واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

از موج سوم تافلر تا تهدید تراکم جمعیت در سه استان شمالی ایران

 مهدی لطفی . علم آموز دکتری تخصصی علوم سیاسی سیاستگذاری عمومی

از موج سوم تافلر تا تهدید سه استان شمالی ایران

الوین لویس تافلر یکی از مشهور ترین آینده پژوهان تاریخ جهان در کتاب " موج سوم " خویش از سه حرکت عمده در سیر تاریخ تحول زندگی بشری نام می برد که هرکدامشان ، به مثابه یک موج نیرومند، مرحله قبلی را از سر راه برداشته و مرحله جدیدی را در حیات بشری برقرار کرده است.

" موج اول " انقلاب کشاورزی که به مرحله شکارگری پایان داد ، "موج دوم" ، انقلاب صنعتی با مشخصات و مختصاتی که می دانید و " موج سوم " که به اعتقاد تافلر از دهه ۱۹۵۰ آغاز شده و به ورود جامعه صنعتی به عصر فراصنعتی منجر گردیده است.

اما به نظر نگارنده ی این سطور ، تافلر جبر تاریخی را عامل موثر بر " ایجاد تغییر " در سبک زندگی بشر و جوامع بشری می دانست نه " تهدید " یا تهدیدات به وقوع پیوسته یا احتمالی آینده را ، چنانکه او در کتاب موج سوم که در 1980 منتشر شد ، می نویسد :

" در پیشرفت بسوی نظام تولیدی جدید ، توانایی بالقوه ای برای تحول اجتماعی نهفته است که دور نمایی آنچنان هراسناک دارد که کمتر کسی مایل است به معنای واقعی با آن مواجه شود ، زیرا چیزی نمانده که حتی فضای داخلی خانه های مان را هم از بنیان دگرگون سازد.

... این نظام جدید می تواند میلیون ها انسان را از کارخانه و ادارات زندان مانند موج دوم آزاد کند و به ماوای اصلی شان که از ابتدا بدان تعلق داشته اند ، یعنی خانه ، باز گرداند . اگر قرار است چنین چیزی اتفاق افتد ، در اینصورت تمام موسسات و نهاد ها ، از خانواده گرفته تا مدرسه و شرکت ، باید دگرگون شوند ... "

حال چنانکه اینجانب بدان باور دارم ، اگر بپذیریم که " عامل تهدید " می تواند سبک زندگی در جوامع بشری را دستخوش دگرگونی نماید چنانکه کرونا با جهانگیری سریع و قدرتمندش و تبدیل شدن به یک تهدید جهانی توانست شیوه زندگی بشر را طی تنها چند ماه تغییر دهد ، باید عامل تهدید را بیش از پیش جدی بگیریم .

به نظر می آید از جمله تهدیداتی که زین پس جوامع بشری به منظور پیشگیری از آن می باید هوشیارانه آن را مورد رصد و توجه جدی داشته باشند ، خطر زایش یا نوزایی پاندمی هایی ویروسی یا میکروبی نظیر کرونا است و از آن مهمتر و سهمگین تر تهدید وقوع تغییرات گسترده اقلیمی در نتیجه کاهش ذخایر آب شیرین در جهان .

تهدید دوم که مدتی است در ایران ما نیز آغاز شده است و متاسفانه مسئولان امر در حوزه سیاستگذاری هنوز بدان توجهی چندانی نشان نداده اند ، موج مهاجرت به استان های خوش آب و هوای ایران است.

این تهدید بسیار جدی با موج مهاجرت جمعیت کثیری از مردم ایران به چیزی در حدود 8 استان کشور که دارای ذخایر آبی مطمئن و پایدار تری هستند ، آغاز خواهد شد که البته بهتر است بگوییم مدتی هست که آغاز شده است و با در نظر گرفتن داشتن هوای بدون ریزگرد و مطبوع و دمای مناسب نه چندان سرد یا گرم در استان های هدف سکونت جدید ، به صورت ویژه بر سه استان شمالی گیلان ، مازندران و گلستان متمرکز خواهد بود و در نهایت بخش وسیعی از ایران را خالی از سکنه و حدود 8 استان کشور و نقاطی لکه ای در ایران را با انباشت و تراکم جمعیت مواجه خواهد ساخت.

از جمله پیامد های دهشتناک وقوع چنین تهدیدی فارغ از همه چرا و چگونه هایی که باید برای هر کدام شان پاسخی یافت ، فقر غذایی و وابستگی غذایی به خارج از مرز های ایران به دلیل تبدیل زمین های قابل کشت در گام اول سه استان سرسبز شمالی ایران به سکونتگاه خواهد بود.
فقر و وابستگی غذایی ای که همین حالا هم زنگ خطرش با روند رو به رشد و شتابان تبدیل زمین های حاصلخیز و زراعی در 3 استان گیلان ، مازندران و گلستان به سکونتگاه هایی برای غیر بومیان به گوش می رسد اما هنوز در مقام چاره جویی و سیاستگذاری توجه جدی ای بدان نمی شود !

از یاد نبریم که سبز شدن این تعداد سکونتگاه و استراحتگاه در مزارع برنج ، باغات چای و مرکبات ، کوهپایه ها و دشت های حاصلخیز گیلان و مازندران و گلستان پیامد تلخی جز نابودی باریکه سبز موثر در حفظ استقلال غذایی کشور که وظیفه تولید عمده محصولات استراتژیک لبنی و دامی و کشاورزی ایران همچون : برنج ، گندم ، چای ، مرکبات ، بادام زمینی ، زیتون ، فندق ، سیب زمینی و ... را بر عهده دارند ، نخواهد داشت و در نهایت گرسنگی جمعیت ایران و وابستگی غذایی به خارج از مرز های ایران را در پی خواهد داشت.

لذا لازم است مسئولان و متولیان امر در کشور تا دیر نشده فکر چاره باشند و در گام نخست با اجرای بسیار سختگیرانه و نظارت بسیار دقیق نقطه به نقطه بر حسن اجرای قانون حفظ کاربری اراضی زراعی و باغ‌ها علاج واقعه را قبل از وقوع نمایند.

فقرزدایی کامل در چین/ انتقال روستائیان به شهرهای کوچک (+عکس)

براساس برنامه کاهش فقر چین روستائیان از مناطق دورافتاده چینی به روستاهای بزرگتر و شهرک‌های ساخته شده از سوی دولت منتقل شده‌اند.

چین ادعا می‌کند در 40 سال گذشته بیش از 800 میلیون نفر را از فقر نجات داده است. پدیده‌ای که "در تاریخ بشری بی نظیر" توصیف می‌شود.

به گزارش عصر ایران به نقل از الجزیره، اصلاحات و گشایش‌های اقتصادی که پس از مرگ "مائو زدونگ" در سال 1979، از سوی "دنگ شیائوپینگ" رهبر بعدی چین دنبال شد، سهم این کشور در اقتصاد جهانی را از 1.5 درصد به 15.4 درصد افزایش داد. این در حالیست که سرانه تولید ناخالص داخلی در این چین در این دوران  65 برابر شده است.

براساس آمار رسمی چین، حدود 70 میلیون نفر از مزایای طرح فقرزدایی در چین بهره برده‌اند.

بی بی سی نوشت: شی جین پینگ رئیس جمهور چین اعلام کرده که  از زمان به روی کار آمدن او بیش از 100 میلیون نفر دیگر از فقر نجات یافته‌اند. 

آمار فقر چین در این گزارش با آمار سازمان "فقر جهانی" که از سوی "بانک جهانی" جمع آوری شده مقایسه شده‌اند.

چین درآمد روزانه کمتر از 2.30 دلار در مناطق روستایی (متناسب با نرخ تورم) را فقر تعریف کرده است. این تعریف در سال 2010 لحاظ شد و مسائلی دیگری مانند شرایط زندگی، مراقبت‌های بهداشتی و آموزش نیز در کنار آنها در نظر گرفته شد.

استان‌های چین برای رسیدن به این هدف با هم  در رقابت هستند. برای مثال استان "جیانگسو" در ژانویه سال گذشته اعلام کرد که تنها 17 نفر از جمعیت 80  میلیون نفری آن در فقر زندگی می‌کنند.

معیار فقر در چین در بخش روستایی اندکی بیشتر از درآمد روزانه  1.90 دلاری است که بانک جهانی به عنوان معیار فقر در سطح جهانی استفاده می‌کند.

در سال 1990 و با توجه به استانداردهای بین‌المللی بیش از 750 میلیون نفر در چین زیر خط فقر زندگی می‌کردند. این میزان حدود دو سوم جمعیت چین را تشکیل می‌داد.

براساس آمار بانک جهانی تا سال 2012  این میزان به کمتر از 90 میلیون نفر کاهش یافت و در سال 2016 به کمتر از 7.2 میلیون نفر (0.5 درصد جمعیت) رسید.

بنابراین چین در سال 2016 به اهداف خود برای کاهش فقر بسیار نزدیک بود.

کاهش سریع فقر در چین با یک دوره رشد اقتصادی طولانی در این کشور همراه شده است. بیشتر تمرکز فقرزدایی چین در مناطق روستایی صورت گرفته است.

دولت چین در طرح فقرزدایی بیشتر روستاییان را به مناطق به شهری یا روستاهای بزرگتر منتقل کرده است.

الجزیره در این باره نوشت: چین قصد دارد این طرح را برای 30 میلیون نفر دیگر اجرایی کند.

بیشتر جمعیت فقیر و روستایی چین در بخش‌های جنوب غربی این کشور ساکن‌اند و استان "سیچوان" یکی از فقیرترین استان‌های این کشور محسوب می‌شوند. 90 درصد از جمعیت 200 هزار نفری منطقه "لیانگشان" تقریبا زیر خط فقر زندگی می‌کردند. آنها بزرگترین جمعیت قوم "یی" در چین هستند.

براساس آمار رسمی، حدود 7 سال پیش بیش از 6 میلیون نفر در سیچوان در فقر زندگی می‌کردند. براساس برنامه کاهش فقر چین روستائیان از مناطق دورافتاده چینی به روستاهای بزرگتر و شهرک‌های ساخته شده از سوی دولت منتقل شده‌اند. این شهرک‌ها مجهز به آب، برق و مراکز بهداشت و درمان هستند. روستائیان فقیر در این شهرک‌ها امکان یافتن شغل و پشت سر گذاشتن بخشی از مشکلات اقتصادی را دارند.

اما برای بسیاری از خانواده‌های مناطق دورافتاده که به شهرها منتقل شده‌اند، زندگی به سبک شهری آن هم پس از سال‌ها زندگی در روستا مشکل است.

