«صدای
موتور که میشنود پنج متر از جا میپرد. کافی است خیابان کمی تاریک باشد و
صدای موتورسواری را از دور بشنود. گوشهایش را میگیرد و پا میگذارد به
فرار. فقط مسأله موتورسوارها نیست. اگر در جای خلوتی باشد و چند نفر پشت
سرش هم باشند همین احساس را دارد، دائم برمیگردد و پشت سرش را میپاید.
گاهی رفتارهایش موجب تعجب دیگران میشود اما او خاطرات خوبی از زندگی در
فضای این شهر ندارد. خودش میگوید دیگر از خیابان میترسم.»
روزنامه ایران در ادامه نوشت: «اینها بخشی از ترسهای سحر است که در یک سال گذشته دو بار از او سرقت شده. اولین دفعه در خیابان بهشتی قدم میزد که یک موتورسوار به او نزدیک شد و موبایلش را از دستش قاپید: «راستش موبایلم زنگ خورد. تا از کیفم درآوردم، روی هوا غیب شد. نگاهم تا چند ثانیه روی دست خالیام بود. بعد دیدم موتور بسرعت وارد اتوبان شد. فقط نگاه کردم و اشک ریختم. یک سال است دیگر از آن خیابان که محل تردد همیشگیام بود، عبور نمیکنم. راهم را دور میکنم اما حاضر نیستم از آنجا رد شوم.»
شش ماه بعد نزدیک خانهاش در شرق تهران برایش اتفاق مشابهی افتاد. کنار دیوار راه میرفت که موتور سواری پرتش کرد روی زمین و کیفش را زد: «زخمی شدم. باور کن از آن روز به بعد کمتر از خانه بیرون میآیم حالا هم که بهانه کرونا دارم اما راستش را بخواهی مسألهام کرونا نیست، من از خیابانها میترسم. فکر نمیکردم این اتفاق در یک سال دو بار برایم بیفتد و این طور اثر عمیقی رویم بگذارد. این روزها پیش مشاور میروم و امیدوارم دوباره روزی برسد که از خیابانهای شهر نترسم.»
ممکن است خیلی از ما تجربه مشابهی داشته باشیم. اگر هم خودمان خوششانس بودهایم و این مسأله را تجربه نکردهایم حتماً دوروبرمان کسی را میشناسیم که چنین تجربه دردناکی را از سر گذرانده است.
محسن مرتضوی قربانی اسیدپاشی است. به قول خودش بدترین تجربه ناامنی و خشونتی را که یک آدم میتواند در زندگی تجربه کند از سر گذرانده اما انگار احساس ناامنی در این شهر برایش پایانی ندارد. همین چند ماه پیش در خیابان قائم مقام توی ماشین منتظر بازگشت خانمش از محل کار بود که موتورسواری یک چاقو گذاشت بیخ گوشش و خواست موبایلش را تقدیم کند: «نوزده روز بود گوشیام را خریده بودم اما موبایل نو که چه عرض کنم سوئیچ ماشین را هم میخواست تقدیم میکردم. حال دوباره بیمارستان رفتن را نداشتم.»
محسن به خاطر حادثه اسیدپاشی که چند سال قبل برایش اتفاق افتاده بارها و بارها در بیمارستان بستری شده است: «باورت نمیشود بعد از این که پریدند ترک موتور و رفتند خلاف جهت ماشینها دنبالشان میکردم مثل فیلمها چند بار نزدیک بود تصادف کنم. آخر یک سیلی به خودم زدم و گفتم حالا که موبایلت را بردند، چرا میخواهی خودت و دیگران را بکشی؟»
اما این حادثه برای محسن تبعات دیگری هم داشت و آن بازگشت دوباره کابوس اسیدپاشی شدنش به خوابهای شبانه بود حتی وقتی درباره این ماجرا حرف میزند زبانش به لکنت میافتد: «دوباره هر شب خواب اسیدپاشم را میبینم؛ کسی که فکر میکردم بعد از سالها فراموشش کردهام. درباره آن خیابان هم که واقعاً حس بدی دارم اما چون محل کار خانمم آنجاست متأسفانه مجبورم هر بار به آنجا برگردم. هر بار که میآیم جای ماشینم را نگاه میکنم و قضیه را به یاد میآورم، عصبی میشوم و لکنت زبان میگیرم.»
محمد صادقی همین چند روز پیش تجربه موبایل قاپی از پسرش را از سر گذرانده: «تا پسرم از مغازه لوازمالتحریری بیرون آمد یک موتور از این سرعتیها نزدیکش شد. پسرم داشت با تلفن حرف میزد که دستش را گرفتند. موتور میرفت و پسرم روی زمین کشیده میشد. من صحنه را میدیدم. دیدم که پسرم چقدر ترسناک با یک طرف صورتش زمین خورد. آن لحظه نمیدانستم چطور رانندگی میکنم؛ لای مردم و ماشینها دنبال موتور میرفتم. آخرش هم نتوانستم ماشین را کنترل کنم و خوردم به بلوکهای بتنی بزرگ وسط بلوار. چند دنده سینه و دستم شکست. از آن طرف هم مردم پسرم را برده بودند بیمارستان. آرنجش شکسته بود و گوشش آسیب دیده بود. دائم میگویم یک گوشی سه - چهار میلیونی ارزش این همه عذاب برای دیگران را دارد؟ این که من و پسرم به این روز بیفتیم؟ یعنی این آدم ها یک لحظه فکر نمیکنند سر پسرم میخورد به جدول و بلایی سرش میآمد، چه میشد؟ واقعاً برایشان مهم نیست؟»
هنوز دست و پایش از به یاد آوردن این صحنهها میلرزد: «واقعاً مثل یک کابوس بود. آن قدر همه این اتفاقات ترسناک و غیر واقعی بود که هنوز هم فکر میکنم خواب دیدهام. من فقط این را فهمیدم که دیگر در این جامعه هیچ احساس امنیتی موقع تردد در پیادهروها ندارم. ما آسیب دیدیم. ماشینی که با آن امرار معاش میکنم مچاله شد و نمیتوانم درستش کنم. اینها هیچ وقت از یاد من نمیرود.»
سجاد هم که چند وقت پیش در یکی از کوچههای خیابان خرمشهر تهران خفت شده چنین احساسی دارد: «موبایل و نوتبوکم را گرفتند؛ یک چاقو روی شاهرگم گذاشتند و من هم چارهای نداشتم جز این که هر چه میخواهند تقدیم کنم. تا چند وقت از آن کوچه رد نمیشدم تا چند ماه بعد از حادثه هم مدام فکر میکردم کسی از پشت سر تعقیبم میکند و مدام برمیگشتم و نگاه میکردم. با این که مدت زیادی از این حادثه گذشته ولی هنوز هم در خیابان با تلفن همراه صحبت نمیکنم.»
یعقوب موسوی، جامعهشناس شهری درباره احساس ناامنی که این اتفاقات میتواند ایجاد کند، میگوید: «موبایل یا هر وسیله دیگری که به سرقت میرود پیرامون خود یک فضای ناامن ایجاد میکند. بخشی از آن چه تحت عنوان فضای ناامن شهری تعریف میکنیم معلول همین خلافها و بزههایی است که در محیط شهری رخ میدهد. این نوع اتفاقات در شهری مثل تهران مدام تکرار میشود و این محدود به یک منطقه نیست. این موضوع باعث تولید حس منفی نسبت به فضای شهری میشود، یعنی جرم تنها متوجه خساراتی نیست که به فرد قربانی وارد شده، بلکه حس ناامنی است که همه را درگیر میکند.»
