متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 9 فروردین ماه 1400 است، که به مناسبت نیمه شعبان در مهدیه منتظران ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از اعمال سفارش شده که فضیلت بسیار بالایی دارد انتظار فرج و گشایش در کار اهل بیت است. این زندگی منتظرانه از سه بخش تشکیل شده که در قدم اول ما باید از دشمنان حضرت تبری بجوییم و از آن ها فاصله بگیریم و دوم اینکه در طرح و برنامه درگیری حضرت شرکت کنیم و در قدم سوم با فشار دشمنان عقب نشینی نکنیم و پای کار حضرت بایستیم و جامعه سازی کنیم.
فضیلت انتظار
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین. یکی از اعمالی که به ما دستور داده شده و تأکید بر آن شده و گفته شده افضل اعمال است، این است که ما باید انتظار گشایش در کار وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت را داشته باشیم. خدای متعال یک وعده ای به وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت داده که این وعده به یک فتح و پیروزی و یک گشایش قطعی است که کار همه عالم با این گشایش حل می شود. وقتی خدای متعال دست پدر خانه را باز می کند همه زندگیشان آباد می شود و اگر گشایش در کار نبی اکرم و اهل بیت بشود، همه عالم به گشایش می رسند.
از ما خواستند که بزرگ بشویم و انتظار آن گشایش را داشته باشیم. وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند «أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِی انْتِظَارُ الْفَرَج » پر فضیلت ترین عمل امت من این است که انتظار فرج داشته باشند. شاید آن فرج همان فرج کلی است که برای نبی اکرم اتفاق می افتد و وعده هایی است که خدای متعال به نبی اکرم و اهل بیتشان داده، که این وعده ها به وسیله امام زمان سلام الله علیه محقق می شود. بنابراین ما افضل اعمالمان این است که بزرگ بشویم و به جای انتظارهای کوچک، این انتظار بزرگ در وجود ما شکل بگیرد.
یک اتفاق بزرگی در عالم می خواهد بیافتد و ما باید بزرگ بشویم تا بتوانیم سر این سفره بنشینیم و انتظاراتمان در عالم باید اینقدر وسیع بشود که منتظر آن اتفاقات عظیم باشیم که در دعای ندبه هم از آنجایی که می خوانیم «أیْنَ بَقیةُ الله» این انتظارات از او توضیح داده می شود که این آقا وقتی می آید، در عالم ما چه کار می کند. ما باید بزرگ بشویم و منتظر آن حقایق باشیم. حتی او خیلی مهم تر از سکوت باطنی و تقرب شخصی ماست.
در روایت آمده که ابوبصیر از حضرت سوال کرد ما الان در دوران غربت ائمه هستیم، آیا عبادات ما افضل است یا عصر ظهور؟ حضرت فرمودند شاید عبادات شما الان فضیلت خاصی داشته باشد، اما آن موقع افضل است. گفت پس چرا ما منتظر باشیم؟ بهترین عبادات را انجام می دهیم. حضرت اموری که در ظهور محقق می شود را فرمودند مثل تحقق عدل الهی، تحقق کلمه توحید و بندگی خدا و از بین رفتن دستگاه شیطان. بعد حضرت فرمودند تو نمی خواهی این امور محقق بشود؟ آدم خیلی باید کوچک باشد که فقط دنبال سلوک خودش باشد با این که سلوک قرب است. یعنی یک مقاصد بزرگتری هم وجود دارد که انسان باید بزرگ بشود تا به انتظار برسد.
پس این نکته اول که این انتظار یک گشایش در کار وجود مقدس نبی اکرم است که همه عالم با او کارش گشوده می شود و همه به قرب و معنویت و عدل و رفاه و امنیت و آسایش و سعادت دنیا و آخرت می رسند. وقتی این گشایش می شود، صرف این که من دنبال حاجت های کوچک خودم حتی حاجت های معنوی باشم، این کافی نیست و انسان باید بزرگ بشود.
زندگی منتظرانه
نکته دوم این است که انتظار یک عمل در کنار بقیه اعمال نیست بلکه یک رویکرد به زندگی است. انسان منتظر، انسانی است که تمام زندگی اش منتظرانه است و خواب و خوراک و شغل و ازدواج و صلح و جنگ و همه چیزش در مسیر انتظار قرار می گیرد. این یک طرح بزرگی است که وجود مقدس نبی اکرم و بعد هم اهل بیتشان یک به یک مسئول اجرای این طرح بودند که در قرآن از آن گفتگو شده و مجری بزرگ این طرح نبی اکرم و اهل بیتشان هستند که علم قرآن در محضر آنهاست و با این علم عمل می کنند.
امام زمان سلام الله علیه هم تقدیرات عالم را به طور کلی متحول می کنند، شاید براساس همین طرح قرآن و برنامه قرآن است. انتظار یعنی انسان درون آن برنامه برای زندگی خودش عمل کند و یک برنامه مستقلی نریزد و همه زندگی اش از ابتدای تکلیفش که دست چپ و راست خودش را می شناسد تا انتهای حیاتش، ظاهر و باطنش، زندگی مادی و معنویش تماما و تماما در طرح امام زمان باشد. اینکه کسی زندگیش را در طرح امام زمان طراحی بکند کار دشواری است. راه رفتن با امام زمان خیلی سخت است و به تعبیر روایات صعب مستصعب است. اما اگر کسی تمام زندگی اش را اینطور بچیند و در طرح امام زمان زندگی کند، در روایت می فرماید این آدم هر کجای عالم باشد مثل کسی است که در اردوگاه امام زمان است و کنار امام زمان شمشیر می زند.
بنابراین انتظار یک رویکرد به زندگی است که تمام زندگی ما باید منتظرانه باشد. زندگی منتظرانه یعنی این و ما دنبال تحقق آن هدفی هستیم که 124 هزار پیامبر دنبال می کردند، پیامبرانی که پایشان را هم در دنیا نگذاشتند و انقدر بزرگ بودند که از دنیا عبور کردند و کف پایشان هم تر نشد و همه دنبال هدفی بودند و امام زمان آن هدف را محقق می کنند. عصر ظهور خیلی بزرگ است و اینهایی که ما خیال می کنیم نیست. هیچ ربطی به این آرمان شهرها و جامعه هایی که دیگران به آن وعده می دهند ندارد و خیلی با عظمت است. انبیاء نگاه به این وسعت های دنیای مادی نمی کردند ولی همه شان برای آن هدف کار می کردند. حتی در روایت دارد از انبیاء اولوالعزم نسبت به ولایت امام زمان میثاق و عهد گرفتند گویا باید در آن مسیر حرکت کنند و قدم بردارند و زمینه ساز باشند و حواسشان از امام زمان پرت نشود و لذا انبیاء اولوالعزم، اولوالعزم شدند.
ظهور امر بزرگ و وسیعی است و انتظار یعنی ما آن وسعت را بفهمیم و خودمان را در طرح امام زمان قرار بدهیم و خواب و خوراک و دوستی و شغل و ازدواج و وطنی که انتخاب می کنیم همه در طرح امام زمان باشد. منتظر آن کسی است که خودش سرش را زیر نمی اندازد و زندگی کند و غافل از امامش باشد. البته این بسیار سخت است؛ هم فهم طرح امام زمان کار آسانی نیست و آدم باید زحمت بکشد و اگر زحمت بکشد هم این افضل اعمال است. منتظر بودن کار پر هزینه ای است ولی افضل اعمال است و انسان را به امام زمان ملحق می کند. در روایت فرمود کسی که منتظر است معنی ولایت امام زمان را می فهمد و دیگر فرق نمی کند چه زمانی زندگی بکند «مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ»(1) اگر کسی امر ولایت ما و امام زمان را بفهمد «فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ لِانْتِظَارِه » همینقدر که منتظر است به فرج رسیده و در دستگاه نبی اکرم دارد حرکت می کند و گویا ظهور را درک کرده است.
احتراز از دشمنان
از طرفی این طرح عظیم سه ضلع دارد. یک ضلعش احتراز است؛ احتراز یعنی دستگاه شیاطین انس و جن و دشمنان نبی اکرم که دستگاه پیچیده ای است، این دستگاه عظیم یک برنامه بزرگی دارد و خدای متعال هم برای این که امتحان محقق بشود، آنها را به اندازه حکمتش کمک می کند و یک دنیای مادی پر زرق و برق با فتنه های پیچیده درست می کنند و دام می اندازند تا ما را در تله خودشان بکشند و ما باید مواظب باشیم در طرح آنها نرویم و احتراز کنیم تبری بجوییم و قلبا و عملا و فکرا قاطی آنها نشویم.
شاید این همانی است که خدای متعال مأموریتش را به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و سلم دادند و در قرآن می فرمایند «فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیرا»(فرقان/52) میفرماید وارد یک جهاد کبیر بشو. حضرت یک جهاد بزرگی را با کفار و منافقین شروع کردند برای این که نگذارند امتشان در طرح آنها بروند. از برکات این جهاد کبیر این است که ما احتراز کنیم و از کفار و منافقین تبعیت نکنیم. آنها می خواهند ما را دنبال خودشان ببرند. اهل بیت در عالم یک طرحی مقابل طرح فراعنه و مستکبرین دارند که طرحشان را فقط برای خودشان نمی ریزند و می خواهند همه مؤمنین را در طرح خودشان ببرند. خدای متعال به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود شما یک جهاد کبیری بکنید و نگذارید امتتان در تبعیت آنها بروند. چرا که اگر رفتند دیگر طرح نبی اکرم عملی نمی شود.
بنابراین اولین ضلع انتظار این است که ما احتراز کنیم و تبری بجوییم و دنبال آن تمدن نرویم و جلوه هایش ما را نبرد «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا»(طه/۱۳۱) این شکوفه هایی که در دست آنها سبز شده، چشم دل ما را به خودش گرم نکند و الا دنبال آنها می رویم «وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى » بدانیم خدای متعال یک رزق بهتری به نبی اکرم داده که اگر در طرح نبی اکرم حرکت کنیم به آن رزق خیر می رسیم و الا همان سفره شیطان است.
دو سفره در عالم است؛ سفره نبی اکرم و سفره شیطان. اگر سر سفره امام زمان ننشینیم می رویم سر سفره شیطان. اگر چشم و دلمان به سمت آن سفره رفت و دلداده شدیم، از سفره امام زمان محروم می شویم. این اولین شرط انتظار است. بعد از انتظار احتراز است. خدای متعال جلوه هایی به دنیای آنها می دهد که این جلوه ها ما را به دنبال آنها می کشد. دومی این است که اگر احتراز کردیم و سعی کردیم استحاله نشویم و در طرح شیطان حرکت نکنیم، قدم دوم این است که با ما درگیر می شوند و رهایمان نمی کنند. شما اگر گفتید که من می خواهم جدا باشم، به شما اجازه نمی دهند. فرعون اینطور نبود که فقط طرفداران خودش را برنامه ریزی کند، برای قوم بنی اسرائیل هم که طرفداران حضرت موسی بودند نقشه طراحی می کرد و با آنها درگیر می شد. اگر آنها نمی خواستند طرحش را قبول کنند، وارد درگیری می شد.
مستکبرین دنبال یک دهکده جهانی و در جلوتر دنبال حکمرانی مجازی هستند و همه عالم را می خواهند در عالم خیال ببرند و جهان مجازی درست کنند. شما اگر نپذیرفتید، آنها با شما درگیر می شوند. یک درگیری سیاسی فرهنگی اقتصادی را با شما شروع می کنند و از همه زوایا شما را تحت فشار قرار می دهند.
قدم دوم این است که باید خودتان را برای این درگیری مهیا کنید و نترسید و در میدان بیایید و در طرح امام زمان باشید. خودمان اگر نقشه درگیری مستقل بریزیم، طرح حضرت را هم خراب می کنیم. مثل سربازی است که در میدان جنگ جدای از قرارگاه خودش نقشه جنگ می کشد و کار قرارگاه را هم خراب می کند. حضرت یک قرارگاهی دارند و دارند عالم را اداره می کنند. در عصر غیبت که حضرت بیکار نیستند و اداره عالم دست حضرت است. در عصر غیبت هم شب قدر جبرئیل و ملائکه و روح به امام زمان نازل می شوند و حضرت برنامه سال را امضاء می کنند. ما باید در قرارگاه حضرت باشیم. اگر وارد درگیری می شویم مواظب باشیم درگیری کور نباشد و درگیری عاقلانه در طرح نبی اکرم باشد. مثل یک جریان داعش نشویم که یک درگیری کور در عالم ایجاد بکنیم.