هوای آزاد مزارع جای خود را به خانه‌های کوچک و پرجمعیت در شهرها و روستاهای بزرگتر داده و در بیشتر این خانه‌ها پرتره‌هایی از رئیس‌جمهور "شی جین پینگ" روی دیوار آن نصب شده است. اکثر جمعیت منتقل شده به آژانس خبری عکس EPA گفته‌اند که تصاویر رئیس‌جمهور را شخصا در خانه‌ها آویزان نکرده‌اند.

آنها همچنین نگرانند که زبان و فرهنگشان در معرض تهدید باشد زیرا مدارس محلی تنها به زبان و فرهنگ "ماندارین" (زبان و گویش رایج در پکن و قسمت‌های شمالی چین) به دانش‌آموزان درس می‌دهند.

 

یک  تور سازمان یافته رسانه‌‌های دولتی چین، گزارشی را از گروهی از مردم منتقل شده به منطقه " Chengbei Gang'en" در شهر "یوئشی" استان سیچوان تهیه کرده است/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

مردم در اجتماع مدارس شبانه روستای "شیائوشان" شرکت می‌کنند. مقامات محلی می‌گویند هیچ کدام از آنها با اجبار به این مناطق منتقل نشده‌اند/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

کارگران در حال کار در یک مرکز تولید و بسته بندی میوه و سبزیجات در روستای " Qingshui" استان "سیچوان" چین/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

براساس آمار رسمی حدود 6 میلیون نفر در 7 سال گذشته در استان سیچوان در فقر زندگی می کردند.

 

خانه‌های مسکونی " Xichang" استان سیچوان چین. دولت چین بسیاری از روستائیان مناطق دور افتاده را به شهر‌های ساخته شده منتقل می‌کند/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

کودکان خانواده‌های روستاهای دور افتاده پس از انتقال به شهر " Chengbei Gang'en" منطقه "یوئشی" استان سیچوان در مهدکودک. عکس: EPA

فقرزدایی چینی/ انتقال روستائیان به شهرهای کوچک

خانواده روستاییان که به شهرها منتقل شده‌اند نگران زبان و فرهنگ خود هستند زیرا در مهدهای کودک و مدارس محلی تنها به زبان و فرهنگ "ماندارین" (زبان و گویش رایج در پکن و قسمت‌های شمالی چین) به دانش‌آموزان درس می‌دهند.

 

 مردم در یک مزرعه در روستای " Qingshui" شهرستان "گانلوئو" کار می‌کنند/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

زنی در حال حمل کلم و سبزیجات در مزرعه کشت و صنعت روستای "Qingshui"/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

زنان اقلیت قوم "یی" در حال کار در یک مزرعه کشت و صنعت سیب در شهرستان " Yuexi"/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

زنی در حال خروج از خانه خود در روستای " Da'ganyi". بسیاری از ساکنان این منطقه از مناطق دورافتاده به این منطقه منتقل شده‌اند/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

اعضای یک خانواده از اقلیت قومی "یی" که از مناطق دور افتاده به شهرهای جدید منتقل شده‌اند در  خانه جدید خود زیر عکس "شی جین پینگ" نشسته‌اند. بسیاری از ساکنان این مناطق می‌گویند پرتره رئیس جمهور را شخصا در خانه خود نصب نکرده‌اند/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

 

یک زن اقلیت قوم "یی" که از مناطق محروم دور افتاده به روستای جدید  " Xujiashan" منتقل شده اند/ عکس: EPA

نحوه مبارزه چین با فقر

برخی از روستائیان  تطابق با زندگی جدید و نسبتا جدید خود را سخت می‌دانند.

 

شرح بخشی از وصایای حکومتی امیرالمومنین(ع)؛

گروه سیاسی-رجانیوز: به مناسبت سالروز ولادت امیرالمومنین امام علی(ع)، سخنرانی استاد حسن رحیم‌پور ازغدی در جمع دانشجویان کرمانشاهی تقدیم مخاطبین می‌گردد.
 
میلاد مبارک امیرالمومنین ، حضرت علی بن ابیطالب ع را تبریک عرض میکنم. ببینیم مولای ما برای امروز ما در افق "دولت اسلامی" و عصر نظام سازی چه فرمایشی دارند. و مردم سالاری دینی را چگونه آموزش میدهند:
 
۱. حضرت امیر (ع) در تعبیر دقیق و معنادار «الِاحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِیَّهِ بِجُهْدِکَ» ، یکی از شاخصهای فوق العاده مهم حکومت دینی را پیش می‌کشند.
 
در حکومت قرآنی و علوی، معیاری داریم به نام «بجهدک»، یعنی تلاش با تمام ظرفیت برای خدمت به خلق،  نه  خدمات عادی اداری که خب، امضاء کردم برو! این جهد نیست.
 
خودت می‌دانی با امضاء و کارتابل اداری، کار بندگان خدا راه نمی‌افتد، شاید لازم باشد دستش را بگیری با او بروی به اتاق های دیگر، یا زنگ بزنی به مسئولی دیگر، یا بگویی گرچه فردا تعطیل است ولی من با تو می‌آیم تا مشکلت را حل کنیم، میایم خانه طلبکار تو یا بدهکارت.
 
«جُهد» علوی، یعنی آرام نگیرید وقتی مشکل مردم را می‌دانید و می‌توانید حل کنید. 
 
فرمود اگر مدیران حکومتی، کنار مردم دردمند، آرام بخوابند از ما نیستند. خودشان هم اینگونه نبودند. به ایشان می‌گفتند روزها درکار خدمت به مردم و شبها غرق عبادت و اشک هستید.
 
ایشان گاه درحین عبادت بی‌هوش می‌شدند، در نماز شب‌ و دعا ازحال می رفتند. یک وقت، کسی درب خانه حضرت زهرا(س) را زد که علی(ع) میان نخل‌ها افتاده، حضرت فاطمه(س) فرمودند ایشان همینطورند و در معاشقه با خداوند معمولاً ازحال عادی خارج می‌شوند.
 
روزها هم بی وقفه در پی کار و مشکلات مردم بود. ظهر داغ تابستان کوفه که همه در زیرزمین‌ها و سرداب‌ خانه‌ها بودند، مسافری می‌گوید دیدم علی‌بن‌ابیطالب(ع) در آن هوای گرم عرق ریزان در رفت وآمد است. گفتم آقا چه شده؟ فرمودند: می‌روم و می‌آیم، نکند کودک یتیمی، برده‌ای، اسیری، غریبی در کوچه‌ها مانده که دستش به من نمی‌رسد، پارتی ندارد، به کسی وصل نیست، نکند کودک گرسنه‌ای در کوچه و خیابان تنها مانده باشد، گریه کند.
 
این علی (ع) است. گفتند شما  شب‌ها درسجده های طولانی، داد عشق می‌زنید و در عبادت، خودکشی می‌کنید، روزها در خدمت به مردم خودکشی می‌کنید، این چند ساعتی هم که برای خواب‌ است باز بی‌تابید چرا؟ 
 
علی(ع) فرمود: به خدا سوگند، همین که به ذهنم خطور می‌کند که نکند آن سوی سرزمین اسلام، خانواده‌ای از گرسنگی خوابش نبرد و یک قرص نان ندارد، چگونه بخوابم؟
 
می‌دانید؛ حکومت علی(ع) بزرگترین حکومت جهان بود، از مرزهای هند و آسیای میانه تا شمال آفریقا، ابرقدرت جهان بود، گمان نکنید چند شهر بوده است. به مأمورین چنین حکومت جهانی می‌فرمایند: «الِاحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِیَّهِ بِجُهْدِکَ». با تمام ظرفیت در خدمت خلق باشید. «رعیت» یعنی کسانی که باید حقوق‌شان رعایت بشود، از خانواده رعایت است. کوشش خالصانه برای راه‌اندازی کار مردم.
 
۲.  « إِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ ». به مدیرانشان می‌فرمایند:
می‌دانی از خدمت به خلق چه به دست می‌آوری؟ می‌دانی وقتی مشکل مردم را حل می‌کنی چه به دست می‌آوری؟ بیش از آنچه از تو به مردم می‌رسد، از مردم به تو می‌رسد.
 
دوستان، بعدها اگر کاره‌ای شوید از این وسوسه‌ها زیاد است که آقا این مردم اصلاً قدر مرا نمی‌دانند!
 
یکی تنها چند ساعتی در تشکیلات اداری حاکمیت وقت می‌گذارد و هیچ غلطی هم نمی‌کند و آن وسط، کار شخصی اش را هم  با امکانات بیت‌المال می‌کند با یکی دیگرکه  کارت ورود و خروج ندارد و ۱۸ ساعت در روز مشغول خدمت بی سر و صدا به مردم یا اندیشیدن به چگونگی حل مشکلات مردم است، خب چرا چنین کنم وچنان نکنم 
 
وقتی من و او پیش مردم، مساوی‌ دیده می‌شویم و مردم، فرق این دو را نمی‌فهمند و اگر بفهمند محل نمی‌گذارند و برایشان مساوی است،  و آخرالامر هم  این یکی، با دلقک‌بازی  رأی میاورد، چرا برای مردم فداکاری کنم؟ از این پس، مردم را فدای خودم می‌کنم، آنها برای من فداکاری کنند! خیلی چیزها ازجمله جوانی ام رابرای مردم از دست بدهم، چه به دست می‌آورم؟ - دقت کنید ، حضرت امیر(ع) می‌گویند آنچه در قبال خدمت به مردم به دست می‌آورید خیلی بیش از آن چیزی است که مردم از قبل خدمات شما به دست می‌آورند، یعنی تویی که سود کردی، این منطق دیگری است.
 
دو منطق است، یکی میگوید هرچه بیشتر از مردم سواری بگیری و کمترکار کنی، بیشتر سود بردی. یک منطق هم اینکه هرچه بیشتر به نفع مردم کار کنی( اما برای خدا )، بیشتر سود برده‌ای، یعنی در قالب کمک به مردم، در واقع به خودت کمک کردی، تو داری رشد می‌کنی، تو داری بهشتی فراخ‌تر و متعالی‌تر به دست می‌آوری، تو داری به خداوند نزدیک‌تر می‌شوی. تو داری آدم‌تر می‌شوی.
 
لذا اگر همان مردمی که به آنان خدمت می‌کنی به تو فحش دهند اگر ناراحت شوی ،خالص نیستی چون معلوم شد به نیت مردم، کار کردی. به مردم خدمت کنید اما نه برای مردم، بلکه برای خدا.
 
برای خدا یعنی چه؟ یعنی برای رشد خودم، یعنی می‌خواهم خودم رشد کنم پس دیگر از مردم طلبی ندارم. این‌ نوع آدم‌ها وقتی به مردم خدمت می‌کنند از کسی طلبکار نمی‌شوند، مغرور نمی‌شوند. حتی اگر مردم این‌ها را نبینند و پس بزنند با خود نمی‌گویند یک دنیا برای مردم کار کردم، با انگشت عسل در دهانشان گذاردم اما گاز می‌گیرند، فحش می‌دهند، برای شان فداکاری می‌کنم به من توهین می‌کنند.
 
