واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

رابطه مسیحیت با اسلام شیعی

رابطه جامعه مسیحیت با اسلام شیعی قدمت هزار و اندی ساله دارد...

آیت‌الله دکتر سیدمصطفی محقق داماد، در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت:‌ «رابطه جامعه مسیحیت با اسلام شیعی قدمت هزار و اندی ساله دارد. حرّان (کران) شهری بسیار کهن در بین‌النهرین است که اکنون در استان شانلی‌اورفه ترکیه قرار دارد. گفته می‌شود که حران، منزل حضرت ابراهیم(ع) بوده و به ویژه به عنوان مرکز عمده صابئین و دین آنها نامدار است. شهرت جاودانی این شهر به سبب فلاسفه و دانشمندانی است که در دوران اسلامی‌از آن برخاسته‌اند.

قرائن تاریخی نشان می‌دهد که این شهر مسیحی‌نشین در قرن دوم ارتباط نزدیکی با پیشوایان شیعه از جمله حضرت امام صادق (ع) داشته و از این رهگذر مسلمان به قرائت اسلام شیعی بوده‌اند.

یکی از نامدارترین اهالی حران، محدث عالی‌قدر، ابن‌شعبه حرانی، در قرن چهارم هجری است که مجموعه‌ای تحت عنوان «تُحَفُ العُقول فیما جاءَ مِنَ الحِکَمِ ‌وَ الْمَواعظ مِنْ آل‌ِ الرّسول» تألیف کرده است با هدف جمع‌آوری بخشی از احادیث اهل بیت(ع) همراه با به‌جامانده‌هایی از پیامبران الهی با محوریت مواعظ و حکمت‌ و اندرز. وی در آغاز این کتاب گفته است از آنجا که دانشمندان شیعه درباره حلال و حرام و فرائض و سنن از گفتار ائمه(ع) کتاب فراهم کرده‌اند ولی درباره حکمت‌ها و اندرزهای پیامبر(ص) و ائمه(ع) و سایر پیامبران خاصه کلمات قصار آنها، کتابی تألیف نکرده‌اند، او دست به این کار زده است.

با کمال تأسف، حرّانی - طوری که خود می‌گوید - در تألیف کتاب برای رعایت ایجاز و نیز به این سبب که بیشتر این کلمات و سخنان از زمره آموزش‌ها و حکمت‌هایی هستند که خود گواه درستی خودند و به این دلیل که آنها را برای شیعیان فراهم کرده است که تسلیم امامان‌اند، از ذکر اسناد احادیث کتاب اجتناب کرده است. همین موضوع باعث شده که فقیهان بزرگ روایات فقهی آن را مرسل بدانند. آیت‌الله خویی (ره) ضمن اعتراف به فضل و ورع و ممدوح‌بودن حرّانی، روایات کتاب را مُرسل دانسته و از نظر فقهی، برای استناد با مشکل روبه‌رو می‌داند.

ناگفته پیداست که بحث ارسال، یک مشکل کاملا فقهی است و ربطی به مواعظ و اندرزها ندارد. به دیگر سخن، برخورد فقیهان در موضوع احکام شریعت با روایات سنن و مواعظ متفاوت است. در مورد دسته اول، شرایط بسیار سخت و سنگینی برای استحکام آنها قائلند؛ در حالی که در دسته دوم به قاعده «تسامح» باور دارند.

موضوع ایمان مسلمانان به انبیای الهی به تصریح قرآن مجید یکی از ارکان ایمان است. قرآن فرموده است:

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۲۸۵بقره)

این پیامبر به آن چه از [سوی] پروردگارش به سوی او فروفرستاده‏‌اند، ایمان دارد و همه مؤمنان به خداوند و فرشتگانش و کتاب‏‌هایش و پیامبرانش ایمان دارند [و می‌گویند] میان هیچ یک از پیامبران وی، فرق نمی‏‌نهیم و می‏‌گویند: شنیدیم و فرمان بردیم؛ پروردگارا! آمرزش تو را [می‏‌جوییم] و بازگشت [هر چیز] به سوی توست.

ابن‌شعبه حرّانی بر آن بوده که در کنار مواعظ اهل بیت(ع)، اندرزهای سایر انبیاء(ع) را نیز قرار دهد و این که مؤمنین با رهنمودهای سایر انبیاء آشنا شوند، یک سنت حسنه و جاریه شود. جالب این که در این کتاب، یک فصل به مواعظ حضرت عیسی مسیح(ع) اختصاص یافته است. مواعظ مزبور از قول امام صادق (ع) نقل شده‌اند. مطالعه این بخش و مقایسه آن با متون آمده در انجیل نشان می‌دهد که منقولات کاملا با یکدیگر منطبق‌اند.

این مقایسه و این متون که در سایر کتب حدیث کمتر دیده می‌شوند، نشان می‌دهند که رابطه جامعه مسیحیت در دوران امام صادق (ع) با پیشوایان شیعه کاملا تنگاتنگ بوده و هر چند ابن‌شعبه حرانی، سلسله سند روایات را نقل نکرده ولی به احتمال قوی از همان حرانیانی که به محضر امام (ع) شرفیاب می‌شده‌اند، شنیده است؛ حرانیانی که در محیط مسیحی‌نشین بزرگ شده بودند، طبعا تسلط امام (ع) بر مواعظ انبیای پیشین به‌ویژه اناجیل معتبر موجب شگفتی آنان بوده است.

این روزها پیشوای مسیحیان کاتولیک، عالیجناب پاپ فرانسیس، عازم عراق است و حسب اطلاع با مرجع بزرگوار شیعه آیت‌الله العظمی‌ سیستانی دامت برکاته دیدار خواهد کرد. لازم دانستم که از این فرصت حسن استفاده کنم و این سطور را قلمی‌سازم.

پاپ فرانسیس تا آنجا که نگارنده آشنایی دارد در مقایسه با اسلافش، بسیار متواضع است. او از همان روز نخست که به این سمت برگزیده شد، به جایگاه پر تشریفات پاپ‌های قبل در واتیکان نرفت و دفتر کار ساده‌ای برگزید. نگارنده به‌ خاطر دارد در یکی از همایش‌هایی که مهمان او بودم، همواره سعی داشت هنگام غذاخوردن، میان مهمانان باشد. فراموش نمی‌کنم که شبی بعد از شام، برای من از خاطرات زندگی خود داستان‌های بسیار جالب و آموزنده نقل کرد.

ایشان درباره دین مقدس اسلام مطالعه دارد و احترام بسیار زیادی قائل است و در یکی از تألیفات خود، بحث مفصلی در مورد اسلام و تعلیمات قرآن مجید نگاشته است. در حالی که سلف ایشان، جملات ناموزونی از سر بی‌اطلاعی درباره اسلام گفت. اینجانب طی نامه‌ای اعتراض خود را مبتنی بر مستندات تاریخی و شواهد علمی‌ برای ایشان اعلام کردم و سرانجام در نشست سینود در واتیکان، پس از سخن اینجانب، اظهار تمایل کرد که در مورد اسلام بیشتر مطالعه و کسب اطلاع کند.

پاپ فرانسیس نسبت به شرایط زیست‌محیطی و آفات و آسیب‌هایی که زمین و هوای پاک را تهدید می‌کند، دغدغه دارد و بر آن است که از اهرم تعلیمات دینی برای حل آن استفاده کند. در این رابطه نشست‌های گوناگونی در واتیکان با دعوت از عالمان ادیان تشکیل داده‌ است که در ماه اکتبر آینده هم نشست بسیار مهمی‌ خواهند داشت و اینجانب نیز از طریق وزارت امور خارجه، دعوتنامه و برنامه آن جلسات را دریافت کرده‌ام.

ایشان از درد و سختی مردم همه اقوام رنج می‌برد لذا به دنبال عریضه اینجانب و درخواست تذکر و اعتراض به رئیس‌جمهوری سابق ایالات متحده نسبت به تحریم‌های ضد حقوق بشر علیه ایران، پاسخ بسیار مهربانانه‌ای حاوی همدلی با ملت ایران و وعده تلاش برای حل این مشکل از سوی ایشان به من واصل شد.

ایشان به گفت‌وگوی ادیان بسیار اهتمام دارد. گفت‌وگوی ادیان برنامه‌ای است که قرآن مجید آغاز فرموده:

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴ آل عمران)

بگو: ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمه‏‌ای که پذیرفته ما و شماست پیروی کنیم: آن که جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و بعضی از ما بعضی دیگر را سوای خدا به پرستش نگیرد. اگر آنان رویگردان شدند، بگو! شاهد باشید که ما مسلمان هستیم. (۶۴)

گفت‌وگوی ادیان ابراهیمی‌ و توافق بر کلمه «سواء» اقدامی‌ است برای اتحاد در مقابل جبهه انکار و ناسپاسی پروردگار جهان. پیش‌قدم این اقدام، قرآن و جامعه اسلامی‌است. با امعان نظر در آیه شریفه فوق کاملا روشن می‌شود که پیشنهاد قرآن هرگز احتجاج و غلبه بر خصم نیست و صرفا گفت‌وگو، تعامل و توافق بر مشترکات است. لذا ما مسلمانان در پیروی از این سنت حسنه قرآن مجید، چندان موفق نبوده‌ایم.

به هر حال این دیدار را به فال نیک می‌گیریم و باشد که ثمرات پربارش نصیب جامعه مؤمنان ادیان در جهان شود و صبح دولت روشنی‌بخشش، دنیای تاریک ظلم و ستم را منور سازد، کین هنوز از نشانه سحر است. به یقین مرجعیت معظم شیعه و رهبر کاتولیک‌های جهان درباره مسلمانان و مسیحیان مظلومی‌ که تحت ستم و ظلم گروه نژادپرست صهیونیست قرار دارند یا در گوشه و کنار جهان گرفتار قدرت‌های تمامیت‌خواه و سلطه‌جویی هستند که حقوق انسانی و کرامت بشری را پایمال کرده و می‌کنند، گفت‌وگو خواهند کرد و دنیای ادیان را به جانبداری از حق، عدالت و احیای ارزش‌های اصیل اخلاقی فرا می‌خوانند.

والسلام»

شرح بخشی از وصایای حکومتی امیرالمومنین(ع)؛

گروه سیاسی-رجانیوز: به مناسبت سالروز ولادت امیرالمومنین امام علی(ع)، سخنرانی استاد حسن رحیم‌پور ازغدی در جمع دانشجویان کرمانشاهی تقدیم مخاطبین می‌گردد.
 
میلاد مبارک امیرالمومنین ، حضرت علی بن ابیطالب ع را تبریک عرض میکنم. ببینیم مولای ما برای امروز ما در افق "دولت اسلامی" و عصر نظام سازی چه فرمایشی دارند. و مردم سالاری دینی را چگونه آموزش میدهند:
 
۱. حضرت امیر (ع) در تعبیر دقیق و معنادار «الِاحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِیَّهِ بِجُهْدِکَ» ، یکی از شاخصهای فوق العاده مهم حکومت دینی را پیش می‌کشند.
 
در حکومت قرآنی و علوی، معیاری داریم به نام «بجهدک»، یعنی تلاش با تمام ظرفیت برای خدمت به خلق،  نه  خدمات عادی اداری که خب، امضاء کردم برو! این جهد نیست.
 
خودت می‌دانی با امضاء و کارتابل اداری، کار بندگان خدا راه نمی‌افتد، شاید لازم باشد دستش را بگیری با او بروی به اتاق های دیگر، یا زنگ بزنی به مسئولی دیگر، یا بگویی گرچه فردا تعطیل است ولی من با تو می‌آیم تا مشکلت را حل کنیم، میایم خانه طلبکار تو یا بدهکارت.
 
«جُهد» علوی، یعنی آرام نگیرید وقتی مشکل مردم را می‌دانید و می‌توانید حل کنید. 
 
فرمود اگر مدیران حکومتی، کنار مردم دردمند، آرام بخوابند از ما نیستند. خودشان هم اینگونه نبودند. به ایشان می‌گفتند روزها درکار خدمت به مردم و شبها غرق عبادت و اشک هستید.
 
ایشان گاه درحین عبادت بی‌هوش می‌شدند، در نماز شب‌ و دعا ازحال می رفتند. یک وقت، کسی درب خانه حضرت زهرا(س) را زد که علی(ع) میان نخل‌ها افتاده، حضرت فاطمه(س) فرمودند ایشان همینطورند و در معاشقه با خداوند معمولاً ازحال عادی خارج می‌شوند.
 
روزها هم بی وقفه در پی کار و مشکلات مردم بود. ظهر داغ تابستان کوفه که همه در زیرزمین‌ها و سرداب‌ خانه‌ها بودند، مسافری می‌گوید دیدم علی‌بن‌ابیطالب(ع) در آن هوای گرم عرق ریزان در رفت وآمد است. گفتم آقا چه شده؟ فرمودند: می‌روم و می‌آیم، نکند کودک یتیمی، برده‌ای، اسیری، غریبی در کوچه‌ها مانده که دستش به من نمی‌رسد، پارتی ندارد، به کسی وصل نیست، نکند کودک گرسنه‌ای در کوچه و خیابان تنها مانده باشد، گریه کند.
 
این علی (ع) است. گفتند شما  شب‌ها درسجده های طولانی، داد عشق می‌زنید و در عبادت، خودکشی می‌کنید، روزها در خدمت به مردم خودکشی می‌کنید، این چند ساعتی هم که برای خواب‌ است باز بی‌تابید چرا؟ 
 
علی(ع) فرمود: به خدا سوگند، همین که به ذهنم خطور می‌کند که نکند آن سوی سرزمین اسلام، خانواده‌ای از گرسنگی خوابش نبرد و یک قرص نان ندارد، چگونه بخوابم؟
 
می‌دانید؛ حکومت علی(ع) بزرگترین حکومت جهان بود، از مرزهای هند و آسیای میانه تا شمال آفریقا، ابرقدرت جهان بود، گمان نکنید چند شهر بوده است. به مأمورین چنین حکومت جهانی می‌فرمایند: «الِاحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِیَّهِ بِجُهْدِکَ». با تمام ظرفیت در خدمت خلق باشید. «رعیت» یعنی کسانی که باید حقوق‌شان رعایت بشود، از خانواده رعایت است. کوشش خالصانه برای راه‌اندازی کار مردم.
 
۲.  « إِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ ». به مدیرانشان می‌فرمایند:
می‌دانی از خدمت به خلق چه به دست می‌آوری؟ می‌دانی وقتی مشکل مردم را حل می‌کنی چه به دست می‌آوری؟ بیش از آنچه از تو به مردم می‌رسد، از مردم به تو می‌رسد.
 
دوستان، بعدها اگر کاره‌ای شوید از این وسوسه‌ها زیاد است که آقا این مردم اصلاً قدر مرا نمی‌دانند!
 
یکی تنها چند ساعتی در تشکیلات اداری حاکمیت وقت می‌گذارد و هیچ غلطی هم نمی‌کند و آن وسط، کار شخصی اش را هم  با امکانات بیت‌المال می‌کند با یکی دیگرکه  کارت ورود و خروج ندارد و ۱۸ ساعت در روز مشغول خدمت بی سر و صدا به مردم یا اندیشیدن به چگونگی حل مشکلات مردم است، خب چرا چنین کنم وچنان نکنم 
 
وقتی من و او پیش مردم، مساوی‌ دیده می‌شویم و مردم، فرق این دو را نمی‌فهمند و اگر بفهمند محل نمی‌گذارند و برایشان مساوی است،  و آخرالامر هم  این یکی، با دلقک‌بازی  رأی میاورد، چرا برای مردم فداکاری کنم؟ از این پس، مردم را فدای خودم می‌کنم، آنها برای من فداکاری کنند! خیلی چیزها ازجمله جوانی ام رابرای مردم از دست بدهم، چه به دست می‌آورم؟ - دقت کنید ، حضرت امیر(ع) می‌گویند آنچه در قبال خدمت به مردم به دست می‌آورید خیلی بیش از آن چیزی است که مردم از قبل خدمات شما به دست می‌آورند، یعنی تویی که سود کردی، این منطق دیگری است.
 
