واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

چطور حافظه را تقویت کنیم؟

چطور حافظه را تقویت کنیم؟

اجتماع > رفتارها - همشهری آنلاین:
ذهن بخشی حیاتی از وجود هر انسان به‌شمار می‌رود و یکی از جالب‌ترین ویژگی‌هایش این است که هر فرد تنها یک ذهن دارد، اما کمتر پیش می‌آید که بداند چطور می‌توان به بهترین شکل از آن استفاده کرد.

اگر از گروهی از افراد درخواست شود تا لیستی از شماره تلفن‌ها یا مجموعه‌ای از رویداد‌ها را به خاطر بیاورند، احتمال اینکه تعداد زیادی از آنها بتوانند آنچه خواسته شده را به یاد آورند بسیار کم خواهد‌بود، زیرا بیشتر انسان‌ها نمی‌دانند چطور می‌توان از تمامی گنجایش حافظه استفاده کرد.

این نقص به واسطه نارسایی توانایی انسان در اندیشیدن به تفکر خود،‌که فراشناخت نامیده می‌شود، ایجاد شده‌است. مطالعه بر فرایند این افکار خودبازتابنده نشان می‌دهد نسل بشر از نقاط کور ذهنی برخوردار است. یکی از موقعیت‌هایی که این نقاط کور به خوبی خود را در آن نشان می‌دهند،‌آموزش و یادگیری است. در حقیقت انسان به شکلی شگفت‌آور در تشخیص بهترین راه فراگیری خود ناتوان است.

دو محقق به نام‌های جفری کارپیک و هنری رودیگر در مطالعات خود این جنبه از ذهن را مورد بررسی قرار دادند: چطور می‌توان حافظه را تثبیت کرد. در آزمایش‌های این دو محقق از گروهی از دانشجویان درخواست شد تا تعدادی از واژه‌های سواحیلی و همتاهای انگلیسی آنها را به‌خاطر بسپارند. برای مثال واژه سواحیلی Mashua و ترجمه انگلیسی آن، Boat به معنی قایق. دلیل استفاده از زبان سواحیلی این بود که دانشجویان هیچ پس‌زمینه ذهنی درباره این زبان نداشتند تا در به‌خاطرسپاری واژه‌ها به آنها کمک کند. یک هفته پس از فراگیری تمامی واژه‌ها،‌آزمون نهایی برگزار شد.

اگر هر فرد دیگری به جای این دانشجویان قرار بود لیست واژه‌ها را فراگیرد، لیست را مطالعه می‌کرد، خود را می‌آزمود و این چرخه را تکرار می‌کرد و واژه‌هایی که فرا گرفته‌بود را کنار می‌گذاشت. این روند مطالعه و آزمودن را سریع‌تر کرده و به فرد کمک می‌کند تا بر واژه‌هایی که هنوز فرانگرفته متمرکز شود. به نظر می‌آید این برنامه برای یادگیری بسیار عالی است،‌اما حقیقت این است که چنین برنامه‌ای برای فردی که واقعا قصد دارد درست مطلبی را بیاموزد، فاجعه‌بار است.

دو محقق از دانشجویان خواستند به شیوه‌های مختلف از خود امتحان بگیرند، برای مثال از گروهی خواستند بدون کنار گذاشتن گزینه‌هایی که به آنها پاسخ درست می‌دادند، از تمامی گزینه‌ها از خود امتحان بگیرند و گروهی دیگر با اولین پاسخ درستی که می‌دادند،‌ خودآزمایی را متوقف می‌کرد. مقایسه این نتایج تفاوتی قابل توجه را از میزان یادگیری گروه‌های مختلف آشکار کرد.

به گفته محققان حذف کردن گزینه‌هایی که فرد از یادگیری آنها اطمینان دارد از روند خودآزمایی و فراگیری هیچ اثری بر سرعت فراگیری نداشت و در نهایت نیز اعضای این گروه توانستند تنها 35 درصد از واژه‌ها را به یاد بیاورند درحالی که افرادی که تمامی گزینه‌ها را به صورت مداوم برای خود تکرار می‌کردند و مورد آزمون قرار می‌دادند توانستند 80 درصد واژه‌ها را به یاد آورند.

به‌نظر می‌آید موثرترین شیوه در یادگیری تمرین برای بازیابی موضوعات از حافظه است، نه اینکه تلاش شود موضوعات برای مطالعات آینده در حافظه آرشیو شوند. همچنین حذف کامل گزینه‌ها از باز‌خوانی موضوع که بسیاری از متخصصان آن را توصیه می‌کنند، راهکاری کاملا نادرست است. می‌توانید مطالعه این موارد را پس از یادگیری متوقف کنید، اما هرگز نباید خودآزمایی درباره آنچه فراگرفته شده را متوقف کرد تا بتوان تمامی موضوعات را در زمان آزمون نهایی به خاطر آورد.

در نهایت، محققان از داوطلبان پرسیدند تا چه اندازه آنچه فراگرفته‌اند را به خاطر خواهند سپرد و تمامی گروه‌ها میزان به‌خاطر سپاری اطلاعات را 50 درصد اعلام کردند،‌رقمی که برای گروه اول بیش از اندازه خوشبینانه و برای گروه دوم بدبینانه به‌نظر می‌آید.

به نظر می‌آید برای برطرف کردن نقاط کور ذهنی در زمان یادگیری باید استراتژی بازیابی و بازبینی را درپیش گرفت و و به جای غریزه، از شواهد برای رفع این مشکل استفاده کرد. شواهدی که نشان می‌دهند آزمون گرفتن از دانشجویان فرایندی بیشتر از سنجش دانش دانشجو توسط استاد است، آزمون‌ها به دانشجویان کمک می‌کنند تا اطلاعات را به خاطر بسپارند.

علائم ابتلا به HIV ایدز چیست؟/اغلب مبتلایان مهارت «نه» گفتن ندارند

ک متخصص بیماری‌های عفونی تشریح کرد

یک متخصص بیماری‌های عفونی با بیان الفبای پیشگیری از ایدز گفت: علائم ابتلا به HIV ایدز، کاهش وزن بدن بیش از 10 درصد در ماه، تعریق شبانه، سرفه و تب، آفت‌های دهانی و تبخال بی‌علت و اسهال طولانی مدت و بیش از یک ماه است.

خبرگزاری فارس: علائم ابتلا به HIV ایدز چیست؟/اغلب مبتلایان مهارت «نه» گفتن ندارند

رضا هادیان در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان خبرگزاری فارس، با بیان اهمیت خودمراقبتی در زمینه پیشگیری از ابتلا به بیماری‌های عفونی و HIV  ایدز، اظهار داشت: آموزش مهارت‌‌های خودآگاهی، عزت نفس، قدرت «نه» گفتن، توان حل مسئله و پر کردن اوقات فراغت به شیوه‌های جامعه‌پسند به افراد به ویژه کودکان و نوجوانان، نقش مؤثری در کاهش ابتلا به بیماری‌های عفونی دارد.

