واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

گفت‌وگو با دکتر بیژن عبدالکریمی درباره «شریعتی و روحانیت»

«شریعتی و روحانیت» (از سایت دکتر بیژن عبدالکریمی )

گفت‌وگوی دکتر بیژن عبدالکریمی با سایت نامه‌های حوزوی
تهیه و تنظیم: رضا تاران

ـ نگاه شریعتی به مقولة دین چگونه بود و دین در دنیای ایشان چه جایگاهی داشت؟
ـ بارها اشاره کرده¬ام که وقتی از «دین» سخن می¬گوییم، در واقع از مجموعة بسیار بسیار پیچیده¬ای صحبت می¬کنیم که در آن عناصر گوناگونی با یکدیگر درهم¬تنیده شده¬اند. ما در بسیاری از مواقع از دین سخن می-گوییم، اما در واقع مرادمان «فرهنگ» (Culture) است. وقتی می¬گوییم «ما مسلمان¬ها»، در حقیقت مرادمان اشاره به این است: «ما افرادی که در جامعه¬ای زندگی می¬کنیم که اسلام به منزلة یک فرهنگ به ما به ارث رسیده است». «فرهنگ» بخشی از «مجعولیت» یا «واقع¬بودگی» (Facticity/ Factuality) ماست. مراد از مجعولیت یا واقع¬بودگی آن دسته از اموری است که ما هیچ نقشی در انتخاب آنها نداشته¬ایم و برای آنها هیچ¬گونه توجیه و مُرجِّح عقلی نیز نمی¬توان یافت. فرضاً هیچ یک از انسان¬ها ایرانی، آسیایی یا اروپایی بودن خویش، زن یا مرد بودن، سفید پوست بودن یا سیاه پوست بودن، پدر و مادر خویش و متولد شدن در یک خانوادة فقیر یا ثروتمند، متولد شدن در قرن چهارم یا در قرن بیستم و خیلی از امور را خود انتخاب نکرده¬اند. اگر نیز پرسیده شود که چرا من در یک خانوادة فقیر و نه در یک خانوادة ثروتمند و در ایران و نه در یک جامعة ثروتمند صنعتی یا در قرن بیستم و نه در صدر تاریخ اسلام به دنیا آمده¬ام، این پرسش¬ها هیچ پاسخ عقلی ندارد، بلکه تنها می¬توان گفت هر یک از ما در شرایطی واقع و به تعبیری پرتاپ شده¬ایم.
لذا، ما گاه از دین یا اسلام سخن می¬گوییم اما مرادمان بیشتر فرهنگی است که بخشی از مجعولیت و واقع¬بودگی ماست، یعنی ما هیچ نقشی در انتخاب آن نداشته¬ایم. یعنی درست همان¬گونه که من خود در انتخاب نژاد، رنگ پوست و بسیاری از امور دیگر خود هیچ¬گونه اختیار و انتخابی نداشته¬ام در مورد مسلمان بودن، یهودی بودن، مسیحی بودن، هندو بودن یا زرتشتی بودن خود نیز هیچ نقشی نداشته¬ام. به همین دلیل، یعنی به اعتبار بخشی از مجعولیت، واقع¬بودگی یا پرتاب¬شدگی بودن، هیچ فرقی میان مسلمان بودن یک مسلمان و یهودی بودن یک یهودی یا مسیحی بودن یک مسیحی یا… وجود ندارد. به تعبیر ساده¬تر، گاه ما از دین و اسلام سخن می¬گوییم اما ناخودآگاه مرادمان بیشتر دین یا اسلام شناسنامه¬ای است. و دین یا اسلام شناسنامه¬ای همان چیزی است که من از آن به «دین یا اسلام به منزلة فرهنگ» تعبیر می¬کنم.
دین شناسنامه¬ای دین نیست و برای آن نمی¬توان ارزش و اعتبار قائل بود. چرا؟ زیرا درست همان¬گونه که من نژاد یا رنگ پوستم را خودم انتخاب نکرده¬ام، و اگر برای نژاد یا رنگ پوستی که خودم در آن هیچ نقشی نداشته¬ام¬ــ یعنی هیچ یک از دو عنصر انسانی «آگاهی و انتخاب» در آن نقش نداشته¬ است¬ــ ارزش قائل شوم و فرضاً بگویم «رنگ سفید برترین رنگ انسانی است» دچار احساسات و اندیشه¬های احمقانة نژادپرستانه و فاشیستی شده¬ام، اگر برای دین به منزلة فرهنگ نیز ارزش و اعتبار قائل شوم و تصور کنم همین که بنده در شناسنامه¬ام حک شده است که مسلمانم، پس این خود فی¬نفسه یک ارزش است و مرا از دیگر افراد غیرمسلمان برتری می¬بخشد دچار احساسات احمقانه و جاهلانه شده¬ام.
اساسا «ارزش» آن جایی ظهور می¬یابد که دو عنصر انسانی «آگاهی و انتخاب» وجود داشته باشد. ما هیچ¬گاه به یک کودک چهارساله نمی¬گوییم «قربان آن عصمت و تقوایت شوم». چرا؟ چون اساساً «عصمت و تقوا» برای یک کودک معنا ندارد. عصمت و تقوا در سن و برای فرد بالغی چون یوسف معنا دارد که «قدرت» آن را دارد که پا را از حریم پاکی و تقوا بیرون گذارد، اما وی «آگاهانه وآزادانه»، یعنی بر اساس «انتخابی آزادانه و آگاهانه» پاک بودن را انتخاب کرده، و آن را بر ناپاکی ترجیح دهد. اگر کسی به طور اتفاقی اسیر تیر غیب شد و در جنگ کشته شد، ما آن را مجاهد و شهید فی ¬سبیل الله نمی¬دانیم. شهید به فردی اطلاق می¬شود که خودش آگاهانه و با قدرت انتخاب مرگ در راه خدا را برگزیده باشد. بنابراین، دین به منزلة فرهنگ، یعنی به منزلة بخشی از مجعولیت، واقع¬بودگی و پرتاپ¬شدگی فرد، اساساً دین در معنای اصیل و حقیقی کلمه نیست، زیرا فاقد دو عنصر بنیادین «آگاهی و انتخاب» است و برای آن هیچ ارزش انسانی نمی¬توان قائل بود.
اما گاه دین می¬گوییم و مرادمان مجموعه¬ای از باورهای نهادینه شدة تاریخی است، یعنی مجموعه¬ای از باورها که در طی تاریخ و فرهنگ یک قوم بارها و بارها تکرار شده تا به صورت اموری منجمد و متصلب درآمده که خود را برای افراد آن قوم به منزلة حقایقی ازلی و ابدی می¬نمایاند. من نام این «مجموعة باورهای نهادینه شدة تاریخی» را می¬گذارم «تئولوژی». تئولوژی مجموعه¬ای از گزاره¬ها و آموزه¬های نظری است. اما صرف تکرار این آموزه¬ها یا حتی فراگیری آنها به معنای دینداری نیست. شما می¬توانید مجموعة بسیار عظیمی از باورهای به ظاهر دینی در ذهن و اندیشه¬تان باشد اما به هیچ وجه اهل دین نباشید. این آیه زیبای قرآن که می¬فرماید: «یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا» اشاره به همین امر است. بسیاری از کسان هستند که ظاهراً ایمان داشته و پاره¬ای از باورها لقلقة زبان¬شان است اما جان¬هایشان، به حقیقت، با امر قدسی و خداوند پیوند نخورده است. دین را نه در آن «آمَنوا،» یعنی به زبان آوردن پاره¬ای از اندیشه¬ها، بلکه در آن مرتبة دوم و در آن «آمِنوا» باید بازجست، یعنی در آن مرتبه¬ای که جان آدمی با حقیقت قدسی پیوند می¬خورد.
همچنین، ما گاه دین می¬گوییم و مرادمان «ابژه» یا موضوعی برای شناخت و پژوهش است. فرضاً «دین»ی که در گروه¬های شناخت ادیان و مطالعات اسلامی مورد شناسایی و پژوهش قرار می¬گیرد نه خود دین بلکه دین ابژه شده، یعنی دینی است که تا سر حد یک موضوع شناخت و کنجکاوی یا یک موضوع برای یک رشتة آکادمیک تنزل پیدا کرده است. شناخت و پژوهش در حوزة تاریخ اسلام، فلسفة اسلامی، جامعه-شناسی جوامع اسلامی یا حتی علم الحدیث، علم الرجال، علم تفسیر یا فقه و حقوق اسلامی به معنای «دیندار بودن» و «مسلمان بودن» نیست. بی¬تردید، پطروشفسکی روس، گلدزیهر یهودی، مونتگمری وات و ماری شیمل آلمانی دانش و اطلاعات بسیار گسترده¬ای در بارة دین اسلام، قرآن و تاریخ اسلام داشته¬اند که بسیاری از مسلمانان و مجتهدین اسلام نیز ندارند، اما برخورداری از این دانش و اطلاعات به معنای مسلمان بودن نیست، در غیر این صورت ما باید پژوهش¬گران برجستة حوزه¬های گوناگون مطالعات اسلامی را بزرگ¬ترین و برجسته¬ترین مسلمانان جهان تلقی می¬کردیم. در قالب مثال، بسیار تفاوت و فاصله وجود دارد میان احوالات فردی که عاشق شده است و این عشق سراپای وجود وی را تسخیر کرده است و سبب شده است وی به دلیل دوری از معشوق خواب و خوراک و آرامش¬اش را از کف دهد با احوالات فردی که عشق را به یک موضوع تحقیق تبدیل کرده و فرضاً در پایان¬نامة دانشگاهی¬اش به موضوع عشق می¬پردازد. بنابراین، می¬توان اطلاعات بسیار زیادی در خصوص دین و اسلام داشت اما دین¬دار و مسلمان نبود. می¬توان فقه و حقوق اسلامی را بسیار خوب دانست اما مسلمان نبود. می¬توان حافظ قرآن و قاری قرآن بود و از قرآن بیگانه بود. این نکته کاملاً مبتنی بر تعالیم موجود در سنت دینی خود ما نیز هست: «رُبَّ تالَ القرآن و القرآنُ یَلعُنهُ». «چه بسا تلاوت¬کنندة قرآنی را قرآن لعنتش می¬کند».
گاه ما دین یا اسلام را در تعابیری چون انقلاب اسلامی، حکومت دینی یا جمهوری اسلامی به کار برده، دین یا اسلام را تا سر حد یک «ایدئولوژی سیاسی»، یعنی اندیشه به مثابه راهنمای عمل و یک برنامه برای کسب قدرت یا حفظ قدرت تنزل می¬بخشیم. اما باید بدانیم دین یک ایدئولوژی (در معنای مورد نظر در این بحث) نیست؛ و تبدیل دین به یک ایدئولوژی و تفسیر ایدئولوژیک از دین به معنای تبدیل امر قدسی به امر عرفی و تبدیل امر والا و ایده¬ال به امر متعارف و رئال است. در همین جا باید اشاره کنم یکی از دلایل سرعت یافتن روند رشد سکولاریسم و نیهیلیسم در جامعة ما در بعد از انقلاب همین تبدیل دین به ایدئولوژی و تفسیر ایدئولوژیک از دین است. تفسیر ایدئولوژیک از دین گوسالة سامری زمان ماست که می¬کوشد ندای بشری را به منزلة ندای الهی معرفی کند.
اما دین و زیستن دیندارانه نه یک فرهنگ و انجام پاره¬ای از آداب و رسوم فرهنگی و به ظاهر دینی، نه صرف اعتقاد به مجموعه¬ای از باورها و نه داشتن برخی «اطلاعات و آگاهی¬ها» در بارة دین و نه نوعی ایدئولوژی سیاسی برای کسب قدرت یا حفظ قدرت است. دین و دینداری نوعی «خودآگاهی» (و نه آگاهی) و نحوه¬ای از تحقق هستی انسانی است. این سخن بدین معناست که انسان از نحوة هستی خاصی برخوردار است که وی را از دیگر موجودات متمایز می¬سازد. این نحوة هستی خاص در زبان فارسی «جان»، در زبان دینی و اسطوره¬ای و نیز در زبان افلاطون «روح»، در زبان ارسطو «نفس»، در زبان کی¬یرکه¬گور «اگزیستانس» و در زبان هایدگر «دازاین» نامیده می¬شود. این جان، روح، نفس، اگزیستانس یا هر چه شما بنامیدش، با دیگر موجودات این تمایز بنیادین را دارد که همة موجودات نحوة هستی و تحقق¬شان تعین¬یافته است اما جان یا اگزیستانس آدمی نحوة هستی و تحقق کاملاً از پیش ¬تعیین ¬شده¬ای ندارد و خود همین نحوة هستی باید به شیوة بودن یا به «هستن»¬اش تحقق بخشد. به بیان ساده¬تر، برخلاف همة موجودات، جان یا اگزیستانسِ انسان یگانه موجودی است که در برابر آن امکان¬های (Possibilities) متکثر وجود دارد و خود همین نحوة هستی است که می¬تواند امکانی را از میان این امکانات متکثر برگزیند. این همان چیزی است که ما از آن به «آزادی» نیز تعبیر می¬کنیم. حال، بر اساس این توضیحات می¬توان گفت دین نه یک فرهنگ، نه اعتقاد به نظامی تئولوژیک، یعنی مجموعه¬ای از باورها، و نه یک ابژه برای مطالعه و پژوهش و نه یک ایدئولوژی بلکه نوعی خودآگاهی، شیوه-ای از بودن در جهان و نحوه¬ای از تحقق جان یا اگزیستانس آدمی است.
حال، بر اساس این مقدمات نسبتاً طولانی، بهتر می¬توان از مقوله و جایگاه دین در نظر شریعتی سخن گفت. آن چه تلقی شریعتی از دین را از بسیاری از سنت¬گرایان، از جمله روحانیون ما متمایز می¬سازد انتقادات اوست به تنزل یافتن دین تا سر حد یک مقولة فرهنگی¬ــ به تعبیر خودش اسلام شناسنامه¬ای¬ــ یا تا سر حد یک نظام تئولوژیک و مجموعه¬ای از باورها یا تا سر حد یک ابژه برای تحقیق و تفحص. شریعتی در تلاش است تا شأن و جایگاه واقعی و حقیقی دین، یعنی به منزلة نوعی خودآگاهی در جهان، نحوه¬ای از حضور و بودن در جهان و شیوه¬ای از تحقق جان آدمی، را به دین بازگرداند.
نکتة دیگر این است که آیا اساساً ما حق داریم در مورد امکان یا عدم امکان دینداری در این جهان کنونی بیندیشیم؟ آیا ما حق داریم در مورد نحوة زیست دینی به نحو عمیق و جدی پرسش کنیم؟ به اعتقاد من، فرهنگ سنتی و دین به منزلة فرهنگ یا به منزلة یک نظام تئولوژیک امکان اندیشیدن بنیادین به دین و پرسش¬گری از مبادی تفکر دینی را عملاً سرکوب می¬کند و به یک چنین پرسش¬گری¬های بنیادین از امکان یا عدم امکان دینداری، به خصوص در جهان جدید، مجال نمی¬دهد. نظام¬های تئولوژیک، یعنی مجموعه¬ای از باورهای نهادینه¬شدة تاریخی که در هر فرهنگی وجود دارند، دین و ایمان را به یک سیستم نظری تبدیل کرده-اند و امکان حرکت در خارج از این سیستم را به شدت سرکوب می¬کنند، یعنی هر گونه حرکت و پرسش و پاسخی باید داخل پارادایم و چارچوب از پیش تعیین شده نظام¬های تئولوژیک باشد. اما شریعتی، برخلاف سنت¬گرایان ما، به خوبی به این حقیقت واقف است که در جهان حاضر و در روزگاری که عقلانیت جدید سیطره یافته است دیگر نمی¬توان با عقلانیت و منطق سنتی و در پارادایم و چارچوب همان نظام¬های تدولوژیک سنتی به توجیه و دفاع از ایمان دینی پرداخت.
شریعتی، در روزگاری که نیوتن و انیشتین بیش از افلاطون و ارسطو، و افلاطون و ارسطو بیش از مسیح و محمد مصطفی ارج و قرب دارند، می¬کوشد به «نبی» تمسک جوید و از شأن نبی در جهان کنونی و با زبان جهان کنونی دفاع کند. او در واقع می¬خواهد ببیند آیا امکان بازتجربة تجربه بنیادین نبی در جهان مدرن وجود دارد یا نه؟ او با تجربة زیسته و بنیادین نبی، به منزلة امکانی از امکانات گوناگون فراروی جان بشر، به شدت درگیر است. اما پژوهش در مورد این امکان، یعنی این پرسش بنیادین که «آیا اساساً می¬توان به چیزی به نام “حکمت نبوی” در جهان کنونی دست یافت؟»، «آیا اساساً می¬توان در جهان امروزی که تحت سیطره عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید است، زیست دیندارانه آن¬گونه که نبی داشت، یعنی در معنای حقیقی و واقعی کلمه و نه در معنای صوری و شکلی کلمه، برخوردار بود؟» در تفکر سنت¬گرایان حوزوی و روحانیون ما خیلی محلی از اعراب نداشته، و پاسخ¬های تعیین شده پرسش¬های بنیادین را پیشاپیش سرکوب ¬می¬کنند.
آن چه تفکر و شیوة زیست شریعتی را از عمدة سنت¬گرایان، حوزویون و روحانیون ما متمایز می¬سازد این است که وی زیست¬جهان مدرن و عقلانیت جدید را به رسمیت می¬شناسد. به همین دلیل است که می¬کوشد از تفکر و شیوة زیست دینی بر اساس زبان، مؤلفه¬ها و منطق عقلانیت جدید به دفاع از دین و ایمان دینی بپردازد، بی¬آن که این سخن به این معنا باشد که وی کوشیده است صورت عقلانیت جدید را به مادة سنت تاریخی ما و عقلانیت خاص دینی تحمیل کند. این در حالی است که سنت گرایان ما هنوز زیست¬جهان مدرن را به رسمیت نشناخته¬اند و کماکان می¬کوشند همة عناصر و مؤلفه¬های عالَم مدرن را به درون عالم سنتی خود کشانده، جهان جدید را بر اساس عقلانیت، چارچوب¬ها و مؤلفه¬های جهان سنتی خودشان تفسیر کنند. باید توجه داشت وقتی از به رسمیت شناختن یا به رسمیت نشناختن زیست¬جهان مدرن سخن می¬گوییم مرادمان استفاده یا عدم استفاده از ابزارهای مدرن همچون اتومبیل، هواپیما یا کامپیوتر نیست. همة ما از ابزارهای مدرن استفاده می¬کنیم و نمی¬توانیم استفاده نکنیم و محکوم و ناگزیر به استفاده از این ابزارها هستیم. حتی آنهایی که می¬کوشند به نزاع و ستیزه با جهان مدرن برخیزند ناگزیر به استفاده از ابزارها و جنگ¬افزارهای مدرن هستند. مرادم از به رسمیت شناختن جهان مدرن، به رسمیت شناختن مفاهیم و مقولاتی است که بشر جدید بر اساس آنها در عالم جدید می¬اندیشد. به اعتبار همین به رسمیت شناخته نشدن مفاهیم، مقولات و مؤلفه¬های نظری عالَم مدرن، همچون آزادی، حقوق بشر، برابری حقوق زن و مرد، به رسمیت شناخته شدن حقوق اقلیت¬ها و بسیاری امور دیگر است که می¬گویم بسیاری از سنت¬گرایان ما زیست¬جهان مدرن را هنوز به رسمیت نشناخته¬اند. همین به رسمیت شناخته نشدن زیست¬جهان مدرن از جانب سنت¬گرایان ما فجایع و بحران¬های مادی، معنوی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی عظیمی برای جامعة ما ایجاد کرده است.
شریعتی خودآگاهی بسیار اصیلی داشت که سنت¬گرایان و حوزویون ما بدان دست نیافته¬اند. شریعتی خودآگاهی یافته بود که سنت مقلدانه و احیا ناشده، سنت نیست بلکه جسد متعفن سنت است. سنت تقلیدی و سنتی که تا سطح خودآگاهی ارتقا نیافته است نمی¬تواند در نحوه زیست واقعی فرد و جامعه نقشی ایفا کند. سنت احیاناشده فرهنگ است، اما فرهنگ غیر از خودآگاهی است. لذا می¬توان گفت تلاش شریعتی بازخوانی و بازتفسیر سنت تاریخی و دینی ما در جهان مدرنی است که باید به رسمیت شناخته شود. اما این¬ها همان حقایق بزرگی هستند که سنت¬گرایان، روحانیت و حوزویون ما هیچ یک از آنها را درک نکرده¬اند؛ یعنی هم اجتناب¬ناپذیری زیست¬جهان مدرن و ضرورت به رسمیت شناخته شدن بسیاری از مؤلفه¬های بنیادین و قوام¬بخش جهان و عقلانیت مدرن را درک نکرده¬اند و هم درنیافته¬اند که سنت احیاناشده سنت نیست، بلکه فرهنگ است و فرهنگ بخشی از مجعولیت و واقع¬بودگی (Facticity) ما، یعنی بخشی از میراثی است که از گذشته به ما رسیده و این میراث تا زمانی که تا سطح خودآگاهی، تفکر و نحوة بودن افراد جامعه ارتقا نیابد نمی¬تواند دین، در معنای اصیل و حقیقی کلمه باشد. آن چه سبب احیای یک سنت و زنده ماندن یک فرهنگ می¬شود، تفکر و پرسش¬های بنیادین از مبادی و مبانی آن سنت و آن فرهنگ است؛ و اگر سنتی با تفکر اصیل یعنی با نقد و پرسش¬گری¬های بنیادین پیوند نخورد، این سنت خواهد مرد و به جسدی متعفن تبدیل خواهد شد که بوی متعفن آن همه را آزار خواهد داد. این همان خطری است که عالم اسلام با آن مواجه شده است و خود را در جریانات سنت گرایانه¬ای مثل داعش، القاعده، طالبانیسم، الشباب و بوکوحرام آشکار می¬سازد. این جریانات می¬خواهند از سنت اسلامی دفاع کنند، اما از آن جا که در آنها تفکر، پرسش¬گری و خودآگاهی وجود ندارد، نحوة بینش و کنش آنها خود به اموری زشت، کریه، ضد سنت، ضد اسلام و ضد انسان تبدیل شده است.
آن چه شریعتی را از حوزویون و دین¬مداران سنتی ما جدا می¬کند، و به خاطر همان نیز معتقدم که تفکر آیندة ما با شریعتی پیوند دارد، این است که وی نوعی دیالکتیک بسیار ظریف میان عقل مدرن و عقلانیت سنتی برقرار می¬کند. یعنی او می¬کوشد از پایگاه عقل مدرن، سنت تاریخی ما را به نقد و پرسش¬گری گیرد و، در مقابل، از پایگاه عقلانیت سنتی، عقل مدرن را مورد تفکر و تأمل انتقادی قرار دهد. این دیالکتیک همان عنصری است که در کمتر متفکری دیده می¬شود. در واقع، جریانات فکری و اجتماعی موجود در جامعة ما یا عقل مدرن را به رسمیت می¬شناسند و به عقلانیت سنتی پشت می¬کنند یا عقلانیت سنتی را به رسمیت می-شناسند و عقلانیت و زیست¬جهان مدرن را به رسمیت نمی¬شناسند. اما آن چه شریعتی را شریعتی کرده است همین برقراری نوعی رابطة دیالکتیکی میان عقلانیت دینی و سنتی با مدرنیته و عقلانیت جدید است و همین امر است که سبب شده است تا وی از دو طرف، هم از سوی شیفتگان عقل مدرن و هم از جانب سنت¬گرایان و حوزویون مورد حمله قرار گیرد و لذا نه شیفتگان عقل مدرن او را به رسمیت می¬شناسند¬ــ چون او نگاه انتقادی به عقل مدرن دارد¬ــ و نه سنت¬گرایان و حوزویون او را در جمع خود می¬پذیرند¬ــ چرا که او نگرشی انتقادی به فرهنگ و سنت تاریخی ما دارد. برقراری دیالکتیک میان عقلانیت دینی و عقلانیت جدید همان سرمایة بسیار بزرگ و بصیرت بنیادینی است که شریعتی را شریعتی می¬کند. حال، این امر که ممکن است ما در بسیاری از کوچه¬پس¬کوچه¬های تفکر او با وی موافق نباشیم، نکته¬ای فرعی است. آنچه اصل و مهم است این است که شاهراه تفکر وی و جهت¬گیری کلی تفکر او درست بوده است.

