واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

این لباس را چه رنگی می بینید؟

این لباس چه رنگی است؟ (از فوت و فن)

نویسنده مطلب : پریا اقدامی تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۰ منبع خبر : DIGITAL TRENDS

به تازگی بحثی در مورد رنگ یک پیراهن زنانه در وب‌سایت‌های مختلف مطرح شده است. این بحث از آن‌جا به وجود آمد که برخی افراد این لباس را به رنگ سفید و طلایی و برخی آن را به رنگ آبی و مشکی دیدند. شما این لباس را چه رنگی می‌بینید؟
این تفاوت رنگ بسیار واضح و آشکار است؛ یعنی تفاوت میان رنگ آبی مایل به سبز و رنگ فیروزه‌ای نیست. پس این تفاوت از کجا نشئت می‌گیرد؟ حتی متخصصین اعصاب نیز بر این نکته تأکید دارند که چرا افراد مختلف، چنین رنگ‌های متفاوتی را در این لباس می‌بینند؟ طبق گفته Bevil Conwayکه مشغول تحصیل در رشته رنگ‌ها و بینایی را در کالج Wellesley است، این موضوع به تفاوت‌های شخصی افراد در روش دیدن رنگ‌ها مربوط است.

وی می‌گوید: «آنچه در اینجا اتفاق می‌افتد این است که سیستم بینایی شما به این لباس نگاه می‌کند و شما سعی می‌کنید انحرافات رنگی محور نوری روز را کاهش دهید. این موضوع به این نکته اشاره دارد که انسان‌ها رنگ‌های مختلفی را در نورهای مختلف، متفاوت می‌بینند. در نتیجه افراد یا بخش آبی را کاهش می‌دهند و لباس را سفید و طلایی می‌بینند یا بخش طلایی را کاهش می‌دهند و لباس را مشکی و آبی می‌بینند».

طبق گفته John Borghi که در رابطه با این موضوع با BuzzFeed صحبت کرده است، این موضوع فراتر از تفاوت روش تفسیر رنگ‌ها توسط چشم‌ها است. ممکن است مغز توسط چیزی که شما قبل از مشاهده لباس، به آن نگاه کرده‌اید، تحت تأثیر قرار گرفته باشد یا حتی قبلاً لباس یا پارچه مشابهی را دیده باشید و این موضوع درک شما را تغییر داده باشد. این مسئله، ویژگی رایجی به نام Priming به معنای آغازین است.

همچنین ممکن است سن نیز در این معادله دخیل باشد؛ زیرا افراد مسن‌تر نسبت به رنگ آبی حساسیت کمتری دارند و در نتیجه لباس را سفید و طلایی می‌بینند. علاوه بر این، نورپردازی عکس نیز نقش مهمی در بینایی دارد. در نهایت تنها زمانی به پاسخ این سؤال دست خواهیم یافت که آن را از نزدیک ببینیم.

اندر فواید و ضرورتهای تفریحات

همه فواید داشتن تفریحات (از سلام دکتر)

daybreak fall 2006

هر چه بیشتر به تفریحات بپردازیم و سرگرمی های مثبت در زندگی داشته باشیم  رضایتمان از زندگی بالاتر می رود و روحیه بانشاط و تازه تری داریم

کاهش میزان خشونت‌های اجتماعی، انحراف‌های اجتماعی، ارتقای سطح سلامت جسمی و روانی شهروندان و افزایش بهره وری در کار‌ها از جمله نتایج اجتماعی تفریح است.

 داشتن تفریحات سالم از نیازهای یک خانواده و جامعه است و به همین دلیل تفریحات نقش موثری در شادابی جامعه دارند که وجود آن در رده های مختلف جامعه به نشاط اجتماعی می شود.

دکتر علی باصری جامعه شناس، با بیان اینکه یکی از مباحث مهم و اساسی در هر جامعه‌ای توجه به نهادهای اجتماعی به ویژه نهاد خانواده است، گفت: در واقع خانواده هسته بنیادین نظام اجتماعی است.

وی تصریح کرد: امروزه در زندگی شهری، خانواده کارکردهای گوناگونی دارد و باید به اوقات فراغت و تفریح توجه کند، زیرا هر چه خانواده به نیازهای فردی و اجتماعی اعضای خود مانند تفریحات سالم توجه کند، بهتر می تواند شاهد پویایی و نشاط خود باشد.

باصری با اشاره به اینکه تفریحات سالم ارتباط مستقیمی با سبک زندگی دارد، گفت: منظور از سبک زندگی، شیوه زندگی افراد در جنبه های فردی و جمعی است و تفریحات سالم می تواند تاثیر مستقیم بر سلامت روانی و اجتماعی اعضای خانواده داشته باشد.


تفریحات سالم عامل کاهش آسیب های فردی و جمعی

این دکترای انسان شناسی یادآور شد: برای بررسی سلامت روانی نهاد خانواده، تفریحات سالم بسیار تاثیرگذار است و همچنین تفریح و اوقات فراغت می تواند منجر به کاهش آسیب های فردی و اجتماعی شود.

وی با بیان اینکه تحقیقات نشان داده است که هر چه تفریحات سالم در درون جامعه مهیا باشد؛ پویایی و بالندگی بهداشت روانی بیشتر می شود، افزود: نکته اساسی در نوع نگرش افراد و تصورهای غالب افراد نسبت به تفریح، سرگرمی، اوقات فراغت و میزان باور به کاهش تنش ها و اضطراب های اجتماعی است که مهم تلقی می شود.

