از سایت thecoach.ir نویسنده امیر مهرانی
تاریخ شهریور ۳م, ۱۳۹۳
دسته بندی رشد سازمانی, رشد فردی, سازمان توانمند
عبارت معنویت در کسب و کار شاید مفهوم جدیدی باشد که کمتر به گوشمان خورده است. به همین دلیل فکر کردم که در اینباره توضیح بیشتری بدهم و منابعی را به اشتراک بگذارم که کمک کند با مفاهیم این بحث آشنا شوید.
۱- معنویت چیست؟
خیلی وقتها صحبت از معنویت که میشود ذهن ما میرود به سمت مذهب. در گذشته این مفهوم چنین بود. یعنی معنویت را بیشتر تحول فردی در جهت ایدهآل دین مطرح میکردند. شاید هنوز نتوان تعریف شفاف و واحدی برای معنویت در نظر گرفت و نمیتوان بین دین و معنویت خط مشخصی کشید. اما آنچه که مشخص است ورود حوزههای علمی به بحث معنویت و تحقیقات گستردهای که دراین زمینه انجام شده نشان میدهد که جنبه روحانی، معنایی و اثربخش زندگی بیشتر در حوزه معنویت دستهبندی میشود. معنویت بیشتر انسانها را به سمت پیدا کردن معنای زندگیشان نه در تعریف چیستی زندگی بلکه در تعریف اینکه رسالت من در زندگی چیست هدایت میکند و کمک میکند تا با رشد فردی و بلوغ ادراکی به تاثیرگذاری، شادی و رضایت عمیق و بالایی در زندگی دستپیدا کنند.
۲- چرا باید به معنویت توجه کرد؟
شاید تجربه کرده باشید که با وجود تلاش فراوان برای بهبود شرایط کار و زندگی، درمقطعی از خودتان میپرسید که همه این دویدنها برای چه بود؟ آخرش که چی؟ اگر این کارها را انجام ندهم اتقاقی میافتد؟
معمولا همه ما در طول زندگی گرفتار این سوالات میشویم. پرسشهایی که پاسخهای مخرب دارند و میتوانند هرفردی را از حرکت بازبدارند. توجه به معنویت کمک میکند تا با آگاهی از احساسات خود، روشهای خودانگیختگی را دریابیم، امیدوارتر زندگی کنیم، شادی در زندگی را عمیق درک کنیم، غمها و مشکلات را بشناسیم و در آنها گرفتار نشویم و کیفیت بهتری را در ابعاد مختلف زندگی تجربه کنیم. معنویت بهشکل مستقیم با روح ما ارتباط دارد. در یک کلام معنویت یعنی شخصیتی قدرتمند در زندگی.
معنویت دمیدن روح درزندگی فرد است. قابلیت و گرایشی است که برای هر فرد ، فطری و منحصر به فرد میباشد. این گرایش معنوی افراد را بسوی معرفت، عشق، معنا، آرامش، تعالی، پیوند، شفقت، خوبی و یکپارچگی سوق میدهد. زندگی معنوی به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادی و امید بدهد.
انسان ها به دو شیوه در جست و جوی شناخت حقییقت پیرامون خود هستند: شناخت علمی و شناخت شهودی یا معنوی. علم و معنویت هردو در جست و جوی حقیقت هستند اما با استفاده از ابزارهای متفاوت. در واقع می توان گفت: علم (عینیت) و معنویت( ذهنیت)، دو ابزار شناخت حقیقت هستند که مکمل یکدیگرند و در کنار هم معنا می یابند. (نقل از سایت معنویت در کسب و کار)
۳- تاثیر معنویت در کسب و کار چیست؟
علاوه بر هوش ریاضی(IQ) و هوش هیجانی (EQ)، هوش سومی نیز به عنوان هوش معنوی (Spiritual Intelligence – SQ)، برای انسان ها شناسایی شده است که امکان استفاده بهینه از این دو هوش را فراهم می کند. معنویت، نمادی بیرونی از هوش معنوی می باشد. معنویت در ارتقای رشد فردی و رشد کسب و کار به عنوان عاملی مؤثر و مثبت ارزیابی شده است. برخی از افراد رشد شخصی را به عنوان معنویت درونی قلمداد می کنند.
با وجود این تعریف رهبران سازمانها با گسترش معنویت میتوانند قدرتمندتر در کسب و کار خود حضور داشته باشند. از طرفی دیگر کارکنان سازمان تنها دیگر سرمایه دانشی نیستند، بلکه سرمایهروانشناختی هم میباشند، یعنی سلامت روانی کارکنان سازمان رابطه مستقیمی با کیفیت عملکرد سازمان دارد. یکی از عواملی که باعث رشد سرمایهروانشناختی سازمان میشود توجه به توانمندیها و شکوفایی کارکنان سازمان است. در این مسیر افرادی که به افزایش هوش معنوی توجه میکنند و در این زمینه آموزش میبینند کیفیت بالاتری را در رشد شغلی خود تجربه میکنند.
