هر فردی دو نقش در حلقه میانی
خود دارد، زمانی تعلیمدهنده است و زمانی یادگیرنده. خداوند در قرآن
میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ
وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» یعنی این
تفاوتهای ظاهری که در شما ایجاد کردیم هدفی دارد، حکمتی دارد و آن این است
که هر کدام از شما به تبعِ نژاد، ژنتیک، موقعیت جغرافیایی، تجربه تاریخی
و… مزیتی نسبت به دیگری پیدا میکنید و بایستی در مسیر معرفتافزایی با هم
دیگر «همافزایی کنید» – لتعارفوا – با همافزایی میتوانید به معرفتهای
بالا و بالاتر دست پیدا کنید و متعالی شوید. اگر این مبنا را بپذیریم،
آنگاه هدف اصلی حلقه میانی باید گسترش و ارتقای همافزایی اجتماعی باشد؛ به
این صورت که ظرفیتها و نیازها را شناسایی و این دو را به یکدیگر متصل
میکند. اینطور هم نیست که یک عده فقط ظرفیت داشته باشند، یک عده فقط نیاز
داشته باشند. باز قرآن در این رابطه میفرماید: « فضل الله بعضکم علی بعض»
این را مفسرین گفتهاند منظور این نیست که یک عده، برای همیشه و در همه
ساحات بر دیگران برتری یافتند؛ بلکه به این معناست که ما شما را محتاج
یکدیگر قرار دادیم. حضرت آقا در تعبیر زیبایی در«طرح کلی اندیشه اسلامی در
قرآن» این را «ولایت افقی» نامیدهاند؛ «المُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ
بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَیَنهَونَ عَنِ
المُنکَرِ». بنابراین کار اصلی حلقههای میانی این است که ارتباطات اجتماعی
و همافزایی اجتماعی در جامعه را به اوج برسانند.
متاسفانه در خصوص مبانی این مباحث خیلی کم کار شده است؛ قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» (خداوند دوست دارد کسانی را که چونان زنجیره به هم پیوسته و بنایی آهنین در راه او جهاد میکنند). امیرالمؤمنین در خطبه ۳۴ نهجالبلاغه میفرماید: «غُلِبَ والله المتخاذلون»؛ یعنی شماها هر چقدر هم قوی باشید، اما فردی و تنهایی و جدا از هم عمل کنید، به قسم جلاله منِ امیرالمؤمنین شکست خواهید خورد! حتی اگر رهبرتان علی ابن ابیطالب باشد! تا وقتی همافزایی نکنید پیروزی حاصل نخواهد شد.
بنابراین
رسالت اصلی حلقههای میانی، فعالسازی ظرفیتهای اجتماعی است. یک حلقه
میانی بایستی رصد کند و هر جا که ظرفیت همافزایی فعال نشدهای وجود دارد،
به سراغش برود و برایش طراحی کند تا به شکوفایی برسد. این ظرفیت میتواند
مادی، معنوی یا معرفتی باشد.
به عنوان مثال اردوهای جهادی یکی از نمونههای فعال شده همافزایی اجتماعی است. بچهها در اردوها چه میکنند، یک روستای محروم را پیدا میکنند، از طرفی میبینند در دانشگاه، دانشجویان وقت خالی زیادی دارند – به ویژه در تابستان و ایام نوروز – آن نیاز را به این ظرفیت متصل میکنند. بعد میروند سراغ پولهای ریز و درشت دست مردم و خیرین، آنها را هم پای کار میآورند… این میشود حلقه میانی.
رهبر
انقلاب فرمودند کار حلقههای میانی را دولت و دستگاههای دولتی نمیتوانند
انجام دهند؛ به نظر شما آقا این را از باب ناامیدی از نقشآفرینی
دستگاههای رسمی در این حوزه فرمودند یا اینکه اساساً رسالت حلقههای
میانی، طرحی ویژه و استثنایی است؟
مطمئناً دستگاههای دولتی و
حاکمیتی برای بسترسازی حضور گسترده مردم در عرصه آرمانهای انقلاب اسلامی
وظایف مشخصی دارند. به عنوان مثال در آخرین حکمی که آقا برای اعضای شورای
عالی انقلاب فرهنگی صادر کردند، مفصلاً تبیین شده است که وظیفه شما – به
مثابه یک نهاد حاکمیتی- آمادهسازی زمینه برای حضور مردم است. پس قطعاً
حکومت وظایفی دارد و متاسفانه بسیاری از این وظایف را یا تعطیل کرده یا
ضعیف ظاهر شده است.
در هر صورت حتی اگر دستگاههای حکومتی به وظایف خود، به نحو احسن هم عمل کنند باز کفایت نمیکند. چه اینکه طبق مبانی معرفتی انقلاب، ظرفیت حضور مردم در صحنه، آنقدر گسترده و بزرگ است که هر چقدر تلاش بشود، بازهم جا دارد. مطابق مبانی دینی ما هر آدمی، به تنهایی یک عالَم است: «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر» اگر زمینه مناسب فراهم بشود هر انسانی در فضای انقلاب اسلامی میتواند به اوج شکوفایی برسد و عالَم درونش را بیابد. از این نمونهها در انقلاب بسیار داریم؛ یک بچه چوپان در روستایی دورافتاده که به معنای واقعی کلمه محروم و مستضعف است آنچنان رشد میکند که رأس طواغیت جهان، شخصاً دستور ترور او را میدهد؛ حاج قاسم سلیمانی و دهها و صدها نمونه مشابه حاج قاسم در انقلاب داریم؛ از احمد متوسلیانها تا محسن حججیها و احمدی روشنها. اساساً انقلاب اسلامی و نظام دینی برای رشد تکتک آدمها و به فعلیت رساندن ظرفیتهای عظیم آنهاست. بنابراین اینکه آقا فرمودند کار حلقههای میانی را نه رهبر میتواند انجام دهد و نه دولت، به نظرم بیشتر به مبانی فکری و نظام معرفتی انقلاب اسلامی برمیگردد. از این جهت که برای شکوفایی ظرفیتهای تکتک مردم، محتاج فعالیتهای بسیار گستردهای هستیم تا این ظرفیتها در همافزایی با یکدیگر، جامعه را به رشدی در طراز جامعه اسلامی برساند.
نسبت حلقههای میانی و چالشها و مسائل کلان نظام را چگونه تبیین میکنید؟
در
این خصوص یک نکته اساسی وجود دارد و آن تعریف «طرح مسئله» است. این بحث را
من قبلاً هم بارها مطرح کردهام که « طرح مسئله» یعنی ترکیبی از معلومات و
مجهولات، به شکلی که با کمک معلومات، بتوان مجهولات را بهدست آورد.
حلقههای میانی بایستی در جامعه اقدام به طرح مسئله کنند. بعضی طرح
آسیبها، محرومیتها، ناهنجاریها و مشکلات را با طرح مسئله یکی گرفتند در
حالی که این کار، فقط طرح مجهولات است که اگر ضلع دیگرش دیده نشود به القای
بنبست میانجامد. حلقههای میانی بایستی با طرح معلومات و داشتهها و به
میدان آوردن آنها برای رفع کاستیها و نواقص تلاش کنند. حضرت آقا اخیراً
تعبیر جالبی به کار بردند و گفتند عدهای میخواهند با نداشتههای انقلاب،
داشتهها را از بین ببرند! در حالی که راه منطقی این است که با داشتهها،
نداشتهها را بهدست آورید.
من اگر
بخواهم کلیدواژهای برای این کارکرد حلقههای میانی به کار ببرم، آن
کلیدواژه «اِعداد استطاعتها»است. کار حلقههای میانی، اِعداد است: «
وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم» آماده کردن ظرفیتهاست؛ شناسایی و شکوفا
کردن ظرفیتها و به فعلیت درآوردن آنهاست و اگر این کار با موفقیت محقق شد
آن وقت آن هدف اصلی که گسترش و ارتقای همافزایی اجتماعی در جامعه است، به
اوج خود نزدیک خواهد شد.
به نظر شما دلایلی که در این مقطع از انقلاب، حضرت آقا تاکید ویژهای درباره عرصههای اجتماعی دارند، چیست؟
به
نظرم در مقاطعی نگاه فعالان جبهه انقلاب – به معنای عام – خیلی سیاستزده
شد؛ به این معنی که فکر کردیم صرفاً با بردن انتخاباتها، اهداف انقلاب
محقق خواهد شد، یا با شکست در انتخاباتها همه چیز از دست خواهد رفت. مثلا
سه دوره مجلس مطلقاً در اختیار جریان اصولگرا بود؛ ۱۲سال فرصت کمی نیست.