امیرالمومنین(ع) می‌فرمایند اگر طرف حساب تان، خدا باشد ناراحت نمی‌شوید، پشیمان نمی‌شوید، حتی همان لحظه‌ که به شما فحش می‌دهند باز به فکرشان هستید مشکل شان را حل کنید.
 
امام(ره) یک وقتی گفت اگر همین مردمی که می‌گویند درود بر خمینی، فردا بگویند مرگ بر خمینی، برای من مساوی است. در هر دو حال من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم و آن خدمت به این مردم است. چه بگویند مرگ، چه درود، من خدمت می‌کنم و اصلاً به این‌ها کاری ندارم که می‌فهمند یا نمی‌فهمند، تشکر می‌کنند یا نمی‌کنند.
 
امیرالمومنین (ع) به مسئولین حکومتی می‌فرمایند مراقب خودتان باشید و با تمام قدرت به مردم خدمت کنید و بدانید هرچه بیشتر خدمت کنید، خودتان بیشتر سود بردید. چیزی که از ناحیه مردم به شما می‌رسد بیش از آن چیزی است که از ناحیه شما به مردم می‌رسد. 
 
همین  نامه پنج سطری برای اصلاح همه مدیریت ها کافیست.  
شاید به ایشان خبر رسیده بوده که این مدیر مقداری سست و بی‌انگیزه شده که مثلاً اینهمه کار می‌کنیم، در عوض به ما تهمت می‌زنند، یا شاید در ذهنش گذشته که خیلی دقت و تلاش صددرصدی هم نکردیم، نکردیم و پای اصول هم خیلی نایستادیم، نایستادیم، مهم نیست. این، جواب آن است.
 
۳. نمونه دیگر در فرمان امام (ع) به شهید کبیر، مالک اشتر است. حکومت اسلامی در مصر و شمال آفریقا تشکیل شده و بسیاری از مردم آفریقا هنوز مسلمان نبودند.
 
حضرت امیر(ع) آموزش می‌دهند که چگونه با مسلمان و غیرمسلمان رفتار کنید. حقوق غیر مسلمانان را بدقت رعایت کنید، به سنتهای درست و شخصیتهای مثبت شان احترام بگذارید. چنین نیست که همه اصول‌شان و هرچه آن‌جا بوده غلط  و صفر تا صدشان همه، باطل بوده است! خیر و خوبی هایی در هر جامعه‌ هست که باید تایید و تثبیت شود و نادرستی هایش نفی و اصلاح شود.
 
مگر تا قبل از انقلاب ۵۷، همه چیز صد در صد خراب بوده و بعد از ۵۷ ناگهان همه چیز صد در صد درست شده ؟  شاید مثلاً ۷۰ درصد سیستم خراب بوده، بعد هم بسیاری اصلاح شده و بسیاری باید اصلاح شود. ضمن این که وقتی درست شده، دوباره ممکن است خراب شود و باید مراقب باشیم. مگر چیزی برای همیشه خراب یا برای همیشه درست می‌ماند؟
 
حضرت امیر(ع) به مالک فرمودند در تاریخ مصر و شمال آفریقا، سنت ها،  ارزش‌ها و گذشته ای است که گرچه سراسر درست نبوده اما سراسر  فساد و ظلم هم نبوده است؛ همه چیز را یک جا نفی نکن، سنت های خوبی اگر دارند، ادامه بده و تأیید کن، خرابی ها را اصلاح کن ، اما به طور مطلق با همه چیز درنیفت.
 
۴. در رأس فرمان مالک فرمودند: «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ» این فرمان بنده خدا علی امیرالمؤمنین است. این نیز درس دیگری برای حاکمان و دولتمردان است که دائم برای خود، لقب‌تراشی(لقب‌های حکومتی، لقب‌های معنوی،) می‌کنند.
 
علی (ع) یک لقب دارد «عبدالله». در فرمان‌های حکومتی‌ نمی‌فرماید بزرگ‌ ارتشداران! امپراطور جهان، شاه شاه شاهان و....
 
یک کلمه: «عَبْدُ اللَّهِ عَلِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ» بنده خدا علی پسر ابوطالب به کارگزاران حکومت اسلامی چنین فرمان می‌دهد. فرمانده مؤمنین هست، اما شکوه مادی برای خود تعریف نفرمود.
 
۵. بنظر شما تعبیر «فِی عَهْدِهِ إِلَیهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ» در این فرمان که چکیده ای از فلسفه سیاسی اسلام و منبعی غنی برای فقه سیاسی شیعه است، تاکید بر چیست؟
 
سخن از عهد و تعهداست. این یک میثاق است. یک مسئولیت و یک قدرت مشروط است. حاکمیت و ولایت مصر را که به مالک می‌سپارند از امانت خدا و امانت مردم می‌گویند.
 
۶. درنهج البلاغه، حاکمان باید مطیع محض حق و عدالت، و با تقوی‌تر و پاک‌تر از دیگران باشند. «اَمَرَهُ بِتَقْوَى اللّهِ، وَ ایثارِ طاعَتِهِ،».
 
حق دیکتاتوری ندارند. ازهرنوع سوء استفاده، بلکه هراستفاده غیرمردمی، ممنوع هستند. فرمان اول به مسئولین حکومتی،‌ کل مدیران حکومتی در سه قوه، این است: باتقوا باشید، بیش و پیش از این که بخواهید مردم را با تقوا کنید. شما باید از بقیه آدم‌تر باشید، خودتان آدم باشید، نمی‌توانید آدم نباشید و بخواهید بقیه را آدم کنید. خودتان در مناسبات اقتصادی و سبک زندگی چقدر آدم هستید؟
 
فرمان اول امیرالمؤمنین(ع) به حاکم  آفریقا که البته بین راه ترور شیمیایی و مسموم شد، مالک به مصر نرسیده، شهید شد ولی این یک سند افتخار و مبنایی فرا تاریخی و جهانی برای فلسفه سیاست و علوم سیاسی تا ابد است که قدر آن هنوزهم درست دانسته نشده گرچه بخشی از آن در سازمان ملل هم نصب شد.
 
در رأس همه فرمان‌ها به هر که در کار حکومت است، فرمان تقوی‌ است. تقوی‌الله یعنی خدا محوری، که تصمیم‌گیری‌های حاکمیتی باید تماماً وظیفه گرا باشد. تقوی، ضد دیکتاتوری است. تقوی، مانع مفاسد اقتصادی است، تقوی، بارشوه و اختلاس و رانت نمی‌سازد، با تبعیض و تحقیر مردم، ناسازگاراست.
 
 «ایثارِ طاعَتِهِ»، یعنی هر تصمیمی می‌گیرید ببینید خدا چه گفته، وخدا از حق الناس و عدالت گفته است(ان الله یامربالعدل والاحسان ). خداوند به عدالت و احسان به مردم فرمان می‌دهد. پس کار دیگری حق ندارید، باید همان را برگزینید. ایثار، یعنی ترجیح. فلانی ایثار کرد، یعنی دیگران را بر خود، ترجیح داد. استئثار، عکس ایثار و به معنی خود ترجیحی است.  یعنی اول من بخورم بعد بقیه! اما ایثار؛ یعنی بگذار بقیه بخورند بعد من.
 
حضرت امیر(ع) یک تفاوت‌ میان حاکم مسلمان و حاکم فاسد را همین ایثار و استئثار می‌دانند.
 
حاکم مؤمن درحکومت اسلامی می‌گوید ابتدا مردم بخورند سپس من؛ اما مدیر فاسد می‌گوید اول من بخورم، بیشتر هم بخورم اگر چیزی ماند بعد بقیه بخورند!
 
امیرالمومنین (ع) این را یک مرز واضح میان مدیریت اسلامی و غیر اسلامی می‌دانند.
 
۷.« اَمَرَهُ اَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ»؛ فرمان بعدی آن است که خود را بشکن. خودت را بشکن، گمان نکن مرکز عالم هستی! اگر امضایت در جان و مال و آبروی مردم اثر دارد، این یک غنیمت است یا مسئولیت؟ از مردم بالاترید؟ مهمترید؟ خیر، بلکه درخطر بزرگتری واقع شدید.
 
نقل کردند مسئول دادگستری شهرستانی گفته ما در حد خداییم، یک وجب پایین‌تر! درخبرگزاریها خواندم. اگر چنین چیزی گفته، این لامذهبی است. همان طاغوت است. حاکمان حکومت اسلامی باید از همه بنده‌تر و متواضع‌تر باشند، دستور حکومتی بجای خود، اما متواضع و مودب باش. دستورحکومتی، دستور متکبّرانه نیست، برای حل مشکلات مردم است. امضای او مؤثر است، آری اما « یَکْسِرَ نفسه "، خود را بشکن، متواضع و مؤدب باش، در محضر خدا و در مناسبات با مردم.
 
«عِنْدَ الشَّهَواتِ»، بویژه آنگاه که اشتهایتان بیدار می‌شود؛ شهوت یعنی همه تمایلات و خواسته ها. و  تنها شهوت جنسی نیست. شهوت پول، شهوت مقام، شهوت قدرت و شهرت.
 
۸.  اتقواالله:  فرمودند دستور خدا این است: خدامحور باشید؛ هر چه می‌کنید ومیگویید در محضر خدائید. «تقوی‌الله» چگونه؟
«اَمَرَهُ اَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ عِنْدَ الشَّهَواتِ» هر گاه میل به چیزی بجز وظیفه خودکردید ، طمع کردید، میخواهید زور بگویید و داریدآماده خیانت میشوید ،خودتان را بشکنید و دیکتاتور درون خود را سرکوب کنید.
 
۹. « یَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ». کلمات علی (ع) به مروارید می‌ماند. «فَاِنَّ النَّفْسَ اَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ اللّهُ». فرمودند: مواظب باشید که نفس تان، رَم نکند، چهره دوم تان رخ ننماید.
 
رئیس شده اید، پول، قدرت و ریاست، شما را وحشی نکند. مراقب نفس خود باشید که نفس شما، هر که و هر جا هستید، بسیار خطرناک است و شما را به لب پرتگاه می‌کشاند.
 
اهمیت را همه جا به خداوند دهید. به خودتان خوشبین نباشید. توجیه گر تصمیمات خود نباشید. نفس شما همواره به بدی فرمان می‌دهد و این یک واقعیت است، نه یک تلقین.
 
می‌فرماید: ای آنانکه به قدرت می رسند،  درون همه شما نیرویی فرمان به خوبی می‌دهد، اما در برابر فطرت و وجدان الهی شما، یک نیروی وحشی نیز در شماست که دائماً فرمان به بدی و خیانت می‌دهد و اگر با این غریزه توجیه گر و حدنشناس، مبارزه نکنید، تبدیل به موجودی نابودگر خواهید شد. فرمان غریزه برای حیوان، بد نیست اما برای انسان، بد است. یک سقوط تلقی می‌شود.
 
