واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

تحلیلی بر نقش امید به آینده در نگاه انتظار و نیازهای کنونی جامعه انسانها

انفعال، ابتذال، انتحار

سه شنبه ۰۷ فروردین ۱۳۹۷

طى یکى دو سال اخیر، بارها موضوع «خودکشى » برخى مردان و زنان، در صدر اخبار حوادث جامعه شهرى نشسته و ذهن و زبان مردم را به خود مشغول داشته است. واقعه وقتى دردناک و اسفبار مى ‏شود که خبر خودکشى دختران یا پسرانى جوان منتشر شده یا فیلم گفت ‏وگوى آنان، پیش از پرتابشان از بلنداى پلى در یک بزرگراه شهرى بر صفحه تلفن‏ هاى همراه، دست به دست شود.


مصادیق پروازى این‏چنین سیاه و مرگبار، در سایر نقاط جهان، حکایت از واقعه‏ اى در ابعاد جهانى مى کند؛ چنان‏که ذهن برخى جامعه‏ شناسان و روان‏شناسان داخلى و خارجى را به خود درگیر ساخته و درباره این وقایع، تحلیل‏ هاى گوناگونى ارائه کرده‏ اند.
پروژه «نهنگ آبى »، تنها یکى از عوامل مؤثّر در این وقایع شناخته شده و درباره ‏اش داد سخن داده‏ اند.
معلوم و مسلّم است که انسان معاصر در عصر حاضر، رویارو با مسئله‏ اى این‏چنین دردناک است. موضوعى آشکار و از پرده بیرون افتاده که به دلیل تکثّر، نمى توان نادیده‏ اش گرفت و درباره‏ اش اندیشه نکرد.

انتشار فیلم کوتاهى از گفت‏وگوى دو دختر اصفهانى ، که هر لحظه به لبه پرتگاه نزدیک و نزدیک‏تر مى شوند، قلب‏ ها را فشرد و همه را متأثّر و اندوهناک ساخت؛ در حالى که مى شد سرزندگى را در سیماى آن دو نوگل دید؛ همانان که لحظاتى بعد در برابر دیدگان رهگذران در یک بزرگراه پرپر شده و از بین رفتند. اگر صداى آنان شنیده نمى شد، هر بیننده‏ اى گمان مى برد آن دو در حال رفتن به جشن تولّد یکى از دوستانشان، در میان جمعى شادمان و سرخوشند. آنها تحت تأثیر داروهاى روان‏گردان نبودند و اگر چه از منظره اى مختلف این واقعه مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است، امّا واقعیت خودکشى به رغم همه برخوردارى ها در میان بى دردى و در فصل جوانى ، قابل انکار نیست و تعدّد واقعه نیز نشان مى دهد که با موردى استثنائى و خلاف قاعده مواجه نیستیم. به قول شاعر باید گفت:

خبر آمد خبرى در راه است‏

ناهنجارى ویژه‏ اى که در رویکرد برخى جوانان به خودکشى خود را نشان مى دهد.
آنچه که انسانى را تا منتها الیه جاده مرگ مى کشد، «انفعال شدید»، «یأس شدید» و فقدان انگیزه ‏اى براى ادامه حیات است.
آن هنگام که انسانى «فردا» را فراروى خود تیره و تاریک ببیند، در اوج انفعال، خود را به یکى از مهلکه‏ ها درمى افکند:
1. ابتذال؛
2. انتحار.
اتّفاقى در درون یا اتّفاقى در بیرون، همچون نا به‏ سامانى هاى محیط اجتماعى و ... گاه چنان نهال تلخ بدبینى ، پوچى و انفعال را آبیارى مى کنند که لاجرم، شکوفه سیاه انتحار به بار مى نشیند.
شکست در ماجرایى عاشقانه، سرخوردگى و سپس دویدن‏ هاى تمام نشدنى در میان چالش‏ هاى ناخواسته، تنها مصادیقى از اتّفاقاتى هستند که گاه فراروى انسانى رخ نموده و او را بر سر دو راهى تن دادن به ابتذال و خوش‏ باشى نابخردانه یا انتحار مخیر مى سازد؛ لذا آنکه بی باکى و تهوّر تن دادن به‏ انتحار را در خود نمى بیند، تن به مرداب ابتذال مى دهد تا آنچه را به عنوان رنج مى شناسد، به دست تندباد فراموشى بسپارد.
انگیزه بودن و زندگى ، همراه با شادمانگى را در آنکه فراروى خود، افقى تیره و تار مى بیند، نمى توان دید. جوانى که درسینه خود، چاله‏ اى و فرادست خود، پرده‏ اى سیاه مى بیند و قدرت مرتفع ساختن این دو را در خود نمى شناسد، لاجرم به یکى از دو گزینه گفته شده روى مى آورد. به عبارتى او مرگ را تحمّل‏ پذیرتر از حیات قرین با چاله ‏اى سیاه در سینه شناخته و بدان تن مى سپارد.
نگارنده، همه توجّه خود را معطوف وجود برخى پروژه‏ هاى مرگ‏ آفرین، همچون «نهنگ آبى » در شبکه‏ هاى مجازى نمى سازد؛ اگر چه آن را منکر نیست و بى تأثیر نمى شناسد؛ به عبارتى جمله حوادث اخیر را نمى توان معلول این‏گونه بازى ‏ها و پروژه‏ ها دانست؛ زیرا دلیلى و قرینه‏ اى مشاهده نمى شود که همه آنانى که دست به انتحار زده‏ اند، تحت تأثیر این پروژه شیطانى بوده‏ اند.
در نگرش دینى و آموزه‏ هاى توحیدى ، جان آدمى ، به دلیل علوّ شأن، متوجّه و معطوف حقیقتى نورانى است و در باطن خود، جوینده کمالاتى آسمانى و گریزان از همه آنچه پلیدى و کثیفى است.
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛  1
این فطرتى است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آئین استوار؛ ولى اکثر مردم نمى دانند.»
به قول رسول خاتم (ص):
«کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة؛ 2
همه تولّد یافته‏ ها بر فطرت الهى به دنیا مى آیند.»
و در این معنا، هیچ استثنائى نیست، این شرایط خانوادگى ، اجتماعى و سایر عواملند که مولودى را از مسیر روشن و بر حق، خارج ساخته و به مغاک سیاه کفر و شرک و ضلالت درمى افکنند.
میل باطنى هر نوتولّدیافته‏ اى ، نیل به فراخناى آسمان نور و روشنایى و کمال مطلوب الهى است و هر چه به نوجوانى و جوانى نزدیک‏تر مى شود، این میل در او شدّت مى گیرد؛ مگر آنکه ...
به عکس زنان و مردان میانسال و پیرسال، نوجوان وجوان، نگاهش به افق پیش رو و فرداست و به جز خاطراتى از بازى ‏هاى کودکانه و زندگى در صحن خانه و خانواده، گذشته‏ اى و تاریخى ندارد.
«فقدان هدایت و ارشاد لازم یا سرکوب میل باطنى »، قوّه خدادادى و میل باطنى کودک و نوجوان را در پس پرده برده و مجال عرض اندام را از آن سلب مى نماید؛ به عبارتى دیگر، آن زمان که فرزندان زندگى ما، میان میل باطنى و فطرى خود و جهان بیرونى (مناسبات و معاملات فردى و جمعى ) هم‏خوانى و هم‏نوایى (مجانست) را تجربه کنند، پروازى آرام، مؤثّر و پیش برنده را آغاز کرده تا دور دست عالم نور و روشنایى برکشیده مى شوند؛ امّا اگر به هر نحو و نوع، در جان ایشان دستکارى اتّفاق بیفتد (در اثر تعلیمات و القائات مغایر با طلب جان) یا آنکه در جهان بیرونى ، مطلوب جان در صورت مناسبات و معاملات سیاسى ، اجتماعى ، اقتصادى و ... فراروى آنها قرار نگیرد، آنان در چالشى بزرگ و تناقضى دهشتناک گرفتار آمده و فراروى خود، راهى جز غلتیدن به یکى از دو راه ابتذال یا انتحار نمى نگرند.
وقوع انفعال، نقطه عطفى است که فرزندان آدمى را بر سر دوراهى یادشده مستقر مى سازد. این در حالى است که جان متعالى و فطرت الهى ، هیچیک از این دو را پذیرا نیست و مطلوب نمى شناسد.
انتحار، تجربه مرگ طبیعى ، واسپس حیات طیبه و به مثابه پلى براى دست‏یابى به حیات باقى نیست و نمى باید این دو، یعنى انتحار و مرگ را یکى دانست.

