عصرایران؛ نادر رستمی*- از
زمان آغاز مزاحمت ویروس کرونا برای زندگی انسان روی کره خاکی، مساله
"قرنطینه خانگی"به عنوان یک راهکار برای مبارزه با شیوع این ویروس در همه
دنیا در پیش گرفته شده است؛ اما همین راهکار "ماندن در خانه" با وجودی که
ما را از شر ویروس کرونا در امان نگه میدارد، اما میتواند سبب بروز برخی
مشکلات در خانوادهها نیز باشد؛ مشکلاتی که پیش از این به چشم نمیآمدند و
یا کمتر زمینه و شرایط بروز داشتند.
حضور طولانی اعضای خانواده در یک فضای محدود به نام "خانه" در کنار یکدیگر باعث میشود که در درازمدت احساس شدید "حوصله سررفتن" و "کلافه شدن" به انسانها دست دهد؛ اما همزمان ماندن طولانی اعضای خانواده در کنار یکدیگر باعث میشود که اعضای خانواده شناخت بیشتر، بهتر و عمیقتری نسبت به حالات و روحیات و شخصیت یکدیگر پیدا کنند و البته گاه از نقاط ضعف یکدیگرعلیه هم استفاده کنند.
از سوی دیگر گویی ویروس کرونا به تن همه آدمیان واکسن ترس تزریق کرده است که خود همین ترس هم عاملی دیگر برای بیثباتی و رفتارهای پرخاشگرانه و نامتعادل در محیط خانه است؛ ترسهایی چون ترس از آینده که آیا اصولا میتوانیم از کرونا جان سالم به در ببریم یا نه؟ ترس از آینده اقتصادی و میزان ضرری که والدین از کرونا خوردهاند. ترس از آینده تحصیلی و کار فرزندان و..
هر کدام از این ترسها و اضطرابها برای به هم ریختن ذهن هر فردی کافی است. متاسفانه در مواردی والدین همین عدم اطمینان را چون دستاویزی در توجیه عصبانیتهای خود به کار میبرند؛ در حالی که توجه ندارند این کار آنها جز متشنج کردن فضای داخل خانه و بدبین و نامطمئن کردن فرزندان نسبت به آیندهشان، دستاوردی ندارد. این والدین بهتر است در این قبیل مواقع دوران کودکی خود را به یاد بیاورند و به یاد آوردند که وقتی اعصاب پدر یا مادر در خانه خراب بود یا والدین آنها در محیط خانه و در مقابل چشم فرزندان با یکدیگر دعوا میکردند، چه لطماتی به آنها وارد میشد در حالی که هیچ کاری هم از دستشان برنمیآمد.
والدین باید در تمام مراحل این روزهای سخت اعصاب خود را کنترل کنند چون آنها سکانداران کشتی خانواده در دریای متلاطم شده با توفان کرونا هستند.
اگر والدینی در دوران قرنطینه خانگی با تاکتیک "دادوبیداد و عصبانیت" حرف خود را به کرسی نشاند و همسر و فرزند از روی ترس واکنشی نشان ندادند؛ این فرجام کار را به معنای حل مشکل نداند بلکه بداند او مشکل اصلی را با این کار به عقب انداخته تا در آینده مشکلی به مراتب بزرگتر را تحویل بگیرد؛ یعنی مشکل فعلی به علاوه عوارض ترس و عدم اطمینانی که در آینده گریبان خانواده را میگیرد.
از نظر ما پِدگوها ( در زبان دانمارکی به متخصصان امور تربیتی نوجوانان و جوانان "پِدگو" میگویند) نخستین قدم شناخت درست مشکل و سپس برنامهریزی و راهحل برای حل آن است، بنابراین باید یکایک والدین در صورت برخورد با مشکلات با همکاری یکدیگر ابتدا مشکل را تجزیه و تحلیل کرده و برای رفع آن زمان کافی گذاشته و تقسیم وظایف کنند.
والدین باید در نظر بگیرند که بحران ویروس کرونا همه آدمها را شوکه کرده است و این وظیفه آنها در خانواده است که تلاش کنند آرام آرام دیگر اعضای خانواده را از شوک درآورده و برای هر کدام از اعضای خانواده برنامهریزی منطقی داشته باشند.
واقعیت این است که ویروس کرونا تا همین جا هم لطمات شدیدی به انسانها وارد کرده است و معلوم نیست این صدمات و لطمات روانی در آینده به چه شکل سربرخواهد آورد؛ نباید گذاشت تاثیرات سوء ویروس کرونا از این بیشتر شود.
نخستین نکتهای که باید بپذیریم مرگباری و خطرناک بودن این ویروس است. وقتی در این باره همه اعضای خانواده به اجماع رسیدند خیلی راحتتر میشود در داخل و خارج خانه توصیههای بهداشت فردی و جمعی را جدی بگیرند.