 قرآن به صراحت می‌فرماید جز آنجا که خداوند رحم فرماید، همه گرفتار یک حیوانیت خطرناک می‌شویم.
 
به حاکمان و مسئولان فرمان داد که خود را کنترل کنید. ای شما که در قدرت هستید، ده بار بیش از مردم عادی، خود را مدیریت کنید. 
 
۱۰. «اِملِکْ حَمِیَّةَ أنفِکَ»: امیرالمومنین (ع) حکم شریعت سیاسی قرآن را بیان فرمود که دیکتاتوری و خشونت را مهار کنید. مواظب باشید با زبان خشن با مردم حرف نزنید، گردن کلفتی نکنید،  گردن های کلفت، حق حاکمیت نمی‌آورد. در حکومت برای مردم قلدری نکنید. برای دشمنان محکم، قوی و شدید باشید، اما برای مردم تان متواضع و مؤدب باشید.
 
«اِملِکْ حَمِیَّةَ أنفِکَ»، مالک خودتان باشید، بر خود مسلط باشید. خود خواهی و خود محوری، شما را به توهم‌ می‌اندازد. حال که امضای تو، منشأ اثر است و به بقیه دستور می‌دهی، کم‌کم خوش‌خوشانت می‌شود و باورت می‌آید که از بقیه بهتر و مهم‌تری، تو آدمی و بقیه نیستند.
 
خطر جوشش خشم و واکنش عصبانی مدیران کشور درسه قوه، یعنی کسانی مثل بنده که نمی‌توانند خود را کنترل کنند و عصبی‌مزاجی هستند نباید با مردم سر و کار داشته باشند. نپذیرم، و یا خود را اصلاح کنم بعد بپذیرم.
 
فرمودند در حکومت اسلامی، مسئولین، مدیران، کارگزاران حکومت باید با مردم مؤدب و متواضع باشند و با لبخند و صبر و تحمل‌ زیاد مواجه شوند، حتی اگر طرف عصبانی می‌شود و توهین می‌کند، او نباید عصبانی شود.
 
«حَمِیَّةَ أنفِکَ»، یعنی عدم مدیریت خشم و خشونت در کشورداری. فرمودند در حکومت دینی با مردم خشن گفتن نداریم، مگربا مجرم و با توطئه!  که آن هم باز حساب و کتاب دارد.
 
«و سَطوَةَ یَدِکَ وَ غَربَ لِسانِکَ». تک تک این‌ها مشخصاً اشاره دارد به حفظ حریم مردم به ویژه ضعیفان.
 
مراقب دست تان باشید. طرف، کارش راه نیفتاده، به شما توهین می‌کند، تهمت می‌زند ولی شما تحمل کنید و واکنش تند نشان ندهید. البته از این طرف هم گاهی ارباب رجوع را به طرف رشوه دادن، هل می‌دهند.
 
فرمان علی (ع) این است: خشونت در چهره تان آشکار نشود، خشونت دستی و فیزیکی، ممنوع است (سطوه یدک)، توی گوش او بزنی یا دستور بدهی با او برخورد کنند. بد دهنی و اهانت وفحش به مردم، ممنوع، « غرب لسانک».
 
فرمودند اگر نمی‌توانی، نباید مسئولیت اجرایی داشته باشی. اگر دست و زبان و نگاه‌تان را نمی‌توانید کنترل کنید و عصبانی می‌شوید، یا انتقام شخصی می‌گیرید، این‌ خط قرمز است.
 
«احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ»  هیچ واکنشی در لحظه‌ای که عصبانی می‌شوید حق ندارید نشان دهید.
 
باید سکوت کنید تا خشم‌تان فرو بنشیند «حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ» خشم باید آرام بگیرد، در عصبانیت شدید نه حرف بزنید، نه نگاه تند کنید، نه از دستتان استفاده کنید، بلند شو بیرون برو و سرت را پایین بینداز و هیچ نگو، سکوت کن، حتی اگر دارند توهین می‌کنند و تهمت می‌زنند.
 
این بخشنامه حکومتی علی بن ابیطالب (ع) است. رفتار خشن و ادبیات خشن با مردم در حکومت دینی نداشته باشید.
 
«فَتَملِکَ الاختِیارَ» مالک اختیار خودت که شدی، وقتی دوباره خودت را توانستی کنترل کنی و حساب شده واکنش نشان دهی، آن وقت بیا بنشین و جواب بده. تو با آرامش و لبخند بگو نه عزیزم این‌گونه نیست. 
 
البته خودم الان هرچه این حرف‌ها را می‌زنم عصبانی‌ ترمی‌شوم. ولی نقل فرمایش ایشان است. 
 
من که می‌گویم مگر می‌شود؟ خب،  امیرالمؤمنین(ع) اینگونه بود.
 
فرمود وقتی قدرت دست‌تان است باید بیشتر متواضع باشید، خود را از این وضعیت پاسداری و حراست کنید تا کنش یا واکنشی توأم با خشم و توهین به مردم نداشته باشید و اگر به هر دلیلی ناراحت بودید مراقب دست و زبان و امضاهایتان و سوءاستفاده‌ از قانون یا امکانات حکومتی و دولتی و قضایی علیه کسی یا کسانی بخاطر مسائل شخصی یا جناحی یا قومی و... باشید. «تَأخِیرِ السَّطوَةِ» بقدری خود را کنترل کن تا خشم تو بنشیند و بر خودت مسلط شوی. اما و هزار اما...
 
۱۱. «لَن تُحکِمَ ذلکَ مِن نفسِکَ». این هم یک انسان شناسی واقع بینانه دیگر، که نمی‌توانی این وضعیت روحی و قدرت اخلاقی و روحی را در خود نهادینه کنی. «حتَّى تُکثِرَ هُمُومَکَ» مگر این که زیاد به یاد آخرت و غصه‌های قیامت باشی.
 
اگر به فکر قیامت نباشی این خودداری وتحمل، کاری نشدنی است. چون تو خدمت می‌کنی، به تو تهمت می‌زنند! مشکل مردم را حل می‌کنی، به تو اهانت می‌شود! خیلی سخت است، خود را کنترل کنی، اما اگر به یاد قیامت باشی، خواهی دید تحمل حماقت آدم‌های احمق و بی‌ادب و فرصت طلب هم آسان می‌شود.
 
قدرت تحمل تو بالا می‌رود. «بِذِکرِ المَعادِ إلى رَبِّکَ» به این فکر کن که به محضر خداوند خواهی رفت و نزد او بازخواهی گشت. آن وقت تحمل مردم و مشکلات‌شان آسان می‌شود.
 
چنانچه تحمل همه مشکلات برای قیامت باوران، آسان میشود گرچه برای ما سخت است.
 
خانم شهید همت یک وقتی در تلویزیون داشت خاطره ایشان را می‌گفت، گفت که-  الآن شک کردم که شهید همت بوده یا شهید باکری- گفت او از منطقه آمد، از بس گِل و خاک بود با لباس‌هایش رفت زیر دوش که گِل می‌آمد، آن شب ما مهمان داشتیم، مثلاً فردایش هم باید به منطقه می‌رفت. مهمان آمده بود و در خانه چیزی نداشتیم. مقداری نان خشک آورد سر سفره با آب، گفت همین که هست، اگر واقعاً گرسنه‌تان باشد همین‌ها را می‌خورید، اگر نخورید معلوم می‌شود که گرسنه نیستید!
 
گفتم دو طبقه پایین‌تر یک غذا و کنسرو هست. گفت این‌ها برای ما نیست، برای رزمنده‌هاست. می‌توانست صد توجیه بیاورد اما نیاورد. ایمان به خدا و آخرت، همه چیز را اصلاح می‌کند. و البته نه ایمان صوری و لفظی امثال بنده.

روایت مردان شرمگین متروی تهران

متروی تهران، «شهرِ زیرِ زمین» است؛ «شهر زیر زمین» با همه الصاق‌های یک شهر؛ آدم‌هایش، روشنایی‌ها و خاموشی‌هایش، قصه‌هایش.

روایت مردان شرمگین متروی تهران

روزنامه «اعتماد» در ادامه نوشت: در واگن‌های مترو که بچرخی همه جور آدم می‌بینی، از صد رنگ، از صد جنس؛ پیر، جوان، زشت، زیبا، شمالی، جنوبی، بی‌حواس، آشفته، بیمار، سالم، شاد، غمگین ... آدم‌هایی که می‌دوند دنبال سرنوشت، آدم‌هایی که از سرنوشت می‌گریزند، آدم‌هایی با خیال دوردستی که هیچ‌وقت کف دست‌شان نمی‌نشیند، آدم‌هایی که خیال دوردست را از کف دست‌شان می‌تراشند ... موج دوستی‌ها، موج دشمنی‌ها، موج کنجکاوی‌ها، موج بی‌تفاوتی‌ها، موج مهربانی‌ها، موج نفرت‌ها ... متروی تهران، واگن‌هایش، لبالب از امواج زندگی، آن همه شعاع سیال، مثل یک کشتی، شناور است روی برش‌های منقطع زمان. آدم‌ها، پا که به سکو می‌گذارند، وارد واگن‌ها که می‌شوند، روی صندلی‌ها که می‌نشینند، در درازای راهروی واگن‌ها که راه می‌روند، ردِ  بودن‌شان، ثبت می‌شود در خاطره شهر زیر زمین ... کاش «مترو» می‌توانست بنویسد، حرف بزند، از این همه زندگی.

«خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن ... خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن ...»

مساحت تبلیغاتش، همین قدر خلاصه بود. انگار اطلاق جنسیت و درازای زندگی و ارزش ریالی جوراب‌هایی که می‌فروخت، برای چشم‌های بینا کفایت می‌کرد. آن منت‌گذاری‌ها، آن تبلیغات مکارانه، آن سماجت‌های القایی، آن منم منم‌های تصویری، آن تحمیل‌های چسبناک، انگار فروختن یک جفت جوراب، بهای این همه سوهان‌زدن روان آدم را نداشت.

این ۱۲ ماه، در «شهرِ زیرِ زمین»، یک تغییر عجیب اتفاق افتاد؛ بازار سیار مترو، تازه‌واردهایی به خود دید؛ مردانی نابلد، با قدم‌های بی‌صدا، بی‌هیاهو، با کیسه‌های کوچکی در دست، شرمگین، در جست‌وجوی شعله‌ای برای گرم نگه داشتن تنور نان شب. اینها، از گِل دیگری بودند؛ خجول‌تر، گریزان‌تر، اینها، وسط پیچ سرنوشت، گرفتار کولاک شده بودند.

