در بحثهای مربوط به شخصیت شناسی، قبلاً بهمعرفی کارن هورنای پرداختیم و سپس در مورد نبودن امنیت و زندگی عصبی حرف زدیم. با توجه به اینکه کارن هورنای مسئله عدم احساس امنیت و اضطراب را در انسان بسیار جدی میبیند، قسمت عمدهای از نظریه کارن هورنای بر روی «استراتژیهای انسانها برای تامین امنیت» متمرکز شده است.
اولین استراتژی مورد استفاده انسانها در دستیابی به امنیت، حرکت کردن به سمت مردم است.
بسیاری از ما احساس میکنیم اگر به سمت مردم حرکت کنیم و خواستههای آنها را رعایت کنیم، آنها ما را دوست خواهند داشت و ما را تایید و تحسین خواهند کرد. مثلاً زنی که میبیند همسرش او را آزار میدهد و با او خوب برخورد نمیکند، احساس میکند شاید اگر به خواستههایش توجه داشته باشم و بیشتر مطابق میل او راه بروم، او به من و بچهها بیشتر توجه کند. به عبارتی اگر بخواهیم این رفتار را در یک باور کلیدی خلاصه کنیم، باید بگوییم که:
بدیهی است که حداقلی از این رفتار، چه در محیط خانواده و چه در محیط کار یا در گروههای دوستان، قابل درک است. اما شکل افراطی این رفتار میتواند آسیبهای جدی به همراه داشته باشد.
دومین استراتژی مورد استفاده انسانها در دستیابی به امنیت، مخالفت کردن با مردم است.
رفتارهای تهاجمی و خشونتآمیز و سواستفاده از دیگران نمونهای از این رفتارهاست. در این حالت، مدل ذهنی غالب بر من این است که: دنیا پر از آدمهای اهل سوءاستفاده و خودخواه است که اگر فرصتی داشته باشند، حتماً در راستای خودخواهی خود از من سو استفاده میکنند. بهترین روش این است که من دست پیش بگیرم و زودتر این کار را بکنم تا در رابطه با دیگران نبازم.
مجرمان، دولتمردان فاسد و مدیران قدرت طلبی که همه چیز و همه کس را فقط برای منافع خود بسیج میکنند، نمونهی این نوع رفتار هستند. باور این گروه دوم را میتوان به این شکل خلاصه کرد که:
این نگاه به شدت بدبینانه به دیگران، ناخودآگاه به ما اجازهی رفتارهای خودخواهانه و سودجویانه را میدهد. به همین دلیل است که مثلاً عمدهی دانشجویان قرض گرفتن جزوه را قابل توجیه و منطقی میدانند، اما وقتی در وضعیت قرض دادن جزوه قرار میگیرند، وارد محاسبات و تردیدهای پیچیده میشوند!
سومین استراتژی مورد استفاده انسانها در دستیابی به امنیت، دور شدن از مردم است.
در این روش، فرد خودش را از دیگران به صورت فیزیکی یا ذهنی دور میکند و از آنها فاصله میگیرد. او به دنیای خودش عقب نشینی میکند و به تدریج به این حس میرسد که خودش برای خودش و زندگیش کافی است. احساس استقلال به او لذت میدهد و میبیند که در نبود دیگران، تهدیدی هم وجود ندارد.
آیا تا به حال کسانی را دیدهاید که از شکل گیری رابطهی عاطفی میترسند و اگر احساس کنند رابطه در حال عمیق شدن است، از آن فرار میکنند؟ این شیوه شاید امنیت را برای آنها تامین کند. اما شیوهی گرانقیمتی برای تامین امنیت است. آنها بهای امنیت نسبی را با تنهایی خود میپردازند. باور گروه سوم را میتوان به این صورت خلاصه کرد که:
بگذارید شکل سادهتر این گزینه را هم بگوییم: کسی که ترجیح میدهد در یک مهمانی در کنار پنجره بایستد و به بیرون خیره شود تا اینکه وارد گفتگو با کسی شود و آن فرد ادامه گفتگو و رابطه با او را نپذیرد.
کارن هورنای معتقد بود همه ما به هر حال، به نوعی اضطراب و ناامنی را تجربه میکنیم. به همین دلیل، همه ما گاه و بیگاه به سراغ برخی از استراتژیهای مذکور میرویم. به همین دلیل هورنای استفاده از این استراتژیها را به دو دسته «استفاده سالم» و «استفاده بیمارگونه یا نوروتیک» تقسیم کرد.
