متن زیر سخنرانی علمی حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری در حضور کارشناسان ارشد فن آوری اطلاعات است که به تاریخ 25 آذرماه سال 85 در کنفرانس منطقه ای «اخلاق و فن آوری اطلاعات» مرکز تحقیقات مخابرات ایران، ارایه شده است. در این بحث، در فرآیندی عمیق تر، نسبت بین اخلاق و فن آوری اطلاعات در جامعه پردازی و مدیریت آن بررسی می شود تا در این راستا بتوان به صورت هر چه دقیق تر، توسعه جوامع را مطالعه کرد. در همین راستا استاد، پیدایش جوامع را نتیجه هم دلی ها، هم فکری ها و همکاری ها می داند که اخلاق اجتماعی و به تعبیری، خوبی ها و بدی های اجتماعی، ره آورد هم دلی اراده ها و فن آوری، نتیجه هم فکری وهمکاری ان هاست. بنا بر تعریف ایشان اخلاق، امری مدیریت پذیر است و اگر امری مدیریت پذیر است، پس هم باید مدیران آن را شناخت و هم مدل مدیریت موجود و مدیریت مطلوب را دریافت. بنابراین، در مرحله تحلیل چگونگی مدیریت اخلاق جامعه، عوامل اثرگذار بر مدیریت را به عوامل «تکوینی، تاریخی و اجتماعی» تقسیم می کنند و ردّ اراده های تصرف کننده در اخلاق جامعه را در این سه پایگاه می جویند. ایشان پی جویی کردن مدیریت اخلاق در حوزه اراده ها را نتیجه نگاه مؤمنانه به دستگاه خلقت می داند وگرنه اندیشمندان مادّی، تمام پایگاه های اثرگذار بر ایجاد و توسعه جوامع را به جوشش و اشتداد مادی برمی گردانند.
خلاصه آنچه خواهد آمد بدین شرح است. اولین مسأله در این نوشتار، تعریف اجتماعی از فلسفه اخلاق و اخلاق است و بدنبالش توضیح داده شده است در آنجا که سخن از ارتباط اخلاق و فن آوری ارتباطات است، مقصود از اخلاق، اخلاق اجتماعی است؛ یعنی یک جامعه، دارای یک هویت، واقعیت و نظام اخلاقی است که نمود آن در نظام ارزشهای اجتماعی و نظام حقوقی و دستوری جامعه پیدا می شود. پس نظام ارزشی جامعه، نتیجه نظام اخلاق است. سپس توضیح داده می شود که اخلاق اجتماعی، امری مدیریت پذیر است. این مدیریت، نوع هم دلی انسان ها و به دنبال آن، همفکری و همکاری انسان ها را شکل می دهد. این هم دلی ها، همفکری ها و همکاری ها به «تولید اجتماعی»، از جمله توسعه ارتباطات و فن آوری ها خواهد انجامید. بنابراین، توسعه فن آوری، حاصل توسعه اخلاقی جامعه است. گرچه فن آوری ارتباطات هم تأثیر متقابلی بر روی اخلاق می گذارد و برای پرورش اراده اجتماعی انسان بسترسازی می کند، ولی این بسترسازی تحت تأثیر اخلاق اجتماعی هم هست. بنابراین، اخلاق مولّد و حاکم بر فن آوری، اخلاقی است که فن آوری ها در چارچوب آن توسعه پیدا می کنند. به طور طبیعی، اخلاق دیگری هم داریم که اخلاق تابع فن آوری هاست؛ یعنی تبعاتی که فن آوری ها در حوزه اخلاق دارند و اخلاق اجتماعی متناسب با آن تغییر می کند. در این بخش توضیح داده خواهد شد که اخلاق حاکم بر فن آوری، اخلاقی است که هویت و ماهیت فن آوری را می سازد. فن آوری دارای هویتی خاص، مبتنی بر اخلاق اجتماعی است و به طور طبیعی، کارکردهایش هم متناسب با همان اخلاق است. همچنین نیست که هر فن آوری در خدمت هر اخلاقی قرار گیرد. فن آوری موجود و تمام توسعه ای که پیدا شده، متناسب با اخلاق خاصی است که معمولاً مدیران جامعه جهانی در «اعلامیه های اصول» و هم چنین «برنامه های اقدام» به دنبال تحقق آن هستند. پس آن را به صورت اعلامیه های جهانی و برنامه های عملیاتی در سطح جهانی تبدیل می کنند و به دنبال حاکمیت همین اخلاق بر توسعه فن آوری هستند. در پایان نیز تلاش شده است که «اصول و برنامه اقدام 2003» به صورت اجمالی تحلیل شود و با استناد به آن استنباط شود که این ادعا درست است. در واقع، این اعلامیه و برنامه عمل، برنامه ای است برای توسعه الزامات فن آوری موجود؛ زیرا اگر بدنبال توسعه اخلاق دیگری در جهان باشیم، باید تلاش کنیم اصول دیگری را مصوب کنیم و به اجماع جهانی برسانیم. در پایان نیز چند پیشنهاد برای رسیدن به این نقطه بیان شده است. ایشان در همین زمینه مطالب مربوطه ای دارند که برای مشاهده آن از لینک بالا استفاده کنید.
به طور کلی، موضوع سخن ما، رابطه اخلاق و فن آوری اطلاعات و ارتباطات از منظر فلسفی است یا به تعبیر دیگر، رابطه فلسفه اخلاق و فن آوری اطلاعات. بنابر یک تعریف نه چندان دقیق، هر بحث مکان و در عین حال مهم و جدی درباره مبانی اخلاق، در حوزه مباحث فلسفه اخلاق می گنجد. اگر دامنه این مباحث به حوزه های دیگر کشیده شود، می توان از ارتباط مباحث فلسفه اخلاق با آن پدیده ها نیز سخن گفت. فن آوری ارتباطات و اطلاعات از جمله این پدیده هاست. پس موضوع سخن، ارتباط اخلاق و فن آوری اطلاعات و ارتباطات از منظر فلسفی است.
1- چیستی و پایگاه اخلاق / تعریف اولیه اخلاق
برای مفاهمه بیش تر با مخاطبان، به ارایه تعریفی نسبتاً روشن از اخلاق نیازمند هستیم. در پاسخ از چیستی اخلاق با کمی مسامحه می توان گفت «اخلاقیات هر فرد و جامعه، مجموعه ای از خوب و بد ها و یا پسند و ناپسند های مورد قبول آن فرد یا جامعه است»؛ یعنی اخلاقی بودن هر عمل وابسته به آن است که آن عمل نیکو شمرده شود و غیر اخلاقی بودن آن نیز به این است که آن عمل زشت و قبیح است. به طور طبیعی، هر جامعه ای یک زیباشناسی، نظام ارزشی و نظام تجزیه و تحلیل دارد که متناسب با آن برای امور ارزش گذاری می کند. اخلاقی بودن یک فعل در جامعه، متناسب با نظام زیباشناسی آن جامعه تبیین می شود. معنای فعل اخلاقی هم فعلی است که از منظر یک جامعه، خوب یا بد شمرده می شود.
پایگاه خوبی و بدی کجاست؟
حال سخن بعدی که به ذهن می رسد، این است که پایگاه این خوبی و بدی در چیست؟ به چه ملاکی، یک جامعه یا انسان، یک فعل را شایسته یا ناشایسته می داند تا در پس آن، اعمال اخلاقی و غیر اخلاقی از هم بازشناخته شوند؟ پاسخ آن است که پایگاه اصلی خوب و بد، گرایش ها و امیال انسانی است؛ یعنی آنچه مطابق میل انسانی است، اخلاقی به شمار می رود و خلاف میل او، غیر اخلاقی. حال این نکته مطرح می شود که اگر تمایلات انسان، ملاک خوبی ها و بدیهاست، چرا انسان گاهی فعلی را که بر خلاف میلش هست، پسندیده می داند یا فعلی را که می پسندد، ناپسند می شمارد؟ اگر پایگاه حسن و خلق به تمایلات انسان برمی گردد، چرا بعضی اوقات بعضی از انسان ها ابعادی را که انسان به سمت آن متمایل است، غیراخلاقی می دانند یا برعکس؟
پاسخ این است که امیال انسان دارای نظامند و بعضی امیال ممکن است در برخی دیگر قید بزنند و آن را محدود یا در مواردی مصداق های آن را منتفی کنند. پس اینکه گاهی شخص، عملی را بر خلاف میل و کششی که نسبت به آن عمل دارد، ناپسند می داند، با این گفته منافات ندارد که آنچه مطابق میل است، اخلاقی است و منافی آن غیر اخلاقی. چون همین عمل که مطابق میل خاصی در انسان است و قاعدتاً باید اخلاقی باشد، با کلیت نظام تمایلات هماهنگی ندارد و غیر اخلاقی است. پس خاستگاه اخلاق، در عبارتی دقیق تر، نظام تمایلات انسان است که به وسیله دستگاه سنجشی انسان بهینه می شود؛ یعنی انسان، منظومه ای از تمایلات است که برآیند این منظومه، اخلاقی یا غیراخلاقی بودن فعل را در منظر انسان معین می کند. جامعه نظام تمایلات و حساسیت های اجتماعی دارد که این نظام حساسیت ها در نهایت اخلاقی بودن و غیر اخلاقی بودن افعال را معین می کند.
تفاوت پایگاه اخلاق با پایگاه حقانیت اخلاق
تنها پرسشی که ممکن است طرح شود، این است که آیا اخلاق نسبی می شود؟ به معنای اینکه هر انسانی ممکن است متناسب با تمایلات شخصی خودش، امری را خوب یا بد بداند و این امر، اخلاقی یا ضد اخلاقی به حساب بیاید یا جوامع متفاوت، دارای نظام ارزشی و اخلاقی متفاوت باشند، در حالی که اخلاق حتماً باید پایگاه ثابت داشته باشد و به نسبیت مطلق نیانجامد. نکته مهم این است که تفاوت، بین «خاستگاه تمایلات، خاستگاه اخلاق و پایگاه حقانیت اخلاق» است. ممکن است خاستگاه اخلاق، تمایلات انسان باشد؛ یعنی اگر تمایلات اجتماعی، عقل عملی جمعی و میل و نفرت را از انسان بگیرند و حساسیت های انسان یا جامعه را صفر کنند، در نگاه این جامعه، هیچ فعل خوب و بدی وجود نخواهد داشت. از دل هست و نیست، عقل نظری و سنجش، خوب و بد بیرون نمی آید و پایگاه خوب و بد در عقل عملی انسان و میل و اراده انسان است. نهایت این است که بهینه شدن عقل عملی به وسیله عقل نظری است؛ یعنی قوه سنجش انسان در بهینه سازی تمایلات و عقل عملی انسان حضور دارد و جامعه، عقل عملی و تمایلات اجتماعی را در جهت هدف بهینه می کند. پس پایگاه خوب و بد و پایگاه درک ارزشی و زیبایی، چیزی جز تمایلات انسان نیست. البته پایگاه حقانیت اخلاق صرف تمایل نیست؛ یعنی چنین نیست که اگر در من تمایلی وجود داشت، این تمایل، ملاک حقانیت اخلاقی شود.
در جوامع نیز همین گونه است. نظام ارزشی جوامع مختلف متفاوت است و به طور طبیعی، متناسب با نظام های ارزشی خودش، نظام های دستوری و حقوقی و کیفری متفاوتی دارند. بنابراین، یک سری افعال را خوب می دانند که جوامع دیگر آن را خوب نمی دانند یا سلسله رفتارهایی را اخلاقی می دانند که جوامع دیگر اخلاقی نمی دانند. صرف اینکه تمایلات ما یا تمایلات جمعی، فعلی را زیبا بداند، معیار حقانیت نیست. «معیار حقانیت، پایگاه تمایلات فطری انسان است». به تعبیر دیگر، پایگاه حقانیت عقل عملی، هماهنگی آن با اراده ربوبی در نظام تکوین است. اگر در پرورش عقل عملی خود، آن را در بستری قرار دهیم که هماهنگ و متناسب با اراده ربوبی برای جهان نباشد، محصول آن محصول حقی نیست. بنابراین، ممکن است در نگاه خود، یک فعل را ضد اخلاقی یا اخلاقی بدانیم، ولی این ادراک ما، پایگاه حقانیت اخلاقی نیست.
بعضی از فیلسوفان اخلاق چنین تعبیر کرده اند که انسان دارای دو «من» هست؛ من «زیرین» و من «برین». ادراکات من و برین متعالی انسان، مبنای حقانیت است و حقانیت اخلاق به او برمی گردد. گرچه بعضی مثل علامه شهید مطهری (ره)، پایگاه اخلاقی بودن را به عقل برین برگردانند، ولی به گمان ما، معیار اخلاقی بودن در منظر یک جامعه همان تمایلات اجتماعی است که حقانیتش به اخلاق فطری انسان بازگشت می کند و به تعبیری، هماهنگی نظام تمایلات انسان با نظام اراده ربوبی است. اگر نظام تمایلات یک جامعه، متناسب با اراده ربوبی شکل بگیرد و زیباشناسی جامعه، متناسب با اهداف آفرینش باشد، درک اخلاقی این جامعه، حق است، ولی اگر زیباشناسی یک جامعه، با اهداف آفرینش متناسب نباشد، درک اخلاقی این جامعه طبیعتاً درک صوابی نیست.
سخن دیگر این است که، انگیزه انسان بر رفتار انسان اثرگذار است؛ زیرا اساساً هر عمل ارادی تحت تأثیر انگیزه است. روان شناسان در مبحث انگیزه می کوشد به این پرسش پاسخ دهند که علت رفتارهای انسان و حیوان چیست. همگان انگیزه را منشا عمل می دانند، گرچه در تفسیر آن اتفاق نظر ندارند. پس اگر انگیزه، منشأ عمل است و اخلاقیات نیز به نظام انگیزه های انسانی تفسیر شود، نتیجه آن است که اخلاق هر فرد منشأ عمل او است. به بیان دیگر، هر آنچه از افعال فردی و اجتماعی آدمی دیده می شود، به گونه ای تبلور اخلاقیات اوست. به بیان سوم، نظام اخلاقیات انسانی، خوب و بدها را تعیین می کند و عمل مطابق با آن شکل می گیرد.
بیان این نکته برای آن بود که اهمیت اخلاق گوشزد شود و بدانیم هرچه می کنیم، در اخلاقیاتمان ریشه دارد و هر پدیده ای چه فردی و اجتماعی، تبلوری از اخلاقیات است. فن آوری اطلاعات و ارتباطات نیز که فعل بشری است، از این قاعده مستثنا نیست.
2- چیستی اخلاق اجتماعی / وحدت انگیزه، پایگاه تشکیل جوامع
مطلب دیگر که نکته ای در جامعه شناسی به شمار می رود، این است که عامل هم بستگی اجتماعی یا به عبارتی دیگر، شکل گیری اجتماعی نیز همین اخلاقیات است. وقتی می توان گفت جامعه تشکیل شده است که میان افراد آن، مشترکات انگیزشی موجود باشد. به تعبیر دیگر، وحدت اجتماعی، به وحدت انگیزه ها و (به تعبیری، هم دلی جامعه و همفکری و همکاری جامعه) برمی گردد. پایگاه وحدت اجتماعی همان پایگاه هم دلی و هم بستگی و همفکری و همکاری جامعه است. اگر جامعه ای پایگاه هم دلی و پایگاه همفکری (یعنی منطق مشترک) یا پایگاه همکاری (یعنی قراردادهای متناسب) نداشته باشد، وحدت در آن جامعه شکل نمی گیرد و جامعه ای پیدا نمی شود. اگر شما تمایلات افراد را هماهنگ نکنید، به صورت جزیره های مستقل از یکدیگر زندگی می کنند. جامعه از آن جایی شکل می گیرد که وحدت بین تمایلات انسان آغاز می شود. اگر مجموعه ای از انسان ها را در نظر بگیریم که هیچ انگیزه مشترکی نداشته باشند و حتی ارضای نیازهای اولیه چون خوردن نیز بین آن ها مشترک نباشد، نمی توان گفت جامعه ای تشکیل شده است.
