عصر ایران؛ روح الله صالحی- بی رحم ترین اختراع بشر شاید عکاسی نباشد، اما بیشتر اوقات عکس ها بی رحم می شوند و می دانند کدام قسمت جگر را هدف قرار دهند که صدایت در نیاید.
از خود اندازی (سلفی) که ناصرالدین شاه گرفت تا سلفی سلبریتی ها شاید مشقی به نظر برسند بدون کمترین بازخورد اما نمی شود از عکس های که دست می گذارند روی نقطه حساس انسانیت به آسانی گذشت.
سه عکس این هفته لابه لای استیضاح و چهارشنبه سوری و... توی فضای مجازی دست به دست شد و بی سر و صدا گم شدند که اتفاقا نباید گم می شدند.
انگار فرهنگ سه خطی به عکس ها سرایت کرده است. هیچ به قبل و بعد عکس ها سرک نمی کشیم که تاریخ و اتمسفر حاکم بر پس زمینه عکس چه بوده و بعد از چه خواهد شد.
عکس اول، عملیات تفحص پیکرهای شهدا در منطقه باتلاقی جزیره بوارین عراق را نشان می داد. چند مرد تا کمر در گل و لای به دنبال نشانه ای از وصل مردان خاک و خون که رشادتشان زنده است.
عاشق باید باشی یا مادر که بفهمی چشم انتظاری یعنی چه؟ این که برخی نام و نان شان را پشت سر شهدا قایم کرده اند را نباید وارد این دنیای عاشقانه کرد و به اسم همه نوشت.
مادر شهید جنگجو را یادتان می آید؟ بعد 34 سال چشم انتظاری بازگشت پسرش، در مراسم استقبال از استخوان های حسن جنگجو آسمانی شد.
این مردان، دم عید باید به دنبال ماهی قرمز سفره هفت سین باشند، نه این که تا به کمر در گل و لای به فکر برآوردن شدن چشم انتظاری مادری تفحص کنند.
تفحص حس شوریدگی های یعقوب است که بوی پیراهن یوسف را می شنود و چشم اگر عاشق باشد خواهد دید.
عکس دوم، کودک چهار ساله سوری به تنهایی در حال مهاجرت به اردن بود.
چهارساله
بودن و تنهایی گریختن از جنگ و قساوت کج اندیشان را بگذارید کنار ،این که
لباس خواهر و مادر مرده اش تنها وسایل همراه او بود موی بر تن سیخ می کند.
این که عکس کودک آواره سوری مربوط به چه تاریخی است چندان مهم نیست، مهم همین دربه دری است که آدم را یاد دختر رمان جنایات و مکافات داستایوفسکی می اندازد. جایی که او را به حالت دهشتناک رها کردند و نویسنده از او به عنوان حق بیمه شیطان یاد می کند.
این کودک بزرگ خواهد شد و در دنیایی زیست خواهد کرد که ما هم عضو آن شده ایم و چه قدر کوشیده ایم مهربانی صادر شود چه قدر حق بیمه مرغ آمین را در خیر خواهی پرداخت کرده ایم؟ چه قدر کوشیده ایم جهان بفهمد گل های نرگس و برگ های زیتون نماد اگر شده اند ، برای این بوده که خواسته ایم عشق فراگیر شود.
عکس سوم، یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد.
صبح
تا شب همه را پند حکیمانه می دهیم که فساد و اختلاس کشور را فرو برده است و
نمی گوییم آب نیست وگرنه شناگران ماهری هستیم شاید از آن ناراحتیم که سهم ما
از اختلاس را چرا پرداخت نکرده اند.
تلنگرها را ببینیم، کسری ثانیه برای ملتی کافیست که تاریخش را دگرگونه بنویسد. و تغییر و خوب شدن تا مادامی که خوب نباشیم رخ نخواهد داد. این همه کلاه سر هم گذاشتن برای لقمه ای نان بیشتر آیا حق بیمه شیطان نیست؟
این که گازوئیل کف جاده بریزیم و به این فکر نکنیم که خون هرگز بی پاسخ نمی ماند و جایی دامن ما را خواهد گرفت کجای ایرانی بودن ما بوده است که رگ غیرت مان بیرون می زند اگر کسی چشم چپ به گذشته تاریخی مان داشته باشد و اصلا مهم نیست حالا چه گونه ایم...
مگر نه این جهان نداست و خدا از ذرة المثقال نخواهد گذشت چطور به یتیم شدن کودکی فکر نمی کنیم که ما به سمت نگون بختی هلش داده ایم و گازوئیل زیر پای بختش ریخته ایم.
عکس ها بسیارند این که «من» به اضافه دیدن آن عکس چه قدر تغییر کرده ام مهم است.
کمی مهربان باشیم و کمی شادی به جهان اضافه کنیم مثل همین بهار که مطرب
عشق است در صدای دشت و به قول شاعر مطربان را سرزنش نکنیم که نان شان در
شادی خفته است.
گدایان بهر روزی، طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند
تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را، خلق را مسرور میخواهند
مرتبط:
- آتش زدن رئیس اداره برق مشهد و شهردار نودِژ کرمان
ما در برابر چه چیز مسئولیت داریم؟ در برابر خودمان و تصمیمها و انتخابهایمان؟ یا در برابر خانواده و محله و کشورمان؟ پاسخی که به این سؤال میدهیم، اثر مهمی در نحوۀ نگاه ما به مسائل سیاسی دارد. وقتی فرد را مسئول تمام اشتباهاتش بدانیم، هر گونه کمک یا حمایتی به او را نفی میکنیم و وقتی دولت را مسئول مشکلات مردم بدانیم، عاملیت آنها را نادیده گرفتهایم
به گزارش عصر ایران، کتابی با عنوان « عصر مسئولیت» تلاش کرده به سوالهای بالا پاسخ دهد. «شان ایلینگ»، خبرنگار سایت ووکس و استاد سیاست و فلسفه، گفتوگوی با نویسنده این کتاب یعنی « یاشا مونک» که استاد نظریههای سیاسی در دانشگاه هاروارد آمریکا است انجام داده که در ادامه آن را میخوانید.
این گفتوگو توسط سایت ترجمان علوم انسانی ترجمه شده است.
شان ایلینگ: شاید برای شروع بهتر باشد از تو بخواهم تعریف خودت از مسئولیت و افکارت دربارۀ آن را شرح بدهی.