جامعه سازی و استقامت
سوم این که در کنار این درگیری مستمر باید سازندگی هم باشد که هم خودمان و هم نفس خودمان را بسازیم. اگر حضرت کلمه عدل هستند، وقتی ظهور می کنند ظهور امام در وجود انسان و در قلب انسان، انسان را عادل می کند. عدل یعنی ظهور امام در قلب و قوا و فعل و فکر انسان. بنابراین قدم سوم این است که هم خودمان را، نه فقط خودمان را و هم جامعه مؤمنین را بسازیم و تلاش کنیم که یک جمع و جامعه ای بر محور امام زمان شکل بگیرد. در روایت دارد «وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوب »(2) اگر شیعیان ما اجتماع قلب داشته باشند و این تجمع و این جامعه «فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْد» به عهدشان با امام زمان وفاء کنند «لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا» فاصله آنها تا رسیدن به لقاء امام و درک ظهور امام و ولایت امام طولانی نمی شود. ظهور خود امام زمان است و عدالت و رفاه فرع بر امام زمان است.
در زیارت جامعه کبیره از امام هادی سلام الله علیه نقل شده است «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ» هر خیری که در عالم وجود دارد، اصل و فرع و معدنش امام است. حضرت فرمود اگر شیعیان ما قلوب همه شان با هم هماهنگ می شد که به آن عهدها وفا کنند، به ظهور می رسیدند.
بنابراین رکن سوم را ما باید بسازیم. منتظر آن کسی است که هم خودش را می سازد و امام زمانی می کند و از دنیا و کسانی که مدعی رهبری عالم هستند فاصله می گیرند و هم تجمع پیدا می کنند. اینطور نیست که فقط ما مواظب باشیم و تبری بجوییم. تبری داشتن هم خیلی کار مشکلی است. آنها طرحشان این است که ما را استحاله کنند و امت نبی اکرم در طرح شیطان بروند. ما باید با این کار مواظب باشیم تا استحاله نشویم و احتراز و فاصله گذاری کنیم. ما باید خودمان را برای درگیری همه جانبه آماده کنیم و جامعه پردازی کنیم و به تدریج حرکت کنیم تا ان شاء الله حضرت بیایند و کار به یک نتیجه قطعی برسد.
همه کارهایی که ما می کنیم مقدمه است. امام رضوان الله تعالی علیه می گفتند کل این قیامی که ما کردیم مقدمه ظهور است و همه این شهداء برای ظهور هستند. ما باید تلاش کنیم تا یک جامعه ای به سمت ظهور امام زمان بسازیم و دست روی دست نگذاریم و مواظب باشیم تا ما را استحاله نکنند و زمانی که با ما درگیر می شوند، عقب نشینی نکنیم و استقامت کنیم و در طرح امام زمان بایستیم. مؤمنین باید جامعه سازی کنند و باید جامعه منتظر بسازند. جامعه ای که به هرکجایش نگاه کنی بوی انتظار امام زمان را می دهد. اگر این سه محقق شد و همه زندگی فردی و جمعی ما به یک زندگی منتظرانه تبدیل شد، ما به پرفضیلت ترین عملی که امت حضرت می توانند انجام بدهند می رسیم.
پی نوشت ها:
(۱) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 371
(2) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج 2، ص: 499
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - پروژۀ
هوش مصنوعی، ظاهرا یکی از دالانهای اصلیِ گامنهادنِ انسان به "آینده"
است؛ آیندهای که از نظر بسیاری از مردم و متخصصان صرفا شگفتانگیز نیست،
بلکه میتواند هولناک هم باشد. اینکه هوش مصنوعی چیست و چه پیشینهای دارد و
چه آیندهای میتواند برای بشر رقم بزند، موضوعاتی است که در مصاحبه با
یاسر خوشنویس، مدیر کارگروه حکمرانیِ اندیشکدۀ رستا، مطرح شده است.
پاسخهای جناب خوشنویس، دست کم برای پرسشگر، مفید و مغتنم بود. باشد که
خوانندگان را نیز سودمند و معرفتافزا باشد.
***
جناب خوشنویس، لطفا ابتدا مختصرا هوش مصنوعی را تعریف کنید تا در ادامه به سوالات بعدی برسیم.
هوش مصنوعی یک پروژۀ شناختی بلندپروازانه است با هدف شبیهسازی یا بازسازیِ تواناییهای شناختی انسانها. مهمترین ابزار این پروژه رایانههاست. تواناییهای شناختی تصمیمگیری، پردازش اطلاعات، حرف زدن، تشخیص چهره و بسیاری قابلیتهای دیگر را شامل میشود.
ایدۀ هوش مصنوعی با آلن تورینگ شروع شده یا قبل از او هم وجود داشته؟
قبل از او هم وجود داشته. حداقل از قرن هفدهم میتوان رد پایش را پیدا کرد. حتی در برخی از دیدگاههای ارسطو هم میتوان اثری از این ایده را پیدا کرد. ولی اجرایی شدن آن در گرو توسعۀ ابزارهای محاسباتی رایانشی بوده است. مدلسازی و نظریهپردازی دربارۀ هوش مصنوعی، عملا با ماشین محاسب تورینگ شروع میشود. ولی در زمان تورینگ، کامپیوتر به صورت امروزی وجود نداشت. هوش مصنوعی در زمان تورینگ بیشتر یک فرضیه یا مفهوم انتزاعی بود.
آلن تورینگ
چرا در چند سال اخیر بحث هوش مصنوعی داغ شده؟ چرا بیست سال قبل، هوش مصنوعی مایۀ نگرانی نبود؟
پروژۀ هوش مصنوعی از اواخر دهۀ 1960 شروع شد و در دهههای 70 و 80
میلادی تا حدی توسعه پیدا کرد. این توسعه بیشتر در قالب ساختارهایی برای کمک به تصمیمگیری یا ابزارهای محاسباتی
بود. در آن مقطع زمانی، عموم مردم به هوش مصنوعی دسترسی نداشتند. به تدریج
پیشرفتهایی حاصل شد. مثلا برنامههایی طراحی شد که میتوانستند شطرنج یا دوز بازی کنند. این برنامهها بیشتر کارکرد آزمایشگاهی داشت.
یک دوره هم پروژه هوش مصنوعی به کلی افول کرد و این دوره را "زمستان هوش مصنوعی"
نامیدهاند. در این دوره، به نظر میرسید رویکرد محاسباتیای که پشتوانۀ
هوش مصنوعی بوده، حد اکثر توان خود را نشان داده و نمیتوان چندان پیشتر
رفت. بنابراین، فعالیتها تقریبا متوقف شد یا دست کم از شدت آنها کاسته شد.
اوایل قرن جاری میلادی، در اثر پیشرفتها در علوم شناختی و عصبشناسی ، رویکرد جدیدی شکل گرفت که آن را اتصالگرایی یا پیوندگرایی نامیدهاند.
وقتی این رویکرد را به صورت رایانهای شبیهسازی کردند، دستاوردهای جدید و بسیار جالبی تدریجا شکل گرفت. یکی از مهمترین این دستاوردها، پردازش تصویر بود. این دستاوردها به تدریج وارد زندگی روزمرۀ مردم شدند. مثل چتپادهایی که میتوانند با آدمها صحبت کنند؛ به نحوی که فرد متوجه نمیشود که طرف گفتوگویش انسان است یا ماشین. پیشرفتهترین این چتپادها همین چت جی پی تی است که اخیرا توجه زیادی را به خود جلب کرده است.
نمونه دیگر سیستمهای تشخیص چهرهای است که در ادارات استفاده میشود و جای انگشتزنی یا کارتزدن را گرفته است. یا حتی میتوان به سامانه تشخیص پلاک خودرو اشاره کرد که بر هوش مصنوعی مبتنی است. بنابراین هوش مصنوعی به زندگی روزمره نزدیک شده و این تحول، هم هیجان ایجاد کرده هم نگرانی.
طی دو دهه یا پانزده سال اخیر، امکانات اجرایی ما هم بیشتر شده است.
ظرفیت محاسباتی ما هم در هفت هشت سال اخیر رشد چشمگیری داشته. هوش مصنوعی
به تدریج به زندگی روزمره ما نزدیکتر شده و هم استفادههای تجاری و هم
کاربردهای تفننی برای ما دارد. در نتیجه هوش مصنوعی برای جامعه ملموستر
شده و توجه مردم بیشتر به این پدیده جلب شده است.
چه علومی پشت سر پروژۀ هوش مصنوعی هستند؟
یک پایۀ این پروژه منطق صوری و قضایای محاسباتی و مدلهای ریاضیاتی است. این بخش ها زودتر از سایر علوم در این زمینه مورد استفاده قرار گرفتند؛ به ویژه با کارهای آلن تورینگ در میانۀ قرن بیستم. پایۀ دیگر هوش منصوعی، علوم شناختی است که موضوع اصلی آن این است که شناخت انسانی ما چطور کار میکند؟ ما ابتدا باید نحوه کارکرد مغزمان را بشناسیم تا بعد بتوانیم آن را بازسازی یا شبیهسازی کنیم.
علوم شناختی یعنی علومی مثل نورولوژی (عصبشناسی)؟
عصبشناسی جنبۀ آناتومیک دارد و به کالبدشناسی مغز مربوط است. ولی علوم
شناختی موضوعش این است که کارکردهای شناختی چگونه محقق میشوند. این دو به
هم خیلی مرتبطاند. شما مدلهایی شناختی را میسازید، اما دادههای علوم
اعصاب هم باید این مدلها را تایید کند.
علوم شناختی چون در حوزۀ علوم طبیعی تجربی است، به نوعی زیرمجموعۀ علم پزشکی محسوب میشود؟
این حوزه وضعیتی بین رشتهای دارد. علوم شناختی تجربی است ولی در عین حال در پروژۀ هوش مصنوعی میخواهیم مدلسازی هم بکنیم. یعنی صرف اینکه شما فهرستی از دادههای نورولوژیک یا کالبدشناختی فراهم کنید، کافی نیست. شما باید متوجه شوید که مغز چگونه یک میدان بینایی را پردازش میکند. چگونه هزاران یا صدها هزار نورون با هم در تعاملاند. مهمترین نکته در این جا همان پیوندگرایی است. شبکهای از اعصاب وجود دارد و این سلولهای عصبی به طور مداوم به صورت الکتروشیمیایی در حال تعامل با هماند. برای آنکه به درکی جامع برسیم، رفت و برگشتی بین کالبدشناسی، پزشکی و مدلسازی شناختی وجود دارد.
یعنی شناخت مغز و رابطه آن با اندامهای حسی مانند چشم هم جزو علوم شناختی است.
در واقع، بخشی از عصبشناسی است، اما ارتباط نزدیکی با علوم شناختی دارد.
پس پشتوانههای علمی هوش مصنوعی شامل منطق و ریاضیات و علوم شناختی است و ...
عصبشناسی. ما باید بدانیم نحوۀ عملکرد مغز چگونه است. شما وقتی با یک رایانه میخواهید یک فرایند هوشمندانه را شبیهسازی کنید، سلولهای عصبی طبیعی ندارید، اما از علوم شناختی، که نحوه عملکرد این سلولها را مدل کرده، بهره میگیرید تا بتوانید کارکرد سلولهای عصبی طبیعی را بازسازی کنید. در واقع شما اطلاعاتی از کالبدشناسی مغز دارید و این اطلاعات را در علوم شناختی مدلسازی میکنید و معادل کارکردیِ این مدلسازیها را با رایانه میسازید.
پس علوم کامپیوتری هم یک پایۀ پروژۀ هوش مصنوعی است.
بله.