ضمن اینکه در مقطعی همزمان شد با دولت اصولگرا. غرض اینکه در دورهای تصور
میشد صرفاً با در اختیار گرفتن نهادهای دولتی و حکومتی میشود اهداف
انقلاب را محقق کرد. من فکر میکنم بخشی از این تفکر- که مردم و حوزه
اجتماعی را بازنشسته میکند – محصول جریان نفوذ در حزبالله است. ما در
دورهای مبانی معرفتی اسلام و انقلاب اسلامی را کنار گذاشتیم یا به آن
کمتوجهی کردیم و نتیجتاً آن سازماندهی اجتماعی که قرآن، نهجالبلاغه و
اهلبیت(ع) به ما پیشنهاد میکنند، کنار گذاشتیم و گفتیم نیازی به
همافزایی اجتماعی، به «لیقوم الناس بالقسط» و به میدان آوردن آحاد مردم
نداریم. این به معنای پشت کردن به معارف انقلاب اسلامی بود. به نظرم بخشی
از این نگرش برآمده از تفکر مارکسیستی است. مارکسیستها معتقد به دیکتاتوری
طبقه پرولتاریا هستند و میگویند همه چیز باید از بالا، آن هم به شیوه
کاملاً دیکتاتوری اصلاح و اعمال شود. متاسفانه الان میبینیم این نگرش در
بسیاری از بچه حزباللهیها ریشه دوانده است؛ یعنی ترجیح میدهند
رهبرانقلاب، «شاه» باشد تا «ولی». دوست دارند آقا، همه چیز را با دستور و
انتصاب، شخصاً درست کند! در حالی که کار ولیفقیه هدایت و راهبری امت و
امامت است.
به همین خاطر مرتباً تاکید میکنیم که مبانی معرفتی انقلاب اسلامی را بایستی تازهگردانی و بازخوانی کنیم و نسبت به آن مراقبه داشته باشیم و اگر در این تازهگردانی مبانی معرفتی، غفلت کردیم، مجدداً تفکر سلطنتی و اشرافی – حتی در ظاهر و قالب حزباللهی، انقلابی و اصولگرایی- برمیگردد و بر اذهان چیره میشود. پس اگر نسبت به مبانی معرفتی اسلام ناب و نقش مردم، وظایف مردم، حقوق مردم و… در آن بیتوجه باشیم، سازوکارهای همافزایی اجتماعی به جای اینکه از قرآن و سیره گرفته شود از چین و اروپا وارد خواهد شد. اینکه امام فرمودند مراقب اسلام سلطنتی و اسلام التقاطی باشید، واقعاً مسئله امروزِ ما، در مبانی معرفتی است. اسلام سلطنتی یعنی اهداف و آرمانها صرفاً از طریق ابزارهای حکومتی و از «بالا» دنبال شود و اینکه در «جمهور» ملت، چه میزان آمادگی و شوق و حرکت نسبت به آرمانها میتوانید به وجود آورید، محلی از اعراب ندارد. این در حالی است که در سوره حدید آمده است: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» آنچه اولویت دارد اول کار فرهنگی است:«لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ» هدف کار فرهنگی باید فراخوان اجتماع به حضور فعال در صحنه مبارزه باشد: «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» و در مرحله آخر حوزه سیاست و قدرت قرار دارد: «وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» در این آیه میفرماید: ما پیغمبران را میفرستیم و آنها اول کار فرهنگی تبیینی میکنند، روی مبانی معرفتی کار میکنند وقتی این تحکیم شد، زمینه برای خیزش و ایستادگی اجتماعی فراهم میشود، یعنی جمهور مردم به صحنه میآیند «لیقوم الناس بالقسط»، بعد در امتداد این کار، قدرت سیاسی هم محقق میشود. این سرنا را نمیشود از سر گشادش زد!
در
مجموع من فکر میکنم اینکه بچههای انقلابی درگیر سیاستزدگی و تمرکز برای
گرفتن نهادهای قدرت شدند، یکی از دلایلی است که آقا روی مباحث اجتماعی
تاکید ویژهای داشتند؛ هرچند ایشان از قدیم به این حوزه تاکید داشتند و این
حرف، حرف بدیعی نیست. ضمن اینکه جریانهای معارض سرمایهگذاری ویژهای روی
کارهای فرهنگی اجتماعی داشتند. مثلاً در همین ده سال گذشته آمریکا
سرمایهگذاری کلانی در حوزه فرهنگ عمومی در ایران کرد و جواب هم گرفت. یعنی
کار فرهنگی، اجتماعی و رسانهای آنها به همراه غفلتها و کمکاریهایی که
در داخل داشتیم باعث شد جریانی در حوزه سیاست سر کار بیاید، که بالاخره
نسبت به دیگران، برای غرب مطلوبتر بودند.
اگر بخواهیم کمی مصداقی هم بحث کنیم، مصادیق موفق حلقههای میانی را کدام موارد میدانید؟
من
تاکید میکنم حلقه میانی همانند یک پل است؛ ولی متاسفانه امروز پلهای
معلق زیادی در کشور داریم به این معنا که معلوم نیست متصل کننده چه چیزی به
چه چیزی هستند! یک نمونه از این پلهای معلق، «حلقههای صالحین» است. ادعا
این بود که ۲۰۰ هزار حلقه صالحین ایجاد شده است ولی معلوم نبود از این
«پل» قرار است چه چیزی به کجا برده شود. اگر چه خدمات زیادی هم توسط این
حلقهها صورت گرفت اما من درحوزه تخصصی خودم بحث میکنم؛ مثلاً ما از یکسو
بخشی داریم تحت عنوان هنر انقلاب اسلامی و از دیگر سو بدنه اجتماعی داریم
که حلقه صالحین به آن دسترسی دارند. از این ۲۰۰ هزار حلقه، اگر هر کدام ۱۰
نفر را پای کار مصرف و توزیع آثار هنر انقلابی بیاورند، ۲ میلیون نفر با
آثار و عناصر و مراکز هنری انقلاب و… آشنا میشوند و باز هر کدام پلی
میشوند برای معرفی آنها به دیگران؛ ولی این اتفاق نمیافتد! انگار حلقه
صالحین خودش شده است هدف! پل برای پل که معنا ندارد. مثال دیگرش نمازهای
جمعه است. گفته میشود ۸۰۰ نماز جمعه در کشور برگزار میشود؛ خودِ نماز
جمعه یک حلقه میانی است. همانطور که پیغمبر اسلام – که گل سرسبد دو عالم
است – دون شان خود نمیدانست که از شخصی مثل حسان بن ثابت- ضمن اینکه حسان
انسان کاملی نبود و بعد از پیغمبر هم سرنوشت خوبی پیدا نکرد- که در مقطعی
با هنرش در خدمت اسلام بود، حمایت کند و او را تبلیغ و ترویج کند؛ در
تریبونهای نمازجمعه هم بایستی شاهد معرفی ظرفیتها و هنرمندان جبهه انقلاب
اسلامی به مردم باشیم؛ همانطور که پیغمبر واسطه معرفی حسان به مردم بود.
چرا این اتفاق نمیافتد!؟ حلقههای میانی همین نمازهای جمعه، ۷۰هزار مسجد،
۴۳هزار پایگاه بسیج، حلقههای صالحین و امثالهم هستند. بعضی فکر میکنند
حلقه میانی چیز جدیدی است و بایستی یک ساختار و تشکیلات جدیدی بهوجود
آورد؛ نخیر! اگر همینها احیا و تازهگردانی معرفتی بشود خواهیم دید چه
انقلابی به وجود میآورند. من در حوزه کاری خودم می گویم اینها یک پنجاهم
نقشی که میتوانند بعنوان یک حلقه میانی در خصوص معرفی هنر انقلاب اسلامی
به بدنه اجتماعی داشته باشند، انجام ندادند چون اساساً چنین شانی برای خود
قائل نیستند و خودشان هدف شدند!
اگر
بخواهیم شاخصی برای حلقههای میانی ارائه دهیم فکر میکنم آن شاخص این
باشد که یک حلقه میانی چه مقدار از ظرفیتهای بالقوه را توانسته به فعلیت
برساند. مثلاً اردوهای راهیان نور را در نظر بگیرید. این اردوها به مثابه
بستری است که توانست ظرفیتهای مردمی و خودجوش را پای صحنه بیاورد. اینطور
نیست که هزاران اردوی راهیان نور را تماماً دولت و بسیج و سپاه تأمین
کنند، خیلی از این اردوها توسط بچههای مسجدی و فرهنگی به صورت خودجوش
راهاندازی میشد؛ به تعبیر رهبرانقلاب، راهیان نور یک فناوری نوین فرهنگی
ایجاد کرد؛ یعنی سازوکاری ابداع شد که ظرفیتهای مردمی را به صحنه کشید. یک
نفر برنامهریزی اردو میکرد، یکی تولید محتوا، یکی مداحی، یک نفر
خاطرهانگاری میکرد، مستند تهیه میشد و… . حلقه میانی آن مجموعهای است
که میتواند سازوکار شکوفاگر ظرفیتهای مردمی را ایجاد کند و من معتقدم
اینقدر در حوزه اجتماعی و مردمی ظرفیت وجود دارد که اگر دهها و صدها
فناوری نوین فرهنگی دیگری مشابه راهیان نور ایجاد کنیم، باز هم جای کار
وجود دارد؛ این در حالی است که متاسفانه نیروهای جبهه فرهنگی انقلاب، در
مقاطعی به نوعی محافظهکاری رسیدند، یعنی به آنچه داریم اکتفا کردیم.