ـ برداشت شریعتی از مقولة دین چه تفاوت¬هایی با برداشت¬های متداول سنتی در حوزه های علمیه از همین مقوله دارد و این تفاوت¬ها چه تبعاتی را برای شریعتی داشت؟
ـ اگر نخواهیم تعارف کنیم و بکوشیم سلیس و روان سخن بگوییم، باید بپذیریم که برای روحانیت و حوزه-های علمیة ما، دین، سیستمی از باورها، یک فرهنگ و موضوعی برای تدریس و تفحص و تحصیل است و روحانیت حافظ این فرهنگ و این سیستم نظری است. اما توجه داشته باشید وقتی ما راجع به مقولة فرهنگ سخن می¬گوییم با یک تعارض یا پارادوکس (Paradox) مواجه هستیم و این پارادوکس، همان تعارض و پارادوکسی است که جامعة ما با روحانیت دارد. این پارادوکس را می¬توان «پارادوکس فرهنگ» نامید. مرادم از پارادوکس فرهنگ این است که فرهنگ از سویی خیلی عزیز و خیلی گران¬بهاست، چرا که فرهنگ شرط تحقق نحوه زیست انسان است. یعنی اگر فرهنگ نباشد، انسان، انسان نمی¬شود. برای مثال، اگر شما نوزادی را از جامعه و فرهنگ دور کنید (مثل آنان که در روان¬شناسی «کودکان وحش» نامیده می¬شوند یا همچون داستان تارزان) یا اگر فرضاً به کمک امکانات تکنولوژیک جدید عمل لقاحی را درون لوله¬های آزمایش انجام دهید آنگاه نوزاد آزمایشگاهی را از سرما و گرما و حیوانات حفظ کنید و به کمک ابزار الات تکنولوژیک به وی غذا برسانید، این نوزاد رشد بیولوژیک خواهد داشت اما از آنجا که وی درون یک جامعه، زبان و فرهنگ رشد نکرده است، وی به موجودی انسانی تبدیل نخواهد شد. به همین دلیل است که می¬گویم فرهنگ شرط تحقق نحوة هستی آدمی است، و لذا فرهنگ بسیار عزیز و مقدس است.
اما از سوی دیگر، یک فرهنگ می¬تواند به ضد خودش، یعنی به مانعی برای زیست انسانی تبدیل شود. این امر درست مثل آن می¬ماند که من به پدرم خیلی وابسته هستم و پدرم برایم بسیار عزیز و مقدس است. پدرم مولد و حامی من بوده، من به کمک و حمایت¬های او بوده است که تغذیه شده¬ام، رشد کرده¬ام و درس خوانده¬ام و او در تمام مراحل زندگی¬ام تکیه¬گاهم بوده است. اما اگر پدرم بمیرد و بر روی قفسه سینه¬ام بیفتد تا آن جا که راه نفسم را بگیرد، دیگر این پدر برایم عزیز و مقدس نیست؛ بلکه باید دفنش کنم، و اگر دفنش نکنم، بوی تعفنش همه جا را می¬گیرد و زندگی¬ام را با مشکلات بسیار مواجه می¬سازد. نسبت ما با فرهنگ نیز چنین است. فرهنگ، به منزلة شرط اساسی و بنیادین حیات آدمی، تا زمانی که زنده و شاداب و سرزنده است عزیز و مقدس است؛ اما وقتی همین فرهنگ روحش را از دست می¬دهد، به ضد خودش تبدیل می¬شود. آن چه روح یک فرهنگ است و آن را زنده نگاه می¬دارد، تفکر و پرسش¬گری است.
بر همین اساس روحانیت و حوزویون ما وضعیتی دوگانه و پارادوکسیکال دارند. آنها از یک سو حاملان و حافظان یک فرهنگ هستند¬ــ فرهنگی که هویت و حیات ما بدان وابسته است¬ــ اما آنان از سوی دیگر، به جهت هراس از به خطر افتادت حیات این فرهنگ، با هر گونه تفکر و پرسش¬گری مخالف¬اند و هر گونه سخن تازه¬ای را در حوزة دین به منزلة نوعی بدعت تلقی می¬کنند. لیکن آنان این بصیرت و خودآگاهی را ندارند وقتی درون فرهنگی روح تفکر و پرسش¬گری وجود نداشته باشد، این فرهنگ روحش را از دست می-دهد. منظورم از پرسش¬گری نیز صدالبته پرسش¬های بنیادین فلسفی و حِکمی است، یعنی پرسش از خود امکان این فرهنگ و مبانی بنیادین این فرهنگ. اگر این پرسش¬های بنیادین از مبانی یک فرهنگ نباشد، این فرهنگ روح خودش و قابلیت انطباق خودش با شرایط تازه و هر دم متحول حیات انسانی را از دست خواهد داد.
آن چه خوانش شریعتی از دین را از قرائت رسمی روحانیون و حوزویون متمایز می¬سازد این است که شریعتی می¬کوشد دین را از حوزه فرهنگ به سطح خودآگاهی ارتقا دهد و این چیزی است که در جریان¬های گوناگون سنت¬گرای حوزوی دیده نمی¬شود و در میان آنها اساساً درکی از تمایز میان مقولات «فرهنگ» و «خودآگاهی» وجود ندارد.
تفاوت دیگر اینجاست که شریعتی به¬خوبی رابطة تفکر، پرسش¬گری بنیادین و احیای سنت را دریافته است، و به خوبی به این حقیقت خودآگاه است اگر در فرهنگ و سنتی تاریخی تفکر اصیل و پرسش¬گری بمیرد، در واقع روح این فرهنگ و سنت تاریخی خواهد مرد و این فرهنگ و سنت به یک جسد متعفن تبدیل خواهد شد. اما این نکته¬ای است که هنوز روحانیون و حوزویون ما آن را درنیافته¬اند.
همان¬گونه که در پاسخ به پرسش پیشین نیز بیان کردم، شریعتی زیست¬جهان مدرن و به تبع آن مقومات اساسی این زیست¬جهان، به خصوص مقولة آزادی را به منزلة یکی از بنیادی¬ترین مقوّمات جهان معاصر به رسمیت می¬شناسد، در حالی که روحانیون و حوزویون ما هنوز در به رسمیت شناختن جهان مدرن و عناصر مقوّم آن به خصوص مقولة آزادی مقاومت می¬کنند.
به دلیل همین به رسمیت شناخته شدن زیست¬جهان مدرن و مقولة آزادی است که شریعتی خواهان است فرد در یک مواجهة خودآگاهانه و آزادانه ایمان دینی را خودش انتخاب کند و خودش آن را آزادانه برگزیند. به همین دلیل است که وی این همه بر روی عنصر انتخاب، آزادی و عصیان تأکید می¬ورزد. این در حالی است که روحانیون، حوزویون و سنت¬گرایان ما در نظام معرفتی خود برای عنصر آزادی و انتخاب، محلی از اعراب قائل نیستند و فرضاً فردی را که از اسلام بازگردد مرتد تلقی می¬کنند.
شریعتی به خوبی از یک مسئلة وجودشناسانه و معرفت¬شناسانه نیز آگاهی دارد و آن این که تفکر، معرفت و پرسش¬گری فرایندی بشرمحور نیست. یعنی پرسش¬ها، شک¬ها، تردیدها و انکارها امری نیست که به اراده و اختیار خود فرد باشد. اما سنت¬گرایان ما هنوز به این آگاهی نرسیده¬اند و درنیافته¬اند که شک¬ها، تردیدها و پرسش¬ها اموری نیستند که در اختیار خود فرد و جامعه باشند و ما نمی¬توانیم جلوی پرسش¬گری¬ها و ظهور پرسش¬ها را بگیریم. پرسش¬ها، شک¬ها و تردیدها شکل می¬گیرند و ما نمی¬توانیم فرهنگ و تفکر را مدیریت کرده و حق نداریم پرسش¬ها را سرکوب یا سانسور کنیم. نسل¬های جدید به خاطر سیطره عقل مدرن، پرسش-هایی اساسی و بنیادین از امکان ذاتی خود فرهنگ دینی دارند. تمام سنت دینی و تاریخی ما حول محور قرآن، یعنی «متنی مقدس» می¬چرخد. اما برای نسل¬های جدید به دلیل سیطرة عقلانیت و سوبژکتیویسم جدید این پرسش بسیار جدی و اساسی وجود دارد که آیا اساساً متنی می¬تواند مقدس، یعنی غیربشری، آسمانی و الهی باشد؟ ظهور این پرسش امری نیست که به اراده من یا دیگر افراد یا ناشی از فساد اخلاقی یا حاصل توطئة قدرت¬های جهانی به منظور شبهه¬افکنی در دل ایمان افراد جامعه باشد؛ بلکه این پرسش حاصل روح زمان ماست. با تفکر و پرسش نمی¬شود مواجهه¬ای سیاسی، پلیسی و امنیتی داشت. چون تفکر امری بشر¬محور نیست. در روزگار ما، تحت سیطره عقلانیت مدرن، عقلانیت و فرهنگ سنتی با چالش¬ها و پرسش¬های بسیار بنیادینی مواجه است. این چالش¬ها و این پرسش¬ها نه سانسور شدنی و سرکوب شدنی است و نه اساساً باید سانسور و سرکوب شوند؛ بلکه ما باید به توانمندی¬ای برسیم که بتوانیم با این پرسش¬ها تا آخرین سطوح و لایه¬هایش پیش رویم. اما یک چنین توانمندی¬ و غنای فکری و فلسفی در میان سنت¬گرایان ما برای مواجهه با چالش¬ها و پرسش¬هایی که در روزگار ما در برابر دین و سنت تاریخی ما عرضه می¬شود وجود ندارد. به همین دلیل، آنان می¬کوشند پرسش¬ها را سانسور یا سرکوب کنند یا به رقیب فکری اجازه بروز و ظهور ندهند، اموری که با توجه به تغییر و تحولاتی که، به خصوص در عرصة فناوری¬های اطلاعات و رسانه¬ها در روزگار ما روی داده است، اموری غیرممکن به نظر می¬رسند.
نکتة دیگر این است که روحانیت فاقد بینش تاریخی است و اسیر ذات¬گرایی (اسانسیالیسم) ارسطویی است. این در حالی است که شریعتی از درک¬ ذات¬گرایانه، اگر چه نه کاملاً لیکن تا حدود زیادی رهایی یافته و از نگرشی تاریخی در فهم مسائل برخوردار است و همین اسارت در بینش ذات¬گرایانه و فقدان نگرش تاریخی پاشنه آشیل روحانیت در مواجهه با مسائل عصر و روزگار جدید است.
تمایز دیگر شریعتی با روحانیت و حوزویون در اینجاست که آن چه روحانیت به منزلة علوم اسلامی و بخشی از سنت تفکر اسلامی برمی¬شمارد، همچون منطق، علم اصول و کلام، شریعتی آنها را حاصل امتزاج تفکر اسلامی یا دیگر فرهنگ¬های بشری مثل فرهنگ متافیزیک یونانی دانسته، برای آنها شأن و اصالت بسیار قائل نیست. شریعتی بر تمایز میان حکمت نبوی و فلسفة یونانی دست می¬گذارد اما یک چنین آگاهی تاریخی از تمایز میان حکمت نبوی با فلسفه و منطق یونانی در میان روحانیون و حوزویون ما، مگر در میان اخباریون و اهل تفکیک، دیده نمی¬شود. همچنین، اسلام روحانیت اسلام فقه¬محور است. به همین دلیل، روحانیت فقه¬الاکبر اسلام را به پای فقه¬الاصغر اسلام قربانی می¬کند. اما در شریعتی کوششی معکوس دیده می¬شود، یعنی تلاش به منظور احیای فهم عمیق مبانی تفکر دینی، هر چند که این فهم به قربانی بسیاری از احکام و گزاره¬های تاریخی، قومی، قبیله¬ای و نژادی فقهی منتهی شود.
همان¬گونه که گفته شد، شریعتی زیست¬جهان مدرن را به رسمیت می¬شناسد اما روحانیت نه. شریعتی اجتناب ناپذیری عالم مدرن را به منزله یک رویداد عظیم تاریخی درک کرده بود اما روحانیت هنوز به یک چنین فهمی نایل نیامده است. به همین دلیل، شریعتی با جهان مدرن برخوردی فعال دارد نه منفعلانه؛ این در حالی است که مواجهة روحانیت ما با جهان معاصر بیشتر از سنخ واکنش است تا کنش، یعنی بیشتر عکس-العملی و سلبی است تا اصیل و ایجابی. همچنین گفته شد، شریعتی با جهان مدرن مواجهه¬ای دیالکتیکی دارد؛ یعنی از منظر عقل مدرن، سنت را و از منظر عقل سنتی، عقل مدرن را نقد می¬زند. این دیالکتیک در شریعتی فوق العاده است. اما یک چنین دیالکتیکی در روحانیت دیده نمی¬شود و حوزویون سنتی ما صرفاً از منظر عقل سنتی و ماقبل مدرن، عالم مدرن را نقد می¬زنند و تا زمان ما فاقد این توانایی بوده¬اند که از نگاه عقل مدرن به عالم سنت بنگرند.
شریعتی دینش باز است، یعنی وی نسبت به همة تاریخ بشر و نسبت به همة اقوام و فرهنگ¬ها حتی به سکولارها، مارکسیست¬ها، اگزیستانسیالیست¬ها و… گشوده است و با همة آنها می¬تواند به بحث، مفاهمه و گفت¬وگو نشیند، اما دین روحانیت دین بسته است، یعنی این دینِ تئولوژیک حقیقت را فقط در خودش و در فرهنگ و باورهای خودش می¬بیند و باورهای تاریخی، بومی و قومی خودش را به منزلة حقایقی ازلی، ابدی، جهان¬شمول و فراتاریخی تلقی می¬کند و نه تنها هیچ¬گونه گشودگی نسبت به سایر فرهنگ¬ها، اقوام و دیگر سنن تاریخی ندارد، حتی با دیگر فرقه¬ها و مذاهب موجود در دین خودش (مثل برادران اهل تسنن) نیز قدرت مفاهمه و گفت¬وگو ندارد. شنیده¬ام علامه طباطبایی وقتی «اوپانیشادها» می¬خواندند، درست همان¬گونه که قرآن می¬خواندند، اشک می¬ریختند. این گونه مواجهه نشانه¬ای از یک دین خودآگاهانه و باز است. یعنی فرد مؤمن امر قدسی، معرفت قدسی و ارزش¬های بزرگ و متعالی دینی و معنوی را در هر فرهنگ و در هر شکل و صورتی می¬تواند تشخیص دهد. یک چنین گشودی و رویکردی نسبت به دیگر فرهنگ¬ها در میان روحانیون و حوزویون رسمی و سنتی ما دیده نمی¬شود یا به ندرت دیده می¬شود.
روحانیت ما فقط با قوم و مردم سرزمین خودش، آن هم نه با همة آنها بلکه صرفاً با آنانی که مرجعیت روحانیت را پیشاپیش پذیرفته¬اند¬، می¬تواند سخن گفته، ارتباط برقرار کند اما پا را حتی یک قدم آن طرف¬تر، یعنی خارج از مرزهای مرجعیت خودش، نمی¬تواند بگذارد و با «دیگری» و با همة دیگر فرهنگ¬ها، سنت¬ها، اقوام و اندیشه¬ها رابطه¬ای ستیزه¬جویانه و انکاری دارد. ما حتی با جهان و جوامع مدرن امروزین هنوز نتوانسته¬ایم رابطه¬ای منطقی و صلح¬آمیز برقرار کنیم. ما امروز در میان روحانیت و حوزویون خودمان به چهره هایی همچون امام موسی صدر بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم، یعنی به افرادی که همچون وی بتوانند با دیگر اقوام، مثل مسیحیان، ارتباط برقرار کرده، به کلیسای آنان برود و نه به نحوی فرمایشی و نمایشی بلکه به گونه¬ای حقیقی و اصیل با مسیحیان ارتباط برقرار کند. متأسفانه روحانیت ما هنوز قدرت برقراری چنین دیالوگی با دیگر جوامع و فرهنگ¬های جهان را کسب نکرده است.
شریعتی نه از چشم¬انداز جهان¬بینی و ارزش¬های عصر روشنگری و از منظر شرق¬شناسانه (در معنای ادوارد سعیدی¬اش) به شرق، اسلام و سنت¬های شرقی نگریست و نه به صورت واکنشی به منطق شرق¬شناسی تن داد و دست به کار تأسیس نوعی منطق «شرق¬شناسی وارونه» شد. اما مواجهة روحانیت و حوزویون ما با غرب حاصل نوعی منطق شرق شناسی وارونه است. یعنی درست همان¬گونه که غرب بر اساس منطق شرق¬شناسی¬اش (در معنای ادوراد سعیدی)، تصویری غیرواقعی و کج و معوج از شرق ارائه می¬دهد که با حقیقت شرق بسیار فاصله دارد، یعنی شرقی که از واقعیت تاریخی و هویت ما بسیار بیگانه است، غربی هم که روحانیون و حوزویون ما ارائه می¬دهند، حاصل همان منطق شرق¬شناسی، یعنی مواجهه¬ای ایدئولوژیک و تابع قدرت و سیاست قرار دادن حقیقت و نوعی شرق¬شناسی وارونه است. به بیان ساده¬تر، غربی که سنت¬گرایان ما ارائه می-دهند غربی مجعول، دروغین، غیرواقعی و کج و معوج است. در یک چنین تصویری، تو گویی غرب صرف سکس، فحشا، آزادی جنسی، شراب¬خواری و فساد است و عقلانیت مدرن هیچ ارزش و عظمتی را خلق نکرده است. اما هم روشنفکران ما و هم روحانیون ما باید بدانند که دوران شرق شناسی اروپامحور غربی و نیز دوران شرق¬شناسی¬های وارونة جریانات بنیادگرای اسلامی به پایان رسیده است. به گمان من، روزگار ما ضرورت مواجهة غیرایدئولوژیک و غیرتئولوژیک یعنی مواجهه¬ای پدیدارشناسانه با همه سنت های تاریخی را نشان می-دهد؛ و تفکر آیندة بشری هم¬سو با نحوه¬ای مواجهة پدیدارشناسانه با همة سنت¬های تاریخی است. این گشودگی به همة سنت¬ها و فرهنگ¬ها و مواجهة پدیدارشناسانه با آنها همان چیزی است که تفکر شریعتی را در قیاس با تفکر سنت¬گرایان حوزوی ما کاملاً ممتاز می¬سازد. شما وقتی آثار شریعتی را می¬خوانید، آنجا که فرضاً ادیان هندی و بودا را درس می¬دهد گویی یک بودایی است و هنگامی که مارکس درس می¬دهد، گویی یک مارکسیست است. وی قدرت آن را دارد که با هر سنتی با نوعی گشودگی و همدلی مواجه شود، بی¬آن که این سخن به معنای آن باشد که وی نسبت به دیگر سنت¬ها، فرهنگ¬ها و اندیشه¬ها فاقد موضع و جهت¬گیری بوده است.
این تلقی از حقیقت که «حقیقت فقط همانی است که در فرهنگ و در دستان و در جیب من است» حقیقت نیست، بلکه عین خودمحوری و خودبنیادی و نوعی بت¬پرستی است. در تلقی روحانیون و حوزویون ما حقیقت فقط در اسلام است و تفسیر صحیح اسلام نیز فقط در تشیع است و شیعة راستین نیز فقط شیعه دوازده امامی است و فهم صحیح شیعه دوازده امامی هم فقط در روحانیت ایران است و حقیقت روحانیت نیز فقط خود را در یکی، دو شخص یا مرجع خاص متجلی می¬سازد. اما این حقیقت نیست، بلکه جانشین ساختن خود و باورهای خود به جای حقیقت متعالی و استعلایی¬ای است که همواره فراتر از آن چیزی است که ما بدان نسبت می¬دهیم: الله اکبرُ مِن اَن یُوصف.
شریعتی به همة هستی و همة فرهنگ¬ها و اندیشه¬ها گشوده است اما روحانیت ما به دیگر فرهنگ¬ها از جمله به فرهنگ و تفکر مدرن فروبسته است. شاه نعمت¬الله ولی می¬گفت که «شاگردان ما شیخ چندکتاب هستند» در جای دیگری می¬گوید «خرقة شاگردان ما خرقة چهل¬تکه است». روزگار ما روزگاری است که بیش از هر دورة دیگری به شیوخ چند کتاب و خرقه¬های چهل¬تکه نیازمندیم، یعنی شیوخی که هم با کتاب سنت و هم با کتاب عقلانیت جدید آشنا بوده، خرقة تفکرشان از تکه¬های فرهنگ¬های گوناگون بشری شکل گرفته باشد. اما متأسفانه روحانیت ما فقط با یک کتاب، آن هم فقط با کتاب سنت تاریخی خودش آشناست و با دیگر کتب و دیگر فرهنگ¬ها، از جمله با کتاب و فرهنگ عقلانیت جدید آشنا نیست. به اعتقاد من شریعتی مصداق بارزی از همین شیخ چند¬کتابی است که نه فقط جامعه و فرهنگ ما بلکه اساساً روزگار و زمانة ما بدان نیازمند است.
از تمایزات دیگر دین¬شناسی شریعتی و حوزه¬های علمیه این است که فقه حوزوی ما به شدت منطق-زده است و اصول ما به شدت تحت تأثیر منطق یونانی است و شریعتی میان دین و متافیزیک یونانی تمایز قائل بود و برای همین اسلام بوعلی را در برابر اسلام ابوذر قرار می¬دهد. تمایز دیگر این است که روحانیت حافظ تئولوژی است اما شریعتی خواهان تخریب تئولوژی یعنی نقدی بنیادین از علم کلام نظری ما دارد و می¬کوشد تا این سیستم نظری کلامی را متلاشی کرده تا روح دینی در آن آزاد شود. در نظام¬های تئولوژیک و در پای الهیات¬های نظری روح دینی و روح ایمان، که امری وجودی، حضوری و قلبی است و حاصل غرق شدن در راز هستی است، خفه می¬شود.
تفاوت دیگر در این است که، همان¬گونه که گفته شد، شریعتی به تبع عقلانیت جدید، تأکید بر آزادی انسان را به رسمیت می¬شناسد. به همین دلیل به نفی همة اتوریته¬ها و مرجعیت¬های دروغین می¬پردازد و به اسلام روحانیت¬محور حوزه¬های علمیه تن نمی¬دهد و سعی می¬کند نگاه ما را به حقیقت سنت تاریخی، یعنی به آن یگانه امر قدسی و آن یگانه مرجعیت اصیل و بنیادین، یعنی خود خداوند دعوت کند، چیزی که با توحید اسلام سازگار است و از اسلام روحانیت¬محور روحانیت بسیار فاصله دارد.
روحانیت خودش را مطلق کرده، خودش را معیار حق و باطل قرار می¬دهد. من، به عنوان یک معلم فلسفه که تاریخ فلسفه غرب و تاریخ تفکر در قرون وسطی را درس می¬دهد، خواهانم به همة عزیزانی که دل-نگران سرنوشت روحانیت و حوزه¬های علمیه و جایگاه آنان در تاریخ این کشور هستند این هشدار را دهم که، همان¬گونه که تاریخ تفکر و حیات اجتماعی در غرب نشان می¬دهد، هر نهاد و هر اندیشه¬ای که خودش را مطلق کرد، بعد از مدتی سقوط کرد. کلیسا خود را مطلق کرد اما با ظهور رنسانس، جنبش رفرمیسم مذهبی و نهضت روشنگری این نهاد سقوط کرد. عقل مدرن و عقل روشنگری خودش را مطلق کرد اما با ظهور جنبش پسامدرنیسم مطلقیت این عقل به پایان رسید.
روحانیت خودش را مطلق کرده و خود را معیار حق و باطل قرار داده است. روحانیت تلاش می¬کند به منطق سیاسی کهن بازگردد. اندیشة متعالی و انسانی ولایت (در معنای دوستی/ Friendship)، با تفسیری که هم¬اکنون از آن می¬شود نوعی بازگشت به منطق سیاسی کهن است که از زمان ظهور انقلاب کبیر فرانسه به این سو این منطق متزلزل شده است. در تفسیرهای رایج و رسمی از مقولة ولایت مقولة آزادی شهروندان نقش و جایگاهی اساسی و بنیادین ندارد و در این تفسیرها نمی¬توان ایدة ولایت را با مقولة آزادی جمع کرد؛ در حالی که جوهرة اصلی این ایده، مقابله با اصل تغلب (غلبه، سیطره و منطق خشونت و زور) بود. می¬توان از ولایت تفسیر دیگری نیز داشت که کاملاً با مقولة آزادی جمع شود و آزادی را به عنوان یکی از مقومات جهان مدرن به رسمیت شناسد. «ولایت» در اصل به معنای دوستی و سرپرستی است. اندیشة ولایت به ما می¬گوید که دو حوزة متفاوت وجود دارند که ما باید آن دو و تفاوت¬هایشان را از هم تشخیص دهیم: یکی حوزة قدرت، مرجعیت و رسمیت (The Sphere of authority) است که در فرهنگ سنتی ما از آن به حوزة «امارت» تعبیر می¬گشت، و دیگری حوزة دوستی و نفوذ معنوی (The Sphere of influence) که در فرهنگ سنتی ما از آن به حوزة «ولایت» تعبیر می¬گردد. به بیان ساده¬تر، افراد با یکدیگر دو گونه رابطه می¬توانند داشته باشند: یک رابطه از موضع مرجعیت، قدرت و رسمیت است، یعنی من دستور می¬دهم و فرد دیگر باید بپذیرد (رابطه بر اساس عنصر امارت). حوزة سیاست و قدرت مبتنی بر یک چنین رابطه¬ای است. اما رابطة دیگر، رابطه¬ای قلبی، معنوی و از سنخ رابطة دوستی است. روابط معنوی، فرهنگی و دینی از سنخ یک چنین رابطه¬ای است (رابطه بر اساس اصل ولایت). نفوذ معنوی داشتن بر فرد غیر از آن است که فرد از من بهراسد یا به دلیل سلسله¬مراتب اداری و اجرایی از من تبعیت کند. من با دانشجویانم دو گونه رابطه می¬توانم برقرار کنم: یکی بر اساس رابطة رسمی و رابطة مبتنی بر قدرت، یعنی این که پیوسته بر برخورداری¬ام از مدرک دکتری و عدم برخورداری دانشجویانم از یک چنین مدرکی تکیه کنم و پیوسته به آنان یادآور شوم که سرنوشت آنان در ید اختیار من است و من این قدرت و اختیار را دارم تا با نمره¬ای که به آنان می¬دهم مسیر تحصیلی و لذا مسیر سرنوشت آنان را رقم زنم (رابطه بر اساس عنصر قدرت و امارت). اما نوع دیگر رابطه این است که من بر عنصر قدرت و اختیارات قانونی¬ام تکیه نکرده، در یک رابطة آزادانة مبتنی بر پرسش و پاسخ، اجازه دهم تا دانشجویانم به راحتی هر پرسشی را که دارند عرضه کنند و هر انتقادی را که به بنده دارند بیان نمایند و حتی من به دانشجویانی که قدرت بیان نظریات و انتقادات¬شان را ندارند کمک کنم که حرف¬شان را بزنند و حتی یاری-شان کنم که پرسش¬ها و انتقادات¬شان به روش تدریس خودم در کلاس را زیباتر و نیرومندتر از آن چه خودشان می¬توانند اظهار کنند، بیان کنند، و در پاسخ دادن به پرسش¬ها و انتقادات¬شان نیز آنها دریابند که بنده نه دغدغة دفاع از خود، غرور خود یا شأن و جایگاه خود بلکه دغدغة فهم حقیقت و رشد و تعالی دانشجویان را دارم و نوع رابطه¬ام با آنها نه بر اساس عنصر قدرت و قدرت¬طلبی که بر اساس رابطة دوستی، محبت و عشق سرشار انسانی است (رابطه بر اساس ولایت). در این رابطة دوم است که بنده می¬توانم بر دانشجویانم اثرگذاری فرهنگی داشته و بر آنها ولایتی معنوی پیدا کنم. این اِعمال ولایت نه از جانب من بر آنها بلکه از جانب خودشان بر خودشان است. یعنی نه این که بنده مدعی ولایت بر آنها باشم، بلکه آنها خودشان احساس کنند که من و اندیشه¬ها و ارزش¬های من در مقام یک معلم به گونه¬ای بر جان، احساس و اندیشه¬های آنها چیرگی و نفوذ، یعنی ولایت دارد. ولایت یعنی نفوذ در قلب¬ها و سیاست مبتنی بر ولایت یعنی سیاست مبتنی بر عنصر دوستی (در برابر سیاست قهر) و این متعالی¬ترین اندیشه¬ای است که در عرصة حیات اجتماعی می¬تواند عرضه شود. لیکن، در جامعة ما سیاست مبتنی بر عنصر دوستی به سیاست مبتنی بر عنصر قهر و غلبه تبدیل شده است. به تعبیر مرحوم فردید، «ِولایت» به «وَلایت» استحاله یافته است، یعنی عنصر دوستی جایش را به عنصر رسمیت، اتوریته و قهر داده است. روحانیت روزگار ما با این آسیب¬شناسی جدی روبروست که با نزدیک شدن به حوزة قدرت و اتوریته حوزة نفوذ معنوی و اخلاقی¬اش را کاملاً از دست دهد.
آسیب¬شناسی دیگر روحانیت، در قیاس با شریعتی، این است که روحانیت از تأخر تاریخی بیشتری رنج می¬برد. به بیان ساده¬تر، روحانیت به دلیل به رسمیت نشناختن زیست¬جهان مدرن، کماکان با مقولات ذهنی-ای می¬اندیشد که با جهان کنونی سازگار نیست. روحانیت باید بداند ما امروز با دومین شکاف تمدنی روبرو هستیم. اگر قبلاً تعارض ما تعارض جهان مدرن و جهان سنت بود، امروز خود جهان مدرن به بخشی از جهان کهن تبدیل شده است. یعنی با ظهور جهان پسامدرن شکاف مضاعفی میان ما و جهان کنونی شکل گرفته است که بر شکاف پیشین، یعنی بر شکاف عالم سنت و عالم مدرن، و لذا بر بحران¬های پیشین ما افزوده شده است. روحانیون، حوزویون و سنت¬گرایان ما که هنوز خودشان را با جهان مدرن سازگار نکرده بودند، با جهان پسا-مدرنی مواجه شده¬اند که مسائل آن و فاصله¬اش از جهان سنت به مراتب بیشتر از فاصلة جهان مدرن از عالم سنتی ماست. به نظر می¬رسد، شریعتی در قیاس با روحانیت، دستمایه¬های عظیم¬تری در اختیار ما می¬نهد تا بتوانیم به نحو مناسب¬تری با بحران¬هایمان در جهان کنونی مواجهه داشته باشیم. روحانیت در گذشته مانده اما شریعتی به حال و آینده می نگرد. به همین دلیل، به اعتقاد اینجانب، شریعتی، در قیاس با روحانیت، با تفکر آینده نسبت بیشتری دارد.
نکته دیگری که بسیار حائز اهمیت است این است که روحانیت، در کنار قدرت سیاسی، همواره به منزلة بخشی از ساختار قدرت¬ اجتماعی بوده است. به همین دلیل، در روحانیت علاوه بر این که به خاطر ویژگی ذاتی¬اش، اراده معطوف به حفظ فرهنگ و حفظ برخی از باورها یعنی حفظ نظامی تئولوژیک وجود دارد، اراده معطوف به حفظ قدرت اجتماعی و طبقاتی خودش نیز دیده می¬شود. به بیان ساده¬تر، روحانیت چون همواره بخشی از ساختار قدرت اجتماعی بوده است، خواهان حفظ این قدرت نیز هست. اما شریعتی از یک چنین جایگاهی برخوردار نیست. لذا علاوه بر آن که او با اسلام به منزلة یک فرهنگ مخالف است و خواهان ارتقا دین و اسلام تا سرحد یک خودآگاهی است و به همین دلیل نیز به اسلام به منزلة یک فرهنگ می¬شورد، از آنجا که بخشی از یک طبقه یا قشر اجتماعی همچون روحانیت و برخوردار از قدرت اجتماعی این قشر یا طبقه نیز نیست لذا ارادة معطوف به حفظ یک طبقه اجتماعی و رعایت مصالح و منافع آن را نیز ندارد. به همین دلیل است که شریعتی آزادانه¬تر می¬تواند به نقادی فرهنگ سنتی بپردازد، در حالی که روحانیت اسیر این فرهنگ است. در واقع روحانیت، در معنایی کلی، توده¬ها را رهبری نمی¬کند، بلکه، به تعبیر شریعتی، مقلد مقلدین خودش است.