پس هرگاه هیچ میل مشترک یا به بیان دیگر، هیچ اخلاق مشترکی در میان نباشد، جامعه ای تشکیل نمی شود. در مقابل، به میزان وحدت انگیزه ها می توان به وحدت اجتماعی رسید. پس هماهنگی در تمایلات (که ما از آن به هم دلی تعبیر می کنیم)، اساس تشکیل جامعه است.
هم دلی، هم فکری و همکاری، سه عامل تکامل جامعه
اگر اخلاقیات اجتماعی (و یا همان هم دلی ها) موجب تشکیل جامعه است، تکامل جامعه افزون بر آن، به همفکری برای ارضای نیازهایی بستگی دارد که اینک پس از تشکیل اجتماع، نمود اجتماعی پیدا کرده اند. انسان های همدل به همفکری می نشینند تا انگیزه های خود را بازشناسی کنند و نظم دهند. سپس راه برآورد کردن آن ها را بیابند. پس از هم دلی ها و همفکری ها، نوبت به همکاری ها برای دست یابی به آرزوها و پاسخ گویی به امیال می رسد. سه عنصر هم دلی، همفکری و همکاری در نهایت موجب تکامل اجتماعی است و گفتیم «بنیان» اولیه آن در هم دلی و رفع نیازهای مشترک است و «غایت» آن نیز توسعه جریان نیاز و ارضا است. تمامی تلاش بشر در طول تاریخ نیز بر مبنای همین شاخصه ها بوده است. انسان ها بر اساس نیازهای مشترک گرد هم آمده و همفکری همکاری کرده اند و تمدن متناسب با امیال و اخلاقیات خود را ساخته اند.
نسبت اخلاق و تکنولوژی در بستر تکامل جامعه
هر پدیده ای از جمله تکنولوژی به ویژه فن آوری اطلاعات و ارتباطات نیز محصول همین فرآیند است. پس ICT نیز در عمیق ترین نگاه، محصول اخلاق اجتماعی است. هرچند ICT به عنوان انگیخته ای حاصل از انگیزه های اجتماعی، بر انگیزه ها و اخلاق برخاسته از آن اثرگذار است، ولی در نهایت، خودش محصول انگیزه هاست؛ یعنی بین نظام تمایلات انسانی و فن آوری ها تعامل طرفینی وجود دارد.
پس روشن است که آنچه در بالا آمد، به این معنا نیست که هویت فن آوری اطلاعات متناسب با اخلاق اجتماعی شکل می گیرد و فن آوری ها ارزش ذاتی نداشته باشند. چنین نیست که فقط از بیرون، ارزش را به آن ها می دهیم و کارآمدی آن ها را در جهت میل خودمان به کار می گیریم، بلکه فن آوری، تجسد تمایلات اجتماعی است و رنگ ارزشی خاص خود را دارد. اگر جامعه ای نظام ارزشی خاص خود را داشت، فن آوری هایش متناسب با همان نظام ارزشی خواهد بود و کارآمدی آن هم در جهت همان نظام ارزشی است. این جا فقط به دو نکته اشاره می شود:
چه در حوزه اطلاعات و چه در حوزه ارتباطات (یعنی در حوزه فن آوری ها)، اگر آن ها را به صورت انتزاعی و گسیخته از هم و جزایر مستقل ببینیم، آن ها را فاقد ارزش های ذاتی هم خواهیم دید و همین طور آن ها را در خدمت ارزش های مختلفی به کار خواهیم گرفت. به طور کلی، آن ها را ابزار مشترکی می بینیم که برای ارضای نیاز های مختلف در جهت حق و باطل و در هر دو جهت ایمان و کفر کارآمدی پیدا می کنند. اگر فن آوری ها را به صورت یک نظام بهینه ببینیم؛ یعنی احساس کنیم یک نظام نیازمندی فعال و در حال بهینه شدن بر فرآیند توسعه فن آوری و تکنولوژی حاکم است، در نهایت نیز وقتی برآیند ها را مطالعه می کنیم، فن آوری ها دیگر نمی توانند فن آوری مشترکی باشند. به هر میزان که ارتباط امور را از هم بگسلیم و رابطه آن امور را از تکامل، منقطع ببینیم، نیاز مشترک به ابزار مشترک پیدا می شود.
این ایده که فن آوری ابزار مشترک است و کاربری های مختلفی می توان از آن گرفت، در این نکته ریشه دارد که در بیش تر موارد، نیاز مشترک بین انسان ها را مبدأ پیدایش فن آوری ها می بینند. ریشه آن نیز این است که نیاز انسان ها را به صورت نظام نیازمندی در حال بهینه مطالعه نمی کنند. تلقی این است که نیازهای انسان حوزه های مختلف از هم منفصل و ثابت هستند، در حالی که نظام نیازمندی های انسان گرچه از اصول ثابت هم برخوردار است، ولی در مجموع یک مجموعه به هم پیوسته و در حال تکامل و بهینه شدن است. به طور طبیعی، ساختار ابزار و فرآیند های ارضا هم به همین نسبت است. اگر دو فرآیند را در مسیر بهینه مطالعه کنید، همیشه نقطه مشترکات شان کم می شود و احتراقشان بیش تر می شود؛ یعنی برای ارضای نیاز در متن فن آوری ها و ارتباطات و اطلاعات حضور پیدا می کنند.
3- اخلاق، امری مدیریت پذیر
تا این جا اشاره شد که اخلاق و تمایلات اجتماعی اثرگذار بر فن آوری اطلاعات هستند. نکته بعدی این است که اخلاقیات جامعه، مدیریت پذیرند و ثابت نیستند. اینکه اخلاقیات جامعه یا همان انگیزه ها چگونه شکل می گیرند، آیا ثابتند یا متغیر، پرسشی است که باید به آن پاسخ داد. در صورت تغییر، نتیجه آن است که اخلاق، امری متغیر است. پس باید عوامل اثرگذار بر اخلاق را بررسی کنیم.
عوامل مؤثر بر امیال و اخلاق / مدیریت مادی و الهی
گفتیم که اخلاقیات در نظام تمایلات ریشه دارند و عوامل تکوینی، تاریخی، اجتماعی و اراده خود انسان، شاخصه های تعیین امیال و اخلاقیات هستند؛ یعنی اخلاقیات ما تحت تأثیر عوامل متعددی شکل می گیرد و امر ثابتی نیست.
باید دانست اخلاق را در نهایت می توان به دو گونه تحلیل کرد. گاهی اوقات، تکامل را به ماده برمی گردانیم؛ یعنی می گوییم ماده دارای خصلتهای ذاتی است و به تدریج ظهور پیدا می کند. پس، تکامل «ذاتی» ماده است و از جمله عناصر این تکامل، پیدایش جامعه و تکامل اجتماعی است که آن هم حاصل جوشش ماده است. اگر تکامل را این گونه تعریف کنیم، تکامل جامعه، حاصل ارتباط انسان با طبیعت است؛ یعنی ارتباط انسان با طبیعت، اصل پیدایش تکامل اجتماعی است. به هر میزان که قدرت تسخیر طبیعت را پیدا کنیم، در بستر تعقل در جامعه نیز تغییر در روابط اجتماعی، ساختارهای اجتماعی و فرآیند نیاز و ارضا پیش می آید. به طور طبیعی، مطلوبیت های اجتماعی هم متناسب با توسعه «قدرت تفسیر»، تغییر پیدا می کنند.
وقتی بشر بتواند انرژی الکتریسته و نور را تسخیر کند یا قوانین نور و الکتریسته را بدست آورد، روابط اجتماعی تحت تأثیر قدرت تسخیر طبیعت تغییر می کند و نظام محبوبیت های اجتماعی و اخلاقِ فعال اجتماعی نیز دگرگون می شود. بر اساس این نگاه، ارتباط انسان با طبیعت، اصل در روابط انسانی و اصل در نظام مطلوبیت ها و فرآیند نیاز و ارضا است.
در این نگاه، اخلاق هم تابعی از ارتباط انسان با طبیعت و پس از آن، تکنولوژی خواهد بود. فعل اخلاقی هم؛ یعنی فعل متناسب با توسعه تکنولوژی. روابط و عواطف انسان ها و اقشار جامعه تعریف خاص پیدا می کند و دیگر عاطفه توسعه یافته، عاطفه متناسب با تکامل اخلاق و این منزلت از تکنولوژی است. اقتضای تکنولوژی آن است که نیاز و ارضای انسانی شکل خاصی پیدا کند. به طور طبیعی، عواطف متناسب با آن، عواطف متناسب با تکامل و توسعه خواهد بود. اگر «حق» در محور توسعه ارتباط انسان با طبیعت تعریف شد، ارزش های اخلاقی، ارزش های متناسب با توسعه فن آوری می شوند و فعل غیر اخلاقی، فعلی خواهد بود که با توسعه فن آوری، متناسب نیست.
اما در باب مدیریت الهی اخلاق باید گفت اگر ارتباط انسان را با خدای متعال اساس تکامل دانستید، یعنی گفته شود که تکامل درون جوش نیست و همیشه از بیرون عالم اعطا می شود و لحظه ای نیست که بر عالم افزوده نشود؛ تکامل انسان هم به تکامل ارتباط با خدای متعال تعریف خواهد شد. کیفیت ارتباط انسان با خدای متعال، حالتی است که نسبت به خدای متعال پیدا می کند و مبدأ پیدایش ارتباطات انسانی و اجتماعی و در پی آن، مبدأ پیدایش نظام فن آوری ها می شود. بنا بر این، نظام فن آوری، تابع ارتباط انسان با خدای متعال خواهد بود. این ارتباط انسان با خدای متعال هم دو جهت بیش تر ندارد: یا جهت آن، جهت عبودیت و تسلیم پذیری است یا جهت آن، استکبار بر خدای متعال است.
به طور طبیعی، در نظام اخلاقی جامعه بر محور ارتباط با حضرت حق، ایمان یا کفر شکل می گیرد. به تعبیر دیگر، پایگاه اصلی نظام اخلاق و تمایلات، کیف ارتباط انسان با خدای متعال است.
اگر ارتباط انسان با خدای متعال، بر محور عبودیت بود و توانست این ارتباط را در همه حوزه های باطنی و ظاهری جاری کند؛ یعنی اراده خود را بر محور همان ارتباط شکل داد، اخلاق او، اخلاق متناسب با عبودیت می شود. هویت هم دلی جامعه ای که محور ارتباطش با حضرت حق در قالب ایمان شکل می گیرد، هم دلی بر محور ایمان خواهد بود و همفکری و همکاری اش هم بر همین اساس شکل می یابد. بر همین اساس، فن آوری اطلاعات هم تابعی از ارتباط انسان با خدای متعال می شود.
اگر انسان یا جامعه ای بر اساس این نگاه، جهت ارتباط با خدای متعال، جهت ایمان بود و درقدم بعد توانستند این جهت ایمان را در روابط اجتماعی و الزاماتش را در فن آوری ها جاری کنند، فن آوری آن ها تابعی از ایمان می شود. اگر ارتباط اصلی، بر محور استکبار و کفر و عناد بود، روابط اجتماعی (در حوزه هم دلی، هم فکری و همکاری) بر محور استکبار و کفر شکل می گیرد و محصول و تمدن چنین جامعه ای، تمدن متناسب با همان اخلاق مادی است.
ما در پی نگاه ایمانی هستیم؛ یعنی بر اساس نگاه اول، ارتباط انسان با طبیعت یعنی فن آوری ها، اخلاق ساز هستند، ولی بر اساس نگاه به عمق ارتباط انسان با خدای متعال، اساس ارتباطات انسانی و خدای متعال، اساس پیدایش فن آوری هاست؛ یعنی فن آوری ها، تابع ایمان و کفرند. در نتیجه، فرآیند تکامل هم یا تکامل الهی است یا توسعه مادی. توسعه مادی بر محور لذت جویی و خودخواهی است و توسعه الهی بر محور عبودیت و تقرب.
بررسی چگونگی اثرگذاری عوامل مؤثر بر امیال و اخلاق / پایگاه عوامل تکوینی
گفته شد که عوامل تکوینی، عوامل تاریخی و اجتماعی عوامل اثرگذار بر اخلاق هستند. البته اراده فردی وی هم اثرگذار است. به این معنا که در نگرش ایمانی، اراده فرد را محور ارتباط با حضرت حق می دانیم و ارتباط انسان با حضرت حق مبدأ اعطای خدای متعال به انسان است؛ یعنی نظام تمایلات انسان به خدای متعال و حضرت حق بازگشت می کند. به طور طبیعی، خدای متعال، فطرتی به انسان داده است که در متن این فطرت، عبودیت، عامل اساسی به شمار می رود. به گمان ما، میل به عبودیت یک میل همگانی فطری و اصلی ترین میل در انسان است. اگر همه ادیان الهی بدون استثنا انسان را به توحید دعوت می کنند، پایگاه توحید در وجود انسان است. میل به اینکه انسان تمامی اراده و حوزه ها و ساحت های وجودی و فردی و جمعی خود را در مسیر تقرب قرار دهد و به ابتهاج قرب و تقرب به ساحت حضرت حق برسد، میلی است که در باطن همه انسان ها به ودیعت نهاده شده است. این را پایگاه تکوینی اخلاق می دانیم.
پایگاه عوامل اجتماعی
شرایط اجتماعی نیز بر اخلاق انسان اثرگذار هستند. انسان در بستر اجتماعی زندگی می کند و بستر اجتماعی می تواند برای انسان اخلاق ساز شود. به ویژه وقتی در جامعه زندگی می کنید، نظام مفاهیم، نظام ساختارهای اجتماعی و محصولات اجتماعیِ بهتر را برای پرورش اراده انسان درست می کنند. بنابراین، اراده اجتماعی انسان از بسترهای اجتماعی اثر خواهد پذیرفت و اجتماع، بر عملکرد انسان و بر اخلاق انسان اثرگذار است.
انسان همان گونه که در ارتباط با خدای متعال، صاحب اراده است، به او اجازه داده اند در ارتباط با جامعه هم صاحب اراده باشد؛ یعنی به انسان اذن داده اند که عضو جامعه ای شود یا نشود. ممکن است انسانی در قاره اروپا زندگی کند، ولی عضو جامعه مؤمنان باشد یا انسانی در دل جامعه مؤمنان زندگی کند، ولی عضو آن جامعه نباشد. بنابراین، چنین نیست که هر کسی که از منظر جغرافیایی در منطقه ای قرار گرفت، عضو آن جامعه است. «عضویت در یک جامعه به معنای هم جهتی اراده انسان با اراده های اجتماعی آن جامعه و هم دلی، همفکری و همکاری با آن نظام اجتماعی است».
پایگاه عوامل تاریخی
سومین عامل اثرگذار، عوامل تاریخی هستند؛ یعنی اگر جامعه را در بستر تاریخی مطالعه کنید، این وحدت تاریخی، اخلاق ساز است. اخلاق ایمانی که در جامعه جهانی وجود دارد، حاصل تلاش انبیا است. تاریخ انبیا و تاریخ بندگی و عبودیت در بستر این اخلاق حضور دارد، چنان که تمدن مادی هم در اعماق تاریخی خودش ریشه دارد.
بنابراین، اخلاق و اعتقادات انسانی و تمایلات انسانی را از بستر های اجتماعی و تاریخی و تکوینی اش نمی توان جدا کرد. البته نکته مهم این است که در همه این حوزه ها، نظام اراده انسانی هم عامل اثرگذاری به شمار می رود.
پس از اینکه اثبات شد پایگاه اخلاق، تمایلات است و تمایلات هم بر اساس این نگاه، تحت تأثیر اراده های جمعی و فردی انسان قرار دارد و به ارداه های تاریخی و اراده حضرت حق قید می خورد، نتیجه می گیریم که اخلاق، تغییر پذیر و به عبارت دیگر، قابل مدیریت است. پس هم دلی های جامعه را می توان سرپرستی و مدیریت کرد؛ یعنی جامعه ای که عناصر آن به هم دلی رسیده اند و دارای عوامل نیز باشند، می توانند با همفکری و همکاری، دیگر جوامع را نیز با خود همدل سازند و نظام اخلاق متناسب با ایمان خود را مدیریت کنند. بنابراین، می توان جامعه ای جهانی ساخت و بافت انسانی جامعه جهانی به ویژه بافت اخلاقی آن ها را مدیریت کرد.
