واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

درباره کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری»، نوشته سید حسین نصر

کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری»، نوشته سید حسین نصر با ترجمه مهدی کفائی - حسین کرمی اخیرا از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است.کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری»، نوشته سید حسین نصر با ترجمه مهدی کفائی - حسین کرمی اخیرا از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است.

به گزارش ایبنا، «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری» کتابی است در دفاع از اجزاء و ارکان سنت اسلامی و نقد علم و تکنولوژی مدرن. کتاب حاوی هفت فصل است که چهار فصل آن به گفت‌وگوهای مظفر اقبال با سید حسین نصر اختصاص دارد. مظفر اقبال اندیشمندی اسلامی و نویسنده‌ای پاکستانی-کانادایی است که حدود بیست سال از سید حسین نصر ٨٤ ساله جوان‌تر است.مظفر اقبال در فصل اول کتاب «بستر بحث» را برای خواننده تبیین کرده، در فصل دوم مقاله‌ای از سید حسین نصر می‌خوانیم با عنوان «مساله منشأ کیهان-کیهان به‌مثابه موضوع مطالعه علمی»، چهار فصل بعدی حاوی گفت‌وگوهای نصر با اقبال است و فصل هفتم نیز متن یکی از سخنرانی‌های سید حسین نصر است با عنوان «جهان‌بینی اسلامی و علم مدرن».

سنت‌گرایی اسلامی، روح منتشر در سراسر کتاب است و این ویژگی کتاب، هیچ عجیب نیست؛ چراکه سید حسین نصر «پیامبر سنت‌گرایی در جهان اسلام» است. با این حال، خواننده کتاب حتی اگر مدرنیستی شش‌آتشه هم باشد، پس از مطالعه نکته‌های عمیقی که پروفسور نصر در نقد جهان مدرن مطرح می‌کند، اگر سنت‌گرا نشود دست کم لختی سر در جیب تامل فرو می‌برد یا آهی از سر حسرت برمی‌کشد که چرا زندگی مدرن امروزی‌اش عاری از آرامش و معنویت جهان قدیم است.


تاملی بر کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری» اثر سید حسین نصر

اما جان کلام سید حسین نصر درباره نسبت مسلمانان با علم و تکنولوژی جدید چیست؟ نصر در فصل سوم کتاب می‌گوید بیشتر مراکز قدرت در جهان اسلام، معتقدند علم بیشتر یعنی قدرت بیشتر؛ بنابراین جهان اسلام باید در فراگیری علم و تکنولوژی جدید کوشا باشد و حتی بکوشد که در این زمینه، همانند ژاپن، از غرب پیش افتد. اما «تمدن اسلامی نمی‌تواند بدون تخریب خود کاملا از علم و تکنولوژی غربی تقلید کند.» پس، با توجه به گریزناپذیر بودن پاره‌ای از وجوه زندگی تکنولوژیک جهان مدرن، «مسلمانان باید در تسلط بر علوم غربی بکوشند، ولی چنین تسلطی باید با یک دید انتقادی مبتنی بر سنت عقلانی اسلامی همراه شود.»


نصر رفتن از راهی جز این راه را سرآغاز مرگ تمدن اسلامی می‌داند. او شناخت مبانی علم و تکنولوژی جدید و سنجیدن آن‌ها در چارچوب جهان‌بینی اسلامی را شرط تداوم حیات اصیل اسلامی در روزگار کنونی می‌داند. نصر مثال می‌زند که تلفن همراه خلوت انسان با خدا را از بین می‌برد؛ چراکه «این وسیله کوچک کاربرانش را ملزم می‌کند همیشه به آشوب جهان خارج وصل باشند. »
 
نصر نیز همانند رضا داوری در مواجهه با جهان غرب، قائل به جراحی و تفکیک نیست. وی می‌گوید: «من جزو کسانی‌ام که اصلا عقیده ندارند تمدن اسلامی می‌تواند قسمتی از تکنولوژی غربی را که خوب پنداشته می‌شود، انتخاب و ادعا کند که کاملا بی‌ضرر است و سپس قسمت‌های دیگر را رد کند. هر صورتی از تکنولوژی مدرن که اتخاذ شود، حتی اگر در سطح خاصی مثبت باشد، با خود آثار منفی خواهد آورد، اگرچه می‌توان برای کاهش این تاثیرات عاقلانه عمل کرد.»

اینکه گزینش از تمدن غرب امکان‌ناپذیر است، سخنی نیست که فقط نصر آن را بیان کرده باشد. غرب‌شناسی احمد فردید و رضا داوری هم‌ چنین مدعایی را مطرح می‌کند. اما آنچه نصر را در این زمینه تا حدی از فردید و داوری جدا و به روشنفکران دینی نزدیک می‌کند، همین ایده است که می‌توان برای کاهش از تاثیرات منفی اخذ تکنولوژی مدرن، عاقلانه عمل کرد.
 
اما آنچه نصر را از روشنفکران دینی دور و به فردید و داوری نزدیک می‌کند، این نکته است که صورت‌های تکنولوژی مدرن از سوی جوامع اسلامی، از سر اجبار و ضرورت اتخاذ می‌شوند نه با شوق و رغبت. نصر می‌گوید: «ابعاد مشخصی از تکنولوژی غربی وجود دارد که دولت‌های مسلمان قصد اخذ آنها را دارند... آرزو داشتم که اوضاع چنین نمی‌بود، ولی شرایط حاضر اجتناب‌ناپذیر است. بنابراین حداقل باید برای فراهم آوردن نقد تکنولوژی مدرن و کاهش تاثیر منفی‌اش تا حد ممکن تلاش کرد. »

سید حسین نصر به چیزی به نام «علم اسلامی» اعتقاد دارد اما مثل سایر افرادی که از این مفهوم دفاع می‌کنند، به درستی نمی‌گوید که علم اسلامی چیست. او در توضیح منظورش می‌گوید: «هیچ فیزیکدان مسلمانی نخواهد گفت که به کشفیات مکانیک کوانتوم بی‌توجه است... باید مکانیک کوانتوم را فهمید و سپس آن را مجددا به صورت کاملا متفاوتی با شیوه مکتب کپنهاگی تفسیر کرد. تفسیر این مکتب بر مبنای دوگانگی یا همان ثنویت فلسفه دکارتی است که خود این ثنویت، زیربنای تمام رویه علم مدرن را تشکیل داده است.» اما اینکه آن «تفسیر جدید و متفاوت» چیست، سوالی است که نصر پاسخی به آن نمی‌دهد.
 
در واقع نصر می‌گوید فیزیک اسلامی مبانی‌اش با فیزیک جدید فرق دارد اما نمی‌گوید فیزیک اسلامی را چطور می‌توان تاسیس کرد. او حتی خطوط کلی «تفسیر متفاوت مکانیک کوانتوم» را نیز برای خواننده ترسیم نمی‌کند تا ما بدانیم وجه ایجابی سخنش دقیقا چیست. ولی نصر با امید رسیدن به علم اسلامی، دو تجویز هم در آستین دارد: «باید به اندازه کافی برای نشان دادن ایرادات علم مدرن شجاع باشیم... سپس قدم بعدی را‌ برداریم، یعنی ایجاد یک علم اسلامی بر مبنای سنت علمی خودمان.» او اگرچه نحوه این ایجاد و زایش را نمی‌تواند تشریح کند، اما احتمال را در تقویت آموزش سنتی بازمی‌جوید و می‌گوید: «ما به جای تقلید از موسسات آموزشی غربی... احتیاج داریم موسسات آموزشی اسلامی سنتی خودمان را تقویت کنیم... این همان چیزی است که باید در جهان اسلام، از مدارس مالزی گرفته تا مراکش، انجام شود». 

بیان دکتر سریع‌القلم در کنفرانس بین‌المللی مدیریت درباره ساختمان توسعه

یک استاد علوم سیاسی و روابط بین الملل با بیان اینکه توسعه‌یافتگی مثل پزشکی اصول ثابتی دارد گفت: توسعه‌یافتگی به اقتصاد شفاف، نظام تصمیم‌گیری جمعی، گردش قدرت، فضای نقد و رسانه‌های آزاد و مستقل، ارتباطات گسترده بین‌المللی و دانش بشری نیاز دارد.