ـ آیا می¬توان گفت شریعتی دغدغة حقیقت را داشت، در حالی که روحانیت دغدغه حفظ نهاد خودش را دارد؟
ـ دقیقاً همین طور است. البته روحانیت مدعی است که دفاع و حفظ مصالح و منافع این نهاد عین حقیقت است. در واقع یکی از تفاوت¬های بنیادین خوانش شریعتی از اسلام با خوانش روحانیت، این است که اسلام او اسلام روحانیت¬محور نیست، در حالی که در روحانیت اسلام همواره تحت¬¬الشعاع و وجه¬المصالحة منافع این نهاد قرار گرفته است. در چه بسیار مواقعی که ظاهراً صحبت از اسلام است، لیکن در باطن سخن از حفظ موقعیت اجتماعی روحانیت است.
قصة نسبت روحانیت با شریعتی خیلی شبیه قصه مسیح و احبار یهود است. مسیح در واقع به احبار یهود نزدیک¬تر بود تا رومیان مشرک، که اورشلیم و سرزمین فلسطین را تحت فرمانروایی امپراطوری روم درآورده بودند. مسیح می¬خواست به احیای باورهای دین موسی بپردازد، یعنی احیای همان دینی که احبار یهود مدعیان حفظ آن بودند. اما احبار یهود چون می¬دیدند این جوانک اورشلیمی، پسر مریم، ساختار اجتماعی و قدرت اجتماعی آنها را به خطر می¬اندازد، در همکاری با رومی¬های مشرک از فرماندار رومی، پونتیوس پیلاطس، تقاضا کردند که شرّ مسیح را از سر احبار یهود کم کند.
به اعتقاد من، به دلیل وجود همین ارادة معطوف به حفظ موقعیت و جایگاه اجتماعی، روحانیت قدر شریعتی را ندانست و در جنگ خندق یا احزابی که در آن سکولارها، مارمسیست¬ها و حکومت شاه به شریعتی حمله می¬کردند، اگر چه نه همه لیکن بخش اعظم روحانیت و حوزویون ما نیز در کنار دیگر احزاب به شریعتی حمله کردند یا لااقل از وی حمایت نکردند. امروز روحانیت چوب همین گرایش و رهیافت خود را می¬خورد. یعنی تضعیف کردن اندیشه¬های شریعتی در دهه¬های پیشین و نیز تضعیف بسیاری دیگر از اندیشه¬های سرمایه-های فکری و اجتماعی ما در دهه¬های کنونی، سبب گردیده است تا روحانیت در مبارزه و مقاومت در برابر سونامی سکولاریسم و نیهیلیسم غربی که تمام جهان، از جمله جامعه ما را فراگرفته است، تنها بماند. در واقع، این که روحانیت و حوزویون ما امروز با بحران¬های بسیار متعدد و عمیق نظری، اجتماعی و تاریخی روبرویند، یکی از دلایلش همان بی¬مهری¬هایی است که در حق اندیشة چهره¬هایی چون شریعتی روا داشته و می¬دارند.

ـ پرسشهای شریعتی از سنت از جایگاه عقلانیت مدرن بود یا عقلانیتی که در فلسفه اسلامی مطرح بوده است؟
ـ پرسش¬های شریعتی از سنت تاریخی ما از پایگاه عقل مدرن است، در حالی که پرسش¬های عقلانیت سنتی از سنت از پایگاه همان عقلانیت سنتی.
به بیان دیگر، در روزگار ما، «خود امکان ذاتی دین» زیر سؤال رفته است. «قال جعفر»، «قال باقر»، «قال الحکیم فی کتاب مبین»، برای کسی معنادار است که از اساس اسلام و قرآن را پذیرفته باشد و مرجعیتی برای این منابع قائل باشد. اما ما در روزگاری زندگی می¬کنیم که به دلیل بسط سوبژکتیویسم متافیزیکی و سوبژکتیویسم جدید، آگاهی بشر به چیزی فراتر از خودش و فراتر از آگاهی¬های خودش دسترسی ندارد و ما در جهانی زیست می¬کنیم که کانت اعلام می¬کند ما هیچ شهودی از ارادة الهی و ارادة شارع نداریم و هیچ ابزاری نداریم تا به وسیلة آن به علم و خواست خداوند راه پیدا کنیم. لذا در یک چنین جهانی دیگر نمی¬توان به سادگی از کلام الهی، حکم الهی یا مراد شارع سخن گفت و مخاطب جوانی که در این جهان اسیر متافیزیک غرب است دیگر نمی¬تواند با سنت¬ تاریخی خودش و با نص و مرجعیت¬های موجود در این سنت تاریخی ارتباط برقرار کند. در جهانی که بر اساس سوبژکتیویسم ذاتی آن اساساً امکان تجلی امر قدسی بر ذهن، احساس، اندیشه، زبان و کنش فرد انکار می¬شود و کتب مقدس چیزی جز بازتاب روانشناسی شخصیت، تربیت و محیط فرهنگی و اجتماعی نبی نیست، یعنی در جهانی که کتب مقدس نه به منزلة کتب الهی و پیام خداوند بلکه به منزلة سخنان افرادی که خود را نبی می¬خوانده¬اند، تلقی می¬شود، و خود نبی نیز محصول شرایط تربیتی، اجتماعی، اقلیمی، بومی، جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی خاصی قلمداد می¬شود، دیگر مرجعیت¬هایی که بر اساس عقلانیت سنتی ارزش و اعتبار داشته¬اند، ارزش، اعتبار و مرجعیت ندارند. لذا به صرف تکیه بر این مرجعیت¬ها، یعنی با مباحث درون¬دینی، نمی¬توان به پرسش¬ها و چالش¬های منکرانة روزگار ما پاسخ گفت. به بیان دیگر، دیگر نمی¬توان به کمک عقلانیت ابولحسن اشعری¬¬ها، شیخ مفیدها، غزالی¬ها، خواجه نصیرالدین طوسی¬ها و… به پرسش¬های متافیزیکی دوران جدید پاسخ گفت.