دو منطق است، یکی میگوید هرچه بیشتر از مردم سواری بگیری و کمترکار کنی، بیشتر سود بردی. یک منطق هم اینکه هرچه بیشتر به نفع مردم کار کنی( اما برای خدا )، بیشتر سود برده‌ای، یعنی در قالب کمک به مردم، در واقع به خودت کمک کردی، تو داری رشد می‌کنی، تو داری بهشتی فراخ‌تر و متعالی‌تر به دست می‌آوری، تو داری به خداوند نزدیک‌تر می‌شوی. تو داری آدم‌تر می‌شوی.
 
لذا اگر همان مردمی که به آنان خدمت می‌کنی به تو فحش دهند اگر ناراحت شوی ،خالص نیستی چون معلوم شد به نیت مردم، کار کردی. به مردم خدمت کنید اما نه برای مردم، بلکه برای خدا.
 
برای خدا یعنی چه؟ یعنی برای رشد خودم، یعنی می‌خواهم خودم رشد کنم پس دیگر از مردم طلبی ندارم. این‌ نوع آدم‌ها وقتی به مردم خدمت می‌کنند از کسی طلبکار نمی‌شوند، مغرور نمی‌شوند. حتی اگر مردم این‌ها را نبینند و پس بزنند با خود نمی‌گویند یک دنیا برای مردم کار کردم، با انگشت عسل در دهانشان گذاردم اما گاز می‌گیرند، فحش می‌دهند، برای شان فداکاری می‌کنم به من توهین می‌کنند.
 
امیرالمومنین(ع) می‌فرمایند اگر طرف حساب تان، خدا باشد ناراحت نمی‌شوید، پشیمان نمی‌شوید، حتی همان لحظه‌ که به شما فحش می‌دهند باز به فکرشان هستید مشکل شان را حل کنید.
 
امام(ره) یک وقتی گفت اگر همین مردمی که می‌گویند درود بر خمینی، فردا بگویند مرگ بر خمینی، برای من مساوی است. در هر دو حال من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم و آن خدمت به این مردم است. چه بگویند مرگ، چه درود، من خدمت می‌کنم و اصلاً به این‌ها کاری ندارم که می‌فهمند یا نمی‌فهمند، تشکر می‌کنند یا نمی‌کنند.
 
امیرالمومنین (ع) به مسئولین حکومتی می‌فرمایند مراقب خودتان باشید و با تمام قدرت به مردم خدمت کنید و بدانید هرچه بیشتر خدمت کنید، خودتان بیشتر سود بردید. چیزی که از ناحیه مردم به شما می‌رسد بیش از آن چیزی است که از ناحیه شما به مردم می‌رسد. 
 
همین  نامه پنج سطری برای اصلاح همه مدیریت ها کافیست.  
شاید به ایشان خبر رسیده بوده که این مدیر مقداری سست و بی‌انگیزه شده که مثلاً اینهمه کار می‌کنیم، در عوض به ما تهمت می‌زنند، یا شاید در ذهنش گذشته که خیلی دقت و تلاش صددرصدی هم نکردیم، نکردیم و پای اصول هم خیلی نایستادیم، نایستادیم، مهم نیست. این، جواب آن است.
 
۳. نمونه دیگر در فرمان امام (ع) به شهید کبیر، مالک اشتر است. حکومت اسلامی در مصر و شمال آفریقا تشکیل شده و بسیاری از مردم آفریقا هنوز مسلمان نبودند.
 
حضرت امیر(ع) آموزش می‌دهند که چگونه با مسلمان و غیرمسلمان رفتار کنید. حقوق غیر مسلمانان را بدقت رعایت کنید، به سنتهای درست و شخصیتهای مثبت شان احترام بگذارید. چنین نیست که همه اصول‌شان و هرچه آن‌جا بوده غلط  و صفر تا صدشان همه، باطل بوده است! خیر و خوبی هایی در هر جامعه‌ هست که باید تایید و تثبیت شود و نادرستی هایش نفی و اصلاح شود.
 
مگر تا قبل از انقلاب ۵۷، همه چیز صد در صد خراب بوده و بعد از ۵۷ ناگهان همه چیز صد در صد درست شده ؟  شاید مثلاً ۷۰ درصد سیستم خراب بوده، بعد هم بسیاری اصلاح شده و بسیاری باید اصلاح شود. ضمن این که وقتی درست شده، دوباره ممکن است خراب شود و باید مراقب باشیم. مگر چیزی برای همیشه خراب یا برای همیشه درست می‌ماند؟
 
حضرت امیر(ع) به مالک فرمودند در تاریخ مصر و شمال آفریقا، سنت ها،  ارزش‌ها و گذشته ای است که گرچه سراسر درست نبوده اما سراسر  فساد و ظلم هم نبوده است؛ همه چیز را یک جا نفی نکن، سنت های خوبی اگر دارند، ادامه بده و تأیید کن، خرابی ها را اصلاح کن ، اما به طور مطلق با همه چیز درنیفت.
 
۴. در رأس فرمان مالک فرمودند: «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ» این فرمان بنده خدا علی امیرالمؤمنین است. این نیز درس دیگری برای حاکمان و دولتمردان است که دائم برای خود، لقب‌تراشی(لقب‌های حکومتی، لقب‌های معنوی،) می‌کنند.
 
علی (ع) یک لقب دارد «عبدالله». در فرمان‌های حکومتی‌ نمی‌فرماید بزرگ‌ ارتشداران! امپراطور جهان، شاه شاه شاهان و....
 
یک کلمه: «عَبْدُ اللَّهِ عَلِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ» بنده خدا علی پسر ابوطالب به کارگزاران حکومت اسلامی چنین فرمان می‌دهد. فرمانده مؤمنین هست، اما شکوه مادی برای خود تعریف نفرمود.
 
۵. بنظر شما تعبیر «فِی عَهْدِهِ إِلَیهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ» در این فرمان که چکیده ای از فلسفه سیاسی اسلام و منبعی غنی برای فقه سیاسی شیعه است، تاکید بر چیست؟
 
سخن از عهد و تعهداست. این یک میثاق است. یک مسئولیت و یک قدرت مشروط است. حاکمیت و ولایت مصر را که به مالک می‌سپارند از امانت خدا و امانت مردم می‌گویند.
 
۶. درنهج البلاغه، حاکمان باید مطیع محض حق و عدالت، و با تقوی‌تر و پاک‌تر از دیگران باشند. «اَمَرَهُ بِتَقْوَى اللّهِ، وَ ایثارِ طاعَتِهِ،».
 
حق دیکتاتوری ندارند. ازهرنوع سوء استفاده، بلکه هراستفاده غیرمردمی، ممنوع هستند. فرمان اول به مسئولین حکومتی،‌ کل مدیران حکومتی در سه قوه، این است: باتقوا باشید، بیش و پیش از این که بخواهید مردم را با تقوا کنید. شما باید از بقیه آدم‌تر باشید، خودتان آدم باشید، نمی‌توانید آدم نباشید و بخواهید بقیه را آدم کنید. خودتان در مناسبات اقتصادی و سبک زندگی چقدر آدم هستید؟
 
فرمان اول امیرالمؤمنین(ع) به حاکم  آفریقا که البته بین راه ترور شیمیایی و مسموم شد، مالک به مصر نرسیده، شهید شد ولی این یک سند افتخار و مبنایی فرا تاریخی و جهانی برای فلسفه سیاست و علوم سیاسی تا ابد است که قدر آن هنوزهم درست دانسته نشده گرچه بخشی از آن در سازمان ملل هم نصب شد.
 
در رأس همه فرمان‌ها به هر که در کار حکومت است، فرمان تقوی‌ است. تقوی‌الله یعنی خدا محوری، که تصمیم‌گیری‌های حاکمیتی باید تماماً وظیفه گرا باشد. تقوی، ضد دیکتاتوری است. تقوی، مانع مفاسد اقتصادی است، تقوی، بارشوه و اختلاس و رانت نمی‌سازد، با تبعیض و تحقیر مردم، ناسازگاراست.
 
 «ایثارِ طاعَتِهِ»، یعنی هر تصمیمی می‌گیرید ببینید خدا چه گفته، وخدا از حق الناس و عدالت گفته است(ان الله یامربالعدل والاحسان ). خداوند به عدالت و احسان به مردم فرمان می‌دهد. پس کار دیگری حق ندارید، باید همان را برگزینید. ایثار، یعنی ترجیح. فلانی ایثار کرد، یعنی دیگران را بر خود، ترجیح داد. استئثار، عکس ایثار و به معنی خود ترجیحی است.  یعنی اول من بخورم بعد بقیه! اما ایثار؛ یعنی بگذار بقیه بخورند بعد من.
 
حضرت امیر(ع) یک تفاوت‌ میان حاکم مسلمان و حاکم فاسد را همین ایثار و استئثار می‌دانند.
 
حاکم مؤمن درحکومت اسلامی می‌گوید ابتدا مردم بخورند سپس من؛ اما مدیر فاسد می‌گوید اول من بخورم، بیشتر هم بخورم اگر چیزی ماند بعد بقیه بخورند!
 
امیرالمومنین (ع) این را یک مرز واضح میان مدیریت اسلامی و غیر اسلامی می‌دانند.
 
۷.« اَمَرَهُ اَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ»؛ فرمان بعدی آن است که خود را بشکن. خودت را بشکن، گمان نکن مرکز عالم هستی! اگر امضایت در جان و مال و آبروی مردم اثر دارد، این یک غنیمت است یا مسئولیت؟ از مردم بالاترید؟ مهمترید؟ خیر، بلکه درخطر بزرگتری واقع شدید.
 
نقل کردند مسئول دادگستری شهرستانی گفته ما در حد خداییم، یک وجب پایین‌تر! درخبرگزاریها خواندم. اگر چنین چیزی گفته، این لامذهبی است. همان طاغوت است. حاکمان حکومت اسلامی باید از همه بنده‌تر و متواضع‌تر باشند، دستور حکومتی بجای خود، اما متواضع و مودب باش. دستورحکومتی، دستور متکبّرانه نیست، برای حل مشکلات مردم است. امضای او مؤثر است، آری اما « یَکْسِرَ نفسه "، خود را بشکن، متواضع و مؤدب باش، در محضر خدا و در مناسبات با مردم.
 
«عِنْدَ الشَّهَواتِ»، بویژه آنگاه که اشتهایتان بیدار می‌شود؛ شهوت یعنی همه تمایلات و خواسته ها. و  تنها شهوت جنسی نیست. شهوت پول، شهوت مقام، شهوت قدرت و شهرت.
 
۸.  اتقواالله:  فرمودند دستور خدا این است: خدامحور باشید؛ هر چه می‌کنید ومیگویید در محضر خدائید. «تقوی‌الله» چگونه؟
«اَمَرَهُ اَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ عِنْدَ الشَّهَواتِ» هر گاه میل به چیزی بجز وظیفه خودکردید ، طمع کردید، میخواهید زور بگویید و داریدآماده خیانت میشوید ،خودتان را بشکنید و دیکتاتور درون خود را سرکوب کنید.
 
۹. « یَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ». کلمات علی (ع) به مروارید می‌ماند. «فَاِنَّ النَّفْسَ اَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ اللّهُ». فرمودند: مواظب باشید که نفس تان، رَم نکند، چهره دوم تان رخ ننماید.
 
رئیس شده اید، پول، قدرت و ریاست، شما را وحشی نکند. مراقب نفس خود باشید که نفس شما، هر که و هر جا هستید، بسیار خطرناک است و شما را به لب پرتگاه می‌کشاند.
 
اهمیت را همه جا به خداوند دهید. به خودتان خوشبین نباشید. توجیه گر تصمیمات خود نباشید. نفس شما همواره به بدی فرمان می‌دهد و این یک واقعیت است، نه یک تلقین.
 
می‌فرماید: ای آنانکه به قدرت می رسند،  درون همه شما نیرویی فرمان به خوبی می‌دهد، اما در برابر فطرت و وجدان الهی شما، یک نیروی وحشی نیز در شماست که دائماً فرمان به بدی و خیانت می‌دهد و اگر با این غریزه توجیه گر و حدنشناس، مبارزه نکنید، تبدیل به موجودی نابودگر خواهید شد. فرمان غریزه برای حیوان، بد نیست اما برای انسان، بد است. یک سقوط تلقی می‌شود.
 
 قرآن به صراحت می‌فرماید جز آنجا که خداوند رحم فرماید، همه گرفتار یک حیوانیت خطرناک می‌شویم.
 
به حاکمان و مسئولان فرمان داد که خود را کنترل کنید. ای شما که در قدرت هستید، ده بار بیش از مردم عادی، خود را مدیریت کنید. 
 
۱۰. «اِملِکْ حَمِیَّةَ أنفِکَ»: امیرالمومنین (ع) حکم شریعت سیاسی قرآن را بیان فرمود که دیکتاتوری و خشونت را مهار کنید. مواظب باشید با زبان خشن با مردم حرف نزنید، گردن کلفتی نکنید،  گردن های کلفت، حق حاکمیت نمی‌آورد. در حکومت برای مردم قلدری نکنید. برای دشمنان محکم، قوی و شدید باشید، اما برای مردم تان متواضع و مؤدب باشید.
 
«اِملِکْ حَمِیَّةَ أنفِکَ»، مالک خودتان باشید، بر خود مسلط باشید. خود خواهی و خود محوری، شما را به توهم‌ می‌اندازد. حال که امضای تو، منشأ اثر است و به بقیه دستور می‌دهی، کم‌کم خوش‌خوشانت می‌شود و باورت می‌آید که از بقیه بهتر و مهم‌تری، تو آدمی و بقیه نیستند.
 
خطر جوشش خشم و واکنش عصبانی مدیران کشور درسه قوه، یعنی کسانی مثل بنده که نمی‌توانند خود را کنترل کنند و عصبی‌مزاجی هستند نباید با مردم سر و کار داشته باشند. نپذیرم، و یا خود را اصلاح کنم بعد بپذیرم.
 
فرمودند در حکومت اسلامی، مسئولین، مدیران، کارگزاران حکومت باید با مردم مؤدب و متواضع باشند و با لبخند و صبر و تحمل‌ زیاد مواجه شوند، حتی اگر طرف عصبانی می‌شود و توهین می‌کند، او نباید عصبانی شود.
 
«حَمِیَّةَ أنفِکَ»، یعنی عدم مدیریت خشم و خشونت در کشورداری. فرمودند در حکومت دینی با مردم خشن گفتن نداریم، مگربا مجرم و با توطئه!  که آن هم باز حساب و کتاب دارد.
 
«و سَطوَةَ یَدِکَ وَ غَربَ لِسانِکَ». تک تک این‌ها مشخصاً اشاره دارد به حفظ حریم مردم به ویژه ضعیفان.
 
مراقب دست تان باشید. طرف، کارش راه نیفتاده، به شما توهین می‌کند، تهمت می‌زند ولی شما تحمل کنید و واکنش تند نشان ندهید. البته از این طرف هم گاهی ارباب رجوع را به طرف رشوه دادن، هل می‌دهند.
 
فرمان علی (ع) این است: خشونت در چهره تان آشکار نشود، خشونت دستی و فیزیکی، ممنوع است (سطوه یدک)، توی گوش او بزنی یا دستور بدهی با او برخورد کنند. بد دهنی و اهانت وفحش به مردم، ممنوع، « غرب لسانک».
 
فرمودند اگر نمی‌توانی، نباید مسئولیت اجرایی داشته باشی. اگر دست و زبان و نگاه‌تان را نمی‌توانید کنترل کنید و عصبانی می‌شوید، یا انتقام شخصی می‌گیرید، این‌ خط قرمز است.
 
«احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ»  هیچ واکنشی در لحظه‌ای که عصبانی می‌شوید حق ندارید نشان دهید.
 