۴- برای یادگیری بیشتر از چه منابعی میتوانم استفاده کنم؟
مقالات زیر بهشما کمک میکند تا درک بهتری از مفاهیم اولیه داشته باشید:
هوش معنوی و کسب و کار – نوشته دکتر ایمانی راد و رامش حقیق
روزگار ما روزگاری است که فاجعه ای بزرگ در آن روی داده است. فاجعه ای که آن را از دست رفتن معنا نامیده اند. فقدان معنایی برای ادامة زیستن که اضطرابی شدید، تنشی فرسایش گر، و از دست دادن یکپارچگی، کلیت و هدف را برای بشر امروز به ارمغان آورده است. تردیدی نیست که بشر امروزی، برای دست و پنجه نرم کردن با این بی معنایی، علاوه بر آماده ساختن زندگی بیرونی خویش، بیش از پیش، نیازمند برخوردار بودن از چیزی خاص است که آن را “نگرش به زندگی” می نامند. نگرشی که تنها از عهدة خود فرد برخواهد آمد و حاصل این است که او چه میزان به خود، ظرفیت ها و آرمان های خویش معرفت دارد. ریشة بسیاری از بی معنایی هایی که در زندگی بروز می کند، در نوع نگرش افراد به زندگی جستجو می شود و بی سبب نیست که برای یافتن “معنای زندگی” باید زندگی را شناخت و از این رو، به یقین می توان گفت اصل زندگی کردن “نگرش به زندگی” است. این نوع نگرش ما به زندگی است که می تواند به آن معنا و عظمت و ارزش بخشد.
در دو دفتر پیشین معنای زندگی تلاش شد تا خاستگاه های شکل گیری بی معنایی در زندگی انسان و عواملی که سبب شد پرسش از معنای زندگی برای انسان مبدل به پرسشی غامض گردد، مورد بررسی قرار گیرد. در دفتر حاضر، که سومین دفتر معنای زندگی به شمار می آید، به برخی از عناصری پرداخته شده است که فرآیند مواجهه و اندیشیدن به آنها در مسیر زندگی، ساختار “نگرش به زندگی” فرد را بنا می کند. شاید به گونه ای بتوان ادعا کرد که کلیت مجموعة پیش رو تا اندازه ای ملموس تر از بحث های صرفا انتزاعی است و در آن علاوه بر نگاهی از بعد روانشناسی به مسئلة بی معناشدن انسان، به مسائل جزئی تر زندگی انسانی، همچون، نقش کامیابی، رنج در معنادار کردن زندگی و وقفه های ناگهانی زندگی در اثر این بی معنایی نیز نگریسته شده است.
به جهت رابطة تنگاتنگ فلسفه و روانشناسی، خصوصا در بحث از معنای زندگی، گفتگوی این دفتر معنای زندگی را به بررسی معنای زندگی از دیدگاه روانشناسی، با حضور دکتر علیرضا شیری اختصاص داده ایم. مدرسی یونگ شناس، که علاوه بر داشتن مطالعاتی در زمینة عرفان و فلسفه، مواجهه های زیادی را با درمانجوهایی داشته است که هریک به نحوی درد بی معنایی را بواقع در زندگی خویش لمس کرده اند.
معنای زندگی به قلم سوزان ولف، به مسائلی همچون جاودانگی، پوچی، و رابطة معنا و مرگ در زندگی می پردازد و معناداری را از دو جنبة عینی و ذهنی مورد ملاحظه قرار می دهد. لورنس جیمز در کامیابی و غایتمندی زندگی در پی اثبات این ادعاست که زندگی ای که توام با برخی کامیابی ها باشد در بطن خود بسیار معنادارتر از زندگی بدون هیچ گونه کامیابی است و بیان می کند که چرا کامیابی ها در معنا بخشی به زندگی دخیل می باشند. دین به زندگی معنا می بخشد مقاله ایست از لوئیس پل پویمن که نویسنده در آن قصد دارد نشان دهد یک زندگی مبتنی بر خداباوری هشت اصل حیاتی را در خود جای می دهد که سبب معنادار شدن این نوع زندگی خواهد شد. در مقاله ای از جان ککس بی معنایی زندگی انسان هایی بررسی می شود که برنامة زندگی آنها نه برنامه ای بی حاصل، نه مخرب و نه پیش پا افتاده است، اما با این حال آنان نیز طعم تلخ بی معنایی را در زندگی چشیده و از پی گیری برنامه های خویش باز می مانند. ککس در این مقاله که تنها بخشی از آن در این دفتر به چاپ رسیده است پاسخی را که دو رهبرد دینی و اخلاقی به این نوع بی معنایی می دهند توصیف می کند. مسئله رنج انسان در کتاب ایوب، به قلم مهدی ابوطالبی یزدی، برگرفته از کتاب سه فلسفة زندگی پیتر کریفت (Peter Kreeft)، با مد نظر قرار دادن کتاب ایوب و بررسی مسئلة رنج، بدون پاسخگویی به مسئلة رنج، دیدگاه و احساس درست و نادرست در مورد مسئله رنج و مفهوم زندگی را مورد کنکاش قرار می دهد. بررسی مسئله تعارض اشتیاق به مرگ با معنای زیستن در مثنوی معنوی، نوشته ای است از سیده زهرا حسینی که در آن نوع نگاه به مرگ را از نوع نگرش به زندگی، و نگرش به زندگی را برخاسته از نظام جهان بینی و الهیاتی فرد توصیف می کند و روش کشف این عوامل را توجه به کاربردهای زبانی و دایره واژگان هر شخص می داند و از این رو وارد زبان مولوی در رابطه با مرگ خواهی او می شود.
