جیا تولنتینو، نیویورکر — یکی از ویراستاران قدیمی و عزیز من شعاری داشت که شبیه جملههای قصار بودایی بود. او هرازگاهی به من میگفت «ایدهها احمقت میکنند». هیچوقت از او نخواستم بیشتر توضیح دهد، چون میترسیدم نتیجه هرچه باشد، همانطور که گفته، مرا احمق کند، یعنی بهقدری درگیر فهمیدن شوم که از فهمیدنِ واقعی باز بمانم، و بهقدری بر مفهوم متمرکز شوم که از چرخش جهان غافل شوم. یکی از دلایلی که میترسیدم سؤال کنم این بود که من هم، مثل خیلی از آشنایانم، تاحدی احمق بودم، مثل کسی که خوب زندگی را تحلیل میکند ولی بد آن را تجربه میکند.
تحلیلکردن بهجای تجربهکردن، در بعضی موقعیتها مثل دانشگاه و رسانه و توییتر، استعدادی همهگیر و کموبیش مطلوب است. چطور میشود تجربهای کامل داشت وقتی سهونیم میلیارد نفر افکارشان را در اینترنت به اشتراک میگذارند، ثروت بیستوشش میلیاردر به اندازۀ نیمی از مردم جهان است، و فاجعۀ اقلیمی بقای همۀ ما را تهدید میکند؟ به همۀ اینها، زندگی در گوشت و پوستی متحرک با یک قلب و یک خود را هم اضافه کنید. جواب این است: معمولاً تجربۀ کاملی نداریم.
اولین رمان کریستین اسمالوود، زندگی ذهن، کتاب ارزشمندی است. شخصیت اصلی رمان، دوروتی، مدرس مدعو درس زبان انگلیسی در دانشگاهی بینام و نشان در نیویورک است که در دهۀ چهارم زندگیاش به سر میبرد. موجودی حساب بانکیاش او را به وحشت میاندازد، و این در حالی است که بهترین دوستش، مُبلی دههزار دلاری را بیارزش قلمداد میکند.
دوروتی، درحالیکه به آبسردکُن دانشگاه خیره شده است، با خودش فکر میکند «بقیه حداقل شغلی دارند که مجبور نباشند از این آبسردکن کثیف آب بخورند». او دکترای زبان انگلیسی دارد و بیکار است. مجبور است کتابهایی که دوست ندارد را به دانشجویانی درس بدهد که از نظرش آدمهای جالبی نیستند و زندگی آهستهآهسته امید را از او میگیرد، مثل اینکه در هواپیما بخواهید پتویتان را از زیر بغلدستیتان که دارد خروپف میکند بیرون بکشید.
اسمالوود مینویسد «او یادش میآید زمانی انجام کاری که برایش آموزش دیده بود چندان سخت به نظر نمیرسید، ولی الآن دیگر خواستن مربوط به گذشته است. او در دورانِ پساخواستن زندگی میکند».
در آغاز رمان، شش روز از سقط جنین ناخواستۀ دوروتی میگذرد. او در دستشویی تکنفره و تمیز کتابخانه است و با خودش فکر میکند سقط جنین ناخواسته «چیزی بیشتر از ناراحتی، و کمتر از ضربۀ روانی» است؛ بارداریاش هم مثل بقیۀ چیزهای زندگیاش نه حاصلِ خواستن بود، نه نتیجۀ نخواستن.
دوروتی علاقهای به بدنش ندارد. او که نمیتواند سقط جنین ناخواستهاش را در چارچوبِ داستانِ زندگیاش جای دهد ترجیح میدهد راجع به آن صحبت نکند، نه با شریک زندگیاش، راگ، که مردی محترم ولی سرد است؛ نه با دوست پولدار و خودشیفتهاش، گبی؛ نه با رواندرمانگرش؛ نه با رواندرمانگر کمکیاش که با او راجع به نیازش به داشتن رواندرمانگر کمکی صحبت میکند. فقط این آدمها هستند که دوروتی راجع به خودش با آنها حرف میزند، ولی حتی در کنار آنها هم بیشتر فکر میکند و ساکت مینشیند.
به نظرش حرفزدن راجع به زندهبودن خیلی سخت است؛ زندهبودن خیلی پیچیده است، مخصوصاً این روزها. با خودش فکر میکند «مواجهه با درد و لذتی که لابلای جمعیت یک واگن مترو جا خوش کرده، کار سختی است. هرکس ناامیدیها، نقاط عطف، لذتها، و عشقهایی دارد. تنها چاره این است که از وجود -که گوشخراش، تپنده، و نفرتانگیز است- پنهان شوید و خود را بیحس کنید».
دوروتی هم، مثل خیلی از کسانی که این رمان را دوست خواهند داشت، گاهی شدیداً افسرده و ناکارآمد است و گاهی کاملاً عادی و خوب. با خودش فکر میکند «آیا خسته است؟ چه احساسی باید داشته باشد؟». او در حریم خصوصی ذهنش زندگی میکند و آهسته در امواج خروشان افکارش به ماجراجویی مشغول است، ولی در دنیای فیزیکی کار زیادی نمیکند.
اسمالوود صحنههای زیادی را خلق میکند که در آنها اختلاف بین افکار و اعمال دوروتی صحنههای خندهداری را رقم میزند. مثلاً فکر میکند، در فضایی آخرالزمانی، گروهی از بچههای آویزان از قایق، مثل یک هیئت منصفه، به قضاوت دربارۀ او نشستهاند و او برایشان توضیح میدهد که اگر در زمینۀ مسائل اقلیمی کنشی انجام نداده، بهخاطر این بوده است که «از حریم خودش که تحت حملۀ شبکههای اجتماعی بوده است محافظت کند» و بعد، در واقعیت، خودش را در دستشویی با دستمال پاک میکند.
اسمالوود، که روزنامهنگار و محقق است، دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا دارد. موضوع رسالهاش «رئالیسمِ افسردهخو» بوده است و در آن به تحلیل آثار نویسندگانی پرداخته که «درجات مختلفی از گرفتاری یا جراحت را نشان میدهند و به راهبردهای مختلف برای تحمل وضع یا عبورکردن از تردیدها اشاره میکنند» (اصطلاح رئالیسمِ افسردهخو از آثار روانشناسانی وام گرفته شده است که معتقدند آدمهای افسرده جهان را دقیقتر میبینند). او، در صفحۀ سوم این رساله، جملهای را اینطور آغاز میکند «نمیگویم تلاشهای علمیِ انتقادی لزوماً بیهوده است».
چنین احساساتی را -که به کار بردنش در چنین بافتی بسیار خندهدار است- به شکلِ شدیدتری در رمان میبینیم؛ تلاش علمیِ انتقادی هم رویکرد اصلی دوروتی برای فهم دنیا است و هم فرایندی که مدام خود را از آن منفک میکند. دوروتی وقتی در مترو میبیند چشم مردی آبمروارید دارد و هنگام تعریف قصۀ زندگیاش همه را مورد خطاب قرار میدهد، فکر میکند چطور همۀ مسافران یک گروه را شکل میدهند («دوروتی فکر میکند این بهخاطر قدرت گوینده است»). مرد راجع به زمانی حرف میزند که به عفونت استاف مبتلا شده بود و اینکه چطور فهمیده بود که در یازده سپتامبر باید در شمال شهر بماند.