در رابطه با ساعات مشترک بیشتر با اعضاء خانواده میتوان ساعتها صحبت کرد. ویروس کرونا نباید باعث تضعیف نقش والدین و شخصیت پدر و مادر در درون خانواده شود. والدین در ابتدا باید بر عدم اطمینان و ترس خود تسلط پیدا کنند تا بتوانند ترس فرزندانشان را کاهش دهند. والدین باید ترس فرزندانشان را کنترل کنند تا به وحشتی غیرقابل کنترل با پیامدهای روانی سهمگین نینجامد.
آنها باید به فرزندان شرح دهند در زندگی انسانها موارد و اتفاقاتی هست که خارج از محدوده قدرت انسانهاست و ویروس کرونا نیز یکی از همین مقدرات است.
به فرزندانشان بگویند روزانه چند ساعتی ذهن خود را از کرونا خالی کنند و اصلا به آن فکر نکنند؛ برای شروع این دوره بهتر است از نَفَس کشیدن عمیق شروع کنند.
والدین به فرزندان بگویند درباره ترس خود از کرونا با کسی که به او اطمینان دارند، صحبت کنند.
- روزانه یک یا 2 بار بیشتر به اخبار گوش ندهند.
- والدین تلاش کنند با تقسیم وظایف و با مشارکت فرزندان با یک کار جمعی بعضی روزها غذاهایی که تا حالا درست نکردهاند، را بپزند.
- با بازیهای دستهجمعی و گروهی ساعاتی محیط خانه را با نشاط کنند.
- مراقب باشند نوجوانان و جوانان آنها کمتر در معرض ضررهای فضای مجازی قرار گیرند.
- اگر والدین احساس کردند که ترس فرزندان آنها به وحشتی غیرقابل کنترل تبدیل شده حتما از کمک روانشناسان و مشاوران متخصص کمک بگیرند.
فرمول "احترام و محبت" در دوران قرنطینه خانگی
ترکیهایها
دو کلمه پرکاربرد به نام " سایگی" (احترام) و " سِوگی" (محبت) دارند. اگر
از هر ترکیهای معنا و منظور از دو کلمه فوق را بپرسید غالبا خواهند گفت که
این دو کلمه در رابطه با تعلیم و تربیت فرزند است؛ یعنی فرزندان وظیفه
دارند به پدر و مادر خود احترام بگذارند و پدر و مادر هم وظیفه دارند به
همه اعضای خانواده محبت و عشق بورزند.
ترکیه کشور همسایه ماست و آداب و رسوم مشترک زیادی با مردم ترکیه داریم و نگارنده به شخصه به این دو کلمه پرکاربرد در فرهنگ ترکیه بسیار علاقه مندم.
اگر خانوادهها همین دو کلمه را مدنظر قرار دهند بسیاری از مسایل و مشکلات آنها حل میشود. به گمان من دلیل اینکه اول میگویند احترام این است که قبل از هر چیز فرزندان میبایست به پدر و مادرشان احترام بگذارند و با این احترام گذاشتن وظیفه دو چندان پدر و مادر هم محبت کردن به فرزندان خواهد بود.
به گمان من خانوادههایی که احترام و محبت را خمیر مایه رابطه خود قرار می دهند، پدر و مادرانی با اعتماد بنفس و فرزندانی خوشحال و شاداب به جامعه تحویل میدهند.این گونه خانواده تبدیل به معدن استخراج "مهر و محبت" می شود و به کانونی گرم برای همه اعضاء تبدیل می شود. کانونی که وقت و حوصله برای دغدغه تک تک اعضای آن وجود دارد و "همه برای یکی و یکی برای همه " به معنای تمام کلمه در آن اجرا می شود.
در این روزهای سخت، فرزندان هم باید پدر و مادر خودرا درک کنند و اگر موردی از نارضایتی هم هست میبایست با احترام با والدین در میان بگذارند نه با عصبانیت یا نگاه تحقیرآمیز.
در این روزهای سخت و دشوار همه باید یکدیگر را بیشتر درک کنیم؛ از کشورها و دولتها گرفته تا مردم داخل جوامع و اعضای خانواده، چون همه ما دشمن مشترکی به نام "کرونا" داریم که همه ما را با یک چشم میبیند و هیچ تبعیضی بین ما نمیگذارد.
و نکته پایانی اینکه: اگر میخواهیم این روزها را راحتتر بگذرانیم با خودمان فکر کنیم که به مدت 1 سال زندانی شدهایم؛ به این فکر کنیم که یک قاضی مهربان برای نجات جان ما و خانوادههایمان یک حکم حصر خانگی 1 ساله به ما داده است؛ حصری منعطف که در کنار خانوادهمان هر چه میخواهیم میتوانیم انجام دهیم و اگر لازم باشد میتوانیم برای مدتی از زندان بیرون رفته و قدمی بزنیم یا خریدی کنیم و...
