واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

از کولوسیوم روم تا تخت جمشید ایران/ چرا باید به تاریخ خود افتخار کنیم؟

از کولوسیوم روم تا تخت جمشید ایران/ چرا باید به تاریخ خود افتخار کنیم؟

ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ۳۲ ﻫﺰﺍﺭ ﻟﻮﺡ ﮔﻠﯽ ﺑﺪﺳﺖ آﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﺷﺮﺡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ، تمام ،سنگ تراشان ،مهندسان وﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ، چه ایرانی و چه خارجی ، ﺑا توجه به ﺗﺨﺼﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﺍشته اند ﺣﻘﻮﻕ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ می کرده اند.

ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ١٩٥٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩ، ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﮔﻰ ﮔﺮﻓﺖ.

ﺣﺪﻭﺩ ٤٥ ﺗﺎ ٦٠ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ، ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ . ﺑﺨﺶ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻴﻦ ﻛﺎﺭ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ .

ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺍﻓﺘﺘﺎﺣﻴﻪ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﺎ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﻏﻴﺮﺍﻫﻠﻰ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ .ﺩﺭ ﻛﻮﻟﺴﻴﻮﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺩﻳد بسیار ﺑﺪﻯ ﺑﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ. ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﻙ بوﺩ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺳﻜﻮﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﻳﻰ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻯ ﭘﺎﺭﻩ می شدﻧﺪ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ٥٠ ﻣﺘﺮﻯ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺳﻘﻮﻃﻰ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭ می کرﺩﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﻣﻦ ﺑﻮﺩ . ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺳﻜﻮﻫﺎﻯ ﺳﻨﮕﻰ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ .

از کولوسیوم روم تا تخت جمشید ایران

ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ، ﻣﺤﻞ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻯ ﺟﺸﻨﻬﺎﻯ ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﺑﻮﺩ .ﺩﺭ ﻃﻰ ﺍﻳﻦ ﺟﺸﻨﻬﺎ، ﻛﻪ ﻫﺮباﺭ ١٠٠ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍمی کشید، ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﮔﻼﺩﻳﺎﺗﻮﺭﻫﺎ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻳﺎ ﮔﻼﺩﻳﻮﺗﻮﺭﻫﺎ، ﻛﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺑﻪ ٢٢ ﺳﺎﻟﮕﻰ می رﺳﻴﺪ، ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻦ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ می کرﺩﻧﺪ . ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ می برﺩﻧﺪ .

 ﺩﺭ ﻃﻰ ﻫﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﺸﻦ ﻫﺎ ﺣﺪﻭﺩ ٥ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻼﺩﻳﻮﺗﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ می رﺳﻴﺪﻧﺪ .ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺟﺸﻦ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺤﻜﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ .

ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥِ تیره ﺑﺨﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﺩﺭ ﻛﻞ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ٥٠٠ ﺗﺎ ٧٠٠ ﻫﺰﺍﺭ ﮔﻼﺩﻳﺎﺗﻮﺭ، ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﻛﻠﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻭﺣﺸﻴﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑﻌﻰ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻗﺘﻠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺸﺮﻳﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ، ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﻣﺤﺒﻮﺑﺘﺮﻳﻦ ﺑﻨﺎﻯ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎ، ﻧﻤﺎﺩ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﻭ ﺗﻤﺪﻥ ﺭﻭﻣﻰ ﺍﺳﺖ . ﻫﻤﻪ ﺭوﻣﻴﺎﻥ،ایتاﻟﻴﺎیی ها ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ می کنند!

ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ٢٠٠٧، ﺩﺭ ﻃﻰ ﻳﻚ ﻧﻈﺮﺳﻨﺠﻰ ﺑﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻜﺼﺪ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ، ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺟﺰﻭ ٧ ﺍﺛﺮ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺷﺪ!

ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ٢٠١١، ﻣﺒﻠﻎ ٢٥ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻳﻮﺭﻭ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻯ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻛﺎﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺟﺰﻳﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ، ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺷﺪ .

ﻳﻚ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎﻳﻰ می گوﻳﺪ : " تازﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ"!

 

تخت جمشید

ﺣﺪﻭﺩ ٦٠٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ، ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺗﺨﺖﺟﻤﺸﻴﺪ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ . ﺍﺛﺮﻯ ﭘﺮﺷﻜﻮﻩ ﺑﺎ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎﻯ ١٧٥ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮ - ٨ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﻞ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎﻯ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ .

 

ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺳﻨﺪﻫﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻜﺎﺭ - ﺧﺸﺖ ﻫﺎﻯ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ:

ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻫﻴﭻ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ، ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂِ ﻛﺎﺭﻯِ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻧﺪ .

ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﺟﺸﻨﻬﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ،تیرگان مهرگان سده و نوروز ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﺘﻰ، ﻣﻬﺮ، ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ، ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻴ ﺪﺍﺷﺘﻨﺪ.

ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﺭﻩ ﻫﺎﻯ ﺣﻚ ﺷﺪﻩ ﺑﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮕﻬﺎﻯ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺟﺸﻨﻬﺎ، ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻣﻴﺘﻮﻟﻮﮊﻯ ﺯﻳﺒﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰاست.

درتصاویرحکاکی شده برسنگ نبشته های تخت جمشید:
هیچکس خشمگین وعصبانی نیست،
هیچکس سوار بر اسب نیست،
هیچکس رادرحال تعظیم نمی بینید،
هیچ زمان برده داری در ایران رسم نبوده،
درمیان این همه پیکر تراشیده شده، حتی یک نقش،تصویر وچهره ی برهنه وجود ندارد.
ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻣﺮﻛﺰ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ، ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ واپسگرایان ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮ مذهبی، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﻨﺮﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻏﻴﺮﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻧﺎﺑﺨﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ۳۲ ﻫﺰﺍﺭ ﻟﻮﺡ ﮔﻠﯽ ﺑﺪﺳﺖ آﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﺷﺮﺡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ، تمام ،سنگ تراشان ،مهندسان وﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ، چه ایرانی و چه خارجی ، ﺑا توجه به ﺗﺨﺼﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﺍشته اند ﺣﻘﻮﻕ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ می کرده اند.

ﻣﻠﺘﯽ ﻻﯾﻖ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﺍﻋﯿﻪ ﺩﺍﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻔﺘﺨﺮهستند ﻭ ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻟﻌﻦ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺟﺒﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ می داﻧﯿﻢ.

ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻫﯿﭻ ﻣﻠﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﻣﻠﯿﺖ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ.

ﺩﺭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ کاسه ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﭘﯿﺪﺍ می شوﺩ ﻭ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﮐﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭلی ﻣﺎ ﺗﭙﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻮﻃﻪ ﻫﺎﯼ ۷۰۰۰ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﺪﻧﯿﺖ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ آﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﻮﺩﺭ ﺗﺨﺮﯾﺐ می کنیم! 

منبع: تاریخ در ترازو

نقاشی‌های نوستالژی آقای علی میری با طرفدارانی فراتر از ایران

گفتگوی عصرایران با علی میری
همین باعث تعجب من شده که چطور فرد یا افرادی در کشورهای شمال آفریقا، در مکزیک، برزیل، آلمان، پرتغال، اندونزی، مالزی… و حتی در ژاپن با این تصاویر ارتباط گرفته‌اند و با آن، دوران کودکی خود را به یاد می‌آورند؟!

عصر ایران - علی میری متولد شهریور 1355 در مشهد است و در همین شهر زندگی می‌کند. از کودکی به نقش و نقاشی علاقه مند بوده و به گفته خودش: « از وقتی به یاد می‏آورم نقاشی می‏‌کردم »دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک گذرانده و رشته کارشناسی طراحی صنعتی را نیمه کاره رها کرده است.