اینها، مثل وصله ناجور بودند در آن مارپیچ جاری زیر سقف زمین که کاسب‌های هر روزه و سرقفلی‌دارش، دوره «داد زدن» و «ترانه سرودن» و «دروغ و راست در هم بافتن» و «حفظ تعادل در دالان‌های مرتعش» می‌گذراندند. اینها، جنسی که در دست داشتند، تبلیغ و بازارگرمی‌های ناشیانه‌شان، همه خطوطی که روی بوم ظاهرشان دویده بود، حتی لباس تنشان، داد می‌زد بلد نیستند دستفروش باشند. دستفروشی، در خمیره‌شان نبود، عادت کرده بودند کارمند و ورزشکار و معلم و مغازه‌دار باشند و نان «دولت» و نان «دخل» به خانه ببرند.

کانون دید «اینها»، از جوراب و دفتر یادداشت و خودکار و کلوچه، جلوتر نمی‌رفت. دالان‌های مترو، همان عرض ۵۰ سانتی که مجال راه رفتن می‌داد، برایشان وقار اداره و حجره را داشت و اصلا همین هم بود که از ظاهرشان می‌شد فهمید تازه‌واردند چون «لباس کسب» نداشتند. انگار، مسافری بودند که از سر اتفاق، کیسه‌هایی به دست، وارد «شهر زیر زمین» شده بودند. ردی ازشان نمی‌ماند. می‌گذشتند و تمام می‌شدند.

۱۰ سال قبل، بعد از ورشکستگی در شراکت پارچه‌فروشی، پستوی کوچکی کنج خروجی یک پاساژ را اجاره کرده بود و گل مصنوعی می‌فروخت. ۲۴ فروردین امسال، وقتی برای پانزدهمین بار در طول ۳۰ روز، از حساب بانکش موجودی گرفت و گزارش واریز، صفر بود، تلفن زد به رفیق خودکارفروشش در بازار «بین‌الحرمین». صبح فردا، رفت و ۵ بسته ۱۲ تایی خودکار گرفت از جنس اعلا. رفیقش، جنس ارزان روی پیشخوان گذاشت، این، گران‌ترین‌ها را برداشت. جوابش این بود که «مردم آشغال‌بخر نیستن.»

صبح فردا، بسته‌های ۱۲ تایی خودکار را ریخت توی یک کیسه، مثل هر روز، قابلمه ناهارش را پر کرد. در جواب زنش که پرسید: «میری مغازه؟» خداحافظ گفت و رفت. ایستگاه «آزادی» نزدیک خانه‌شان بود. هر روز، تا روز ۲۴ فروردین، ایستگاه «آزادی» سوار می‌شد و ایستگاه «پیروزی» پیاده می‌شد. ۲۶ فروردین هم، ایستگاه «آزادی» سوار شد و در تقاطع خط، رفت سمتی که مسیر آمد و رفتِ آشنا نباشد. هجوم آدم‌ها را می‌شناخت. تا روز ۲۴ فروردین، خودش هم یکی از همین‌ها بود؛ مسافری بود که در واگن‌های شلوغ، تا به «پیروزی» برسد، در نظاره سقف و دیوار و نقشه‌خوانی خطوط مترو و توضیحات استفاده از چکش اضطراری، دقیقه‌ها را رج می‌زد و با زنگ ممتد فریاد دستفروش‌های مترو، هزار سوال بی‌جواب درباره منطق گذران زندگی با دخل «دستفروشی» در مغزش می‌لولید و اگر این وسط‌ها، با دستفروش میانسالی چشم در چشم می‌شد، از خجالت، نگاهش را می‌دزدید و در دل، غصه می‌خورد به حال مردمی که چه سخت، چرخ زندگی را می‌چرخاندند.

۲۶ فروردین، با آن کیسه خودکارها در دست، حیران از «خودش»، این خودِ حاضر که در ناباوری محض، شده بود یکی از همان مردمی که غصه‌خورشان بود این همه سال، انگار لباس دیگری به تن کرده بود، لباسی که به تنش نمی‌نشست، مثل کشباف آب‌رفته‌ای که باعث عذاب است. فقط یک کیسه خودکار بود ولی انگار می‌خواست کوهی جابه‌جا کند.

پاهایش را طوری دنبال تنش می‌کشید که انگار همه ۵۷ سال عمر، پا نداشت و حالا، بر اثر بست و بند اجباری و دردناک پروتزی که برای مردی به قامت و عمر او زیادی بزرگ بود، باید واژه ناآشنای «راه رفتن» را برای مغز و جسمش معنا می‌کرد. در قطارهای لرزان، به کمک میله‌های سقفی، خودش را رساند به واگن «بانوان». ماسک سفید را آنقدر روی صورتش بالا کشید که حتی فرم ظاهری صورتش هم هیچ حدسی برای آشنایی ایجاد نکند. رو به ردیف نیمکت‌ها، رو به زن‌هایی که سرگرم حرف‌زدن و زیر و رو کردن بساط زنان دستفروش و قیمت‌گرفتن بودند، کیسه خودکارها را بالا گرفت و چشم دوخت به سقف واگن‌ها؛ به تنها فضای خالی، با ناآشناترین صدایی که خودش هم نمی‌شناخت و انگار فقط انعکاس تقه‌ای به تارهای صوتی بود، برای خودکارهایش تبلیغ کرد: «خانوما، خودکار دارم. خودکارای اعلا. دونه‌ای ۱۰ هزار تومن. خودکارای خوبی‌ان. می‌تونین امتحانشون کنین.»

کارمند قراردادی یک شرکت حسابداری بود. ۱۷ اسفند، مرخصی گرفته بود که مادرش را برای تزریق آنتی‌بیوتیک چشم به بیمارستان ببرد. سوییچ که در زبانه قفل چرخید و ماشین روشن شد، گوشی تلفنش زنگ خورد. دو روز بعد، برگه‌های تسویه‌حساب را امضا کرد و از ساختمان شرکت که بیرون آمد و پا به پیاده‌روی شلوغ گذاشت، به کارگران ساختمانی که روی جدول کنار خیابان، چشم‌انتظار کار و نان بودند، نگاه کرد و خیره ماند به کلاه بافتنی سبزرنگ روی سر یکی از کارگرها. زیر لب از خودش پرسید: «حالا چی؟ حالا چی کار کنی؟»

۸ ماه است که در واگن‌های مترو راه می‌رود و شکلات می‌فروشد؛ شکلات‌های آویزان از صفحه سه‌لته‌ای پلاستیکی، دانه‌ای ۵ هزار تومان. ماسک سفیدی تا زیر چشم‌ها روی صورت کشیده، کلاه ورزشی به سر گذاشته و عینک بدون نمره‌ای به چشم زده که این همه آدم ریز و درشت که از ۶ صبح تا ۱۰ و نیم شب، در راهروهای رقصان مترو، با او سینه‌به سینه می‌شوند،  از او و گذشته‌هایش، عبور کنند، نه کسی او را بشناسد و نه بفهمد که این پسرک لاغر با موهای کم‌پشت و چشم‌های سبز و کوله‌پشتی ملبس به کاغذهای شکلات؛ کاغذ شکلات‌هایی که وقتی تاریخ مصرفشان می‌گذرد، مهمان شکم گرسنه خودش می‌شوند، یک مهندس نرم‌افزار است که با جمع‌کردن پول فروش دانه دانه شکلات در دالان‌های لرزان مترو، هر ماه یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای تزریق آنتی‌بیوتیک چشمی مادرش جور می‌کند.

ته قصه «تازه‌واردها» را که بروی تا سرچشمه، حکایت تنهایی و فقر است که روی سطح کدر سرنوشتشان موج می‌اندازد. آن گلفروش، این مهندس نرم‌افزار، هیچ پناهی نداشتند که به وقت «حالا چی کار کنی؟» بروند زیر سقفش، مجال فکر داشته باشند، مجال زیر و رو کردن پس‌دستی برای روز مبادا. با تن‌های زخمی آمده بودند به شهر زیر زمین که پناهگاه زخم‌خورده‌هاست. گم می‌شدند در این تلاطم. یاد کسی نمی‌ماندند. مگر اینکه نخ قصه‌شان را می‌گرفتی و بافته‌های نیمه‌کاره را می‌شکافتی تا برسی به سرآغاز. قصه «مهرداد» این‌طوری در قاب کلمات نشست. آن بعدازظهری که واگن به واگن، راه می‌رفت و حلقه کوچکی از چند جفت جوراب مردانه و زنانه و بچگانه در دست داشت و با صدایی آهسته؛ صدایی که در غرش قطار، مثل ذره غباری در بیکران هوا، نیست می‌شد، برای فروش جوراب‌هایش تبلیغ می‌کرد: «خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن ... خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن.»

کت و شلواری طوسی و جلیقه و پیراهنی آبی به تن داشت؛ لباسی که «لباس دستفروشی» نبود. آراسته‌تر از آن بود که همرنگ کاسبان «شهر زیر زمین» باشد. انگار مسافری بود با چند جفت جوراب مردانه و زنانه و بچگانه و در این ایستگاه، در ایستگاه بعد، پیاده می‌شد. آن ظاهر آراسته، حجب آن ضرباهنگ بی‌بزک، آن جوراب‌های آویزان از حلقه مفتولی، هیچ نگاهی را کنجکاو نمی‌کرد، هیچ جایی در خاطره آدم‌ها پیدا نمی‌کرد. حضورش و گذرش آنقدر بی‌اهمیت بود که کمتر کسی، سربلند می‌کرد.

«تازه‌واردها» همین قدر نامعلوم هستند؛ گم شده در روزمرگی شهر زیر زمین، با زخم‌های عمیق ناپیدا زیر حجبی که مثل سایه، همراهی‌شان می‌کند. قصه مهرداد، قصه مفصل‌تر یکی از این «تازه‌واردها» بود. قصه‌اش را در حیاط امامزاده سیدنصرالدین برایم تعریف کرد؛ وقتی منتظر بود رفیقی، پولی به حسابش واریز کند که بتواند چند جفت جوراب بخرد برای فروش در مترو. قصه مهرداد؛ یک جوان ۲۸ ساله، مامور امنیت فیزیکی یک برج مسکونی در خیابان نیاوران، مستاجر یک خانه ۵۰ متری در دوراهی قپان، پدر دو فرزند، باید پایان باز این روایت می‌شد؛ پایانی باز برای دوردستی بلاتکلیف پیش روی خانواده‌ای که در این دنیای خیلی خیلی بزرگ، خیلی خیلی تنها بودند.

«از سال ۹۴، کارمند قراردادی یه مرکز تامین نیروی حفاظتی‌ام. از طرف این مرکز، نگهبان یه برجم توی خیابون نیاورون. روزی ۱۰ ساعت نگهبانم. خیلی وقتا اضافه‌کاری می‌مونم. اضافه‌کاری یعنی نگهبانی شب، بعد از تموم‌شدن ساعت نگهبانی روز ... ۶ ماهه توی مترو دستفروشی می‌کنم. بعد از شروع کرونا. از وقتی فشار هزینه زندگی خیلی زیاد شد. وقتی با اتوبوس می‌رفتم سمت نیاورون، توی مسیر، دستفروشا رو می‌دیدم.