یاشا مونک: نحوۀ تفکر ما دربارۀ مسئولیت در طول زمان تغییر کرده است. بخشی از مشکل این است که بهمرور زمان این اندیشه واقعاً محدود شده است. وقتی به این فکر میکنی که در دهههای ۵۰ یا ۶۰، کلمۀ مسئولیت چه چیزهایی را برای مردم تداعی میکرده، بهنظرم اغلب فکرشان بهسمت وظایفی میرفته که نسبت به دیگران داریم. در این سخن مشهور جان اف. کندی که «نپرسید کشورتان برای شما چهکار کرده؛ بپرسید شما برای کشورتان چه کار کردهاید»، کلمۀ «مسئولیت» نیست، اما شیوهای برای اندیشیدن به مسئولیت وجود دارد: مسئولیتی ورای خودتان، مسئولیت شهر، اجتماع، خانواده و کشورتان.
ایلینگ: چگونه مفهوم مسئولیت به مرور زمان محدود شده؟
مونک: منظور ما از مسئولیت تغییر کرده، طوری که اکنون وقتی دربارۀ مسئولیت حرف میزنیم، منظورمان این است که شما بهنوعی مجبورید در قبال اعمالتان پاسخگو باشید. قبلاً اینطور بود که «ببین، تو نسبت به غیر از خودت مسئولی»، و الآن اینطور است که «بسیار خب، ببین، تو باید از پس نیازهای خودت بربیایی. باید مطمئن باشی پول کافی برای غذاخوردن داری و بهخاطر بعضی از انتخابهای بدت یا بهخاطر شکست در کار، از دولت یا بقیه چیزی نمیخواهی». مسئولیت تبدیل به ایدهای محدود و تنبیهی شده؛ ایدهای دربارۀ آنچه تو به دیگران بدهکاری نیست، بلکه برای شیرفهمشدن توست دربارۀ اینکه دیگران هیچ دینی به تو ندارند.
بنابراین، اکنون وقتی دربارۀ مسئولیت حرف میزنیم، تمایل داریم وظایفی که هر فرد در قبال کلیت جامعه دارد را کنار بگذاریم. وقتی از عصر مسئولیت میگویم، حرفم کمابیش همین است. امروز عصری است که در آن مسئولیت به جایی رسیده که منظور از آن صرفاً مسئولیت شخصی است.
ایلینگ: بهنظرم بخش بزرگی از این ماجرا به مشکلی محوری در لیبرتارینیسم یا لیبرالیسم کلاسیک برمیگردد: این مکتبها فلسفۀ حقها هستند، به ما زبانی برای بیان حقها میدهند اما زبانی برای بیان وظایف و تعهدات نمیدهند. همهاش دربارۀ کارهایی است که دولت حق ندارد با ما بکند (که بهوضوح اهمیت دارند)، اما چیزی دربارۀ بدهی ما به اجتماع خود، به همسایههای خود و غیره، نمیگوید.
مونک: بله، بهنظرم درست است. روشی برای اندیشیدن به مسئولیتها و تعهدات وجود دارد که همهاش دربارۀ این است که «خب، آیا تو انسان خوبی هستی؟ انتخابهای درستی کردهای یا نه؟ آیا تقصیر خودت است که نیازمند شدهای؟» واقعاً هیچ تفکری دربارۀ اهدافمان از آنچه تلاش میکنیم در مقام یک جامعه به آن برسیم، یا اشتراکاتمان در آن نیست.
وقتی به سؤالات اساسیتر سیاست اقتصادی فکر میکنید، درواقع نتیجه میگیرید که کاملاً به نفع همه است که قسمتهایی از شهرها را احیا کنیم، یا تضمین کنیم افرادی که در گذشته انتخابهای بدی داشتهاند، بتوانند وارد نیروی کار شده و اعضای مولدی برای جامعه باشند.
چیزی که همگی باید بتوانیم دربارهاش توافق کنیم این است که این برداشت بسیار بسیار محدود از مسئولیت و از حقوقمان، باعث شده تمام آن ملاحظات مهم دربارۀ سیاست عمومی از دیدمان دور بمانند.
بعد بهنوعی سؤالی عمیقتر وجود دارد که داشتی مطرح میکردی: دربارۀ اینکه حقوقمان چیست و وظایفمان کدام است چگونه فکر کنیم؟ دربارۀ نهادهایمان چگونه فکر کنیم؟
ایلینگ: بهگمانم این باعث مطرحشدن سؤالی بدیهی میشود: چطور میتوانیم کاری کنیم که نهادهایمان دیدگاهی دربارۀ مسئولیت را بازتاب دهند که ما را متعهد میکند تا نهفقط به خودمان، بلکه به سایر افراد نیز اهمیت بدهیم؟
مونک: کاری که میخواستم در این کتاب بکنم این بود که بگویم «چگونه دربارۀ چیزی مثل قوانین دولتی فکر میکنیم؟» درحالحاضر، ما از حقها و وظیفهها برداشتی پیشاسیاسی داریم. این برداشت میگوید «بسیار خب، اگر نیاز تو بهدلایلی ورای کنترل خودت است -مثلاً بهایندلیل است که تصادف کردهای یا بهاینخاطر است که نقص مادرزاد داری- آنگاه چیزی به تو بدهکاریم. اما از طرف دیگر، اگر نیازمندیات بهخاطر انتخابهایی است که کردهای، آنوقت ما هیچ دینی به تو نداریم». درنتیجه، ایدهمان این میشود که بنانهادن یک دولت رفاه قرار است همان مجموعۀ ایدههای ازپیشموجود و پیشاسیاسی دربارۀ کیستی شما، شخصیت شما و انتخابهایی که کردهاید را دنبال کند.
بهنظرم این برعکس آن چیزی است که لازم داریم. فکر میکنم مقاصد سیاسیای وجود دارند که با هم، در مقام یک جامعه، آنها را دنبال میکنیم و باید نهادهای دولت رفاه را بهمنظور خدمت به این مقاصد برپا کنیم.
ایلینگ: دولت رفاهی که بهدرستی سازمان یافته چه شکلی است؟ اصول راهنمای آن چه هستند؟
مونک: فکر کنم دراینصورت وارد بحث پیچیدهای میشویم که در آن کوتاهآمدنهای زیادی وجود دارد، اما این برای من تصویری از حقیقت موضوع ترسیم میکند. نمیتوانم بگویم «این تنها اصل کاربردی است و سایر چیزها اهمیتی ندارند». اما درحالحاضر اینطور به موضوع فکر میکنیم. تمایل داریم به این موضوع در رابطه با قصور و خطا فکر کنیم. میگوییم «خب، به اینکه تقصیر خودت باشد یا نه بستگی دارد. اگر تقصیر خودت نیست، پس چیزکی به تو بدهکاریم. اگر تقصیر خودت است، پس دندهات نرم».