نیم نگاهی به توسعه غربی دنیا
تمدن جدید غرب، نتیجه هم دلی، همفکری و همکاری مجموعه ای است که محور امیال خود را میل و ابتهاج به دنیا و بهره مندی حداکثری از آن قرار داده اند. بنیان هر پدیده ای که امروز از آن سو به چشم ما می آید، در اخلاق و هم دلی های دنیاگرایانه است.
این هم دلی ها و همفکری ها و همکاری ها به دلیل بهره مندی از قدرت، بر هم دلی های دیگر جوامع نیز اثر گذاشته و «میل، فکر و فعل» دیگران را نیز با خود همراه کرده است. می دانید که جوامع امروز هر کدام به نسبتی در بستر تمدن غرب و فرهنگ غرب زندگی می کنند و متناسب با آن ها می اندیشند. این هم به آن دلیل است که مدیریت آن ها را بر اخلاق و فرهنگ و اقتصاد خودمان به نسبتی پذیرفته ایم. گفته شد این نکته به این معنا نیست که ما مجبور به پذیرش این شرایط بوده ایم، ولی این شرایط را پذیرفته و تحت مدیریت آن ها قرار گرفته ایم.
4- ارتباطات و تعریف آن / تعریف و ضرورت ارتباطات
ارتباط را به چه چیز باید تعریف کرد؟ ضرورت ارتباط چیست؟ ضرورت ارتباط برمی گردد به اینکه «هویت اشیا به ارتباط تعریف می شود»؛ یعنی شیء مستقل از ارتباط نداریم. انسان مستقل از جامعه و تکوین نیز نداریم. این ارتباط، هویت ساز است و در نهایت باید گفت هویت هر انسانی به «نسبتش» تعریف می شود. اکنون با توجه به این که هویت انسانی و اجتماعی ما به نظام ارتباطات تعریف می شود، تعریف و نسبیت جامعه چگونه است؟
حضور «جهت» در تعرف ارتباط
آیا اگر نسبیت جامعه ای تغییر کرد، هویتش هم تغییر می کند؟ آیا این نسبیت جامعه ساز، صرفاً یک نسبیت مادی است؟ به تعبیر دیگر، آنچه ماده و قوانین ماده بر ارتباطات حاکم است، در نهایت روابط جامعه را تعریف می کند؟ توسعه ارتباطات اجتماعی تابع قوانین ماده است یا نه؟
هویت ارتباطی انسان ها تابعی از ماده نیست. بنیان ارتباط انسان ها، ارتباط با خدای متعال است؛ یعنی تولی ما به خدای متعال و ولایت حضرت حق نسبت به ما، اساس هویت ماست، نه ماده. ما محصول ماده نیستیم و ماده برای ما نسبیت ایجاد نمی کند. چنین نیست که انسان برآیند ماده باشد یا توده ای باشد از ماده یا محصول آن یا این که ماده بر اساس قوانین ذاتی خودش، پیچیده شده و سپس به انسان تبدیل شده باشد، بلکه انسان، محصول خالقیت خدای متعال است. پس پایگاه اصلی ارتباط انسان هم رابطه او با خدای متعال است؛ «یعنی تولی و ولایت، اساس ارتباط است».
انواع ارتباط، با توجه به جهت
این ارتباط هم می تواند دو گونه باشد. گاهی ارتباط ما بر محور طغیان است (یعنی اگر بر محور طغیان، با حضرت حق ارتباط پیدا کنید، طغیان ایجاد می شود). پس در عالم، تمدن مادی شکل می گیرد. اگر ارتباط ما با خدای متعال برمبنای تواضع و خضوع و عبودیت باشد، آن هم امداد می شود. پس هم دستگاه انبیا در جهان امداد می شود و هم دستگاه طغیان، البته متناسب با حکمت بالغه. این چنین نیست که در نهایت (براساس فلسفه تاریخ)، دستگاه ابلیس غلبه کند، بلکه غلبه با دستگاه انبیا و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. پس بر اساس هویت و جوهره ارتباط، به تولی و ولایت بازگشت می کند. ارتباطات اجتماعی نیز چنین است. وقتی با خدای متعال ارتباط پیدا شود، ولایت و قدرت تصرف پیدا می شود و سپس در عالم تصرف می شود. یعنی هم با حضرت حق، هم امدادی که انسان در مسیر خود دریافت می کند و هم تصرفی که در جهان می کند و تمدن می سازد، همه ارتباط است و این ارتباطات هویت سازند؛ یعنی نسبیت انسان به ارتباط برمی گردد، ولی خود ارتباط تابع اراده و نظام فاعلیت است.
گاهی هویت انسان را به نسبیت تعریف می کنید و نسبیت را به ماده؛ گاهی هویت انسان را به نسبیت تعریف می کنید و نسبیت را به نظام اراده. یعنی آنچه هویت ساز است، نسبیت هاست. «بگویید در چه مسند اجتماعی است تا بگویم کارآمدی اش چقدر است و هویتش به چه نسبیت تعریف می شود. این جامعه به چه نسبیتی در جهان حضور دارد تا کارآمدی اش را معلوم کنم». البته نسبیت، به نسبیت ماده برنمی گردد. نظام اراده ها، نسبیت ها و قانون ها را می سازد. در سطح اول، اراده ربوبی، محور تعالی آدم است و در سطح دوم، میزان «قدرت تصرف، ایجاد قانون و ایجاد نسبیت» که به انسان داده اند. وقتی شما در ماده تصرف می کنید و ماده را شکل می دهید (صنعتی را می سازید)، در واقع، قانونی برای آن ماده ایجاد می کنید.
اراده های اجتماعی، قانون سازند. بنابراین، ارتباط، ضرورت جامعه است و شما نمی توانید ارتباط را نفی کنید. اگر ارتباط را نفی کنید، هویت انسان را نفی کرده اید. نکته مهم این است که ارتباط هویت ساز، ارتباط جبری با ماده نیست. بلکه ارتباط هویت ساز، تابعی از اراده است؛ اراده های ربوبی و ارده های انسانی و حتی اراده های طبیعی. این ها همه هویت سازند و انسان متناسب با نظام ارتباطاتش، هویت پیدا می کند. این هویت ها طبیعتاً هویت ایمان و کفر دارند و این هویت سازی در محصولات بشر و در تمدن هم می آید. پس تمدن و تکنولوژی و فن آوری هم محصول ارتباط است.
5- جایگاه ICT در مدیریت اخلاق امروز
در این میان، پدیده فناوری اطلاعات و ارتباطات که به پیدایش جامعه مجازی اطلاعات انجامیده است، جایگاه ویژه ای دارد؛ چه اینکه جامعه مجازی اطلاعات، برگردانی از جامعه حقیقی انسانی است و همه آنچه در جامعه جهانی دیده می شود، در دنیای مجازی نیز موجود است. پس آی سی تی که جامعه اطلاعات را پدید آورده، از دیگر فناوری ها به این جهت ممتاز است که دنیایی مجازی پدید آورده است با تمام توصیفات همدلی و همفکری و همکاریی که برای جامعه حقیقی در نظر گرفته شده است. این دنیای مجازی درصدد مدیریت دیگر جوامع و آوردن آن ها به دنیایی مجازی است که امیال آن لزوماً با جامعه مورد هدف یکسان نیست. به دیگر سخن، مدیریت جامعه اطلاعات به دست همدلانی است که با همفکری و همکاری، برای همدل کردن تازه واردان می کوشند، درست همانند یک جامعه واقعی که هنگام ورود تازه واردان بدوی به آن، گریزی از همدلی و همفکری و همکاری با صاحبان آن جامعه ندارند . وجود اصطلاحاتی چون آموزش الکترونیکی، بهداشت الکترونیکی، بازرگانی الکترونیکی، استخدام الکترونیکی، کشاورزی الکترونیکی، دانش الکترونیکی و شهروند و دولت الکترونیکی، نشانه آن است که جامعه اطلاعات، جامعه ای کاملاً جدی و گسترده است و مجازی شدن آن چیزی از شاخصه های همدلی و همفکری و همکاری (که گفته شد سه صفت اصلی جوامع است) نمی کاهد؛ زیرا خصوصیت سرعت در مقیاس سرعت نور، حساسیت ها را در چنین جامعه ای دو چندان کرده است. این جامعه چونان اتومبیلی که هر چه سریع تر می رود، کارآیی بیشتری دارد، گرچه اندک انحرافی به دلیل سرعت بالا، شرایط را بحرانی می کند.
جایگاه فناوران در شکل گیری جامعه اطلاعات
به نظر می رسد تمامی کوششهای فناوران و متخصصان عرصه تکنولوژی را باید در حوزه همکاری اجتماعی طبقه بندی کرد؛ یعنی جامعه جهانی در روندی تاریخی، اصلی ترین میل مبنای جامعه را میل به ابتهاج و لذت و بهره مندی حداکثری در دنیا قرار داده است. سپس با محوریت چنین میلی که سبب همدلی گشته است، به همفکری در قالب نهادهای مختلف ملی و بین المللی دست زده است و در نهایت، راهبردهایی را در مرحله همکاری پیشنهاد کرده و از این پس، فناوران را برای توسعه و تکامل اجتماعی فراخوانده است.
در این فرآیند که ابعاد جهانی دارد، فناوری اطلاعات و ارتباطات، به دلیل آنکه جهان را مرتبط تر و منسجم تر کرده، از همه بیشتر مورد توجه بوده است. به همین دلیل، سازمان ملل متحد در آغاز هزاره سوم، با تأکید بر لزوم همفکری بیشتر درباره جامعه اطلاعات، اجلاس جهانی را در حد سران کشورها درباره جامعه اطلاعات برگزار می کند. روند شکل گیری و قطع نامه های مقدماتی این اجلاس و نیز ابعاد برگزاری و حساسیت های مربوط به آن، همگی نشانه رویداد مه می در عرصه جهانی است. به نظر می رسد چنین کنفرانسی در حقیقت، یک همفکری برای توسعه و تکامل همدلی های جهانی است و راه و مسلک همکاران فناور و متخصص عرصه اطلاعات را برای آینده جهان مشخص می کند؛ چه اینکه فناوران نیز به صورت پسخوراندی، بر همدلی ها و همفکری ها می افزایند و نتیجه کار در نهایت، توسعه هرچه بیشتر جهان برمحور میل به دنیا خواهد بود.
در این رهگذر، مدیریت جریان به دست جوامعی است که صاحب قدرت اند. دیگران نیز دو راه بیشتر ندارند. راه نخست، هماهنگی با جریان عمو می حاکم بر جهان و عضویت در جامعه جهانی و مدیریت شدن در این فرآیند است که این هماهنگی در عمیق ترین لایه های خود، سبب همدلی و هم اخلاق شدن با جامعه جهانی است. راه دوم، ناهماهنگی با جامعه بین الملل است که در اصلی ترین لایه خود، ناهمدلی با جریان غالب است. باید دانست جهان، ناهماهنگی را تاب نمی آورد و برای حذف ناهمدلان تلاش می کند. بدین ترتیب، مبارزه آغاز می شود و کشش ها و تنشها درمی گیرند. البته ممکن است هر دو طرف بنابر مصالح و محاسباتی که در توزیع قدرت دارند، نزاع های فکری و دیپلماتیک را بر جنگ عیان ترجیح دهند.
6- مروری بر اعلامیه اصول و برنامه اقدام در مرحله نخست WSIS
مروری بر اعلامیه اصول و برنامه اقدام مصوب در مرحله نخست WSIS به خوبی نشان می دهد که سران کشورها در ژنو چگونه برای تصمیم گیری برای جامعه اطلاعات همفکری کرده اند. گفته شد که جامعه اطلاعات، بازتاب جهان واقع ما در فضای دیجیتالی است. از این رو، شاخصه های همدلی و همفکری و همکاری در این دنیای مجازی، همان است که در دنیای واقع، مشاهده می شود.
در بند دوم اعلامیه اصول بیان می شود که ICT رسیدن به همان اهداف اعلامیه هزاره سوم را در پیش گرفته است که اساس آن، توسعه مشارکت جهانی، برای تحقق توسعه با هدف دست یابی به دنیای آرام و مرفه تر است. در بند سوم اعلامیه اصول، به اعلامیه وین اشاره شده و حق بر توسعه را امری همگانی می شمارد. در همین بند، بر تقویت دموکراسی و توسعه پایدار نیز تأکید شده است.
به نظر می رسد بند دوم و سوم اعلامیه اصول، اساس همدلی جهانی را به خوبی بیان می کند. خلاصه آن به بیان ما چنین است : «ما برای رفاه بیشتر و بهره مندی بیشتر همدلیم و کنار هم آمده ایم تا بر این اساس هم فکری کنیم» این نکته در دیگر بندهای اعلامیه نیز آمده است. از جمله در بند سی و سوم تصریح شده است که آی سی تی، فرصتی مهم برای ایجاد رفاه و ثروت است .
در بند چهارم اعلامیه اصول، به آزادی بیان اشاره شده است که ازشاخصه های اساسی توسعه به شمار می رود. هم چنین با تأکید بر بند نوزدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر، آزادی به همان معنای غربی را سرلوحه عمل برای جامعه اطلاعات قرار می دهد. در بند دوازدهم اعلامیه بر تساوی حقوق زنان و مردان به عنوان یکی از اصول متفاهم جهانی تأکید می شود. در بندهای متعدد اعلامیه اصول از جمله بند دهم و هفدهم اعلامیه اصول و نیز بند اول برنامه اقدام، بر رفع شکاف دیجیتالی و بر قراری عدالت تصریح شده است.
اینها برخی از اصول حاکم بر جامعه اطلاعات است و جامعه جهانی، فناوران ICT را به حرکت برای دست یابی به این اصول ملزم می کند. بی تردید، جامعه مؤمنان که اساسی ترین میل خود را میل به عبودیت می یابد، سودای دیگری دارد و اخلاق جهان کنونی که در میل به رفاه بیشتر و بهره مندی حداکثری ریشه دارد، برای چنین جامعه ای اعتباری ندارد. البته نه اینکه رفاه و آسایش برای آنان مطلوب نباشد، بلکه میل محوری در سایه میل به عبودیت معنا می شود. به عبارت دیگر، مؤمنان بالله بر این محور همدل هستند که میل به بندگی و خضوع در برابر پروردگار، اصلی ترین نیاز آن ها است و تمام همفکری و همکاری هایشان نیز برای توسعه بندگی و اعلای کلمه توحید است. پس اگر قرار باشد مؤمنان بالله اعلامیه اصول جامعه اطلاعات را تنظیم کنند، چنین خواهند گفت: «ما بر محور میل به پرستش خدای یگانه همدلیم و کنار هم آمده ایم تا برای توسعه و تکامل این میل همفکری کنیم.» ملاحظه می شود که چنین هدفی، راه دیگری پیش روی جامعه اطلاعات قرار می دهد و شکل و محتوای چنین جامعه ای را دست خوش تغییر و تحول می کند. دیگر مفاد اعلامیه اصول و برنامه اقدام، مصوب ژنو نیز هماهنگ با همین میل محوری ابتهاج به دنیا تنظیم شده است.
رفع شکاف دیجیتالی، برای عدالت مادی
حتی آن جا که در اعلامیه اصول و برنامه اقدام، از عدالت و رفع شکاف دیجیتالی سخن به میان می آید، این عدالت، در خدمت توسعه بندگی نیست، بلکه در نگاه دنیوی، عدالت، امری برای «توسعه پایدار» است. به دیگر سخن، چون برای بهره مندی بیشتر به یک نظم جهانی نیاز است تا در فضایی آرام و مطمئن، در رشد و توسعه گام نهیم، باید عدالت در سراسر جهان برقرار باشد تا انقلاب ها و شورش ها و تنش ها در نگیرند و فضای بهره مندی را آشفته نسازند.
