نویسندگان این «بسته» فرض را بر این گذاشتهاند که مسائل اقتصاد ایران یا به طور مشخص مشکلات فعالان اقتصادی را با یک رشته تصمیمات اداری در دستگاههای اجرایی و حکومتی میتوان برطرف کرد. به سخن دیگر، تصور غالب این است که مشکل به مسوولان پیشین برمیگردد که بصیرت یا اراده لازم برای اصلاح امور را نداشتهاند؛ وگرنه، با روی کار آمدن مسوولان جدید همه مشکلات در طرفهالعینی قابل حل است. البته این رویکرد منحصر به دولت فعلی نیست و همه دولتهای پیشین کم و بیش همین نگاه را به مسائل داشتند. در واقع، علت اینکه معضلات اقتصادی کشور ما نظیر تورم دورقمی، نوسانات شدید نرخ برابری ارزهای خارجی، رکود فعالیتهای اقتصادی و... مزمن و پایدار شدهاند، در همین رویکرد نهفته است.
پیشنویس «بسته سیاستهای تشویقی و رفع موانع تولید برای تحقق شعار سال تولید؛ پشتیبانیها، مانعزداییها» ۳۸ماده دارد که از جهت محتوا در پنجگروه طبقهبندی شدهاند: «موضوعات تامین مالی (ارز و ریال)»، «موضوعات مالیاتی»، «موضوعات تامین اجتماعی»، «موضوعات زیرساختهای تولیدی» و «موضوعات کسبوکار». نخستین گروه یعنی «موضوعات تامین مالی» عمدتا در برگیرنده تکالیفی بر عهده بانک مرکزی، مجموعه بانکهای کشور، سازمان بورس و صندوق توسعه ملی است. تصور نویسندگان در این بخش این است که مشکل اصلی بنگاههای تولیدی کمبود نقدینگی است و این کمبود اساسا باید از طریق مکلف کردن نظام بانکی کشور به تامین آن برطرف شود. ماده «یک» این بسته که ظاهرا راهگشای سیاستهای بعدی است، واقعا حیرتانگیز است. طبق این ماده، «بانک مرکزی موظف است سقف مانده تسهیلات سرمایه در گردش اعطایی به بنگاههای تولیدی را تا ۱۲۰درصد فروش سال گذشته آنها (بدون در نظر گرفتن مطالبات و خرید دین بنگاهها)، افزایش دهد. تقاضای بیشتر از سقف مذکور یا واحدهای تولیدی غیرفعال یا دارای تولید کمتر از سالهای قبل، در چارچوب ضوابط بانک مرکزی مورد بررسی و اقدام قرار میگیرد.» به نظر میرسد نویسندگان این «بسته» تصور درستی از ماهیت بانک مرکزی و وظایف آن ندارند؛ وگرنه آن را طرف حساب بنگاههای تولیدی قرار نمیدادند تا سقف مانده تسهیلات اعطایی به آنها را افزایش دهد.
