واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

اجاره‌نشینی چه حسی دارد؟ معرفی کتابی پژوهشی

یک‌بار بیرون انداخته شدن از خانه باعث می‌شود که یافتن آپارتمان بعدی دشوارتر شود. بی‌خانمانی به کودکان هم آسیب می‌رساند، چراکه همیشه در حال تغییر مدرسه و ازدست‌دادن دوستان، اسباب‌بازی‌ها و حیوانات خانگی خود هستند و با خستگی و افسردگی والدینشان روزگار می‌گذرانند.

ظاهراً اجاره‌نشین‌ها اجاره‌نشینی می‌کنند چون پول ندارند خانه‌ بخرند. اما در واقعیت، محدودیت‌هایشان بیشتر از این حرف‌هاست. آن‌ها مجبورند مرتباً زندگی خودشان را با معیارهای دلبخواهانه‌ای تنظیم کنند که صاحب‌خانه‌ها وضع کرده‌اند: اگر بچۀ کوچک دارید، یا مادری مجرد هستید، یا هر چیز دیگری که به مذاقشان خوش نیاید، به شما خانه نمی‌دهند. یک قوم‌نگاری جدید دربارۀ کسانی که صاحب‌خانه‌ها در به درشان کرده‌اند، نشان می‌دهد فشار اجاره‌بها، تخلیه، جابه‌جایی و بی‌درکجایی چطور زندگی آن‌ها را تلخ و رنج‌آور کرده است.

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، کاتا پالیت در گاردین نوشت:

اگر کلِ گفتمان غالب امروز دربارۀ فقر سراپا نادرست باشد چه؟ اگر مسئله به عادت‌های اخلاقی آدم‌های فقیر، تنبلی آن‌ها، بی‌فکری و فقدان ارزش‌های خانوادگی یا نداشتنِ مهارت‌ها و زیرکی متناسب با اقتصاد قرن بیست‌ویکم هیچ ربطی نداشته باشد چه؟ چه می‌شود اگر بدانیم که موضوع فقط این است که فقر برای گروهی دیگر از انسان‌ها سودآور است؟

این‌ها پرسش‌هایی است که متیو دزموند در پژوهش قوم‌نگارانۀ فوق‌العاده خود، "دربه‌درشده" به آن‌ها پرداخته است. این قوم‌نگاری روی اجاره‌نشینان کم‌درآمدی انجام شده که در شهر متوسط و صنعت‌زدایی‌شدۀ میلواکی در ایالات ویسکانسین زندگی می‌کنند.

احتمالاً تصور نمی‌کنید که پارکینگی مخروبه که محل سکونت خانه‌به‌دوشان شده، یا محله‌ای سیاه‌پوست‌نشین با «خانه‌های روی هم ساخته‌شدۀ نیمه ویران، نقاشی‌های دیواری و مراکز نگهداری ۲۴ ساعته» قابلیت پول‌سازی زیادی داشته باشد، اما این تصور چندان درست نیست. تابین چرنی در طول یک سال، ۴۰۰ هزار دلار از ۱۳۱ تریلر مسکونی به دست آورد که برخی از آن‌ها اندکی از یک چادر محقر بزرگ‌تر بودند.

شرنا تارور نیز به عنوان معلم سابق مدرسه، یکی از معدود مالکان زن سیاه‌پوست شهر است که با اجارۀ خانه‌های قابل سکونت و اغلب ویرانۀ خود، به اندازۀ کافی پول به جیب می‌زند تا برای تعطیلات به جامائیکا برود یا در همایش‌های املاک و مستغلات شرکت کند.

دزموند سرنوشت در‌هم‌تنیدۀ هشت خانواده و شماری از شخصیت‌های فرعی را در کتاب خود پی گرفته است. آرلین بل و دورین هینکستون مادران سیاه‌پوستی که در حاشیۀ پایینی مشاغل کم‌درآمد گرفتار شده‌اند؛ کریستال و تریشا زنان جوان و آسیب‌پذیر سیاه‌پوستی که در خشونت و آشوب بزرگ شده‌اند؛ لامار پدری سیاه‌پوست و مهربان که هر دوتا پایش را در حادثۀ ریزش یک خانۀ متروک از دست داده؛ اسکات پرستارِ سفید پوستی که پس از دزدیدن داروهای آرام‌بخش از بیمارانش گواهینامۀ کاری خود را از دست داده؛ و لارین که او هم سفیدپوستی است شیرین عقل، با روحیه‌ای مهربان و دلنشین. پیگیری داستان این کتاب گاهی دشوار است و درون متن و خارج از آن در هم تنیده می‌شود؛ اما این دشواری هیچ اهمیتی ندارد.