به عنوان سؤال پایانی، اگر نکتهای در خصوص الزامات ورود به عرصههای اجتماعی و همافزایی اجتماعی دارید، بفرمایید.
به
نظرم مهمترین چیزی که بچههای انقلابی و حزباللهی میتوانند به آن فخر
کنند، «تکلیفگرا» بودن آنهاست. اما قرآن میگوید نمیتوانید تکلیفگرا
باشید مگر اینکه «وُسعشناس» باشید: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا
وسعها». میفرماید تکلیف، فرع بر وسع است. اگر مجموعه وسعتان، ظرفیتها،
دامنه استطاعتها و قابلیتهایتان را شناختید و احصا کردید، آن موقع
میتوانید در انجام تکالیفتان سربلند باشید. ولی اگر در وسعشناسی لنگ
بزنید قطعاً در تکلیفگرایی لنگ خواهید زد.
بنابراین
مهمترین ویژگی انسان تکلیفگرا، وسعشناسی است. بچه حزباللهی باید بتواند
وسع خودش را فهرست کند؛ متاسفانه الان اینطور نیست؛ یعنی میتواند دهها
ساعت راجع به محرومیتها، فسادها، ناکارآمدیها و آسیبها و کمبودها حرف
بزند اما بعضاً نیم ساعت هم نمیتواند وُسعش را فهرست کند. میگویند از
میکل آنژ، سؤال کردند تو چطور این مجسمههای زیبای سنگی را خلق میکنی!؟
پاسخ جالبی داده و گفته این مجسمهها در این توده سنگی که به من میدهند
وجود دارد، من فقط اضافهها را برمیدارم! حضرت امام اولین روزی که وارد
ایران شد، در بهشت زهرا فرمود: ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.
امام در همان لجن سینمای قبل انقلاب – آن زمان سینما خیلی سخیف و کثیف بود
– فرصتها و ظرفیتهایی میدید که بعدها از دلش کارهایی مثل بچههای
آسمان، آژانس شیشهای، بازمانده و دهها و صدها اثر انقلابی دیگر سربرآورد.
من فکر میکنم مهمترین کار بچههای انقلابی «وُسع شناسی» است؛ قدرشناسی
باشد؛ قدر به معنای اندازه است. ما بعضاً متوجه نیستیم که در یک موقعیت
تاریخی قرار گرفتیم که انبیا و اولیای الهی – که ما در برابر عظمت وجودی
آنها خیلی کوچک هستیم – در آرزوی این موقعیت و اقتدار بودند و نصیبشان نشد.
اینکه در دورهای هستیم که قدرت و عظمت اسلام برقرار است و خدا این توفیق
را به ما داده که در کشوری زندگی میکنیم که پرچمدار اسلام در جهان است،
نعمتی بینظیر و استثنایی است؛ نعمتی که با خون شهدا و فداکاریهای بزرگی
بهدست آمده است. اگر ما همواره متوجه این فرصت و نعمت بینظیر جمهوری
اسلامی باشیم آنوقت درمییابیم که چه تکالیف بزرگی روی دوشمان است و برای
انجام این تکالیف معطل هیچکس نخواهیم ماند و شبانهروز برای شکوفا کردن
فرصتها و ظرفیتهای عظیم بهوجود آمده توسط انقلاب اسلامی تلاش خواهیم
کرد.
دبیرکل سازمان ملل متحد نسبت به تشدید تهدید و تفرقه در جهان هشدار داد و گفت ما در لبه پرتگاه هستیم و در جهت اشتباه حرکت میکنیم، جهان باید بیدار شود.
به گزارش ایرنا، آنتونیو گوترش روز سهشنبه در سخنرانی افتتاحیه هفتاد و ششمین نشست سران عضو مجمع عمومی سازمان ملل متحد، افزود: من اینجا هستم تا زنگ خطر را به صدا درآورم؛ جهان ما هرگز بیش از این، تهدید یا متفرق نشده است.
وی ادامه داد: ما با بزرگترین آبشار بحران در طول عمر خود روبرو هستیم. همه گیری کووید -۱۹ نابرابریهای خیرهکننده را افزایش داده، بحران آب و هوا این سیاره را به شدت درگیر و تحول از افغانستان و اتیوپی تا یمن و فراتر از آن، صلح را خنثی کرده است.
دبیرکل سازمان ملل متحد اضافه کرد: موج بیاعتمادی و اطلاعات غلط، مردم را دو قطبی و جوامع را فلج کرده است. حقوق بشر زیر رگبار است. علم مورد حمله قرار گرفته است و راههای اقتصادی اگر رخ دهند، برای آسیبپذیرترین افراد، بسیار کم و خیلی دیر پیش میرود. همبستگی عملی در حال از بین رفتن است، درست زمانی که ما به آن بیشتر نیاز داریم.
تراژدی عدم اراده سیاسی در واکسیناسیون
گوترش توضیح داد: شاید یک تصویر گویای آنچه باشد که در حال رخ دادن است، تصویری که از برخی از نقاط جهان از واکسنهای کووید -۱۹ در سطل زباله دیدهایم؛ منقضی شده و استفاده نشده. از یک سو، ما شاهد تولید واکسنها در زمان بی سابقه هستیم که پیروزی علم و نبوغ بشری است و از سوی دیگر، میبینیم که این پیروزی با تراژدی عدم اراده سیاسی، خودخواهی و بیاعتمادی ناتمام میماند.وی اظهار کرد: مازاد در برخی از کشورها، قفسههای خالی در کشورهای دیگر، بیشتر کشورهای ثروتمند جهان واکسینه شدهاند اما بیش از ۹۰ درصد آفریقاییها هنوز منتظر نخستین دُز واکسن خود هستند. این یک کیفرخواست اخلاقی برای وضعیت جهان ما و قباحت است. ما در آزمون علوم قبول اما در اخلاق رد شدیم.
فاصله سالهای نوری تا اهداف آب و هوایی
دبیرکل سازمان ملل متحد با هشدار نسبت به خطر تغییرات آب و هوایی گفت: گزارش اخیر هیات بین دولتی تغییرات آب و هوا یک زنگ قرمز برای بشریت بود. ما علائم هشدار دهنده را در هر قاره و منطقه مشاهده میکنیم؛ دمای سوزان، از دست دادن تنوع زیستی، هوای آلوده، آب و فضاهای طبیعی و بلایای مرتبط با آب و هوا در هربار.
گوترش با بیان اینکه حتی این شهر (نیویورک) به عنوان پایتخت اقتصادی جهان نیز مصون نیست، افزود: دانشمندان آب و هوا به ما میگویند هنوز برای زنده نگه داشتن هدف ۱.۵ درجه توافق آب و هوایی پاریس دیر نیست اما پنجره به سرعت بسته میشود.
وی ادامه داد: ما به کاهش ۴۵ درصدی انتشار گازهای گلخانهای تا سال ۲۰۳۰ نیاز داریم. با این حال ، گزارش اخیر سازمان ملل متحد نشان میدهد که با تعهدات ملی آب و هوایی فعلی، انتشار این گازها تا سال ۲۰۳۰، ۱۶ درصد افزایش مییابد. این ما را به جهنم افزایش دما حداقل ۲.۷ درجه بالاتر از سطح پیش از صنعتی شدن، محکوم میکند. دبیرکل سازمان ملل متحد همچنین با استناد به گزارش سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) از فاصله ۲۰ میلیارد دلاری در منابع ضروری و وعده داده شده به کشورهای در حال توسعه، انتقاد کرد.
گوترش اضافه کرد: فاصله تا کنفرانس آب و هوایی سازمان ملل در گلاسکو چند هفته است اما به نظر میرسد سالهای نوری تا رسیدن به اهدافمان فاصله داریم. باید جدی بگیریم و سریع عمل کنیم.
وی خاطرنشان کرد: همهگیری کووید-۱۹ و بحران آب و هوا، شکنندگیهای عمیقی را به عنوان جوامع و به عنوان یک سیاره نشان داده است. با این حال، به جای فروتنی در برابر این چالشهای عظیم تهاجمی، غرور را میبینیم. به جای راه همبستگی، ما در بن بست نابودی هستیم.
بیماری بیاعتمادی
دبیرکل سازمان ملل متحد تاکید کرد: همزمان بیماری دیگری در جهان امروز در حال گسترش است؛ بیماری بی اعتمادی. وقتی مردم میبینند که وعدههای پیشرفت توسط واقعیتهای سخت روزمره زندگی آنها انکار شده است،
وقتی میبینند که حقوق و آزادیهای اساسی آنها محدود شده است، وقتی میبینند که فساد کوچک و بزرگ در اطراف آنها وجود دارد، وقتی میبینند که میلیاردرها به فضا میروند و میلیونها نفر بر روی زمین گرسنه میمانند، وقتی والدین آیندهای غمافزاتر از تلاش امروزشان برای فرزندان خود میبینند.