درعوض، بهنظرم باید بگوییم نه، ما دولت رفاهی میخواهیم که به ما اجازه بدهد به جامعهای از شهروندان آزاد و برابر تبدیل شویم که در آن، همه یکاندازه پول نداریم، اما هرکدام از ما میتواند در سپهر عمومی همچون شرکتکنندهای برابر در نظام سیاسی و در دموکراسیمان ظاهر شود. جامعهای که در آن با احترام به همدیگر فکر کنیم و همدیگر را از لحاظ اجتماعی برابر بدانیم، جاییکه هیچکس آنقدر فقیر نیست که طرز راهرفتنش در خیابانها به او داغ فرودستبودن بزند. برای شخص من این ارزشی بااهمیت است.
ارزشهای دیگری هم وجود دارند که بسیار مهماند. ما همچنین اقتصادی شکوفا میخواهیم. همینطور اقتصادی پویا. و دوست داریم رنجکشیدن را، رنج بیفایده را، کاهش دهیم. این یکی از اهداف مهم دولت رفاه است. گاهی این چیزها مقاصد متضاد خواهند بود. گاهی ممکن است مجبور شویم اندکی از پویایی اقتصادی را فدای خیر اخلاقی بزرگتر کنیم. همیشه کوتاهآمدن و ملاحظاتی وجود خواهند داشت.
ایلینگ: برداشت تو از مسئولیت چه کمکی به درک بهتر برخی از موضوعات مورد مناقشۀ فعلی میکند؟ بهطور مشخص منظورم مباحث سلامت همگانی است که توسط برداشتهای ناهمگون از مسئولیت شخصی زمینگیر شده است.
مونک: سلامت همگانی مصداق بسیار خوبی است از اینکه چگونه وسوسۀ مسئولیت شخصی مباحثۀ سیاسیمان را مسموم میکند. جمهوریخواهان میگویند افراد مسئول برآوردن نیازهای خود هستند؛ اگر افراد سالم موفق نشوند خود را بیمۀ سلامت کنند و بعد بیمار شوند، این مشکل خودشان است. پاسخ دموکراتها این است که ما به مردم، بدون توجه به انتخابهایی که کردهاند، سلامت همگانی را بدهکاریم.
حال، من از قضا دراینباره با دموکراتها موافقم، اما واقعاً فکر میکنم این شکل از چارچوببندی سؤال بسیار محدود است؛ هم از چشماندازی فلسفی و هم در رابطه با پیروزی صرف در مباحثه. زیرا مسئله این است که آمریکا برای سلامت همگانی، از سایر کشورهای صنعتی پول بسیار بیشتری میپردازد و، با این همه پول، نتایج بدتری برای ما میآورد. بنابراین اگر ما بهجای جزئیاتِ اینکه چه کسی چه انتخابی کرد و چه کسی بدهکار دیگری است، روی این سؤال مربوط به سیستم تمرکز کنیم، آنگاه همزمان هم به موضوعات اساسیتری پرداختهایم، هم بهنحوی متناقض، ممکن است شانس بیشتری برای دیدن اشتراکات داشته باشیم.
ایلینگ: در این نکته پراگماتیسمی هست که بسیاری از آنچه در کتاب نوشتهای را پشتیبانی میکند. تو مشخصاً در جناح چپی، اما این تحلیلی بسیار منصفانه است. تو در کتاب استدلال میکنی که هم چپ و هم راست دربارۀ مسئولیت، هرچند بهسیاقی متفاوت، اشتباه میکنند. راست در باتلاق چارچوب تنبیهی فرو رفته، و جناح چپ، به نظر تو، میخواهد کلاً منکر پاسخگویی شود.
مونک: داستان در جناح راست ساده است، و بهنوعی فهم اشتباهبودن آن هم ساده است. جناح راست میپرسد «بسیار خب، آیا تقصیر خودت است که نیازمندی؟ اگر تقصیر خودت است، چشمت کور. ما هیچچیز بدهکارت نیستیم». حتی اگر رنج زیادی میبری، حتی اگر بتوانیم بهسادگی درد تو را چاره کنیم، حتی اگر ممکن باشد که کمک ما به تو پیامدهای ساختاری خوبی داشته باشد، انجام آن وظیفۀ ما نیست. ممکن است کسی بخواهد از روی خیرخواهی این کار را انجام دهد، اما قطعاً دولت نباید این کار را بکند. بهنظر من این کوتهبینانه و غیرمولد است و تصور جذابی از جامعهای که میخواهیم باشیم نیست.
حال، آنچه در جناح چپ رخ داده واقعاً جالب است. بسیاری از افراد در جناح چپ این گزارۀ رفتاری اساسی را در نظر گرفتهاند که جناح راست در عصر مسئولیت پیشرفت کرده است. آنها به این توافق رسیدهاند که «بله، انتخابهایی که در گذشته کردهای باید تأثیری روی آنچه امروز به تو بدهکاریم داشته باشد. انتخابهای بدی کردهای، کمتر به تو بدهکاریم». اما باوجوداین هنوز درنهایت بهنفع یک دولت رفاه کامل استدلال میکنند، و این کار را با دلیلآوردن علیه نسبتدادنهای تجربیِ مسئولیت انجام میدهند.
ایلینگ: برای روشنشدن قضیه، وقتی میگویی «دلیلآوردن علیه نسبتدادن تجربی مسئولیت»، آیا به معنای انکار این است که مردم میتوانند و باید مسئول آن «انتخابهای بدی» که کردهاند قلمداد شوند؟
مونک: بله، اساساً. آنچه در جناح چپ میشنوی این است که افراد ممکن است در عملکردن به مسئولیتهای شخصیشان شکست خورده باشند، اما این بههیچوجه تقصیر خودشان نیست. همه قربانی ساختارند، قربانی نیروهایی ورای خودشان، و دلیل اینکه چرا نمیتوانیم افراد را بههیچوجه مسئول قلمداد کنیم این است که عاملیتی ندارند.