باید سکوت کنید تا خشم‌تان فرو بنشیند «حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ» خشم باید آرام بگیرد، در عصبانیت شدید نه حرف بزنید، نه نگاه تند کنید، نه از دستتان استفاده کنید، بلند شو بیرون برو و سرت را پایین بینداز و هیچ نگو، سکوت کن، حتی اگر دارند توهین می‌کنند و تهمت می‌زنند.
 
این بخشنامه حکومتی علی بن ابیطالب (ع) است. رفتار خشن و ادبیات خشن با مردم در حکومت دینی نداشته باشید.
 
«فَتَملِکَ الاختِیارَ» مالک اختیار خودت که شدی، وقتی دوباره خودت را توانستی کنترل کنی و حساب شده واکنش نشان دهی، آن وقت بیا بنشین و جواب بده. تو با آرامش و لبخند بگو نه عزیزم این‌گونه نیست. 
 
البته خودم الان هرچه این حرف‌ها را می‌زنم عصبانی‌ ترمی‌شوم. ولی نقل فرمایش ایشان است. 
 
من که می‌گویم مگر می‌شود؟ خب،  امیرالمؤمنین(ع) اینگونه بود.
 
فرمود وقتی قدرت دست‌تان است باید بیشتر متواضع باشید، خود را از این وضعیت پاسداری و حراست کنید تا کنش یا واکنشی توأم با خشم و توهین به مردم نداشته باشید و اگر به هر دلیلی ناراحت بودید مراقب دست و زبان و امضاهایتان و سوءاستفاده‌ از قانون یا امکانات حکومتی و دولتی و قضایی علیه کسی یا کسانی بخاطر مسائل شخصی یا جناحی یا قومی و... باشید. «تَأخِیرِ السَّطوَةِ» بقدری خود را کنترل کن تا خشم تو بنشیند و بر خودت مسلط شوی. اما و هزار اما...
 
۱۱. «لَن تُحکِمَ ذلکَ مِن نفسِکَ». این هم یک انسان شناسی واقع بینانه دیگر، که نمی‌توانی این وضعیت روحی و قدرت اخلاقی و روحی را در خود نهادینه کنی. «حتَّى تُکثِرَ هُمُومَکَ» مگر این که زیاد به یاد آخرت و غصه‌های قیامت باشی.
 
اگر به فکر قیامت نباشی این خودداری وتحمل، کاری نشدنی است. چون تو خدمت می‌کنی، به تو تهمت می‌زنند! مشکل مردم را حل می‌کنی، به تو اهانت می‌شود! خیلی سخت است، خود را کنترل کنی، اما اگر به یاد قیامت باشی، خواهی دید تحمل حماقت آدم‌های احمق و بی‌ادب و فرصت طلب هم آسان می‌شود.
 
قدرت تحمل تو بالا می‌رود. «بِذِکرِ المَعادِ إلى رَبِّکَ» به این فکر کن که به محضر خداوند خواهی رفت و نزد او بازخواهی گشت. آن وقت تحمل مردم و مشکلات‌شان آسان می‌شود.
 
چنانچه تحمل همه مشکلات برای قیامت باوران، آسان میشود گرچه برای ما سخت است.
 
خانم شهید همت یک وقتی در تلویزیون داشت خاطره ایشان را می‌گفت، گفت که-  الآن شک کردم که شهید همت بوده یا شهید باکری- گفت او از منطقه آمد، از بس گِل و خاک بود با لباس‌هایش رفت زیر دوش که گِل می‌آمد، آن شب ما مهمان داشتیم، مثلاً فردایش هم باید به منطقه می‌رفت. مهمان آمده بود و در خانه چیزی نداشتیم. مقداری نان خشک آورد سر سفره با آب، گفت همین که هست، اگر واقعاً گرسنه‌تان باشد همین‌ها را می‌خورید، اگر نخورید معلوم می‌شود که گرسنه نیستید!
 
گفتم دو طبقه پایین‌تر یک غذا و کنسرو هست. گفت این‌ها برای ما نیست، برای رزمنده‌هاست. می‌توانست صد توجیه بیاورد اما نیاورد. ایمان به خدا و آخرت، همه چیز را اصلاح می‌کند. و البته نه ایمان صوری و لفظی امثال بنده.

روایت مردان شرمگین متروی تهران

متروی تهران، «شهرِ زیرِ زمین» است؛ «شهر زیر زمین» با همه الصاق‌های یک شهر؛ آدم‌هایش، روشنایی‌ها و خاموشی‌هایش، قصه‌هایش.

روایت مردان شرمگین متروی تهران

روزنامه «اعتماد» در ادامه نوشت: در واگن‌های مترو که بچرخی همه جور آدم می‌بینی، از صد رنگ، از صد جنس؛ پیر، جوان، زشت، زیبا، شمالی، جنوبی، بی‌حواس، آشفته، بیمار، سالم، شاد، غمگین ... آدم‌هایی که می‌دوند دنبال سرنوشت، آدم‌هایی که از سرنوشت می‌گریزند، آدم‌هایی با خیال دوردستی که هیچ‌وقت کف دست‌شان نمی‌نشیند، آدم‌هایی که خیال دوردست را از کف دست‌شان می‌تراشند ... موج دوستی‌ها، موج دشمنی‌ها، موج کنجکاوی‌ها، موج بی‌تفاوتی‌ها، موج مهربانی‌ها، موج نفرت‌ها ... متروی تهران، واگن‌هایش، لبالب از امواج زندگی، آن همه شعاع سیال، مثل یک کشتی، شناور است روی برش‌های منقطع زمان. آدم‌ها، پا که به سکو می‌گذارند، وارد واگن‌ها که می‌شوند، روی صندلی‌ها که می‌نشینند، در درازای راهروی واگن‌ها که راه می‌روند، ردِ  بودن‌شان، ثبت می‌شود در خاطره شهر زیر زمین ... کاش «مترو» می‌توانست بنویسد، حرف بزند، از این همه زندگی.

«خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن ... خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن ...»

مساحت تبلیغاتش، همین قدر خلاصه بود. انگار اطلاق جنسیت و درازای زندگی و ارزش ریالی جوراب‌هایی که می‌فروخت، برای چشم‌های بینا کفایت می‌کرد. آن منت‌گذاری‌ها، آن تبلیغات مکارانه، آن سماجت‌های القایی، آن منم منم‌های تصویری، آن تحمیل‌های چسبناک، انگار فروختن یک جفت جوراب، بهای این همه سوهان‌زدن روان آدم را نداشت.

این ۱۲ ماه، در «شهرِ زیرِ زمین»، یک تغییر عجیب اتفاق افتاد؛ بازار سیار مترو، تازه‌واردهایی به خود دید؛ مردانی نابلد، با قدم‌های بی‌صدا، بی‌هیاهو، با کیسه‌های کوچکی در دست، شرمگین، در جست‌وجوی شعله‌ای برای گرم نگه داشتن تنور نان شب. اینها، از گِل دیگری بودند؛ خجول‌تر، گریزان‌تر، اینها، وسط پیچ سرنوشت، گرفتار کولاک شده بودند.

اینها، مثل وصله ناجور بودند در آن مارپیچ جاری زیر سقف زمین که کاسب‌های هر روزه و سرقفلی‌دارش، دوره «داد زدن» و «ترانه سرودن» و «دروغ و راست در هم بافتن» و «حفظ تعادل در دالان‌های مرتعش» می‌گذراندند. اینها، جنسی که در دست داشتند، تبلیغ و بازارگرمی‌های ناشیانه‌شان، همه خطوطی که روی بوم ظاهرشان دویده بود، حتی لباس تنشان، داد می‌زد بلد نیستند دستفروش باشند. دستفروشی، در خمیره‌شان نبود، عادت کرده بودند کارمند و ورزشکار و معلم و مغازه‌دار باشند و نان «دولت» و نان «دخل» به خانه ببرند.

کانون دید «اینها»، از جوراب و دفتر یادداشت و خودکار و کلوچه، جلوتر نمی‌رفت. دالان‌های مترو، همان عرض ۵۰ سانتی که مجال راه رفتن می‌داد، برایشان وقار اداره و حجره را داشت و اصلا همین هم بود که از ظاهرشان می‌شد فهمید تازه‌واردند چون «لباس کسب» نداشتند. انگار، مسافری بودند که از سر اتفاق، کیسه‌هایی به دست، وارد «شهر زیر زمین» شده بودند. ردی ازشان نمی‌ماند. می‌گذشتند و تمام می‌شدند.

۱۰ سال قبل، بعد از ورشکستگی در شراکت پارچه‌فروشی، پستوی کوچکی کنج خروجی یک پاساژ را اجاره کرده بود و گل مصنوعی می‌فروخت. ۲۴ فروردین امسال، وقتی برای پانزدهمین بار در طول ۳۰ روز، از حساب بانکش موجودی گرفت و گزارش واریز، صفر بود، تلفن زد به رفیق خودکارفروشش در بازار «بین‌الحرمین». صبح فردا، رفت و ۵ بسته ۱۲ تایی خودکار گرفت از جنس اعلا. رفیقش، جنس ارزان روی پیشخوان گذاشت، این، گران‌ترین‌ها را برداشت. جوابش این بود که «مردم آشغال‌بخر نیستن.»

صبح فردا، بسته‌های ۱۲ تایی خودکار را ریخت توی یک کیسه، مثل هر روز، قابلمه ناهارش را پر کرد. در جواب زنش که پرسید: «میری مغازه؟» خداحافظ گفت و رفت. ایستگاه «آزادی» نزدیک خانه‌شان بود. هر روز، تا روز ۲۴ فروردین، ایستگاه «آزادی» سوار می‌شد و ایستگاه «پیروزی» پیاده می‌شد. ۲۶ فروردین هم، ایستگاه «آزادی» سوار شد و در تقاطع خط، رفت سمتی که مسیر آمد و رفتِ آشنا نباشد. هجوم آدم‌ها را می‌شناخت. تا روز ۲۴ فروردین، خودش هم یکی از همین‌ها بود؛ مسافری بود که در واگن‌های شلوغ، تا به «پیروزی» برسد، در نظاره سقف و دیوار و نقشه‌خوانی خطوط مترو و توضیحات استفاده از چکش اضطراری، دقیقه‌ها را رج می‌زد و با زنگ ممتد فریاد دستفروش‌های مترو، هزار سوال بی‌جواب درباره منطق گذران زندگی با دخل «دستفروشی» در مغزش می‌لولید و اگر این وسط‌ها، با دستفروش میانسالی چشم در چشم می‌شد، از خجالت، نگاهش را می‌دزدید و در دل، غصه می‌خورد به حال مردمی که چه سخت، چرخ زندگی را می‌چرخاندند.

۲۶ فروردین، با آن کیسه خودکارها در دست، حیران از «خودش»، این خودِ حاضر که در ناباوری محض، شده بود یکی از همان مردمی که غصه‌خورشان بود این همه سال، انگار لباس دیگری به تن کرده بود، لباسی که به تنش نمی‌نشست، مثل کشباف آب‌رفته‌ای که باعث عذاب است. فقط یک کیسه خودکار بود ولی انگار می‌خواست کوهی جابه‌جا کند.

پاهایش را طوری دنبال تنش می‌کشید که انگار همه ۵۷ سال عمر، پا نداشت و حالا، بر اثر بست و بند اجباری و دردناک پروتزی که برای مردی به قامت و عمر او زیادی بزرگ بود، باید واژه ناآشنای «راه رفتن» را برای مغز و جسمش معنا می‌کرد. در قطارهای لرزان، به کمک میله‌های سقفی، خودش را رساند به واگن «بانوان». ماسک سفید را آنقدر روی صورتش بالا کشید که حتی فرم ظاهری صورتش هم هیچ حدسی برای آشنایی ایجاد نکند. رو به ردیف نیمکت‌ها، رو به زن‌هایی که سرگرم حرف‌زدن و زیر و رو کردن بساط زنان دستفروش و قیمت‌گرفتن بودند، کیسه خودکارها را بالا گرفت و چشم دوخت به سقف واگن‌ها؛ به تنها فضای خالی، با ناآشناترین صدایی که خودش هم نمی‌شناخت و انگار فقط انعکاس تقه‌ای به تارهای صوتی بود، برای خودکارهایش تبلیغ کرد: «خانوما، خودکار دارم. خودکارای اعلا. دونه‌ای ۱۰ هزار تومن. خودکارای خوبی‌ان. می‌تونین امتحانشون کنین.»

کارمند قراردادی یک شرکت حسابداری بود. ۱۷ اسفند، مرخصی گرفته بود که مادرش را برای تزریق آنتی‌بیوتیک چشم به بیمارستان ببرد. سوییچ که در زبانه قفل چرخید و ماشین روشن شد، گوشی تلفنش زنگ خورد. دو روز بعد، برگه‌های تسویه‌حساب را امضا کرد و از ساختمان شرکت که بیرون آمد و پا به پیاده‌روی شلوغ گذاشت، به کارگران ساختمانی که روی جدول کنار خیابان، چشم‌انتظار کار و نان بودند، نگاه کرد و خیره ماند به کلاه بافتنی سبزرنگ روی سر یکی از کارگرها. زیر لب از خودش پرسید: «حالا چی؟ حالا چی کار کنی؟»

۸ ماه است که در واگن‌های مترو راه می‌رود و شکلات می‌فروشد؛ شکلات‌های آویزان از صفحه سه‌لته‌ای پلاستیکی، دانه‌ای ۵ هزار تومان. ماسک سفیدی تا زیر چشم‌ها روی صورت کشیده، کلاه ورزشی به سر گذاشته و عینک بدون نمره‌ای به چشم زده که این همه آدم ریز و درشت که از ۶ صبح تا ۱۰ و نیم شب، در راهروهای رقصان مترو، با او سینه‌به سینه می‌شوند،  از او و گذشته‌هایش، عبور کنند، نه کسی او را بشناسد و نه بفهمد که این پسرک لاغر با موهای کم‌پشت و چشم‌های سبز و کوله‌پشتی ملبس به کاغذهای شکلات؛ کاغذ شکلات‌هایی که وقتی تاریخ مصرفشان می‌گذرد، مهمان شکم گرسنه خودش می‌شوند، یک مهندس نرم‌افزار است که با جمع‌کردن پول فروش دانه دانه شکلات در دالان‌های لرزان مترو، هر ماه یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای تزریق آنتی‌بیوتیک چشمی مادرش جور می‌کند.

ته قصه «تازه‌واردها» را که بروی تا سرچشمه، حکایت تنهایی و فقر است که روی سطح کدر سرنوشتشان موج می‌اندازد. آن گلفروش، این مهندس نرم‌افزار، هیچ پناهی نداشتند که به وقت «حالا چی کار کنی؟» بروند زیر سقفش، مجال فکر داشته باشند، مجال زیر و رو کردن پس‌دستی برای روز مبادا. با تن‌های زخمی آمده بودند به شهر زیر زمین که پناهگاه زخم‌خورده‌هاست. گم می‌شدند در این تلاطم. یاد کسی نمی‌ماندند. مگر اینکه نخ قصه‌شان را می‌گرفتی و بافته‌های نیمه‌کاره را می‌شکافتی تا برسی به سرآغاز. قصه «مهرداد» این‌طوری در قاب کلمات نشست. آن بعدازظهری که واگن به واگن، راه می‌رفت و حلقه کوچکی از چند جفت جوراب مردانه و زنانه و بچگانه در دست داشت و با صدایی آهسته؛ صدایی که در غرش قطار، مثل ذره غباری در بیکران هوا، نیست می‌شد، برای فروش جوراب‌هایش تبلیغ می‌کرد: «خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن ... خانوما، آقایون ... جوراب زنونه، جوراب مردونه، جوراب بچه‌گونه، جفتی ۵ تومن.»