خودش در مصاحبه ای اشاره کرده است: « مادرم تعریف می‌کند وقتی یک تکه نان هم می‌خوردم آن را جوری گاز می‌زدم که نان شکل چیزی دربیاید. تقریبا هیچ لحظه‌ای از زندگی را یادم نمی‌آید که از دنیای نقاشی دور بوده باشم‌. این اصطلاح مادرم است که می‌گوید من پیش از قاشق دست گرفتن، قلم دست گرفتن را یاد گرفته‌ام. دوران تحصیل هم سر کلاس نقاشی می‌کشیدم و طبیعتا تمرکز لازم برای فراگیری درس‌ها را هم نداشتم. به همین دلیل توبیخ و به دفتر فرستاده شدن زیاد برایم پیش آمده است»

دامنه فعالیت او در تصویرسازی شامل کتاب کودک، پوستر، انیمیشن، مجلات، تبلیغات و غیره است که دراین میان، کار برای کودک را به خاطر آزادی و طراوتی که دارد بیشتر می‌‏پسندد.

مصاحبه عصر ایران با علی میری ؛ خالق نوستالژی ایرانی

از تقربا 2 سال پیش که مجموعه ای تحت عنوان« مرور خاطرات قدیم» منتشر کرد، آثار او با استقبال زیادی مواجه شد و دامنه این توجه به فراتر از مرزهای ایران هم رسید به گونه ای که جدا از ترکیه و تاجیکستان و کشورهای همسایه حتی در مالزی، هندوستان، تونس، فلسطین، کشورهای اروپایی و ... از کارهای او استقبال شد.

علی میری درباره شکل کارها و ارتباط خودش با گذشته و نوستالژی می‌گوید: «من در این بین سعی می‌کنم به اندازه خودم به عنوان یک تصویرگر حس خوب بدهم تا مردم بتوانند برای مسائل امروزشان با انرژی و فکر درست راه حل‌هایی پیدا کنند. چیزی که دوست دارم مردم به آن فکر کنند، این است که از خودشان بپرسند چرا در گذشته حال‌شان خوب بود و امروز نه، از خودمان باید بپرسیم چه کارهایی باید انجام دهیم تا حال امروزمان بهتر شود. این بهترین کاری است که برای امروزمان می‌توانیم انجام دهیم تا این پرداخت به نوستالژی در حد یک سرگرمی باقی نماند. اگر مردم به این مسائل فکر کنند من مزد خود را گرفته‌ام و به هدفم رسیده‌ام.»

به مناسبت این توجه و استقبال از آثار علی میری بهترین کار را این دانستیم که مصاحبه ای با او انجام دهیم و اندکی بیشتر از او درباره فعالیت و نوع نگاهش به آنها بپرسیم. لازم است یک اشاره داشته باشم بیشتر مباحث این مصاحبه در حول و حوش کتاب "یادش بخیر" است و یا آن مجموعه تصاویری که به عنوان نوستالژی معروف شده است و البته به دلیل حفظ پروتکل‌های کرونایی از راه دور.

نوستالژی ایرانی


جناب میری ابتدا ممنون از این فرصت که به ما دادید، نمی خواهم پرسش اول "همان همیشگی" باشد که از کجا شروع کردید و ... می خواهم بپرسم از چه زمانی احساس کردید آثار شما مورد توجه مخاطبان (علی الخصوص در فضای مجازی) قرار گرفته است و تاثیر آن در زندگی و کار شما چه بود؟ 
سلام و احترام خدمت شما و همچنین همراهان محترم «عصر ایران» ؛ یکی از برتری‌های نسبی ارائه اثر در شبکه‌های اجتماعی در قیاس با روش‌هایی که از قدیم مرسوم بوده‌اند، مانند نشر در مطبوعات و رسانه‌ها یا عرضه در نمایشگاه، این است که آمار نسبتا دقیق و قابل اعتنایی از بازخورد مخاطبین را در اختیار قرار می‌دهد. بنابراین فهم اقبال مخاطب به یک اثر، یا یک موضوع کار سختی نیست.
 
همچنین جدای از اعداد و آمار، به دلیل وجود امکان ارتباط مستقیم با صاحب اثر، کیفیت و محتوای پیام‌های مخاطبین هم درک شهودی نسبتاً درستی از دیدگاه آن‌ها در دسترس قرار می‌دهد. و این روند از حدود دو سال پیش که اولین اثر من با موضوع مرور خاطرات قدیم منتشر شد مشهود بود.
در مورد تاثیر استقبال مخاطبین باید عرض کنم؛ می‌دانید که یک اثر هنری همانند یک «کلام» آن هنگام از دنیای ذهنی و فردی خارج شده و وارد دنیای اثربخشی می‌شود که مخاطبی با آن مواجه شود. به بیان دیگر اثربخشی یک اثر متکی به دو رکن «خلق شدن» و «دیده شدن» است. بخش اول در ید اختیار هنرمند است. ولی بخش دوم وابسطه به عوامل دیگری است. بهبود کیفیت در هر کدام از این دو بخش، به تاثیرگذاری بیشتر یک اثر منجر خواهد شد. با این توضیح، تاثیر استقبال مخاطبین از اثر یا آثار یک هنرمند، بر شئون مختلف زندگی او  قابل درک است. 
 
حدس می‌زنم مخاطبان در پیامهای زیادی برای شما نوشته اند که این تصویر عین زندگی و تجربه شخصی خود من است آیا پیام یا اتفاق با مزه ای در این زمینه دارید که بخواهید به آن اشاره کنید؟ یا اساسا بازتابی از عکس العمل مخاطبان به این آثار چه در قالب کتاب یادش بخیر و یا چه تصاویری که در شبکه های اجتماعی منتشر شده است؟ 
بله، همین طور است! طبیعتا در این مدت پیام‌های بسیار زیادی از همین جنس به دست من رسیده که اغلب جذاب و به قول شما بامزه‌اند. ولی چند موضوع در بین بازخوردها توجه من را به خود جلب کرد. اولین آن که حتما شما هم متوجه آن شده‌اید، تعجب از شباهت بسیار عجیب شکل زندگی در بازه بزرگی از جامعه مخاطبین است. با این جمله بارها و بارها مواجه شده‌ام که انگار همه ما در یک محله و حتی یک منزل بزرگ شده‌ایم.

موضوع دوم که البته در راستای عرض اخیرم هست، استقبال عجیب و پیش‌بینی نشده‌ی تعداد بسیار زیاد مخاطبین خارج از ایران است. جالب است بدانید اگر چه دامنه‌ی این گروه مخاطبین، از کشورهای همجوار مانند ترکیه شروع می‌شود ولی محدود به همین جغرافیا نمانده است. و همین باعث تعجب من شده که چطور فرد یا افرادی در کشورهای شمال آفریقا، در مکزیک، برزیل، آلمان، پرتغال، اندونزی، مالزی… و حتی در ژاپن با این تصاویر ارتباط گرفته‌اند و با آن، دوران کودکی خود را به یاد می‌آورند؟!
 