سرانجام انتحار، سقوط در مغاک سیاه جهنّمى، ولی مرگ واسپس حیات پاک، صعود به مدارج عالى و متعالى است. عرض کردم دستکارى نابخردانه (و خلاف ناموس هستى که عین تعادل، زیبایى و تعالى است)، در جان انسان یا جهان که انسان‏ ها در آن سیر و سفر مى کنند، طریق پرسنگلاخى را پیشنهاد و مهیا مى کند که سرانجامش، جز سیاهى نیست.
مى خواهم عرض کنم این مائیم که دانسته و ندانسته، نوجوان و جوان را راهى یکى از دو جاده سیاه مى کنیم.
این تعلیمات و القائات دانسته و ندانسته ما یا جامعه و جهانى که ما ساخته و از آن لغزشگاهى براى سوق پیدا کردن آن بى ‏گناهان به سوى هلاکت‏گاه پرداخته ‏ایم، است که نوجوان و جوانى را به سوى پرتگاه هلاکت مى ‏کشد. این ما شامل همه اشخاص و عوامل شناخته و شناخته نشده ‏اى مى ‏شود که در وقوع یکى از دو واقعه یا هر دوى آنها مؤثّر بوده یا هستند.
معلّمان حقیقى (انبیاء و اولیاء) همه همّتشان مصروف پاسخ‏گویى به طلب جان آدمى است و ایجاد زمینه‏ ها و امکاناتى در جهان خارجى (متّکى و مبتنى بر نظام عادلانه) تا در هماهنگى و هارمونى چشم‏نوازى ، جان و جسم فرزندان آدمى ، سیر و سفرى زیبا به سوى آینده ‏اى الهى را تجربه کند و به هیچ‏روى در موقعیت انفعالى ، زمینه‏ ساز ابتذال یا انتحار قرار نگیرد.
 
مجاهدى که جهان خارجى دست‏ساز ظالمان را هم‏ افق و هم‏سو با جهان باطنى خود نمى ‏یابد، پاى در میدان جهاد مى ‏گذارد تا شاید در اثر مجاهدت و حذف عوامل مزاحم و مانع، نوعى هماهنگى و تعادل در میان «جهان خارجى و عالم درونى » را تجربه کند و سیر و سفرى عمومى را براى تجربه کمالات ظاهرى و باطنى فراهم آورد.
بى ‏سبب نیست که در تعلیمات آسمانى ، همواره پنجره ‏اى بر افقى روشن بر آدمى گشوده مى ‏شود؛ فصل رهایى و ظهور موعود، تا در گام نخست، انگیزه بودن و رفتن و سپس میل به مجاهدت براى دست‏یابى به آن مطلوب، در پیروان ایجاد شود و سپس فراخوانى براى سیر و سلوک در جاده‏ اى که به آن عالم نورانى منتهى مى شود.
همه تعلیمات آسمانى ادیان توحیدى در سه ساحت عقیدتى ، اخلاقى و عملى ، شامل اشارات فکرى و اعتقادى به سوى آن مطلوب و فرهنگ، فرهنگى و ادبى براى رفتن و سرانجام دستورى براى بالا رفتن از نردبان‏ نورانى ‏اند.
همه این معانى را در آموزه ‏هاى موعود گرایانه مورد توجّه عموم ادیان توحیدى ملاحظه مى ‏کنید. به عبارتى منجى ‏گرایى و مهدویت، جان جمله آموزه‏ هاى دینى ، منظور از آن آموزه‏ ها و رهنمون به سوى آن عالم پاک است؛ عالمى که در آن، جسم و جان در هماهنگى تام، به آرامشى اثیرى و بالنده مى ‏رسد. تصویر ارائه شده از «فردا»، در آموزه ‏هاى مهدوى ، همواره «روشن»، «هماهنگ» و «هم‏ افق» با جان و فطرت آدمى ، انگیزه ‏دهنده و شورآفرین است تا هر انسان باورمند به آن آموزه ‏ها، همه قواى جسمانى و روحانى را در کارى وارد کند که او را به سوى آن جاده سوق مى ‏دهد و بر آن مى ‏دارد تا در جاده ‏اش، سیر و سلوک کند.
حقیقت آموزه ‏هاى مهدوى مندرج در تعالیم وحیانى و کلام حضرات معصومان (ع) ذیل سه وجه یادشده، قابل شناسایى و دیدار است:
* پاسخ دهنده به طلب جان آدمى ؛
* هدایت همه قواى ظاهرى و باطنى به سوى آرمان ارائه شده؛
* و سرانجام سیر و سلوک تا دست‏یابى به حقیقت مطلوب و مطلوب حقیقى است.
ویژگى آرمانى و متعالى این آموزه سبب مى ‏شود که خستگى ، وازدگى و انفعال بر لایه‏ هاى درونى جان انسان راه پیدا نکند.
آموزه‏ هاى حاصل از علم خودبنیاد جدید که فرزند بلافاصل تاریخ و تفکّر اومانیستى غربى است، از این ویژگى ‏ها تهى است. علّت این امر هم معطوف به «رویکرد این جهانى » و سکولار غرب به عالم و آدم و رویگردانی (اِدبار) به معاداندیشى ویژه تفکّر دینى است.
غرب مدرن، چاله و چالش حاصل از این ضعف در خانه جان انسان عصر مدرن را با «جعل ایدئولوژى » هاى پى ‏در پى سیاسى ، اجتماعى و جعل «اسطوره ‏ها و قهرمانان» زمینى در عرصه‏ هاى مختلف ورزشى ، هنرى و ... جبران مى ‏کند. ایدئولوژى ‏ها مرام‏هایى هستند که مرگ این حوزه فرهنگى و تمدّنى الحادى را به تأخیر انداخته و هر دم انگیزه‏ اى و امیدى براى تجربه جهانى آکنده از برخوردارى ، پیشرفت و رفاه به بدنه نحیف آن القاء مى ‏کند و مجال بروز احساس نیاز به دین کامل و جست‏ و جوى آن را مى ‏پوشاند و اسطوره‏ هاى جعلى ، الگویى و مدلى براى بودن و زیستن را فراروى مردم قرار مى ‏دهد تا میل کمال‏طلب شخصى انسان‏ها را تشفّى داده و آنها را با مشغول شدن به سراب، از جست‏وجوى آب‏ زلال بازدارد. بدین‏وسیله، انرژى مردم تخلیه و همه فرصت‏ها از دست آنها ربوده مى ‏شود تا زمان تجربه پیرى و بازنشستگى و مرگ فرا رسد.

مجموعه سرگرمى ‏هاى حیوى (حیوانی) و شهوى (شهوانی) نو به نو در غرب، هماره بر طلب جان آدمى ، خاکستر ریخته، مجال بیدارى و هوشیارى لازم را از آن بازمى ‏ستاند؛ امّا در میان ساکنان سرزمین‏هاى شرقى و اسلامى ، وضع دیگرى است.
آنان طى قریب به دویست سال اخیر، در جایى میان آسمان و زمین سیر مى ‏کنند، نه شرقى شرقى و نه غربى غربى ‏اند.
باقى ‏مانده‏ هاى آثار و آداب حوزه فرهنگ دینى ، آنان را به سوى آسمان و لهیب شهوت جهان مدرن غربى ، آنان را به سوى زمین مى ‏خواند. در موقعیتى نه این و نه آنى ، که از آن، با عنوان «غرب‏زدگى » یاد مى ‏شود. تفصیل این وضع فرصتى دراز مى طلبد.
وضع و موقعیت نوجوانان و جوانان، در این میانه از همه آشفته‏ تر و قابل تأمّل‏تر است.
پوشیده نیست که نقل ماجراهاى سال‏هاى گذشته، «نشخوار سالخوردگان» است. این گروه اجتماعى ، همه حواسّ خود را معطوف به گذشته و به نقل خاطرات رفته مشغول مى ‏سازند و گاه از آن‏همه گذشته با افتخار و بى ‏افتخار، ایده‏ اى و آرمانى براى نوجوانان و جوانان مى ‏سازند.
این در حالى است که این گروه پرانرژى و تنومند در جسم، رویکردى به آینده و چشمى به فردا دارد و در جان، آرمانى مى ‏طلبد و مهیاست همه جوانى ‏اش را پاى آن هزینه کند.
جوان، حامل فطرتى پاک، امّا فاقد تجربه تاریخى کافى است؛ از این‏رو در گذشته سیر نمى ‏کند و چشم به فردا دارد. به همین دلیل، اگر فراروى خود آینده را روشن، امیدآفرین، برانگیزاننده و البتّه دست‏یافتنى نبیند، مبتلاى انفعال شده و پاهایش از رفتن بازمى ‏ماند و چنان‏که معلّمان، پدران و مربّیان خود را جملگى در زمره «نشخوارکنندگان خاطرات و آرزوهاى سپرى شده» ملاحظه کند، از آنان روى برمى ‏گرداند.
در جامعه امروزین ایران اسلامى ، عموم متصدّیان امور اجتماعى ، سیاسى و فرهنگى ، نشخوارکننده خاطرات عصر گذشته‏ اند. از این‏رو، مدام از گذشته سخن گفته، برایش نغمه مى ‏سرایند و از هر پیشامدى ، بهانه ‏اى براى تزئین کردن قاب خاطرات خود بهره مى ‏جویند. وضع، وقتى اسفبار مى ‏شود که این جماعت، اراده کنند خاطرات و ماجراهاى رفته را که از آن‏همه، جز آلبومى مملوّ از عکس باقى نمانده، براى نوجوانان و جوانان، به مثابه «آرمانى » نورانى ، هیجان‏ آفرین و برانگیزاننده بسازند. امرى که در حقیقت، همه توان و قوّه آرمانى و برانگیزانندگى خود را از دست داده و در میان مجموعه «واقعیت‏ها و تجربه ‏ها»، صدها پیرایه نیز بر آن‏همه آویخته است. از موضوعات و قهرمانان واقعى و سپرى شده، به هیچ‏وجه آرمانى براى فردا برکشیده نمى ‏شود، آن‏هم ملکوک به صدها لکّه و متّهم به صدها تهمت و از همه مهم‏تر آنکه، مربوط به «عصرى سپرى شده» اند و جوانان قادر به برقرارى نسبت با آن‏همه نیستند و خود را در آن شریک نمى ‏شناسند و از سوى آنان انگیزه و انرژى ‏اى دریافت نمى ‏کنند که بتوانند با بال آن به سوى فردا پرواز کنند. در نتیجه جمعیتى از این جوانان، آن تمنّا و طلب آرمانى را در فضاى مجازى جست‏وجو مى ‏کنند تا در میان مجموعه ‏اى از بازى ‏ها و سرگرمى ‏هایى که عموماً غرب یهودى ‏زده آن‏همه را فرارویشان قرار داده است و در وضعى انفعالى ، خود را در باتلاق شهوات و لذّات غرقه سازند تا خاکسترى بر اخگر سرخ درون سینه خود ریخته باشند، جریانات سیاسى ، اجتماعى شبه ‏فرقه ‏اى و فرقه‏ هاى نوظهور برآمده از هواجس نفسانى نیز در این شرایط، دامگاهى فراروى جوانان طالب آرمان و انگیزه قرار مى ‏دهند و بسیارى را در خود مى ‏گیرند.