بانک مرکزی، طبق تعریف، بانکدار دولت و بانکدار مجموعه بانکهای کشور است و به هیچ وجه بانکدار هیچ بنگاه تولیدی اعم از دولتی یا خصوصی نیست و نمیتواند باشد. امیدواریم سهو قلمی در انشای این ماده روی داده باشد و مضمون این ماده انعکاسدهنده نگاه حقیقی نویسندگان «بسته» نباشد! اما ماده «۲» میگوید، «هیاتمدیره بانکها و موسسات اعتباری مکلفند سقف اختیار بانکهای عامل در استان برای پذیرش، بررسی، تصویب و پرداخت تسهیلات به واحدهای تولیدی و سرمایهگذاری را نسبت به سال ۹۹، معادل دو برابر افزایش دهند.» این ماده مضمون جدیدی ندارد و گویای تفکر غالب بر دولتمردان و سیاستگذاران ما در چهار دهه گذشته است که دولت را صاحب اختیار سپردههای بانکی مردم میداند و از این رو استقلالی برای تصمیمگیری بانکها اعم از دولتی و خصوصی قائل نیست. سایر مادههای این بخش با همین طرز تفکر نوشته شده؛ به این معنی که با وادار کردن نظام بانکی و سایر نهادهای مالی به گشودن گره نقدینگی بنگاههای فعال و کمک به فعالسازی بنگاههای مسالهدار و حتی تعطیلشده میتوان موانع تولید را از پیش رو برداشت و رونق را به اقتصاد رکودزده بازگرداند. با توجه به یافتههای علم اقتصاد و نیز تجربه نیمقرن اخیر با قاطعیت میتوان گفت که این طرز فکر نادرست است و نهتنها نتیجه مثبتی به بار نخواهد آورد، بلکه مانند گذشته مزید بر علت شده و بهشدت بر دامنه مشکلات خواهد افزود. واقعیت این است که سپردههای مردم نزد بانکها داراییهای متعلق به مردم است و مایملک دولت نیست که درباره چگونگی استفاده از آن دستور صادر کند. بانکها اعم از دولتی یا خصوصی، امانتداران مردم هستند و مطابق توافق فیمابین در چارچوب قانون باید حافظ داراییهای مردم و در این خصوص در برابر آنها پاسخگو باشند. ورود شخص ثالث (دولت) به این رابطه دوسویه اصل اساسی امانتداری و پاسخگویی بانکها را مخدوش میکند و موجب پایمال شدن منافع مردم میشود. دستورات دولتی به نظام بانکی در خصوص اعطای تسهیلات تکلیفی که اغلب همراه با امتیازهایی برای وامگیرندگان است، به منظور «تشویق» تولید و «کمک» به تولیدکنندگان مشکلدار صورت میگیرد، اما جملگی این دستورات عملا در نهایت به لطمه دیدن بانکها و بالاتر از آن زیان دیدن منافع سپردهگذاران میانجامد. همچنانکه تجربه دهههای گذشته نشان میدهد، برندگان این سیاستهای دستوری در اکثر موارد رانتخواران حرفهای و اغلب وابستگان یا نزدیکان به قدرت سیاسی بودهاند و اقتصاد ملی هیچگاه طرفی از آن نبسته است. سیاستگذاریهای دستوری از این دست اساسا ناشی از فقدان دیدگاه علمی نسبت به مسائل بانکی و اقتصادی است و عملا فرصتهای طلایی در اختیار ویژهخواران حرفهای قرار میدهد؛ به طوری که آنها را در پشت پرده به موثرترین مدافعان این نوع سیاستگذاری تبدیل میکند.
پیشنهادهای «بسته تشویقی» در خصوص «موضوعات مالیاتی» و «تامین اجتماعی» نیز گرفتار همین رویکرد دستوری و غیرعلمی به مسائل است. به هر حال، در کشور ما قوانین مربوط به مالیات و تامین اجتماعی وجود دارد. اگر این قوانین مشکل دارند یا درست اجرا نمیشوند، راه حل توسل به دستورات دولتی در خصوص دادن اختیارات به مسوولان سیاسی محلی برای دور زدن احتمالی آنها نیست، بلکه اصلاح آنها در چارچوب منطقی و سازگار با یافتههای علمی است. دستورات دولتی در چنین مواردی مانند موارد مربوط به نظام بانکی که پیش از این اشاره شد، اغلب ذینفعانی از جنس ویژهخواران نزدیک به قدرت سیاسی پیدا میکند و مطابق معمول نهتنها سر تولیدکنندگان واقعی بیکلاه میماند، بلکه آنها بیشترین تاوان چنین سیاستهای نادرستی را میپردازند. در حال حاضر، بیشترین فشار مالیاتی متوجه بنگاههایی است که با شفافیت فعالیتهایشان مطابق با قانون است و به لحاظ سیاسی یا حکومتی هیچ وابستگی یا پشتیبانی ندارند.