البته در اعلامیه اصول و برنامه اقدام و هیچ سند بین المللی دیگری، چنین سخنی به میان نیامده است؛ چه اینکه جهان فرودست، تاب چنین تحقیری را از جانب فرادستان ندارد . با این حال، باید دانست حقیقت فرامتنی تمام اعلامیه ها و اسناد بین المللی که با سردمداری رهبران قدرت تنظیم شده، همین است و بس. اساساً اگر آخرت و عاقبتی نباشد، ایثار برسر دنیا معنا ندارد و هیچ منطقی نمی تواند ما را متقاعد کند که از بهره مندی های خود چشم بپوشیم و فرصت را به دیگران دهیم. به قول افلاطون: «در فرض محوری بودن میل به دنیا، بهتر آن است که وانمود کنیم عدالت ورز هستیم، نه اینکه واقعاً عدالت پیشه باشیم. برنده آن است که این دروغ را به دیگران بقبولاند که خود اخلاقی و اهل عدالت است، در عین حال که این گونه نباشد و با این فریب، جهان را آرام نگه دارد و خود به بهره مندی بیشتر دست زند».
فراموش نکنیم که محاسبات اقتصاددانان و تحلیل های فیلسوفان توسعه، این نکته را روشن ساخته است که منابع موجود در جهان، حتی اگر همه آن ها به بهره برداری برسد، کفایت آن را ندارد که همه مردم جهان را به سطح رفاه کشور های تراز اول برساند. پس اگر قرار است شکاف بین کشورهای غنی و فقیر برداشته شود، باید از رفاه اغنیای جهان کاسته شود تا بتوان بر ثروت فقیران افزود. روند جهانی هم چنان معکوس است و رشد و توسعه کشورهای غنی هم چنان رو به پیش است. پس همبستگی جهانی در مورد رفع شکاف دیجیتالی، اگر بنا بر محوری بودن میل به دنیا باشد، دروغی بیش نیست. منطقی هم نیست که بهره مندان جهان چنین ایثاری به خرج دهند. به همین دلیل، در کنفرانس ژنو، گرچه در سالن های همایش، با ژستی اخلاقی مکرر از رفع شکاف دیجیتالی سخن گفته می شود، ولی در بیرون سالن و در نمایشگاه های مرتبط با کنفرانس، بنگاههای بزرگ اقتصادی در زمینه فناوری اطلاعات، بر اساس نظام سود بیشتر می کوشند مشتریان بیشتری جلب کنند.
این در حالی است که مفهوم عدالت در نگاه توحیدی، معنای دیگری دارد. برقراری عدالت برای ایجاد زمینه های مناسب جهت رشد و تکامل عبّاد، برای بندگی و خضوع در برابر پروردگار و اعلای کلمه توحید است. در این فرض که غایت کمال انسانی رسیدن به قرب پروردگار و خداخواهی به جای خودخواهی است، ایثار بر سر دنیا که سهل است، بلکه ایثار بر سر آخرت برای جلب رضای الهی صورت می گیرد. در این فرض، اغنیا برای برقراری عدالت نسبت به ضعیفان و فقیران تشنه ترند و به هدف اعلای کلمه توحید، برای فراهم کردن مقدمات آن (که عدالت از مهم ترین آن ها است) می کوشند. بنابراین، اگر بنا باشد مدیران الهی اعلامیه اصول جامعه اطلاعات را تنظیم کنند، خواهند گفت: «ما مؤمنان بالله جهت رفع شکاف دیجیتالی برای رشد و تکامل بندگان خدا در جهت پرستش الهی و تکامل وحدت، بر مبنای توحید تلاش می کنیم و در این رهگذر، رفع فقر اقتصادی، در درجه بعد از رفع فقر معرفتی برای ما از اهمیت برخوردار است».
بررسی اخلاق «حاکم بر چارچوب» محور مطالعه اخلاق
بندهای 56 تا 59 در اعلامیه اصول و در بند 25 برنامه اقدام، ابعاد اخلاقی جامعه اطلاعات بیان شده است. از نظر ما، ابعاد اخلاقی جامعه اطلاعات دو گونه اند: «اخلاق بر چارچوب» و «اخلاق در چارچوب» یا «اخلاق فرادست» و «اخلاق فرودست».
منظور ما از اخلاق فرادست همان همدلی هایی است که به تشکیل جامعه اطلاعات انجامیده است. پیش از این گفتیم که اساس هر اجتماعی، میل مشترک و اشتراکات اخلاقی است و تا گرایش مشترک نباشد، جامعه شکل ن می گیرد. بنابراین، پیش از شکل گیری هر اجتماعی، ابتدا اخلاقیاتی وجود دارد. از این رو، اصول اخلاقی فرادست جامعه اطلاعات در بندهای ذکر شده خلاصه نمی شود، بلکه در تما می بندهای اعلامیه اصول و برنامه اقدام ، نمود دارد .
پس از شکل گیری جامعه اطلاعات، اصول و رهنمود های اخلاقی برای حفظ این جامعه شکل می گیرد. این بعد از اخلاقیات را اخلاق فرودست می نامیم. لزوم حفاظت از حریم خصوصی افراد و داده های خصوصی، نفی هرزنامه، لزوم جلوگیری از سوء استفاده های نادرست از ICT در زمینه اعمال نژاد پرستی، تبعیض نژادی، بیگانه پرستی، خشونت و سوء استفاده از کودکان و مسایلی از این قبیل که در اعلامیه اصول وبرنامه اقدام آمده است، در شمار اخلاقیات فرودست هستند. به نظر می رسد همه کسانی که درباره اخلاق ICT ، پژوهش کرده اند، بیشتر به ابعاد اخلاق فرودست جامعه اطلاعات توجه کرده اند و ابعاد اخلاق فرادست جامعه اطلاعات را بررسی نکرده اند . از نظر ما، شناخت و تحلیل اخلاق فرادست جامعه اطلاعات که انگیزه شکل گیری چنین جامعه ای است، بسیار مهم تر و اثرگذارتر از بررسی اخلاق فرودست آن است و نباید ابعاد اخلاقی جامعه اطلاعات را به مباحثی چون فساد در اینترنت و مالکیت معنوی و اموری از این دست تنزل داد.
به نظر می رسد در مقابل، مؤمنان به الله که استراتژی خود را «خداخواهی» قرار داده اند، در ابتدای راه نتوانند، با این شعار، همدلی ها را با جهانیان آغاز کنند. اینان نیز به طرح شعار هایی که پایه همدلی ها را بنیان نهد، نیاز دارند. گرچه لازم است بازگشت این گفته ها نیز به همان اصل خداخواهی باشد. به نظر ما شاید شعار «کمال خواهی» بتواند مشترکات اولیه ما را با عموم جهان در زمینه های مختلف از جمله جامعه اطلاعات شکل دهد.
کلام آخر
نکته آخر اینکه نظام سلطه جهانی، با تما می توان و تمام سازوکارهای سخت افزاری و نرم افزاری خود، برای رهبری جهان، نه در این دوران که در عصر آینده، آن گونه که خود می خواهد، تلاش می کند. در این رهگذر، نظام حاکم میل و فکر و عمل عموم جهان را با خود همراه کرده و نهادهای بین المللی سلطه ساخته است و در قالب سازمان ها و برگزاری کنفرانس های متعدد، در آغاز هزاره سوم، شیوه سلوک جهان را برای قرنها، ترسیم می کنند، تا مبادا فرصت به دست دیگران بیافتد . بر مؤمنان است که خطر را دریابند و راه حل را هرچه سریعتر پیدا کنند و گرنه ناچار به همدلی و همفکری و همکاری با نظا می خواهند شد که هیچ گونه همدلی با آن ندارند.
متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در جمع مخاطبان «موسسه اشراق» در اردوگاه یاوران مهدی قم به تاریخ 4 دی ماه 93 برگزار شده است. ایشان در این بحث با اشاره به بحث تفکر و اندیشه در درون عصرها به بحث عصر پرداخته و با توضیح آن بر مبنای عصر رسول خدا(ص) اشاره می کنند که تفکر انسان باید در عصر و عهد ولایت باشد تا حجت باشد و نورانی کننده انسان و عالم باشد. در همین راستا ایشان به مبانی که عصر را گذر زمان معنا می کنند می پردازند و مبانی آنها را توضیح داده و مسئله سیستم در اندیشه آنها و نگاه های مجموع نگر را اشاره می کنند و مورد بررسی قرار می دهند. در نهایت نیز به سوالاتی از دوستان پاسخ می دهند.
نسبت تفکر با سیستم، هماهنگی یا تعارض
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی اله علی سیدنا محمدا و آله الطاهرین صلی اله علیه و علی اهل بیته الطاهرین المعصومین سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا فداه لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا. خدا را شکر می کنم و بسیار خرسند هستم که توفیق حضور در خدمت شما را عنایت کرد تا بنشینیم و راجع به این موضوع مهمی که طرح شده صحبت کنیم. دوم این که فرصتی را که می گیرم پیشاپیش عذر خواهی می کنم و سوم این که در این دعوت نامه که بزرگواری فرموده ارسال کردند و موضوع بحث را معرفی کرد چند اصطلاح وجود دارد که مشترک لفظی است و به توضیح نیاز دارد تا باز شود و بفهمیم مقصود از «عهد»، «تفکر»، «ذکر» و «سیستم سازی» چیست.
مفروضاتی این جا وجود دارد که در ذیل آن ها نتیجه این می شود که هر گونه تفکر و سیستم سازی به محاسبه و قدرت و طبعیتا کارآمدی ختم می شود، ولی جلوی کشف حقیقت را می گیرد و بالعکس، تفکر منتهی به کشف حقیقت می شود ولی همیشه همراه با عدم تعین و ابهام است به طوری که با هر نوع سیستم سازی مخالف است. این ادعا مشروط به این است که اصطلاحات مذکور تعریف و اثبات شود. کسانی مدعی هستند که ما سیستم سازی و تفکر داریم. تفکر به حقیقت جویی ختم می شود و همیشه همراه با عدم تعین است و سیستم سازی منتهی به تشخیص، تصویر و تعین می شود. یکی (سیستم سازی) دنبال قدرت و کارآمدی است و دیگری (تفکر) دنبال کشف حقیقت. گویا تناقض و تنافی بین این ها دیده شده است. خب ممکن است در یک پارادایمی دقیقا همین طور باشد. یعنی با تعریفی که از تفکر، عهد، ذکر و سیستم سازی می کنیم همین اتفاق بیافتد. هر نوع سیستم سازی بر اساس آن تعریف در مقابل تفکر و راز گشایی از حقیقت تعلق بگیرد. بنابراین دعوت دین به ذکر، فکر و سیستم سازی از حوزه مدیریت دینی خارج می شود. البته ممکن است با یک تعریف خاص این اتفاق بیفتد. به نظر من عزیزانی که این بحث را مطرح کردند معطوف به تعاریف خاص بودند و البته پیداست ما اگر تعاریف خاص را قبول کنیم باید ملتزم به لوازم آن تعاریف و نتایج هم بشویم.
حالا من هم از زاویه نگاهی که ممکن است با نگاه آقایان تلاقی هم داشته باشد ممکن است یک جایی هم با همدیگر اختلاف پیدا کنند، همین بحث را طرح می کنم، ببینیم چگونه می شود بحث تفکر و سیستم سازی را مورد مطالعه قرار داد و در یک پارادایم دیگری همین مسائل را حل و فصل کرد.
تقسیم بندی های رایج زمان و اعصار زندگی بشر
ما وجود عصر را قبول داریم و این که ما متعلق به عصری هستیم همچنین عهدی داریم و ما متعلق به عهدی هستیم. در توضیح عصر باید گفت همین طوری که اعصار را می شود بر اساس قرون طبیعی زمان به قرن اول، دوم، دهم و ... دسته بندی کرد و نقطه ای را هم به عنوان یک نقطه اعتباری یا یک حادثه ای را برایش مبدا قرار دهیم فرض کنید عام الفیل بعد شروع کنیم سالها را بشماریم و اعصار شکل بگیرد؛ می شود اعصار را در محور آن چه که در باطن این عصرها می گذرد و عواملی که این عصرها را شکل می دهند دسته بندی کرد که در طبقه بندی های جامعه شناسانه وجود دارد؛ مثل عصر حجر، عصر مفرق، عصر چرخ و ... یعنی یک سلسله تحولاتی که گاهی در دل طبیعت اتفاق افتاده و مبدا تحولاتی اجتماعی شده است، که عمدتا هم از منظر روابط تولیدی مورد مطالعه قرار می گیرند.
می توانیم این ها را مبنا قرار دهیم و بر این اساس عصرها را طبقه بندی کنیم. مثلا بگوییم وقتی چرخ پیدا شد روابط تولیدی دستخوش یک تحول اساسی شد و به تحول ساختارهای اجتماعی فرهنگ و امثال این ها منتهی شد. بنابراین عصر چرخ عصر دیگری است. یا اعصار را بر اساس مثلا بیل،گاو آهن، تبر و ... طبقه بندی کنید و بگویید وقتی بیل یا گاو آهن پیدا شد یک دوره جدیدی پیدا شد یعنی روابط تولیدی بر اساس ابزار و ابزار ارتباط ما با طبیعت تغییر می کند. ابزار ارتباط ما با طبیعت روابط تولیدی را دستخوش تحول می کند و روابط تولیدی بر سایر شئون جامعه اثر گذار هستند حوزه فرهنگ و سیاست را تحت تاثیر قرار می دهند و جامعه بر محور این ها متحول می شود.
تقسیم بندی عصرها بر مدار اولیاء الهی
ولی مساله را می شود به گونه دیگری هم مطرح کرد. می توانیم بگوییم که عصرها بر مدار اولیا تاریخی شکل می گیرند و به طور کلی دو عصر داریم: عصر نبی اکرم و عصر اولیاء طاغوت. این هم یک نوع تقسیم بندی است که «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» عصر تفسیر شده به وجود مقدس نبی اکرم و زمان نبی اکرم و به فصل ظهور که در واقع عصر ظهور هم عصر تجلی وجود مقدس نبی اکرم در این عالم است که در روایات ما آمده است که در عصر ظهور حضرت (مهدی ع)، آن چه که تجلی پیدا می کند شمس حقیقت یعنی وجود مقدس نبی اکرم است که از پرتو وجود مقدس امام زمان ظاهر می شود «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» نهار، دوران ظهور امام زمان (ع) است که شمس در آن تجلی پیدا می کند و اصلا معنی عصر ظهور همین یک کلمه است یعنی عصر ظهور ولایت و عصر ظهور حقیقت نبی اکرم است. بنا بر این محیط ولایت نبی اکرم و محیط وجودی ایشان که محیط اسماء حسنای الهی است وادی نور هست، وادی ولایت و وادی حیات طیبه است و دیگر خصوصیاتی که در قرآن برایش ذکر شده است. این یک دوران است.
یک دوران تاریخی هم دوران اولیاء طاغوت است. گاهی از آن به این صورت تعبیر شده است «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(بقره/257) و گاهی تعبیر شده است به «وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ»(فجر/4) گاهی هم تعبیر شده است به «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى» و گاهی هم «أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/40) این هم یک عصر است. بنا بر این دو تا عصر وجود دارد. اگر می شود بر اساس بیل و گاو آهن عصرهای جامعه بشری را طبقه بندی کرد، می شود بر اساس ظهور ولایت حق هم اعصار تاریخی را طبقه بندی کرد و بگوییم وقتی ولی می آید دوران جدیدی شروع می شود بر محور او نه بر محور تحول رابطه ما با طبیعت و پیچیده شدن ابزار ارتباط ما با طبیعت، هر چند طبیعتا با پیچیده تر شدن روابط تولیدی سایر حدود و ثغور جامعه نیزتغییر می کند.
