واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

شخصیت شناسی از متمم-درس ۳: کارن هورنای، از نبودن امنیت تا زندگی عصبی



شخصیت شناسی -درس ۳: کارن هورنای، از نبودن امنیت تا زندگی عصبی (از متمم)

کارن هورنای و زفتارهای نوروتیک

وقتی از کارن هورنای حرف می‌زدیم گفتیم که یکی از واژه‌های کلیدی در مدل نگرش او به انسانها و شخصیت انسانها، «عصبی» بودن و نمایش رفتارهای نوروتیک است.  ما معمولاً عصبی بودن را با عصبانی بودن هم معنا می‌گیریم.  به همین دلیل شاید بد نباشد که نگاهی کوتاه و مختصر – و طبیعتاً غیردقیق – به واژه‌ی عصبانی بیندازیم.

عصبانی بودن – که از لحاظ بار معنایی می‌توان نزدیک به خشمگین بودن هم در نظر گرفت – یک احساس است. گاهی یک رویداد بیرونی ما را عصبانی می‌کند و گاهی یک تحلیل درونی. ترافیک، بی احترامی دیگران به ما یا سایر مردم، رفتارهای خشونت آمیز والدین با فرزندان در محیط‌های اجتماعی، همه و همه می‌توانند در ما احساس خشم و عصبانیت ایجاد کنند. گاهی هم فکر کردن و مرور خاطراتی که با یک همکار قدیمی داشته ایم، برای تجربه‌ی یک عصبانیت عمیق و خشم مهارنشدنی کافی است!

طبیعی است که میزان عصبانی شدن ما از هر رویداد، به نحوه تحلیل و نگرش ما نیز بازمی‌گردد:

ما ممکن است امروز از مشاهده‌ی برخوردهای خشونت آمیز در خیابان عصبانی شویم. اما وقتی شب هنگام با مشاهده‌ی تلویزیون متوجه می‌شویم که در کشورهایی مثل آمریکا، چقدر خشونت زیاد است و تقریباً همه در حال کشتن همدیگر هستند،‌ احتمالاً در برخورد با رویدادهای مشابه، کمتر عصبانی می‌شویم!

به عبارت دیگر، معیارهای مقایسه، اطلاعات قبلی، ارزش‌ها، اصول و فرهنگ و رسانه‌ها، می‌توانند مدل‌های ذهنیمتفاوتی در ما شکل دهند و هر انسانی با توجه به مدل ذهنی خود، نسبت به رویدادهای اطراف خود، به شکل متفاوتی واکنش نشان می‌دهد.

 زمانی که از هر احساسی حرف می‌زنیم، بلافاصله بحث «مدت زمان ماندگاری» آن احساس هم مطرح می‌شود.  هیچ احساسی برای همیشه باقی نمی‌ماند. احساس خشم یا ناراحتی یا خوشحالی یا هر احساس دیگری، پس از یک دقیقه یا یک ساعت یا یک روز به هر حال از بین می‌رود. اگر احساسی در ما برانگیخته شود و هرگز کاهش نیابد، بدیهی است که ما دچار یک بیماری هستیم!

اما وقتی از عصبی بودن حرف می‌زنیم از یک ویژگی شخصیتی حرف می‌زنیم. این ویژگی به صورت مقطعی به وجود نیامده که پس از مدت کوتاهی هم تغییر کند. همچنین تنها نماد شخصیت عصبی، عصبانی بودن نیست. یک نفر ممکن است بسیار آرام باشد. رفتار متین داشته باشد. اما از لحاظ شخصیتی، عصبی محسوب شود.

نمایش کامل این مطلب برای کاربران آزاد متمم انجام می‌شود. برای اطلاعات بیشتر، لطفاً به این صفحه مراجعه نمایید.

بدیهی است که موارد فوق، الزاماً نشان‌دهنده‌ی شخصیت عصبی نیستند و قرار گرفتن آنها در کنار هم و همینطور حالت شدید آنها می‌تواند نشان‌دهنده شکل‌گیری یک شخصیت عصبی باشد. با مرور فهرست فوق، شاید بیشتر بتوان احساس کرد که چقدر نگاه کارن هورنای می‌تواند برای امروز ما مفید باشد. بسیاری از دغدغه‌هایی که ما امروز به اسم مهر طلبی و کمال گرایی و استقلال مفرط و وابستگی بیش از حد و موارد مشابه می‌شناسیم، در ادبیات و مدل ذهنی هورنای، به عنوان زیرمجموعه‌ای از یک شخصیت عصبی، مورد توجه و بررسی قرار گرفته‌اند.

ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند:


شخصیت شناسی از سایت متمم-درس ۲: کارن هورنای، مهم اما فراموش شده


شخصیت شناسی-درس ۲: کارن هورنای، مهم اما فراموش شده (از متمم)

کارن هورنای

کارن هورنای، از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۵۲ در آلمان زندگی را تجربه کرد. او اوائل قرن بیستم و فضای بسیار پیچیده‌ی کشور آلمان را دید. فضایی که در آن، «یکسان بودن» و «مانند دیگران اندیشیدن» توصیه و تجویز و حتی تحمیل می‌شد. رد پای شرایط محیطی او را می‌توان در نوشته‌ها و تحقیقات و زندگیش جستجو کرد.

محیط‌های اجتماعی، از خانواده گرفته تا مدرسه، از محل کار گرفته تا تمام جامعه، تلاش می‌کنند رفتارهایی را به عنوان رفتار متعارف و استاندارد تعریف کنند. استانداردهایی که به پشتوانه برخی باورها، باقی می‌مانند و تحکیم می‌شوند.

اما آیا همه‌ی این رفتارهای متعارف و استاندارد و نرمال، همان چیزی که در زبان انگلیسی «Norm» نامیده می‌شود و ادبیات دانشگاهی ما آن را «هنجار» می‌نامد، سالم و ارزشمند و مفید هستند؟

برخی اوقات، اگر محیط اجتماعی و فرهنگ مردم، ناسالم و مسموم باشد، این فرهنگ، نظام باورهای ناسالم را در فرد فرد افراد آن جامعه شکل می‌دهد و باعث می‌شود که مردم آن جامعه، حداکثر توانمندی‌های خود را تشخیص ندهند و از آنها بهره نگیرند.

