واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

خط فارسی بازماندهٔ خطهای کهن ایران

(از سایت «ایران بوم»)
نوشته شده توسط آزاده احسانی چمبلی
  
یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۰۳
آزاده احسانی چمبلی دانشجوی دکترای ایران شناسی

دیدگاه برخی پژوهشگران دربارهٔ خط پارسی اینست که این خط بازمانده ایست از خطی که آن را عربی می‌خوانند و بر این باورند که خط عربی بازماندة خط نبطی یا کوفی می‌باشد. حال آنکه وجود خطی با نام «خط عربی!» خود جای پرسش دارد، چرا که تا پیش از اسلام نشانی از وجود خط و دیوان و آموزش در میان عربها بویژه در میان عربهای حجاز دیده نشده است، هر چند از عربهای شمالی عربستان (= حیره و غسان که یکی زیر فرمان شاهنشاهی ایران و دیگری زیر فرمان امپراطوری روم بود) پنج مدرک که کهنه‌ترین آنها به 1500 سال پیش باز می‌گردد، بدست آمده است. از عربهای جنوب نیز آثاری بدست آمده است که پیوند با مردم یمن دارند و آنان نیز همانند مردم حیره زیر فرمان شاهنشاهی ایران بودند.

دکتر همایونفرخ در کتاب «سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان» می‌گوید: «مردم حجاز بر اثر صحرانشینی از نوشتن و خط بی‌بهره ماندند اما اندکی از آنها که کمی پیش از اسلام به عراق و شام (=حیره و غسان) می‌رفتند نوشتن را از آنها آموختند و [زبان] عربی خود را با حروف نبطی و سریانی و عبرانی می‌نوشتند، برای نمونه سفیان ابن امیه که از بازرگانان آن دوره بود از کسانی بود که خط سریانی را به حجاز آورد.»

از مجموعة روایات چنین بر می‌آید که عربها، نخستین مرکز انتشار خط را شهر حیره و انبار (= شهر پیروز شاپور) می‌دانسته‌اند (1) و شاید رواج خط‌های ایرانی غربی در میان‌رودان(بین النهرین) و بویژه انتشار سریانی در میان نسطوریان ایران چنین احساسی را به وجود آورده باشد. (2)

خطی که امروزه «کوفی» می‌نامندش نخست به خط «حیری» مشهور بود و پس از آنکه که مسلمانان کوفه را در کنار شهر حیره ساختند، این خط نام کوفی گرفت. نکته‌ای که میبایست بدان توجه ویژه شود اینست که خطی که امروزه «کوفی» نامیده می‌شود، صد سال پیش ازشناخته شدنش در کوفه در حیره و انبار شناخته می‌شده است. (3)

اما این نوشتار بر آن است تا روشن نماید که خط پارسی نه برآمده از خط نبطی و نه برآمده از خط کوفی است، بلکه گونه ی تکامل یافتهٔ خطهای رایج در پیشینة دراز آهنگ دیوان و دفتر در ایران است. هرچند که اگر بر این باور هم باشیم که خط پارسی بازماندة نبطی یا کوفی است، باز نمی‌توان وجود خط ساختگی‌ای به نام «خط عربی» را باور داشت، چه برسد به آنکه بخواهد پیوندی هم با « خط پارسی» داشته باشد. برای روشن شدن این گفتار، نخست به پیشینهٔ « خط نبطی» که به باور پژوهشگران امروزین نیای « خط عربی!» می‌باشد نگاهی می‌افکنیم.

زبان نبطی در واقع زبان پادشاهی «پترا» است. این پادشاهی در زمان نیرومندی‌اش از سوریه تا حجاز و از اردن تا صحرای سینا در مصر گسترده بود.(4) آشکار است که آثاری به خط و زبان نبطی در شمال عربستان امروزی که زمانی بخشی از پادشاهی نبطیان بوده است، بدست بیاید. اسناد بدست آمده در شمال عربستان امروزی عموماً در درازای سه سده بین دو هزار تا هزار و هفتصد سال پیش به پیدایی آمده‌اند و به خط و زبان نبطی و نه زبان عربی نوشته شده‌اند. می‌بایست  یادآور شد که از 1600 سال پیش اثری در دست است که امروزه کتیبة «النّماره»* نامیده میشود و تقریباً به زبان عربی خالص است اما به خط نبطی! از اندکی پیش از سالهای آغازین پیدایش اسلام (حدود 1450 سال پیش) تنها دو نوشتة بسیار گزیده (کمتر از دو رج) در دست است که در یکی از آن دو که کتیبة «حرّان» نامیده میشودو به سال 568 میلادی [هنگام شاهنشاهی انوشیروان ساسانی] باز می‌گردد، خط به کار رفته به خط معروف به خط عربی همانندهایی دارد.(5) اما اینکه در این گسست تقریباً دویست ساله یعنی از هنگام نگارش کتیبة «النّماره» که نخستین اثر به زبان عربی و خط نبطی می‌باشد تا زمان کتیبة «حرّان» چه بر خط و دگرگونی آن گذشته است بر کسی آشکار نیست و جای بسی شگفتی است که پژوهش‌گران بدون هیچ سند و مدرکی خط کتیبة حرّان را با خط نبطی کتیبة «النّماره» پیوند می‌دهند!

و نیز به باور استاد آذرنوش در کتاب «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی» خلأ شگفت‌آوری که در آخرین قرن‌های جاهلیت عرب به وجود آمده بررسی تحول خط نبطی به عربی را دشوار می‌سازد.(6)

پس بسیار دور می‌نماید که دبیره‌ای چون دبیرهٔ امروز ما بازمانده از دو کتیبه‌ای باشد که به باور پژوهش‌گران از خط نبطی به جای مانده‌اند.

دبیرة کوفی نیز آنچنان که پیشتر گفته آمد، حتا به باور پیشینه نگاران مسلمان خط مردم حیره و انبار بوده است و شمار اندکی از عربها، بویژه بازرگانان آن را شناخته و با خود به حجاز بردند، چنانکه بلاذری می‌نویسد: «آن زمان که اسلام در رسید هفده تن از قریشیان نوشتن می‌دانستند.»(7)

نکتهٔ بسیار جالب اشاره‌هایی است که در اشعار و اخبار موجود به زبان عربی دربارة خط و نوشتار به یادگار مانده است. به گفتهٔ استاد آذرنوش «اشعار عربی‌ای که در آنها به کتابت اشاره شده است، مانند دیگر اشعار جاهلی به هیچ وجه تاریخ معینی ندارند و در اصالت بسیاری از آنها تردید کرده‌اند و اعتبار زمانی و تاریخی آنها از قرن نخست اسلام عقب‌تر نمی‌تواند رفت، یعنی زمانی که می‌دانیم به سبب پیدایش اسلام، خط و نگارش رونقی یافته بود.»(8)

شگفت اینست که در اشعاری که شاعران عرب در آنها به خط و کتابت اشاره می‌کنند باز هم پای ایرانیان در میان است. برای نمونه، در اشعار جاهلی به واژة «مهارق» گونة جمع واژهٔ «مْهرق» اشاره شده است و این واژه را که به معنی «عهدنامه‌ها، پیمان نامه‌ها، کاغذها» می‌باشد، دلیلی می‌دانند بر وجود خط و نوشته در میان اعراب، حال آنکه این واژه معرب (=عربی شده) واژهٔ «مهرک» پهلوی می‌باشد . چنین بوده است که کاغذ و نامة مهر زده را «مهرق» می‌نامیدند. و حتا شاعران عرب خود به پیوند واژة «مهرق» به ایرانیان اشاره کرده‌اند، برای نمونه رجی از حارث بن الحلزه را بنگرید: «این خانه‌ها که در حبس رو به نیستی نهاده‌اند از آن کیست؟ آثار و نشانه‌های آنها همانند «مهارق» پارسیان است.»(9)

"رجیس بلاشر" معتقد است که وجود ابیاتی در اشعار شاعران عرب که در آن‌ها به نگارش اشاره شده است دلیل بر اندکی نگارش در میان عربهاست زیرا شاعر در برابر نوشته‌های راهبان مسیحی و یهودی یا بازرگانان چنان دچار شگفتی می‌شده که از آن به عنوان موضوع شاعرانه و تازه‌ای استفاده می‌کرده است.(10)

در این بخش با گفته‌ای از «زیگموند فرنکل» سخن دربارهٔ نبودن خط و کتابت در میان اعراب را به پایان می‌بریم.