به غیر از آمریکا و چین، چه کشورهایی به نحو پیشرفته درگیر پروژۀ هوش مصنوعیاند؟
تقریبا همان کشورهایی که درگیر سایر فناوریهای پیشرفتهاند. چین در سالهای اخیر خودش را به جمع این کشورها رسانده است. آلمان و بریتانیا و ژاپن هم کشورهای مهمی در این زمینهاند که البته سهم شان در پیشبرد پروژۀ هوش منصوعی محدودتر از آمریکا است، اما چون سنت تجربی و توانمندیهای تکنولوژیک دارند، به هر حال نقش خاص خودشان را در پیشرفت این پروژه ایفا میکنند.
ایران چه وضعی دارد؟
این موضوع دو جنبه دارد. گاهی شما میتوانید مرز دانش را توسعه دهید. مثلا در علوم شناختی و علوم اعصاب به قدری پیشرفت کردهاید که مدلهای جدیدی میسازید. ایران از این حیث جزو کشورهای پیشرو نیست. ولی جنبۀ دیگر این است که چقدر میتوانید از مدلهای رایج در کسبوکارها و حل مسائل عمومی جامعه استفاده کنید. چنین چیزی کمابیش در کشور ما محقق شده است. یکی از نمونههایش سامانههای تشخیص پلاک خودرو است که حدود ده تا پانزده سال است که در ایران توسعه پیدا کرده است.
هوش مصنوعی در پزشکی، به غیر از تحقیقات، در تشخیص و درمان بیماری هم نقشی دارد؟
بالقوه در همۀ حوزهها میتواند در نقش دستیار در پردازش اطلاعات و تصمیمگیری کمک کند، از جمله به پزشکی که میخواهد در مورد تشخیص یا درمان بیماری تصمیمگیری کند.
بالفعل چه نقشی دارد؟
به تدریج چنین نقشی در حوزه پزشکی هم در حال تحقق است. به همین دلیل الان یکی از نگرانیها این است که در آینده احتمالا بخش بزرگی از تصمیمگیریها در تشخیص و درمان بیماریها
به هوش مصنوعی سپرده خواهد شد. در این صورت رویههای پزشکی مرسوم تغییر
خواهد کرد. یعنی شم و تجربۀ پزشک کمتر از امروز محل اتکا خواهد بود. مثلا ابرکامپیوتر هوشمند واتسون ، متعلق به شرکت آیبیام،
هزاران مورد پزشکی را به عنوان ورودی دریافت کرده و حال وقتی با یک
مورد جدید مواجه میشود، بیماری را تشخیص میدهد. بررسیها نشان دادهاند
که تشخیص واتسون از تشخیص بسیاری از پزشکان متخصص بهتر است. بنابراین ممکن
است در آینده مجموعهای از مشاغل در حوزۀ پزشکی از بین بروند یا تغییر شکل
پیدا کنند.
این وضعیت را در رشتۀ حقوق هم میتوان مشاهده کرد. یک ماشین هوش مصنوعی که هزاران پرونده را دریافت کرده، ممکن است در قبال پروندههای جدید تشخیص بهتری داشته باشد. یعنی بهتر بگوید که حق را باید به کدام طرف دعوا داد. و این تحول احتمالا موقعیت شغلی وکلا و قضات را تحت تاثیر قرار خواهد داد. این تحولات در ده سال اخیر رشد سریعی داشته و بخشی از مشاغل دانشپایه، که مشاغل شیک و باکلاسی هم بودند و آدمها سالها تحصیل میکردند تا به این مشاغل دست پیدا کنند، احتمالا تا حد زیادی به هوش مصنوعی سپرده خواهند شد.
پس از آغاز انقلاب صنعتی، کارگران نگران بودند که با ورود ماشین به فرایند تولید، طبقۀ کارگر به تدریج نابود خواهد شد. ولی ماشین نتوانست طبقۀ کارگر را نابود کند. آیا ممکن است هوش مصنوعی هم عملا نتواند لایههای فوقانی طبقۀ متوسط جدید، یعنی پزشکان و قضات و کارشناسان سایر حوزهها را از بین ببرد؟
این موضوع خیلی مهمی است که توجه دولتها و اصناف و شرکتهای درگیر در
پروژۀ هوش مصنوعی را عمیقا به خود جلب کرده است. در قرنهای هجدهم و
نوزدهم، ماشینهای خودکار جای کار یدی را میگرفتند. الان ممکن است
ماشینهای هوشمند جای مشاغل دانشپایه را بگیرند.
بنابراین
بالقوه تنشی در این زمینه وجود دارد و هر چه استفاده از ماشینهای هوشمند
بیشتر شود، این تنش هم بیشتر بروز میکند. اینکه در عمل چه اتفاقی میافتد،
خیلی وابسته است به شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر جوامع. مثلا طی چند سال
اخیر، از یک ابزار هوش مصنوعی در بعضی فروشگاههای ایالتهایی از آمریکا
استفاده شد که خرید را برای مشتری آسان میکنند. به این شکل که مشتری هر
جنسی را که برمیدارد، دوربین کوچکی که روی سبد خرید تعبیه شده، به کمک هوش
مصنوعی تشخیص میدهد او چه جنسی را برداشته و مبلغ خرید هم به صورت خودکار
محاسبه میشود. در نتیجه، موقع بیرون آمدن از فروشگاه، مبلغ کالاهای
خریداری شده به صورت خودکار از حساب مشتری کم میشود و دیگر نیازی به
صندوقدار نیست. این استفاده از هوش مصنوعی موجب بیکار شدن صندوقدارها
میشود.
بنابراین، یک دعوای حقوقی در ایالت اورگن در آمریکا راه افتاد. صنف مربوط به صندوقداران شکایت کرد که این تکنولوژی در حال از بین بردن فرصتهای شغلی است. جنبۀ دیگر ماجرا این بود صندوقداران فروشگاهها نوعا افرادیاند که مهارتهای زیاد و تحصیلات بالایی ندارند تا اگر شغل شان را از دست دادند، به راحتی شغل دیگری پیدا کنند.
حکم دادگاه نهایتا این بود که فروشگاههای زنجیرهای نمیتوانند بیش از حد مشخصی، خریدها را خودکار کنند؛ یعنی همواره باید بخشی از مسیرهای فروش سنتی را حفظ کنند. بنابراین فروشگاهها موظف شدند توامان فروش سنتی و مدرن داشته باشند. ممکن است در کشور دیگری، این صنوف آن قدر قدرت نداشته باشند که بتوانند چنین شکایتی کنند. ممکن است شیفتگی به تکنولوژی جدید آن قدر زیاد باشد که دادگاه به نفع این صنوف رای ندهد. اینکه در عمل چه خواهد شد، خیلی وابسته است به توزیع قدرت در جامعه و اینکه نیروهای اجتماعی چگونه با هم در تعاملاند.
هوش مصنوعی حتما تنش به بار میآورد و شکل مشاغل را تغییر میدهد. در
برخی موارد ابزارهای هوش مصنوعی دستیارند؛ خصوصا در پزشکی. یعنی پزشک متخصص
حذف نمیشود، اما به واتسون یا ماشینهای مشابه هم اجازه میدهند نظر
بدهد. به ویژه اینکه مسئولیت تصمیمها در پزشکی خیلی مهم است. مثلا اینکه
یک بیمار را جراحی کنند یا شیمیدرمانی، تصمیمی است که باید کسی آن را
اتخاذ و امضا کند. در واقع، شغل پزشکی به معنای کلاسیکش از بین نمیرود و
هوش مصنوعی دستیار تصمیمگیری میشود.
در موارد دیگری مانند خودروی خودران که با تکیه بر هوش مصنوعی کار میکند، شغل انسانی حذف میشود. بنابراین این سوال پیش میآید که این همه رانندۀ اوبر در آمریکا یا اسنپ و تپسی
در ایران چه کار باید بکنند؟ قطعا این مسائل تنشآفرین است و شاهد شکایت و
اعتراض رانندگان خواهیم بود. این تنشها در سالهای آتی بیشتر به چشم
خواهد آمد.
هوش مصنوعی ممکن
است نهایتا نهاد دانشگاه را هم از زندگی بشر جمع کند. یعنی هر کاری که الان
توسط فارغالتحصیلان دانشگاهی انجام میشود، جزو کارکردهای هوش مصنوعی
شود.
محیط دانش، چه آکادمیک چه حتی غیرآکادمیک، کاملا پویاست. اگر شما به فهرست رشتههای دانشگاهی قرن هجدهم یا نوزدهم نگاه کنید، رشتههای زیادی را میبینید که الان دیگر وجود ندارند یا به کلی تغییر پیدا کردهاند. همچنین رشتههای علمی زیادی هم امروزه در دانشگاه ارائه میشود که در قرن هجدهم و نوزدهم اساسا وجود نداشتهاند. به عنوان مثالی که پیشتر در همین گفتوگو به آن اشاره کردیم، در نیمه اول قرن بیستم، رشتۀ "علوم شناختی" اصلا وجود نداشت. بنابراین در آینده نیز ممکن است برخی رشتههای علمی جدید ایجاد شود و برخی رشتههای علمی فعلی از بین برود یا تغییر ماهیت بدهند. بیست سال قبل اصلا واژۀ «دیتا-ساینتیست» وجود نداشت، اما الان دهها هزار نفر در دنیا دیتا-ساینتیست هستند.
پس ریزش و رویش داریم!
بله. ما فهرستهای جالبی میبینیم از مشاغل نوظهوری که در دهههای 2030 و 2040 ایجاد خواهند شد و رشد خواهند کرد. مشاغلی که اسمهایشان در حال حاضر برای ما به کلی ناآشنا یا حتی غیر قابل تصور است.
مثلا چه شغلی؟
مثلا کسی که کارش ساختن اندام مصنوعی برای افراد است. به نظر میرسد چنین شغلی تا پانزده یا بیست سال دیگر تثبیت شود. الان در بیمارستانهای پیشرفته چنین کاری انجام میدهند، اما احتمالا تا بیست سال دیگر کاملا عادی میشود کسی که مثلا کلیهاش مشکل پیدا کرده، به یک متخصص ساخت اندام مصنوعی مراجعه کند. او اطلاعات ژنتیکی این فرد را بگیرد، یک کلیه با سلولهای بدن خود این فرد بسازد و مدتی بعد تحویل او بدهد.
این کار البته تخصص و تجربه خاص خود را میخواهد و کار سادهای نیست. کسی که چنین شغلی دارد، در واقع در زمینۀ هوش مصنوعی و کالبدشناسی و ژنتیک و چندین رشتۀ دیگر آگاهی و مهارت دارد.
بنابراین رشتههای علمی پویایی زیادی دارند. اینکه از قدیم میگفتند انسان باید در کل عمرش یادگیرنده باشد، در زمان حاضر بسیار جدی شده است. بر خلاف آنچه قبلا رواج داشت، دیگر این طور نیست که ما یک بار دانشگاه برویم، یک مدرک علمی بگیریم و تا آخر عمر با همان مدرک کار کنیم.
مطابق این توضیح اخیرتان، میشود انتظار داشت که هوش مصنوعی با پیری یا مرگ مبارزه کند؟
امکان فنی اندامسازی همین الان هم وجود دارد. حتی در ایران هم برخی
اندامها مانند پوست مصنوعی تولید میشود. منظور من این بود که چنین امکانی
تبدیل خواهد شد به یک کسبوکار. به طور کلی بله، هوش مصنوعی در اندامسازی
کاربرد دارد و اگر اندامسازی فراگیر و معمول شود، طبیعتا هوش مصنوعی به
کارمبارزه با پیری یا حتی مرگ هم میآید؛ چیزی که آرزوی دیرینۀ بشر بوده است.
استفاده از موشکهای نقطهزن در عملیات نظامی نیز متکی به هوش مصنوعی است؟ و کلا از هوش مصنوعی چه استفادههایی در عرصۀ نظامی میشود؟
در تصمیمگیری برای انتخاب اهداف نظامی و هم در این زمینه که این تسلیحات هدف انتخاب شده را به درستی مورد اصابت قرار دهند، از هوش مصنوعی استفاده میشود؛ از سامانههای پردازش تصویر گرفته تا سامانههای دستیار تصمیمگیری.