شاید یکی از مهم‌ترین مسئولیت‌های ما این باشد که تشخیص دهیم کدامیک از باورهای ما، واقعاً از تحلیل و اندیشیدن و تصمیم و انتخاب آگاهانه‌ی ما شکل گرفته‌اند و کدامیک توسط محیط مسموم، به ذهن ما تزریق شده‌اند. گاهی محیط جامعه، در مورد برخی ارزش‌ها و باورها، چنان قطعیت دارد و آنقدر آنها را در گوش ما تکرار می‌کند که به سختی می‌توانیم متوجه شویم که آیا تحلیل شخصی و قضاوت شخصی من هم به همین ارزش‌ها و باورها منتهی می‌شود؟ یا جامعه آنها را برای من «واقعی و غیرقابل انکار» تعریف کرده است.

کارن هورنای، بر این باور است که بسیاری از «تو بایدها…» که در درون ما صدا می‌کنند و مانند والدین، هر روز باید‌ها و نبایدها را برایمان مرور میکنند، به این شیوه شکل گرفته‌اند.

تو باید لاغر باشی. تو باید دانشگاه بروی. تو باید قدرتمند باشی. تو باید در بالاترین موقعیت اجتماعی باشی. تو باید مورد توجه دیگران باشی…

کارن هورنای، زمانی که با بیماران خود حرف می‌زد، دو اصلاح را برای آنها تشریح می‌کرد: «خود واقعی» یا Real Self و «خود ایده آل» یا Ideal Self

خود واقعی را همه آن نیرو و تلاش درونی من می‌دانست که برای جستجو و کسب رضایت نیازهای واقعی من، تلاش می‌کند و خود ایده آل را، برآیند و حاصل تمام آن «تو باید»هایی که به تدریج به تزریق محیط و جامعه، در درون ما شکل گرفته‌اند. «تو باید»ها، در جوامع مسموم و بیمار، بسیاری از واقعیت‌های انسانی را انکار می‌کنند. آنها تصویری دیگر از انسان را می‌سازند که به «واقعیت انسان» شباهتی ندارد.

حالا می‌توان چنین جامعه‌ای را تصور کرد.

گروهی از مردم، «شرمسار» هستند. چون می‌‌بینند که با آنچه که باید باشند، فاصله‌ی بسیار زیاد دارند و گروه دیگر: «ناراضی»! چون تلاش کرده‌اند و به آن «خود ایده‌آل» رسیده‌اند و الان می‌فهمند که آنچه هستند، آن چیزی نیست که می‌خواستند باشند. و آنچه فکر می‌کردند که می‌خواسته‌اند باشند، خواسته‌ی جامعه‌ای بوده که با تکرار و تایید و تاکید، چنان تزریقی عمیق و تاثیرگذار در ذهن آنها انجام داده که تشخیص واقعی یا غیرواقعی بودن آن، برایشان امکان نداشته است.

چنین می‌شود که در کنار خود واقعی و خود ایده آل، خود منفور یا Despised Self هم شکل می‌گیرد!

کارن هورنای، تعبیر زیبایی در این زمینه دارد. او بر این باور است که:

 انسانها، در اینجا وارد یک معامله می‌شوند! آنها تصمیم می‌گیرند از قواعد بیرونی و ارزش‌های بیرونی تبعیت کنند، به امید آنکه بتوانند کنترل بیشتری بر دنیای اطراف خود، جامعه خود و در یک کلام، محیط بیرونی داشته باشند. اما آنچه حاصل می‌شود یک جامعه‌ی ناشاد و عصبی است. 

عصبیت از واژه‌های کلیدی در ادبیات کارن هورنای است. در بسیاری از جوامع توسعه یافته،‌ این روزها مطالعات و کارهای کارن هورنای کمتر مرور می‌شود. معمولاً اینطور توضیح داده می‌شود که دوران جمع گرایی و تحمیل جامعه بر فرد، با توسعه تمدن به سر آمده و دیگر چنین دغدغه‌هایی مانند سابق پررنگ نیستند. اما به نظر می‌رسد که هنوز، کارن هورنای می‌تواند حرف‌های بسیار زیادی برای ما داشته باشد.

کارن هورنای، کتابهای متعددی تالیف کرده که برخی از آنها به فارسی ترجمه نمی‌شوند و برخی دیگر، به دلیل ساختار قدیمی و گاهی ترجمه‌های صقیل علمی و صفحه‌‌بندی‌های نامطلوب، در حوصله خواننده‌ی امروزی ایران نیست.

امیدواریم به تدریج بتوانیم در متمم، با برخی از دیدگاه‌های این فرد اندیشمند، آشنا شویم.

ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند:


شخصیت شناسی-درس ۱: روش متمم در شخصیت شناسی چیست؟

شخصیت شناسی-درس ۱: روش متمم در شخصیت شناسی چیست؟ (از متمم)

شخصیت شناسی در متمم

فرض کنید شما از علاقمندان گیاهان هستید و علاقمند هستید که با گیاهان جنگل‌های استوایی آشنا شوید. یا علاقمند به موجودات دریایی و زندگی در آب هستید و می‌خواهید حیات در دریاها  و اقیانوس‌ها را بشناسید. حالا فرض کنید که کسی، برای شما، دوره آشنایی با آبزیان بگذارد و درختی به شکل زیر را به شما نمایش دهد و از آنجا که خودش به برخی از گونه‌های خاص آبزیان علاقه خاص دارد،‌ با تلاش و تمرکز و صرف وقت فراوان، بکوشد به شما بیاموزد که مثلاً چگونه تفاوت گونه‌های اوسمری‌فورم و استومیاتی فورم را تشخیص بدهید!

طبقه بندی انواع ماهیهای دریایی

حالا ممکن است چند مشکل جزیی وجود داشته باشد. اول از همه اینکه شما هنوز تن به آب نزده‌اید و ماهی‌ها را از نزدیک ندیده‌اید و باید چیزهایی را که ندیده‌اید حفظ کنید! نکته دیگر اینکه چون سایر انواع ماهی‌ها را نمی‌شناسید، احتمالاً هر موجود خیس شده‌ای را ببینید (حتی اگر آبزی نباشد!) تلاش می‌کنید آن را در گروه اوسمری فورم یا استومیاتی فورم طبقه‌ بندی کنید.