حال، من درک میکنم چرا مردم سعی دارند اینگونه استدلال کنند. جذابیت آن را درک میکنم، اما فکر میکنم که معلوم شده این واقعاً ازلحاظ سیاسی بیاثر است.
ایلینگ: بیاثر به این دلیل که اساساً استدلالی نامنسجم است یا به این دلیل که ازلحاظ سیاسی قانعکننده نیست؟
مونک: احتمالاً هر دو. فقط میدانم که در عمل جواب نداده است. وقتی دائم بگویید «ببین، بله، آدمهای این جامعه فقیرند، اما دلیلش این است که قربانی همهچیزند، پس باید برایشان دل بسوزانیم»، اثربخش نیست. افراد جناح مقابل این استدلال به کتشان نمیرود. بنابراین اگر میخواهید دولت رفاه را حفظ یا تقویت کنید، این راهش نیست.
عقیده من این است که اکثر آدمها میتوانند عاملیت داشته باشند، و اکثر مردم میخواهند مسئولیت زندگیشان را به عهده بگیرند. میخواهند مسئولیت عزیزانشان، جوامعشان و انواع و اقسام چیزها را به عهده بگیرند. بنابراین باید این را بازاندیشی کنیم که چگونه میتوانیم درعمل افرادی را توانمند کنیم که از بهعهدهگرفتن مسئولیت محروم شدهاند؛ و دربارۀ منظورمان از گفتن مسئولیت، بهجای پاسخ غریزی چپها، که صرفاً انکار عاملیت نیازمندان است، ایدۀ مثبتتری پیدا کنیم.
ایلینگ: بسیار خب، این به نظر من تاحدودی کاریکاتوری است از استدلالهای هوشمندانهتر جناح چپ، اما احتمالاً بحث دربارۀ آن اینجا بیفایده است. بگذار این را بپرسم: چه میگویی به کسی که مستقیماً استدلال هنجاری لیبرتارینی میکند که اگر کسی آگاهانه تصمیمهای بدی بگیرد، یا اگر بهسادگی از سخت کارکردن سر باز بزند، باید بهایی برای آن بپردازد، و درواقع اگر بهای آن را نپردازد، انگیزۀ سایر افراد برای سخت کارکردن و انطباق را کمتر میکند؟
مونک: فکر میکنم این استدلالی کاملاً پراگماتیک است. تکرار میکنم، بهعقیدۀ من قرار است کوتاهآمدنی در کار باشد میان داشتن یک دولت رفاهِ حقیقتاً سخاوتمند که بیتوجه به شرایط به مردم کمک میکند، که میکوشد رنجها را کاهش دهد، و دولت رفاهی که تضمین میکند به اندازۀ کافی پول برای یک دولت رفاه پایدار داشته باشیم، که تضمین میکند اقتصاد پویایی داشته باشیم. این چیزها ممکن است در تضاد باشند و من این را انکار نمیکنم.
ایلینگ: خب، دلیل اینکه درنهایت به مشکلی رامنشدنی در حیطۀ ارزش برمیخوریم همین است. درنهایت مردم مجبورند این استدلال اخلاقی را بپذیرند که کاهش رنج، بیتوجه به مزایا و مخارجش، حرکتی انسانی و عادلانه است.
مونک: قطعاً همین است. همانطور که قبلاً اشاره کردم، دلایل عملی هم برای اهمیتدادن به این چیزها هست، اما قطعاً این استدلال بُعدی اخلاقی دارد. بخش زیادی از آن به زمینه نیز وابسته است. شاید در بعضی از کشورها، فرهنگ بهگونهای است که کار ارزش بیشتری دارد و مردم بههرحال میل بیشتری به کارکردن دارند، پس انگیزه اهمیت کمتری دارد. شاید در بعضی از کشورها، صرفاً پول بیشتری برای مصرفکردن در دولت رفاه وجود دارد، درنتیجه رقابت کمتری با دیگر انواع خیر سیاسی که ممکن است از مصرف آن پول به دست آید در جریان است. بسته به شرایط تجربی و ارزشهای یک جمعیت یا فرهنگ، طیفی از نتایج گوناگون به دست خواهد آمد.
ایلینگ: کتاب تو بهنوعی تعادلی را میان استدلال اخلاقی و استدلال فایدهگرایانه نگه میدارد.
مونک: من دلیلی اخلاقی میآوردم مبنیبراینکه برداشت تنبیهی از مسئولیت شخصی نسبتبه مردم بیرحم است، واقعاً در بسیاری از شرایط نسبتبه آنها بیانصاف است. همچنین استدلالی پراگماتیک میکنم، بهخصوص برای چپها، مبنی بر اینکه شیوۀ مورد علاقۀ ما برای حرفزدن و اندیشیدن به مسئولیت، شیوۀ مورد علاقۀ ما برای دفاع درمقابل این برداشت دست راستی از مسئولیت شخصی، کاراییِ بالایی ندارد. اگر ما واقعاً میخواهیم گفتوگویی مولد دربارۀ آیندۀ کار، دربارۀ آینده دولت رفاه یا امتیازات اجتماعی داشته باشیم، و اگر میخواهیم برندۀ انتخابات باشیم، باید به مسئولیت بهشیوههای بسیار متفاوتی بیندیشیم. باید فکر کنیم به اینکه چگونه میتوان افراد را ازطریق تواناکردنشان به عاملیت واقعی توانمند کرد، نه اینکه با گفتن اینکه آنها قربانی ساختارند، برایشان بهانهتراشی کنیم.
ایلینگ: من بیشتر علاقهمند به دلیل پراگماتیکی هستم که برای فردی در جناح راست میآوری، زیرا درنهایت این همان کسی است که سعی داری مجابش کنی. چپها هر استدلالی بهنفع یک دولت رفاه سخاوتمندتر را خواهند پذیرفت، اما راستها باید مجاب شوند که انجام این کار جامعه را ازلحاظ مادی تقویت خواهد کرد.