به گزارش ایسنا، محمود سریع‌القلم در کنفرانس بین‌المللی مدیریت با بیان اینکه در ساختمان توسعه، دموکراسی طبقه چهارم است و سیستم‌سازی، نهادسازی و تولید ثروت فونداسیون ساختمان اظهار کرد: منطقی نیست که در ساختن یک عمارت اول طبقه چهارم آن را بسازیم. در هیچ جای دنیا کشوری سراغ نداریم که بدون تولید ثروت، بدون ممتاز کردن بخش خصوصی، بدون دور کردن دولت از مسائل اشتغال و توسعه اقتصادی سراغ آزادی سیاسی رفته باشد.

وی در ادامه افزود: به دلایل فرهنگی و سیاسی از زمان مشروطه تا سال‌های اخیر ایرانی‌ها گفتند که در ساختمان توسعه، ما اول می‌خواهیم طبقه چهارم را بسازیم و با فونداسیون و طبقات یک، دو و سه کاری نداریم.

این استاد دانشگاه تصریح کرد: به اعتقاد من آفات فرهنگی و ساختاری اجازه نمی‌دهند ما تصمیم منطقی بگیریم. ما تعدادی مشکلات فرهنگی داریم که زیر 5 سال قابل اصلاح است البته اگر آنها را مشکل بدانیم. ما باید ساختارها را اصلاح کنیم تا فرهنگ کشور اصلاح شود. مگر در سوئیس کسی دروغ نمی‌گوید؟ مگر در آلمان کسی فرار مالیاتی نمی‌کند؟ اما چون تصمیم‌سازی در آلمان و سوئیس مبتنی بر ساختارهاست، عموم افراد فرصت دروغ‌گویی یا اختلاس پیدا نمی‌کنند. مردم از قانون می‌ترسند و ساختارها آنها را مجبور به رفتار درست می‌کند.

خلاصه‌ای از سخنرانی دکتر محمود سریع‌القلم در کنفرانس بین‌المللی مدیریت به شرح زیراست:

دلیل اینکه موضوع جایگاه تصمیم‌گیری در توسعه‌یافتگی را برای سخنرانی انتخاب کردم این است که در مطالعات و تحقیقاتی که در رابطه با توسعه ایران از دوره قاجار به بعد انجام داده‌ام، متوجه این نکته شده‌ام که عدم دستیابی ما به توسعه‌یافتگی عموما به نارسایی‌های فرهنگی جامعه برمی‌گردد. این نارسایی‌ها موجب می‌شود که نتوانیم تصمیم‌سازی‌های منطقی، علمی، جامع و رو به آینده انجام دهیم.

متونی درباره مقایسه ایران و ژاپن در رابطه با مدرنیزم وجود دارد و این متون بررسی کرده‌اند که وقتی ایرانی‌ها می‌خواستند مدرن شوند، اول سراغ چه موضوعاتی رفتند و ژاپنی‌ها اول سراغ چه موضوعاتی. مثلا جالب توجه این است که ژاپنی‌ها اول سیستم ساختند و حدود 2300 مشاور از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی استخدام کرده و این سیستم‌ها را در موضوعات مختلف وارد ژاپن کردند و آنها را مبنای تحول خود قرار دادند اما ایرانی‌ها اول سراغ آزادی‌های سیاسی و دموکراسی رفتند. برای من دانشجوی توسعه در ساختمان توسعه، دموکراسی طبقه چهارم است و سیستم‌سازی، نهادسازی و تولید ثروت فونداسیون ساختمان و منطقی نیست که در ساختن یک عمارت اول طبقه چهارم آن را بسازیم. در هیچ جای دنیا کشوری سراغ نداریم که بدون تولید ثروت، بدون ممتاز کردن بخش خصوصی، بدون دور کردن دولت از مسائل اشتغال و توسعه اقتصادی سراغ آزادی سیاسی رفته باشد.

به دلایل فرهنگی و سیاسی از زمان مشروطه تا سال‌های اخیر ایرانی‌ها گفتند که در ساختمان توسعه، ما اول می‌خواهیم طبقه چهارم را بسازیم و با فونداسیون و طبقات یک، دو و سه کاری نداریم. بنابراین، در موضوع توسعه ناکام ماندیم چراکه براساس تجربه بشری، سلسله مراتب توسعه‌یافته‌ای را مبنا قرار ندادیم. ژاپن اول مبانی تولید ثروت ایجاد کرد سپس آموخت که باید نظام حزبی درست کند تا از طریق نظام حزبی، ثبات اقتصادی به دست آورد. بدین ترتیب ژاپن به تدریج عمارت توسعه خود را تکمیل کرد.

اما ما در طیف اولویت‌های توسعه هم دنبال توسعه اقتصادی و هم دنبال توسعه سیاسی و هم دنبال یک کالای بسیار لوکس به نام دموکراسی بودیم. در دوره قاجار ایران 10 میلیون نفر جمعیت داشت و در بهترین شرایط 10 هزار نفر سواد اکابری داشتند. در این شرایط ایرانیان به دنبال دموکراسی و آزادی سیاسی بودند که این طبیعی بود که جواب نداد و ما را در فراز و نشیب‌های بحران‌های نظری توسعه‌یافتگی قرار داد.

از دهه 50 میلادی حدود سه هزار نظریه در زمینه علم مدیریت، اقتصاد، سیاست، جامعه‌شناسی و اقتصاد سیاسی داشتیم که من معتقدم نظریه تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری نظریه نافذ و بسیار موثر در میان این نظریه‌ها بوده است. در کتابی که به نوبل اقتصاد امسال اختصاص یافت مطرح می‌شود که اگر بخواهیم بنگاهی را در مسیر پیشرفت و توسعه قرار دهیم این بنگاه گاهی باید دچار شک و خودانتقادی شود تا به خود بیاید زیرا اگر مدیران همیشه با یک تفاسیر یا قرائت اقدام کنند ممکن است خطا کنند.

به نظر من در نظریه تصمیم‌سازی 8 اصل وجود دارد که این اصول در کشور ما، به صورت سیستماتیک دنبال نمی‌شود. اول اینکه آماده بودن برای دریافت اطلاعات جدید. دولت، حاکمیت، بخش خصوصی، فرد و نهاد خانواده آیا آمادگی پذیرش اطلاعات جدید را دارند؟ فضای تبلیغاتی جامعه ما می‌گوید عموما جهان در حال فروپاشی است و اقتصاد و نظام‌های سیاسی دنیا دچار بحران‌های ساختاری و در حال فروپاشی هستند. مثلا گزارشگر رسانه‌ای ما در روز اعتصاب کارکنان مترو فرانسه در کنار ایستگاه مترو می‌ایستد و می‌گوید پاریس امروز مترو نداشته و مردم با اتوبوس و دوچرخه به سر کار رفته‌اند و این شاخصی است برای فروپاشی فرانسه. این نوع نتیجه غلط گرفتن از یک واقعه باعث می‌شود ما به fact های جهانی پی نبریم.

اطلاعات جدید در سیستم‌های ما چه خانواده، چه جامعه و از همه مهمتر در نهادهای تصمیم گیر کمتر وارد می‌شود. ما خیلی خوشحال می‌شویم که دو تا ایرباس داده می‌شود در حالی که یک شرکت رده سوم مسافری هندی سال گذشته 205 ایرباس سفارش داده است. وقتی اطلاعات جدید و مقایسه نباشد و شعاع استنباط‌های ما فقط مدارهای محدود داخل کشور باشد، ما عمق مسائل جهانی را نمی‌بینیم. چین برای ارائه هویت خود در سطح جهان در سال گذشته 10 میلیارد دلار خرج کرده است. الان حدود 11 هزار استاد چینی در آمریکا ماندارین درس می‌دهند. آنها 500 مدرسه کنفسیوس شناسایی را در دنیا اداره می‌کنند. یکی از بحث‌های جاری در کشور ما این است که اگر وارد عرصه اقتصاد جهانی شویم، هویت ما دچار بحران می‌شود. ولی آیا کشوری بدون تولید ثروت می‌تواند هویت خود را حفظ کرده یا آن را تبلیغ کند؟ اگر چین با 3.5 تریلیون دلار ذخایر ارزی می‌تواند 10 میلیارد دلار برای هویت خود هزینه کند به خاطر این است که تولید ثروت و تبلیغ هویت را با هم و با اولویت تولید ثروت در نظر گرفته است.