فرنکل می‌گوید: «تقریباً تمام واژگانی که در زبان عربی با نگارش رابطه دارند از زبانهای بیگانه گرفته شده‌اند، از آن جمله است: [...] قلم که تا دیرزمانی از واژه‌های اصیل سامی تصور می‌شد، در حقیقت یونانی است، (khalamos) و اصل هندو اروپایی [ایرانی] دارد. دوات، به گفتة «لاگارد» از زبانهای ایرانی گرفته شده است. «حِبر» با همین تلفظ سریانی و «سفر» به معنی کتاب آرامی است...»(11)

امروزه از بسیاری پژوهشگران می‌شنویم و می‌خوانیم که: «پس از آنکه تازیان ایران را تسخیر کردند، چون بیشتر تازیان خواندن و نوشتن نمی‌دانستند ایرانیان را برای کارهای دیوانی استخدام کردند. ایرانیان  دیوان سالار نیز که پی به مشکلات «خط عربی>[!] برده بودند تلاش کردند شیوة نگارش را بهبود بخشند.»(12)

باید اندیشیداین خط که پژوهشگران آن را «خط عربی!» می‌خوانند چگونه‌ خطی بوده است که چند سالی پیش از اسلام از مرزهای خارج از سرزمین حجاز (عموماً از مرزهای ایران) به وسیلهٔ برخی بازرگانان وارد سرزمین عربها شده است و خود عربها آن را نمی‌دانسته‌اند و نمی توانستند بدان بنویسند و بخوانند و از سوی دیگر دبیران و دیوان سالاران ایرانی آن را به نیکی می‌شناختند و می‌توانستند بدان بنویسند و بخوانند و در آن دگرگونی نیز پدید آورند و بهبودش بخشند.

باید یادآور شد که پیشینهٔ خط امروز ما (به هر نامی که آن را بخوانند، خط پارسی یا خط عربی) بی‌گمان همان خط‌های رایج در ایران کهن بوده است. در ایران زمین از گونه‌های مختلف خطهای پارسی نوشته‌های بی‌شمار بدست آمده‌ است که هر یک در سیر تاریخ کهن ایران به وجود آمد و کامل کنندهٔ خط و نگارش پیش از خود بود. اما باید دانست که هیچ اثر و نوشته‌ای از هیچ خطی که زادگاه آن سرزمین اعراب باشد بدست نیامده است. پس چگونه می‌توان پذیرفت که خط پارسی امروز که آشکارا پیوندش را با خطهای موجود در ایران از روزگار کهن تا امروز پاس داشته است در سرزمینی به وجود آمده باشد که به زحمت چند نمونهٔ انگشت شمار از خط نبطی و کوفی در آن یافت شده است.

اما خط پارسی در کجا و چگونه به وجود آمد؟ برای پاسخ به این پرسش می‌بایست به نزدیک به سه هزارسال پیش بازگردیم. باور برخی بر اینست که گونه‌ای از الفبای سامی که آن را « خط آرامی»(14) می‌خوانند نزدیک به سه هزارسال پیش از «الفبای فنیقی» پدید آمد!

این پژوهشگران بر این باورند که این خط در یهنهٔ غربی سرزمین ایران به وجود آمد، بویژه پس از روی کار آمدن شاهنشاهی هخامنشی که سرزمینی گسترده از ماوراءالنهر(فرارود) تا میان‌رودان را در بر می‌گرفت رواج بسیار یافت و نامبردار شد. [بنابراین] نیاز به یک خط و زبان ارتباطی یگانه در شاهنشاهی پهناور هخامنشی بر گسترش خط و زبان آرامی در پهنهٔ ایران‌زمین افزود. گرچه به نیکی می‌دانیم که در کتیبه بیستون ستون چهارم بندهای 70-88   دربارهٔ خط و زبان ایرانی چنین آمده است: «داریوش شاه گوید: بخواست اهورا مزدا این است کتیبه‌ای که من برساختم. علاوه بر این به آریایی بود، و در روی الواح گلین و روی چرم تصنیف شده بود. علاوه بر این پیکره‌ام را نیز بر ساختم... و آن نوشته شد و خوانده شد پیش من. پس از آن من این کتیبه را در همة ایالت فرستادم. مردم همکاری کردند.»(15)آشکار است که خطی که روی چرم نوشته می‌شده است خط میخی نبوده است و بلکه خطی بوده است که امروزه آن را «آرامی!» می‌خوانند. این خط را می‌توان خط رایج در غرب ایران خواند، چرا که مردم میان رودان از تیره‌های نژاد ایرانی بوده و پیوستگی نژادی و فرهنگی این مردمان به سرزمین مادری امری آشکار می‌باشد. خط ایرانی‌ای که بر پایة کتیبة بیستون روی چرم نوشته شده بود خطی بود که در درازنای تاریخ ایران، دبیران ایرانی در آن دگرگونیهایی پدید آوردند و به یاری آن خطهای پارتی، پهلوی کتیبه‌ای، پهلوی کتابی، سغدی، مانوی، سریانی، پهلوی مسیحی و اوستایی و بسیار خطهای دیگر که جز از نام از آنها نمی‌دانیم، را پدیدآوردند. و خط پارسی امروز چیزی نیست جز ادامه همین روند تکامل خط در ایران و این موضوع آشکارا در جدول مربوط به سیر تکامل خط در ایران دیده می‌شود. دبیران دانشمند و هوشمند ایرانی که معمولاً با یک یا چند الفبای زمان خود مانند پهلوی، سریانی، سغدی، مانوی و اوستایی آشنایی داشته‌اند می‌توانستند بهتر از هر کس خط فارسی امروز را پدید آورده و قانونمند ساخته باشند.


منابع:
1) برزین، پروین، نگاهی به سابقة تاریخی کتابت قرآن، مرکز اسناد و مدارک میراث فرهنگی.
2) راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، آذرتاش آذرنوش، توس 1374.
3) 
www.siddiqi.at
4) www.ancientscripts.com
5) راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، آذرتاش آذرنوش، توس 1374.
6) همان منبع
7) همان منبع
8) همان منبع
9) همان منبع
10) همان منبع
11) همان منبع
12) همان منبع
13) همان منبع
14) در اینجا می‌بایست به چند پرسش که «مهرداد معمارزاده» در مقالهٔ «خط ما فارسی است یا عربی؟!» اشاره کرد، در مقالة نامبرده شده نویسنده می‌پرسد: «آرامیها که بودند؟ جایگاهشان کجا بود، هم دوره با کدام دورة تاریخی بود و در کجا می‌زیستند و پادشاه‌هایشان که بودند؟» بی‌گمان بر پژوهشگران است که پاسخی روشن برای پرسشها مطرح شده دربارة آرامیها بدست دهند.
15) فارسی باستان، رولاند، ج، کنت، ترجمه و تحقیق: سعید عریان، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1378.

دیگر یارینامه ها:

--سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، دکتر رکن‌الدین همایونفرخ، امنشارات اساطیر، 1384.

--تاریخچه‌ای از نگارش و خط، دکتر ژاله آموزگار-دانشگاه تهران.

*از آنجا که معمولاً نوشته‌ها و اشعاری که در میان تازیان رواج داشته اندپیوندی با ایران دارند، نیک است به این نکته اشاره شود که در کتیبة «المناره» واژة PRŠW(پرشو) آمده است که به باور بیشتر پژوهشگران می‌تواند همان واژه فارس یعنی ایران باشد.


شایان ذکر است ویرایشی از این نوشتار در تاریخ 12 اسفند سال 1387 در روزنامه مردم‌سالاری به چاپ رسیده است.