به گفته موسوی در گذشته در جاهایی از شهر که افراد شرور در آنها دست به خشونتهای گروهی میزدند تا سالها کابوس ساکنان آن محلات میشد و به عنوان خاطراتی تلخ آنها را بازگو میکردند. کابوس جرم، چه بزرگ و چه کوچک، در ذهن افراد تا مدتها باقی میماند و برای قربانیان نوع خاصی از عارضههای عاطفی تولید میکند و موجب رنجش پنهان روان افراد میشود و خاطرات تلخ فضاها گاه تا پایان عمر با قربانی باقی میماند.
مازیار طلایی، دیگر جامعهشناس هم از دو منظر به موضوع احساس ناامنی نگاه میکند؛ اول تأثیری که احساس ناامنی روی فرد میگذارد و دوم تأثیراتی که ناامنی بر نسل بعدی دارد: «ناامنی در فرد احساس ترس به وجود میآورد و ترس هم از حس بقا میآید و این که این ترس منجر به محافظهکاری میشود و فرد تا جایی که میتواند کمتر در فضای شهری حضور پیدا میکند. این ترس تعاملات اجتماعی را کمتر می کند و از فضای بیرون یک محیط ناامن میسازد که زمینهساز اضطراب است و پیامدش هم ترس از تهاجم دائمی است که در نهایت منجر به کاهش مشارکت اجتماعی و محدودیتهای شغلی میشود. مجموعه اینها باعث کاهش رضایت از زندگی میشود چون امنیت با رضایت از زندگی ارتباط مستقیم دارد. وقتی امنیت نباشد رضایت از زندگی پایین میآید و سلامت اجتماعی افراد به خطر میافتد. همین طور این احساس عدم اعتماد به نهادهای اجتماعی را به همراه دارد.»
به عقیده این جامعهشناس، فردی که در نیازهای پایهای خود دچار مشکل است در تأمین نیازهای مراتب بالاتر هم مشکل پیدا میکند؛ کسی که امنیت اشتغال و بقا ندارد بدیهی است به نیازهای بالاتر که به سازندگی جامعه میرسد هم توجهی نمیکند و جامعهای که افرادی با احساس امنیت کمتری دارد جامعهای پویا و سالم نخواهد بود. اما بعد دیگر این که افرادی که دچار احساس عدم امنیت میشوند این مسأله را به دیگران بخصوص فرزندانشان انتقال میدهند. کسی که محیط بیرون را ناامن میداند دیگران را هم کنترل میکند و سعی میکند نزدیکانش را از جامعه دور نگه دارد. این نگرش به پرورش فرد در یک محیط کلینیکی منجر و باعث میشود محرومیت و نارضایتی شدیدی برای نسل بعد به وجود بیاید و فضای ذهنی و جامعهپذیری او را تحت تأثیر قرار می دهد. مشکل تنها تأمین امنیت افراد در لحظه نیست، مسأله این است که اگر اکنون امنیت افراد تأمین شود نسلهای بعد هم احساس امنیت خواهند کرد.»
احتمالاً همۀ ما در شبکههای اجتماعی چنین تجربهای را داشتهایم: نوشتۀ کاربری را خواندهایم، به نظرمان اشتباه آمده است و تلاش کردهایم تا با دلیل و منطق انتقادمان را برایش توضیح دهیم، اما در جواب بلاک شدهایم یا فحشی نثارمان شده است. بعید نیست که خودمان هم در واکنش به مخالفانمان دست به چنین کارهایی زده باشیم. چرا در شبکههای اجتماعی گفتوگوی سازنده اینقدر دشوار است؟ نیکول ییتمن، متخصص ارتباطات اجتماعی، چند دلیل برای این قبیلهگرایی رایج در شبکههای اجتماعی برمیشمارد.
به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، نیکول ییتمن در بیگثینک نوشت:
جاناتان راوچ در کتاب مفتشهای مهربان۱ (1991) مینویسد: «هر آدم لیبرالی عاشق شخصیت سقراط است که شیوۀ تحقیق شکاکانه و اهمیت فروتنی فکری -یعنی درنظرداشتن تفاوت میان آنچه میدانید و آنچه خیال میکنید میدانید- را به خیلیها آموخته است».
اما در عصر رسانههای اجتماعی، آیا سقراط (که هنگام مرگش گفت: «فقط یک چیز میدانم: اینکه هیچ نمیدانم») هنوز هم ایدئال لیبرالهاست؟ یا اکوسیستم اینترنت، با پر و بالدادن به اتاقهای پژواک، تعهدات علنی و تخریب حقیقتجویی و پویندگی، باعث نابودی فروتنی فکری شده است؟
خود در اتاق پژواک
پروفسور مایکل پاتریک لینچ، نویسندۀ کتاب اینترنتِ ما: بیشتر دانستن و کمتر فهمیدن در عصر کلاندادهها۲، در کرانیکل آو هایر اجوکیشن مینویسد «یکی از شیوههایی که اینترنت تصویر ما از خودمان را تحریف میکند این است که تمایل ما انسانها برای دستبالاگرفتن دانشمان دربارۀ نحوۀ عملکرد دنیا را تشدید میکند. اینترنتِ ما به یک مکانیسم تقویتی بزرگ تبدیل میشود که تمام اطلاعاتی را که، بر اساس پیشداوریهایمان، مستعد پذیرششان هستیم به خوردمان میدهد و تشویقمان میکند تا افراد حاضر در حبابهای دیگر را پستفطرتهایی ناآگاه بدانیم. فقط خودمان همهچیز را میدانیم، این را حتی اینترنت هم به ما گفته است».
به بیان دیگر، اینترنت نوعی غرور معرفتی را در ما میپروراند، یعنی
این تصور که دانستههایمان خیلی بیشتر از آن چیزی است که واقعاً هست. فیدها
و الگوریتمهای جهتدهیشدۀ رسانههای اجتماعی ما را به سمت اتاقهای
پژواکی حرکت دادهاند که در آنها دیدگاههای خودمان مورد استقبال و
دیدگاههای مخالف مورد تمسخر قرار میگیرند. در پناه این اتاقهای پژواک،
با هیچ چالش جدیای روبهرو نمیشویم و جماعتی که خودمان آنها را
برگزیدهایم تشویقمان میکنند و بدینترتیب، رفتهرفته توانایی خودارزیابی
دقیق را از دست میدهیم و خودمان را بسیار داناتر از آن چیزی تصور میکنیم
که واقعاً هستیم.
پیامدهای تعهد علنی
اما آنچه فروتنی فکری را نابود میکند فقط مکانیسم تقویت اجتماعی از طریق افراد همباور نیست. ردپاهای دیجیتال خودمان هم در این قضیه دخیل است، یعنی آثار دائمیای که نظرات قبلی خودمان برجا میگذارند.
