(تکمیل مطلب از واحد)
نوشته ای دیدم در وبلاگ «استادان علیه تقلب» با عنوان «فردافکنی ساختیافته» که ابتدا یک مقدمه ای مربوط به موضوع وبلاگشان به قلم آقای پیامی هست و سپس مطلب اصلی. هم از نظر موضوعی جالب و مهم و مفید هست و هم از نظر سبک نگارش صادقانه و خنده دار. در پایان بخشی از پرسش و پاسخ را هم که مفید بوده آورده ام. ممنون از نگارنده و مشارکتگران آن.
بعضی از کسانی که وارد تحصیلات تکمیلی میشوند به خوبی میدانند که با توجه به شرایط اجتماعی و اقتصادی خود وقتی برای درس خواندن و پژوهش ندارند و در واقع به صورت از پیش تعریف شده قصدشان بر این است که متقلبانه مدرکی بگیرند و بروند. اما همه متقبان در این گروه قرار ندارند. بسیارند کسانی که با شرایط مناسب و وقت کافی و انگیزه فراوان و استعداد بالا پا به دانشگاه میگذارند اما روزها، ماهها و سالها بر آنها میگذرد بدون آنکه قدم مفیدی در راه پژوهش خود بردارند. پس از گذر زمان روزی دانشجو به خود میآید و میبیند که دیگر زمانی برایش نمانده و باید یکی از دو راه را انتخاب کند: رهاکردن تحصیل و یا تقلب که متاسفانه اکثرا از بیچارگی راه دوم را انتخاب میکنند. در واقع خیلی از کسانی که الان در دخمههای روبروی دانشگاه تهران و نزد کسانی نشستهاند که تا دیروز کارشان تکثیر و فروش رستمالتواریخ و ایرج میرزا و جزوه کنکور رزمندگان بود و امروز دکتر و پرفسورهای قلابی روانه بازار کار ایران میکنند، شاید چند سال قبل به خواب هم نمیدیدند که روزی به چنین خفت و خواری بیافتند تا بخواهند رساله و مقالههایی (که نوشتن آنها موجب شعف و افتخار هر دانشجویی است) را از چنین موجوداتی طلب کنند، آنهم در شرایطی که میدانند فردا ممکن است تشت رسواییشان از بام بیافتد چون به فروشنده هیچ کالای غیر قانونیاطمینان نتوان کرد (خواه پایاننامه باشد، خواه موادمخدر و خواه مشروباتالکلی، که اگر کالایشان تقلبی از آب درآید مرجعی برای رسیدگی به شکایت مالباخته و آبروباخته نیست).
در واقع «فردافکنی» (کار امروز را به فردا انداختن چیزی که در دوران کارشناسی به نام «درس خواندن شب امتحان» شناخته میشود و بسیاری از دانشجویان از آن رنج میبرند)، میتواند تیر خلاصی بر یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی باشد. پروفسور جان پری استاد سرشناس فلسفه در دانشگاه استنفورد است. او در سال 1996 در این باره نوشتاری منتشر کرد. به دلیل ارائه نظریه «فردافکنی ساختیافته» این نوشتار برنده جایزه ایگنوبل در سال 2011 و شاخه ادبیات گردید! این نوشتار در سال 2014 تبدیل به فصل اول کتابی شد با نام «هنر فردافکنی» که نویسنده در آن به صورت جامعتر، با پرداختن به مسائل بیشتر و البته قدری جدیتر به بحث در مورد مشکل فردافکنی و همچنین به ارائه راهکارهایی برای آن پرداخته است. از آنجا که نویسنده خود دچار چنین مشکلی است، به حکم هر چه از دل برآید، بر دل نشیند، متن کتاب و نوشتار بسیار مفید و خواندنی است. نوشتار به این قرار است.
فردافکنی ساختیافته
نوشته پروفسور جان پری، استاد دانشگاه استنفورد
نویسنده در حال طناب بازی با جلبکهای دریایی، در زمانی که کارهای انجام نشدهای دارد.
هر کس قادر به انجام دادن هر مقدار کار است، به شرط آنکه آنها کارهایی نباشد که قرار است در حال حاضر به انجام رساند. رابرت بنچلی. 1947.