یک جنبۀ بالقوۀ دیگر استفاده از هوش مصنوعی در حوزۀ نظامی، شبیه استفاده
از هوش مصنوعی به عنوان دستیار پزشکی است. یعنی شما دستیاری در حوزه مسائل
استراتژیک دارید که مجموعهای از اطلاعات سیاسی و ژئوپلیتیک را به آن
میدهید و مثلا میخواهید به این سوال پاسخ دهد که آیا ممکن است آمریکا و
چین تا پایان سال جاری بر سر تایوان وارد جنگ شوند؟
هر استراتژیست نظامی یا هر متخصص ژئوپلیتیک ممکن است به این سوال پاسخی دهد. هوش مصنوعی هم، مثل سامانۀ رایانهای واتسون در حوزۀ پزشکی، نظر مشورتی خودش را میدهد و ممکن است این نظر دقیقتر از نظر متخصصان قلمداد شود.
بخشهای قابل توجهی از تامین مالی تحقیقات در حوزۀ تصمیمگیریهای نظامی را جامعۀ اطلاعاتی آمریکا انجام میدهد و نوعا هم پیشرفتهترین ابزارها هم در همه جای دنیا، خصوصا در ایالات متحده، در اختیار ارتشهاست. هیچ بعید نیست که ارتشها ابزارهایی در زمینۀ دستیاریِ در تصمیمگیری یا کمک به طراحیهای استراتژیک و نظامی در اختیار داشته باشند که فعلا محرمانه باشند و بعدها آشکار شوند.
رباتهایی مثل سوفیا ، که هوش مصنوعی دارند، یک موجود ذیشعور محسوب میشوند؟
این بحث اخیرا خیلی داغ شده است. بگذارید مثالی بزنم. در قرن هفدهم، اهل فن موجوداتی را میساختند که نامشان «آوتومتا» یعنی موجود خودکار بود. مثلا یک اردک ساخته بودند که بالهایش را تکان میداد و کواککواک میکرد. در ساعتهای آن دوره هم خروسهایی کار گذاشته بودند که سر ساعت بیرون میآمد و قوقولی قوقو میکرد. یک عده از آدمها وقتی با این پدیدهها مواجه میشدند، فکر میکردند این موجودات روح دارند و واقعا زندهاند.
الان
هم وضعیت ما همین طور است. مثلا وقتی با چت جیپیتی صحبت میکنیم، سوال
میکنیم و او جواب میدهد، گاهی فکر میکنیم او واقعا میفهمد دارد چه کار
میکند. حال اگر ظاهرش هم شبیه انسان باشد، مثل سوفیا، واقعا ما را تحت
تاثیر قرار میدهد.
اما سوال مهمی که هم جنبۀ فلسفی پیدا میکند و هم جنبۀ تجربی، این است که آیا این ساختههای بشری، نسبت به کاری که انجام میدهند، آگاهاند؟ و آیا به جهان خارج التفات دارند؟ من نظرم این است که این موجودات نه آگاهاند و نه التفات دارند. بسیاری از محققان با این دیدگاه موافقاند و برخی هم خیر.
سوفیا
دیدگاه من این است که برای مثال، چت جیپیتی بر اساس مجموعهای از جملاتی که دریافت کرده و با آنها کارورزی کرده، جملات جدیدی را میسازد، اما خودش معنای این جملات را درک نمیکند. در واقع، تفسیر این جملات جدید با ما انسانهاست. یعنی ما فهم میکنیم که این ماشینها چه میگویند.
دست کم الان استدلال قدرتمندی نداریم که بر اساس آن، بگوییم خود ربات یا خود چت جیپیتی میفهمد که دارد چه کار میکند. البته پشت سر این موضوع حداقل چهل-پنجاه سال ادبیات وجود دارد و این یک بحث بسیار مفصل است که ما چطور میتوانیم به موجودات دیگر، آگاهی یا حیث التفاتی نسبت دهیم؟
ورود به این مباحث در واقع ورود به فلسفۀ ذهن است؟
دقیقا.
کسانی که میگویند سوفیا ذیشعور نیست، استدلال اصلیشان چیست؟
استدلال مشهوری است از فیلسوفی به نام جان سرل که خودش نامش را گذاشته استدلال "اتاق چینی". تصور کنید شما یک انگلیسیزبان هستید و وارد اتاقی میشوید که مجموعه بزرگی از راهنماها دربارۀ زبان چینی در آن اتاق وجود دارد.
اگر کسی از پشت در اتاق، از شما سوالی به زبان چینی که حروفی شبیه به نقاشی دارد، بپرسد، شما بر اساس آن نقاشیها یا علامتها به کتاب راهنمای زبان چینی که در اتاق هست، مراجعه میکنید. در راهنما آمده که اگر فلان زنجیره از علائم را به شما دادند، بهمان زنجیره از علائم را برگردان. در واقع در برابر سوالی که از شما میشود، یک مجموعه از نمادهای چینی را به عنوان پاسخ به بیرون از اتاق برمیگردانید.
جان سرل
اگر دستورالعملها و راهنماهای شما به اندازۀ کافی خوب باشند، جواب شما از نظر کسی که بیرون نشسته، منطقی و معقول به نظر میرسد. بنابراین کسی که بیرون اتاق نشسته، ممکن است فکر کند که شما زبان چینی بلدید. ولی شما نمیدانید معنای این زنجیرههای علائم چینی چیست. شما فقط با نمادها دارید کار میکنید. سرل این موقعیت را مثال میزند برای اینکه بگوید تمام رایانهها، هر چقدر هم که پیشرفته باشند و ماشینهای محاسب قویای باشند، در واقع فقط نمادپردازی میکنند.
برای مثال، آنها معنای واژۀ «باران» را نمیدانند، اما چت جیپیتی میتواند یک شعر با واژۀ «باران» بسازد؛ چرا که مجموعه بزرگی از جملات با واژۀ باران را دریافت کرده و الگوریتم مفصلی هم در اختیار دارد و بر اساس آنها، شروع میکند به جملهساختن با واژۀ «باران». دقیقا مثل اتفاقی که در "اتاق چینی"، برای فردی که زبان چینی بلد نیست، میافتد. این طرح کلی از یک استدلال مشهور است برای اینکه بگوییم چت جیپیتی یا سوفیا زبان انگلیسی یا زبان فارسی را نمیفهمد و فقط با نمادها کار میکند.
فرمودید سوفیا معنای "باران" را نمیفهمد. آیا علتش این نیست که رباتها احساس و عاطفه ندارند؟ یعنی اگر حواس پنجگانه داشته باشند، یک بار میروند زیر باران و میفهمند که باران چیست. وقتی میگوییم معنای باران را نمیفهمد، یعنی باران را حس نکرده؟ در واقع وقتی میگوییم سوفیا ذیشعور نیست، یعنی احساسات و عواطف ندارد؟
یکی از وظایف اصلی در علوم شناختی و فسفۀ ذهن این است که ما این قوای شناختی را از هم مجزا کنیم. هوشمند بودن یک موضوع چندبعدی است. یکی از ابعادش این است که من ادراک
دارم. یعنی رنگهای قرمز و آبی را میبینم، صدای ماشین در حال عبور را
میشنوم و بوی گل سرخ را حس میکنم. اینها ادراکات یا احساس به معنای sensation است.
جنبۀ دیگر هوشمندی، "عواطف" است. مثلا من غم دارم، شادی دارم، خشم دارم یا پشیمانم. به اینها میگوییم emotion یا عواطف. جنبۀ دیگر هوشمندی این است که من مرجع واژههایی
را که به کار میبرم، در جهان بیرونی میشناسم. مثلا اگر میگویم "باران"،
میدانم این واژه رجوع میکند یا برمیگردد به شیئی در جهان بیرونی که از
آسمان میآید. یا وقتی میگویم "اسب"، میدانم که این واژه در جهان بیرونی
برمیگردد به موجود چهارپایی که یال دارد و با سرعت زیادی میدود و چنین و
چنان است.
حالا مسئله این است که وقتی چت جیپیتی واژۀ «باران» را
به کار میبرد، نه معنایش را میداند و نه مرجعش را میشناسد، یعنی
نمیداند که این واژه به چه چیزی در جهان برمیگردد. اصلا چت جیپیتی یا
سوفیا "جهان" ندارند.
به عبارت دیگر، هیچ وقت ادارک
رنگ آبیِ دریا برایشان اتفاق نیفتاده. هیچ حسی هم نسبت به این موضوع ندارند
که باران لطیف است یا عاشقانه یا هر چیز دیگری. من گاهی سر همین چیزها با
چت جیپیتی سر و کله میزنم. مثلا میگویم: «تو تا حالا یک شیء آبیرنگ
دیدهای؟» یا «خورشید را دیدهای؟» او میگوید: «ندیدهام». البته همین هم
یک پاسخ هوشمندانه به معنای انسانی نیست. چت جیپیتی بر اساس الگوریتم
فعالیتش و مجموعه جملاتی که به آن داده شده، این پاسخ را میدهد. بله، نه
سوفیا و نه چت جیپیتی واقعا خورشید را ندیده و گرمای خورشید را حس نکرده
است.
ممکن است یک آدم در یک اتاق محبوس باشد و هیچ وقت باران را ندیده باشد ولی از توصیفات این و آن، تصوری از باران پیدا میکند. ممکن نیست سوفیا هم تصوری از باران پیدا کند؟ یعنی برنامهای که به یک ربات میدهند، خودش نمیتواند یکی از پایههای ذیشعور شدن ربات باشد؟
الگوریتمها یا برنامههایی که پایۀ چتباتها (مثل چت جیپیتی) است،
در واقع این طور کار میکند که مجموعۀ بسیار بزرگی، مثلا چند صد هزار یا
چند میلیون جمله به یک مدل زبانی داده میشود.
مدل شروع میکند به
جدا کردن اجزای جملات. سپس ماشین بر اساس الگوریتم جدیدی که طی ده سال اخیر
ایجاد شده و آن را هوش مصنوعی مولد (Generative AI) مینامیم، بر اساس
پردازشهایی که کرده، شروع میکند به جملهساختن.
در ابتدا بسیاری از این جملات برای یک مخاطب انسانی بیمعنا هستند و حتی اغلاط دستوری فاحش دارند. مثالی از این دست Google translate است. گوگل ترنسلیت هم یک ماشین هوش مصنوعی است.
ده سال قبل، ترجمههای گوگل ترنسلیت خیلی بد بود. به ویژه در زبانهایی که کمتر استفاده میشدند، مثل زبان فارسی. اما به تدریج که این ماشین تمرین بیشتری میکند و جملات بیشتری را برای ترجمه کردن میگیرد، ترجمهاش بهتر میشود.
نکتۀ مهم این است که افرادی هم مدام با این ماشین کار میکنند و با برچسبزدن در برابر پاسخهای آن، به ماشین میگویند این پاسخت خوب بود یا نبود. یعنی یک نظارت انسانی بر عملکرد ماشین وجود دارد.
همین الان در کنیا افرادی هستند که ساعتی دو دلار
دریافت میکنند و جوابهای چت جیپیتی را از نظر مناسب بودن یا نبودن آنها
برچسب میزنند. مثلا گاهی از چت جیپیتی خواسته شده که یک جوک علیه سیاهپوستان
بگوید و او هم چنین جوکی گفته، ناظران انسانی به ماشین یاد دادهاند که
دیگر از این حرفها نزند. مثل اینکه با یک بچه سر و کله بزنی و به او بگویی
دیگر از این حرفها نزن و این کلمۀ زشت را دیگر به کار نبر.
به مرور که کار کردن با این ماشینِ هوش مصنوعی بیشتر میشود، جملاتی که میسازد برای مخاطب انسانی منطقیتر و قابل درکتر میشود. اما آیا این ماشین به مرجع بیرونی واژههایی که به کار میبرد واقف است؟
ما در الگوریتمی که ماشین بر اساس آن کار میکند، اصلا به این موضوع کاری نداریم. یعنی ماشین گوگل ترنسلیت واژۀ «اسب» را به کار میبرد بدون اینکه اسبی دیده باشد. تفاوت ماشین است با انسانی که در خانۀ خودش نشسته و مثلا تا به حال کانگورو ندیده، ولی تصوری از کانگورو دارد در اینجاست. انسان مورد بحث موجودات زندۀ دیگری را دیده و تصوری از حیوانات دارد، اما سوفیا که با ما حرف میزند و تعامل میکند، اصلا هیچ موجودی را ندیده است، یعنی ظرفیت دیدن ندارد.