دوروتی ناگهان به یاد شعر «سرود ملوان کهن» میافتد، شعری که دوستش
ندارد. نتیجه میگیرد «مقاومت نوعی تجربهای هنری بود». روزی دیگر، موقع
فکرکردن به تغییرات اقلیمی، ماکارونیهای چسبیده به ته قابلمه را جدا
میکند و به شریک زندگیاش میگوید «درست است که هرکسی باید به دنبال جایی
برای زندگی باشد، ولی راهبردهای جغرافیایی نباید ما را از قدرتِ فائق و
دسیسههای بخت غافل کند». و بلافاصله اضافه میکند: «ماکارونیها هم سفت
شده، هم تُرد».
چنین انفکاکی را، هرچند به گونهای کمتر طنزآمیز،
میتوان در واکنش دوروتی به سقط جنین ناخواستهاش هم مشاهده کرد. او نسبت
به این موضوع هم کنجکاو است و هم از آن خجالت میکشد -وقتی پای بدنش
درمیان باشد، مثل یک بچۀ ناوارد میشود. خون دلمهبستۀ بدنش را وارسی
میکند، کمی مزه مزهاش میکند و تصور میکند در رستورانی شیک نشسته است،
بعد در حالی به رختخواب میرود که مزۀ آن خون در دهانش است.
بدنش عجیب و توصیفناپذیر است: دوروتی موضوعاتی سادهتر مثل مصائب تمدن بشری، یا مفهوم شرم-تحقیر و سرافکندگی-انزجار را که توسط روانشناسی به نام سیلوان تامکینز مطرح شده است، ترجیح میدهد. در لحظاتی که به نظر میرسد بیش از همه با بارداری شکستخوردهاش تناسب داشته باشد وارد مسائل انتزاعی میشود، موقع سونوگرافی از رحم ناسازگارش، به «تناقضهای حسآمیزی» و کتاب کوه جادو اثر توماس مان فکر میکند. ولی ذهنش همچنان تصاویری از تقدم بحرانهایی که با چنان آرامشی شما را تحتتأثیر قرار میدهند که نمیدانید چطور به آنها واکنش نشان دهید، و بدقوارگی بدن را پیش چشمانش میآورد: سگی را قبلاً میشناخت که بدنش بهقدری پر از غده شده بود که مثل «جورابی بود که آن را از سنگریزه پر کرده باشند». یا یکی از دوستانش کیستی در آرنجش داشت، و وقتی داشت موهایش را دماسبی میکرد ناگهان «یک عالمه رشتههای سفیدرنگ از دستش بیرون پاشید».
گروه اندیشه - رجانیوز: رهبر انقلاب اسلامی در دیدار سال ۹۸ با دانشجویان، مفهوم جدیدی با عنوان «حلقههای میانی» را طرح کردند و برای حلقههای میانی وظایفی از قبیل: تشکیل کارگروههای فرهنگی، گروههای فعالیت سیاسی، تشکیل کرسیهای آزاداندیشی، گروههای نهضتی در خصوص مسائل جهانی، گروههای علمی، فعالیتهای اطلاعاتی مردمی و کارهای اجتماعی برشمردند و تاکید کردند: «همه این کارها باید به وسیله جوانها برنامهریزی بشود. البتّه همه اینها هم بایستی با الهامگیری از آن جهتگیری کلّی که عرض کردم یعنی در جهتِ رسیدن به جامعه اسلامی و تمدّن اسلامی است. در همه این کارها، آن برنامهریزان، آن مراکز برنامهریزی و هدایت -که گفتیم حلقههای میانی باید آن را انجام بدهند- باید به آن جهتگیری توجّه داشته باشند». پایگاه «حلقههای میانی» برای بسط و تبیین مفهوم حلقههای میانی به سراغ وحید جلیلی، مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی رفته و به تحلیل این بیانات و بررسی ابعاد، فرصتها و چالشهای پیش روی «حلقههای میانی» پرداخته است. متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
بهعنوان مقدمه، لطفاً دیدگاهتان را در خصوص طرح مفهومی به نام «حلقههای میانی» توسط رهبر انقلاب بفرمایید.
هر
حرکت اجرایی و اقدام میدانی، بایستی ناظر به مبانی معرفتی مشخصی باشد؛
همانطور که آقا در بیانیه گام دوم تاکید کردند، برای نیروهای انقلابی
«چرایی» حرکتها خیلی مهم است. در واقع یکی از مهمترین ویژگیهای نیروی
انقلابی – که حرکت او را از حرکتهای دیگر در دنیا متمایز میکند- این است
که چرایی یا مبانی معرفتی و علل غایی برایش مهم است. در این راستا اولین و
مهمترین نکته که باید به آن توجه کنیم این است که هیچکس از دایره خطاب
برنامه دین خارج نیست؛ اگر قرآن میگوید: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ» و
یا میفرماید «حَریصٌ عَلَیکُم» به این خاطر است که پیغمبر حاضر بودند جان
بدهند اما یک نفر هم از دایره خطاب ایشان بیرون نماند و حرص میزدند برای
اینکه همه بشریت پای کار آرمانهای الهی توحیدی باشند.
امیرالمؤمنین
در خطبه ۲۱۶ نهجالبلاغه بیانی دارند به این مضمون که تحقق عبادت شایسته
خدا در روی زمین، صرفاً به وسیله اولیای خدا وسلسله انبیا و ائمه ممکن
نیست؛ بلکه اگر میخواهیم خدا در طرازی که حق اوست در جهان پرستش شود، باید
همه آحاد مردم به این کاروان وارد شوند. حضرت میفرمایند: «وَ لَیْسَ
امْرُؤٌ -وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی
الدِّینِ فَضِیلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ
مِنْ حَقِّهِ؛ وَ لَا امْرُؤٌ -وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ
اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ- بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ
عَلَیْهِ» یعنی هیچ کس – هر چند جایگاه او بزرگ و ارزش او در دین بالا
باشد- بىنیاز نیست که او را در انجام حق یارى رسانند و هیچ کس گرچه مردم
او را خوار شمارند و در دیدهها بىارزش باشد، کوچکتر از آن نیست که کسى
را در انجام حق یارى کند، یا دیگرى به یارى او برخیزد.
بنابراین
وقتی صحبت از «حلقههای میانی» میکنیم قاعدتاً هدف ما، ایجاد بستری در
جامعه است که مفاهیم و معارف و آرمانهای دینی و عمل صالح را به صورت
«حداکثری» در جامعه گسترش دهد. بعضی فکر میکنند حلقه میانی صرفاً برای کمک
به ولیفقیه، نظام یا دستگاههاست- البته این هم هست- ولی به نظر میآید
رسالت اصلی حلقههای میانی «دعوت» است؛ در واقع حلقههای میانی، حلقههای
دعوت هستند؛ حلقههای فراخوان موثر قاعده جامعه و جمهور مردم به مسیر
مبارزه و مقاومت و سازندگی هستند.
شما مفهوم حلقههای میانی را چگونه تعریف میکنید؟
من
فکر میکنم حلقههای میانی یک مفهوم نسبی است. اینطور نیست که حلقههایی
در سطح بالا باشند و حلقههایی در سطح میانی. اگر مفهوم حلقههای میانی را
بخواهیم درست بفهمیم بایستی به تعبیری که آقا اخیراً تحت عنوان «زنجیره
تواصی» به کاربردند دقت کنیم؛ تواصی یک تعامل دوطرفه است به این معنی که
هیچ انسان مسلمانی حق ندارد صرفاً گوش باشد یا صرفاً زبان. بلکه اگر
میخواهد در مسیر تکامل باشد بایستی از یک طرف گوش و از یک طرف زبان باشد.