اگر موضوع کمی هم با هیجان و آب و تاب آموزش داده شده باشد، حتی با دیدن بینی یک انسان، ترجیح می‌دهید برایش توضیح دهید که از شکل بینی‌اش به نظر می‌رسد نیاکانش استومیاتی فورم بوده اند!

fish-underwater

آیا منظور ما این است که یاد گرفتن طبقه بندی‌ها و مدل‌ها ارزش ندارد؟ اصلاً چنین نیست. حالت نگران کننده دیگر این است که من و شما یک میلیارد ماهی مختلف را ببینیم و ندانیم که تعداد گونه‌های ماهیان، حدود سی و دو هزار عدد است و احساس کنیم با یک میلیارد گونه‌ی مختلف مواجه هستیم. حاصل این ناآگاهی هم استرس و اضطراب و ترس و ابهام برای ورود به دنیای زیر آب خواهد بود.

آلدوس هاکسلی، در توصیف علم جمله‌ی عجیبی دارد. او می‌گوید:

کار دانشمند طبقه بندی است. اما نباید این کار را آنقدر زود انجام دهد که طبقه بندی منعکس کننده‌ی محدودیت‌ها و قضاوت‌های ناآگاهانه‌اش باشد و نه آنقدر دیر، که به دلیل حجم بالای دانش و تجربه، در هر شکلی از طبقه بندی تردید کند.

نگاه متمم به بحث شخصیت شناسی چیست

 درس شخصیت شناسی را می‌توان به همان شیوه‌ی سنتی دانشگاهی، با تعریف شخصیت شروع کرد. می‌توان از سایکوداینامیک تا سایکوآنالیتیک رفت و از سوی دیگر نئوفرویدین‌ها را اومانیست‌ها مقایسه نمود. می‌توان نظریه‌های صفاتی را روبروی نظریه‌های شناختی گذاشت و از رهیافت‌های تکاملی تا رهیافت‌های تعادلی را معرفی و طبقه‌بندی کرد.

از طرفی می‌شود یک گرایش واحد را از همان ابتدا به صورت جدی و عمیق تعقیب کرد. کاری که در این حوزه فراوان دیده می‌شود. هر مدلی، مکتبی شده است و هر مکتبی، معتقدانی دارد و منتقدانی. و چنین است که عمده‌ی وقت بسیاری از فعالان غیر دانشگاهی – و حتی دانشگاهی و آکادمیک – این حوزه، به جنگ‌های صلیبی می‌گذرد!

متمم معتقد است، شخصیت شناسی با شناخت یک مدل شخصیت شناسی شکل نمی‌گیرد. چون شناخت صرفاً یک مدل، دید ما را بیش از قبل محدود می‌کند و حاصلی جز تعصب به همراه ندارد. از سوی دیگر،‌ ارائه‌ی طبقه بندی‌های پیچیده و تقسیم کردن رهیافت‌های مختلف و بحث در مورد آنها هم، تقلیدی از شیوه‌ی ناکارآمد دانشگاهی است.

چنین است که تصمیم دیگری گرفتیم. مدتی، دست در دست هم، سفری به مقاطع مختلف تاریخ و حوزه‌های مختلف جغرافیایی خواهیم داشت. پای بحث بزرگان این حوزه خواهیم نشست. حرف‌های آنها را خواهیم شنید. در پی تایید یا تکذیب هیچ کدام نخواهیم بود. فقط می‌کوشیم از دریچه نگاه آنها به دنیا نگاه کنیم. پس از مدتی، باز می‌گردیم و تعریف‌ها را می‌خوانیم و مدل‌ها را می‌بینیم. شخصیت را تعریف و مدل‌ها را طبقه بندی خواهیم کرد.

اگر بخواهیم دوباره به سراغ مثال ابتدای بحث برویم، بگذارید مدت کوتاهی با هم غواصی کنیم و سپس در ساحل، به بررسی و طبقه بندی دانسته‌ها و دیده‌ها و شنیده‌های خود بپردازیم. می‌دانیم که به ما اعتماد می‌کنید. ما هم قول می‌دهیم شما را به نقاط دیدنی و آموختنی این دریا ببریم…

ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند:

از داستان پَختستان: روایتی از زندگی خیلی از آدمها

پَختستان: روایتی از زندگی همه ما (نوشته ای از متمم)

کتاب پختستان نوشته ادوین ابوتسوم دبیرستان بودم که به توصیه دوست خوبم علی صدیقیان، کتاب پختستان را خواندم. کتاب متعلق به سه دهه قبل است و توسط یک مدیر مدرسه نوشته شده.

داستان کتاب اما، داستانی برای کودکان نیست. داستان، روایت زندگی مردمی است که در یک صفحه‌ی تخت و به تعبیر ادوین ابوت در یک سرزمین Flat زندگی می‌کنند. نام کتاب یعنی Flatland هم از همین مسئله اقتباس شده است.

همه در این سرزمین، دو بعدی هستند. مثلث‌ها، دایره‌ها، مربع‌ها، چندضلعی‌ها همه و همه در کنار هم زندگی می‌کنند. با همه ماجراهایی که معمولاً در شهری با چنین تنوعی دیده می‌شود.

معمولاً نسل به نسل، تکامل ایجاد می‌شود. سه ضلعی‌ها به تدریج چهار ضلعی و پنج ضلعی و شش ضلعی می‌شوند و نسل اندر نسل به دایره نزدیک‌تر می‌شوند. طبقه بندی اجتماعی کاملاً در پختستان وجود دارد. مربع‌ها به سادگی با مثلث‌ها صحبت نمی‌کنند. چند ضلعی‌ها کسی را تحویل نمی‌گیرند و دایره‌ها که خود را «هندسه‌ی کامل» می‌دانند راه کمال را به سایر اشکال، «موعظه» می‌کنند.

ماجراهای پختستان ساده است. همه در یک صفحه هستند و به خاطر همین یکدیگر را به صورت خط می‌بینند. از دور که نزدیک می‌شوی نمی‌دانی به یک مربع نزدیک شده‌ای یا یک مثلث. تازه مثلث‌ها بلدند خودشان را از چه زاویه‌ای به تو نشان بدهند و نزدیک کنند که گوشه‌ی تیزشان دیده نشود.