یه رفیق داشتم که جوراب می‌فروخت. اولش، ۶ جین گرفتم. فروختم و دیدم بد نیست. اول به همکارام فروختم. بعد اومدم توی مترو. مترو، یه بخشی از این جامعه است. هم آدم خوب می‌بینی و هم آدم بد. خانومی بود که چند جفت جوراب ازم خرید و چک‌پول ۵۰ هزار تومنی داد و باقی پولش رو نگرفت. مسافری بود که با دستش، جورابامو پس زد و تحقیرم کرد. مسافرایی بودن که جوراب ازم گرفتن و باقی پولشونو خواستن در حالی که پولی به من نداده بودن. توی این ۶ ماه، آدم آشنا هم توی مترو دیدم، آدم آشنا هم من رو دید. فکر می‌کردم آشناها تحقیرم می‌کنن ولی تشویقم کردن.

رئیسم، مرد خیلی خوبیه. برای ۴۰۰ نفر کارمنداش، مثل یه پدره. هر وقت پول لازم داشتیم، به اندازه توانش، بهمون وام داده، کمک کرده. وقتی فهمید توی مترو جوراب می‌فروشم، منو تشویق کرد، ازم جوراب خرید و به کارمنداش هدیه داد. هفته‌ای سه روز میام توی مترو جوراب می‌فروشم؛ روزی ۶ ساعت. بعضی روزا، ۷۰ هزار تومن می‌فروشم، بعضی روزا، هیچ، بعضی روزا، ۱۰ هزار تومن. فقط به اندازه خرج روزمره در میاد. به اندازه خریدن یه قوطی پنیر، یه پاکت میوه ... دو تا بچه دارم. یکی مدرسه‌ای، یکی کوچیک‌تر. مستاجرم؛ دو راهی قپون. توی یه خونه ۵۰ متری. ماهی ۸۰۰ هزار تومن اجاره میدم، با ۴۰ میلیون تومن ودیعه. این ماه، سررسید اجاره‌خونه است. واقعا نمی‌دونم اگه صاحبخونه بخواد اجاره یا ودیعه رو زیاد کنه، کجا باید بریم.

حقوقم وزارت کاریه. حدود ۳ تومن. امسال شد ۳ تومن. تا پارسال، قیمت مرغ و گوشت و برنج خوب بود. الان برنج کیسه‌ای ۴۰۰ هزار تومنه. گوشت، کیلویی ۱۴۰ هزار تومنه. مرغ کیلویی ۲۸ هزار تومنه. امروز حقوق گرفتم. پیامک حقوق که روی گوشی تلفنم اومد، همون لحظه، همه‌اش خرج شد. ۳ میلیون تومن از محل کارم وام گرفته بودم، ماهی ۵۰۰ هزار تومن قسط این وامه. باقیش هم قسط بقیه چیزها. یه فرش ماشینی قسطی خریدیم چون توی خونه‌مون فرش نداشتیم. فقط دو تا موکت داشتیم.

من اواخر سال ۹۴ ازدواج کردم. زندگی مشترکم رو از صفر شروع کردم. واقعا از صفر. خانواده‌ام مخالف ازدواجم بودن چون همسرم، طلاق گرفته بود و از ازدواج اولش، یه بچه داشت. خانواده‌ام گفتن خودت برو خرج زندگیت رو بده. پول ودیعه خونه رو خودم جور کردم. وام گرفتم، شب و روز کار کردم. هیچ نداشتیم. ماشین لباسشویی نداشتیم. تلویزیون نداشتیم. الانم چیز زیادی نداریم. فقط چند تیکه چیز رو تونستیم قسطی بخریم. اون موقع خودمون رو با حقوق نگهبانی وفق دادیم تا اینکه بچه دومم به دنیا اومد. اومدن این بچه خرج داشت. خرج بیمارستان، خرج پوشک. امسال وضعمون خیلی بد شد. این ساعتایی که توی مترو جوراب می‌فروشم، شبایی که بدون استراحت، بعد از نگهبانی روز، برای نگهبانی شب تا صبح، اضافه‌کار می‌مونم، فقط بچه‌هام میان جلوی چشمم. اون وقتی که بچه‌ام میگه بابا یه بسته بیسکویت برام بخر و من پول ندارم که حتی یه بسته بیسکویت بخرم. واقعا ندارم.

بارها شده که حتی کرایه رفتن به محل کارم رو نداشتم. بچه‌ام آرزوشه که یه ماشین اسباب‌بازی داشته باشه. آرزوشه یه رستوران ببرمش. آرزوشه ببرمش خرید، توی این فروشگاه‌های بزرگ. ما نیم‌کیلو گوشت می‌خریم؛ ۶ ماهی یه بار، سالی یه بار. مرغ رو در حد نیاز می‌خریم. در حدی که بچه‌ها بخورن تا از نظر غذایی افت نکنن. میوه هم برای خودمون که نه، ولی برای بچه‌ها از هر کدوم در حد چند تا می‌خریم. الان حتی پول نقد برای خریدن جوراب ندارم. باید قسطی بخرم. به مغازه محل بدهکارم، به رفیقم بدهکارم. الان قسط نزول میدم. ۶ میلیون تومن نزول گرفتم و ماهی ۵۰۰ هزار تومن نزول میدم؛ ۸.۵ درصد.

۳ هفته است تلویزیونمون خراب شده، نمایندگی گفته یه میلیون و ۵۰۰ هزار تومن می‌گیره برای تعمیر. حالا سه هفته است تلویزیون نداریم، سه هفته است دو تا بچه تلویزیون ندارن نگاه کنن چون واقعا پولی برای تعمیر تلویزیون ندارم. اگه داشتم بابت خریدن جوراب، قرض نمی‌کردم. ۵ سال زندگی، این‌طوری گذشته که از این قرض می‌کردم، طلب اون یکی رو می‌دادم. قرض می‌کنم که خرج زندگی بگذره. حالا هم که اول برجه، دیگه تا آخر ماه پولی نداریم. باید با پول جوراب فروختن زندگی کنیم.

توی این ۵ سال، هیچ ارگانی، هیچ کسی به ما کمک نکرد. کمیته امداد رفتم، بهزیستی رفتم. زندگی می‌چرخه ولی آدم واقعا شرمنده زن و بچه میشه ... این چند سالی که نگهبان این برج بودم شاهد بی‌عدالتی بودم، شاهد نامهربونی بودم. شاهدم که این آدما که ما فکر می‌کنیم چون میلیاردرن، پس هیچ مشکلی ندارن، چقدر پر از ترسن. همه‌اش ترس، ترس، ترس، با ماشینشون که میرن بیرون، پر از ترسن. توی خونه که هستن، پر از ترسن. بعضیاشون برامون دلسوزی می‌کنن، وسیله‌ای بهمون میدن، کمک می‌کنن، مثلا، یه جعبه شیرینی می‌گیرن و همراهش، یه پولی هم میدن برای اینکه حس بدی از گرفتن پول نداشته باشیم ولی ما همه ساعت‌های روز و شب رو توی سرما و گرما، بیرون از برج، نگهبانی میدیم و خیلی‌هاشون، بی‌تفاوت از جلومون رد میشن، حتی نگاهمون نمی‌کنن، حتی جواب سلاممون رو نمیدن، حتی شیشه ماشینشونو پایین نمی‌کشن یه خسته نباشی به ما بگن.

تا قبل از کرونا، برای خوردن ناهار و شام، می‌رفتیم داخل برج. از وقتی کرونا اومد، ورودمون رو به برج قدغن کردن که مبادا اهالی برج، از ما کرونا بگیرن. هیچ کسی به این فکر نکرد که شاید اهالی برج مریض باشن و ما از اونا کرونا بگیریم. وقتایی شد که دوست داشتم جای اونا باشم ولی فکر می‌کردم به چه قیمتی؟ به ما که هیچ پشتیبانی نداریم اجازه بالا رفتن نمی‌دن. اگه پشتیبانی نداشته باشی، به تو اجازه نمیدن وارد عرصه‌ای بشی که توش پیشرفت هست ... بچه من مدرسه دولتی میره، وقتی کلاس اول ابتدایی بود، کلاسشون توی زیرزمین مدرسه بود، توی اتاقی که تا سقفش نم کشیده بود، رفتیم و اعتراض کردیم، کلاس بچه‌های ما رو عوض کردن، اون اتاق نم‌کشیده رو دادن به بچه‌های یه کلاس دیگه ... من و خانومم خیلی تلاش کردیم. حتی دوتایی کار می‌کردیم که بتونیم زندگی بهتری بسازیم.

یه روز یه ماشین زد به خانومم و راننده فرار کرد. مدارک پزشکی قانونی و نیروی انتظامی تایید می‌کرد که راننده مقصر بوده، حتی برای خانومم، ۱۰ میلیون دیه تعیین کردن ولی دادگستری بهم گفت تو دروغ میگی. گفت برای اینکه حرفت ثابت بشه باید ۵۰۰ هزار تومن بابت بازدید کارشناس رسمی واریز کنی که کارشناس حرفت رو تایید کنه. من این پول رو نداشتم. چون همه پس‌اندازمون رو داده بودم بابت خرج بیمارستان و پزشکی قانونی. یه میلیون و ۵۰۰ هزار تومن بابت معاینه پزشکی قانونی دادم، یه میلیون و ۵۰۰ هزار تومن بابت بیمارستان و گچ‌گرفتن و شکستگی دست و پای خانومم. دیگه هیچ پولی نداشتم. یه هفته مهلت داشتم ۵۰۰ هزار تومن به حساب دولت واریز کنم و نداشتم. بعد از اون مهلت، کل پرونده مختومه شد، خانومم شغلش رو از دست داد و حالا هم دیگه نمی‌تونه کار کنه ...

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم وضع زندگیم این‌طور بشه. همیشه آرزو داشتم یه زندگی مرفه بسازم. تا امروز هم که اومدم، به اعتقاداتی که داشتم تکیه کردم وگرنه حتما تا حالا اثری از من دیگه وجود نداشت ... سر نماز، برای سلامتی و عاقبت‌بخیری بچه‌هام دعا می‌کنم. برای اینکه اونا به جایی برسن. من که نرسیدم، با اون همه آرزویی که داشتم. خدا روزی رسونه، هیچ کسی هم از گرسنگی نمی‌میره، اسلام میگه یه لقمه نون بخور و نمیر و در یه ۴ متری هم زندگی کن. ولی بچه ۵ ساله یا ۸ ساله اینو نمی‌فهمه. من از این می‌سوزم که نمی‌تونم یه رفاه حداقلی فراهم کنم و بچه‌ام شاهد کم‌آوردن پدرش نباشه، شاهد اومدن طلبکار جلوی در خونه نباشه.