کت و شلواری طوسی و جلیقه و پیراهنی آبی به تن داشت؛ لباسی که «لباس دستفروشی» نبود. آراسته‌تر از آن بود که همرنگ کاسبان «شهر زیر زمین» باشد. انگار مسافری بود با چند جفت جوراب مردانه و زنانه و بچگانه و در این ایستگاه، در ایستگاه بعد، پیاده می‌شد. آن ظاهر آراسته، حجب آن ضرباهنگ بی‌بزک، آن جوراب‌های آویزان از حلقه مفتولی، هیچ نگاهی را کنجکاو نمی‌کرد، هیچ جایی در خاطره آدم‌ها پیدا نمی‌کرد. حضورش و گذرش آنقدر بی‌اهمیت بود که کمتر کسی، سربلند می‌کرد.

«تازه‌واردها» همین قدر نامعلوم هستند؛ گم شده در روزمرگی شهر زیر زمین، با زخم‌های عمیق ناپیدا زیر حجبی که مثل سایه، همراهی‌شان می‌کند. قصه مهرداد، قصه مفصل‌تر یکی از این «تازه‌واردها» بود. قصه‌اش را در حیاط امامزاده سیدنصرالدین برایم تعریف کرد؛ وقتی منتظر بود رفیقی، پولی به حسابش واریز کند که بتواند چند جفت جوراب بخرد برای فروش در مترو. قصه مهرداد؛ یک جوان ۲۸ ساله، مامور امنیت فیزیکی یک برج مسکونی در خیابان نیاوران، مستاجر یک خانه ۵۰ متری در دوراهی قپان، پدر دو فرزند، باید پایان باز این روایت می‌شد؛ پایانی باز برای دوردستی بلاتکلیف پیش روی خانواده‌ای که در این دنیای خیلی خیلی بزرگ، خیلی خیلی تنها بودند.

«از سال ۹۴، کارمند قراردادی یه مرکز تامین نیروی حفاظتی‌ام. از طرف این مرکز، نگهبان یه برجم توی خیابون نیاورون. روزی ۱۰ ساعت نگهبانم. خیلی وقتا اضافه‌کاری می‌مونم. اضافه‌کاری یعنی نگهبانی شب، بعد از تموم‌شدن ساعت نگهبانی روز ... ۶ ماهه توی مترو دستفروشی می‌کنم. بعد از شروع کرونا. از وقتی فشار هزینه زندگی خیلی زیاد شد. وقتی با اتوبوس می‌رفتم سمت نیاورون، توی مسیر، دستفروشا رو می‌دیدم.

یه رفیق داشتم که جوراب می‌فروخت. اولش، ۶ جین گرفتم. فروختم و دیدم بد نیست. اول به همکارام فروختم. بعد اومدم توی مترو. مترو، یه بخشی از این جامعه است. هم آدم خوب می‌بینی و هم آدم بد. خانومی بود که چند جفت جوراب ازم خرید و چک‌پول ۵۰ هزار تومنی داد و باقی پولش رو نگرفت. مسافری بود که با دستش، جورابامو پس زد و تحقیرم کرد. مسافرایی بودن که جوراب ازم گرفتن و باقی پولشونو خواستن در حالی که پولی به من نداده بودن. توی این ۶ ماه، آدم آشنا هم توی مترو دیدم، آدم آشنا هم من رو دید. فکر می‌کردم آشناها تحقیرم می‌کنن ولی تشویقم کردن.

رئیسم، مرد خیلی خوبیه. برای ۴۰۰ نفر کارمنداش، مثل یه پدره. هر وقت پول لازم داشتیم، به اندازه توانش، بهمون وام داده، کمک کرده. وقتی فهمید توی مترو جوراب می‌فروشم، منو تشویق کرد، ازم جوراب خرید و به کارمنداش هدیه داد. هفته‌ای سه روز میام توی مترو جوراب می‌فروشم؛ روزی ۶ ساعت. بعضی روزا، ۷۰ هزار تومن می‌فروشم، بعضی روزا، هیچ، بعضی روزا، ۱۰ هزار تومن. فقط به اندازه خرج روزمره در میاد. به اندازه خریدن یه قوطی پنیر، یه پاکت میوه ... دو تا بچه دارم. یکی مدرسه‌ای، یکی کوچیک‌تر. مستاجرم؛ دو راهی قپون. توی یه خونه ۵۰ متری. ماهی ۸۰۰ هزار تومن اجاره میدم، با ۴۰ میلیون تومن ودیعه. این ماه، سررسید اجاره‌خونه است. واقعا نمی‌دونم اگه صاحبخونه بخواد اجاره یا ودیعه رو زیاد کنه، کجا باید بریم.

حقوقم وزارت کاریه. حدود ۳ تومن. امسال شد ۳ تومن. تا پارسال، قیمت مرغ و گوشت و برنج خوب بود. الان برنج کیسه‌ای ۴۰۰ هزار تومنه. گوشت، کیلویی ۱۴۰ هزار تومنه. مرغ کیلویی ۲۸ هزار تومنه. امروز حقوق گرفتم. پیامک حقوق که روی گوشی تلفنم اومد، همون لحظه، همه‌اش خرج شد. ۳ میلیون تومن از محل کارم وام گرفته بودم، ماهی ۵۰۰ هزار تومن قسط این وامه. باقیش هم قسط بقیه چیزها. یه فرش ماشینی قسطی خریدیم چون توی خونه‌مون فرش نداشتیم. فقط دو تا موکت داشتیم.

من اواخر سال ۹۴ ازدواج کردم. زندگی مشترکم رو از صفر شروع کردم. واقعا از صفر. خانواده‌ام مخالف ازدواجم بودن چون همسرم، طلاق گرفته بود و از ازدواج اولش، یه بچه داشت. خانواده‌ام گفتن خودت برو خرج زندگیت رو بده. پول ودیعه خونه رو خودم جور کردم. وام گرفتم، شب و روز کار کردم. هیچ نداشتیم. ماشین لباسشویی نداشتیم. تلویزیون نداشتیم. الانم چیز زیادی نداریم. فقط چند تیکه چیز رو تونستیم قسطی بخریم. اون موقع خودمون رو با حقوق نگهبانی وفق دادیم تا اینکه بچه دومم به دنیا اومد. اومدن این بچه خرج داشت. خرج بیمارستان، خرج پوشک. امسال وضعمون خیلی بد شد. این ساعتایی که توی مترو جوراب می‌فروشم، شبایی که بدون استراحت، بعد از نگهبانی روز، برای نگهبانی شب تا صبح، اضافه‌کار می‌مونم، فقط بچه‌هام میان جلوی چشمم. اون وقتی که بچه‌ام میگه بابا یه بسته بیسکویت برام بخر و من پول ندارم که حتی یه بسته بیسکویت بخرم. واقعا ندارم.

بارها شده که حتی کرایه رفتن به محل کارم رو نداشتم. بچه‌ام آرزوشه که یه ماشین اسباب‌بازی داشته باشه. آرزوشه یه رستوران ببرمش. آرزوشه ببرمش خرید، توی این فروشگاه‌های بزرگ. ما نیم‌کیلو گوشت می‌خریم؛ ۶ ماهی یه بار، سالی یه بار. مرغ رو در حد نیاز می‌خریم. در حدی که بچه‌ها بخورن تا از نظر غذایی افت نکنن. میوه هم برای خودمون که نه، ولی برای بچه‌ها از هر کدوم در حد چند تا می‌خریم. الان حتی پول نقد برای خریدن جوراب ندارم. باید قسطی بخرم. به مغازه محل بدهکارم، به رفیقم بدهکارم. الان قسط نزول میدم. ۶ میلیون تومن نزول گرفتم و ماهی ۵۰۰ هزار تومن نزول میدم؛ ۸.۵ درصد.

۳ هفته است تلویزیونمون خراب شده، نمایندگی گفته یه میلیون و ۵۰۰ هزار تومن می‌گیره برای تعمیر. حالا سه هفته است تلویزیون نداریم، سه هفته است دو تا بچه تلویزیون ندارن نگاه کنن چون واقعا پولی برای تعمیر تلویزیون ندارم. اگه داشتم بابت خریدن جوراب، قرض نمی‌کردم. ۵ سال زندگی، این‌طوری گذشته که از این قرض می‌کردم، طلب اون یکی رو می‌دادم. قرض می‌کنم که خرج زندگی بگذره. حالا هم که اول برجه، دیگه تا آخر ماه پولی نداریم. باید با پول جوراب فروختن زندگی کنیم.

توی این ۵ سال، هیچ ارگانی، هیچ کسی به ما کمک نکرد. کمیته امداد رفتم، بهزیستی رفتم. زندگی می‌چرخه ولی آدم واقعا شرمنده زن و بچه میشه ... این چند سالی که نگهبان این برج بودم شاهد بی‌عدالتی بودم، شاهد نامهربونی بودم. شاهدم که این آدما که ما فکر می‌کنیم چون میلیاردرن، پس هیچ مشکلی ندارن، چقدر پر از ترسن. همه‌اش ترس، ترس، ترس، با ماشینشون که میرن بیرون، پر از ترسن. توی خونه که هستن، پر از ترسن. بعضیاشون برامون دلسوزی می‌کنن، وسیله‌ای بهمون میدن، کمک می‌کنن، مثلا، یه جعبه شیرینی می‌گیرن و همراهش، یه پولی هم میدن برای اینکه حس بدی از گرفتن پول نداشته باشیم ولی ما همه ساعت‌های روز و شب رو توی سرما و گرما، بیرون از برج، نگهبانی میدیم و خیلی‌هاشون، بی‌تفاوت از جلومون رد میشن، حتی نگاهمون نمی‌کنن، حتی جواب سلاممون رو نمیدن، حتی شیشه ماشینشونو پایین نمی‌کشن یه خسته نباشی به ما بگن.

تا قبل از کرونا، برای خوردن ناهار و شام، می‌رفتیم داخل برج. از وقتی کرونا اومد، ورودمون رو به برج قدغن کردن که مبادا اهالی برج، از ما کرونا بگیرن. هیچ کسی به این فکر نکرد که شاید اهالی برج مریض باشن و ما از اونا کرونا بگیریم. وقتایی شد که دوست داشتم جای اونا باشم ولی فکر می‌کردم به چه قیمتی؟ به ما که هیچ پشتیبانی نداریم اجازه بالا رفتن نمی‌دن. اگه پشتیبانی نداشته باشی، به تو اجازه نمیدن وارد عرصه‌ای بشی که توش پیشرفت هست ... بچه من مدرسه دولتی میره، وقتی کلاس اول ابتدایی بود، کلاسشون توی زیرزمین مدرسه بود، توی اتاقی که تا سقفش نم کشیده بود، رفتیم و اعتراض کردیم، کلاس بچه‌های ما رو عوض کردن، اون اتاق نم‌کشیده رو دادن به بچه‌های یه کلاس دیگه ... من و خانومم خیلی تلاش کردیم. حتی دوتایی کار می‌کردیم که بتونیم زندگی بهتری بسازیم.

یه روز یه ماشین زد به خانومم و راننده فرار کرد. مدارک پزشکی قانونی و نیروی انتظامی تایید می‌کرد که راننده مقصر بوده، حتی برای خانومم، ۱۰ میلیون دیه تعیین کردن ولی دادگستری بهم گفت تو دروغ میگی. گفت برای اینکه حرفت ثابت بشه باید ۵۰۰ هزار تومن بابت بازدید کارشناس رسمی واریز کنی که کارشناس حرفت رو تایید کنه. من این پول رو نداشتم. چون همه پس‌اندازمون رو داده بودم بابت خرج بیمارستان و پزشکی قانونی. یه میلیون و ۵۰۰ هزار تومن بابت معاینه پزشکی قانونی دادم، یه میلیون و ۵۰۰ هزار تومن بابت بیمارستان و گچ‌گرفتن و شکستگی دست و پای خانومم. دیگه هیچ پولی نداشتم. یه هفته مهلت داشتم ۵۰۰ هزار تومن به حساب دولت واریز کنم و نداشتم. بعد از اون مهلت، کل پرونده مختومه شد، خانومم شغلش رو از دست داد و حالا هم دیگه نمی‌تونه کار کنه ...

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم وضع زندگیم این‌طور بشه. همیشه آرزو داشتم یه زندگی مرفه بسازم. تا امروز هم که اومدم، به اعتقاداتی که داشتم تکیه کردم وگرنه حتما تا حالا اثری از من دیگه وجود نداشت ... سر نماز، برای سلامتی و عاقبت‌بخیری بچه‌هام دعا می‌کنم. برای اینکه اونا به جایی برسن. من که نرسیدم، با اون همه آرزویی که داشتم. خدا روزی رسونه، هیچ کسی هم از گرسنگی نمی‌میره، اسلام میگه یه لقمه نون بخور و نمیر و در یه ۴ متری هم زندگی کن. ولی بچه ۵ ساله یا ۸ ساله اینو نمی‌فهمه. من از این می‌سوزم که نمی‌تونم یه رفاه حداقلی فراهم کنم و بچه‌ام شاهد کم‌آوردن پدرش نباشه، شاهد اومدن طلبکار جلوی در خونه نباشه.

همه این سال‌ها، با قرض زندگی کردیم. خیلی شب‌ها، خیلی شب‌ها بوده که ما سر بی‌شام زمین گذاشتیم؛ من و خانومم و دو تا بچه‌ام. خیلی شب‌ها گرسنه خوابیدیم. خیلی شب‌ها، در حدی پول توی جیبم بوده که فقط تونستم برم ۴ تا نون بخرم و نفری یه دونه نون خالی بخوریم. برای همینه که دیگه عید برای من معنی نداره. وقتی شکمت گرسنه باشه، وقتی نتونی آرزوی زن و بچه رو فراهم کنی، عید معنی نداره. عید یعنی تحول، یعنی نو شدن. توی این ۵ سال، یه بار رفتیم شهرستان، پیش خانواده همسرم، یه بار هم رفتیم پیش خانواده خودم. سفر خرج داره. برای بلیت قطار و اتوبوس باید پول داشته باشی. توی این ۵ سال ما هیچ‌وقت نتونستیم خرید عید داشته باشیم. البته برای بچه‌ها خرید می‌کنیم، یه بار برای یکی‌شون کفش می‌خریم، دفعه بعد برای اون یکی، یه شلوار می‌خریم. خرید کلی و یک جا، برای ما غیرممکنه. توی این ۵ سال، خرید شب عید توی خونه ما هیچ معنایی نداشته. امسال هم مثل پارسال ...»

۶ ایستگاه تا مقصد من باقی مانده، مسافر آخرین قطار به مقصد «قائم» هستم و هستیم ما چند مسافری که مثل جزایر پراکنده در اقیانوسی بی‌کران، سرجمع‌مان، یک واگن قطار را هم پر نمی‌کند. هر کدام، سر فرو برده‌ایم در حساب و کتاب روزی که آغاز شد و به غروب رسید و از درگاه شب گذشت. یکی صفحات گوشی تلفن همراهش را زیر و رو می‌کند، یکی چرت می‌زند، یکی به سیاهی پشت شیشه‌های واگن خیره مانده، یکی با دوست کنار دستش حرف می‌زند، یکی غرق در سطرهای کتابش، من صفحات روزنامه‌ام را ورق می‌زنم، به نیمه‌های یادداشت «بهنام ناصری» رسیده‌ام؛ یادداشتی در بازخوانی جهان شعری «بیژن الهی» و شعری از شاعر در نیمه متن: «در آخرین حنجره، من، بادبان‌های بی‌شمار می‌بینم / و به‌هنگام روز، همین امروز / صدای افتادن میوه‌های رسیده را / بر زمین سرد، می‌شنوم / اما هنوز ...»