موضوع دوم درباره نظریه تصمیم‌گیری این است که آیا تمام دیدگاه‌ها در یک تصمیم‌سازی دیده شده و از نظرات افراد یا نهادهایی که دارای دیدگاه هستند، استفاده شده است؟ آیا دیدگاه و نظرات متفاوت و متناقض فرصت بحث کردن داشته‌اند یا صرفاً کسانی که همفکر هستند با هم بحث می‌کنند؟

سومین موضوع در نظریه تصمیم‌گیری این است که آیا همه گزینه‌ها در یک تصمیم‌گیری اشباع شده‌اند و همه انتخاب‌های قابل تصور را روی کاغذ آورده‌ایم؟ چهارم اینکه آیا همه گزینه‌ها را به صورت مساوی دیده یا به یک گزینه‌ای تمایل داریم و به سایر گزینه‌ها توجهی نداریم؟ پنجم اینکه آیا پیامدهای هر گزینه را مطالعه کرده و در رابطه با آن بحث می‌کنیم؟ آیا دیدگاه‌های مختلف در تصمیم‌گیری مطرح می‌شود؟ ششم اینکه آیا در تصمیم‌گیری فضای نقد را داریم؟ هفتم استدلال در برابر اقتدار است. من دوستی اقتصاددان دارم که به من می‌گفت وقتی به ایران می‌آیم و با مدیران ایرانی صحبت می‌کنم آنها از منظر اقتدار با من صحبت می‌کنند و من براساس آمار، استدلال و تجربه بشری صحبت می‌کنم. شخص مقابل می‌گوید چون من این سمت را دارم پس درست می‌گویم. اگر کسی از منظر اقتدار و سمت به موضوعی نگاه کند، مذاکره و گفت‌وگو را به اختلال می‌کشاند. مورد آخر اینکه آیا فرد تصمیم می‌گیرد یا گروه؟ در دنیا دیگر امروز کاریزما کارآمد نیست و به کسی مدیر می‌گویند که هماهنگ‌کننده یک مجموعه است.

آزادی فکر و فعالیت اقتصادی مقدم بر آزادی سیاسی است. آزادی تشکل اقتصادی مقدم است بر آزادی سیاسی. ریشه عقلانیت سیاسی در بنگاه‌داری اقتصادی است. 1924 اولین تجربه دموکراسی در انگلستان است و هنوز تجربه دموکراسی در دنیا به یک قرن نرسیده است ولی دانشگاه‌های آزاد 400 سال، سندیکاهای کارگری 200 سال و روزنامه‌های آزاد و مستقل 180 سال سابقه تاریخی در انگلستان دارند. فعالیت بخش خصوصی در انگلستان از اواسط قرن هجده آغاز شد و تولید ثروت، زمینه ایجاد ثبات سیاسی و تحزب را فراهم آورده است. تقدم و تاخر مسائل توسعه به ما کمک می‌کند تا ببینیم انرژی خود را کجا صرف کنیم.

به اعتقاد من آفات فرهنگی و ساختاری اجازه نمی‌دهند ما تصمیم منطقی بگیریم. ما تعدادی مشکلات فرهنگی داریم که زیر 5 سال قابل اصلاح است البته اگر آنها را مشکل بدانیم. اولین مشکل این است که شخصیت ما به شدت قضاوتی است. یعنی یک نفر را 10 دقیقه می‌بینیم و دو ساعت درباره او صحبت می‌کنیم یا یک پاراگراف درباره یک کشور می‌خوانیم و درباره تمام مسائل آن کشور قضاوت می‌کنیم. چقدر مقدس است که افراد در روز 20 دفعه بگویند نمی‌دانم و اطلاعات کافی ندارم و باید بپرسم و بعد به شما بگویم. ما ده‌ها متخصص آمریکا در کشور داریم که درباره تمام مسائل آمریکا اظهارنظر می‌کنند ولی یک بار هم از کشور خارج نشده‌اند.

مشکل دیگری که اجازه نمی‌دهد ما درست تصمیم بگیریم این است که در نهان و ناخودآگاه خود تمایلی به یکسان‌سازی داشته و علاقه داریم همه یک نوع فکر کرده و عمل کنند. در واقع ما با نگاه‌های متناقض و متفاوت مشکل داریم. تمایل به یکسان‌سازی مانع یادگیری، اثرگذاری و اثرپذیری می‌شود. جهان ما جهان تفاوت‌هاست به‌گونه‌ای که یک بانک در 80 کشور فعالیت کرده و همه تفاوت‌های فرهنگی آنها را می پذیرد. ما با تنوع مشکل داریم که این ویژگی به تاریخ انباشته شده استبدادی در کشور ما بازمی‌گردد. ما باید تفاوت فکری یکدیگر را بپذیریم.

نتیجه این ویژگی این است که گروهی در تصمیم‌سازی‌ها قرار می‌گیرند که مثل هم فکر می‌کنند. تلقیات ما هم از دنیا به دهه 50 یا 60 برمی‌گردد. الان دیگر نمی‌گویند کشورها با هم ارتباط برقرار کنند بلکه گفته می‌شود همه دنبال شبکه‌سازی‌های بین‌المللی هستند. شبکه‌سازی‌های فناوری، علمی، صنعتی، دانشگاهی و مدنی.

اگر در یک گروه همه مثل هم فکر کنند دیگر میان آنها دیالوگی برقرار نشده و دیدگاه‌های مختلف مطرح نمی‌شوند. کِنِدی وقتی درباره موضوعی می‌خواست تصمیم بگیرد مسوولان دولتی و افراد خارج از دولت را دور یک میز بیضی‌شکل جمع می‌کرد و خودش بیرون از میز می‌نشست و به بحث‌ها درباره یک موضوع گوش می‌داد و سپس سوالات خود را می‌پرسید و در نهایت تصمیم می‌گرفت. او تمام دیدگاه‌های موافق و مخالف را می‌شنید و بعد تصمیم‌گیری می‌کرد.

در فرهنگ ما به خاطر احساس ناامنی، علاقه‌ای برای انطباق با افکار موجود وجود دارد. افراد در درون خود یک نظام فکری دارند ولی آنچه بروز می‌دهد حالت دیگری است. چقدر افرادی سراغ دارید که با همه دولت‌ها کار کرده‌اند چون هر دولتی می‌آید آنها تفکر خود را تغییر می‌دهند. شما اگر با یک ژاپنی سه ساعت صحبت کنید به نظام فکری و جهان‌بینی او پی می‌برید اما در ایران هر چه بیشتر با افراد معاشرت می‌کنید بیشتر گیج می‌شوید که نظام فکری فرد چیست؟ بعضاً افراد در روز چندین بار نظام فکری خود را تغییر می‌دهند این مشخصه، ضدتوسعه است.

کشور ما کشور افراد است نه سیستم‌ها. سیستم‌ها در کشور ما تصمیم نمی‌گیرند. کشوری مثل چین اعتباری از دموکراسی ندارد و حزب کمونیست این کشور را اداره می‌کند اما در داخل حزب گردش قدرت وجود دارد و هر پنج سال یک رئیس دولت دارد. اگر نظام تصمیم‌گیری تحت شعاع گردش قدرت نباشد نمی‌تواند تصمیم علمی و منطقی بگیرد.

جهان ما جهان توانایی‌ها و شایستگی‌هاست. در دنیا نمی‌گویند کجا به دنیا آمده‌اید؟ مبنای انتخاب افراد کارآمدی آنهاست. وزیر دفاع کانادا یک سیک هندی است که کار علمی می‌کند، وارد حزب شده و به وزارت دفاع یعنی امنیتی‌ترین بخش یک کشور می‌رسد چون مبنا شایستگی است. در کشور ما ارادت بر توان غلبه دارد و عمدتا ارادت نشان می‌دهد افراد در چه موقعیتی قرار می‌گیرند.

هر کشوری می‌خواهد توسعه یابد باید از دایره ابهام خارج شود. شخصیت‌های مبهم و چندوجهی به درد توسعه نمی‌خورند. شخصیت شفاف، روشن و کمّی به درد توسعه می‌خورد. نظام تصمیم‌گیری که با ارقام آشنایی نداشته باشد نمی‌تواند تصمیم منطقی بگیرد. ذهن ریاضی و کمی ذهن را دقیق می‌کند.