اگر چنین فکر کنیم این روزها و هفتهها را راحتتر میتوانیم پشت سر بگذرانیم و امید به فردای بهتر را هیچ وقت از دست ندهیم ..
*نادر رستمی؛ از کارشناسان امور تربیتی جوانان و از مدیران بازنشسته باشگاه های اوقات فراغت در دانمارک است.
بیشتر بخوانید:
روش دانمارکیها برای جلوگیری از خلافکار شدن جوانان
عصر ایران؛ جعفر محمدی - ما به زودی خواهیم مُرد! کدام مان؟ نمی دانم؛ اما از میان ما، تعدادی خواهند رفت؛ شاید من، شاید تو، شاید هم دیگری... .
کرونا
ما را خوب می شناسد، می داند از بین همه اندام های داخلی، کجا باید برود و
چگونه سلول هایمان را به گروگان بگیرد و نفس مان را بند بیاورد.
در
مقابل، ما هنوز این دشمن نامرئی را نمی شناسیم، نه خاستگاهش را می شناسیم،
نه نحوه عملکردش را دقیقاً می دانیم، نه از آینده اش خبر داریم و نه حتی
قرصی و شربتی برای مهارش سراغ داریم؛ سردرگم ایم به معنای واقعی کلمه.
تمام
متخصصان می گویند تا زمانی که برابر این ویروس بی دفاع هستیم، باید خود را
از آن پنهان کنیم، درست مانند شب ها و روزهای بمباران شهرها که چاره ای
نداشتیم جز رفتن به پناهگاه و انتظار برای آژیر سفید.
مسأله اصلی اما این است: "ما کرونا را جدی نگرفته ایم ولی او ما را جدی گرفته است"؛ نشان به آن نشان که او همچنان ما را می کشد و ما همچنان "دچار ترددهای غیرضرور" هستیم.
نشان
به آن نشان که وقتی دولت محدودیت های کسب و کارها و ترددها را برداشت،
متوهم شدیم که کار کرونا تمام است و ریختیم توی خیابان ها و پارک ها و جاده
ها.
نشان به آن نشان که وقتی چند روز محدود، گفتند که تعداد فوتی ها کم شده، کمتر ماسک زدیم و بیشتر به یکدیگر نزدیک شدیم.
کرونا
ادامه دارد و با بی رحمی هم ادامه دارد؛ او هنوز دلش به رحم نیامده است.
پس چند نکته را یادمان نرود تا نمیریم (به همین صراحت):
1 - کار ضروری را برای خودمان تعریف کنیم؛
ما دچار خودفریبی شده ایم؛ هر وقت هر کاری داریم بیرون می رویم و می گوییم
کار ضروری داشتیم. از نظر من کار ضروری کاری است که اگر انجامش ندهیم دچار
ضرر و خسران جدی می شویم. مثل حضور در سر کاری که معاش مان بدان وابسته
است، موعد دادگاهی که باید در آن حاضر باشیم یا خرید حیاتی که باید انجام
شود و امکان تهیه اینترنتی یا تلفنی اش نیست یا مراجعه به مطب و ... .
پس تا زمانی که واقعاً مجبور شویم از خانه بیرون نرویم (به معنای واقعی "مجبور" توجه کنیم).
بیرون
از خانه واقعاً خطرناک است. اگر یکی دو ماه قبل، وقتی بیرون می رفتیم،
ممکن بود با فردی ناقل کرونا مواجه شویم، امروز با فراگیری بیشتر این
ویروس، حتماً با کرونایی هایی که حتی علامت هم ندارند، روبرو خواهیم شد.
برخی تحقیقات بر آنند که در کل دنیا فقط 4 درصد کرونایی ها شناسایی شده اند
و با این حساب، برآورد شده است که هم اکنون 2 میلیون ایرانی، درگیر درجاتی
از کرونا هستند و قریب به اتفاق شان هم نمی دانند.
بنابراین، بیرون رفتن در روزهای جاری، خطرناک تر از قبل شده است؛ خیلی خطرناک تر!
2 - مجهز
و محتاط بیرون برویم. ماسک و دستکش و همراه داشتن مایع ضدعفونی کننده
یادمان نرود؛ این ها سلاح های ما در میدان جنگ با این دشمن نامرئی اند؛ چه
کسی بی سلاح و سپر مقابل شمشیر دشمن می رود؟!
3 -
تا جایی که ممکن است بیرون از خانه، از یکدیگر فاصله بگیریم، حدود 2 متر
یا سه چهار قدم خودمان. موقع خرید، توی صف، در جلسات، موقع مراجعه به
ادارات و... ؛ من این فاصله گذاری را "فاصله زندگی بخش" می خوانم. به همدیگر احترام بگذاریم و عجالتاً از هم فاصله بگیریم. قرار نیست همدیگر را به کشتن دهیم.