ادامه شعر شاعر، حل شد در همنوایی آواز و سازی که فاصله‌اش، قدم به قدم، به گوش ما نزدیک‌تر می‌شود. حالا کل مسافران ۸ واگن غربی و شرقی، گردن کشیده‌اند ببینند این «تازه‌وارد» از چه جنس است. خواننده و نوازنده جوان، پسر لاغری که کلاه پارچه‌ای به سر کشیده و کاپشن و شلوار خاک‌رنگ؛ از جنس لباس تکاور  ارتش به تن دارد، ماسک از روی صورتش برداشته و همچنان که در راهروی لرزان قطار، راه می‌رود، با صدایی نرم و خوش، روی دل گیتارش پنجه می‌کشد و ترانه‌ای امروزی می‌خواند: «بهم یاد دادی بعد از تو به هیچ قیمتی درگیر نشم ... دیگه به عشق هیچ کسی راضی به تغییر نشم ... پای کسی نمونم پای کسی پیر نشم ...»

مسافران مترو، از همه واگن‌ها، می‌آیند و در واگن ما، اطراف خواننده جوان جمع می‌شوند. جوان‌ترها، با صدای خواننده همراهی می‌کنند و سر تکان می‌دهند. واژه‌های فاخر بیژن الهی و ابهت تعبیرش از معنای زندگی، گم شد در این ساده‌ترین هدیه‌ این «تازه‌وارد» به مسافران آخرین قطار راهی مقصد ...

ای انسان، بیش از حد به سعی خود متکی نباش!

ای انسان، بیش از حد به سعی خود متکی نباش!

جمعه ۰۱ اسفند ۱۳۹۹

ای انسان، بیش از حد به سعی خود متکی نباش!

رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) هیچ‌گاه به دعا اکتفا نکردند. پیامبر (ص) در جنگ، مانند فرماندهان نظامی، سپاه را با تدبیر نظامی سامان می‌داد بعد از کسب این آمادگی‌ها دست به سوی آسمان برمی‌داشت.

ماه رجب یکی از ماه‌های پرفضیلتی است که اعمال مختلفی برای آن نقل شده است. یکی از این اعمال خواندن روزانه دعای «یا من ارجوه لکل خیر» است. آنچه در ادامه می‌آید، بخش نخست سخنرانی امام موسی صدر درباره دعای ماه رجب است که در کلاس اعضای ارشد جنبش امل لبنان ایراد شده است.

گفتنی است در این کلاس‌ها مباحث فرهنگی، اعتقادی، اقتصادی و سیاسی برای بالا بردن سطح آگاهی شرکت کنندگان مطرح می‌شد. بخش نخست این سخنرانی به شرح ذیل است:

«در این روز از ماه مبارک رجب دلم می‌خواهد این دعای پربرکتی را که بعد از هر نماز می‌خوانیم و مستحب هم هست، بخوانیم و تفسیر کنیم، زیرا همان‌طور که می‌دانید، دعا در روزهای نخست اسلام، نقش بسیار مؤثری داشت و مسلمانان در زندگی‌شان و در برقراری ارتباط با خدا از آن بهره می‌بردند، اما به‌تدریج مثل همه چیز و مثل بسیاری ارزش‌های اسلامی، مفهوم اصلی خود را از دست داد و چنان شد که همه مسلمانان یا دست کم برخی آنان با این طرز تفکر که دعا کافی است، کار و تلاش را و درمان بیماری و دست به کار شدن و آماده کردن خود را برای برطرف کردن مشکلات بزرگ و کوچک رها کردند و به دعا اکتفا کردند. اگر کسی مریضی داشته باشد، به جای اینکه با مراجعه به پزشک بیماری خود را درمان کند، به دعا بسنده می‌کند و چنین باور دارد که دعا مستقلاً مایه شفا و بهبود بیماری است.

در یکی از جمعه‌های گذشته، نقش دعا را در زندگی مسلمانان مطرح کردیم و گفتیم که رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) هیچ‌گاه به دعا اکتفا نکردند. پیامبر (ص) در جنگ، مانند فرماندهان نظامی، سپاه را با تدبیر نظامی سر و سامان می‌داد، روحیه‌ها را بالا می‌برد، نقاط ضعف را برطرف می‌کرد، مواضع راهبردی اتخاذ می‌کرد و دستور می‌داد که سپاه در دامنه کوه بجنگد یا دفاع کند یا مستقر شود. بعد از کسب این آمادگی‌ها دست به سوی آسمان برمی‌داشت و از خدا درخواست یاری و پیروزی می‌کرد. هیچ‌گاه ندیدند که او به دعا بسنده کند.

اگر دعا به‌تنهایی کافی بود، چرا این همه سختی و دشواری را تحمل کنند؟ بله دعا لازم است و باید همه مراحل کار و تلاشمان همراه دعا باشد. قرآن کریم می‌گوید: «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ.» [۱] امیرمومنان علی (ع) به آن پیرزن فرمود: مقداری قطران به دعایت اضافه کن. قبلاً در این باره صحبت کرده‌ایم که انسان در زندگی خود باید کار کند، تلاش کند، از اسباب مادی استفاده کند و بعد از آنکه همه توان خود را به کار برد، از خدا که گره‌گشا و چاره‌ساز حقیقی است، کمک بخواهد. باید اول تلاش کنیم، سپس به انتظار برآورده شدن دعاهایمان بنشینیم. اما دعا، طبق فرموده امام (ع)، به‌تنهایی در حق کسی که کار و تلاش را رها کرده، مستجاب نمی‌شود. همه امور و شئون ما چنین است و دعا به‌تنهایی کارساز نیست. نمی‌خواهم این بحث را دوباره تکرار کنم.

خواندن دعا و آشنایی با تفسیر آن موجب هدایت و بهترین توشه زندگی است

همچنین گفتیم که اگر در این دعاهایی که از ائمه (ع) به دست ما رسیده، دقت کنیم، می‌بینیم که در آن، معارف هست، استغفار هست، معرفت حقایق دینی هست و انسان با این دعاها سطح معنویت خود را بالا می‌برد. وقتی درمانده می‌شوی و اسباب عادی بی‌اثر می‌شود و همه توان خود را به کار می‌گیری و به نتیجه نمی‌رسی، وقتی مردم تو را تنها می‌گذارند و دوستانت خیانت می‌کنند، اینجاست که باید به خدا رو کنی چنان‌که قرآن مجید می‌گوید: «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.» [۲] بنابراین، خواندن دعا و آشنایی با تفسیر آن موجب هدایت و افزایش شناخت است و بهترین توشه زندگی است.

«‌یا من أرجوه لکل خیر.» (ای آن که در هر خیری چشم امید به تو دارم.) یعنی: پروردگارا! ما کار و تلاش می‌کنیم، به پزشک مراجعه می‌کنیم، زحمت می‌کشیم، به سفرهای تجاری می‌رویم، کشاورزی می‌کنیم و در پی کسب روزی می‌دویم، ولی با این همه، تنها از تو امید خیر و نیکی داریم. طبق فرموده‌ات برای درمان و شفای بیماری‌هایمان به پزشک مراجعه می‌کنیم ولی در همان وقت، دلمان با توست و می‌دانیم که خاصیت اثرگذاری اسباب عادی از توست. تویی که راه درست را به پزشک نشان می‌دهی و طریق مداوای بیماری را به او می‌آموزی. تویی که خواص شفابخشی را در داروها قرار دادی. غیر از این است؟ چه کسی خاصیت شفابخشی و آرامش‌بخشی را در آسپرین قرار داده است؟ چه کسی خواص علق را در آن قرار داده است؟

این دعا به تو یاد می‌دهد که ای انسان، بیش از حد به سعی خود متکی نباش. سعی و تلاش واجب است، ولی همه خیرها از جانب خداست. اگر چنین شد، وقتی سراغ رئیس، دکتر، یا همسایه می‌رویم یا به کار خانه و دیگر امور زندگی‌مان می‌پردازیم، این‌ها را همه چیز نمی‌دانیم، بلکه به چشم وسیله به این‌ها نگاه می‌کنیم

خدایا! تو هستی که تشخیص صحیح را به پزشک الهام می‌کنی تا پاسخ درستی به بیمار بدهد. پس همه خیر و خوبی‌ها از پیش توست. تو خودت دستور دادی که خود دست به کار شویم و به پزشک مراجعه کنیم و درمان بیماری‌مان را از او بخواهیم، و الاّ شفادهنده حقیقی تویی. در انجام دادن وظایف خانگی‌مان هم ما تلاش خود را در تربیت فرزندانمان به کار می‌گیریم، با آنان صحبت می‌کنیم، تأدیبشان می‌کنیم، تهدیدشان می‌کنیم، اجبارشان می‌کنیم، ولی این را می‌دانیم که خداوند در قرآن خطاب به پیامبر (ص) می‌فرماید: «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ.» [۳] بنابراین، ما همه توان خود را در راه تربیت فرزندانمان به کار می‌گیریم، ولی مغرور نمی‌شویم و نمی‌گوییم: ما بودیم که فرزندانمان را تربیت کردیم. هرگز، تو نمی‌توانی فرزندانت را به‌تنهایی تربیت کنی. در راه تربیت آنان باید زحمت بکشی و لحظه‌ای کوتاهی نکنی، ولی در همان حال باید دلت با خدا باشد و از او کمک بخواهی، زیرا او منشأ همه خوبی‌ها و خیرهاست. هنگام جنگ با دشمنانمان آموزش می‌بینیم، کار می‌کنیم، آمادگی کسب می‌کنیم، صفوف خود را منظم و متحد می‌کنیم و همه توان خود را به کار می‌گیریم و تا حد توان، جانب احتیاط را مراعات می‌کنیم، ولی در همان وقت مثل رسول خدا (ص) دلمان با خداست و از او یاری می‌خواهیم.

در رفع مشکلات اجتماعی، گرفتاری‌های مالی، در تجارت، کشاورزی و ارتباط با مردم نیز تمام سعی خود را می‌کنیم، ولی در عین حال می‌گوئیم: «یا مَن أرجُوهُ لِکُلِّ خَیرٍ.» او منشأ خیر است. نظرهای راه‌گشا را او الهام می‌کند. اوست که به دانشمندان علم می‌آموزد. صاحب هر خیروبرکتی اوست. ببینید امام (ع) چگونه راه درست کار کردن را به ما یاد می‌دهد. اگر در ماه رجب بعد از هر نماز دعای «یا مَن أرجُوهُ لِکُلِّ خَیرٍ» را با حضور قلب بخوانی و بعد از خارج شدن از مسجد، سراغ کسب روزی یا تربیت فرزندان یا کشاورزی یا حل مشکلات زندگی یا درمان بیماری بروی، در این صورت این دعا به تو یاد می‌دهد که ای انسان، بیش از حد به سعی خود متکی نباش. سعی و تلاش واجب است، ولی همه خیرها از جانب خداست. اگر چنین شد، وقتی سراغ رئیس، دکتر، یا همسایه می‌رویم یا به کار خانه و دیگر امور زندگی‌مان می‌پردازیم، این‌ها را همه چیز نمی‌دانیم، بلکه به چشم وسیله به این‌ها نگاه می‌کنیم.

«یا مَن أرجُوهُ لِکُلِّ خَیرٍ وَآمَنُ سَخَطَهُ عِندَ کُلِّ شَرٍّ.» به خدا می‌گوئیم: خدایا! ما در همه بدی‌ها و مشکلات و بلاها خود را از خشم و غضب تو در امان می‌بینیم. عبارت روشن است. می‌گوید: خدایا! ای کسی که در همه بدی‌ها از خشم او در امانیم. این به توضیح نیاز دارد، زیرا می‌دانیم که ناامیدی از رحمت خدا و احساس ایمنی از خشم او، دو گناه از گناهان کبیره به‌شمار می‌آیند. خواهش می‌کنم دقت فرمائید، عزیزان! این‌ها جزو معارف دینی ماست و باید این‌ها را بدانیم. ده‌ها سال است که این دعاها را می‌خوانیم. باید بدانیم چه معانی و چه گنجینه‌های گران‌قیمتی در آن هست.

ایمنی از خشم خدا این است که انسان مطمئن باشد که عذاب و اذیتی به او نخواهد رسید و بی‌خیال و آسوده‌خاطر باشد. این گناهِ کبیره است. ناامیدی از رحمت خدا هم از گناهان کبیره است. انسان ناامید، امیدی به آینده ندارد. همه چیز را تمام شده می‌بیند. چنین می‌پندارد که رحمت خدا شامل حال او نخواهد شد و در توبه به روی او بسته است. این حالت خطرناکی است، احساسی شیطانی است. تا وقتی انسان زنده است، خوف و رجا را باهم دارد. خوف و رجا دو عامل‌اند که باید همیشه در وجود انسان باقی بمانند. انسان ناامید از رحمت خدا گنهکار است. انسان تا وقتی زنده است و درِ توبه باز است، می‌تواند هر لحظه که بخواهد، به توبه پناه آورد. انسان نباید احساس ناامیدی و نیز احساس امنیت داشته باشد. نباید مطمئن باشد که همه چیز تمام شده و راه بازگشت ندارد یا جای خود را در بهشت بداند و خیالش آسوده باشد. این فکر خطرناکی است.

اگر احساس امنیت از خشم خدا گناه است، چگونه دعا می‌گوید: «وَآمَنُ سَخَطَهُ عِندَ کُلِّ شَرٍّ»؟ حقیقت آن است که وقتی گرفتار خشم و غضب خدا می‌شویم، منشأ آن مکر و شر و عذاب خدا نیست، بلکه همه بدی‌ها و شرها و بلاها از جانب خود ماست، نه از جانب خدا. چرا؟ زیرا خداوند خالق ماست و ما را دوست دارد. از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. نسبت به ما از پدر و مادر دل‌سوزتر است. چگونه می‌تواند ما را عذاب کند؟ این با عقل جور درنمی‌آید. ما هستیم که با دست خود، خودمان را گرفتار عذاب می‌کنیم. «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ.» [۴] چرا به سبب اعمال مردم، فساد و عذاب دامنشان را گرفته است؟ جوابی دارد که بیانگر رحمت و لطف خداست: «لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.» [۵] مثَل این بلاها و مشکلاتی که از ناحیه خدا به ما می‌رسد، مثَل پدر و مادر دل‌سوز و مهربان در تربیت و تأدیب فرزندانشان است. مادر فرزندش را می‌زند، به او ناسزا می‌گوید، و احیاناً لعن و نفرین می‌کند، ولی آیا بدی او را می‌خواهد؟ این همه کتک و داد و فریاد بر سر فرزندش، تنها به این منظور است که او تربیت شود و ادب یاد بگیرد. چرا خشکی‌ها و دریاها به سبب اعمال مردم پر از فساد شده است؟ برای آنکه خداوند نتیجه برخی از کارهایشان را به آنان بچشاند و نشان دهد؛ شاید به راه هدایت برگردند.

بنابراین، شر و عذاب از جانب خدا نیست. خدا خیانت نمی‌کند، به کسی ضرر نمی‌زند، خشم نمی‌گیرد و عذاب نمی‌کند. این‌ها همه از جانب خود ماست، بلاهایی که دامن‌گیرمان شده، نتیجه کارهای ماست. بلاهایی که در روز قیامت گرفتارشان خواهیم شد، تجسم اعمال ما در این دنیاست. قد افلح من زکها و قدخاب من دساها (شمس/۱۰) در این بلاها و مشکلات خیر عظیمی وجود دارد. بدبختی و فقر و تفرقه و مرضی که جامعة ما دچارشان است، از کار من و تو، از سعادت و بدبختی و عمل من و تو و امثال من و تو ناشی می‌شود. بنابراین، از خداوند متعال که هر خیری را از او امید داریم و از هر شرّی نزد او احساس امنیت می‌کنیم، شرّی صادر نمی‌شود. منشأ همه شرور خودمان هستیم. این است معنای جمله «وَآمَنُ سَخَطَهُ عِندَ کُلِّ شَرٍ.»