ماجراها را باید خودتان بخوانید. زمانی که تصمیم می‌گیرند با رنگ کردن، کمی تشخیص شهروندان را ساده‌تر کنند. جالب اینجاست که دایره‌ها پیشنهاد می‌دهند نیمی از آنها به یک رنگ و نیمی دیگر به رنگ دیگر باشد. آنها  اصلاً این را برای خودشان نمی‌خواهند. اما فکر می‌کنند با این روش می‌شود به مردم نزدیک‌تر شد و به رشد و کمال و دایره شدن آنها بیشتر کمک کرد.

قطعاً اگر جزییات ماجرا را دوست داشته باشید، باید کتاب را بخوانید و البته کمی هم، خواندن نثر ثقیل ترجمه را – که کوشیده‌ است تقلیدی از سبک قدیمی متن اصلی باشد – تحمل کنید.

اما آنچه من از پختستان به خاطر دارم و تا لحظه‌ای که زنده‌ام به خاطرم خواهد ماند، دو یا سه ماجرای ساده و کوتاه است.

یکی زمانی که «مربع» در سفرهای اکتشافی خود، به «خطستان» می‌رسد. آنجا یک خط طولانی است. روی آن پاره خط‌هایی زندگی می‌کنند. باور آنها بر این است که تمام دنیا همین خط است. هر پاره‌خطی فقط به اندازه‌ی فاصله پاره خط عقبی و جلویی، جا برای حرکت دارد. پس تا پایان عمر، دو پاره خط دیگر را بیشتر نمی‌بیند.

مربع، از این وضعیت رنج می‌برد. به آنها می‌گوید که چرا اسیر خط شده‌اید؟ دنیا یک بعدی نیست. دنیای بزرگ خداوند، دو بعدی است. شما می‌توانید تمام پختستان را بگردید و زندگی کنید. اما پاره خط‌ها احساس می‌کنند او گمراه است. می‌خواهد آنها را از مسیر راست منحرف کند. هیچ کس به حرف او گوش نمی‌دهد.

مربع، ناامید و خسته به سفر و گشت و گذار در پختستان ادامه می‌دهد. به نقطستان می‌رسد. نقطستان همچنان که از نامش پیداست نقطه‌ای بیش نیست. هیچ بعدی ندارد و تنها یک ساکن دارد: نقطه!

مربع به نقطه می‌گوید: ای نقطه! اسیر نقطستان نباش. چرا نمی‌آیی دنیای بزرگ را ببینی؟ تو نمی‌دانی که دنیا دو بعد دارد؟ تو می‌توانی خطستان‌های زیادی را ببینی. تو می‌توانی دنیای بزرگ پخت خداوند را ببینی.

نقطه، که تصوری ندارد که در دنیا چیزی غیر از خودش وجود داشته باشد، با دقت به حرف‌های مربع گوش می‌دهد. اما مربع را نمی‌بیند. دنیای او بعد ندارد. جا ندارد. فضایی برای بودن کس دیگری ندارد. با خود می‌گوید: چه حرف‌های جالبی در مورد دنیا و عالم هستی به ذهن من می‌رسد. همانا من موجود منحصر به فردی هستم که اسیر نقطستان نشده‌ام. می‌توانم در ذهن خود، دنیای یک بعدی و دوبعدی را که وجود هم ندارد، تصور کنم. من چه اندیشه‌های عمیقی دارم…

مربع، ناامید به گردش خود ادامه می‌دهد. ماجرای جالب زمانی است که کره‌ای که در فضا معلق است این ساکنان بیچاره و محدود پختستان را می‌بیند. به آنها نزدیک می‌شود و می‌گوید: ای مردم پختستان! دنیا سه بعدی است! چرا اسیر صفحه‌ی محدود و پست پختستان شده‌اید؟

هیچکس حرفش را گوش نمی‌دهد. چون کره بیرون صفحه است، کسی او را نمی‌بیند. فقط صدایش می‌آید. هر کس حرف‌های کره را بشنود و تکرار کند به دیوانگی و جنون و توهم متهم می‌شود. کره می‌گردد و از میان ساکنان پختستان، مربع را که حقیقت‌جو و جستجوگر است، پیدا می‌کند. با مربع حرف می‌زند. حتی کره گاهی پایین می‌آید و سطح مقطعی با صفحه تشکیل می‌دهد. با بالا و پایین رفتن، دایره سطح مقطع کوچک و بزرگ می‌شود و از همه اینها استفاده می‌کند تا به مربع، تصویری از اینکه «کره بودن» چیست و سه بعدی زندگی کردن چه معنایی می‌دهد، بدهد!

ماجرا طولانی است و مردم شهر کره را زندانی می‌کنند و کره که می‌تواند از صفحه بگریزد به جادوگری متهم می‌شود و مربع بدبخت، که وجود کره و فضای سه بعدی را درک و باور کرده است، زندانی می‌شود.

اما آنچه من عاشقش هستم، آخرین بخش‌های کتاب است. وقتی که مربع هوشمند، با کره صحبت می‌کند و از کره می‌پرسد: ای کره‌ی سه بعدی. آیا ممکن است دنیا ابعاد بیشتری هم داشته باشد و تو هم گرفتار حجمستان باشی؟ و کره پاسخ می‌دهد: دچار توهم نشو! هر چه هست همین حجمستان است. من تمام آنچه را که بود و هست، دیده‌ام و برایت گفته‌ام. کمتر از آنچه من می‌بینم جهل و بیشتر از آنچه برایت گفتم، خرافه است…

کتاب پختستان، توسط یک مدیر مدرسه که قدیم‌ها معلم هندسه هم بوده است، نوشته شده. اما قطعاً مخاطبش بچه‌ها و دانش‌آموزان نیستند. مخاطبش همه‌ی ما هستیم که به دنیای کوچک خود قانع‌ مانده‌ایم و در تلاش برای کشف معمای هستی، در میانه‌ی دو قطب تعصب و خرافه، همچون آونگی ناپایدار، نوسان می‌کنیم…

فایل صوتی آموزشی210 دقیقه ای اتیکت 
دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا 
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره 

عالم خواب و کیفیت حصول رویا/ استاد ابراهیمی دینانی

عالم خواب و کیفیت حصول رویا/ استاد دکتر ابراهیمی دینانی

عالم خواب و کیفیت حصول رویا

       تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که در هنگام خواب، چه اتفاقی برای شما می افتد؟ تصاویر و اشکالی که در رویاها می بینید از کجا نشأت می گیرند؟ تعبیر خواب به چه معناست و چگونه ممکن است که یک رویا به واقعیت تبدیل شود؟ این سؤالات به ضمیمه تحقیق در مسئله خواب امام حسین درباره حادثه کربلا می تواند شما را با بعد دیگری از شخصیت و مقام یک انسان کامل آشنا کند.