*بسیاری از مبتلایان مهارت «نه» گفتن ندارند

وی افزود: متأسفانه بسیاری از موارد ابتلا بر اثر عدم داشتن مهارت «نه» گفتن و قاطعیت ایجاد می‌شود که بر این اساس لازم است این مهارت به همه افراد به ویژه کودکان و نوجوانان، آموزش داده شود.

این مدرس بین‌المللی ایدز گفت: آموزش مهارت‌های زندگی به ویژه خودآگاهی باید از دوران پیش دبستانی آغاز شود.

*نحوه تعامل با دیگران را به کودکان خود آموزش دهید

وی ادامه داد: یکی از موارد ابتلا به بیماری‌های عفونی به علت سوء استفاده جنسی از کودکان رخ می‌دهد. بر این اساس توصیه می‌شود والدین هرگز اجازه ندهند که کودکانشان توسط دیگران لمس شوند و علاوه بر آن باید به کودکان آموزش داد تا سوار خودروی افراد غریبه نشده و از آنها خوراکی نگیرند.

وی افزود: لزوم یادگیری مراحل رشد کودکی و نوجوانی و آموزش آن به فرزندان اهمیت زیادی دارد. از طرفی آموزش‌ باید در فضای مناسب و دور از جمع باشد، همچنین محتوای آن باید به شیوه رسمی بیان شود تا کودک یا نوجوان بداند که موضوع جدی است.

*به کودکان بگویید به سرنگ‌های آلوده دست نزنند

این متخصص بیماری‌های عفونی گفت: ایدز پرچمدار بیماری‌های عفونی رفتاری است بنابراین می‌توان از سنین دبستان نحوه مراقبت و پیشگیری از این بیماری را به فرزندان خود آموزش دهیم. یکی از آموزش‌های رایج این است که به کودکان بگوییم چنانچه سرنگی را در پارک و خیابان پیدا کردند به آن دست نزنند زیرا برخی کودکان عادت دارند برای بازی و آب پاشیدن از سرنگ‌های آلوده استفاده می‌کنند حتی می‌توان به آنها گفت که این کار می‌تواند موجب مرگ ما شود.

وی افزود: در گام بعدی باید به آنها آموزش دهیم چنانچه به بیماری مبتلا شدند باید چه شیوه‌‌ای را در پیش گیرند. لزوم آموزش خودمراقبتی در زمینه عدم ابتلا به بیماری‌های عفونی و HIV ایدز در سنین دوست یابی به ویژه در مورد پسران اهمیت زیادی دارد، همچنین لازم است راه‌های انتقال ایدز به آنها آموزش داده شود. متأسفانه هنوز برخی افراد معتقدند که رفتارهای پرخطر جنسی عامل ابتلا به HIV ایدز نیست.

*الفبای پیشگیری از ایدز کدام است؟

هادیان گفت: الفبای پیشگیری از ایدز با «پرهیز»، «پایبندی»، «استفاده از ابزار ایمن» و «درمان» است.

وی افزود: در «پرهیز» باید به افراد یاد دهیم که از رفتارهای پرخطر جنسی بپرهیزند و پیش از ازدواج خویشتن‌داری کنند.

مدرس بین‌المللی ایدز ادامه داد: لزوم «پایبندی» به ارزش‌های اخلاقی و اسلامی و آموزش به افراد مجرد و متأهل برای پایبندی به خانواده، جامعه و همسر نقش مؤثری در کاهش ابتلا به بیماری‌های عفونی و HIV‌ ایدز دارد.

وی تصریح کرد: استفاده از ابزاری که مانع از ابتلا به ویرویس HIV ایدز می‌شود نیز اهمیت زیادی دارد. متأسفانه برخی فکر می‌کنند پیشنهاد در این خصوص به معنی این است که آموزشگران با رفتارهای جنسی مبتلایان موافقند در حالی که این روش برای عدم ابتلای سایر افراد پیشنهاد می‌شود.

*اهمیت درمان در 24 ساعت اول ورود ویروس به بدن

هادیان گفت: در گام آخر توصیه می‌شود افراد در 24 ساعت اولیه ورود ویروس به بدن که معمولا در پی تماس‌های جنسی، نامطمئن و تزریق خون و فرآورده‌های خونی آلوده اتفاق می‌افتد به درمانگاه‌های بیماری‌های رفتاری مراجعه کنند.

وی افزود: این درمانگاه‌ها به مدت یک ماه داروهای «زیدوودین» و «لاموودین» را به صورت رایگان در اختیار مبتلایان می‌گذارند و مشخصات و نشانی فرد را نیز ثبت نمی‌کنند. این دارو به صورت قرص و کپسول وجود دارد و مبتلایان باید از هر کدام 3 عدد به صورت روزانه مصرف کنند.

*علائم ابتلا به HIV ایدز چیست؟

هادیان اظهار داشت: علائم ابتلا به HIV ایدز، کاهش وزن بدن بیش از 10 درصد در ماه، تعریق شبانه، سرفه و تب،‌آفت‌های دهانی و تبخال بی‌علت و اسهال طولانی مدت و بیش از یک ماه است.

وی خاطر نشان کرد: متأسفانه افراد زمانی متوجه ابتلا به HIV ایدز می‌شوند که ویروس وارد بدنشان شده است. ممکن است این ویروس تا 20 سال علامتی نداشته باشد. این در حالی است که ویروس در مدت نهفتگی قابل انتقال به دیگران است حتی ممکن است نتیجه آزمایش پس از ورود ویروس تا یک ماه نیز منفی باشد.

تفکر نقادانه چیست؟ متفکر نقّاد کیست؟

تفکر نقادانه چیست؟ متفکر نقّاد کیست؟ (از سایت انسان شناسی و فرهنگ)


critical-thinking.jpg

سنجشگرانه‌اندیشی (تفکرِ نقادانه) با عقلانیت ارتباطِ بسیار نزدیک دارد و می‌توان گفت با آن هم‌عنان است. به عبارتِ دیگر، با آنکه هم درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی و هم درباره‌ی عقلانیت نظریه‌های گوناگونی وجود دارند، به‌سختی می‌توان از عقلانیتِ منهای سنجشگرانه‌اندیشی (یا از عقلانیتی که سنجشگرانه‌اندیشی را بالکل نفی کند) سخن گفت. بر این اساس، روشن ساختنِ مفهومِ سنجشگرانه‌اندیشی می‌تواند به روشن ساختنِ مفهومِ عقلانیت یاری برساند.

سنجشگرانه‌اندیشی[1] (تفکرِ نقادانه) با عقلانیت ارتباطِ بسیار نزدیک دارد و می‌توان گفت با آن هم‌عنان است. به عبارتِ دیگر، با آنکه هم درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی و هم درباره‌ی عقلانیت نظریه‌های گوناگونی وجود دارند، به‌سختی می‌توان از عقلانیتِ منهای سنجشگرانه‌اندیشی (یا از عقلانیتی که سنجشگرانه‌اندیشی را بالکل نفیکند) سخن گفت. بر این اساس، روشن ساختنِ مفهومِ سنجشگرانه‌اندیشی می‌تواند به روشن ساختنِ مفهومِ عقلانیت یاری برساند.