سخنرانی آقای وحید جلیلی با عنوان «نظام انقلابی و خطر تاکتیکراسی»


مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی





تازه‌ترین سخنرانی وحید جلیلی با عنوان «نظام انقلابی و خطر تاکتیکراسی»

می‌گویند ما که از آمریکا دموکرات‌تر نیستیم؛ مردم هر چه کمتر مشارکت کنند بهتر! / اسلامیت منهای جمهوریت، اصلا اسلامیت نیست؛ اشرافیت است/ تضعیف مشارکت حداکثری به تضعیف ولایت و قدرت گرفتن اشرافیت منجر خواهد شد

 

شما سراغ دارید اصولگرایی را که از به حضیض افتادن مشارکت در انتخابات اخیر، عذاب وجدان گرفته باشد؟ یک نمونه سراغ دارید؟ ده‌ها نمونه خلافش با ذوق‌زدگی‌ها و خوشحالی‌های زایدالوصف سراغ ندارید؟

گروه سیاسی - رجانیوز: یازدهم دیماه گذشته جلسه مجمع عمومی جبهه عدالتخواه مشهد در مسجد حجه‌المهدی محله راه آهن  برای مشورت پیرامون انتخابات شوراهای شهر؛ برگزار شد. وحید جلیلی مهمان این نشست بود که درباره ظرفیت‌های مردم‌سالاری دینی و چالش‌های آن  سخنرانی کرد. ویراسته سخنان او در این سخنرانی را می‌خوانید:

 
استقلال؛ در اصلی‌ترین شعارِ جمهوری اسلامی، مقدم بر آزادی و جمهوریت و اسلامیت است. استقلال در سیاست، همان هویت در فرهنگ است. و هویت با استقلال معرفتی آغاز می‌شود؛ همان که مهم‌ترین ممیزه و امتیازِ امام خمینی و انقلاب اسلامی است. این مهم است که ما مراقب تئوری‌های انقلاب، مبانی انقلاب، تعاریفی که با انقلاب اسلامی شکل گرفته و وارد جامعه ایران شده باشیم و اینها را؛ هم حفظ و هم تازه‌گردانی کنیم.

 

حواسمان باشد انقلاب اسلامی پیش از آن که یک انقلاب اجتماعی یا سیاسی یا فرهنگی باشد، یک انقلاب معرفتی است. مبانی و آرمان‌های دقیق و محکم دارد. برکات انقلاب، نتیجه سازوکارهایی است که در آن مبانیِ معرفتی ریشه داشته است.

 

استقلال؛ مقدم بر دیگر مفاهیم است نه صرفا به اقتضای وزن و ریتم آن شعار؛ بلکه چون انقلاب اسلامی؛ تعریفِ مستقل خود از آزادی؛ جمهوریت و اسلامیت را دارد و همین است که او را از دیگر انقلاب‌ها و نظام‌های دنیا ممتاز کرده است. بیانیه گام دوم تلاش می‌کند بحث‌های پیشرانِ جامعه ایران در چند دهه آینده را از سطوح تاکتیکی و اجرایی به تراز راهبردی و تئوریک ارتقاء بدهد و مبانی معرفتی و آرمانی انقلاب را یادآوری کند، چرا که انقلاب با دورشدن از تئوریِ رهبران معرفتی‌اش؛رو به انحطاط خواهد رفت.

 

*****

آیت الله خامنه‌ای در بیانیه گام دوم می‌گوید

یک برکت بزرگ انقلاب اسلامی این است که مشارکت مردمی را در انتخابات به اوج رسانید

 

در بند چهارم می‌گوید:

انقلاب اسلامی را… از انحصار طبقه‌ی محدود و عزلت‌‌گزیده‌ای به نام روشنفکر، بیرون آورد؛ این‌گونه، روشنفکری میان عموم مردم در همه‌ی کشور و همه‌ی ساحت‌های زندگی جاری شد.”

 

چرا بعضا داریم از این برکات فاصله می‌گیریم؟ و بدتر از آن این که چرا دور شدن از این مبانی؛ حساسیتی در ما ایجاد نمی‌کند و بدتر این که گویی قبلا اشتباه می‌کرده‌ایم و ” این، درسته” .

 

یک دلیلش این است که  نگاه معرفتی و آرمانی را کنار گذاشته‌ایم و نگاه تاکتیکی را جایگزین کرده‌ایم. متاسفانه بحث‌های معرفتی و تئوریک ‌ما در حوزه مسایل جمهوریت و مشارکت و رقابت و …  رقیق و ضعیف شده و جای کار معرفتی،  و همبستگی تئوریک را بحث های اجرایی وتشکیل ائتلاف های پوشالیِ تاکتیکی ، گرفته است. ائتلافِ تاکتیکی را جایگزین وحدت کلمه کرده‌اند در حالی که از هم گسیختگی و لاغریِ تئوریک را با ترفندهای تاکتیکی و به قول خودشان سیاست ورزی، نمی‌شود رفو کرد.

 

******

آقا در گام دوم می‌فرمایند:

و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی، تضاد و ناسازگاری نمی‌بیند بلکه از نظریه نظام انقلابی تا ابد دفاع می‌کند.”

اگر نظریه مردم‌سالاری دینی و ولایت فقیه؛ حاصل عمر امام است؛ حاصل عمر آیت الله خامنه ای را اگر بخواهیم در یک کلمه خلاصه کنیم همین” نظریه نظام انقلابی” است که اساسش را ایشان در یک جمله تبیین کرده است: “میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی، تضاد و ناسازگاری نمی‌بیند”.

 

*****

 انتخابات؛ عرصه چیست؟ عرصه مهم سازمان‌دهی نظم اجتماعی و سیاسی.  آقا این را به عنوان یک تلنگُر تئوریک دارند با ما مطرح می‌کنند. می‌فرمایند که نباید هیچ وقت بین “سازمان دهی اجتماعی و سیاسی” و  “جوشش انقلابی” فاصله بیفتد.

 

حرف آقا در گام دوم درباره انقلاب این است که :

“ بشدّت پایبند و به مرزبندی‌های خود با رقیبان و دشمنان به شدّت حسّاس است. با خطوط اصلی خود هرگز بی‌مبالاتی نمیکند و برایش مهم است که چرا بماند و چگونه بماند. بی‌شک فاصله‌ی میان بایدها و واقعیّتها، همواره وجدانهای آرمان‌خواه را عذاب داده و میدهد، امّا این، فاصله‌ای طی‌شدنی است” .

 

بعضی‌ها می‌گویند چرا ما باید با رقبا و دشمنان مرزبندی داشته باشیم و متفاوت باشیم؟ ما که از امریکا دموکرات‌تر نیستیم، از اروپا که دموکرات‌تر نیستیم؛ نصف مردم‌شان در انتخابات شرکت نمی‌کنند، چه اشکالی دارد همان مدل را بازسازی کنیم؟ اصلا همین مدل آمریکایی به مذاق‌شان خوش می‌آید، می‌گویند هر چه مردم کمتر شرکت کنند بهتر.

 

رهبری می‌گویند: با خطوط اصلی خود هرگز بی‌مبالاتی نمی‌کند و برایش مهم است که: “چرا بماند و چگونه بماند”، اینها بحث‌هایی است که در  انتخابات، کاربردی می‌شود.

آقا می‌گوید: “بی‌شک فاصله میان بایدها و واقعیت‌ها همواره وجدان‌های آرمان‌خواه را عذاب داده و می‌دهد.”

 

اما داریم می‌بینم در این انتخابات‌های اخیر؛ دیگر عذاب وجدانی هم وجود ندارد! یعنی انگار اصلا باید همین  جوری باشد! نه تنها عذاب‌آور نیست برایشان، بلکه شوق انگیز هم هست! شما سراغ دارید اصولگرایی را که از به حضیض افتادن مشارکت در انتخابات اخیر، عذاب وجدان گرفته باشد؟ یک نمونه سراغ دارید؟ دهها نمونه خلافش با ذوق‌زدگی‌ها و خوشحالی‌های زایدالوصف سراغ ندارید؟

 

*****

  این را من ده سال پیش هم گفتم و متاسفانه هنوز هم باید تکرار کنم که شوقی و همتی  برای تبیین ابعاد جمهوریتی نظام در جریان انقلابی دیده نمی‌شود.

در حالی که باید باور داشته باشیم این همه حمایت و اصرار امام و آقا بر جمهوریت و مردم‌سالاری؛ نمی‌تواند در مبانی معرفتی دینی ریشه نداشته باشد.

نپرداختن به ابعاد جمهوریتی نظام، یک خطای راهبردی است که البته در ضعف تئوریک نیروهای انقلابی ریشه دارد.

 

******

وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ.

می‌شود مردم‌سالاری را این جوری هم دید که اگر “دفع الله الناس بعضهم ببعضنباشد؛ اگر گروه‌های قدرت با همدیگر کنترل نشوند، دین نابود می‌شود.

 راجع به رقابت سیاسی، بالاخره اسلام حرفی دارد یا ندارد؟ مبنایی دارد یا ندارد؟

دوستان نخبه؛ هم حوزوی هم دانشگاهی، باید فکر تولید کنند و ادبیات بسازند.

 خیلی هم ما حرف داریم. تک ‌تک فرازهایی که در بیانات امام و آقا به آن استناد شده می‌تواند کلی تفصیل پیدا کند و بازخوانی تئوریک بشود.

مبانی معرفتی ما از لولا حضور الحاضر

 تا وشاورهم فی الامر

 تا امرهم شوری بینهم،

تا لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض،

 تا رضا العامه و سخط الخاصه؛

تا لیقوم الناس بالقسط،

و….  برای هر کدام از اینها می‌شود کتاب‌ها نوشت.

 

شما اسم خودتان را گذاشته‌اید عدالت‌خواه! قرآن می‌فرماید: “لیقوم الناس بالقسط” ، امروز روزی است که باید روی این کلمه وسطی زوم کنیم: ایستادگی فراگیر عمومی و مردمی!  برای اقامه عدالت؛ جمهور مردم باید در صحنه باشند. صرفا با حرکت نخبگانی و گروهکی نمی‌شود، این را قرآن دارد به ما می‌گوید و ما فکر کردیم با دو تا وبلاگ و دو تا صفحه توی اینستاگرام یا چهار تا تشکل نصفه نیمه سیاسی  بله ما عدالت‌خواه شدیم!

 

 لیقوم الناس بالقسط، خدا می‌گوید مردم را بیاورید پای کار، مردم یعنی جمهور مردم نه یک تعداد خاصی. این آرمان ما و مبنای معرفتی ماست.

 

*****

امروز به نظر می‌رسد همان اتفاقی که در دهه هفتاد و هشتاد در حوزه اقتصاد به نام تکنوکراسی، (عمدتا توسط کارگزاران و اصلاح‌طلب‌ها) شکل گرفت و ما دیر به فکر نقدش افتادیم؛ دارد تکرار می‌شود و این بار تکنوکراسی، در حوزه سیاست به شکل بسیار خطرناک و مخربی توسط مدعیان اصولگرایی؛ بازسازی می‌شود.

من اسم این پدیده خسارت بار را می‌گذارم: ” تاکتیکراسی” !   

تاکتیکراسی یعنی چه؟

تاکتیکراسی یعنی دور کردنِ مسائل و راه حل‌ها از حوزه معرفتی و آرمانی و فروکاستنشان به سطوح تاکتیکی و اجرایی.

 

اگر، در دهه 70 و 80؛ سازمان‌دهی اقتصادی ما؛ از مبانی و شاخص‌هایِ معرفتی و آرمانی انقلاب اسلامی فاصله گرفت و متکی شد به بحث‌های صرفا تکنیکی و اجرایی و پراگماتیستی؛ امروز هم، در  این دو دهه‌؛ یعنی  دهه 90 و دهه آینده که در پیش داریم؛  اصولگراها  دارند تلاش می‌کنند که در سازمان‌دهی اجتماعی و سیاسی؛  با غلبه دادن تاکتیک بر تئوری؛ یک تاکتیکراسی سیاسی را حاکم کنند؛ که از جهات مختلفی مشابه همان تکنوکراسی اقتصادی است.

 

امروز در  اصول‌گرایی؛ تاکتیسین‌ها جای تئوریسین‌ها را گرفته‌اند و ما به اندازه کافی به این خطر توجه نمی‌کنیم. یک تعداد ژورنالیست‌ها و توئیتیست‌های مرتبط با امنیتی‌ها و اطلاعاتی‌ها که بلدند دیگران را جوگیر و فضا را ملتهب کنند؛ می‌شوند محور اجرای مطامع باندهای قدرت. و خطرِ بزرگتر، این است که حتی تئوریسین‌های ما را وادار می‌کنند که با تنازل از مبانی معرفتی، تاکتیسین بشوند.

 

که نمونه‌اش بیانیه آقایان در انتخابات مجلس یازدهم در تهران بود که دیدید امثال آقای سیدمهدی میرباقری و آقای پناهیان و … هم که یک عمق تئوریکی داشتند؛ اینها هم در برابر فضای سیاست‌زده، منفعل شدند و از مقام آرمان و مبانی؛ تنازل کردند و در قامت تاکتیسین وارد شدند و حاضر شدند بر دقت‌های نظری خط قرمز بکشند و طبق قاعده “النصر بالرعب”؛ مردم را دعوت کنند که بله برای اینکه رای بیاوریم، برای اینکه عملیات اجرایی انتخابات  این جوری درست‌تر سامان پیدا ‌کند؛ به جای اینکه نگاه آرمان‌گرایانه داشته باشید، با یک نگاه محافظه‌کارانه و تاکتیکی رای بدهید.

 

 که البته معلوم شد همان ترسی هم که اصولگراها تلاش کردند با استفاده ابزاری از این آقایان، به جان مردم بیاندازند یک ترس توهمی و دروغین بود.

 

********

کاری که تکنوکراسی در حوزه اقتصاد کرد را تاکتیکراسی؛ در حوزه سیاست پیاده می‌کند؛ یعنی آرمان‌زدایی و معرفت‌زدایی از امر سیاسی. این پروژه خطرناکیست که اصولگرایان در مسیر سکولاریزاسیون نظام کلید زده‌اند و نیروهای حزب اللهی باید حواسشان باشد که اولا خودشان هیزم بیار این مظلمه نشوند و ثانیا مقابله با این چالش خطرناک را وظیفه خودشان بدانند.

 

دقیقا اینها مدل همان تکنوکرات‌هایی هستند که اقتصاد را به آن پرتگاه بردند. فرهنگ اقتصادی ما را تکنوکرات‌ها منحرف کردند، این تاکتیکرات‌ها هم با ظواهر موجه؛ دارند فرهنگ سیاسی منبعث از انقلاب اسلامی را که صریحا رهبری دارد با چه الفاظ دقیقی، مبانی‌اش را در همین بیانیه گام دوم متذکر می‌شود، آلوده و استحاله می‌کنند.

 

 و متاسفانه حتی بعضی از فحول موجّه ما هم منفعل می‌شوند، در برابر این فضا از مبانی معرفتی دست می‌کشند، خودشان را در مقام یک تاکتیسین پایین می‌آورند و با این فساد در فرهنگ سیاسی، همدلی و همراهی نشان می‌دهند.

 

*****

امروز یک عده به جمع‌بندی رسیده‌اند که مبنای امام و مبنای رهبری در یکی از مهمترین مسایل نظام  یعنی مشارکت؛ که اصلا نظریه “نظام انقلابی” بر آن بنا شده؛ غلط است. برخی اصولگراها این را تصریح نمی‌کنند، تقیه می‌کنند، اما در عمل، در رفتار، در موضع‌گیری، بر این مبنا عمل می‌کنند چون جمع‌بندی شان این شده که رفتار بنیان‌گذار جمهوری اسلامی در ماجرای انتخابات و مشارکتِ مردم غلط و باطل بوده و نباید گذاشت آن فرهنگ سیاسی که امام در نظرش بود؛ حاکم بشود و برای کمرنگ کردن مبانی امامین انقلاب در ماجرای انتخابات برنامه‌ریزی می‌کنند و طراحی دارند.