سوفیا وقتی در نشست خبری با خبرنگاران حرف میزند، آدمهای روبرویش را نمیبیند؟
این هم یک سوال مهم است. آیا پردازش نقاط نورانی با دیدن یکی است؟ مثلا ماشینی که پلاکخوان است، واقعا میفهمد عدد 2 چیست؟ یا سوفیا واقعا میفهمد صندلی چیست؟ یا اینکه او فقط میدانی از نقاط نوری را پردازش میکند؟
یعنی رباتی مثل سوفیا، ما را به شکل واقعی خودمان نمیبیند؟
دیدن اصطلاحا نوعی آگاهیِ پدیداری است. آگاهی پدیداریای که برای انسانها رخ میدهد، برای یک ماشین پردازش تصویر رخ نمیدهد. یا حداقل ما شواهد خاصی در این مورد نداریم. و این هم یک بحث اساسی در فلسفۀ ذهن است که آگاهی پدیداری برای انسانها چطور رخ میدهد؟ چون در نهایت مغز ما هم یک ماشین پیچیده است و مجموعۀ زیادی از نقاط نوری را پردازش میکند. از زمانی به بعد که پردازش پیچیدهتر میشود، ما تصویر داریم و میتوانیم اشیاء را بازشناسی کنیم. این اتفاق شاید برای کبوتر هم رخ میدهد.
این رباتها تصویر دارند؟
احتمالا ندارند. به این تصویر اصطلاحا میگوییم کیف ذهنی. ما باید شواهدی داشته باشیم تا ادعا کنیم که رباتها هم تصویر یا کیف ذهنی دارند. پایاننامۀ کارشناسی ارشد من دقیقا دربارۀ همین موضوع بود و به این موضوع پرداختم که آگاهیِ پدیداری چگونه ظهور میکند. در واقع، مستقل از بحث هوش مصنوعی، این یک سوال اساسی در فلسفۀ ذهن است که ما چطور میتوانیم آگاهی را توضیح دهیم یا تبیین کنیم.
با این حساب، سوفیا "من" ندارد.
اینکه سطح پیشرفتهتری است. مثلا دربارۀ همان کبوتر یک خرگوش ممکن است بگوییم کیف ذهنی دارد ولی "من" ندارد.
پستاندارانی مثل سگ و گربه "من" دارند؟
خیلی بعید است. حداقل سخت است که بگوییم "من" دارند.
آخر سگها گاهی از آدم بیشتر میفهمند!
بله، میدانم! البته بررسی کردن صحت و سقم این ادعا خیلی سخت است. قطعا جهان برای یک سگ یا گربه جنبههایی پدیداری دارد، اما اینکه یک سگ بتواند باورهایی دربارۀ خودش داشته باشد، مثلا بگوید من سگ مهربانی هستم، یعنی چیزی که هویت شخصی او را شکل میدهد، محل سوال است.
شاید بتوان استدلال کرد موجوداتی که در ردههای تکاملی بالاتری هستند، شخصیت یا پرسونالیتی دارند اما خرچنگ و مورچه احتمالا چنین چیزی ندارند. ولی به نظر میرسد که "در جهان بودن" شما، تعامل بدنمند شما با جهان، آگاهی پدیداری شما، همگی شرطهای نزدیک شدن شما به مرحلۀ "شخص شدن" است. چت جیپیتی و سوفیا هنوز در مراحلی عقبتر از سگ و گربه هستند. ممکن است سوفیا بگوید "من شهروند عربستان سعودیام" یا بگوید "من همیشه با شما مهربان صحبت میکنم." اینها را گفته و ضبط هم شده. ولی باز برمیگردیم به همان سوال اساسی که آیا او واقعا متوجه است که چه میگوید؟ مثل همان کسی که در اتاق چینی با کسی بیرون از اتاق حرف میزند.
پس این هراسها نسبت به اینکه موجودات واجد هوش مصنوعی ممکن است از برنامهریزی اولیهشان فراتر روند و کارهایی کنند که با الگوریتمشان جور درنمیآید، از کجا میآید؟ ترس از مسلط شدن موجودات هوشمند مصنوعی بر زندگی بشر، ناشی از جذابیت این موضوع برای رسانهها است یا واقعا این هراس جدی است؟
این موضوع تا حدی ناشی از جذابیت رسانهای است. وقتی هوش مصنوعی هنوز در زمستان خودش بود و موفقیتی کسب نکرده بود، فیلمهای عجیبی ساخته میشد دربارۀ اینکه ماشینهای مبتنی بر هوش مصنوعی بر ما انسانها حاکم میشوند. فیلم ماتریکس مشهورترین آنهاست.
اما این هراس بیراه هم نیست. چیزی که هوش مصنوعی را متمایز میکند، این است که اینها ماشینهای یادگیرندهاند. دو شکل از یادگیری وجود دارد. گاهی شما الگوهایی را به ماشین میدهید و ماشین دائما الگویابی میکند و بعد از مدتی متوجه میشود مثلا چه چیزی مستطیل است و چه چیزی دایره است. این در واقع یادگیری بر اساس الگویی است که ما از پیش به ماشین دادهایم.
اما اگر ماشین یک شبکۀ عصبی پیشرفته داشته باشد، علیالاصول میتوان انتظار داشت که او خودش الگوهای جدیدی را کشف کند. یعنی فراتر از الگوهایی برود که ما به او دادهایم. چنین چیزی الان عملا هم استفاده میشود. مثلا در بازارهای مالی، رباتهای هوش مصنوعی نسبت به انسانها معاملهگران بهتری هستند و الگوهایی را پیدا میکنند که انسانها نمیبینند.
اینجاست که ما احساس میکنیم این رباتها اگر توان پردازشیشان از حدی فراتر رود، ممکن است از انسانها بهتر عمل کنند. ممکن است ماشینهای هوش مصنوعی یادگیریها یا توانمندیهای جدیدی کسب کنند و یا حتی اشکالی از هوشمندی را پیدا کنند که برای ما ناشناخته باشد. بنابراین این نگرانی به کلی نامرتبط یا خیالی نیست.
چنین تحولاتی دست کم روی کاغذ ممکن است. همان طور که طی فرگشت زیستی، میلیونها سال طول کشیده تا انسان معاصر به عنوان هوشمندترین موجود شکل بگیرد، میتوانیم توسعه ماشینهای هوش مصنوعی را شبیه به یک فرایند فرگشتی در نظر بگیریم. شاید این فرایند مثلا طی صد سال یا دویست سال به اشکال جدید و غیرانسانی هوشمندی منجر شود. آیندهپژوهان و متخصصان متعددی در این زمینه مشغول ایدهپردازی و مباحثه هستند.
پیشرفت نسبی گوکل ترنسلیت با کمک انسانهاست یا خودبهخود دارد صورت میگیرد؟
پیشرفت گوگل ترنسلیت شبیه به یادگیری انسانی است. مثلا در ابتدا، 500 هزار جملۀ انگلیسی را به ماشین داده بودند و در شش ماه اول 20 هزار جمله را ترجمه کرده. هر چه که جملات بیشتری را ترجمه کند، عملکردش بهبود پیدا میکند. انسانها چطور چیز جدیدی را یاد میگیرند؟ با ورودی و تکرار. گوگل ترنسلیت هم هر چه ورودی و فرصت تمرین بیشتری داشته باشد، به تدریج بهتر میشود.
الان هوش مصنوعی استفادۀ گستردهای در تجارت دارد؟
بله، الان هوش مصنوعی پشت خیلی از این باتهای معاملههای سهام است.
در بورس نیز همین طور؟
بورس ایران را نمیدانم ولی در بورسهای خارجی بله. و چون ماشینهای هوش
مصنوعی سرعت عمل خیلی بالایی دارد، گاهی بازار مالی را یکدفعه تکان
میدهند. یعنی 8 صبح که بازار باز میشود، این ماشینها تا ساعت 8ونیم،
میلیونها سهام را مبادله میکنند بدون اینکه معاملهگران انسانی بفهمند چه
خبر شده. گاهی رفتار این ماشینها نگرانکننده میشود و حتی در بازار مالی
بحران ایجاد میکند.
هوش مصنوعی به لحاظ سیاسی چه پیامدهایی میتواند داشته باشد؟ ممکن است انتخابات و دموکراسی را بلاموضوع کند؟
این یک مسئلۀ جدی است و مثالش هم انتخابات سال 2016 آمریکا است که ابعادش هنوز کاملا روشن نشده و پروندهاش باز است. ما تصورمان این است که موجودات مختاری هستیم که بر اساس آگاهی و اطلاعاتی که به دست میآوریم، تصمیم میگیریم و بروز اختیار و استقلال فردی ما در سیاست این است که رای میدهیم و رایمان حاصل اندیشه و محاسبه و بینش سیاسی خود ماست.
ولی اگر آن داستانی که گفته شده، یعنی اینکه زاکربرگ در فیسبوک
با استفاده از هوش مصنوعی به افراد پیغامهای شخصی میفرستاده، کل این
تصویر و تلقی مورد تردید قرار میگیرد. ما چنین چیزی را در تبلیغات کاملا
میبینیم: بر اساس اینکه شما قبلا چه تبلیغاتی را دیدهاید یا چه خریدهایی
کردهاید، تبلیغات شخصیسازیشده دریافت میکنید. ادعا شده که در انتخابات
سال 2016 آمریکا، فیسبوک از این تکنیک یا الگوریتم هوش مصنوعی استفاده
کرده تا پیامهای سیاسی شخصیسازیشدهای را برای افراد بفرستد به نحوی که
ذهنشان را دستکاری کند و نهایتا مردم به نفع ترامپ رای بدهند. این ماجرا اگر رخ داده باشد، واقعا ترسناک است.
چون اختیار بشر را کمرنگ میکند؟
بله.
یعنی من چندان سیاسی نیستم و در یک هفتۀ اخیر چند پیام به نفع ترامپ برایم آمده و به همین دلیل احتمال رایدادنم به ترامپ بیشتر میشود.
بله. و چند تا پیام هم برایتان آمده است که رقیب ترامپ یعنی هیلاری کلینتون مثلا مالیاتش را نداده است. یعنی ذهن شما را دستکاری میکنند.
پس چرا در کشورهای کمونیستی که تبلیغات آن همه هم وسیع بود، این توفیقات حاصل نشد و حتی برعکس هم شد؟
نکتۀ جالب همین است. تفاوت در اینجاست که الگوریتم فیسبوک بدون اطلاع شما عمل میکند. اگر شما ببینید که فلان حزب توتالیتر میخواهد ذهنتان را دستکاری کند، علیه او گارد هم میگیرید. اما در فیسبوک یا اینستاگرام فکر نمیکنید کسی دارد ذهن شما را دستکاری میکند. اما در واقع کسی یا کسانی با استفاده از هوش مصنوعی مشغول دستکاری کردن ذهن شما هستند. در حقیقت ما به چنین چیزی واقف نیستیم. اگر به آن آگاه باشیم که در برابرش موضع میگیریم.
اما تجربۀ انتخابات 2016 آمریکا خودش آگاهیبخش است. یعنی آدمها از این به بعد نسبت به پیامهای انتخاباتی در فیسبوک و اینستاگرام و غیره حساس میشوند.
دقیقا. سال 2016 آدمها نمیدانستند چنین اتفاقی دارد میافتد؛ اما حساسیتها اکنون در این زمینه بیشتر است.
الان که میدانند، ممکن است هوش مصنوعی در آیندۀ دستمایۀ ترفند جدیدی برای رایسازی شود؟
بله، ممکن است تکنیکها و ترفندهای جدیدی ابداع شود. کسانی که لابی و هزینه میکنند تا کاندیدای مورد نظر خودشان رئیس جمهوری شود، طبیعتا پول خرج میکنند و کارهای جدیدی انجام میدهند که برای مردم ناشناخته باشد.
سوالم دربارۀ منتفی شدن انتخابات و دموکراسی توسط هوش مصنوعی را این طور هم میتوانم بپرسم: مثلا هوش مصنوعی بگوید بایدن برای تامین منافع آمریکا، صلاحیتش بیشتر از ترامپ است و دیگر نیازی به رایگیری نباشد. مثل وقتی که هوش مصنوعی در فلان بیمارستان میگوید این بیمار باید جراحی شود و نظرش دقیقتر از نظر پزشک متخصص است.