گوترش عنوان کرد: و هنگامی که جوانان اصلاً آیندهای نمیبینند، افرادی که به آنها خدمت میکنیم و نماینده آنها هستیم، ممکن است ایمان خود را نه تنها به دولتها و نهادهای خود بلکه به ارزشهایی که برای بیش از ۷۵ سال محرک سازمان ملل متحد بوده است، از دست بدهند.
وی، صلح، حقوق بشر، کرامت برای همه، برابری، عدالت و همبستگی را در کانون ارزشها دانست که شکست اعتماد منجر به شکست آنها میشود.
دبیرکل سازمان ملل متحد تصریح کرد: اگر مردم در زندگی روزمره خود نتیجهای نبینند، ارزش نمی یابند. فضا ندادن برای خلاقیت به افراد، انگیزههای بشریت را تباه میکند. این اکسیژن را برای اصلاح آسان، راه حلهای کاذب و نظریههای توطئه فراهم میسازد.
تاکید بر چندجانبهگرایی
گوترش در بخش دیگری از سخنان خود به چالشهای موجود جهانی اشاره و اظهار کرد: سیستم چندجانبه امروزی در ابزارها و ظرفیتهای خود ، نسبت به آنچه برای مدیریت موثر مدیریت کالاهای عمومی جهانی مورد نیاز است، بسیار محدود است. ما باید حکومت جهانی را تقویت، بر آینده تمرکز، قرارداد اجتماعی را تمدید و اطمینان حاصل کنیم که سازمان ملل متحد برای دوره جدید مناسب است.
وی یادآور شد: دستور کار مشترک ما بر اساس منشور سازمان ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر، دستور کار ۲۰۳۰ برای توسعه پایدار و توافق آب و هوایی پاریس است.
چالشهای امنیتی جهان
دبیرکل سازمان ملل متحد با تاکید بر اینکه در وهله نخست باید شکاف صلح را پر کنیم، افزود: برای بسیاری از مردم در سراسر جهان، صلح و ثبات یک رویای دور باقی مانده است. در افغانستان، جایی که ما باید کمکهای بشردوستانه را تقویت و از حقوق بشر به ویژه زنان و دختران دفاع کنیم.
گوترش ادامه داد: در اتیوپی، جایی که ما از همه طرفها میخواهیم که فوری خصومتها را متوقف، دسترسی بشردوستانه را تضمین و شرایط را برای شروع گفتوگوی سیاسی به رهبری اتیوپی ایجاد کنند. در میانمار، جایی که ما حمایت بیدریغ مردم را در پی دستیابی به دموکراسی، صلح، حقوق بشر و حاکمیت قانون تاکید میکنیم.
وی اضافه کرد: در ساحل عاج، جایی که ما متعهد به بسیج کمکهای بینالمللی برای امنیت، توسعه و حکمرانی منطقه هستیم. در مناطقی چون یمن، لیبی و سوریه، جایی که باید از بنبست عبور و برای صلح تلاش کنیم.
دبیرکل سازمان ملل متحد اظهار کرد: در اسرائیل و فلسطین، جایی که ما از سران آن میخواهیم گفتوگوی معناداری را از سر بگیرند، راه حل دو کشور را به عنوان تنها راه صلح عادلانه و همه جانبه به رسمیت بشناسند. در هائیتی و بسیاری از نقاط دیگر باقی مانده، جایی که ما در هر مرحله از بحران همبستگی قرار داریم.
بازگشت کودتاها و تصرف قدرت با زور
گوترش از انفجار تصرف قدرت با زور هم سخن گفت و افزود: کودتای نظامی برمی گردد. عدم وحدت بین جامعه بینالمللی کمکی نمیکند. تقسیمات ژئوپلیتیکی همکاری بینالمللی را تضعیف و ظرفیت شورای امنیت را برای اتخاذ تصمیمات لازم محدود میکند.
وی با بیان اینکه احساس معافیت از مجازات در حال گسترش است، گفت: در عین حال ، پرداختن به چالشهای اقتصادی و توسعه چشمگیر غیرممکن خواهد بود در حالی که دو اقتصاد بزرگ جهان با یکدیگر در تضاد هستند.
نگرانی از اختلاف قدرتهای جهانی
دبیرکل سازمان ملل متحد افزود: با این وجود، میترسم جهان ما در حال خزیدن به سمت دو مجموعه متفاوت از قوانین اقتصادی، تجاری، مالی و فناوری، دو رویکرد متفاوت در توسعه هوش مصنوعی و در نهایت دو استراتژی نظامی و ژئوپلتیک متفاوت باشد.
گوترش اظهار کرد: این دستورالعملی مشکلدار و بسیار پیشبینی پذیرتر از جنگ سرد است. برای بازگرداندن اعتماد و القای امید به همکاری نیاز داریم. ما به گفتوگو، به مفاهمه نیاز داریم و باید در زمینه پیشگیری، حفظ و ایجاد صلح سرمایهگذاری کنیم.
وی تصریح کرد: ما به پیشرفت در زمینه خلع سلاح هستهای و تلاشهای مشترک خود برای مقابله با تروریسم نیاز داریم. ما برای مبارزه با خشونت جنسیتی در هر کشوری به یک برنامه اضطراری نیاز داریم. برای دستیابی به اهداف توسعه پایدار و ایجاد دنیایی بهتر، ما میتوانیم و باید شکاف جنسیتی را بر هم بزنیم.
تهدیدهای سایبری و سوءاستفاده از دادهها
دبیرکل سازمان ملل متحد چالش جهانی دیگر را موضوع دیجیتال دانست و توضیح داد: بازگرداندن اعتماد و الهام بخشیدن به امید به معنای رفع شکاف دیجیتالی است. نیمی از بشریت به اینترنت دسترسی ندارند و ما باید همه را تا سال ۲۰۳۰ به هم متصل کنیم.
گوترش خاطرنشان کرد: این چشمانداز نقشه راه من برای همکاری دیجیتال است تا از وعده فناوری دیجیتال در عین محافظت از مردم در برابر خطرات آن استقبال کنم. یکی از بزرگترین خطراتی که ما با آن روبرو هستیم دسترسی روزافزون بسترهای دیجیتالی و استفاده و سوء استفاده از دادهها است.
وی اضافه کرد: یک کتابخانه وسیع از اطلاعات در مورد هر یک از ما جمع آوری شده است اما ما کلیدهای آن کتابخانه را نداریم. ما نمی دانیم این اطلاعات چگونه، توسط چه کسی یا با چه اهدافی جمع آوری شده است اما میدانیم که دادههای ما به صورت تجاری برای افزایش سود شرکتها مورد استفاده قرار میگیرد.
دبیرکل سازمان ملل متحد یادآور شد: الگوهای رفتاری ما همچون قراردادهای آتی، کالا شده و فروخته میشود. دادههای ما همچنین برای تأثیر بر ادراک و نظرات ما استفاده میشود. دولتها و دیگران میتوانند از آن برای کنترل یا دستکاری رفتار مردم، نقض حقوق بشر افراد یا گروهها و تضعیف دموکراسی سوء استفاده کنند. این یک داستان علمی تخیلی نیست؛ یک واقعیت علمی است.
گوترش حمله سایبری را سرآغاز جنگ احتمالی آتی دانست و گفت: من مطمئن هستم که هرگونه رویارویی بزرگ آینده - خدای ناکرده - با یک حمله سایبری بزرگ آغاز خواهد شد. چارچوبهای قانونی برای رسیدگی به این مساله کجاست؟ سلاحهای خودمختار، امروزه میتوانند اهداف را انتخاب کرده و افراد را بدون دخالت انسان بکشند. آنها باید ممنوع شوند.
انتصاب یک نماینده ویژه
وی با انتقاد از اینکه در مورد چگونگی تنظیم این فناوریها اجماع وجود ندارد، نسل جوان را محور تحولات آتی دانست و افزود: ما به استعدادها، ایدهها و انرژی نسل جدید نیاز داریم. من یک نماینده ویژه برای نسلهای آینده تعیین و دفتر جوانان سازمان ملل متحد را ایجاد میکنم.
دبیرکل سازمان ملل متحد وابستگی متقابل را منطق قرن ۲۱ خواند و اظهار کرد: در این وابستگی، ستاره اصلی سازمان ملل متحد است. این زمان ما است. لحظه ای برای تحول، عصری برای شعله ور شدن مجدد چند جانبه گرایی و امکانات. اجازه دهید اعتماد را بازگردانیم؛ بگذارید امید را القا کنیم و بگذارید همین حالا شروع کنیم.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- اگر بگویم خبر اخراج دکتر بیژن عبدالکریمی همان قدر تلخ است که احتمال سقوط «پنجشیر» و ورود طالبان به حریم احمد شاه مسعود در بیستمین سالگرد شهادت او، مپندارید که قصد اغراق دارم و گزاف است چرا که هر دو از چیرگی تعصب بر خِرَدورزی و رواداری حکایت میکند.