نوستالژی ایرانی 2
 
گروه دیگری از پیام‌ها هم هست که برای من بسیار جذابند و اگر بگویم بخش بزرگی از انگیزه و انرژی‌ام برای ادامه تصویرسازی خاطرات قدیم معطوف به همین گروه پیامهاست دروغ نگفته‌ام. در طی این مدت عزیزان زیادی به من پیام دادند و از تصمیمات و انتخاب‌های جدید خود گفتند که متاثر از دیدن این تصاویر بوده است. اغلب نوشته‌های این دوستان با این عبارت شروع می‌شود که: «چطور می‌شود زندگی دوباره همانقدر شیرین شود؟» و من عاشق ایجاد تفکر و سوالات بنیادین هستم! سوالات درستی که فرد از خود می‌پرسد و جایگاه خود را از یک عنصر منفعل و تاثیرپذیر که قربانی شرایط زندگی است، به شخصی تغییر می‌دهد که واقعیت‌های موجود را شناخته و مسئولانه برای تغییر دست به تلاش می‌زند.
 
من انسان را یک موجود انتخابگر می‌دانم و ارزش هر کسی را از انتخابهایش می‌سنجم. با این تعریف، وقتی نقش آثارم در ایجاد زمینه تفکر و منتج شدن انتخابهای جدیدی مثل پرهیز از تجمل‌گرایی بیهوده، دانستن قدر زندگی و زیستن در زمان حال، اهمیت دادن بیشتر به ارکان واقعی زندگی مثل خانواده، تلاش بیشتر برای همدلی با دیگران، درک بهتر دنیای کودکان، مغتنم شمردن دوستان، احیای ارتباط سالم با دیگران، و… را می‌بینم، احساس خوشحالی و افتخار می‌کنم.
 
البته این بازخوردها تا کنون بصورت عمومی منتشر نشده‌اند.
 
این تصاویر بسیار نزدیک به واقعیت‌های زندگی گذشته چند نسل از جامعه کنونی کشور است، مثلا تجربیات بچه ها در داخل خانه، مدرسه و ... یا نوجوانی و جوانی و ... خلق این فضاها و تجربیات از کجا شروع شد؟
بطور کلی کاری که یک هنرمند انجام می‌دهد، ترجمه یک محتوا اعم از یک شعر، یک خاطره، یک احساس و…- به یک اثر هنریست. او درونیات یا دغدغه‌های خود را با زبان گویا و موثر هنر بیان و ارائه می‌کند. جدای از جذابیت کلی موضوع نوستالژی در سراسر جهان، و سوای از علاقه و گرایش شخصی خودم به خاطرات گذشته، اتفاقی کاملا عادی در چرخه حیات، باعث بروز و ظهور این مجموعه شد.
 
فوت ناگهانی پدربزرگ و با فاصله کمی پس از آن مادربزرگم. کسانی که من پیوند عاطفی ویژه‌ای با آن‌ها داشتم. 
 
همزمانی تقریبی این فقدان بزرگ، با تخریب حجره قدیمی پدربزرگم در طرح توسعه‌ی حرم و همچنین تخریب منزل قدیمی اسبق آن‌ها و تبدیل آن به زمینی مسطح برای پارکینگ خودرو ناگهان من را با این بخش کاملا طبیعی ولی مغفول مانده از زندگی مواجه کرد: «مهم نیست چقدر دلبستگی داری… در این دنیا هیچ چیز دائمی نیست». این جریان و این دیدگاه جدید محرکی شد برای بازبینی گذشته و تلاش برای ثبت آن چه دیگر در بین ما وجود خارجی ندارد.
 
نوستالژی ایرانی 3
 
شکل کارها متفاوت است در بعضی از آنها نگاه دانای کل به یک اتفاق وجود دارد، در برخی نگاه ناظر یک کودک و یا حتی نگاه اول شخص به موقعیت (مانند آن توالت با شلنگ سبز و ...) بیشتر آثار از کدام منظر به تصویر کشیده شده است؟
علت این تفاوت به مسایل تکنیکی تصویرسازی بر‌می‌گردد. می‌دانید که برای انتقال هر چه بهتر محتوا و پیام یک تصویر، باید فرم مناسب به کار گرفته شود. یک تصویرگر همانند یک کارگردان، باید متناسب با موضوع یا حسی که قرار است به مخاطب ارائه دهد عناصر بصری مانند رنگ، نور، و البته زاویه دوربین را به شکل درستی به خدمت بگیرد. همچنین رسیدن به ترکیب بندی درست، برای نمایان بودن تمامی عناصر دخیل در ماجرای تصویر، به طوری که امکان بیان خاطره در یک فریم فراهم شود تصویرگر را وادار می‌کند از زوایای مختلفی تصویر را دیده و خلق کند.
 
در تصاویر علاوه بر شخصیت سازی‌ها که مثبت و دلنشین هستند، فضای رنگ‌ها هم گرم است، همیشه نور هم به عنوان یک عنصر اصلی در این تصاویر وجود دارد که در کل یک فضای دلنشین و خوشایند ساخته می‌شوند، توضیحی در این مورد دارید؟  لطفا بفرمایید چرا و چگونه به این دنیای با مزه رسیدید؟ 
فکر می‌کنم پاسخ این پرسش را نیز در جواب به سوال قبلی بیابید. طبیعی است که وقتی قرار است از یک خاطره‌ی خوشایند و شیرین صحبت کنیم، همه عناصر باید در خدمت همین کانسپت(مفهوم) قرار گرفته و از هماهنگی و هم‌افزایی همه این عناصر با هم، تصویری شکل بگیرد که مخاطب را به همان نقطه‌ای ببرد که منظور تصویرگر بوده. با همین هدف من حتی موقعیت زمانی یا مکانی خاطره‌ای که تصویر کردم را تغییر داده‌ام. مثلا در تصویری که خاطره تصادف در جاده را بیان کرده‌ام، شاهد هستید که خورشید در حال غروب است و رنگ و بوی غم‌آلودی کل اتمسفر تصویر را در برگرفته. در حالی که ماجرای واقعی کمی بعد از ظهر اتفاق افتاده بود.
 
نوستالژی ایرانی 5
 
شاید دلیل این استقبال هم نزدیکی زیاد تصاویر به واقعیت است مثلا مادران در خانه روسری ندارند و ... آیا موردی بوده که دچار تذکر یا سانسور شده باشید و یا خودتان به دلایلی آنرا حذف کرده باشید؟
اجازه بدید پیش از پاسخ به این سوال کمی به سقف نگاه کنم و در سکوت چند نفس عمیق بکشم و لبخند بزنم!
چالش بزرگی که هر صاحب اثر یا اندیشه‌ای در هر جامعه‌ای با آن روبروست، باورهای عرفی آن جامعه است. در کشور ما هم این خط‌کشی‌ها بسیار پررنگ هستند. یکی از این خط و مرزها، مساله حجاب و پوشش خانم‌هاست. مستقل از دیدگاه فقهی و دینی به این موضوع، باورهای شخصی احاد جامعه به آن (که بعضا مبنای دینی هم ندارد!) شرایط را بغرنج می‌کند.

استانداردهای چندگانه‌ای که در صدا و سیما، سینما، و حتی شهرهای مختلف وجود دارد شاهدی بر وجود سلیقه‌های شخصی و فرادینی و بعضا فراقانونی است که طبیعتا حدود آن هم مشخص نیست. لذا در همان مقطع زمانی که یک تصویرگر برای اخذ مجوز چاپ کتابش مجبور به اضافه کردن روسری روی سر یک مادر نقاشی شده در خانه است، از تلویزیون شاهد پخش انیمیشنی هستیم که در آن مادری حجاب ندارد. سوال ساده‌ای که همیشه ذهن من را مشغول کرده این است که آیا یک نقاشی کودکانه از یک مادری که در کنار همسر و فرزندانش سر سفره سحری ماه رمضان نشسته (و طبعا مانند همه مادران در خانه موهایش پوشیده نیست) بیشتر محرک است یا مثلا تصویر خانم های سوپر استارخانم فیلم‌های هالیوودی (که در تلویزیون ایران مستمر در حال پخش است)؟
نوستالژی ایرانی 4
 
البته بسیار بی‌انصافی است اگر به درک بالا و همکاری صمیمانه مسئولان سازمان فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی برای چاپ کتابم اشاره نکنم. از جایی که من، حساسیت و نگرانی زیادی روی اصلاح یا سانسور کردن تصاویر کتاب «یادش به خیر» داشتم، این همکاری و همراهی بسیار برایم ارزشمند بود و هست و جا دارد مراتب تشکر خودم را ابراز کنم.
 