4 - نگذاریم آنچه از بیرون به خانه هایمان می آید، آلوده به ویروس باشد؛ بلافاصله بعد از ورود ضدعفونی شان کنیم.
(اینجا را ببینید)
5 -
همچنان سیستم ایمنی بدن مان را تقویت کنیم. کرونا ضعیف کش است؛ قوی باشیم و
امیدوار و کم نیاوریم... روزهای خوب سرانجام خواهند رسید.
بیشتر بخوانید:
عصر ایران - "نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی -نویسنده و روان شناس- از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته است.
***
روز اول قرنطیه خانگی در حال اتمام بود، همسرم تمام تلاش خودش را برای بهبود حال من به کار گرفته بود و تماس های اطرافیان، دوستان و اقوام به شدت باعث دلگرمی شده بود. هر چند که درگیر شدن با بیماری کرونا، تنگی نفس و سرفه های زیاد و خشک باعث به وجود آمدن یک حس بد می شد اما حالا صدای اقوامی را می شنیدم که شاید سال ها بود جز دید و بازدیدهای حضوری در نوروز، ارتباط تلفنی با آنها نداشتم.
هر کس می خواست کاری کند، یکی با دکتری که دوستش بود مشورت می کرد، یکی از تجربه فلان دوست و همکارش می گفت، یکی دم نوشی را توصیه می کرد، یکی تعارف می کرد که اگر کاری داری به من بگو تا برایت انجام دهم و خلاصه همه داشتند این پیام را می دادند که " نگران نباش ، ما کنارت هستیم و کمک می کنیم که خوب شوی " این حس که تنها نیستم، حس خیلی خوبی بود.
افسانه از دخترعمه اش که در حوزه بهداشت محیط متخصص است، شنید که برای ضد عفونی کردن هوای خانه بهتر است از گیاهی به نام کلپوره استفاده کند. ظاهرا کرمانی ها از کلپوره درست مثل اسفند استفاده می کنند و آن را در جا اسفندی می ریزند و دود می کنند و دودش را در منزل پخش می کنند؛ هر چند که من در اتاق بودم ولی خوب باید خیلی مراقب بچه ها می بودیم.
فرش و مبلی که در مسیر اتاق من و سرویس بهداشتی بود را همسرم جمع کرد و کنار کشید تا از روی پارکت رد شوم که شست و شو و ضد عفونی کردن آن راحت تر است. تقریبا روزی دو تا سه بار افسانه با ترکیب آب و وایتکس مسیر رفت و آمد من را ضد عفونی می کرد. من هم بدون ماسک از اتاقم خارج نمی شدم. با این وجود وقتی از اتاقم خارج می شدم تا به سرویس بروم و برگردم حرف نمی زدم و مراقب بودم که اصلا سرفه نکنم.
از شب بنا به توصیه های متعدد و مشورت با پزشک پیاز و سیر هم به غذایم اضافه شد. حالا که من تو اتاق بودم و با کسی رفت و آمد نداشتم بدون هیچ نگرانی از بوی پیاز و سیر می تونستم همراه با غذا از این دو معجزه ی سنتی در کنار استفاده از داروهایم استفاده کنم. بنابراین در هر وعده ی غذایی یک پیاز کامل متوسط همراه با غذا می خوردم و توی ماستم مقدار زیادی سیر رنده شده بود که آن را هم می خوردم.
هر بار هم مقداری سیاه دانه نیم کوب شده در مقداری عسل برایم آورده می شد که آن را هم می خوردم. در کنار اینها آب لیمو سنگی هم با وجود ترشی شدید آن مورد استفادم بود، البته من از قدیم علاقه ی زیادی به چیزهای ترش داشتم و واقعا مشکلی برای استفاده از آب لیمو سنگی تازه نداشتم.
خلاصه با داروهای پزشکی مدرن و رعایت توصیه های طب سنتی ایرانی و مراقبت های همسرم ، ویروس کرونا را داخل بدنم زیر ضرب گرفته بودم و حسابی باهاش وارد جنگ شده بودم . البته همین توصیه های طب سنتی را هم با پزشک مشورت و استفاده کردم و هیچ کدامشان سرخود نبود.