بله، چنین چیزی حداقل قابل تصور است. در واقع باید دید هدف از انتخابات چیست. اگر هدف "حکمرانی بهتر" است و آن ماشین هوش مصنوعی نظرش قابل اعتماد است، بله. در این صورت انتخابات به معنای امروزی منتفی میشود، چون هدف از انتخابات، انتخاب کاندیدایی بوده که کشور را بهتر اداره کند. اما همان طور که در پزشکی، هوش مصنوعی دستیار پزشک است، اینجا هم میتواند دستیار ملت باشد و تصمیمگیرنده نباشد. منتفی شدن انتخابات با استفاده از هوش مصنوعی، حالت انتهایی طیف است.
البته اگر انتخابات منتفی هم شود، به شکل دموکراتیک منتفی میشود. یعنی مردم رای میدهند که از این به بعد هوش مصنوعی در انتخابات ریاست جمهوری به جای آنها رای بدهد.
بله، مثلا همان طور که الان کالج الکترال در انتخابات
ریاست جمهوری آمریکا وجود دارد و در واقع، نهایتا چند فرد به نمایندگی از
مردم هر ایالت به کاندیداها رای می دهند، ممکن است مردم رای بدهند که ماشین
هوش مصنوعی نظرش را دربارۀ کاندیداها بگوید. نهایتا توافق بین اعضای جامعه
موضوع اصلی است. یک گزینه برای رایدادن هم این است که مردم به ماشین رای
بدهند. یعنی اعتمادشان را به ماشین هوش مصنوعی اعلام کنند.
اگر قرار است روزی رباتی با هوش مصنوعی به مردم بگوید به چه کسی رای دهید، آیا این امکان وجود ندارد که خود این ربات رئیس یک کشور شود؟ بویژه اینکه خشم و نفرت و انگیزههای شخصی و بدجنسیهای انسانی را ندارد و فقط بر مبنای هوشمندیاش بهترین تصمیمها را اتخاذ میکند. یعنی اعضای حکومت و اعضای پارلمان یک کشور، همگی ربات باشند!
چنین وضعیتی علیالاصول قابل تصور است ولی چند ملاحظه وجود دارد. اول اینکه همۀ ماشینهای دارای هوش مصنوعی در معرض سوگیری هستند؛ چون ما انسانها به آنها داده میدهیم و با همین کار، آنها را به جانب خاصی متمایل میکنیم.
این سوگیریها در ماشینهای دارای هوش مصنوعی یک موضوع خیلی جدی است. مثلا یک ربات ممکن است پردازشگر بسیار قدرتمندی هم باشد، اما در کل دوره فعالیتش فقط با طرفداران حزب جمهوریخواه در تعامل بوده باشد. چنین رباتی قاعدتا کاندیدای مناسبی برای ریاست جمهوری نیست.
ولی اگر این سوگیریها را بتوان مدیریت کرد و عقلانیت تام و تمام و عاری از سوگیری در یک ربات پیشرفته در کار باشد، پاسخ سوال شما میتواند مثبت باشد. مثلا شما کنترل ورودی و خروجی یک سد بزرگ یا گمرک کشور را به هوش مصنوعی میسپارید. بنابراین ممکن است سیاستگذاری و مدیریت کشور را هم کمابیش به هوش مصنوعی بسپارید. یعنی طیفی از دستیاری تا تفویض اختیار.
برای روشنتر شدن موضوع می توانم ماشینهای خودران را مثال بزنم. «خودران بودن: چند سطح دارد: ماشینی که راننده دارد و هوش مصنوعی کمکش میکند. ماشینی که هوش مصنوعی آن را میراند و راننده فقط مراقب است. ماشینی که هوش مصنوعی و راننده در آن میتوانند به جای هم کار کنند. ماشینی که کلا راننده ندارد و همۀ هدایتش با هوش مصنوعی است. چنین مدلسازیهای طیفی را میتوان در سیاست یا در حوزههای دیگر نیز در نظر داشت.
دینداران دربارۀ هوش مصنوعی موضع خاصی دارند؟ مثلا بگویند طراحی رباتی مثل سوفیا دست بردن در کار خدا و مصداق خلقت است؟
من در این مورد حداقل بحث پرسروصدایی ندیدهام، البته جستوجوی جامعی هم نکردهام. دینداران بیشتر نگران برنامۀ شبیهسازی انسان بودهاند و به مهندسی ژنتیک حساسترند. البته غیر از دینداران، خیلی از سکولارها هم نگران این موضوع بودند و نهایتا تصمیم گرفته شد که شبیهسازی انسان متوقف شود. در دهۀ 1980 چنین تصمیمی اتخاذ شد. این تصمیم حاصل یک توافق جمعی بود و صرفا خواست دینداران نبود؛ چون شبیهسازی ممکن بود هویت انسانی را زیر سوال ببرد.
موجود هوشمند را موجودی میدانند که میتواند نیازهای خودش را برآورده کند. مثلا موقع احساس خطر، فرار میکند. موجودی که هوش مصنوعی دارد، میتواند از خودش دفاع کند؟
ما دو نوع هوش مصنوعی را در نظر میگیریم: هوش مصنوعی خاص و هوش مصنوعی عمومی. هوش مصنوعی خاص یا محدود، فقط یک کارکرد خاص از هوشمندی را شبیهسازی یا بازسازی میکند. مثلا یک ماشین پردازش تصویر یا پردازش زبان طبیعی یا تشخیص پزشکی تنها یک توانمندی شناختی را از خود نشان میدهد. از چنین ماشینهایی انتظار نداریم که سایر ابعاد هوشمندی را داشته باشد. آنچه که ما الان به عنوان ماشینهای هوش مصنوعی میشناسیم، نوعا چنیناند.
اما هوش مصنوعی عمومی همۀ آنچه را که انسانها میتوانند انجام دهند،
باید انجام دهد. فعلا چنین ماشینی نداریم. یکی از کارکردهای انسان، تلاش
برای بقا یا توانمندی دفاع از خود یا تشخیص نحوه محافظت از خود است. الان
چنین چیزهایی در پروژۀ هوش مصنوعی، مسئلۀ شمارۀ یک نیستند؛ چون ما نوعا با
ماشینهایی سر و کار داریم که انسانها آنها را مدیریت میکنند. ما از این
ماشینها میخواهیم کمک کنند تا انسانها کارهای خاصی را بهتر انجام دهند.
حوزهای که موضوع محافظت از خود در آن مهم میشود، رباتهای جنگجوی مبتنی بر هوش مصنوعی است. ارتشها در کشورهای مختلف روی این تولید رباتها کار میکنند، اما اطلاعات چندانی از پیشرفتهایشان بروز نمیدهند. هدف از تولید این رباتها این است که در آینده در میدان جنگ، رباتها به جای سربازها بجنگند. این رباتها قطعا هوش مصنوعی دارند. یعنی هم بینایی ماشینی دارند، هم پردازش تصویر میکنند، هم تصمیمگیری پیشرفته دارند. باید تصمیم بگیرند چه کسی را بکشند و چه کسی را نکشند. اسیر بگیرند یا نه و البته باید بلد باشند از خودشان دفاع کنند. مانند اینکه چه سلاحی را به کار ببرند. اگر دیدند وضعیت نبرد مناسب نیست، عقبنشینی کنند. موضوع رباتهای نظامی در گفتارها مطرح است، اما اینکه چنین رباتهایی چه زمان وارد ارتشهای کشورهای گوناگون خواهند شد، مشخص نیست. این نکتۀ مد نظر شما، یعنی توان دفاع از خود در مقام یک موجود هوشمند، در عملکرد رباتهای نظامی اهمیت ویژهای خواهد داشت.
در فیلم "میانستارهای"، آن رباتی که اسمش "تارت" بود، این قابلیتها را داشت. چنان رباتی قاعدتا خیلی پیشرفتهتر از رباتهایی مثل سوفیا است. بله؟
بله، چنین قابلیتهای در رباتهای کنونی در دسترس نیست.
اگر کامپیوتر و اینترنت را منها کنیم، در حال حاضر هوش مصنوعی تاثیر چشمگیری در زندگی بشر دارد؟
تاثیرگذاری هوش مصنوعی بر زندگی بشر هنوز در ابتدای راه است. همان طور که اشاره کردم، امکانات مدلسازی و ابزار نظری انسان در این زمینه، به شکلی که الان میشناسیم، از سال 2000 به بعد توسعه پیدا کرده است. بنابراین باید گفت تازه اولش است!
به گزارش عصرایران به نقل از "سایکو 2 گو"، هم پوشانی زیادی بین تنبلی و فرسودگی شغلی وجود دارد که تمایز بین این ویژگی را دشوار میکند.
فرسودگی "وضعیت منفی از خستگی عاطفی، فیزیکی و ذهنی است که عمدتا از استرس (تنش) بیش از حد و ناتوانی در کنار آمدن با آن" تعریف شده است.
در تصاویر نشانه های گویا و واضحی از علائم فرسودگی و تمایز آن با تنبلی تشریح شده است.
یک بار برای همیشه تنبلی را کنار بگذارید
راه های آسان برای غلبه بر تنبلی
دانستن و اندیشیدن روی فرموده ای ارزشمند از امیرالمؤمنین امام علی (ع) و بهره گرفتن از آن:
أمیر المؤمنین امام علی علیهالسلام:
ذُروَةُ الغایاتِ لا یَنالُها إلاّ ذَوُو التَّهذیبِ وَ المُجاهَداتِ؛
بر بلنداى اهداف نرسد، مگر کسى که دارای تهذیب (پاکیزگی و وارستگی) و مجاهدتها (تلاشها) باشد.
غررالحکم: حدیث ۵۱۹۰
عصر ایران؛ احمد فرتاش - در 30 ژوئیه 1932 آلبرت اینشتین نامهای به زیگموند فروید نوشت و از فروید پرسید: «آیا در مقابل فاجعۀ شوم جنگ راه نجاتی برای جامعۀ بشری وجود دارد؟ این پرسش در پی پیشرفت تکنولوژی، به مسئلهای حیاتی برای انسان متمدن تبدیل شده است.»
اینشتین این نامه را به درخواست آنری بونه، سیاستمدار فرانسوی و رئیس "انستیتوی بینالمللی همکاریهای معنوی" برای فروید نوشت. در سال 1932 چهارده سال از اتمام جنگ جهانی اول میگذشت ولی شبح جنگ بر فراز قارۀ اروپا دور میزد. فاشیسم در ایتالیا بیش از یک دهه بود که سر برآورده بود و نازیسم هم در آستانۀ تسخیر آلمان بود.
یونگ، روانشناس مشهور، در آثارش جنگ جهانی دوم را پیشبینی کرده بود. دلیل پیشبینی او، خوابهای بیمارانش بود. افرادی که به مطب یونگ مراجعه میکردند، طی فرایند روانکاوی، خوابهایشان را برای یونگ تعریف میکردند. بسیاری از آنها خواب جنگ میدیدند.
یونگ از کثرت چشمگیر خواب جنگ در بین افراد قشرهای گوناگون جامعه، به این نتیجه رسیده بود که در ناخودآگاه مردم اروپا، میل به جنگ وجود دارد. شرایط سیاسی اروپا، بویژه اختلافات باقیمانده از جنگ جهانی اول نیز وضعیتی مساعد برای وقوع دوبارۀ یک جنگ بزرگ در قارۀ سبز را رقم زده بود.
اینشتین و روشنفکران صلحطلبی مثل برتراند راسل و رومن رولان نیز احساس میکردند در زمانۀ ملتهبی به سر میبرند و بعید نیست که دیر یا زود دامن صلح از دست برود. بنابراین هر یک بهگونهای میکوشیدند در کنار فعالیت اصلیشان در رشتههایی مثل فیزیک و فلسفه و هنر و ادبیات و غیره، قدمی نیز در راستای حفظ صلح بردارند. نامۀ اینشتین به فروید در همین راستا مرقوم شد.
اینشتین یک پاسیفیست (صلحطلب) بود. یعنی با جنگ مطلقا مخالف بود. هر جنگی از نظر او محکوم بود. اما فروید پاسیفیست نبود. با این حال اینشتین هم در مواجهه با چهرۀ مخوف واقعیت، ناچار شد از پاسیفیسم دست بکشد و تا حدی با دولت ایالات متحده همکاری کرد تا رژیم هیتلر شکست بخورد و نازیسم جهان را فرانگیرد.