انسان سالم کسی است که بسته به شرایط به سراغ هر یک از این سه استراتژی برود. در واقع استفاده از هر سه مورد آنها را بلد باشد. ممکن است در رابطه با همسر به سراغ یکی برود و در رابطه با فرزند سراغ دیگری. در رابطه با مدیر به سراغ یکی برود و در رابطه با کارمند به سراغ دیگری. ممکن است در مواقع تهدید فیزیکی به سراغ یکی برود و در مواجهه با تهدید روانی به سمت دیگری. ممکن است در محیط کسب و کار به سمت یکی برود و در محیط خانواده یا در محیط های اجتماعی به سمت دیگری.
اما کسی که به شکل بیمارگونه از این استراتژیها استفاده میکند، یکی از آنها را برای همه شرایط و همه زمانها و همه رابطهها به کار میگیرد.
ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند:وقتی از کارن هورنای حرف میزدیم گفتیم که یکی از واژههای کلیدی در مدل نگرش او به انسانها و شخصیت انسانها، «عصبی» بودن و نمایش رفتارهای نوروتیک است. ما معمولاً عصبی بودن را با عصبانی بودن هم معنا میگیریم. به همین دلیل شاید بد نباشد که نگاهی کوتاه و مختصر – و طبیعتاً غیردقیق – به واژهی عصبانی بیندازیم.
عصبانی بودن – که از لحاظ بار معنایی میتوان نزدیک به خشمگین بودن هم در نظر گرفت – یک احساس است. گاهی یک رویداد بیرونی ما را عصبانی میکند و گاهی یک تحلیل درونی. ترافیک، بی احترامی دیگران به ما یا سایر مردم، رفتارهای خشونت آمیز والدین با فرزندان در محیطهای اجتماعی، همه و همه میتوانند در ما احساس خشم و عصبانیت ایجاد کنند. گاهی هم فکر کردن و مرور خاطراتی که با یک همکار قدیمی داشته ایم، برای تجربهی یک عصبانیت عمیق و خشم مهارنشدنی کافی است!
طبیعی است که میزان عصبانی شدن ما از هر رویداد، به نحوه تحلیل و نگرش ما نیز بازمیگردد:
به عبارت دیگر، معیارهای مقایسه، اطلاعات قبلی، ارزشها، اصول و فرهنگ و رسانهها، میتوانند مدلهای ذهنیمتفاوتی در ما شکل دهند و هر انسانی با توجه به مدل ذهنی خود، نسبت به رویدادهای اطراف خود، به شکل متفاوتی واکنش نشان میدهد.
زمانی که از هر احساسی حرف میزنیم، بلافاصله بحث «مدت زمان ماندگاری» آن احساس هم مطرح میشود. هیچ احساسی برای همیشه باقی نمیماند. احساس خشم یا ناراحتی یا خوشحالی یا هر احساس دیگری، پس از یک دقیقه یا یک ساعت یا یک روز به هر حال از بین میرود. اگر احساسی در ما برانگیخته شود و هرگز کاهش نیابد، بدیهی است که ما دچار یک بیماری هستیم!
اما وقتی از عصبی بودن حرف میزنیم از یک ویژگی شخصیتی حرف میزنیم. این ویژگی به صورت مقطعی به وجود نیامده که پس از مدت کوتاهی هم تغییر کند. همچنین تنها نماد شخصیت عصبی، عصبانی بودن نیست. یک نفر ممکن است بسیار آرام باشد. رفتار متین داشته باشد. اما از لحاظ شخصیتی، عصبی محسوب شود.
نمایش کامل این مطلب برای کاربران آزاد متمم انجام میشود. برای اطلاعات بیشتر، لطفاً به این صفحه مراجعه نمایید.