نکتۀ مهم این است که دزموند مردمانی را که به طور معمول بی‌ارزش قلمداد می‌شوند (و حتی ساکن یکی از این تریلرها که اسمش را سوزی هروئین گذاشته‌اند) مورد توجه قرار می‌دهد و انسانیت و مبارزۀ سخت آن‌ها برای حفظ شأن و اصالت انسانی خودشان را در کنار شوخ‌طبعی و مهربانی‌شان تصویر می‌کند. مبارزه‌ای که در شرایط دشواری انجام می‌گیرد که پیوسته در حال پایین‌تر کشیدن این آدم‌هاست.

بر اساس استدلال دزموند، عامل اصلی و مانع پیشرفت این افراد اجاره‌ بها است. معیار استاندارد اجارۀ خانه مسکونی این است که نباید از ۳۰ درصد درآمد هر خانواده بیشتر باشد؛ اما این درصد برای فقرا ممکن است به ۷۰ درصد یا حتی بیشتر برسد. لامار پس از پرداخت ۵۵۰ دلار از چک رفاهی خود بابت اجاره، برای بقیۀ ماه فقط ۲ دلار و ۱۹ سنت داشت و زمانی که مجبور به بازپرداخت چکی سنگین شد که به اشتباه در اختیار کسی قرار داده بود، ناچار شد برای تهیۀ اجارۀ عقب‌‌افتاده‌اش کوپن‌های غذای خود را به نصف قیمت بفروشد و آپارتمان طبقۀ بالایی را رنگ بزند؛ هرچند که در نهایت این کارها نیز کافی نبود. آدم‌هایی مثلِ لامار با بدهی‌های تلمبارشده به صاحب‌خانه‌ها زندگی می‌کنند و به همین دلیل صاحب‌خانه هر زمان که بخواهد، برای مثال اگر مثل دورین تقاضای تعمیرات خانه را داشته باشند، یا مستأجر بهتری پیدا شود، آن‌ها را پرت می‌کنند بیرون.

شرنا مایل است خانه‌های خود را به مشتریان یک آژانس تجاری اجاره بدهد که در ازای دریافت مبلغی، امور اسکان افراد معلولی را بر عهده می‌گیرد که خود قادر به انجام این کار نیستند. به این ترتیب پول اسکان این افراد از برنامه‌های دولت برای کمک به فقرا (بودجه رفاهی، حمایت از معلولان و اعتبارات ناشی از مالیات بر درآمد)، مستقیماً وارد جیب صاحب‌خانه می‌شود و به نحو کنایه‌آمیزی موجب افزایش هزینۀ مسکن می‌گردد. از سوی دیگر، خانه‌های عمومی و یارانۀ مسکن نیز به ندرت ارائه می‌شود و از هر چهار فرد نیازمند و واجد شرایط برای دریافت خدمات اسکان، سه نفر هیچ کمکی دریافت نمی‌کنند.

حتی در دوران رکود بزرگ، تخلیۀ خانه‌ها و بیرون‌انداختن مستأجران به ندرت اتفاق می‌افتاد؛ اما در حال حاضر، هر ساله صدها هزار و شاید میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها فرستاده می‌شوند. حتی مستأجری که اجارۀ خانۀ خود را پرداخت می‌کند نیز ممکن است خانۀ خود را از دست بدهد. آرلین یک آپارتمان را تنها به این خاطر از دست داد که پسرش یوری گلولۀ برفی به یک ماشین در حال عبور پرتاب کرد و رانندۀ عصبانی به در جلویی خانه لگد ‌زد. او آپارتمان دیگری را نیز پس از آنکه پلیس در تعقیب پسرش وارد خانه شد، از دست می‌دهد.