می شود به نحو دیگر هم تحلیل کرد. می گوییم وقتی ولی می آید پرده ای از غیب کنار می رود؛ با ظهور آن ولی در عالم عصر جدیدی آشکار می شود که انسان ها می توانند در آن عصر زندگی بکنند و اگر در آن عصر زندگی کردند به اقتضائات آن عصر می رسند. بنا بر این این عصر مربوط به زمان خاص از نظر طول تدریجی زمان نیست که بگوییم مثلا سال اول هجرت تا سال 11 هجرت عصر حضرت است. این یک عصر تاریخی است در مقابل عصر تاریخی اولیاء طاغوت، همان طور که شما در دوره کنونی مثلا می گویید ما دو دوره و دو تا جریان داریم: جریان تجدد و جریان سنت. از این تقسیم بندی غلطی که الان وجود دارد و رایج هم هست استفاده می شود. فرض کنید دوران تجدد به معنی دوره زمانی که از یک سال شروع شود به یکسال ختم شود نیست دو تا دوران هم می توانند در عالم های موازی با هم باشند. هم اکنون ما دوران تجدد داریم، دوران سنت هم داریم، یک عده در دوران سنت زندگی می کنند و یک عده ای هم در دوران تجدد؛ احیانا ممکن است هر دو در یک شهر زندگی کنند. می گویید این یکی آدم متجددی است و دیگری شخصی سنتی است. این در دوران سنت زندگی می کند و آن در دوران تجدد.
عصر نور و ظلمت هم همین طوری است، ما عصر ولات جور داریم و عصر نبی اکرم، که عصر همه انبیاء عصر نبی اکرم است. هر پیغمبری می آید یک دورانی شروع می شود، حقایقی پیدا می شود و با روابط، مناسبات و اعتقادات خاص خودش بر محور این پیامبر جهان و جامعه ای شکل می گیرد. یعنی این دعوت و این هدایت مبدا خیر و ریشه یک عصر جدید می شود عصر انبیاء همه، جزئی از عصر شامل نبی اکرم (ص) است (زیرا) که حضرت شاهد بر کل این عصر هستند «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً»(نساء/41) حضرت شاهد بر همه این عصرها و مصرها و امم هستند.
شرایط ورود به عصر نبی اکرم(ص)
حال که این یک عصر است، اقتضائات خودش را هم دارد؛ عصر نور، عصر حیات طیبه است. ورود به این عصر هم قواعدی دارد «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» اگر چنین عصری وجود دارد همه انسان ها در خسارت هستند الا آن هایی که در این عصر زندگی می کنند. من نمی خواهم به قرآن نسبت دهم، اما احتمال تفسیری است. چه انسان هایی در این عصر زندگی می کنند «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر»ِ ایمان، همان عهد ولایت است. آن هایی که ولایت نبی اکرم را می پذیرند وارد این وادی می شوند و عمل صالحات عمل متناسب با این ایمان و عهد است، عملی که ذیل ایمان به نبی اکرم در تعهد به نبی اکرم و در فضای ولایت نبی اکرم واقع می شود عمل صالح است «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» و طبیعتا همدیگر را توصیه به حق می کنند و توصیه به پایداری در مسیر برای تحقق این هدف. بنا بر این توصیه به ولایت حقه و پایداری برای تحقق ولایت حقه آن هم به صورت جمعی، آن چیزی است که بستر ورود به این عصر است. البته این عصر هم عصری است که ریشه اش در ورای نبی اکرم است. حضرت با ابتلاء و امتحان خودشان عصر بندگی را در عالم دایر کردند «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ ص حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی»(1) این پیامبر با عبادت، بندگی و توحید خودش رابطه بین ما و حضرت حق را برقرار کرده است لذا یک عصری به نام عصر توحید ذیل وجود ایشان در جهان شکل می گیرد. تنها انسان هایی در خسارت نیستند که در این عهد و عصر هستند و در این عصر زندگی می کنند و شرط زندگی کردن در این عصر هم ایمان وَ عَمِلُ الصَّالِحاتِ وَ تَواصی بِالْحَقِّ وَ تَواصی بِالصَّبْر است یعنی با توصیه به این ولایت و پایداری بر سر تحقق این ولایت آن هم به صورت جمعی باید تجمعی شکل بگیرد. «تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر» یعنی همین طوری که حضرت با بلای خودشان این دوران را سامان دادند ما هم باید ولایت معصوم را تحمل کنیم تا وارد این دوران بشویم. این تحمل هم باید تحمل جمعی باشد یعنی جمع ثابتی باید شکل بگیرد، جمع بر محور نبی اکرم این دوران را بسازند و وارد این دوران شوند.
پس این یک تفسیر از عصر است. آقایانی که فرمودند عصر ما متفاوت است مقصود از عصر چیست؟ من عصر را به این معنی می دانم. عصر ما عصر توحید و عصر بندگی است و این عصر به نبی اکرم تفسیر می شود و ظهور حقیقت ایشان در عالم تا عصر ظهور که از بستر امام زمان تجلی می کنند و دوران جدیدی با مناسبات جدید به ظهور می رسد، بعد هم عصر رجعت است بعد هم عصر قیامت است و بهشت همه عصر نبی اکرم هستند.
عهد توحید همان عهد ولایت
و اما مقصود از عهد «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ»(یس/60-61) عهد عبودیت و عهد توحید است. عهد توحید، عهدی است که به عهد ولایت و شریعت منتهی می شود. یعنی این طور نیست که ما با خدا عهد کردیم که موحد باشیم و خودمان مستقل از راه انبیاء، راه خدا را برویم. عهد ما عهد حرکت در صراط مستقیم است. صراط مستقیم صرفاً قاعده، قانون یا صرفا کتاب نیست. صراط مستقیم، خود امام است. عهد ما حرکت در وادی ولایت امام است. درجات ما در وفای به عهد، درجات و مقامات ما را در وادی ولایت امام شکل می دهد «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ»(آل عمران/163) امام صادق ع به عمار ساباطی فرمود: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ یَا عَمَّارُ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ بِوَلَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِیَّانَا یُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ یَرْفَعُ اللَّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلَی»(2) به اندازه معرفت و ولایتمان تولی نسبت به امام و پذیرش ولایت امام و ظهور ولایت امام مقامات پیدا می کنیم.
بنابراین عهد ما عهد توحید است. این عهد توحید، بلافاصله عهد ولایت می شود که همان عهد توحید است. روایت در تفسیر علی بن ابرهیم ذیل آیه فطرت: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»(روم/30) فرمود آن چه در فطرت ما هست و ما مفطور او هستیم این سه عهد است «هو لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی أمیر المؤمنین ولی الله»(3) بعد فرمود «إلى ههنا التوحید» تا این جا توحید است. یعنی این طور نیست توحید است و نبوت است و ولایت، بلکه توحید است و توحید است و توحید. بنا بر این عهد توحید همان عهد ولایت است. موحد آن کسی است که ذیل ولایت امیرالمومنین حرکت می کند، اگر بیرون رفت موحد نیست.
کلمه طیبه توحید به نبی اکرم و اهل بیت تفسیر شده است «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء * تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»(ابراهیم/24-25) امام صادق ع فرمود: «یَعْنِی النَّبِیَّ ص وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ هُمُ الْأَصْلُ الثَّابِتُ وَ الْفَرْعُ الْوَلَایَةُ لِمَنْ دَخَلَ فِیهَا»(4) اصل کلمه طیبه نبی اکرم و اهل بیتشان و فرعش ولایت آنها است. ورود به وادی توحید با ورود به محیط ولایت آن ها آغاز می شود آن وقت سیر ما از اصل به فرع با هدایت خودشان شروع می شود. «تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» میوه این درخت علم الامام است که در همین روایت فرمودند: «عِلْمُ الْأَئِمَّةِ ثَمَرَتُهَا» که این علوم و معارف به انسان می رسد و با این معارف سیر از فرع به اصل آغاز می شود تا انسان به سرچشمه می رسد وقتی به سرچشمه رسیدیم حقیقت توحید دریافت می شود. امیر المومنین فرمود: «مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ» رسیدن به حقیقت ولایت امیرالمومنین و درک حقیقت نورانیت ایشان که کار سلمان و حضرت ابراهیم خلیل و جبرئیل، ملک مقرب، نبی مرسل و عبد ممتحن است، می شود معرفت الله و توحید. خود امیرالمومنین(ع) در همین حدیث فرمودند: «إِنَّهُ لَا یَسْتَکْمِلُ أَحَدٌ الْإِیمَانَ حَتَّى یَعْرِفَنِی کُنْهَ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِی بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ فَهُوَ شَاکٌّ وَ مُرْتَابٌ»(5)
عهد توحید را غلط معنا نکنیم که ما با خدا عهد بستیم خودمان سرمان را زیر بیندازیم و راه خدا را برویم، چنین کسی طعمه شیطان است «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»(حج/31) آدم مشرک گویا از آسمان سقوط کرده دستش به هیچ کجا بند نیست، نه زیر پایش سفت است نه دستگیره ای دارد از همه طرف رهاست فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ این طمعه شیطان می شود. شرک یعنی شرک در ولایت، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ یعنی من اشرک بولایة علی. غلط معنا نکنیم وقتی ما این مفاهیم را کلی می کنیم، آدرس عینی نمی دهیم همه خودشان را موحد می دانند. نه!، آدرس عینی دارد وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ یعنی کسی که به ولایت حضرت علی شرک بوزرد او مشرک بالله است. لذا در زیارت جامعه می خوانیم: «مَنْ جَحَدَکُمْ کَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَکُمْ مُشْرِکٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیْکُمْ فَهُوَ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنَ الْجَحِیمِ» «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ...» تا «إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُونَ سَعِدَ وَ اللَّهِ مَنْ وَالاکُمْ وَ هَلَکَ مَنْ عَادَاکُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَکُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَکُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ وَ هُدِیَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ وَ مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَکُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَکُمْ کَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَکُمْ مُشْرِکٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیْکُمْ فَهُوَ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنَ الْجَحِیمِ» این آدرس توحید است. بقیه آدرس ها آدرس دروغی است مثل حسبنا کتاب الله، که خیال کنیم این وجود مقدس آمده یک آدرس داده و رفته. ما آدرس را می گیریم و راه خدا را می رویم. راه خدا که آدرسی نیست راه خدا خود نبی اکرم است آن جا صراط که جاده اسفالت نیست، خود حضرت صراط به همه مقامات توحید و مقامات وجودی نبی اکرم است.
همان طور که عصر ظهور و عصر نبی اکرم ثمرات توحید است، جنت هم دامنه وجودی خود نبی اکرم است. بهشت از نور سید الشهدا آفریده شده، عرش از نور نبی اکرم آفریده شده و بشمارید این مقامات را. پس در عین حال که آدرس های غلط نباید داده شود عهد ما هم عهد ولایت و عهد توحید است.
وجود مقدس نبی اکرم، حقیقت تفکر و ذکر
به کار گرفتن قوه هوشمندی به تنهای تفکر نیست. اگر هم باشد انسان را به جایی نمی رساند. خدا مرحوم شیخ علی صفایی را رحمت کند در یکی از آثارشان (روش برداشت از قرآن) مطلبی را دارند که مطلب دقیقی است. او می گویند اگر تفکر به ذکر دائم گره نخورد حاصلی نخواهد داشت. تفکر وقتی بر بستر مداومت ذکر قرار می گیرد اثر می کند.
قرآن سراسر آیات الهی را به ما نشان می دهد گاهی در اصل وجود اشیا و خلقتشان است، گاهی در کیفیت خلقشان است همه آن ها آیه می شوند «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ» این شب و روز که در پی هم می آیند و جای همدیگر را پر می کنند برای اولوا الالباب آیه هستند «لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ» اولی الالباب چه کسانی هستند «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» ایستاده، آرمیده و نشسته مشغول به ذکر هستند یَذْکُرُونَ اللَّهَ... «وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّار»(آل عمران/190-191) این تفکر است، و الا انسان سرش را بیندازد زیر و شروع کند به ذکر، به هیچ جا نمی رسد.
ایشان در همان کتاب یک مثالی دارند. می گویند شما فرض کنید با یک کسی به عنوان هم اتاقی یا دوست سالها در یک اتاق زندگی می کردید، از هم خاطرات شیرینی دارید سالها است همدیگر را ندیده اید وارد این خانه می شوید یک کفشی از او کنار در هست، یک تختی و یک لباسی روی بند است. وقتی شما این لباس را می بینید هزار خاطره در شما پیدا می شود، شور و احساس در دلتان پیدا می شود اشتیاق ها موج بر می دارد. همین طور به یاد راه رفتن و اندام و صدای پا و مکالمه و ... می افتد. اما آن کسی که این خاطرات و انس را ندارد از این کفش خیلی که فکر کند به چاه نفت می رسد. خیلی عیمق شود جای دیگری که هم می رود پتروشیمی است. از این تخت هم به نجاری و جنگل می رسد. دقت کردید هیچ احساسی را در دل آدم زنده نمی کند. از این لباس هم به سمساری و خیاطی می رسد. جای دیگر نمی تواند. اگر برود کارخانه نخ ریسی آخر فکر آدم است. لذا ما خیال نکنیم انسان بنشیند یک گل را جلویش بگذارد و فکر کند این می شود خدا شناسی. این طور نیست. «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» اوست که می تواند به حقانیت خلقت، جلال، جمال و همه این چیزهایی که در قرآن آمده است برسد.
این دوام ذکر چه طوری پیدا می شود؟ باید اولوالالباب شویم «لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ». اولی الالباب چه کسانی هستند؟ «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(زمر/9) به یک عده ای خدا علم داده الَّذینَ یَعْلَمُونَ یک عده ای هم لا یَعْلَمُونَ هستند. هر دو هم مدعی هستند که با هم یکی نمی شوند، امیرالمومنین با معاویه که یکی نمی شوند یکی یَعْلَمُونَ است یکی لا یَعْلَمُونَ است. یکی علم دارد یکی جهل. چه کسی این را می فهمد؟ «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» اولی الالباب فقط این را می فهمند که عالم و غیر عالم یکی نیستند. فرمودند الذین یعلمون ما هستیم الذین لایعلمون دشمنان ما و اولی الالباب شیعیان «إِنَّمَا نَحْنُ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ عَدُوُّنَا وَ شِیعَتُنَا أُولُوا الْأَلْباب»(6) همین طوری که نمی شود به ذکر رسید. کسی خیال کند خدای متعال ذکر را همین طوری تقسیم کرده است. ذکر وجود مقدس نبی اکرم است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) امام صادق ع فرمود: «بِمُحَمَّدٍ ص تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وَ هُوَ ذِکْرُ اللَّهِ وَ حِجَابُه»(7) لذا اهل بیت اهل ذکر هستند: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(انبیاء/7) علم و معرفت از طریق اهل ذکر می رسد. در واقع علم هم ذکر است منتهی در دست اهل الذکر است «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
تا اینجا درست است که علم ذکر است، اما این ذکر و علم حقیقی، خشیت می آورد «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(فاطر/28) که این خوف عالمان نوع خاصی از خوف است إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، علم ذکر است و خشیت می آورد. ممکن است انسان عالَم را ببیند اما عالِم آن کسی است که به خشیت می رسد در عالَم، جلال و جمال الهی را می بیند. علم این است. باطن علم ذکر است و این ذکر هم نزد اهل الذکر و سرچشمه ذکر هم وجود مقدس حضرت است.
بیوت تجلی نبی اکرم، محل اجازه ذکر
لذا رسیدن به ذکر ممکن نیست الا این که انسان وارد بیوتی شود که اجازه ذکر در آن بیوت داده شده است. آن بیوت، خانه هایی هستند که نور نبی اکرم در آن تجلی پیدا کرده که در آیه نور این مقامات که چهار مقام است توضیح داده شده است. یکی «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(نور/35) همه نور هدایت و ذکر از طریق حضرت حق در عالم جاری می شود «هَدَى مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ هَدَى مَنْ فِی الْأَرْض»(8) هدایت همه عالمیان با نور الهی است. اما مقام دوم مَثَل نورِه است. این نور الهی متمثل در یک مَثَلی است ما باید از آن سرچشمه نور الهی را بگیریم در حدیثی در کتاب توحید صدوق، امام صادق ع می فرماید مثل نور، وجود مقدس نبی اکرم هستند: «قُلْتُ مَثَلُ نُورِهِ، قَالَ الصادق ع مُحَمَّدٌ ص»(9) این مثل نور در یک شبکه ای تجلی و تنزل پیدا می کند که مشکات نور نبی اکرم است: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ»(نور/35) ورود به وادی نور نبی اکرم و مثل نور برای آنهایی است که خدای متعال قصد هدایتشان را می کند «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ» این هم مقام سوم.