همه این سال‌ها، با قرض زندگی کردیم. خیلی شب‌ها، خیلی شب‌ها بوده که ما سر بی‌شام زمین گذاشتیم؛ من و خانومم و دو تا بچه‌ام. خیلی شب‌ها گرسنه خوابیدیم. خیلی شب‌ها، در حدی پول توی جیبم بوده که فقط تونستم برم ۴ تا نون بخرم و نفری یه دونه نون خالی بخوریم. برای همینه که دیگه عید برای من معنی نداره. وقتی شکمت گرسنه باشه، وقتی نتونی آرزوی زن و بچه رو فراهم کنی، عید معنی نداره. عید یعنی تحول، یعنی نو شدن. توی این ۵ سال، یه بار رفتیم شهرستان، پیش خانواده همسرم، یه بار هم رفتیم پیش خانواده خودم. سفر خرج داره. برای بلیت قطار و اتوبوس باید پول داشته باشی. توی این ۵ سال ما هیچ‌وقت نتونستیم خرید عید داشته باشیم. البته برای بچه‌ها خرید می‌کنیم، یه بار برای یکی‌شون کفش می‌خریم، دفعه بعد برای اون یکی، یه شلوار می‌خریم. خرید کلی و یک جا، برای ما غیرممکنه. توی این ۵ سال، خرید شب عید توی خونه ما هیچ معنایی نداشته. امسال هم مثل پارسال ...»

۶ ایستگاه تا مقصد من باقی مانده، مسافر آخرین قطار به مقصد «قائم» هستم و هستیم ما چند مسافری که مثل جزایر پراکنده در اقیانوسی بی‌کران، سرجمع‌مان، یک واگن قطار را هم پر نمی‌کند. هر کدام، سر فرو برده‌ایم در حساب و کتاب روزی که آغاز شد و به غروب رسید و از درگاه شب گذشت. یکی صفحات گوشی تلفن همراهش را زیر و رو می‌کند، یکی چرت می‌زند، یکی به سیاهی پشت شیشه‌های واگن خیره مانده، یکی با دوست کنار دستش حرف می‌زند، یکی غرق در سطرهای کتابش، من صفحات روزنامه‌ام را ورق می‌زنم، به نیمه‌های یادداشت «بهنام ناصری» رسیده‌ام؛ یادداشتی در بازخوانی جهان شعری «بیژن الهی» و شعری از شاعر در نیمه متن: «در آخرین حنجره، من، بادبان‌های بی‌شمار می‌بینم / و به‌هنگام روز، همین امروز / صدای افتادن میوه‌های رسیده را / بر زمین سرد، می‌شنوم / اما هنوز ...»

ادامه شعر شاعر، حل شد در همنوایی آواز و سازی که فاصله‌اش، قدم به قدم، به گوش ما نزدیک‌تر می‌شود. حالا کل مسافران ۸ واگن غربی و شرقی، گردن کشیده‌اند ببینند این «تازه‌وارد» از چه جنس است. خواننده و نوازنده جوان، پسر لاغری که کلاه پارچه‌ای به سر کشیده و کاپشن و شلوار خاک‌رنگ؛ از جنس لباس تکاور  ارتش به تن دارد، ماسک از روی صورتش برداشته و همچنان که در راهروی لرزان قطار، راه می‌رود، با صدایی نرم و خوش، روی دل گیتارش پنجه می‌کشد و ترانه‌ای امروزی می‌خواند: «بهم یاد دادی بعد از تو به هیچ قیمتی درگیر نشم ... دیگه به عشق هیچ کسی راضی به تغییر نشم ... پای کسی نمونم پای کسی پیر نشم ...»

مسافران مترو، از همه واگن‌ها، می‌آیند و در واگن ما، اطراف خواننده جوان جمع می‌شوند. جوان‌ترها، با صدای خواننده همراهی می‌کنند و سر تکان می‌دهند. واژه‌های فاخر بیژن الهی و ابهت تعبیرش از معنای زندگی، گم شد در این ساده‌ترین هدیه‌ این «تازه‌وارد» به مسافران آخرین قطار راهی مقصد ...

پیام‌های زمستان بی‌برف و گرم

میزان گرم‌ترشدن ایران طی نیم‌قرن گذشته، عدد درشت و هولناکی است. سریع‌ترشدن تبخیر دریاچه‌ها و منابع آبی، تخریب خاک و کاهش کیفیت محصولات و از بین رفتن برخی گونه‌های جانوری، تصویری آخرالزمانی از آن چیزی است که انتظارمان را می‌کشد.

روزنامه جام جم نوشت: «زمستان گرم» ترکیب متناقضی است. کنار هم قرارگرفتن این دو واژه، مخالف آن کلیشه ذهنی است که حداقل چند نسل از ما به یاد دارند. زمستان برای این نسل‌ها مترادف با برف و سرما و لباس‌های زمستانی و پناه‌بردن به بخاری و آتش و گرماست و میانه‌ای با حال و روز زمستان امسال ندارد که گرمایش حتی باعث روشن‌شدن کولرها شده‌ است! گرچه روند گرم‌شدن زمستان در چند سال اخیر شدت پیدا کرده اما این موضوع در زمستان امسال بیشتر به چشم آمده و آن‌ طور که کارشناسان این حوزه گفته‌اند بهمن امسال یک رکورد منفی عجیبی هم در این باره از خود به جا گذاشته و یکی از روزهای این ماه به عنوان گرم‌ترین روز زمستان ۳۰ سال اخیر بوده‌ است. اما گرم‌شدن زمستان‌ها چه دلایلی دارد و مهم‌تر این‌ که چه پیامدی برای ما خواهد داشت؟ بر هم خوردن نظام طبیعی روند فصل‌ها تنها برف‌بازی کودکانه ما را به نوستالژی بدل می‌کند یا در شیوه زیستی ما هم تاثیرات سوئی به جا می‌گذارد؟ آن چه مشخص است این‌ که گرمای زمستان امسال یک نشانه است؛ علامتی که نشان می‌دهد از بین رفتن نوستالژی کودکی‌مان با کوتاه‌شدن زمستان‌ها کمترین پیامد ممکن در فهرست عواقب این پدیده است. آن‌ طور که یک اقلیم‌شناس می‌گوید، فهرست این عواقب بسیار طولانی‌تر از دلایل پیدایی این اتفاق است. مدیر کل پیش‌بینی مرکز هواشناسی نیز می‌گوید، میزان گرم‌ترشدن ایران طی نیم‌قرن گذشته، عدد درشت و هولناکی است. سریع‌ترشدن تبخیر دریاچه‌ها و منابع آبی، تخریب خاک و کاهش کیفیت محصولات و از بین رفتن برخی گونه‌های جانوری، تصویری آخرالزمانی از آن چیزی است که انتظارمان را می‌کشد.

دریاچه‌های خشک و زمین ترک خورده

زمستان امسال با برف و باران اندک در حال سپری‌شدن است و آن‌ طور که حالا کارشناسان این حوزه می‌گویند این روند ادامه هم خواهد داشت. مهم این است که حالا با آب‌رفتن زمستان‌ها چه عواقبی در پیش داریم؟ محمد موسوی، اقلیم‌شناس، معتقد است این افزایش دمای زمستانه پیامدهای بسیاری به همراه دارد که یکی از مهم‌ترین آنها کمبود منابع آبی است، آن هم در کشوری مثل ایران که روی کمربند خشکسالی قرار دارد و از دیرباز با مشکل کم‌آبی روبه‌رو بوده‌است. او می‌گوید: «به عنوان نمونه به‌ جز دریاچه ارومیه در حال حاضر ۲۰۰ دریاچه در سراسر دنیا به همین سرنوشت دچار شده‌اند. به این مفهوم که هم دچار تبخیر شدید آب به واسطه افزایش دما شده‌اند و هم در ورودی آب به دریاچه به علت بارش کم مشکل دارند. همه اینها را بگذارید کنار استفاده بیشتر از منابعی همچون آب که دلیلی بر کمبود این منبع مهم است.»

مدیر کل پیش‌بینی مرکز هواشناسی هم باور دارد گرم‌شدن دما در زمستان باعث ذوب بیشتر برف می‌شود و ذوب برف بیشتر به مفهوم ذخیره برفی کمتر برای فصل خشکسالی یعنی بهار و تابستان است. او به ما می‌گوید: «علاوه بر تشدید ذوب، خود برف هم کمتر می‌شود، ضمن این‌ که بارندگی و بارش‌های ما امسال تاکنون کمتر از حد نرمال بوده‌است. بارش کم و دمای بالا باعث افزایش شدت تبخیر از سطح خاک می‌شود و خشک‌تر شدن سطح خاک را رقم می‌زند. همین عامل برای کشاورزی شرایط نامساعدی را پیش می‌آورد.»

پیامدی به نام از بین رفتن ذخیره برفی را در میانه گفته‌های محمد موسوی، اقلیم‌شناس، هم می‌توان یافت. او هم معتقد است با تداوم این شرایط، برف ذوب‌شده از حالت ذخیره منجمد خارج و دسترسی موثرمان در زمان نیاز از بین می‌رود.

او همچنین به پیامدهای بلندمدت این اتفاق اشاره دارد و به ما می‌گوید: «طبیعت در یک شرایط معمولی پیامش را به انسان‌ها می‌رساند. به این مفهوم که وقتی هوا سرد می‌شود گیاهان و برخی گونه‌های جانوری به خواب می‌روند و با گرم‌شدن هوا شکوفایی گیاهان و بیداری این گونه‌ها آغاز می‌شود. اما وقتی این چرخه طبیعی دچار بی‌نظمی می‌شود در نظام زیستی این گونه‌ها و گیاهان هم تاثیر مخربی می‌گذارد؛ چرا که این گونه‌ها با گرم‌شدن به طور غریزی بیدار می‌شوند اما وقتی با یک دوره موقت سرمای شدید رو به رو شوند، این نظام زیستی آسیب می‌بیند و بخش قابل‌ توجهی از گیاهان را از بین می‌برد. اگر هم باعث از بین رفتن کامل آنها نشود کیفیت این محصولات را کاهش می‌دهد.»