این جامعه شناس اظهار کرد: امروزه انسان شناسان شهری بر این باورند که هر چه فضاها و طراحی های شهری برای زندگی شهروندان بیشتر فراهم باشد، خانواده ها نیز آرامش فرهنگی، روانی و اجتماعی بیشتری دارند و به طور کلی فرهنگ، باورهای فردی و تفریحات سالم ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند.

باصری اوقات فراغت را زمانی که افراد از کار روزمره فارغ می شوند و وقت خود را با مواردی مانند تفریح، سرگرمی، گشت و گذار و سینما رفتن سپری می کنند، دانست و گفت: امروزه با توجه به نگرش فرزندان و تغییر علایق آنها ما شاهد تفریحات به صورت های گوناگونی هستیم. استفاده از فضاهای مجازی، سینما رفتن و استفاده از فضاهای ورزشی برخی از آنهاست.


ایجاد امکانات تفریحی با توجه به علاقه مندی کودکان

این دکترای انسان شناسی با تاکید بر اینکه کودکان یکی از گروه های انسانی حائز اهمیت هستند که در صورت عدم توجه به ایجاد تفریحات سالم با آسیب های روانی و اجتماعی مواجه می شوند، گفت: بنابراین ایجاد خانه های اسباب بازی، فضاهای ورزشی و ابزارهای ارتباطی برای بلوغ فکری کودکان باید در نظر گرفته شود که امروزه شهرداری در کلان شهرها به خانه اسباب بازی و امکانات تفریحی برای کودکان توجه می کند و این توجه باید مبتنی بر امکانات موجود و علاقه مندی کودکان صورت گیرد.


سلامت روان شناختی پیش فرض ایفای نقش در خانواده

دکتر یعقوب شفیعی فرد متخصص روانشناسی سلامت نیز، با بیان اینکه انسان در زندگی شخصی می تواند به طور همزمان نقش های مختلفی مانند پدر، مادر، همکار و شهروند اجتماعی داشته باشد، گفت: توان همه افراد برای ایفای یک نقش سخت یکسان نیست و افرادی که از لحاظ سلامت روان شناختی، سالم باشند، می توانند این نقش را ایفا کنند و سلامت روان شناختی پیش فرض ایفای نقش در خانواده است.


تغییر پذیری سلامت روان در طول زندگی

شفیعی فرد با اشاره به اینکه سلامت روان در اثر شرایط، عوامل و متغیرهای مختلف در طول زندگی می تواند تغییر کند، گفت: احساس شادکامی و خوشبختی تحت تاثیر سه عامل نقش عوامل ارثی، امکانات و انتخاب ها است.

این روان شناس سلامت تصریح کرد: عوامل ارثی می تواند بر میزان شادکامی مردم تاثیر بگذارد. به عنوان مثال افرادی وجود دارند که از نظر اقتصادی وضعیت مناسبی ندارند اما از درون بسیار شادکام هستند و این به دلیل عوامل ژنتیکی و ارثی در فرد است.

وی افزود: عوامل ارثی 50 درصد در میزان شادکامی تاثیر دارد که براین عوامل ارثی نمی توان چندان تاثیر گذاشت زیرا به نسبت ثابت است.


تاثیر 40 درصدی شادکامی از انتخاب ها 

شفیعی فرد با تاکید بر اینکه پژوهش ها نشان داده است که امکانات تنها 10 درصد در میزان شادکامی تاثیر گذار است، گفت: پول بیشتر، ماشین گران قیمت و امکانات در شادی افراد تاثیر کمی دارد و اگر این دسته از افراد ثروتمند شاد هستند؛ بیشتر به دلیل متغیرهای دیگر مانند عوامل ارثی است.

این دکترای تخصصی روان شناسی سلامت اظهار کرد: 40 درصد شادکامی تابع انتخاب ها است که می تواند انتخاب نوع فعالیت های روزانه و یا انتخاب نوع نگرش ها باشد که توسط خود فرد انجام می شود و این به اختیار وی است که چه تفریحات سالمی را در انتخاب های خود بگنجاند تا هم کیفیت شخصی زندگی و هم کیفیت زندگی زناشویی خانواده را تغییر بدهد.


عدم آگاهی 80 درصد مردم از نحوه صحیح گذراندن اوقات فراغت

دکتر مجید ابهری با اشاره به اینکه الگو و برنامه گذراندن اوقات فراغت بستگی مستقیم به سبک زندگی دارد، گفت: متاسفانه 80 درصد مردم نسبت به نحوه درست پر کردن و گذراندن اوقات فراغت آگاهی ندارند و تماشای تلویزیون به خصوص فیلم های ماهواره ای یکی از اصلی ترین ابزارهای پر کردن اوقات فراغت 40 درصد از خانواده ها شده است که عوارض آن در تربیت فرزندان و آینده خانواده غیر قابل انکار است.

وی در نظر گرفتن روابط عاطفی و خانوادگی را اساس دوام و استحکام خانواده در راستای حفظ بهداشت روان دانست و گفت: امروزه در اغلب خانواده ها به علت اشتغال پدر و مادر، فرزندان برنامه معینی برای گذراندن اوقات فراغت ندارند و بازی های رایانه ای با وجود زیان های متعدد؛ اصلی ترین برنامه تفریحی نوجوانان و جوانان شده است.


افزایش آمار طلاق از عوارض خستگی روح و روان

این متخصص علوم رفتاری تصریح کرد: اکثر تشنج های خانوادگی و درگیری های لفظی ناشی از خستگی روح و روان است که عوارض آن هم متوجه زوجین و فرزندان می شود و موجب بالا رفتن عامل طلاق و همچنین طلاق عاطفی و روانی شده است.