اگر ما ایرانیان موضوع نقد را حل نکنیم نباید منتظر هیچ وجهی از توسعه بنشینیم. نقد در میان ما یک مشکل جدی است. فرد ایرانی یک تمایل قوی دارد که خود را مرکز ثقل جهان بداند. همه چیز از من شروع می‌شود این طرز تفکر اجازه همکاری با دیگران یا یادگیری نمی‌دهد. در داخل کشور مشکل یادگیری از یکدیگر داریم. بیوگرافی افراد غیرایرانی را با ایرانی مقایسه کنید. آنها در زندگینامه خود اشاره می‌کنند که در کجا اشتباه کرده‌اند ولی در زندگینامه ایرانی‌ها عموما از کارهای مهم خود صحبت می‌شود. شاه در زندگینامه خود می‌گوید من در حیرتم که چرا با وجود کارهای مثبت من این اتفاقات در ایران افتاد؟ معمولا نقد به عملکرد خود تعطیل است. خود انتقادی برای بسیاری از ما کار سختی است. بیشتر بیرون از خود را می‌بینیم تا درون خود را. عملکرد دیگران را می‌بینیم تا عملکرد خود را. اگر این اشکالات برطرف نشود متحول نخواهیم شد.

ما باید ساختارها را اصلاح کنیم تا فرهنگ کشور اصلاح شود. مگر در سوئیس کسی دروغ نمی‌گوید؟ مگر در آلمان کسی فرار مالیاتی نمی‌کند؟ اما چون تصمیم‌سازی در آلمان و سوئیس مبتنی بر ساختارهاست، عموم افراد فرصت دروغ‌گویی یا اختلاس پیدا نمی‌کنند. مردم از قانون می‌ترسند و ساختارها آنها را مجبور به رفتار درست می‌کند.

توسعه‌یافتگی مثل پزشکی اصول ثابتی دارد. توسعه‌یافتگی به اقتصاد شفاف، نظام تصمیم‌گیری جمعی، گردش قدرت، فضای نقد و رسانه‌های آزاد و مستقل، ارتباطات گسترده بین‌المللی و دانش بشری نیاز دارد.

منبع: ایسنا

چرا اینقدر اشتباه می کنیم؟

دکتر محمود سریع القلم
برای کسانی جا باز می­ کنیم که به درد ما می­ خورند؛ بقیه را ربات­ هایی می ­بینیم که در حال حرکت هستند و سنخیتی با آنها نداریم.

اشتباه کردن مهم نیست. تعداد اشتباهات مهم است و بلکه تکرار اشتباهات مخرب است. به عنوان یک جامعه توانمند، به نظر می ­رسد تعدادی از اشتباهات را طی قرن گذشته مرتب تکرار کرده­ ایم:

۱) نیاموخته ­ایم که پیشرفت ژاپن، اروپا و آسیا تابع مدیریت بنگاه ها و سیستم­ هاست و نه ریاست افراد؛

۲) نیاموخته ­ایم که فهم حقیقت از طریق دیالوگ و وجود جامعه مدنی شکل می­ گیرد و در ذهن جزیره­ ای یک یا چند فرد نیست و بنابراین ضروری است که، یکدیگر را تحمل کنیم، برای یکدیگر جا بازکنیم، تفاوت های یکدیگر را به رسمیت بشناسیم و از خودخواهی­ های فکری بپرهیزیم؛

۳) نیاموخته ­ایم که با Fact، قضاوت کنیم و نه با تخیل و شنیده ­ها و شایعات؛

۴) نیاموخته ­ایم که حکمرانی، امری تخصصی است و لازمه آن دانش است؛

۵) نیاموخته­ ایم که قدرت، مسئولیت می ­آورد و اصل بر «مصلحت عامه» و تأمین رضایت­ مندی عامه شهروندان است؛

۶) نیاموخته ­ایم وقتی از درب منزل خود پا بیرون می­ گذاریم، در عرصه Public (عرصه عمومی) وارد شده­ ایم و در عرصه Public، نمی توانیم هر کاری انجام دهیم (مثل دوبله پارک کردن) و هر سخنی بگوییم و هر قضاوتی بنماییم؛

۷) نیاموخته ­ایم که توسعه، قبل از آنکه به سرمایه، فن ­آوری و تولید نیازمند باشد، به همکاری، هماهنگی، اعتماد و حمایت از یکدیگر محتاج است؛

۸) نیاموخته ­ایم برای آنکه دیگر ملت ها به هویت، استقلال و حاکمیت ما احترام بگذارند باید داخل خود را سامان دهیم، به یکدیگر در داخل خود احترام بگذاریم، پوپولیسم را تعطیل کنیم، پایگاه حاکمیت را نزد کارآفرینان و دانشمندان و خبرنگاران بنا کنیم و تولید و نوآوری را بنیان استقلال و حاکمیت ملی قرار دهیم؛

۹) نیاموخته ­ایم که در کنار دستور کار شخصی، به مسئولیت اجتماعی و به مفهومِ مقدس Public اهمیت دهیم و

۱۰) نیاموخته ­ایم که نقد از فکر و رفتار را، از نقد به شخص تفکیک کنیم، حرف منطقی را بپذیریم، یکدیگر را تخریب و تحریف و زخمی نکنیم و تلقی اینکه هر کدام، مرکز ثقل جهان هستیم را کنار بگذاریم (Self-obsession)، از هم حمایت کنیم و به قول هایی که می ­دهیم حتی­ المقدور عمل کنیم.

طبیعی است تبدیل این نیاموختنی ­ها به آموختن­ ها با گفتار درمانیِ صرف، امکان­ پذیر نیست. اما فهم مشکل خود بخشی از حل مسئله است. مثل علم پزشکی است. شناخت بیماری خود مقدمه درمان است. یکی از دستاوردهای مهم انقلاب این بوده که بخش های وسیعی از جامعه متوجه شدند که ریشه مشکلات ما، در درون خود ماست و بهبود امور را باید از داخل شروع کرد. هر چند ملک الشعرای بهار یک قرن پیش این نکته را گوشزد کرده بود که از ماست که برماست، ولی جستجو کردن ریشه مشکلات در داخل، هم اکنون به یک ادراک عمومی رسیده است.

اگر ریشه­ ها در داخل است، کدام عوامل در اولویت هستند؟ چرا نسل بعد از نسل، این اشتباهات را تکرار می­ کنند؟ آیا دانش، علم و داده ­های ما کمبود دارند؟ آیا در برنامه ­ریزی، سیاست­ گذاری و تعیین اولویت ­ها مسئله داریم؟ آیا برای فهم دقیق مشکلات، مؤسسات پژوهشی نداریم؟ منابع طبیعی نداریم یا منابع انسانی؟ آیا مشکل در فکر است؟ دانش است؟ ساختار سیاسی است؟ خلقیات است؟ فرهنگ است؟ ساختار تولید است؟ سبک زندگی است؟ و ده ها دلیل محتمل دیگر. علت ­العلل کانونی چیست؟

به عنوان یک نظر در میان نظرات مختلف، این نوشتار نظریه ­ای برای تکرار اشتباهات مطرح می ­نماید: سه خوشه علّی (Causal clusters) به صورت یک مثلث که زوایای ان برهم تأثیر­گذارند را مطرح می­کنیم: فرهنگی، سیاسی و اقتصادی.

الف: عنصر فرهنگی که باعث می­شود ما بسیار اشتباه کنیم: هر چند ما به عنوان یک جامعه دارای آداب جمعی هستیم، خصوصیات جمعی داریم، سنت­ هایی را پاس می­داریم، زبان مشترک داریم اما رسالت و هویت جمعی که بدان تعلق خاطری، فراتر ازفردیت خود داشته باشیم را نداریم و یا بسیار ضعیف است. از طرفی دیگر، اندیشه­ ها و رفتارهایی (Code of conduct) که اکثریت مطلق جامعه را به هم وصل کند بسیار ضعیف است (قرارداد اجتماعی).

به عبارت دیگر، دستور کار فردی باعث شده که جمع را فراموش کنیم، کوتاه ­مدت بیاندیشیم، به دنبال منافع خود و گروه خود باشیم و به عموم و مصلحت عامه فکر نکنیم. تقریباً هر فردی هر نوعی که دوست دارد عمل می­کند. بیشتر به شخصی احترام می­ گذاریم که در دایره ماست. کمتر فردی را به خاطر اینکه شهروند این جامعه است محترم می­ شماریم. شاید به همین دلیل اگر با اتوموبیلی تصادف کنیم که راننده ­اش را می ­شناسیم خوب برخورد می­ کنیم ولی به راننده ­ای که نمی ­شناسیم ناسزا می­ گوییم و با او نزاع می­ کنیم چون با او حس جمعی و هویت جمعی نداریم بلکه او را بیگانه می­ شماریم. برای کسانی جا باز می­ کنیم که به درد ما می­ خورند؛ بقیه را ربات­ هایی می ­بینیم که در حال حرکت هستند و سنخیتی با آنها نداریم. چون اجتماعی فکر نمی­ کنیم، به تفاوت دیدگاه ها و اندیشه­ ها و استنباط ها خیلی اعتقاد نداریم و عموماَ شخصی را که مانند ما مسائل را تفسیر نمی­ کند با ناشایسته ­ترین الفاظ مورد خطاب قرار می ­دهیم.