آن هم به این دلیل که پسرش معلم مدرسه‌شان را می‌زند و سپس به خانه فرار می‌کند. در واقع هر نوع مشکلی که پلیس را وارد ماجرا کند، ممکن است به اخراج مستأجر منتهی شود. به این ترتیب، زنان در صورت مواجهه با خشونت همسر و تماس با شمارۀ ۹۱۱، در معرض بی‌خانمانی قرار می‌گیرند. این گونه است که بسیاری از زنان در برابر شریک زندگی خشن خود از پلیس درخواست کمک نمی‌کنند.

همان‌طور که دزموند نشان می‌دهد، قربانیان اصلی اخراج از خانه‌ها زنان هستند؛ اما چرا؟ زنان در مقایسه با مردان برای انجام کاری مشابه دستمزد کمتری می‌گیرند. به علاوه زنان برای کنارآمدن با صاحب‌خانه که تقریباً همیشه یک مرد است و انجام کار یدی برای تأمین بخشی از اجاره توانایی کمتری دارند. بااین‌حال مسئلۀ اصلی این است که زنانی که مادر مجرد هستند، کودکان خود را هم بزرگ می‌کنند. آن‌ها نه‌تنها همۀ هزینه‌ها و بار پرورش فرزند را بر دوش دارند، بلکه به آپارتمان‌های بزرگ‌تری هم نیاز دارند که به سبب عدم تمایل مالکان به اجارۀ خانه به خانواده‌هایی با کودکان خردسال، تأمین آن روز به روز سخت‌تر می‌شود.

به طور مثال، جامعه‌شناسان دیگری از جمله کاترین اِدین دریافته‌اند که مادران مجرد اغلب به صورت پنهان از پدر فرزندان خود پول دریافت می‌کنند، اما ارلین، دورین و دختر بزرگ‌سال او پاتریس، اغلب در اثر ارتباط با مردانی خشن، معتاد، ناپدیدشده یا زندانی دچار مشکل شده‌اند.

لحظه‌های غم‌انگیز کتاب فراوانند، در یکی از آن‌ها، ارلین می‌گوید نگهداری از کودکانش را پذیرفته است تا در برابر صاحب‌خانۀ آینده‌نگر خود باثبات و محترم به نظر برسد. ولی در واقع، هیچ‌چیز نصیبش نشده است.

دزموند در پژوهش خود به نقش محوری فرایند تأمین مسکن در ایجاد و تقویت برتری سفیدپوستان هم اشاره کرده است. در میلواکی، یکی از شهرهای مواجه با مسائل نژادی در ایالات‌ متحده، تمام سیاه‌پوستان تحت تبعیض مرتبط با مسکن هستند و همۀ سفیدپوستان دستکم تا حدی از برتری نژادی خود سود می‌برند.

به‌عنوان مثال یکی از صاحب‌خانه‌ها ملک خود را به سفیدپوستان اجاره می‌دهد، اما به سیاهان نمی‌دهد یا برای سفیدها آپارتمان‌های بهتری در دسترس است. سیاه‌پوست‌ها بدترین خانه‌ها را در بدترین محله‌ها اجاره می‌کنند و ترس از آدم‌های ساکن در تریلرها که همگی سفید هستند، موجب می‌شود که در نهایت از بخش سیاه‌پوست‌نشین شهر سر در بیاورند. بی‌خانمان شدن به زنان سیاه‌پوست بیش از همه ضربه می‌زند و نیمکت‌های دادگاه‌های مسکن که به اختلافات میان صاحب‌خانه‌ها و مستأجران رسیدگی می‌کند، پر است از زنان سیاه‌پوست و فرزندانشان.

در واقع «اگر حکم حبس زندگی مردان محله‌های فقیر را تعریف کند، بی‌خانمانی زندگی زنان این محلات را شکل می‌دهد. مردان فقیر سیاه‌پوست در اتاق‌های زندان حبس شده‌اند و زنان سیاه‌پوست بیچاره به زندان بزرگ بی‌خانمانی پرتاب شده‌اند».

هزینه‌های اجتماعی بی‌خانمانی چیست؟ این شرایط باعث ایجاد تنشی باورنکردنی در خانواده‌ها می‌شود و افراد را از پس‌انداز مناسب برای تثبیت زندگی خود باز می‌دارد. چنین مردمانی همیشه از صفر شروع می‌کنند، دارایی خود را در هرج‌ومرج ناشی از بی‌خانمانی از دست می‌دهند یا آن‌ها را در انبار می‌گذارند و در ادامه با ناتوانی در پرداخت هزینه‌های مرتبط با نگهداری، به ناچار دارایی خود را به مالک انبار واگذار می‌کنند.