وی با بیان اینکه مشکلات محیطی مانند فشارهای اقتصادی آشکارترین دلیل درگیری های فیزیکی رو به افزایش در جامعه است، گفت: خستگی روح و روان والدین خانواده به طور مستقیم بر بهداشت روان فرزندان تاثیر می گذارد.

این عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی اظهار کرد: شکل و روش تفریحات در خانواده تاثیر مستقیم بر شادی و نشاط روانی دارد، بنابراین سازمان ها و نهادهای متولی موظف به سیاست گذاری، برنامه ریزی و ارائه امکانات رایگان و یا ارزان قیمت برای تقویت نشاط اجتماعی هستند.

ابهری در پایان خاطر نشان کرد: دید و بازدید فامیلی، برنامه تفریحی هفتگی، ورزش های گروهی، سفر های تفریحی و زیارتی می تواند اصلی ترین برنامه های پر کردن اوقات فراغت خانواده ها باشد.

ایسنا

تحلیلی بر آینده عشق و تحول معنایی آن

واحد هوش یار: نوشته زیر حاوی تحلیلها و نظراتی است که خواندنش مفید است گرچه گاهی بعضی
 پیشفرضهای خاص نویسنده نیز در استنتاجها تأثیر-گذاشته دیده می شود
نیلوفر خردمند
نوشتاری با تاکید بر قلمروزدایی از عشق
«عشق در شکل امروزی آن در قرن بیستم اگر نگوییم ابداع یا کشف شد دست‌کم به نحوی کاملا بی‌سابقه پرورانده شد. فقط در این زمان بود که انسان توانست به نحو منظم و پیگیری درباره نحوه هماهنگ کردن کشش‌های شدید جنسی و انگیزه‌های ایده‌آلیستی بیندیشد و ببیند که چگونه می‌تواند از روابط نزدیک نه به منزله راهی برای بقای نوع بلکه به مثابه غایتی فی‌نفسه که زندگی را در خور زیستن می‌کند، دفاع کند.» (ایروینگ سینگر)
درست است که مفهوم پردازی عشق به این صورت (گره‌خوردن دوباره به بدن و ارزش دادن به بدن و ذهن به‌طور همزمان) کاملا جدید است، درست است که عشق با این مفهوم می‌تواند زندگی را در خور زیستن کند و به‌عنوان غایتی فی‌نفسه می‌توان از آن دفاع کرد اما این عشق به راستی چگونه عشقی است؟
این عشق، عشقی است که در آن دیدن جهان از منظر چشمان دیگری نیز باشد (لویناس)، اعجازی باشد که تمامی نظریات تجریدی در مورد حضور در جهانی فاقد امید را انکار کند (تارکوفسکی)، نیروی بخشایگری باشد در جایی که عقلانیت و تکنولوژی نابسنده است (تارکوفسکی)، تجربه جهان از دیدگاه تفاوت باشد نه یکسانی (آلن بدیو) .
و لازمه این همه، این عشق قابل دفاع آن است که سوژگی در عشق دو طرفه باشد. یعنی عشق عرصه دو نفر باشد (همگرایی دو در سوژه‌ای یکتا، سوژه عشق که نمای سراسری جهان را از درون منشور تفاوت می‌بیند). (آلن بدیو)
حال سوالی که خیلی جدی مطرح می‌شود این است که با وجود این همه تفاوت در شخصیت زن و مرد (تفاوتی که نه حاصل فردیت و سوژگی که حاصل یک جامعه پدرسالارانه و مبتنی بر ساختگی مناسبات قدرت است) در جامعه امروزی، چگونه آنها می‌توانند به عنوان دو سوژه انسانی مساوی با هم در عرصه عشق با یکدیگر رویارو شوند؟ زنانی که هزاران سال به عنوان موجوداتی ضعیف به کنج پستوها و حرمسراها رانده شده بودند و شکل ایده‌آل تصویر شده برای آنها، زن سر به زیر، ساکت و مطیع و فرمانبردار بوده که وظیفه اصلیش تمکین است. زنانی که در فرآیند جامعه پذیری جنسیتی به وسیله نهادهای خانواده، آموزش و دولت تا به امروز، «زنانگی» را آموخته و این زنانگی این‌طور معنا می‌شود؛ زن یعنی موجودی که نمی‌تواند مستقل باشد، نمی‌تواند قضاوت کند، حق تصمیم‌گیری در طلاق ندارد و دیه‌اش نصف مرد است، زن یعنی موجودی حساس، لطیف، منفعل و نازک قلب و شکننده، یعنی «جنس دوم» و وابسته به مرد و سوگیری عاطفی‌اش نیز منطبق بر همین کلیشه‌های جنسیتی شکل گرفته است.
سو‌گیری عاطفی یعنی توانایی شخص در احساس‌دهی و احساس‌پذیری تنها با بدن شخص معین نمی‌شود بلکه در ساخت متنی که شخص در آن کنش انجام می‌دهد یا کنش می‌پذیرد، نیز شکل می‌گیرد. (موییرا گی تنز)
در واقع احساس یک فضای آزاد است که امکان تغییر در آن حیات می‌یابد، در جامعه‌پذیری جنسیتی به واسطه کلیشه‌های جنسیتی فرد یاد می‌گیرد که چگونه به عواطف خود شکل دهد و قدرت تن را مقید سازد.