سنجشگرانه‌اندیشی را به شیوه‌های گوناگون تعریف کرده‌اند، اما به نظر می‌رسد این گوناگونیِ تعریف‌ها به گونه‌ای است که همچنان رگه‌های مشترکی در آنها وجود دارد،‌ به نحوی که آشنایی با یک تعریف می‌تواند ذهن خواننده برای فهم تعریف‌های دیگر آماده‌تر کند. در این نوشته، سعی می‌کنم سنجشگرانه‌اندیشی را بر اساس دیدگاه بروس رایشنباخ، که مؤلف یکی از کتاب‌های خوب در این زمینه‌ است، معرفی کنم. ابتدا به بیان مهارت‌ها و آمادگی‌هایی می‌پردازم که یک فردِ سنجشگرانه‌اندیش (متفکر نقاد) باید داشته باشد. سپس توضیحات تکمیلی‌ای درباره‌ی مفهومِ سنجشگرانه‌اندیشی به دست می‌دهم و در پایان نیز تعریف رایشنباخ از سنجشگرانه‌اندیشی را می‌آورم.

 

آمادگی‌های سنجشگرانه‌اندیشی

 

سنجشگرانه‌اندیشی مستلزم پاره‌ای آمادگی‌هاست. آمادگی به این معناست که فرد به عمل‌کردن یا اندیشیدن به شیوه‌ای خاص گرایش داشته باشد. آمادگی‌ها را می‌توان نوعی عادت یا خوی دانست اما عادت‌ها یا خوی‌هایی که در شخص عمیق شده‌اند. عادت‌ها نقش مهمی در عملکرد ما ایفا می‌کنند زیرا به ما کمک می‌کنند که با صرف انرژی کمتری، و بدون اینکه برای هر کاری نیاز به صرف وقت برای تصمیم‌گیری داشته باشیم،‌ با محیط خودمان تعامل داشته باشیم. برای درک بهتر این موضوع می‌توانید یک لحظه تصور کنید که شیوه‌ی رانندگی در انگلستان برای شما عادت نشده باشد و همواره لازم باشد کسی به شما یادآوری کند که باید از سمت چپ رانندگی کنید. یا برای یک لحظه تصور کنید که «نگاه به آینه قبل از تغییر مسیر» برای شما عادت نشده باشد. مطمئناً در این صورت، علاوه بر اینکه رانندگی برایتان تبدیل به کاری بسیار خسته‌کننده می‌شود، احتمال اینکه تصادف کنید نیز بسیار بالا می‌رود.

به همین ترتیب، پیدا کردنِ عادت‌ها یا آمادگی‌های سنجشگرانه‌اندیشی می‌تواند به شخص کمک کند تا بتواند بهتر بیندیشد و بهتر با خودش و محیط بیرون از خودش کنار بیاید. در اینجا شانزده مورد از این عادت‌ها و آمادگی‌ها را ذکر می‌کنیم. افرادِ سنجشگرانه‌اندیش (1) کنجکاوند و سعی می‌کنند مطلع و آگاه باشند، (2) خلاقانه پرسش مطرح می‌کنند، (3) همواره از چراییِ امور سؤال می‌کنند و در پی آن هستند که ببینند چه دلیل‌هایی برای دفاع از یک عقیده یا باور وجود دارد، (4) از مرجع‌ها‌ و منبع‌های معتبر استفاده می‌کنند و به مرجع‌ها و منبع‌های معتبر ارجاع می‌دهند، (5) وقتی که می‌خواهند چیزی را تفسیر کنند کل موقعیت و بافتار (کانتکست) را در نظر می‌گیرند، (6) وقتی که می‌خواهند درباره‌ی موضوعی فکر کنند سعی می‌کنند اندیشیدنشان ارتباط و پیوند خودش را با موضوع اصلی از دست ندهد و حواسشان هست که دائم از این شاخه به آن شاخه نپرند، (7) استدلال‌ها، دیدگاه‌ها، یا تبیین‌های بدیل را جستجو می‌کنند (8) گشاده‌ذهن هستند و نظرگاه‌هایی که با نظرگاهِ خودشان تفاوت دارند را به نحو جدی مورد توجه قرار می‌دهند (9) اگر شواهد، مبانی، یا دلیل‌های کافی به نفع یک دیدگاه وجود داشته باشد آن را می‌پذیرند و اگر شواهد، مبانی، یا دلیل‌های کافی علیه دیدگاهی وجود داشته باشد آن را کنار می‌گذارند، (10) وقتی که در مورد موضوعی شواهد، مبانی، یا دلیل‌های کافی وجود ندارد از داوری درباره‌ی آن پرهیز می‌کنند (11) تا آنجا که موضوع اجازه دهد دقت را رعایت می‌کنند (12) به حد و مرزهای شناخت توجه دارند و در نتیجه به جای آنکه به دنبال اثبات و برهان باشند به دنبال احتمالات می‌روند، (13) به نقش داوری‌ها، تعصب‌ها، و جانبداری‌های شخصی در فرایندِ شناخت توجه دارند (14) وقتی با یک کلِ پیچیده و در هم تافته مواجه می‌شوند، با انضباط و ترتیب مشخصی با آن برخورد می‌کنند؛ در این فرایند گام بعدی را پیش‌بینی می‌کنند (15) هنگامی که می‌خواهند یافته‌های خود را عرضه کنند، احساسات، سطح دانش، و میزانِ ظرافتِ اندیشه‌ی مخاطبانشان را به دقت در نظر می‌گیرند (16) توانایی‌های سنجشگرانه‌اندیشی خودشان را در طیفِ وسیعی از موضوعات به کار می‌گیرند.

 

مهارت‌های سنجشگرانه‌اندیشی

 

سنجشگرانه‌اندیشی، علاوه بر اینکه مستلزم پاره‌ای آمادگی‌هاست، شبیه فعالیت‌هایی است که پاره‌ای مهارت‌ها را ایجاد می‌کنند و آنها را به کار می‌گیرند؛‌ فعالیت‌هایی همچون نواختن یک ساز یا انجام دادن ورزشی مثل فوتبال. مهارت‌ها روی یکدیگر بنا می‌شوند. برای مثال، اگر کسی بخواهد یکی از کنسرتوهای موتزارت را بنوازد، باید برخی مهارت‌های پایه‌ را کسب کرده باشد و بر آنها مسلط شده باشد. بعد از تسلط بر این مهارت‌های پایه، دیگر درباره‌ی آنها فکر نمی‌کند و نیازی ندارد که بر آنها تمرکز کند، بلکه به طور خودکار آنها را به کار می‌برد.