متفاوت بودن را حق انسانی شهروندان نمی ­دانیم. در ناخودآگاه تاریخی ما، تمایلی قوی به یکسان­ سازی افکار وجود دارد. به همین دلیل که جمعی فکر نمی­ کنیم و تفاوت را منشأ تحول نمی­ دانیم، تمایلی شدید به حذف داریم. چون مدارها را می ­بندیم، گردش اطلاعات و دیدگاه های مختلف را مسدود می­کنیم. در نهایت فرد اولویت پیدا می­ کند بر جمع و سیستم­ های اجتماعی. چون فردی تصمیم می­ گیریم بسیار اشتباه می­ کنیم در حالی که در اشتباهات جمعی، راه اصلاح سریع­ تر فراهم می ­شود. اشتباه جمع، مسئولیت جمع است. رعایت مصلحت عامه، نیاز به گفت و گو را ایجاد می­کند. در غیر اینصورت، در فضاهای محدود و محصور فردی، استنباط ها بدون بحث ­های جدی، مرتب به اشتباه می­ افتند. تصمیم­ گیری­ های منطقی در گروه های تخصصی و تشکل ­ها بهتر از تصمیم­ گیری­ های فردی است؛

ب: عنصر سیاسی که باعث می­ شود بسیار اشتباه کنیم: ما یک تجربه مهم سیاسی را پشت سر نگذاشته­ ایم و این زمینه ­ساز نوسانات فراوان و فراز و نشیب ­های متعدد تاریخی شده است: ما حکومتی که تنوع دیدگاه ها و طبقات را چه با پایه­ های حقوقی و چه از طریق گردش قدرت، نمایندگی کند ایجاد نکرده­ ایم. هر حکومتی به بخش ­هایی از جامعه توجه کرده و بخش ­هایی را به حاشیه رانده است. این وضعیت، نوعی تناقض، فردیت افراطی، گوشه­ گیری، بی ­تفاوتی، بیهودگی و مهاجرت ایجاد می­ کند. حتی از این بدتر، صنعت تملق و چاپلوسی و انطباق با شرایط و جریان­ های مسلط را فراهم می­ آورد. افراد توانا در بهترین شرایط، طارق عزیز یا منوچهر اقبال می ­شوند. این وضعیت کشور به خصوص در سالهای ۱۳۵۵-۱۳۴۸ بود. وقتی Public، مصلحت عامه، عامه مردم، کشور و آینده کشور مبنا نباشند، حکومت ها به صورت خودکار به سوی مدارهایِ بسته تصمیم­ گیری می ­روند و مرتب اشتباه می­ کنند چون گردش آزاد اطلاعات و اندیشه­ ها از میان می ­رود. اگر روبروی یک حاکمیت، مصلحت عامه باشد، به طور اتوماتیک نوعی دیگر تصمیم­ سازی می­ کند و بدین صورت قرارداد اجتماعی شکل می­ گیرد؛

پ: عنصر اقتصادی که باعث می­ شود بسیار اشتباه کنیم: چون اقتصاد کشور طی شش دهه پیش بر پایه صادرات نفت بوده، مجبور نبوده ­ایم که در اقتصاد بین ­الملل در پی مزیت نسبی خود باشیم، در چند صنعت مانند کره جنوبی سرمایه­ گذاری و تولید ثروت کنیم و از طریق سهم بازار در اقتصاد بین­ الملل به صورت ساختاری و اجباری، بیاموزیم، نوآوری کنیم و از همه مهم ­تر رقابت کنیم. کره جنوبی آنقدر زحمت کشید و نوآوری کرد و خود را اصلاح کرد تا در کنار ژاپن و آلمان، سهمِ بازارِ قابل احترامی در فروش اتوموبیل در سطح جهان کسب نمود.

اقتصاد ما عمدتاً فروش نفت و واردات کالا و خدمات بوده است. این نظام اقتصادی نیست بلکه نوعی حسابداری است. چون به اقتصاد بین ­الملل قفل نشده­ ایم، مجبور به یادگیری و اصلاح و رقابت نبوده­ ایم. از این­رو، ساختار اقتصادی ما هم کمکی به تکامل روشی و فکری و مدیریتی نکرده است و تابع قیمت نفت و وضعیت تقاضای نفت در اقتصاد بین ­الملل بوده­ است. اگر در صنعت، بانکداری، کشاورزی، خدمات، هتل­داری، تحقیقات، مدیریت شهری، حمل و نقل و تولید با بنگاه های خارجی کار کنیم، هزاران پروژه مشترک داشته باشیم. سریع می­ آموزیم، بیشتر فکر می­ کنیم، از خود خلاقیت نشان می­ دهیم و کمتر اشتباه می­ کنیم.

کانون «اشتباه نکردن» به ساختاری برمی­گردد که در آن گردش اطلاعات، گردش فکر و گردش مجریان وجود داشته باشد. هدف از این گردش­ ها، یادگیری است. سیستم­ ها وقتی یادگیری را متوقف می­ کنند، خود نیز متوقف می­ شوند و اشتباهات بر روی هم جمع می­ شوند. ایجاد این سیستم یک تصمیم است. این تصمیم را ژاپن در سال ۱۸۶۹ گرفت؛ کره جنوبی در ۱۹۶۵؛ چین ۱۹۸۰؛ هند ۱۹۹۰ و ترکیه ۲۰۰۲٫ جلوگیری از اشتباه تابع اصلاح ساختارهای تصمیم ­سازی و تصمیم ­گیری است.

روایت رییس مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری از وضعیت محیط زیست و بحرانهای منطقه ای

رییس مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری گفت: انتظار می‌رود محیط زیست تدریجاً به منزله موضوع امنیتی غالب کشورها در غرب آسیا به رسمیت شناخته شود.

به گزارش ایسنا، حسام الدین اشنا در سمینار حکمرانی و امنیت منطقه‌ای در غرب آسیا که در تالار حنانه دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد، اظهار کرد: گردهم‌آیی استادان، دانشجویان و محققان در کنفرانس امنیتی تهران، فرصتی مناسب برای طرح برخی یافته­‌های یک برنامه پژوهشی راهبردی در مورد آینده­‌ محتمل منطقه در افق ۱۴۰۰ است که با هدایت مرکز بررسی­‌های استراتژیک ریاست جمهوری و با مشارکت بیش از ۱۰۰ پژوهشگر داخلی انجام شده‌است.

وی ادامه داد: «امنیت منطقه‌ای در غرب آسیا؛ چالش‌ها و روندهای نوظهور» نه تنها یکی از تامل برانگیزترین موضوعاتی است که دانشگاهیان را به مطالعات بیشتر دعوت می‌کند، بلکه رهبران را در سراسر منطقه و فراسوی آن به چالش های سیاستگذاری فرامی‌خواند.

آشنا یادآور شد: حکمرانی در سرآغاز قرن بیستم درست مانند سده‌های قبل از اصول ساده سرکوب مخالفان توسط حاکمان و به زنجیر کشیدن ضعفا توسط اقویا پیروی می­‌کرد؛ امروز برخلاف سده‌های قبل، دوران حکمرانی‌های ساده به پایان رسیده‌است. پیشرفت در فناوری ارتباطات انسان‌های بیشتری را به پیوند با یکدیگر فرامی­‌خواند؛ فلسفه حقوق رعایا را دعوت می‌کند تا به شهروندانی صاحب رای و قدرت و البته مسئولیت تبدیل شوند؛ توزیع عادلانه تر ثروت در جهان، مردم و کشورها را تا حدی به دانش و قدرت مجهز کرده است و خودآگاهی سیاسی خواستار پیوند دادن همه این دستاوردها با کرامت انسانی و حق تعیین سرنوشت، امنیت و بهروزی برای همه ملت هاست.