اعتبار یک دانشگاه به استادان و مدرسان و پژوهشگران
آن است که در کار تولید اندیشهاند نه به صرف تعداد مقالات منتشره و مدارک
صادره و اگر دیگران به استادی و تدریس و تحقیق در دانشگاهی میبالند به
سبب آن است که استادان و مدرسان و محققانی پیش از آنان بدان اعتبار و منزلت
بخشیدهاند و بر این سیاق میتوان گفت آن که در این میان آسیب میبیند و
اعتبار از کف میدهد نه دکتر بیژن عبدالکریمی که اعتبار دانشگاه آزاد
اسلامی است چندان که امثال دکتر حسین بشیریه به دانشگاه امام صادق اعتبار افزونتری بخشیدند.
امروز اعتبار دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران بیشتر است یا 60 سال قبل؟
دانشگاه و ساختمان که همان است و بودجه و شمار دانشجویان هم که بسیار بیشتر
شده. پس چه بود و چه داشت که حالا نیست و ندارد؟ اسلامی ندوشن و جلالالدین همایی و فروزانفر و ملکالشعرای بهار و امثال آنها و همین حالا باز شفیعی کدکنی
است که اعتبار میدهد نه در و پنجره. یا در جاهای دیگر استادانی که یک
جزوه را سیسال درس میدهند و سؤال کردن بلدند و پاسخدادن نه و دغدغۀ
اجتماعی ندارند. این که دیگر دانشگاه نیست. دبیرستان است.
بیژن عبدالکریمی مسلمانی ایران دوست و آزاده است و اندیشۀ خود را در پستو پنهان نکرد و در برنامۀ «زاویه» شبکه چهار سیما به مردم شناسانده شد. سیمای جمهوری اسلامی ایران نه تلویزیون فارسی بیبیسی.
اهمیت استاد چنان است که روحانیون نمیگویند در فلان حوزه یا مدرسۀ علمیه
درس خواندهاند بلکه به نام استاد اشاره میکنند و اخراج استاد یعنی
سرمایهسوزی و اهانت به جایگاه علم و استقلال فکری. «شرف المکان بالمکین».
اعتبار هر جای، به جایگیران آن است.
سرمایۀ دانشگاه آزاد، ساختمانها و املاکی نیست که به پشتوانۀ نفوذ و حمایت و اعتبار هاشمی رفسنجانی و سبک خاص مدیریت دکتر جاسبی
گرد آمد. سرمایۀ دانشگاه آزاد، استادان آن و دانش آموختگانی است که اگر
دانش و مهارت داشته باشند اعتبار میآفرینند و اگر نه برند آسیب میبیند.
نخستین نکتهای که به ذهن متبادر میشود این است که دانشگاه آزاد با استاد خود مثل کارمند تحت امر رفتار میکند. مرحوم شیخ محمد یزدی هم البته میخواست حوزه را چنین زیر تیول دربیاورد و به مرجع محبوبی چون آیتالله موسی شبیری زنجانی هم تشر میزد اما حوزه تا توانسته زیر بار نرفته است.
نهاد دانشگاه باید مستقل بماند و در عصر کالاییشدن فرهنگ و تجاری شدن
همه چیز و غیر سیاسی شدن دانشجویان، امثال دکتر عبدالکریمی را باید حفظ کرد
نه آن که برانید چون اعتبار خودتان زایل و ضایع میشود.
به یاد آوریم که اعتبار و وجهۀ دکتر غلامعلی افروز
رییس وقت دانشگاه تهران به خاطر اخراج دو استاد از دانشکدۀ حقوق چگونه
آسیب دید در حالی که به سبب برنامههای روانشناسی در تلویزیون محبوب بود.
دکتر افروز البته به نویسندۀ این سطور لطف فراوان دارد و 17 سال قبل در سوگ عموی من چندان میگریست که از دو رفیق شفیق، در داغ فراق دیگری انتظار میرود اما این که در روز معارفۀ رییس جدید از بیم اعتراض دانشجویان از درِ پشتی خارج شد یک واقعیت است و من هم آن روز سخت برای او اندوهگین شدم. او که در جریان اشغال سفارت ایران در لندن در سال 1359 اگر اسکاتلندیارد دیرتر اقدام میکرد سومین قربانی گروگانگیری میشد و اینگونه از مرگی چنان دهشتناک رسته بود اعتبار خود را به خاطر اخراج دو استاد چنین به مخاطره انداخت.
از این رو امیدوارم در سطح عالی این
خطا جبران شود چرا که دستور به بازگشت دکتر عبدالکریمی به دانشگاه آزاد عقب
نشینی نیست. پاسداشتِ سرمایه و اعتبار و تکرار نکردن آن تجربه در دانشگاه
مادر است.
در غیر این صورت چه نیاز به اندیشیدن و فلسفیدن؟ یک
جزوه به همه بدهید همان را از رو بخوانند. اصلا شهریه بگیرید مدرک بدهید.
خلاص.
اخراجی این گونه این شایبه را هم ایجاد میکند که کرسیهای
تدریس را خالی میکنند تا نیروهایی که با سهمیه و سفارش و رابطه تحصیلات
تکمیلی را تمام کردهاند بر جای آنان بنشینند و در واقع جا را برای آنها
باز میکنند.
هر چند ترجیح اغلب کسانی که چندان پرمایه نیستند
استفاده از مدرک برای تصدی مناصب آب و ناندارتر است. چرا که در دانشگاه،
میزان سواد استاد در مواجهه و محاجه با دانشجویان و در کلاس و سخنرانی محک
میخورد و از حتی از دستخط او میتوان دریافت چه در چنته دارد و در واقع
چقدر ندارد ولی در اداره با زیردستانی سرو کار دارد که در گیر و دار زندگی و
تأمین معیشت کاری به او ندارند. (کما این که یکی دو ماه است یک کانال
تلگرامی به پروپای استادان تاریخ میپیچد و ادعاهایی دربارۀ سواد و نوع
اخذ مدرک و تعداد مقاله هاشان مطرح میکند هر چند میتواند ناشی از
پارهای خرده حسابهای شخصی هم باشد اما از این واقعیت حکایت میکند که زیر
ذرهبین قضاوت بضاعت علمیاند).
همچنین بهانهای به دستگاههای تبلیغی مخالف جمهوری اسلامی میدهد تا بگویند در رژیم پهلوی، آیتالله مرتضی مطهری (که اگرچه اهل مبارزه علنی به سبک طالقانی و منتظری
نبود اما همه میدانستند که با حکومت نیست) بدون تحصیلات دانشگاهی جذب و
عضو هیأت علمی دانشکده الهیات (معقول و منقول) دانشگاه تهران میشود و رییس
پرآوازۀ دانشگاه تهران که دانشمندی بینالمللی بود در پاسخ به برخی
انتقادات و اعتراضات، به داوری استاد دیگر دانشگاه - دکتر عبدالحسین زرینکوب- ارجاع میدهد که خود، استادِ استادان بود و چند روز دیگر سالگرد درگذشت اوست.
مطهری هم توان و بنیۀ علمی خود را چنان بروز میدهد که روزی پرفسور رضا
رییس دانشگاه وقتی او را منتظر اتوبوس یا تاکسی میبیند توقف میکند تا
سوار شود و شخصا به خانه میرساندش و روز بعد دستور میدهد حقوق مطهری چنان
افزایش یابد تا بتواند بهترین اتومبیل را خریداری کند و پس از آن استاد
دانشکده، بنز سوار میشود.
تا آن زمان سابقه نداشت یک روحانی نه
از ارث پدری یا خرید و فروش املاک یا درآمد منبر یا به خاطر حمایت تاجر و
کاسبی یا مسؤولیت یک موقوفه که با پول تدریس و حقالتالیف و نه هیچ درآمد
دیگر اتومبیلی در حد بنز سوار شود. نهایت فولکس قورباغهای بود و اگر
محضردار بودند پژو 504 و تیپهایی مثل ناطق نوری هم با پیکان رفت و آمد میکردند و اغلب البته فاقد خودرو شخصی بودند.
بیژن عبدالکریمی بنز که ندارد هیچ، یک بار جایی گفته بود خانه هم ندارد و
مستأجر است و بعید است در این چند سال که امکان خرید خانه جز با مالکیت
املاکی دیگر سلب شده خانهدار شده باشد. پس او نیست که از دست میدهد.
دانشگاه است که خود را محروم میکند و نسلی که از اندیشه و تفکر دورتر
میشوند و اگر قرار است استاد، مستقل نباشد و طوطیوار هر چه را گفتند
تکرار کند چه نیاز به استاد؟ در هر کلاس دانشجویان را بنشانند و شبکههای
متعدد تلویزیون را برای آنان روشن کنند و یکی را هم مراقب بگذارند تا چشم
برندارند.
«ناوالنی» رهبر اپوزسیون روسیه و مشهورترین زندانی مخالف پوتین در مصاحبۀ اخیر خود با «نیویورک تایمز»
دربارۀ این که روزها را در زندان چگونه میگذراند گفته است هر روز باید 8
ساعت پای تلویزیون بنشینیم تا آگاهیمان زیاد شود: «مطالعه و نوشتن و هر
کار دیگری ممنوع است. شما باید روی یک صندلی بنشینید و فقط تلویزیون تماشا
کنید و اگر خوابتان ببرد نگهبان فریاد میزند: نخواب! تلویزیون تماشا
کن».