جاناتان هایت، استاد مدرسۀ کسبوکار اشترن در دانشگاه نیویورک، در ژانویۀ 2020 در توییتی چند صفحه از کتاب مشهور رابرت چالدینی در زمینۀ بازاریابی، تحت عنوان تأثیرگذاری۳، را به اشتراک گذاشت و نوشت «این هم یکی دیگر از راههایی که توییتر میتواند به مباحثۀ دموکراتیک آسیب برساند. تعهد علنی به پاسخهای خود باعث میشود تا افراد در برابرِ دادههایی که نشان میدهد قبلاً اشتباه کردهاند، مقاومت بیشتری به خرج دهند».
در آن گزیده از کتاب تأثیرگذاری، چالدینی خلاصۀ آزمایشی از مورتن دویچ و هارولد جرارد، روانشناسان اجتماعی، را میآورد که در آن، مجموعهای از خطوط را به سه گروه دانشجو نشان میدهند. از گروه اول خواستند تا برآورد خودشان را از طول خطها بنویسند و تحویل آزمونگر بدهند؛ از گروه دوم خواستند برآورد خودشان را روی مجیک پد بنویسند و پیش از آنکه کسی آن را ببیند، پد را پاک کنند؛ گروه سوم هم اصلاً برآوردشان را ننوشتند. به دانشجویان ارقامی نشان دادند تا متوجه شوند که برآوردهای اولیهشان دقیق نبوده. چالدینی در ادامه مینویسد:
دانشجویانی که ارزیابی اولشان را ننوشته بودند خیلی کمتر از بقیه به ارزیابیشان پایبند بودند... اما دانشجویانی که موضع اولیهشان را علنی ثبت کرده بودند، با اختلاف زیادی نسبت به بقیه، سرسختی میورزیدند و حاضر نبودند موضعشان را تغییر دهند. تعهد علنی باعث شده بود یکدندهتر از همه باشند.
به سبب وجود رسانههای اجتماعی، اکثر ما خود را بهطور علنی پایبند نظراتمان کردهایم. صفحههایمان در شبکههای اجتماعی حاصل مدخلهای روزانهای است که طی سالها بهطور علنی منتشر شده و دیدگاههای منجمدمان دربارۀ سیاست، اخبار، روابط، مذهب و خیلی موضوعات دیگر در آن ثبت شده است.
کاربران زیرک شبکههای اجتماعی نگرانی این را دارند که ردپاهای دیجیتالشان بر فرصتهای شغلی آیندهشان تأثیر بگذارد، اما کمتر کسی نگران است که ردپاهای دیجیتالش بر ذهن خودش تأثیر بگذارد. پایبندی علنی به نظرات کنونیمان شاید این اثر را بر ما داشته باشد که اگر در آینده اطلاعاتی به دستمان برسد که در حالت عادی نظرمان را تغییر میدهد، حالا نسبت به آنها مقاومت میورزیم و بدینترتیب امکان فروتنی فکری در ما از بین میرود.
ترویج شایعات داغ و تخریبگری
گرچه شاید بعضی از افراد پذیرای این باشند که نظرشان را تغییر دهند، اما بعید است در رسانههای اجتماعی به آن نوع از مطالبی بر بخورند که کشف و رشد واقعی را برانگیزد.
با توجه به اینکه سکۀ رایجِ رسانههای اجتماعی را همرسانی و ریتوییت و لایک و کامنت تشکیل میدهند، اقتصادِ این رسانهها همیشه برندگان و بازندگانی را برمیگزیند و به آفرینگوییها و هجومها، تحقیرها، و گفتوگوهای کوتاه و بیرحمانهای پاداش میدهد که در آنها برندهای یک بازنده را «خرد میکند».
دیوید بروکمن، دانشمند علوم سیاسی از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، در مقالهای تحت عنوان «چگونه از طریق صحبت، تعصب فردی را از بین ببریم» به وبسایت ووکس میگوید: «این مفهوم در توییتر موج میزند که وظیفۀ ما تخریب و تقبیح کسانی است که با ما مخالفاند». بروکمن و همکاران پژوهشیاش در حال انجام آزمایشهایی با روش «محلهپویی ژرف»۴ هستند.
این تکنیک مستلزم برقراری گفتوگوهای حضوری و دهدقیقهای با رأیدهندگان است که پژوهشگر صبورانه و بدون هیچ قضاوتی به حرف آنها گوش میکند. نشان داده شده که محلهپویی ژرف، برخلاف تعاملات کوتاه، نمایشی و غالباً قضاوتآلود شبکههای اجتماعی، در تغییر نظر مردم موفق است.
برایان برزنیک در وبسایت ووکس مینویسد:
پژوهشهای جدید نشان میدهد که اگر میخواهید نظر کسی را عوض کنید، باید با آنها صبوری کنید، ازشان بخواهید دربارۀ زندگیشان بیندیشند و به حرفشان گوش فرا دهید. بدین صورت نیست که از کسی انتقاد کنید یا بر آنها برچسب پرسشنامههراسی بزنید. همین باعث میشود که با خیلی از گفتوگوهای سیاسی کنونی تفاوتی بزرگ داشته باشد.
به بیان دیگر، آن نوع از گفتوگو که احتمال دارد نظر مردم را عوض کند (یعنی در غرور معرفتیشان رخنه و آنها را وا بدارد تا با محدودیت دانش خود روبهرو شوند) دقیقاً همان گفتمان بدونقضاوت، طولانی و اصیلی است که در اقتصاد کنونی رسانههای اجتماعی بهایی به آن داده نمیشود.
پس پرسش مهم این است: آیا میتوانیم درسهای محلهپویی ژرف را در رسانههای اجتماعی به کار ببندیم؟ آیا میتوانیم به تغییر اقتصاد رسانههای اجتماعی مبادرت بورزیم بهشکلی که بهجای غرور معرفتی و قبیلهگرایی، به دادوستد آزاد اندیشهها، کشف و گفتمان نیکاندیشانه بها بدهند؟
استفادۀ فروتنانه از رسانههای اجتماعی
امیلی چاملیرایت، رئیس مؤسسۀ پژوهشهای انسانی در مصاحبهای با بیگثینک میگوید: «آخرین باری را به یاد بیاورید که پس از گفتوگویی با خود فکر کردید: ’ایول، عجب گفتوگویی بود‘. به احتمال زیاد پس از این گفتوگو حس میکردید آدم باهوشی هستید، چیز جدیدی کشف کردهاید و دربارۀ چیزهای دیگری کنجکاو شدهاید».
چاملیرایت، استاد سابق اقتصاد که نوشتههای زیادی دربارۀ اخلاق گفتوگو دارد، توضیح میدهد که چرا فروتنی فکری اصل نخست یک گفتوگوی خوب است:
دنیا جای واقعاً پیچیدهای است. هیچکدام از ما نمیتوانیم دسترسی کامل به حقیقت داشته باشیم. فقط میتوانیم دنیا را از نظرگاه خاصی ببینیم، پس دانشمان بهخاطر همان نظرگاه حاوی بینشهای خاصی است، اما باز بهخاطر همان نظرگاه، محدودیتهایی هم دارد. پس با دانش محدودی که در دسترس داریم، باید با فروتنی کامل به هر گفتوگویی وارد شویم، چون من به شما نیاز دارم تا نادانستههایم را جبران کنم، درست است؟ شما هم به من نیاز دارید.