آخرین به روز رسانی در یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۳۲

 

دیدگاه‌های خوانندگان  

 
0#5 مهران محبی شیرکده ۱۳۹۲-۱۱-۱۵ ۰۱:۰۲
سلام
بسیارجالب بود برام تازه گی داشت
موفق باشید
نقل‌قول
 
 
+1#4 ۱۳۹۱-۰۹-۲۰ ۰۹:۳۱
درود وسپاس
نقل‌قول
 
 
+3#3 ۱۳۹۱-۰۸-۰۷ ۰۱:۴۰
با درود
اکر بدنبال پیدایش خط در ایران هستیم باید به سراغ تمدن جیرفت برویم به احتمال زیاد سومری ها که از فلات ایران به میانرودان رفته اند این خط را گرفته و توسعه داده اند.
دیگر آنکه بنا بر ثحقیقات نوین فنیقیها هم تبار آرییایی دارند.
با مهر سامان
نقل‌قول

مصرف‌گرایی؛ یکی از کارکردهای پنهانِ رسانه‌های جمعی

دوشنبه ۰۵ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۳۶

برگرفته از سایت «ایران بوم» و او از روزنامه اطلاعات

مصطفی آب‌روشن ـ عضو انجمن جامعه شناسی ایران و مدرس دانشگاه

در عصر حاضر،با ورود رسانه‌های نوظهور و جهانی، نوعی دگرگونی در اجتماعات و جوامع اتفاق افتاده است. رسانه‌های جمعی نوعی همگنی افکار و عقاید را در درون انسان‌ها به وجود آورده است، لذا با نمایش دادن سبک‌های خاصی از زندگی به عنوان نمونه‌های ایده‌آل، معیارها و الگوهای فکری و مصرفی کانالیزه‌شده‌ای را به بیننده القاء می‌کند بنابراین مشاهده می‌کنیم که افراد در بین قشرهای مختلف اقتصادی-اجتماعی به سمت به دست آوردن الگوهای فکری و مصرفی که رسانه تبلیغ می‌کند، به پیش می‌روند و می‌توان پیش بینی کرد که اهداف و الگوهای مصرفی طبقات اجتماعی در داخل معیارهای استاندارد شده زندگی سرمایه داری که رسانه زبان گویای آن است در حال مستحیل شدن است. دنیایی که ما امروز در آن زندگی می‌کنیم، تفاوت‌های فاحشی با دنیای دیروز دارد. از نظر روابط فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تغییراتی بزرگ و غیر قابل مقایسه با آنچه که در چند دهه قبل موجود بود نمایان شده است. همه این تغییرات بر پایه رسانه‌های جمعی قرار دارد؛ تا جایی که مقوله «دهکده جهانی» جایگزین جهانی بزرگ شده است.

در عصر نوین با توجه به رویکرد جهانی شدن،کشورهای جهان اول با ابزار رسانه، تمامی مرزها را در هم نوردیده و یکسویه، شیوه زندگی غربی را در بیشتر کشورهای جهان سوم تئوریزه کرده‌اند. لذا با رویکرد آسیب شناسی در می‌یابیم که برنامه‌های ماهواره‌ای و تعاملات شبکه‌های اجتماعی، شیوه استاندارد شده‌ای از زندگی را در ذهن افراد نمایان می‌کند و چون غول‌های رسانه‌ای در همه جای دنیا امواج رسانه‌ای را به درون خانه‌ها انتقال داده‌اند؛ نتیجه آن خواهد شد که شیوه زندگی افراد همان می‌شود که کشورهای تولیدکننده این الگو، خواهان آن هستند.

بنابراین شاهد شکاف نسلی بین اعضای جدید جامعه که در برابر این امواج قرار می‌گیرند و والدین که از شیوه سنتی رفتار بهره می‌برند هستیم و از سوی دیگر در می‌یابیم که سنت‌های پذیرفته شده جامعه در حال کمرنگ‌شدن است.

چرا که کمتر باز تولید می‌شوند بنابراین از منظر جامعه دینی، ما با نوعی آنومی یا انحراف از هنجارهای اجتماعی روبرو خواهیم بود.بنابراین ظهور رسانه‌های نوظهور علاوه بر مزایای ذاتی اطلاع‌رسانی، بنیان‌های فکری و بومی افراد را در راستای تمدن غرب تغییر داده است. به عبارت دیگر یکی از کارکردهای پنهان رسانه‌های نوظهور، تغییر شیوه اندیشیدن افراد در گروه‌های هدف است که در واقع در دراز مدت همه افراد درکشورهای دریافت‌کننده امواج، جزو شهروندان کشور مبدأ به حساب می‌آیند هر چند موقعیت سیاسی کشورها و پراکندگی انسان‌ها متفاوت است ولی آنچه که برای تئوریسین‌های نظام‌های کاپیتالیستی از اهمیت خاصی برخوردار است ایجاد نیاز کاذبی است که با بمباران اطلاعاتی در افراد ایجاد می‌کنند که از دو منظر اقتصادی وسیاسی قابل واکاوی است.

او رویکرد سیاسی رسانه‌های نوظهور در بسیج افکار عمومی نقش بسزایی دارند چرا که در عصر حاضر و در وقوع جنبش‌های اجتماعی، رسانه جایگزین رهبری کاریزماتیک شده است و چون بنیان‌های فکری افراد از طریق رسانه‌ها همگن شده، بنابراین کشش سائقی افراد قابل پیش‌بینی خواهد بود که متغیر‌های انقلابی از جمله هیجان جمعی (Collective excitement) و واگیری اجتماعی (Social contagion) در عصر نوین و با وجود شبکه‌های اجتماعی اخیر با سرعت بیشتری به وقوع می‌پیوندد که درواقع ایجاد جنبش‌های اجتماعی در کشورهای جهان سوم یکی از کارکردهای پنهان رسانه‌های نوظهور است.

از بُعد اقتصادی می‌توان به ضرورت‌انگاری مصرف شهروندان اشاره کرد. رسانه‌های ارتباط جمعی نیاز‌های کاذبی را در افراد ایجاد و به شکل افراطی اینگونه تلقی می‌کنند که ورود در پایگاه‌های اجتماعی ستایش‌برانگیز، مترادف با مصرف کالاهای تبلیغ شده است و ما مشاهده می‌کنیم که مصرف‌کننده‌ی کالا از طریق به نمایش گذاشتن کالاهای خریداری شده، به طور فعالی مشغول تلاش برای خلق و حفظ یک هویت (Identity) جدیداست به عبارتی دیگر افراد، هویت چه کسی بودن خویش را از طریق آنچه که مصرف می‌کنند، تولید می‌کنند.

امروزه روند تئوریزه شدنِ ایجادِ نیاز تا جایی ادامه یافته که محل سکونت افراد را به بازارهایی بزرگ تبدیل کرده است. به عبارتی بازار که در گذشته، نوعی محدوده مکانی داشت به تمامی نقاط سرایت کرده است.

به عبارت دیگر رسانه‌های جمعی و نوظهور کنش مصرف و سبک‌های زندگی جدیدی را خلق کرده است که افراد در خلال این سبک‌های زندگی تازه، هویت خودساخته‌ای را جست وجو می‌کنند.لذا رسانه‌های جمعی همچون متغیر مستقل، در بروز هویت بخشی انسان‌ها نقش‌آفرینی می‌کنند.

تجربه جدید نشان می‌دهد، فرد ایرانی از طریق رسانه‌ها به این باور رسیده است که می‌توان از طریق مصرف کالاهایی که به او القاء شده، می‌تواند به هویتی که دوست دارد نزدیک شود، لذا سعی می‌کند به همان کسی تبدیل شود که تمایل دارد. به بیان دیگر «سلیقه تئوریزه شده» از جایگاه مهمتری برخوردار شده است.

شرایط جدیدی که می‌توان آن را در خیابان‌های بزرگ، پاساژها و مغازه‌ها به خوبی مشاهده کرد، هویت‌های جدیدی که خود را در قالب مصرف و نمایش این مصرف در قالب پوشش، آرایش، مد، اتومبیل، موبایل و... نشان می‌دهد.