اینشتین در نوشتهای کوتاه دربارۀ جنگ، نوشته است: «هیچ چیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست، مگر آنکه انسانها خود از رفتن به جبهه سر باز زنند.»
او میگفت: «هر جنگ حلقهای است که به زنجیر بدبختی بشر افزوده میشود و مانع رشد جوامع انسانی میشود... در کتابهای درسی به جنگ ارج مینهند و وحشت و خرابیهای آن را نادیده میگیرند.»
او در یکی از سخنرانیهایش دربارۀ صلح گفته است: «چه جهان زیبایی میتوانستیم بسازیم، اگر تمام نیرویی که در یک جنگ به هدر میرود در خدمت سازندگی به کار میگرفتیم. یکدهم از نیروی تلفشده در جنگ جهانی اول و بخش کوچکی از ثروتی که برای تولید تسلیحات و گازهای سمی از میان رفت، کافی بود تا زندگی بایستهای برای انسانهای کشورهای درگیر جنگ فراهم آورد و از فاجعه گرسنگی و بیکاری جلوگیری کند.»
اینشتین در نامهاش به فروید، با اشاره به اینکه تمام کوششها برای ممانعت از وقوع جنگ در زندگی بشر "به طرزی هولناک" شکست خورده، در کل از یک حکومت واحد جهانی دفاع میکند و این ایده را مطرح میکند که «تنها راه دستیابی به امنیت جهانی، چشمپوشی بدون قید و شرط دولتها از بخشی از آزادی عمل و حق حاکمیتشان است.»
او همچنین با اینکه میگوید «سمت و سوی عادی تفکرم امکان شناخت ژرفای احساسات و نیازهای انسانی را نمیدهد»، به این نکتۀ عمیق انسانشناسانه اشاره میکند: «در درون انسانها نیاز به نفرت و نابودی وجود دارد. این عارضه در حالت عادی نهانی و خفته است، ولی در مواقع غیرعادی پدیدار میگردد و نسبتا به سادگی قابل تحریک است و میتواند به جنون تودهای تبدیل شود.»
نامۀ کوتاه اینشتین و پاسخ بلند فروید به او، در کتاب «چرا جنگ؟» با ترجمۀ خسرو ناقد منتشر شده و ناشر آن نیز نشر "پیدایش" است.
اینشتین یک سوسیالیست بود و نامهاش حاوی بدبینیهای چپگرایانه به جوامع غربیِ مبتنی بر سرمایهداری است. مثلا در جایی از نامه نوشته است که در هر جامعهای، یک "گروه کوچک، ولی صاحب نفوذ و مصمم" وجود دارد که تودۀ مردم را بازیچۀ منافع خودش میکند:
«چگونه این اقلیت کوچک قادر است تودۀ مردم را جهت نیل به امیال و خواستههای خود به خدمت گیرد؟ مردمی که در جنگ فقط رنج و بیخانمانی نصیبشان میشود؟ وقتی از تودۀ مردم سخن میگویم، منظورم کسانی نیز هستند که که به عنوان سرباز با درجات مختلف، جنگ را حرفۀ خود کردهاند؛ با این باور که از این طریق به بهترین وجه در خدمت دفاع از منافع ملت خود قرار دارند.»
مدلول کلام اینشتین روشن است. او با نهاد ارتش نیز مخالف بوده؛ چراکه جنگیدن حرفۀ نظامیان است و نظامیان معتقدند از این راه به ملت خودشان خدمت میکنند. در حالی که اگر قدرت ارتش بریتانیا و بویژه ارتش آمریکا نبود، هیتلر در جنگ جهانی دوم پیروز میشد و فرار اینشتین از آلمان به آمریکا نیز بیهوده از آب درمیآمد. یعنی نازیسم بر کل جهان سیطره مییافت و یهودیانی چون اینشتین را در آمریکا نیز راهی کورههای آدمسوزی میکرد!
البته، چنانکه گفتیم، اینشتین تا پایان عمر پاسیفیست نماند و به همین دلیل در جنگ جهانی دوم بیطرف نبود و دو طرف جنگ را محکوم نمیکرد. حتی با یک طرف جنگ (غرب لیبرال) همکاری هم کرد. عدول یا عبور اینشتین از صلحطلبی مطلق (پاسیفیسم)، در نمایشنامۀ "خیانت اینشتین"، اثر اریک امانوئل اشمیت، به خوبی ترسیم شده است.
نکتۀ کلیدی نامۀ اینشتین به فروید، همان است که در بالا به آن اشاره کردیم: نیاز انسانها به نابودی و نفرت. اما پیش از پرداختن به پاسخ فروید، بد نیست برای آشنایی بیشتر با ذهنیت سیاسی و اجتماعی اینشتین، به این فراز از نامۀ او نیز نگاهی بیندازیم. اینشتین مینویسد:
«اقلیت حاکم در هر جامعهای، نهادهایی از قبیل مدارس، وسایل ارتباط جمعی و حتی در بیشتر مواقع نهادهای مذهبی را در اختیار دارد و با استفاده از این وسایل بر احساسات تودۀ وسیع مردم حکومت میکند و آنان را به ابزار بیارادۀ نیل به هدفهای خود تبدیل میسازد.»
اینکه اکثریت مردم قدرت تشخیص چندانی ندارند و بازیچۀ دست اقلیتی هستند که رسانهها و نهادهای آموزشی را در چنگ خود دارند، نگاهی کاملا چپگرایانه و غیردموکراتیک است. اگر اکثریت اساسا چنین وصفی دارند، چرا باید در پی دموکراسی بود؟
وانگهی در یک جامعۀ آزاد، رسانهها در انحصار فرد یا جریان خاصی نیستند. هر فرد یا گروهی میتواند رسانۀ خودش را داشته باشد و اگر حرفش به کلی بیارتباط به مصالح و منافع مردم نباشد، بخش قابل توجهی از مردم مشتری رسانۀ او میشوند.
اینشتین این نکات را زمانی مطرح کرده که هنوز هیتلر در آلمان به قدرت نرسیده بود. او یکسال پس از نگارش این نامه، یعنی در سال 1933، در آستانۀ به قدرت رسیدن هیتلر، راهی آمریکا شد. اینشتین از 1933 تا زمان مرگش (1955) در آمریکا زندگی کرد و طی این 22 سال، آشنایی بیشتری با یک "جامعۀ باز" پیدا کرد. همچنین تا آخر عمرش دیگر هیچ وقت به آلمان برنگشت.
او در آستانۀ جنگ جهانی دوم از نامهای حمایت کرد که در مورد "توسعۀ بالقوۀ بمبهای جدید فوقالعاده خطرناک" هشدار داده و توصیه کرده بود که ایالات متحده نیز پژوهشهای مشابهی را آغاز کند.
در سال 1939 برخی از فیزیکدانهای مجارستانی که به آمریکا پناهنده شده بودند، به اینشتین دربارۀ احتمال ساخت بمب اتمی از سوی آلمان هشدار دادند. اینشتین دقیقا به دلیل صلحطلبی مطلقش، تا آن زمان به چنین احتمالی فکر نکرده بود ولی با توضیحات فیزیکدانان مجارستانی، قانع شد که خطر جدی است.
جدا از نامهای که به روزولت نوشته شد، اینشتین یک فرستادۀ شخصی را نیز به کاخ سفید فرستاد تا به روزولت دربارۀ جدی بودن خطر جنگ اتمی هشدار دهد. وی در یک مصاحبۀ مطبوعاتی تصریح کرد که با امضای آن نامه و تلاش برای متقاعد ساختن روزولت برای آغاز ساخت سلاح اتمی، برحلاف عقاید صلحطلبانهاش حرکت کرده است.
یکسال قبل از مرگ نیز، اینشتین به یکی از دوستان قدیمیاش گفت: «من یک اشتباه بزرگ در زندگی کردهام که نامۀ توصیه به ساخت بمب اتمی به روزولت را امضا کردم. اما برایش یک دلیل داشتم: خطر ساخت این بمب از سوی آلمانیها.»
اینگونه بود که اینشتین به صلحطلبی خودش، از جمله به آنچه در نامه به فروید نوشته، خیانت کرد و در "نفرت و نابودی" مشارکت ورزید. البته نفرت از نازیسم و نابودی هیروشیما و ناکازاکی. اما ببینیم که فروید چه پاسخی به اینشتین داده است.
فروید به چند نکتۀ کلیدی میپردازد. اول اینکه واژۀ "قدرت" را، که در نامۀ اینشتین هم دربارۀ اقلیت حاکم و اکثریت تحت حکومت به کار رفته بود، بااجازۀ اینشتین، به واژۀ "زور" بدل میکند و میگوید:
«امروز برای ما حقوق و زور در تضاد با یکدیگر قرار دارند. با این همه به سادگی میتوان نشان داد که اولی (حقوق) از دومی (زور) پدید آمده است. اصولا تضاد منافع میان انسانها با توسل به زور خاتمه پیدا میکند... زمانی که انسانها به صورت گله زندگی میکردند، زور بازو تعیینکنندۀ مالکیت و تاثیر نظر افراد در پیشبرد امور بود و آنکه... از اراده و خواست چه کسی باید پیروی کرد. زور بازو به زودی جای خود را به استفاده از ابزار تولید داد. پیروزی از آن کسی بود که بهترین اسلحهها را در اختیار داشت... با پیدایش اسلحه، برتری فکری جای زور بازو را گرفت... این منشأ حاکمیت قدرتهای بزرگ است... که یا متکی به زور صرف یا نیروی دانش خود بودند... به تدریج... توسل به زور به نفع "حاکمیت حقوق" تغییر کرد... این دگرگونی تنها از یک راه امکانپذیر بود و آن اتحاد شمار بسیاری از نیروهای ضعیف در مقابل قدرت بزرگ بود. شکست زور از طریق اتحاد امکانپذیر است.»
فروید میگوید "حقوق" نشان میدهد "قدرت" در یک جامعه دست چه کسی است و چگونه تقسیم شده. او میگوید از آنجا که در هر جامعهای، همیشه یک "اقلیت حاکم" وجود دارد، اکثریت تحت حکومت باید سازوکاری پدید آورند که هر فرد یا گروهی به قدرت رسید، حقوق اکثریت پایمال نشود.
بنابراین "مردم" یا ضعفا و یا کسانی که ابزار قدرت را در اختیار ندارند، همیشه باید متحد باشند. اما این اتحاد معطوف به چه چیز است؟ معطوف به "حقوق حکومت شوندگان." اتحاد "مردم" یا "افراد تحت حکمرانیِ حاکمان"، موجب افزایش قدرت آنها و توزیع عادلانۀ حقوق بین "حاکمان" و "مردم" است.
در غیر این صورت، کار به خشونت و جنگ داخلی و انقلاب میکشد. از نظر فروید، قدرتنمایی مردم موجب افزایش حقوق آنها است. یعنی اگر فرد یا هیات حاکمه ببیند بقایش در خطر است، به ناچار حقوق و آزادی بیشتری برای مردم در نظر میگیرد.
اما اگر حاکم عقبنشینی نکند و مردم هم کوتاه نیایند، مسئله از طریق انقلاب یا جنگ داخلی حلوفصل میشود و پس از دورهای بینظمی، نظم حقوقی تازهای جایگزین نظم غیرقابل قبول پیشین خواهد شد.
از نظر فروید، "کوشش مدام محرومان جامعه به منظور دستیابی به قدرت بیشتر و تغییر قوانین موجود" موجب میشود که در «نهاد جامعه واقعا خواست جابجایی قدرت و تغییر مناسبات بوجود آید {و} در این حالت، حقوق به تدریج خود را با مناسبات قدرت جدید تطبیق میدهد؛ یا آنکه طبقۀ حاکم – آنچنان که اغلب اتفاق میافتد – تن به این دگرگونی نمیدهد و در صورت پافشاری طرفین، شورش و طغیان و جنگ داخلی درمیگیرد و همراه با آن برای مدتی قوانین ملغی و زورآزمایی تازهای آغاز میشود که با جایگزینی نظم حقوقی جدیدی پایان میگیرد.»