ـ نگاه شریعتی به حوزه¬های علمیه و روحانیت چه بود؟
ـ برای این که نگاه شریعتی به روحانیت، حوزه و حوزویان را بررسی کنیم، به اعتقاد من دو بحث را به لحاظ نظری باید از یکدیگر تفکیک کنیم. یعنی دو گونه یا در دو سطح می¬توان نگاه شریعتی به حوزه و حوزویان را مورد بحث و بررسی قرار داد: الف. در سطحی فلسفی و متافیزیکی ب. در سطحی جامعه¬شناختی و سیاسی. البته، در بسیاری از مواقع این دو سطح از بحث در هم تنیده می¬شوند و افق بحث تیره و تار می¬گردد. یک موقع سخن بر سر این است که جایگاه روحانیت به لحاظ فلسفی و متافیزیکی چیست؟ یعنی به لحاظ فلسفی و متافیزیکی، روحانیت در اسلام چه جایگاهی دارد؟ بی تردید، در اسلام به لحاظ متافیزیکی، طبقه¬ای به نام طبقة روحانیت¬ــ یعنی طبقه¬ای که صرفاً به امور روحانی، معنوی و اخروی می¬پردازد و با دیگر امور مادی، جسمانی، معیشتی، اقتصادی، سیاسی و دنیایی سروکاری ندارد، یا طبقه¬ای که واسطة خدا و خلق خدا باشد¬ــ نداشته و نداریم و یکی از تلاش¬های عظیم پیامبر بزرگ اسلام حذف وجود طبقة احبار و رهبان از جامعه بود، یعنی همان طبقه¬ای که «اموال مردم را به باطل می¬خورند و از راه خدا باز می¬دارند» («لِیأکلون اموال الناس بالباطل و یصدّون عن سبیل الله»؛ سورة توبه، آیة34). به زبان بسیار ساده، نبی آخوند نیست و اگر بخواهیم چهره و شخصیت اجتماعی نبی را در ذهن خود تصور کنیم، باید توجه داشته باشیم که همة انبیا، و بیش از همه پیامبر اسلام در روزگاران خودشان با روحانیت رسمی جامعة خود به شدت در می¬افتند. ما وقتی قرآن و قصص انبیا در این کتاب را می¬خوانیم، درگیری همه انبیا را با روحانیت رسمی جامعه خودشان، یعنی با کسانی که خودشان را متولی شریعت و حیات دینی جامعة خود دانسته، همواره در برابر یک دعوت تازه به شدت مقاومت می¬کردند، یعنی همان گروهی که قرآن آنان را احبار و رهبان می¬نامد، به¬خوبی احساس می¬کنیم. همچنین این از دعوت¬های بسیار متعالی اسلام است که فرد می¬تواند رابطة بی¬واسطه¬ای با مبدأ عالَم برقرار کند و در این رابطه خداوند از رگ گردن هر کسی به وی نزدیک¬تر است («نحن اقرب الیه من حبل الورید»؛ سورة قاف، آیة 16)، لذا نیاز به هیچ طبقة واسطه به نام روحانیت برای برقراری ارتباط میان انسان و خدا نیست. آن چه عظمت اسلام است، آن است که توحید در این دین آنچنان برجسته شده و اوج می¬گیرد که در هیچ دین دیگری دیده نمی¬شود یا کم¬تر دیده می¬شود. توحید در اسلام آن چنان برجسته است که این دین را به هیچ¬وجه نمی¬توان، بر سبیل قیاس با مسیحیت، محمدیت نامید. «اسلام» دینی نیست که حول «شخص نبی» تعریف می-شود. در قرآن، توحید و یکتایی خداوند آن چنان برجسته می¬شود که نبی در برابر آن به چشم نمی¬آید. قرآن کتابی، در عداد دیگر کتب بشری نیست که در آن کوشیده می¬شود شخص مؤلف در آن بزرگ گردد؛ بلکه برعکس، در این کتاب نبی آن چنان کوچک می¬شود تا حقیقت متعالی دیگری، یعنی خداوند، خود را آشکار نماید، لذا در یک چنین دینی هیچ طبقة اجتماعی نمی¬تواند به عنوان مرجع حقیقت جانشین یگانه مرجع حقیقت یعنی جایگزین خود امر قدسی و خود خداوند بشود.
بعد از انقلاب ایران، آفت دیگری گریبان¬گیر روحانیت شد. تا قبل از انقلاب، روحانیت قشر یا طبقه¬ای بود که در دوران¬های اخیر تاریخ حیات خودش حافظ سیستمی تئولوژیک و فرهنگی بود که در آن تفکر و پرسش¬گری عمیق سرکوب می¬شد. اما بعد از انقلاب، با به قدرت سیاسی دست یافتن روحانیت، اسلام روحانیت تبدیل به یک ایدئولوژی سیاسی نیز شد. یعنی تفسیر روحانیت از اسلام رنگ و لعابی ایدئولوژیک هم پیدا کرد، یعنی در این سنخ از تفسیر ایدئولوژیک، دین و اسلام به ابزاری برای حفظ قدرت سیاسی تبدیل شد. این در حالی است که در خوانش شریعتی از دین و اسلام ارادة معطوف به حفظ یک نظام سیاسی وجود نداشت.
اما سطح دیگری از بحث، پرسش از جایگاه روحانیت از منظری اجتماعی، جامعه¬شناختی و تاریخی، و نه از چشم¬اندازی فلسفی و متافیزیکی است. در این سطح از بحث می¬خواهیم ببینیم که روحانیت در طول تاریخ چه نقشی ایفا کرده است. به این اعتبار می¬توان گفت روحانیت تا روزگار ما اصیل¬ترین و قدیمی¬ترین قشر تاریخی است که در جامعة ما وجود داشته است. در قیاس با تاریخ روشنفکری، روحانیت ما از اصالت تاریخی بیشتری برخوردار است. عمر روحانیت بیش از هزار سال است اما عمر روشنفکران ما نهایتاً حدود دو قرن است. همچنین به لحاظ جامعه¬شناختی می¬توان گفت که، تا به امروز، یگانه حزب حقیقی و موجود در جامعه و کشور ما روحانیت است. روحانیت یک حزب است با تمام شاخصه¬ها، تشکیلات و روابط اجتماعی یک حزب. می¬گویم «تا امروز»، چون کسی از فردا خبر ندارد و مناسبات اجتماعی، به خصوص در دوران ما شدیداً در حال تغییر است. با ظهور شرایط پست¬مدرن، خیلی از معادلات و مناسبات سنتی به هم ریخته است و به همین دلیل نیز روحانیت باید هوشیار باشد.
نکتة دیگر این است که روحانیت به نحو توأمان هم بخشی از ساختار قدرت و هم خود بخشی از جامعة مدنی در ایران بوده است و روحانیت در طول تاریخ، گاه نقشی مثبت و سازنده و گاه نقشی منفی و بازدارنده ایفا کرده است. به بیان ساده¬تر، از آن جا که روحانیت خود بخشی از ساختار قدرت اجتماعی بوده است، در دوران¬های اخیر تاریخ خود، به خصوص پس از به روی کار آمدن حکومت صفویه، در کنار سلاطین و قدرت¬های سیاسی قرار داشته است. البته به طور همزمان پاره¬ای از جریانات هم در میان روحانیون بوده¬اند که در برابر سلاطین و قدرت¬های سیاسی جامعه قرار گرفته¬اند. این به این معناست که در واقع ما باید روحانیت را با هر دو چشم نگاه کنیم. اساساً واقعیت¬ها تک¬ارزشی نیستند؛ یعنی ما با ارزش¬های یگانه نمی¬توانیم واقعیت¬ها را به درستی فهم کنیم و آنها را به امور یا واقعیت¬های خوب و بد تقسیم کنیم. در خصوص تاریخ روحانیت نیز نمی¬توانیم بگوییم نقش روحانیت در تاریخ اجتماعی و سیاسی ما مطلقاً خوب یا مطلقاً بد بوده است. اگر بخواهیم نقش روحانیت در تاریخ ایران و اسلام را به خصوص در سده های اخیر به لحاظ سیاسی، اجتماعی و تاریخی مورد ارزیابی قرار دهیم، باید با نگرشی چندارزشی و به چند اعتبار و از مناظر و چشم-اندازهای گوناگون مورد بررسی قرار دهیم. در این سطح از بحث جامعه¬شناسانه و تاریخی است که نگاه شریعتی در خصوص روحانیت، و عبارات بعضاً به ظاهر متعارض و متناقض وی را (در کنار بحث فلسفی و متافیزیکی در بارة روحانیت) باید مورد بحث و تأمل قرار دهیم. نگاه تاریخی و جامعه¬شناسانة شریعتی به روحانیت، نگاهی واقع¬بینانه و پدیدارشناسانه و نه نگاهی سیاسی و ایدئولوژیک است. بر اساس نگاهی واقع¬بینانه و تاریخی او می¬گوید در تاریخ معاصر ایران، تاکنون در پای هیچ قرارداد ننگین استعماری امضای هیچ روحانی¬ای دیده نمی¬شود. البته باید توجه داشت بعد از انقلاب تمام قراردادهای ما با امضا، تصویب و تأیید روحانیون ما بوده است، امری که شریعتی هیچ تجربة تاریخی از آن را نداشت. به بیان ساده¬تر، شرایط تاریخی روحانیت در دوران بعد از انقلاب با دوران قبل از انقلاب و زمانة شریعتی بسیار تفاوت یافته است.
اما آن چه در خصوص این بحث حائز اهمیت است این است که ما در جامعه¬مان با نوعی «تاریخ-سازی¬های سیاسی و ایدئولوژیک» مواجه هستیم؛ یعنی از یک سو روحانیت برای مشروعیت¬بخشی به خودش و به منظور حفظ قدرت سیاسی تاریخ¬سازی می¬کند و در کتب تاریخی¬ای که با نظارت نهادهای گوناگون تدوین می¬شود، در کتاب¬های درسی تاریخی مدارس و دانشگاه¬ها و در سریال¬های تلویزیونی به گونه¬ای به گزارش حوادث و واقعیت¬های تاریخی می¬پردازد که گویی هر گونه موفقیت، پیروزی و پیشرفتی به سبب نقش پیشرو و انقلابی روحانیون بوده است و هر جا نقطه¬ضعف، شکست یا خیانتی بوده است مسئول آن روشنفکران و همة جریاناتی هستند که مخالف روحانیون بوده¬اند. اما واقعیت امر این است که این گونه گزارش¬گری¬های تک-ارزشی از تاریخ، بیان واقعیت¬های تاریخی نیست بلکه نوعی تاریخ¬سازی است. این گونه تاریخ¬سازی عکس-العملی را در جامعه و در میان جوانان، روشنفکران و تحصیل¬کردگان ایجاد می¬کند و سبب می¬شود آنها نیز دست به واکنش زده، تصویری ایدئولوژیک، غیرواقع¬بینانه و تک¬ارزشی از واقعیت تاریخ¬مان ارائه دهند که گویی هر جا فساد، انحراف، انحطاط و خیانتی در تاریخ ما بوده مسبب آن روحانیت بوده است. لذا، هم پوزیسیون و هم اپوزیسون، هر دو دست به تاریخ¬سازی¬های ایدئولوژیک زده، تصویری کج و معوج و غیرواقعی از حیات اجتماعی و تاریخی ما ارائه می¬دهند و بدین ترتیب ملت و جامعة ما را از یکی از مهم¬ترین منابع معرفتی، یعنی تاریخ محروم می¬سازند و این برای حیات جامعه و آیندة ما بسیار خطرناک است.
در جامعة ما، روحانیت هنوز به این خودآگاهی نرسیده است که اگر امکان رویکرد پدیدارشناسانه و مواجهة پژوهش¬گرانه با تاریخ به طور کلی و تاریخ روحانیت به طور خاص در جامعه فراهم نشود، در برابر منطق تئولوژیک و ایدئولوژیک خودش، منطق ایدئولوژیک دیگری قد علم می¬کند. برای نمونه، تا امروز حدود چهل سال از انقلاب می¬گذرد اما ما هنوز نتوانسته¬ایم و نمی¬توانیم در مورد انقلاب یا شخصیت¬ها و جریانات برجستة دخیل در آن یک بحث دقیق تاریخی و تحلیلی داشته باشیم. هنوز راجع به جنگ نمی¬توانیم یک بحث تحلیلی بکنیم. بیشتر رساله¬های تاریخی در این حوزه¬ها تا حدود زیادی جانبدارانه و فرمایشی بوده است. در شرایطی که تفکر سیاسی و ایدئولوژیک بر جامعه و فضای پژوهش¬های تاریخی ما حاکم باشد، همة ارزش¬های تاریخی و ارزش¬های شخصیت¬هایمان ارزش و اعتبار خود را از دست خواهند داد و با همه چیز از جمله با ارزش¬ها و اعتبارهایی که خلق شده¬اند با نوعی بدبینی و شکاکیت مواجه خواهند شد.
به هر تقدیر، حاصل سخن این است که بحث شریعتی در مورد روحانیت را در دو سطح مختلف، یکی در سطح متافیزیکی و دیگری در سطح جامعه¬شناختی و تاریخی باید تلقی کرد. نکتة دوم این که شریعتی می-کوشد بر اساس مواجهه¬ای واقع¬بینانه و پدیدارشناسانه به تحلیل نقش تاریخی روحانیت در تاریخ دورة مدرن ما بپردازد، و این نحوة مواجه با تاریخ¬سازی¬های یکسویه، مغرضانه، تک¬ارزشی و ایدئولوژیک ما بسیار فاصله دارد. از منظر تاریخ¬سازی¬های یکسویه، تک¬ارزشی و ایدئولوژیک حاکم بر جامعة ماست که گاه تحلیل¬های چندسویه، چندارزشی و غیرایدئولوژیک شریعتی متعارض و متناقض به نظر می¬رسند.

ـ یکی از بحث¬های تکراری در مورد شریعتی و برخی از روشنفکران این است که شریعتی و امثال او در زمینه مطالعات دینی تخصصی نداشته¬اند از این رو، نظریات آنها از منظر دینی پذیرفتنی نخواهد بود. نظرتان در این زمینه چیست؟ آیا فکر می کنید این بحث یک دعوای طبقاتی است یا برداشت از دین نیازمند تخصص و مطالعه در آن زمینه است؟
ـ اولاً، در پشت این استدلال این مفروض بزرگ و اثبات¬ناشده وجود دارد که دین از مقولة علم و تخصص است. تمام صحبت این است که دین از مقوله آگاهی¬های رایج، فلسفه، فقه، تفسیر، تاریخ یا هیچ رشتة تخصصی دیگر نیست. فرضاً اگر برای دانستن دین اسلام، زبان عربی شرط لازم و ضروری باشد، بی¬تردید، باید بپذیریم که عرب¬ها بهتر از ما فارس¬زبانان قرآن و اسلام را می¬فهمند و درباریان آل سعود بهتر از بسیاری از افراد غیرعرب، مثل ترک¬ها، کردها، فارس¬ها، مالزیایی¬ها یا هندی¬ها قرآن را می¬فهمند چون زبان عربی را بهتر می-دانند. در این صورت باید پذیرفت که پیامبر اسلام فهم درستی از حقیقت اسلام نداشته است که «س» غلط یک بردة حبشی، یعنی بلال، را بر «ش» درست بسیاری از اهل قریش و حجاز در بیان تشهد ترجیح می¬داد یا از میان همة صحابه صرفاً یک فارس¬زبان بیگانه، یعنی سلمان فارسی را، و نه هیچ یک از اعرابی را که به زبان عربی فصیح سخن می¬گفتند، از خاندان و اهل بیت خودش اعلام می¬دارد.
این که روحانیون ما دین و اسلام را امری تخصصی می¬دانند مبتنی بر این مفروض است که در ذهن و تلقی آنان دین و اسلام تا سر حد یک موضوع و ابژة پژوهشی تنزل پیدا کرده است. در این صورت بسیاری چون پطروشفسکی روسی یا گلدزیهر یهودی باید مسلمان¬تر از بسیاری از روحانیون ما تلقی شوند چون آنان دانش و اطلاعاتی درباره اسلام دارند که بسیاری از مسلمانان، از جمله خود حوزویون و روحانیون ما از آن دانش و اطلاعات محروم¬اند. می¬توانیم بپذیریم که برخی متخصص در دانش تاریخ اسلام هستند و برخی دیگر متخصص فقه و حقوق اسلامی هستند، اما این تخصص¬ها به این معنا نیست که آنها مسلمان¬تر هستند. این درست مثل این می¬ماند که کسی در چاهی افتد و تمسک به ریسمان و حبلی کند تا از ظلمت چاه بیرون آید. اما گاه نیز فرد به ریسمان¬شناسی و حبل¬شناسی پرداخته و به پژوهش در این امر بپردازد که جنس این ریسمان چیست، و بپرسد این حبل یا ریسمان از چه الیافی ساخته شده؟ آیا الیاف آن مصنوعی است یا طبیعی؟ آیا جنس این ریسمان نسوز است یا بسوز؟ یا قیمتش متری چند است؟ گران است یا ارزان؟ و… . در شق اخیر شما به اطلاعات، آگاهی¬های و دانشی تخصصی در بارة حبل یا ریسمان دست یافته¬اید اما با این نوع دانش¬ها و تخصص¬ها شما نمی¬توانید از چاه بیرون آیید. دین به معنای تمسک به حبل¬الله برای بیرون آمدن از چاه دنیا است اما بحث¬های تخصصی در خصوص این ریسمان و حبل ربطی به ایمان، دینداری و مسلمانی ندارد. به همین دلیل چه بسا در اعماق روح و جان یک کشاورز سادة روستایی ایمانی وجود داشته باشد که در بسیاری از متخصصین و عالمان و کارشناسان دینی وجود نداشته باشد. لذا اساساً دین یک مقوله تخصصی نیست و نباید دین را به یک موضوع و ابژة علمی تنزل بخشید.
نکتة دیگر این که رویکرد روحانیت ما به دین، اسلام و تشیع، همان¬گونه که شما به¬درستی فرمودید رویکردی کاملاً انحصارگرایانه است. به بیان دیگر، چه کسی گفته است که حوزویون ما در شناخت اسلام، به عنوان یک موضوع علمی و پژوهشی به نحو مطلق و مناقشه¬ناپذیری تخصص دارند؟ امروز در حوزه¬های علمیة ما وقتی میهمانی از دیگر کشورهای عربی دعوت می¬شوند علما و مراجع ما برای برقراری ارتباط با آنان عمدتاً از مترجم بهره می¬گیرند. این نشان می¬دهد که آنها حتی به زبان عربی تسلط و با آن آشنایی کافی ندارند. امروز در حوزه¬های علمیة ما می¬توان تا بالاترین درجات فقهی ارتقا یافت بی¬آنکه کم¬ترین آشنایی با قرآن و علم تفسیر داشت. در مصاحبه¬ای با خود شما، بندة غیر فقیه از حضور ارسطو در علم اصول و در علم فقه سخن گفتم. آیا این سخن بنده تخصصی و عالمانه است یا سخن فقیهی که هیچ آشنایی با تاریخ معارف اسلامی و تأثرپذیری علم فقه و اصول ما از منطق و متافیزیک یونانی نداشته و معارف شکل گرفته در تاریخ تفکر اسلامی را عوامانه به نحو مطلق منبعث از خود قرآن و اسلام برمی¬شمارد؟ آیا سخن بنده در خصوص تأثیر متافیزیک یونانی بر علم فقه و اصول ما یا در خصوص تأثیر حکمت معنوی هندی بر عرفان اسلامی سخنی تخصصی است یا سخن بسیاری از روحانیون که نسبت به این واقعیت¬های تاریخی وقوفی ندارند؟ آیا فکر می¬کنید اطلاعات و آگاهی¬های دقیق شریعتی در مورد تاریخ اسلام و سیرة پیامبر و ائمه بیشتر بوده است یا اطلاعات و آگاهی¬های بسیاری از مراجع و روحانیون ما؟ حتی اگر تأکید ما منحصراً بر آگاهی¬های فقهی باشد، آیا مگر می توان بدون فهم شرایط و زمانه، از احکام فقهی صحبت کرد؟ و اگر شناخت شرایط و زمانه از شرایط استنباط احکام عملی، فقهی و حقوقی باشد، آیا افرادی چون شریعتی درک عمیق¬تر و حقیقی¬تری از زمان و زمانه داشته¬اند یا بسیاری از حوزویون و روحانیون سنتی ما؟
واقع مطلب این است از آن جا که روحانیت همیشه بخشی از قدرت اجتماعی بوده است، لذا صدایش بلندتر از دیگران بوده است. به همین دلیل، همواره ادعاهایی داشته است که به واقع از منطق و حقیقت تبعیت نمی¬کنند.