در خصوص «موضوعات زیرساختهای تولیدی» و «موضوعات کسبوکار» هم رویکرد نویسندگان «بسته تشویقی» کاملا اداری و دستوری و بیتوجه به مسائل اقتصادی واقعی کشور است. اینجا هم پیشنهادهای «بسته تشویقی» چیزی جز توصیه به دستگاههای دولتی برای «تصویب و ابلاغ آئیننامههای اجرایی» نیست. سیاستگذاران ظاهرا توجه ندارند که مشکل اقتصاد ایران زیادی قوانین و مقررات است؛ نه کمبود آن. در زیرگروه «موضوعات کسبوکار» ماده ۳۴ میگوید، «کلیه دستگاههای اجرایی خدمترسان به بخش تولید (بهویژه بانک مرکزی و بانکهای عامل) موظف هستند در تعامل با وزارت صمت و حداکثر طی یکماه نسبت به راهاندازی پیشخوان و پنجره واحد تولید در این وزارت اقدام کنند. مسوولیت این پیشخوان ایجاد ساختار چابک برای رسیدگی به اعتراضات و شکایات در سطح استانها و مرکز است؛ به طوریکه شکایات و اعتراضات فعالان اقتصادی حداکثر طی یک هفته مورد رسیدگی و تصمیمگیری قرار گیرد.»
نویسندگان این ماده ظاهرا پس از انشای آن متوجه میشوند که ضربالاجلهای ذکرشده در آن واقعبینانه نیست و ممکن است مشکل ایجاد کند، بنابراین تبصرهای با این مضمون به آن اضافه میکنند: «تبصره: برای جلوگیری از انباشت پروندههای شکایات و اعتراضات فعالان اقتصادی، دستگاههای اجرایی موظف هستند نسبت به شفافسازی، اصلاح و بازنگری رویههای خود در جهت کاهش میزان اعتراضات و شکایات فعالان اقتصادی اقدام کنند.» نگاهی به این ماده و تبصره آن نشان میدهد که نویسندگان چگونه دچار آشفتگی فکری بودهاند و ناچار شیپور را از طرف گشادش زدهاند؛ منطق حکم میکند جای ماده و تبصره عوض شود.
از همه جالبتر و درسآموزتر این است که از موادی که به «موضوعات کسبوکار» اختصاص یافته، موضوع «فضای کسبوکار» محلی از اعراب ندارد! نویسندگان اصلا به روی خود نیاوردهاند که قیمتگذاری دستوری در همه بازار که متولیان پرزوری مانند «سازمان حمایت» و «سازمان تعزیرات» دارد، فضای کسبوکار را در کشور ما بهشدت مسموم و غیرقابل تنفس کرده، به طوریکه نهتنها عامل بهشدت بازدارندهای برای تازهواردان شده، بلکه موجب افزایش تمایل به محدود کردن دامنه فعالیت اقتصادی و حتی ترک دنیای کسبوکار از سوی بسیاری از فعالان بخش خصوصی واقعی و فاقد حامی سیاسی شده است. این بیتوجهی به مسائل واقعی اقتصاد ملی ناشی از فقدان نگاه علمی و غلبه نگاه ایدئولوژیک و رویکرد اداری و دستوری مبتنی بر آن است. اگر بنگاهها دچار کمبود نقدینگی هستند، علت آن از یک طرف، تورم افسارگسیخته ناشی از سیاستهای غلط پولی است که نمونهای از آن در همین «بسته تشویقی» آمده است و از سوی دیگر، قیمتگذاریهای دستوری به بهانه جلوگیری از «گرانفروشی» مانع اصلاح قیمتها به صورت رسمی و قانونی از سوی تولیدکنندگان میشود و به گسترش بازارهای سیاه و فساد دامن میزند که نتیجه آن گرفتاری تولیدکنندگان واقعی و شادکامی رانتخواران و مفسدان اقتصادی است.