حالا فقط تنها چیزی که دم غروب و آخر شب و گاه و بیگاه اذیتم می کرد ، اضطراب بود. نمیشه انکار کرد ویروسی که دنیا را به هم ریخته و کلی آدم را کشته ترسناک نیست و هیچ اضطرابی ندارد. حالا این مشکل روحی و روانی را خودم باید حل می کردم ! ناسلامتی روانشناسم و باید از تکنیک های خودم برای خودم هم بتوانم استفاده کنم، ویژه که می دانستم اضطراب به شدت به سیستم ایمنی بدن آسیب می زند ، پس باید با مدیریت اضطراب و بهبود حال روانی خودم از این جهت هم کمک می کردم به سیستم ایمنی بدنم . بنابراین تصمیم گرفتم تمرینات ذهن آگاهی را شروع کنم.
تمرین ذهن آگاهی من به این شکل بود که سه تا چهار بار نفس عمیق می کشیدم و نفسم را چهار تا پنج ثانیه نگه می داشتم . بعد نفس را تو سینم حبس می کردم و متمرکز می شدم روی لحظه خروج نفس از بدن و بعد همه ی نفس را بیرون می دادم و متمرکز می شدم روی لحظه ورود اکسیژن به بدن.
بعد کاملا آرام و معمولی نفس می کشیدم و همه توجهم را متمرکز می کردم روی نفس کشیدنم. نفس کشیدن کاری است که همه ما در 24 ساعت شبانه روز انجام می دهیم ، اما این بار همه توجهم فقط روی نفس کشیدنم بود .
خوب اکسیژنی که وارد بدنم می شد ، از نوک بینی عبور می کرد ، نوک بینی را خنک می کرد ، وارد مجرای بینی و بعد گلو می شد را حس می کردم . عبورش از داخل گلو را متوجه بودم و زمانی که ریه هایم مثل بادکنک پر می شدند از اکسیژن را حس می کردم.
دقیقا متوجه بودم که این اکسیژن از ریه های من چطور وارد رگ ها و مویرگ
هایم می شود و پس از طی ده ها هزار کیلومتر در سریع ترین زمان ممکن به ده
ها تریلیون سلول بدنم اکسیژن می رساند . انگار حالا همراه مولکول های
اکسیژن داشتم تمام بدنم را اسکن می کردم و می دیدم .
وقتی اکسیژن
به پوست سرم می رسید تمام پوست سرم خنک و سبک می شد ، حتی موهای سرم احساس
آرامش می کردند. عضلات پیشانی و عضلات گونه ها کاملا شل ، سبک و ریلکس می
شدند و فک پایین باز و آزاد می شد .
عضلات گردن کاملا شل و ریلکس می شد و این موج آرامش توام با اکسیژن به شانه هایم می رسید . بازوها ، آرنج ها ، ساق دستان ، مچ دستان و حتی بند بند انگشتان دست آرام و پر از اکسیژن و نیروی حیات می شدند . تمام سلول های کمرم پر از آرامش می شد و این موج آرامش و اکسیژن به ران ها ، زانوها ، ساق پاها و حتی مچ پاها می رسید . پاشنه ی پا ، کف پا ، پنجه ی پا و انگشتان پاها نیز پر از اکسیژن می شدند.
انگار با هر بار نفسی که می کشیدم موجی از آرامش از ریه ها به تمام بدنم می رسید و با هر بازدم تمام تنش ها از ذهن و بدنم خارج می شد و اینقدر احساس سبکی می کردم که بعد از هفت تا ده دقیقه تمرین ذهن آگاهی وقتی چشمانم را باز می کردم خودم را غرق در محبت های الهی می دیدم.
43 سال از عمرم را بدون توجه نفس کشیده بودم، در هر حالتی، حتی در خواب، در حال دویدن و نشستن، استراحت و کار کردن، شب و روز و .... بدون اینکه برایش برنامه ریزی کرده باشم و حتی به آن فکر کرده باشم . اما خداوند در هر ثانیه به ده ها تریلیون سلول های بدنم اکسیژن رسانی کرده بوده! هر ثانیه ... چقدر آرامش بخش است فکر کردن به همین یک قلم از محبت های خدایی که حواسش به ما هست. چه آرامشی دارد فکر کردن به نفس کشیدن و همراهی با ورود اکسیژن به بدن و اسکن کردن جزء به جزء بدن!
ممکن است برخی از دوستان و همراهان عصرایرانی نتوانند دقیقا این کار را انجام دهند ، برایتان یک ویس ضبط کرده ام که می توانید آن را گوش کنید و خودتان را آرام کنید . لازم نیست حتما مریض باشید تا این کار را انجام دهید ، در هر شرایطی با یک بار تمرین در شبانه روز ، وضعیت آرامش تان به شدت بهبود پیدا می کند.
عصر ایران - "نبرد سخت" یادداشت های کوتاه عباس پازوکی -نویسنده و روان شناس- از خاطرات واقعی و تجارب شخصی اش در روزهای سخت کرونایی است که برای عصر ایران نوشته است؛ اکنون قسمت پایانی این خاطرات را می خوانید.