با نگاهی انضمامی در خیابان‌ها و پاساژهای متعلق به طبقه متوسط و زیر متوسطِ شهرنشین ایران، افرادی را مشاهده می‌کنیم که از الگوی مصرفی مشخصی تبعیت می‌کنند، بدون اینکه در طبقه اقتصادی، اجتماعی یا منزلتی یکسان قرار داشته باشند؛ تا جایی که پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی آنها در پشت نمادهای مصرفی شان قابل شناسایی نیست. تغییرات و تحولات مصرفی، حتی در حوزه بدن (آرایش، مد و...) در فرد ایرانی آنچنان به سرعت رخ می‌دهد که بعد از مدت کوتاهی طبقه اقتصادی- اجتماعی و حتی فرهنگی او اساساً قابل شناسایی نیست.

در واقع آنها تنها با لباس، بدن خود را نمی‌پوشانند بلکه طبقه خود را «جعل» می‌کنند.

تئوری‌های جامعه‌شناسانی همچون بوردیو و بودریار نیز بر این مسأله تأکید کرده‌اند که مصرف و سبک زندگی انسان جدید را نه در یک تقسیم بندی طبقاتی- اقتصادی مارکسیستی که در تحلیلی فرهنگی می‌توان فهمید.

به عنوان مثال بوردیو در کاری جامعه شناسانه و تجربی، مصرف عطر و ادکلن را به عنوان یک امر نمادینِ «تشخص بخش» در میان طبقات گوناگون فرهنگی فرانسه، در وضعیتی انضمامی تحلیل و سعی کرد، نشان دهد که مصرف عطر و انتخاب نوع و مارک آن، راهی است نمادین برای ایجاد تمایزات بین گروه‌های اجتماعی. تفاوت ماهوی بین جامعه ما و جامعه غربی ناشی از گسست فرهنگی،بریدن از سنت‌ها و پتانسیل فرهنگ خودی و ذوب شدن در فرهنگ غربی است و برآیند این دگردیسی عدم قشربندی مصرفی و تبدیل جامعه (society) ایران به جامعه توده‌وار (mass) است که یکی از تفاوت‌های بنیادی میان فرهنگ مصرفی ایرانی و فرهنگ مصرفی غربی است.

در حالی که تحلیل گر اجتماعی همچون بوردیو می‌تواند پروژه خود، در مورد مصرف را در میدان (field)های اجتماعی گوناگون فرانسه پیگیری کند، تحلیلگران ایرانی نمی‌توانند به همان طریق و با همان متدی که در غرب شناخته می‌شود، کار انضمامی دقیقی را بر روی سبک زندگی ایران انجام دهند؛ زیرا که طبقات مختلف فرهنگی و اجتماعی در درون پروژه فراگیر مصرف و در کلیتی همگن هضم شده‌اند و تکثر و قشر بندی سبک زندگی، اساساً در حال کمرنگ‌شدن است.

بوردیو از طبقه کارگر یا طبقه متوسط پائین یا متوسط بالای فرانسه صحبت می‌کند و تمایزات ساختاری آنها راکه البته فرهنگی نیز می‌داند و نه صرفا اقتصادی، در مصرف یا مد نشان می‌دهد؛ طبقه کارگری که مثلاً لباس جین می‌پوشد و به تعطیلات اهمیت فراوان می‌دهد، موسیقی خاصی را گوش می‌دهد، به تیم ورزشی مشخصی علاقه دارد و... اما در ایران سبک‌های زندگی جدید کمتر گویای تمایزات فرهنگی است.

همه به نوعی شبیه هم هستند. تمایزات میان افراد در خلال مصرف «گم» شده و این گمگشتگی امکان شناخت را سخت می‌کند.

از منظر تئوریسین‌های سرمایه‌داری مصرف‌گرایی می‌باید سهل و آسان شود. پس ابزار مصرف‌گرایی باید مهیا شود. در این جوامع وسایل ارتباط جمعی به مهمترین ابزار مدگرایی و تبلیغ برای کالاها تبدیل شد و دو نوع ابزار مصرف‌گرایی در جوامع رواج پیدا کرد نخست حراج‌های پی‌در پی کالاها و دیگری اشاعه کارت‌های اعتباری. در کشورهای توسعه یافته، در طول یک سال به بهانه‌های متعدد حراج کالاها وجود دارد.

در حراج کالاها، از شیوه‌های روان شناختی استفاده می‌شود و آن ایجاد احساس نیاز کاذب است. مشتری جنسی را در حراج تلویزیونی و اینترنتی می‌بیند، و فکر می‌کند که نیاز دارد، در حالی که اگر حراج نبود چنین احساسی به او دست نمی‌داد. از سوی دیگر، فرد در بازار باید احساس کند که همه وقت، پول برای خرید دارد.

در اینجا مساله از طریق مکانیزم کارت‌های اعتباری حل می‌شود.

به عبارت دیگر هرگاه احساس نیاز کردی، حتی اگر پول نقد هم نداشته باشی، با داشتن کارت اعتباری، در واقع پول به همراه خود داری.

بنابراین نیاز هست (اما از نوع کاذب) توانایی خرید هم هست (به شکل مصنوعی).

خلاصه آنکه سرمایه داری به عنوان یک بسته با محتوای اقتصادی، فرهنگی، تکنولوژیکی، اجتماعی و روانی در یک فرایند تاریخی وارد کشورهای به اصطلاح غیر سرمایه‌داری شده است.

هدف سرمایه‌داری در این کشورها نیز همان سودسازی مضاعف است. برای رسیدن به این منظور باید فرهنگ مصرف‌گرایی را در این کشورها رواج دهد.

لذا برای رواج مصرف‌گرایی در این کشورها، یکی از ابزارهای مهم، رسانه‌های ارتباط جمعی است.که از این طریق الگوهای مصرفی کشورهای توسعه‌یافته عیناً و نعل به نعل به کشورهای در حال توسعه منتقل می‌شود. و افراد برای نشان دادن اینکه از وجهه بالایی برخوردارند، در مصرف‌گرایی، افراطی‌تر از خارجیان عمل می‌کنند.که به تدریج مصرف‌گرایی افراطی، جزیی از فرهنگ جهان سومی می‌شود.

معمولاً در کشورهای در حال توسعه، مصرف‌گرایی با عدم امنیت اقتصادی توأم می‌شود.

در نتیجه، عدم امنیت اقتصادی، مصرف‌گرایی را تشدید می‌کند. نگرانی از کمبودها باعث انبار کردن اجناس می‌شود. انبار کردن اجناس به مصرف‌گرایی بی‌رویه تبدیل می‌شود. نهایتاً همان رفع نیازهای غیرواقعی به وجود آمده است.

البته یک مسأله در این کشورها به انبار کردن کالاها کمک می‌کند و آن تبدیل کالاهای مصرفی به کالاهای سرمایه‌ای است.

همین امر باعث می‌شود که افراد با زمینه‌های اجتماعی متفاوت به پنهان کردن برخی از کالاها بپردازند تا اینکه در آینده از طریق افزایش قیمت، منفعتی داشته باشند.

به عبارت دیگر مصرف‌گرایی به نوعی به فعالیت اقتصادی تبدیل می‌شود.

معمولاً جامعه‌شناسان افراد را در جامعه بر پایه سه معیار ثروت، قدرت و وجهه (پرستیژ) به سه طبقه بالا، متوسط و پایین تقسیم می‌کنند. این سه معیار، الگوهای متفاوتی از مصرف‌گرایی را برای سه طبقه به بار می‌آورند. هر سه طبقه، مصرف‌گرایی بی‌رویه دارند اما به شکل‌های متفاوت. افراد طبقه بالا با داشتن ثروت، از طریق مصرف کالاهای لوکس به دنبال پرستیژ بالا هستند. اینان خدماتی را که فکر می‌کنند قدرت و وجهه اجتماعی برایشان به ارمغان می‌آورند را به مقدار زیادی مصرف می‌کنند. به عبارتی طبقات اجتماعی بالا با پرستیژ و قدرت بالا، سعی می‌کنند با مصرف‌گرایی مفرط، خود را ثروتمند نشان دهند.

مصرف‌گرایی مفرط در واقع ابزار خود نمایی می‌شود و اعضای یک طبقه در مصرف‌گرایی مفرط با یکدیگر رقابت شدید دارند.