در انتهای کلام لازم به ذکر است که بی تردید، نمی توان انکار کرد عناصری که بر معناداری یک زندگی مؤثرند، دارای آن چنان طیف گسترده ای هستند که شاید انسان هیچگاه نتواند تمامی معادلات آکنده از مجهول آن را بواقع حل کند و بحث و اندیشه ورزی پیرامون این موضوع تا زندگی هست بقوت خود باقیست. اما در این میان ذکر این نکته ارزشمند است که:
هرگاه اعتماد به امر نهایی متعالی و اخلاقی زیستن با آگاهی پیوند خورده است، ارزش هایی بی بدیل به زندگی بخشیده است. آگاهی توان ارزشمند ساختن و معنادار کردن زندگی را دارد. با آگاهی می توان به رخدادها، اشخاص، اشیاء و دستاوردها ارزش اعطاء کرد و این آگاهی از تفاوت های فردی ما نشأت می گیرد. تفاوت هایی که می تواند در برنامه های معنابخشی که قصد پی گیری آنها را داریم نقش اساسی را ایفاء کنند. بنابراین با توجه به منش ها و شرایط مختلف، حتی در چارچوب اراده ی خداوند و اصول اخلاقی، معنای زندگی نمی تواند برای همة افراد یکسان باشد. هر فرد موظف است زندگی خود را در هماهنگی کامل با برنامه هایش که برحسب ظرفیت ها، علائق و ترجیحاتش است معنادار سازد تا بتواند به خودشکوفایی (self-actualization) و شادکامی(happiness) که هدف غایی نیل به یک زندگی معنوی است دست یابد. به یاری خداوند در نظر داریم در امتداد بحث معنای زندگی با اختصاص دفتری به بحث شادکامی این امر خطیر و بسیار تأثیرگذار در زندگی انسان را هرچه بیشتر مورد بررسی قرار دهیم.
(از سایت «ایران بوم») نوشته شده توسط آزاده احسانی چمبلی |
یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۰۳ |
آزاده احسانی چمبلی دانشجوی دکترای ایران شناسی دیدگاه برخی پژوهشگران دربارهٔ خط پارسی اینست که این خط بازمانده ایست از خطی که آن را عربی میخوانند و بر این باورند که خط عربی بازماندة خط نبطی یا کوفی میباشد. حال آنکه وجود خطی با نام «خط عربی!» خود جای پرسش دارد، چرا که تا پیش از اسلام نشانی از وجود خط و دیوان و آموزش در میان عربها بویژه در میان عربهای حجاز دیده نشده است، هر چند از عربهای شمالی عربستان (= حیره و غسان که یکی زیر فرمان شاهنشاهی ایران و دیگری زیر فرمان امپراطوری روم بود) پنج مدرک که کهنهترین آنها به 1500 سال پیش باز میگردد، بدست آمده است. از عربهای جنوب نیز آثاری بدست آمده است که پیوند با مردم یمن دارند و آنان نیز همانند مردم حیره زیر فرمان شاهنشاهی ایران بودند. دکتر همایونفرخ در کتاب «سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان» میگوید: «مردم حجاز بر اثر صحرانشینی از نوشتن و خط بیبهره ماندند اما اندکی از آنها که کمی پیش از اسلام به عراق و شام (=حیره و غسان) میرفتند نوشتن را از آنها آموختند و [زبان] عربی خود را با حروف نبطی و سریانی و عبرانی مینوشتند، برای نمونه سفیان ابن امیه که از بازرگانان آن دوره بود از کسانی بود که خط سریانی را به حجاز آورد.» از مجموعة روایات چنین بر میآید که عربها، نخستین مرکز انتشار خط را شهر حیره و انبار (= شهر پیروز شاپور) میدانستهاند (1) و شاید رواج خطهای ایرانی غربی در میانرودان(بین النهرین) و بویژه انتشار سریانی در میان نسطوریان ایران چنین احساسی را به وجود آورده باشد. (2) خطی که امروزه «کوفی» مینامندش نخست به خط «حیری» مشهور بود و پس از آنکه که مسلمانان کوفه را در کنار شهر حیره ساختند، این خط نام کوفی گرفت. نکتهای که میبایست بدان توجه ویژه شود اینست که خطی که امروزه «کوفی» نامیده میشود، صد سال پیش ازشناخته شدنش در کوفه در حیره و انبار شناخته میشده است. (3) اما این نوشتار بر آن است تا روشن نماید که خط پارسی نه برآمده از خط نبطی و نه برآمده از خط کوفی است، بلکه گونه ی تکامل یافتهٔ خطهای رایج در پیشینة دراز آهنگ دیوان و دفتر در ایران است. هرچند که اگر بر این باور هم باشیم که خط پارسی بازماندة نبطی یا کوفی است، باز نمیتوان وجود خط ساختگیای به نام «خط عربی» را باور داشت، چه برسد به آنکه بخواهد پیوندی هم با « خط پارسی» داشته باشد. برای روشن شدن این گفتار، نخست به پیشینهٔ « خط نبطی» که به باور پژوهشگران امروزین نیای « خط عربی!» میباشد نگاهی میافکنیم. زبان نبطی در واقع زبان پادشاهی «پترا» است. این پادشاهی در زمان نیرومندیاش از سوریه تا حجاز و از اردن تا صحرای سینا در مصر گسترده بود.