به‌علاوه، یک‌بار بیرون انداخته شدن از خانه باعث می‌شود که یافتن آپارتمان بعدی دشوارتر شود. بی‌خانمانی به کودکان هم آسیب می‌رساند، چراکه همیشه در حال تغییر مدرسه و ازدست‌دادن دوستان، اسباب‌بازی‌ها و حیوانات خانگی خود هستند و با خستگی و افسردگی والدینشان روزگار می‌گذرانند.

در کتاب دزموند تصویری از یوری به ما نشان داده می‌شود که از برادری بزرگ‌تر، مهربان و حمایتگر به پسری خشمگین و عصبی تبدیل شد که چیزی به اخراجش از مدرسه نمانده بود.

در کنار این موارد، بی‌خانمانی رسیدن به جلسات ضروری و پرتعداد دادگاه‌ها و سیستم پرپیچ‌وخم رفاهی آمریکا را نیز دشوار می‌کند. به‌عنوان نمونه چندین شخصیت این کتاب مزایای خود را صرفاً به دلیل ارسال به آدرس‌های نادرست از دست می‌دهند. بی‌خانمانی اجتماعات را نیز نابود می‌کند؛ چرا که وقتی افراد به طور پیوسته جابجا می‌شوند، فرصتی برای شکل‌دهی به پیوندهای اجتماعی و انسجام جمعی، برای حفاظت از گروه و حمایت از هم‌محله‌ها باقی نمی‌ماند.

دزموند در پایان نتیجه می‌گیرد که «در این سرزمین ثروتمند، حجم انبوهی از درد و فقر وجود دارد». بیان چنین سخنی آسان است و بسیاری از کتاب‌های منتشرشده توسط روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان این کار را انجام داده‌اند. با این حال، دزموند با بررسی شهر با لنزی میکروسکوپی و متمرکز بر مسئلۀ مسکن، به ما نشان می‌دهد که نظام مولد این درد و فقر چگونه ایجاد می‌شود و به چه شیوه ادامه می‌یابد.

من شخصاً به یاد نمی‌آورم که پژوهشی قوم‌شناختی درک مرا از زندگی آمریکایی تا این حد ژرفا بخشیده باشد.



اطلاعات کتاب‌شناختی:

Desmond, Matthew. Evicted: Poverty and profit in the American city. Broadway Books, 2016



پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را کاتا پالیت نوشته است و در تاریخ ۷ آوریل ۲۰۱۶ با عنوان «Evicted by Matthew Desmond review – what if the problem of poverty is that it’s profitable to other people» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «اجاره‌نشینی چه حسی دارد؟» و ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است.
•• کاتا پالیت (Katha Pollitt) شاعر، منتقد و جستارنویس آمریکایی است. مقالات و شعرهای او در نیشن، هارپرز، نیویورک تایمز و دیگر مطبوعات منتشر می‌شود. آموزش رانندگی و داستان‌هایی دیگر از زندگی (Learning to Drive: And Other Life Stories) یکی از کتاب‌های اوست. پالیت هم برای شعرهایش و هم برای کار روزنامه‌نگارانه‌اش برندۀ جایزه‌های متعدد شده است.

یادداشت عباس عبدی برای دختر عاشق فوتبال؛ فهمِ یک اتفاق

در پی طرح خبر خودسوزی یک خانم جلوی دادگاه انقلاب، در یک گروه اجتماعی بر اهمیت فهم و چرایی این رویداد تأکید شد.
 
به گزارش عصرایران، عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:  فرد محترمی این پرسش مهم را مطرح کرد که با وجود مشکلاتی همچون بیکاری و تاخیر سن ازدواج که مساله مهم جوانان کشور است و طرح روشنی هم برای آن دیده نمی‌شود پرداختن به موضوع حضور زنان در ورزشگاه‌ها با این حجمی که در رسانه‌های خارجی و داخلی دیده می‌شود جای تامل جدی دارد.
 