مقام چهارم این مثل نور یعنی نبی اکرم تجلی می کند «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ»(نور/36) اجازه ذکر اسم الهی و متذکر شدن به اسم و رفعت پیدا کردن در این خانه هاست. اگر کسی در این خانه ها نیامد بیرون این خانه نمازش هم غفلت است. وارد این خانه ها بشود «یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ *رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ»(نور/36-37) اگر کسی آمد دائم الذکر می شود، تجارتش هم مانع ذکرش نیست خوابش هم مانع ذکرش نیست، جزو کسانی می شود که خدا خوابشان را هم بیداری حساب می کند «کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ»(ذاریات/17) بنا بر این رسیدن به ذکر هم حساب و کتابی دارد. باید انسان وارد خانه نبی اکرم شود و در این بیت به ذکر برسد بعد آن وقت فکر بکند.
سوال بعدی این است آیا شما قائل به مدیریت فکر هستید یا فکر باید رها باشد؟ فکر فعل ماست یا فعل ما نیست؟ آیا این فعل از باب ولایت خرج است؟ یعنی این فکر سرپرستی نمی خواهد؟ خودمان مستقیم فکر می کنیم و حقیقت را کشف می کنیم، راز گشایی می کنیم و پیش می رویم ؟ یا فکر باید تحت ولایت نبی اکرم قرار بگیرد؟ این چنین است که در تاریخ جبهه متفکرین مقابل انبیا بوده است. اگر بخواهیم تاریخ را دو دسته کنیم متفکرین (تفکر به مفهوم رایجش) و انبیاء مقابل همدیگر بودند یا نبودند؟ متفکرین تمدن درست کردند، دستگاه درست کردند، حکومت درست کردند اتفاقا مرتب هم با انبیا درگیر بودند. الان هم متفکرین غرب درگیر با انبیا هستند یا نیستند؟ تفکر که رمز گشایی از حقیقت نمی کند ولایت از حقیقت رمزگشایی می کند. عصر ذکر، عصر نبی اکرم است: فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ کلمه ذکر نبی اکرم است، کلمه نور نبی اکرم است «وَ کَلِمَةِ نُورِکَ»(10) شیطان هم دو رکعت نماز خواند چهار هزار سال طول کشید. به چه دل خوش می کنید؟ فکر، ذکر.
پس سخن بعدی این است که اولا ذکر چیست؟ هر کس نشست و شروع به یاد خدا در دل کرد این ذاکر است؟ شیطان دو رکعت نماز 4 هزار ساله خواند. اول ذکر سجده و خشوع است و اول سجده سجده بر طریقت الله است. اصلا وادی ذکر از این جا شروع می شود. تا وقتی جزو اولوا الالباب نشویم که دائم الذکر نمی شویم. تا وارد «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ» نشویم که ذکر نیست. بیرون این خانه اجازه ذکر نیست. خدای متعال به شیطان که اجازه ذکر نمی دهد هر کسی در وادی ولایت شیطان رفت اجازه ذکر به او نمی دهند. توهّم ذکر و تخیل ذکر است. ذکر وجود مقدس نبی اکرم است.
بنابراین اگر این بیوت را به ذکر، فکر و عهد پیوند می دهیم کاملا قبول داریم که ما عهدی با خدا داریم. عهد ما عهد بندگی است. در مقابل، شیاطین هم نه این که عهدی دارند نه، آن ها عهدی ندارند. عهد با نفسشان دارند عهد با شیطان دارند عهد با خداوند ندارند عهدِ با خدا یک چیز است «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» ما عهد دیگری با خدا نداریم. این طور نیست آن ها هم عهد بستند، آنها هم دارند راه خدا را می روند ولی یک عهد دیگری بستند. بله، در بعضی حرفهای عرفانی گاهی این حرفها دیده می شود که شیطان هم مظهر اسم است، نبی اکرم هم مظهر اسم است، بنا بر این او عهدی دارد با خدا این هم عهدی با خدا دارد؛ منتها توحید و کفر هم برابر هم می نشینند و هر دو توحید هستند. این ها که قرائت دینی نیست، بافته هایی است.
اگر می خواهید این حرف ها را به انبیا مستند کنید، این ها قابل استناد نیست. این ها چه عهدی با خدا دارند؟ ابلیس چه عهدی با خدا دارد؟ دستگاه ابلیس عهدشان با خدا چیست؟ بفرمایید ما هم بفهمیم. به چه چیزی «عهد» می گویید ؟ عهد با چه کسی دارند؟ با خودشان عهد بستند؟ با ولات جور عهد بستند؟ با شیطان و ابلیس عهد دارند؟ عهدی با خدا ندارند. عهد خدا یکی است. عهد بندگیشان هم عهد ولایت است.
عهد توحید را هم جدا از عهد ولایت معنا نکنید. عهد ولایت هم در مرتبه بعد در عهد شریعت متجلی می شود. کسی که به شریعت متعهد نباشد به ولایت متعهد نیست و کسی که به ولایت متعهد نباشد به توحید متعهد نیست. یک معنویت مبهمی که همه بنشینیم دور هم و ذکر بگوییم، سرمان را تکان دهیم، اگر این طور بود که عاشورا لازم نبود. یک قلیون می کشیدند و قهوه خانه راه می انداختند همه واصل می شدند. یک بابا طاهری هم میبردیم می خواندیم کنار فرات و کنار نهر جاری. این همه خونریزی نمی خواست، این همه شفاعت نمی خواست تا یک معنویت مبهمی به دست آید که آدم بنشیند و حال پیدا کند. خیال می کند حال است. شیطان از این حالات بسیار القا می کند، خودش مبدا این احوال است. حال خوشی داشتیم، طیب الله انفاسکم!
آنی هم که مواد روان گردان مصرف می کند خیلی حالات خوشی به او دست می دهد، این که بندگی نیست؛ مشاهدات هم دارد. دیده اید این هایی که گاهی حشیش مصرف می کنند شما یک استکان آب جلویش بگذاری عقب می آید خیز بر می دارد یک اقیانوس می بیند جلوی خودش مکاشفاتی دارند، مشاهداتی دارند، شهودی دارد.
شیطان هم شهود دارد به آسمان چهارم هم می رسد، حوادث مهم عالم را می بینیم. حضرت متولد شد دید عجب! راه آسمان بسته شده است. منفذ آسمان که بسته شد فرماندهانش را جمع کرد گفت بروید ببینید چه خبر است؟ این ها نفهمیدند خودش رفت. فوری فهمید هر خبری هست در مکه است، جبرئیل آنجاست میکائیل آنجاست. پس می بیند دیگر. شب قدر این قدر شیاطین بر ابلیس وارد می شوند که برای خودش هم توهم پیدا می شود خیال می کند او محور شب قدر است و با امام برخورد کند این طوری است. بنابراین مقصود از عهد این است که ما عهدی داریم ذکری و فکری داریم، ولی هم ذکر، هم عهد، عهد ولایت است؛ ذکر هم به کسی می رسد که تحت ولایت حضرت قرار می گیرد. ذکر را باید از نبی اکرم گرفت. فکر را باید از حضرت گرفت. تحت ولایت حضرت قرار گرفتن یعنی فکر ولایت پذیر است. خیال نکنید هر کسی فکر کرد به خدا می رسد، نه خیر؛ «وَ لا تَجْعَلْ لِلشَّیْطانِ عَلى عَقْلى سَبیلاً وَ لا لِلْباطِلِ على عَمَلى دَلیلاً»(11) یک موقعی شیطان بر عقل آدم هم سبیل پیدا می کند. بنا بر این ما عصر خودمان را داریم عهد خودمان، ذکر خودمان و فکر خودمان را داریم.
تقابل متفکرین ملحد با انبیاء(ع)
متفکرین ملحد عالم مقابل انبیاء قرار می گیرند و فکر می کنند. آنها فکر می کنند که شیطنت می کنند. فکر می کنند که مقابل انبیاء دستگاه درست می کنند. تفکر به مفهوم رایجش - وقتی که انسان خودش بنشنید راهها را پیدا کند و مقابل انبیا دکان پیدا کند- به عقل عملی، علوم عملی وعلوم نظری می رسد و بعد همه عالم را هم با آن علم گز می کند و می پیماید. آیا ارسطو برای پیغمبران جایی گذاشته است؟ همه عالم را گز کرده، دیگر هیچ کجا نبوده که گز نکند. آیا جایی هم گذاشته که بگوید این جا هم متعلق به پیغمبران است؟ نه! همه اش را پر کرده است. همه جا را با علوم عملی و علوم نظری پر کرده است. علوم نظری از هستی شناسی متافیزیک شروع می شود تا ریاضیات و طبیعات همه را پر کرده است. علوم عملی هم متشکل از اخلاق و خانه داری و سیاست داری و اداره کشور است. جای پیغمبر کجاست؟ همه جا را که پر کردی.
البته بعضی فلاسفه یک جایی برای انبیا می گذارند. فقه اصغر از آن انبیاست و فقه اکبر از آن خودشان؛ احکام شکوک و صلات و امثال آن را برای انبیا می گذارند و گز کردن عالم از ازل تا ابد و قیامت را از آن خود خود می دانند. لذا اگر کسی گفت که متفکرین در تاریخ مقابل انبیا بودند حرف بدی نزده. الان هم همین طور است. متفکرین عالم دارند فکر می کنند و جهان را اداره می کنند کاری هم به انبیا هم ندارند.
آخر تفکر مستقل از انبیا همین است. در این دستگاه اول معرفت دینی نسبی می شود بعد هم دین نسبی می شود، ممکن است این متفکر نماز شب هم بخواند. در این تفکر پیامبر هم یک تجربه نبوی داشته که این تجربه قابل قبض و بسط است. بخشی را این حرف را برای آقای سروش گذاشتند. الهامات نبی اکرم هم ناقص بوده چون ایشان هم یک قبض و بسطی دارد و یک دینی، نتیجه این سخن چیزی نیست جز نسبیت دین و نبوت و همه چیز. آیا این فکر است؟ این قاذورات شیطان است و همانی است که حضرت امیرالمومنین فرمود: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»(12) شیطان در دلشان تخم گذاری می کند. آن جوجه هایش را هم ببار می نشاند، بعد بر سر قوا می نشاند لذا این چشم و گوش دیگر مال شیطان است. این زبان زبان شیطان است. این تفکر تفکر ظلمانی و شیطان است. این تفکر اوهام و خیالات است که وقتی ما وارد مطالعه می شویم، می گویند دعای مطالعه را بخوانید: «اللهم اخرجنى من الظلمات الوهم و اکرمنى بنور الفهم اللهم افتح علینا ابواب رحمتک و انشر علینا خزائن علومک برحمتک یا ارحم الراحمین» کسی هم که وارد ظلمات وهم می شود خیال می کند دارد می فهمد.
تفاوت سیستم سازی دینی و غیر دینی
اگر مقصود از سیستم سازی هم این است که ما از سیستم های طبیعی الگو برداری کنیم و بخواهیم سیستم های نرم را طراحی کنیم و حیات انسانی و جامعه انسانی را خط کشی کنیم و اختیارات انسان ها را درون یک سیستم منحل کنیم، سیستم سازی غلط است. سیستم سازی به این صورت یعنی بخواهیم جریان علیت را بر اراده انسان حاکم کنیم. به تعبیر دیگر یکی از پیشرفت هایی که شیاطین در دوره شینطت خودشان برای این که اراده خودشان را حاکم کنند بر اراده های دیگر، بحث تفکر سیستمی بود. یعنی از انتزاع به مجموعه نگری رسیدند. لذا کنترل مجموعه ها را بدست گرفتند و انسان ها را به یک مجموعه تبدیل کردند. یک موقعی آدم ها را اداره می کردند، بعد به کنترل جوامع رسیدند، بعد دنبال فلسفه تاریخ رفتند تا تاریخ را کنترل کنند.
اگر مقصود از طراحی سیستم این است که ما از سیستم های طبیعی الگو برداری کنیم و سیستم های مکانیکی را بسازیم و در مرحله بالاتر سیستم های نرم را بسازیم و روابط اجتماعی را بر اساس یک سیستم نرم مدیریت خشک کنترل بکنیم، این گونه سیستم سازی با دین سازگار نیست و دین دنبال چنین مدیریتی نیست.
اما اگر مقصود از سیستم سازی این است که دین منظومه اراده ها را مدیریت می کند یعنی وقتی انسان را مدیریت می کند منظومه ای از اراده ها مدیریت می کند نباید اسمش را سیستم بگذارید چون دین نظام قوای انسانی را مدیریت می کند. دین این طور نیست که خیال، وهم، غریزه و حس انسان را نادیده بگیرد. دین حتی نیازهای طبیعی و خورد و خوراک انسان را نادیده نمی گیرد بلکه می خواهد همه این ها را یک جا مدیریت کند. در واقع مدیریت دینی به معنای ولایت است، نه به معنای مدیریت مادی.
در پارادایم مادی فکر نکنید می خواهند ولایت کنند به طوری که حاصل این ولایت بسط اراده انسان و توسعه حضور اراده انسان در عالم بندگی است. در حالی که دین چنین چیزی می خواهد. دین انسان را به عنوان یک منظومه می بیند و این منظومه را مدیریت می کند؛ بسیاری از قوای انسان را هم قوای اختیاری می بیند، می خواهد برای انسان توسعه اختیار و توسعه حضور و مشارکت ایجاد کند. به این معنا مدیریت دینی داریم. اما این که بخواهد یک روابطی ایجاد کند و ابزاری نرم و سخت درست کند که از طریق این ابزار نرم و سخت چفت و بست اراده آدمی را به دست بگیرد و انسان ها را به بند و زنجیر بکشد، این کار انبیا نیست، کار مدیریت مادیست.
مدیریت مادی اگر پیشرفت کند از مدیریت آحاد به مدیریت مجموعه ها تبدیل می شود، بعد مدیریت مجموعه ها به مدیریت نرم عرصه حیات اجتماعی تبدیل می شود. بنا بر این اگر مقصود از سیستم این است که ما الگو برداری کنیم از سیستم های طبیعی و سیستم های زنده و بعد این ها را به طراحی نرم برای کنترل اراده های اجتماعی تبدیل کنیم؛ ما در دین چنین چیزی نداریم. این گونه سیستم سازی مقابل تفکر و آزادی است و حتی مقابل توسعه روابط انسانی است. چون یکی از قوای فعال انسان قوه تفکر است و یکی دیگر از قوای فعال انسان قلب انسان است. این سیستم مانع ذکر، فکر بلکه همه چیز است. این سیستم به انسان چفت و بست می زند و انسان را در محیط ولایت باطل در یک سیستم بزرگتر به زیر سیستم تبدیل می کند. شما در این سیستم در واقع جزئی از یک دستگاه مکانیکی بزرگ می شوید، منتهی طراحی نرم شده است. در آخر کار هم همان طور که ما به مهندسین قطعه سفارش می دهیم؛ سفارش انسان مطلوب می دهند و انسانی برایش تربیت می کنند که قطعه ای از یک نظام اجتماعی است، مثل یک قطعه کار می کند. این مدیریت و سیستم سازی علاوه بر این که با تفکر نمی سازد با اراده، آزادی و کرامت انسان هم نمی سازد.
اما اگر مقصود، مدیریت منظومه ای است یعنی مدیریت نظام قوای انسان، بله دین مدیریت می کند. چون دین می خواهد انسان فکر کند. دین به انسان می گوید در همه کارهایت آزاد باش. اصلاً انسان از خود فکر محتاج به ولایت است. ما در وادی نور بدون ولایت نمی توانیم قدم از قدم برداریم. ذکر و فکرمان از وادی ولایت می آید و بعد دین می خواهد مجموعه افکار و اراده ها را مدیریت کند و علاوه بر این که مدیریت فردی می کند مدیریت جمعی هم بکند.