این رقابت از نوع رقابت‌های کاذب است.

اعضای طبقه متوسط، همیشه سعی می‌کنند خود را از طبقات بالا عقب‌‌تر نبینند. اینان با درآمد کمتر به رقابت با طبقه بالا می‌پردازند.

بازار برای تشفی کردن آنها، اجناس ظاهراً لوکس و ارزان قیمت عرضه می‌کند. پس از خرید چنین کالاهایی است که از لحاظ روانی یک رضایت مندی کاذب به آنها دست می‌دهد.

اعضای این طبقه اجتماعی به لحاظ کمّی، بیشترین مصرف را در جامعه دارند. همچنین بازار به خرید آنها وابسته است زیرا تعداد افراد این طبقه در جوامع بیش از اعضای طبقات دیگر است و لذا حجم خرید بالایی دارند.

اعضای طبقه پایین جامعه با درآمدکم، در واکنش به مصرف‌گرایی دیگر طبقات و فراوانی کالا و خدمات در بازار، در تلاش است که به هر وسیله، سهمی از کالا و خدمات در بازار را به خود اختصاص دهد. ترس از کمبودها و عدم امنیت اقتصادی برای خانواده او را به خریدی بی‌رویه و انبارگونه وامی‌دارد. خرید اعضای این طبقه عمدتاً خرید کالاهای ضروری، مربوط به بقاء بیولوژیک است. بازار، مازاد بر مصرف طبقه متوسط را به این طبقه انتقال می‌دهد.

در واقع الگوی مصرف‌گرایی طبقات پایین، یک نوع سودسازی سرمایه دار از سرمایه بالقوه تلف شده است زیرا اگر طبقه پایین نبود، سرمایه‌دار مجبور به از دست دادن مازاد کالاهای مصرفی طبقات متوسط بود. چنین است که اعضای طبقه پایین به مصرف‌گرایی انبوه عادت می‌کنند.

این عادت برای او درونی شده و بخشی از فرهنگ او را تشکیل می‌دهد.

بنابراین به نتیجه خواهیم رسید که نظام‌های سرمایه‌داری با ابزار رسانه نیازها و سائقه‌های افراد را به نفع منافع خویش تغییر می‌دهند و با برآورده شدن یک نیاز، بستر نیاز دیگر را برایش بازسازی می‌کنند، لذا اگر اعمال قدرت در گذشته به شکل زورِ لخت و عریان و در قالب جنگ و سیطره همه‌جانبه، افراد جامعه را تحت سرسپردگی اجباری خویش قرار می‌داد ولی امروزه صاحبان قدرت، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند تا خود را در لایه‌های مختلف اجتماعی پنهان کنند ومی بینیم که تئوری‌ها آرام و خزنده، در قالب رسانه‌های جمعی یا از طریق فیلم و سریال، الگوهای فکری و مصرفی غربی را تئوریزه می‌کنند و بدین‌سان باورها و ارزش‌های جدیدی که با ارزش‌های حاکم بر جامعه در تضاد است در ذهن بخشی از افراد جامعه نقش می‌بندد و این بخش از جامعه را تحت انقیاد خویش قرار می‌دهد.

مقاله ای از برتراند راسل: چگونه از عقاید نادرست بپرهیزیم؟

از وبلاگ mahtabi2004.persianblog.ir

مقاله زیر از “برتراندآرتور ویلیام راسل” فیلسوف، منطق‌دان، ریاضی‌دان، مورخ، جامعه شناس و فعال صلح طلب بریتانیایی قرن بیست است که به وسیله ابراهیم اسکافی به فارسی ترجمه شده است.برتراند راسل در تاریخ هجدهم می ۱۸۷۲ دیده به جهان گشود و در دوم فوریه ۱۹۷۰ بر اثر آنفلوانزا در در ولز درگذشت. بنا به وصیت برتراند، جسدش را سوزانند و خاکسترش را روی کوههای ولز ریختند.در ۱۸۷۴ وقتی راسل تنهاچهار سال داشت، مادرش را بر اثر دیفتری از دست داد. مدت کوتاهی پس از آن خواهرش راشل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، درگذشت. تنها دو سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت. راسل در۱۹۰۱ موفق به کشف “پارادوکس راسل” شد و هفت سال بعد به عضویت انجمن سلطنتی بریتانیا درآمد. در طول جنگ جهانی اول به دلیل مبارزات ضد جنگ از دانشگاه اخراج و زندانی شد.

متن این مقاله به شرح زیر است:

چگونه از عقاید نادرست بپرهیزیم؟

برای پرهیز از انواع عقاید نادرستی که نوع بشر مستعد آن است، نیازی به نبوغ فوق بشری نیست. چند قاعده ساده شما را اگر نه از همه خطاها، دست کم از خطاهای مهلک تر بازمیدارد.

اگرموضوع چیزی است که با مشاهده روشن میشود، مشاهده را شخصاً انجام دهید. ارسطو میتوانست از این باور اشتباه که خانمها دندانهای کمتری از آقایان دارند با یک روش ساده پرهیز کند: از خانمش بخواهد که دهانش را باز کند تا دندانهایش را بشمارد. او این کار را نکرد چون فکر میکرد میداند. تصور کردن این که چیزی را میدانید در حالی
که در حقیقت آن را نمیدانید، خطای مهلکی است که همه ی ما مستعد آن هستیم. من باور دارم که خارپشتها سوسکهای سیاه را میخورند، چون به من این طور گفته اند؛ اما اگر قرار باشدکتابی درباره عادات خارپشتها بنویسم، تا زمانی که نبینم یک خارپشت از این غذای اشتهاکورکن لذت میبرد، مرتکب چنین اظهار نظری نمیشوم. درهرحال، ارسطو کمتر از من محتاط بود. نویسندگان باستان و قرون وسطا اطلاعات جامعی
درباره تکشاخها و سمندرها داشتند. با وجود آن که هیچکدامشان حتا یک مورد
از آنها را هم ندیده بودند، یک نفر هم احساس نکرد لازم است از ادعاهای
جزمی درباره آنها دست بردارد.

اغلب موضوعات از این ساده تر به بوته ی آزمایش درمیآیند. اگر مثل اکثر مردم شما ایمان راسخ پرشوری نسبت به برخی مسائل دارید، روشهایی وجود دارد که میتواند شما را از تعصب خودتان باخبر کند.
اگر عقیده مخالف، شما را عصبانی میکند، نشانه آن است که شما ناخودآگاه میدانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر میکنید، ندارید. اگر کسی مدعی باشد که دو بعلاوه دو
میشود پنج، یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد، شما به جای عصبانی شدن، احساس دلسوزی میکنید، مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد که این حرفهادر افکار شما تزلزل ایجاد کند.

اغلب بحثهای بسیار تند آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند. شکنجه در الاهیات به کار میرود، نه در ریاضیات؛ زیرا ریاضیات با علم سر و کار دارد، اما در الاهیات تنها عقیده وجود دارد. بنابراین هنگامی که پی میبرید از تفاوت آرا عصبانی هستید، مراقب باشید؛ احتمالاً با بررسی بیشتر درخواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده ای ندارید.

یک راه مناسب برای این که خودتان را از انواع خاصی از جزمیت خلاص کنید، این است که از عقاید مخالفی که دوستان پیرامونتان دارند آگاه شوید. وقتی که جوان بودم
سالهای زیادی را دور از کشورم در فرانسه، آلمان، ایتالیا و ایالات متحده به سر
بردم. فکر میکنم این قضیه در کاستن از شدت تعصبات تنگ نظرانه ام بسیار مؤثر بوده
است. اگر شما نمیتوانید مسافرت کنید، به دنبال کسانی بگردید که دیدگاههایی مخالف شما دارند. روزنامه های احزاب مخالف را بخوانید. اگر آن افراد و روزنامه ها به نظرتان دیوانه، فاسد و بدکار میآیند، به یاد داشته باشید که شما هم از نظر آنها همینطور به نظر میرسید. با این وضع هر دو طرف ممکن است بر حق باشند، اما

هردو نمیتوانید بر خطا باشند. این طرز فکر زاینده نوعی احتیاط است.