دولوز، نیز این مساله را از زاویه دیگر مطرح می‌کند. به‌زعم دولوز « ما گرایش داریم که اندیشه‌مان را از کلیت‌های از پیش مفروض آغاز کنیم، تصویری از عالم به مثابه ارگانیسمی با کنش متقابل و غایتی ویژه، چنین گرایشی اخلاق ما را واکنشی می‌کند. به‌زعم دلوز احساس با این تصویر ساخته شده از قبل محدود می‌شود و عملی که با این تصویر ساخته می‌شود به واقع یک واکنش است نه کنش.
و مردانی که هزاران سال به عنوان موجوداتی قوی در همه عرصه‌ها بوده‌اند، فرمان رانده‌اند و اطاعت شنیده‌اند. مردانی که در فرآیند جامعه‌پذیری جنسیتی «مردانگی» آموخته‌اند مرد یعنی موجودی که می‌تواند رییس باشد، می‌تواند قضاوت کند، مستقل و تصمیم‌گیرنده است. ارث و دیه‌اش کامل است. مرد یعنی موجودی که فاعل، منطقی «جنس اول» و قائم بر زن است. مردانی که تنها با ایده‌آل‌سازی از واقعیت موجود زن (شکل اثیری و پری‌وار دادن به او) می‌توانستند زن را شایسته عشق ورزیدن بدانند.
زنان و مردانی که حتی درخصوصی‌ترین حوزه خود با الگوهای رفتاری متفاوت در مورد رفتار جنسی خود روبه‌رو بوده‌اند.
به راستی آیا می‌توان انتظار داشت در چنین شرایطی که نظم و سامان اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی آن هنوز در شکلی پدرسالارانه بازتولید می‌شود، عشقی از نوع کنشگری دو جانبه شکل گیرد؟
در گذشته رابطه بین زن و مرد کاملا مبتنی بر کلیشه‌های جنسیتی بوده و در قالب خانواده شکل می‌گرفت. در چنین رابطه‌ای مطمئنا از رابطه عاشقانه در شکل امروزی آن خبری نبود. اما رابطه می‌توانست بدون تنش به پیش رود چرا که طرفین هر دو در کمال آرامش نقش‌های جنسیتی خود را پذیرفته و سوگیری عاطفی‌شان نیز منطبق بر آن نقش‌ها بود.
اما همه تنش و تضاد، همه سوءتفاهمات و تنهایی از آنجا شروع شد که در فرآیند مدرن‌سازی جامعه یعنی با گسترش سواد، ‌توسعه آموزش عالی‌، ‌توسعه اقتصادی، پیدایش دهکده جهانی (اینترنت و ماهواره)، گسترش امکانات تجربه و تخریب مرزهای اخلاقی و پیوندهای خانوادگی، موقعیت فرد، به ویژه زنان، در خانواده و جامعه دگرگون شد، به گفته مارشال برمن در چنین زمان‌هایی است که فرد جرات می‌کند به خود تفرد بخشد (تجربه مدرنیته).
هرچند اغلب نهادهای رسمی، سعی در بازتولید همان گفتمان «سنتی» در مورد رابطه زن و مرد دارند اما این تغییر موقعیت زنان، موقعیت آنها را در روابط خصوصی‌شان نیز تغییر داده است. حالا عشق جایگاه ویژه‌ای برای زنان پیدا کرده (رشد روزافزون کتاب‌های عامه‌پسند روانشناسانه در مورد عشق حاکی از این مساله است) آن‌قدر که برخی به عشق خارج از ازدواج هم روی می‌آورند.
اما این همه ماجرا نیست. ماجرا این است که این رابطه عاشقانه دوام چندانی ندارد و با یک احساس بد به پایان می‌رسد و تنهایی سنگین‌تر از گذشته باز می‌گردد.  هرچند موقعیت زنان و مردان امروزی در اجتماع و خانواده تغییر کرده و ظاهری مدرن به خود گرفته اما ذهنیتی ناخودآگاه انباشته از کلیشه‌های جنسیتی واپس‌مانده از سنت هنوز در دو طرف باقی است (مرد؛ قد بلندتر، تحصیلکرده‌تر، پولدارتر و قوی‌تر و زن؛ زیباتر آرام‌تر و کدبانوتر)، آنگونه که رابطه بیشتر شبیه شراکت در یک مسابقه تلویزیونی است که پاسخ‌های درست از قبل موجود است و طرفین فقط منتظرند تا آن پاسخ‌ها را بشنوند و هیچ نوع چالشی را بر نمی‏تابند. مرد با پذیرش هویت زن می‌خواهد او را جزیی از خود کند تا بتواند او را بپذیرد. تا وقتی زن عاشقی رمانتیک است و خود را حل‌شده در دیگری می‌بیند، اتفاق بدی نمی‌افتد و رابطه خوب پیش می‌رود. رابطه شبیه یک دایره است؛ مرد محیط دایره است و زن محاط در آن، اما وقتی زن می‌خواهد کنشگر باشد و در رابطه سوژگی داشته باشد، تنش‌ها بالا می‌گیرد و رابطه عاشقانه به ضدخود تبدیل می‌شود و به پایان می‌رسد. ماجرا این است که زنان و مردان امروزی تحت تاثیر فردیت افسارگسیخته دنیای سرمایه و جامعه مصرف به یک رابطه دو نفره یا چون یک بنگاه سرمایه‌گذاری نگاه می‌کنند و دایم در پی منافع فردی بیشتر و ضرر کمتر هستند یا برای آنها رابطه مثل همه چیزهای دیگر چون یک کالاست که باید مصرف شود و تاریخ مصرف دارد.