ـ اگر قرار باشد تلقی، برداشت و تفسیر از دین را امری تخصصی ندانیم، آیا نتیجة آن نوعی آنارشی و هرج و مرج دینی در حیات جامعه نخواهد بود که به دنبال آن تبعات اجتماعی غیر قابل کنترلی ظهور خواهد یافت؟
ـ به نکته¬ای بسیار ظریف و مهم اشاره کردید. در این پرسش شما، که بیان¬گر یکی از استدلال¬های رایج روحانیون و حوزویون ماست، چند نکته با یکدیگر خلط شده¬اند که باید از یکدیگر تمییز داده شوند. به بیان دیگر دو سطح گوناگون بحث یا دو پرسش مختلف را باید از یکدیگر متمایز کنیم: یک موقع پرسش این است: حقیقت و سرشت حقیقی دین چیست؟ آنگاه پاسخ می¬دهیم که دین و دینداری نوعی از آگاهی¬های رایج علمی و تخصصی نیست، بلکه دین عبارت است از ظهور و تجلی امر قدسی در ذهن، احساس، اندیشه، زبان و کردار فرد مؤمن. لذا ممکن است فردی سرشار از اطلاعات علمی دینی باشد بی¬آن که خود اهل دین باشد. قرآن این گروه از افراد را به خرانی تشبیه می¬کند که باری از کتب را حمل می¬کنند. («کمثل الحمار یحملُ اسفارا»؛ سورة جمعه، آیة 5)
اما گاه مسأله و پرسش این است: روابط اجتماعی افراد در یک جامعه را چگونه تنظیم کنیم؟ چه مرجعی باید قانون¬گذار باشد تا از آنارشیسم و هرج و مرج اجتماعی ممانعت به عمل آوریم؟ در قالب مثال، یک موقع پرسش ما این است که عشق چیست؟ یا عشق راستین و حقیقی چه ویژگی¬هایی دارد؟ و یک موقع مسألة ما این است برای این که یک جامعه بتواند سالم باشد، باید نظام خانواده حفظ شود و برای این که نظام خانواده حفظ شود، ما ناچار هستیم پاره ای از مقررات اجتماعی را برای زندگی خانوادگی داشته باشیم تا نظام خانواده و جامعه از هم نپاشد. این سخن اخیر، سخن درستی است، اما توجه داشته باشید مقولة عشق مقولة دیگری است، و مقولة حقوق و و مناسبات اجتماعی امری دیگر. حال، اگر گفته شد تعیین مهریه، دادن شیربها و پاره¬ای دیگر از مناسبات اجتماعی و حقوقی همان مقولة عشق است، من مخالفت کرده، خواهم گفت این¬ها دو مقولة مختلف هستند. اما اگر گفته شود برای حفظ نهاد خانواده پاره¬ای از ملاحظات حقوقی مثل تعیین مهریه و… لازم و ضروری است تا به سهولت روابط خانوادگی متلاشی نشود، می¬توان با این امر موافق بود.
خلاصه آن که این پرسش که دین چیست، پرسشی متافیزیکی است اما این پرسش که چگونه جامعه گرفتار هرج و مرج و آنارشیسم دینی و اجتماعی نشود پرسشی جامعه¬شناختی و حقوقی است و نباید پاسخ یک پرسش جامعه¬شناختی و حقوقی را در جواب یک مسألة حِکمی و متافیزیکی مطرح کرد.
نکته دوم در این بحث این است که، همانطور که بارها گفته¬ام، جان انسان، تفکر آدمی، فرهنگ و حیات اجتماعی همواره از دو طرف، و نه صرفاً از یک طرف در خطرند. برای مثال، اگر ترسو و زبون بودن، شخصیت و هویت انسان را به خطر می¬اندازد، از سوی دیگر، تهور و بی¬باکی بی¬معنا نیز وجود و شخصیت انسان را با خطر مواجه می¬سازد؛ اگر خسیس بودن شخصیت فرد را تهدید می¬کند، از سوی دیگر، دست¬ودل-بازی و گشاده¬دستی افراطی و بی¬معنا نیز خطر دیگری برای روح و شخصیت آدمی است. لذا انسان، جامعه، تفکر و ایمان همواره از دو طرف در خطر است. از یک سو، این خطر وجود دارد که جامعه در حوزة دین و معرفت دینی دچار آنارشیسم معرفت¬شناختی شود. این دغدغه¬ای است که همواره سنت¬گرایان و حوزیون ما داشته¬اند. اما این صرفاً یک طرف قضیه است. اما خطر دیگر این است که شما به خاطر این که جامعه دچار آنارشیسم معرفت¬شناسانه در حوزة دین و حیات اجتماعی نشود، دین را به یک موضوع و ابژة علمی و تخصصی تبدیل کنید و آنگاه روح دین از دست برود. در این صورت، شما حتی اگر نظم و سامان¬دهی دینی و اجتماعی را به بهای از کف رفتن خود گوهر دین حفظ کردید، تنها پوسته و نهادی از دین باقی خواهد ماند که هیچ روح و حقیقت اصیل دینی در آن یافت نخواهد شد. این همان اتفاقی است که در تاریخ بسیار ادیان روی داده است.

ـ احساسم این است که تلقی شما این است که علما و حوزویان بیشتر به صورت دین و قالب¬ها و چارچوب-های دین اهمیت می¬دهند اما شریعتی بیشتر به روح و حقیقت دین می¬اندیشیده است. آیا منظور شما همین است؟
ـ بله، این هم تعبیر مناسبی از مسأله است. اما باید توجه داشت خود این صورت¬گرایی یا محتواگرایی ناشی از نوع خاصی از فهم مقولة دین و امر دینی است. آن چه فهم شریعتی را برای روحانیون وحوزویون ما دشوار می¬کند، این است که او به خاطر اعتقاد و باور عمیقش به روح سنت دینی و روح سنت تاریخی است که با روحانیت در می¬افتد و نه از موضع یک سکولار ضد سنت. او همچون خیل انبوه روشنفکران ضد سنت نیست. این همان نکته¬ای است که برای روحانیت خیلی سنگین به نظر می¬رسد، زیرا خودش را یگانه متولی سنت تاریخی می¬داند. برای روحانیت خیلی دشوار است که بپذیرد رقیبی برایش پیدا شده که رادیکال¬تر از او خواهان حفظ و دفاع از روح سنت تاریخی است. برای روحانیت، ظاهراً مطلوب¬تر آن است که کسی یا جریانی، بی¬آن که به این سنت تاریخی اعتقادی داشته و ضد سنت باشد با روحانیت به مخالف برخیزد تا فرد یا جریانی که از سر باورمندی¬اش به روح دینی سنت تاریخی با روحانیت به چالش برآید. آن چه شریعتی را از دیگران متمایز می¬سازد ایمان و باورمندی راسخ او به روح سنت تاریخی است.

ـ به انتقادات شریعتی از ارتباط روحانیت با قدرت سیاسی از دورة صفویه به این سو، که تبعاً خوانش خاصی از دین را نیز در میان روحانیون تولید می¬کرد، اشاره کردید. شرایط امروز جامعه ما به اعتبار رابطة روحانیت و قدرت سیاسی چگونه است؟
ـ شریعتی معتقد است از زمان صفویه به این سو، روحانیت به بخشی از ساختار قدرت سیاسی و اجتماعی تبدیل شده است. بدین¬ترتیب، روح سنت تاریخی ما به واسطة این دو قدرت اجتماعی، یعنی نظام سلطنت و نهاد روحانیت مسخ شد. یعنی اگر بحث در سطح الفاظ نماند و گفته نشود که خود شریعتی برای توصیف دین یا اسلام از واژة نامناسب «ایدئولوژی» استفاده کرده است، با توجه به محتوا و مضمون آثار شریعتی، و درست برخلاف آن که تبدیل دین به ایدئولوژی را به شریعتی نسبت می¬دهند، باید گفته شود از قضا، شریعتی تبدیل دین به یک ایدئولوژی توسط قدرت¬های سیاسی و اجتماعی را کاملاً به چالش می¬گیرد. در واقع نقد شریعتی این است که دین وقتی تبدیل به ایدئولوژی، یعنی تبدیل به یک justification برای توجیه و مشروعیت¬بخشی به یک قدرت سیاسی می¬شود، دیگر دین، در معنای یک خودآگاهی عمیق انسانی و نحوه¬ای از بودن در جهان و شیوه¬ای از تحقق جان و اگزیستانس آدمی نبوده، روح خودش را از دست می¬دهد؛ و این دقیقاً همان اتفاقی است که در جامعة بعد از انقلاب نیز روی داده است. یعنی روحانیت به بخش مهمی از ساختار قدرت سیاسی تبدیل شده است. البته می¬توان پذیرفت، همان¬گونه که «آخوند درباری شدن» در طول تاریخ از جمله از دورة صفویه به این سو در خصوص همة روحانیون صادق نیست و همواره در میان روحانیون عالمان پاک، منزه و خودآگاهی بوده¬اند که از نزدیک شدن به نهاد قدرت و سلطنت پرهیز داشته¬اند¬ــ این که کدام جریان، آخوند درباری یا غیردرباری، در حوزه¬های علمیة ما غلبه داشته¬اند، خود موضوع پژوهشی تاریخی است که مورخان باید در خصوص آن اظهار نظر کنند¬ــ در روزگار کنونی بعد از انقلاب نیز برخی از چهره¬ها و جریانات در خود حوزه¬های علمیة ما نسبت به اضمحلال حوزه¬های علمیه در دل قدرت سیاسی و گره خوردن سرنوشت حوزه¬های علمیه با سرنوشت قدرت سیاسی در ایران چندان خشنود نیستند و نسبت به این روند احساس نگرانی می¬کنند
به هر تقدیر، هم منطقاً و هم بر اساس تجربیات اجتماعی و تاریخی می¬توان پذیرفت که روحانیت، درست مثل هر نهاد و جریان اجتماعی دیگری، نهاد و نظامی کاملاً یکدست و یکپارچه نیست و در آن نیروها، جریانات و طیف¬های بسیار گوناگونی وجود دارد و نمی¬توان دربارة روحانیت با مفاهیمی یکدست، یکپارچه و تک¬ارزشی سخن گفت. سرنوشت و آیندة حوزه بستگی به این امر دارد که کدام جریان در آن غلبه یابد.

مصاحبه ای با دکتر سریع القلم در مورد منطقه و اقتصاد و سیاست

سریع القلم: خاورمیانه برای مدت‌ها بی‌ثبات خواهد بود (از دیپلماسی ایرانی)

تاریخ انتشار:شنبه 30 خرداد 1394

جواب هر پرسشی را از دو منظر می دهد؛ هم توسعه و هم روابط بین الملل و اساسا بنیادهای فکری اش برمبنای این دو حوزه گذاشته شده است. جامعه ایرانی را خوب می شناسد همان طور که جامعه جهانی و نظم جهانی را. همین بنیان ها موجب می شود که پاسخ پرسش ها را از مناظر مختلف بدهد.  محمود سریع القلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی است، اما حضور فعالی در مجامع بین المللی دارد. از جمله آنها حضور در نشست های متعدد داووس است. او توسعه در ایران را مستلزم داشتن عزم برای تغییر، حل وفصل برخی چالش ها و دستیابی به نتیجه واحد و آغاز تغییر می داند. اگرچه یادآوری می کند که برخی ویژگی های فرهنگی، انجام این تغییرات را در سطوحی سخت می کند. او برای توسعه، سیاست خارجی، انتقاد و مباحثی از این دست ٣٠ ویژگی برمی شمارد. کتاب های «عقلانیت و توسعه یافتگی ایران»، «فرهنگ سیاسی ایران» و «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» ازجمله آثار اوست که بر بحث توسعه متمرکز است. او متولد ١٣٣٨ در تهران است و در دوران مدیریت حسن روحانی بر مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام با این مؤسسه ارتباط داشته. او داشتن نقش مشاور برای رئیس جمهوری فعلی را رد می کند و می گوید هیچ سمت دولتی ای ندارد. گفت وگو با محمود سریع القلم در روزی بهاری در دفتر روزنامه انجام شد

در مذاکرات کمپ دیوید که چندی پیش برگزار شد، برخی از کشورهای عرب با حضور مقامات ارشدشان و برخی در سطح سران، در کمپ دیوید حضور پیدا کردند. کارشناسان زیادی معتقدند اجلاس کمپ دیوید نتوانست به نتایجی که پیش بینی شده بود، برسد. فکر می کنید در شرایط فعلی گره منطقه در کجاست؟ سران عرب در کمپ دیوید چه چیزی می خواستند؟

منطقه خاورمیانه در نظام بین الملل امروز، تنها منطقه ای است که حداقل همکاری و ائتلاف و نزدیکی منافع کشورها در آن مشاهده می شود. از نظر اقتصادی حداقل هم گرایی در این منطقه وجود دارد. از نظر سیاسی، سوءتفاهم و تضاد بنیادی بین کشورها در این منطقه وجود دارد. به لحاظ نظامی هم، کشورها استراتژی های مستقل ملی خودشان را دارند. همکاری های فرهنگی و اجتماعی وجود دارد، اما به اندازه ای نیست که کشورها را به هم نزدیک کند. براساس وضعیتی که بین کشورهای این منطقه وجود دارد، می توانیم بگوییم پرتضادترین منطقه در جهان، خاورمیانه است.

علت این ناهماهنگی و تضاد چیست؟

به لحاظ علمی و نظری، ریشه این تضاد در این است که هنوز در بسیاری از این کشورها فرایندهای کشور- ملت سازی تحقق پیدا نکرده یا ناقص است یا در مراحل ابتدایی خود قرار دارد و مدت ها طول خواهدکشید تا اینکه کشورها به انسجام ملی و حل وفصل موضوع هویت در نهادهای اجتماعی شان برسند. ترکیه در مقایسه با دیگر کشورهای خاورمیانه، به مبانی ملت سازی و کشورسازی از همه نزدیک تر است. هرچند ترکیه هم در حال تکامل و تعمیق کشور- ملت سازی در داخل است. در آسیا و آمریکای لاتین، اکثر کشورها از خود، جامعه و  جهت گیری کشورشان، تعریفی دارند؛ مثلا در کشوری مانند کره جنوبی بالای ٩٠درصد مردم، اکثریت هیأت حاکمه، بخش خصوصی، سندیکاهای کارگری و جامعه روشنفکری، درباره تعریف شان از کره، اقتصاد، روابط خارجی و بنیان های قدرتمندشدن، به اجماع رسیده اند. به لحاظ نظری، به این، قرارداد اجتماعی می گوییم. وقتی در یک کشور قرارداد اجتماعی تحقق پیدا کرد، تضادهای درونی آن کم می شود و به طور طبیعی تضادهایش با محیط خارجی خود را هم به حداقل می رساند. عموم کشورهای آمریکای لاتین این وضعیت را دارند.

درحال حاضر کدام کشور مناسب ترین وضعیت در بحث قرارداد اجتماعی را دارد؟

پیشرفته ترین کشور در آمریکای لاتین از لحاظ قرارداد اجتماعی، شیلی استمکزیک در ٢٠سال گذشته، رشد غیرقابل تصوری در ایجاد یک قرارداد اجتماعی داشته است و همین طور آرژانتین. وقتی قرارداد اجتماعی در داخل یک کشور شکل می گیرد، به همان تناسب تضادهای داخلی بسیار کم می شود و انرژی آن کشور صرف تولید قدرت می شود. هند و چین مدت هاست به این مرحله رسیده اند. ژاپن بیش از یک قرن است که این حالت را به خود گرفته است. اما در خاورمیانه، به ندرت قرارداد اجتماعی داریم. به ندرت دولتی داریم که ظرفیت آن را داشته باشد در چارچوب قرارداد اجتماعی مسائل خود را تعریف کند و منابع ملی را در چارچوب قرارداد اجتماعی به استخدام بگیرد. برای همین است که در خاورمیانه، ما این همه تضاد داریم؛ چراکه برای تحقق این مسئله، فرایندهای طولانی در پیش داریم؛ برای مثال، مصر باوجود اینکه کشور بسیار قدیمی و کهنی است، اما مصری ها درباره مواردی از این دست که از مصر چه تعریفی دارند و چگونه می خواهند ثروت تولید کنند و ماهیت روابط خارجی آنها چیست و جایگاه مفاهیمی کلیدی مانند دولت، دین، زمان، آینده، حقوق مردم یا بخش خصوصی کجاست، به تعریف های مشترک نرسیده اند. انسان هم همین گونه رشد می کند: هر انسانی که تعاریف دقیقی از مسائل داشته باشد، انسان متعادل تری است. برای همین، هرچقدر تعاریف ما، چه فردی و چه اجتماعی، کلی تر باشد، تضاد خواهیم داشتهرچقدر جزئی تر باشد تضاد ما کمتر خواهد بود. شما اگر نصف روز با یک ژاپنی، معاشرت کنید، دقیقا می فهمید او چه رنگی را دوست دارد و تفریح برای او چه معنایی دارد، برای آینده خودش چه چارچوبی ترسیم کرده است و چه تناسبی بین خود، جامعه و کشورش وجود دارد. حتی اگر یک آدم معمولی باشد. چون او به این تعاریف رسیده است، در درون خود به یک صلح درونی رسیده است و در چارچوب آن تعاریف، زندگی می کند. در خاورمیانه به دلایل پیچیده تاریخی، ما انسان های کلی و دارای کشورهایی با تعاریف کلی هستیم. انسان ها و جوامعی که خیلی کلی حرف می زنند، در یک دایره بسته متوقف هستند. برای اینکه جامعه ای رشد کند، عموم مفاهیم باید وارد جزئیات شود. الان ما و عربستان ٣٠ سال است می گوییم باید روابط مان خوب باشد. بعد هم می گوییم صداقت و برادری داشته باشیم، همه مسلمان هستیم، اما بعدش تمام می شود! هیچ وقت نگفتیم مثلا دانشگاه های ما در چه مقطعی، چه رشته هایی، برای چه مدتی و با چه محتوایی می توانند تبادل دانشجو کنند. یا در کدام صنایع، می توانیم با همدیگر همکاری کنیم. ما روابط مان را «ریز» نکرده ایم. همیشه با تعارف و کلیات گذشته است؛ درحالی که اگر روابط آمریکا و ژاپن را مطالعه کنید؛ می فهمید چه جزئیاتی در رابطه شان وجود دارد. به هرحال می توانم این گونه جمع بندی کنم: به اعتقاد من خاورمیانه برای مدت ها بی ثبات خواهد بود. این گفته، دلایل علمی داردبا اتفاقاتی که در آمریکا افتاده، بازیگران محلی و منطقه ای نقش مهم تری از بازیگران بین المللی خواهند داشت. این موضوع در سال های اخیر برای اولین بار است که رخ می دهد. رقابت صفر- یک بین بازیگران اصلی منطقه وجود دارد؛ یعنی ایران، ترکیه، مصر و عربستان که این، تضاد و تنش را تعمیق می بخشد و بیشتر می کند. روابط اقتصاد حداقلی بین این کشورها وجود دارد؛ حدود شش درصد. روابط اقتصادی تا زمانی که مسائل سیاسی و امنیتی بین این کشورها بهبود پیدا نکند، همچنان در حاشیه خواهد بود. این وضعیت را با آسیا و آمریکای لاتین مقایسه کنید که روابط اقتصادی آنها روزبه روز بیشتر به هم گره می خورد و قفل می شود. از آنجا که از نظر اقتصادی درحال قفل شدن به همدیگر هستند، مسائل سیاسی و امنیتی آنها هم، اصلاح و بهبود پیدا می کنددراین بین، کشورهای خارجی هم دنبال منافع خودشان هستند: فروش اسلحه، دسترسی به نفت و گاز یا دسترسی به بازارهای مصرفی. احتمالا حضور مستقیم بازیگران بین المللی در منطقه کم رنگ تر شود و حضورشان غیرمستقیم خواهد بود و تضاد بین بازیگران منطقه ای افزایش پیدا خواهد کرد. اروپا درحال به دست آوردن سهم بیشتری در خاورمیانه است؛ هم اقتصادی و هم نظامی. روسیه همچنان در ورود و دخالت در منطقه، محتاط است و نقش سنتی دوره شوروی را دیگر ندارد، چراکه امکاناتش محدود است. همچنین اولویت های خود را جاهای دیگری، مانند چین تعریف کرده است. چین هم حضور خود را در خاورمیانه، صرفا اقتصادی، بانکی و مالی تعریف می کند.

دوباره به سؤال اولم برمی گردم. کشورهای عربی در قبال توافق احتمالی هسته ای، دنبال چه چیزی هستند، یک تضمین یا چیز بیشتری می خواهند؟

کشورهای عربی معتقدند افزایش قدرت ایران باعث کاهش جایگاه و نفوذ آنها در منطقه می شود. یعنی بازی سیاسی خود را با ایران با «حاصل جمع صفر» می دانند.

با ایران دوره احمدی نژاد راحت تر بودند؟

به نظر من فرقی نمی کند. آنها به ندرت قوه مجریه را در ایران مؤثر می بینند. همان گونه که غرب هم قدرت ایران را با قوه مجریه تعریف نمی کند، چراکه قوه مجریه را حداقل در مسائل منطقه ای، سیاست خارجی، امنیت ملی و هسته ای، نهاد تصمیم گیرنده نمی دانند.

شاید بهتر است بگوییم تفکر احمدی نژادی؛ تفکری که توانست ایران را به هراس برای جهان تبدیل کند.