مونک: باشد، بیا این مثال را در نظر بگیریم: رفتار ما با کسی که شغلش را بهخاطر قصور خودش از دست داده چگونه باید باشد؟ بارها و بارها دیر سر کار حاضر شده و اکنون در محلهای بسیار فقیر، بسیار دور از فرصتهای شغلی گیر کرده است. یک سؤال این است که آیا ما در زمینۀ حملونقل به او کمکی بدهکاریم؟ میتوانیم دیدگاه مسئولیت شخصی را اتخاذ کنیم و بگوییم «نه، ما این را به او بدهکار نیستیم چون او انتخابهای بدی داشته و دلیل ازدستدادن شغلش همین است، پس به ما چه ربطی دارد؟»
حال، میتوانیم اینجا دیدگاهی پراگماتیکتر اتخاذ کنیم و بگوییم، «خب، ببین، آن شخص عملاً باید ماشین داشته باشد تا بتواند شغل بعدی را به دست آورد، و واقعاً میخواهد شغلی داشته باشد، بنابراین به نفع ماست که به او کمک کنیم تا به آن حملونقل دسترسی پیدا کند، زیرا معنیاش این است که پول در خواهد آورد، مالیات خواهد داد و به جامعه کمک خواهد کرد؛ درغیراینصورت بیشتر در افسردگی یا جرم یا مواد مخدر یا هرچیز دیگری غرق میشود. اگر این اتفاق بیفتد، درنهایت این جامعه است که هزینۀ آن را میپردازد». پس اینها ملاحظاتی واقعبینانهاند که افراد جناح راست باید بتوانند آنها را بفهمند.
ایلینگ: درک من این است که تمام استدلالهای هنجاری و فلسفی دربارۀ مسئولیت، برای خلوچلهایی مثل ما که علاقهمند به این جور چیزها هستیم، فوقالعاده جذاب است، اما برای اکثر مردم کوچکترین اهمیتی ندارد. اگر قرار است دلیلی ازلحاظ سیاسی قانعکننده بهنفع جامعهای سخاوتمندتر بیاوریم، باید کمتر انتزاعی و بیشتر انضمامی باشد.
مونک: کاملاً موافقم. ببین، تو یا میتوانی این مباحثۀ بسیار پیچیده و جذاب را داشته باشی که فلاسفه عملاً هزاران سال داشتهاند و درنهایت به سؤالاتی رامنشدنی برسی مثل اینکه آیا انسانها دارای اختیارند یا نه، یا میتوانی تشخیص بدهی که تقریباً همۀ آدمها میخواهند زندگیای داشته باشند که در آن خود را مسئول اعمال خود بدانند. اکثر مردم میخواهند ادارۀ زندگیشان را به دست بگیرند، میخواهند مسئولیت دیگران را بپذیرند. ما نیاز داریم دراینباره فکر کنیم که چطور میشود به آنها در این راه کمک کرد.
بنابراین به یکی از جناح راستیها که میگوید «من تنها مسئول خودم و اعمال خودم هستم و به سرنوشت دیگران کاری ندارم»، نمیتوانی با گفتن این پاسخ بدهی که «اینجا یک نکتۀ اخلاقی انتزاعی هست که من ازطریق منطقی شگفتانگیز به آن رسیدهام و تو تنها درصورتی آن را خواهی فهمید که مثل من ۲۰ سال فلسفه بخوانی». اولاً فکر نمیکنم ازلحاظ فلسفی کارایی داشته باشد و ثانیاً در عمل نیز بههرحال کارایی ندارد. چیزی که میتوانی بگویی این است که «وقتی تو واقعاً فکر میکنی ما مطلقاً هیچ تعهدی نسبت به دیگران نداریم، دنیا چه شکلی خواهد داشت؟ قرار است وارد چه نوع جهان سیاسی و اخلاقی شوی، و آیا این واقعاً جهانی است که میخواهی در آن زندگی کنی؟»
بهنظر من برای اکثر مردم، اگر واقعاً دربارهاش فکر کنند، جواب منفی خواهد بود
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: حدیث نقل شده از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله به شرح ذیل است:
قال رسول الله صلوات الله علیه و آله: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ. [بحار الأنوار، ج67، ص249 - عدةالداعی، ص232 و ...].
ترجمه: کسی که برای خدا چهل روز خالص شود خداوند چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش می گشاید.
اگر در متن حدیث تأملی شود، مشخص میشود که سخن از «اخلاص» است و نه چه کار یا کارهایی؟ و اخلاص مربوط به «نیّت - هدف» کار است.
«اخلاص» به معنای خالص کردن، پاک گردانیدن و سالم گشتن از آمیختگی است و در این حدیث به «اخلاص» برای خدا اشاره شده است. یعنی نیّت در اعتقاد و عمل، صرفاً اطاعت و رضایت الهی باشد.
بدیهی است که منظور حدیث در «اخلاص نیّت»، نگاه به اعمال خوب دارد، وگرنه عمل بد یا معصیت و گناه که ناشی از ضعف معرفت و ایمان و غفلت از یاد خدا میباشد. منتهی عمل خوب نیز میتواند به دلایل و نیّات مختلفی صورت بگیرد.
به عنوان مثال انسان کافری عمل خوب انجام دهد و نگاهش به خودش، یا منافع آن عمل خوب، یا عزّت نزد دیگران، یا معروفیت و ... باشد، یا کسی عمل خوبی (مثل نماز و سایر عبادات و ظاهر الصلاح بودن در بسیاری از امور) را فقط محض ریا انجام دهد یا از ترس و عادت باشد. خُب بدیهی است که در این گونه رفتارها، اخلاصی برای خدا وجود ندارد. خدا هم امتحان میکند، یک قضیهای برایش پیش میآورد، ناگهان میبینی در اعتقاد یا اعمال و یا حتی نماز و کسبش خلل وارد شد. لذا از یک سو شرط نمود که «ایمان» به خدا شرط پذیرفته شدن عمل خوب و صالحِ مردان و زنان از ناحیه اوست:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» (النّحل، 97)
ترجمه: هر کس از مرد یا زن، عمل نیک انجام دهد در حالى که ایمان داشته باشد پس او را بى تردید (در دنیا) به زندگى پاکیزه اى زنده خواهیم داشت و (در آخرت) پاداششان را در برابر بهترین عملهایشان خواهیم داد.
و از سوی دیگر امر به مراقبت در حبط و ضایع نشدن اعمال خوب و «اخلاص در دین» نمود:
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ» (غافر، 14)
ترجمه: پس خدا را در حالى که دین را براى او خالص کرده باشید بخوانید هر چند کافران نپسندند.
پس بحث از اخلاص و پاکی از هر گونه آلودگی، پلیدی و شرک (مشارکت دادن غیر در اهداف) است که به نیّت بر میگردد نه به شکل فیزیکی عمل یا اعمال.