البته واقعا باید دید چه اتفاقی افتاده که برای چنین موضوعی کسی حاضر به خودسوزی می‌شود؟ به نظر بنده اگر این موضوع دقیق بررسی شود شاید مسائل مهمی روشن شود. متاسفانه سیاست رسمی در ایران دوست ندارد که اتفاقات اجتماعی به بحث عمومی گذاشته شود. به گمانم اکنون و با فوت این خانم مساله مهم‌تر هم شده است و باید به آن پرداخت. ابتدا خوب است نگاهی به خانواده این دختر بیندازیم.
 
پدر او جانباز ساکن قم و یک خانواده متدین است که ۸ فرزند دارد. این‌ها را درگفت‌وگویی با یک خبرگزاری گفته است. پدر معتقد است که دخترش بدون اطلاع خانواده برای دیدن مسابقه به تهران آمده و اگر اطلاع داشتند اجازه این کار را به او نمی‌دادند. وی ۲۹ ساله بوده، دو مدرک کارشناسی زبان و کامپیوتر داشته.
 
پدر وی آنقدر متشرع بوده که مجاز بودن دیدن فوتبال از تلویزیون را برای دختر سوال کرده و چون گفته‌اند اشکالی ندارد اجازه داده که دخترش فوتبال را از طریق تلویزیون تماشا کند. با این مقدمات پرسش فوق از اهمیت بیشتری برخوردار است. دختری ۲۹ ساله که مجرد است، دو مدرک کارشناسی دارد (هر دو خوب و کاربردی‌اند)، ساکن شهر قم و از خانواده‌ای پرجمعیت، متدین و جانباز است و بیکار هم بوده است.
 
به نظر می‌رسد برای اعضای چنین خانواده‌ای حتی فکر کردن به خودکشی نیز غیرقابل تصور است چه رسد به اینکه درباره یک مساله به ظاهر نه‌چندان مهم یعنی دیدن یک مسابقه فوتبال از نزدیک و کشیده شدن به دادگاه، جلوی دادگستری اقدام به خودسوزی کند.
 
در حالی خودسوزی کرده که با صدای بلند و در خیابان فریاد هم می‌زده است. جالب‌تر اینکه اتهام او را توهین به ماموران انتظامی و جریحه‌دار کردن عفت عمومی اعلام کرده‌اند و اصل تلاش او برای ورود به ورزشگاه را اتهام ندانسته‌اند. شاید به این علت که چنین اتهامی اساسا غیرقانونی نیست. پس چرا او اقدام به خودسوزی اعتراضی کرده است؟ فهم این اتفاق برای کسانی موجب پرسش می‌شود که...

قادر نیستند خودشان را جای این دختر و دختران دیگر قرار دهند. انتظارات آنان از رفتار‌های دیگران بر اساس پیش‌فرض‌های خودشان شکل می‌گیرد. خودشان، چون شغل دارند، زندگی دارند، با هنجار‌های رسمی تطابق دارند و آن‌ها را ظالمانه و تبعیض‌آمیز نمی‌دانند، آینده خود را تیره نمی‌بینند، با سوءرفتار مواجه نمی‌شوند، پس دلیلی نمی‌بینند که دست به اقدامی اعتراضی کرده یا دست به خودسوزی بزنند.
 
در حالی که باید مساله را به گونه‌ای دیگر و از زاویه این دختر و سایر جوانان دید. مساله اصلی این نیست که یک مسابقه فوتبال را بتوان از نزدیک دید یا نه، مساله اصلی تبعیضی است که احساس می‌کنند.
 
مساله این است که می‌پرسند بر اساس کدام قانون چنین محدودیتی را اعمال می‌کنید؟ مساله این است که اگر در جایی هم قانون دیده شود می‌پرسند که کدام و چه نسبتی از مردم با آن موافقند؟ آیا آنان حقی در انتخاب نمایندگان موافق دیدگاه خود برای ورود به نهاد قانونگذاری را دارند؟ مساله این است که انواع و اقسام فساد و اختلاس و ناکارآمدی را به چشم می‌بینند ولی در عین حال متوجه هستند که فقط با آنان است که شدید و تند برخورد می‌شود.
 
مساله این است که حکومت به آنان اعتماد ندارد و آنان هم اعتماد متقابل خود را از دست می‌دهند. در فضای بی‌اعتمادی هر اتفاقی می‌تواند رخ دهد، مساله این است که می‌بینند مسوولان در برابر فشار فیفا پاسخگو‌یند، اما در برابر مردم خود نه.
 