در این واقعیت که سوء عملکردها و جذاب نبودن صدا و سیما و
جوان بودن اکثریت جمعیت جوان موجب اثرگذاری نگاه تلویزیون «من و تو» به
تاریخ و گذشته شده تردیدی نیست ولی با حذف امثال عبدالکریمی نه تنها اصلاح
نمیشود که به مثابه گزاره ای در تأیید به میدان میآید.
برای آن که بدانیم بیژن عبدالکریمی کیست و چقدر در حق این انسان شریف جفا شده بخش آخر سخنرانی اخیر او در «نشست عاشورا و امروز ما» در همین محرم امسال که به همت انجمن اندیشه و قلم و خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار و خبر آن در عصر ایران هم منتشر شد بهترین گواه است:
«روی آوردن ایرانیان به اسلام و شیعه و عشق به امام حسینع
یکی از نمادهای فرهنگ اسلام ایرانی و شیعه و از بزرگترین سرمایههای
ماست. این عشق در قلب تاریخی ملت ایران وجود دارد و سبب غرور و افتخار ماست
و از دل سنت عاشورایی هرگز قبیلهپرستی، ستیزه جویی و تجاوز به حقوق
دیگران در نمیآید. از این رو شبه روشنفکران نباید به نام عقل و عقلانیت
مدرن، نمادهای یک ملت را از او بگیرند و در برهوت بیهویتی رها کنند. این
ملت، ملت امام حسین است و تا پیرو حسین است نه قدرت داخلی و نه خارجی
نمیتواند با این ملت کاری کند.»
این سخنان را همین
امسال و یک ماه پیش گفته و منتشر شده است. به آنچه به صورت تقطیع شده در
فضای مجازی منتشر میشود یا شبه دانشجویی حسب وظیفه یا نادانی گزارش یا ضبط
یا سعایت میکند اعتماد نکنید.
نه به خاطر بیژن عبدالکریمی که به تعبیر بامداد شاعر «نوالۀ ناگزیر را گردن کج نمیکند» که به خاطر اعتبار خودتان این خطا را اصلاح کنید.
عصر ایران - دکتر الن لانگر، استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد از چهره های شناخته شده در زمینه فعالیت خود محسوب شده و جایزه نابغه مرکز لیبرتی ساینس را برای پژوهش های پیشگامانه و ارائه رویکردهایی متفاوت دریافت کرده است.
دکتر لانگر طی یک مطالعه نشان داد که امکان به عقب برگرداندن زمان، معکوس کردن روند پیری و همچنین بهبود سلامت از طریق قدرت ذهن وجود دارد. وی آن را به عنوان "روانشناسی امکان" ارجاع می دهد.
ایده این است که ذهن خود را به روی امکانات باز کنیم، به جای این که آن را به دیدگاه ها و انتظارات کم و از پیش تعیین شده محدود کنیم. همانگونه که پژوهش وی نشان داد، این تغییر در ذهنیت و طرز فکر می تواند به شکل گیری افرادی سالمتر و حتی با ظاهری جوانتر منتج شود که از بهبود کیفیت زندگی خود لذت می برند.
در سال 1979 و طی یک مطالعه متفاوت، دکتر لانگر و تیم پژوهشی وی تصمیم گرفتند تا آنجا که ممکن است این موضوع را بررسی کنند.
نتایج فوق العاده بودند، اما این پژوهش به اندازه ای نامتعارف و در مقیاس کوچک بود که تفسیر نتایج آن نیز باید با احتیاط صورت بگیرد.
تصور کنید در خانه سالمندان زندگی می کنید. وعده های غذایی خود را در رستوران این مرکز می خورید، انجام تفریحات در زمان های مقرر برنامه ریزی شده اند، و توسط افراد مسن دیگر، بیشتر غریبه ها، احاطه شده اید. به نوعی استقلال و شاید حتی هویتتان از شما سلب شده که همان چیزهایی هستند که شاید شما را هرچه بیشتر به گذشته و نه زمان حال پیوند می دهد و دیگر هیچکس انتظارات زیادی از شما ندارد.
صرف نظر از سن، این محیطی نیست که بیشتر مردم در آن رشد کرده و شکوفا شوند. اما دکتر لانگر فکر می کرد شاید اگر افراد را از نظر روانی در شرایط بهتری قرار دهیم – جایی که آنها می توانند با نسخه بهتر و جوانتر خود مرتبط شوند – بدن آنها نیز ممکن است از این شرایط پیروی کند. دکتر لانگر سال ها بعد در یک مصاحبه تلویزیونی این گونه توضیح داد: "هر جایی که ذهن خود را قرار دهید، لزوما بدن خود را آنجا قرار می دهید."
از آنجایی که دکتر لانگر نمی توانست افراد پیر را واقعا به گذشته بفرستد، تصمیم گرفت تا گذشته را به زمان حال بیاورد. لانگر و تیم پژوهشی وی دنیای 1959 را در یک ساختمان بازآفرینی کرده و از شرکت کنندگان که شامل هشت مرد که در دهه هفتم زندگی خود قرار داشتند، خواست با این ذهنیت که 20 سال جوانتر هستند در آن زندگی کنند. هر چیزی در این دنیا از تلویزیون تا کتاب های موجود در کتابخانه و مجلاتی که در اطراف قرار داشتند به گونه ای طراحی شده بودند تا یادآور سال 1959 باشند. هیچ آینه یا وسیله دیگری که یادآور زمان حال باشد در این محیط قرار نداشت. گروه کنترل نیز در محیطی مشابه زندگی می کردند اما به آنها گفته نشده بود به گونه ای رفتار کنند که انگار 20 سال جوانتر هستند.
شرکت کنندگان درباره رویدادهای تاریخی به گونه ای بحث می کردند که گویی اخبار روز هستند و هیچ تدارکی که تاییدی بر ضعف جسمانی آنها باشد، در نظر گرفته نشده بود. کسی به حمل وسایل شرکت کنندگان یا بالا رفتن از پله ها کمک نمی کرد یا شبیه افرادی پیر و ناتوان با آنها رفتار نمی شد.
دکتر لانگر در کتاب "خلاف جهت حرکت عقربه های ساعت" این گونه می نویسد: یک هفته بعد، هر دو گروه آزمایشی و کنترل بهبودهایی در قدرت جسمانی، چالاکی، راه رفتن، وضع اندامی (پوسچر)، درک، حافظه، شناخت، حساسیت چشایی، شنوایی، و بینایی را نشان دادند.
به گفته دکتر لانگر، بیشتر این بهبودها در گروهی که به آنها گفته شده بود فکر کنند 20 سال جوانتر هستند و در سال 1959 زندگی می کنند، بسیار چشمگیرتر بود. در پایان این مطالعه، 63 درصد افراد این گروه در آزمون هوش نمرات بهتری نسبت به آزمون گرفته شده پیش از آغاز مطالعه کسب کردند. این رقم برای گروه کنترل 44 درصد بود. همچنین، عکس های گرفته شده از مردان حاضر در گروه آزمایشی پیش و پس از پایان مطالعه به چهار داوطلب مستقل که هیچ اطلاعی از این مطالعه نداشتند، نشان داده شد و طبق نظر آنها عکس های پس از مطالعه به طور میانگین دو سال جوانتر تشخیص داده شد.
دکتر لانگر در کتاب خود این گونه می نویسد: "مردانی که چند روز پیش ضعیف و شکننده به نظر می رسیدند، در آخرین روز مطالعه در زمین چمن جلوی ساختمان مشغول بازی فوتبال شدند."
به گفته بروس گریسون، نویسنده فعال در زمینه علوم اجتماعی، نتایج کسب شده شاید از جهاتی شگفت انگیز باشند. زمانی که بر این باور هستید که چیزی به روشی خاص بر شما تاثیر می گذارد، اغلب این اتفاق رخ می دهد. بر همین اساس است که گروه های کنترل که دارونما دریافت می کنند، در هر کارآزمایی بالینی بکار گرفته می شوند.
دکتر لانگر درباره مطالعه "خلاف جهت حرکت عقربه های ساعت" طی سال های گذشته بارها صحبت کرده و نوشته است. وی در فصلی از یک کتاب Oxford University Press که به عنوان یکی از ویرایشگران در آن حضور داشت، پر جزئیاتترین رکورد را ارائه کرد.
اگرچه یافته های این مطالعه شگفت انگیز بودند، اما هرگز در یک نشریه معتبر برای بررسی توسط دانشمندان دیگر منتشر نشد و تا همین اواخر نیز که تیمی متشکل از پژوهشگران ایتالیایی مطالعه ای مشابه را انجام دادند، هرگز تکرار نشده بود.
بروس گریسون در یک مصاحبه به این نکته اشاره داشت که اگرچه تکنیک های نامتعارف لانگر ممکن است شگفت انگیز باشند، اما می توانند شک برانگیز نیز باشند.