من چند ماه بود که خیال داشتم به نوشتن این نوشتار بپردازم، اما چرا بالاخره حالا دارم این کار را میکنم؟ چون بالاخره قدری وقت آزاد پیدا کردم؟ خیر. من الان برگههای امتحانی تصحیح نشده دارم، برگههای سفارش کتاب برای کتابخانه را باید پر کنم، یک طرح پژوهشی است که باید آن را داوری کنم و نسخههای اولیه پایاننامههایی هست که باید آنها را بخوانم. من دارم روی این نوشتار کار میکنم چون از این راه میتوانم همه این کارها را انجام ندهم. این چکیده چیزی است که من آن را فردافکنی ساختیافته مینامم. راهکاری اعجابانگیز که من آن را کشف کردهام که فردافکنان را تبدیل به انسانهایی مفید میکند. کسانی که به خاطر آنچه که انجام میدهند و بهرهبرداریای که از وقتشان میکنند، مورد احترام و تحسیناند. تمامی فردافکنان کارهایی باید انجام دهند را از سر خودشان باز میکنند. فردافکنی ساختیافته هنری است که به واسطه آن این عادت بد، به خدمت شما درمیآید. نکته کلیدی اینست که فردافکنی به معنای اینکه شخص هیچ کاری انجام ندهد نیست. فردافکنان به ندرت کاملا بیکارند؛ آنها کارهای تقریبا مفیدی انجام میدهند، مثلا باغبانی یا تراشیدن مدادها یا درست کردن نمودار برای اینکه هر وقت خیالش را داشتند چگونه پروندههایشان را مرتب کنند. چرا فردافکنان این کارها را میکنند؟ برای اینکه از این راه میتوانند کاری که مهمتر است را انجام ندهند. اگر تنها کار باقیمانده که باید یک فرافکن انجام دهد تراشیدن چند مداد باشد، هیچ نیرویی در زمین نیست که بتواند او را وادار به انجام این کار کند. با این حال، فرافکن میتواند انگیزه لازم برای انجام کارهای سخت، وقتگیر و مهم را داشته باشد، مادامی که این کارها راهی باشند که او را از انجام کاری مهمتر بازدارد.
فردافکنی ساختیافته یعنی اینکه ساختار کارهای که لازم است انجام دهیم را به گونهای تغییر دهیم تا این واقعیت بلا اثر گردد. لیستی را در نظر بگیرید که فرد از کارهایش در ذهن دارد و آنها را به ترتیب اهمیت مرتب کرده است. کارهایی که به نظر ضروریتر میرسند در بالای لیست هستند اما کارهای ارزندهای نیز هستند که جایگاه پایینتری دارند. انجام این کارها معمولا راهی است برای انجام ندادن آنهایی که در بالای لیست قرار دارند. با این گونه سازماندهی کارها، فردافکن تبدیل به شهروند مفیدی خواهد شد. در واقع فردافکن میتواند حتی تبدیل به کسی شود، همانطور که من شدم، که به انجام کارهای فراوان معروف است.
ایدهآلترین موقعیتی که من به عنوان یک فردافکن ساختیافته داشتهام مربوط به زمانی است که من و همسرم در برنامه سکونتگاه همکاری مشارکت میکردیم. (سکونتگاه همکاری برنامهای بود که در آن دانشگاه استنفورد منزل برخی استادان را در جوار خوابگاه دانشجویان قرار میداد تا با هم بیشتر در تماس باشند.) هر روز عصر من با فشار برگههایی که باید تصحیح میشدند، درسهایی که باید برای ارائه آماده میشدند و کارهای شورای گروه که باید انجام میشدند، از در ویلایمان که مجاور خوابگاه بود خارج میشدم و به لابی خوابگاه میرفتم. در آنجا یا با ساکنان پینگپونگ بازی میکردم یا برای حرف زدن به اتاقهایشان میرفتم یا اینکه فقط آنجا مینشستم و روزنامه میخواندم. به این صورت بود که من به عنوان یک عضو نمونه سکونتگاه همکاری معروف شدم و برای خودم اعتباری کسب کردم. یکی از نادر پرفسورهایی که برای دانشجویان غیرتکمیلی (لیسانس و فوق دیپلم) وقت میگذارد و به آنها نزدیک میشود و درکشان میکند. کاری که من انجام داده بودم این بود: پینگپونگ بازی کردن با هدف انجام ندادن کارهای مهمتر و نتیجه نهایی کسب اعتباری همانند مستر چیپس (داستان و سریال تلویزیونی در مورد یک آموزگار دلسوز).
فردافکنها خیلی وقتها مسیر غلطی را انتخاب میکنند. آنها سعی میکنند که تعداد کارهایی که برای انجام دارند را به حداقل برسانند، با این پیش فرض که اگر کارهای کمی برای انجام داشته باشند، فردافکنی را کنار خواهند گذاشت و کارها را به خوبی انجام خواهند داد. ولی این رویه بر خلاف فطرت فردافکنان است و بزرگترین منبع انگیزه آنها را نابود میکند. داشتن تعداد اندکی کار در فهرست کارها که طبیعتا مهمترین کارها هستند و تنها راه برای انجام ندادن آنها این میتواند باشد که فرد هیچ کاری انجام ندهد. این روش به جای اینکه شخص را تبدیل به آدم موثری کند، او را تبدیل به یک سیبزمینی پشندی بیمصرف میکند.