 

انتخابات در نگاه امام؛ عرصه‌ای است برای تشکل و رشد جمهور مردم، اما در رویکرد عمده اصولگراها؛ (مثل اصلاح‌طلب‌ها) دارد تبدیل می‌شود به عرصه‌ای برای تشکل و حاکمیت ِاشرافیت و خواص.

 

و این‌ها البته ادبیات‌های پشتیبان خاص خودشان را دارند. دائم بین جمهوریت و ولایت تضاد ایجاد می‌کنند و در دوره‌های مختلف، جوری جمهوریت را مطرح می‌کنند کانّه با ولایت فقیه در تضاد است و من باب اکل میته پذیرفته شده است. جالب است که در این زمینه اصولگرا و اصلاح‌طلب با یکدیگر متحد و هم نظر هستند. حالا یکی در موضع دفاع از جمهوریت این ادعا را مطرح می‌کند و دیگری در دفاع از اسلامیت ولی هر دو در این که امام از روی اضطرار یا اشتباه جمهوریت و اسلامیت را تلفیق کرده؛ علنا یا در خفا؛ هم رای هستند.

 

در حالی که “جمهوریت و ولایت ” موید هم و در برابر “سلطنت و اشرافیت” هستند.

 انقلاب اسلامی هم افزایی جمهوریت و ولایت برای برانداختن سلطنت و اشرافیت بود.

اگر علت محدثه انقلاب، هم‌افزایی جمهوریت و ولایت است؛ علت مبقیه هم همان است.

با تضعیف جمهوریت یا ولایت؛ آن دیگری تقویت نمی‌شود بلکه اشرافیت قدرت می‌گیرد و زمینه فشار بر ولایت و انزوای جمهوریت فراهم می‌شود.

 

و در بلند مدت، اگر اشرافیت با همین کنار زدن مبانی آرمانی و معرفتی و از جمله حاکمیت تاکتیکراسی؛ برگشت و جمهوریت را تشریفاتی کرد؛ سلطنت را هم -حالا در هر شکل مدرن یا قدیمی‌ای-  برخواهد گرداند و جایگزین ولایت خواهد کرد.  

 

******

آقا سال‌ها پیش نسبت به بازگشت اشرافیت هشدارهای اکید دادند:

تلاش می‌کنند تا با تکیه بر ارتباطات، انتسابها، زرنگیها و مشرف بودن بر مراکز ثروت، یک طبقه ممتاز بی‌درد جدید را از درون جمهوری اسلامی به وجود آورند، اما به فضل پروردگار نخواهیم گذاشت طبقه بهره‌مندان از پولهای حرام در جمهوری اسلامی ایران شکل بگیرد، و مخلصین اسلام و انقلاب اجازه نخواهند داد که چنین انحراف بزرگی به وجود آید و یک طبقه مرفه بی‌درد جدید از درون نظام سر برآورد.” (دیدار فرماندهان و مسئولان نیروی انتظامی با فرمانده کل قوا – 25/04/1376)

 

” من و شما همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یکی از شماها معلم بود، یکی دانشجو بود، یکی طلبه بود، یکی منبری بود، همه‌مان این‌طور بودیم؛ اما حالا مثل عروسی اشراف عروسی بگیریم، مثل خانه‌ی اشراف خانه درست کنیم، مثل حرکت اشراف در خیابانها حرکت کنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ریششان تراشیده بود، ولی ما ریشمان را گذاشته‌ایم، همین کافی است!؟ نه، ما هم مترفین میشویم. والله در جامعه‌ی اسلامی هم ممکن است مترف به وجود بیاید. از آیه‌ی شریفه‌ی «واذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» (۱۷) بترسیم. تُرف، فسق هم دنبال خودش می‌آورد.” (بیانات در دیدار کارگزاران نظام – 23/05/1370)

 

بعد خیلی جالب است که آقا برای این که زمینه بازگشت اشرافیت به مدیریت کشور و در خلق و خوی مسئولان  کور شود پیشنهادش چیست؟ چه راهی را بهترین راه می داند؟

” بهترین چیزی که ممکن است ما بتوانیم برای تصحیح اخلاق و رفتار و منش خودمانیعنی مسؤولان کشور – ملاک قرار دهیم، مردم‌سالاری دینی است؛ همین چیزی که بارها گفته‌ایم و تکرار شده است. نباید اشتباه شود؛ این مردم‌سالاری به ریشه‌های دمکراسىِ غربی مطلقاً ارتباط ندارد. این یک چیز دیگر است. اوّلاً مردم‌سالاری- دینی دو چیز نیست؛ این‌طور نیست که ما دموکراسی را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعه کامل داشته باشیم؛ نه. خودِ این مردم‌سالاری هم متعلّق به دین است.”

 

و باز تاکید می‌کنند:

مردم‌سالاری فقط این نیست که انسان تبلیغات و جنجال کند و بالأخره عدّه‌ای را به پای صندوق‌ها بکشاند و رأیی را از مردم بگیرد، بعد هم خداحافظ؛ هیچ کاری به کار مردم نداشته باشد! بعد از آن‌که این نیمه اوّل تحقّق پیدا کرد، نوبت نیمه دوم است؛ نوبت پاسخگویی است.” (بیانات در دیدار کارگزاران نظام – 12/09/1379)

 

پاسخ گویی به چه کسانی؟ به فلان حزب و بهمان ائتلاف؟

آقا تبیین می‌کنند:

دنبال این نباش که رضایت گروه‌های خاص – یعنی صاحبان ثروت و قدرت – را به دست آوری. من و شما مخاطب این خطابیم. الان شما اگر وزیرید، اگر نماینده‌اید، اگر از مسؤولان مربوط به نیروهای مسلّحید، اگر مربوط به رهبری هستید، اگر مربوط به قوّه قضایّیه هستید، هرجا هستید، باید توجّه داشته باشید کاری که انجام می‌دهید، در جهت میل صاحبان ثروت و قدرت نباشد.” (بیانات در دیدار کارگزاران نظام – 12/09/1379)

 

اشرافیت بعد از این که شکل گرفت مگر چه کار می‌کند؟

سعی می‌کند مردم را تا می‌تواند از حضور فعال در صحنه دور کند. کیفیت و کمیت حضور جمهور مردم را در صحنه تضعیف کند.

یک سرِ مردم‌سالاری عبارت است از این‌که تشکّل نظام به وسیله اراده و رأی مردم صورت گیرد؛ یعنی مردم نظام را انتخاب می‌کنند، دولت را انتخاب می‌کنند، نمایندگان را انتخاب می‌کنند، مسؤولان اساسی را به‌واسطه یا بی‌واسطه انتخاب می‌کنند؛ …… مردم بایستی بخواهند، بشناسند، تصمیم بگیرند و انتخاب کنند تا تکلیف شرعی درباره آنها منجز شود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکلیفی نخواهند داشت.” (بیانات در دیدار کارگزاران نظام – 12/09/1379)

 

مردم باید بشناسند و تصمیم بگیرند”! این را مقایسه کنید با سازوکارهای اصولگرایان در انتخابات‌های اخیر مجلس و شوراها که می‌گویند هر سازوکاری که بخواهد امکان مقایسه بین لیست پیشنهادی اصولگرایان با دیگر نیروهای انقلاب را فراهم کند وحدت‌شکن و اختلاف‌افکن است و توده‌های طرفدار انقلاب، حق ندارند بیرون از حلقه بسته لابی‌های سیاست‌بازان؛ شناختی از ظرفیت‌های انقلاب پیدا کنند.

 

حتی در170 شهر که فقط یک نماینده باید انتخاب بشود، اجازه مقایسه و بررسی نمی‌دهند و می‌گویند مردم حتی  اگر بخواهند در دایره آرمان‌های انقلاب و کسانی که توسط شورای نگهبان تایید صلاحیت شده‌اند؛ حرف‌های مختلف را بشنوند؛ نتیجه مطلوب ما از دست می‌رود و نفع ما در دعوت به رای کورکورانه و پرهیز از تحلیل و بررسی و شناخت توده‌ها از کاندیداهای تایید صلاحیت شده است.   

 

امام می‌گوید:

” انتخابات در انحصار هیچ کس نیست نه در انحصار روحانیین است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروه‌ها است. انتخابات مال همۀ مردم است. ” (صحیفه امام خمینی – جلد 18 -صفحه 367)

الان رسما چند دوره است که استراتژی اصولگراها؛ عدول از این مبانی معرفتی انقلاب است.

 

اصولگراها دارند تلاش می‌کنند که انتخابات را به انحصار گروه‌ها و احزاب در بیاورند و حتی الامکان؛ احتمال حضور رویش‌های مستقل مردمی انقلاب اسلامی؛ بیرون از دایره طراحی مافیاهای قدرت را به صفر برسانند. این جمنا بازی‌ها غیر این است که دارد انتخابات را در انحصار گروه‌ها در می‌آورد؟

 

می‌بینید که نه فقط در تهران بلکه در 170 حوزه انتخابیه که برای مجلس فقط یک نماینده انتخاب می‌شود تلاش می‌کنند که با ائتلاف‌های نمایشی؛ از ورود آدم‌های تازه؛ به گردونه رقابت جلوگیری کنند تا انتخابات از حالت حیدری- نعمتی و استقلالی – پرسپولیسی خارج نشود.

 

مصلحت قبایل سیاسی در این است که انتخابات نه عرصه ورود رویش‌های حقیقی و آدم‌های مستقل؛ که میدان حاکمیتِ آدم‌های اعتباری –که حقیقتی جز ارتباط با احزاب و پشت پرده سیاست ندارند_ باشد.

 

امام می‌فرماید:  

از قراری که من شنیده‌ام در دانشگاه بعضی از اشخاص رفته‌اند و گفته‌اند که دخالت در انتخابات، دخالت در سیاست است و این حق مجتهدین است. تا حالا می‌گفتند که مجتهدین در سیاست نباید دخالت بکنند،این منافی با حق مجتهدین است،آنجا شکست خورده‌اند، حالا عکسش را دارند می‌گویند. این هم روی همین زمینه است، اینکه می‌گویند انتخابات از امور سیاسی است و امور سیاسی هم حق مجتهدین است هر دویش غلط است. انتخابات سرنوشت یک ملت را دارد تعیین می‌کند. انتخابات بر فرض اینکه سیاسی باشد و هست هم، این دارد سرنوشت همه ملت را تعیین می‌کند، یعنی آحاد ملت سرنوشت زندگیشان در دنیا و آخرت منوط به این انتخابات است. اینطور نیست که انتخابات را باید چند تا مجتهد عمل کنند. این معنی دارد که مثلا یک دویست تا مجتهد در قم داشتیم و یک صدتا مجتهد در جاهای دیگر داشتیم، اینها همه بیایند انتخاب کنند، دیگر مردم بروند کنار!؟
….
دانشگاهی‌ها بدانند این را که همان طوری که یک مجتهد در سرنوشت خودش باید دخالت کند، یک دانشجوی جوان هم باید در سرنوشت خودش دخالت کند. فرق مابین دانشگاهی و دانشجو و مثلا مدرسه‌ای و اینها نیست، همه‌شان با هم هستند. اینکه در دانشگاه رفتند و یک همچو مطلبی را گفتند، این یک توطئه‌ای است برای اینکه شما جوان‌ها را مایوس کنند.

….یعنی در امور سیاسی در ایران پانصد نفر دخالت کنند، باقیشان بروند سراغ کارشان. یعنی مردم بروند سراغ کارشان، هیچ کار به مسائل اجتماعی نداشته باشند، و چند نفر پیرمرد ملا بیایند دخالت بکنند. این از آن توطئه سابق بدتر است، برای ایران. برای اینکه، آن یک عده از علما را کنار می‌گذاشت، منتها به واسطه آنها هم یک قشر زیادی کنار گذاشته می‌شوند، این تمام ملت را می‌خواهد کنار بگذارد. ” (صحیفه امام خمینی – جلد 18 -صفحه 367)

 

امام با این که انتخابات، و معرفی کاندیدا حتی به انحصار مجتهدین در بیاید شدیدا مخالف بود تا چه رسد به سیاست بازانیکه نه معرفت مجتهدان را دارند نه تقوایشان را.

 

امام می گوید:

انتخابات در انحصار هیچ کس نیست نه در انحصار روحانیون است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروه‌ها است. انتخابات مال همۀ مردم است. هیچ کس در انتخابات بر دیگری مقدم نیست، همۀ افراد ملت یک جور هستند در انتخابات؛ یعنی همان آدمی که یک کار کوچکی انجام می‌دهد با آن کسی که در رأس همه امور است در باب انتخابات هیچ با هم فرقی ندارند، این یک رأی دارد، آن هم یک رأی دارد. این یک جور باید با او عمل بشود، با آن هم باید یک جور عمل بشود. بنابراین توجه به این که انتخابات جوری باشد که مردم‌پسند باشد نه جوری باشد که فرض کن خان پسند باشد . (14 / 12 / 62)

 

حالا با این مبانی؛ بروید ببینید در شهرستان‌ها چه خبر است؟ ارزیابی کنید بعضی تاکتیک‌ها و سازوکارهای انتخاباتی آقایان را در انتخابات شوراها، در انتخابات مجلس و … . این جنس رفتارهایی که دارد در انتخابات‌های اخیر مطرح می‌شود که آقا مردم چه کاره هستند بخواهند فکر کنند، بخواهند رای از روی آگاهی و شناخت و مقایسه بدهند؟ هر چه رأی کورتر بهتر! قبل انتخابات باید تکلیف انتخابات تمام شده باشد! ما باید قبل از انتخابات؛ گزینه‌ها را منحصرا مشخص کنیم و مردم فقط بیعت کنند!

 

 الان کاری که دارد در عرصه انتخابات صورت می‌گیرد این است دیگر. می‌گویند انتخابات را باید تبدیلش کنیم به بیعت.

 

انتخابات باید مثل امتحان تشریحی باشد؛ اینها حتی به امتحان تستی چند گزینه‌ای هم قائل نیستند و می‌گویند باید به صورت رفراندومِ بله یا خیر برگزار شود! یا بدون این که از ما سوال کنی اینهایی که مثلا برای شوراها یا مجلس  معرفی کرده‌ایم، چه ارجحیتی بر دیگران دارند؛ به ما بله می‌گویی و با این قبیله سیاسی بیعت می‌کنی یا بی‌بصیرت هستی! یا بدون بصیرت و فکر و تحلیل و مقایسه رای می‌دهی یا بی‌بصیرت هستی!

 

شما یا لیستِ اصولگرایان را که در لابی‌های متهم به فساد سیاسی تهیه شده قبول داری و به آن بله می‌گویی؛ یا داری آب به آسیاب دشمن می‌ریزی و شق عصای مسلمین می‌کنی و به جهنم خواهی رفت! در همین مشهد؛ عین این جملات به زبان آورده شد! با همین ادبیات سعی کردند برای تثبیت الگوهای کمونیستی و کاپیتالیستی؛ مبنای دینی بتراشند! این قرائتِ آقایان از اسلام در این مقوله  است. قرائتی که صریحا با اسلام انقلاب و اسلام امام خمینی نه در تباین که در تضاد است و ما در صورت سکوت در برابر این فسادهای سیاسی که ریشه در خطاهای فکری و به ابتذال کشیدن دین دارد؛ مسئول خواهیم بود. این روش‌ها نه تنها جمهوری اسلامی را به سمت حکومت امام زمانی نخواهد برد بلکه زمینه روی کارآمدن امویان و عباسیان را فراهم خواهد کرد. تفکر اموی و عباسی مخالف تکلیف جمهور مردم  برای انتخابِ آگاهانه و مسؤولانه است؛ مشوّق تداول قدرت بین الاغنیاء با ترویج تفکر قبیله‌ای بین توده هاست. این نوع رویکردها؛ اصول‌گرایی نیست؛ این استحاله انقلاب به سود  اشرافیت و سلطنت است.

