نیلوفر - علی زمانیان: در ادبیات دینی نمی توانیم حزن را نادیده بینگاریم، گرچه در قرآن آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، اما در نهج البلاغه در وصف متقین آمده است که پارسایان محزونند. (قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ). قلب های شان محزون است. به نظر می رسد آدمی هر چه معنوی تر می گردد، محزون تر می شود. تیلور هم در کتاب تنوع دینی به جان های ناخوش می پردازد و آن را از جان های خوش جدا می کند. پرسش این است که آیا می توان حزنی را تعریف کنیم که با مثلث امید، آرامش و شادی که در پروژه ی معنویت – عقلانیت آمده است، سازگار باشد.؟
میان حزن و معنویت چه رابطه ای وجود دارد؟ و اساسا آیا می توان حزن را به اندوه مبتذل و حزن متعالی تقسیم کرد؟ از سوی دیگر، ظاهرا شادی با غفلت و با سطحی بودن رابطه پیدا می کند. به نظر می رسد شادی با نوعی زندگی جدی و زندگی اصیل که مورد تاکید شما هم هست چندان سازگار نیست.*
پاسخ استاد مصطفی ملکیان:
در این باره باید سه نکته بگویم:
اولا، حزن و اندوه را با افسردگی به لحاظ روان شناسی نباید خلط کرد. یک وقت هست که به من اندوهی دست می دهد که دست مایه ی فعال بودن من می شود. مثل این که اندوهی به من دست می دهد از این که شما را سه سال هست که ندیدم و این باعث می شود که آژانس بگیرم و بیایم دیدن شما. اما یک وقت اندوهی به من دست می دهد که مرا از فعالیت باز می دارد. نه این که انگیزه ی فعالیت نمی شود بلکه مرا از فعالیت باز می دارد. مرا منجمد می کند. یعنی حتی نمی توانم تکان بخورم. مثل آبی که در دمای صفر درجه یخ می زند و نمی تواند تکان بخورد. افسرده در زبان قدیم به معنای یخ است. این چیزی که امروز ما می گویم یخ، در قدیم می گفتند افسرده. این یعنی این که روحش یخ زده و بدون حرکت سرجایش ایستاده است. در حالی که این روح همیشه باید در حال حرکت و پویایی باشد. وقتی روان شناسی جدید خواست به فارسی ترجمه شود، دکتر سیاسی، depression را به افسرده ترجمه کرد چون روح آدمی گویی یخ زده است و فعالیتی نمی کند. فرق اندوه و افسردگی این است که اندوه همیشه موجب و برانگیزاننده است به عملی که خود این اندوه را رفع نماید. اما افسردگی حالتی است که فرد افسرده، روحش کاملا یخ می بندد و دیگر هیچگونه فعالیتی نمی تواند بکند. فعالیت نه در جهت رفع افسردگی، بلکه در جهت کارهای ساده تر مانند غذا خوردن. در حالت افسردگی هیچ چیزی انگیزاننده ی او به عمل نیست حتی به اندازه ی دست دراز کردن.
نکته ی دوم که می خواستم عرض کنم این است که حزن به لحاظ روان شناختی، نه دارای ارزش مثبت است و نه ارزش منفی. مثبت و منفی بودنش به اعتبار متعلق حزن است. بستگی دارد به این که متعلق حزن چه چیزی باشد. یعنی بستگی دارد به این که چه چیز تو را اندوهگین کرده است، روان شناس می گوید این اندوهگینی خوب و آن اندوهگینی بد است. بنابر این خود حزن بدون آن ابژه ای که حزن را در تو ایجاد کرده است کاملا خنثی است.