مساله این است که می‌بینند برخی دادرسی‌ها فرآیند منصفانه‌ای را طی نمی‌کند، پس چگونه می‌توانند مرجع مناسبی برای تحقق عدالت باشند؟ این خانم، هم بیکار بوده و هم سن او برای ازدواج از میانگین سنی دختران در ازدواج اول ۶ سال بیشتر بوده است و هم دو مدرک کارشناسی مفید (به لحاظ بازار کار) داشته و از خانواده جانباز و متدین و ساکن قم بوده ولی فقط به خاطر این مساله و این رفتار خود را آتش زده است.
 
او و امثال او با چه صدایی باید پیام دهند که ما بشنویم؟ متاسفانه هنوز هم به‌جای آنکه خودمان به طرح مسائل بپردازیم نگران سوءاستفاده‌های آن طرف آبی‌ها هستیم و از آبی‌های این طرف غفلت می‌کنیم و به‌جای پاسخگویی داخلی مجبور به پاسخگویی به فیفا می‌شویم.

نیمی از کشورها تورم زیر ۳% دارند، ایران چطور است؟

میثم هاشم‌خانی

  پرسش اول: کدام ویژگی اقتصادی بین «چاد» و «گینه بیسائو» و «بورگینافاسو» با «آلمان» و «ژاپن» و «فرانسه» مشترک است؟

  پرسش دوم: چند کشور جهان در سال گذشته میلادی به تکنولوژی تورم زیر ۳ % دست یافته‌اند؟

  پرسش سوم: تورم کشور «الف» در سه سال اخیر به ترتیب ۰.۴ %، ۰.۱ % و ۲ % بوده و تورم کشور «ب» هم به ترتیب ۰.۴ %، ۱.۹ % و ۱.۳ %. به نظر شما این دو کشور کدام کشورها هستند؟

توضیح اینکه کشورهای «الف» و «ب» بعید است هیچ ویژگی مشترک اقتصادی دیگری بجز تورم زیر ۳ % داشته باشند. تعداد اقتصاددانان خبره کشور «الف»، یک‌پنجاهم کشور «ب» هم نیست. به‌علاوه ساختار سیاسی کشور «الف» کاملا متشنج است و ساختار سیاسی کشور «ب» کاملا باثبات؛ اما هر دو کشور به آسانی تورم سالانه را در زیر ۳ % تثبیت کرده‌اند.

اما پاسخ‌ها:

  در سال گذشته میلادی، حدود نیمی از کشورهای دنیا تورم سالانه زیر ۳ درصد داشته‌اند، یعنی حدود ۹۰ کشور. ضمنا کشور الف «عراق» است و کشور ب هم «آلمان» (منبع آمارها: گزارش صندوق بین‌المللی پول با عنوان World Economic Outlook)

  خلاصه اینکه تکنولوژی رساندن تورم سالانه به زیر ۳ درصد، آن‌قدر جهان‌شمول شده که کشورهای متنوعی در بین ۹۰ کشور دارنده این تکنولوژی قرار دارند: از کشورهای بسیار فقیری مثل بورگینافاسو و چاد گرفته تا کشورهای ثروتمند و دموکراتیکی مانند آلمان و ژاپن؛ از کشورهایی بی‌ثبات مثل عراق و افغانستان گرفته تا کشورهایی با حکومت کاملا دیکتاتوری مانند عربستان و امارات و بحرین

  اما در این شرایط، چه تبعاتی دامن‌گیر ما ایرانیان می‌شود؟

  اول، وقتی تورمی ۵ الی ۱۰ برابر «میانه» تورم جهان داریم، فاصله فقیر و ثروتمند مرتبا بیشتر می‌شود، بدون اینکه ثروتمندان ذره‌ای ثروت تولید کنند. تورم بالا، هر ساله ثروتی بادآورده را در قالب جهش قیمت املاک و امثالهم به جیب ثروتمندان می‌ریزد. در مقابل، فقرا، معمولا پس‌اندازی ندارند که قیمتش با تورم بالا برود.