       وقتی امام حسین (ع) از مدینه قصد حرکت کرد، بسیاری مانع او شدند. بعضی از افراد هم در تحلیل این قضیه، افرادی که در مقابل امام حسین ایستادگی کردند را صاحبان خرد دانسته اند چرا که آنها قائل به این بودند که خطر در پیش است و در عین حال ممکن است نتیجه ای هم نداشته باشد. در مقابل پافشاری این افراد، امام حسین (ع) فرمودند که من جدّم را در خواب دیدم که فرمود: « إِنَّ اللَّهَ شَاءَ یَرَاکَ قَتِیلاً ». در پاسخ به ایشان گفتند: شما خواب دیده اید که خداوند می خواهد شما را شهید ببیند، پس چرا زن و بچه ها را با خودتان می برید؟ امام باز فرمودند که: « اِنَّ اللهَ شاءَ یَراهُنَّ سَبایا » [1]

       منتسب کردن حادثه به این بزرگی به اراده و مشیت الهی، جای بحث بسیار دارد. و همچنین موضوعاتی که به دنبال آن ایجاد می شود همچون جبر و اختیار، قضا و قدر و …  اینها مقولاتی هستند که معرکه آرای اندیشمندان و حکما و عرفا و بزرگان دین است. با توجه به مجال بحث، می خواهیم مقداری پیرامون این مباحث صحبت شود. قبل از طرح هر مسئله ای هم ابتدا به اصالت خواب و جایگاه آن در بیان واقعیت ها و حوادث این چنینی که با مرگ و زندگی درگیر است، پرداخته بشود.

-        بسم الله الرحمن الرحیم

       سؤال شما دو بخش داشت: یکی اینکه اراده ازلی خداوند در این جا چه نقشی دارد که مسئله مهمی است و دیگری اینکه (به تعبیر خود حضرتعالی) اصالت خواب چیست؟ خوب شما اول بیایید درباره ماهیت خواب سؤال کنید و اینکه اصلاً خواب به چه معناست؟ ما وقتی از خواب صحبت می کنیم، گاهی هم به «عالم خواب» تعبیر می کنیم و این خیلی مهم است که ما خواب را عالم می دانیم.

       خواب یک حالت طبیعی است و هر موجود زنده ای خواب دارد کما اینکه حیوانات هم خواب دارند. خواب یک جنبه بیولوژیکی دارد که نوعی رکود در حواس و در واقع حالتی حیاتی بشمار می رود. اما مسئله ای که به نظر من باید روی آن بحث شود این است که عالم خواب یعنی چه؟ آیا عالم خواب، همان عالم بیداری است یا دو تا عالم است؟ اگر دو عالم باشد، دو تا عالم یعنی چه؟ مگر ما دو عالم داریم؟ اصلاً اختلاف بین عوالم به چه چیز است؟ یک عالم و یک عالم دیگر یعنی چه؟ به نظر من این یک مسئله مهمی است که کمتر به آن توجه شده است.

       وقتی ما از عالم صحبت می کنیم به این معنا نیست که منظورمان، کره زمین و یک کره دیگر است! بعضی از افراد فکر می کنند که کره زمین یک عالم است و کره مریخ یا کره ماه، یک عالم دیگر. کره مریخ در یک عالم دیگر نیست بلکه در همین عالمی است که ما در آن هستیم. اصلاً عالم یعنی چی؟ عالم که تنها کره زمین نیست بلکه کره زمین در عالم است، کره مریخ و کرات دیگر هم در عالم است، همه کهکشان ها در عالم اند و عالم، یک عالم است. منتها این عالم، کهکشان ها و کرات و افلاک و خیلی چیزهای دیگر دارد. به تعبیر بعضی از متکلمین، ماسوی الله، عالم است یعنی آنچه غیر از خداست، عالم است. پس چند تا عالم داریم؟ اگر ماسوی الله عالم باشد، بنابراین عالم یکی بیشتر نیست! پس دو تا عالم یعنی چی؟

       صحبت کردن درباره عوالم، یک بحث مهم و فلسفی است. امروزه هم بعضی از فلاسفه از عوالم ممکنه صحبت می کنند به این معنا که آیا به غیر از این عالم، عوالم دیگری هم ممکن است و اساساً تعدد عوالم به چه معناست؟ ما وارد بحث فلسفی آن نمی شویم اما چیزی که می توان به وسیله آن، خیلی راحت تر عالم را معنی کرد، همین عالم خواب و بیداری است. برای اینکه من بهتر بتوانم به طرح این مسئله بپردازم [از دو عالم دیگر هم نام می برم]: ما هم عالم خواب و بیداری داریم و هم عالم غم و شادی، مثلاً می گوییم عالم غم. اصلاً خود غم، یک عالم است و آدم غمناک، یک عالمی دارد.

پس یعنی احوال نفس را می توان به منزله یک عالم گرفت؟

-        بحث بر سر همین مسئله است. مثلاً عالم یک آدم شاد، غیر از عالم یک آدم غمناک است یا عالم آدم بیدار غیر از عالم آدم خواب است. خوب این حرف یعنی چه؟ معلوم است که تصوراتی که انسان ها در خواب دارند، گاهی همان هایی است که در این عالم دیده اند. مثلاً دریا می بیند، صحرا می بیند، شجر و حجر و حیوان می بیند؛ همین چیزهایی که در این عالم هم هست. اما در عالم خواب ممکن است حوادثی اتفاق بیفتد که شبیه آن در این عالم نباشد. خیلی از چیزهایی که انسان در عالم خواب می بیند، همان چیزهایی است که در این عالم دیده است ولی از ترکیب آنها گاهی حوادثی در عالم خواب اتفاق می افتد که شبیه آن در عالم بیداری نیست. برای مثال در این عالم، وقتی شما در اینجا نشسته اید یا در تهران هستید دیگر در مکه نیستید. اما گاهی ممکن است در عالم خواب حالتی به وجود بیاید که شما، هم اینجا باشید و هم در مکه! در این عالم که نمی شود شما هم اینجا باشید و هم در مکه! اگر اینجا هستید، در مکه نیستید و اگر در مکه اید، در اینجا نیستید. ولی در عالم خواب ممکن است حالتی برای انسان به وجود بیاید که خود را هم در مکه ببیند و هم در تهران. این را برای مثال عرض کردم.