الف – انسان، دارای جهانبینی (نوع نگاه به عالم هستی) و اعمالی در آن راستا میباشد که در قالب (عقیده و عمل) تجلی مییابد. پس اخلاص در دین، یعنی اعتقاد و عملش از آلودگیهای شرک جلی و شرک خفی و معصیت و ...، مبرا گردد و در تمامی امور خدا در نظر داشته و قرب او را هدف بگیرد.
ب – بدیهی است کسی که چنین قصدی دارد، ابتدا در عقیده «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ» میشود، به مبارزه علیه طواغیت درون و برون بر میخیزد و سپس با تجلی دادن هر چه بیشتر اعتقاد به «لا إله الاّ الله» ایمانش را تقویت میکند و سپس در وادی عمل نیز ابتدا از محرمات و گناهان دوری کرده و سپس به سوی انجام واجبات الهی میرود، منتهی مهم این است که قصدش از ترک حرام و انجام واجب، خدا باشد.
ج – برای چنین بندهی خالصی، نماز، نماز شب یا غذا خوردن، خوابیدن، معاشرت جنسی با همسر، یا کسب و معاش، یا مواضع سیاسی و ...، فرقی نمیکند، خدا برای هر یک از شئون اعتقادی و عملی انسان دلایل و دستوراتی دارد، او همه را رعایت و اطاعت میکند، البته برای خدا.
احکام الهی هم در کسب معاش، غذا خوردن، معاشرت و ... معلوم و مشخص است، هم در موضعگیری مقابل اشخاص یا جریانها و حوادث. او اگر زیاد نماز بخواند، برای خداست، اگر فقط نمازهای واجب را بخواند، آن هم برای خداست، لذا نه در آن اسراف میکند و نه واجبش قطع میگردد. او وقتی لباس میپوشد، برای خداست - وقتی آرایشی میکند برای خداست – اگر لطف کند برای خداست و اگر غضب و خشم نماید نیز بر اساس امر خدا و برای خداست. لذا از اظهار نظرها، موضعگیریها، مخالفتها، موافقتها، خوشایندها و ناخوشایندهای نفسانی و یا مطابق خوشایند دیگران دوری میگزیند. حبّ لِله و بغض لِله دارد، برای خدا دوست میدارد و برای خدا دشمن میدارد.
د – بدیهی است انسان با ممارست در این «اخلاص»، حکیم میگردد، یعنی چشمههای حکمت در دلش میجوشد (فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ) و این جوشش حکمت از حوزه قلب بر زبانش نیز جاری میشود.
پیامبران الهی علیهم السلام ارسال شدهاند تا آیات و نشانههای خدا را به ما بشناسانند، راه تزکیه را راهنما باشند و کتاب و حکمت را به ما تعلیم دهند:
«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ» (آلعمران، 164)
ترجمه: به یقین خداوند بر مؤمنان منّت نهاد آن گاه که در میان آنها فرستاده اى از خودشان (نه از فرشته و نه از جن) برانگیخت که آیات او را بر آنها مىخواند و پاکشان مىگرداند و کتاب (آسمانى) و حکمت (شامل احکام شریعت و معارف عقلى) به آنها مى آموزد، و اگرچه که آنان پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
ﻫ - منتهی برای دریافت این فیوضات، قلب پاک و «اخلاص» لازم است. مضافاً بر این که ما معمولاً دچار غفلت، فراموشی و به پیروی، اسارت نفس میشویم و دائم فراز و فرود داریم؛ در این حدیث میفرماید که چهل روز تمرین کن تا نتیجهاش را ببینی و چنانکه در آیه کریمه متذکر گردید، اخلاص در دین داشته باش، اگر چه دیگران خوششان نیاید. در این چهل روز سعی کن هر چه میکنی و نمیکنی، به امر خدا و برای رضا و تقرب به او باشد.
یک حکایت جالب در این باب:
دوستی میگفت: پس از آن که برای اولین بار این حدیث را خواندم، با خود گفتم: عجب دانشگاهی! نه رفت و آمد و هزینه میخواهد نه درس و بحث و نمره دارد. دورهاش نیز کوتاه است، ظرف چهل روز نه تنها صاحب حکمت میشوم، بلکه حکمت از قلب به زبانم جاری میشود. پس چه بهتر از همین فردا این دوره را آغاز کنم.
او گفت: هیچ نفهمیدم من که مرحوم علامه طباطبایی (ره) یا عارف بالله نیستم؛ در خیالم منتظر حکمت متعالیه بودم، غافل از این که هنوز باید الفبای این راه را یاد بگیرم. گفت: در هر حال شروع کردم.
روز اول با خدای خود گفتم: بسم الله الرحمن الرّحیم؛ خداوندا قصد میکنم که چهل روز خودم را برای تو خالص کنم.
ادامه داد: اما خدای کریم اصلاً یک ساعت هم منتظر اخلاصِ منِ ضعیف نشد و همان لحظه که نیت کردم، اولین چشمه حکمت را برایم گشود و آن این بود که به خودم گفتم: «چه عجب، بالاخره بعد از سالها، یک روز تصمیم گرفتی که اخلاص داشته باشی، پس تا حالا چه میکردی؟!»
گفت: روز دوم را آغاز کردم، باز هم قبل از هر عملی، خدا باز هم به محض نیّت، چشمهی حکمت دیگری به رویم گشود، مبنی بر این که: «ای غافل! جای خدا نشستی و قضاوت میکنی؟! چه کسی گفته روز اولت درست بود که حالا روز دوم را آغاز میکنی؟!» و همان جا چون روز دوم بود، حکمت دوم را نیز به من حقیر عطا فرمود و آن این بود که برای تو، هر روز همان روز اول است، پس هر روز همین نیت را بکن و آغاز کن.
گفت: روز سوم، با درس و عبرت از حکمتهای دو روز گذشته، با خدا گفتم: «خدایا! من نمیدانم دو روز گذشته چطور گذشت؟ اما بالاخره دورهای را شروع کردم، مگر در ماه رمضان میدانم که روزه روز گذشته من مقبول واقع شده یا نه؟ این هم همین طور.»
گفت: همین جا چشمه حکمتی باز شد که دو دستی بر سرم زدم. به دلم آمد: «ای بیچاره، تو تا به حال از روی غفلت و نادانی، بیتوجهی و گناه میکردی و حالا از روی عمد و با نیت بیاخلاصی میکنی! چرا که تو این کارها را برای حکمت و جاری شدن آن به زبانت میکنی، نه برای من! در حالی که من از تو اخلاص خواستهام.