(4) آشکار است که آثاری به خط و زبان نبطی در شمال عربستان امروزی که زمانی بخشی از پادشاهی نبطیان بوده است، بدست بیاید. اسناد بدست آمده در شمال عربستان امروزی عموماً در درازای سه سده بین دو هزار تا هزار و هفتصد سال پیش به پیدایی آمدهاند و به خط و زبان نبطی و نه زبان عربی نوشته شدهاند. میبایست یادآور شد که از 1600 سال پیش اثری در دست است که امروزه کتیبة «النّماره»* نامیده میشود و تقریباً به زبان عربی خالص است اما به خط نبطی! از اندکی پیش از سالهای آغازین پیدایش اسلام (حدود 1450 سال پیش) تنها دو نوشتة بسیار گزیده (کمتر از دو رج) در دست است که در یکی از آن دو که کتیبة «حرّان» نامیده میشودو به سال 568 میلادی [هنگام شاهنشاهی انوشیروان ساسانی] باز میگردد، خط به کار رفته به خط معروف به خط عربی همانندهایی دارد.(5) اما اینکه در این گسست تقریباً دویست ساله یعنی از هنگام نگارش کتیبة «النّماره» که نخستین اثر به زبان عربی و خط نبطی میباشد تا زمان کتیبة «حرّان» چه بر خط و دگرگونی آن گذشته است بر کسی آشکار نیست و جای بسی شگفتی است که پژوهشگران بدون هیچ سند و مدرکی خط کتیبة حرّان را با خط نبطی کتیبة «النّماره» پیوند میدهند! و نیز به باور استاد آذرنوش در کتاب «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی» خلأ شگفتآوری که در آخرین قرنهای جاهلیت عرب به وجود آمده بررسی تحول خط نبطی به عربی را دشوار میسازد.(6) پس بسیار دور مینماید که دبیرهای چون دبیرهٔ امروز ما بازمانده از دو کتیبهای باشد که به باور پژوهشگران از خط نبطی به جای ماندهاند. دبیرة کوفی نیز آنچنان که پیشتر گفته آمد، حتا به باور پیشینه نگاران مسلمان خط مردم حیره و انبار بوده است و شمار اندکی از عربها، بویژه بازرگانان آن را شناخته و با خود به حجاز بردند، چنانکه بلاذری مینویسد: «آن زمان که اسلام در رسید هفده تن از قریشیان نوشتن میدانستند.»(7) نکتهٔ بسیار جالب اشارههایی است که در اشعار و اخبار موجود به زبان عربی دربارة خط و نوشتار به یادگار مانده است. به گفتهٔ استاد آذرنوش «اشعار عربیای که در آنها به کتابت اشاره شده است، مانند دیگر اشعار جاهلی به هیچ وجه تاریخ معینی ندارند و در اصالت بسیاری از آنها تردید کردهاند و اعتبار زمانی و تاریخی آنها از قرن نخست اسلام عقبتر نمیتواند رفت، یعنی زمانی که میدانیم به سبب پیدایش اسلام، خط و نگارش رونقی یافته بود.»(8) شگفت اینست که در اشعاری که شاعران عرب در آنها به خط و کتابت اشاره میکنند باز هم پای ایرانیان در میان است. برای نمونه، در اشعار جاهلی به واژة «مهارق» گونة جمع واژهٔ «مْهرق» اشاره شده است و این واژه را که به معنی «عهدنامهها، پیمان نامهها، کاغذها» میباشد، دلیلی میدانند بر وجود خط و نوشته در میان اعراب، حال آنکه این واژه معرب (=عربی شده) واژهٔ «مهرک» پهلوی میباشد . چنین بوده است که کاغذ و نامة مهر زده را «مهرق» مینامیدند. و حتا شاعران عرب خود به پیوند واژة «مهرق» به ایرانیان اشاره کردهاند، برای نمونه رجی از حارث بن الحلزه را بنگرید: «این خانهها که در حبس رو به نیستی نهادهاند از آن کیست؟ آثار و نشانههای آنها همانند «مهارق» پارسیان است.»(9) "رجیس بلاشر" معتقد است که وجود ابیاتی در اشعار شاعران عرب که در آنها به نگارش اشاره شده است دلیل بر اندکی نگارش در میان عربهاست زیرا شاعر در برابر نوشتههای راهبان مسیحی و یهودی یا بازرگانان چنان دچار شگفتی میشده که از آن به عنوان موضوع شاعرانه و تازهای استفاده میکرده است.(10) در این بخش با گفتهای از «زیگموند فرنکل» سخن دربارهٔ نبودن خط و کتابت در میان اعراب را به پایان میبریم. فرنکل میگوید: «تقریباً تمام واژگانی که در زبان عربی با نگارش رابطه دارند از زبانهای بیگانه گرفته شدهاند، از آن جمله است: [...] قلم که تا دیرزمانی از واژههای اصیل سامی تصور میشد، در حقیقت یونانی است، (khalamos) و اصل هندو اروپایی [ایرانی] دارد. دوات، به گفتة «لاگارد» از زبانهای ایرانی گرفته شده است. «حِبر» با همین تلفظ سریانی و «سفر» به معنی کتاب آرامی است...»(11) امروزه از بسیاری پژوهشگران میشنویم و میخوانیم که: «پس از آنکه تازیان ایران را تسخیر کردند، چون بیشتر تازیان خواندن و نوشتن نمیدانستند ایرانیان را برای کارهای دیوانی استخدام کردند. ایرانیان دیوان سالار نیز که پی به مشکلات «خط عربی>[!] برده بودند تلاش کردند شیوة نگارش را بهبود بخشند.»