زمستانی که آب رفت

روند فصل‌ها تغییر پیدا کرده‌ است. این‌ که در بهار شاهد برف باشیم و در زمستان چشم‌مان به آسمان سیاه شود، برای ذهنیت ما طبیعی نیست. دیگر چهارفصل‌ بودن این سرزمین به رویایی می‌ماند و ترتیب فصل‌ها انگار به هم خورده‌ است. "احد وظیفه" اما معتقد است این تصور اشتباهی است که گمان کنیم حالا شاهد جابه‌جایی فصل‌ها هستیم. او می‌گوید: «باید بگوییم طول تابستان‌های ما افزایش پیدا می‌کند و به دنبال آن زمستان‌های ما کوتاه‌تر می‌شود. در گذشته فصل بارش‌ها تا حدود خرداد ادامه داشت اما خرداد امسال در بسیاری از مناطق دیگر شاهد بارش نبودیم. از سوی دیگر بارندگی‌ها معمولا از مهرماه آغاز می‌شد اما حالا شاهد این هستیم که با گذشت چند ماه از مهر هنوز شاهد بارش‌ها نیستیم. استناد به همان داده‌های ۵۰ساله نشان می‌دهد طول تابستان حدود یک ماه افزایش پیدا کرده و از سه به چهار ماه رسیده و طول زمستان هم حالا از سه به دو ماه رسیده‌است.»

محمد موسوی هم معتقد است زمستان دیگر ماهیت خود را از دست داده‌ است. او ادامه می‌دهد: «یکی از پیش‌فرض‌ها در شرایط کنونی همین است که دیگر زمستان ماهیت خودش را از جهت کاهش دما از دست داده و دیگر تفکیک فصل‌ها به معنای سابق آن مصداق ندارد. اکنون در میانه زمستان هستیم؛ در حالی‌ که دمای هوا در هیچ ساعتی از شب به صفر درجه نرسیده. به همین دلیل است که وقتی در دی و بهمن یک سیستم ابری وارد می‌شود به جای این‌ که شاهد برف باشیم شاهد بارندگی هستیم. بارندگی به جای بارش به مفهوم این است که رطوبت نمی‌تواند به مرحله انجماد برسد و تبدیل به برف شود.»

زمستان داغ

وقتی از زمستان گرم حرف می‌زنیم، از چه می‌گوییم؟ آن چه کارشناسان این حوزه به آن باور دارند این است که به طور کلی زمستان امسال گرم‌تر از حد طبیعی بوده‌ است. به این مفهوم که اگر تغییرات دمایی کشور را از ابتدای سال آبی که اول مهر باشد تا امروز بررسی کنیم، متوجه می‌شویم دمای هوا در پاییز در نیمه‌ غربی کشور بیش از حد نرمال بوده اما در نیمه شرقی این عدد کمتر از حد طبیعی بوده است. برای فهم این موضوع احد وظیفه، مدیر کل پیش‌بینی مرکز هواشناسی معتقد است باید ابتدا سیمای پاییزه دمای هوای کشور را توضیح داد.

مدیر کل پیش‌بینی مرکز هواشناسی می‌گوید: «‌دمای هوا در پهنه غربی کشورمان شامل استان‌هایی مثل ایلام، چهارمحال و بختیاری و کردستان بیشتر از نرمال بوده‌ است. به این مفهوم که دمای پاییزه این پهنه نسبت به دمای میانگین بلندمدت پاییز در این نقاط بیشتر از نرمال بوده اما دمای هوا در نیمه‌ شرقی کشور و استان‌هایی همچون سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی و کرمان در پاییز کمتر از نرمال بوده‌اند. میانگین اعداد در هر دو پهنه کشور اما نشان می‌دهد دمای کشور تفاوت چندانی با وضعیت نرمال ندارد.»

اما وضعیت زمستان حداقل در روزهای پایانی ماه دوم آن به شکل دیگری است؛ شکلی که کارشناسان این حوزه از آن به عنوان یک نشانه یاد می‌کنند.

پیامدهای بی‌نظمی فصلی

در زمستان امسال دمای کشور به طور کلی حدود یک‌درجه بالای مقیاس معمول بود. اما این ماجرا باز در نیمه شرقی کشور تقریبا در شرایط نرمال با گرایش به زیر نرمال بوده، در حالی‌ که در نیمه‌ غربی ایران این عدد بالای نرمال است. احد وظیفه می‌افزاید: «با ورود به ماه بهمن بی‌هنجاری مثبت دما (آنومالی) برجسته‌تر شد و دمای بهمن در مقایسه با بلندمدت حدود ۲.۶درجه سلسیوس بیشتر از نرمال است که این یک عدد قابل‌ توجه‌ است.»

معنای گفته او این است که زمستان امسال در مجموع بیش از ۲.۵درجه گرم‌تر از میانگین دمای زمستان نیم‌قرن گذشته است؛ عددی که هر چند برای مخاطب عام کم به نظر بیاید اما در باور این کارشناسان یک علامت آشکار و البته ناگوار است. ضمن این‌ که این روند نشان از آن دارد که تا پایان سال هم بالاتر از نرمال بودن دما در زمستان را شاهد خواهیم بود. این گزاره به مفهوم این نیست که هوا سرد نخواهد شد اما اگر همواره میانگین بگیریم این دمای هوا به طور متوسط نسبت به آن چه در بلندمدت در زمستان‌ها رخ می‌داده‌ است بالاتر خواهد بود.

محمد موسوی، اقلیم‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه زنجان، معتقد است اتفاقا این بی‌نظمی فصلی باعث بروز روزهای بسیار سرد هم خواهد شد. او به جام‌ جم می‌گوید: «یکی از ویژگی‌های بی‌نظمی این سیستم موجود روزهایی بسیار بسیار سرد اما موقت در زمستان هم خواهد بود. این یکی از علائم سیستم‌هایی است که دچار نابهنجاری شده‌اند.»

ایران داغ‌تر شده‌ است

اقلیم،‌ تنها آب و هوا نیست اما آب و هوا سنجه مناسبی برای تغییرات اقلیمی است. دلیل گرم‌شدن زمستان‌ها هم همین تغییرات اقلیمی است و تنها محدود به ایران نیست. اما تغییرات اقلیمی یک ترکیب کلی است و به طور مشخص چه دلایلی باعث گرم‌شدن زمستان شده‌ است؟

احد وظیفه معتقد است امسال به طور نسبی بارندگی کمتر بوده‌ است. او می‌گوید: «سیستم‌های باران‌زایی که از غرب حرکت می‌کنند و کل خاورمیانه را تحت تاثیر قرار می‌دهند و ایجاد بارش می‌کنند، در کشور ما امسال به دلایل مختلف کمتر از حد نرمال بوده است. وقتی سیستم‌های باران‌زا وارد نمی‌شوند یعنی ابری هم در آسمان ظاهر نمی‌شود و به تبع آن ابرناکی کمتر، تابش آفتاب بیشتری به همراه دارد. از سوی دیگر ساختار جو به گونه‌ای بود که نفوذ هوای گرمِ عرض‌های جنوبی بیشتر از حد طبیعی بوده و مجموعه این عوامل سبب شده زمستان امسال گرم‌تر از حد معمول باشد.»

اگر دمای ۵۰سال گذشته را رصد کنیم متوجه می‌شویم بر خلاف نوسان‌هایی در این بازه زمانی همواره حرکات در مسیر گرم‌ترشدن پیش‌ رفته‌ است. بر اساس این داده‌ها می‌توانیم عنوان کنیم در نیم‌قرن گذشته دمای ایران حدود دو درجه افزایش پیدا کرده است. البته که این گزاره تنها محدود به ایران نیست و کشوری مانند سوئیس هم گرم‌تر شده‌است و این نشان می‌دهد تغییر اقلیم یک موضوع جدی است. توجه داشته باشیم دو درجه گرم‌ترشدن در مقیاس‌های تخصصی آن‌ طور که احد وظیفه می‌گوید: «عدد درشتی است و نباید آن را با دمای یک اتاق مقایسه کرد!»

رویای ترسالی یا کابوس خشکسالی؟

اگرچه زمستان گرم امسال را باید به عنوان یک نشانه مهم در تغییرات اقلیمی پیش‌ رو به حساب بیاوریم اما بارندگی‌های دو سال اخیر را هم برخی کارشناسان نشانه‌ای از ورود ایران به دوره ترسالی می‌دانند. البته که این نظر همه کارشناسان این حوزه نیست و بر خلاف این عده برخی معتقدند بارندگی‌های فراتر از نرمال دو سال گذشته نه نشانه‌ای از ورود به ترسالی که به دلیل پیامدهای تغییر اقلیمی است و خوش‌باورانه است فکر کنیم به واسطه این بارندگی‌ها ایران وارد دوره ترسالی شده‌ است. این نوسان‌های بارندگی هم دلیلی بر ادعای این دسته از کارشناسان است. در حالی که سال آبی ۹۷- ۹۶ یکی از کم‌بارش‌ترین سال‌های نیم‌قرن اخیر بوده که سال آبی ۹۸ -۹۷ پربارش‌ترین سال آبی نیم‌قرن اخیر لقب گرفته‌ است.

ورود به ترسالی یا خشکسالی را اگر علامت تغییرات اقلیمی بدانیم، این تغییرات در چه بازه زمانی بررسی می‌شود که بارندگی پیاپی دوساله را نشانه‌ای از آن بدانیم؟ کارشناسان این حوزه معتقدند زمانی که می‌خواهیم تغییرات اقلیمی را بررسی کنیم باید یک دوره زمانی حداقل ۳۰ ساله را در نظر بگیریم. صادق ضیاییان، دبیر مرجع ملی هیات بین‌الدولی تغییر اقلیم به ایسنا می‌گوید: «در مورد وضعیت بارش‌ها در ایران باید گفت بارش‌های خوب دو سال اخیر نشان‌دهنده پایان خشکسالی‌ها یا ورود به ترسالی نیست. در طول سال‌های اقلیمی گذشته، ما در کشور سال‌های خشک و ترسالی را تجربه کرده‌ایم و بر اساس آن یک میانگین عددی بارش برای ایران در نظر گرفته‌ایم. بنابراین صرف این که بارش‌ها طی دو سال اخیر بیشتر از حد میانگین بوده‌ است نمی‌توان گفت اقلیم ما عوض شده و وارد دوره ترسالی شده‌ایم.»

آیا رصد ۳۰ ساله برای فهم ترسالی یا خشکسالی را می‌توانیم به پیش‌بینی بارش‌های سال آینده تعمیم بدهیم؟ به این مفهوم که اصلا امکان پیش‌بینی وضعیت بارش‌ها در سال آینده امکان‌پذیر است؟ احد وظیفه می‌گوید، چیزی به نام پیش‌بینی بارش‌ها در سال آینده هیچ استناد علمی ندارد. او می‌گوید: حتی پیش‌بینی‌های فصلی با همه امکانات موجود با ضریب درستی ۶۰ تا ۷۰درصد صورت می‌گیرد و اگر حرفی از وضعیت بارش‌ها در یک‌ سال آینده مطرح باشد، نام آن را نباید پیش‌بینی بگذاریم و تنها به واسطه آمارهای سال‌های گذشته می‌توان آن را «چشم‌انداز» بارش‌ها در سال آینده نامید.»