پرسیدم: بر زبانت چه جاری شد؟ گفت: همین حکمتها که به شما گفتم. این هم جاری شدن به زبان است. و ادامه داد: و فهمیدم اخلاص نیز درجاتی دارد و من در ورودی کلاس اولم. اما راه زیبایی است که باید بپیمایم.
عصر ایران؛ جعفر محمدی* - نگاهی از سر دردمندی به آنچه در جامعه امروز ایران می گذرد این گزاره را به وجود می آورد که گویا عده ای تعمداً می خواهند مردم را به امور حاشیه ای مشغول کنند تا انرژی جامعه و رسانه ها به جای آن که در مسیر توسعه کشور و نقادی امور اصلی صرف شود، در حواشی به هدر رود.
به موضوعاتی که در چند وقت اخیر در کشور ایران به "مسأله" تبدیل شده اند نگاه کنید:
- ما نمی گذاریم زنان به استادیوم های ورزشی بروند.
- در استان ما اساساً حق ندارید کنسرت برگزار کنید.
- در استان ما می توانید کنسرت برگزار کنید اما زنان حق ندارند نوازندگی کنند.
- این که قلیان در قهوه خانه ها عرضه شود یا نشود محل دعواست.
- چرا آموزش و پرورش بچه های پیش دبستانی و اول و دوم ابتدایی را به مزار شهدا نمی برد؟
- اجازه نمی دهیم فلان فیلم اکران شود.
- فلان بازیگر امروز ممنوع الفعالیت می شود و چند وقت دیگر او آزاد می شود و دیگری ممنوع التصویر.
- دعوا می کنیم و حتی کار را به نماز جمعه می کشیم که نام فلان تیم فوتبال باید بشود مشکی پوشان دیار خراسان!
- فلان رستوران یا بستنی فروشی حق ندارد از فلان نام یا حتی از نام برند خارجی اش استفاده کند.
- فلان شبکه اجتماعی را ببندیم یا باز کنیم؟
- ...
این ها تنها مشتی نمونه خروار هستند و هر روز که می گذرد حواشی جدیدی بر حواشی قبلی افزوده می شود و ملک و ملت درگیر چیزهایی می شوند که اساساً در دنیای امروز، مسأله نیستند و اگر اهالی دنیا بدانند که ما بر سر چه چیزهایی با یکدیگر سر و کله می زنیم، حتماً بر ما خواهند خندید!
طراحان این استراتژی، بازی شان را خیلی هوشمندانه ای چیده اند؛ اگر مردم
و رسانه ها توجهی به این موضوعات مطرح شده نکنند، آنها گام به گام جلوتر
می آیند و محدودیت های جدیدی را بر جامعه تحمیل می کنند و اگر هم توجه کنند
که از امور مهم غافل می مانند یا کمتر بدان می پردازند.
البته بازیکنان این پروژه، الزاماً همان طراحان نیستند. ای بسا افرادی ساده دل که اتفاقاً دغدغه های مقدسی هم دارند ناخواسته در مسیر این استراتژی حرکت می کنند و هزینه های افکار عمومی اش را نیز می پردازند.
حضرت علی علیه السلام آفت حکومت ها را 4 چیز می شمارند که یکی از آنها
این است: تضییع الاصول و التمسک بالفروع (ضایع کردن امور اصلی و پرداختن به
امور فرعی)
حال کمی اندیشه کنیم که آیا کشور ما به طور آشکاری درگیر
امور فرعی نیست؟ آیا این درگیری اتفاقی و موردی است یا به یک اصل دائمی
تبدیل شده است؟ و اگر تبدیل به یک رویه شده، آیا نمی توان نتیجه گرفت که
اراده ای ضد ملّی یا دستکم رویه ای منحرف در کار است که کشور را درگیر
حواشی کند؟
ایران امروز ما درگیر مصائب بزرگی است که بعضاً حتی موجودیت سرزمینی مان
را نیز تهدید می کنند؛ از بحران بسیار بسیار جدی آب گرفته تا کاهش سرمایه
اجتماعی و از گره های هزارتوی اقتصادی تا مشکلات سلامت و ... .
در یک
جامعه طبیعی، هنگام مواجهه با چنین وضعیتی، همه توش و توان مردم و حکومت
صرف مباحثه، عارضه یابی، پیدا کردن راه حل و تمرکز عملیاتی بر روی برون رفت
از مشکل و نهایتاً پیشرفت می شود.
در ایران اما، آنچه درباره مشکلات
اصلی بیان می شود، در حد شعار و فرافکنی و خالی نبودن عریضه است و در
مقابل، حواشی چنان مهم می شوند که نه تنها به مسأله اصلی کشور بدل می شوند
که به اجرا هم می رسند!
تعارفی در کار نیست: با این دست فرمانی که می رویم، مقصدی جز تباهی همگانی نخواهیم داشت مگر آن که "اصول" و "فروع" به جایگاه های خود بازگردند و "تمسک بالاصول" اصل دائمی مردم و حکومت باشد.
*صاحب امتیاز و سردبیر عصر ایران
عصر ایران؛ جعفر محمدی* -
بعد از انتشار خبر رونمایی از کشتی طلایی در قم که روی آن قرآن کریم کتابت
شده است، موجی از انتقادات مردمی فضاهای رسانه ای و مجازی را در بر گرفت.
در پی این نقدها، آستان مقدس حضرت معصومه(س) با صدور اطلاعیه ای اعلام کرد
که این آستان هیچ گونه حمایت مالی از این پروژه نکرده و صرفاً مراسم
رونمایی آن را با هماهنگی استانداری قم برگزار کرده است.
سازنده این کشتی مطلا نیز در دفاع از کارش چنین توضیح داده است که هر چند کل کشتی 70 کیلو وزن دارد ولی ورق طلایی که روی آن به کار رفته است، کمتر از 150 گرم است.
این اولین باری نیست که چنین اتفاقی در کشور می افتد. فروردین امسال نیز
در قم، بزرگترین قرآن ساخته شده از طلا و نقره دنیا رونمایی شد. در همه
این قرآن 608 صفحه ای از نقره خالص و طلای 24 عیار استفاده شده است.
در خرداد 96 هم خبر رسید که قرآنی با نخى از جنس طلا بر روى حریر دوخته و رونمایی شده است.