(12) باید اندیشیداین خط که پژوهشگران آن را «خط عربی!» میخوانند چگونه خطی بوده است که چند سالی پیش از اسلام از مرزهای خارج از سرزمین حجاز (عموماً از مرزهای ایران) به وسیلهٔ برخی بازرگانان وارد سرزمین عربها شده است و خود عربها آن را نمیدانستهاند و نمی توانستند بدان بنویسند و بخوانند و از سوی دیگر دبیران و دیوان سالاران ایرانی آن را به نیکی میشناختند و میتوانستند بدان بنویسند و بخوانند و در آن دگرگونی نیز پدید آورند و بهبودش بخشند. باید یادآور شد که پیشینهٔ خط امروز ما (به هر نامی که آن را بخوانند، خط پارسی یا خط عربی) بیگمان همان خطهای رایج در ایران کهن بوده است. در ایران زمین از گونههای مختلف خطهای پارسی نوشتههای بیشمار بدست آمده است که هر یک در سیر تاریخ کهن ایران به وجود آمد و کامل کنندهٔ خط و نگارش پیش از خود بود. اما باید دانست که هیچ اثر و نوشتهای از هیچ خطی که زادگاه آن سرزمین اعراب باشد بدست نیامده است. پس چگونه میتوان پذیرفت که خط پارسی امروز که آشکارا پیوندش را با خطهای موجود در ایران از روزگار کهن تا امروز پاس داشته است در سرزمینی به وجود آمده باشد که به زحمت چند نمونهٔ انگشت شمار از خط نبطی و کوفی در آن یافت شده است. اما خط پارسی در کجا و چگونه به وجود آمد؟ برای پاسخ به این پرسش میبایست به نزدیک به سه هزارسال پیش بازگردیم. باور برخی بر اینست که گونهای از الفبای سامی که آن را « خط آرامی»(14) میخوانند نزدیک به سه هزارسال پیش از «الفبای فنیقی» پدید آمد! این پژوهشگران بر این باورند که این خط در یهنهٔ غربی سرزمین ایران به وجود آمد، بویژه پس از روی کار آمدن شاهنشاهی هخامنشی که سرزمینی گسترده از ماوراءالنهر(فرارود) تا میانرودان را در بر میگرفت رواج بسیار یافت و نامبردار شد. [بنابراین] نیاز به یک خط و زبان ارتباطی یگانه در شاهنشاهی پهناور هخامنشی بر گسترش خط و زبان آرامی در پهنهٔ ایرانزمین افزود. گرچه به نیکی میدانیم که در کتیبه بیستون ستون چهارم بندهای 70-88 دربارهٔ خط و زبان ایرانی چنین آمده است: «داریوش شاه گوید: بخواست اهورا مزدا این است کتیبهای که من برساختم. علاوه بر این به آریایی بود، و در روی الواح گلین و روی چرم تصنیف شده بود. علاوه بر این پیکرهام را نیز بر ساختم... و آن نوشته شد و خوانده شد پیش من. پس از آن من این کتیبه را در همة ایالت فرستادم. مردم همکاری کردند.»(15)آشکار است که خطی که روی چرم نوشته میشده است خط میخی نبوده است و بلکه خطی بوده است که امروزه آن را «آرامی!» میخوانند. این خط را میتوان خط رایج در غرب ایران خواند، چرا که مردم میان رودان از تیرههای نژاد ایرانی بوده و پیوستگی نژادی و فرهنگی این مردمان به سرزمین مادری امری آشکار میباشد. خط ایرانیای که بر پایة کتیبة بیستون روی چرم نوشته شده بود خطی بود که در درازنای تاریخ ایران، دبیران ایرانی در آن دگرگونیهایی پدید آوردند و به یاری آن خطهای پارتی، پهلوی کتیبهای، پهلوی کتابی، سغدی، مانوی، سریانی، پهلوی مسیحی و اوستایی و بسیار خطهای دیگر که جز از نام از آنها نمیدانیم، را پدیدآوردند. و خط پارسی امروز چیزی نیست جز ادامه همین روند تکامل خط در ایران و این موضوع آشکارا در جدول مربوط به سیر تکامل خط در ایران دیده میشود. دبیران دانشمند و هوشمند ایرانی که معمولاً با یک یا چند الفبای زمان خود مانند پهلوی، سریانی، سغدی، مانوی و اوستایی آشنایی داشتهاند میتوانستند بهتر از هر کس خط فارسی امروز را پدید آورده و قانونمند ساخته باشند.
دیگر یارینامه ها: --سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، دکتر رکنالدین همایونفرخ، امنشارات اساطیر، 1384. --تاریخچهای از نگارش و خط، دکتر ژاله آموزگار-دانشگاه تهران. *از آنجا که معمولاً نوشتهها و اشعاری که در میان تازیان رواج داشته اندپیوندی با ایران دارند، نیک است به این نکته اشاره شود که در کتیبة «المناره» واژة PRŠW(پرشو) آمده است که به باور بیشتر پژوهشگران میتواند همان واژه فارس یعنی ایران باشد. شایان ذکر است ویرایشی از این نوشتار در تاریخ 12 اسفند سال 1387 در روزنامه مردمسالاری به چاپ رسیده است. |
آخرین به روز رسانی در یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۳۲ |
دوشنبه ۰۵ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۳۶ |