در شرایطی که دلایل قانع کننده زیادی برای ایجاد شک و تردید درباره مشهورترین آزمایش دکتر لانگر وجود دارند اما نکته ها و حقایق کلیدی مطالعه وی همچنان قانع کننده هستند:
ذهنآگاهی اهمیت دارد؛ آثار دارونما را نمی توان نادیده گرفت؛ و شواهد از فواید حفظ استقلال افراد با افزایش سن پشتیبانی می کنند.
پس اگر واقعاً نتوانیم زمان را به عقب برگردانیم چه؟ در پاسخ می توان گفت که زندگی ما نباید توسط آن دیکته شود.
--------------------------------------------------------------------------
بیشتر بخوانید:
*روانشناسی رنگ ها/ روانشناسی رنگ در زندگی
*راز عمر طولانی از نظر روانشناس کانادایی/ ارائه نمودار "عوامل موثر در کاهش احتمال مرگ افراد" (+عکس)
دکتر محمود سریع القلم - در سیستمِ حکمرانی، چینیها جز استبداد، اقتدارگرایی و دیکتاتوری تجربۀ دیگری ندارند. اما چند سرمایۀ اجتماعی باعث شده که حداقل در رشد و توسعۀ اقتصادی، دستاوردهای منحصر به فردی را کسب کنند:
1 - فرهنگِ همکاری، هماهنگی و حمایت از یکدیگر که 2600 سال پیش توسط کنفوسیوس،عموم مردم از کشاورز، کارآفرین، متخصص تا مجری را بهم متصل و قفل کرد.
2- اقتدار گرایی چینی بر خلافِ اقتدارگرایی خاورمیانهای، تابعِ تشکیلات، هرم و طبقاتِ مرتبط با شاه بود. این سنت در دوران حکومت کمونیستی نیز ادامه پیدا کرد. شاهِ چینی نه تنها با طیف وسیعی از نخبگان و سیاست مداران مشورت می کرد بلکه بدونِ دستیابی به اجماع، سیاستی را پیش نمیبرد. این روش حکمرانی و تصمیم گیری یک اثر مهم داشت و افراد را نسبت به ثقلِ حکومت، علاقمند، وفادار و تعلق پذیرمی کرد. در مقامِ مقایسه، دراقتدارگرایی صدام یا ناصرالدین شاه، نه وزیر امنیت داشت نه وکیل و نه مشاور. اقتدارگرایی هرمی چینی هزاران نفر کارگزار و نخبۀ سیاسی را فراتر از پول و مقام، به یک دستگاه حکومتی متمایل و دل بسته می کرد.
3- یکی از شاهکارهای آموزشی کنفوسیوس، تعلیمِ «وظیفه شناسی» و نپذیرفتن کاری که فرد در آن مهارت ندارد است. این نوع آموزشها و سیستمها (Functionalism) در قرن نوزدهمِ غرب اروپا و آمریکای شمالی از مبنای فلسفی دیگری مانند اصالتِ فایده (Utilitarianism)، کارآمدی، صنفی شدن(Unionization) و لیبرالیسم سرچشمه گرفته و به تدریج نهادینه شد. در مقابل، وظیفه شناسی و تخصص به عنوانِ پیش نیازهای رشد و پیشرفت با version چینی آن، بیش از دو هزار سال در روح و روان جامعه و فرهنگ ناگفتۀ اقتدارگرایی چینی ریشه دارد.
4- حکومتهای اقتدارگرای چینی عموماً متشکل از هیات حاکمه بودند و نه مبتنی بر یک فرد مانند صدام، قذافی یا حُسنی مبارک. وقتی هیات حاکمه یا گروه اِلیت وجود دارد، هم زمان جریان های فکری، سیاسی، فراکسیون ها، اکثریت / اقلیت و از همه مهمتر «فرآیند اجماع سازی» در درون طیفی از افراد با مهارت ها و تخصصهای مختلف وجود دارد. وجودِ گروه اِلیت که نسبت به موقعیت و اندیشۀ خود، حسِ امنیت و اهمیت داشته باشد در سیر رشد و توسعه جهان امروز کلیدی است به طوری که موقعیتِ مثبتِ برزیل، مکزیک، هند، اندونزی، مالزی، سنگاپور و ویتنام را در این چارچوب نظری می توان تحلیل نمود. کشورهای غربی از رهیافتِ نظامِ حزبی به اِلیت و هیات حاکمه رسیدند و غیر غربیها از مسیر فرهنگ سازی، ضرورت توسعه اقتصادی و مانند چین به موجب فرهنگ کنفوسیوسی.
5- تحولاتِ چشمگیر اقتصادی برزیل، هند، ویتنام، کرۀ جنوبی، اندونزی و چین در سی سال گذشته صرفاً در درون حاکمیت متشکل از جریان های مختلف و وجودِ هیات حاکمه و اِلیت اتفاق افتاده است. شهروندان این کشورها چه انتظاراتی داشتند: ثبات اقتصادی و ثبات در تصمیم سازی ها. حس یادگیری و مشورت از یک طرف و اعتقاد به تخصص و تقسیم کار از طرف دیگر باعث منطقی شدن تصمیمسازیهای این طیف از کشورها با سابقه اقتدارگرایی و استبداد شدهاند. این اعتماد به دانش و تخصص تا آنجا پیش رفته که چینیها با توجه به اینکه سهامدار عمده بانک سرمایه گذاری عمرانی چین (Asian Infrastructure Investment Bank) هستند اما دو معاون کلیدی بانک را به دو فرد مُجرب بانکداری آلمانی و انگلیسی (Joachim von Amsberg and Daniel Alexander) سپرده اند. چینیها نسبت به فرهنگ، تمدن و تاریخ خود بسیار مفتخر و مغرور هستند ولی اِبایی از مشورت و یادگیری در مدیریت ندارند و بعضاً با مهمترین مراکز مشورتی مانند McKinsey & Company طرحهای خود را در میان میگذارند. این اعتماد به نفس ناشی از تعلقِ خاطر مجموعه اِلیت و هیات حاکمه نسبت به خود، اهداف خود، سرزمین خود و آیندۀ خود است. وقتی کشوری اِلیت داشته باشد، خارجی به راحتی نمیتواند در آن نفوذ کند. وقتی کارگزاران یک کشور به مجموعۀ حاکمیت احساسِ تعلق نکنند، زمینۀ نفوذِ خارجی فراهم می شود. وقتی کشوری اِلیت داشته باشد و بهترین ها و دانا ترین ها را در هیات حاکمه جمع کند، دقیق حرف زدن و صحیح عمل کردن، قاعده می شود. وفاداری به کشور و حفظ و بسط آن تابع وجود اِلیت هایی است که در درون خود بسیار بحث می کنند، ملاک بحث آنها کل کشور است و جمعی تصمیم می گیرند. دموکراسی زمانی آغاز می شود که این اندیشه ها و تصمیم های اِلیت، زمینۀ حمایتِ عامۀ مردم را نیزداشته باشد که در نهایت به قرارداد اجتماعی منتهی می شود. اگر اِلیتهای چینی نه از طریق لیبرالیسم غربی، بلکه با تعالیمِ کنفوسیوسی به تقسیم کار، وظیفه شناسی، تخصص، نظم و هرم سازمانی اعتقاد نداشتند، نمی توانستند سه تریلیون دلار ذخائر ارزی جمع کنند و به اکثریت کشورهای جهان وام بدهند (Debt Diplomacy).
تاریخ سیاسی ایران، تاریخ افراد است: از خوارزمشاه و ملکشاه و بهرامشاه و سلطان حسین و شاه اسماعیل و شاه سلیمان گرفته تا کریمخان و آغا محمد خان و مظفرالدین شاه و رضا شاه و محمدرضا شاه. جزئیات تاریخی به وضوح نشان میدهد که تناسبی میان سطح قدرت شاه و اطرافیان، حتی وزرا و دربار نبوده است: شاه بوده و عده وسیعی از افراد اُپراتور. اِلیت یا هیات حاکمه به معنایی که با آنها مشورت شود، در قدرت سهیم باشند و مسئولیت جمعی برای حفظ کشور و سرزمین داشته باشند، وجود نداشته است. اِلیت یعنی طیفی از افرادِ عاقل، دانا، متخصص، سیر، متعادل و نرمال که تصادفی رشد نکرده باشند بلکه قدم به قدم و با توانایی ارتقا پیدا کرده باشند. خوانندگانِ محترمی که با اِلیت هند، اندونزی، برزیل، کرۀ جنوبی و سنگاپور آشنایی داشته باشند به خوبی می توانند این مقایسه را انجام دهند.