 

در همه‌ی زمینه‌های مهارتی، شخص در ابتدا باید بر مهارت‌های پایه تمرکز کند و آنها را تمرین کند و این، بدون تردید، کار آسانی نیست. این مرحله مرحله‌ی لذت‌بخشی نیست، بلکه مرحله‌ای دشوار و حوصله‌بر است که شخص باید آن را طی کند تا بعداً بتواند از مهارت‌ها استفاده کند و احتمالاً از آنها لذت ببرد.

 

یادگیریِ سنجشگرانه‌اندیشی نیز شبیه یادگیریِ مهارت‌های دیگر است؛ یعنی مستلزم تسلط به برخی مهارت‌های پایه است که یادگیریِ آنها ممکن است به خودی خود لذتبخش نباشد و بلکه مستلزم زحمت‌دادن به خود و عرق‌ریزان ذهنی باشد، اما فایده‌هایی که این مهارت‌ها دارند شکی باقی نمی‌گذارد که باید به آن زحمت‌ها تن داد. برخی از مهارت‌های سنجشگرانه‌اندیشی را در اینجا ذکر می‌کنیم.

1.مهارت وضوح‌بخشی. مهارتِ وضوح‌بخشی یعنی اینکه ایده‌ی اصلیِ مطلبی را که می‌خوانید یا می‌شنوید تشخیص دهید. نشانه‌ی اینکه مطلب را فهمیده‌اید این است که بتوانید آن را به زبان خودتان توضیح دهید.

2.مهارت‌های مربوط به استنتاج. استنتاج یعنی اینکه باور داشته باشید که درستیِ یک یا چند گزاره دلیلی برای درستیِ یک یا چند گزاره‌ی دیگر به دست می‌دهد. برای مثال، اگر باور داشته باشید که درستیِ سه گزاره‌ی «بودجه‌ی پیشنهادی دولت تورم‌زاست» و «مجلس به تورم‌زا بودنِ بودجه آگاه است» و «مجلس بودجه امسال را تصویب کرده است» دلیلی است بر درستی این گزاره که «مجلس عزم جدی برای جلوگیری از تورم ندارد»، در این صورت شما این گزاره‌ی آخر را از سه گزاره‌ی نخست «استنتاج» کرده‌اید. برخی از مهارت‌های مربوط به استنتاج عبارتند از (1) تشخیص شواهد (مقدمه‌ها) و متمایز ساختنِ آنها از نتیجه‌ی استنتاج یا استدلال (2) بیرون کشیدنِ نتیجه‌های درست از اطلاعاتِ داده شده (3) ارزیابیِ درستیِ شواهد (4) مشخص کردنِ پیش‌فرض‌های استدلال (5) بررسیِ ربط‌داشتنِ اطلاعاتِ داده شده به نتیجه‌ی گرفته شده (5) ارزیابیِ اینکه آیا شواهد قوت کافی برای پشتیبانی کردن از نتیجه را دارند یا نه.

دسته‌ای از مهارت‌ها هم به تعیین راهبرد برای برخورد با یک مسئله مربوط می‌شوند. مهارت‌هایی همچون (1)‌ تعیینِ اینکه چه مسئله‌ یا معضلی مطرح است. (2) خلقِ گزینه‌های گوناگون برای پرداختن به مسئله (3) شناختنِ منابعِ کسب اطلاعات و چگونگی گرفتنِ اطلاعات از آنها (4) تشخیصِ ملاک‌هایی برای ارزیابیِ گزینه‌ها (5) تعیینِ اینکه چگونه می‌توان گزینه‌های گوناگون برای پرداختن به مسئله را آزمود (6)‌ ارزیابیِ نقاط ضعف و قوتِ گزینه‌ها یا راه‌حل‌های مطرح شده. این گروه از مهارت‌ها ما را قادر می‌سازند که به نحو نظام‌مند،‌ و در عین حال خلاقانه،‌ به مسائل بپردازیم.

مهارت‌های سنجشگرانه‌‌اندیشی غالباً با همدیگر رابطه‌ی متقابل دارند. این بدان معناست که آنچه فرد سنجشگرانه‌‌اندیش باید در خودش ایجاد کند چند مهارت‌ استدلال و حل مسئله‌ی جدا از هم نیست،‌ بلکه گروهی از مهارت‌هاست که در کنار هم کار می‌کنند تا تفکرِ سنجشگرانه درباره‌ی یک پرسش، مسئله، یا مدعا تحقق پیدا کند.

 

مشخصه‌های سنجشگرانه‌اندیشی

درباره‌ی آمادگی‌ها و مهارت‌های سنجشگرانه‌‌اندیشی سخن گفتیم. حال می‌کوشیم مشخصه‌های بیشتری از آن را ذکر کنیم. نوریس و انیس سنجشگرانه‌اندیشی را اندیشیدنِ معقول و متأملانه‌ای می‌دانند که متمرکز است بر تصمیم‌گیری درباره‌ی اینکه چه چیزی را باور کنیم یا چه کاری را انجام دهیم. در سنجشگرانه‌‌اندیشی نوعی از تفکر که استدلال نامیده‌ می‌شود به کار برده می‌شود. در این نوع از تفکر به برساخت یا ارزیابیِ دلیل‌هایی که پشتوانه‌ی یک باور هستند می‌پردازیم. سنجشگرانه‌اندیشی شاملِ تأمل نیز می‌شود؛ خصوصاً هنگامی که می‌خواهیم معقولیت اندیشه‌های خودمان یا دیگران را بررسی و ارزیابی کنیم. در نگاه نخست شاید به نظر برسد که فرد سنجشگرانه‌اندیش کسی است که اندیشه‌های دیگران را به چالش می‌کند یا تصحیح می‌کند، اما سنجشگرانه‌اندیشی زمانی درست به کار رفته‌ است که شخص آن را در مورد اندیشه‌های خودش هم اعمال کند.

به این ترتیب، سنجشگرانه‌اندیشی یعنی اینکه وقتی با یک ادعا یا با پیشنهادِ یک عمل مواجه می‌شویم، به نحو دقیق و سنجیده‌ تصمیم بگیریم که آن را بپذیریم،‌ رد کنیم، یا داوری درباره‌ی آن را معلق بگذاریم. به یک معنا، می‌توان گفت که سنجشگرانه‌اندیشان افرادی شکاک هستند. آنها تحلیل و نقد می‌کنند،‌ همواره از دلیل امور پرسش می‌کنند تا ببینند چه مبناها و شواهدی برای ادعاهای مطرح شده وجود دارند؟ تردید کردن، پرسیدن، و تعلیقِ حکم عادتِ آنهاست؛ چه در مورد ادعاهایی که مطرح می‌شود و چه در مورد کارهایی که باید درباره‌ی انجام دادن یا انجام ندادنشان تصمیم بگیرند. البته، شکاک بودنِ سنجشگرانه‌اندیشان به این معنا نیست که شکاکیتِ آنها مطلق است و هیچ چیزی را باور نمی‌کنند. همچنین به این معنا نیست که آنها منتظر می‌مانند تا در مورد موضوعی به یقین برسند و سپس عمل کنند. یقینِ مطلق دسترس‌ناپذیر است. دانش ما محدود است و در غالب موارد حداکثر کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که ببینیم درستیِ کدام ایده محتمل‌تر است و همان‌ را مبنای عمل قرار دهیم.