این را مد نظر داشته باشید که رسانههای اجتماعی فرصتهای بیشماری برای گفتوگوهای خوب و آموزنده (مثل محلهپویی ژرف) میان افرادی غریبه در سرتاسر دنیا فراهم میآورد.
اگر هر کاربر رسانههای اجتماعی از موضع فروتنی فکری واقعی وارد گفتوگوهای آنلاین شود و درک کند که هریک از دیگر کاربران میتوانند فرصتی برای جبران نادانستهها و رشد او باشند، شبکههای اجتماعی به نیروی پیشرانِ بیسابقهای برای ترقی انسانی تبدیل میشدند، نه مثل حالا، که ظاهراً در قبیلهگرایی سقوط کردهاند.
پینوشتها:
• این مطلب را نیکول ییتمن نوشته و در تاریخ 9 مارس
2020 با عنوان «Is social media killing intellectual humility?» در
وبسایت بیگثینک منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ آبان
۱۳۹۹ با عنوان «چرا در توییتر بحث سقراطی ناممکن است؟» و ترجمۀ علیرضا
شفیعینسب منتشر کرده است.
•• نیکول ییتمن (Nicole Yeatman) مدیر
همکاریها و ارتباطات راهبردی در مؤسسۀ آموزشیِ غیرانتفاعی پژوهشهای
انسانی (Institute for Humane Studies) است.
[۱] Kindly Inquisitors
[۲] The Internet of Us: Knowing More and Understanding Less in the Age of Big Data
[۳] Influence
[۴] deep canvassing
سواد زندگی؛ توسعه توانمندی های فردی- همه کسانی که 35 سالگی را پشت سر گذاشتهاند با تغییراتی که در خلقوخو، رفتار و احساساتشان پدید آمده آشنایند یا از دیدن علائمی در خود که سابقه نداشته تعجب کردهاند: بیقراری، ناامیدی، بیحوصلگی، تغییرات شغلی شتابزده، و حتی رها کردن خانواده و سر به کوه و بیابان گذاشتن. این تغییرات ورود به دوران میانسالی را به یکی از بزرگترین چالشهای هر فرد در دوران میانسالی بدل میکند. در دوران میانسالی که 35 تا 55 سالگی را در برمیگیرد، فرد ممکن است نسبت به زندگی، پیشه یا شریک زندگی خود احساس ملال کند و برای ایجاد تغییر در زندگی خود، میلی قوی را حس کند. سویهٔ مثبت این دوران "آغاز فردیت" یا شروع فرایند تحقق نفس یا "خودشکوفایی" است که تا هنگام مرگ ادامه مییابد. در این درس ضمن تشریح علائم و پیامدهای میانسالی راهکارهای غلبه و گذر از بحران میانسالی ارائهشده است.
بحران میانسالی چیست؟
اولین بار الیوت ژاک (Elliot Jaques) در سال ۱۹۶۵ مفهوم بحران میانسالی را مطرح کرد و روانشناسان پیروِ فروید (Freud) مانند کارل یونگ (Carl Jung) به صورتی گسترده از آن استفاده کردند. بحران میانسالی دورهای طبیعی در زندگی افراد است که طی آن فرد از دورهٔ جوانی به دورهٔ میانسالی وارد میشود. اریک اریکسون، در نظریه معروف هشت مرحلهای خود، این مرحله را "بزرگسالی میانه" نامید و اینگونه توضیح داد: مرحلهای که مردم بهطور طبیعی با سؤالاتی در مورد معنی و هدف زندگی خود دستوپنجه نرم میکنند. به اعتقاد اریکسون، با تنظیمات لازم در دوران میانسالی، افراد میتوانند تا آخرین مرحله از زندگی، تحت عنوان "اواخر بزرگسالی"، به رضایتی طولانیمدت دست یابند.
در دوره میانسالی، افراد دستاوردها، اهداف و داشتههای فعلیشان را با آنچه در جوانی یا نوجوانی آرزو داشتند مقایسه میکنند. بنا به مطالعات انجامشده، مردان و زنان بحران میانسالی را تجربه میکنند، اما علائم و پیامدهای این بحران در آنها متفاوت است. مردان اغلب بر دستاوردهایشان تمرکز میکنند و تمایل دارند موفقیتهایشان را به اطرافیان ثابت کنند اما زنان تمایل دارند ظاهر فیزیکی و جذابیتهای ظاهریشان را حفظ کنند. در مردان میانسالی با عصبانیت، پرخاشگری، بیتفاوتی و ترک کار یا منزل همراه است و در زنان با ناامیدی، افسردگی، بیحوصلگی و افسوس و سرزنش دیگران. ازآنجاکه اغلب میانسالان در این دوره فرزندان خود را بزرگ کرده و بهعنوان والدین وظایف چندانی ندارند، مایلاند کارهایی انجام بدهند که در گذشته به دلیل وجود فرزندان از انجام آن چشمپوشی کرده بودند.
نکته جالبتوجه اینکه، افرادی که در جوانی
و نوجوانی با علایق و آرزوهای خود زندگی کرده و به راه خود رفتهاند، کمتر از سایرین
به بحران میانسالی دچار میشوند و پذیرش میانسالی برایشان راحتتر است؛ اما دستهٔ
دیگر که اکثریت را تشکیل میدهند، ناگهان درمییابند که سنشان بالا رفته، زمان گذشته
و آنها هنوز برای رؤیاها و آرزوهایشان کاری نکردهاند. آگاهی به این موضوع میتواند
برای این گروه از مردان و زنان افسوس و پشیمانی زیادی به بار آورد و موجب بروز
علائم و پیامدهای میانسالی در شکلی حاد شود.
درهرحال، بحران میانسالی در این
افراد به شکلهای خفیف یا خطرناک بروز میکند و بر سلامتی، رفاه و وضعیت مالی افراد
تأثیر میگذارد. اگر افراد علائم و نشانههای این دوران و بحران آن را بشناسند و بهمحض
بروز این علائم، کاری انجام دهند، میتوانند از آن بهسلامت گذر کرده و این بحران
را به فرصت خودشکوفایی تبدیل کنند.
علائم بحران میانسالی در مردان و زنان
همانطور که ذکر شد، یکی از شایعترین نشانههایی که در دوران بحران40سالگی دیده میشود آشفتگی روحی و افسردگی است. با استناد به مقالهای که توسط مجله آمریکایی آتلانتیک به چاپ رسیده است، علائم افسردگی مرتبط با بحران میانسالی در مردان و زنان مقداری متفاوت خواهد بود. برای مثال اکثر بانوان حالاتی مشابه غم و اندوه، ناامیدی، فقدان احساس لذت و خستگی جسمی را تجربه میکنند. این در حالی است که آقایان علاوه بر این نشانهها، با موارد زیر هم دستوپنجه نرم خواهند کرد:
- پرخاشگری
- تحریکپذیری
- افزایش ریسکپذیری
- از دست دادن کنترل
- عصبانیت ناگهانی
دکتر Stephen Mechanick مدیر گروه روانپزشکی بیمارستان برین مار میگوید: علت اختلاف در نشانههای بحران میانسالی میان زنان و مردان بهویژه درزمینهٔ اختلال افسردگی، به باورهای فرهنگی جای افتاده بین مردم بازمیگردد. بر اساس بخش بزرگی از این اعتقادات، مردان دارای خلقوخویی تهاجمیتر هستند و کمتر روی احساسات خود تمرکز میکنند؛ اما نمیتوان این تفکر نسبتاً غالب را بهکل یک جامعه تعمیم داد. عصبانیت علامت مشکلی زمینهای است و لزوماً همیشه با افسردگی در ارتباط نخواهد بود. بدین ترتیب بهاحتمالزیاد زنان و مردان به یک نسبت با علائم بحران میانسالی روبهرو خواهند شد و تنها در چگونگی ابراز آن متفاوت خواهند بود.