علی ابن ابیطالب در نهج البلاغه در وصف متقین می گفت بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه می گفت متقی، اندوهش در دلش است ولی در چهره اش شادی نشان می دهد. پس علی ابن ابیطالب قبول کرده است که آدم می توان متقی باشد و اندوه هم داشته باشد. با این که قرآن می گفت: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ. از طرفی قرآن می گوید اولیا الله حزن ندارند و از طرف دیگر علی ابن ابیطالب می گوید حزن اولیا الله در دل هایش ان است و در چهره شان ظاهر نمی شود. خود قرآن در مورد انبیاء حزن را بکار می گیرد. لا تحزن ان الله معنا. و در هنگامی که یوسف ناپدید شد، بقیه ی فرزندان به پدرشان یعقوب می گفتند لا تحزن. حزن نداشته باش. بنابر این خوبی و بدی حزن به متعلقش بستگی دارد
3. سوم این که حزن به پنچ چیز می تواند تعلق پیدا کند، و بسته این که به کدام یک از این پنج چیز بستگی دارد یا ارزش مثبت می شود و یا ارزش منفی. این پنج نوع حزن را باید از هم تفکیک کرد و احکام هر کدام را باید جداگانه فهمید.
الف) یک وقت حزن تعلق می گیرد به از دست دادن. به این که آدمی داشته های خودش را ازدست بدهد. مثلا من یک خانه ی خوبی داشتم و بعد ورشکسته شدم و قاضی خانه ام را ضبط کرده است. اما این که داشته ها چیست بحث مبسوطی است که نمی خواهم وارد آن بشوم. در این جا حزن به چیزی تعلق می گیرد که قبلا داشته ام و اکنون آن را از دست داده ام. این حزن از نظر قرآن همیشه بد است. و روان شناسی هم معتقد است که این نوع حزن بد است. در قرآن آمده است: لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (الحدید – 23) چیزی که ز دست می دهید در باره ای حزن و عصایی نداشته باشید. عصا یعنی حزن.
ب) یک وقت اندوه، مال به دست نیاوردن ناداشته است. یک وقت من داشته را از دست می دهم، یک وقت ناداشته را به دست نمی آورم. چیزی را می خواهم به دست بیاورم اما نمی توانم. مثلا، سه بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنم و رای نمی آورم. این حزن هم از لحاظ روان شناسی مذموم است.
ج) یک حزن سومی هست که بر خطاهای اخلاقی که مرتکب شده ام. برخی مواقع در مورد بعضی انسان ها شامل خطای محاسباتی هم می شود. ولی آدمیان عادی تر حزن دارند بر این که چرا دچار خطای اخلاقی شده اند. اندوه و پشیمانی که همان احساس گناه است. ولی آدمیان عادی حزن شان برای خطای اخلاقی شان است، ولی کسانی که عقده ی گناه هم دارند، برای خطای محاسباتی شان هم اندوهگین می شوند. یعنی خطای اخلاقی مرتکب نشده است اما محاسبه می کند که اگر پولم را به جای این بیزنس در جای دیگری سرمایه گذاری کرده بودم، درآمد و سود پولم بیشتر می شد. در این جا خطای اخلاقی نیست یلکه خطای محاسباتی است.
این حزن را گفته اند تا وقتی تو را به جبران خطا برانگیزاند، خوب است، اما از وقتی که به جبران خطا برنمی انگیزاند، فقط چمباته زدید و اندوه می خورید، این اندوه بد است. اما اگر انگیزه ای شود که آن خطای اخلاقی یا محاسباتی را مرتفع کنید، این اندوه خوب است.
د) حزن چهارم، حزن عرفانی است. حزن عرفانی به خاطر دوری از معشوق است. شخص اندوهگین است چون از معشوقش، که البته در عرفان مراد از معشوق، معشوق الهی و معشوق سرمدی است، دور افتاده است. همان گونه که ما در عشق های انسانی از معشوق دور می افتیم محزون می شویم، عارف نیز از دوری از معشوق الهی محزون می شود. نی نامه ی مولوی بهترین سند برای این نوع حزن است. سرتا پا حزن است زیرا احساس می کند از معشوقش دور افتاده است.