  دوم، بالا رفتن انتظارات تورمی شهروندان، یعنی سیاست‌گذاران می‌توانند با خیال راحت به خلق پول بپردازند و پول خلق‌شده را در قالب انواع یارانه سیاه بین نورچشمی‌ها توزیع کنند (مثال‌های اخیر: خلق پول انبوه توسط بانک مرکزی برای پوشش ضرر بانک‌ها و خودروسازان که عمدتا ناشی از فساد و مدیریت افتضاح بوده است)

  سوم، وقتی تورم ما ۵ الی ۱۰ برابر «میانه» تورم جهان است، حتی اگر برخی تولیدکنندگان ایرانی بتوانند کالایی با قیمت قابل رقابت در سطح بین‌المللی تولید کنند، قیمت تمام‌شده آنها در هر سال به اندازه ۵ الی ۱۰ برابر رقبای خارجی رشد می‌کند و در نتیجه به سرعت قدرت رقابت بین‌المللی خود را از دست می‌دهند. به ناچار، باید به شوک‌های شدید قیمت دلار تن بدهیم تا بخشی از قدرت رقابت بین‌المللی تولیدکنندگان‌مان احیا شود.

از طرف دیگر، ۳ ویژگی مشترک بین همه ۹۰ کشوری که به تورم زیر ۳ % رسیده‌اند، مشاهده می‌شود:

  در هیچ یک از آنها به مخیله سیاست‌گذاران هم خطور نکرده که به بهانه کنترل تورم، منابع ملی را در قالب دلار دولتی چوب حراج بزنند و انبوه یارانه سیاه را به جیب نورچشمی‌ها سرازیر کنند.

  در هیچ‌یک به مخیله سیاست‌گذاران خطور نکرده که با بخشنامه‌های مکرر قیمت‌ها را کنترل کنند.

 همه این کشورها پذیرفته‌اند که رساندن تورم به زیر ۳ درصد، فقط و فقط از مسیر کنترل خلق پول محقق می‌شود.

همگی پذیرفته‌اند که برای خاموش کردن آتش تورم، باید ماشین چاپ پول در بانک مرکزی را خاموش کنند. بنابراین در کلیه این کشورها، مسئول رساندن تورم به زیر ۳ درصد، فقط و فقط یک نفر است. این فرد، نه رییس جمهور است و نه رییس مجلس، بلکه «رییس کل بانک مرکزی» است که چنین ماموریتی را نزد افکار عمومی می‌پذیرد و اختیارات لازم را نیز به طور کامل دریافت می‌کند.

خلاصه اینکه کلوپ کشورهایی که به «تکنولوژی تورم زیر ۳ درصد» دست یافته‌اند، هم‌اکنون ۹۰ عضو دارد؛ از گینه بیسائو و بورگینافاسو گرفته تا آلمان و ژاپن، و از عراق و افغانستان گرفته تا عربستان و بحرین.

زیرکی پلیس باعث کشف 2 قتل و 33 زورگیری شد

صبح امروز دادگاه بررسی پرونده یک قتل با چاقو با حضور دو قاتل دهه هفتادی و اولیای دم مقتول در شعبه دهم مجتمع کیفری یک تهران برگزار شد.


به گزارش خبرنگار حقوقی عصرایران، نماینده اولیای دم مقتول که یک پیرمرد 75 ساله بود با حضور در جایگاه ضمن توضیح شکایت خود، خواستار قصاص قاتلین شد.


متهم ردیف اول که جوانی متولد 76، کشاورز و دارای تحصیلات سیکل بود با حضور در جایگاه گفت: در روز حادثه من و دوستم که رابطه خانوادگی دوری با هم داریم در حال رفتن با موتور بودیم که پیرمردی را در کنار خیابان دیدیم کنار زدیم و من به سراغ پیرمرد رفتم با او درگیر شدم و پیرمرد با دو دستش دستم را که چاقو در آن بود گرفته بود که از دوستم خواستم سرنیزه اش را برایم پرتاب کند، که با سرنیزه او یک ضربه به شکم و دیگری را به کمرش زدم و چون ترسیده بودیم بدون سرقت مالش متواری شدیم و من شیشه کشیده بودم و تحت تاثیر مواد بودم و همه کارها را من کردم و دوستم نقشی در این قتل نداشت.