***دومین روز از قرنطینه ی
خانگی هم با نفس تنگی همراه بود و البته حالا که کپسول اکسیژن در منزل
داشتم خیالم را راحت می کرد. هر بار 5 تا 10 دقیقه اکسیژن استفاده می کردم و
حالم بهتر می شد.
هر روز شرح حالم را از طریق واتس اپ به پزشکی که
از دوستان خانوادگی بود می دادم و او توصیه کرد بهتر است در ایامی که از
داروی هیدروکسی کلروکین استفاده می کنم از قرص جوشان ویتامین سی استفاده
نکنم؛ به گفته ی او ممکن است عوارض گوارشی داشته باشد و بهتر این است که در
ایامی که ریه درگیر کرونا شده و دارو استفاده می کنم از ویتامین های طبیعی
و آب میوه ی طبیعی استفاده کنم.
افسانه با اینکه خودش عزادار مادرش
بود به شدت مشغول رسیدگی و بهداشت خانواده بود. ظرف های من از ظرف های
بقیه جدا بود و هر بار که ظرف های مرا می خواست بشوید یک لگن ظرفشویی را با
آب و وایتکس پر می کرد و ظرف های من را نیم ساعت کامل در آن می گذاشت و
بعد می شست.
او
در طول دوران قرنطینه باید خودش هم با بچه های فاصله اش را رعایت می کرد و
با اینکه بچه ها و خودش علایمی نداشتند باید از مایعات زیاد و گرم استفاده
می کردند. پس رسیدگی در منزل فقط محدود به من نبود ، باید به همه رسیدگی
می شد تا این روزهای سخت را بچه ها به سلامتی بگذرانند.
شب ها که
همه خواب بودیم صدای گریه های نرم و آهسته ی افسانه را می شنیدم که وقتی
فارغ از کارهای روزمره می شد فرصتی برای عزاداری هایش پیدا می کرد و آهسته
می گریست. شب ساعت از 4 گذشته بود که دیدم ماهان (پسر کوچکم) در سکوت شب و
پس از چند روز سکوت ناشی از غرور پسرانه، به گریه افتاد. می گفت دلش برای
عزیزش (مادربزرگ) تنگ شده و افسانه هم او را دلداری می داد ،هر چند نمی
توانست ماهان را در آغوش بگیرد و این شرایط را خیلی سخت تر کرده بود.
صبح
روز سوم وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم راحت تر نفس می کشم و سرفه هایم
کمتر شده است. با دکتر از واتساپ صحبت کردم و شرح حالم را گفتم. او قبلا
به من گفته بود که روز اول مصرف استفاده از هیدروکسی کلروکین سرفه ها تشدید
می شود و این نباید باعث نگرانی شود اما از روز سوم اوضاع خیلی بهتر می
شود. حالا این پیش بینی های دکتر جعفری درست از آب در آمده بود و به او خبر
دادم که سرفه هایم خیلی کم تر شده است.
دکتر نیز خوشحال شد و یک
توصیه ی جدید کرد: تزریق سرم کلرو سدیم نه دهم درصد یک لیتری به صورت آهسته
و به مدت چهار الی پنج ساعت و تزریق سروم دکستروز33/3 درصد و سدیم کلراید
سه دهم درصد که این هم به همان ترتیب قبلی باید به فاصله ی 24 ساعت تزریق
شود. بنابراین روز سوم یک سرم و روز چهارم هم یک سرم دیگر زدم و انصافا
خیلی در بهبود حال عمومی ام کمک کرد.
روز پنجم قرنطینه حال عمومی ام
خیلی بهتر بود و سرفه هایم خیلی کم شده بود و قرص هایم تمام شد، اما دکتر
از من خواست استفاده از قرص هیدروکسی کلروکین را با توجه به وضعیت سی تی
اسکن ریه ام تا روز هفتم ادامه دهم.
حالا روز هفتم قرنطینه ی خانگی
شده بود و کاملا احساس می کردم که بیماری را پشت سر گذاشته ام. به راحتی
نفس می کشیدم و هیچ ناراحتی در ناحیه ی قفسه ی سینه موقع تنفس نداشتم.
افسانه
آمد توی راهرویی که به اتاق من منتهی می شد ایستاد و حالم را پرسید. گفتم:
"حالم خیلی خوبه ، راحت نفس می کشم و مطمئنم بیماری در بدنم شکست خورده."
افسانه هم گفت: " خدا رو شکر" و بعد انگار که بغضش ترکیده باشد نشست روی زمین و شروع کرد به گریه کردن.
متوجه
شدم چه در دلش می گذرد، اما گذاشتم خودش حرف بزند. بعد از هفت شبانه روز
نبرد سخت با بیماری من ، غم از دست دادن مادر ، نگهداری از بچه ها در خانه
ای که مریض کرونایی بود و ... حالا وقتش بود که یه کم حرف بزند و گریه کند.