بشنو از نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
از نیستان تا ما مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
این گونه از حزن نزد عارفان، نه تنها هیچ قبحی ندارد، بلکه اتفاقا نشان دهنده ی کمال روح آدمی است، به که جویای وصال مجدد با معشوقش است. قبل از سیر نزولی اش یک وصال داشته و حالا می خواهد یک وصال در سیر صعود پیدا کند. هر چه این وصال دورتر می شود، حزن بیشتر می شود. متعلق حزن عرفانی، فقط دور افتاده از معشوق الهی است.
ه) حزن پنجم حزنی است که سلیمان در عهد عتیق در کتاب جامعه به آن اشاره می کند که: هر که را علم افزاید، حزن افزاید. در بعضی از ترجمه ها هم به جای علم، حکمت آمده است. که هر که را حکمت افزاید، حزن افزاید. مولوی هم می گوید: هر که او آگاه تر رخ زردتر. هر چه آگاهی بیشتر می شود، حزنش بیشتر می شود. زیرا آدمی هر چه علمش افزایش پیدا می کند، بیشتر می فهمد که جهان، جهان بی ثباتی است. و هر چه شما بیشتر می فهمید جهان بی ثبات تر است، بیشتر اندوهگین می شوید. چزا؟ زیرا روح آدم جویای ثبات است نه جویای بی ثباتی. این یک قاعده است. ما اول که عامی هستیم و فلسفه هیچ نمی دانیم، فکر می کنیم همه ی آن چه این جا است همه ثابتند فقط مثلا پای من در حرکت است.
بعد آهسته آهسته به ما می گویند این چای هم که دارد سرد می شود، در حال حرکت است. بعد به ما می گویند اعراض هر چیزی، (به اصطلاح دستور زبان نویسان صفات هر چیزی)، دائما در حال دگرگونی است. فقط جوهر ثابت است. بعد هراکلیت یا صدرای شیرازی و یا وایتهد انگلیس (سه غول تفکر بشری) به ما می گویند این فقط اعراض یا صفات اشیاء نیست که عوض می شوند، جواهر هم عوض می شوند و ثبات ندارند. در این جا می گوییم همه ی این ها عوض می شوند، لااقل قوانین که ثابت اند. مثلا قانون آب در صد درجه به جوش می آید (البته در شرایط متعارف) که ثابت است. بعد به ما می گویند این هم ثبات ندارد. واقعا هر چه علم آدم افزایش پیدا می کند علم آدم به بی ثباتی جهان افزایش پیدا می کند. بعد به این جا می رسید که حتی این پرهیزگاری که لااقل دلت به این خوش بود، تقرب الی اللهی هم که داری، فضایلی مانند شجاعت، حکمت، عدالت، انصاف، صداقت که داری نمی توانی به ثباتش اعتماد داشته باشی.
این ها هم دایما در حال دگرگونی است. وقتی این بی ثباتی را عمیق تر و وسیع تر می بینیم ( وسیع تر می بینیم بعنی آن چیزهایی را که قبلا فکر می کردیم ثابتند، حالا فهمیدیم آنها هم بی ثبات اند.بی ثباتی را عمیق تر هم می بینیم، یعنی همین را که قبلا می دانستیم بی ثبات است، در مراحل عمیقترش هم بی ثبات است)، آن وقت این بی ثباتی لامحاله برای آدم حزن می آورد. رمز ماندگاری ادیان و مذاهب هم همین است که می گویند آدمی یک عروه الوثقایی داشته باشند. یک طناب ثابت که بتوان آن را محکم گرفت. آن وقت در الهیات پویش هم گفته می شود حتی خدا هم ثبات ندارد. محکم ترین چیزی را که فکر می کردم در عالم ثابت است، همان گونه که عرفا هم چنین فکر می کردند، خداست. آن وقت کسی مانند وایتهد به شما می گوید من به شما نشان می دهم که خدا هم ثابت نیست و معلول عوارضی است.