 

 

[1] Critical thinking: این اصطلاح را «تفکر انتقادی»، «تفکر نقدی»، و ... نیز ترجمه کرده‌اند. امّا، بنا بر دلیل‌هایی که در جاهای دیگر ذکر کرده‌ام، بهترین ترجمه برای این اصطلاح «سنجشگرانه‌اندیشی» است. می‌توانید به سایت «سنجشگرانه‌اندیشی» مراجعه فرمایید: www.ctth.ir

صفحه‌ی شخصی نویسنده در انسان شناسی و فرهنگ

http://www.anthropology.ir/node/25754

 

دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
شماره حساب بانک ملی:
0108366716007
 شماره شبا:
 IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
 شماره کارت:
6037991442341222
به نام خانم زهرا غزنویان

Share this

بیان اهمیت فلسفه، پرسش و پاسخ، و فهمیدن از بیان استاد ابراهیمی دینانی


در مطلب زیر آقای استاد ابراهیمی پرسش را مهمتر از پاسخ می دانند. به نظر من (شجاعی) پاسخها مهمتر از پرسشها هستند و البته نه هر پاسخی. پاسخهایی جدی و با کیفیت و نوشونده و تکامل یابنده و متکی به واقعیتهایی که از عمل به دانسته ها و از تلاشها بدست می آیند، و اهمیت پرسش فقط و فقط زمانی هست که به واقع مقدمه ای برای همین پاسخها و زاینده و منجر به آنها باشد، و به نوعی با همراهی پرسشهایی که باز از پاسخها تولید می شوند یک همراهی پرسش و پاسخ وجود دارد که زایش و نو به نو شدن را نیز به همراه دارد در ذهنهای بیدار و پویا. وگرنه پرسشی که به حرکتی و پاسخی نرسد وجودش زائد است. البته ایشان با تبصره هایی نزدیک به همین معنی را نیز بیان کرده اند. البته من می دانم که نظرات ایشان متکی به معلومات ایشان در فلسفه و دیگر مطالب است که از معلومات من بسیار وسیعتر است با اینحال می توان نکات و نظراتی داشت متفاوت و متکی به دلایل، تا شاید در گفتگو یا پرسش و پاسخها به نتایج مشترک براساس دلایل برسد. با این مقدمه به نظرات ایشان توجه کنید:


فلسفه سرّ زندگی را بیان می‌کند (از نیلوفر)

غلامحسین ابراهیمی دینانی: فلسفه انسان‌ساز است. سرّ زندگی را بیان می‌کند. کسانی که دغدغه فلسفی ندارند، مساله‌ای برای آن‌ها طرح نیست. اگر از او بپرسی زندگی چیست، می‌گوید من چکار دارم، من دارم زندگی می‌کنم. زندگی را باید فهمید یا باید زندگی کرد؟ اما کسی که دغدغه دارد، چکار کند. همه عالم را هم به او بدهی می‌گوید من می‌خواهم بیش از این را بفهمم.

***

گفتاری از دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی؛

خرد گفت‌وگو فلسفه‌ یعنی پرسش و آنچه در فلسفه اهمیت دارد، پرسش است و پاسخ مهم نیست. و اگر هم پاسخ جایگاهی داشته باشد، پاسخ نهایی وجود ندارد.

فرهنگ امروز: «کسانی که با دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی آشنایی دارند، می‌‌دانند «گفت‌وگو» عنصر کلیدی او در فلسفیدن است تا آنجا که گاهی فلسفه را مساوی گفت‌وگو می‌داند و معتقد است در آثارش به گفت‌وگو با فلاسفه و اندیشمندان قرن‌های گذشته می‌‌پردازد.» کتاب «خرد گفت‌وگو» دومین کتاب دکتر دینانی است که با محوریت گفت‌وگو منتشر شده است. این کتاب مجموعه درس‌گفتارهای او در سال‌های اخیر در دانشگاه‌ها در خصوص موضوعاتی چون، هستی‌شناسی، خداشناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و عرفان، و دین‌شناسی است. آنچه در ادامه می‌خوانید، متن سخنان کامل دکتر دینانی در نشست نقد و بررسی این کتاب در شهر کتاب است.

غلامحسین دینانی: از آغاز تا انجام و در همه‌ی دوره‌ها، پرسش و پاسخ اساس گفت‌وگوی بشر بوده است. اینکه پرسش مهم‌تر است یا پاسخ، سوالی است که همواره برای آدمی مطرح بوده است. بیشتر مردم فکر می‌کنند پرسش را هرکسی می‌تواند بپرسد و آنچه مهم است، پاسخ است. اما در حقیقت پرسش مهم‌تر از پاسخ است. البته پرسش را هم باید معنا کنیم. پرسش، سوال کردن در مورد یک مجهول است؛ «زندگی چیست؟»، «آغاز کجاست؟»، «انجام چه خواهد شد؟»، «روح چیست؟» و... نه پرسش‌های عادی و روزمره. کسی که می‌تواند بر اساس این تعریف، پرسش کند، ذهن وقادی دارد.

باید بدانیم چطور بپرسیم. اگر ذهن فعال نباشد، پرسشی برای آن مطرح نمی‌شود. ذهن غیرفعال نمی‌پرسد. اگر تربیت انسان صحیح نباشد و به گونه‌ای تریبت شده باشد که سوال کردن را فراموش می‌کند، همان چیزی که به او تلقین شده، بر اساس عرف و عادت تکرار می‌کند. آیا یک بودایی می‌پرسد دین بودایی حق است یا خیر؟ یک مسیحی می‌پرسد حضرت مسیح حق است یا خیر؟

فهم و فهمیدن

برای پرسشگری، ذهن باید فعال باشد. اما باید میان فهم و فهمیدن تفاوت قائل شویم. همه‌ی ما یک فهم‌هایی داریم. همان‌ که همه می‌دانیم، فهم‌های ما است. اما فهم‌ کافی نیست، فهمیدن است که اهمیت دارد. کسی که یک کلمه می‌داند ولی فهمیدن دارد، نسبت به علامه روزگار که همه علوم را می‌داند، اما فهمیدن ندارد، برتری دارد.

او یک کلمه می‌داند، اما فهمیدن دارد، به همین دلیل در حرکت است. فرق بین فهم و فهمیدن آن است که پرسش از فهمیدن می‌آید نه از فهم. پرسش معمولاً در فرهنگ‌های دینی مطلوب نیست. قرآن کریم هم از بعضی‌ پرسش‌ها نهی می‌کند.

«لایسئل عما یفعل و هم یسئلون» [از خداوند بازخواست نمی‌شود اما از انسان‌ها بازخواست خواهد شد.]، از کار خدا هیچ نپرس. از کار خدا سر در نمی‌آوری. خدا مسؤول نیست و نمی‌توان از او سؤال کرد، اما همه مردم مسؤول‌اند و باید پاسخگوی کاری باشند که انجام می‌دهند.