دوست دارم بپرسم استفاده از وسایل جدید امروزی مانند کامپیوتر، قلم نوری و ... تا چه اندازه کار را تاثیرگذارتر کرده است ، سهل تر نه بلکه تاثیرگذارتر منظورم است؟ آیا با همان شکل سنتی مانند بوم، رنگ روغن یا آکریلیک،  قلم مو و ... باز می‌توانستید به این چنین دست آوردی برسید؟ اساسا نظرتون درباره این تغییر در شکل تولید و ارائه و یا کلی تر دیجیتال آرت چیست؟  
با توجه به تاکیدی که بر حذف مقوله سهولت دارید، حقیقتا در خلق یک تصویر تفاوتی بین کار دیجیتال و غیر اون نمی‌بینم. حتی در بسیار موارد کار غیر دیجیتال حسی‌تر و دلچسب‌تر است. بویژه وقتی در حال تصویر خاطراتی از جنس قدیم هستیم، شاید بهتر باشد که سراغ تکنیک‌های سنتی‌تری برویم. این عرایضم ناظر به خلق یک اثر بود.
ولی در مورد مجموعه‌ای مثل «یادش به خیر» واقعیت غیر قابل انکار این است که تعداد آثار در واحد زمان یکی از عوامل موثر در وایرال شدن مجموعه است. بویژه در عصر حاضر که ضرباهنگ تند زندگی روی همه شئون تاثیر گذاشته. بنابراین تکنیک دیجیتال اگر روی سرعت خلق آثار تاثیر بگذارد (که معمولا همین طور است) می‌شود انتظار داشت که با موفقیت بیشتری توام شود. ولی مایلم روی این مساله تاکید کنم که ابزار دیجیتال در نهایت فقط ابزار هستند و مانند یک جفت کفش ورزشی برای یک ستاره فوتبال، اگرچه موثر هستند ولی تعیین کننده نیستند. در نهایت همه چیز بستگی به مهارت فردی هنرمند دارد.
 
 
کتاب شما یک جایزه معتبر گرفت و به چاپ چندم رسید، لطفا در این زمینه توضیحی بدید و آیا  انتشار کتاب های جدیدی هم در نظر دارید؟  
بله خوشبختانه کتاب «یادش به خیر» موفق به کسب عنوان کتاب برگزیده سال ۱۳۹۹ از سازمان فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی شد که اگر چه باعث افتخارم است ولی آن چه بیش از آن باعث رضایت و خوشحالی من شده، استقبال عالی مخاطبین از کتاب و (بر اساس بازخوردهای فراوانی که به دستم رسیده) احساس خوبیست که هنگام ورق زدن کتاب تجربه می‌کنند.
خوشحالم که اعلام کنم بعد از شش بار چاپ شدن کتاب در مدت زمان تقریبی یک سال، اکنون جلد دوم کتاب «یادش به خیر» آماده شده و ان‌شاالله به زودی، بعد از اخذ مجوز چاپ، ارائه و در اختیار علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت.
 
آیا پیشنهاد ساخت انیمشن یا فیلم نداشته‌اید؟ براساس همین فضای آثار شما و البته با داستان یا فیلمنامه ای مشخص؟ 
ممکن است عموم مردم مرا صرفا با آثار نوستالژیکم بشناسند که طبیعی هم هست. ولی جدا از این مجموعه، زندگی شغلی من بعنوان یک تصویرگر، با پروژه‌های مختلفی از جمله انیمیشن گره خورده است. بعنوان مثال پروژه انیمیشن «همه ایمان» که من بعنوان تهیه کننده و یکی از عناصر تیم تولید افتخار همکاری داشتم. طبیعتا پیشنهاد و سفارشهای زیادی برای تولید داشته‌ام.
ولی پروژه خاص نمایشی مبتنی بر آثار نوستالژیکم، در دست ندارم. چند موردی بود که به دلایل فنی توافقی صورت نگرفت.
 
حرف آخر و نکته‌ای که دوست دارید با مخاطبان در میان بگذارید؟
متشکرم از همه هموطنان عزیز که چه در صفحه شخصی‌ام و چه از طرق دیگر، به بنده ابراز لطف کردند و می‌کنند. امیدوارم لیاقت این همه محبت را داشته باشم و توانسته باشم با آثارم برای لحظاتی حال خوب تقدیمشان کنم.
همچنین از عصر ایران بابت این گفتگو صمیمانه متشکرم.

با آرزوی موفقیت و شادکامی برای تمام انسان‌ها.
 

آثاری سنگی باستانی در عربستان قدیمی‌تر از اهرام مصر (+عکس)

به گفته دانشمندان، عربستان سعودی در آن دوران طبیعتی کاملا متفاوت داشته و از دشتهای سبز و دریاچه‌های پراکنده برخوردار بوده است.

 پژوهشی تازه نشان می‌دهد که شترهای حجاری‌شده‌ای در کوه های عربستان سعودی کشف شده اند عمری میان ۷ تا ۸ هزار سال دارند.

به گزارش یورونیوز، مطابق گزارش اخیرا «نشریه علوم باستان‌شناسی»، نقوشی که بر صخره‌های الجوف شمال عربستان سعودی کنده‌کاری شده‌‌اند تا امروز کهن‌ترین اشکال حجاری‌شده از حیوانات در دنیا به شمار می‌روند و به زمانی پیش از اهرام مصر و سازهٔ استون‌هنج در بریتانیا برمی‌گردند.

به گفته دانشمندان، عربستان سعودی در آن دوران طبیعتی کاملا متفاوت داشته و از دشتهای سبز و دریاچه‌های پراکنده برخوردار بوده است.

شرح عکس: حجاری‌های منطقه الجوف در شمال عربستان   -   کپی رایت  عکس از ای اف پی

شترهای حجاری‌شده در عربستان سعودی، قدیمی‌تر از اهرام مصر

 در میان نقوش الجوف علاوه بر شتر حیوانات دیگری نظیر الاغ نیز دیده می‌شوند که همگی در ابعاد واقعی حجاری شده‌اند. هنوز منظور از ساخت این آثار بر دانشمندان روشن نیست اما آنان به دشواری انجام چنین کاری در آن دوران اشاره کرده‌اند.

 در زمان کشف این آثار در سال ۲۰۱۸، عمر آنها، به‌خاطر شباهت‌شان به آثار شهر پترا در اردن، حدود ۲ هزار سال برآورد می‌شد، اما تعیین دقیق عمر حجاری برای پژوهشگران چالشی دشوار است، چراکه در آنها، برخلاف دیوارنگاره‌های غار، هیچگونه عنصر ارگانیکی موجود نیست.

به گفتهٔ پژوهشگران پیکان‌های عصر نوسنگی، و نیز تاریخ‌گذاری رادیو کربن نشان می‌دهد که این آثار متعلق به ۵۲۰۰ تا ۵۶۰۰ سال پیش از میلاد هستند و همچنین میزان فلزاتی نظیر منگنز و آهن در سطح رویی سنگ‌ها با این تاریخ همخوانی دارد.