این حزن پنجم معمولا از نظر عارفان تقبیح می شود، اما آدم های بزرگی و فیلسوفی در طول تاریخ بوده اند که گفته اند اتفاقا این حزن، عمیق ترین حزن است. که در جهانی بسر می بیرید که جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست. تو بی قرار این هستی که به یک قراری برسی. پس طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت. بگو باشد هر جور که می خواهد باشد تا به یک ثبات درون برسی.
من معتقدم که آن دوتایی که معنویان برایش ارزش قایلند و من هم قایلم، یکی حزن عرفانی است و دیگری، حزن عمیق فلسفی. این دوتا هر دو با شادی قابل جمع است. زیرا حزن عرفانی این است که من از معشوقم دور افتاده ام و محزونم. اما این باعث بشود که من تلاشی بکنم برای رسیدن، از جنبه این که نرسیدم هنوز حزن را دارم اما از جنبه ای که نزدیک تر شده ام، شادم. در واقع این حزن و شادی توامان است. یعنی وقتی من می خواهم به مشهد بروم، از این جهت که به مشهد نرسیده ام محزونم، اما از آن جنبه که نسبت به دیروز 50 کیلومتر به مشهد نزدیک تر شده ام، شاد شده ام. حزن عرفانی با شادی نزدیک تر شدن همراه است که جمع است با حزن نرسیدن.
حزن فلسفی با شادی قابل جمع است، فقط تو باید مقصودت را در زندگی عوض کنی. تا الان مقصودت این بوده که به یک چیز قار (دارای قرار) و ثابت برسی، به خاطر همین حزن داشته ای. حالا که فهمیدی همه چیز در تغییر است می توانی شاد هم باشی البته چیزهایی که من و تو را شاد می کند، آنها را شاد نمی کند. اگر من یک آدم عادی باشم و شما یک خانه ی 5 میلیاردی به من هبه کردید، می بینید که من شاد می شوم. اما او را این چیزها شاد نمی کند. ما حزنی که در این ها می بینیم، به خاطر این هست که چیزهایی که ما انسان های عادی را از حزن بیرون می آورد، قدرت بیرون آوردن اینها را ندارد. مثل این است که کسی مادرش را یا پدرش را از دست داده است، با جوک هایی که آدم های دیگر را به خنده می اندازد، او را به خنده نمی اندازد. و گرنه همین ها در درون شان شادی دارند و سیر و سلوکی می کنند. به نحوی که اگر به آنها گفته شود آیا حاضرید این حزن تان را بدهید و شادی ما را بگیرید؟ می گویند نه. چون شادی شما یک شادی غافلانه است.
* این پرسش و پاسخ به تاریخ 16 آبان ماه 1393 در دیداری مطرح شده است.