رضا شاه و محمدرضا شاه هر چند دوره ای با اِلیت ها کارها را پیش بردند اما به خصوص در پنج سال آخر حکمرانی خود، با قضاوت و ذهنیت شخصِ خودشان تصمیم می گرفتند. وقتی کشوری اِلیت نداشته باشد، اُپراتورها با صلاحیت و دانش انتخاب نمیشوند بلکه صرفاً بر اساس وفاداری و پیروی تام از دستورات منصوب میشوند. در چنین قالبی، اُپراتورها نیز زیرمجموعۀ خود را بر اساس وفاداری به سِمَت می گمارند. هرچند در ظاهر، عموم این افراد حکمرانی می کنند اما در باطن نه یکدیگر را قبول دارند و نه تعهدی به یک سیستم سیاسی یا سرزمینی دارند. پنج ماه قبل از انقلاب در 27 شهریور 1357، کارمندان بانک مرکزی فهرست 177 تن از افراد سرشناس پهلوی دوم که بالغ بر 2 میلیارد دلار از کشور خارج کرده بودند را منتشر کردند (این نویسنده، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، 1397، صص 291-290). همین که اُپراتورها از اواسطِ 1357 آسیب پذیری های شاه را حس کردند، صحنه را ترک گفتند. اما اگر اِلیت وجود داشت، مشکلات و چالش ها را رصد می کرد، به موقع در پی حل و فصل آنها میبود، حکمرانی در ذهن و مصالح یک نفر خلاصه نمیشد و اُپراتورها تبدیل میشدند به سهامداران، مشترکین و اعضای اِلیت یک حکومت. وقتی اِلیت نباشد، اُپراتورها یکدیگر را قبول ندارند زیرا خود را وفادار به فرد می دانند و این فرهنگ نفی یکدیگر به تدریج به کلیت جامعه منتشر می شود.
از منظر روان شناسی اجتماعی، ممکن است بحث کنیم که افراد یکدیگر را قبول ندارند چون این خصلت ها را دارا هستند: انحصار طلب، خودخواه، خود محور، خود بزرگ بین، شهرت طلب، جاه طلب و خود حق بین. اما اینها معلول اند و علل ظهور این خصایص را باید در سیستم حکمرانی و مدیریت جستجو کرد. این خصلتها را میتوان در شهروندان عموم کشورها پیدا کرد ولی سیستم مدیریت اجازۀ ظهور و بروز آنها را یا نمیدهد و یا محدود میکند. ویتنام و چین هردو اقتدارگرا هستند ولی حداقل در حیطۀ مسائلِ اقتصادی و روابط بینالمللی، به شدت تخصصی، حرفهای و مبتنی بر دانش بشری، data و fact اداره می شوند. وقتی وزیری در موضوع وزارت خود حتی چند کتاب نخوانده و سال ها وزیر می ماند، رهیافت تصمیمسازی در سازمان خود را به طور طبیعی به سَمت ناکارآمدی، اشتباهات پی در پی، بی تفاوتی و تملق سوق می دهد.
شاید دلیلِ اصلی که روسیه با قدمتِ تاریخی، وسعتِ جغرافیایی، شوکتِ ادبی، ذخائرِ منحصر به فرد طبیعی و حدودِ ده هزار کلاهک هسته ای، حتی یک کالای قابلِ عرضه در سطح جهانی ندارد به خاطر فقدانِ اِلیت باشد به طوری که جمعی تشکیل دهد و با بحث و گفتگو، بهینه سازی منابع، مشورت و یادگیری، این کشور فوق العاده را مدیریت کند. تاریخ روسیه نیز تاریخ افراد است. همین نظریه اِلیت در بنگاهداری هم صدق می کند. وقتی کارمندان و کارگران بنگاههایی مانند عالی نسب، ایران ناسیونال، تویوتا، پاناسونیک، و سامسونگ نسبت به کلیت سازمان، احساس «تعلق» میکنند و با انگیزه کار میکنند ، در عین حال وفاداری خود را در فراز و فرود شرکت نشان میدهند. در یکی از جلسات داوس پیرامون حکمرانی مطلوب، خانم مرکل که دو ماه دیگر بازنشسته میشود، یک باراظهار داشت: مادامی که در مورد یک سیاست، میان دولتِ آلمان، پارلمان، احزاب و مجموعۀ بخش خصوصی اجماع ایجاد نکرده و سپس آن را با افکار عمومی محک نمی زد به انجام آن مبادرت نمیورزید. به عنوان یک نمونه، خطِ لولۀ گاز روسیه به آلمان (Nord Stream 2) که چنین اجماعی را کسب کرده بود علیرغم نزدیک به ده سال مخالفتِ دولتهای آمریکایی، همچنان پیش رفت و در نهایت دولت بایدن چند هفتۀ پیش مجبور شد در مقابل اجماع حکومت و مردم آلمان کوتاه بیاید.
مورگان شوستر که در اواخر قاجار برای سامان دادن به نظام مالی و مالیاتی به ایران دعوت شده بود هفت ماه بیشتر دوام نیاورد زیرا در برابر یک سیستم، هیات حاکمه، حاکمیت و اِلیت قرار نگرفته بود بلکه آن گونه که در کتاب خود می گوید مدام باید افراد را راضی میکرد. وقتی اِلیت باشد، قاعده مندی رشد می کند. وقتی نسبت به سرزمین حسِ مسئولیت باشد، اِلیت ها شکل می گیرند و وقتی مردم اِلیت ها را انتخاب کردند، دموکراسی آغاز میشود. شاید از منظرِ سنتهای رایج و قدیمی ایرانی و جهانی، این مهم نبود که ناصرالدین شاه 48 سال و 4 ماه پادشاهی کرد بلکه مشکل این بود که همۀ امور کشور تابع مصالح، تلقیات، ذهنیت، برداشت و ملاحظات یک نفر بود و پروسه ای برای سنجیدن، سبک سنگین کردن و یادگیری نبود (Policy Process). فرانکو چهل سال بر مردم اسپانیا حکم راند (1975-1935) اما در دورۀ او بخش خصوصی و ارتباطات اقتصادی بین المللی به شدت رشد کرد و مکاتبِ گوناگون حکمرانی فرصت ظهور پیدا کردند به طوری که یک دهه بعد از مرگ او، این کشور با سابقۀ چهل سال دیکتاتوری به عضویتِ اتحادیه اروپا درآمد و در کنار برجسته ترین دموکراسی های جهان قرار گرفت. چه در کشورهای دموکراتیک و چه غیر دموکراتیک، اختلاف نظرهای فراوان در مورد جهت گیریها و سیاستگذاریها وجود دارد. وجود هیات حاکمه باعث می شود تا دیالوگ درون حاکمیتی جدی شود و مصلحتِ کلِ کشور مد نظر باشد. وقتی در یک کشور اِلیت وجود داشته باشد، استدلال کردن اهمیت پیدا می کند ، روش القاب گذاری بر مخالفان برچیده می شود، تک تک اعضای اِلیت برای یکدیگر جا باز میکنند و برای اقناع و جدل منطقی تلاش میکنند. در فقدانِ تخصص، دانش، اجماع سازی و طرح سیاست گذاریهای رقیب، کشور، وطن، کارآمدی، آینده و Nation-State بارور نمی شوند. وقتی نظام اِلیت شکل بگیرد، افرادِ توانمند جذب مدیریتها می شوند. وقتی نظام اِلیت وجود نداشته باشد، افرادِ ضعیف و در پی پول و مقام، اُپراتورهای حکمرانی میشوند. افرادِ توانا نیازی به اثبات خود ندارند چون هم قواعد رقابت را میدانند و هم از اینکه در کنار بزرگانِ فکری دیگر باشند لذت میبرند. وقتی اِلیت شکل بگیرد، افراد مجبور میشوند به خاطر یک کلیت، یکدیگر را بپذیرند و این تمایل به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل میشود.
مکزیک در 300 سال گذشته با سه قدرت ( فرانسه، اسپانیا و آمریکا) در گیر بوده اما با دیالوگهای درون حکومتی و به کار گیری بهترینها در یک سیستمِ اِلیت، هم اکنون بالای یک تریلیون دلار تولید نا خالص داخلی دارد. کرۀ جنوبی ( و قبلاً کره) همیشه درگیر ژاپن، چین و روسیه بوده اما با انسجام خارق العاده در سطح الیت ها، به یک کشور با اهمیتِ جهانی تبدیل شده است. بنابراین، استدلالِ حملۀ مغول ها و نقش روسیه و انگلستان را باید پایان داد. کشورها نیز مانند افراد به اعتماد به نفس نیاز دارند و با جمع کردن توانا ترین در یک سیستم اِلیت و جا باز کردن برای طیف دیدگاه ها (Inclusiveness)، نه تنها از خود حفاظت میکنند بلکه شروع به رشد میکنند. از منظر تاریخی، اگر ایرانی ها اِلیت داشتند، روسیه و انگلیس نمی توانستند رضاشاه را در چهار ساعت عزل کنند. طرف خارجی ها در ایران، فقط یک نفر بود. مادامی که ایرانی ها برای یکدیگر جا باز نکنند، با فکرهای گوناگون، طبیعی برخورد نکنند و اِلیت نسازند، هم چنان در فراز و نشیب های تاریخی مُعلق خواهند بود. ایران خاص نیست و به راحتی می تواند از چین، اندونزی، هند و کرۀ جنوبی بیاموزد. آشنا شدن با این جهانِ شگفت انگیز و بیرون آمدن از لوپِ بسته، اولین شرطِ فکری برای ساختنِ یک اِلیتِ منسجم جهت پیشرفت و توسعه یافتگی است.