این سخن به این معنى نیست که مى ‏باید همه تجربه ‏هاى پدران و آموزه ‏هاى گذشتگان ترک شود.
آموزه‏ ها و حقایق وحیانى ، پشتیبان و تکیه‏ گاهى براى سیر و سفر در آینده است و گذشته ‏هاى پرافتخار و تجربه کهنسالان در زندگى ، به مثابه آینه‏ اى عبرت‏ آموز براى سیر و سلوک.
کدامین راننده را مى ‏شناسید که در حین رانندگى در جاده، به تمامى چشم به آینه دوخته و عقب سر را بنگرد؟ رانندگان با نگاه به آینده، گذشته را مى ‏نگرند تا مصونیت یابند و رو به جلو مى ‏رانند تا به مقصد برسند.
در فرازهایى از کتاب «استراتژى انتظار»، بیان کردم که بخش مغفول‏ مانده حیات فرهنگى مسلمانان به نحو عام و شیعیان به نحو خاص که مى ‏تواند مجال تجدید حیات فرهنگى را سبب شده و پاسخ‏گوى طلب جان جوانان شود، در گفتمان مهدوى قابل شناسایى است.

«گفتمان مهدوى »، واجد پتانسیل و انرژى نهفته بسیارى است که با پشتیبانى بسیارى از آیات، احادیث و روایات رسیده از حضرات معصومان (ع) مى ‏تواند عموم گروه‏ها و طبقات اجتماعى و به ویژه جوانان را از آبشخور خود سیراب کرده و پرتوان به سوى فرداى تعریف شده، یعنى «عصر ظهور» کبراى حضرت ولى ‏عصر (ع) هدایت کند. حصن حصینى که آنان را از همه دام‏هاى چیده شده ابلیس و جنودش مصونیت مى ‏بخشد.
گفتمان مهدوى با تکیه بر تجربه و علم چند هزارساله انبیاء و اوصیاء، نسبتى که با جان و سرشت آدمى دارد، با دارا بودن رویکردى جوان‏پسند به فردا (آینده) و فرهنگى غنى براى کشف تعریف بودن و زیستن در عصر غیبت و انتظار، بهترین و پاسخ‏گوترین پاسخ سؤال و طلب انسان مبتلا در دریاى ابتلائات و شبهات است؛ در حالى که به تمامى از آن غفلت مى ‏ورزیم.
براى این گفتمان، ساحات مختلفى مى ‏توان برشمرد که از برخورد مناسبتى آکنده از احساس و شعر و شاعرانه‏ ها، آغاز و به ساحت گفت‏وگو از استراتژى کلان براى اصلاح‏گرى معاملات و مناسبات عمومى مستعضفان ختم مى ‏شود، این‏همه در حالى ‏است که در خود و با خود، هستى ‏شناسى ولایى ویژه ‏اى را در حوزه تفکّر و نظریه‏ پردازى دارد.

این حوزه فرهنگى مغفول، توانایى پاسخ‏گویى به طلب جسم و جان انسان‏ها در همه مناسبات و معاملات فردى و جمعى ، نیازهاى حیات در ساحات دنیوى ، برزخى و قیامتى را داراست.
حال باید پرسید: چگونه است که مجال و امکان لازم براى هدایت مستضعفان این سرزمین و به ویژه نوجوانان و جوانان تشنه‏ کام معرفت و آگاهى به سوى این «هویت» حقیقى فراهم نیامده و در مقابل، فضاى فراخى براى متمسّک شدن مردم به هویت‏هاى جعلى و دست‏ساز یهودیان ایجاد شده است.
دور از انتظار نیست که در وقت مسکوت و مغفول‏ گذاردن این بخش مهم از گستره مباحث اعتقادى و نظرى خاصّ شیعى و در میان دریاى موّاج ابتلائات و فتنه‏ هاى رهزن، جمعى از جوانان منفعل و ره‏ گم‏ کرده به دام ابلیس افتاده و خودکشى را تنها راه خلاص خود بشناسند.

مؤسّسه فرهنگى موعود، طى 22 سال گذشته، همه همّت خود را در کار وارد ساخته تا ضمن ارائه گونه ‏هاى مختلفى از آثار و محصولات و گشودن ابواب گفت‏وگو از حضرت موعود در وجوه مختلف، جمع بزرگى از مسئولان و متولّیان را متوجّه و متذکّر این معانى شود و خطراتى که جوانان و جامعه جوان شیعى ما را تهدید مى ‏کند، یادآورى نماید.
همه سابقه و لاحقه موعود، پشتیبان این ادّعاست.
ما، ایران را شیعه خانه امام زمان (عج) و همه موجودى مادّى و فرهنگی آن را به عنوان امانات آن امام عزیز مى ‏شناسیم و همه صاحبان قلم و امضا را مسئول در برابر آن امام عالى مقام و همه آنچه که بر سر شیعیان و مستضعفان مى ‏آید، مى ‏شناسیم و در همه حوادث سوء رفته و در حال گذار، سهیم مى ‏دانیم. باشد تا روزى همه ما در پیشگاه آن ولى ارجمند و برگزیده خداوند، حجّت لازم براى اعمالمان را اقامه کنیم.
والسّلام.

سردبیر (دکتر اسماعیل شفیعی سروستانی)



پى ‏نوشت‏ها:
(1). سوره روم، آیه 30.
(2). کلینى ، محمّد بن یعقوب، «الکافى »، تهران، اسلامیه، ج 2، ص 13.



مرتبط:
-
مواظب بازیهای خطرناک با خطر جدی، همچون "نهنگ آبی" باشیم

نمونه هایی برای دریافت آنکه به سوی کدامین سرنوشت و آینده می رویم

یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد...


عصر ایران؛ روح الله صالحی- بی رحم ترین اختراع بشر شاید عکاسی نباشد، اما بیشتر اوقات عکس ها بی رحم می شوند و می دانند کدام قسمت جگر را هدف قرار دهند که صدایت در نیاید.

از خود اندازی (سلفی) که ناصرالدین شاه گرفت تا سلفی سلبریتی ها شاید مشقی به نظر برسند بدون کمترین بازخورد اما نمی شود از عکس های که دست می گذارند روی نقطه حساس انسانیت به آسانی گذشت.

سه عکس این هفته لابه لای استیضاح و چهارشنبه سوری و... توی فضای مجازی دست به دست شد و بی سر و صدا گم شدند که اتفاقا نباید گم می شدند.

انگار فرهنگ سه خطی به عکس ها سرایت کرده است. هیچ به قبل و بعد عکس ها سرک نمی کشیم که تاریخ و اتمسفر حاکم بر پس زمینه عکس چه بوده و بعد از چه خواهد شد.

عکس اول، عملیات تفحص پیکرهای شهدا در منطقه باتلاقی جزیره بوارین عراق را نشان می داد. چند مرد تا کمر در گل و لای به دنبال نشانه ای از وصل مردان خاک و خون که رشادتشان زنده است.

سه عکس، سه جهان

عاشق باید باشی یا مادر که بفهمی چشم انتظاری یعنی چه؟ این که برخی نام و نان شان را پشت سر شهدا قایم کرده اند را نباید وارد این دنیای عاشقانه کرد و به اسم همه نوشت.