مشکل اقتصاد ایران در بازاری که عملا با دخالتهای دولت کارکردهای واقعی خود را از دست داده و فعالان اقتصادی «سودجو» که صرفا میخواهند کلاه خود را در این معرکه نگه دارند نیست، بلکه مشکل در طرز تفکر دولتمردان و سیاستگذارانی است که تصور میکنند با ضرب و زور دستورات اداری میتوانند معضلات اقتصادی کشور را حل کنند.
عصر ایران؛ فردین علیخواه (عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان)- فوت و فنهای مصاحبههای شغلی، یکی از محتواها و یا ویدئوهای پرطرفدار شبکه اجتماعی یوتیوب و سایر شبکههای اجتماعی جهانی است. برخی از این ویدئوها بیش از 50 میلیون بار تماشا شدهاند.
سخنران، مجری، کارشناس یا فرد مجرّب در این ویدئوها به بینندگان یاد میدهد که در مصاحبه شغلیشان چگونه حرف بزنند، چگونه به مصاحبهکنندگان نگاه کنند، به نشانۀ تأیید یا رد چیزی، سرشان را چگونه تکان بدهند، اگر تشنه شدند لیوان را چگونه بردارند و در دست بگیرند، آن روز چه لباسی بپوشند، به هنگام ترک اتاق مصاحبه، در را چطور پشت سرشان ببندند و اگر در طول مصاحبه سرفهشان گرفت چطور سرفه کنند.
نتیجه آنکه در اغلب موارد وقتی به افرادی نگاه میکنیم که به ردیف در صف انتظار مصاحبه نشستهاند اولین نکتهای که توجه ما را جلب میکند تشابه سبک پوشش آنان است و تحت تأثیر آموزش این ویدئوها، بدون تردید پس از ورود به اتاق مصاحبه، شاهد تشابه رفتار و گفتار آنان نیز خواهیم بود.
آنچه توصیف شد را احتمالاً در فیلمها و سریالهای خارجی دیدهاید. نکته جالب آنکه برخی از کارگردانان، ظاهر شدن متفاوت یک مصاحبهشونده را دستمایۀ افزایش جذابیت و هیجان فیلم خود کردهاند، یعنی مصاحبهشوندهای که گویی تصمیم گرفته بیتوجه به هنجارهای متداول، در مصاحبه حاضر شود و به تعبیر بهتر، خودِ واقعیاش را نشان دهد.
پرسش آن است که اگر قرار باشد همه افراد با دیدن چنین ویدئوهایی، و پیروی از پیشنهادهای آنها، رفتاری مطابق آن از خود نشان دهند تفاوت و تنوع شخصیت آدمها چه خواهد شد؟ آیا در زندگیِ واقعی همه افراد مانند هم هستند؟
تلویزیون در قرن بیستم، برای رفتارهای اجتماعی الگو و قالب میساخت
و به همین دلیل برخی از پژوهشگران رسانههای جمعی آنرا « قدرتمند از همه
لحاظ» توصیف کردند.
برخی از متفکران خوشبینانه تصور کردند که با ورود به قرن بیست و یکم و گسترش شبکههای اجتماعی، از قدرت تلویزیون برای تزریق الگو به جامعه کاسته خواهد شد.
بر حسب شواهد این اتفاق هماکنون رخ داده است (یعنی از قدرت تلویزیون کاسته شده است) ولی بر خلاف پیشبینی آن متفکران، همان شبکههای اجتماعی که به جای تلویزیون تکیه زدند دوباره نقش تلویزیون را ایفا میکنند. آنها به جامعه الگو میدهند و همچنان در عرصههای گوناگون، جریانهای غالب افکار و رفتار ایجاد میکنند.