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
خداوند بخشندهٔ دستگیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
نه گردن کشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور
وگر خشم گیرد به کردار زشت
چو بازآمدی ماجرا در نوشت
دو کونش یکی قطره در بحر علم
گنه بیند و پرده پوشد بحلم
اگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بی گمان خشم گیرد بسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
وگر بنده چابک نیاید به کار
عزیزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
بفرسنگ بگریزد از تو رفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری
ولیکن خداوند بالا و پست
به عصیان در رزق بر کس نبست
ادیم زمین، سفرهٔ عام اوست
چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست
وگر بر جفا پیشه بشتافتی
که از دست قهرش امان یافتی؟
بری، ذاتش از تهمت ضد و جنس
غنی، ملکش از طاعت جن و انس
پرستار امرش همه چیز و کس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت خورد
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلیم شقاوت یکی در برش
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
گر آن است، منشور احسان اوست
وراین است، توقیع فرمان اوست
پس پرده بیند عملهای بد
همو پرده پوشد به آلای خود
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم
وگر در دهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم
به درگاه لطف و بزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان را به دعوت مجیب
بر احوال نابوده، علمش بصیر
بر اسرار ناگفته، لطفش خبیر
به قدرت، نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب
نه مستغنی از طاعتش پشت کس
نه بر حرف او جای انگشت کس
قدیمی نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب
روان کرد و گسترد گیتی بر آب
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کردهست بر آب صورتگری؟
نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ
گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
ز ابر افگند قطرهای سوی یم
ز صلب اوفتد نطفهای در شکم
از آن قطره لولوی لالا کند
وز این، صورتی سرو بالا کند
بر او علم یک ذره پوشیده نیست
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
مهیا کن روزی مار و مور
وگر چند بیدست و پایند و زور
به امرش وجود از عدم نقش بست
که داند جز او کردن از نیست، هست؟
دگر ره به کتم عدم در برد
وزان جا به صحرای محشر برد
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت آستینم که قم
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید
که خاصان در این ره فرس راندهاند
به لااحصی از تگ فروماندهاند
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
وگر سالکی محرم راز گشت
ببندند بر وی در بازگشت
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
یکی باز را دیده بردوختهست
یکی دیدهها باز و پر سوختهست
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
وگر برد، ره باز بیرون نبرد
بمردم در این موج دریای خون
کز او کس نبردهست کشتی برون
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی
تأمل در آیینهٔ دل کنی
صفائی بتدریج حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدان جا بری
وزان جا به بال محبت پری
بدرد یقین پردههای خیال
نماند سراپرده الا جلال
دگر مرکب عقل را پویه نیست
عنانش بگیرد تحیر که بیست
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشتهاند
برفتند بسیار و سرگشتهاند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
مپندار سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی
دینداری و کاهش وقوع جرم (از مگیران)
نویسنده: مصطفی آب روشن*
انسان ها در طول تاریخ حیات اجتماعی شان از انواع انحراف ها و آسیب های اجتماعی رنج برده اند و همواره در جست وجوی عوامل رهایی از آن بحران ها بوده اند. مطالعه جامعه شناختی آسیب های اجتماعی در سال های اخیر بیش از گذشته در محافل دانشگاهی مورد توجه قرار گرفته است. عوارض ناهنجاری های اجتماعی کمتر از بیماری های جسمانی نیست، به همین دلیل شناسایی و انگیزه های به وجود آمدن آن ها و نیز راه های پیشگیری از وقوع جرم ضروری به نظر می رسد. جامعه شناسی به جایگاه دین در زندگی اجتماعی، تحولات آن و ارتباطش با کنش های فردی و اجتماعی توجه می کند و نقش دینداری در جامعه را در کاهش یا افزایش وقوع جرم مورد واکاوی قرار می دهد.
اجتماعات سنتی که مبتنی بر همبستگی مکانیکی هستند رویکردی تنبیهی به پدیده جرم دارند. عده ای معتقدند نظام های مکانیکی عموماً در جوامع سنتی و تحت نفوذ دین هستند، پس به این نتیجه می رسند که نوع برخورد با مجرمان در جوامع دینی، برخوردی سختگیرانه است و با تبدیل جوامع سنتی به جوامع مدرن از کارکرد های نهاد دین کاسته خواهد شد، اما باید گفت دیدگاه های اسلامی که در بردارنده هر دو نگرش فردگرایانه و جامعه گرایانه نسبت به امور گوناگون زندگی است، از دستورات جامعی برای پیشگیری از آسیب های اجتماعی برخوردار است. از منظر فردی، دین احساسات درونی انسان را تقویت می کند و به زندگی انسان معنا و مفهوم می بخشد و اضطراب و از خود بیگانگی را در انسان کاهش می دهد زیرا دین به انسان فرصت می دهد از حصار محدود ماده خارج شود. تقویت و تربیت وجدان یا نفس سرزنشگر یکی از کارکردهای اساسی دین برای رویارویی با انحراف و پیشگیری از وقوع جرم است.