برگرفته از سایت «ایران بوم» و او از روزنامه اطلاعات مصطفی آبروشن ـ عضو انجمن جامعه شناسی ایران و مدرس دانشگاه در عصر حاضر،با ورود رسانههای نوظهور و جهانی، نوعی دگرگونی در اجتماعات و جوامع اتفاق افتاده است. رسانههای جمعی نوعی همگنی افکار و عقاید را در درون انسانها به وجود آورده است، لذا با نمایش دادن سبکهای خاصی از زندگی به عنوان نمونههای ایدهآل، معیارها و الگوهای فکری و مصرفی کانالیزهشدهای را به بیننده القاء میکند بنابراین مشاهده میکنیم که افراد در بین قشرهای مختلف اقتصادی-اجتماعی به سمت به دست آوردن الگوهای فکری و مصرفی که رسانه تبلیغ میکند، به پیش میروند و میتوان پیش بینی کرد که اهداف و الگوهای مصرفی طبقات اجتماعی در داخل معیارهای استاندارد شده زندگی سرمایه داری که رسانه زبان گویای آن است در حال مستحیل شدن است. دنیایی که ما امروز در آن زندگی میکنیم، تفاوتهای فاحشی با دنیای دیروز دارد. از نظر روابط فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تغییراتی بزرگ و غیر قابل مقایسه با آنچه که در چند دهه قبل موجود بود نمایان شده است. همه این تغییرات بر پایه رسانههای جمعی قرار دارد؛ تا جایی که مقوله «دهکده جهانی» جایگزین جهانی بزرگ شده است. در عصر نوین با توجه به رویکرد جهانی شدن،کشورهای جهان اول با ابزار رسانه، تمامی مرزها را در هم نوردیده و یکسویه، شیوه زندگی غربی را در بیشتر کشورهای جهان سوم تئوریزه کردهاند. لذا با رویکرد آسیب شناسی در مییابیم که برنامههای ماهوارهای و تعاملات شبکههای اجتماعی، شیوه استاندارد شدهای از زندگی را در ذهن افراد نمایان میکند و چون غولهای رسانهای در همه جای دنیا امواج رسانهای را به درون خانهها انتقال دادهاند؛ نتیجه آن خواهد شد که شیوه زندگی افراد همان میشود که کشورهای تولیدکننده این الگو، خواهان آن هستند. بنابراین شاهد شکاف نسلی بین اعضای جدید جامعه که در برابر این امواج قرار میگیرند و والدین که از شیوه سنتی رفتار بهره میبرند هستیم و از سوی دیگر در مییابیم که سنتهای پذیرفته شده جامعه در حال کمرنگشدن است. چرا که کمتر باز تولید میشوند بنابراین از منظر جامعه دینی، ما با نوعی آنومی یا انحراف از هنجارهای اجتماعی روبرو خواهیم بود.بنابراین ظهور رسانههای نوظهور علاوه بر مزایای ذاتی اطلاعرسانی، بنیانهای فکری و بومی افراد را در راستای تمدن غرب تغییر داده است. به عبارت دیگر یکی از کارکردهای پنهان رسانههای نوظهور، تغییر شیوه اندیشیدن افراد در گروههای هدف است که در واقع در دراز مدت همه افراد درکشورهای دریافتکننده امواج، جزو شهروندان کشور مبدأ به حساب میآیند هر چند موقعیت سیاسی کشورها و پراکندگی انسانها متفاوت است ولی آنچه که برای تئوریسینهای نظامهای کاپیتالیستی از اهمیت خاصی برخوردار است ایجاد نیاز کاذبی است که با بمباران اطلاعاتی در افراد ایجاد میکنند که از دو منظر اقتصادی وسیاسی قابل واکاوی است. او رویکرد سیاسی رسانههای نوظهور در بسیج افکار عمومی نقش بسزایی دارند چرا که در عصر حاضر و در وقوع جنبشهای اجتماعی، رسانه جایگزین رهبری کاریزماتیک شده است و چون بنیانهای فکری افراد از طریق رسانهها همگن شده، بنابراین کشش سائقی افراد قابل پیشبینی خواهد بود که متغیرهای انقلابی از جمله هیجان جمعی (Collective excitement) و واگیری اجتماعی (Social contagion) در عصر نوین و با وجود شبکههای اجتماعی اخیر با سرعت بیشتری به وقوع میپیوندد که درواقع ایجاد جنبشهای اجتماعی در کشورهای جهان سوم یکی از کارکردهای پنهان رسانههای نوظهور است. از بُعد اقتصادی میتوان به ضرورتانگاری مصرف شهروندان اشاره کرد. رسانههای ارتباط جمعی نیازهای کاذبی را در افراد ایجاد و به شکل افراطی اینگونه تلقی میکنند که ورود در پایگاههای اجتماعی ستایشبرانگیز، مترادف با مصرف کالاهای تبلیغ شده است و ما مشاهده میکنیم که مصرفکنندهی کالا از طریق به نمایش گذاشتن کالاهای خریداری شده، به طور فعالی مشغول تلاش برای خلق و حفظ یک هویت (Identity) جدیداست به عبارتی دیگر افراد، هویت چه کسی بودن خویش را از طریق آنچه که مصرف میکنند، تولید میکنند. امروزه روند تئوریزه شدنِ ایجادِ نیاز تا جایی ادامه یافته که محل سکونت افراد را به بازارهایی بزرگ تبدیل کرده است. به عبارتی بازار که در گذشته، نوعی محدوده مکانی داشت به تمامی نقاط سرایت کرده است. به عبارت دیگر رسانههای جمعی و نوظهور کنش مصرف و سبکهای زندگی جدیدی را خلق کرده است که افراد در خلال این سبکهای زندگی تازه، هویت خودساختهای را جست وجو میکنند.