وقتی به یک رابطه دو نفره چون یک بنگاه سرمایه‌گذاری نگاه شود و هر یک از طرفین فقط به فکر منافع خود باشند، هیچ عرصه‌ای برای «دو» وجود ندارد تا عشقی شکل بگیرد. طرفین به تعهدات بلندمدت فکر نمی‌کنند تا مبادا از منافع لذت‌های بعدی محروم شوند، «هیچ تجربه‌ای از دیگر بودگی» که عشق از آن بافته می‌شود، هیچ مخاطره‌ای برای رابطه وجود ندارد تا عشق شکل گیرد. یک رابطه بیمه‌شده و بی‌هیجان که طرفین بعد از مدتی به کسالت می‌رسند و رابطه ملال‌آور شده و به اتمام می‌رسد. اما وقتی به یک رابطه دو نفره چون یک کالا نگاه شود، چه اتفاقی می‌افتد رابطه به یک سرگرمی جنسی ظاهرا سرشار از لذت تبدیل می‌شود که باز هیچ عرصه‌ای برای سوژگی «دو» وجود ندارد تا عشقی شکل گیرد، شاید این گفته «لکان» بتواند نبود این «دو» را به خوبی نشان دهد. «رابطه جنسی وجود ندارد».
در رابطه‌ای که شکل کالایی به خود می‌گیرد، همان‌گونه که کالا در نظام سرمایه خود «چیز» نیست و مازادی دارد و تمام تبلیغات سرمایه حول آن مازاد می‌چرخد، در چنین رابطه‌ای نیز پس از مدتی چون طرفین به دنبال مازادی از لذت هستند که هرگز به وجود نمی‌آید، به دنبال تصوری واهی شریک جنسی خود را عوض می‌کنند. «قواعد نیرومند بازار مصرفی، عمل بر اساس خواسته‌ها را جزیی از رفتار روزانه تبدیل کرده، در نتیجه به نظر می‌رسد که هدایت شور و شهوت به سوی تعهد عاشقانه کاری نامطمئن، دشوار و ناراحت‌کننده باشد.
می‌توان گفت که عشق برخلاف شهوت که ابژه‌اش بعد از پایان کار برایش مصرف شده و تمام می‌شود و به دنبال ابژه‌ای دیگر می‌رود، عشق شوق به چنگ‌آوردن دیگری نیست. شهوت در ذات خود عبارت است از تمنای ویرانی، در مقابل عشق که میل به مواظبت از ابژه‌اش دارد. اما این «میل به محافظت ابژه عشق را اسیر می‌کند عشق به خاطر حفظ زندانی او را دستگیر می‌کند.» بسیاری چون «باومن» معتقدند: «کیفیت اندوهبار عشق مبتنی بر دوگانگی حل‌نشدنی موجودات است، وقتی پای عشق در میان است، تملک، قدرت، یکی شدن، سرخوردگی چهار سوار فاجعه هستند.»
چه داستان غم‌انگیزی است. عشق در شکل یک رابطه سنتی که امکانپذیر نبود، در شکل ممکن رمانتیکش هم که سوژه عاشق سوژه هیستریک می‌شود، تمامی میلش منطبق با میل دیگری می‌شود، فقط می‌خواهد موضوع تمنای دیگری باشد و به تمامی در او حل شود و هویت خود را از دست می‌دهد، ‌اما وقتی به او رسید همه چیز از دست می‌رود. و در شکل مدرنش نیز دوباره امکان‌ناپذیر می‌شود، چرا که سوژه خود محور مدرن، این ایگوی متورم متوهم هیچ عرصه‌ای برای پذیرش تفاوت‌ها برای «دو» نمی‌گذارد.
عشق ناممکن است؟
پس آیا «عشق» ناممکن است؟ آیا عشق نمی‌تواند عرصه‌ای برای مقاومت در مقابل ساختار قدرت و عرصه‌ای برای شکوفایی باشد؟
بدون شک با وضعیت کنونی جواب منفی است و رابطه محکوم به شکست است و اصولا عشقی شکل نمی‌گیرد.
در جایی که سامان میل‌ورزی فرد به واسطه ایدئولوژی یا گفتمان شکل می‌گیرد در جایی که بدن زن به وسیله ایدئولوژی‌های سنتی بی‌ارزش و گناه‌آلود شده یا به واسطه گفتمان سکسوالیته هیستریک می‌شود (پیروی از مد و سبک و ظاهر بازیگران هالیوودی نشان از این سوژه خط‌خورده دارد) مشخص است که جایی برای سوژگی و همترازی در رابطه زن و مرد وجود ندارد.
اما هنوز امیدی است. امید به آگاهی و رهایی از این وضعیت و شکل دادن یک عشق متقارن، «عشق میان دو انسان همتراز آنها را سرشار و پربار می‌کند. هر یک از آنها خود را از طریق «دیگری» تکامل می‌بخشد. فرد می‌تواند به جای آنکه تک و تنها باشد و در سلول تفرد خود با باورها و تجربه‌های خویش محبوس بماند، در وجود دیگری مشارکت جوید و پنجره‌ای رو به سوی جهانی دیگر بگشاید. این گشودگی می‌تواند احساس شادی به بار آورد، می‌تواند او را زیر بار تنهایی که دیگران به دوش می‌کشند، رها کند.»
با این نگاه عشق نه به معنی میل به چیزهای حاضر و آماده، کامل، بی‌نقص، بلکه میل شدید به مشارکت در ایجاد چنین چیزهایی است. عشق، شوق ساختن هویتی مشترک با دیگری است نه حل شدن در دیگری، نوعی اتکا وجودی است. نوعی به رسمیت شناختن هویت خود و دیگری در یک هویت «همبسته» است نه یک هویت «وابسته»، مثل آنچه «شل سیلور استاین» در کتاب ساده و زیبای خودش به تصویر می‌کشد.