پژوهش اخیر با حمایت وزارت فرهنگ عربستان، موسسه علوم و تاریخ بشری ماکس‌پلانک، و مرکز ملی علوم فرانسه انجام شده است.

شرح عکس: کنده کاری روی سنگ (حجاری‌) منطقه الجوف در شمال عربستان - عکس از ای اف پی

شترهای حجاری‌شده در عربستان سعودی، قدیمی‌تر از اهرام مصر





مستطیل های باستانی در عربستان سعودی، قدیمی تر از اهرام مصر (+عکس)

عمر مستطیل های باستانی در صحرای شبه جزیره عرب، حدود 7 هزار سال اعلام شده است.

دانشمندان می گویند مستطیل های باستانی در صحرای شبه جزیره عرب، حدود 7 هزار سال قدمت دارند. یعنی این دست ساخته بشری از اهرام مصر نیز قدمت بیشتری دارد.

به گزارش عصرایران به نقل از سایت شبکه الحره، مستطیل های باستانی شامل هزاران قطعه از دیوارهای سنگی در صحرای غربی شبه جزیره عربستان سعودی هستند. گفته می شود این سازه مربوط به قدیمی ترین آیین عبادی در جهان است.

این اطلاعات در تحقیق منتشر شده در شماره جدید مجله علمی پژوهشی انتیکویتی آمده است.

مستطیل های باستانی  در عربستان سعودی، قدیمی تر از اهرام مصر

خانم "میلیسا کندی" دانشمند رشته باستان شناسی در دانشگاه استرالیای غربی در شهر بیرث و یکی از شرکت کنندگان در این تحقیق گفت: معتقدیم آنها (سازه های مستطیل شکل سنگی) یک صحنه باستانی هستند ... ما درباره بیش از هزار مستطیل صحبت می کنیم. این مستطیل ها در مساحتی بیش از 200 هزار کیلومتر مربع قرار دارند و همه آنها هم شبیه هم هستند. به همین دلیل احتمالا به هم مرتبط ‌اند.

شبکه ان بی سی امریکا نوشت: "هیو توماس"استاد باستان شناس دانشگاه استرالیای غربی می‌گوید: قطعا ارتباط گسترده ای در سطح مناطق بزرگ وجود داشته است. 

طول برخی از این سازه های باستانی به 1500 فوت می رسد. این سازه ها با استفاده از قطعات سنگ ساخته شده اند. این سازه ها در قالب دیوارهای کوتاه مستطیل شکل و سنگی هستند. محققان می‌گویند احتمالا این سازه ها برای راهنمایی حرکت جمعیتی از انسان ها ساخته شده اند.

با این حال، دانشمندان تعداد بیشتری از مستطیل های پیچیده تر  را کشف کرده اند که شامل ستون ها، سنگ های ایستاده و اتاق های کوچک می‌شود.

یکی از احتمالات این است که برخی از اتاق های کوچک این مستطیل ها، محل قربانی کردن حیوانات بوده است

مستطیل های باستانی  در عربستان سعودی، قدیمی تر از اهرام مصر

هنوز به طور دقیق مشخص نشده که چرا این مستطیل های سنگی ساخته شده اند. این احتمال مطرح است که برخی از این مستطیل ها تنها برای یک بار استفاده شده اند. همچنین مستطیل های دیگر هم توسط گروه های مختلفی از انسان ها ساخته و استفاده شده اند.

در سال 2019 در اتاق یکی از مستطیل های سنگی شاخ و استخوان حیوانات اهلی از جمله آهو و چهارپایان و مرغ پیدا شد.
با بررسی این استخوان ها مشخص شد آنها مربوط به حدود 5 هزار سال قبل از میلاد ( 7 هزار سال قبل) هستند . یعنی اواخر عصر سنگی.

این مستطیل های سنگی در منطقه باستانی العلا قرار دارند.

گذشته هرگز نگذشته؛ با تاریخ‌مان منصفانه آشتی کنیم

  چرا سریال هایی مثل کریم‌خان زند با محبوبیت کم‌‌نظیر تکرار نمی‌شود؟ پادشاهی مردم‌دار که هرگز تاج بر سر نگذاشت و از تجملات پرهیز کرد و همۀ عمر خود را وکیل رعایا نامید.

عصر ایران؛ امید جهانشاهی - بدون برخورداری از درکی جامع و واقع‌بینانه از تاریخ و روند تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور، نه می‌توان از چیستی مسایل امروز ایران سخن گفت و نه برای چرایی این مسایل تحلیلی به دست داد. حتی ترسیم تصویر مطلوبی از آینده کشور در گرو درک وضعیت امروز و دیروز است.

  جامعه‌ای که فهم درستی از گذشتۀ خود ندارد هرگز نمی‌تواند درک درستی از امروز خود بیابد، چراکه به قول ادوارد سعید، «گذشته هرگز نگذشته‌» و روایتِ گذشته، نگاه به امروز را می‌سازد و در امروز جاری است.

  ذهنیت اغلب ما از تاریخ سیاهه‌ای است از سلسله‌های پرمصیبتِ شاهانِ پُرمعصیت. همین ذهنیت، بر نحوۀ نگاه و قضاوت ما بر رویدادهای امروزمان بیشترین تأثیر را بر جای گذاشته است.

   تاریخ اما سرشار است از فرازهای غرورانگیز در کنار لغزش‌های خسارت‌خیز و در گذارهای حساس هم انسان‌های راستین را به خود دیده و هم دغل‌کاران و بدکاران را.

  تحلیل این که چرا ذهنیتِ ته‌نشین شدۀ جامعۀ ما از تاریخ، تلخ و سیاه است، مجالی فراخ می‌طلبد اما ردپای آن را هم در مُبلّغان رژیم پهلوی اول می‌توان جُست که می‌خواستند رضاخان را پایه‌گذار همۀ مظاهر مدرن از مدرسه و ارتش و ... معرفی کنند (حال آن که مدرنیسم ایرانی ولو با شتاب کمتر با جنبش مشروطه و بعضا از عصر ناصری شروع شده بود) و هم در مبلغان پهلوی دوم و بعد از آن و هم البته پروپاگاندای دروغین گفتمان چپ که گفتمان غالب روشنفکری چند دهه در تاریخ متأخر بوده است. تاریخ، ریشه است و از جامعۀ ریشه سوخته، چگونه می‌توان انتظار هویت ملی و دینی داشت؟

  ژان پل سارتر در رمان تهوع می‌نویسد: «انسان همواره روایت‌گر است و در میان روایت‌های خود و دیگران زندگی می‌کند.» روایت‌های عمدتاً نفرت‌انگیز و تحقیرآمیز از تاریخ بر نحوۀ قضاوت‌های امروزمان تاثیر نمی‌گذارد؟ با هویت ملی و غیرت و پای‌بندی به آداب و سنت‌های ملی و دینی چه می‌کند؟

  آیا وقت آن نرسیده است که با تاریخ آشتی کنیم و به جای روایت‌هایی سراسر سیاه، نگاهی خاکستری داشته باشیم و البته فرازهای غرورانگیز را برکشیم و به آنها ببالیم تا بدانیم چه بزرگانی در چه شرایطی چه مرارت‌هایی کشیده‌اند؟

  استاد عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «تاریخ در ترازو» توضیح می‌دهد که چگونه آشنایی با تاریخ به تمامی آنچه پیرامون انسان است معنی می‌بخشد و می‌نویسد: «آشنایی با تاریخ انسان را از بسیاری فریب‌های حقارت‌آمیز، از بسیاری از دل‌خوشی‌های بی‌حاصل نگه می‌دارد و نگاه انسان را آن مایه، قدرت تعمق می‌بخشد که در ورای حوادث، آنجا که چشم عادی چیزی نمی‌بیند نفوذ می‌کند و زندگی محدود و کوتاه خویش را از طریق تاریخ با زندگی دراز گذشتۀ انسانیت پیوند دهد و آن را عمیق‌تر و پرمعنی‌تر کند.»