پیامدهای بحران میانسالی
طبق مطالعهای که نتایج آن در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شد، پیامدهای ورود به یکی از اساسیترین دهههای زندگی یعنی از 35 تا 55 سالگی میتواند از هر فردبهفرد دیگر بسیار متمایز باشد؛ اما بهطورکلی حداقل یکی از موارد زیر تجربه خواهند شد:
تغییرات ناگهانی در خلقوخو، رفتار و احساسات
بروز تغییرات ناگهانی در فرد از اولین نشانههای دوران میانسالی است. کسانی که دچار بحران میانسالی میشوند ممکن است اقدام به تغییر ناگهانی شغل، روابط عاطفی، محل و شهر سکونت یا سرووضع خود کنند. این افراد میل شدیدی به ایجاد تغییر پیدا میکنند و در این زمینه تصمیمهای شتابزدهای میگیرند که ممکن است قابلبرگشت نباشد.
تغییر در عادات خواب
دوره میانسالی با تغییر در عادات خوابیدن فرد بهصورت ناتوانی در خوابیدن یا میل به زیاد خوابیدن همراه است. این تغییر در خواب مستقیماً بر روی زندگی روزانه فرد تأثیر گذاشته و پیامدهای منفی به همراه دارد.
تغییر در روابط و جایگزینی دوستان قدیم با رفقای جدیدِ جوان
فردی که با بحران میانسالی درگیر است از طی شدن جوانی خود و نزدیکی به مرگ بیمناک شده و ناخودآگاه برای مقابله با این مسأله با رفقای قدیم خود که یادآور سن واقعی و گذشتهٔ به گمان او ازدسترفته هستند قطع رابطه کرده و در جستجوی یافتن دوستان جوان برمیآید تا در رابطه با جوانان میانسالی خود را فراموش کند.
توجه زیاد بهظاهر
افراد درگیر با بحران میانسالی برای به تعویق انداختن درک خود از میانسالی بیش از گذشته به سرووضع و ظاهر خود حساس شده به اقداماتی ازجمله رنگ کردن موها، تراشیدن ریش و سبیل، پوشیدن لباس جوانانه و بهکارگیری انواع کرمها برای رفع چینوچروک از پوست صورت و بدن دست میزنند.
احساس ناامیدی و بیتفاوتی
ممکن است یک فرد با فرارسیدن دوران میانی زندگی بهمرور و ارزیابی دستاوردها و شکستهای خود چه در روابط عاشقانه و چه ازنظر مالی، اخلاقی و دانشگاهی بپردازد. باوجودآنکه ممکن است در سنین دیگر دیدگاه سالمتری به این دسته مسائل وجود داشته باشد، اما بحران میانسالی سبب میشود که مردم بهویژه مردان با حساسیت بیشتری به موارد مذکور نگاه کنند و دچار احساسات منفی مانند عدم موفقیت، اندوه، فقدان و ناامیدی شوند.
ترس از مرگ
یکی دیگر از علائمی که بهکرات دیده میشود، ترس و دلهره شدید ناشی از تفکر پیرامون موضوع مرگ خواهد بود. بازهم این مشکل بیش از بانوان به سراغ آقایان خواهد رفت و با القای مداوم احساس ناراحتی، اضطراب و عصبانیت را تبدیل به همراهانی طبیعی خواهد ساخت.
استرس مالی
استرس مالی معمولاً به دلیل تصور بیکفایتی در تأمین نیازهای خود، همسر و فرزندان ایجاد میشود و بهتدریج ذهن فرد را به تسخیر خود درخواهد آورد. درواقع حتی ممکن است هیچگونه کمبود اقتصادی هم وجود نداشته باشد، اما بحران 40 سالگی منجر به افت سطح انرژی مغز علاوه بر بدن شده و تفکرات نادرست را تکرار میکند.
تغییرات سلامتی
همانطور که میدانیم با افزایش سن سلولهای بدن وارد روند پیری میشوند و ازاینرو یک سری مشکلات مرتبط با سلامت جسمانی تقریباً غیرقابلاجتناب هستند؛ اما بخش عمدهای از این چالشها نیز بهوسیله بحران 40 سالگی خلق میشوند و عملاً ازنظر علمی اثبات پذیر نیستند. برای مثال فشارخون بالا، کلسترول، دیابت و یا عدم توانایی برقراری رابطه جنسی مواردی هستند که با افزایش سن در ارتباط خواهند بود؛ اما هر یک از این مشکلات با استرس، اضطراب دائمی و احساس ترس تشدید میشوند و این در حالی است که انسان با یک ذهن آرام قادر به حل شمار زیادی از بیماریهای خود خواهد بود.
سایر
ازجمله دیگر عوارض بحران میانسالی میتوان به افزایش یا کاهش شدید وزن، حسادت ورزی، بیخوابی، احساس کلافگی، بیتوجهی بهظاهر، عدم توانایی تصمیمگیری، مشکلات ارتباطی و فراموشکاری اشاره کرد.
راهکار غلبه و گذر از بحران میانسالی
دوران میانسالی بهعنوان بخشی طبیعی از زندگی برای تمام افراد وجود دارد. مطالعات روانشناسان نشان میدهد که وجود این دوران الزاماً با بروز بحران و پیامدهای منفی همراه نیست و میتوان با لحاظ کردن مواردی میانسالی را به نقطه عطفی برای پختگی و خودشکوفایی فردی بدل کرد.
پذیرش و شناخت میانسالی
روبرو شدن با دوران جدیدی از زندگی که با تغییرات فیزیولوژیکی و ذهنی در انسان همراه است و پذیرش آن مهمترین رویکردی است که ما را از درافتادن به بحران میانسالی حفظ میکند. آگاهی یافتن از تغییرات خلقی و رفتاری این دوران فرد را کمک میکند تا به شناسایی خود دست یابد و بتواند خود را برای مواجهه با تغییرات پیش رو آماده کند.
پرهیز از شتابزدگی
دوران میانسالی با افزایش ریسک همراه است و میل شدید به تغییر در بسیاری از اوقات سبب اقداماتی میشود که پیامدهایی منفی و زیانبار برای شخص به همراه دارد. ازاینرو در این دوره تصمیمات خود را با اطرافیان و معتمدانی بزرگتر از خود در میان بگذارید یا انجام آن را موکول به بعد کنید. همچنین نوشتن تصمیمها و مرور مجدد آن میتواند شمارا از اتخاذ تصمیمهای شتابزده مصون دارد.