این هویت مشترک و همبسته، این «ما»، آن دو نیمه گمشده آریستوفانس (یونانی) نیستند که زمانی یکی بوده‌اند و بعد زئوس (خدای خدایان) به دلیل قدرت و غرورشان آنها را از هم جدا کرد و حالا در شوق یکی‌شدن، ‌با یکدیگر به هر آب و آتشی می‌زنند و در شوق وصل می‌سوزند.
بلکه «دو» هویت مستقل هستند که شاید حتی درباره امری واحد احساس یا افکار متفاوتی داشته باشند و به‌واقع پذیرش همین تفاوت است که آن هویت مشترک را پویا‌تر می‌سازد.
شاید با بحث دولوز در مورد قلمرو‌سازی و قلمروزدایی این موضوع را بهتر بتوان فهمید. «ما گرایش داریم تنها آنچه را که به ما مربوط است ادراک کنیم. ما جهان را از صیرورت منتزع می‌کنیم و آن را برحسب قلمروهایی ثابت می‌بینیم. ما حیات را به مثابه چیزی همگن و یک‌دست در نظر می‌گیریم. ما گرایش داریم که اندیشه‌مان را از کلیت‌های از پیش‌مفروض آغاز کنیم (طبیعت، ‌انسان، خدا) و تصویری از عالم به مثابه ارگانیسمی با کنش متقابل و غایتی ویژه بسازیم.»
گذر از اسطوره عشق
به‌زعم دولوز این قلمرو‌سازی تجربه را محدود می‌کند و حرکت ما را واکنشی می‌سازد نه کنشی. دولوز از ما می‌خواهد که به تفاوت و ناپیوستگی بیندیشیم و او از ما می‌خواهد که قلمروزدایی کنیم و به تجربه به مثابه کلیتی گشوده و رو به حیات بیندیشیم. او از ما می‌خواهد که هیچ نظم و تصویر از پیش تعیین‌شده‌ای را نپذیریم. به عشق و رابطه نه به عنوان تجربه‌ای از جاودانگی و امتناع از سیر زمان نگاه کنیم، به واقع نتوانسته‌ایم واقعیت رابطه را درک کنیم و فقط به ذهن اسطوره‌ساز خود اجازه دادیم تا آرمان و آرزوی خود را نسبت به یک رابطه دوطرفه بسازد.
آنجا که هستی‌شناسی دولوز را در مورد سوژه درک کنیم (سوژه‌ای خالی شده از هر محتوایی از پیش‌مفروض، بدنی آماده وصل به ابژه‌های میل) دیگر آرزوی هیچ بودن از پیش‌مفروضی را نداریم و رابطه را نه در شکلی آرام و جاودانه، نه در شکلی بدیهی، بلکه در شکلی باز و گشوده در شکلی مولد و در حال شدن، در شکلی که متضمن چالش و آشوب است، پذیرا خواهیم شد. به‌زعم دولوز «حیات، کنش متقابل و پویای تاثیر‌ها و دیگر شدن دایمی است، حیات تنها توالی پی‌رفت‌های نظم یافته از مجموعه‌ای از امکانات پیش‌موجود نیست. هر انشعابی از تفاوت پهنه‌ای از امکانات می‌آفریند. اینجاست که می‌توان به عشق، دوباره امید بست. اینجاست که «دیگری» به عنوان یک تفاوت، امکان می‌آفریند. پذیرش عشق به مثابه مواجهه با «دیگری» به مثابه امر نابهنگام، جهانی هرچند پرمخاطره و ناایمن (قلمروزدایی شده) اما ممکن را به رویمان می‌گشاید که به ما اجازه می‌دهد که به اشکالی بیندیشیم که بالقوه هستند «در مواجهه است که دگرگونی و صیرورت آشکار می‌شود و کنش شکل می‌گیرد.» دیدن جهان و تجربه آن از دیدگاه تفاوت نه یکسانی، (آلن بدیو) این آن چیزی است که عشق را عرصه مقاومت و گشودگی می‌کند.
عشق باید قلمروزدایی شود «قلمروزدایی امکان و رویداد را از خاستگاه بالفعلش آزاد می‌کند و تاثیری ناب پدید می‌آورد.» (دلوز)
عشق در مفهوم وحدت دو نیمه گمشده، نخستین رویارویی عاشقانه و وفاداری اخلاقی برای ثبت آن لحظه و یکی شدن آرمانی؛ همه به قلمرو اسطوره تعلق دارند. امروز ما نیاز داریم تا از قلمرو اسطوره درگذریم و به عشق چون رابطه‌ای واقعی (نه از نوع واقعیت سرمایه و کالا)، چون رویارویی که نیازمند گذر زمان برای شکوفایی و تولید است، نگاه کنیم. امروز نیاز داریم به عشق چون تجربه‌ای نوین و سرشار از مانع و چالش برای درک تفاوت و درک عرصه «دو» نگاه کنیم. عشق با این نگاه نه صرفا یک رابطه که یک ساخت است. ساخت یک زندگی که با رویارویی «دو» آغاز می‌شود و با کنش متقابل آنها در جریان گشودگی‌شان بر حیات ادامه می‏یابد.
حس گشودگی و همبستگی که در جریان این تجربه دونفره شکل می‌گیرد، وقتی با احساسات و اندیشه‌های «دیگران» در انواع مشارکت‌ها گره بخورد، تبدیل به حسی عمیق می‌شود که می‌تواند تداوم یابد؛ به زندگی معنا بخشد و برای همیشه زنده بماند. پس عشق را باید دوباره دید، دوباره شنید، دوباره حس کرد و در یک کلام عشق «نیازمند نوسازی است» (رمبو).