مادر شهید جنگجو را یادتان می آید؟  بعد 34 سال چشم انتظاری بازگشت پسرش، در مراسم استقبال از استخوان های حسن جنگجو آسمانی شد.

این مردان، دم عید باید به دنبال ماهی قرمز سفره هفت سین باشند، نه این که تا به کمر در گل و لای به فکر برآوردن شدن چشم انتظاری مادری تفحص کنند.

تفحص حس شوریدگی های یعقوب است که بوی پیراهن یوسف را می شنود و چشم اگر عاشق باشد خواهد دید.


عکس دوم، کودک چهار ساله سوری به تنهایی در حال مهاجرت به اردن بود.


سه عکس، سه جهان

چهارساله بودن و تنهایی گریختن از جنگ و قساوت کج اندیشان را بگذارید کنار ،این که لباس خواهر و مادر مرده اش تنها وسایل همراه او بود موی بر تن سیخ می کند.

این که عکس کودک آواره سوری مربوط به چه تاریخی است چندان مهم نیست، مهم همین دربه دری است که آدم را یاد دختر رمان جنایات و مکافات داستایوفسکی می اندازد. جایی که او را به حالت دهشتناک رها کردند و نویسنده از او به عنوان حق بیمه شیطان یاد می کند.

این کودک بزرگ خواهد شد و در دنیایی زیست خواهد کرد که ما هم عضو آن شده ایم و چه قدر کوشیده ایم مهربانی صادر شود چه قدر حق بیمه مرغ آمین را در خیر خواهی پرداخت کرده ایم؟ چه قدر کوشیده ایم جهان بفهمد گل های نرگس و برگ های زیتون نماد اگر شده اند ، برای این بوده که خواسته ایم عشق فراگیر شود.


عکس سوم، یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد.


سه عکس، سه جهان

صبح تا شب همه را پند حکیمانه می دهیم که فساد و اختلاس کشور را فرو برده است و نمی گوییم آب نیست وگرنه شناگران ماهری هستیم شاید از آن ناراحتیم که سهم ما از اختلاس را چرا پرداخت نکرده اند.

تلنگرها را ببینیم، کسری ثانیه برای ملتی کافیست که تاریخش را دگرگونه بنویسد. و تغییر و خوب شدن تا مادامی که خوب نباشیم رخ نخواهد داد. این همه کلاه سر هم گذاشتن برای لقمه ای نان بیشتر آیا حق بیمه شیطان نیست؟

این که گازوئیل کف جاده بریزیم و به این فکر نکنیم که خون هرگز بی پاسخ نمی ماند و جایی دامن ما را خواهد گرفت کجای ایرانی بودن ما بوده است که رگ غیرت مان بیرون می زند اگر کسی چشم چپ به گذشته تاریخی مان داشته باشد و اصلا مهم نیست حالا چه گونه ایم...

مگر نه این جهان نداست و خدا از ذرة المثقال نخواهد گذشت چطور به یتیم شدن کودکی فکر نمی کنیم که ما به سمت نگون بختی هلش داده ایم و گازوئیل زیر پای بختش ریخته ایم.

عکس ها بسیارند این که «من» به اضافه دیدن آن عکس چه قدر تغییر کرده ام مهم است.

کمی مهربان باشیم و کمی شادی به جهان اضافه کنیم مثل همین بهار که مطرب عشق است در صدای دشت و به قول شاعر مطربان را سرزنش نکنیم که نان شان در شادی خفته است.

گدایان بهر روزی، طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند
تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را، خلق را مسرور میخواهند




مرتبط:

- آتش زدن رئیس اداره برق مشهد و شهردار نودِژ کرمان



درباره مفهوم مسئولیت در کتابی با عنوان « عصر مسئولیت»


اکثر مردم می‌خواهند ادارۀ زندگی‌شان را به دست بگیرند، اما برای این کار به کمک نیاز دارند

ما در برابر چه چیز مسئولیت داریم؟ در برابر خودمان و تصمیم‌ها و انتخاب‌هایمان؟ یا در برابر خانواده و محله و کشورمان؟ پاسخی که به این سؤال می‌دهیم، اثر مهمی در نحوۀ نگاه ما به مسائل سیاسی دارد. وقتی فرد را مسئول تمام اشتباهاتش بدانیم، هر گونه کمک یا حمایتی به او را نفی می‌کنیم و وقتی دولت را مسئول مشکلات مردم بدانیم، عاملیت آن‌ها را نادیده گرفته‌ایم


به گزارش عصر ایران، کتابی با عنوان « عصر مسئولیت» تلاش کرده به سوال‌های بالا پاسخ دهد. «شان ایلینگ»، خبرنگار سایت ووکس و استاد سیاست و فلسفه، گفت‌وگوی با نویسنده این کتاب یعنی « یاشا مونک» که استاد نظریه‌های سیاسی در دانشگاه هاروارد آمریکا است انجام داده که در ادامه آن را می‌خوانید.

این گفت‌وگو توسط سایت ترجمان علوم انسانی ترجمه شده است.

شان ایلینگ: شاید برای شروع بهتر باشد از تو بخواهم تعریف خودت از مسئولیت و افکارت دربارۀ آن را شرح بدهی.

یاشا مونک: نحوۀ تفکر ما دربارۀ مسئولیت در طول زمان تغییر کرده است. بخشی از مشکل این است که به‌مرور زمان این اندیشه واقعاً محدود شده است. وقتی به این فکر می‌کنی که در دهه‌های ۵۰ یا ۶۰، کلمۀ مسئولیت چه چیزهایی را برای مردم تداعی می‌کرده، به‌نظرم اغلب فکرشان به‌سمت وظایفی می‌رفته که نسبت به دیگران داریم. در این سخن مشهور جان اف. کندی که «نپرسید کشورتان برای شما چه‌کار کرده؛ بپرسید شما برای کشورتان چه کار کرده‌اید»، کلمۀ «مسئولیت» نیست، اما شیوه‌ای برای اندیشیدن به مسئولیت وجود دارد: مسئولیتی ورای خودتان، مسئولیت شهر، اجتماع، خانواده و کشورتان.

ایلینگ: چگونه مفهوم مسئولیت به مرور زمان محدود شده؟

مونک: منظور ما از مسئولیت تغییر کرده، طوری که اکنون وقتی دربارۀ مسئولیت حرف می‌زنیم، منظورمان این است که شما به‌نوعی مجبورید در قبال اعمالتان پاسخگو باشید. قبلاً این‌طور بود که «ببین، تو نسبت به غیر از خودت مسئولی»، و الآن این‌طور است که «بسیار خب، ببین، تو باید از پس نیازهای خودت بربیایی. باید مطمئن باشی پول کافی برای غذاخوردن داری و به‌خاطر بعضی از انتخاب‌های بدت یا به‌خاطر شکست در کار، از دولت یا بقیه چیزی نمی‌خواهی». مسئولیت تبدیل به ایده‌ای محدود و تنبیهی شده؛ ایده‌ای دربارۀ آنچه تو به دیگران بدهکاری نیست، بلکه برای شیرفهم‌شدن توست دربارۀ اینکه دیگران هیچ دینی به تو ندارند.

بنابراین، اکنون وقتی دربارۀ مسئولیت حرف می‌زنیم، تمایل داریم وظایفی که هر فرد در قبال کلیت جامعه دارد را کنار بگذاریم. وقتی از عصر مسئولیت می‌گویم، حرفم کمابیش همین است. امروز عصری است که در آن مسئولیت به جایی رسیده که منظور از آن صرفاً مسئولیت شخصی است.

ایلینگ: به‌نظرم بخش بزرگی از این ماجرا به مشکلی محوری در لیبرتارینیسم یا لیبرالیسم کلاسیک برمی‌گردد: این مکتب‌ها فلسفۀ حق‌ها هستند، به ما زبانی برای بیان حق‌ها می‌دهند اما زبانی برای بیان وظایف و تعهدات نمی‌دهند. همه‌اش دربارۀ کارهایی است که دولت حق ندارد با ما بکند (که به‌وضوح اهمیت دارند)، اما چیزی دربارۀ بدهی ما به اجتماع خود، به همسایه‌های خود و غیره، نمی‌گوید.

مونک: بله، به‌نظرم درست است. روشی برای اندیشیدن به مسئولیت‌ها و تعهدات وجود دارد که همه‌اش دربارۀ این است که «خب، آیا تو انسان خوبی هستی؟ انتخاب‌های درستی کرده‌ای یا نه؟ آیا تقصیر خودت است که نیازمند شده‌ای؟» واقعاً هیچ تفکری دربارۀ اهدافمان از آنچه تلاش می‌کنیم در مقام یک جامعه به آن برسیم، یا اشتراکاتمان در آن نیست.

وقتی به سؤالات اساسی‌تر سیاست اقتصادی فکر می‌کنید، درواقع نتیجه می‌گیرید که کاملاً به نفع همه است که قسمت‌هایی از شهرها را احیا کنیم، یا تضمین کنیم افرادی که در گذشته انتخاب‌های بدی داشته‌اند، بتوانند وارد نیروی کار شده و اعضای مولدی برای جامعه باشند.