تجدید عشق با همسر خود
یکی از پیامدهای بحران میانسالی نیاز افراد به روابط عاطفی جدید و پرشور است. اگر شخص نتواند این رابطه را درون خانواده و با همسر خود تجدید و احیا کند به روابط خارج از ازدواج خود سوق مییابد که بدترین ضربه را به زندگی او وارد میآورد. پس لازم است تلاش کنیم تا در میانسالی روابط عاطفی و عاشقانه خود را با همسر خویش احیا کنیم و با طرح موضوع و اجرای برنامهها و ایدههای مناسب این مرحله را به تجدید میثاق عاطفی با همسر وزندگی زناشویی تبدیل کنیم.
مراقبه و ذهن آگاهی
در دوران میانسالی و در پیِ آگاهی به ناپایداری زندگی و حتمی بودن مرگ، بهترین راهکار درنیفتادن به ناامیدی و افسردگی ناشی از آگاهی به مرگ و استفاده مثبت از آن در پیش گرفتن مراقبه است به هر روش و با هر مسلکی که موردعلاقه فرد باشد. مراقبه و ذهن آگاهی تأثیر بسیار مؤثری در کاهش اضطراب و استرس ناشی از میانسالی داشته و زمینه را برای خودشکوفایی فرد و رضایتمندی از زندگی مهیا میکند.
بحران میانسالی چقدر طول میکشد؟
روانشناسان دانشگاه استفورد معتقد هستند که مدتزمان
پایداری این بحران از هر فرد به فرد دیگر کاملاً متفاوت است و وابستگی زیادی به تفاوتهای
روانشناختی میان افراد دارد؛ اما بر اساس یافتههای مطالعه مذکور چنانچه هیچگونه
اقدامی در جهت درمان و بهبودی انجام نشود، بحران40سالگی میتواند تا5سال از عمر فرد را درگیر خود سازد و پیامدهایی را ایجاد کند که
گاهی برطرف ساختن آنها چندین سال دیگر طول خواهد کشید.
این در حالی است که آگاهی
و پذیرش میانسالی و انجام مراقبه و تمرینات ذهن آگاهی در کنار احیای روابط
عاشقانه با همسر و سایر موارد میتوانند نتیجه را بهکلی تغییر دهد.
کانال سواد زندگی در تلگرام:savadzendegi@
فردین علیخواه
مدرس جامعه شناسی در دانشگاه گیلان گئورگ
زیمل، جامعه شناس آلمانی- که در اوایل قرن بیستم چشم از جهان فروبست- از
جمله جامعه شناسانی بود که به ساخت تیپ اجتماعی بسیار علاقه داشت. او در
آثارش از تیپ خسیس، ولخرج، غریبه، ماجراجو و فقیر نوشت. در این نوشته کوتاه
با تأثیر از میراث زیمل، تیپ اجتماعی « بیشرف» معرفی خواهد شد.
تیپِ اجتماعی بیشرف در همه عرصههای جامعه، از بالا تا پایین، قابل شناسایی است و محدود به حرفه خاصی نیست. «بیشرفی» در کردار مهمترین ویژگی این تیپ است. در سیاست، در اقتصاد، در فرهنگ و در اجتماع می توان مصداقهای بیشرفی را یافت.
در عرصه اقتصاد، «آدم بیشرف» همواره خودش را آدمی زرنگ و فرصتساز می داند. او بیشعور نیست بلکه همه شعورش را در جهت تحکیم منافع فردی بکار میگیرد. اگر جامعه گرفتار ویروس کرونا میشود او تلفن را برمیدارد و با جاهای مختلف تماس میگیرد و در یک روز تعداد زیادی ماسک و مواد ضدعفونیکننده را به انبارها منتقل میکند و بعد با فروش آنها میلیونها تومان به جیب میزند.
او به فرصتسازی اقتصادی در پس هر بلا یا مصیبتی میاندیشد. با بروز هر مصیبت، او از خوشحالی در پوستش نمیگنجد چون فکر میکند نردبانی برای صعود یافته است. به همین دلیل به هنگام رانندگی به شکل تحسینآمیزی در آینۀ ماشین، خودش را تماشا میکند و به خاطر شکار فرصتها با چشمک زدن در آینه به خودش میگوید « مخلصیم قربان» و خرکیف میشود.
سلبریتیهایی که در اوج هراس مردم برای مواجهه با کرونا به تبلیغ تجاری کالاهای درانبارمانده میپردازند، استادِ داوری که حتی یک سطر از پایاننامه دانشجو را نخوانده ولی در جلسه دفاع یک ساعت درباره ضعفهای پایاننامه پرحرفی میکند، مأموری که علیرغم تأکید فرماندهاش بر عدم برخورد فیزیکی با دانشجویان معترض، به دلیل ناکامی های شخصیاش در ادامه تحصیل، دانشجویان را کتک میزند، فردی که دو سال است در مقابل داروخانهها میایستد و با نشان دادن نسخه و جلب ترحم مردمِ آشفتهحال از آنان اخّاذی می کند، مقامی که صحبتهایش را در جلسات با خواندن سورهای آغاز میکند و بعد در حالی که دندانش را خلال میکند به دوستانش میگوید راه پیشرفت در جمهوری اسلامی همین است، مدّاحی که پس از مجلس ترحیم و پس از شمارش ولعآمیز اسکناسهای داخل پاکت، آنرا به سمت پدر متوفی پرتاب میکند، پزشکی که در راهروهای بیمارستان بریدۀ یک کاغذ مندرس حاوی شماره کارت را به خانواده بیمار میدهد و به آنان میگوید که کاری با بیمه و بیمارستان ندارد و تا پیامک واریز بیستوهشت میلیون تومان را دریافت نکند عمل را آغاز نخواهد کرد، مسئولی که مستقیم به دوربین نگاه میکند و لبخندزنان به مردم دروغ میگوید، جوانی که چند سال است در مراسم درگذشتگان در بهشت زهرا حاضر میشود و روزی چند کارتن ساندیس جمع میکند و به دکههای همانجا میفروشد نمونههایی از تیپ بیشرفاند.
بین «بیشرفی اولیه» و «بیشرفی ثانویه» باید تمایز قائل شد. هر فرد معمولی ممکن است به ناچار یا به هر دلیلی در اوقاتی از زندگیاش بیشرف شود. در اینجا «بیشرفی» میآید و میرود. در بیشرفی اولیه فرد هنوز میتواند بیشرفی خود را تشخیص دهد. او میداند که بیشرفی ناپسند است و هنگام نگاه کردن به خودش در آینۀ روشویی، از بیشرفبودن شرمگین میشود و خودش را سرزنش می کند. ولی در بیشرفی ثانویه، «بیشرفی» بخشی از شخصیت فرد میشود. بیشرفی میآید و نمیرود و مانند چرکِ روی یقه پیراهن، میماند. در بیشرفی ثانویه مرز بین فرد و بیشرفی مشخص نیست. بیشرفی میشود فرد و فرد میشود بیشرفی. در اینجا فرد بیشرفیاش را با افتخار اعلام هم میکند. برای اینان، بیشرفی نه یک روش بلکه منش میشود.