وقتی در گروههای بالاتر از سطح معرفتی خود هست، بایستی بشنود و سطح معرفتی
خود را ارتقا دهد و وقتی در گروههای پایینتر از سطح خود است، بایستی
آنچه را میداند، به آنها هم تعلیم دهد. پس هر فردی دو نقش در حلقه میانی
خود دارد، زمانی تعلیمدهنده است و زمانی یادگیرنده. خداوند در قرآن
میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ
وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» یعنی این
تفاوتهای ظاهری که در شما ایجاد کردیم هدفی دارد، حکمتی دارد و آن این است
که هر کدام از شما به تبعِ نژاد، ژنتیک، موقعیت جغرافیایی، تجربه تاریخی
و… مزیتی نسبت به دیگری پیدا میکنید و بایستی در مسیر معرفتافزایی با هم
دیگر «همافزایی کنید» – لتعارفوا – با همافزایی میتوانید به معرفتهای
بالا و بالاتر دست پیدا کنید و متعالی شوید. اگر این مبنا را بپذیریم،
آنگاه هدف اصلی حلقه میانی باید گسترش و ارتقای همافزایی اجتماعی باشد؛ به
این صورت که ظرفیتها و نیازها را شناسایی و این دو را به یکدیگر متصل
میکند. اینطور هم نیست که یک عده فقط ظرفیت داشته باشند، یک عده فقط نیاز
داشته باشند. باز قرآن در این رابطه میفرماید: « فضل الله بعضکم علی بعض»
این را مفسرین گفتهاند منظور این نیست که یک عده، برای همیشه و در همه
ساحات بر دیگران برتری یافتند؛ بلکه به این معناست که ما شما را محتاج
یکدیگر قرار دادیم. حضرت آقا در تعبیر زیبایی در«طرح کلی اندیشه اسلامی در
قرآن» این را «ولایت افقی» نامیدهاند؛ «المُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ
بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَیَنهَونَ عَنِ
المُنکَرِ». بنابراین کار اصلی حلقههای میانی این است که ارتباطات اجتماعی
و همافزایی اجتماعی در جامعه را به اوج برسانند.
متاسفانه در خصوص مبانی این مباحث خیلی کم کار شده است؛ قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» (خداوند دوست دارد کسانی را که چونان زنجیره به هم پیوسته و بنایی آهنین در راه او جهاد میکنند). امیرالمؤمنین در خطبه ۳۴ نهجالبلاغه میفرماید: «غُلِبَ والله المتخاذلون»؛ یعنی شماها هر چقدر هم قوی باشید، اما فردی و تنهایی و جدا از هم عمل کنید، به قسم جلاله منِ امیرالمؤمنین شکست خواهید خورد! حتی اگر رهبرتان علی ابن ابیطالب باشد! تا وقتی همافزایی نکنید پیروزی حاصل نخواهد شد.
بنابراین
رسالت اصلی حلقههای میانی، فعالسازی ظرفیتهای اجتماعی است. یک حلقه
میانی بایستی رصد کند و هر جا که ظرفیت همافزایی فعال نشدهای وجود دارد،
به سراغش برود و برایش طراحی کند تا به شکوفایی برسد. این ظرفیت میتواند
مادی، معنوی یا معرفتی باشد.
به عنوان مثال اردوهای جهادی یکی از نمونههای فعال شده همافزایی اجتماعی است. بچهها در اردوها چه میکنند، یک روستای محروم را پیدا میکنند، از طرفی میبینند در دانشگاه، دانشجویان وقت خالی زیادی دارند – به ویژه در تابستان و ایام نوروز – آن نیاز را به این ظرفیت متصل میکنند. بعد میروند سراغ پولهای ریز و درشت دست مردم و خیرین، آنها را هم پای کار میآورند… این میشود حلقه میانی.
رهبر
انقلاب فرمودند کار حلقههای میانی را دولت و دستگاههای دولتی نمیتوانند
انجام دهند؛ به نظر شما آقا این را از باب ناامیدی از نقشآفرینی
دستگاههای رسمی در این حوزه فرمودند یا اینکه اساساً رسالت حلقههای
میانی، طرحی ویژه و استثنایی است؟
مطمئناً دستگاههای دولتی و
حاکمیتی برای بسترسازی حضور گسترده مردم در عرصه آرمانهای انقلاب اسلامی
وظایف مشخصی دارند. به عنوان مثال در آخرین حکمی که آقا برای اعضای شورای
عالی انقلاب فرهنگی صادر کردند، مفصلاً تبیین شده است که وظیفه شما – به
مثابه یک نهاد حاکمیتی- آمادهسازی زمینه برای حضور مردم است. پس قطعاً
حکومت وظایفی دارد و متاسفانه بسیاری از این وظایف را یا تعطیل کرده یا
ضعیف ظاهر شده است.
در هر صورت حتی اگر دستگاههای حکومتی به وظایف خود، به نحو احسن هم عمل کنند باز کفایت نمیکند. چه اینکه طبق مبانی معرفتی انقلاب، ظرفیت حضور مردم در صحنه، آنقدر گسترده و بزرگ است که هر چقدر تلاش بشود، بازهم جا دارد. مطابق مبانی دینی ما هر آدمی، به تنهایی یک عالَم است: «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر» اگر زمینه مناسب فراهم بشود هر انسانی در فضای انقلاب اسلامی میتواند به اوج شکوفایی برسد و عالَم درونش را بیابد. از این نمونهها در انقلاب بسیار داریم؛ یک بچه چوپان در روستایی دورافتاده که به معنای واقعی کلمه محروم و مستضعف است آنچنان رشد میکند که رأس طواغیت جهان، شخصاً دستور ترور او را میدهد؛ حاج قاسم سلیمانی و دهها و صدها نمونه مشابه حاج قاسم در انقلاب داریم؛ از احمد متوسلیانها تا محسن حججیها و احمدی روشنها. اساساً انقلاب اسلامی و نظام دینی برای رشد تکتک آدمها و به فعلیت رساندن ظرفیتهای عظیم آنهاست. بنابراین اینکه آقا فرمودند کار حلقههای میانی را نه رهبر میتواند انجام دهد و نه دولت، به نظرم بیشتر به مبانی فکری و نظام معرفتی انقلاب اسلامی برمیگردد. از این جهت که برای شکوفایی ظرفیتهای تکتک مردم، محتاج فعالیتهای بسیار گستردهای هستیم تا این ظرفیتها در همافزایی با یکدیگر، جامعه را به رشدی در طراز جامعه اسلامی برساند.
نسبت حلقههای میانی و چالشها و مسائل کلان نظام را چگونه تبیین میکنید؟
در
این خصوص یک نکته اساسی وجود دارد و آن تعریف «طرح مسئله» است. این بحث را
من قبلاً هم بارها مطرح کردهام که « طرح مسئله» یعنی ترکیبی از معلومات و
مجهولات، به شکلی که با کمک معلومات، بتوان مجهولات را بهدست آورد.