       عالم خواب عالم خاصی است که گاهی ادراکات انسان در آنجا، شبیه به آنچه که در بیداری دارد نیست. حالا صحبت بر سر این است که تصوراتی که انسان در عالم خواب دارد از کجا می آیند؟ برای تصوراتی که نمونه آن در عالم بیداری هست، می گوییم که مثلاً در حافظه و مخزن ذهن آن شخص بوده است و در عالم خواب هم به ذهنش می آید. اما گاهی حوادثی در عالم خواب اتفاق می افتد که شبیه آن در عالم بیداری نیست. یا مثلا چیزهایی را می بیند که [در این عالم اتفاق نیفتاده و در آینده اتفاق می افتد که به آن رویای صادقه می گویند]. رویای صادقه به این شکل است که پنجاه سال آینده یا سال آینده و یا فردا را ببیند. خیلی اتفاق افتاده است که فردی آنچه را که در آینده واقع می شود را دیده و بعداً همان واقعه اتفاق افتاده است. البته اشخاص در خواب دیدن متفاوت اند. سهروردی در جایی می گوید اگر کسی مدت ها بگذرد و خواب نبیند، معلوم می شود که قساوتی در قلب یا نقصان و گرفتاری در نفس ناطقه او هست.

حالا این صورت های در خواب، از کجا می آیند؟ آیا خود انسان می سازد؟ انسان که در خواب، فعال نیست! حکمای ما حرفی زده اند که من می خواهم آن را نقل کنم و از آن برای تفسیر و تعریف خواب استفاده کنم. این مطلب که برگرفته از حکمای ماست، مرحوم حاجی سبزواری نیز آن را به شعر در آورده است. می گوید: «والحس فی البنطاسیا کما حصل / من نقش خارج کذا من ما دخل ».

       در انسان ادراکی وجود دارد که به آن «بِنطاسیا» می گویند. بنطاسیا معربفانتزی[2] یا فانطاسیا است که ما در اصطلاح حکمت اسلامی به آن «حس مشترک» می گوییم. حس مشترک به این معنا نیست که در بین مردم، امری مشترک باشد. این عبارت، معنای خاصی دارد که آن را خواهم گفت.

حس مشترک به این معناست: من یک سری امور دیدنی دارم که از شنیدنی هایم جداست. همچنین یک سری شنیدنی ها و چشیدنی ها و بساویدنی ها هم دارم. این پنج حسی که ما داریم هر کدام یک ادراک جداگانه ای دارد. هیچ وقت دیدن با شنیدن ترکیب نمی شود. گوش، عالم خودش را دارد، چشم و ذائقه و لامسه و شامه هم عالم خودشان را دارند و از هم جدا هستند. شما با چشم خود، رنگ قند را می بینی که سفید است، طعم آن را می چشی و می گویی که شیرین است و شیرینی با سفیدی، ترکیب نمی شود. اما در درون انسان، حسی وجود دارد که به آن بنطاسیا یا حس مشترک می گوییم. در آنجا، ادراکات حسی با هم ترکیب می شوند به این معنا که حکم واحد پیدا می کنند. وقتی که شما می گویید قند، سفیدِ شیرین است، سفیدی را دیده ای و شیرینی را چشیده ای و بعد می گویی که این همان است؛ همانی که سفید است، شیرین است. چشم فقط سفیدی را می بیند و نمی گوید که شیرین است، ذائقه هم فقط می گوید که شیرین است و هیچ چیز دیگری به شما نمی گوید. اما آن حس مشترک که در درون است می گوید که چیزی که با چشم، سفید می بینی، همانی است که با ذائقه آن را شیرین می دانی و برای هر دو، حکم واحد می دهد. به همین ترتیب می تواند هر پنج حس را به یکدیگر محکوم نماید. به این [قسمت]، حس مشترک می گوییم.

اما [ادراکات]، گاهی از بیرون وارد این حس مشترک می شوند مانند آنچه که من می بینم، آنچه که می شنوم، آنچه که می چشم، آنچه که می بویم و یا آنچه که لمس می کنم. این [ادراکات] در حس مشترک جمع می شوند و برای آنها حکم صادر می شود. این [ادراکات] را از خارج می گیریم. اما گاهی اتفاق می افتد که [ادراکات را] از خارج نمی گیریم، بلکه از عالم عقل و عالم معنی [دریافت می کنیم] زیرا روح انسان، همان طور که به عالم خارج و عالم محسوسات اتصال دارد، از طریق باطن هم به عالم عقل و معانی اتصال دارد. بنابراین گاهی ادراکات حسی را از بیرون می گیریم و در حس مشترک جمع کرده و بر آن حکم صادر می کنم، گاهی هم [ادراکات] از عالم عقل تنزل کرده و به «صورت» در می آید و وارد حس مشترک می شود. در این حالت هم به صورت تبدیل می شوند اما دیگر از بیرون نیامده است. مثلاً یک «اسب بال دار» را تصور می کنم. درست است که اسب و بال را قبلاً دیده ام اما ترکیب آن را [در عالم خارج] ندیده ام. یا مثلاً چیزی را می بینم که شبیه آن در دنیا نبوده است. پس ممکن است [ادراکات] از درون تنزل کند و به شکل در آید. تنزل که می کند، به شکل [و صورت] در می آید.

آقای سبزواری به عنوان یک حکیم – و همچنین سایر فلاسفه – می گویند که از دو جهت می توان به حس مشترک، مشترک گفت: از یک جهت اینکه احکام حواس ظاهری را با یکدیگر ترکیب می کند و از جهت دیگر اینکه آنچه که از خارج می گیرد را با آنچه که گاهی از باطن می آید ترکیب می کند. این هم یک معنای مشترک است.