جامعه ایران شکافهای اجتماعی فراوانی دارد که شکاف قومیتی، شکاف مذهبی، شکاف طبقاتی، شکاف جنسیتی، شکاف نسلی از آن جملهاند. ولی به باور من مهمترین شکاف جامعه ایرانی در این روزهای سخت، ابَرشکاف «شرافتمند / بیشرف» است. منظور آنکه در همه شکافهای اجتماعی یادشده میتوان آدم بیشرف یافت. این روزها همانطور که ثروتمندان بیشرف داریم فقرایی داریم که شدیدا بیشرفند و برای مثال با زخمی کردن دست کودکانِ گریان و هراسان طلای آنان را می دزدند.
به دلیل بحرانهای اقتصادی و اجتماعی گسترده، وسوسههای گوناگونی به سراغ مان می آید. وسوسههایی که تحقق آنها با پایمال کردن منافع جمعی به نفع منافع فردی میسر است. در نتیجه شرافتمند ماندن در این روزها آزمونی سخت برای هر ایرانی است. تصور جامعهای که در آن بیشرفی ثانویه پاندمی شود تصوری ترسناک است. روزی که دیگر نه شاهد اقلیت بیشرف، بلکه شاهد جامعهای بیشرف باشیم.
عشق، شهوت و 8 توصیه کاملاً علمی و کاربردی
در 82 درصد از افراد، عاشق شدن در سنین بالای 45 سال و زیر25 سال تفاوت آماری معناداری نشان نمی دهد... مردها به خاطر ویژگی های هورمونی شان بیشتر معطوف به شهوت هستند و زن ها متمایل به عشق. بنابراین ممکن است خانمی عاشق شود و تصور کند که طرف مقابلش نیز عاشق شده است حال آن که مرد، صرفاً از منظر شهوت به رابطه می نگرد. این یکی از نقاط آسیب پذیری زنان است.
سواد زندگی؛ سواد عاطفی- بشر از ادوار آغازین تاریخ به عشق توجه داشته است. در فرهنگ های گوناگون نیز این پدیده به صورت ها و واژه های گوناگون توصیف شده است با این حال تا دهه 90 میلادی تحقیقات علمی روی عشق انجام نشده بود.
با ایجاد علوم میان رشته ای، "عشق" موضوع کار دانشمندانی شد که در رشته های Evolutionary psychology یا روانپزشکی تکاملی، علم اعصاب (نوروساینس) و انسان شناسی فعالیت می کردند.
یکی از شناخته ترین آن ها تحقیقاتی است که توسط هلن فیشر، روانشناس و انسان شناس آمریکایی با بررسی مغز انسان های عاشق به وسیله MRI انجام شده است.
نتیجه مطالعات هلن فیشر و تیم همکارش در سال 2002 منتشر شد و فیشر در کتابی به نام "مغز در عشق" نتایج تحقیقات خود منتشر کرد. این کتاب در ایران به نام "چرا عاشق می شویم" توسط نشر ققنوس منتشر شده است.
شهوت، عشق، دلبستگی
برای درک موضوع، بهتر است این سه مفهوم را اجمالاً بشناسیم:
* شهوت (Lust) شخص را به جستجوی هرکسی فقط به منظور ارضای جنسی وادار می کند و در صورتی که کسی را نیابد یا با موانع فرهنگی مواجه شود ممکن است به خودارضایی بینجامد.
سطوح بالای هورمون شهوت (تستوسترون) موجب فرونشاندن اثر هورمون دلبستگی (اکسی توسین و وازوپرسین) می شود.
این دلیل خوبی برای این واقعیت است که چرا مردان شهوتران (دارای سطوح بالای تستوسترون) کمتر تن به ازدواج می دهند یا کمتر به ازدواج خود پایبند می مانند.
و بر عکس مردان دارای سطوح پایین تستوسترون به همسر خود وفادارترند. البته مردان دارای فرزند با کاهش سطح تستوسترون روبرو می شوند که دلیل آن احتمالا بالا رفتن هورمون دلبستگی (اکسی توسین و وازوپرسین) است.
* عشق رمانتیک (Romantic love) باعث تمرکز انرژی و توجه به فرد خاص (معشوق) می شود. فرایند شیمیایی و فیزیولوژیک مرتبط با آن از 2 تا 17 ماه ممکن است تداوم یابد و پس از آن فروکش می کند. روابط جنسی سطوح هورمون های دلبستگی را افزایش می دهد. برای همین ازدواج هایی که با عشق رمانتیک آغاز می شوند شانس تداوم بیشتری دارند.
* دلبستگی (Attachment) سبب می شود عاشق رابطه با معشوق خود را به مدت کافی برای بزرگ کردن بچه ها حفظ کند. تحقیقات دکتر فیشر نشان داده که مقدار زیاد هورمون های دلبستگی (اکسی توسین و وازوپرسین) روی راه های عبور هورمون های عشق رمانتیک (دوپامین و نوراپی نفرین) اثر مسدود کننده دارد. این توجیه می کند که چگونه دلبستگی عشق رمانتیک ر ا از بین می برد، امری که برای بقای نسل ضروری است. ( یعنی همسران همدیگر را دوست دارند ولی در عین حال نقاظ ضعف هم را نیز می بینند و وابسته ی هم نیز هستند.)
نشانه های عاشق شدن
ادبیات و هنر سرشار از نشانه های عشق و عاشقی است اما تحقیقات دانشمندان 6 ویژگی و نشانه را برای عاشق بودن به ثبت رسانده است. منظور از عشق در این مورد همان عشق رمانتیک است.
1- برجستگی: لحظه ای آغازین که یک "دیگری" برای شما معنایی خاص می یابد.
2- افکار ناخوانده: مرحله بعد از برجستگی است که ذهن تان با اندیشه هایی در باره معشوق تسخیر می شود. به طور معمول تا 85 در صد اوقات یک روز را افکار ناخوانده راجع به معشوق در بر می گیرد.
3- خاص بودگی: در این مرحله هر نگاه و لبخند، سخن یا حرکت معشوق در نگاه شما عمق و معنایی خاص پیدا می کند و "او" به مرکز دنیای شما تبدیل می شود.
4- تبلور یافتگی: در این مرحله شخص شروع می کند به تمرکز روی عادی ترین جنبه های معشوق و بزرگ نمایی این خصایص. در این جا نقاط ضعف معشوق هر چند در نظر عاشق انکار نمی شوند اما یا به چشم نمی آیند و نادیده گرفته می شوند یا حتی به عناصری جذاب و بی همتا تبدیل می شوند.
5- امید و عدم قطعیت: این مرحله ای است که هر حرکت، حرف و نگاه معشوق مورد تعبیر و تفسیر از سوی عاشق قرار می گیرد. اگر اوضاع و رابطه بر وفق مراد باشد موجب سرخوشی و اشتیاق شده و اگر اوضاع خراب باشد به تردید و ناکامی می انجامد. لرز، عرق کردن، سرخ شدن و برافروختگی از نشانه های فیزیولوژیک این مرحله است.
6- آرمانی سازی: این مرحله اوج عشق رمانتیک است. در این مرحله تمام خصوصیات معشوق حتی اگر بر خلاف عرف و قانون باشد از نظر عاشق مطلقا زیبا و پذیرفتنی است و هر رویدادی در دنیای بیرون از دریچه چشم معشوق دیده می شود. "اصطلاح عشق کور می کند" توصیفی از این مرحله است.
اگر بر دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی!