باید مدام از خودمان بپرسیم. کلمه «چرا» کلمه‌ی مقدسی است. اگر مدام از خودمان بپرسیم چرا کاری را انجام داده‌ایم، چرا فلان فکر را کرده‌ایم، بسیار پیش می‌رویم. از خودمان بپرسیم و صادقانه هم پاسخ دهیم. بعضی وقت‌ها انسان با خودش ریاکاری می‌کند. انسان فکر می‌کند ریا برای دیگران است، اما آدمی بیش از هرکس به خودش دروغ می‌گوید. از خودش می‌پرسد ولی برای آنکه خودش را راحت کند، جواب سردستی می‌دهد و جدی درگیر نمی‌شود. اگر انسان به خودش صادقانه جواب دهد، بسیاری از رفتارهایش را تغییر می‌دهد. بسیاری از کارها را نمی‌کند و بسیاری از کارها را می‌کند. به این‌ اصطلاحاً مونولوگ می‌گویند. انسان وقتی از دیگران می‌پرسد گفت‌وگو شکل می‌گیرد. دیالوگ را گفت‌وگوی انسان با دیگران می‌گویند و مونولوگ را گفت‌وگوی انسان با خود.

اما در واقع ما مونولوگ نداریم. مونولوگ دروغ است. وقتی انسان با خودش گفت‌وگو می‌کند، در واقع خودش را مخاطب فرض کرده است و با خودش حرف می‌زند. آن کسی که از خودش می‌پرسد، از یک حیث پرسنده‌ است و از یک حیث پاسخ‌گو. خودش با خودش گفت‌وگو می‌کند، پس دیالوگ است. ما باید بتوانیم دیالوگ را بفهمیم و پرسش کنیم. پرسش‌های اصلی نه پرسش‌های روزمره.

برای پاسخ به پرسش‌هایی مانند «حیات چیست؟» و «مرگ چیست؟» مفاهیم روتینی در ذهنمان داریم. می‌گوییم مرگ یعنی پایان حیات. اما خود حیات چیست که بخواهد پایانی داشته باشد؟ خود حیات مبهم است. ابهام حیات بیشتر است یا ابهام مرگ؟ مرگ بسیار مبهم است. نمی‌دانیم چیست. انتها است؟ یک حادثه است؟ از اول معلوم است؟ جریان است یا رخداد؟ پاسخ آن بسیار سخت است. وقتی می‌توانیم بفهمیم مرگ چیست که حیات را بفهمیم. حیات چیست؟ اگر از یک پزشک بپرسیم، می‌گوید یک جریان بیولوژیک است. حرکت سلول‌ها و... مجموع این‌ها را می‌گوید حیات. حرکت سلول، حیات است؟ خود سلول زنده است؟ حرکت می‌کند یا مرده است؟ درون سلول باز یک جهان است. حیات چیست؟ حرکت است؟ جوهر حیات چیست؟ در ظاهر پاسخ به این سوالات فلسفی آسان است.

فلسفه‌ یعنی پرسش و آنچه در فلسفه اهمیت دارد، پرسش است و پاسخ مهم نیست. و اگر هم پاسخ جایگاهی داشته باشد، پاسخ نهایی وجود ندارد. در فلسفه عرض می‌کنم، با دیانت کاری ندارم. اگر کسی گفت من در فلسفه پاسخ نهایی را پیدا کرده‌ام و دیگر بعد از این پرسش‌های فلسفی تمام شد، او را به دارالمجانین ببریم شایسته‌تر است. پرسش تمام نمی‌شود و خوب است که تمام نشود.

پرسش و پاسخ کار فلسفه است و فیلسوفانی که پرسش و پاسخ ندارند، فیلسوف نیستند. فقط اصطلاحات بلدند. ما در ظاهر فیلسوفان زیادی در دنیا داریم اما تعداد آن‌هایی که اهل پرسش و پاسخ‌اند، بسیار کم است. آنانی که تنها اصطلاحات فلسفی یاد گرفته‌اند و پرسش ندارند، فیلسوف نیستند. اما کسانی هستند که اصطلاحات را بلد نیستند، اما ذهن پرسشگری دارند فیلسوفند. هرچند که عوام باشند و درس نخوانده، اما ذهن پرسشگری دارند.

نقش سؤال و فهمیدن را باید بسیار جدی بگیریم، نه دانستن را. خیلی‌ها خیلی چیزها می‌دانند، اما اگر سوال نداشته باشند و فهمشان در تحول نباشد و تکامل نداشته باشد مرده‌‌ای هستند متحرک. البته قرآن می‌گوید بعضی چیزها را نپرس. بله یک جاهایی دیگر جای سؤال نیست.

فلسفه از آغاز تا به امروز همیشه مخالفان زیادی داشته است، به‌خصوص در ادیان. در مسیحیت و اسلام فیلسوفان زیادی کشته شده‌اند. مثل سهروردی و عین‌القضات. برخی هم تکفیر و تبعید شدند، مثل ابن‌سینا، غزالی و ملاصدرا. و کسانی که دست به کشتار و تکفیر و تبعید فیلسوفان می‌زدند، کسانی بودند که به شرایط موجود راضی بودند و نمی‌خواستند سوالی مطرح شود. کار فیلسوف، آشفته کردن اذهان است.

اما با همه تبعید‌ کردن‌ها، کشتن‌ها و بی‌اعتنایی‌های جوامع بشری در طول تاریخ اگر فلسفه در عالم نبود، معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتاد. و هنوز که هنوز است این فلسفه است که عالم را می‌گرداند. سیاست‌مدارها فکر می‌کنند آن‌ها هستند که دنیا را می‌چرخانند. خیر، این فلسفه است که دارد حکمرانی می‌کند. اما نامرئی است. به همین جهت فلسفه همیشه طرفدار کم داشته و مخالف تا دلتان بخواهد.

خوشبختانه در کشور ما، بعد از انقلاب علاقه به فلسفه بیشتر شد. قبل از انقلاب اصلا فلسفه مطرح نبود. در حال حاضر کتاب‌های فلسفی ترجمه و چاپ می‌شود. فلسفه خوانده می‌شود و جریانی پیدا شده است.

این در حالی است که در کشورهای عربی که هزار و 400 سال از اسلام می‌گذرد، یک فیلسوف مانند علامه طباطبایی نمی‌بینید. کتاب‌های فلسفی، فقه و حتی همه نویسندگان روایات اهل سنت که به «صحاح سته» معروف هستند، همه ایرانی بوده‌اند. ایرانیان اهل فلسفه‌اند و خوشبختانه چراغ فلسفه در ایران همواره روشن بوده و روزبه‌روز هم دارد روشن‌تر می‌شود. هرچند در برخی اعصار رو به ضعف نهاده اما هیچ‌گاه خاموش نشده است. ایران همیشه مرکز تفکر بوده و حتی اسنادی در دست است که یونانیان حکمت را از ایران آموختند و شواهدی وجود دارد که افلاطون، بسیاری از اندیشه‌هایش را از ایرانیان اخذ کرده است.