تمرین حضور در لحظه ذن، برای آرامش ذهن. روایتی از استیو جابز

چگونه استیو جابز مغز خود را پرورش داد؟ (از دیجیاتو)

چگونه استیو جابز مغز خود را پرورش داد؟

استیو جابز در کنار بیل گیتس و یا شاید مارک زاکربرگ، یکی از دو یا سه فرد تاثیر گذار دنیای تکنولوژی است. او عمدتا به علت قابلیت های افسانه ای اش در تولید محصولات نوآورانه و انقلابی شهرت دارد.

اما آنچه که دیگران کمتر می دانند این است که جابز علاوه بر اینکه در صنعت تکنولوژی پیشرو بود، در تکنولوژی ذهن هم فردی درجه یک بوده است. وی با بهره گیری از ذن، یک مکتب فکری شرقی، به آرامش درونی می رسید، استرس را کاهش می داد و در نتیجه نبوغ اش را شکوفا می کرد.

در ادامه با دیجیاتو همراه باشید تا نوشته ای را به قلم جافری جیمز از INC بخوانیم.

همانطور که Financial Times اخیرا اشاره کرد، جابز در مورد اینکه چگونه به این «نظم» (همانطور که خودش می گوید) می رسیده، کاملا ویژه سخن می گفته است. والتر آیزاکسون، نویسنده کتاب زندگینامه استیو جابز از وی نقل کرده که:

اگر شما فقط بنشینید و نظاره گر باشید، متوجه می شوید که ذهن تان چقدر بی قرار است. اگر سعی کنید آن را آرام کنید، فقط بدترش می کنید، اما در طول زمان آرام می شود و وقتی که آرام شد، فضا برای شنیدن چیزهای ظریف بیشتری باز می شود. در این زمان، بصیرت شما شکوفه می زند و چیزها را شفاف تر و بیشتر در زمان حال می بینید. ذهن شما آرام می گیرد و در آن زمان وسعتی فوق العاده را می بینید. بیشتر از آنچه پیشتر می دیدید را حالا می توانید ببینید.

آنچه جابز در متن بالا توصیف کرد، به طور مشخص، نوعی مخصوص از مدیتیشن است که معمولا Mindfulness یا حضور در لحظه نامیده می شود. وقتی که جابز با آیزاکسون، اندکی پیش از مرگ اش صحبت می کرد، سال ها بود که این شیوه مدیتیشن را تمرین می کرد.

6a00d8341cca9453ef01630017c3a0970d

من از این موضوع کاملا مطمئنم، چرا که بر حسب اتفاق، در اوایل دهه ۹۰ میلادی، با جابز گفتگوی دو نفره خلاصه ای در مورد اینکه ذن چگونه به برنامه نویسی کامپیوتری مرتبط است داشتم.

در هر صورت، حالا واضح است که جابز همانطور که در تکنولوژی کامپیوتر از زمان خود جلوتر بود، در تکنولوژی ذهن هم همینطور بود. بر اساس گفته های منبع معتبری به نام Scientific American، پژوهش های اخیر عصب شناسی نشان می دهند، تکنیک های مدیتیشنی که هزاران سال عمر دارند، تاثیرات مثبتی هم روی ذهن و هم روی بدن انسان دارند.

براساس مقاله اخیر The Atlantic، کمپانی هایی به بزرگی تارگت، گوگل، جنرال میلز و فورد آموزش حضور در لحظه ای که جابز دهه ها پیش، از آن بهره می برد را به کارکنان شان می آموزند.

من حضور در لحظه را از استاد مسلم و شناخته شده هنرهای رزمی یانگ، جووینگ مینگ آموختم. آنطور که من از توصیفات جابز از مدل مدیتیشن اش دریافتم، شیوه یانگ بسیار شبیه و یا حتی کاملا مشابه تمرینات جابز است.

تا آنجایی که به یاد دارم، این چگونگی فراگرفتن تکنیک است:

یک پای تان را روی دیگری بگذارید و در محیطی آرام بنشینید. ترجیحا روی متکایی نرم و کم ارتفاع تا به پشت تان فشار نیاید. نفسی عمیق بکشید.

چشمان تان را ببندید و به صدای درونی تان گوش دهید، افکاری که همیشه در ذهن شما می چرخند: کار، خانه، تلویزیون، هر چه. این افکار، پچ پچ های «ذهن میمونی» شما هستند. سعی نکنید پچ پچ هایش را متوقف کنید، حداقل الان سعی نکنید. در عوض نظاره گر باشید که چگونه از فکری به فکر دیگر می پرد و مکررا تکرارش می کند. این کار را هر روز برای ۵ دقیقه در طول یک هفته انجام دهید.