وی ادامه داد : منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا (وانا: WANA) حداقل در یک دهه گذشته تجربیات دردناکی را به بهای جان میلیون ها نفر پشت سرگذاشته و احتمالا تجربه‌های به مراتب بدتری را انتظار می‌کشد. خیزش افراط گرایی، تضعیف مردم‌سالاری و بحران هویت ملی در بسیاری از کشورهای این منطقه شایع است. افزایش نامتعادل جمعیت، نگرانی‌هایی را در خصوص توانایی دولت‌های ناکارآمد در پیشبرد توزیع عادلانه ثروت، گشودگی فضای سیاسی و تامین رفاه اجتماعی تحمیل می‌کند.

مشاور رئیس جمهور گفت: مشروعیت بسیاری از حکومت‌های این منطقه به­ طرز بی سابقه‌ای کاهش یافته است. فضای مجازی نقش تعیین کننده‌ای در جهت گیری انتظارات قشر جوانان و طبقه متوسط ایفا می‌کند. منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا پیشتاز رشد مصرف کنندگان شبکه های اجتماعی در جهان هستند.

وی با اشاره به نقش فضای مجازی در سیاست منطقه ای گفت: با توسعه دسترسی های مخاطبان به مسیرهای ارتباطی متنوع در شبکه‌سازی‌های اجتماعی، فرآیندهای ارتباطی یک سویه تبلیغات سیاسی دولت‌ها امکان تاثیرگذاری گسترده خود را از دست داده است. شبکه‌سازی در بستر رسانه‌های اجتماعی قدرتی به کاربران داده است که می توانند اطلاعات را از طریق مسیرهای گوناگون به دست بیاورند و در برابر تبلیغات سیاسی پرحجم ایمن شوند. استفاده از قدرت تاثیرگذاری های مردم بر مردم به جای استفاده از قدرت تاثیرگذاری نظام سیاسی بر مردم در تبلیغات سیاسی، از نتایج مهم رشد این شبکه ها در منطقه بوده است. همین موضوع به کاهش قدرت اقناع دولت های منطقه منجر شده است. این دگرگونی­‌ها نشان می­‌دهد قدرت نرم­‌افزاری و کیفیت حکمرانی نسبت به وجه خشونت و سخت­‌افزاری نقش مؤثرتری در بقا و ارتقای حکومت‌ها ایفا می­‌کند.

آشنا تصریح کرد: در کنار سایر چالش‌های این منطقه، یکی از مهمترین روندهای محیط زیستی و اقتصادی آن، بحران کمبود آب است. تا امروز در مواجهه با این بحران، برخی از دولت‌های منطقه از دیگران موفق‌تر بوده‌اند. میزان موفقیت در غلبه بر این چالش، راهنمای خوبی برای نشان دادن ژئوپولیتیک جدیدی است که بر اساس برتری مجموعه‌ای از کشورها در منابع آب نسبت به دیگران شکل گرفته است.

وی در همین راستا گفت: اعمال کنترل سرزمینی بر منابع فراسرزمینی آب، نقشه راه کشورهایی است که در ورای بحران آب بقای خود را جستجو می کنند؛ البته آگاهان می­‌دانند که این نقشه راه احتمالا نه تنها بقای کسی را تضمین نمی‌کند، بلکه وقوع جنگ آب را قطعی می­‌سازد. بحران آب، چه بسا پایه های تمدن را در جوامعی که با بیشترین شدت کم آبی رو به رو هستند، متزلزل می‌کند.

مشاور رئیس جمهور ادامه داد: روند افزایش جمعیت به همراه صنعتی شدن اغلب جوامع این منطقه و همینطور ناکارآمدی دولت‌ها در سازگار کردن نیازها، تولید و مصرف با ظرفیت‌های اکولوژیکی، فشار بی سابقه‌ای را به محیط‌زیست منطقه غرب آسیا وارد خواهد کرد. بحران‌های زیست محیطی به شکل کاهش منابع آب و شیوع بیماری و قطحی در مناطق گرم و بیابانی، نابودی جنگل‌ها و از میان رفتن گونه‌های زیستی ظاهر می‌شود که مجموعاً تعادل حیات را به صور گوناگون تهدید می‌کند، لذا انتظار می‌رود که محیط زیست تدریجاً به منزله موضوع امنیتی غالب کشورها در غرب آسیا به رسمیت شناخته شود.

وی افزود: این بحران‌ها و به هم ریختگی‌های ناشی از عدم کارآیی دولت‌ها در برآورده ساختن انتظارات مردم، توأم با اوج گرفتن قوم‌گرایی و فرقه‌گرایی در سراسر منطقه، می‌تواند متضمن منازعات گسترده‌ای پیرامون نظم سیاسی، کنترل منابع زیستی و حاکم کردن ایدئولوژی‌های جایگزین با درون مایه تنش‌های فزاینده سیاسی باشد. بدون وجود رژیم های بین المللی که همکاری میان کشورها به هدف مدیریت فشارهای زیست محیطی را نهادینه کند، با استعداد سرریز به نواحی مجاور، به سرحد بحرانی خواهند رسید.

رییس مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری یادآور شد: به استثنای آفریقای زیر صحرا، هیچ منطقه‌ای از جهان به اندازه غرب آسیا، مستعد متبلور کردن شرورانه‌ترین عملکردها در پاسخ به تضعیف مرزها و حکومت‌ها نیست. به همین دلیل در سال‌های آینده، منطقه پیرامونی ایران بیش از هر جای دیگری، ملجاء گروه‌های تبهکار با گرایشهای اسلام گرایی افراطی و یا حتی گروه‌هایی خواهد بود که صرفاً در سایه فقدان اقتدارهای فراگیر و کارآمد، فرصت را برای تحصیل درآمد از طریق آدم ربایی، قاچاق مواد مخدر، کالا و تسلیحات مناسب تشخیص می‌دهند.

وی ادامه داد: از نقطه نظر امنیتی، نه تنها در غرب آسیا، بلکه در سراسر مناطق پیرامونی ایران، تا جایی که دستیابی به امنیت، مشروعیت و ثبات سیاسی به راحتی مقدور نباشد همواره وسوسه حمایت از تداوم این آشفتگی ها محتمل است. تشدید رقابت‌ها و به ویژه نبردهای نیابتی به‌گونه‌ای که امکان شکل گیری یک موازنه قدرت اطمینان بخش و پایدار را منتفی کند، احتمال دارد که برخی از مهمترین کشورهای منطقه را به سمت تولید و یا خرید تسلیحات بیشتر یا حتی تسلیحات هسته ای سوق دهد.

مشاور رییس جمهور افزود: در خوشبینانه ترین سناریو، ادامه انبار کردن تسلیحات، علاوه بر آنکه خطرات ناشی از بدست گرفتن کنترل کشورهای منطقه از سوی گروه های افراطی را تشدید می کند، با دامن زدن به جنگ سرد جدیدی در این منطقه، باعث اتلاف سرمایه هایی می شود که برای اداره مشکلات رو به تزاید این جوامع ضروری است. نهایتاً ممکن است این احتمال که غرب آسیا و شمال آفریقا در آینده ای نزدیک به پناهگاه گروه های تبهکار تبدیل شود، مبالغه آمیز نباشد ، این منطقه با تهدید فروپاشی از درون در آینده ای نزدیک روبرو است، مگر آن­که راه حلی پیدا شود که حکومت ها، مرزها و جوامع را یکبار دیگر مستقر و پابرجا کند.

آشنا همچنین گفت: کشورها در این منطقه در یک دهه آینده ممکن است بواسطه نیروهای مرکز-گریز چنان به چالش گرفته شوند که بقای آنان مستلزم بازبینی در مرزها، فلسفه حکومت و شیوه های مدیریت سرزمینی باشد اما همزمان باید انتظار داشت که به دنبال درخواست شهروندان برای احیای اقتدار دولت ها، رفع اضطراب های جمعی و بازگرداندن امنیت با رویه محافظه کارانه تری تجدید حیات بیابند. چه در کشورهایی که ساختار سازمانی و فلسفی ملت متزلزل می شود و چه در کشورهایی که تلاش برای احیای آن تشدید می یابد، بی ثباتی سیاسی، منازعات اجتماعی، جنگ های داخلی و درگیری های بینا مرزی، صورت غالب این تکاپوها خواهد بود.