حلقههای میانی بایستی در جامعه اقدام به طرح مسئله کنند. بعضی طرح
آسیبها، محرومیتها، ناهنجاریها و مشکلات را با طرح مسئله یکی گرفتند در
حالی که این کار، فقط طرح مجهولات است که اگر ضلع دیگرش دیده نشود به القای
بنبست میانجامد. حلقههای میانی بایستی با طرح معلومات و داشتهها و به
میدان آوردن آنها برای رفع کاستیها و نواقص تلاش کنند. حضرت آقا اخیراً
تعبیر جالبی به کار بردند و گفتند عدهای میخواهند با نداشتههای انقلاب،
داشتهها را از بین ببرند! در حالی که راه منطقی این است که با داشتهها،
نداشتهها را بهدست آورید.
من اگر
بخواهم کلیدواژهای برای این کارکرد حلقههای میانی به کار ببرم، آن
کلیدواژه «اِعداد استطاعتها»است. کار حلقههای میانی، اِعداد است: «
وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم» آماده کردن ظرفیتهاست؛ شناسایی و شکوفا
کردن ظرفیتها و به فعلیت درآوردن آنهاست و اگر این کار با موفقیت محقق شد
آن وقت آن هدف اصلی که گسترش و ارتقای همافزایی اجتماعی در جامعه است، به
اوج خود نزدیک خواهد شد.
به نظر شما دلایلی که در این مقطع از انقلاب، حضرت آقا تاکید ویژهای درباره عرصههای اجتماعی دارند، چیست؟
به
نظرم در مقاطعی نگاه فعالان جبهه انقلاب – به معنای عام – خیلی سیاستزده
شد؛ به این معنی که فکر کردیم صرفاً با بردن انتخاباتها، اهداف انقلاب
محقق خواهد شد، یا با شکست در انتخاباتها همه چیز از دست خواهد رفت. مثلا
سه دوره مجلس مطلقاً در اختیار جریان اصولگرا بود؛ ۱۲سال فرصت کمی نیست.
ضمن اینکه در مقطعی همزمان شد با دولت اصولگرا. غرض اینکه در دورهای تصور
میشد صرفاً با در اختیار گرفتن نهادهای دولتی و حکومتی میشود اهداف
انقلاب را محقق کرد. من فکر میکنم بخشی از این تفکر- که مردم و حوزه
اجتماعی را بازنشسته میکند – محصول جریان نفوذ در حزبالله است. ما در
دورهای مبانی معرفتی اسلام و انقلاب اسلامی را کنار گذاشتیم یا به آن
کمتوجهی کردیم و نتیجتاً آن سازماندهی اجتماعی که قرآن، نهجالبلاغه و
اهلبیت(ع) به ما پیشنهاد میکنند، کنار گذاشتیم و گفتیم نیازی به
همافزایی اجتماعی، به «لیقوم الناس بالقسط» و به میدان آوردن آحاد مردم
نداریم. این به معنای پشت کردن به معارف انقلاب اسلامی بود. به نظرم بخشی
از این نگرش برآمده از تفکر مارکسیستی است. مارکسیستها معتقد به دیکتاتوری
طبقه پرولتاریا هستند و میگویند همه چیز باید از بالا، آن هم به شیوه
کاملاً دیکتاتوری اصلاح و اعمال شود. متاسفانه الان میبینیم این نگرش در
بسیاری از بچه حزباللهیها ریشه دوانده است؛ یعنی ترجیح میدهند
رهبرانقلاب، «شاه» باشد تا «ولی». دوست دارند آقا، همه چیز را با دستور و
انتصاب، شخصاً درست کند! در حالی که کار ولیفقیه هدایت و راهبری امت و
امامت است.
به همین خاطر مرتباً تاکید میکنیم که مبانی معرفتی انقلاب اسلامی را بایستی تازهگردانی و بازخوانی کنیم و نسبت به آن مراقبه داشته باشیم و اگر در این تازهگردانی مبانی معرفتی، غفلت کردیم، مجدداً تفکر سلطنتی و اشرافی – حتی در ظاهر و قالب حزباللهی، انقلابی و اصولگرایی- برمیگردد و بر اذهان چیره میشود. پس اگر نسبت به مبانی معرفتی اسلام ناب و نقش مردم، وظایف مردم، حقوق مردم و… در آن بیتوجه باشیم، سازوکارهای همافزایی اجتماعی به جای اینکه از قرآن و سیره گرفته شود از چین و اروپا وارد خواهد شد. اینکه امام فرمودند مراقب اسلام سلطنتی و اسلام التقاطی باشید، واقعاً مسئله امروزِ ما، در مبانی معرفتی است. اسلام سلطنتی یعنی اهداف و آرمانها صرفاً از طریق ابزارهای حکومتی و از «بالا» دنبال شود و اینکه در «جمهور» ملت، چه میزان آمادگی و شوق و حرکت نسبت به آرمانها میتوانید به وجود آورید، محلی از اعراب ندارد. این در حالی است که در سوره حدید آمده است: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» آنچه اولویت دارد اول کار فرهنگی است:«لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ» هدف کار فرهنگی باید فراخوان اجتماع به حضور فعال در صحنه مبارزه باشد: «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» و در مرحله آخر حوزه سیاست و قدرت قرار دارد: «وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» در این آیه میفرماید: ما پیغمبران را میفرستیم و آنها اول کار فرهنگی تبیینی میکنند، روی مبانی معرفتی کار میکنند وقتی این تحکیم شد، زمینه برای خیزش و ایستادگی اجتماعی فراهم میشود، یعنی جمهور مردم به صحنه میآیند «لیقوم الناس بالقسط»، بعد در امتداد این کار، قدرت سیاسی هم محقق میشود. این سرنا را نمیشود از سر گشادش زد!
در
مجموع من فکر میکنم اینکه بچههای انقلابی درگیر سیاستزدگی و تمرکز برای
گرفتن نهادهای قدرت شدند، یکی از دلایلی است که آقا روی مباحث اجتماعی
تاکید ویژهای داشتند؛ هرچند ایشان از قدیم به این حوزه تاکید داشتند و این
حرف، حرف بدیعی نیست. ضمن اینکه جریانهای معارض سرمایهگذاری ویژهای روی
کارهای فرهنگی اجتماعی داشتند. مثلاً در همین ده سال گذشته آمریکا
سرمایهگذاری کلانی در حوزه فرهنگ عمومی در ایران کرد و جواب هم گرفت. یعنی
کار فرهنگی، اجتماعی و رسانهای آنها به همراه غفلتها و کمکاریهایی که
در داخل داشتیم باعث شد جریانی در حوزه سیاست سر کار بیاید، که بالاخره
نسبت به دیگران، برای غرب مطلوبتر بودند.