فلسفه انسان‌ساز است. سرّ زندگی را بیان می‌کند. کسانی که دغدغه فلسفی ندارند، مساله‌ای برای آن‌ها طرح نیست. اگر از او بپرسی زندگی چیست، می‌گوید من چکار دارم، من دارم زندگی می‌کنم. زندگی را باید فهمید یا باید زندگی کرد؟ اما کسی که دغدغه دارد، چکار کند. همه عالم را هم به او بدهی می‌گوید من می‌خواهم بیش از این را بفهمم. نباید فراموش کنیم که سؤال بسیار مهم است، جواب بسیار مهم است، فکر کردن بسیار مهم است.

 

منبع: فرهنگ امروز

سبک زندگی مسلمانی در جامعه متکثر در اندیشه و عمل

پیش‌شرط‌های گفت‌وگو ،آزادی، احترام، اعتماد و تحمل است (از نیلوفر)

موسسه فرهنگی- تحقیقاتی امام‌موسی‌صدر در شانزدهمین‌نشست از سلسله‌نشست‌های «اندیشه و عمل» با حضور داوود فیرحی به موضوع «سبک زندگی مسلمانی در جامعه متکثر» پرداخت. فیرحی در این جلسه کوشید بر اساس اندیشه امام‌موسی‌صدر طرز تلقی‌، تفکر، رفتار، باورها و هر‌آنچه سبک زندگی افراد را می‌سازد، بررسی کند. آنچه در ادامه می‌آید خلاصه‌ای از سخنرانی او در این جلسه است که سه‌شنبه هفته گذشته برگزار شد.

 

اهمیت موضوع این جلسه را باید در امتداد پدیده «جهانی‌شدن» و نزدیک‌شدن انسان‌ها به یکدیگر بدون نزدیکی مکانی دید. جهان امروز به‌نحوی کوچک شده که انسان‌ها بدون نیاز به قرابت‌زمانی، نزدیکی فکری یافته‌اند. در حقیقت، جهانی که می‌کوشد به یک‌روستا بدل شود، نشان از تکثر جامعه جهانی دارد. یکی از دشواری‌های جامعه متکثر که نظریه‌پردازان علوم سیاسی و اجتماعی نیز بر آن تاکید دارند، مساله دین است. از این‌رو، پرسش اصلی چنین طرح می‌شود: چگونه یک باور دینی یقینی که دیگران را باطل می‌شمارد، می‌تواند در جامعه‌ای متکثر به زیست خود ادامه دهد؟ دامنه این پرسش انتقادی صرفا محدود به جوامع مسلمان نیست و امروز تمام جوامع متکثر را در بر می‌گیرد.


پس از حوادث 11سپتامبر، یورگن هابرماس در سمیناری در سال2004 از «بازگشت دین به حوزه‌ عمومی» سخن گفت. دغدغه او در این سخنرانی حفاظت از جامعه در برابر افراط‌گرایی بود؛ یعنی در شرایطی که به باور او، ادیان برخلاف گذشته دوباره به جوامع غربی بازگشته بودند. نظیر همین بحث را سال‌ها قبل، امام‌موسی‌صدر در جامعه لبنان به‌عنوان جامعه‌ای چندفرهنگی مطرح کرده بود؛ البته با تفاوت‌هایی. اما پیش از ورود به مباحث امام‌موسی‌صدر، نخست باید جامعه متکثر را تعریف کرد. منظور از جامعه متکثر یک‌واحد سیاسی- اجتماعی خاص است که از گروه‌های قومیتی، زبانی و مذهبی متفاوت و متمایز تشکیل شده است. درون این واحد سیاسی، شکاف‌های فرهنگی و هویتی خاصی وجود دارد که خرده‌فرهنگ‌های موجود هر‌کدام خطوط قرمز، باورها، علایق و درخواست‌های بعضا غیرقابل جمع با یکدیگر دارند. تا سال2000میلادی دو‌تصویر رایج از رابطه دین و جامعه متکثر در دانش سیاسی، علوم اجتماعی و حقوق عمومی وجود داشت؛ از این منظر جامعه متکثر تنها دو‌راه پیش‌روی خود دارد: یا باید دچار فرقه‌گرایی شود که نتیجه آن خشونت مذهبی است یا باید سکولاریسم را بپذیرد و به‌اجبار دین را از عرصه‌عمومی حذف کرده و خصوصی کند. به‌باور آنها اگرچه سکولاریسم عقاید دینی را در حوزه عمومی سرکوب می‌کند، در نهایت باعث می‌شود مذهبی‌ها یکدیگر را نکشند. در حقیقت، آنها تاکید داشتند خشونت سکولاریسم دست‌‌آخر کمتر از خشونت فرقه‌گرایی است و بنابراین بهترینِ بدهاست. به این ترتیب، نه در سکولاریسم، آزادی عمل وجود داشت و نه در فرقه‌گرایی. جالب آنکه امام‌موسی‌صدر با این معضل مواجه بوده و به این مساله پرداخته: اینکه ما باید یکی از جنبه‌های این دوگانه را بپذیریم یا راه‌حل سومی هم وجود دارد، همچنان‌که هابرماس نیز در سمینار «بازگشت دین به حوزه عمومی» بر وجود راه‌حل سوم تاکید داشت. هابرماس می‌کوشد با قرائت خاصی که از دموکراسی ارایه می‌دهد، سرانجام مسایل مذهبی را با تکیه بر قواعد سکولار حل کند. همین نکته وجه تمایز او از امام‌موسی‌صدر است. اما از سوی دیگر، در ادبیات اخیر سیاسی، دوگانه بدیلی ساخته شده که به نظر می‌رسد امام‌موسی‌صدر نیز به آن متمایل است. بر اساس این گفتار می‌توان دوگانه سکولاریسم و فرقه‌گرایی را کنار زد و دوگانه دیگری را مطرح کرد. در این دوگانه جدید، دین‌ورزی و دموکراسی جای فرقه‌گرایی و سکولاریسم را می‌گیرد. برای تحقق این گفتار شکلی از دموکراسی‌های غیرسکولار مطرح می‌شود که امروزه تحت عنوان دموکراسی انجمنی یا توافقی (Consensus democracy) می‌شناسیم. ساختار دموکراتیک این نظام‌ها، نه بر اساس دموکراسی اکثریتی بلکه سهمیه‌ای است. در‌واقع در این گفتارها دین‌ورزی وجود دارد. به گمانم، ادبیات سیاسی امام‌موسی‌صدر در این راستاست؛ یعنی گسست از دوگانه سکولاریسم و فرقه‌گرایی و فرار از اقتدارگرایی و تاکید بر اصول دموکراسی اما در مقام یک‌مسلمان.