برای کسانی که قدرت تخیل ذهنی قوی دارند، روش خوبی است که مباحثه ای را با شخصی که دیدگاه متفاوتی دارد در ذهن خود تصور کنند. این روش در مقایسه با گفتگوی رودررو یک فایده و تنها یک فایده دارد و آن این که در معرض همان محدودیتهای زمانی و مکانی قرار ندارد. مهاتما گاندی راه آهن و کشتیهای بخار و ماشین آلات را محکوم میکرد، او دوست میداشت که تمام آثار انقلاب صنعتی را خنثی کند.

شما ممکن است هرگز این شانس را نداشته باشید که با شخصی دارای چنین عقایدی روبرو شوید، زیرا در کشورهای غربی اغلب مردم با دستاوردهای فن آوریهای جدید موافقند. اما اگر شما میخواهید مطمئن شوید که در موافقت با چنین باور رایجی بر حق هستید، روش مناسب برای امتحان کردن این است که مباحثه ای خیالی را تصور کنید و در نظر بگیرید که اگر گاندی حضور میداشت چه دلایلی را برای نقض نظر دیگران ارائه میداد. من گاهی بر اثر این گونه گفتگوهای خیالی واقعاً نظرم عوض شده است؛ به جز این، بارها دریافتم که با پی بردن به امکان عقلانی بودن مخالفان فرضی، تعصبات و غرورم رو به کاستی میگذارد.

نسبت به عقایدی که خودستایی شما را ارضاء میکند، محتاط باشید. از هر ده نفر، نه نفر چه مرد و چه زن قویاً معتقدند که جنسیتشان برتری ویژه ای دارد. دلایل زیادی هم برای هر دو طرف وجود دارد. اگر شما مرد باشید میتوانید نشان دهید که اغلب شعرا و بزرگان علم مرد هستند؛ اگر زن باشید میتوانید پاسخ دهید که اکثر جنایتها هم کار مردان است. این پرسش اساساً حل شدنی نیست، اما خودستایی این واقعیت را از دید بسیاری از مردم پنهان میکند.

همه ما، اهل هر جا که باشیم، متقاعد شده ایم که ملت ما برتر از سایر ملتهاست. ما با وجود دانستن این که هر ملتی محاسن و معایب خاص خودش را دارد، معیارهای ارزشیمان را به گونه ای تعریف میکنیم که ثابت کنیم ارزشهایمان مهمترین ارزشهای ممکن هستند و معایبمان تقریباً ناچیزند. دراینجا دوباره انسان معقول میپذیرد که با سوآلی روبروست که ظاهراً جواب درستی برای آن وجود ندارد. دشوارتر از آن، این است که بخواهیم مراقب خودستایی بشر به واسطه بشر بودنش باشیم، زیرا ما نمیتوانیم با ذهن غیربشری مباحثه کنیم. تنها راهی که من برای برخورد با این نوع خودبینی بشر سراغ دارم، این است که به خاطر داشته باشیم بشر جزء ناچیزی از حیات سیاره کوچکی در گوشه کوچکی از این جهان است و همانطور که میدانیم در دیگربخشهای کیهان هم ممکن است موجوداتی باشند که نسبت بزرگیشان به ما مثل .نسبت بزرگی ما به یک ستاره دریایی است

+ آنسوی مه ; ٧:٠٠ ‎ب.ظ ; یکشنبه ٢٧ امرداد ۱۳٩٢

بهترین راه مقابله با داعش اکنون مسأله این است!

(از روزنامه شهروند به قلم آقای "متین مسلم" 

۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۶ مرداد)

درحالی که حاکمیت سیاسی عراق خود را شدیدا درگیر بحران جانشینی نوری مالکی کرده است،  وضعیت نظامی و امنیتی این کشور و نیز منطقه متأثر از بلاتکلیفی سیاسی در بغداد روزبه روز نگران کننده تر می شود.     داعش یا آنچه که خود مدعی است <<دولت اسلامی شام و عراق>> نه تنها به تحکیم مواضع اقدام،  بلکه در تازه ترین تهدید،  کشور کویت را یک هدف معین و مشروع برای اشغال و سرنگونی دولت آل صباح معرفی کرده است.     طی هفته گذشته  نیز عناصر وابسته به این سازمان تروریستی  شهر عرسال لبنان را به آشوب کشانده و عملا نشان دادند اهداف آنها به عراق و منطقه خلیج فارس محدود نخواهد ماند.    اما در ارتباط با تحرکات نظامی سازمان داعش آنچه امروز بیشتر از اهداف آنها جلب توجه می کند و کمتر موردتوجه قرار می گیرد در پیش گرفتن نوع و نحوه عملیات،  اقدامات و اهداف میدانی نظامی است که عمدتا  توسط  ارتش های کلاسیک و رسمی مورد استفاده قرار می گیرد تا نیروهای شبه نظامی.     یعنی <<تهدید اولیه سیاسی،   انجام  حمله تمام عیار نظامی و در نهایت پاکسازی و استقرار جغرافیایی>>.   این مدلی کاملا کلاسیک برای ارتش های مدرن و منظم است.    نیرو هایی با ساختار پارتیزانی کمتر از این روش ها و استراتژی های  نظامی  استفاده می کنند.     دلایل آن کاملا روشن است که بدیهی ترین آنها این موارد هستند:    1- عدم وجود نیروی کافی.    2- عدم وجود امکانات پایدار و لجستیکی برای اداره یک شهر یا مکان مشخص وسیع غیرنظامی.     3- به زیر ضرب رفتن نیروی شبه نظامی به عنوان اهدافی در دسترس برای ارتش مقابل.    حال به لحاظ نظامی زمانی که یک گروه شبه نظامی یا میلیتسیایی استاندارد نبرد خود را مطابق با  ارتشی مجهز و رسمی تنظیم و به کار می گیرد و در موقعیت شهری و غیرنظامی استقرار می یابد،  باید نتیجه بگیریم حتما پاره ای از معادلات سیاسی و میدانی حتما  تغییر کرده اند و صدالبته  در ارزیابی اولیه از توان دشمن  اشتباه محاسباتی  صورت گرفته است.     سازمان داعش اینک از این منظر بیشتر موجب نگرانی است. درست یا غلط، اشتباه محاسباتی یا هر چیز دیگر،   تجربه  تا به امروز نشان داده کوچک انگاشتن و بی تحرک و خاصیت فرض کردن  این سازمان استقراری در عراق،  کمکی به یافتن راه حلی برای برخورد،  مقابله یا کنترل آن نکرده است و اطلاق عبارت <<گروه>> به سازمانی خطرناک  اگر با این تصور صورت گرفته و می گیرد تا کوچک و با تاریخ مصرف معین نشان داده شود، حداقل به لحاظ تحولات نظامی و ارزیابی های میدانی  بی شک  تصوری بسیار اشتباه و مخاطره آمیز است. این سازمان خطرناک (و موارد مشابه) تنها برای نبرد به میدان نمی آیند (کما این که داعش این گونه است) بلکه هدف اصلی آنها استقرار سیاسی با تکیه بر استانداردهای حاکمیتی و تبدیل خود به عادت منطقه ای است که شروط اولیه آن ایجاد فضای مناسب سیاسی و دوم داشتن ارتشی مجهز و ثروتمند است.  مجهز برای عملیات و ثروتمند برای تهیه تجهیزات و جذب نیرو. من این نکته را در مطالب قبلی هم یادآور شده بودم که از شروع بحران فعلی و سقوط موصل در 6 ژوئن از جنبه سیاسی، نحوه برخورد بارزانی، دولت ترکیه، مواضع قطر و عربستان و از همه مهم تر نحوه مقابله دولت مرکزی بغداد با بحران و مواضع بارزانی، بسیار عجیب و غیرقابل ارزیابی به نظر می رسید. آیا بارزانی فکر می کرد با آزاد گذاشتن عوامل داعش و تضعیف دولت عراق به هدف نهایی اعلام استقلال کردستان دست خواهد یافت؟ آیا دولت های ترکیه و قطر و عربستان تصور می کردند دولت مالکی را با بحران روبه رو و وادار به کناره گیری خواهند کرد؟ یا شاید مالکی تصور می کرد با بهره گیری از بحران و ترساندن نیرو های سیاسی قادر خواهد بود اولا دولت سوم خود را تشکیل دهد. ثانیا با اعلام حالت فوق العاده نه تنها داعش، بلکه مخالفان را از صحنه سیاسی بیرون خواهد انداخت؟ (اتهامی که مخالفان خصوصا هوشیار زیباری متوجه مالکی کرده اند). می تواند همه این موارد باشد، شاید هم نه! نمی دانم! پاسخ به این سوالات مستلزم گذشت زمان است. به هرحال تصور می کنم مشکل اصلی در عدم توانایی کنترل بر بحران عراق و سازمان تروریستی داعش، به 2 عامل مهم بازمی گردد:  اول، محاسبات به شدت اشتباه از ساختار حرفه ای و توانایی نظامی و امکاناتی این سازمان.  دوم محاسبه پراشتباه دیگر از توانایی سیاسی و مذهبی این نیرو برای بازسازی خود.  محاسبات اشتباهی که از همان ابتدا موجب شد نه دولت مرکزی عراق و نه همسایگان این کشور منجمله ایران به اهمیت و خطر تازه متولد شده پی نبرند یا حداقل خطر را آن گونه که واقعا بود ندیدند و موردتوجه قرار ندادند.  برنامه ریزی ها و اهداف نظامی داعش نشان می دهد ساختار نظامی و امنیتی آن از الگو های مرسوم بر سازمان های چریکی تبعیت نمی کند. نیروی چریکی و میلیتسیایی تحت هیچ شرایطی خود را اسیر، محدود و گرفتار موقعیت نبرد برای تسخیر شهر و یا مراکز غیرنظامی نمی کند مگر آن که از قبل محاسبات سیاسی و جمعیتی مکان هدف را برای استقرار دایمی انجام داده باشد. استقرار، ویژگی یک ارتش رسمی است تا یک گروه چریکی. پس باید یک جای تحلیل های اولیه و قبلی اشتباه بوده باشد که برای مقابله آینده، لازم است این محل آسیب را شناسایی شود.  شاید چندان خوشایند نباشد اما آنچه مسلم به نظر می رسد و به آن معتقدم آن است که مقابله با این سازمان خطرناک یا دولت خودخوانده اسلامی صرفا به صورت نظامی کارساز نخواهد بود و توسل صرف به این راه جز عمیق تر، طولانی تر و فرسایشی کردن جنگ نتیجه ای به دنبال نخواهد داشت. نه الزاما به دلیل قدرت نظامی این تشکیلات، بلکه بیشتر به این علت که سازمان مذکور از پشتوانه ای سیاسی و مذهبی در داخل و خارج عراق برخوردار است که راه مقابله با آن را بسیار مشکل کرده است. یافتن راه حلی جامع، فراگیر و توافقی منطقه ای و بین المللی برای مقابله با داعش حداقل برای تهران امری فوری و ضروری است. پیش از آن که این گروه رسما به عنوان یک نیروی سیاسی و استقراری به بخشی از عادت منطقه تبدیل شود.