برخی از جامعهشناسان نظیر امیل دورکیم معتقدند که یکی از ویژگیهای
جوامع سنتی، به ویژه در گذشته، تشابه و همشکلی رفتار افراد بود. به این
معنا که اغلب افراد به دلیل پیروی از سنتهای مشترک، رفتار و افکار مشابهی
داشتند ولی با ورود به عصر جدید آن یکدستی و تشابه پیشین متزلزل گشت. آیا
واقعا این چنین اتفاقی رخ داده است؟
به نظر میرسد که اگر در جوامع سنتی، تحت تأثیر سنتهای مشابه، افکار و رفتارهای مشابه شکل میگرفت در جوامع جدید رسانههای مشابه، الگوهای رفتاری مشابه تولید میکنند.
تنها تفاوت شاید در این باشد که در جوامع سنتی افراد برای پیروی از سنتهای حاکم تحت فشار صریح و سخت جامعه قرار داشتند ولی در جوامع جدید چنین فشاری به آن اندازه بغرنج نیست.
هر چند، به اعتقاد من در وضعیت جدید نیز اگر از رویههای غالب پیروی نشود فرد طرد یا حذف خواهد شد. پس در نهایت چه در جامعه سنتی و چه در جامعه مدرن، نتیجه یکی است: تشابه.
چند روز قبل در شبکه اجتماعی اینستاگرام، انبوه ویدئوهایی را مرور
میکردم که جوانان ایرانی برای آموزش زبان انگلیسی تولید و در اینستاگرام
منتشر کردهاند. همه آنان درست مانند کسانی که قرار است در مصاحبه شغلی
شرکت کنند رفتار مشابهی داشتند.
طرز نگاه کردن، طرز خندیدن، ژستها و سبک صحبت کردن همه آنان مانند یکدیگر بود. دقیقاً کپی برابر اصل! همه آنان اساساً «معلمی کردن» را از یاد برده و تقلا میکردند در نقش و قالب یک «بلاگر» ظاهر شوند. و من اطمینان داشتم که میتوان نسخه اصلی آنها را در یوتیوب یافت! پس از دیدن این ویدئوها از خودم پرسیدم که آیا حتی کسی که میخواهد زبان انگلیسی یاد بدهد باید یک «بلاگر» را مدل خود قرار دهد؟
تعجب من از دیدن این «رفتارهای قالبی» زمانی افزایش مییابد که در اغلب پروفایلهای همان اینستاگرام با شعار «خودت باش» مواجه میشوم. آیا انسانها آن چیزی را که ندارند دارند فریاد میزنند؟
شاید دقیقاً به همین دلیل است که بیاعصابی بازیگری مانند مریم امیرجلالی در آموزش آشپزی توجهات را به خود جلب میکند. ظاهراً او تصمیم گرفته خود واقعیاش را کتمان نکند و در نقش قالبی یک «بلاگر» ظاهر نشود.
این روزها شبکههای اجتماعی دارند به کارخانه تولید انبوه انسانهای بیتمایز تبدیل میگردند. جامعهشناسان بیش از حد به رسانههای جدید و انسان قرن بیست و یکم خوشبین بودند.
من هم به عنوان یک پژوهشگر اجتماعی نگرانم. قرار نیست شبکههای اجتماعی «
سنتسازی» کنند. «بلاگریسم» دارد تبدیل به شیوه زندگی و یک جهان بینی می
شود که این خطرناک است.
پ. ن.
ای کسانی که در امر آموزش دیجیتال مارکتینگ فعالیت میکنید. به افراد بیاموزید که اسیر کلیشهها نشوند چرا که کلیشه دشمن اصلی نوآوری است.
کمدی «به بالا نگاه نکن» (Don't look up) به کارگردانی آدام مککی و با بازی لئوناردو دیکاپریو و جنیفر لارنس در ماه دسامبر از پلتفرم نتفلیکس پخش شد و نظر مثبت بسیاری از منتقدان را برانگیخت.
به گزارش یورونیوز؛ این کمدی، با پایانی بهشدت تراژیک، ماجرای راندال میندی و کیت دیبیاسکای، دو پژوهشگر آمریکایی را روایت میکند که در جریان مشاهدات معمول تلسکوپی، متوجه میشوند که یک سیارک به سرعت در حال نزدیک شدن به زمین است. استاد دانشگاه و دانشجوی دکتری فورا قضیه را به ناسا اطلاع میدهند.