اگر چنین سیاستی را پیش بگیریم؛ فاصله ما و همسایگان مان بیشتر خواهد شدهمه جای دنیا منطقه گرایی بر جهانی شدن اولویت پیدا کرده است، یعنی هر کشوری سعی می کند بهترین روابط را با همسایگان خودش داشته باشد. کشورهای منطقه آ سه آن، آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین، به تدریج در حال برداشتن ویزا بین خودشان هستند. به این خاطر که می خواهند با ایجاد فضای کسب وکار اقتصادی، شرایط بهتر اجتماعی، سیاسی و امنیتی ایجاد کنند. هنر یک کشور این است که قدرتش افزایش پیدا کند؛ اما دیگران از این افزایش قدرت، هراسی نداشته باشند. بهترین نمونه این رویکرد در دنیای امروز، آلمان است. آلمان بهترین موقعیت را در اتحادیه اروپا دارد. هر کشوری در اتحادیه اروپا که مشکل مالی داشته باشد، وارد صحنه شده و نجاتش می دهد. بسیاری از سیاست های اتحادیه اروپا در چارچوب منافع آلمان حرکت می کند. بدون اینکه آلمانی ها، مسئولان فراوانی در اتحادیه اروپا داشته باشند. این هنر سیاست است. وگرنه اگر قدرت انسان از یک تا ١٠، نیم باشد؛ اما خود را ٢٠ نشان دهد، هنر نیستهنر سیاست بستگی به این دارد که ما چه میزان اعتمادبه نفس و اعتماد ملی و داخلی داشته باشیم. ایران، شایسته این است که روزبه روز قدرتش در همه صحنه ها افزایش پیدا کند. اساسا افزایش قدرت ملی ایران، خیلی به ماهیت نظام سیاسی در ایران ارتباط ندارد. ایران فی الذاته باید قدرتش در همه صحنه ها افزایش پیدا کند. اما اگر این افزایش قدرت باعث شود که ما با همسایگان خود وارد یک جنگ سرد شویم، آنگاه معلوم است که در تاکتیک ها و روش هایمان ایراد وجود دارد. چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، عربستان یک کشور مهم منطقه است؛ به لحاظ سیاسی، نظامی، نفتی و اقتصادی. ما باید نهایت تلاش مان را بکنیم که با عربستان همکاری داشته باشیم و آنها از اینکه قدرت ما افزایش یابد، هراسی نداشته باشند. آنها احساس می کنند ما حاضر نیستیم شریک شان شویم.عربستان در محافل بین المللی خیلی می گوید بیاییم در مسائل منطقه ای با همدیگر شریک شویم. شما سیاست خارجی تان را چندجانبه گرایی کنید. حتی عربستان بارها این را گفته که حضور ایران در عراق، ضرورتی ژئوپلیتیک است اما اگر قرار باشد این حضور به ضرر دیگران باشد، خوب نیست. این حضور باید با همکاری دیگران باشد. بالاخره عراق و عربستان با همدیگر همسایه و عرب هستند و تاریخ مشترک هم دارند. حتی آنها تا آنجا پیش می روند که می گویند حضور ایران در سوریه و لبنان هم یک ضرورت ژئوپلیتیک است. اما اگر قرار باشد این یک بازی صفر- یک باشد و ایران با قدرت های منطقه ای همکاری نکند، آنها هم می روند و با بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای شریک می شوند و قدرت نظامی خودشان را روزبه روز افزایش می دهند. امارات و عربستان در سال ٢٠١٤، ٩٦ میلیارد دلار اسلحه خریدند. ما باید در ایران یک تصمیم جدی بگیریم؛ باید دریابیم تا چه میزان می توانیم برای خودمان و برای اینکه قدرت مان را روزبه روز افزایش دهیم و حضور منطقی منطقه ای داشته باشیم، با دیگران همکاری کنیم؟

شما معتقدید پیامی که تا اینجا به منطقه صادر شده، پیام صفر- یک است؟

ما با دولت های منطقه ، همکاری های جدی و پایداری نداشته ایم. البته از دیدگاه توسعه گرایان، من این را به فرهنگ ایرانی مرتبط می دانم. امیدوارم اشتباه کنم، ولی مطالعه و تحقیق و مشاهده، این را به من می گوید. حتی به لحاظ تاریخی، من از فرهنگ عمومی و رایج ایرانی این را می فهمم که ایرانی ها در سهیم شدن با همدیگر مشکل دارند. به نظر می رسد که لابه لای رفتارهای فرهنگی ما چنین ناخودآگاهی وجود دارد که اگر من با کسی همکاری کنم، از ابهت، شوکت، جایگاه و امنیتم کم می شود. بنابراین حس همکاری در ایرانی ها بسیار کم است. این را می توان در ساختمان ها، برج ها و  بین نخبگان فکری مشاهده کرد. شما چند هزار کتاب در غرب می بینید که دو یا چند نفر با هم نوشته اند؟ اساسا آنها معتقدند کار فکری، یک کار جمعی است. اکثر تکست بوک ها یا کتاب های درسی در همه رشته ها- اعم از مهندسی، پزشکی، هنر و علوم انسانی- توسط چندین نفر نوشته شده است؛ اما ما این تفاهم را برای کار جمعی نداریم. اساسا توسعه یعنی سیستم و سیستم هم یعنی همکاری. این را در رانندگی و فعالیت های اجتماعی هم می بینید. یک دلیل که ما در ایران نمی توانیم حزب پایدار تشکیل دهیم؛ همین مسئله همکاری است. در تاریخ ایران می بینید که احزاب، شکل می گیرند و بعد، زود منشعب می شوند. دلیلش این است که مسائل را به صورت صفر و یک می بینند. ما به دیگران می گوییم یا شما حرف ما را قبول کنید یا اینکه بروید کنار؛ ما کار خودمان را می کنیم. در فرهنگ عمومی هم همین رفتار را می کنیم. فکر می کنم نداشتن حس همکاری و اینکه ما خود را معمولا خیلی بزرگ تر از آنچه هستیم، می بینیم؛ اجازه نمی دهد در سطح منطقه نیز همکاری کنیم. چهار سال پیش، وقتی ترکیه، سیاست های متفاوت با ما نسبت به سوریه اتخاذ کرد، بعضی از رسانه های ما الفاظ بسیار ناپسندی درباره سیاست خارجی ترکیه به کار بردند- آن هم ترکیه ای که خیلی با آن ارتباط داریم و آمارها نشان می دهد سال گذشته شش میلیون ایرانی به ترکیه رفته اند- به این دلیل که ما معتقدیم ترکیه هم باید مثل ما مسائل را ببیند. اگر نمی بیند حتما وابسته است، اشتباه می کند و خیلی القاب  دیگراین، تا حدودی ریشه فرهنگی دارد و به نحوه فکرکردن ما ایرانی ها ربط داردبه نظر می رسد در فرهنگ عمومی ما، متفاوت بودن در افکار و باورها، امری نامعقول تلقی می شود. من درباره سیاست صحبت نمی کنم؛ بلکه مسائل اجتماعی و حتی در حیطه مسائل علمی و دانشگاهی ارجاع می دهم. به نظر می آید ما در صحنه عمومی با فضایی روبه رو می شویم که یکسان فکر کنیم و تلقیات ما از مسائل مشترک باشد. متفاوت بودن در فرهنگ عمومی ما خیلی پسندیده نیست. در بعضی کشورها، متفاوت بودن نوعی حق فردی است. ما با کشورهایی که مواضع متفاوت دارند بسیار سخت کار می کنیم. عرف جهانی این است که باید آن قدر صحبت کرد تا به تفاهم و اجماع رسید.

اما شما می گویید سیاست خارجی در ایران، عرصه دولت ها نیست که تغییر دولت در آن تأثیر داشته باشد. پس می توان نتیجه گرفت که روی یک خط حرکت می کند؟

سیاست خارجی جمهوری اسلامی، از اول انقلاب تا به امروز، که ما پنج دولت را پشت سر گذاشته ایم، از ثبات بسیار بالایی برخوردار بوده است.

بسیار خب. می خواهم این را در کنارِ بندی از صحبت های شما در جلسه یک ماه پیش مرکز تحقیقات نهاد ریاست جمهوری بگذارم که می گفتید کشورها برای توسعه به یک مدل دست پیدا کرده اند مبنی بر اینکه حاکمیت برای توسعه تصمیم می گیرد و بعد، مردم خودشان را همراه می کنند.

حاکمیت ها مردم را همراه خودشان می کنند. تجربه و فکت ها این را به ما می گویند.

اگر این دو نکته را در کنار هم بگذاریم، با توجه به فردگرایی منفی که در فرهنگ ایرانی وجود دارد، اصلا نمی توانیم این تجربه را در ایران عملی کنیم، آن هم با توجه به اینکه سیاست خارجی در ایران مدل پایداری دارد و با تغییر دولت ها تغییر نمی کند. آیا می توانیم این مدل توسعه ای را داشته باشیم که حاکمیت و کشورها بتوانند مردم شان را در یک تفکر توسعه ای با خود همراه کنند؟ چرا در این سال ها این کار را نکردیم؟ یا انجام دادیم و شکست خوردیم؟  

انسان یا سیستم ها، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی و ملی، وقتی از کارهایشان جواب می گیرند که تمرکز داشته باشند؛ برای مثال اگر فردی بگوید من در ١٥ جا مشاورم، و در حال گرفتن سه فوق لیسانس هستم و در شش شرکت هم کار می کنم، چه اتفاقی برای مغز او می افتد؛ مغزی که توجهش در ٣٠ جا پخش شده است. یکی از کارهای مهمی که انسان باید انجام دهد، خواندن بیوگرافی است. از پیکاسو بگیرید، تا انیشتین، کِنِدی، فارابی، سهروردی، مطهری، چرچیل و چارلز دیکنز، همه در زندگی تمرکز داشته اند. در ایران، توجه در حکمرانی خیلی پخش است. می خواهم از این اصل علمی برای بیان مطلبی استفاده کنم. ما انرژی قابل توجهی برای افزایش نفوذ ایران در خاورمیانه گذاشته ایم. این حق ماست؛ اما این موضوع زمانی می تواند تداوم پیدا کند که انرژی حداقل مساوی را هم در داخل صرف کنیم. در جلسه مرکز تحقیقات عرض کردم، ما نمی توانیم بگوییم می خواهیم نفوذمان در منطقه پایدار باشد، اما ١٩ هزارنفر در سال در جاده های ما کشته شوند. نرخ تورم ٣٠درصدی داشته باشیم و بخواهیم ژئوپلیتیک منطقه را تعیین کنیم؛ اینها با هم تناسب ندارند. الان به آلمان ها فشار می آورند که بودجه سیاست خارجی را پنج درصد زیاد کنید. می گویند علاقه ای نداریم؛ اولویت ما اقتصاد آلمان است. از سال ٢٠٠٨ به بعد که بحران مالی در دنیا بود، آلمان ها نه تنها مشکلی نداشتند، بلکه آنقدر پس انداز داشتند که بتوانند مشکلات یونان، پرتغال و اسپانیا را هم حل کنند، ضمن اینکه نرخ تورم شان را هم زیر دو درصد حفظ کردند، بالای ٢٠٠میلیارد یورو هم پس انداز دارند. تناسب بین قدرت داخلی و قدرت خارجی خیلی تعیین کننده است.

پیرو سؤال پیشین، شما معتقدید این نگاه حاکمیتی مستمر بوده و افت وخیز نداشته است؟

ما ایرانی ها دوست داریم از زندگی خیلی بهره برداری کنیم؛ مثلا در هند، زندگی نصف جمعیت در جغرافیایی زیر یک کیلومتر است. هیچ چیز هم از دنیا نمی خواهند. اصلا نه با دولت و حاکمیت در هند کار دارند و نه برعکس؛ اما ما این طور نیستیم. ما همه چیز را بزرگ می خواهیم. مثلا در ٢١سالگی، عقل می گوید برو کتاب بخوان. لزومی ندارد کار سیاسی کنید. آدم در ٢١سالگی هنوز در اوایل رشد است. حداقل تا ٣٠، ٣٥ سالگی باید کتاب بخوانید تا اینکه به یک نظام فکری برسید و بعد شروع کنید به استنباط کردن. در پاسخ به سؤال شما بگویم که این باز هم ریشه های فرهنگی دارد. ما دوست داریم در بولیوی و آفریقا نفوذ داشته باشیم، خاورمیانه هم که اولویت اول ماست. دوست داریم در کشاورزی اول باشیم؛ درحالی که تولید یک کیلو گندم در دنیا یک دلار تمام می شود و در ایران پنج دلار. متخصصان کشاورزی می گویند تولید گندم در ایران به صرفه نیست. بهتر است ما در جای دیگری تولید ثروت کنیم و ارزش افزوده به دست بیاوریم و گندم بخریم، همان گونه که کره جنوبی این کار را می کند. کره در آفریقا زمین اجاره کرده و غله می کارد. تمام نیازهای کشاورزی اش را از آنجا رفع می کند و بقیه اش را هم در دنیا می فروشد. ما می خواهیم در هر مورد قابل تصوری اول باشیم. نمی توانیم. آمریکا هم نمی تواند. کشورهای مختلف فکر می کنند که در کجاها می توانیم رشد کنیم؟ الان کره تولید ناخالص یک تریلیون دلاری دارد، در چهار، پنج صنعت توانسته رتبه اول را به دست بیاورد. یعنی اینکه باید تمرکز وجود داشته باشد؛ تمرکز در اینکه ما در چه کارهایی می توانیم پیشرفت کنیم، ثروت تولید کنیم و و بعد حرکت کنیم و به جایی برویم. ما این کار را نکرده ایم. کدام ایرانی علاقه مند نیست که ایران یک الگوی مدیریتی و حکمرانی ارائه دهد که حداقل در دنیای اسلام نمونه نداشته باشد؟ کدام ایرانی علاقه مند نیست که در آسیای مرکزی، قفقاز، دنیای عرب، پاکستان، افغانستان، ترکیه و کشورهای مسلمان غیرعربی، بگوییم ما به واسطه استقلال سیاسی ای که داشته ایم و دقتی که در حوزه علم و صنعت و فلان داشته ایم، توانسته ایم چندین دهه روی این مدل کار کنیم و آن را به اینجا برسانیم و همه بیایند از آن استفاده کنند. اما استخراج این مدل خیلی فکر و زحمت می خواهد. انسان اگر بخواهد رشد کند باید مثل یک سیستم عمل کندما دو واژه داریم: ذهن سیستمی و ذهن سیستماتیک. ذهن سیستماتیک یعنی ذهن منظم. اما ذهن سیستمی خیلی عمیق تر است. یعنی بخش های مختلف را یک جا ببیند. ما دقیقه ٩٠، ذهن سیستمی پیدا می کنیم، اما از قبل ذهن سیستمی نداریم به خاطر اینکه آموزش ندیده ایم. بخش احساس و غرایز ما خیلی قوی تر از بخش فکری عمل می کند. یک نمونه جاری عرض می کنم؛ وقتی که در لوزان تفاهم شد، همه خوشحال شدند و جشن گرفتند، اما دوام آن یک هفته بود. بعد افراد شروع کردند به فکرکردن. به هرحال، توسعه سیستم و دقت می خواهد، و این برای خودش اصولی دارد. یک سری نکات پشت سر آن می آید: زمان مقدس می شود، پرکاری، تمرکز، برنامه داشتن، پایبندبودن، بازی درنیاوردن و خیلی موارد دیگر. عین سلامتی است. من می گویم که سلامتی می خواهم. پشت سرش چیست؟ اگر من هرروز چهار بسته سیگار کشیدم و بهداشت و تغذیه را رعایت نکردم، این را نقض می کنم. سلامتی اصولی دارد. ما قائل به اصول نیستیم.

با این ویژگی هایی که درباره جامعه و فرهنگ مان گفتید، نمونه مشابهی در دنیا هست که مثل ما باشد؟ شما در مثال هایتان، اغلب از تجارب هند و چین می گویید. آیا آنها به ما شباهت دارند؟

فرهنگ سیاسی ما ایرانی ها به روسیه خیلی نزدیک است. آنها خودشان را خیلی بزرگ می دانند. حس همکاری شان با دنیا کم است. شما چین و روسیه را با هم مقایسه کنید. چین می گوید من با دنیا همکاری می کنم، یاد می گیرم و خودم را حفظ می کنم. الان چین با آمریکا نیم تریلیون دلار تجارت دارد. اما روس ها می گویند ملاک، اقتصاد نیست. ملاک، توانایی های دیگر است. ما ملت بزرگی هستیم. مساحت، منابع طبیعی و تاریخی طولانی داریم. خیلی به ما نزدیک هستندچینی ها هم خیلی مثل ما بودند و زمانی خودشان را مرکز ثقل جهان می دانستند. اما الان این گونه نیستند. وقتی با دنیا کار کردند، متوجه شدند خیلی جاها ضعف دارند. الان در حال یادگیری در مدیریت، برنامه ریزی، بانکداری و صنعت از دنیا هستند. الان بسیاری از شرکت های دولتی چینی، مدیران شان را برای گذراندن دوره های عالی به انگلیس و آمریکا می فرستندهندی ها هم خیلی این حالت را داشتند. اما اتفاق خیلی جالبی که در هند افتاد، این بود که هند تا دهه ٧٠ میلادی خیلی تحت تأثیر نظامیان و امنیتی ها بود و اینها، شوروی را الگوی خود می دانستند. از اواخر دهه ٧٠، هندی ها تعامل شان با نظامی های آلمان را آغاز کردند.

نقطه شروع این اتفاق چه بود؟  

فهم جهان برایشان خیلی مهم بود. دیدند در دنیا اتفاقات بسیاری می افتدگفتند ما چگونه می توانیم قدرت مان را افزایش دهیم و بهتر کنیم؟ چون برای خودشان جایگاه بزرگی قائل بودند. مساحت، تاریخ، جمعیت و قدرت هسته ای دارند، بنابراین با آلمان، فرانسه و انگلیس به لحاظ نظامی شروع به همکاری کردند. همکاری هایشان به تدریج ذهن شان را عوض کرد و اثرات مثبتش را روی غیرنظامیان درون حاکمیت گذاشت.

این نقطه شروع حاکمیتی محسوب می شود یا مردمی؟

این نقطه حاکمیتی است. در نیمه دوم قرن بیستم به غیر از غرب اروپا و شمال آمریکا (که توسعه آنها به قرن ١٧ و ١٨ برمی گردد)، هر کشوری که پیشرفت کرده است، حاکمیت تصمیم گرفته که تغییر ایجاد کند و این را به قرارداد اجتماعی تبدیل کرده است. شما ٢٠ سال پیش ترکیه را با امروز مقایسه کنید. چه کسی باعث شد که ترکیه به شرایط امروز برسد؟ اولین فرد، تورگوت اوزال بود. با یک نگاه اقتصادی به ترکیه و سیاست خارجی ترکیه، آمد و این ادامه پیدا کردحتی وقتی اجویت که چپ است، در ترکیه به قدرت رسید، همان کار اوزال را ادامه داد. بعد ییلماز و بعد خانم چیللر آمد. آقای اردوغان هم که آمد از همه آنها جدی تر و عمیق تر تغییرات از نقطه حاکمیت را شروع کرد. اینها برایشان قدرت مالی ملی مهم بود. بعد آرژانتین، برزیل، شیلی، مکزیک و امارات، مثلا دوبی مدیون یک نفر بیشتر نیست؛ طرز تفکر یک نفر به نام شیخ محمد. شیخ محمد تصمیم گرفت دوبی را به یک مرکز تجاری ، مالی و توریستی تبدیل کند. سؤال و مشورت کرد، شرکت ها و متخصصان را آورد و آرام آرام این کار را انجام داد.

ما هم از دوره امیرکبیر و دو سال قبل از ژاپن، این حرکت را شروع کردیم. این در مقاطعی هم تکرار شده. چرا جواب نداده است؟

به خاطر اینکه هیچ کدام نتوانستند این حرکت را به قرارداد اجتماعی تبدیل کنند. درحالی که مثلا حزب کمونیست در چین چقدر وقت گذاشته؛ از بیلبورد گرفته تا برنامه های تلویزیونی و فیلم که مردم را اقناع کند این کاری را که انجام می دهند، به نفع مردم است. مردم هم وقتی دیدند این مثبت است، به طرفش رفتند. در ایران، مثلا پهلوی ها، در ذهن خودشان ایده هایی داشتند اما تبدیل به قرارداد اجتماعی نشد. آنها فرض کردند مردم حتما حمایت خواهند کرددرحالی که ما در همه کشورهای آمریکای لاتین، ترکیه و آسیا می بینیم حاکمیت کار فرهنگی کرده. به این اکتفا نکردند که کاری که می کنند ، درست است.

یعنی گام های تعریف شده ای وجود دارد که باید یکی یکی برداشته شود و ما برنداشته ایم؟

اقناع عمومی لازم است. شما در دوره قاجار و پهلوی می بینید که پیشرفت اقتصادی، از طرف گروهی در ایران، تفسیر به بی دینی می شود. چه کسانی بوده اند که بیایند بحث کنند که اگر انسان بهتر زندگی کند، می تواند دیانتش را هم حفظ کند. ارتباطات بین المللی به معنای از دست دادن هویت ملی نیستروی این مباحث کار نشد و رویارویی فرهنگی و اجتماعی ایجاد کرد. ما در توجیه افکار و سیاست هایمان، خیلی کم قدم برمی داریم. یک نمونه موفق، بستن کمربند در رانندگی است. نمی دانم چه سالی بود که در اتوبان ها نیروی انتظامی بین ماشین ها می ایستاد و به مردم تذکر و آموزش می داد. به تدریج همه فهمیدند این کار شایسته ای است و باید کمربند ایمنی را بست. در کلاس اول دبستان در آمریکا، بچه ها را به زندان می برند، با او حرف می زنند، می گویند می دانی تو کجا هستی؟ اگر انسان کار خلاف کند، اینجا می آید. دوست داری سه سال اینجا بمانی؟ بچه به درودیوار نگاه می کند و هیچ وقت از یادش نمی رود. به جاهای مختلف می برند. البته سقف تربیت انسان، به لحاظ فرهنگی و اجتماعی و این نکاتی که تا حالا بحث کردیم، تا ١٢ سالگی است

حال با توجه به تأخیری که وجود دارد، نقطه عزیمت باید از کجا باشد؟

اولین مسئله، تشخیص در حاکمیت است.