اما فروید چرا این نکات را بیان میکند؟ حرف او در واقع این است که بخشی از خشونتهای انسانی، معطوف به تحقق آزادی و عدالت است. گروه یا طبقۀ حاکم، وقتی که حاضر نیست آزادی بیشتری برای مردم قائل شود و با این امتناعش، عملا عدالت را نقض میکند، چرا تا ابد نمیتواند بر جامعه سلطه داشته باشد؟
یکی از دلایلش این است که چنین هیات حاکمهای در معرض "خشونت محرومان" قرار میگیرد. این محرومان، لزوما فقرا نیستند؛ بلکه انسانهاییاند که از حقوق انسانی لازم و کافی محروماند.
در واقع فروید، برخلاف اینشتین، فوایدی هم برای خشونت قائل است. اگرچه خشونت ذاتا ناموجه است، ولی اگر خشونت انقلابیون محروم نبود، هیچ مستبد یا دیکتاتوری از تخت زورگویی و خودخواهی پایین نمیآمد و تحولی در حقوق مردم و سیاست جوامع پدید نمیآمد.
فروید (نشسته، چپ) در جمع همکارانش
فروید مینویسد: «بنابراین میبینیم که در محدودۀ یک جامعه {و نه کل جهان و روابط بینالمللی} نیز حل تضاد منافع به کمک زور اجتنابناپذیر است. اما نیازهای مشترک که زاییدۀ همزیستی بر روی کرۀ خاکی است، خاتمهدادن هر چه سریعتر به اختلافها و درگیریها را امکانپذیر میسازد.»
البته فروید میافزاید: «تحولات حقوقی از راههای مسالمتآمیز نیز قابل حصول است که مستلزم پیدایش دگرگونیهای فرهنگی در اعضای جامعه است.» طبیعتا این دگرگونی فرهنگی، هم در طبقۀ حاکم و هم در طبقات تحت حکمرانی، باید پدید آید تا اختلافات با کمک زور عریان رفع نشوند.
نکتۀ دوم در نامۀ فروید در این جملات بیان شده است:
«گرچه این سخن تناقضآمیز مینماید، ولی باید اذعان کرد که جنگ وسیلهای نامناسب برای برقراری صلح "پایدار"، که مشتاقانه در پی آنیم، نیست؛ چراکه {جنگ} قادر است واحدهای بزرگی را پدید آورد که در محدودۀ آنها قدرت مرکزیِ مقتدری، وقوع جنگهای تازه را غیرممکن میسازد.»
با این حال فروید قبول دارد که این واحدهای بزرگ، دیر یا زود فرو میریزند چراکه مبتنی بر "وحدت اجباری"اند. اما در اینکه این واحدهای سیاسی بزرگ برای چند دهه یا شاید هم چند سده، مانع وقوع جنگهای متعدد بودهاند، تردیدی نیست.
در این مورد فروید با اینشتین موافق است که باید قدرت مرکزیِ مقتدری در جهان پدید آید تا بساط جنگ برای همیشه برچیده شود. نوعی حکومت واحد جهانی. اما فروید لازمۀ این تحول را "توافقی اصولی" میان انسانها و دولتها میداند؛ توافقی که در سال 1932 وجود نداشت و هنوز هم بوجود نیامده.
اما نکتۀ سوم نامۀ فروید، مهمترین نکتۀ اوست. او میگوید: «غرایز انسانی فقط به دو گونهاند: 1- غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگیاند. ما این غرایز را "عشقی-شهوانی" مینامیم... 2- غرایزی که خواهان نابودی و مرگاند. ما آنها را اجمالا غریزۀ پرخاشگری و غریزۀ تخریب مینامیم.»
اما چرا این سخن فروید مهم است. چون او میگوید:
«هر یک از این غرایز ضروری است و تجلیات حیات از اثرات مشترک و تاثیرات متقابل آنها پدید میآید. به نظر میرسد که هیچ یک از این غرایز قادر به فعالیت جداگانه و بدون دیگری نیست و همیشه هر یک تا حدی معین با دیگری همراه است... صیانت نفس مسلما منبعث از غریزۀ عشق است ولی... اگر بخواهد به منظور و مقصود خود دست یابد، نیاز به پرخاشگری دارد. همچنین غریزۀ عشق، به هر شکلی، برای وصال معشوق به غریزۀ تصاحب نیازمند است... به ندرت میتوان رفتاری را یافت که فقط از یک غریزه متاثر شده باشد... هر رفتاری به خودیِ خود و به گونهای خودانگیخته، آمیزهای از غریزۀ عشق و تخریب باید باشد.»
مطابق این تبیین، فروید میگوید وقتی که انسانها به جنگ فراخوانده میشوند، انگیزههای گوناگونی موجب لبیکگفتن آنها به فراخوان حضور در جبهههای جنگ میشود. انگیزههایی که والا یا پستاند، نیک یا بدند، آشکار یا مخفیاند.
معمولا در هر کشوری، از سربازان جنگ تجلیل میشود ولی فروید میگوید در بین انگیزههای گوناگونی که یک فرد را راهیِ میدان جنگ میکند، "میل به پرخاشگری و تخریب" نیز قطعا یکی از انگیزهها است.
او حتی میگوید: «وقتی به فجایع و سفاکیهای تاریخ مینگریم، گاه چنین مینماید که انگیزههای معنوی و اصیل فقط بهانۀ ارضای امیال تخریبی بودهاند.» او خشونتهای دادگاههای تفتیش عقاید مذهبی در دوران حاکمیت کلیسا بر اروپا را نیز محصول جاگیر شدن انگیزههای معنوی در ضمیر خودآگاه و عملکرد انگیزههای تخریبی در ضمیر ناخودآگاه میداند.
فروید میگوید غریزۀ تخریب در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد که موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت عنصری بیجان برگرداند. بنابراین او این غریزه را نهایتا "غریزۀ مرگ" میداند.
غریزۀ مرگ گاهی متوجه دیگران است و در قتل و کشتار "بیگانه" تجلی مییابد. کشتن "بیگانه" معطوف به حفظ زندگی "خود" است. اما وقتی غریزۀ مرگ درونی میشود و خود فرد را هدف قرار میدهد، فرد با اخلاقگرایی بیش از حد، مدام یقۀ خودش را میگیرد و پیوسته گرفتار عذاب وجدان است بابت کارهای ریز و درشتی که روزانه انجام میدهد.
فروید مینویسد: «ما حتی پای خود را از محدودۀ عقاید رایج بیرون گذاشتیم و کوشیدیم پیدایش وجدان را در چرخش چنین پرخاشگریها به درون توضیح دهیم.» یعنی او وجدان را نیز تا حدی محصول پرخاشگری و خشونت ناشی از غریزۀ مرگ میداند؛ خشونتی که فرد متوجه خودش میکند نه متوجه دیگران.
اما فروید از این توضیحات چه نتیجهای میخواهد بگیرد؟ حرف او این است که اگر غریزۀ تخریب در مقیاسی وسیع درونی گردد، یکسره زیانآور است و عواقب ناگواری خواهد داشت. بنابراین «چرخش قوای این غریزه به بیرون و به صورت تخریب و ویرانی، بار موجود زنده را سبکتر میکند و تاثیری مطبوع و موافق طبع میتواند بر او داشته باشد. به واقع این فرایند در خدمت عذر زیستیِ تمام کوششها و اعمال زشت و خطرناکی قرار دارد که ما قصد مبارزه با آنها را داریم.»
او حتی میافزاید که اعمال خطرناک برآمده از غریزۀ تخریب، در قیاس با مقاومت ما در برابر این اعمال، به طبیعت انسان نزدیکترند. بنابراین «به محو کامل تمایلات پرخاشگرانۀ انسانها امیدی نمیتوان داشت.»
اگر میل به پرخاشگری و تخریب، ذاتیِ بشر است، پس چه باید کرد؟ پاسخ فروید: «هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانۀ انسانها نیست، بلکه فقط باید سعی کرد که این گرایش به گونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند.»
ولی چطور باید چنین کرد؟ با کمک گرفتن از رقیب غریزۀ مرگ؛ یعنی غریزۀ عشق. فروید در چند جای نامهاش بر "پیوند احساسی میان انسانها" تاکید میکند. از نظر او، پیوندهای احساسی میان انسانها، بر مبنای "روابط عاشقانه" (حتی عشق غیرجنسی) و نیز "همذاتپنداری یا یکیسازی" پدید میآیند.
او به این توصیۀ مسیحی ارجاع میدهد که "دیگران را همانند خودت دوست بدار." یکیسازی هم ناشی از اشتراک مساعی است. بویژه اینکه بخش عظیمی از "بنای جامعۀ بشری" متکی بر اشتراک مساعی انسانها است.
با این حال فروید چندان امیدوار به از بین رفتن جنگ نیست. دست کم در کوتاهمدت؛ چراکه جنگ «علل زیستشناختی دارد و عملا اجتنابناپذیر است.» او حتی "تکامل فرهنگی" یا متمدنشدن (یا متمدنتر شدن) را مستعد نابودی بشر میداند و مینویسد:
«شاید زمانی این تکامل فرهنگی نسب بشر را از میان بردارد؛ چون کم و بیش به کارکرد میل جنسی آسیب میرساند، به گونهای که امروزه زاد و ولد در میان نژادهای بیفرهنگ و لایههای عقبماندۀ جامعه، بیش از ملل و لایههای اجتماعی بافرهنگ است.»
اما فروید امیدوار است که تکامل فرهنگی از پس مهار جنگ برآید؛ زیرا این تکامل در خدمت غلبۀ عقل بر زندگی غریزی بوده؛ و جنگ برآمده از غرایز انسان است. دوم اینکه، تکامل فرهنگی، تمایلات پرخاشگرانۀ انسان را درونی کرده. و این درونیشدن خشونت نیز در خدمت کاهش جنگ است.
اگرچه تکامل فرهنگی در درازمدت ممکن است با افزایش خودکشی و بویژه با کاهش زادوولد در خدمت نابودی بشر باشد، اما ذاتا روندی در خدمت کاهش جنگ است. اگر انسان از چنگ جنگ رها شود، بعید است که با کاهش زادوولد از بین برود. بویژه اینکه لقاح مصنوعی میتواند جایگزین بارداری شود.
حتی اگر اکثریت افراد انسانی قید زادوولد و فرزندداری را بزنند، باز مراکز علمی میتوانند با لقاح مصنوعی بین اسپرمها و تخمکهای اهدایی از سوی مردان و زنان، نوع بشر را حفظ کنند.
فروید معتقد است نگرش روانیای که تکامل فرهنگی به ما انسانها تحمیل کرده و میکند، شدیدا در تضاد با جنگ قرار دارد. بنابراین شاید بتوان امیدوار بود که رشد این نگرش فرهنگی، بویژه وقتی که با ترس از پیامدهای ویرانگر جنگهای مخرب آینده توام شود، «در آیندهای نه چندان دور به جنگ و جنگطلبی خاتمه دهد».
سخن پایانی فروید نیز چنین است: «تنها میتوان گفت هر آنچه به تکامل فرهنگی یاری رساند و آن را تقویت و تسریع کند، بیگمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.»
اینکه امروزه در آمریکای شمالی و در اروپا غربی جنگی رخ نمیدهد،
مصداق درستی حدس فروید است. اگر آدم لجوج و مغرور نباشد، میپذیرد که جوامع
لیبرالدموکراتیک اروپای غربی و آمریکای شمالی و نیز کشورهایی مثل ژاپن و
استرالیا و نیوزیلند، از حیث تکامل فرهنگی (یا تمدن) در سطح بالاتری نسبت
به سایر کشورهای جهان قرار دارند.
دانشمندان سیاسی نیز گفتهاند که «دموکراسیها با یکدیگر نمیجنگند.»
با از بین رفتن دیکتاتوریهای خرد و کلان دنیای کنونی و ایجاد جهانی متشکل
از کشورهای دموکراتیک، از بین رفتن پدیدۀ جنگ نیز بسیار محتمل است؛ چراکه
هر چه تاریخ سیاسی مدرن را شخم بزنیم، نمیتوانیم جنگی را نشان دهیم که
طرفین آن، دو کشور دموکراتیک بوده باشند.