پس از یک هفته، بدون تلاش برای ساکت کردن ذهن میمونی خود در طول مدیتیشن، توجه تان را به «ذهن اُکس» خود جلب کنید. ذهن اُکس شما، بخشی از مغزتان است که آرام و ساکت فکر می کند. چیزهای اطراف تان را حس می کند. به هر چیزی یک معنا نمی بخشد. فقط می بیند، می شنود و حس می کند. اغلب افراد تنها زمانی ذهن اُکس خود را می شنوند که یک لحظه نفسگیر را تجربه می کنند. لحظه ای که ذهن میمونی، پچ پچ کردن اش را متوقف می کند. به هر حال، حتی زمانی که ذهن میمونی شما با فشار بی امان دیوانه تان کرده، ذهن اُکس شما حضور دارد و مثل قبل، آرام و عمیق فکر می کند.

steve-jobs-104

وقتی از حضور ذهن اُکس خود آگاه شدید، از آن بخواهید که ذهن میمونی تان را ساکت کند. آنچه به درد من خورد، تصور این بود که ذهن میمونی با دیدن ذهن اُکس که آرام و صبورانه از راه می رسد، به خواب می رود. وقتی که ذهن میمونی تان مرتبا از خواب بیدار می شود ناراحت نشوید. او یک میمون است. به هر حال، پس از مدتی متوجه خواهید شد که علیرغم آنچه به نظر می رسید، ذهن میمونی شما به نقطه ای خواهد رسید که به تولید صداهای خسته کننده پایان خواهد داد.

از آنجایی که ذهن میمونی شما آرام شده، حالا توجه تان را به ذهن اُکس جلب کنید. به نظر می رسد که هر دم و بازدم، مدت ها طول می کشد. هوا را روی پوست تان حس می کنید. جریان خون درون بدن تان را می فهمید. اگر چشمان تان را باز کنید، دنیا شکلی جدید و بسیار عجیب به خود گرفته. برای مثال، یک پنجره، تبدیل به مربعی خواهد شد که پر از نور است. لازم نیست باز یا بسته شود، تعمیر شود، تمیز شود یا هر چیز دیگری. این پنجره فقط آن جاست و شما هم اینجا نشسته اید. همین.

ممکن است مدتی طول بکشد تا به این نقطه برسید، اما در همین حال، وقتی حس کردید زمان نمی گذرد، یعنی تمرینات تان ثمر بخش است. وقتی موفقیت را حس کردید، زمان و وقتی که هر روز به انجام این کار می پردازید را افزایش دهید. عجیب تر از همه اینکه، مهم نیست در آینده چقدر زمان صرف تمرین تان می کنید، همیشه جوری خواهد بود که انگار زمانی نگذشته است.

با توجه به تجربه شخصی من، تمرینات روزانه ی حضور در لحظه، ۳ نتیجه ارزشمند دارند:

اول، استرس را به طول کلی از بین می برند. وقتی استرس بازگشت، بسیار ابتدایی و سطحی است و شانس اینکه به توفانی غیرقابل کنترل بدل گردد اندک است.

دوم، بی خوابی را از بین می برد. زمانی که تمریناتم را مرتبا انجام می دادم، قادر بودم چشمانم را ببندم و برای ۲ یا ۳ ثانیه بخوابم. همین به تنهایی، به زحمت اش می ارزید، البته از نگاه من.

سوم و از همه مهم تر، تمرینات به شما اجازه می دهد که شفاف تر و خلاقانه تر در مورد هر آنچه در زندگی تان رخ می دهد فکر کنید. من با استفاده از احساس آرامش، توانستم خودم را از رابطه ای ناسالم و کاری که من را بی نوا می ساخت بیرون بکشم.

بنابراین، در حالی که نمی توانم وعده دهم تمرین حضور در لحظه می تواند شما را به هوشمندی استیو جابز کند، بنابر تجربه شخصی ام می توانم وعده دهم که تغییراتی مثبت در زندگی تان ایجاد کند.


پارکینسون بیماریی که گاهی ابتدا با افسردگی اشتباه گرفته‌می‌شود


با کمبود ترشح دوپامین در مغز، علائم پارکینسون ظاهر می‌شود.

محمد رضا معتمد متخصص مغز و اعصاب در گفتگو با خبرنگار بهداشت و درمان باشگاه خبرنگاران گفت: پارکینسون بیماری است که عمدتا با لرزش دست‌ها، پاها و در مواردی فک تحتانی صورت خود را نشان می‌دهد که این لرزشها هنگام استراحت بیشتر می‌شود و در هنگام تحرک کمتر حس می‌شود. 

معتمد در ادامه افزود: لرزشهای ناشی از بیماری پارکینسون درابتدا فقط یک طرف بدن را درگیر می کند و بعد از مدتی طرف دیگر بدن هم دچار لرزش می‌شود و با گذشت زمان فرد بیمار دچار سختی، سفتی و حالت انجماد اندام‌ها می‌شود. 

وی اضافه کرد: فردی که دچار بیماری پارکینسون می‌شود بعد از مدتی چهره‌ای بی‌تفاوت پیدا می‌کند و اغلب با بیماری افسردگی اشباه گرفته می‌شود. قدمهای فرد به صورت کوتاه و آهسته خم به طرف جلو تغییر می‌کند و وی دچار افتادنهای ناگهانی می‌شود. 

معتمد تصریح کرد: عواملی که در بروز این بیماری نقش دارند عوامل ارثی، ژنتیکی و بیماری‌های ویروسی است اما عامل اصلی آن هنوز مشخص نیست به طور کلی با کمبود ترشح ماده‌ای به اسم دوپامین در جسم سیاه مغز، علائم بیماری پارکینسون خودش را نشان می‌دهد. 

معتمد اظهار داشت: فردی که دچار پارکینسون می‌شود منع تغذیه‌ای ندارد اما باید توجه داشته باشد همراه با دارو، پروتئین مصرف نکند. 

وی در پایان تصریح کرد: این بیماری در بیشتر مواقع در دهه ششم زندگی افراد بروز می‌دهد و کاملا پیش رونده است.