در ادامه دو شخصیت محوری داستان فیلم، با توجه به جدی و نزدیک بودن خطر، به کاخ سفید هدایت میشوند و کمدی از همانجا آغاز میشود: شخصیتهای رده بالای حکومت ایالات متحده، از زن و مرد، آدمهایی شارلاتان، احمق و کلاهبردار توصیف میشوند که در آستانه نابودی زمین تمام توجه خود را به وارد کردن یکی قاضی متهم به بازی در فیلمهای پورنوگرافی به دیوان عالی معطوف میکنند.
علاوه بر دولت، رسانهها و جو حاکم بر مدیای دیجیتال هم هدف نقد گزنده فیلم قرار گرفته است. یک شبکه تلویزیونی و یک روزنامه بزرگ حاضر میشوند ماجرا و تهدید را از زبان دو دانشمند نقل کنند. در حالی که برنامه تلویزیونی با مزهپراکنیهای مجری و واکنش «پرخاشگرانه» کیت به هم میریزد و به رسوایی میانجامد.
جلسه بررسی نتایج انتشار گزارش دو دانشمند درباره نابودی قریبالوقوع کره زمین، احتمالا صحنهای آشنا برای بسیاری از خبرنگاران و روزنامهنگاران مشغول در تحریریههای دیجیتال است. مدیران روزنامه با نشان دادن الگوریتمها و آمار و ارقام بازدید از گزارش و واکنشها در شبکههای اجتماعی به آنها میگویند: «مطلبشان زیاد کلیک نیاورده و در حد اخبار آبوهوا بیننده داشته». دانشمندان حیران از این سطح از «حماقت» میگویند ولی ماجرا بر سر بود و نبود کره زمین است، اما پاسخ روسای تحریریه «نه مطلق» است.
نقد شبکههای اجتماعی و حضور پررنگ شهروندان در رسانههای نوظهور
عصر دیجیتال، یکی دیگر از درونمایههای «به بالا نگاه نکن» است. شهروندان
«خودآگاه پندار» با مراجعه به شبکههای اجتماعی، در باورهای غلط خود
استوارتر میشوند و نادانسته و با تصور مخالفت با سیستم، با روندی که از
سوی بخشی از قدرت ایجاد شده همراه میشوند. این ماجرا، بهخصوص برای
آنهایی که جنبشهای آنتیواکس در اروپا و آمریکای شمالی را میشناسند،
بسیار آشنا است.
در «به بالا نگاه نکن» سرنوشت کره زمین سرانجام به دست یک مولتی میلیاردر فعال در فنآوریهای جدید میرسد. مدیر عامل شرکتی خیالی به نام بَش (BASH) که ترکیبی است از شخصیتهای موفق دنیای تجارت و «کارآفرینی» امروز، عصاره ی ایلان ماسک، جف بزوس، استیو جابز، بیل گیتس و... در شخصیت پیتر ایشرول، مدیرعامل بَش خلاصه میشود. او باعث میشود عملیات ناسا برای انهدام دنبالهدار، با توجیه مزایای اقتصادی، نیمهکاره رها شود.
بسیاری از منتقدان در هفتههای اخیر داستان «به بالا نگاه نکن» را آینهای تمام نما از جامعه امروز بشری در مقیاس جهانی توصیف میکنند. اگرچه ماجرا در ایالات متحده آمریکا میگذرد، اما کیش «شایستهسالاری» حاکمان، رویکرد رسانهها و مردمانی سرگردان، احتمالا در همه جای جهان نمودهای کمابیش مشابهی دارد.
گرمایش زمین و شیوع جهانگیر ویروس کرونا، از جمله مواردی هستند که قبول کمدی «به بالا نگاه نکن» و همذاتپنداری با شخصیتهای آن را برای مخاطب عام بهشدت آسان میکند.