لذا رسانههای جمعی همچون متغیر مستقل، در بروز هویت بخشی انسانها نقشآفرینی میکنند. تجربه جدید نشان میدهد، فرد ایرانی از طریق رسانهها به این باور رسیده است که میتوان از طریق مصرف کالاهایی که به او القاء شده، میتواند به هویتی که دوست دارد نزدیک شود، لذا سعی میکند به همان کسی تبدیل شود که تمایل دارد. به بیان دیگر «سلیقه تئوریزه شده» از جایگاه مهمتری برخوردار شده است. شرایط جدیدی که میتوان آن را در خیابانهای بزرگ، پاساژها و مغازهها به خوبی مشاهده کرد، هویتهای جدیدی که خود را در قالب مصرف و نمایش این مصرف در قالب پوشش، آرایش، مد، اتومبیل، موبایل و... نشان میدهد. با نگاهی انضمامی در خیابانها و پاساژهای متعلق به طبقه متوسط و زیر متوسطِ شهرنشین ایران، افرادی را مشاهده میکنیم که از الگوی مصرفی مشخصی تبعیت میکنند، بدون اینکه در طبقه اقتصادی، اجتماعی یا منزلتی یکسان قرار داشته باشند؛ تا جایی که پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی آنها در پشت نمادهای مصرفی شان قابل شناسایی نیست. تغییرات و تحولات مصرفی، حتی در حوزه بدن (آرایش، مد و...) در فرد ایرانی آنچنان به سرعت رخ میدهد که بعد از مدت کوتاهی طبقه اقتصادی- اجتماعی و حتی فرهنگی او اساساً قابل شناسایی نیست. در واقع آنها تنها با لباس، بدن خود را نمیپوشانند بلکه طبقه خود را «جعل» میکنند. تئوریهای جامعهشناسانی همچون بوردیو و بودریار نیز بر این مسأله تأکید کردهاند که مصرف و سبک زندگی انسان جدید را نه در یک تقسیم بندی طبقاتی- اقتصادی مارکسیستی که در تحلیلی فرهنگی میتوان فهمید. به عنوان مثال بوردیو در کاری جامعه شناسانه و تجربی، مصرف عطر و ادکلن را به عنوان یک امر نمادینِ «تشخص بخش» در میان طبقات گوناگون فرهنگی فرانسه، در وضعیتی انضمامی تحلیل و سعی کرد، نشان دهد که مصرف عطر و انتخاب نوع و مارک آن، راهی است نمادین برای ایجاد تمایزات بین گروههای اجتماعی. تفاوت ماهوی بین جامعه ما و جامعه غربی ناشی از گسست فرهنگی،بریدن از سنتها و پتانسیل فرهنگ خودی و ذوب شدن در فرهنگ غربی است و برآیند این دگردیسی عدم قشربندی مصرفی و تبدیل جامعه (society) ایران به جامعه تودهوار (mass) است که یکی از تفاوتهای بنیادی میان فرهنگ مصرفی ایرانی و فرهنگ مصرفی غربی است. در حالی که تحلیل گر اجتماعی همچون بوردیو میتواند پروژه خود، در مورد مصرف را در میدان (field)های اجتماعی گوناگون فرانسه پیگیری کند، تحلیلگران ایرانی نمیتوانند به همان طریق و با همان متدی که در غرب شناخته میشود، کار انضمامی دقیقی را بر روی سبک زندگی ایران انجام دهند؛ زیرا که طبقات مختلف فرهنگی و اجتماعی در درون پروژه فراگیر مصرف و در کلیتی همگن هضم شدهاند و تکثر و قشر بندی سبک زندگی، اساساً در حال کمرنگشدن است. بوردیو از طبقه کارگر یا طبقه متوسط پائین یا متوسط بالای فرانسه صحبت میکند و تمایزات ساختاری آنها راکه البته فرهنگی نیز میداند و نه صرفا اقتصادی، در مصرف یا مد نشان میدهد؛ طبقه کارگری که مثلاً لباس جین میپوشد و به تعطیلات اهمیت فراوان میدهد، موسیقی خاصی را گوش میدهد، به تیم ورزشی مشخصی علاقه دارد و... اما در ایران سبکهای زندگی جدید کمتر گویای تمایزات فرهنگی است. همه به نوعی شبیه هم هستند. تمایزات میان افراد در خلال مصرف «گم» شده و این گمگشتگی امکان شناخت را سخت میکند. از منظر تئوریسینهای سرمایهداری مصرفگرایی میباید سهل و آسان شود. پس ابزار مصرفگرایی باید مهیا شود. در این جوامع وسایل ارتباط جمعی به مهمترین ابزار مدگرایی و تبلیغ برای کالاها تبدیل شد و دو نوع ابزار مصرفگرایی در جوامع رواج پیدا کرد نخست حراجهای پیدر پی کالاها و دیگری اشاعه کارتهای اعتباری. در کشورهای توسعه یافته، در طول یک سال به بهانههای متعدد حراج کالاها وجود دارد. در حراج کالاها، از شیوههای روان شناختی استفاده میشود و آن ایجاد احساس نیاز کاذب است. مشتری جنسی را در حراج تلویزیونی و اینترنتی میبیند، و فکر میکند که نیاز دارد، در حالی که اگر حراج نبود چنین احساسی به او دست نمیداد. از سوی دیگر، فرد در بازار باید احساس کند که همه وقت، پول برای خرید دارد. در اینجا مساله از طریق مکانیزم کارتهای اعتباری حل میشود. به عبارت دیگر هرگاه احساس نیاز کردی، حتی اگر پول نقد هم نداشته باشی، با داشتن کارت اعتباری، در واقع پول به همراه خود داری. بنابراین نیاز هست (اما از نوع کاذب) توانایی خرید هم هست (به شکل مصنوعی). خلاصه آنکه سرمایه داری به عنوان یک بسته با محتوای اقتصادی، فرهنگی، تکنولوژیکی، اجتماعی و روانی در یک فرایند تاریخی وارد کشورهای به اصطلاح غیر سرمایهداری شده است. هدف سرمایهداری در این کشورها نیز همان سودسازی مضاعف است. برای رسیدن به این منظور باید فرهنگ مصرفگرایی را در این کشورها رواج دهد. لذا برای رواج مصرفگرایی در این کشورها، یکی از ابزارهای مهم، رسانههای ارتباط جمعی است.