چیزی که همگی باید بتوانیم درباره‌اش توافق کنیم این است که این برداشت بسیار بسیار محدود از مسئولیت و از حقوقمان، باعث شده تمام آن ملاحظات مهم دربارۀ سیاست عمومی از دیدمان دور بمانند.

بعد به‌نوعی سؤالی عمیق‌تر وجود دارد که داشتی مطرح می‌کردی: دربارۀ اینکه حقوقمان چیست و وظایفمان کدام است چگونه فکر کنیم؟ دربارۀ نهادهایمان چگونه فکر کنیم؟

تغییر شیوۀ فهم ما از «مسئولیت» ما را بی‌رحم‌تر کرده است

ایلینگ: به‌گمانم این باعث مطرح‌شدن سؤالی بدیهی می‌شود: چطور می‌توانیم کاری کنیم که نهادهایمان دیدگاهی دربارۀ مسئولیت را بازتاب دهند که ما را متعهد می‌کند تا نه‌فقط به خودمان، بلکه به سایر افراد نیز اهمیت بدهیم؟

مونک: کاری که می‌خواستم در این کتاب بکنم این بود که بگویم «چگونه دربارۀ چیزی مثل قوانین دولتی فکر می‌کنیم؟» درحال‌حاضر، ما از حق‌ها و وظیفه‌ها برداشتی پیشاسیاسی داریم. این برداشت می‌گوید «بسیار خب، اگر نیاز تو به‌دلایلی ورای کنترل خودت است -مثلاً به‌این‌دلیل است که تصادف کرده‌ای یا به‌این‌خاطر است که نقص مادرزاد داری- آنگاه چیزی به تو بدهکاریم. اما از طرف دیگر، اگر نیازمندی‌ات به‌خاطر انتخاب‌هایی است که کرده‌ای، آن‌وقت ما هیچ دینی به تو نداریم». درنتیجه، ایده‌مان این می‌شود که بنانهادن یک دولت رفاه قرار است همان مجموعۀ ایده‌های ازپیش‌موجود و پیشاسیاسی دربارۀ کیستی شما، شخصیت شما و انتخاب‌هایی که کرده‌اید را دنبال کند.

به‌نظرم این برعکس آن چیزی است که لازم داریم. فکر می‌کنم مقاصد سیاسی‌ای وجود دارند که با هم، در مقام یک جامعه، آن‌ها را دنبال می‌کنیم و باید نهادهای دولت رفاه را به‌منظور خدمت به این مقاصد برپا کنیم.

ایلینگ: دولت رفاهی که به‌درستی سازمان یافته چه شکلی است؟ اصول راهنمای آن چه هستند؟

مونک: فکر کنم دراین‌صورت وارد بحث پیچیده‌ای می‌شویم که در آن کوتاه‌آمدن‌های زیادی وجود دارد، اما این برای من تصویری از حقیقت موضوع ترسیم می‌کند. نمی‌توانم بگویم «این تنها اصل کاربردی است و سایر چیزها اهمیتی ندارند». اما درحال‌حاضر این‌طور به موضوع فکر می‌کنیم. تمایل داریم به این موضوع در رابطه با قصور و خطا فکر کنیم. می‌گوییم «خب، به اینکه تقصیر خودت باشد یا نه بستگی دارد. اگر تقصیر خودت نیست، پس چیزکی به تو بدهکاریم. اگر تقصیر خودت است، پس دنده‌ات نرم».

درعوض، به‌نظرم باید بگوییم نه، ما دولت رفاهی می‌خواهیم که به ما اجازه بدهد به جامعه‌ای از شهروندان آزاد و برابر تبدیل شویم که در آن، همه یک‌اندازه پول نداریم، اما هرکدام از ما می‌تواند در سپهر عمومی همچون شرکت‌کننده‌ای برابر در نظام سیاسی و در دموکراسی‌مان ظاهر شود. جامعه‌ای که در آن با احترام به همدیگر فکر کنیم و همدیگر را از لحاظ اجتماعی برابر بدانیم، جایی‌که هیچ‌کس آن‌قدر فقیر نیست که طرز راه‌رفتنش در خیابان‌ها به او داغ فرودست‌بودن بزند. برای شخص من این ارزشی بااهمیت است.

ارزش‌های دیگری هم وجود دارند که بسیار مهم‌اند. ما همچنین اقتصادی شکوفا می‌خواهیم. همین‌طور اقتصادی پویا. و دوست داریم رنج‌کشیدن را، رنج بی‌فایده را، کاهش دهیم. این یکی از اهداف مهم دولت رفاه است. گاهی این چیزها مقاصد متضاد خواهند بود. گاهی ممکن است مجبور شویم اندکی از پویایی اقتصادی را فدای خیر اخلاقی بزرگ‌تر کنیم. همیشه کوتاه‌آمدن و ملاحظاتی وجود خواهند داشت.

ایلینگ: برداشت تو از مسئولیت چه کمکی به درک بهتر برخی از موضوعات مورد مناقشۀ فعلی می‌کند؟ به‌طور مشخص منظورم مباحث سلامت همگانی است که توسط برداشت‌های ناهمگون از مسئولیت شخصی زمین‌گیر شده است.

مونک: سلامت همگانی مصداق بسیار خوبی است از اینکه چگونه وسوسۀ مسئولیت شخصی مباحثۀ سیاسی‌مان را مسموم می‌کند. جمهوری‌خواهان می‌گویند افراد مسئول برآوردن نیازهای خود هستند؛ اگر افراد سالم موفق نشوند خود را بیمۀ سلامت کنند و بعد بیمار شوند، این مشکل خودشان است. پاسخ دموکرات‌ها این است که ما به مردم، بدون توجه به انتخاب‌هایی که کرده‌اند، سلامت همگانی را بدهکاریم.

حال، من از قضا دراین‌باره با دموکرات‌ها موافقم، اما واقعاً فکر می‌کنم این شکل از چارچوب‌بندی سؤال بسیار محدود است؛ هم از چشم‌اندازی فلسفی و هم در رابطه‌ با پیروزی صرف در مباحثه. زیرا مسئله این است که آمریکا برای سلامت همگانی، از سایر کشورهای صنعتی پول بسیار بیشتری می‌پردازد و، با این همه پول، نتایج بدتری برای ما می‌آورد. بنابراین اگر ما به‌جای جزئیاتِ اینکه چه کسی چه انتخابی کرد و چه کسی بدهکار دیگری است، روی این سؤال مربوط به سیستم تمرکز کنیم، آنگاه همزمان هم به موضوعات اساسی‌تری پرداخته‌ایم، هم به‌نحوی متناقض، ممکن است شانس بیشتری برای دیدن اشتراکات داشته باشیم.

ایلینگ: در این نکته پراگماتیسمی هست که بسیاری از آنچه در کتاب نوشته‌ای را پشتیبانی می‌کند. تو مشخصاً در جناح چپی، اما این تحلیلی بسیار منصفانه است. تو در کتاب استدلال می‌کنی که هم چپ و هم راست دربارۀ مسئولیت، هرچند به‌سیاقی متفاوت، اشتباه می‌کنند. راست در باتلاق چارچوب تنبیهی فرو رفته، و جناح چپ، به نظر تو، می‌خواهد کلاً منکر پاسخگویی شود.

مونک: داستان در جناح راست ساده است، و به‌نوعی فهم اشتباه‌بودن آن هم ساده است. جناح راست می‌پرسد «بسیار خب، آیا تقصیر خودت است که نیازمندی؟ اگر تقصیر خودت است، چشمت کور. ما هیچ‌چیز بدهکارت نیستیم». حتی اگر رنج زیادی می‌بری، حتی اگر بتوانیم به‌سادگی درد تو را چاره کنیم، حتی اگر ممکن باشد که کمک ما به تو پیامدهای ساختاری خوبی داشته باشد، انجام آن وظیفۀ ما نیست. ممکن است کسی بخواهد از روی خیرخواهی این کار را انجام دهد، اما قطعاً دولت نباید این کار را بکند. به‌نظر من این کوته‌بینانه و غیرمولد است و تصور جذابی از جامعه‌ای که می‌خواهیم باشیم نیست.

حال، آنچه در جناح چپ رخ داده واقعاً جالب است. بسیاری از افراد در جناح چپ این گزارۀ رفتاری اساسی را در نظر گرفته‌اند که جناح راست در عصر مسئولیت پیشرفت کرده است. آن‌ها به این توافق رسیده‌اند که «بله، انتخاب‌هایی که در گذشته کرده‌ای باید تأثیری روی آنچه امروز به تو بدهکاریم داشته باشد. انتخاب‌های بدی کرده‌ای، کمتر به تو بدهکاریم». اما باوجوداین هنوز درنهایت به‌نفع یک دولت رفاه کامل استدلال می‌کنند، و این کار را با دلیل‌آوردن علیه نسبت‌دادن‌های تجربیِ مسئولیت انجام می‌دهند.