عشق سن وسال نمی شناسد
عشق ممکن است در هر سنی فوران کنند. براساس یافته های تحقیقات دوروتی تِنُو (Dorothy Tennov) که در کتاب "عشق شیدایی" ارائه شده، در 82 درصد از افراد، عاشق شدن در سنین بالای 45 سال و زیر25 سال تفاوت آماری معناداری نشان نمی دهد.
بر اساس این یافته ها، احساسات شدید عشق رمانتیک عموماً برای اولینبار حولوحوش سن بلوغ پدیدار میشوند. اما حتی کودکان خردسال نیز ممکن است عشق نونهالی یا «خاطرخواهی» را تجربه کنند.
کم سن و سال ترین فردی که در این تحقیقات
گزارش شده مربوط به یک پسربچۀ دوسالونیمه است. "او هر زمان که دخترکوچولوی
مشخصی برای بازی به خانهشان میآمد، فقط کنارش مینشست و موهایش را نوازش میکرد؛
بعد از اینکه دختر از او جدا میشد، حدود دو ساعت افسرده میشد. دخترک برایش خاص
بود و پسرک شیفتۀ او."
در سنین میانسالی به بعد نیز افراد تا
78 سالگی از لحاظ فیزیولوژیکی و عصبی امکان عاشق شدن وجود دارد. البته در سنین
بالا و سالمندی بیش از عشق رمانتیک با دلبستگی روبرو هستیم.
عشق با بدن ما چه می کند
عاشق شدن به دلیل تغییراتی که در ترشح میزان هورمونها در بدن ایجاد می کند موجب رویدادهای مثبتی در بدن می شود. برخی از مهم ترین تأثیراتی که با عاشق شدن در بدن ما روی می دهد به این شرح است:
- فعال شدن مرکز ضد درد
دیدن شخصی که عاشق او هستیم همان قسمتی از مغز را فعال می کند که دارو های ضد دردی مثل مورفین فعال می کنند یعنی سیستم اوپیوئید را که مسؤول احساس دوست داشتن است.
یک تحقیق جدید نشان داده است مردانی که دوز پایینی مورفین دریافت کرده اند نسبت به مردانی که مورفین دریافت نکرده اند عکس صورت زنان را جذاب تر تلقی می کنند. این موضوع نشان می دهد سیستم اپیوید می تواند برای درک جذابیت یک چیز تحریک شود.
- افزایش جریان خون
عاشق بودن باعث می شود جریان خون به مرکز لذت مغز بیشتر شود، جایی در مغز به نام هسته اکومبنس. تصویر برداری از مغز شخص عاشق به روش MRI نشان می دهد که این منطقه از مغز هنگام احساس عشق در انسان روشن تر می شود ( یعنی میزان جریان خون در آن بیشتر می شود). بیش تر شدن جریان خون معمولا در مرحله جذابیت عشق اتفاق می افتد، زمانی که احساس زوج به هم تثبیت شده است.
- محافظت از قلب
اکسیتوسین (هورمون عشق) سبب کاهش استرس، کاهش فشار خون و کاهش میزان هیجانات منفی حاصل از اضطراب میشود. همچنین اعتمادبهنفس را افزایش داده و به فرد کمک میکند تا به مبارزه با افسردگی بپردازد.
- تقویت ایمنی
عشق سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند و به روند درمان بیماران واکنشهای مثبتتری نشان میدهد.
- درمان بیخوابی
هورمونهای عشق (اکسیتوسین و اندروفین) ترشح کورتیزول را مسدود میکند. کورتیزول مسئول استرس است. وقتی از ترشح این هورمون جلوگیری شود، فرد به لحاظ روحی و فکری آرامتر خواهد بود و در نتیجه خواب راحتتری نیز خواهد داشت.
- پیشگیری از اعتیاد
عشق، علاوه بر افزایش ترشح دوپامین، میزان ترشح تستوسترون و اکسیتوسین را نیز افزایش میدهد که بهترین ترکیب برای پیشگیری و مبارزه با اعتیاد است.
توصیه های کاربردی :
1 – عاشق شوید. عشق فقط یک احساس نیست بلکه مجموعه ای از فعل و انفعالات را
در بدن تان رقم می زند که به سود سلامتی تان است.
2 - به عشق تان وفادار بمانید تا از مواهب عشق به طور دائمی
برخوردار باشید.
3 - اگر بعد از مدتی زندگی مشترک دیدید که آن اشتیاق اولیه را نسبت
به همسرتان ندارید، نگران نباشید چرا که این یک روند طبیعی است و جذبه اولیه در
حال تبدیل شدن به دلبستگی است. دلبستگی، لازمه ادامه زندگی مشترک و فرزند آوری است.
4 - اگر عاشق شده اید و کسی را برای ازدواج در نظر گرفته اید،
بدانید که در ارزیابی او ممکن است ره به خطا بروید چرا که نکات منفی او را نادیده
می انگارید یا کوچک می شمارید. ای بسا همین نکاتی که امروز به واسطه عشق، از کنارش
می گذرید و توجیهش می کنید، در آینده برای زندگی مشترک تان مشکلات جدی ایجاد کنند.
بنابراین
بپذیرید که در دوران کوری عاطفی و فکری هستید و بهتر است از یک مشاور مطمئن بهره
ببرید و به حرفش گوش کنید.
5 - اگر بعد از مدتی که از ازدواج تان گذشت، جذبه رفت و دلبستگی
پدید نیامد و دچار اختلاف و درگیری های متعدد شدید، به هوای این که اگر بچه دار
شویم روابط مان بهتر می شود، فرزندآوری نکنید. این یک باور غلط است که یک کودک
معصوم می تواند جای همه اختلافات شما بنشیند و حل شان کند. بهترین راه رفتن نزد یک
مشاور و تعیین تکلیف زندگی است. بچه دار شدن را برای موقعی بگذارید که از بقای زندگی
مشترک تان اطمینان دارید.
6 - تفاوت بین عشق و شهوت را دریابید. به ویژه خانم ها باید مراقبت
بیشتری در این باره کنند زیرا مردها به خاطر ویژگی های هورمونی شان بیشتر معطوف به
شهوت هستند و زن ها متمایل به عشق.
بنابراین ممکن است خانمی عاشق شود و تصور کند که طرف مقابلش نیز عاشق شده است حال آن که مرد، صرفاً از منظر شهوت به رابطه می نگرد. این یکی از نقاط آسیب پذیری زنان است.
7 - کسی که شکست عشقی (+) خورده،
واقعاً درد دارد و حتی ممکن است دردهایش بدنی هم باشد. چنین شخصی نیاز به سرزنش
ندارد بلکه به معنای واقعی کلمه، محتاج حمایت عاطفی از طرف عزیزانش هست تا دوران
تنش هورمونی را طی کند و به تعادل برسد.
8 - برای افراد بزرگسال نیز عاشق شدن را به رسمیت بشناسید. اگر پدر
یا مادرتان به واسطه جدا شدن یا مرگ همسر، تنها هستند، حق دارند مانند یک جوان 25
ساله عاشق شوند. این یک واقعیت علمی است نه فقط یک توصیه اخلاقی یا اجتماعی.
اگر در میانسالی یا کهنسالی هستید، می توانید عاشق شوید و عشق تان را ابراز و اعلام کنید. عشق و زندگی حق شماست.