 

کالبدشکافی مساله داعش از نظر دکتر سید حمزه صفوی

           کالبدشکافی مساله داعش  (از سایت عصر ایران؛ تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۷)
نگاهی به چشم انداز آینده همکاری یا تنازع کشورهای اسلامی منطقه خلیج فارس
عصر ایران -  دکتر سید حمزه صفوی - بحران داعش را می توان از سه زاویه مورد بررسی قرار  داد:

1)    ریشه های داخلی آن در ساختار قدرت درون عراق
2)    بازیگران بین المللی موثر بر آن
3)    بازیگران منطقه ای موثر بر آن

این نوشتار بر آن است تا ضمن مروری اجمالی بر دو موضوع اول، به عنصر سوم یعنی نقش بازیگران منطقه ای دخیل در بحران داعش بپردازد و از دل مباحث مطرح شده، پیشنهادهایی برای آینده مسائل منطقه خلیج فارس مطرح کند.

الف) ریشه های داخلی:

برای ریشه های داخلی بحران به وجود آمده در عراق دلایل ذیل را می توان بیان کرد:
 
1-    تغییرات سریع درسیستم توزیع قدرت از حزب بعث و نظام توتالیتر به ساختار دموکراسی: از زمان فروپاشی امپراطوری عثمانی تا سال 2003 ساختار قدرت در عراق ابتدا بر اساس سیستم پادشاهی و سپس جمهوری بوده است. جمهوری که در آن روسای جمهور مادام العمر بسان دیکتاتورها بر این کشور حکمرانی کرده اند. بواقع دموکراسی و مدنیت نه تنها میان شهروندان عراقی بلکه در میان نخبگان سیاسی نیز نهادینه نشده بود. از این رو جامعه عراق با سقوط صدام حسین شاهد تغییرات سریع مبانی قدرت در این کشور بوده است.

2-    در جامعه ی عراق حفظ نظم بطور سنتی توسط یک منبع مقتدر غیر قابل منازع توسط حزب بعث و صدام حسین، ارتش و استخبارات عراق تامین می شد و فرد درون کشور مجالی برای عرضه پیدا نمی کردند. پس از سرنگونی صدام و حزب بعث و اشغال عراق، ایالات متحده نقش این قدرت بلامنازع را ایفا می کرد و تامین نسبی امنیت را بر عهده گرفت. پس از کاهش نیروهای آمریکایی و خروج بخش قابل توجهی از آنها از عراق، وظیفه تامین امنیت بر عهده نظام سیاسی عراق افتاد که فاقد آن سطح قدرت برتر بودند و این نبود قدرت فائقه، طمع ناراضیان اهل سنت، بعثی ها و فرماندهان سابق ارتش و عناصر استخبارات عراق از توزیع جدید قدرت در ساختار حکومت عراق مبتنی بر رای مردم را برانگیخت که به دلیل شکست رای های انتخاباتی، از راه های دیگر دست به تامین منافع خود بزنند.

3-    ضعف نوری مالکی در ایجاد اتحاد بین محورهای مختلف دارای قدرت در میان شیعیان و نیز اهل تسنن به نحوی که خود را در قدرت سهیم بدانند. 

4-    اهمال در رسیدگی به طرح های عمرانی و رفاهی مصوب در سه استان مهم و سنی نشین الانبار، نینوا و صلاح الدین

5-    عدم تصفیه کامل بعثیان از ارتش و دستگاه های امنیتی ، عدم اشراف نظام اطلاعاتی و ارتش نوری مالکی از کودتای شکل گرفته و آموزش ناکارآمد آنها در طول سالهای اشغال، و مهمتر از همه شکل نیافتن یک قدرت نظامی وفادار به نظام سیاسی جدید (همچون سپاه بدر در یک تشکل نظامی قدرتمند) برای دفاع از استقلال و تمامیت ارضی عراق و نظام سیاسی آن.

6-    سیاست های دوگانه اقلیم کردستان عراق در برابر دولت مرکزی از زمان سقوط صدام حسین عملا موجب ایجاد دو قدرت مجزای بغداد و اربیل در این کشور شده بود. تلاش مقامات اربیل برای خودمختاری بیشتر و یا استقلال کامل و افزایش تنش ها میان طرفین پس از فروش نفت این منطقه بدون مداخله حکومت مرکزی زمینه بسط بحران در عراق شده بود. 

کالبدشکافی مساله داعش

ب) ریشه های بین الملل

بطور کلی به نظر می رسد منافع قدرت های جهانی اقتضا می کند منطقه ی خلیج فارس از صلح و ثبات و امنیت پایدار برخوردار نباشد که سه دلیل عمده دارد:

1.    خلأ امنیتی که نیاز به حضور قدرت های جهانی را در منطقه توجیه می کند. هر چه این عدم امنیت بیشتر باشد، نیاز بیشتر و در نتیجه وابستگی بیشتر را در پی خواهد داشت. منابع سرشار زیرزمینی نفت و گاز را می توان دلیل تقلای قدرت های جهانی برای حضور فیزیکی در منطقه دانست.