قاضی از متهم ردیف اول پرسید: شما در اعترافات از همان ابتدا اعترافات صریحی داشتید و اعلام کرده اید که دوستتان به کمک شما آمده و نقش دوستتان نیز در قتل مشخص است حالا چرا میخواهید اتهامات دوستتان را نیز به گردن بگیرید؟


متهم گفت: اعترافاتم به دلیل این بوده تحت فشار بودم!


قاض پرونده گفت: شما در پرونده دیگری به دلیل سرقت دستگیر می شوید، پلیس با زیرکی متوجه می شود پس از بازداشت شما، زورگیری و سرقت در منطقه پاکدشت کاهش و تقریبا به صفر می رسد؛ به سراغ پرونده های قدیمی میرود و کشف می شود شما 33 سرقت مقرون به آزار و یک قتل را انجام داده اید، در این پرونده نیز پلیس به شما اعلام نمیکند که پیرمرد کشته شده و شما و متهم ردیف دوم کاملا به ماجرای سرقت و چاقو زدن اعتراف می کنید، پس اصلا پرونده قتلی متوجه شما نبوده که تحت فشار بوده باشید و تمام ماجرا را بدون کم و کاست اعتراف می کنید و آن زمان نیز اصلا نگفته بودید که مواد مخدر مصرف کرده اید.


قاضی پرسید: سرنیزه را چه کسی و چرا تیز و دو طرفه کرده بودید؟


متهم ردیف اول گفت: سر نیزه را من با فرز دو طرفه کردم برای اینکه قشنگ تر شود!


قاضی گفت وقتی شغل دوستت فرز کاری است! چرا شما باید آن را تیز کنید؟


متهم ردیف دوم نیز با حضور در جایگاه گفت: من هیچ نقشی در این قتل نداشتم و همه کارها را متهم ردیف اول انجام داده است.


وکیل متهم ردیف اول نیز با حضور در جایگاه گفت: موکل من اشتباه میکند که مسئولیت این قتل را به گردن می گیرد احتمالا به خاطر این است که دوستش متاهل و دارای یک فرزند است چرا که در پرونده دیگری هر دو متهم به جرم مشارکت در قتل محکوم به قصاص شده اند ولی تقاضا دارم با توجه به شرایط بدی که این پسر در آن بزرگ شده و مادرش را در کودکی از دست داده، اولیای دم از قصاصش منصرف شوند.


قاضی پس از استماع اظهارات طرفین پرونده ختم جلسه رسیدگی را برای صدور رای اعلام کرد.

یک هشدار جدی؛ وضعیت سلامت روان شهروندان تهران خوب نیست (فیلم)

دو میلیون نفر؛ این را تازه‌ترین آمار سلامت روان ساکنان شهر تهران تخمین می‌زند. دو میلیون نفری که بیشترین‌شان از بیماری‌های روحی و روانی خود مطلع نیستند





عصر ایران؛ حسن ظهوری ــ‌ شایع‌ترین بیماری زندگی در شهرهای بزرگ، افسردگی‌است. ۲۳ درصد ۱۵ تا ۶۵ ساله‌های کشور از یک اختلال روانی رنج می‌برند که ۶۱ درصد‌شان افسردگی دارند. پیش‌بینی می‌شود که ۶ و نیم میلیون نفر در ایران به بیماری افسردگی مبتلا باشند که بیشترشان در تهران زندگی می‌کنند.

اما چرا ساکنین شهرهای بزرگ دچار چنین بحران‌هایی می‌شوند؟ کارشناسان می‌گویند، زندگی در این شهرها سرشار از روزمرگی، کم تحرکی و از هم گسیختگی خانوادگی است. شهر حجمی از عوامل تهاجمی روانی را دارد که یکی از مهمترین آن‌ها، صداست.

تهران علاوه بر صداهای ناهنجار، مشکلات بزرگ دیگری هم دارد. اعتیاد در این شهر رو به افزایش است. نظام طبقاتی به شدت رو به رشد بوده و تغییر ناگهانی کیفیت زندگی اجتماعی نوسان‌های نگران کننده‌ای دارد که افزایش طلاق یکی از پیامدهای آن است. از طرفی برخی اقدامات کارشناسی نشده در نقاطی از پایتخت منجر به شکل‌گیری فضاهای بی‌دفاع شهری شده‌است.