وی افزود: جابه جایی های جمعیتی توأم با بیداری سیاسی و انتشار تکنولوژی اطلاعات، احتمال برخوردهای بین فرهنگی را افزایش می دهد. بدون وجود یک حکمرانی موثر منطقه­‌ای، معلوم نیست که گفت‌وگوها مثمر ثمر بوده و برخوردها از جانب دولت های منفرد، قابل کنترل باشند. غلبه بر خطرات جدید برخاسته از فضای سایبری به رژیم های بین المللی نوینی نیاز دارد که همگام با توسعه تکنولوژی ارتباطات مجازی، قادر به دفع تهدیدات علیه امنیت ملی باشد. بدون مقرراتی که فضای سایبری را ضابطه مند کند، آسیب پذیری کشورها به دنبال حملات تروریستی سایبری که از سوی کشورها و یا گروه های غیرکشوری انجام می شود، افزایش خواهد یافت.

وی در ارتباط با ضرورت توجه به مردم سالاری در منطقه گفت: با به میان آمدن هرچه بیشتر شهروندان در حکمرانی بواسطه بیداری سیاسی و احیای هویت خواهی، کشورهایی که قادر به سازگاری با این مشخصه جدید باشند، توانایی بالاتری را برای ایجاد رونق، ثبات و امنیت نشان خواهند داد و کشورهایی که نتوانند با این واقعیت کنار بیایند، سرمنشاء بی ثباتی و عدم امنیت برای خود و احتمالا همسایگانشان خواهند بود.

وی با بیان اینکه «هیچکدام از این دشواری ها، راه حل های ساده ای ندارد» ادامه داد: کشورهای این منطقه در اقدامات یکجانبه تنها قادر به دستیابی به شمار اندکی از اهداف خود خواهند بود؛ در حالیکه رسیدن به اهداف بزرگتر صلح و ثبات بین المللی و اداره مشترکات منطقه ای، نیازمند همکاری های بیشتری است.

آشنا در بخش دیگری از این سخنرانی یادآور شد که هر گونه راه حلی برای مشکلات منطقه باید متکی به اقدامات و پیشرفت های دسته جمعی و دوری جستن از یکجانبه گرایی، انحصار طلبی و اصرار بر برد خود و باخت دیگران باشد.

وی ادامه داد: وقتی از بی معنا بودن بازی برد- باخت در دنیای امروز سخن می گوییم باید در نظر داشته باشیم که این اصل در مورد تعدد و تکثر هویت های مذهبی و فرهنگی و قومی نیز صدق می‌کند. بازی برد- برد بین هویت ها بدین معناست که چیرگی واقتدار هویت و وحدت ملی به معنای تضعیف وحذف هویت های متکثر مذهبی، قومیتی، فرهنگی و زبانی نیست؛ بلکه در تلاقی و تعاطی فرهنگ ها وهویت های متکثری است که آموخته اند در کنار یکدیگر مسالمت آمیز زندگی کنند.

آشنا در پایان گفت: کمک به بهبود حکمرانی بدون نیاز به براندازی آن دسته از نظام های سیاسی که هنوز می توانند با اصلاح رویه های ناکارآمد، خود را با دنیای جدید تطبیق بدهند و تقویت زمینه های همکاری های مشترک منطقه ای در مقابله با مشکلاتی که بنا به سرشت خود مستلزم خویشتن داری و چندجانبه گرایی هستند، باید ستون های راهبرد منطقه­‌ای در این آینده نامطمئن باشند. تنها از این طریق است که می توانیم بجای نابود کردن زیستگاه و فرصت­های مشترک مان ، یک نظم منطقه ای پایدار و مستقل را ایجاد کنیم و منطقه قوی تری را برای فرزندانمان برجا بگذاریم.

منبع: ایسنا

ورود جهان به عصر خودکامگی؟

نظریه‌پرداز برجسته آمریکایی پاسخ می‌دهد:  ورود جهان به عصر خودکامگی؟

دنیای اقتصاد : استفان والت، نظریه‌پرداز مشهور روابط بین‌الملل در تازه‌ترین شماره مجله فارن‌پالیسی به بررسی آثار سیاست‌ورزی ترامپ بر آمریکا و جهان پرداخته است. از نگاه او نفس به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات‌متحده نشانه‌ای از فرسوده شدن نظم‌های دموکراتیک کلاسیک و سر بر آوردن عصر جدیدی در جهان به نام خودکامگی است. تداوم خط مشی ترامپ در کشورهایی نظیر روسیه، چین و عربستان می‌تواند پایه‌های این دوره جدید در نظام بین‌الملل را استوارتر سازد و بی‌تفاوتی دولت جدید در واشنگتن نسبت به مساله دموکراسی این روند را تشدید می‌کند.

استفان والت، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد اخیر در مجله فارن‌پالیسی به‌شدت به سیاست‌های ترامپ تاخته و بر این باور است که وی دموکراسی آمریکایی را تضعیف کرده است. او با طرح این پرسش که در دو دهه اخیر چه تغییراتی ایجاد شده است، می‌نویسد: به میانه‌های دهه ۱۹۹۰ بازگردیم، آمریکایی‌ها (و برخی دیگر) کاملا متقاعد شده بودند که لیبرال دموکراسی آمریکایی موج بعدی آینده جهان خواهد بود. پیمان ورشو فروریخت، دیکتاتورهای آمریکای لاتین به سمت صندوق‌های رای حرکت کردند، حقوق بشر گسترش یافت و نهادهای حقوق بشری فعالیت سریع‌تری پیدا کردند. فرانسیس فوکویاما با تئوری مشهور خود «پایان تاریخ» را ندا داد و تام فریدمن به ما در مورد «ژاکت مناسب» صحبت کرد که همه کاپیتالیسم باید آن را به تن کند و نمونه اصلی این ژاکت آمریکا است که موفق عمل کرده است.

آن‌گونه که پیش‌بینی شده بود سه رئیس‌جمهور بعدی آمریکا این ایده‌ها را پذیرفته و تحسین کردند. بیل کلینتون بخش استراتژی امنیت ملی‌اش را به عهده گرفت و آن را گسترش داد، هدف اعلام شده هم گسترش دموکراسی بود. جورج دبیلو بوش دکترین آزادی خود را دنبال می‌کرد و به‌دنبال تعادل قدرت که مورد علاقه آزادی است، می‌گشت. او در دومین مراسم تحلیف خود اعلام کرد که این ماموریت مقدس ایالات‌متحده آمریکا است. باراک اوباما دیدگاه سنجیده‌تری را نسبت به این نظریات داشت، با این حال باز هم تلاش کرد تا سلطه‌گران را در لیبی و سوریه سرنگون کند و در مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۲۰۱۰ گفت: هیچ حق بنیادینی جز حق انتخاب رهبران و تعیین سرنوشت از سوی مردم وجود ندارد. افزون بر ۲۰ سال گذشته ایالات‌متحده باور داشت که جهان به سمت فضای باز بیشتر، پاسخگویی و حکمرانی دموکراتیک حرکت کرده است. این درحالی است که به نظر می‌رسد در جهان با حرکتی سریع‌تر خودکامگی رواج پیدا کرده است. روسیه به دیکتاتوری واقعی تبدیل شده است. شی‌جین پینگ، رئیس‌جمهوری چین از زمان مائو به این‌سو، بیش از هر رهبر دیگر در این کشور قدرت یافته است، محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان سعودی بسیاری از مخالفان خود را خلع و قدرت گسترده خود را به دیگران تحمیل کرده است. مصر مجددا از سوی یک دیکتاتور فاسد و سنگدل اداره می‌شود و رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه خبرنگاران و نیروهای دانشگاهی این کشور را قلع و قمع کرده و دست به یک پاکسازی درحکومت زده و بسیاری را به زندان انداخته است و حالا او کم‌کم از اردوغان میانه‌رویی که می‌شناختیم درحال فاصله گرفتن است. هیچ‌کس نمی‌داند که در سوریه بحران زده چه نوع حکومتی مستقر خواهد شد اما مطمئنا این حکومت دموکراتیک نخواهد بود. در لهستان و مجارستان نیز حزب‌های حاکم به سمت اقتدارگرایی بیشتر درحال حرکت هستند و آشکارا آرمان‌های لیبرالی را رد می‌کنند و اگر برای عضویت در اتحادیه اروپا اقدام کنند احتمالا فاقد شرایط شناخته خواهند شد.