ایلینگ: برای روشن‌شدن قضیه، وقتی می‌گویی «دلیل‌آوردن علیه نسبت‌دادن تجربی مسئولیت»، آیا به معنای انکار این است که مردم می‌توانند و باید مسئول آن «انتخاب‌های بدی» که کرده‌اند قلمداد شوند؟

مونک: بله، اساساً. آنچه در جناح چپ می‌شنوی این است که افراد ممکن است در عمل‌کردن به مسئولیت‌های شخصی‌شان شکست خورده باشند، اما این به‌هیچ‌وجه تقصیر خودشان نیست. همه قربانی ساختارند، قربانی نیروهایی ورای خودشان، و دلیل اینکه چرا نمی‌توانیم افراد را به‌هیچ‌وجه مسئول قلمداد کنیم این است که عاملیتی ندارند.

حال، من درک می‌کنم چرا مردم سعی دارند این‌گونه استدلال کنند. جذابیت آن را درک می‌کنم، اما فکر می‌کنم که معلوم شده این واقعاً ازلحاظ سیاسی بی‌اثر است.

ایلینگ: بی‌اثر به این دلیل که اساساً استدلالی نامنسجم است یا به این دلیل که ازلحاظ سیاسی قانع‌کننده نیست؟

مونک: احتمالاً هر دو. فقط می‌دانم که در عمل جواب نداده است. وقتی دائم بگویید «ببین، بله، آدم‌های این جامعه فقیرند، اما دلیلش این است که قربانی همه‌چیزند، پس باید برایشان دل بسوزانیم»، اثربخش نیست. افراد جناح مقابل این استدلال به کتشان نمی‌رود. بنابراین اگر می‌خواهید دولت رفاه را حفظ یا تقویت کنید، این راهش نیست.

 عقیده من این است که اکثر آدم‌ها می‌توانند عاملیت داشته باشند، و اکثر مردم می‌خواهند مسئولیت زندگی‌شان را به عهده بگیرند. می‌خواهند مسئولیت عزیزانشان، جوامعشان و انواع و اقسام چیزها را به عهده بگیرند. بنابراین باید این را بازاندیشی کنیم که چگونه می‌توانیم درعمل افرادی را توانمند کنیم که از به‌عهده‌گرفتن مسئولیت محروم شده‌اند؛ و دربارۀ منظورمان از گفتن مسئولیت، به‌جای پاسخ غریزی چپ‌ها، که صرفاً انکار عاملیت نیازمندان است، ایدۀ مثبت‌تری پیدا کنیم.

ایلینگ: بسیار خب، این به نظر من تاحدودی کاریکاتوری است از استدلال‌های هوشمندانه‌تر جناح چپ، اما احتمالاً بحث دربارۀ آن اینجا بی‌فایده است. بگذار این را بپرسم: چه می‌گویی به کسی که مستقیماً استدلال هنجاری لیبرتارینی می‌کند که اگر کسی آگاهانه تصمیم‌های بدی بگیرد، یا اگر به‌سادگی از سخت کارکردن سر باز بزند، باید بهایی برای آن بپردازد، و درواقع اگر بهای آن را نپردازد، انگیزۀ سایر افراد برای سخت کارکردن و انطباق را کمتر می‌کند؟

مونک: فکر می‌کنم این استدلالی کاملاً پراگماتیک است. تکرار می‌کنم، به‌عقیدۀ من قرار است کوتاه‌آمدنی در کار باشد میان داشتن یک دولت رفاهِ حقیقتاً سخاوتمند که بی‌توجه به شرایط به مردم کمک می‌کند، که می‌کوشد رنج‌ها را کاهش دهد، و دولت رفاهی که تضمین می‌کند به اندازۀ کافی پول برای یک دولت رفاه پایدار داشته باشیم، که تضمین می‌کند اقتصاد پویایی داشته باشیم. این چیزها ممکن است در تضاد باشند و من این را انکار نمی‌کنم.

ایلینگ: خب، دلیل اینکه درنهایت به مشکلی رام‌نشدنی در حیطۀ ارزش برمی‌خوریم همین است. درنهایت مردم مجبورند این استدلال اخلاقی را بپذیرند که کاهش رنج، بی‌توجه به مزایا و مخارجش، حرکتی انسانی و عادلانه است.

مونک: قطعاً همین است. همان‌طور که قبلاً اشاره کردم، دلایل عملی هم برای اهمیت‌دادن به این چیزها هست، اما قطعاً این استدلال بُعدی اخلاقی دارد. بخش زیادی از آن به زمینه نیز وابسته است. شاید در بعضی از کشورها، فرهنگ به‌گونه‌ای است که کار ارزش بیشتری دارد و مردم به‌هرحال میل بیشتری به کارکردن دارند، پس انگیزه اهمیت کمتری دارد. شاید در بعضی از کشورها، صرفاً پول بیشتری برای مصرف‌کردن در دولت رفاه وجود دارد، درنتیجه رقابت کمتری با دیگر انواع خیر سیاسی که ممکن است از مصرف آن پول به دست آید در جریان است. بسته به شرایط تجربی و ارزش‌های یک جمعیت یا فرهنگ، طیفی از نتایج گوناگون به دست خواهد آمد.

ایلینگ: کتاب تو به‌نوعی تعادلی را میان استدلال اخلاقی و استدلال فایده‌گرایانه نگه می‌دارد.

مونک: من دلیلی اخلاقی می‌آوردم مبنی‌براینکه برداشت تنبیهی از مسئولیت شخصی نسبت‌به مردم بی‌رحم است، واقعاً در بسیاری از شرایط نسبت‌به آن‌ها بی‌انصاف است. همچنین استدلالی پراگماتیک می‌کنم، به‌خصوص برای چپ‌ها، مبنی بر اینکه شیوۀ مورد علاقۀ ما برای حرف‌زدن و اندیشیدن به مسئولیت، شیوۀ مورد علاقۀ ما برای دفاع درمقابل این برداشت دست راستی از مسئولیت شخصی، کاراییِ بالایی ندارد. اگر ما واقعاً می‌خواهیم گفت‌وگویی مولد دربارۀ آیندۀ کار، دربارۀ آینده دولت رفاه یا امتیازات اجتماعی داشته باشیم، و اگر می‌خواهیم برندۀ انتخابات باشیم، باید به مسئولیت به‌شیوه‌های بسیار متفاوتی بیندیشیم. باید فکر کنیم به اینکه چگونه می‌توان افراد را ازطریق تواناکردنشان به عاملیت واقعی توانمند کرد، نه اینکه با گفتن اینکه آن‌ها قربانی ساختارند، برایشان بهانه‌تراشی کنیم.

ایلینگ: من بیشتر علاقه‌مند به دلیل پراگماتیکی هستم که برای فردی در جناح راست می‌آوری، زیرا درنهایت این همان کسی است که سعی داری مجابش کنی. چپ‌ها هر استدلالی به‌نفع یک دولت رفاه سخاوتمندتر را خواهند پذیرفت، اما راست‌ها باید مجاب شوند که انجام این کار جامعه را ازلحاظ مادی تقویت خواهد کرد.

مونک: باشد، بیا این مثال را در نظر بگیریم: رفتار ما با کسی که شغلش را به‌خاطر قصور خودش از دست داده چگونه باید باشد؟ بارها و بارها دیر سر کار حاضر شده و اکنون در محله‌ای بسیار فقیر، بسیار دور از فرصت‌های شغلی گیر کرده است. یک سؤال این است که آیا ما در زمینۀ حمل‌ونقل به او کمکی بدهکاریم؟ می‌توانیم دیدگاه مسئولیت شخصی را اتخاذ کنیم و بگوییم «نه، ما این را به او بدهکار نیستیم چون او انتخاب‌های بدی داشته و دلیل ازدست‌دادن شغلش همین است، پس به ما چه ربطی دارد؟»

حال، می‌توانیم اینجا دیدگاهی پراگماتیک‌تر اتخاذ کنیم و بگوییم، «خب، ببین، آن شخص عملاً باید ماشین داشته باشد تا بتواند شغل بعدی را به دست آورد، و واقعاً می‌خواهد شغلی داشته باشد، بنابراین به نفع ماست که به او کمک کنیم تا به آن حمل‌ونقل دسترسی پیدا کند، زیرا معنی‌اش این است که پول در خواهد آورد، مالیات خواهد داد و به جامعه کمک خواهد کرد؛ درغیراین‌صورت بیشتر در افسردگی یا جرم یا مواد مخدر یا هرچیز دیگری غرق می‌شود. اگر این اتفاق بیفتد، درنهایت این جامعه است که هزینۀ آن را می‌پردازد». پس این‌ها ملاحظاتی واقع‌بینانه‌اند که افراد جناح راست باید بتوانند آن‌ها را بفهمند.