2.    فروش اسلحه یکی از پر سودترین تجارت ها با تولید ثروت ماندگار برای قدرت های جهانی می باشد. رقابت ها، چالش ها و مشکلات امنیتی در منطقه، بزرگترین فرصت را برای کارتل های تسلیحاتی قدرت های بزرگ و رسیدن منابع سرشار ثروت را فراهم می آورد.

3.    ایجاد امنیت پایدار برای رژیم صهیونیستی

بحران داعش را نیز در همین چارچوب می توان بررسی کرد. لذا شاهد یک دوگانگی متضاد در مواضع اعلامی و اعمالی آمریکا در مورد داعش هستیم. با وجود قانونی و دموکراتیک بودن دولت نوری مالکی، در عمل آمریکا کمک جدی به مالکی برای کنترل بحران داعش نکرد و پس از حدود سه هفته حتی مواضع اعلامی اش نیز در یک تحلیل گفتمانی، نقطه ثقل پیامش از محکوم کردن حرکت داعش، به مواضع عربستان مبنی بر اینکه ظهور داعش به واسطه اشتباهات مالکی است، متمایل شد. گزارش اخیر اسنودن از افشای حمایت آمریکا از داعش نیز دلیلی بر این مدعاست.

پ) نقش بازیگران منطقه ای

مهمترین مسئله در بحران داعش، نقش بازیگران منطقه ای در آن است. عقبه ی فکری و عقیدتی داعش توسط سلفی گری تغذیه می شود، نهادهای امنیتی و اطلاعاتی عربستان، پشتوانه داعش برای جذب نیرو و حرکت تاکتیکی در عراق هستند. بسیاری از نیروهای داعش در اردن آموزش دیده اند. شبکه های الجزیره و العربیه به نحو هوشمندانه ای به مخاطبان القا می کنند داعش علت نیست بلکه معلول است. نکته مستتر و گاه آشکار در گزارش های این شبکه ها تاکید اغراق آمیز بر اشتباهات مالکی و به نوعی القای این مطلب است که حکومت شیعیان به حقوق دیگر گروه های عراق ظلم کرده و حرکت داعش به نوعی تظلم خواهی اقلیتی است که از طرف شیعیان مورد اجحاف واقع شده.

همانطور که اشاره شد، نوری مالکی اشتباهاتی داشته اما مسئله تاکید بیش از اندازه و گاه اغراق آمیز بر اشتباهات او توسط رسانه های کشورهای عربی منطقه به عنوان عاملی برای مشروع جلوه دادن اقدامات داعش، استفاده می شود. حال آنکه اصولا ریشه بحران داعش در عوامل متعددی است که ضعف مالکی در رده های چندم آن می آید.

از سوی دیگر دلارهای نفتی سرشار عربستان و قطر به عنوان پشتوانه ای محکم در قدرت گیری داعش ایفای نقش می کند.
مسئله اصلی در بحران داعش این است که منطقه ی خلیج فارس و آسیای جنوب غربی در مرحله ی گذار ژئوپلیتیکی قرار دارد. 

نکته اصلی مقاله حاضر این است که: داعش حاصل رقابت های بلوغ نیافته ی استراتژیک بین قدرت های منطقه ای است. مانند هر نقطه دیگری در دنیا، کشورها به دنبال تامین منافع ملی در منطقه ی زیستی خود هستند ولی در منطقه ی خلیج فارس این وضعیت، پیچیده شده است. بطور خلاصه دلایل گره پدید آمده از قرار ذیل است:

1.    رقابت های ایدئولوژیک در منطقه و رقابت قدرت در منطقه. 

2.    وجود پول سرشار و بی زحمت حاصل از نفت که سطح مطالبات و درخواست های دولت های فعال منطقه را بالا برده و دست آنها را برای صرف هزینه های گزاف در جهت رسیدن به خواسته های بعضاً جاه طلبانه باز گذاشته است.

3.
    القای تفکر شیعه هراسی و ایران هراسی بین اعراب توسط گروه های ذی نفوذ. 

4.    عدم شکل گیری فضای گفتگو بین نخبگان در سه سطح حکومتی، دانشگاهی و دینی در منطقه فضای ذهنی هر سه گروه را از یکدیگر به شدت دور کرده است و انباشت های ذهنی متخاصم را تقویت کرده و روز به روز بر رشد آن می افزاید.

نتیجه گیری:

مسئله ی داعش را می بایست در بطن تنازع بزرگ ژئوپلیتیکی شکل گرفته در منطقه تحلیل و ارزیابی کرد. دیوارهای قطور بی اعتمادی و نیز عطش سیری ناپذیر برخی قدرت های نفتی منطقه برای بسط حوزه نفوذ خود که به طور طبیعی واکنش طرف دیگر را در پی خواهد داشت، در کنار پول هنگفت و بی دغدغه حاصل از نفت، از مهمترین عوامل شکل گیری وضعیت موجود در منطقه از جمله بحران داعش است. اگر وضعیت بر همین منوال پیش برود، اثر وضعی بحران داعش در عراق و سوریه ایجاب می کند قدرت هایی که داعش منافع آنان را تهدید می کند رفته رفته از حالت دفاعی خارج شده و شاهد تسری ناامنی نه فقط در سوریه وعراق بلکه به کشورهای دیگر منطقه باشیم؛که البته این نه مطلوب کشورهای منطقه است و نه به نفع  جهان اسلام.

با روند تحولات کنونی مشکل بتوان چشم انداز دلگرم کننده ای را پیش روی دولت ملت های مسلمان جهان متصور شد. بنابراین به نظر می رسد منافع ملی کشورهای منطقه ایجاب می کند ساز و کارهایی برای همکاری با مکانیسم تقسیم منافع از طریق دیپلماتیک جایگزین وزن کشی های میدانی شود.

چالش های بین دولت های منطقه ی آسیای جنوب غربی، عمیق تر از چالش های میان دول اروپایی در سیصد سال گذشته نیست. مدل رسیدن به تفاهم گسترده سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، می تواند از یک همکاری اقتصادی مورد بهره برداری قرار گیرد. بواقع برآوردی از بافت اجتماعی منطقه خاورمیانه نسبت به سایر مناطق جهان نظیر آمریکای لاتین، اتحادیه اروپا و کشورهای آسه آن، حاکی از اشتراک های گسترده تری است که محصول صدها سال زیست این ملت ها در کنار یکدیگر بوده است.  البته این بحث نیاز به شکل گیری زیرساخت اولیه تبادل افکار در میان سه سطح نخبگان میان کشورها دارد که این محتاج به یک فرهنگ کلامی قابل فهم برای یکدیگر در پرتو نوعی اعتماد نسبی است.

پیشنهادها


برای رسیدن به این بستر کلامی قابل فهم پیشنهاد می شود:

در پله ی اول گفتگوهای انتقادی غیر رسانه ای در سطوح بالای تصمیم گیری استراتژیک میان کشورها ایجاد شود. شفاف سازی اختلافات و پالایش آنها از سوء تفاهمات حاصل این فعالیت می تواند باشد.

در گام بعدی اختلافات در هیأت های کارشناسی رتبه بندی می شوند و مکانیسم همکاری مبتنی بر تقسیم منافع جایگزین وضع فعلی تنازع می شود. این بستر نیازمند سعه صدر، بخشش و روشنگری، از تبعات ادامه ی روند موجود و محسنات اتخاذ راه حلی جدید در منطقه برای رسیدن به منافع ملی و منطقه ای تک تک کشورهای آسیای جنوب غربی و خلیج فارس است.

لجاجت، عصبیت و منیت و در مقابل خردورزی، اعتدال و منفعت طلبی متعارف از وجوه شخصیتی انسان هاست که سه سطح نخبه ی تصمیم گیر و تاثیرگذار جوامع اسلامی نیز از آن مستثنا نیستند. بنابراین در سایه استمرار گفتگوها و عزم طرفین برای حصول به یک نتیجه متمرکز و مثبت، قسمت دوم وجوه شخصیتی نخبگان امکان تعالی یافته و مبنای تصمیمات صحیح قرار خواهد گرفت که در این صورت نیز امکان اعاده منافع عده کثیری از مردم در سایه ائتلاف فراهم می شود.