در این شرایط ایالات‌متحده نسبت به روندهای موجود در جهان مجبور است چه بگوید؟ با مدیریت دونالد ترامپ، عمدتا کلمات ستایش‌آمیز خواهید شنید. فرمانده آمریکا به‌نظر می‌رسد که با اتوکرات‌هایی که از او ثروتمندتر یا قدرتمندتر (یا شاید هر دو) هستند راحت‌تر باشد و از محدودیت‌های قانونی گریزان است و به روندهای تخریبی خود علیه موسسات ادامه خواهد داد. با این همه او رئیس‌جمهوری است که سیستم قضایی خود را یک سیستم خنده‌دار نامیده و گفته است که حسرت می‌خورد کنترل بیشتری روی آن ندارد و جیمز کومی، رئیس اف‌بی‌آی را اخراج می‌کند برای اینکه به پیشنهاد وی مبنی بر بستن پرونده دخالت روسیه در انتخابات آمریکا جامه عمل نپوشانده است. او همچنین کسی است که گفته ما واقعا به وزارت امور خارجه نیاز نداریم؛ زیرا کسی که در این میان اهمیت دارد خودش است. حالا ما با مردی روبه‌رو هستیم که سیستم ایده‌آل وی برای حکمرانی آن است که هر کاری دلش خواست انجام دهد. اما دونالد متاسفم که باید بگویم این سیستم دقیقا نقطه مقابل دیدگاه مردم این کشور است و افراد زیادی جان خود را از دست داده‌اند تا آمریکا به این مرحله نرسد. اما ترامپ به جای اینکه به پای دموکراسی آمریکایی بایستد، به شی‌جین پینگ، رئیس‌جمهوری چین به‌خاطر اینکه قدرت بیش از اندازه گرفته است تبریک می‌گوید و در کنفرانس مطبوعاتی نکات دیکته شده از سوی چین را در ظاهر می‌پذیرد و هیچ چیزی جز حرف‌های پسندیده در مورد جاه‌طلبی‌های ولیعهد جوان سعودی نمی‌گوید. این درحالی است که محمد بن‌سلمان برنامه‌ای آشفته درحوزه بین‌الملل دارد و مکررا اشتباهات خود را در سیاست خارجی تکرار می‌کند.

البته مانند هر تازه‌ به دوران رسیده‌ای، ترامپ به نظر می‌رسد به آسانی فریب می‌خورد و قادر به تشخیص تمایز میان منافع خودش با ایالات‌متحده نیست. همان‌طور که ادوارد لوسی در فایننشال‌تایمز می‌نویسد: نزدیکی و وابستگی بین اهل خانه ترامپ و اهل خانه سعودی بیش از اندازه شده است و فراموش نکنید که پیش‌تر ترامپ چه رابطه عاشقانه‌ای با پوتین داشت و زمانی از این رابطه عقب‌نشینی کرد که وی تحت فشار قرار گرفت و برخی از نزدیکان و مشاوران وی به‌دلیل ارتباط با روسیه مورد سوءظن قرار گرفتند. نیازی به گفتن نیست که اقدامات ترامپ شکاف قابل توجهی با رفتارهای گذشته ایالات‌متحده دارد. مطمئنا ایالات‌متحده اغلب به جای حمایت از دموکراسی مایل به اتحاد با دیکتاتورها و مستبدان بوده است، به‌ویژه زمانی که مباحث استراتژیک مهمی در میان بود؛ اما همیشه سعی می‌شد که بین ارزش‌های اصلی و سایر منافع یک تعادل ایجاد شود؛ ولی گاهی اوقات به سمت دومی (سایر منافع) حرکت می‌کرد اما درحال حاضر ما آرمان‌هایمان را به‌طور کامل از بین برده‌ایم و عجله داریم که دست به ستایش کسانی بزنیم که با این آرمان‌ها مخالفند. حتی برای انجام این کار هم آمریکا دارای استراتژی بدی است؛ زیرا چیزی که در گذشته دارایی ارزشمند دیپلماتیک ما بوده، به حال خود رها شده است.

این به آن معنی است که آمریکا پای منافع آشکار خود هم نمی‌ایستد. این تغییر دیدگاه چیزی نیست که مردم پس از جنگ سرد انتظار داشتند، اما از آن شگفت‌زده هم نشدند. به جای اینکه از یک نقطه قدرتمند به نقطه قدرتمند دیگر برسیم، دموکراسی‌های بزرگ جهان در طول ۲۵سال گذشته با یکسری زخم‌های خودساخته دست و پنجه نرم کرده‌اند. ایالات‌متحده به‌دلیل اشتباهات دروغین به عراق حمله کرد، اشغال‌گری را خاتمه داد و پس از آن به یک بحران مالی رسید که می‌توانست با یک نظارت بیشتر و دقیق‌تر اصلا اتفاق نیفتد.   نظم سیاسی داخلی آمریکا به طرز فزاینده‌ای ناکارآمد شده و اعتماد عمومی به سیاستمداران به پایین‌ترین حد خود رسیده است. بدتر آنکه، عواقب خرابکاری‌ها هیچ‌گاه به این شدت نبوده است. در این شرایط نخبگان غیرقابل دسترس و خود محور شده‌اند و این طرز فکر در میان عموم مجددا تقویت شده است و مردم به سمت موج‌های پوپولیستی رفته‌اند که نمونه آن ترامپی است که توانسته موفق عمل کند.  در اروپا، ایجاد یورو ثابت کرد که یک اشتباه مرگبار با پیامدهای گسترده سیاسی همراه است و تصمیم بریتانیا برای خروج از اتحادیه اروپا از طریق رفراندوم و افزایش نادانی و نا‌آگاهی در طبقه حاکم بریتانیا عواقب سنگینی در پی خواهد داشت. این از نارسایی بیش از حد زیاد است که کوربین را یک گزینه جذاب بدانیم؛ اما ترکیب نایجل فراژ، دیوید کامرون، ترزا می‌ و بوریس جانسون سمی‌تر و آلوده‌تر است. اگر جاستین ترودو و هموطنان کانادایی او قرار است که بازگرداندن ایمان به دموکراسی را در دستور کار قرار دهند، اما بریتانیایی‌ها به‌دنبال ناامید کردن از این رویه هستند.

آیا زمان آن رسیده است که ناقوس‌ها برای مرگ دموکراسی به صدا در آید؟ اگر سده ۱۹۰۰، قرن آمریکایی نام گرفت آیا سده ۲۰۰۰ ورود به عصر خودکامگی است؟ پاسخ: نه خیلی سریع. آن هم به یک دلیل؛ رصدهای طولانی مدت از اکثر حکومت‌های اتوکراسی آن‌قدر بزرگ نیستند که انعطاف داشته باشند؛ به‌ویژه اینکه به سمت تمرکزگرایی افراطی و فساد بیشتر پیش می‌روند و مکانسیم بازخوردی که به دولت‌ها اجازه جبران اشتباهات را می‌دهد از دست داده‌اند. آن‌گونه که جیمز اسکات در کتاب شگفت‌‌انگیز خود به نام «به مثابه یک دولت» نوشته است ترکیبی از اتوکراسی و جاه‌طلبی‌های وسیع معمولا در زمینه مهندسی اجتماعی پدیدار می‌شود؛ اما آن‌گونه که وعده داده شده است جز رنج بزرگ انسانی، نتایج وعده داده شده محقق نمی‌شود.

افزون بر این، بسیاری از دیکتاتوری‌هایی که ترامپ از آنها تعریف و تمجید می‌کند سوابق درخشانی از خود به‌جا نگذاشته‌اند. ترکیه از تئوری «به صفر رساندن مشکلات با کشورهای همسایه» به نقطه «به مشکل برخوردن با همه کشورهای همسایه» رسیده است و درحالی‌که اردوغان مشت خود را بیش از پیش گره کرده، نتوانسته مشکل رشد اقتصادی خود را حل کند. پوتین نیز در دو عرصه ضعیف بازی کرده است و هیچ کاری برای احیای اقتصاد روسیه یا حل مسائل اجتماعی داخلی خود انجام نداده است و روسیه در طول زمان ضعیف‌تر هم می‌شود. مصر نیز هنوز در مصیبت به سر می‌برد و از نو مهندسی کردن ساختار سیاسی عربستان سعودی از سوی محمد بن‌سلمان یک قمار بزرگ به حساب می‌آید. افزون بر این، سیاست خارجی فاقد منطق محمد بن‌سلمان منجر به یک شکست عظیم در یمن شده است و ایجاد درگیری شدید با قطر و لبنان، بیشتر فرصت را برای ایران، یعنی رقیب زیرک منطقه‌ای‌‌اش مهیا می‌کند تا خود عربستان.  حتی چین نیز با عملکرد چشمگیر خود نقاط ضعفی دارد و من می‌توانم در این مورد شرط ببندم که امضای طرح «یک کمربند یک جاده» در پایان با یک شکست مواجه خواهد شد.