ایلینگ: درک من این است که تمام استدلال‌های هنجاری و فلسفی دربارۀ مسئولیت، برای خل‌وچل‌هایی مثل ما که علاقه‌مند به این جور چیزها هستیم، فوق‌العاده جذاب است، اما برای اکثر مردم کوچک‌ترین اهمیتی ندارد. اگر قرار است دلیلی ازلحاظ سیاسی قانع‌کننده به‌نفع جامعه‌ای سخاوتمندتر بیاوریم، باید کمتر انتزاعی و بیشتر انضمامی باشد.

مونک: کاملاً موافقم. ببین، تو یا می‌توانی این مباحثۀ بسیار پیچیده و جذاب را داشته باشی که فلاسفه عملاً هزاران سال داشته‌اند و درنهایت به سؤالاتی رام‌نشدنی برسی مثل اینکه آیا انسان‌ها دارای اختیارند یا نه، یا می‌توانی تشخیص بدهی که تقریباً همۀ آدم‌ها می‌خواهند زندگی‌ای داشته باشند که در آن خود را مسئول اعمال خود بدانند. اکثر مردم می‌خواهند ادارۀ زندگی‌شان را به دست بگیرند، می‌خواهند مسئولیت دیگران را بپذیرند. ما نیاز داریم دراین‌باره فکر کنیم که چطور می‌شود به آن‌ها در این راه کمک کرد.

بنابراین به یکی از جناح راستی‌ها که می‌گوید «من تنها مسئول خودم و اعمال خودم هستم و به سرنوشت دیگران کاری ندارم»، نمی‌توانی با گفتن این پاسخ بدهی که «اینجا یک نکتۀ اخلاقی انتزاعی هست که من ازطریق منطقی شگفت‌انگیز به آن رسیده‌ام و تو تنها درصورتی آن را خواهی فهمید که مثل من ۲۰ سال فلسفه بخوانی». اولاً فکر نمی‌کنم ازلحاظ فلسفی کارایی داشته باشد و ثانیاً در عمل نیز به‌هرحال کارایی ندارد. چیزی که می‌توانی بگویی این است که «وقتی تو واقعاً فکر می‌کنی ما مطلقاً هیچ تعهدی نسبت به دیگران نداریم، دنیا چه شکلی خواهد داشت؟ قرار است وارد چه نوع جهان سیاسی و اخلاقی شوی، و آیا این واقعاً جهانی است که می‌خواهی در آن زندگی کنی؟»

به‌نظر من برای اکثر مردم، اگر واقعاً درباره‌اش فکر کنند، جواب منفی خواهد بود

چهل روز اخلاص برای حکمت

گفته شده اگر کسی چهل روز اخلاص داشته باشد، درهایی به سویش باز می‌شود و حجاب از مقابل چشمانش کنار می‌رود. در این چهل روز دقیقاً باید چه کارهایی کرد حتی در غذا خوردن؟













ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: حدیث نقل شده از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله به شرح ذیل است:

قال رسول الله صلوات الله علیه و آله: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ. [بحار الأنوار، ج67، ص249 - عدةالداعی، ص‏232 و ...].

ترجمه:  کسی که برای خدا چهل روز خالص شود خداوند چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش می گشاید.

اگر در متن حدیث تأملی شود، مشخص می‌شود که سخن از «اخلاص» است و نه چه کار یا کارهایی؟ و اخلاص مربوط به «نیّت - هدف» کار است.

«اخلاص» به معنای خالص کردن، پاک گردانیدن و سالم گشتن از آمیختگی است و در این حدیث به «اخلاص» برای خدا اشاره شده است. یعنی نیّت در اعتقاد و عمل، صرفاً اطاعت و رضایت الهی باشد.

بدیهی است که منظور حدیث در «اخلاص نیّت»، نگاه به اعمال خوب دارد، وگرنه عمل بد یا معصیت و گناه که ناشی از ضعف معرفت و ایمان و غفلت از یاد خدا می‌باشد. منتهی عمل خوب نیز می‌تواند به دلایل و نیّات مختلفی صورت بگیرد.

به عنوان مثال انسان کافری عمل خوب انجام دهد و نگاهش به خودش، یا منافع آن عمل خوب، یا عزّت نزد دیگران، یا معروفیت و ... باشد، یا کسی عمل خوبی (مثل نماز و سایر عبادات و ظاهر الصلاح بودن در بسیاری از امور) را فقط محض ریا انجام دهد یا از ترس و عادت باشد. خُب بدیهی است که در این گونه رفتارها، اخلاصی برای خدا وجود ندارد. خدا هم امتحان می‌کند، یک قضیه‌ای برایش پیش می‌آورد، ناگهان می‌بینی در اعتقاد یا اعمال و یا حتی نماز و کسبش خلل وارد شد. لذا از یک سو شرط نمود که «ایمان» به خدا شرط پذیرفته شدن عمل خوب و صالحِ مردان و زنان از ناحیه اوست:

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» (النّحل، 97)

ترجمه: هر کس از مرد یا زن، عمل نیک انجام دهد در حالى که ایمان داشته باشد پس او را بى‏ تردید (در دنیا) به زندگى پاکیزه‏ اى زنده خواهیم داشت و (در آخرت) پاداششان را در برابر بهترین عمل‏هایشان خواهیم داد.

و از سوی دیگر امر به مراقبت در حبط و ضایع نشدن اعمال خوب و «اخلاص در دین» نمود:

«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ» (غافر، 14)

ترجمه: پس خدا را در حالى که دین  را براى او خالص کرده باشید بخوانید هر چند کافران نپسندند.

پس بحث از اخلاص و پاکی از هر گونه آلودگی، پلیدی و شرک (مشارکت دادن غیر در اهداف) است که به نیّت بر می‌گردد نه به شکل فیزیکی عمل یا اعمال.


الف – انسان، دارای جهان‌بینی (نوع نگاه به عالم هستی) و اعمالی در آن راستا می‌باشد که در قالب (عقیده و عمل) تجلی می‌یابد. پس اخلاص در دین، یعنی اعتقاد و عملش از آلودگی‌های شرک جلی و شرک خفی و معصیت و ...، مبرا گردد و در تمامی امور خدا در نظر داشته و قرب او را هدف بگیرد.

ب – بدیهی است کسی که چنین قصدی دارد، ابتدا در عقیده «‌فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ‌» می‌شود، به مبارزه علیه طواغیت درون و برون بر می‌خیزد و سپس با تجلی دادن هر چه بیشتر اعتقاد به «لا إله الاّ الله» ایمانش را تقویت می‌کند و سپس در وادی عمل نیز ابتدا از محرمات و گناهان دوری کرده و سپس به سوی انجام واجبات الهی می‌رود، منتهی مهم این است که قصدش از ترک حرام و انجام واجب، خدا باشد.

ج – برای چنین بنده‌ی خالصی، نماز، نماز شب یا غذا خوردن، خوابیدن، معاشرت جنسی با همسر، یا کسب و معاش، یا مواضع سیاسی و ...، فرقی نمی‌کند، خدا برای هر یک از شئون اعتقادی و عملی انسان دلایل و دستوراتی دارد، او همه را رعایت و اطاعت می‌کند، البته برای خدا.

احکام الهی هم در کسب معاش، غذا خوردن، معاشرت و ... معلوم و مشخص است، هم در موضع‌گیری مقابل اشخاص یا جریان‌ها و حوادث. او اگر زیاد نماز بخواند، برای خداست، اگر فقط نمازهای واجب را بخواند، آن هم برای خداست، لذا نه در آن اسراف می‌کند و نه واجبش قطع می‌گردد. او وقتی لباس می‌پوشد، برای خداست - وقتی آرایشی می‌کند برای خداست – اگر لطف کند برای خداست و اگر غضب و خشم نماید نیز بر اساس امر خدا و برای خداست. لذا از اظهار نظرها، موضع‌گیری‌ها، مخالفت‌ها، موافقت‌ها، خوشایندها و ناخوشایندهای نفسانی و یا مطابق خوشایند دیگران دوری می‌گزیند. حبّ لِله و بغض لِله دارد، برای خدا دوست می‌دارد و برای خدا دشمن می‌دارد.

د – بدیهی است انسان با ممارست در این «اخلاص»، حکیم می‌گردد، یعنی چشمه‌های حکمت در دلش می‌جوشد (فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ) و این جوشش حکمت از حوزه‌ قلب بر زبانش نیز جاری می‌شود.

پیامبران الهی علیهم السلام ارسال شده‌اند تا آیات و نشانه‌های خدا را به ما بشناسانند، راه تزکیه را راهنما باشند و کتاب و حکمت را به ما تعلیم دهند:

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ» (آل‌عمران، 164)

ترجمه: به یقین خداوند بر مؤمنان منّت نهاد آن گاه که در میان آنها فرستاده ‏اى از خودشان (نه از فرشته و نه از جن) برانگیخت که آیات او را بر آنها مى‌خواند و پاکشان مى‏گرداند و کتاب (آسمانى) و حکمت (شامل احکام شریعت و معارف عقلى) به آنها مى‏ آموزد، و اگرچه که آنان پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.