امام‌موسی‌صدر در یکی از مصاحبه‌هایشان در سال1969 با مجله «الصیاد» در پاسخ به اینکه «آیا تلاش شما برای تاسیس مجلس اعلای شیعیان در لبنان، فرقه‌گرایی نیست؟ تصور ما از شما یک‌روحانی سکولار بود» می‌گوید: «من مسلمان هستم. به سکولاریسم اعتقادی ندارم. در این چارچوب اساسا به سکولاریسم باور ندارم. یعنی در چارچوب الگوی شهروندی اگرچه برخی تصور می‌کنند مردودشمردن فرقه‌گرایی به‌معنای پذیرفتن سکولاریسم است، اما چنین تصوری نادرست است. چرا که می‌توان سکولاریسم و فرقه‌گرایی را یک‌جا مردود دانست و در کنار آن از دستاوردهای دین و نتایج مثبت آن بهره گرفت، بی‌آنکه به آثار منفی فرقه‌گرایی و فروپاشی جوامع مبتلا شد.» درجای دیگری از همین مصاحبه می‌گوید: «فرقه‌گرایی منفی این است که فرقه خود را دیوار آهنین قرار دهیم که ما را از دیگران جدا کند. چنین کاری از سوی دین صحیح، مردود است.» فرقه‌گرایی برای حفظ خود یا باید دیگران و غیرخودش را حذف کند یا خود را حصار کند. امام‌موسی‌صدر می‌کوشید شیعیان لبنان در ساختار چندفرهنگی این کشور نه منزوی شوند و نه با دیگران بجنگند و در عین حال در سیستم سیاسی هم حضور داشته باشند. از این‌رو، او عناصر به‌ظاهر متناقض را می‌پذیرد: از یک‌سو، تکثر را کاملا می‌پذیرد و از سوی دیگر بر حضور مذهب تاکید اکید دارد. در حقیقت او در تلاش است با عبور از این منطق، بحث را به همزیستی در سطح جهانی بکشاند. در همان سال، در روزنامه «العصر» می‌گوید: «اگر تعدد فرق باعث جدایی یا ضعفی در جامعه شود، بی‌تردید خطری برای کشور است اما اگر این تعدد درنهایت منجر به تبادل معارف، تجارب و تمدن‌ها شود به‌منزله نیرویی برای کشور است.» در جایی دیگر نیز می‌گوید: «تنها سرمایه لبنان، مردم لبنان است و نباید آن را در تنور فرقه‌گرایی بسوزانیم.» در‌واقع او از یک‌سو بر حفظ دین تاکید داشت و از سوی دیگر این دین را نه انسان‌سوز بلکه انسان‌ساز تعریف می‌کرد. از این‌رو، در‌عین‌حال که تکثر را می‌پذیرد، اما احزاب اکثریتی را نفی می‌کند: «دولت باید دولتی آسمانی باشد. اگر دولت نماینده اقلیت باشد ظلم آشکاری در حق اکثریت است و اگر نماینده اکثریت باشد سرنوشت اقلیت چه خواهد شد؟ دولت نباید نماینده منافع اقلیت یا اکثریت باشد بلکه باید نماینده منافع عموم باشد.» البته منظور او از آسمانی‌بودن دولت نه قدسی‌بودن بلکه فراجناحی‌بودن آن است. بنابراین او با هرگونه دولت فرقه‌ای، اکثریتی و اقلیتی و همچنین هر شکل از ناسیونالیسم و ملی‌گرایی مخالف بود. پس به نظر می‌رسد امام‌موسی‌صدر فهم خاصی از دین داشته که باید مختصات آن را نشان داد.


برخی بر این باورند که درخت را باید از میوه‌اش شناخت. امام‌موسی‌صدر بر این باور بود که دین را نه از استدلال‌های کلامی بلکه باید از نتایج آن شناخت. در‌واقع نتایجی که نشان می‌دهد دینی توانسته بی‌نظمی را به نظم و بی‌سوادی را به آگاهی و باسوادی تبدیل کند و فقر و بی‌اخلاقی را از میان بردارد یا نه. از این‌رو، ایشان مهم‌ترین وجه دین را نه وجه کلامی آن بلکه خدمات اجتماعی‌ای می‌داند که صورت می‌دهد. به این ترتیب، «دین درست» را دینی می‌داند که «پیروان خود را از دیگران منزوی نکند و آنان را به رهاکردن فعالیت‌های اجتماعی و خدمات عمومی فرا نخواند. زیرا تقرب به خدا در این منطق از راه خدمت به خلق است. هدف ما ارتقای سطح زندگی شیعیان، تحقق آرزوهایشان، تحقق طرح‌های شکوفایی و غلبه بر عقب‌ماندگی است.» ایشان بخش عمده دین را با اهداف اجتماعی تعریف می‌کند؛ نظیر مبارزه با بی‌سوادی، مقابله با فقر و ناامنی و تحقق اهداف ملی. از این‌رو، با ادیان دیگر نیز وارد گفت‌وگو می‌شود و هدف تشکل مذهبی را حفظ امنیت ملی می‌داند. این پارادوکس‌ها در اندیشه او با انسجام خاصی به‌هم مرتبط است و نظریه منسجمی ارایه می‌کند. او در تبیین اندیشه خود «گفت‌وگو» را تنها راه ممکن‌ می‌داند: «راه این همبستگی، گفت‌وگویی است که قطعا به تفاهم، نزدیکی و وحدت می‌انجامد و گمان می‌کنم برای همبستگی راهی جز گفت‌وگو و هماهنگی نماند.» به این ترتیب، اندیشه او بسیار نزدیک به دموکراسی انجمنی است. دموکراسی انجمنی چند ویژگی برجسته دارد: نخست اینکه ساختار دولت حزبی نیست و بر سر ائتلافی بزرگ می‌ایستد. دوم، سیستم انتخاباتی در دموکراسی انجمنی سهمیه‌ای است؛ یعنی اقلیت را طرد یا سرکوب نمی‌کنند و برای آنها نیز سهمی قایل است. سوم، تاکید بر حکومت‌های محلی و خودمختاری است که امام‌موسی‌صدر این طرح را به‌جد در لبنان پیش می‌برد. اما به‌گمانم، این نوع نظام‌های سیاسی دوام نمی‌آورند مگراینکه نخبگان جامعه به‌هم اعتماد داشته باشند، همدیگر را تحمل و بتوانند اعتماد پیروان سیاسی خود را جلب کنند. بنابراین در دموکراسی انجمنی، نخبگان نخست باید خطر ذاتی نبود سیستم را حس کنند و سپس به هرقیمتی در حفظ سیستم و جامعه متعهد باشند و سرانجام شکاف‌های خرده‌فرهنگی را تحمل کنند. از این‌رو، پیش‌شرط‌های گفت‌وگو در جامعه انجمنی، آزادی، احترام، اعتماد و تحمل است؛ مولفه‌هایی که امام‌موسی‌صدر برای یک‌زیست دینی در یک‌جامعه متکثر بر آن تاکید داشت.

منبع: شرق