گفت:" خاک بر سر من که گذاشتم مادرم غریب و تنها بره بیمارستان بستری بشه ،
اگه تو خونه ازش نگهداری می کردم الان اونم زنده بود."
گفتم: "
افسانه جان! معلوم نیست واقعا ، اولاً ما هیچی از این مریضی نمی دانستیم ،
ثانیاً الان داریم این را می گوییم که تجربه ی نگهداری در بیمارستان و خانه
را توامان داریم ، آن موقع که مامان رفت بیمارستان واقعا هیچی نمی دانستیم
، هیچ کس هم ما را راهنمایی نکرد. "
سعی کردم افسانه را دلداری دهم
اما خودم هم در دلم می گفتم : " ای کاش یکی به ما گفته بود از مادرتان در
منزل نگهداری کنید! ای کاش یکی گفته بود در بیمارستان امکان رسیدگی شبیه به
منزل به این همه بیمار آن هم با کمبود پرستار و پزشک نیست!"
اما خوب الان کاری از دستمان بر نمی آمد . بعضی چیزها را وقتی متوجه می شویم که دیر شده است و ما چه بد چیزی را دیر فهمیدیم!
روزها یکی پس از دیگری با همان مراقبت های گذشته ادامه داشت تا روز چهاردهم.
در تمام این مدت هر روز دوش می گرفتم و خود دوش گرفتن حال روحی ام را بهتر می کرد اما دوش گرفتن روز چهاردهم فرق داشت، چون قرار بود بعد از دو هفته از قرنطینه خارج شوم و دوباره کنار اعضای خانواده ام قرار بگیرم .
من رفتم دوش بگیرم و افسانه با دستمال و مایع ضد عفونی کننده افتاد به جان اتاق قرنطینه ، همه ی وسایلم از سیم شارژر گرفته تا لپ تاپم و هر چه در آن اتاق بود را ضد عفونی کرد، فرش و تخت و ... در نهایت هم به خاطر بوی اتاق در اتاق را قفل کرد.
به توصیه ی دکتر قرار شد تا روز بیست و یکم هم با وجود حضورم در سالن
خانه ماسک بزنم ،روی یک مبل مشخص می نشستم و فاصله ام را از بقیه رعایت کنم
و حتی ظرف هایم همچنان از بقیه جدا باشد.
نشستم روی مبل و تصمیم گرفتیم
همه با هم یک سریال خانگی ببینیم ، وقتی تیتراژ سریال دل شروع شد ، بوی
اسفند هم در خانه پیچید. یک لحظه وقتی افسانه با دود اسفند جلوی چشمم ظاهر
شد و به چهره ی خسته اش نگاه کردم، فهمیدم این نبرد سخت در واقع نبرد سخت
افسانه بوده است!
با آرزوی سلامتی همه بیماران.
پایان
همه قسمت های قبلی:
نبرد سخت(1): مهران و مادر بزرگنبرد سخت(2): اول گوشی خاموش شدنبرد سخت(3): کاش دکترش کمی گوش می کرد!نبرد سخت(4): شد، آنچه نباید می شد...نبرد سخت(5): غریبانه ترین مراسم تدفیننبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...نبرد سخت(8): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!نبرد سخت (9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان استنبرد سخت (10): با تمرینات ذهن آگاهی بر تنفس و اکسیژن رسانی به بدنم متمرکز شدم (+فایل صوتی آرامش)
عصر ایران؛ مبینا محمدی -
همه ی ما اهداف یا حداقل کارهایی برای انجام دادن شان داریم؛ تصمیماتی می
گیریم اما معمولاً آن ها را هر چقدر هم جذاب یا مفید باشند بعد از مدتی رها
می کنیم.
مطمئنم همه ی ما در این مورد تجربه ای مشابه داشته ایم که
کاری را آغاز و نیمه تمام رها کنیم؛ چه بر سر تصمیمات ما می آید؟! چه می
شود که با اشتیاق فراوان آغاز می کنیم اما رفته رفته و بعضا ناگهان آن را
کنار می گذاریم؟!
یکی از تصمیماتی را که آخرین بار گرفته اید و نصف و نیمه گذاشته اید را
به یادآورید. احتمالا مدت زیادی را صرف اینکه چگونه باید آن را انجام بدهید
گذاشته اید؛ برنامه ریزی های متعدد و ریزی که به شما این اطمینان را بدهد
که مو لای درزش نمی رود!
گاه آنقدر این بررسی و فکر کردن برای
چگونگی انجام کارمان ، زمان می برد که رفته رفته کمرنگ و کمرنگ تر می شود و
به اندازه ی کافی هم تنبل هستیم که دیگر پی اش را نگیریم، بنابراین هیچوقت
آن را عملی نخواهیم کرد.