استنباط شخصی من این است که اگر بخواهیم سیاست ایران را در منطقه تحلیل کنیم، سیاست ایران در منطقه مشارکتی نیست، رفاقتی است. چون برای مشارکت لازم است که همه را قانع و اقناع کنید و دست دوستی را با هیچ جا قطع نکنید. اما در سیاست رفاقتی می توانید هم مرام پیدا کنید. در آنجا ایدئولوژی ها هستند که می توانند سبب ساز حرکت های شما باشند. این نظر چقدر می تواند درست باشد؟ و عوارض و منافع این رفاقتی بودن چیست؟

به نظر من یک تعریف جامع و رایج بین المللی از قدرت است که ٩٥ درصد از کشورها این را پذیرفته اند. تعریف ما از قدرت با تعریف رایج بین المللی از قدرت خیلی فرق می کند. این تعریف چیست؟ اولا، به اقتصاد در حد ضرورت نگاه می شود. اقتصاد موضوعی است برای معاش انسان و به دست آوردن آنچه که لازم دارد. اما اقتصاد در کشور ما به معنای مزیت نسبی، تولید ثروت ملی، داشتن یک سهم بازار بین المللی و اینها نیست. اگر هم سمند را به ونزوئلا می بریم، بیشتر فکرمان سیاسی است تا اقتصادی. پایه اکثریت فعالیت های بین المللی ما غیراقتصادی است. الان نقش اقتصادی ترکیه در عراق به مراتب از ما قوی تر است. به خاطر اینکه آنها سیستم دارند و با دنیا در ارتباط هستند. آخرین و بهترین فناوری ها را به عراق می برند و عراق هم می بیند کارکردن با این کشور برایش خیلی سودمند است. حالا در این چارچوب و در تحلیل واژه رفاقتی که در پرسش شما بود، می توانم بگویم ما برای دفاع از کشورمان دنبال حوزه نفوذ هستیم. یعنی در کنار هدف اعتقادی- ایدئولوژیک، یک هدف سیاسی- امنیتی هم داریم. در کشور ما این تفکر وجود دارد که ما در جنگ سرد با غرب هستیم، باید مدارهای نفوذ خودمان را گسترش دهیم تا اینکه بتوانیم یک فضای باز و متقابل به دست آوریم. ممکن است حضور ما در یمن هم فرهنگی باشد، هم ایدئولوژیک و هم کمک به شیعیان باشد. اما ضمنا یک کمک سیاسی هم به ما می کند که فرصت های بازی کردن بیشتری در منطقه داشته باشیم.

 استنباط من از کتاب آخرتان «اقتدارگرایی در عهد قاجار» این است که شما یک آدم عمل گرا هستید تا یک ایده آلیست. درواقع، بیشتر فکر می کنید که با عمل می شود کاری را توسعه داد و پیشرفت کرد، تا با ایده ها و نظریه ها. اگر این برداشت درست باشد، نوع رفتار حکومت ما در منطقه، نوعی رفتار پراگماتیستی است. اینجا شما چطور می توانید تلاقی این رفتار حکومت را که به عمل گرایی شما نزدیک است، توجیه کنید؟

شما یک اتومبیل می خواهید بسازید؛ اول نرم افزار کامپیوتری آن را طراحی می کنید. همه فاصله ها آنجا تنظیم می شود. می خواهید یک ساختمان بسازید، همه طبقات، فاصله ها و اندازه ها روی کاغذ می آید. هیچ کار عملی ای بدون نظریه نیست. اتفاقا من آموزشی که در دانشگاه دیده ام، آموزش نظری است. ولی شاید تفاوت من با بعضی از همکاران خودم این است که در نظریه متوقف نمی شومفکر می کنم که خیلی ها در نظریه متوقف هستند. مثلا ما می گوییم عدالت چیست؟ من یک تعریفی از عدالت می کنم. پنج نفر دیگر هم تعریف می کنند. تفاوت من با بعضی از دوستان شاید این باشد که من می گویم حالا که ما تعریف کردیم، بیاییم بگوییم که چگونه قابل اجرا است؟ در کلیات ماندن، صرفا نظری و انتزاعی شدن می شود. چنین گرایشی بین ما ایرانی ها وجود دارد. یعنی در تاریخ مدرن ایران از اوایل دوران ناصرالدین شاه به این سو، نظریه پردازی را دوست داریم؛ ولی کمتر به این توجه می کنیم که چگونه اینها را عملیاتی کنیم. در مورد قسمت دوم سؤال شما، فکر می کنم به این برمی گردد که حتی اگر ما در منطقه عمل گرا هستیم، تئوری ما در حد بقا عمل می کند. ما در کشور به یک تئوری نیاز داریم که اصلا به بقا فکر نکند و آن را مفروض بگیرد. ما باید کاری کنیم که تا ١٠ سال آینده تولید ناخالص داخلی ایران به ١,٥ تریلیون دلار برسد و ما شایسته این هستیم. این خودبه خود به ما بقا و امنیت می دهدتعاریفی که در کشور ما از امنیت وجود دارد کمی قدیمی است. من معتقدم ایران به خاطر جایگاه، جغرافیا، مساحت و ژئوپلیتیکی که دارد، حتما باید به قدرت نظامی خودش توجه کند. بخش مهمی از کشور ما کویر است. اگر بحران آب را حل نکنیم، کویرمان بیشتر هم خواهد شد. بنابراین امنیت ملی ما خیلی مهم استاین در بحث، یک پایه است. اما باید کاری کنیم که قدرتمان روزبه روز افزایش پیدا کند. یعنی باید ثروت ما زیاد شود. بعضی ها می گویند باید بیشتر نفت صادر کنیم. ما باید کاری کنیم که تولید کنیم. خدمات و کالا تولید کنیمچگونه می توانیم این کار را کنیم؟ باید با دنیا همکاری کنیم. ما نمی توانیم با یک دستمان به دنیا بگوییم ما شما را قبول نداریم، با یک دستمان بگوییم لطفا آخرین فناوری هایی که دارید بدهید به ما! من از یکی از دوستان که در حوزه آی تی کار می کند، شنیدم در ایران ١٠ میلیون آیفون وجود دارد؛ آن هم در کشوری که تحریم است و این همه مشکلات اقتصادی دارد؛ یعنی جامعه به دنیا تمایل دارد و بهترین ها را هم می خواهد. به هرحال، من فکر می کنم استراتژی منطقه ای ما بر بنیان های تولید ثروت بنا نشده است.

در این بین اولویت سیاست خارجی چه باید باشد؟

من فکر می کنم اولین کاری که باید بکنیم مبارزه با ایران هراسی است، این باید کانون سیاست خارجی کشور ما باشد. متأسفانه دستگاه سیاست خارجی ما یک نهاد فکری نبوده است. یک نهاد اجرائی و نهاد ارتباط اداری با جهان است. آیا در چند دهه، یک سخنرانی از دستگاه سیاست خارجی خوانده اید که در آن استراتژی افزایش قدرت و ثروت ملی ایران با عنایت به تحولات جهانی و با توجه به عناصر اقتصادی، نظامی، سیاسی و فناوری منطقه ای و ملی ارائه شود؟ بعضی پارلمان ها و دولت های غربی و هم اکنون آسیایی، برای آنکه در موضوعی به سیاست گذاری برسند، علاوه بر نهادهای داخلی از ده ها مؤسسه فکری و تحقیقاتی بین المللی مشورت می گیرند. وقتی سخنان را تحلیل محتوا می کنم، بسیار روشن است شناخت دقیقی از اقتصاد جهانی، نقش فناوری در سیاست جهانی و تحولات عمیق در جزیره العرب وجود ندارد. نکات کلیشه ای ٢٠ سال پیش تکرار می شودادبیات و قرائت های نوین اقتصادی، سیاسی و اقتصاد سیاسی بسیاراندک استشناخت از این تحولات باید حتی روزانه بهنگام شود.

اکنون، در مذاکره هسته ای، ایران و آمریکا از نزدیک با یکدیگر درگیر هستند. آیا در این دو سال سیاست آمریکا نسبت به ایران تغییر کرده است یا نه؟  

ما باید هم ریز باشیم و هم دقیق. با تحلیل محتوا از مواضع و سخنرانی ها در آمریکا می توانیم به این نکات پی ببریم: اول اینکه تعریف آمریکا از جمهوری اسلامی ایران، یک کشور مخالف است. جمهوری خواه، دموکرات، سناتور، کاخ سفید، پنتاگون و ...، حاکمیت ایران را مخالف آمریکا می دانند. دوم اینکه آنها ایده تغییر رژیم را کنار گذاشته اند. در مقطعی به این نتیجه رسیدند که اصلا تغییر حکومت در ایران امکان پذیر نیست. راه بعد این است که آمریکا می گوید می خواهد سیاست های سیستم را تغییر دهم، اما به ساختارش کاری ندارد. برای پاسخ به اینکه در کدام مسیر می توان این کار را انجام داد، برنامه شان را خُرد و اقتصادی و تحریم ها را طراحی کردند. در سیاست رایج جهان می گویند هیچ وقت دشمنتان را کاملا نابود نکنید. ٢٠ درصد امکان ادامه حیات بگذارید، چون شما نیاز دارید که با او تعامل کنید. آنها می گویند که جمهوری اسلامی ایران بماند. ما نه با قانون اساسی اش کار داریم، نه با حاکمیت آن و نه با این هدفش کار داریم که برای خود دنبال یک مدل اسلامی است. ما آنجاهایی تزاحم داریم که به منافعمان برمی گردد. اولین موضوع، هسته ای و دومی قدرت دفاعی ایران است. این دو موضوع اگر با منافع ما تزاحم پیدا کند، ما سراغش می آییم. استراتژی آنها «تطویل» است. تا به حال در زندگی تان با موضوعی روبه رو بوده اید که نخواسته باشید حلش کنید؛ یعنی حل نکردنش به نفع شماست؟ آمریکا معتقد است که باید اختلافاتم را با ایران نگه دارم. بهترین اختلاف همین موضوع هسته ای است. آمریکا می گوید این سیستم، غیرقابل پیش بینی استاگر این سیستم قدرتمند شود، به سیاست های سابقش برمی گردد. چگونه قدرتمند می شود؟ وقتی به پول دسترسی داشته باشد. بنابراین محدودکردن صنعت نفت ایران، بازنکردن تمام سیستم بانکی ایران، اجازه معامله ندادن به همه دنیا برای خرید نفت ایران، کانون است. ضمن اینکه آنها می گویند ما ماهی ٧٠٠ میلیون دلار به شما می دهیم تا بقا داشته باشید. چون نمی خواهند ایران به هم بریزد. آمریکا به هیچ وجه به دنبال تجزیه ایران نیست. ممکن است کشورهای دیگر باشند، ولی این موضوع به ضرر آمریکاست. یکی، به خاطر روس ها و چینی ها که نزدیک ایران هستند. بعد هم، به خاطر بنیادگرایی و سلفی گری و دیگر به خاطر حفظ توازن منطقه ای میان کشورهای تأثیرگذار. می گوید ایران همین که هست، باید بماند. همه این استراتژی ها روی یک ستون استوار است: «ایران ضعیف». روش این کار تطویل است. آنها پیش خودشان می گویند که برای مثال ایران در یک دهه آینده، دچار یک سری تحولات خواهد شد. ممکن است مدیرانش تغییر کنند، ما کاری کنیم که ایران در دایره و مدار بماند که ما دائما بتوانیم مذاکره کنیم. همین کار را اسرائیل با فلسطینی ها می کندالان از «اسلو» ٢٤ سال می گذرد؛ هنوز هم مذاکره می کنند. هیچ عجله ای هم ندارند. یک قرن دیگر هم مذاکره می کنند. در نظر بگیرید که این استراتژی آمریکا، دو همراه منطقه ای یعنی اسرائیل و عربستان هم دارد. شاید بتوانیم بگوییم که یکی از مهم ترین تحولات سیاسی خاورمیانه در دوران پس از انقلاب اسلامی، همراهی و همکاری عربستان و اسرائیل با یکدیگر در شکل گیری ساختارهای جدید در این منطقه است. شاید این موضوع، مهم ترین چالش سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران باشد.

اکنون ما با شش کشور در حال مذاکره هستیم، تأثیرگذاری هر کدام از آنها در این مذاکرات چقدر است؟

اگر بخواهیم جایگاه و توانایی ١+٥ را در مذاکرات کمی کنیم، من می گویم چین: صفر، سه کشور اروپایی: صفر، آمریکا: ٨٥، روسیه: ١٥. ٩٥ درصد از عدد آمریکا هم، مربوط به قدرت و تشکیلات یهود در آمریکا است. اوباما می گوید ما کلی کار کردیم تا دنیا را همراه کردیم. اسرائیلی ها و یهودیان نقش مهمی در این اجماع جهانی داشتند و انرژی گذاشتند؛ مثلا لوایحی که ٤٠٠ به ٢٥، ٩٨ به ١، تصویب می شود، معنی دارد. کدام انرژی اینها را دور هم جمع می کند؟

همان یک رأی مخالف هم متعلق به تام کاتن جمهوری خواه است که دنبال طرحی تندتر بوده.

بله، می گوید باید این را تشدید کنیم. این است که مهم ترین کانون سیاست خارجی ما باید ازبین بردن ایران هراسی باشد. باید چه کار کنیم؟ اول اینکه باید به دنبال قدرت معقول خودمان باشیم. اگر بخواهیم دنبال کار اقتصادی باشیم، شرکای بیشتری پیدا می کنیم، تا اینکه بخواهیم کار امنیتی کنیمطبیعی هم است. چون در کار امنیتی صفر- یک شدن خیلی راحت تر است تا کار اقتصادی. مثلا چینی ها با خیلی ها، هم مشکلات مرزی و هم مشکلات ارضی دارندگفته اند که نمی توانیم این مسائل را حل کنیم. هر دو طرف برای اثبات موضوع اسناد دارند.

اگر در لاهه هم طرح دعوی کنند، ٢٠ سال طول می کشد. گفته اند آن منطقه مورداختلاف است و حل وفصل موضوع را به تعویق می اندازیم. اما در همان منطقه پیشنهاد کار اقتصادی مطرح و درآمد کسب می کنند. به این می گویند عقلانیت سیاسی و اقتصادی. ایران هراسی برای خیلی ها پول و درآمد دارد. الان کسی دنبال این نیست که برود سرزمین دیگری را بگیرد. سرزمین دیگری را گرفتن معنایش این است که بازارهایش را بگیرید؛ نه خاکش را. این است که در اصطلاح دقیق علوم انسانی، «پارادایم» ذهنی ما یک پارادایم قدیمی و سنتی است. پارادایم حکمرانی ما باید روی قدرت نرم متمرکز شود.
اگر ما می خواهیم ایران هراسی را از بین ببریم، باید منطق تعاملمان را در منطقه تغییر دهیم. بعد، اگر می خواهیم ایران قدرتمند شود، باید به قدرت آی تی و اقتصادی روی بیاوریم. قدرت آی تی و اقتصادی هم اگر فقط درون کشور باشد، فایده ای ندارد؛ چون در آن باید تعامل جهانی وجود داشته باشد. الان چند ده هزار هندی در «سیلیکون ولی» و «سیاتل» آمریکا و صنعت آی تی آمریکا مستقر شده اند. بهترین ها را از هند می آورند. این برای خود هند هم بسیارمفید است. توانایی هسته ای هندوستان بر اساس تکنولوژی لیزر استآمریکایی ها این فناوری را فقط به دو کشور در دنیا داده اند؛ یکی کانادا و دیگری هند. این هنر یک حاکمیت است. هم آخرین تکنولوژی هسته ای را از یکی می گیرد و هم هویت و حاکمیت و استقلال سیاسی خود را حفظ می کند، ضمنا روزبه روز هم قدرت ملی اش افزایش پیدا می کند. شناخت ما از جهان شناختی دقیق و کمّی نیست. آینده ایران در گرو قدرتمندشدن اقتصادی و تولید ثروت ملی است. اگر امکانات نباشد، کشور ضعیف می شود و متأسفانه بسیاری از کشورها در خاورمیانه علاقه مند به قدرتمندشدن ایران نیستند. در این آشفته بازار سیاست، ما باید داخل را قوی تر کنیم، شاخص های اقتصادی را بهبود بخشیم، نرخ اشتغال را بالا ببریم، محیط زیست را در میان اولویت ها قرار دهیم تا آنکه شاخص های اجتماعی و فرهنگی بهتر شوند. بهبود وضع اقتصادی و هارمونی اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی به ارتقای پذیرش سیاست و مشروعیت منجر می شود. اصل داخل است و قدرتمندشدن داخل؛ هم امنیت می آورد و هم احترام بین المللی و هم رضایت مندی و امید شهروندان ایرانی.


منبع: روزنامه شرق

نظر پنتاگون:عراق به ۳ ایالت تجزیه می شود

مقام های پنتاگون بر این باور هستند که عراق در نهایت به سه ایالت تقسیم می شود.

به گزارش ایلنا به نقل از اسپوتنیک، مقام های پنتاگون اعلام کردند که به رغم تلاش ها و اقدام های انجام شده به نظر می رسد عراق در نهایت به سه ایالت تقسیم شود.

برخی مقام های آمریکایی نیز اخیرا تاکید کردند اقدام های ائتلاف ضد داعش در عراق و سوریه نتایج مطلوبی به همراه نداشته است.

«آدام اسمیت» نماینده و عضو کمیته نیروهای مسلح آمریکا در جلسه استماع چهارشنبه گذشته گفت:«عراق متزلزل شده است. دیگر کشوری به نام عراق وجود ندارد.»

وی افزود:«می توانیم ۲۰۰ هزار نیروی نظامی آمریکایی را در وسط درگیری ها پیاده کنیم اما، این اقدام کمکی به حل بحران نمی کند و باید بدانیم که دیگر نمی توانیم بیشتر از این میزان خود را درگیر کنیم.»


پشت پرده واردات کالاهای مشابه تولید داخل

فارس گزارش می‌دهد

رئیس‌جمهور امروز گفت «اگر تولید کاسته شود حتی برای نان شب هم نیاز داریم گندم از خارج وارد کنیم» این در حالی است که پشت پرده واردات کالاهای مشابه تولید داخل از رد و بدل شدن پورسانت‌های ۱۵ درصدی بین برخی واردکنندگان و کارشناسان دستگاههای متولی حکایت دارد.

خبرگزاری فارس: پشت پرده واردات کالاهای مشابه تولید داخل/ پورسانت ۱۵ درصدی؛ مبنای استعلام‌های عدم ساخت داخل

به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس، این روزها بحث حمایت از تولید داخل در شرایطی در دولت و به ویژه وزارت صنعت مطرح است که روند واردات کالاهای مشابه تولید داخل تندتر شده و دستگاه‌های دولتی و پیمانکاران روش‌های جدیدتری را برای سندسازی و دور زدن قانون استفاده حداکثری از توان تولید داخل پیدا کرده‌اند.

به این ترتیب تأکید بر داخلی سازی و کاهش واردات در جهت تقویت اقتصاد مقاومتی در حالی مطرح است که صنعتگران از افزایش واردات کالاهای مشابه تولید داخل گلایه دارند، وارداتی که یا به خاطر رانت و سود بالای موجود در واردات و دلالی صورت می‌گیرد و یا از محل پول‌های بلوکه شده ایران در کشورهایی مانند چین و هند.

در شرایط فعلی که بخش های مختلف اقتصادی کشور با رکود همراه است، ارائه سفارش به تولیدکنندگان داخلی و اجرای طرح‌های اقتصادی با تأکید بر تأمین تجهیزات از تولیدات داخل، مهمترین اقدام در جهت کاهش رکود در بازار محصولات صنعتی و اشتغال‌زایی در کشور محسوب می‌شود.

با این وجود، واردات کالاها و تجهیزات مشابه تولید داخل با روش‌های مختلفی انجام می‌شود و رانت موجود در اعطای وام‌های ارزی و حق کمیسیونی که شرکت‌های دولتی در خرید تجهیزات خارجی دریافت می‌کنند مشوقی برای جایگزینی تولیدات وارداتی به جای تولیدات داخل است.

* پورسانت های 10 تا 15 درصدی واردات برای برخی دستگاههای متولی

برخی منابع خبری این روزها از اعطای پورسانت 10 تا 15 درصدی به بعضی دستگاههای متولی در مورد گرفتن استعلام از آنها مبنی بر عدم ساخت داخل یک کالا حکایت دارد و به این ترتیب اعلام می‌شود که کالای مد نظر در داخل تولید نمی‌شود و این مسئله عاملی برای صدور مجوز واردات می شود.