پیش از آن و در سال 93 نیز کوچکترین قرآن ساخته شده از طلا و جواهر دنیا
در نمایشگاه بین المللی قرآن تهران به نمایش در آمده بود. در آن قرآن یک
کیلو طلا و دو کیلو نقره به کار رفته بود و به گفته سازنده اش، آیات قرآن
به حدی ریز نوشته شده است که نمی توان آنها با چشم غیرمسلح خواند.
البته
سابقه چنین کارهایی دستکم به دوره قاجار می رسد؛ در کتابخانه ملی ایران،
قرآنی نگهداری می شود که ظرف 10 سال و با حدود ٤ کیلو طلا و جواهر نوشته
شده است.
***
آنچه به
ویژه بعد از ساخت کشتی مطلا در مقام دفاع از این قبیل کارها مطرح شده،
عمدتاً دو چیز است: اولاً می گویند که در این آثار از مقداری کمی طلا و
جواهر استفاده و با هزینه شخصی ساخته شده اند و ثانیاً بیان می دارند که
این کارها با عشق به کتاب الهی صورت پذیرفته است.
هر دو حرف نیز درست است اما هر دو، منحرف ساختن "صورت مسأله" به شمار می روند. اساساً سخن بر سر این نیست که چرا فلان قدر طلا در ساخت کشتی طلایی قرآن و نظایر آن به کار رفته است، مخصوصاً این که گفته می شود این کارها با هزینه شخصی انجام شده اند و مالک طلاها و نقره ها و جواهرات دوست داشته است با آنها کوچکترین یا بزرگترین قرآن مطلای جهان را بسازد.
اما واقعیت این است که در دل این کارها، حتی اگر با عشق به قرآن و اهل
بیت(ع)، یک رویکرد خلاف شأن دین و قرآن وجود دارد و آن، تنزل امر قدسی وحی
به یک نمایش پرتجمل زمینی است که هیچ انتهایی ندارد چرا که ممکن است ایرانی
ها قرآنی با 10 کیلو طلا بسازند و فردایش اماراتی ها از قرآنی با 100 کیلو
طلا رونمایی کنند و با پولی که دارند تیتر یک رسانه های جهان کنند و همین
طور الی آخر!
پس، قضیه فراتر از این است که مثلاً می شد پول طلاهای به کار رفته در قرآن را به فقرا داد - کما این که بعضاً چنین آثاری به نفع بیماران نیازمند هم فروخته شده اند - بلکه روی مسأله این است که خواسته یا ناخواسته، این مسیر به تهی سازی درونی دین و تقلیل آن به "شو" و نمایش می انجامد.
اساساً مگر جز این است که قرآن نازل شده است تا مردم آن را بخوانند، درک
کنند و آموزه هایش را به کار بندند. حال کدام یک از این قرآن های مطلا، به
کار خواندن می آید؟!
اگر آراستن قرآن به طلا و جواهر، نشانه ارادت به
آیات الهی است، حضرت محمد(ص) که واسطه وحی بودند و قطعاً ارادتمندترین
انسان تاریخ به قرآن، چرا چنین کاری در اوج قدرت حکومتشان نکردند، آن هم با
کمک یارانی که فراتر از مال، حتی حاضر به نثار جان شان هم بودند؟
به هزار تأسف باید گفت که هر اندازه جامعه از روح دین و معنویت خالص دور
می شود، بر تجملات و ظواهر دینی افزوده می شود. مساجدی که می سازیم، روز
به روز زیباتر می شوند اما تعداد نمازگزاران کم شمارتر. برنامه های مذهبی
تلویزیون با جلوه های ویژه بصری زیباتری روی آنتن می روند ولی اثرگذاری شان
روز به روز کم تر و کم تر می شود.
حوزه
های علمیه برای اولین بار در تاریخ، بودجه بگیر میلیاردی دولت می شوند و
مدارس دینی با کاشی های فیروزه ای تزئین می شوند ولی خروجی کار آن می شود
که آیت الله سید مصطفی محقق داماد می گوید: من بهعنوان یک روحانی نسبتا
سالخورده، از همه ملت ایران عذرخواهی میکنم؛ ما نتوانستیم اخلاق اسلامی را
ارتقا ببخشیم و نسل امروز را مهربان و رحیم و بدون خشونت تربیت کنیم.
اوائل
انقلاب بسیار گفته می شد که قرآن یا در طاقچه ها مهجور مانده یا در
قبرستان ها قرائت می شود؛ در آن سال ها، بزرگانی مانند آیت الله طالقانی می
کوشیدند قرآن را به زندگی مردم بیاورند و برنامه تلویزیونی آن مرحوم به
نام " با قرآن در صحنه" بسیار محبوب بود. امروز اما می بینیم که قرآن از
طاقچه ها و گورستان ها به نمایشگاه ها و موزه ها نقل مکان کرده و البته در
لباس های حریر و طلا و نقره!
ماندن در لایه های بیرونی دین و آراستن بیش از حد آن، نه تنها بی توجهی به مغز دین را جبران نمی کند بلکه پوسته را سنگین تر و اصیل تر از درون جلوه گر می کند؛ نتیجه اش هم این می شود که دینداری را در نوع لباس و یقه و ریش و تسبیح و تزیین مسجد و برنامه های تلویزیونی و ... خلاصه می کنند و چون این ها، بسیار سریع الوصول هستند، رندانی که اعتقاد قلبی به دین ندارند، آن را به دکانی برای خود تبدیل می کنند. در چنین وضعیتی، چون شناختن "دینداران واقعی" از "متظاهران به دینداری" سخت می شود، تمیز دین از غیر دین و حتی ضد دین هم دشوار می گردد و نهایتاً به دین گریزی مردم و خاصه جوانان می انجامد.
مصلای تهران را بنگرید؛ در سال 1367، امام خمینی(ره) دستور ساخت آن را
دادند و چنین توصیه کردند: "سادگى مصلا باید یادآور سادگى محل عبادت
مسلمانان صدر اسلام باشد".
کل دوران رسالت حضرت محمد(ص) 23 سال طول کشید
و همچنان 29 سال است که دارند مصلایی می سازند که سادگی اش یادآور مساجد
صدر اسلام باشد! چرا؟ چون دست اندرکاران جامعه اسلامی، به جای آن که در صدد
ترویج روح دین باشند، دغدغه زیباتر و شکوهمندتر شدن مصلا را دارند و این
که گنبدش چه شکلی باشد شکیل تر است و کدام طرح کاشیکاری به محرابش می آید و
...؟!