تعویق عملی کردن هدف مان به بهانه ی جمع آوری اطلاعات ( از نوع بی خود) هیچ کمکی به شما نمی کند. شاید با خود فکر کنید من باید بدانم چطور باید کاری را انجام بدهم تا بتوانم شروع کنم! منظور من هم این نیست که چشم و گوش بسته وارد شوید و به اصطلاح دل به دریا بزنید؛ به هیچ وجه! جوانب را در نظر بگیرید و پیش زمینه هایتان را جمع آوری کنید و کلیاتی از طرح کارتان داشته باشید اما از اتلاف وقت به شدت جلوگیری کنید زیرا هرچه از لحظه ای که ما تصمیم به انجام کاری می گیریم می گذرد، احتمال انجام آن هم کمتر خواهد شد و این امری طبیعی است!
نکته مهم اینجاست که "چگونه" کار را انجام دهم به تنهایی کافی نیست.
پرسشی دیگر وجود دارد که به احتمال بیشتری ما را از این سستی دور نگاه می
دارد.
برادر کوچولویی دارم که همه ی پرسش هایش با این کلمه شروع میشوند و مطمئنم تمام هم سن و سال های او نیز همینطورند : "چرا؟"
شاید چون در کودکی بیشتر به غریزه ی مان متکی هستیم کمتر به چگونگی می اندیشیم. با یک مثال شفاف تر بیان می کنم. برادرم از من می پرسد چرا باید غذا بخورم ؟! و ما اهمیت بقا را به زبان کودکانه بازگو می کنیم؛ هرگز از کودکی نشنیده ام که بگوید چگونه باید غذا خورد؟! چرا که درهر صورت یا به صورت غریزی و در نهایت با دیدن اطرافیانش آن را فرا می گیرد.
در آغاز حیات خود به دنبال چرایی برای انجام هر کار یا وجود هر شی هستیم
اما آرام آرام که بزرگ تر می شویم این پرسش برایمان کمرنگ تر می شود و
کمتر از خودمان می پرسیم "چرا؟".
"چرا؟" بسیار مهم است چون پاسخ به
آن، به معنای انگیزه من از انجام این کار است. اگر ندانیم که به چه علت در
حال انجام کاری هستیم چیزی نمی گذرد که روحیه مان را از دست می دهیم و
حوصله ی مان سر خواهد رفت.
اما وقتی از دلیل عمل مان می پرسیم دیگر چگونگی آن چندان مهم نخواهد بود و تمام تلاش مان را صرف رسیدن به هدف مان خواهیم کرد.
اما
گاه پیش می آید که ما در آغاز کار به شدت به چرای هدف مان می اندیشیم،
چگونگی اش را پیدا می کنیم و با قدرت نیز آغاز می کنیم اما باز هم همان
روند سستی رخ می دهد!
باز چه بر سر ما آمده؟!
واقعیت این است که ما
انسان های فراموشکاری هستیم؛ نیاز داریم گاهی این چراها و انگیزه ها
برایمان یادآوری شود و نقش بنزین برای ماشین را اجرا کند.
در نظر
بگیرید که برای ۵ سال آینده برای ادامه تحصیل در کشوری انگلیسی زبان برنامه
ریزی می کنید. قطعا باید مسلط به این زبان باشید که از مهمترین فاکتور
های پذیرش تان است. با آنکه علاقه ی چندانی به زبان ندارید اما مهاجرت برای
آینده ی تان مهم تر است. در این جا چرایی مان برای خواندن زبان به اندازه ی
کافی محکم هست اما در حین خواندن زبان گاه تنبلی می کنیم و بیراهه می
رویم؛ در این لحظات باید به خود تلنگر بزنید و انگیزه ی تان از خواندن زبان
را به خود گوشزد کنید. آنگاه دوباره مسیر اصلی را پیدا خواهید کرد.
پیشنهاد می کنم این محرک ها را برای خودتان بنویسید و هر چند وقت یکبار نگاهی به آن بیاندازید و قدرت کلمات را لمس کنید.
چرا ها سوالات مهمی در زندگی هستند که در عین نقش مهمی که دارند گاه فراموش می شوند؛ چرا ها فقط مختص به تصمیمات و اهداف نیستند؛ چراهای دیگری هم وجود دارند که اگر پیش از هرچه به آنها فکر کنیم قطعا احساس بهتری نسبت به خودمان و حتی اطرافیانمان خواهیم داشت. طرح چرا هایی پیش از کلام، پیش از قبول دعوت به یک مهمانی، پیش از آغاز رابطه، پیش از به دنیا آوردن فرزند، پیش از گرفتن مدرک تحصیلی بعدی و ... .
البته زیاد هم به خودتان سخت نگیرید!
بیشتر بخوانید: