نظام
سرمایه داری آمریکا پس از سال 2008 یکی از همین مراحل اختلال در روند
گسترش عمقی و سطحی بازتولید سرمایه دارانه را دچار شد؛ سپس این اختلال به
صورت زیگزاکی تداوم حرکت داشت و به همین علت گرایش به سمت راست گرایی و
ناسیونالیزم و تقویت نژادپرستی در آن پیش آمده است. روی کار آمدن ترامپ یکی
از نمونه های تقویت آن چیزی هست که می توان وجه ناسیونالیستی این رخداد
نامید.
اما
در حوادث اخیر آمریکا که در پی قتل یک فرد سیاه پوست توسط افسر پلیس
سفیدپوست رخ داده، با یک پدیده مواجه هستیم که حداقل باید در دو سطح با آن
مواجه شویم؛ لایه سطحی و نخست که همه رسانه ها بر روی آن تمرکز کرده اند،
لایه و وجه نژادپرستانه ماجرا و مبارزه با خشونت و نژادپرستی نهادینه شده
در سیستم پلیس یا دولت آمریکاست؛ البته این رویکرد یک واقعیت است و در بخش
هایی از جامعه آمریکا و بدنه پلیس آمریکا و نظامات دولتی آمریکا روحیه
نژادپرستی و خشونت وجود دارد.
اما
این ماجرا یک لایه دوم و عمیق تر هم دارد که مغفول مانده است؛ لایه دوم
همان مشکلات اقتصادی آمریکا است؛ وقتی می بینیم مردم ایالتهایی مانند
نیویوریک و مینوسوتا و برخی نقاط دیگر آمریکا که دارای گروه ها و تجمعات
طرفدار نژاد پرستی هستند هم درگیر اعتراضات شده اند، عملکرد معترضین در
خسارت زدن به اموال و غارت فروشگاه ها حکایت از این دارد که یک لایه دومی
غیر از مساله نژادپرستی وجود دارد و آن لایه همان مشکلات اقتصادی است.
اگر
این تظاهرات و اغتشاشات فقط در اعتراض به یک حرکت نژادپرستانه بود باید در
همان ایالتهایی که معمولا اعتراضات ضدنژادپرستی آمریکاییها در آنها صورت
می گیرد و جمعیت سیاه پوست قابل توجهی دارد، محدود می ماند و پیشروی نمی
کرد اما مساله این است که دامنه این اعتراضات به سمت و سوی ایالتهایی رفته
که اکثریت سفیدپوست دارند و گروههایی از ترکیب جمعیتی آنها در مظان داشتن
گرایشهای نژادپرستانه هستند.
در واقع مرگ یک سیاه پوست توسط پلیس سفیدپوست، کبریت زدن به یک انبار باروت بوده است. محرک ماجرا اعتراض به خشونت و تبعیضِ نهادینه شده در پلیس آمریکا علیه سیاه پوستهاست اما تداوم و مرحله دوم و مهمتر، اعتراض مردم به شرایط دشوار اقتصادی و اجتماعی جامعه آمریکاست. روندی که با سکته سال 2008 به تدریج شروع شد و زیگزاگی عمل کرد و منجر به اختلال در گسترش سطحی و عمقی بازتولید سرمایه گردید و در ادامه مدت کوتاهی در دو سه سال اخیر با برخی تغییراتی که ترامپ ایجاد کرده بود موقتا این روند اختلال، شیب نزولی پیدا کرده بود اما در پی فشار ناشی از شیوع ویروس کرونا بر اقتصاد آمریکا دوباره این روند اختلالی شدت گرفته و فشار اقتصادی روی لایه های میانی و پایینی طبقه متوسط و بخشی از طبقه فرودست و محرومین گسترش پیدا کرده و منجر به آثار اعتراضی شده که بهانه آن اقدام پلیس علیه یک سیاه پوست است.
این
لایه اجتماعی اقتصادیِ اعتراض به وضعیت نظام سرمایه داری در میان جمعیت
معترض هست که وجه مهمتر ماجراست اما رسانه ها آگاهانه یا ناآگاهانه این
مساله را نمی بینند و به آن نمی پردازند.
یکی
از پیامهای این اعتراض، نه گفتن به مناسبات اقتصادی سرمایه داری نئولیبرال
در جامعه آمریکاست. همچنین این حادثه نشان می دهد سیستم سرمایه داری
نئولیبرالی در روند حرکت خود دچار اختلال شده است و ناخشنودیهای مردم نسبت
به مشکلات اقتصادی، ترکیب جمعیتی معترضین خشمگین در خیابان را متنوع و
متکثر و دامنه و سطح اعتراضات را گسترده کرده است.
در مسیر زندگی روایتی است واقعی از عباس پازوکی نویسنده و روانشناس که تلاش کرده با تغییر نام مراجعین اش، داستان های واقعی زندگی مردان و زنان این سرزمین را از بیرون زندگی آنان و بدون قضاوت برای "عصرایران" بنویسد. روایت هایی که شاید بتوانند به اصلاح اشتباهات و بهبود زندگی خیلی ها کمک کنند.
گفت
و گوی مازیار و نازنین، اصلا آن طور که مازیار می خواست و پیش بینی کرده
بود، پیش نرفت و مازیار که پیش خودش جور دیگری درباره ی نازنین فکر می
کرد، کمی نا امید شد و با دلخوری گفت: باشه، هر جور شما صلاح می دونید.
نمیشه تو این جور چیزا اصرار کرد. بازم شما فکراتون رو بکنید و خبرم کنید.
نازنین
هم که از قیافه ی عبوس و ناراحت مازیار ناراحت شده بود، گفت: شما مرد
محترمی هستید و امیدوارم همکاری خوبی با هم داشته باشیم. اما درباره ی
ماجرای امروز خیالتون راحت باشه. بین خودمون می مونه و کسی متوجه نمیشه.
منم سعی می کنم امروز رو فراموش کنم. فقط دوست دارم یک چیزی بگم تا توی دلم
نمونه. من اگر قبول کردم با شما همکاری کنم، واقعا به خاطر اینه که یک
عمره تو کار اقتصادی هستم و اهل کسب و کارم. دو دوتا چهارتا کردم و دیدم
برام خوبه و وارد شدم. با خیلی از مردها هم کار کردم و گاهی هم مهمونی رفتم
و مهمونی دعوتشون کردم. امیدوارم از اینکه دعوت شما رو قبول کردم، برداشت
بدی نداشته باشید.
مازیار هم با ناراحتی بیشتر و قیافه ای حق به جانب گفت: مهم نیست، کارمون رو بکنیم و به قول شما امروز رو فراموش کنیم.
مازیار
و نازنین دقایقی بعد در حالی که سعی می کردند ظاهر خودشان را حفظ کنند، با
لبخند ظاهری اما ناراحتی باطنی از هم خداحافظی کردند. مازیار خیلی از دست
خودش ناراحت بود و با خودش گفت: عجب آدم احمقی هستم من! اصلا چرا بهش
پیشنهاد دادم؟ که چی بشه؟ جوری خودش رو گرفته بود انگار جنیفر لوپزه.
در
واقع مازیار شخصیتی دارد که اگر کسی پیشنهادش را رد کند، احساس تحقیر می
کند. او هرگز دوست ندارد کسی خودش را از او بالاتر بداند. مازیار احساس می
کند مرد خوش تیپ، موفق و تحصیل کرده ای است که هر زنی باید آرزویش باشد
دوست یا همسرش باشد.
اما خوب، این فقط دیدگاه مازیار و یا شاید نیاز
مازیار است. احتمالا ریشه ی این نگاه مازیار به دوران کودکی او و روابطش
با پدر و مادرش بر می گردد. به عقیده ی برخی روانشناسان، "خودشیفتگی" در
فرزندان خانواده های سرد و بی عاطفه رخ می دهد. خانواده هایی که نسبت به
کودک و نیازش به دیده شدن و تشویق شدن بی توجه هستند، متهم اصلی در زمینه ی
رشد خودشیفتگی در افراد هستند.
وقتی پدر و مادر کودک، موفقیت های
او را نمی بینند و او را مورد تمجید و تشویق قرار نمی دهند، کودک احساس بی
ارزشی می کند و برای مقابله با این احساس سعی می کند از روش های دیگری ثابت
کند که آدم با ارزشی است. در واقع چنین فرزندانی فاقد اعتماد به نفس هستند
و درباره ی موفقیت های خود دائم به دنبال جلب توجه می گردند.
خودشیفته
ها وقتی از کسی بی توجهی ببیند، به شدت ناراحت می شوند و تلاش می کنند یک
ناکامی را فورا با یک کامیابی دیگر جبران کنند. مازیار نیز از این قاعده
مستثنا نیست. او با شنیدن پاسخ های نازنین، سر راهش به منزل به یک گل فروشی
رفت و یک دسته گل زیبا برای مهری خرید. وقتی وارد خانه شد و گل را به مهری
داد، مهری بسیارخوشحال شد.
حالا مازیار یک حس دو گانه ای داشت، از یک
سو از نازنین به خاطر پاسخ هایش ناراحت بود و از سوی دیگر خوشحال بود که
مهری چنین خوشحال شده است. مهری هم از آن دست زن هایی است که وقتی خوشحال
باشد، حسابی از شوهرش تعریف و تمجید می کند. امروز هم با دیدن دسته گل به
این زیبایی در دستان مازیار، خیلی خوشحال بود و کلی از مازیار تعریف کرد.
وقتی
مهری از مازیار تعریف و تمجید می کرد و او را مردی، خانواده دوست می دانست
و می گفت که به او افتخار می کند، مازیار توی ذهنش می گفت: ای کاش همیشه
همین جور حرف بزنی. نه اینکه وقتی به مشکل می خوریم، هر نسبتی به من بدهی.
اما
مهری که نمی شنید در ذهن مازیار چه می گذرد، یک چای داغ برای مازیار و
ریخت و جلوی او گذاشت. مازیار هم نگاهی به دور و اطرافش انداخت و دید، مهری
خانه را کاملا مرتب و تمیز کرده و همه چیز کاملا دلگرم کننده و عالی است.
غروب
که شد، مهری از مازیار خواست تا با هم به یک مرکز خرید بروند تا خریدهایش
را انجام دهد، اما مازیار، خستگی را بهانه کرد و گفت حوصله ی خرید و مرکز
خرید را ندارد. مهری هم که امروز از آن روزهای خوب و خوشش بود با یکی از
دوستانش قرار گذاشت که به یک مال بروند. ساعتی بعد مهری از مازیار خداحافظی
کرد و رفت.
چند دقیقه ای نگذشته بود که نازنین برای مازیار پیام
فرستاد:" لطفا در صورت امکان فردا بازدیدی از پروژه داشته باشیم." مازیار
که انگار فرصت را برای جبران اتفاق ظهر فراهم می دید، جواب داد: " هر وقت
خواستید بازدید کنید، با مهندس بهمنی هماهنگ می کنم، تشریف ببرید."
نازنین: یعنی شما خودتون تشریف نمیارید؟
مازیار: خیر، من فردا کارای زیادی دارم که باید انجام بدم.
نازنین: اگر خود شما باشید خیلی بهتره. می خواستم زمانی باشه که شما هم باشید.
مازیار: لزومی نداره، من حتما در این بازدیدها باشم.
نازنین: عجب! نه به اینکه تا دیروز می خواستید با شریکتون قلیون بکشید نه به اینکه لزومی نمی بینید بازدید هم تشریف بیارید.
مازیار: ماجرای دیروز متعلق به اشتباهی در گذشته است. امروز ماجرا فرق می کند. ما فقط همکاریم.
نازنین: اشتباه برداشت نکنید، منم نگفتم بریم کافی شاپ. گفتم بریم از پروژه ی کاریمون بازدید کنیم.
مازیار: منم پاسخ دادم.
نازنین که از تغییر رفتار مازیار در چند ساعت گذشته به شدت ناراحت شده بود نوشت: هر جور راحتید و امیدوارم در همه ی کارهاتون موفق باشید. اما یک مرد عاقل و بزرگ مثل بچه ها رفتار نمی کنه و کار و مسائل شخصی رو با هم قاطی نمی کنه . اگر از جای دیگری ناراحت هستید، دلیلی نداره تو مسائل کاری این طور رفتار کنید.
مازیار هم که حالا فرصت را برای انتقام مناسب دیده بود نوشت: خانم محترم! من چیزی رو قاطی نکردم. شما داری قاطی می کنی. من فقط گفتم مایل نیستم تو بازدیدی که از پروژه دارید همراهی تون کنم، همین. موفق باشید، خدا نگهدار.
یک حسی در درون نازنین داشت به او می گفت: شراکت با مازیار اشتباه است. چون همین اول کار، او با شنیدن پاسخ منفی، رفتارش تغییر کرده بود. به هر حال اما چاره ای نبود و نازنین تصمیم گرفت برای اینکه همه چیز طبق قرارداد پیش برود، از این به بعد کاری را مستقیما با مازیار هماهنگ نکند، بلکه کارها را از طریق همکارانش پیش ببرد.
مازیار اما احساس می کرد، رویای پیدا کردن شریک عاطفی و دوستی با نازنین به پایانش رسیده و در این کار شکست خورده است. او اصلا دوست نداشت که این شکست و این پاسخ منفی ذهنش را مشغول کند، بنابراین یک آگهی در یک سایت استخدامی با این مضمون سفارش داد:به یک منشی خانم با روابط عمومی قوی، با حقوق عالی و بیمه نیازمندیم.
از دقایقی بعد تلگرام مازیار پر شد از درخواست های استخدام از سوی خانم
هایی که مایل بودند در شرکت مازیار استخدام شوند. اما مازیار بیش از اینکه
به مهارت ها توجه کند، به عکس پروفایل ها توجه می کرد. بنابراین حتی رزومه
ی خیلی ها را نخواند و در نهایت با چند نفر از متقاضیان قرار گذاشت.
شب
از ساعت ده گذشته بود که مهری به خانه برگشت، در حالی که یک ظرف پاستا و
سالاد سزار هم همراهش بود. او به مازیار گفت با فرشته شام خورده و برای
مازیار هم یک پرس پاستا و سالاد سزار خریده. مازیار از اینکه مهری به فکر
شامش بوده خوشحال بود و آن شب مهری و مازیار شب خوبی را با هم گذراندند.
صبح
مهری و مازیار خوشحال و سرحال و با محبت از هم خداحافظی کردند. ساعت ده
مازیار دفتر شرکتش بود و ساعت ده و نیم اولین قرار کاری با متقاضیان
استخدام بود. او با چند نفر از کسانی که قبلا از روی عکس پروفایل، آنها را
پسندیده بود صحبت کرد. مازیار برای جبران شکست های دیروزش عجله داشت و می
خواست هر طور شده امروز یک منشی خوشگل استخدام کند. اما خوشگلی تنها شرط او
برای استخدام منشی نبود. بلکه شروط دیگری داشت که برخی از داوطلبان
استخدام با شنیدن آنها به شدت ناراحت و از دفترش خارج می شدند. اما به هر
حال بودند کسانی که به دلیل مشکلات مالی حاضر باشند به خواسته های مازیار
تن دهند.
بالاخره مازیار با دختری به نام سارا به توافق رسید و قرار
شد که از همین امروز کارشان را شروع کنند. چند ساعتی پس از استخدام سارا و
آموزش کارهای لازم، اولین ماموریت سارا تماس با نازنین بود. او باید به
نازنین می گفت: من دستیار مهندس هستم و جهت بازدید یا هر اقدام کاری دیگری
لطفا با من هماهنگ کنید.
هر چند نازنین سعی کرد اصلا به روی خودش
نیاورد که از این رفتار مازیار به شدت ناراحت شده است، اما او هم متقابلا
منشی خودش را جهت هماهنگی امور معرفی کرد و شماره اش را به سارا داد. حالا
مازیار احساس می کرد، پاسخ منفی دیروز نازنین را جبران کرده است. هم منشی
جدیدی استخدام کرده بود، هم منشی جدید دختری سر و زبان دار بود که از همان
روز اول کلی از مازیار تعریف و تمجید می کرد و هم این دختر را به رخ نازنین
کشیده بود.
مازیار امروز احساس برنده بودن داشت و این او را خیلی خوشحال می کرد. امروز بیش از روزهای قبل در دفتر شرکت ماند و دیر وقت به سمت منزل راه افتاد. وقتی به خانه رسید، بوی قرمه سبزی که مهری درست کرده بود در آپارتمان پیچیده بود. در خانه را که باز کرد، گفت: به به! عجب بویی! تا سر کوچه بوی قرمه سبزیت میاد.
مهری هم با عشوه و ناز گفت: برای شوهر عزیزم درست کردم. تا بری لباساتو عوض کنی، میزو می چینم.
مازیار که رفت لباسش را عوض کند و آبی به سر و رویش بزند، روی صفحه ی گوشی مازیار که روی میز بود، یک پیام ظاهر شد: "سلام عزیزم. رسیدی خونه؟ با اینکه روز اولیه که می شناسمت اما دلم برات تنگ شده. خدا کنه زودتر صبح بشه."
مهری که از روی کنجکاوی و با غیبت لحظه ای مازیار این پیام را دیده بود، رنگ از رخش پرید و حالش دگرگون شد. اما سعی کرد تا بعد از شام چیزی به روی مازیار نیاورد، هر چند کار خیلی سختی بود.
مازیار که از اتاق برگشت، متوجه پیام روی صفحه گوشی اش شد و فورا پیام را پاک کرد. اما شک داشت که مهری دیده یا نه. اما سکوت مهری نگرانش می کرد. مهری که تا چند دقیقه پیش کلی خوشحال بود و ناز و عشوه داشت، حالا در سکوت فرو رفته بود . مازیار سعی کرد سر حرف را باز کند و گفت: چه خبر؟
مهری: خبری نیست، خبرا دست شماست.
مازیار: من که هیچ خبر. کار و گرفتاری و بدبختی های کار.
مهری هم با حالتی متلک وار گفت: بله، سختی های کار خیلی زیاده. می فهمم.
مازیار ترجیح داد دیگر سکوت کند. اما نگران بود که مهری پیام را دیده باشد و این تغییر حالت ناشی از همین پیام باشد. مهری اما در سکوتی عمیق فرو رفته بود، هر چند رنگ و روی او نشان می داد که اتفاقی افتاده است.
در طول زمانی که مهری و مازیار سر میز شام بودند، مازیار با اشتها شامش را خورد تا مهری متوجه نگرانی اش نشود و نشان دهد همه چیز عادی است، اما مهری با غذا بازی می کرد و به نوعی می خواست نشان دهد که هیچ چیز عادی نیست.
این هم از تفاوت های زنان و مردان در موقع آغاز یک بحران خانوادگی است. زنان می خواهند ناراحتی شان دیده شود و مردان می خواهند کسی متوجه نشود. شاید همین تفاوت بود که باعث می شد مهری بیشتر در ذهنش عصبی شود . او توی ذهنش می گفت: با اینکه خودش می داند چه گندی زده است و می بیند من ناراحتم یک کلمه از من نمی پرسد که چرا ناراحتی و در عوض با اشتها نشسته داره غذاشو می خوره.
از سوی دیگر مازیار دیگر مطمئن شده بود، مهری پیام را دیده و در حین غذا
خوردن، مشغول این بود که چطور این پیام را توجیه کند. سناریوهای مختلفی را
در ذهنش می چید، مثل اشتباهی بودن پیام و یا ... ذهنش خیلی درگیر و کلافه
بود و واقعا نمی توانست سناریوی بکری طراحی کند!
مهری اما دیگر طاقتش تمام شد و قاشق را روی میز گذاشت و خیره شد به مازیار.
ادامه دارد...
مهری و مازیار/1 : محاکمه ذهنیمهری و مازیار/2 : چت شبانهمهری و مازیار/3 : خاطرات خانم خلیلیمهری و مازیار/4 : داماد معتاد بود...!مهری و مازیار/5 : پایان زندگی مشترک نازنین و امیرعلیمهری و مازیار/6 : نیت خوانی های آقای مدیر!مهری و مازیار/7 : کیک تولد با تصویر شرک و فیونا!مهری و مازیار/8: جشن تولد با طعم بدگمانی!مهری و مازیار/9: جنگ و صلحمهری و مازیار/10: یک اتهام سنگینمهری و مازیار/11: از بی اعتنایی همسر تا قلیان در آلاچیقمهری و مازیار/12: شرط نازنین برای ازدواج موقت***
از همین نویسنده:
نبرد سخت(1): مهران و مادر بزرگنبرد سخت(2): اول گوشی خاموش شدنبرد سخت(3): کاش دکترش کمی گوش می کرد!نبرد سخت(4): شد، آنچه نباید می شد...نبرد سخت(5): غریبانه ترین مراسم تدفیننبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...نبرد سخت(8): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!نبرد سخت(9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان استنبرد سخت(10): با تمرینات ذهن آگاهی بر تنفس و اکسیژن رسانی به بدنم متمرکز شدم (+فایل صوتی آرامش)نبرد سخت (قسمت آخر): پیروزی
مدیران
دو مرکز مشاوره روان شناسی در مشهد به دلیل گستردگی جرایم هولناک در حالی
با اتهام سنگین افساد فی الارض از سوی بازپرس پرونده روبه رو شدند که هنوز
تحقیقات بیشتر درباره زوایای پنهان این ماجرا ادامه دارد.
این پرونده حساس از چندین ماه قبل، هنگامی روی میز دادستان مرکز خراسان رضوی گشوده شد که اخبار محرمانه از اغفال زنان جوان توسط مدیر 40 ساله یکی از مراکز مشاوره روان شناسی در مشهد حکایت داشت.
اهمیت این گزارش ها از منابع موثق، موجب شد قاضی غلامعلی صادقی (دادستان وقت مشهد) دستورات ویژه ای را برای پیگیری غیرمستقیم همراه با رصدهای اطلاعاتی این ماجرا صادر کند. به دنبال دستورات صریح دادستان وقت مرکز خراسان رضوی، تلاش های گسترده ای در این باره آغاز و مشخص شد مرد 40 ساله عضو هیئت علمی یکی از دانشگاه های کشور است و با راه اندازی مرکز مشاوره روان شناسی ، زنان و دختران جوان دارای مشکلات احساسی ، خانوادگی یا اجتماعی را با توسل به ترفندهای خاص، فریب می دهد و آنان را طعمه نیات پلید و شیطانی خود می کند.
گزارش خراسان حاکی است درهمین اثنا با انتصاب قاضی صادقی به سمت ریاست کل دادگستری خراسان رضوی، قاضی محمدحسین درودی (دادستان مرکز خراسان رضوی) با مطالعه دقیق گزارش های مذکور،بی درنگ دستور گسترش دامنه تحقیقات را صادر کرد و از سربازان گمنام امام زمان (عج) اداره کل اطلاعات خراسان رضوی خواست رسیدگی به این پرونده حساس را در دستور کار قرار دهند.
این گونه بود که تلاش ها و رصدهای اطلاعاتی شبانه روزی نتیجه داد و مرد 40 ساله در حالی دستگیر شد که بررسیها نشان داد زن دیگری که او نیز تحصیلات عالیه دارد ، مرد 40 ساله را در ارتکاب جرایم اتهامی همراهی می کند.
وقتی عمق هولناک این پرونده لو رفت و مشخص شد بیش از ۴۰ زن طبق اطلاعات به دست آمده ، طعمه اهداف شوم و شیطانی شده اند، حساسیت ماجرا چندین برابر شد. بنابراین گزارش، با صدور دستوری از سوی قاضی سید جواد حسینی (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) رسیدگی قضایی به بازپرس شعبه 204 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد واگذار شد و بدین ترتیب قاضی دکتر حسن زرقانی با قدرت قانون دست به قلم برد و حکم به جلب متهمان داد.
این گزارش حاکی است با دستگیری دو مرد و زن مذکور که عنوان «دکتر» نیز دارند، این پرونده وارد مرحله جدیدی شد. تحقیقات محرمانه که زیر نظر قاضی زرقانی و توسط سربازان بی ادعای امام زمان(عج) صورت می گرفت ابعاد جدیدی از این فاجعه را فاش کرد. بررسی ها بیانگر آن بود مرد 40 ساله که چون اختاپوسی روی مراجعان مرکز مشاوره چنگ انداخته است، زنان دارای مشکلات روحی و تالمات روانی را با ادعاهای دروغین ارتباط با امام زمان (عج) به مکان های خاصی میکشاند و آن ها را طعمه هوسرانی های خود قرار می دهد.
از سوی دیگر بررسی های دقیق و محرمانه درباره نقش خانم دکتر در این ماجرا نشان داد او نیز با راه اندازی مرکز مشاوره در مشهد و با استفاده از تخصص هیپنوتیزم، روح و روان زنان جوان را طی یک دقیقه به تسخیر خودش درمی آورد و آن چه به زنان دارای مشکل تلقین می کرد، آن ها نیز خواسته او را انجام می دادند. همچنین با افشای راز این مرکز مشاوره ای مشخص شد که او زنان زیادی را به مرکز مشاوره مرد 40 ساله معرفی کرده است.
در اجرای دستور قاطع قاضی دکتر حسن زرقانی، دو مرکز مشاوره ای پلمب شدند و اسناد و مدارک موجود در این دفاتر برای بررسی های دقیق به اداره کل اطلاعات خراسان رضوی انتقال یافت. از سوی دیگر با توجه به اهمیت و حساسیت ماجرا و لو رفتن زوایای پنهان دیگری از اتهامات هولناک این افراد، قاضی شعبه 204 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد اتهام افساد فیالارض را به آنان تفهیم کرد تا بررسیهای گسترده ای درباره جرایم احتمالی دیگر آنان صورت گیرد.
امید خزانی
دخترک و همراه جوانش در حاشیۀ کمعمق
رودخانه هوس میکنند پایی به آب بزنند یا دستی بشویند اما دخترک سُر
میخورد و رودخانۀ کمعمق ولی خروشان او را با خود میبرد. همراه جوانش خود
را به آب میزند اما از پس آب بر نمیآید و هر دو را بی جان کیلومترها
دورتر مییابند.
این حکایت تلخ ما آدمها هم هست در جامعۀ کنونی که
خروش و سرعت آن بر درک ما از عمق آن چیره شده و ما آدمهای معمولی حتی اگر
اهل شنا و تفرج هم نباشیم با اندک حاجتی سُر میخوریم در بستر خروشان
انحطاطی که در کمین است.
ما محصول محیط و پیرامونمان هستیم . ما آدمهای معمولی بیآنکه مثل خواص، رمان " انسان وحشی"
امیل زولا را خوانده باشیم خود را در هیأت همان انسان وحشی مییابیم که
جامعۀ پرشتاب، بقایش را در بیرحمی، کمفروشی و حرص ترسیم کرده است.
معمولیهایمان
در صف دلار و بورس و خودرو و سکه در تقلا و تنازعی بیپایاناند و
معمولیترهایمان که همیشه میدوند و نمیرسند و دست آخر انبانشان را پر
میبینند از تنفر انباشته از نابرابری و تبدیل میشوند به شعلهای متحرک از
خشم و پرخاش و تنفر که جلوۀ هر روز شهرمان را با نزاعهای خیابانی و
فریادهایی از عمق وجودشان سیاهتر میکنند.
برای ما که آدمهای
معمولی هستیم اخلاق و اخلاقیات الزاماً از نوع مکارم اخلاقی نیستند. خیلی
از ما فارغ از سطح تحصیلات وشغل و منصبی که داریم آدم هایی معمولی هستیم با
آستانۀ فشار و تحمل معمولی.
برخیمان خیلی معمولی هستیم بعضی کمتر
معمولی. شاید خیلی از ما مادام که در خلوت خود و در اتاق شیشهای افکارمان
هستیم قبول نداشته باشیم سوپرمن اخلاق و معرفت نیستیم ولی تا پایمان را به
جامعه بگذاریم که متلاطم است درک میکنیم که معمولی هستیم.
تفاوت
نمیکند پزشک باشیم یا معلم، کشاورز باشیم یا مهندس، راننده باشیم یا
استاد دانشگاه. غالب ما آدمهایی معمولی هستیم با ظرفیتی محدود از
اخلاقمداری در وجود خود.
ما آدممعمولیها ملغمهای از عواطف و
احساسات و عقلانیت و محاسباتایم و جامعۀ پیرامونمان، ما را به شکل خودش
درمیآورد. اگر بیثبات و متلاطم باشد ما را نیز آشفته و بیثبات میکند و
امان از روزی که این محاسبات ولو از نوع دراز مدت بر مسیر اخلاق نخواند.
ما
آدمهای معمولی در مناسبت ها دعا میکنیم و مطالب اخلاقی برای هم
میفرستیم. از سرنوشت شوم شخصیتهای حریص و زیادهخواه و مغرور و کینهجوی
سریالهای تلویزیونی متاثر میشویم و گاهی برای پایان تلخ شأن اشک میریزیم
اما همین که از فضای درام به فضای جامعۀ پرتلاطم پای مینهیم ناخودآگاه
تبدیل میشویم به یکی از آن کاراکترها که بر پایان غمنگیزش اشک ریخته
بودیم. میشویم والتر وایت سریال بریکینگ بد!
از آدم معمولیها که سرعت افزایش نرخ رهن منزلشان دهها برابر نرخ رشد درآمدشان است چه انتظاری باید داشت؟
از فرزندانی که بارها تحقیر پدرشان را در جامعۀ پرشتاب کنونی دیدهاند آیا میشود حرکت بر مدار اخلاق انتظار داشت؟
از آدم معمولیهایی که با پسران و دختران پا به سن گذاشتهشان در آپارتمانی کوچک سر میکنند چه انتظاری میشود داشت؟
از کسی که هر سال از جوانک املاکی عبارت "برو پایین پایین ها دنبال خانه بگرد" را میشنود چه انتظاری است؟
چندین
سال پیش که هنوز جامعه در شکاف معیشتی عمیق فرو نرفته بود؛ آدمربایی سه
جوان که همگی دانش آموختۀ مقطع فوق لیسانس دانشگاههای معتبر بودند همگان
را متحیر کرده بود. اما آن جوانها جامعه را متهم میکردند مثل " من متهم
میکنم " امیل زولا! و واقعا جامعه هم دستکم به اندازۀ خود آنها متهم بود و هست.
ساختارجوامع بشری را قاطبۀ انسان های معمولی تشکیل میدهند و در این ساختار اندکی خواص شرور و اندکی خواص و از ابرار هستند.
جامعۀ سالم جامعهای است که مراقب آدمهای معمولی خود باشد و بستری فراهم نکند که آدمهای معمولی اش سُر بخورند.
دست کم استاد و هنرمند و فرهیخته اش نباید در صف دلار و خودرو باشند و کودکانش با تلاطم های ارزی آشفته شوند!
نبی رحمت فرمود که "کاد الفقر ان یکون کفرا" . پس اگر تنگنای اقتصادی میتواند نور ایمان را خاموش کند قطعا ریشه مرام و مروت و معرفت و اخلاق و راستی و انسانیت را برخواهد کند. بزرگان و خواصی که دغدغۀ اخلاق و سلامت جامعه را دارند تذکار نبی رحمت را به یاد آورند که در تنگنای معیشت نه ایمان خواهد بود و نه اخلاق، نه هنر و نه انسانیت.
سواد زندگی؛ توسعه توانمندیهای فردی- هیچ فقری بدتر از فقر ذهنی نیست. انسانی که ازنظر ذهنی فقیر است، احساس بیارزشی میکند. او ترسو و منفعل است. از اظهارنظر میترسد، از پذیرش مسئولیت، از ریسک کردن و به دنبال پاسخ بودن هراسناک است و کلاً ترجیح میدهد گوسفندی میان گله باشد تا بتواند از مزایای همگن بودن بهره ببرد. شاید شما در پیرامون خود چنین افرادی را بشناسید. کسانی که مدام خود را قربانی میدانند و دنبال جلب ترحم دیگران هستند. این افراد ممکن است ازلحاظ مالی وضع خوبی داشته باشند ولی مدام از بیپولی از نداشتن مینالند و به خوشیهای سادهٔ دیگران حسادت میکنند و از آن در رنجند. اینها دچار فقر ذهنی هستند.
مشخصههای فقر ذهنی
عادتهایی که ذهن ما را فقیر میکنند با نگرش
ما به زندگی ارتباط بسیاری دارند. یک ذهن فقیر نمیتواند فراتر از ظواهر زندگی را
ببیند. برای این افراد همهچیز در منفعتهای کوچک آنها خلاصه میشود و طبعاً
دیگران را نیز بر همین اساس قضاوت میکنند. تحقیقاتی که روانشناسان درزمینهٔ فقر
ذهنی انجام دادهاند وجود 5 عامل را در این افراد به اثبات رسانده و نشان داده که
با تغییر این عادتهای ذهنی میتوان از شر فقر ذهنی خلاص شد. فقری که به شما امکان
رشد نمیدهد، روابط شما را محدود میکند، و طعم زندگی واقعی را از آن دریغ میکند.
درواقع عاداتی وجود دارند که گاه بی آنکه بخواهیم در ما تثبیت میشوند و زمینه فقر
ذهنی ما را فراهم میسازند.
در ادامه این پنج عادت را برمیشماریم با توصیههایی
برای رها شدن از آن:
1. ترحم به خود
مهمترین چیزی که میتواند ذهن ما را فقیر کند، داشتن نگرش (پیشفرض) فقیر بودن نسبت به خود است. وقتی ما خود را قربانی میدانیم و رفتارهای قربانی را از خود بروز میدهیم در دام فقر ذهنی گرفتاریم. این نگرش باعث میشود تا هر رفتار خود، حتی رفتارهای مخرب را توجیه کنیم و مسئولیت اعمالمان را بر عهده نگیریم.
2. وسواس در صرفهجویی
وسواس در صرفهجویی عادت دومی است که
مبتلایان فقر ذهنی با آن دست به گریباناند. پسانداز کردن و ولخرج نبودن صفت خوبی
است اما اگر منجر به آن شود که از برآوردن نیازهای ضروری و رفاهی خود سرباز زنید
بدانید که دچار فقر ذهنی شدهاید. برخی افراد دچار این وسواس میشوند که از خرج
کردن یا مصرف برای خود و خانوادهشان با این استدلال که ما فقیریم و باید پسانداز
کنیم سرباز میزنند. اگر با درآمد متوسط بیش از 10 درصد درآمد واقعیتان را پسانداز
میکنید یا از خوشیهای کوچک برای خود و خانواده به بهانه صرفهجویی سرباز میزنید،
یا افرادی که بر سر هر خریدی مدتها چانه میزنند یا وقت زیادی را صرف مقایسه قیمتها
میکنند درحالیکه ازنظر درآمدی در مضیقه نیستند، بدانید که دچار فقر ذهنی هستید.
توصیه: از نزدیکان مورد اعتماد خود برای این رفتارها راهنمایی بخواهید. گاهی بیدلیل برای اعضای خانواده هدیه بخرید و شادیهای پنهان در خوشیهای کوچکی مثل خرید کردن یا کافه رفتن با دوستان را تجربه کنید.
3. ارزش بیحد به مادیات
سومین مشخصه فقر ذهنی در افراد، مقایسه همهچیز با پول و مادیات است. این افراد مدام در حال مقایسه و تقلیل امور به شاخصهای مادی هستند و هر چیزی را از زاویه قیمت و ارزش مادی آن میسنجند. عادت اندازهگیری همهچیز ازنظر پولی یکی از عادتهایی است که بهوضوح ذهن شما را فقیرمی کند و موجب میشود که شادیهای زندگی و مسائل انسانی و معنوی رنگ ببازند. این افراد معمولاً دچار استرس و بیقراری بوده و مدام حس از دست دادن چیزی را دارند.
اگر از آنها سؤال کنید، به شما خواهند گفت که آنها مادیگرا نیستند. اما اگر به نحوه عملکرد آنها توجه کنید، خواهید دید که واقعیت ندارد. نگرانیهای آنها همیشه مربوط به پول است. آنها همیشه در مورد حقوق خود و اینکه افراد دیگر چقدر درآمد دارند فکر میکنند. رؤیاهای آنها همیشه در مورد داشتن بیشتر است. آنها چیز دیگری برای گفتن ندارند.
توصیه: بهترین راهحل برای کاهش و تضعیف این عادت توجه به مرگ است. گاهی به قبرستانها بروید و در آنچه آن افراد از مال دنیا با خود بردهاند تأملکنید. ادبیات بخوانید و گاهی فکر کنید اگر امروز آخرین روز عمر شما باشد چه خواهید کرد؟ با قرار دادن خود در این موقعیت درک عینی را از بیارزشی دنیای مادی تجربه خواهید کرد.
4- ولخرجی
شاید ابتدا اینطور به نظر نیاید اما افرادی که مدام در حال خرید کردن هستند نیز بهگونهای دیگر به مادیات چسبیدهاند و دچار فقر ذهنیاند. این نوع افراد تقریباً همیشه به فکر پول و خرید کردن هستند. هزینه کردن به آنها لذت زیادی میبخشد، حتی اگر با مشکلات مالی روبرو شوند.
هزینهٔ بیشتر از درآمد ذهن شمارا فقیر میکند. به این دلیل که روالی در زندگی شما ایجاد میشود که پول در آن نقش بازیگر نقش اول را بازی میکند و اینگونه محور نگرانیهای شما به بدهی، فروش و تخفیفها محدود خواهد شد.
توصیه: برای خود برنامه مالی تدوین کنید و هزینه کردن را بر اساس اولویت انجام دهید. همچنین موجودی همراه خود را در بیرون از منزل محدود کنید تا عملاً امکان ولخرجی از شمت سلب شود.
5- انجام کارهایی که دوست ندارید انجام دهید
و بالاخره محققان دریافتند عامل پنجمی که در فقر ذهنی مؤثر است متعلق به افرادی است که وقت خود را صرف انجام کارهایی میکنند که از آن لذت نمیبرند و بدین ترتیب زندگی خود را تلف میکنند. آنها فراموش میکنند که زمان ما روی زمین کوتاه است و استفاده از آن به عهده ماست. در این نوع نگرش، افراد همیشه چشمانتظار اتفاقی هستند تا شرایط را تغییر دهد. آنها امیدوار هستند که چیزی بیاید و آنها را از بدبختی کار کردن بر روی چیزی که دوست ندارند، خلاص کند و همین امر آنها را منفعل و ناشاد میکند..
در دنیای امروز، کار بخش مهمی از زندگی است. در حقیقت، ما بیش از هر چیز دیگری، زمان بیشتری را در محل کار میگذرانیم. بنابراین، داشتن کاری که دوست دارید انجام دهید معادل خوشبختی در زندگی است.
توصیه: هنگام انتخاب کار به علاقه خود توجه کنید و اگر کار شما کاری است که آن را دوست ندارید تا فرصت هست نسبت به تغییر آن اقدام کنید. در غیر این صورت بکوشید با ایجاد تنوع و تغییر نگاه به کاری که انجام میدهید از آن لذت ببرید. هر کاری را میتوان به طرق مختلفی انجام داد، مهم طرز نگرش ما به آن است.