اگر بخواهیم کمی مصداقی هم بحث کنیم، مصادیق موفق حلقههای میانی را کدام موارد میدانید؟
من
تاکید میکنم حلقه میانی همانند یک پل است؛ ولی متاسفانه امروز پلهای
معلق زیادی در کشور داریم به این معنا که معلوم نیست متصل کننده چه چیزی به
چه چیزی هستند! یک نمونه از این پلهای معلق، «حلقههای صالحین» است. ادعا
این بود که ۲۰۰ هزار حلقه صالحین ایجاد شده است ولی معلوم نبود از این
«پل» قرار است چه چیزی به کجا برده شود. اگر چه خدمات زیادی هم توسط این
حلقهها صورت گرفت اما من درحوزه تخصصی خودم بحث میکنم؛ مثلاً ما از یکسو
بخشی داریم تحت عنوان هنر انقلاب اسلامی و از دیگر سو بدنه اجتماعی داریم
که حلقه صالحین به آن دسترسی دارند. از این ۲۰۰ هزار حلقه، اگر هر کدام ۱۰
نفر را پای کار مصرف و توزیع آثار هنر انقلابی بیاورند، ۲ میلیون نفر با
آثار و عناصر و مراکز هنری انقلاب و… آشنا میشوند و باز هر کدام پلی
میشوند برای معرفی آنها به دیگران؛ ولی این اتفاق نمیافتد! انگار حلقه
صالحین خودش شده است هدف! پل برای پل که معنا ندارد. مثال دیگرش نمازهای
جمعه است. گفته میشود ۸۰۰ نماز جمعه در کشور برگزار میشود؛ خودِ نماز
جمعه یک حلقه میانی است. همانطور که پیغمبر اسلام – که گل سرسبد دو عالم
است – دون شان خود نمیدانست که از شخصی مثل حسان بن ثابت- ضمن اینکه حسان
انسان کاملی نبود و بعد از پیغمبر هم سرنوشت خوبی پیدا نکرد- که در مقطعی
با هنرش در خدمت اسلام بود، حمایت کند و او را تبلیغ و ترویج کند؛ در
تریبونهای نمازجمعه هم بایستی شاهد معرفی ظرفیتها و هنرمندان جبهه انقلاب
اسلامی به مردم باشیم؛ همانطور که پیغمبر واسطه معرفی حسان به مردم بود.
چرا این اتفاق نمیافتد!؟ حلقههای میانی همین نمازهای جمعه، ۷۰هزار مسجد،
۴۳هزار پایگاه بسیج، حلقههای صالحین و امثالهم هستند. بعضی فکر میکنند
حلقه میانی چیز جدیدی است و بایستی یک ساختار و تشکیلات جدیدی بهوجود
آورد؛ نخیر! اگر همینها احیا و تازهگردانی معرفتی بشود خواهیم دید چه
انقلابی به وجود میآورند. من در حوزه کاری خودم می گویم اینها یک پنجاهم
نقشی که میتوانند بعنوان یک حلقه میانی در خصوص معرفی هنر انقلاب اسلامی
به بدنه اجتماعی داشته باشند، انجام ندادند چون اساساً چنین شانی برای خود
قائل نیستند و خودشان هدف شدند!
اگر
بخواهیم شاخصی برای حلقههای میانی ارائه دهیم فکر میکنم آن شاخص این
باشد که یک حلقه میانی چه مقدار از ظرفیتهای بالقوه را توانسته به فعلیت
برساند. مثلاً اردوهای راهیان نور را در نظر بگیرید. این اردوها به مثابه
بستری است که توانست ظرفیتهای مردمی و خودجوش را پای صحنه بیاورد. اینطور
نیست که هزاران اردوی راهیان نور را تماماً دولت و بسیج و سپاه تأمین
کنند، خیلی از این اردوها توسط بچههای مسجدی و فرهنگی به صورت خودجوش
راهاندازی میشد؛ به تعبیر رهبرانقلاب، راهیان نور یک فناوری نوین فرهنگی
ایجاد کرد؛ یعنی سازوکاری ابداع شد که ظرفیتهای مردمی را به صحنه کشید. یک
نفر برنامهریزی اردو میکرد، یکی تولید محتوا، یکی مداحی، یک نفر
خاطرهانگاری میکرد، مستند تهیه میشد و… . حلقه میانی آن مجموعهای است
که میتواند سازوکار شکوفاگر ظرفیتهای مردمی را ایجاد کند و من معتقدم
اینقدر در حوزه اجتماعی و مردمی ظرفیت وجود دارد که اگر دهها و صدها
فناوری نوین فرهنگی دیگری مشابه راهیان نور ایجاد کنیم، باز هم جای کار
وجود دارد؛ این در حالی است که متاسفانه نیروهای جبهه فرهنگی انقلاب، در
مقاطعی به نوعی محافظهکاری رسیدند، یعنی به آنچه داریم اکتفا کردیم.
به عنوان سؤال پایانی، اگر نکتهای در خصوص الزامات ورود به عرصههای اجتماعی و همافزایی اجتماعی دارید، بفرمایید.
به
نظرم مهمترین چیزی که بچههای انقلابی و حزباللهی میتوانند به آن فخر
کنند، «تکلیفگرا» بودن آنهاست. اما قرآن میگوید نمیتوانید تکلیفگرا
باشید مگر اینکه «وُسعشناس» باشید: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا
وسعها». میفرماید تکلیف، فرع بر وسع است. اگر مجموعه وسعتان، ظرفیتها،
دامنه استطاعتها و قابلیتهایتان را شناختید و احصا کردید، آن موقع
میتوانید در انجام تکالیفتان سربلند باشید. ولی اگر در وسعشناسی لنگ
بزنید قطعاً در تکلیفگرایی لنگ خواهید زد.
بنابراین
مهمترین ویژگی انسان تکلیفگرا، وسعشناسی است. بچه حزباللهی باید بتواند
وسع خودش را فهرست کند؛ متاسفانه الان اینطور نیست؛ یعنی میتواند دهها
ساعت راجع به محرومیتها، فسادها، ناکارآمدیها و آسیبها و کمبودها حرف
بزند اما بعضاً نیم ساعت هم نمیتواند وُسعش را فهرست کند. میگویند از
میکل آنژ، سؤال کردند تو چطور این مجسمههای زیبای سنگی را خلق میکنی!؟
پاسخ جالبی داده و گفته این مجسمهها در این توده سنگی که به من میدهند
وجود دارد، من فقط اضافهها را برمیدارم! حضرت امام اولین روزی که وارد
ایران شد، در بهشت زهرا فرمود: ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.
امام در همان لجن سینمای قبل انقلاب – آن زمان سینما خیلی سخیف و کثیف بود
– فرصتها و ظرفیتهایی میدید که بعدها از دلش کارهایی مثل بچههای
آسمان، آژانس شیشهای، بازمانده و دهها و صدها اثر انقلابی دیگر سربرآورد.
من فکر میکنم مهمترین کار بچههای انقلابی «وُسع شناسی» است؛ قدرشناسی
باشد؛ قدر به معنای اندازه است. ما بعضاً متوجه نیستیم که در یک موقعیت
تاریخی قرار گرفتیم که انبیا و اولیای الهی – که ما در برابر عظمت وجودی
آنها خیلی کوچک هستیم – در آرزوی این موقعیت و اقتدار بودند و نصیبشان نشد.
اینکه در دورهای هستیم که قدرت و عظمت اسلام برقرار است و خدا این توفیق
را به ما داده که در کشوری زندگی میکنیم که پرچمدار اسلام در جهان است،
نعمتی بینظیر و استثنایی است؛ نعمتی که با خون شهدا و فداکاریهای بزرگی
بهدست آمده است. اگر ما همواره متوجه این فرصت و نعمت بینظیر جمهوری
اسلامی باشیم آنوقت درمییابیم که چه تکالیف بزرگی روی دوشمان است و برای
انجام این تکالیف معطل هیچکس نخواهیم ماند و شبانهروز برای شکوفا کردن
فرصتها و ظرفیتهای عظیم بهوجود آمده توسط انقلاب اسلامی تلاش خواهیم
کرد.
عصر ایران؛ امید جهانشاهی-
همه میدانیم و خوانده و شنیدهایم که اگر یک جوان، هدفی نداشته باشد تا
برای آن بکوشد آیندهای هم نخواهد داشت و آن که آیندهای سزاوار و مطلوب را
برای خود متصور نباشد، انگیزهای برای تلاش ندارد و در نتیجه آیندهای
برای خود نمیسازد.
آینده در گرو تلاش هدفمند است و این تلاش مستلزم داشتن تصویری مطلوب از آینده برای خود.
این «تصویر مطلوب از آینده» اما بر اساس عوامل مختلفی در ذهن فرد شکل میگیرد و از جمله میتوان به این سه اشاره کرد: درکی که از خودش دارد، درکی که از دیگران دارد و درکی که از محیط خود دارد ( جامعهای که در آن زندگی میکند).
این سه درک بر اساس ویژگیهای شخصیتی، میزان دانستهها یا دانش زمینهای،
خاطرهها و مانند اینها شکل میپذیرد و با روایتها و داستانهایی که از
خود و از دیگران و از شهر و کشورش تعریف میکند، به بحث میگذارد و تأیید
میگیرد؛ به تدریج در ذهن و باور او تهنشین می شود. به تعبیر «باربارا تاچمن»
انسان چیزی را که با الگوهای ذهنیاش منطبق نباشد، نمیتواند بپذیرد و
باور کند. تصویر ذهنی هر کس از آینده نیز مثل هر ذهنیت دیگری به شدت متاثر
از درک از خود، از دیگران و از جامعه شکل میگیرد.
از سوی دیگر پژوهش های ویلیام کالوین نشان داده ذهن انسان به طور مداوم در حال روایتسازی دربارۀ آینده است. مدام آینده میسازد، گاهی بیمناک و ناامیدکننده و گاهی دلگرم کننده و انگیزهبخش.
آنچه در مورد فرد و آیندهاش گفته شد در مورد ملت هم صدق میکند: ملتها
هم مدام در حال روایتسازی از آیندهاند و بر آن اساس نگران یا امیدوار
میشوند. ملتها هم خاطره دارند. گفتوگوی ملی و مدنی و دانش و فهم جمعی و
گفتوگو شده دارند.
بر این اساس آنچه انتظار میرود
مقامات و کار به دستان روی آن حساس باشند درک شهروندان نسبت به ایران و
ایرانی بودن، زندگی در ایران و تلقی آنها از دیگر جوامع و کشورهاست. چون
همه اینها برای اینکه مردم بتوانند تصویر مطلوبی از آینده داشته باشند مهم
است حال آن که همه میدانیم متأسفانه در این موارد دچار کاستی هایی جدی
هستیم.
متاسفانه به دلایلی (که بماند) ایران و ایرانیت و هویت
ایرانی مغفول مانده و کمرنگ شده است. همچنین واقعیت این است که درک بسیاری
از شهروندان از غرب بیش از آنکه واقع بینانه باشد، متاثر از بازنماییهای
رسانهای، ستایش گرانه است.
به هرحال کشوری آینده دارد که مردمش بتوانند یک آینده مطلوب را تصور کنند و تحققش را باور داشته باشند.
آیا چنین تصوری در قاطبه مردم وجود دارد و مردم آینده مطلوبی متصور هستند؟ این سوالی است که البته با تحقیق باید به پاسخ آن رسید.
آخرین پژوهش ملی در مورد وضعیت اجتماعی
فرهنگی ایرانیان با عنوان وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه ایرانی است
در سال 1395 از سوی دفتر طرح های ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و با
همکاری دانشگاه تهران انجام شده و مجریان آن دانشیاران دانشگاه تهران
-آقایان دکتر غلامرضا غفاری ودکتر محمد رضا جوادی یگانه- بودند. در این
پروژه ملی بین 82 هزار و پانصد نفر در 426 شهر پرسشنامه توزیع شده است.
در این پژوهش ملی آمده است که حدود 37 درصد پاسخگویان معتقدند که «نسل های آینده وضع شان بدتر خواهد بود.»
اگر بخواهیم بدانیم مردم چه تصوری از دیگران دارند: بر اساس این پژوهش،
پاسخگویان در مورد «کشورهای مورد تمایل برای زندگی» به ترتیب: کشورهای
اروپایی (با حدود 46 درصد)، امریکا و کانادا (19 درصد)، ترکیه (حدود 11
درصد) و اقیانوسیه و کشورهای حوزه خلیج فارس (هر کدام با حدود 3 درصد) را
انتخاب کرده اند.
لازم به ذکر است که این پژوهش ملی مربوط به سال
1395 است که وضعیت اقتصادی و معیشتی و قدرت خرید مردم به نسبت امروز بسیار
بهتر بود.
فارغ از این آمار و یافته ها همه می دانیم وضع امید
به آینده در میان شهروندان مطلوب نیست. یکی از ریشه ای ترین دلایل میل به
مهاجرت در جوانان و نخبگان کشور نیز همین است.
برای مواجهه با
این چالش جدی، مسئولان باید دغدغه اقناع مردم را داشته باشند که سیاست
گذاری ها، اقدامات و موضع گیری هایشان در راستای تحقق آینده مطلوب است و
اقتصاد و فرهنگ را بهتر می کند. این اقناع قطعا و به تجربه با شعار حاصل
نمی شود بلکه تنها و تنها محصول عملکرد رسانه های توانمند و دارای استقلال
حرفه ای می تواند باشد.
وقتی برنامه ها و موضع گیری های مسئولان
در ظرف گفت و گوی ملی مورد تحلیل و نقد و بررسی کارشناسان و روزنامه نگاران
رسانه های موافق و مخالف دولت مستقر قرار گیرد، در نهایت آنچه در سطح به
عنوان برآیند نقد و نظرها قرار می گیرد اعتماد به سلامت و صلاحیت مسئولان و
اقناع عمومی نسبت به مسیر درست کشور برای آینده مطلوب است. این ظرف گفت
وگوی ملی چیزی جز رسانه های توانمند و دارای استقلال حرفه ای و دانشگاه
مستقل از سیاست و جامعه مدنی نیست. اینها ابزار ساختن آینده مطلوب هستند.
نکته دیگری که برای مقابله با این چالش لازم است ترویج و به اصطلاح فرهنگ
سازی «نگاه به آینده» است. نه تنها در سطح سازمانی و شرکتی، مدیریت مبتنی
بر سناریو و تفکر آینده نگری باید در همه سازمان ها و ارگان ها ترویج شود
بلکه در سطح عموم شهروندان هم «عادت رو به جلو بودن» و نماندن در گذشته و
«تاکید بر آینده» باید فرهنگ سازی شود. این مهم را باید در مدارس جدی گرفت.
دانش آموزان همیشه به آینده فکر می کنند، چیزی که مدام باید آنرا تحلیل
کرد چون به شدت برای آینده کشور مهم است.
در کشوری از کودکان
خواستند آینده را نقاشی کنند. آنها ربات هایی را در آشپزخانه کشیدند.
تحلیلش آن بود که آنها می خواستند مادران شان زمان بیشتری با آنها بازی کند
و کارهای خانه را ربات ها انجام دهند. از این رو، آموزش و پرورش یکی از
استراتژیک ترین سازمانها برای ساختن آینده است.