  بی‌تردید از مهم‌ترین رسالت‌های رسانه‌ها تقویت همبستگی ملی و انتقال میراث ملی به نسل حاضر است و یکی از مهم‌ترین ابزارهای آن گفتن از تاریخ کشور است. آنچه استاد زرین‌کوب عمق بخشیدن به درک و قضاوت جامعه خوانده آشنایی جامعه با تاریخ است که در گام نخست مستلزم آشتی با تاریخ است.

  برنامه‌های مستند و به ویژه سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی نقش پررنگی در ایفای این خویش‌کاریِ اساسی و تقویت هویت ملی و دینی و همبستگی ملی دارند.

  چرا سریال هایی مثل کریم‌خان زند با محبوبیت کم‌‌نظیر تکرار نمی شود؟ پادشاهی مردم‌دار که هرگز تاج بر سر نگذاشت و از تجملات پرهیز کرد و همۀ عمر خود را وکیل رعایا نامید.گذشته هرگز نگذشته؛ با تاریخ‌مان آشتی کنیم

 وضعیت عمومی در دوره او به مراتب بهتر بود از آنچه ایران تجربه کرده بود. او راه‌ها را از راهزنان پاک و گزمه ها مستقر کرد. شهرها را سامان داد و امور دیوانی را نظم بخشید. 

  از تلاش‌های شاه عباس برای صلابت ایران در عهد صفوی، فاخرتر سوژه‌ای هست؟ برای نخستین بار ارتشی ۴۰ هزار نفری را سامان داد و به بیش از ده سال بی‌ثباتی و جنگ داخلی پایان داد. سپس روابط بازرگانی خود را با اروپا گسترش داد به گونه‌ای که هیچ کشوری در آسیا و حتی اروپا وجود نداشت که بازرگانانش را به اصفهان نفرستد. داستان این شکوه، یادکردنی نیست؟

  تاریخ البته فقط تاریخ پادشاهان نیست. گذر به گذرِ تاریخ بسیارند مردان و زنانی که سهمی در تاریخ ثبت کرده‌اند. چرا داستان جذاب اسدالله معرفت تصویر نشود که بی‌سواد بود و اولین مدرسه غیر مکتبی را در ۱۲۷۵ بنا بر آنچه در روسیه دیده بود بنا کرد؛ با تخته سیاهی که نبود و او خود از روسیه آورد. داستان عاشقیِ او ستودنی است که تا بود حتی حقوق معلم با خودش بود و پس از فوتش چند باب مغازه وقف روشنای چراغ مدرسه کرد.

  یا داستان زندگی مرتضی‌قلی خان هدایت معروف به صنیع‌الدوله که داستان تلاشی است امیدآفرین و انگیزه بخش برای ایران امروز.

  او در زمان ناصرالدین‌شاه در آلمان درس معدن خواند و متأثر از آنچه در اروپا دیده بود همۀ زندگی خود را وقف «صنعتی‌سازی» ایران کرد. همۀ همت او صرف احداث معدن و کارخانه شد. این ایده که هزینۀ ساخت راه‌آهن باید از منابع داخلی و با مالیات بر کالاهای اساسی مثل قند و چای تأمین شود از اوست.

   ایده‌هایش را هم در رساله‌ای جمع کرد به نام «راه نجات» و در آن بر صنعتی شدن و اهمیت آموزش و پرورش تأکید کرد: «امنیت، فقط داشتن نیروی نظامی نیست، وقتی کشور آموزش و پرورش درستی ندارد تا مردم تخصصی برای نان درآوردن کسب کنند و وقتی کشور راه‌های مناسبی ندارد تا مردم معیشت خود را تأمین کنند، امنیت وجود ندارد.» 


  هم او اما چهار سال پس از مشروطه ترور شد. از داستان تلاش مردی کاردان برای ایران، جذاب‌تر هم داستانی هست؟ خاصه ماجرای ترور او. همین‌قدر بدانیم که ضارب او فردی بود گرجی‌روس به نام ایلاریون که همدستی داشت ارمنی به نام ایوان. ضارب طبق قانون کاپیتولاسیون تحویل دولت روسیه شد و از مجازات او خبری باز نیامد.

  اینها مشتی نشانه خروار است. گذر به گذر سند گذار سخت به امروز است. با تاریخ آشتی کنیم تا خود را بشناسیم. حق با ادوارد سعید است: گذشته هرگز نگذشته است!

یک چهره - یک روایت: ذبیح‌الله منصوری؛ مترجم- مورخِ داستان‌سرا

یک چهره - یک روایت
داستان‌نویسی‌های آغشته به افسانه و اقتباس‌های او ابتدا بازار روزنامه‌ها و مجله‌ها را به‌صورت «پاورقی» تسخیر کرد و سپس بازار کتاب را و خیلی ها کتاب‌خوان شدند...

عصر ایران- امروز سی‌و‌پنجمین سالروز درگذشت ذبیح‌الله منصوری یکی از پرکارترین مترجمان ایران است اما کم نیستند کسانی که معتقدند چون ترجمه‌های او با تخیل و داستان‌سرایی آمیخته بود، عنوان «مترجم» را نباید برای او به کار گرفت. با این حساب و با حجم عظیمی از نوشته ها باید نویسنده دانسته شود اما خود را مترجم معرفی می‌کرد و نوشته‌ها را به خود نسبت نمی‌داد.ذبیح‌الله منصوری؛ مترجم و مورخ یا «داستان‌سرا»ی تاریخ؟

  در این که به یک متن چهل پنجاه صفحه‌ای آب می‌بست و سیصد صفحه و شاید چند جلد کتاب از آن درمی‌آورد تردیدی نیست اما آیا جز این است که خیلی ها را او کتاب‌خوان کرد که البته  بعد دیگر در آثار او متوقف نماندند؟ آب‌بستن هم شاید تعبیر تندی باشد برای انبوه کلماتی که به استخدام درآورده بود و با صرف وقت و رنج فراوان به روی کاغذ می آورد و در ضمیر مخاطب می‌نشست.

  
  شاید بهترین و منصفانه‌ترین توصیف دربارۀ ذبیح‌الله منصوری را استاد مسلّم تاریخ که خود روزنامه‌نگاری زبردست و استاد دانشگاه بود ارایه داده باشد: ابراهیم باستانی پاریزی که به قاعده باید شاکی می‌بود اما گفت: ادعای تاریخ‌نگاری نداشت. داستان تاریخی می‌نوشت و لازمۀ داستان، نیز  همین‌ها ( استفاده از قوۀ خیال) است.

  «یک چهره - یک روایت» را به ذبیح‌الله منصوری اختصاص داده‌ایم و چون یکی دو سال پیش حق مطلب دربارۀ او در مقاله‌ای در ضمیمۀ فرهنگی روزنامۀ اطلاعات به قلم «گودرز گودرزی » ادا شده بود به جای روایت خودمان همان را نقل می‌کنیم که تمام نکات مورد نظر را دربردارد و جامع و خواندنی و منصفانه است:


  به او انگ «دزدی کتاب» زدند. ولی او چه‌کار کرد؟ نه ارّه داد و نه تیشه گرفت. فقط به این چهارپنج کلمه قناعت کرد و کارش را ادامه داد: «اگر قرار باشد انسان در زندگی دزدی ‌کند، بهتر است کتاب بدزدد!»