عرض کردم گاهی این ادبیات واقعا رکیک شده است. مثل «عشق» که در عشق مجازی و این تعلقات فانی دنیا مصطلح شده است زشت شده است. واقعا انسان از این که این اصطلاح را بکار ببرد بدش می آید. ادبیات مادی هم همین طور شده است. وقتی می گوییم «مدیریت» یعنی یک کسی بیاید و سیطره اراده خودش را بیندازد، نرم افزار و سخت افزار درست کند و بقیه را زیر چتر اراده خودش ببرد که آنها را به منویات خودش محدود کند. دین چنین چیزی ندارد.
اگر مقصود از مدیریت، ولایتی است که در معارف ما آمده است، مبدا خیر، نور، حرکت، فَلج(ظفر، پیروزی)، فلاح و رویش انسان است. اما اگر مقصود همین است که «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها»(ابراهیم/28-29) با این مدیریت محیط نعمت را تبدیل به جهنم کردند، ولایت کفر را حاکم کردند و کلمه نعمت و ایمان به کلمه کفر مبدل شده است، این محیط، سرزمین بائری است که در آن هیچ رویشی انسان نداشته باشد این مدیریت با دین نمی سازد. مدیریت دین برای ورود انسان ها به وادی نعمت و ولایت حقه است که محیط فلج و فلاح است حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ. فلاح، ولایت امیرالمومنین است که رویش انسان در آنجاست. این مدیریت ولایت است. این ولایت هم ممکن است ولایت بر نظام اراده های انسانی باشد یعنی فقط دنبال این نیست که آحاد انسان ها را به صورت جزیره ای پیش ببرد، بلکه اراده های انسانی را حول ولی جمع می کند و آن ها را به یک مجموعه بزرگی از اراده ها تبدیل می کند که در ارتباط با هم عمل می کنند. این مدیریت باید به گونه ای باشد که اراده ها و روابطشان را با ولی شان و روابطشان را با همدیگر در محور توحید از لحاظ روحی، فکری و رفتاری بسط دهد. یعنی روح جمعی انسان ها، عقلانیتشان، حسشان و فعلشان در همه سطوح، توسعه پیدا کند و در اختیار، ظرفیت بندگی، اصغاء نعمت توحید و ظرفیت ذکر توسعه پیدا شود.
تجدد و سنت را مقابل هم می گذارند بعد دین را هم ذیل سنت قرار می دهند. هر کس حرف از دین بزند می گویند شما طرفدار سنت هستید.این تقسیم بندی دو گانه متعلق به دستگاه شماست. معلوم است تمدن مادی یک سنت دارد یک تجدد، ولی هر دو دنیا پرستی است، هیچ فرقی هم نمی کند. یکی جاهلیت اولی است و دیگری جاهلیت اخری. هر دو عصر جاهلیت است، چه آب گندیده برکه بخورند، چه آب تسویه شده لوله شبکه آب رسانی. فرقی نمی کند هر دو عهد جاهلیت است. به غیر از ولایت ولی خدا و سیستم دینی هر کس از مدیریت و ولایت و برنامه ریزی صحبت کرد با تفکر و آزادی انسان نمی سازد. اصلا آزادی انسان ذیل ولایت محقق می شود. توسعه آزادی به توسعه سرپرستی ولی و توسعه تحمل ولایت واقع می شود. محیط ولایت محیط آزادی است، آزادی به معنی آزادی از شیطنت نفس و محیط عبودیت محیط آزادی انسان است. بنابراین مدیریت به این معنا عین تکامل آزادی و اختیار و حضور اراده و بسط اراده و ... است و لذا هیچ منافاتی با تفکر و ذکر و ... ندارد.
رابطه فکر و عمل (کارآمدی)
آیا فکر که دنبال کشف حقیقت است که عرض کردم بخشی از حقیقت است، منتها فکر معطوف به ذکر و معطوف به عهد ولایت تحصیل می شود. آیا این ذکر و این فکر معطوف به کارآمدی هم هست؟ فکر حتما باید به اندازه ای که از حقیقت پرده برداری می کند به عمل منتهی شود و به شریعت تبدیل گردد. حتما باید این طور شود. وقتی فکر تحت ولایت قرار می گیرد بخشی از فکر رمز گشایی از حقایق عالم است بخشی هم باید معطوف باشد به این که این رمز گشایی ها به علم مورد نیاز برای سامان دهی رفتار فردی، جمعی و تاریخی انسان تبدیل شود و بخشی از آن هم باید به مفاهیم اجرایی تعریف شود. یعنی همان طور که فکر به آن مفاهیم اساسی حیات و مفاهیم علمی منتهی می شود باید به مفاهیم کاربردی و اجرایی هم منتهی شود.
برخی می گویند اسم این کار را محاسبه است نه فکر. یعنی چه؟ بله اگر این کار تحت ولایت شیطان بود غلط است. اما تفکر برای تبدیل کردن مفاهیم قدسی به مفاهیم علمی و مفاهیم اجرایی هم تفکر است. اگر در مقام جعل اصطلاح این کار را محاسبه می گذارید اشکال ندارد. این هم قابل قبول است که محاسبه خشک که معطوف به آن حقایق نیست فکر دینی نیست. اما چرا شما فکر را ادامه نمی دهید برای این که مفاهیم قدسی به مفاهیم اجرایی تبدیل شوند؟ و ما بتوانیم ذیل آن مفاهیم قدسی زندگی کنیم؟ آیا فرآوری آن مفاهیم تا مفاهیم اصلی زندگی اجتماعی و حتی حوزه خصوصی انسان بدون فکر واقع می شود؟ آیا این ها تفکر یا ذکر نیست؟ این ها عین ذکر است. معنی علم جهت دار و برنامه ریزی جهت دار همین است که می شود ذیل عهد بندگی فکر کرد و بعد از آن که آن مفاهیم قدسی حیات درک شد این ها را به مفاهیم علمی و اجرایی تبدیل کرد و بر اساس آن معیشت را تنظیم کرد.
سوال می کنم انسانی که اهل ذکر است، اهل محاسبه نیست؟ «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ»(13) آخر شب می نشینیم محاسبه می کنیم. این محاسبه فقط برای ارزیابی است یا برای برنامه ریزی آینده هم هست؟ یعنی وقتی محاسبه کرد، نقطه ضعف هایش را شناخت برای این که نقطه ضعف هایش را برطرف کند تدبیر می کند. آیا این کار فکر است یا فکر نیست؟ این فکر حرکت ذیل عهد هست یا نیست این ادامه فکر است یا نیست؟ چطور در حوزه خصوصی و زندگی شخصی انسان، وقتی تفکرات کلی به برنامه حیات و به کنترل رفتار انسان برای حرکت بهتر در بستر بندگی خدای متعال تبدیل می شود این را مخالف با ذکر نمی دانید بلکه عین ذکر می دانید؟ چرا فکر نباید معطوف به کارآمدی و نتیجه باشد؟ چرا فکر نباید معطوف به محاسبه باشد؟ چرا این حوزه ها را از هم جدا می کنید؟ اگر فکر ذیل عهد توحید و ولایت و برای برقراری و بسط این عهد باشد حتما باید به مفاهیم علمی و اجرایی و تبدیل شود. ذکر همین است که قرآن هم می فرماید «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ» سوال می کنم فقیهی که سر شب تا صبح می نشیند و روایات را جلوی خودش می گذارد و تامل می کند تا یک حکم شریعت را راجع به یک معامله اقتصادی یا راجع به یک حکم اعتباری امضا بکند، این ذکر است یا ذکر نیست؟ این فکر است یا فکر نیست؟
فکر باید ذیل دین قرار بگیرد. اگر ذیل دین قرار نگیرد فکر و مثمر ثمر نیست. وقتی ذیل دین قرار گرفت بخشی از تفکر ذیل دین می شود یعنی تفقه. تفقه در چه؟ تفقه در عرفان دینی، حکمت دینی، فکر دینی. اگر فقه اکبر را از دین استنباط کردید و فهمیدید و تفکر کردید در این زمینه این تفکر معطوف به ذکر و عهد است. چون دارید بندگی می کنید. اگر کسی برای فهم عرفان و حکمت تفقه کرد، این تفکر است یا تفکر نیست؟ آیا حتما باید خودم بروم رمز و راز عالم را جدای از انبیا کشف کنم؟ اگر ذیل هدایت قرآن اندیشیدیم و اسراری که قرآن از عالم می گوید فهمیدم فکر نیست؟ گاهی قرآن می فرماید «لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ»(ابراهیم/5) صبار و شکور شوید تا درهای این عالم برویتان باز شود. اگر من ذیل قرآن تفقه کردم و رمز و راز عالم را ذیل قرآن یعنی در چارچوب ولایت نبی اکرم فهمیدم این تفکر نیست؟ این تفکر است.
وقتی این تفکر به حوزه عرفان، حکمت و دستورهای عملی فقه که ما همه این ها را می گوییم شریعت برسد باطنش ولایت و سرش هم توحید است. بعد اگر کسی تفکر کرد برای این که این حقایق را به مفاهیمی تبدیل کند که بشود با آن ها زندگی اجتماعی را اداره کنیم و بعد تفکر کرد راجع به این که بر اساس این منظومه یک برنامه روشنی برای بهبود زندگی- یعنی بهتر پرستش کردن- و برای بندگی بیشتر، بهتر و عمیق تر ارائه کند، شما به این کار می گویید تفکر سیستمی که می خواهد به اختیارات انسان قید بزند و مانع تفکر و مانع راز گشایی از حقیقت است؟
سوال: گاهی در منطق یا فقه یا روایت گفته می شود به این طرز خاص باید مطالعه کنید و گاهی مثلا وزیر آموزش و پرورش در حین کار به یک سیستم می رسد. آیا لازم نیست بین این دو فرق بگذاریم؟
روشن است که وقتی تفکر شد باید در حیطه عمل بیاید و در حیطه عمل امتحان خودش را هم پس دهد. این که چه تعاملی بین حوزه عمل و حوزه اندیشه باید برقرار شود این را کسی منکر نیست. این که احیانا برای رسیدن به فکر ناب یک جاهایی تجارب عملی و مهارتها هم شرط تفکر است ممکن است کسی انکار نکند. اما زود هر حوزه ای از تفکر را به هر حوزه ای از تجربه گره نزنید این طور نیست که حتما هر کسی در هر حوزه ای می اندیشد باید در همان حوزه اهل عمل باشد. البته حتما باید در یک منظومه صحت اندیشه به کارآمدی در عمل منتهی شود. یعنی شما برای معیار صحت اندیشه می گویید اگر این فکر، فکر درستی است باید در مقام بندگی نتیجه بدهد. اگر دیدید یک فکر در مقام بندگی مثمر عملی نیست پیداست یک عیبی دارد. فکر حتما به کارآمدی در عمل قید می خورد. اصلا یکی از شاخصه ها و معیارهای صحت کارآمدی در جهت است، نه کارآمدی مطلق. الان دستگاه شیطان هم کارآمدی دارد، اندیشه های مادی هم کارآمدی دارند. لذا صرف کارآمدی معیار صحت فکر و اندیشه نیست.
سوال: شاید یک تعبیر دیگر از سوال شود تعبیر این است، اگر بخواهیم به یک نظام آموزش و پرورش خوب برسیم یک راه این است بیاییم یک مقداری فضا را از این حالت سیستمی که تکراری و مدیریت شده یکسان همه گیر است خارج کنیم خود به خود افرادی بیایند مثل فضای حوزه که این گونه است.
این هم یک پارادایم است، سیستم شما سیستم مدیریت شبکه ای است. شما می خواهد رها کنید یا می خواهد مدیریت کنید؟ یک بار می گویید نظم در بی نظمی است، رهایش کن. اما همین که می گویید من می آیم دخالت می کنم، به این معنی است که تدبیر می کنم. شبکه تدبیر این هم یک حوزه مدیریت است اتفاقا مدیریت سیستمی است منتهی مدیریت شبکه ای است.
سوال: یعنی فکر از داخل عمل می جوشد.
فکر حتما از داخل عمل است اما چگونه باید فکر کرد؟ یعنی شما می گویید آدمی که می خواهد دانش کشاورزی تولید کند باید خودش هم فقط کشاورز باشد فقط کشاورزان حق دارند راجع به مثلا دانش کشاورزی نظر بدهند؟ یا نه می خواهید بگویید باید بین عمل و نظر رفت و برگشت باشد؟ بله این رفت و برگشت بین عمل و نظر هست اما غیر از این سوالات و بحث ماست که سیستم ناظر به عهد و راز گشایی و رمز گشایی نیست. بله می تواند یک مدیریت سیستمی همین طوری باشد. اما هر جا صحبت از نظام و نظم در برنامه ریزی شد و این که ما نیاز به یک دانش های واسطه ای داریم که مفاهیم قدسی را به برنامه زندگی تبدیل کنیم، باید بلافاصله بگویید آیا این یعنی سیستم و مخالفت فکر است؟
سوال: گاهی بحث این جاست که آن کسی می تواند در وادی عمل وارد شود خودش صاحب این نظر است.
من یک سوال از این آقایانی که همین حرفها را زدند می کنم. خودشان صاحب عمل بودند در همه حرفهایی که دارند نظر می دهند؟ عملشان چه بوده است؟ ما بفهمیم کجا عمل کردند که راجع به سراسر تاریخ نظر می دهند. این یک نظر است چون خیال می کنند نظر نمی دهند. دارند نظر می دهند که جهان را این گونه اداره کنید. آقایانی که در این زمینه حرف می زنند کجا عمل کردند؟ من نمی خواهم اسم شریفشان را ببرم. بعد هم با یک پشت دست و با برخوردهای سیاسی همه حقایق را (کنار می زنند). مرحوم آخوند گاهی بحث های علمی کتاب کفایه -که یکی از کتب پر مغز اصولی ما است- می گوید هیچ آدم عاقلی این حرف را نمی زند. اینکه بحث علمی نیست. به آقای شیخ علی صفایی- خدا رحمت کند- گفته بودند تو هم مثل شریعتی از انسان شروع می کنید درست است یا نه؟ چون ایشان می گوید شروع معرفت از توجه به قدر خود است. می گوید انبیا می آیند ما را با قدر خودمان - قدر به معنی ارزش من و ارزش حقیقی و برنامه- قدر عالم آشنا می کنند. از این جا سیر انسان شروع می شود. گفتند آقا تو هم مثل شریعتی حرف می زنید. او هم از امانیسم شروع کرد. گفت من وقتی چهار ساله بودم حروف الفبا را یاد گرفته بودم. فکر می کردم همه از روی هم می نویسند چون همه الفبا همین 28 حرف یا 32 حرف است. کسی نگفته است که سیستم به معنی بسته اش درست است، اما شما می خواهید فکر را رها کنید. آیا فکر ولایت نمی خواهد؟ از این جا شروع کنید اگر شما ولایت بر فکر را قبول دارید ولایت بر فکر یعنی چه؟ عهد شما عهد رهایی فکر است یا عهد عبودیت در تفکر است؟
سوال: عبودیت اینجا به چه معناست؟
عبودیت در تفکر فقط از طریق حضرت حق و طریق ولی برقرار می شود. اگر باید ذیل ولی فکر کرد پس ولایت بر فکر هم واقع می شود. می توان پرسید مدل مدیریت ولایت فکری اسلامی چیست؟ برای پاسخ نباید از سیستم غرب الگو برداریم چون خطرناک است. یکی از الگوبرداری های غلط، الگو برداری از نگاه سیستمی غرب است. اما در دستگاه خودمان بالاخره باید ولایت را بپذیریم. همه می پذیرند این ولایت باید مقنن شود. ذکر و فکر ذیل ولایت نبی اکرم بارور می شود نه این که خودت بنشینی و فکر کنی.
سوال: ما چند تا جریان حدیث داریم. حال اگر کسی بخواهد حدیث بخواند شما آیا نباید سیستمی بر این مطالعه حاکم باشد؟
روشن است که سیستم نباید در نهایت به بیرون برگردد. یعنی شما نباید برای فهم دین منطقی جدای از دین تعریف کنید. اما سطح حضور دین در منطق چیست؟ و چگونه می شود منطق فکر را از دین گرفت؟ جایگاه عقل در طراحی منطق کجا است؟ جایگاه دین کجاست؟ جایگاه عقل در دانش ها کجا است؟ جایگاه عقل در برنامه ریزی کجاست؟ همه بحث های معرفتی قابل بحث است. من قبول دارم که اگر شما خودتان با عقل خودتان یک سیستم خشک طراحی کردید بعد نمی توانید بگویید خروجی اش دین است، این واضح است. اخباری گری یک معنای غلط دارد و یک معنای صحیح یعنی از هیچ روایتی که از امام نقل شده نگذریم چون گنجینه معارف است. برای نقل روایات عقل خودتان را شاقول نکنید.
سوال: این در صورتی است که از قبل مفاهیمی را تعریف نکرده باشیم یعنی ممکن است یک سیستم به ما بگوید به دلیل مبانی عقلی برخی روایات کلا غلط است.
خیلی روشن است که این سیستم غلط است چون این سیستم علاوه بر روش، محتوا را هم طراحی کرده است. این سیستم فقط روش نیست بلکه تا پایان معارف هم رفته حالا می خواهد بیاید با آن نظام معرفتی روایات را پالایش کند، این کار حتما غلط است. یک روش داریم و یک محتوا. ما بالاخره این روش را در یک جایی به کار می گیریم البته خود روش هم ماده و صورت را با هم دارد. این درست است ولی بالاخره شما یک روش و یک علم ابزاری دارید و با این ابزار می آیید حالا یا طبعیت را می شناسید یا انسان شناسی می کنید یا جامعه شناسی می کنید یا می آیید فرض کنید متن دین را - متن هم تعبیر غلطی است- یک منبعی را موضوع تحقیقتان قرار می دهید ولی دیگر بنا نیست که ما بیاییم محتوای آن متن را هم چارچوب بندی کرده باشیم بگوییم حالا بیا با این چارچوب ها حرکت کن. این را من قبول دارم که درست نیست. حتما ما در روشمان باید تلاش کنیم که تعبد به وحی جاری شود منتهی چگونه می شود ایمان به وحی را به روش تبدیل کرد؟ این ایمان چگونه فرآوری می شود تا روش بشود ؟ این همان بحث های جدی منطقی است.
پس بنا بر این منافاتی وجود ندارد که کسی بگوید ما برای تفکر روشی طراحی می کنیم این روش هم در تولی به دین است. یعنی می گوییم اگر می خواهید دین بر تفکر شما مدیریت کند این گونه بیندیشید. اگر هم می خواهید آزاد بیندیشید، آزاد بیندیشید. حدی که در ارتکازات اجتماعی الان وجود دارید شما نسبت به منابع دینی تفقه کردن را شروع می کنید. یک مستشرق هم دین شناسی می کند. اتفاقا می آید متون دینی شما را تحزیه و تحلیل می کند. شما می گویید فهم او هیچ اعتباری ندارد خروجی اش هم تحریف دین است هر قدر هم دقیق بحث کند او محرف است نه مفسر «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(مائده/13) چرا؟ چون فهم دین حساب و کتاب دارد. اولا ایمان به دین می خواهد کسی که ایمان به این دین ندارد «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»(اسراء/45) اصلا قرآن نمی فهمد «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِم ْ غِشاوَةٌ»(بقره/7) این که قرآن نمی فهمد درست است «فی آذانِهِمْ وَقْرٌ»(فصلت/44) این که اصلا نمی شنود که بفهمد.پس اول یک سمعی می خواهد.
بعد می گویید حالا غیر از آن مسائلی که قواعد روحی است، وقتی وارد تفکر هم می شود باید ایمان داشته باشد که این وحی است، ایمان داشته باشد که اختلاف در آن نیست و یک سلسله اصول موضوعه. بعد حالا علاوه بر این ایمانها باید قواعدی طراحی کند که با این پیش فرض و این ایمان متناسب است. اگر معتقد است کلام معصومین، اول و آخرش یکی است همه شان احاطه شان مطلق است تناقض نمی گویند خب حالا حرفشهایشان را باید جمع کند و زود بگوید این دو امام تناقض گفته است. نگوید این طور حرف زدن علامت محدودیت علم است. شما کلمات سید الشهداء را راجع به قیامش به دست یک مشتشرق بدهید، آخرش به این جا می رسد که - العیاذ بالله - خودش هم نمی دانسته چه کار می کرده است. ولی آن سخنان را به دست یک فقیه بدهید این طوری معنا نمی کند، یک منظومه رفیع تری ارائه می کند که همه چیز در جای خودش معنی دار است. معنا داری هم در یک دستگاه دیگر است.
پس من قبول دارم که نمی شود تفکر را تعطیل کرد و نمی شود فکر را علیتی اراده کرد، بگوییم این خط کش را بگذار روی علت و جلو برو. این که فکر نیست. اتفاقاً یکی از اشکالات مهمی که ما به منطق ارسطو می گیریم این است که در منطق ارسطو نقش اختیار در خطا و فهم دیده نشده است. خیال کردند جریان فهم علیتی است. این طوری جلو می روید شکل اول و بدیهیات درست می شود و ... . دو تا فیلسوف با شکل اول و بدیهیات دو تا فلسفه درست می کنند بعد هم چون این نگاه معرفت شناسانه را قبول کردیم می گوییم یکی از آن دو یک جایی اشتباه کردند و نمی توانیم تفسیر بکنیم. این فلیسوف از بدیهیات شروع کرده آن یکی هم از بدیهیات شروع کرده است، هر دو هم که منطق را بلد بودند. بعید است ابن سینا یا صدر المتالهین خطای منطقی بکند لذا می گوییم حتما یک جایی یکی اشتباه کرده است.
اتفاقا اشکال همین است که شما خط کش علیتی روی فکر نباید بگذارید. لذا ما می گوییم غیر از بحث اکتساب (اکتشاف) مساله اختیار هم در فهم وجود دارد. هم فهمِ واقع و هم اختیار موثر است. شما باید نسبت خطای اختیار را تعریف کنید تا منطقتان منطق صحیح شود. فقط نسبت با واقع نیست باید هم نسبت با واقع را قاعده مند کنید هم خطا و صواب در اختیار را قاعده مند کنید که خطا و صواب در اختیار هم به بندگی و شیطنت بر می گردد. یعنی منطق شما هم باید نسبت تفکر با شیطنت را معین کند هم نسبت تفکر با واقع را بگوید. چقدر بندگی کردی و چقدر شیطنت؟ و چقدر به فهم واقع نزدیک شدی و چقدر نشدی؟ نباید منطق را به اصطلاح یک عاملی بکنیم و بگوییم فقط ما باید نسبت با واقع را تعریف کنیم. فهم خطا هم با واقع نسبتی برقرار می کند اتفاقا آن نسبت هم کارآمدی دارد.
پس شما نباید خط کش علیت را بر فهم حاکم کنید چون این کار به معنی تعطیلی تفکر است. اگر شما گفتید فهم تابع علیت است یک مسیری جبراً طی می شود. این آقا جبراً به یک جا می رسد، آن یکی هم به یک جای دیگر. اصلاً نمی توانیم به این بگوییم فهم. اگر شما در فهم روی اختیار را خط کشیدید اصلا فهمی نیست. فهم بدون اختیار تعریف نمی شود. حضور، تجرد و ... بدون اختیار فهم درست نمی کند، یک حضور علیتی محض است؛ و لو به تجرد هم ختم شود. البته خود تجرد هم تعریف نشده است، این مفهوم مبهم است و فهم تحویل نمی دهد.
بنابراین حتی اگر شما گفتید فکر نیاز به ولایت دارد و این ولایت حتی در عقلانیت جمعی هم لازم است نباید ولایت جریان علیت در فهم باشد. ضرورت علت و معلولی جبر در فهم درست است. ولایت باید مدیریت اراده ها باشد، این مدیریت اراده ها هم باید مدیریت توسعه فهم باشد و تکامل اراده، تکامل عقل و تکامل تفکر را ایجاد کند. این ها روشن است و منافاتی با این ندارد که بنشینیم و یک مدلی طراحی کنیم. این مدل هم ممکن است خودش رو به پیش باشد. ولی در این مدل باید اختیار یکی از مهم ترین مولفه ها باشد و باید مفهوم اختیار را در معرفت ببینید، و لو هر گاه می خواهید برای هر سطحی از فهم منطق بسازید فهم تخصصی است یا فهم عمومی. در هر سطح شما می خواهید مدیریت کنید و منطق سازی کنید حضور اراده را حتما باید ببیند و مقنن کنید.
پی نوشت ها:
(1) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 145
(2) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 430
(3) تفسیر القمی، ج 2، ص: 155
(4) بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج 24، ص: 142
(5) بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج26، ص: 1
(6) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 212
(7) بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج 23، ص: 187
(8) التوحید (للصدوق)، ص: 155
(9) التوحید (للصدوق)، ص: 157
(10) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج 2، ص: 494
(11) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص: 280
(12) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 53
(13) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 453
با شناخت اهمیت بیوانرژیها، سازمانهای بینالمللی مانند بیوانرژیِ IEA در سال ۲۰۰۸ توسط آژانس بینالمللی انرژی بنیان گذاشته شدند تا همکاری و تبادل اطلاعات بین کشورهایی که در تحقیقات بیوانرژی برنامههای ملی دارند را بهبود و افزایش دهند. مجمع سوختهای زیستی سازمان ملل، از برزیل، چین، هند، آفریقای جنوبی و آمریکا و اتحادیه اروپا تشکیل شده است. رهبران جهانی پیشرفت و مصرف سوختهای زیستی, برزیل، آمریکا، فرانسه، سوئد و آلمان هستند.
اتحادیه اروپا اهداف بلندپروازانهای را در مورد افزایش بیشتر از سوخت زیستی قابل بازیافت که در حمل و نقل مورد استفاده قرار میگیرد دنبال میکند. تاکید آنان بر افزایش ۷۵/۵ درصد تا سال ۲۰۱۰ و ۱۰ درصد افزایش تا سال ۲۰۲۰ است. البته بررسی به عمل آمده از ۲۷ کشور عضو این اتحادیه نشان دهنده این است که تمایل آنان برای استفاده از سوختهای زیستی به یک میزان نیست. از سال ۱۹۷۶ برزیل تصمیم به ترکیب گازوئیل با اتانول گرفت. از سال ۲۰۰۷ نسبت قانونی ترکیب در این کشور حدود ۲۵ درصد اتانول و ۷۵ درصد گازوئیل است که این نسبت ترکیب E25 را میسازد. در دسامبر ۲۰۱۱ برزیل ۱۴.۸ میلیون اتومبیل و وانت سبک دوگانه سوز و ۱.۵ میلیون موتورسیکلت دوگانه سوز داشت که اکثراً از سوخت اتانول خالص (صد در صد) یا E100 استفاده میکردند.
در حالی که مردم در کشورهای دیگر ممکن است نگران سوختی باشند که باید وارد کنند، در برزیل مردم چندان نگران این موضوع نیستند. در جایگاههای سوختگیری، بنزین با قیمت هر گالن ۵ دلار فروخته میشود اما در کنار آن اتانول (الکل) هم وجود دارد که با قیمت هر گالن ۳ دلار به فروش میرسد. در برزیل اتانول به وفور وجود دارد و بیشتر ماشینها مجهز به سیستم دوگانه سوز هستند که هم با بنزین کار میکنند و هم با سوخت زیستی اتانول. یکی از عوامل مهم تعیین کننده در قیمت سوختهای زیستی قیمت ماده اولیه آن است. به ویژه قیمت بیودیزل که از روغنهای گیاهی تولید میشود تحت تاثیر قیمت روغنهای گیاهی و هزینه انرژی مورد نیاز برای حرارت دادن آن است. بیودیزل که سوختی شبیه به دیزل است از روغنهای گیاهی یا روغنهای حیوانی یا ضایعات چربی ها به دست میآید. بیودیزل را میتوان مستقیم به عنوان سوخت استفاده کرد که نیازمند تغییر در موتورهای دیزلی است و یا میتوان به صورت مخلوطی با سوخت دیزل معمول به کار برد که نیاز به تغییر اندک یا هیچ تغییری در موتور است. کاهش گازهای گلخانهای و کاهش تولید دی اکسید کربن، چند بعدی ساختن سوختهای مصرفی، دوام فرآیند و مقرون به صرفه بودن و بازار بیشتر برای محصولات کشاورزی، مزایای استفاده از سوختهای زیستی است.
۹۰ درصد فروش سوخت جایگاهها برزیل اتانول است. از آنجا که قیمت اتانول بسیار کمتر است، مردم ترجیح میدهند از اتانول استفاده کنند. مردم برزیل روش سادهای برای انتخاب سوخت خود دارند و اگر قیمت اتانول 70 درصد یا کمتر از بنزین باشد، آنها از اتانول استفاده می کنند. اتانول سوخت کاملاً زیستی است. در دهه 1970 برزیل مصمم شد که از محصولات کشاورزی خود سوخت زیستی تولید کند تا از سوخت و نفت وارداتی بینیاز شود. در آمریکا اتانول از ذرت گرفته میشود اما در برزیل اتانول از نیشکر تهیه میشود. امروزه 40 درصد سوخت مورد نیاز برای حمل و نقل برزیل با اتانول تهیه شده از نیشکر تامین میشود. برزیل سرشار از مزارع نیشکر است. اتانول تهیه شده از نیشکر پسماند زیادی تولید نمیکند، چرا که تمام محصول به چرخه حیاتی بازگشته و محصولات کناری آن میتوانند برای غنی کردن خاک استفاده شوند.
برزیل تولیدکننده اصلی اتانول از نیشکر است و به اندازه کافی زمین برای کاشت این محصول دارد و نیازی به از بین بردن جنگل یا استفاده از زمینهای زراعی مواد غذایی برای تولید نیشکر مورد نیاز ساخت اتانول ندارد. با این وجود کاشت نیشکر در برزیل چنان گسترده شده که بعضی آن را جایگزین قهوه، مرکبات و چراگاهها کردهاند. افزایش تمایل نسبت به استفاده از سوختهای زیستی به جای سوختهای فسیلی در سطح جهانی برزیل را از این نظر صاحب جایگاه ممتاز و ویژهای کرده و این کشور را به نقطهای تبدیل کرده که چشمانداز صنعت اتانول در آنجا هرگز تا این اندازه خوب نبوده است.
بیش از ۷۵ درصد ماشینهای جدید این کشور مجهز به موتورهای دوگانه سوز هستند که میتوانند با اتانول کار کنند. برزیل ادعا میکند که با جایگزین کردن ۴۰ درصد مصرف گازوئیل خود با اتانول، به خودکفایی در این محصول رسیده است. قیمتهای محلی اتانول پایین بوده و رقیب جدی گازوئیل شده است. در کشورهای اروپایی بیش از همه بیودیزل تولید میشود. قابل ذکر است در برخی از کشورها، دولتها برای مصرف سوختهای زیستی قوانینی تعیین کردهاند. در آخرین این نمونهها، دپارتمان انرژی آفریقای جنوبی اعلام کرد که از اکتبر ۲۰۱۵ تمامی تولیدکنندگان سوخت در این کشور، باید بنزین و دیزل را با سوختهای زیستی ترکیب کنند. طبق نظر انجمن ملی سوختهای فسیلی در حال حاضر ۱۴۸ مجتمع تولید گازوئیل قابل بازیافت وجود دارد و کسانی در داخل این صنعت در مورد بسته شدن این صنعت به دلیل نداشتن سود کافی صحبت میکنند. علاوه بر این حقیقت این است که دارندگان ماشنهای سنگین در ایالات متحده، بیشتر تمایل به استفاده از سوختهای بنزین دارند تا گازوئیل.