در خواب هم ممکن است چیزهای متفاوتی دیده شود و حتی گاهی ممکن است برای انسان، ادراکات عقلانی نیز حاصل شود. گاهی ممکن است یک مسئله فکری و عقلی و یا حتی ریاضی برای کسی در خواب حل شود– اتفاق افتاده است که برای بعضی از حکما، یک مسئله عقلی حل شده است یا برای ریاضی دان ها یک مسئله ریاضی حل شده است. – اما گاهی [این ادراکات، عقلانی نیستند و] اَشکال را که صورت دارند می بیند.

پس گاهی ممکن است که این [ادراک] از درون بیاید. وقتی که از درون بیاید به آن «تَمَثُل» گفته می شود. من برای ذکر مثال، از آیات قرآن استفاده می کنم. مثلاً [در داستان] حضرت مریم (علیها السلام) [قرآن] می گوید: « فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً»[3]. این مطلب، هم در تورات و هم در انجیل و هم در قرآن کریم آمده است. اما آیا وقتی حضرت مریم صورت آن انسان را دید – بشراً سویا یعنی یک انسان خوش اندام و زیبا –آن را در بیرون دید یا در درون؟ این یک موجودی نبود که از بیرون بیاید بلکه تمثل معنویت بود. از عالم عقول کلیه و خیلی بالاتر، از عالم عرش و مکمن غیب حق، آمده آمده آمده … و تا به صورت یک انسان، تمثل پیدا کرده است – خود قرآن نیز می گوید فتمثل لها – تمثل یعنی از بیرون نیامده است.

البته این مورد، خواب نیست ولی کمی شبیه خواب است، حضرت مریم [این واقعه را] در خواب نمی بیند بلکه در بیداری می بیند اما گاهی ممکن است آن چیزهایی که یک فرد [عادی] در خواب می بیند، انسان های بزرگ و اولیا، همان را در بیداری ببینند. مخصوصاً آن صورت هایی که از بالا برای انسان می آید در اولیا امکان دارد که در بیداری هم حاصل شود. این اتفاق برای حضرت مریم نیز روی داد و آن یک تمثل بود. این تمثل برای اولیا و انبیا مانند حضرت مریم، ممکن است که در بیداری هم باشد اما برای اشخاص عادی – آن هم گاهی –  در خواب اتفاق می افتد. همان طور که گفتم گاهی ممکن است همانی که در بیرون دیده است در خواب برایش حاصل شود و گاهی هم از باطن برای او تمثل پیدا می کند و می بیند.

       بعضی از خواب ها همان هایی است که شخص در بیداری دیده و برای او در خواب تمثل پیدا کرده است. گاهی هم همان صورت های غیبی است که از مکمن غیب و باطن انسان تنزل می یابد و در خواب، متمثل می شود. این [قسم دوم] را می توان تفسیر [و تعبیر] کرد. خواب تعبیر دار هم همین است. خوابی که فرعون دید که در آن هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را می خورند و حضرت یوسف آن را تفسیر کرد همین بود، یعنی یک تمثل بود. یا خوابی که حضرت ابراهیم خلیل دید، تمثل باطنی است. آن یک حقیقت غیبی است که به یک صورت در ذهن، تمثل پیدا می کند. این نوع خواب است که تعبیر دارد. خواب حضرت امام حسین(ع) هم از این نوع بود، البته ایشان صورت واقعیت را دید؛ صورت واقعیتی را که اتفاق هم افتاد. « إِنَّ اللَّهَ شَاءَ یَرَاکَ قَتِیلاً » یعنی آنچه که در آینده داشت اتفاق می افتاد.

       در مکمن غیب همه چیز معین است. آنچه که در این عالم تا قیامت اتفاق می افتد در یک ظرف غیبی، در علم حق حضور دارد. یک صورتی در خواب برای حضرت امام حسین (ع) تمثل پیدا کرد مانند آنچه که برای حضرت ابراهیم اتفاق افتاد و خواب دید که حضرت اسماعیل را قربانی کند. و همین طور آنچه که برای حضرت مریم اتفاق افتاد. البته برای حضرت مریم در خواب نبود و در بیداری بود ولی فرقی نمی کند و می توانست در خواب هم باشد. یک چنین حالتی برای حضرت امام حسین (ع) پیش آمد و آن واقعه را دید که اتفاق هم افتاد.

       استاد بحث بر سر عوالم است. در مورد عالم، یک مطلب همانی است که حضرتعالی فرمودید. اما بعضی از مفسرین هم معتقد اند که عالم خواب، عالم عندالله است. « وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ »[4] به این معناست که شما را در شب، دریافت می کند. در ذیل این آیه بسیاری می گویند که خداوند در شب، ما را دریافت می کند و این عندالله است. بعضی از عرفا و بزرگان هم مثل جناب مولوی معتقد اند که عالم خواب، یک عالم واقعی مانند عالم بیداری است و همان طوری که حضرتعالی هم فرمودید، حواس خودش را دارد. همان طور که در این عالم، دست و چشم و زبان داریم، در عالم خواب هم حس باطنی ما فعال است. در همین رابطه جناب مولوی می فرماید « پنبه اندر گوش سر بیرون کنید… »[5] در اینجا مولوی گوش سِر را در مقابل گوش سَر قرار می دهد. از همین جا معلوم می شود که مولوی برای خواب هم حواسی را قائل است. این یک نکته در مورد عوالم بود که گفتم.

       اما سؤال من از حضرتعالی در مورد خواب اولیای الهی مانند آنچه که امام حسین و حضرت مریم و حضرت ابراهیم در خواب دیدند نیست. حتی اولیایی مانند محیی الدین که خواب دید فصوص الحکم را پیامبر به او می دهد. در اینجا نکته ای وجود دارد: به نظر می رسد که خواب، نوعی دریافت است و در آن یک دهش و پذیرش وجود دارد. سؤال من این است که برای انسان های عادی مانند بنده، منشاء خوابی که می بینند چیست؟ یعنی ما از کجا آن را دریافت می کنیم؟ این دهش و پذیرش چگونه اتفاق می افتد؟

-        همه حرف هایی که زدم [در پاسخ به] همین بود!

       وقتی شما می گویید که [خواب] عندالله است، خوب معلوم است که عندالله است؛ از نظر من همه چیز عندالله است!