  نام‌ او «ذبیح‌الله حکیم‌الهی دشتی» بوده است؛ لیک پای بسیاری از دیباچه‌هایی که برای کتاب‌هایش می‌نوشت، امضاء می‌زد: «دارای اسم نویسندگی ذبیح‌الله منصوری». حالا چرا و به چه دلیل؟ صلاح مملکت خویش را خسروان دانند!‌

  زاده سنندج کردستان بود؛ به سال ۱۲۷۸ خورشیدی .در سنندج و سپس کرمانشاه تحصیلات مقدّماتی را به پایان برد و با زبان‌های انگلیسی و به‌ویژه فرانسه آشنا شد و به آموختن و یادگیری دوّمی پرداخت. ولی در کلّه او که اکنون جوانی بیست‌ و دو سه ساله شده بود چیزی جست‌وخیز می‌کرد؛ چیزی در حدّ و اندازه یک آرزو: دریانورد شدن! دست‌دست نکرد و زود بقچه‌اش را پیچید و راهی تهران شد که با دست‌یافتن به آرزویش، تحصیلاتش را هم ادامه بدهد. هنوز گرد راه را از سر و کولش نزدوده بود که دید پشت میزی نشسته و قلم به دست گرفته و دارد نوشته‌های کتابی را به زبان فارسی روی کاغذ پیاده می‌کند. آنجا دفتر روزنامه «کوشش» بود و او داستان‌های بازاری و پلیسی ترجمه می‌کرد. آخر شکم گرسنه که تعارف‌بردار نیست! به‌ویژه آنکه پدر به تازگی درگذشته بود و هزینه‌های زندگی بر دوش وی افتاده بود. چاپ ترجمه‌هایش او را از ادامه تحصیل منصرف کرد و دو دستی چسبید به همین کار.

  شور و اشتیاق ذبیح‌ الله منصوری به برگرداندن داستان - به‌ویژه داستان‌های تاریخی - آن اندازه بود که نشریه کوشش کم آورد و به‌ناچار او بخش‌هایی از نشریه‌ها و روزنامه‌های اطّلاعات و کیهان و خواندنی‌ها و دانستنی‌ها و تهران مصوّر و باختر و سپید و سیاه و … را با کارهایش پر کرد. او بیش از ۶ دهه قلم زد و نام خود را به عنوان مترجم، روی جلد صدها کتاب به یادگار گذاشت.
منصوری در ۱۹ خردادماه ۱۳۶۵ خورشیدی دیده از جهان فروبست و با زندگی طولانی و دراز ۸۷ ساله‌اش بدرود گفت و البته با کتاب‌هایش هم.

  برخی مدعی اند ذبیح‌الله منصوری با هیچ‌یک از زبان‌های بیگانه غیر پارسی آشنا نبوده و آن‌چه که از وی به عنوان «ترجمه» ‌چاپ می‌شد، همگی ساخته ‌ذهن داستان‌پرداز ‌اوست‌. به این شکل که فشرده کتابی کم‌صفحه‌ یا نوشتاری کوتاه از فلان نویسنده غربی را از زبان کسی می‌شنید و ذهن خیالبافش را به‌کار می‌گرفت و با شاخ‌وبرگ دادن به آنچه که شنیده بود، نوشتار بلند و دنباله‌داری را به نام «کتاب» از زیر دستش بیرون می‌داد! نمونه‌اش «خداوند الموت». شما بروید تاریخ ادبیّات فرانسه را سر صبر ورق بزنید، زیرورو کنید؛ اگر به نام «پل آمیر» رسیدید! اصلاً بروید با منصوری به فرانسه فقط حال و احوال کنید؛ اگر توانست به همان زبان فرانسه پاسختان را بدهد.

  و امّا ‌درباره ماهیّت و چیستی کتاب‌های پرشمار کت‌وکلفتی که نام ذبیح‌الله منصوری در شناسنامه‌هایشان به چشم می‌خورد: سه تفنگدار
(۱۰ جلد)؛ قبل از طوفان (۸ جلد)؛ غرّش طوفان (۷ جلد)؛ عشق نامدار (۳ جلد)؛ سینوهه پزشک مخصوص فرعون (۲ جلد)؛ پطر کبیر (۲ جلد) و ده‌ها کتاب دیگر. 

  می‌خواهم همین‌جا از کتاب «تاریخ ترجمه ادبی از فرانسه به فارسی» گواه بیاورم؛ آنجا که گفته است: «باید اذعان کرد که از دهه سی خورشیدی به بعد،‏‎ ‎بازار شبه‌ترجمه‌ها و ترجمه‌های‏‎ ‎تکراری کم‌مایه که اغلب نثر فارسی سالمی نداشتند، بیش از پیش رونق گرفت. در‎ ‎این آشفته‌بازار، عده‌ای نیز پا به میدان نهادند که کتاب‌هایشان چه‌بسا به‎ ‎دلیل برخورداری از عنوان‌های زیبا یا نثری فریبنده، اغلب بیش از کتاب‌های‎ ‎مترجمان خوب و طراز اوّل به فروش می‌رسید. از جمله این افراد پرکار و‏‎ ‎خستگی‌ناپذیر که به ویژه در ترجمه رمان، کارنامه‌ای باورنکردنی از‏‎ ‎خود به‌جا گذاشت ذبیح‌الله منصوری بود.»

  بی‌گمان بر چیستی و ماهیّت ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری تردید رواست و به‌هیچ‌روی نمی‌شود آنها را چشم‌بسته پذیرفت و به عنوان کتاب‌های تاریخی، بدان‌ها استناد کرد و در تحقیق و پژوهش از آنها بهره جست. زیرا این «تردید» ژرف است و گود. با یک‌ دو بیل پرشدنی نیست. شما کلاهتان را قاضی کنید و برای این پرسش من پاسخی بیابید: نویسنده‌ای بیگانه، کتابچه‌ای در ۶۰- ۵۰ رویه چاپ می‌کند. دست بر قضا همین کتابچه آن نویسنده بخت‌برگشته! به تور منصوری می‌افتد و او هر چه دل تنگش می‌خواهد بر کتاب می‌افزاید. آی زلم‌زیمبو به ناف اصل کتاب می‌بندد! سرآخر کتابچه تبدیل می‌شود به کتابی ضخیم و ستبر در نزدیک به یک‌هزار رویه!

  در این‌باره ببینید سخن «حسین‌قلی مستعان» - مترجم رمان «بینوایان» ویکتور هوگو - را: «همه ما می‌دانیم که نیمی از آنچه ذبیح‌الله منصوری به اسم ترجمه می‌نوشت، نوشته خود او بود. حتی به‌نظر من «نیم» هم برآورد کمی است!»

  با این حساب باید گفت که منصوری پیش از آنکه مترجم باشد، یک‌پا «نویسنده» بود امّا خوش‌ داشت روی کارهایش امضا بزند «مترجم»! او «عجیب» بود و کارهای نوشتاری‌اش هم مانند خودش عجیب!

  بجاست دیدگاه یکی از مترجمان زبردست، نویسنده و منتقد امروزین را در این‌باره بخوانیم؛ «کریم امامی» (۱۳۸۴- ۱۳۰۹). امامی درباره ترجمه‌های منصوری گفته است: «من اسم کارهای او را ترجمه نمی‌گذارم. بیشترش را از خودش‎ ‎درآورده و بعد اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب و خودش را‏‎ ‎استتار کرده. من با هزار زحمت اصل یکی از کتاب‌هایی را که به‎ ‎اصطلاح ترجمه کرده بود، پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه‏‎ ‎کردم. اصلاً باورکردنی نبود … هر چه دلش خواسته بود، کرده بود! هر جا‎ ‎عشقش کشیده بود کم یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلاً ترجمه‎ ‎کرده بود، نمی‌دانی با چه شلخته‌کاری عمل کرده بود.»