در اینجا ممکن است بپرسید که تکلیف کارهای مهمی که در بالای لیست قرار دارند و هرگز انجام نمیشوند چیست؟ قبول میکنم که اینجا ممکن است مشکلی پیش بیاید.
ترفندی که در اینجا باید به کار گرفته شود این است که پروژههای مناسبی برای قرار گرفتن در بالای لیست انتخاب گردند. ایدهآل آن است که این کارها دارای دو ویژگی باشند، یکم، چنین به نظر بیاید که موعد مشخصی دارند (در حالی که واقعا ندارند). دوم، چنین به نظر بیاید که بسیار پر اهمیت هستند (در حالی که واقعا نیستند). خوشبختانه چنین کارهایی زندگی ما را احاطه کردهاند. در دانشگاهها بخش عمدهای از کارها در این رده قرار میگیرند و مطمئنم در سایر موسسات بزرگ هم وضع بر همین منوال است. مثلا چیزی که الان در بالای لیست کارهای من قرار دارد، به پایان بردن نوشتاری در مورد «فلسفه زبان». این کار بنا بود یازده ماه پیش انجام شود. من تعداد بسیاری از کارهایم را پیش بردم تا این یک کار را انجام ندهم. دو سه ماه پیش دچار احساس گناه شدم و نامهای به سردبیر نوشتم و گفتم از این تاخیر بسیار متاسفم و قصد جدی دارم که این کار را به انجام برسانم. نوشتن این نامه، البته، راهی بود برای کار نکردن روی مقاله. این پوششی بود تا چنین جلوه دهد که من چندان از روند کار عقب نیستم، و در هر صورت این مقاله چقدر مهم است؟ آن قدر مهم که بالاخره یک زمانی یک کاری پیدا شود که به نظر مهمتر از آن بیاید، آن وقت روی آن کار خواهم کرد.
مثال دیگر فرمهای سفارش کتاب برای کتابخانه دانشگاه است. الان که دارم این مقاله را مینویسم خرداد است. در ماه مهر من قرار است درس «معرفت شناسی» را ارائه دهم. مهلت سفارش کتاب هم، همین حالا گذشته است. برای من آسان است که این کار را عاجل در نظر بگیرم (توضیح برای کسانی که فردافکن نیستند، من زمانی مهلت چیزی را عاجل میبینم که یکی دوهفته از آن گذشته باشد). تقریبا هر روز منشی گروه به من یادآوری میکند و دانشجویان هم گاهی سوال میکنند بالاخره ما باید ترم بعد چه بخوانیم، و فرمهای پر نشده درست وسط میز من هستند. دقیقا زیر کاغذ ساندویچی که چهارشنبه گذشته خوردم. این کار در نزدیکی بالای لیست من قرار دارد و دائم من را اذیت میکند و به من انگیزه میدهد که کارهای مفید ولی الکی کم اهمیتتر را انجام دهم. اما واقعیت قضیه، سر کتابفروشان الان گرم با فرمهایی است که نافردافکنان پر کردهاند. من میتوانم کار خودم را وسط تابستان هم انجام دهم و مشکلی هم پیش نمیآید. کتابهای که من سفارش میدهم سرشناس و پرخواننده و از ناشران معتبر هستند. من از الان تا، فعلا میگویم، اول مرداد کارهایی پیدا خواهم کرد که به نظر مهمتر از اینها بیایند و آن وقت روانم احساس آسودگی خواهد کرد که با پرکردن این فرمها، آن کارها را انجام ندهم.
خواننده ممکن است در اینجا احساس کند که فردافکنی ساختیافته نیازمند مقدار مشخصی خودفریبی است، انگار که شخص دارد مرتبا شبکه (شرکت) هرمی را روی خودش پیاده میکند. دقیقا همین طور است. شخص باید دارای این توانایی باشد که کارهایی با اهمیت کاذب و موعد غیرواقعی را به رسمیت بشناسد و در خود این احساس را به وجود آورد که آنها واقعا مهم و ضروری هستند. این امر مشکلی نیست چرا که اکثریت قریب به اتفاق فردافکنان توانایی فوقالعادهای در خود فریبی دارند. و چه چیزی میتواند شکوهمندتر از آن باشد که انسان از یک نقص شخصیتی برای جبران نقصی دیگر بهرهبرداری نماید.
در خودم این را دیدم. زمانی که نمی خواهم کاری انجام دهم کتاب می خوانم. با اینکه لیست بالایی از کارها مرا به سوی خود دعوت می کنند.