که از این طریق الگوهای مصرفی کشورهای توسعهیافته عیناً و نعل به نعل به کشورهای در حال توسعه منتقل میشود. و افراد برای نشان دادن اینکه از وجهه بالایی برخوردارند، در مصرفگرایی، افراطیتر از خارجیان عمل میکنند.که به تدریج مصرفگرایی افراطی، جزیی از فرهنگ جهان سومی میشود. معمولاً در کشورهای در حال توسعه، مصرفگرایی با عدم امنیت اقتصادی توأم میشود. در نتیجه، عدم امنیت اقتصادی، مصرفگرایی را تشدید میکند. نگرانی از کمبودها باعث انبار کردن اجناس میشود. انبار کردن اجناس به مصرفگرایی بیرویه تبدیل میشود. نهایتاً همان رفع نیازهای غیرواقعی به وجود آمده است. البته یک مسأله در این کشورها به انبار کردن کالاها کمک میکند و آن تبدیل کالاهای مصرفی به کالاهای سرمایهای است. همین امر باعث میشود که افراد با زمینههای اجتماعی متفاوت به پنهان کردن برخی از کالاها بپردازند تا اینکه در آینده از طریق افزایش قیمت، منفعتی داشته باشند. به عبارت دیگر مصرفگرایی به نوعی به فعالیت اقتصادی تبدیل میشود. معمولاً جامعهشناسان افراد را در جامعه بر پایه سه معیار ثروت، قدرت و وجهه (پرستیژ) به سه طبقه بالا، متوسط و پایین تقسیم میکنند. این سه معیار، الگوهای متفاوتی از مصرفگرایی را برای سه طبقه به بار میآورند. هر سه طبقه، مصرفگرایی بیرویه دارند اما به شکلهای متفاوت. افراد طبقه بالا با داشتن ثروت، از طریق مصرف کالاهای لوکس به دنبال پرستیژ بالا هستند. اینان خدماتی را که فکر میکنند قدرت و وجهه اجتماعی برایشان به ارمغان میآورند را به مقدار زیادی مصرف میکنند. به عبارتی طبقات اجتماعی بالا با پرستیژ و قدرت بالا، سعی میکنند با مصرفگرایی مفرط، خود را ثروتمند نشان دهند. مصرفگرایی مفرط در واقع ابزار خود نمایی میشود و اعضای یک طبقه در مصرفگرایی مفرط با یکدیگر رقابت شدید دارند. این رقابت از نوع رقابتهای کاذب است. اعضای طبقه متوسط، همیشه سعی میکنند خود را از طبقات بالا عقبتر نبینند. اینان با درآمد کمتر به رقابت با طبقه بالا میپردازند. بازار برای تشفی کردن آنها، اجناس ظاهراً لوکس و ارزان قیمت عرضه میکند. پس از خرید چنین کالاهایی است که از لحاظ روانی یک رضایت مندی کاذب به آنها دست میدهد. اعضای این طبقه اجتماعی به لحاظ کمّی، بیشترین مصرف را در جامعه دارند. همچنین بازار به خرید آنها وابسته است زیرا تعداد افراد این طبقه در جوامع بیش از اعضای طبقات دیگر است و لذا حجم خرید بالایی دارند. اعضای طبقه پایین جامعه با درآمدکم، در واکنش به مصرفگرایی دیگر طبقات و فراوانی کالا و خدمات در بازار، در تلاش است که به هر وسیله، سهمی از کالا و خدمات در بازار را به خود اختصاص دهد. ترس از کمبودها و عدم امنیت اقتصادی برای خانواده او را به خریدی بیرویه و انبارگونه وامیدارد. خرید اعضای این طبقه عمدتاً خرید کالاهای ضروری، مربوط به بقاء بیولوژیک است. بازار، مازاد بر مصرف طبقه متوسط را به این طبقه انتقال میدهد. در واقع الگوی مصرفگرایی طبقات پایین، یک نوع سودسازی سرمایه دار از سرمایه بالقوه تلف شده است زیرا اگر طبقه پایین نبود، سرمایهدار مجبور به از دست دادن مازاد کالاهای مصرفی طبقات متوسط بود. چنین است که اعضای طبقه پایین به مصرفگرایی انبوه عادت میکنند. این عادت برای او درونی شده و بخشی از فرهنگ او را تشکیل میدهد. بنابراین به نتیجه خواهیم رسید که نظامهای سرمایهداری با ابزار رسانه نیازها و سائقههای افراد را به نفع منافع خویش تغییر میدهند و با برآورده شدن یک نیاز، بستر نیاز دیگر را برایش بازسازی میکنند، لذا اگر اعمال قدرت در گذشته به شکل زورِ لخت و عریان و در قالب جنگ و سیطره همهجانبه، افراد جامعه را تحت سرسپردگی اجباری خویش قرار میداد ولی امروزه صاحبان قدرت، تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا خود را در لایههای مختلف اجتماعی پنهان کنند ومی بینیم که تئوریها آرام و خزنده، در قالب رسانههای جمعی یا از طریق فیلم و سریال، الگوهای فکری و مصرفی غربی را تئوریزه میکنند و بدینسان باورها و ارزشهای جدیدی که با ارزشهای حاکم بر جامعه در تضاد است در ذهن بخشی از افراد جامعه نقش میبندد و این بخش از جامعه را تحت انقیاد خویش قرار میدهد. |
دیدگاههای خوانندگان
بسیارجالب بود برام تازه گی داشت
موفق باشید
اکر بدنبال پیدایش خط در ایران هستیم باید به سراغ تمدن جیرفت برویم به احتمال زیاد سومری ها که از فلات ایران به میانرودان رفته اند این خط را گرفته و توسعه داده اند.
دیگر آنکه بنا بر ثحقیقات نوین فنیقیها هم تبار آرییایی دارند.
با مهر سامان