ﻫ - منتهی برای دریافت این فیوضات، قلب پاک و «اخلاص» لازم است. مضافاً بر این که ما معمولاً دچار غفلت، فراموشی و به پیروی، اسارت نفس می‌شویم و دائم فراز و فرود داریم؛ در این حدیث می‌فرماید که چهل روز تمرین کن تا نتیجه‌اش را ببینی و چنانکه در آیه کریمه متذکر گردید، اخلاص در دین داشته باش، اگر چه دیگران خوششان نیاید. در این چهل روز سعی کن هر چه می‌کنی و نمی‌کنی، به امر خدا و برای رضا و تقرب به او باشد.


یک حکایت جالب در این باب:

دوستی می‌گفت: پس از آن که برای اولین بار این حدیث را خواندم، با خود گفتم: عجب دانشگاهی! نه رفت و آمد و هزینه می‌خواهد نه درس و بحث و نمره دارد. دوره‌اش نیز کوتاه است، ظرف چهل روز نه تنها صاحب حکمت می‌شوم، بلکه حکمت از قلب به زبانم جاری می‌شود. پس چه بهتر از همین فردا این دوره را آغاز کنم.

او گفت: هیچ نفهمیدم من که مرحوم علامه طباطبایی (ره) یا عارف بالله نیستم؛ در خیالم منتظر حکمت متعالیه بودم، غافل از این که هنوز باید الفبای این راه را یاد بگیرم. گفت: در هر حال شروع کردم.

روز اول با خدای خود گفتم: بسم الله الرحمن الرّحیم؛ خداوندا قصد می‌کنم که چهل روز خودم را برای تو خالص کنم.

ادامه داد: اما خدای کریم اصلاً یک ساعت هم منتظر اخلاصِ منِ ضعیف نشد و همان لحظه که نیت کردم، اولین چشمه حکمت را برایم گشود و آن این بود که به خودم گفتم: «چه عجب، بالاخره بعد از سال‌ها، یک روز تصمیم گرفتی که اخلاص داشته باشی، پس تا حالا چه می‌کردی؟!»

گفت: روز دوم را آغاز کردم، باز هم قبل از هر عملی، خدا باز هم به محض نیّت، چشمه‌ی حکمت دیگری به رویم گشود، مبنی بر این که: «ای غافل! جای خدا نشستی و قضاوت می‌کنی؟! چه کسی گفته روز اولت درست بود که حالا روز دوم را آغاز می‌کنی؟!» و همان جا چون روز دوم بود، حکمت دوم را نیز به من حقیر عطا فرمود و آن این بود که برای تو، هر روز همان روز اول است، پس هر روز همین نیت را بکن و آغاز کن.

گفت: روز سوم، با درس و عبرت از حکمت‌های دو روز گذشته، با خدا گفتم: «خدایا! من نمی‌دانم دو روز گذشته چطور گذشت؟ اما بالاخره دوره‌ای را شروع کردم، مگر در ماه رمضان می‌دانم که روزه روز گذشته من مقبول واقع شده یا نه؟ این هم همین طور.»

گفت: همین جا چشمه حکمتی باز شد که دو دستی بر سرم زدم. به دلم آمد: «ای بیچاره، تو تا به حال از روی غفلت و نادانی، بی‌توجهی و گناه می‌کردی و حالا از روی عمد و با نیت بی‌اخلاصی می‌کنی! چرا که تو این کارها را برای حکمت و جاری شدن آن به زبانت می‌کنی، نه برای من! در حالی که من از تو اخلاص خواسته‌ام.

پرسیدم: بر زبانت چه جاری شد؟ گفت: همین حکمت‌ها که به شما گفتم. این هم جاری شدن به زبان است. و ادامه داد: و فهمیدم اخلاص نیز درجاتی دارد و من در ورودی کلاس اولم. اما راه زیبایی است که باید بپیمایم.

برای میهن؛ انرژیها، تمرکزها، پولها و زمانها باید به پایه ها و اصول پرداخته شود نه به فروع

هر روز که می گذرد حواشی جدیدی بر حواشی قبلی افزوده می شود و ملک و ملت درگیر چیزهایی می شوند که اساساً در دنیای امروز، مسأله نیستند و اگر اهالی دنیا بدانند که ما بر سر چه چیزهایی با یکدیگر سر و کله می زنیم، حتماً بر ما خواهند خندید!

 عصر ایران؛ جعفر محمدی* - نگاهی از سر دردمندی به آنچه در جامعه امروز ایران می گذرد این گزاره را به وجود می آورد که گویا عده ای تعمداً می خواهند مردم را به امور حاشیه ای مشغول کنند تا انرژی جامعه و رسانه ها به جای آن که در مسیر توسعه کشور و نقادی امور اصلی صرف شود، در حواشی به هدر رود.

به موضوعاتی که در چند وقت اخیر در کشور ایران به "مسأله" تبدیل شده اند نگاه کنید:
- ما نمی گذاریم زنان به استادیوم های ورزشی بروند.
- در استان ما اساساً حق ندارید کنسرت برگزار کنید.
- در استان ما می توانید کنسرت برگزار کنید اما زنان حق ندارند نوازندگی کنند.
- این که قلیان در قهوه خانه ها عرضه شود یا نشود محل دعواست.
- چرا آموزش و پرورش بچه های پیش دبستانی و اول و دوم ابتدایی را به مزار شهدا نمی برد؟
- اجازه نمی دهیم فلان فیلم اکران شود.
- فلان بازیگر امروز ممنوع الفعالیت می شود و چند وقت دیگر او آزاد می شود و دیگری ممنوع التصویر.
- دعوا می کنیم و حتی کار را به نماز جمعه می کشیم که نام فلان تیم فوتبال باید بشود مشکی پوشان دیار خراسان!
- فلان رستوران یا بستنی فروشی حق ندارد از فلان نام یا حتی از نام برند خارجی اش استفاده کند.
- فلان شبکه اجتماعی را ببندیم یا باز کنیم؟
- ...

این ها تنها مشتی نمونه خروار هستند و هر روز که می گذرد حواشی جدیدی بر حواشی قبلی افزوده می شود و ملک و ملت درگیر چیزهایی می شوند که اساساً در دنیای امروز، مسأله نیستند و اگر اهالی دنیا بدانند که ما بر سر چه چیزهایی با یکدیگر سر و کله می زنیم، حتماً بر ما خواهند خندید!

طراحان این استراتژی، بازی شان را خیلی هوشمندانه ای چیده اند؛ اگر مردم و رسانه ها توجهی به این موضوعات مطرح شده نکنند، آنها گام به گام جلوتر می آیند و محدودیت های جدیدی را بر جامعه تحمیل می کنند و اگر هم توجه کنند که از امور مهم غافل می مانند یا کمتر بدان می پردازند.
ایران، سرزمین جدال بر سر حاشیه ها: تباهی همگانی در انتظار ماست؟!

البته بازیکنان این پروژه، الزاماً همان طراحان نیستند. ای بسا افرادی ساده دل که اتفاقاً دغدغه های مقدسی هم دارند ناخواسته در مسیر این استراتژی حرکت می کنند و هزینه های افکار عمومی اش را نیز می پردازند.

حضرت علی علیه السلام آفت حکومت ها را 4 چیز می شمارند که یکی از آنها این است: تضییع الاصول و التمسک بالفروع (ضایع کردن امور اصلی و پرداختن به امور فرعی)
حال کمی اندیشه کنیم که آیا کشور ما به طور آشکاری درگیر امور فرعی نیست؟ آیا این درگیری اتفاقی و موردی است یا به یک اصل دائمی تبدیل شده است؟ و اگر تبدیل به یک رویه شده، آیا نمی توان نتیجه گرفت که اراده ای ضد ملّی یا دستکم رویه ای منحرف در کار است که کشور را درگیر حواشی کند؟

ایران امروز ما درگیر مصائب بزرگی است که بعضاً حتی موجودیت سرزمینی مان را نیز تهدید می کنند؛ از بحران بسیار بسیار جدی آب گرفته تا کاهش سرمایه اجتماعی و از گره های هزارتوی اقتصادی تا مشکلات سلامت و ... .
در یک جامعه طبیعی، هنگام مواجهه با چنین وضعیتی، همه توش و توان مردم و حکومت صرف مباحثه، عارضه یابی، پیدا کردن راه حل و تمرکز عملیاتی بر روی برون رفت از مشکل و نهایتاً پیشرفت می شود.
در ایران اما، آنچه درباره مشکلات اصلی بیان می شود، در حد شعار و فرافکنی و خالی نبودن عریضه است و در مقابل، حواشی چنان مهم می شوند که نه تنها به مسأله اصلی کشور بدل می شوند که به اجرا هم می رسند!

تعارفی در کار نیست: با این دست فرمانی که می رویم، مقصدی جز تباهی همگانی نخواهیم داشت مگر آن که "اصول" و "فروع" به جایگاه های خود بازگردند و "تمسک بالاصول" اصل دائمی مردم و حکومت باشد.

 *صاحب امتیاز و سردبیر عصر ایران