برخی واردکنندگان با اظهار خلاف واقع و دریافت استعلامهای صوری در مورد ساخت داخل بودن یک کالا یا تجهیزات از طریق پرداخت پورسانت به برخی کارشناسان دستگاههای متولی موفق به واردات کالای مشابه تولید داخلی می‌شوند.

به عنوان مثال با هماهنگی که بین دو دستگاه متولی صورت می گیرد، مشخصات کالای مد نظر طوری اظهار می شود که تولید داخلی نداشته باشد، ولی در نهایت، کالایی که وارد می شود، همان مشخصات کالای ساخت داخل را دارد.

در واقع استعلام عدم ساخت داخل برای یک کالا با مشخصات خاص صادر می شود، اما سرانجام کالای مشابه تولید داخل که با ویژگی اظهار شده در استعلام اختلاف دارد، وارد می‌شود.

در این شرایط نبود یک بانک اطلاعاتی دقیق و به‌روز در وزارت صنعت در مورد کالاها و تجهیزات تولید داخل باعث شده تا نظارت خوبی بر واردات کالا و تجهیزات خارجی وجود نداشته باشد و در نتیجه در موارد زیادی شاهد واردات کالاهای مشابه تولید داخل هستیم.

در کنار این مسئله، گاهی نیز روش‌هایی برای دور زدن قانون حداکثر استفاده از تولید داخل از سوی برخی سازمان‌های دولتی و یا پیمانکاران به کار گرفته می شود.

آرمان خالقی، با اشاره به برخی روش‌های سازمان‌های دولتی در دور زدن قانون حداکثر استفاده از توان تولید داخل، می‌گوید: ارائه سفارش‌های بالاتر از توان تولید شرکت‌های داخلی و اظهار بی‌اطلاعی از تولیدات داخل از جمله این روش‌ها است.

وی توضیح می‌دهد: یکی از این موانع، آن است که مسئول خرید شرکت‌های دولتی اعلام می‌کند قصد داریم خرید یکپارچه انجام دهیم و به این ترتیب، سفارش بالایی برای خرید تجهیزات انجام می‌شود که این حجم از سفارش در توان یک تولید‌کننده داخلی نیست، در عین حال، تولید‌کنندگان داخلی نیز چندان با یکدیگر همکاری ندارند تا با تشکیل کنسرسیوم نسبت به تأمین نیاز شرکت‌های دولتی اقدام کنند.

به گفته خالقی، به این ترتیب تولید‌کنندگان داخلی از حضور در مناقصه شرکت‌های دولتی باز می‌مانند و در نتیجه شرکت‌های خارجی جایگزین آنها می‌شوند.

* بانک اطلاعاتی از تولیدات داخلی نداریم

یکی از مشکلات تولید‌کنندگان داخلی، واردات تجهیزات مشابه تولیدات داخل است که به منظور حل این مشکل، در دولت قبل مقرر شد یک بانک اطلاعاتی از تجهیزات تولید داخل توسط وزارت صنعت فراهم شود تا در خرید شرکت‌های دولتی مد نظر قرار گیرد. در این دولت نیز این موضوع مطرح شد ولی هنوز به جایی نرسیده است.

خالقی در این مورد، با تأکید بر لزوم طراحی مناقصه‌های داخلی بر اساس توان تولید داخل، می‌گوید: یکی از موانع موجود بر سر راه استفاده از توان تولید داخل این است که شرکت‌های دولتی اعلام می‌کنند ما از توان تولید داخل اطلاعی نداریم و نمی‌دانیم چه کالاهایی در کشور تولید می‌شوند.

رضا شهرستانی، عضو انجمن فولاد نیز در این مورد با بیان اینکه بانک اطلاعاتی در مورد ماشین‌آلات مورد نیاز صنعت داخل که تولید داخل هستند، وجود ندارد، به فارس می گوید: این مسئله باعث شده تا در تأمین تجهیزات نوعی سردرگمی در کشور وجود داشته باشد.

وی با تأکید بر لزوم تهیه فهرستی از ماشین‌آلات تولید داخل از سوی وزارت صنعت، معتقد است: باید ظرفیت تولید داخل و امکان داخلی‌سازی این قطعات مشخص شود تا بر اساس آن از واردات ماشین‌آلات خارجی مشابه تولیدات داخل جلوگیری شود.

* تولید 95 درصد تجهیزات وارداتی امکان‌پذیر است

سیل واردات کالا به کشور در حالی ادامه دارد که با توجه به توان فنی و علمی کشور امکان تولید بسیاری از این کالاها و تجهیزات در داخل فراهم است ولی سود موجود در واردات مانع از تحقق این موضوع شده است.

به گفته شهرستانی، امکان تولید بیش از 95 درصد ماشین‌آلات مصرفی در صنعت فولاد در داخل فراهم است، ولی به دلیل مسائلی مانند رانت موجود در دریافت وام‌های ارزی ارزان‌قیمت و یا حق کمیسیونی که شرکت‌های دولتی در خرید این تجهیزات از خارج دریافت می‌کنند، واردات جایگزین داخلی‌سازی شده است.

* رونق واردات کالاهای مشابه تولید داخل با پول‌های بلوکه شده ایران

در شرایطی که برخی واردکنندگان هر روز بیشتر از قبل به دنبال پیدا کردن راهی برای دور زدن قانون و هموار کردن مسیر کار خود هستند، آزادسازی پول های بلوکه شده ایران نیز عاملی برای افزایش واردات شده و بازار محصولات وارداتی را رونق داده است. نکته قابل تأمل در این زمینه، اختصاص بخشی از منابع مالی بلوکه شده به واردات محصولات مشابه تولید داخل است.

یک کارشناس صنعت فولاد در این مورد با اشاره به رکود موجود در بازار تجهیزات و ماشین‌آلات مورد نیاز کارخانه‌های فولادی، می‌گوید: موضوع آزادسازی پول‌های بلوکه شده ایران در کشورهایی مانند چین و هند باعث شده تا بخشی از این پول‌ها جهت واردات تجهیزات کارخانه‌ای هزینه شود که معمولاً این ماشین‌آلات با کیفیت پایین به کشور وارد می‌شوند.

به گفته وی، در حال حاضر به دلیل تحریم‌‌ها نمی‌توانیم برخی تجهیزات را از کشورهای اروپایی خریداری کنیم و تولیدات چینی و هندی به کشور وارد می‌شود که معمولاً این کشورها نیز سالم کار نمی‌کنند و با پرداخت حق کمیسیون به مسئولان خرید شرکت‌های دولتی نسبت به عرضه محصول خود به بازار ایران اقدام می‌کنند.

وی می‌گوید: به این ترتیب، علاوه بر واردات تجهیزات بی‌کیفیت و خروج منابع ارزی از کشور، تعطیلی صنایع داخلی نیز اتفاق می‌افتد.

* استعلام‌های صوری برای واردات کالاهای مشابه تولید داخل

طبق قانون حداکثر استفاده از توان تولید داخل، برای واردات تجهیزات خارجی مشابه تولید داخل باید ابتدا از تولیدکنندگان داخلی در مورد امکان تولید آن در کشور استعلام صورت گیرد، این در حالی است که به گفته شهرستانی عضو انجمن فولاد، این کار به صورت صوری انجام می‌گیرد.

وی توضیح می دهد: برخی واردکنندگان هنگام واردات یک وسیله، مشخصاتی برای آن از نظر ابعاد، وضعیت و یا کیفیت اعلام می‌کنند که نسبت به نوع داخلی برتر باشد و به این ترتیب واردات آن را توجیه می‌کنند، در چنین شرایطی وزارت صنعت و گمرک نیز بدون بررسی دقیق مسئله، مانع از واردات آن نمی‌شوند.

وی می گوید: در برخی موارد طوری مستندسازی می‌شود و برای کالای وارد شده مشخصاتی عنوان می‌شود که نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورها نیز با چنین مشخصاتی تولید صورت نمی‌گیرد.

شهرستانی توضیح می‌دهد: به عنوان مثال، واردکننده هنگام واردات یک دستگاه، دوام آن را 50 بار اعلام می کند و می‌گوید نوع ایرانی آن تنها 10 بار قابل استفاده است، در این شرایط در گمرک معیاری برای سنجش این مسئله وجود ندارد و در نهایت، محصول خارجی جایگزین ماشین‌آلات ایرانی می‌شود.

* نمونه واردات کالای مشابه تولید داخل توسط دولتی‌ها

گذشته از واردات تجهیزات صنعتی که معمولاً با دور زدن قانون استفاده حداکثری از توان تولید داخل صورت می گیرد، واردات برخی کالاها که توان تولید داخل دارند نیز به وفور دیده می‌شود. در این زمینه می‌توان به موارد زیادی اشاره کرد که نفوذ برخی واردکنندگان و رانت موجود در این مورد مانع از داخلی سازی شدن آنها شده است.

نمونه این مسئله در بخش‌های مختلف اقتصادی کشور دیده می شود که می‌توان به واردات کابل‌های فشار قوی توسط یک دستگاه دولتی، واردات گسترده پمپ آب خارجی بدون مناقصه و با وجود تولید باکیفیت داخلی توسط یکی از شرکت‌های زیرمجموعه وزارت نیرو، واردات رادیوضبط خودرو، روغن موتور، سوکت دسته سیم، دریچه براکت، EMS، ایربگ و ترمز ABS توسط برخی تک‌سورس‌های تأمین قطعات خودرو (واردکنندگان انحصاری) اشاره کنیم.

واردات کود، سم کشاورزی، توربین بادی و خورشیدی و بسیاری کالاهای دیگر از جمله مواردی است که مقابله با داخلی‌سازی، رونق واردات آنها را به همراه داشته است.

به این ترتیب جریان مخالف داخلی سازی تجهیزات صنعتی و کالاهای مشابه تولید داخل به هر شیوه‌ای، تمام توان خود را برای تحقق هدفش به کار گرفته و در این مسیر از اعطای پورسانت به برخی تولیدکنندگان تا دمپینگ (ارزان فروشی) کالاهای وارداتی برای ضربه زدن به تولیدات داخلی دریغ نکرده است.

در این راستا نظارت دقیق دستگاه‌های قضایی و امنیتی از اهمیت بالایی برخوردار است تا جلوی فسادهای موجود در برخی دستگاه‌های دولتی گرفته شود و رونق تولیدات داخل و تحقق اقتصاد مقاومتی که همان قطع وابستگی به واردات است را شاهد باشیم.

گزارش از نرگس نیک‌ضمیر

معادله خطرناکی در سوریه

آیا دولت سوریه می‌تواند در برابر حملات داعش و النصره دوام بیاورد؟ (از تابناک)

معادله خطرناکی بر سوریه حاکم است. هر چه ‌از پایتخت دور شوید، آینده تیره‌تری ‌برای دولت این کشور احساس می‌کنید، ولی وقتی ‌در جبهه‌های طولانی جنگ و مناطق مهم زیادی که در دست دولت است، حاضر شوید، بیشتر احساس خواهید کرد که جنگ در سوریه ادامه دارد. مسأله مهم این است، ‌ارتش سوریه که در مقابل مخالفانی با سلاح بهتر و سرباز بیشتر قرار گرفته، قرار نیست دچار فروپاشی شود.

به گزارش «تابناک»، رابرت فیسک با ذکر مقدمه فوق در مطلبی برای ایندپندنت نوشته: ولی واقعیت‌های تلخ مهمی نیز وجود دارد. داعش و النصره با دنباله‌ای از کامیون‌های انتحاری به مواضع دولت سوریه حمله می‌کنند و ارتش نیروی کافی برای محافظت از جبهه‌های طولانی جنگ و مقابله با مخالفان در اختیار ندارد. مخالفان از امکاناتی پیشرفته و بهتر از امکانات نیروهای دولتی برخوردار هستند؛ بخش زیادی از تجهیزات مخابراتی آنها آمریکایی است، صدها موشک ضدزرهی تاو و میلان در اختیار دارند و می‌توانند برای هدف قرار دادن هر تانک ارتش سوریه، سه و یا حتی چهار فروند از این موشک‌ها را شلیک کنند.

در پالمیرا در استان حمص، نیروهای دولتی نمی‌توانستند در طولانی مدت در برابر حملات پیوسته 1800 تا 2000 داعشی مقاومت کنند. در دو روز پیش از عقب‌نشینی نیروهای ارتش، آنها یک بار ‌در فاصله‌ای کوتاه به خطوط داعش وارد شدند و انبوهی از جلیقه‌های ضدگلوله، موشک‌های حرارتی، انبوهی از کتاب‌های مذهبی به زبان روسی متعلق به چچنی‌ها، حجم زیادی مهمات به ازای هر عضو داعش و مقدار زیادی شکلات برخورد کردند. به نظر می‌رسد، حتی در مورد داعش هم انگیزه‌های رفاهی برای جنگیدن مهم هستند.

کارشناسان آمریکایی معمولا در‌باره شیوه اجرای برنامه احتمالی عقب‌نشینی مدیریت شده دولت سوریه به منطقه علوی‌نشین در ساحل دریای مدیترانه سخن می‌گویند. برای این منظور، راه زمینی از دمشق به ساحل که از استان حمص می‌گذرد باید باز نگاه داشته شود.

آیا دولت سوریه می‌تواند در برابر حملات داعش و النصره دوام بیاورد؟

در مقابل، کارشناسان سوری که از آمریکایی‌ها به صحنه نبرد نزدیک‌تر هستند، از استراتژی سیاستمدارانه‌تری سخن می‌گویند، قرار است ارتش با تشکیل خط دفاعی از حلب، به حما و سپس تا حمص و بعد از آن تا دمشق و احتمالا بعد از آن تا درعا، داعش و النصره را از دسترسی به شهری که بتواند پایتخت آنها باشد، محروم کند. رقه و پالمیرا شهرهای عقب‌مانده‌ای هستند که نمی‌توانند نقش پایتخت را بازی کنند.

ولی از دست دادن حلب می‌تواند شهری به آنها بدهد که بزرگترین شهر و دومین کلانشهر سوریه است؛ بنابراین، حلب برای دولت سوریه، شهر مهمی است؛ از سویی دولت سوریه نباید حلب را از دست بدهد و از سوی دیگر، نباید این شهر به دست مخالفان بیفتد. جیش‌الفتح و دیگر گروه‌های همراه آن بزرگترین خطر برای حلب هستند.

از طرفی ایرانی‌های باهوش و کارآزموده‌ای که من در برخی جبهه‌ها آنها را به عنوان مشاوران ارتش سوریه مشاهده کردم در زمانی مناسب به کمک اسد آمده‌اند. علاوه بر آن، برخی ‌شیعیان افغانستان نیز که گاهی می‌توان گروهی از آنها را در حال زیارت اماکن مذهبی در سوریه دید در شرایطی به کمک دولت سوریه آمده‌اند که ارتش سوریه بعد از کشته شدن حدود پنجاه هزار تن از نیروهایش به کمک‌های در قالب نیروی انسانی نیاز دارد. اکنون دوره خدمت سربازان وظیفه نامحدود شده ‌و اگر مشکلی برای آینده ارتش سوریه پیش بیاید،‌ نیرویی که بتواند کشور را حفظ کند، وجود نخواهد داشت. عجیب نیست که رئیس‌جمهور اسد، این روزها بارها از هزاران «شهید» ارتش تقدیر کرده است.

آیا دولت سوریه می‌تواند در برابر حملات داعش و النصره دوام بیاورد؟

هفته پیش ضروری شد که به وزارت خارجه سوریه بروم تا به سخنان فیصل مقداد معاون وزیر خارجه سوریه گوش دهم که یک پزشک است. رفتن به این ملاقات ضروری بود تا از میزان اعتماد به نفس دولت سوریه آگاه شوم. نظر آنها در‌باره ایرانی‌ها و حزب‌الله را بدانم و اینکه ادعای کارشناسان امریکایی در‌باره عقب‌نشینی برنامه‌ریزی شده به سوی ساحل تا چه میزان درست است.

ملاقات با آقای مقداد شبیه به رفتن به دندانپزشکی است. از سویی می‌دانید که باید درد بکشید، ولی می‌دانید پس از آن راحت‌تر خواهید بود. مقداد در این دیدار تأکید کرد: ‌«دولت سوریه حق کمک گرفتن از هر کسی برای جنگیدن با تروریست‌ها را دارد، هر کسی که به کمک ما بیاید از وی استقبال خواهیم کرد، طرف مقابل هوادار تروریست‌ها خواهد بود و ما اکنون اطلاعات قابل اطمینانی‌ داریم که فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها نزد سایر کشورهای اتحادیه اروپا خواهند رفت و مدعی خواهند شد که النصره یک گروه میانه‌روست. آنها قصد دارند جان تازه‌ای به النصره بدهند، با وجود این که می‌دانند این گروه شاخه‌ای از القاعده است».

آقای مقداد ادامه می‌دهد: «حتی از دست دادن یک روستای کوچک، خسارتی بزرگ برای ماست، هر سانتی‌متر از سوریه برای ما مهم است ولی حلب دومین شهر کشور است و از دست دادن آن خسارتی بزرگ است، ولی ما هرگز در جلسه کابینه در توانایی خود برای حفظ حلب تردید نکرده‌ایم. همه برنامه‌ریزی استراتژیک ما اکنون برای این است که راه به سوی حلب را باز نگاه داریم تا بتوانیم از این شهر دفاع کنیم».

سخن گفتن در کابینه سوریه در‌باره حلب، نشان‌دهنده اهمیت سیاسی و نظامی آن است. شنیدن عبارت «همه برنامه‌ریزی استراتژیک ما» از زبان ‌هر وزیر سوری نکته‌ای بسیار با اهمیت است. من ماه پیش مسیر اصلی تدارکاتی به سوی حلب را طی کردم. بخش‌هایی از این مسیر هر لحظه ممکن است هدف حمله قرار گیرد.

آیا دولت سوریه می‌تواند در برابر حملات داعش و النصره دوام بیاورد؟

آقای مقداد با لحنی گلایه‌آمیز می‌گوید: «پیش از دخالت مستقیم ترکیه، سعودی و قطر برای کمک به داعش و النصره، ما در آستانه یک پیشروی تاریخی بودیم. اشغال ادلب بدون دخالت مستقیم ترکیه هرگز اتفاق نمی‌افتاد. هزاران تن از اتباع ترکیه، چچنی‌ها در قالب نیرویی پرشمار به ادلب آورده شدند و به این شهر و سپس به جسرالشغور حمله کردند. وقتی ‌در حال آماده شدن برای آزادی ادلب بودیم، جسرالشغور را از دست دادیم. این جنگ است؛ یک روز پیروزی و یک روز شکست».

این موضع دیگر وزرای سوری و نیز شخص بشار الاسد نیز هست، ولی اظهارات بعدی مقداد قابل توجه بود.

«اکنون روشن شده ‌که بدون دادن انرژی جدید‌ به ارتش، تغییر سازماندهی آن و دادن اختیارات به فرماندهی ارتش برای اجرای دستورات مورد نظر خود، ما قادر به کسب چیزی که برای آن برنامه‌ریزی کرده بودیم، نخواهیم بود». مقداد در این موقع از دادن تسلیحات جدید به ارتش سخن گفت؛ تسلیحاتی که باید جایگزین تسلیحات قدیمی پیمان ورشو شود.

ولی آن چیزی که این مقام سوری به آن اشاره می‌کند، فعلا در حد حرف است و نه قراردادهای تسلیحاتی امضا شده. در این حال، بار دیگر موضوع حلب در بحث ما به میان آمد.

مقداد در این باره می‌گوید: «من با سخن شما در‌باره اهمیت استراتژیک و انسانی شهرها موافقم. بله، ادلب مهم است، دیرالزور مهم است، رقه مهم است ولی اینها به اهمیت حلب نیستند. ما وقتی ‌حضور قدرتمندی در این شهرهای بزرگ داشته باشیم، هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی، شانس برگرداندن شهرهای کوچک طبیعی است، ولی در هیچ شرایطی حاضر نیستیم به خاطر اولویت دادن به جایی، یک میلی‌متر از سرزمین خودمان را از دست بدهیم. از دست دادن حلب، قطعا خسارت بزرگی است. اطمینان داریم که می‌توانیم از این شهر دفاع کنیم».

آقای مقداد ادامه می‌دهد: ‌«آنچه برای دولت سوریه مهم است، اینکه آیا کشور سوریه باقی خواهد ماند یا خیر؟ رئیس‌جمهور اسد خود را اولویت اول قرار نداده است. او برای سوریه کار می‌کند و مهم‌ترین مسأله بقای سوریه است».

فیسک در پایان با مرور مشاهدات خود از جنگ با داعش و النصره و شیوه استفاده این گروه‌ها از مهاجمین انتحاری و محدودیت‌های ارتش سوریه از نظر تسلیحان و امکانات، یادآور می‌شود که برای بقای سوریه، بیش از حزب بعث و هر چیز دیگری، اینها مهم هستند؛ ارتش، سلاح‌های جدید، تانک‌های جدید، حلب.