باور کنیم که
آینده چیزی نیست که با گذشت زمان از راه می رسد، بلکه چیزی است که یک ملت
با ذهنیت و اقدام خود می سازد. اگر نسبت به آن بی تفاوت باشیم آینده
خوشایندی نخواهیم داشت.
در حالی که ایرانیان در این روزها شاهد رکوردهای جدید مرگ بر اثر کرونا هستند، گزارشهای میدانی و گفتوگو با کارشناسان نشان میدهد استفاده از ماسک و رعایت پروتکلهای بهداشتی بهشدت کاهش یافته است.
روزنامه همشهری نوشت: «در این روزها همه چیز عجیب پیچیده و در هم شده است. واکسیناسیون لاکپشتی و از سر صبر و حوصله دولت با بیتوجهی بخشی از مردم در ماسکزدن و رعایتکردن پروتکلها یکی شده است. شب صدای ساز و آواز عروسی در خیابان میپیچد و صبح صدای ضجه و ناله همسایگان که کرونا جان عزیزانشان را ستانده است، بلند میشود. روی دیوار هر ساختمان چند بنر سیاه تسلیت آویزان است و نیز در همان ساختمان مهمانی و دورهمی برپاست.
بعضیها دو تا دو تا ماسک میزنند و دنبال حاشیه امنی در گذر و کوچه هستند که از شلوغی فرار کنند و بعضی دیگر بدون ماسک، به دل مغازهها و نانواییها و داروخانهها و ... زده و از هیچ نقطه ناامنی نمیترسند. از یک طرف پارکها شلوغ است و از آن طرف در بیمارستانها جای سوزنانداختن نیست. این وسط فقط یک عنصر خیلی دقیق و رو به جلو کار میکند: کرونا؛ ویروسی که هر روز جانهای جدیدی را به کام مرگ میکشاند.
نهم مرداد، همزمان با ورود کرونای هندی در ایران بود که دبیر قرارگاه مقابله با کرونا گفت: «میانگین رعایت پروتکلهای بهداشتی در اماکن عمومی در بازه زمانی ۳۰تیرماه تا ۶ مردادماه به ۳۹درصد رسیده است.»
بابک دینپرست آمارهای دیگری هم داده بود. مثل این که «میانگین استفاده از ماسک در اماکن عمومی که دربازه زمانی ۲ تا ۹ تیرماه، ۶۹ درصد بوده است، در بازه زمانی ۳۰ تیرماه تا ۶ مردادماه به ۴۶ درصد تنزل یافته است.» یا «میانگین استفاده از تهویه مناسب در اماکن عمومی به ۴۹درصد رسیده است.»
درمانده بین مردم و مسئولان
سراسیمگیشان برای شروع روزی تازه بیشتر از خورشیدی است که آمدن صبح دیگری را نوید میدهد. نه امروز و دیروز بلکه یک سال و ۷ماه است که قبل از تابیدن خورشید بر سر شهر کرونازده، خودشان را به بیمارستان میرسانند و خیلی بعدتر از غروب آن به خانه میروند. با این حال ناراحت و آشفتهاند که زور و تلاششان کمتر از ویروسی است که میتازد. ساعت هنوز به ۷ صبح نرسیده، ۹۴ بیمار کرونایی در حیاط بیمارستان امام خمینی منتظر دیدار با پزشک هستند. یکی بیحال روی نیمکت نشسته، آن دیگری نقش زمین شده، بعضیها خانوادگی آمدهاند و چندتایی همراه بیمار بدحالیاند که بیرون بیمارستان در ماشین منتظر رسیدن نوبتش است.
زینب، پرستار میانسال بیمارستان، با روپوش سفید و یک سرم بزرگ در دست، میان این جمعیت بیمار، از اورژانس به بخش میرود و از بخش به اتاق پزشکان. او آرام و قرار ندارد. انگار که چیزی را گم کرده باشد: «میدانی قسمت تلخ داستان ما نیروهای درمان چیست؟ این که ما هم از مسئولانی که واکسیناسیون را قطرهچکانی و سر صبر دنبال کردند، ضربه اساسی و مهلک خوردیم و هم از مردمی که در رعایت پروتکلها وادادند و بیخیال زدن ماسک شدند و عروسی و مهمانی گرفتند و به سفر رفتند. هیچکدام از این ۲ گروه باور ندارند که ما درماندهایم. به خدا موضوع فقط خستگی جسم و روح خودمان نیست. ما کلافهایم که هر روز از در بیمارستان جنازه بیرون میرود. غمگینیم که تخت خالی نداریم و دست رد به سینه بیمار بدحال میزنیم. نفسمان بریده از این که جوان جوان میآیند و گرد مرگ روی صورتشان مینشیند.»
حیاط بیمارستان شلوغ و شلوغتر میشود. موشک کرونا به شهر اصابت و جانهای زخمی زیادی را روانه بیمارستان کرده، صدای آژیر آمبولانس یک لحظه قطع نمیشود: «کابوس همه ما از آن که رئیس بیمارستان و پزشک متخصص است تا بچههای نگهبانی و خدماتی و رختشویخانه یک چیز شده. خواب میبینیم که از جنازهها در بیمارستان کوهی ساخته شده. ای کاش تأثیر حرفهای ما مشمول روزمرگی نمیشد و این عددها که هر روز ساعت ۲ از اخبار اعلام میشود، بهشت زهرای شلوغ و داروخانههای بدون دارو عادی نمیشد.»
ماسک نمیزنم چون...
بیرون از بیمارستانها اما شرایط کاملا عادی است. انگار نه انگار که کرونای هندی آمده و گوی سبقت را از کرونای چینی ربوده است. شهر روز معمولی دیگری را شروع کرده، کرکره مغازهها یکییکی بالا میرود و کارمندان سراسیمه وارد ادارهها و بانکها میشوند. بعضیها با ماسک و به همان تعداد، بیماسک.
خانم! آقا! چرا ماسک نمیزنید؟ «من تازه کرونا گرفتهام و آنتیبادی دارم»، «پولم کجا بود که هر ماه بابت ماسک بدهم؟»، «با ماسک احساس خفگی میکنم»، «به کسی ربطی ندارد که چرا ماسک نمیزنم»، «اونهایی که ماسک میزدند، بدتر گرفتند»، «این همه ماسک زدیم چه شد؟ دولت و مسئولان به اندازه کافی واکسن خرید؟ کاری کردند؟ مردیم همه مردیم.»، «در فضای باز که ماسک نمیزنند»، «هر قدر بیشتر ماسک بزنیم، اینها دیرتر واکسن میخرند» و «ماسک مجانی بدهند، میزنم.»
آمار دقیقی در دسترس نیست که نشان بدهد کدام گروه تمایل کمتری به ماسکزدن دارند؛ مردان یا زنان؟ سالمندان یا جوانان؟ کاسبان یا کارمندان؟ شهروندان ساکن در مناطق بالای شهر یا پایین شهر؟ اما چیزی که در تهران عیان است، زنان و مردانی هستند که در سختترین روز کرونا که ۵۸۸ جان ایرانی از دست رفته، بیمی از ماسک نزدن ندارند.