از منظر اجتماعی، دین هنجارها و ارزش های نخستین جامعه را مهم می داند و پذیرش آنها را برای انسان، آسان می کند. دین سبب تقویت و حمایت از نظام اجتماعی شده و از نهادها و سازمان های اجتماعی که در معرض نابسامانی قرار می گیرند جانبداری می کند. دین از طریق شرکت افراد در مراسم مذهبی و احترام به مقدسات، مقدمات همبستگی اجتماعی را فراهم می کند و افراد با شرکت در مناسبات و آیین های مذهبی ارزش های پذیرفته شده جامعه را به تایید مجدد می رسانند.
به عقیده برخی دانشمندان علوم اجتماعی نظیر دورکیم، همبستگی شدید اجتماعی یکی از عواملی است که مانع از ارتکاب بزهکاری می شود چرا که وقتی فردی احساس پیوند و همبستگی با گروه های اجتماعی داشته باشد و ارزش های مشترک جامعه را درونی کرده باشد از روی اختیار و اراده به هنجارهای پذیرفته شده احترام می گذارد. از این رو مشاهده می شود در جوامع روستایی که نظارت و کنترل اجتماعی قوی تر است بزهکاری نیز به همان اندازه ضعیف تر است زیرا در این اجتماعات پایه های دین و پایبندی به ارزش های اخلاقی قوی تر است. این یک واقعیت اجتماعی است که بزهکاری تابع تحولات جامعه است. در شریعت اسلام برخی اعمال و آیین های مذهبی وجود دارد که مسلمانان را به یکدیگر نزدیک ساخته و پیوند میان آن ها را مستحکم تر می کند و براین مبنا فرد را از وقوع هر نوع جرمی باز می دارد. بنابراین نقش بازدارنده دین در برابر جرایم و جنایات قابل انکار نیست. دین نوعی ضمانت اجرایی درونی برای افراد به همراه دارد که وقتی با مقررات و نظارت های بیرونی جامعه جمع شود، همچون بازدارنده ای قوی شخص را واکسینه می کند و در مقابل وسوسه های مجرمانه به دور نگه می دارد. جدیدترین پژوهش های جامعه شناختی ما را به این نتیجه می رساند که میان ابعاد مختلف دینداری و همه ابعاد بزهکاری رابطه ای منفی برقرار است بدین معنی که همه اشکال یا ابعاد دینداری (اعتقادی، عاطفی و مناسکی) با بزهکاری در ابعاد و اشکال سرقت و تقلب، پرخاشگری، کجروی اخلاقی، کجروی جنسی و کجروی فرهنگی همبستگی معکوس دارد و بر این مبنا خانواده هایی که تربیت فرزندان خود را براساس آموزه های دینی قرار داده اند، انحراف فرزندان شان بسیار کم بوده است. گفتنی است دین آموزه های فراوانی دارد که در حوزه های مختلف زندگی راهکارهای کلی ارائه می دهد. بنابراین ما بایستی خطوط کلی، استراتژی و مبانی پیشگیری از وقوع جرم را که در آموزه های دینی نهفته است استخراج و آن ها را عملیاتی کرده و در برنامه ای مدون در زندگی به کار گیریم. بنابراین به این نتیجه می رسیم بدون یک منبع همه جانبه مانند دین که احاطه ای فراتر از انسان بر رفتار پیچیده نوع بشر دارد، هرگونه راهکاری برای حذف انحراف از هنجارها عبث و بدون نتیجه خواهد بود.
عضو انجمن جامعه شناسی ایران *
|
بازتولید تملق و چاپلوسی در جامعه
گروه جامعه رویکرد - مصطفی آبروشن*: اگر نگاهی تاریخی به گذشته جامعه ایران داشته باشیم پی به نظامهایی خواهیم برد که پادشاهان فرمان میراندند و رعایا جزء فرمانبرداری و اطاعت، نقش دیگری نداشتند.