 

همان جور که تکنوکراسی از دل جریان چپ درآمد، امروز تاکتیکراسی دارد از دل جریان اصول‌گرا درمی‌آید که سازمان‌دهی اجتماعی سیاسی را بر مبنای انحصار طلبی کمونیسم و پول محوری کاپیتالیسم انجام می‌دهد، و با بعضی مبانی دینی نظام در این حوزه رسما وداع کرده است.

 

متاسفانه در  همان تاکتیک‌ هم ضعیف هستند و فقط یک تاکتیک می شناسند و آن هم ” النصر باالرعب” است.

 

وقتی که شما بتوانی فضا را بحرانی نشان بدهی؛ در شرایط بحرانی، حکومت نظامی حاکم می‌شود. در شرایط بحرانی، منع عبور و مرور اتفاق می‌افتد. منع تجمع بیش از چند نفر اتفاق می‌افتد.

 

در انتخابات باید پررونق‌ترین بازار سیاسی در مسیر آرمان‌های انقلاب شکل بگیرد، آدم‌های مختلف، نخبگان گوناگون بیایند در چارچوب قانون اساسی و جمهوری اسلامی، حرف بزنند، ملت گوش کنند، مقایسه کنند، و تصمیم بگیرند و پای هزینه و فایده تصمیمشان هم بایستند و رشد کنند. می‌گویند نه!

 

منع عبور و مرور! حکومت نظامی است!  بی‌خود کرده کسی بخواهد بیاید حکومت نظامی را بشکند. ما در بحران هستیم! بنابراین اگر مثلا در انتخابات شوراها یا مجلس؛ چهار تا بچه حزب‌اللهی بیرون از مناسبات حزب‌اللابی‌ها، کاندیدا بشوند با حداقل امکانات با یک دهم یا بعضا یک صدم امکاناتی که اشراف و اصحاب قدرت و ثروت در اختیارشان هست بخواهند در عرصه انتخابات ورود کنند حتی همین‌ها را برنمی‌تابند

 

امام می‌گوید:

همان طور که بارها گفته‌ام مردم در انتخابات آزادند و احتیاج به قیّم ندارند و هیچ فرد یا گروه و دسته‌ای حق تحمیل فرد و یا افرادی را به مردم ندارند … . البته مشورت در کارها از دستورات اسلامی است و مردم با متعهدین و معتمدین خویش مشورت می‌نمایند و افراد و گروه‌ها و روحانیون در حدّ تذکرات قبلی در حوزۀ خود می‌توانند کاندیدا معرفی نمایند، ولی هیچ کس نباید توقع داشته باشد که دیگران اظهارنظر و اظهار وجود نکنند. (11 / 1 / 67)

 

الان استراتژی آقایان این شده که هیچ کس اظهار وجود نکند تا ما انتخابات‌داری کنیم.

 

امام می‌فرماید: ” هیچ کس نباید توقع داشته باشد که دیگران اظهارنظر و اظهار وجود نکنند “و یک عده از اصولگرایان هر کس دیگری که فراتر از مکانیسم‌های بعضا فاسد و مفسد  آنها بخواهد اظهار وجود کند را حواله به جهنم می‌کنند!

 

اسلام شناسی این‌ها را دراین فقره مقایسه کنید با اسلام شناسی امام. بالاخره ما یا باید بگوییم امام خمینی اشتباه کرد یا احتمالا شما دارید بر یک تاکتیک اشتباه و بی مبنا پافشاری می‌کنید و می‌خواهید برایش توجیه شبه دینی بتراشید.

 

با انواع و اقسام تهمت‌ها تلاش می‌کنند که هر کسی را که با انحصار (که اسمش را ائتلاف می گذارند) مخالفت کند؛ بیرون از دایره انقلاب نشان بدهند، در حالی که جریان “تاخیر الافاضل” خودش یک جریان برانداز است.

 

 جریانی که دارد تاخیر الافاضل را تئوریزه می‌کند به نص صریح بیان معصوم علیه السلام یک جریان برانداز است: “یستدل علی ادبار الدول باربع…”

 

امروز چپ و راست؛ اصولگرا و اصلاح‌طلب؛ هر دوتایشان به یک شکل دارند از تاکتیک النصر بالرعب” استفاده می‌کنند. مردم را بترسانیم و رای بیاوریم! آی ملت اگر شما به ما رای ندهید پیاده‌روها را دیوار می‌کشند، النصر بالرعب، این طرف  هم همین جور؛ که دیگر به یک وضعیت مسخره‌آمیزی می‌رسد که تا شش بعدازظهر جمعه دوم اسفند98 هنوز توی مشهد می‌گویند لیست اصلاح‌طلبان در راه است

 

******

می‌گویند شما به تاکتیک معتقد نیستید؟ همین طوری فقط می‌خواهید شعار بدهید، در توهمات غرق بشوید؟

 نه! اما مدل‌های تاکتیکی باید در خدمت راهبرد و تئوری و آرمان باشد، نه در مقابلش

تاکتیک درسازمان‌دهی سیاسی و در انتخابات باید ذیل تئوری و در خدمت حضور فعال‌تر و گسترده‌تر و کیفی‌ترِمردم باشد نه این که به تاکتیک‌هایی فکر کنیم برای حذف مشارکت فعالِ مردم، برای نفی تکلیفِ انتخاب آگاهانه و مسئولانه؛  برای وادار کردن مردم به رای دادن از سر اضطرار و هی اختیار آنها را و امکان مقایسه را محدودتر کردن و قرمز و آبی کردن عرصه.

 

******

چرا این شکاف بین اصولگرایان و امامین انقلاب به وجود آمده است؟

 چون امام تئوری داشت، امام مبنا داشت. امام به”دفع الله الناس بعضهم ببعضمعتقد بود، می‌دانست که اگر رقابت ضعیف بشود و شما به اسم جمنا و خمنا و دمنا و …  اجازه رقابت ندهید این فسادآور است. هی پنج به اضافه شش درست کنید، ده به اضافه هفت؛ چهارده به اضافه دوازده …. .

 

ببینید در شهرهای مختلف برای شوراها برای مجلس؛ می‌گویند هر تشکلی بیاید مدل خودش را برای ائتلاف ارایه کند، کل بحث‌های انتخابات، شده این که کدام مدل می‌تواند تعداد بیشتری از نخبگان را که مجموعه‌شان پانصد نفر نمی‌شوند راضی کند!

 

این هشدار امام است:”این یک توطئه‌ای است برای اینکه شما جوان‌ها را مایوس کنند.

 

یعنی در امور سیاسی در ایران پانصد نفر دخالت کنند، باقیشان بروند سراغ کارشان. یعنی مردم بروند سراغ کارشان، هیچ کار به مسائل اجتماعی نداشته باشند

می‌پرسیم مردم چه کاره هستند؟ مشارکت سیاسی حداکثری یعنی چه؟ ارتقاء بینش سیاسی در انتخابات یعنی چه؟”؛ می‌گویند: این شوخی‌ها را بگذارید کنار.

 

********

خدا سایه آقا را ان شاءالله تا ظهور امام زمان بر سر ما مستدام کند ولی اگر تا موقعی که آقا هست، جمهوریت نهادینه نشود بترسید از بعد این ماجرا. اگر تا موقعی که بنیان‌گذاران نظام و رهبران تئوریک نظام حضور دارند جمهوریت نهادینه نشود و ریشه‌دار نشود بترسید از حاکمیت اشراف. این کشور چند هزار سال بدون کوچک‌ترین مشارکت مردم اداره شده، چند هزار سال!! کی این کار را کرده، غیر اشراف؟ غیر آن‌هایی که منافع‌شان با منافع توده مردم، جمهور مردم در تضاد بوده؟ شما فکر کردید کسانی انگیزه ندارند که  جمهوریت را در این کشور تضعیف کنند؟

 

در فتنه 88 دیدیم که چطور مدعی‌ترین لیبرال‌ها بسیج شدند که ریشه جمهوریت را بزنند و رای مردم را وتو کنند. هیچ بعید ندانید که این ها مترصدند با همکاری اربابان آمریکایی و انگلیسی‌شان یک جمهوری رضاخانی را حاکم کنند که در آن بشود مسلمان‌ها را مثل آب خوردن به خاطر حجاب و هویت دینی به گلوله بست و مجلس فرمایشی راه انداخت و از مدرنیته و مقابله با ارتجاع دم زد.

 

اراجیف اخیر اینها در نفی اسلامیت؛ نشان دهنده ارادتشان به جمهوریت نیست چون در فتنه 88 معلوم شد در ذات قدرت‌پرست دیکتاتور لیبرال‌ها چیست؛ اتفاقا اینها فهمیده‌اند که در جامعه دینی ایران هیچ تضمینی محکم‌تر از اسلامیت برای حفظ مردم‌سالاری نیست و حذف اسلامیت، برای غرب‌زده‌ها  مقدمه حذف مردم‌سالاری است.

 

اما اشرافیت همه اشرافیت است. چه قیافه اصلاح‌طلب به خودش بگیرد چه اصولگرا. از آن طرف هم طیفی از اصولگراها به اسلامیتی فکر می‌کنند که جمهوریت را در آن کمرنگ کرده باشند در حالی که نمی‌دانند این چنین اسلامیتی خدا کی آفرید؟ اسلامیت منهای جمهوریت؛ منهای حق و تکلیف آحاد مردم برای رشد و مشارکت مسئولانه و آگاهانه؛ اصلا اسلامیت نیست؛ اشرافیت است.

 

 در نگاه امام و آقا، جمهوریت نظام  به اندازه اسلامیت نظام، مبنای معرفتیِ دینی دارد. اصلا دو تا نیست اینها و ما این فرصت طلایی را در ده سال آینده داریم که باید برای جمهوریت کار کنیم. بر خلاف آن چه بعضی اصولگراها تبلیغ می‌کنند؛ جمهوریت و ولایت در مقابل هم نیستند بلکه هم‌افزایی با هم دارند همان طور که اشرافیت و سلطنت هم با یکدیگر هم‌افزایی دارند.

 

تضعیف جمهوریت -یعنی مشارکت حداکثری و آگاهانه و مسئولانه مردم- به تضعیف ولایت و قدرت گرفتن اشرافیت منجر خواهد شد و اشرافیت سیاسی که در قالب ائتلاف‌های شکننده تاکتیکی در اصولگرایی هم خودنمایی کرده ، اگر قدرت بگیرد تلاش خواهد کرد تعاریف سلطنتی از ولایت را جایگزین تعاریف انقلابی کند.

 

آن چیزی که آقا در بیانیه گام دوم می‌گویند چند نفر نگران دارد؟  “چرا بمانیم و چگونه بمانیم” یک بزنگاه اساسی است که اگر بی‌اعتنایی کنیم و خطر را درست در نیابیم معلوم نیست سرنوشت انقلاب و نظام به کجا برسد.

 

*******

تاریخ معاصر نهضت‌های اسلامی در جهان اسلام گواه این است که مهم‌ترین مسئله جهان اسلام رسیدن به مدل مردم‌سالاری دینی است.

 

نهضت متمهدین در سودان قیام کردند با شعار مهدویت چند هزار انگلیسی را در یک روز کشتند حکومت دینی برقرار کردند به رهبری مهدی سودانی، صد و پنجاه سال پیش! حدود 1880 است؛ در عرض سیزده سال حکومت سرنگون شد و انگلیسی‌ها، دو مرتبه برگشتند. در لیبی نهضت سنوسی‌ها همین طور. آن هم باز یک نهضت دینی بود یک نهضت سیاسی مبتنی بر متصوفه‌ای که آنجا حضور داشتند و رهبری دینی آنجا را بعهده داشتند؛ تا برسد به قیام ژنرال نجیب و عبدالناصر تا برسد به همین مورد اخیرش، آقای محمد مرسی.

 

اخوان المسلمین مگر تشکیلات کوچکی است؟ آنها که از همه ما مدعی‌تر هستند. اخوان به آن عظمت؛ کل انقلاب‌شان به دو سال نکشید. چرا؟

 

یک دلیل اصلی‌اش؛ نخبه‌گرایی اینها بود. به دلیل اینکه نتوانستند بفهمند جمهور مردم را به صحنه آوردن و در صحنه نگه داشتن چگونه ممکن است. “چگونه بمانیم ” را امام فهمید و اینها نفهمیدند. چون “چرا بمانیم“ اش را نفهمیدند. همه‌شان هم آدم‌های مدعی بودند.

 

 اینها همه‌شان جنس همین هشت به اضافه سه و ده به اضافه هجده و اینها بودند؛ آدم‌های پخته سیاسی باتجربه تشکیلاتی؛ و خبره ائتلاف سازی بین سیاسیون؛  اما بیگانه با لیقوم “الناس” بالقسط؛ و  به باد دادند، انقلابشان را.

 

 شما فکر کنید اگر امروز یک جمهوری اسلامی در مصر بود!! واقعا می‌توانست در هم‌افزایی با جمهوری اسلامی ایران به تغییر اساسی معادلات در کل جهان بیانجامد.

 

*******

خلاصه این که باید  بحث‌های مربوط به جمهوریت و مردم‌سالاری دینی را جدی گرفت چون یک عده می‌خواهند کشور را تکنیکی و تاکتیکی پیش ببرند نه معرفتی و آرمانی.

 

انتخابات است؟ یک بازی راه می‌اندازیم دو تا مدل  سیاست‌ورزی- به قول خودشان- می‌اندازیم توی میدان و قضیه را جمعش می‌کنیم. این که تاکتیک‌های ما چه نسبتی با مبانی معرفتی-آرمانی انقلاب اسلامی دارد، برایشان کمترین اهمیتی ندارد؛ اینکه با این جور سیاست‌ورزی، فرهنگ سیاسی چه بلایی سرش می‌آید. اینکه افق آینده انقلاب اسلامی بر اساس چه هویتی، چه تعاریفی باید پیش برود؛ اینها دغدغه‌ای برایش ندارند. از نوک بینی‌شان جلوتر را نمی‌توانند ببینند.

 

سکوت در برابر سازوکارهای پشتیبان اشرافیت و مبانی جمهوریت دینی؛ هیچ خدمتی به ولایت یا جمهوریت  نیست. ولایت و جمهوریت اگر از هم جدا بشوند هردو آسیب خواهند دید. آن‌ها که ولایت را تضعیف می‌کنند، در حقیقت دارند از موسس و پشتیبان اصلی جمهوریت در ایران، بعد از یک دوران طولانی چند هزارساله، انتقام می‌گیرند که به حاکمیت اشراف پایان داد و به جمهور مردم هویت بخشید و حق و تکلیفشان را برای مشارکت سیاسی تثبیت کرد.

 

آنها هم که جمهوریت و حضور کیفی و کمی مردم در صحنه مشارکت را تضعیف می‌کنند  در حقیقت دارند زمینه “حضورالحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر” را کمرنگ می‌کنند تا ولایت به جای قدرت جمهور؛ به اشراف و قبایل سیاسی نیازمند بشود و بتوانند به خیال خودشان در بزنگاه‌ها او را تحت فشار قرار بدهند و از او باج بخواهند و در نهایت هم زمینه را برای پدید آمدن یک قدرت متمرکز که به جای جمهور بر اشراف متکی است فراهم کنند.

 

این دو جریان سکولاریزاسیون در دو قبیله اصولگرا و اصلاح طلب، اگر چه در ظاهر مثل لبه های یک قیچی با هم زد و خورد دارند اما دارند برای استحاله جمهوری اسلامی از یک نظام انقلابی و مردمی به یک نظام سکولار و اشرافی، هم افزایی می کنند و جوانان انقلابی و نخبگان حزب اللهی اولا نباید به دام هیچکدام بیفتند وثانیا در مقابله با هر دو جریان استحاله طلبِ ارتجاعی، برای دفاع جانانه از مبانی معرفتی-آرمانی انقلاب اسلامی و تثبیت جمهوریت اسلامی و مردمسالاری دینی همه ظرفیت فکری و فرهنگی و اجتماعی شان را به صحنه بیاورند.