جیب خالی مردم و قیمت بالای ماسک و الکل
علیرضا بهبودی، پزشک عمومی، که صبحها در یکی از درمانگاههای مرکز تهران و عصرها در مطبی در جنوب تهران مشغول طبابت است، بخشی از فرایند معاینات بیماران را به پر کردن یک فرم اختصاص داده است؛ فرمی که نشان میدهد نگاه فرد تا قبل از بیماری به کرونا چه بوده و تا چه حد قوانین بهداشتی را رعایت کرده است: «این یک مطالعه شخصی است که در اسفند پارسال با یک جامعهشناس و روانشناس اجتماعی طراحی کردیم و در ۷ مطب و درمانگاه در نقاط مختلف تهران توسط پزشکان عمومی دنبال میکنیم. بخشی از این فرم توسط ما و بخشی از آن توسط بیمار پر میشود.»
او درباره نتایج اولیه به دست آمده از این مطالعه میگوید: «تا اول مرداد امسال میزان کسانی که تا قبل از بیماری از ماسک استفاده نمیکردند، ۳۷درصد بود که ۲۰ درصد آنها ساکنان مناطق جنوبی تهران و ۱۷ درصد مابقی برای شمال و مرکز تهران بودند. همچنین ۱۳درصد مبتلایان مورد مطالعه را کسانی تشکیل میدهند که از ماسک پارچهای غیر استاندارد برای مدت طولانی استفاده میکنند. در این مطالعه متوجه شدیم برخی از بیماران اگر دسترسی به ماسک رایگان داشته باشند، از آن استفاده میکنند.»
بهبودی درباره نتایج دیگر این تحقیق میگوید: «۶۹درصد مبتلایان افراد شاغلی بودند که حضور در محل کار برای آنها اجباری بوده که در این میان ۴۲درصد را مشاغل آزاد و مابقی را مشاغل دولتی و شرکتهای خصوصی تشکیل میدادند. همچنین تحقیقات ما نشان میدهد که ۵۹ درصد بیماران کرونایی یک یا ۲ بار قبل از ابتلا در یک مهمانی یا دورهمی حضور داشتند و ۲۳درصد پس از سفر درگیر کرونا شدهاند.»
این پزشک عمومی معتقد است، باید دولت و شهرداریها ابزار بهداشتی مانند الکل و ماسک را به شکل رایگان در برخی از نقاط جنوبی و حاشیهای تهران از طریق خانههای بهداشت، مساجد و مراکز ترک اعتیاد در بین مردم توزیع کنند: «حاکمیت چقدر برای پیشگیری از شیوع کرونا هزینه کرده است؟ چرا باید سهم درمان از پیشگیری بیشتر باشد؟ چرا در این مدت قیمت ماسک و الکل را کاهش ندادند تا دسترسی برای همه آسانتر شود؟ سرپرست خانوار بعد از ابتلای خود و ۲ عضو دیگر از خانوادهاش میگوید، قیمت یک بسته ماسک ۱۰۰ تایی، ۱۳۰هزار تومان است که برای خانواده ۴نفره ما در عرض ۱۰ روز تمام میشود. من از کجا بیاورم ماهی ۳۹۰ هزار تومان پول یک ورق پارچه بدهم یا ماهی ۲۰۰ هزار تومان الکل بخرم؟»
این روزها کرونا رکورد خود را در ایران میزند. اگر ۲ هفته قبل با مرگ ۲۰۰ نفر در روز شروع شد و کمکم به ۳۰۰ نفر رسید و اواخر هفته گذشته مرز ۴۰۰ نفر را رد کرد، دیروز به ۶۰۰ مرگ در روز نزدیک شد. او بیرحمانه میتازد و این اعداد در حال عادی شدن هستند.
مشکل فقط ماسک نزدن نیست
در میزان رعایت پروتکلهای بهداشتی، فقط استفادهنکردن از ماسک مسئله نیست. حضور در مهمانیها، دورهمیها و این اواخر شرکت در عروسی و حتی سفر نیز افزایش یافته است.
اکبر مرجانی، روانشناس اجتماعی، که در کنار بهبودی این طرح دانشگاهی را پیش میبرند، نظرات مختلفی در این باره دارد: «وزارت بهداشت دولت سیزدهم باید سیاستهای پیشگیرانه در قبال کرونا را بهسرعت تغییر دهد. تولید انبوه ماسک و الکل خوب است اما قیمت و توزیع متوازن آن در سطح کشور نیز مهم است. توان تهیه این اقلام بهداشتی برای بسیاری از مردم زیر ۱۰درصد است و نتیجه این که آنها بدون ماسک در سطح شهر تردد میکنند و ریسک ابتلا را افزایش میدهند.»
او توضیح داد: «همچنین تا اینجای کار در پروتکلها فقط به مردم امر و نهی کردیم که سفر نروید، مهمانی نگیرید، عروسی نگیرید، در خانه بمانید، رستوران نروید؛ در حالی که خانوادهها یا گروههای دوستی در ایران بسیار در هم تنیده هستند و ارتباط حضوری بین آنها پررنگ و مهم است.
وزارت بهداشت باید به مردم بگوید مهمانی بروید اما با حضور نهایتا ۵ نفر، قبل از آن هم میزبان مطمئن شود که خود یا مهمانان علائم خاصی نداشته باشند یا اگر قصد رفتن به پارک را دارید در ساعتهای شلوغ نروید و مطمئن باشید تا شعاع ۵ متری از شما کسی ننشیند و ... مردم را اگر از سفرکردن نهی میکنید، جاده را با جدیت کنترل کنید و مبادی ورودی و خروجی را ببندید. از همه مهمتر این که شما وقتی از مردم میتوانید رعایت پروتکلها را توقع داشته باشید که خودتان در تولید و خرید واکسن تعهد نشان بدهید.»
دیدگاه واحد: ما متخصص در پزشکی نیستیم ولی با اندازه ای که آگاهی از امور بهداشتی و پزشکی داریم فکر می کنیم اگر میان "ماسک نزدن" و "استفاده از ماسک استفاده شده" یکی را مجبور باشیم انتخاب کنیم گزینه دوم یعنی "استفاده از ماسک استفاده شده"معقولتر و بهداشتی تر برای خود فرد و محیط است. و برای آنکه سطح بیرونی "ماسک استفاده شده" که احتمال نشستن ویروس روی آن وجود دارد ضدعفونی شود می توان از اسپری الکل یا دیگر مواد ضد عفونی استفاده کرد و سپس بگذاریم خشک شود. یعنی پس از آمدن از بیرون سطح بیرونی را ضدعفونی کرده و می گذاریم خشک شود تا بتوان بعداً آنرا دوباره بکار گرفت. بدین روش می توان از ماسکهای پیشین تا هنگامی که بخواهیم استفاده کنیم و از آنجایی که هزینه ای نخواهد داشت بهتر است همیشه از دو ماسک روی هم استفاده کنیم. توجه داشته باشیم که همیشه ترتیب ماسک درونی و بیرونی را رعایت کنیم یعنی آن ماسکی را که یکبار روی قبلی زده ایم همیشه رو بزنیم و دیگری را همیشه تو (درون، داخل). زیرا ماسک بیرونی در معرض هوای محیط است و ویروس رویش می نشیند و سطح بیرونیش آلوده می شود و اگر ترتیب ماسکها تغییر کند آلودگی احتمالی ویروسی را به درون ماسک دوم انتقال می دهد. در هنگام ضدعفونی با اسپری هم همین سطح بیرونی ماسک بیرونی (رو) باید حتماً ضدعفونی شود.