       اگر عندالله باشد یعنی دیگر تأویل و تعبیر هم نیازی ندارد…

-        نه! اصلاً چیزی نیست که عندالله نباشد. همه عالم عندالله است، همه این عالم محضر حق است…

       بله. این مطلب که درست است اما …

-        خوب همین است دیگر! ما باید واقعیات را بگوییم. نباید تقسیم بندی بی جا انجام دهیم. از نظر یک ولی و کسی که با معرفت است، همه چیز عندالله است. بیداری هم عندالله است. البته ممکن است مخلوط شده و شیطانی هم باشد! بنابراین همه چیز عندالله است؛ خواب و بیداری و ملک و ملکوت همه عندالله است. تا اینجا حرفی نیست. اما همان طور که قبلاً هم عرض کردم، انسان از یک سر به ملکوت اعلی و باطن و غیب هستی وصل است …

       هر انسانی؟

-        هر انسانی استعداد آن را دارد، نه اینکه بالفعل این طور باشد. ما از استعداد صحبت می کنیم. بالفعل که نیست حتی ممکن است به شیطان وصل باشد! ما استعداد آدمی را می گوییم. هر کسی به حسب استعداد می تواند و این راه برای او وجود دارد. بماند که گاهی این راه بسته می شود اما انسان این استعداد را دارد. من از طبیعت انسان صحبت می کنم نه از زید و عمرو و بکر. یک شخص ممکن است به شیطان وصل باشد، اما بحث من مربوط به او نیست.

انسان دو راه [برای دریافت] دارد؛ گاهی از بیرون می گیرد مانند همین صُوَری که ما می بینیم؛ این سیب است، آن گلابی است، این در است، آن دیوار است، این دریاست، آن صحراست و … که با چشمم از بیرون می بینم. گاهی هم از داخل می آید؛ آنجا هم راه است.

همان طور که عرض کردم انسان دو سره [و دو سویه] است؛ این سَری و آن سَری است. هم به عالم مکمن غیب اتصال دارد و هم به عالم حس و طبیعت. اما هرچه که انسان منزّه تر باشد، اتصال او به غیب، بیشتر است. و طبیعتاً اولیا و انبیا، رویایشان صادقه است و به قول حکما، « دعابت متخیله » نیست. گاهی انسان حقایقی را از همان اتصال باطنی می گیرد اما قوه متخیله در آن شیطنت می کند. دعابت یعنی شیطنت. اما کسانی که دارای دعابت متخیله نیستند – یعنی انبیا و اولیا – برای آنها از مکمن غیبی تنزل می یابد و برای دیده شدن باید در حس مشترک بیاید و تمثل پیدا کند. این تمثل هم که یک تمثل واقعی است، دو نوع است: گاهی عین واقع را می بیند مثل آنچه برای امام حسین اتفاق افتاد که عین واقعه بود، و گاهی هم تعبیر بردار است. یعنی [آن صورت ها] سمبل چیزی دیگر است که باید از آن عبور کرد. و این بر اساس درجه انسان ها [متفاوت است]. انسان ها همه در یک درجه نیستند، خواب های اشخاص هم بر اساس درجات معنوی آنهاست.

خواب انبیا و اولیا صادق است و آنها عین واقعه را می بینند، اگرچه گاهی خواب آنها نیز تعبیر بردار است. ولی [خواب] انسان های دیگر اکثراً تعبیر بردار است. « إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ »[6]. تعبیر یا تفسیر به چه معناست؟ به این معناست که این [تصاویر در خواب] سمبلیک است و به چیزی اشاره دارد. [حقیقتی است که] به یک صورت متمثل شده است.

در هر حال منظور من این است که خواب یک عالمی است که با عالم بیداری متفاوت است. [خواب و بیداری] دو عالم است نه اینکه در یک کره دیگر است! همین عالم است ولی به نوعی دیگر. عالم خواب، عالمی است که آنچه در آن اتفاق می افتد، غیر از آن چیزی است که در عالم بیداری اتفاق می افتد و گاهی هم مماثل و یا عین آن است.

متشکر استاد.


[1] جمله معروف حضرت هنگام حرکت از مدینه به برادرشان محمد بن حنفیه این است: در عالم رویا جدّم به من فرموده است: « إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلاً ؛ خدا می خواهد تو را کشته ببیند.» گفتند پس اگر این طور است، چرا اهل بیت و بچه ‌ها را همراهتان می ‌برید؟ پاسخ دادند این را هم جدّم فرمود: « اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَراهُنَّ سَبایا ؛ خدا خواسته که این ‌ها را اسیر ببیند». (بحار الانوار ج 44 صفحه 364، مقتل الحسین مقرم صفحه 195)

[2] Fantasy

[3] قرآن کریم، سوره مریم، آیه 17: « فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا ؛ و در برابر آنان پرده‏ ای بر خود گرفت. پس روح خود را به سوی او فرستادیم تا به [شکل‏] بشری خوش‏ اندام بر او نمایان شد. »

[4] قرآن کریم، سوره الانعام، آیه 60: « وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ و اوست کسی که شبانگاه، روح شما را [به هنگام خواب‏] می‏ گیرد و آنچه را در روز به دست آورده ‏اید می ‏داند سپس شما را در آن بیدار می کند، تا هنگامی معین به سر آید آن گاه بازگشت شما به سوی اوست سپس شما را به آنچه انجام می ‏داده‏ اید آگاه خواهد کرد. »

[5] مثنوی مولوی، دفتر اول، بخش ۲۶ – دفع گفتن وزیر مریدان را. این شعر به این مضمون است:

گفت هان ای سخرگان گفت و گو / وعظ و گفتار زبان و گوش جو
پنبه اندر گوش حس دون کنید / بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه ی آن گوش سر گوش سرست / تا نگردد این کر آن باطن کرست
بی ‌حس و بی ‌گوش و بی ‌فکرت شوید / تا خطاب ارجعی را بشنوید

[6] قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 43: « وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ ؛  و پادشاه [مصر] گفت: من [در خواب‏] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را می‏ خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه‏] خشکیده دیگر. ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می ‏کنید، درباره خواب من، به من نظر دهید. »

والحمد لله رب العالمین علی کل حال