  دکتر «میرجلال‌الدّین کزّازی» - استاد دانشگاه و نویسنده و از چهره‌های ماندگار ادبی - هم بر کار منصوری خُرده گرفته و گفته است: «این‌گونه از ترجمه‌ها را در مجموع برای‎ ‎فرهنگ جامعه زیانبار می‌دانم و برای زبان فارسی هم … این‌گونه ترجمه‌ها‎ ‎چهره راستین نویسندگان را خدشه‌دار خواهند کرد و نمود نادرستی از این‏‎ ‎نویسندگان در جامعه به دست خواهند داد.»

  در این میان برخی شخصیّت‌های ادبی‌ کارهای منصوری را نه تنها رد نکرده و نمی‌کنند، بل به گونه‌ای ‌آنها را گاه مفید و سودمند ‌دانسته‌اند؛ از جمله دکتر «ابراهیم باستانی پاریزی»‌ که می‌گوید: «آقای منصوری که مورّخ نیست و‎ ‎هیچ‌وقت هم ادعای تاریخ‌نگاری نکرده است؛ او داستان تاریخی می‌نویسد و‎ ‎داستان‌نوشتن لازمه‌اش همین حرف‌هاست.»

  باستانی پاریزی، به عنوان ‌پژوهشگر و تاریخ‌دان‌، دریافته بود که کارهای منصوری را باید از دریچه «داستانی» نگاه کرد و خواند و نه از منظر «تاریخی» زیرا ارزش داستانی و سرگرم‌کنندگی کتاب‌های وی خیلی بیش و بیشتر است و این اشتباه است اگر کسی بخواهد در تاریخ ورود پیدا کند و به قصد آگاهی از تاریخ و رخدادهای آن، به کتاب‌های منصوری دل خوش کند و استناد. باید از همان شروع کار، گوشی را داد دستش و او را از لیزخوردن در درّه پر کشش و پر جاذبه قلم منصوری نجاتش داد! کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری «فانتزی»اند و سرشار از وهم و گمان و بری از اصل کتاب و مقاله.

  منصوری در خیال پردازی و وهم‌نگاری، آن‌اندازه چابک و چربدست بود که از یک مقاله کوتاه، یک کتاب حجیم و عریض و طویل عرضه می‌کرد و به خورد مردم می‌داد. گویا او چاره‌ای جز این نمی‌دید که تا آنجایی که راه دارد از «کاه» «کوه» بسازد؛ به ۲ دلیل: نخست اینکه پیشه‌اش همین نوشتن بود (بدون حقوق و مزایای ثابت) و تحویل آن به روزنامه‌ها و نشریه‌ها به ازای هر سطر مثلاً ۲ ریال. او پیش خود این‌طور فکر می‌کرد که اگر قرار باشد آن مقاله جمع‌وجور یا آن کتاب ریزه‌میزه کم‌صفحه را واژه به واژه به فارسی برگرداند که چیزی ته جیبش را نمی‌گیرد. پس فقط یک راه باقی می‌ماند: کش‌دادن اصل اثر تا آنجا که کش می‌آید. البته او به خودش زیاد فشار نمی‌آورد؛ با هوشی که داشت به راحتی از پس این مهم برمی‌آمد؛ با چاشنی چاخان! چاخان‌هایی شیرین، دلچسب و عامه‌پسند و همه‌کس‌فهم. نمونه‌اش ورود شاه اسماعیل صفوی به الیگودرز و بازدید از خانقاه این شهر که تنه به تنه خانقاه بزرگ و پرآوازه اردبیل می‌زد!

  باری! ذبیح‌ الله منصوری آن همه پرنویسی و پرکاری را فقط برای گذران زندگی انجام می‌داد؛ پسر بزرگ بود و هزینه خانواده بر گرده‌اش؛ این بخش مهم ماجرا بود و البته هیچ‌کس حق این را ندارد که بر کسی که می‌نویسد تا ادامه زندگی بدهد، خرده بگیرد. نویسندگی حرفه و پیشه‌ای است پاک و شریف؛ البته چنانچه قلم، نجیبانه راه را ادامه دهد و کژ نشود و به سمت و سوی «زر» غش نکند و تن به خواری و خواهش ندهد و خامه‌اندازش را دریوزه و روسیاه نکند.

  دلیل دوّم اینکه منصوری به‌مانند هر نویسنده و قلم‌انداز دیگری، دوست داشت کارهایش دیده، خوانده و پسندیده شود؛ هرچند او خود را از تیررس خبرنگاران مطبوعات و رادیو و تلویزیون دور نگه‌ می‌داشت ولی از اینکه نام و کارش را بر زبان‌ها بیاورند و ذکر خیرش را بکنند، بدش نمی‌آمد. نباید از یک ویژگی منصوری سخن به‌میان نیاورده گذشت؛ و آن روان‌شناسی اوست.

  او می‌دانست که جامعه ایرانی با مطالعه - حالا چه روزنامه و مجله و چه کتاب - میانه چندان خوبی ندارد؛ به‌ویژه در حوزه تاریخ. آخر چند درصد از مردم شور و اشتیاق این را دارند که بدانند فلان پادشاه یا فرمانروای خودی یا غیر خودی در چهارصد پانصد سال پیش چه کرده بوده است؟ پس باید فن و ترفندی به‌کار بست تا مردم را با «خواندن» آشتی داد؛ و آن ترفند و فن چیزی نبود مگر افسانه‌نویسی و چاخان‌پردازی. می‌بینیم که در کتاب‌های به اصطلاح تاریخی او چیزی که یا دیده نمی‌شود یا بسیار کمرنگ به چشم می‌آید، تاریخ و رخدادهای راستین تاریخی است! آنچه‌ که هست داستان‌نویسی‌های آغشته به افسانه و قصّه‌پردازی‌های زیرکانه اوست. این‌جور نوشته‌ها به ذائقه مردم خوش آمدند و دیری نگذشت که ترجمه‌ها و اقتباس‌های آن‌چنانی منصوری، ابتدا بازار روزنامه‌ها و مجله‌ها را به‌صورت «پاورقی» ترکاند و سپس بازار کتاب را؛ و البته بازار برخی مترجمان همروزگارش کساد و بی‌رونق شد!

                                                                       **************  
این خاطره را هم اضافه کنیم خالی از لطف نیست. در شمارۀ 23 ماه‌نامه «سوره» نوشته شده بود:

  وقتی کتاب «امام صادق‌ع مغز متفکر جهان تشیّع» منتشر شد، مرحوم مهندس بازرگان که به روش‎پردازی‌های علمی دین علاقه‌مند بود و در این زمینه مطالعاته و تحقیق می کرد چندین‌بار به مؤسسه [!] مجله خواندنی‌ها (به مدیریت ذبیح‌الله منصوری) رفته بود. دفتر مرحوم‎ ‎منصوری هم طبقه پنجم بود و می خواست او را پیدا کند تا بخواهد از مؤسسه اسلامی‏‎ ‎استراسبورگ که این همه مستشرق جمع شده ند و درباره امام صادق مطالعه‎ ‎کرده بودند، آدرسی بدهد تا در سفر به فرانسه شخصا به آن مؤسسه برود.چند بار هم مراجعه‎ ‎کرده بود. هر بار اما طوری سر می دوانند تا این که یک نفر می‌گوید نه چنین مؤسسه‌ای‎ ‎وجود دارد و نه خیلی از این مستشرقان.» - (سوره؛ بهمن و اسفند ۱۳۸۴)