بدیهی است که موارد فوق، الزاماً نشاندهندهی شخصیت عصبی نیستند و قرار گرفتن آنها در کنار هم و همینطور حالت شدید آنها میتواند نشاندهنده شکلگیری یک شخصیت عصبی باشد. با مرور فهرست فوق، شاید بیشتر بتوان احساس کرد که چقدر نگاه کارن هورنای میتواند برای امروز ما مفید باشد. بسیاری از دغدغههایی که ما امروز به اسم مهر طلبی و کمال گرایی و استقلال مفرط و وابستگی بیش از حد و موارد مشابه میشناسیم، در ادبیات و مدل ذهنی هورنای، به عنوان زیرمجموعهای از یک شخصیت عصبی، مورد توجه و بررسی قرار گرفتهاند.
کارن هورنای، از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۵۲ در آلمان زندگی را تجربه کرد. او اوائل قرن بیستم و فضای بسیار پیچیدهی کشور آلمان را دید. فضایی که در آن، «یکسان بودن» و «مانند دیگران اندیشیدن» توصیه و تجویز و حتی تحمیل میشد. رد پای شرایط محیطی او را میتوان در نوشتهها و تحقیقات و زندگیش جستجو کرد.
محیطهای اجتماعی، از خانواده گرفته تا مدرسه، از محل کار گرفته تا تمام جامعه، تلاش میکنند رفتارهایی را به عنوان رفتار متعارف و استاندارد تعریف کنند. استانداردهایی که به پشتوانه برخی باورها، باقی میمانند و تحکیم میشوند.
اما آیا همهی این رفتارهای متعارف و استاندارد و نرمال، همان چیزی که در زبان انگلیسی «Norm» نامیده میشود و ادبیات دانشگاهی ما آن را «هنجار» مینامد، سالم و ارزشمند و مفید هستند؟
کارن هورنای، بر این باور است که بسیاری از «تو بایدها…» که در درون ما صدا میکنند و مانند والدین، هر روز بایدها و نبایدها را برایمان مرور میکنند، به این شیوه شکل گرفتهاند.
تو باید لاغر باشی. تو باید دانشگاه بروی. تو باید قدرتمند باشی. تو باید در بالاترین موقعیت اجتماعی باشی. تو باید مورد توجه دیگران باشی…
کارن هورنای، زمانی که با بیماران خود حرف میزد، دو اصلاح را برای آنها تشریح میکرد: «خود واقعی» یا Real Self و «خود ایده آل» یا Ideal Self
خود واقعی را همه آن نیرو و تلاش درونی من میدانست که برای جستجو و کسب رضایت نیازهای واقعی من، تلاش میکند و خود ایده آل را، برآیند و حاصل تمام آن «تو باید»هایی که به تدریج به تزریق محیط و جامعه، در درون ما شکل گرفتهاند. «تو باید»ها، در جوامع مسموم و بیمار، بسیاری از واقعیتهای انسانی را انکار میکنند. آنها تصویری دیگر از انسان را میسازند که به «واقعیت انسان» شباهتی ندارد.
حالا میتوان چنین جامعهای را تصور کرد.
چنین میشود که در کنار خود واقعی و خود ایده آل، خود منفور یا Despised Self هم شکل میگیرد!
کارن هورنای، تعبیر زیبایی در این زمینه دارد. او بر این باور است که:
انسانها، در اینجا وارد یک معامله میشوند! آنها تصمیم میگیرند از قواعد بیرونی و ارزشهای بیرونی تبعیت کنند، به امید آنکه بتوانند کنترل بیشتری بر دنیای اطراف خود، جامعه خود و در یک کلام، محیط بیرونی داشته باشند. اما آنچه حاصل میشود یک جامعهی ناشاد و عصبی است.
عصبیت از واژههای کلیدی در ادبیات کارن هورنای است. در بسیاری از جوامع توسعه یافته، این روزها مطالعات و کارهای کارن هورنای کمتر مرور میشود. معمولاً اینطور توضیح داده میشود که دوران جمع گرایی و تحمیل جامعه بر فرد، با توسعه تمدن به سر آمده و دیگر چنین دغدغههایی مانند سابق پررنگ نیستند. اما به نظر میرسد که هنوز، کارن هورنای میتواند حرفهای بسیار زیادی برای ما داشته باشد.
کارن هورنای، کتابهای متعددی تالیف کرده که برخی از آنها به فارسی ترجمه نمیشوند و برخی دیگر، به دلیل ساختار قدیمی و گاهی ترجمههای صقیل علمی و صفحهبندیهای نامطلوب، در حوصله خوانندهی امروزی ایران نیست.
امیدواریم به تدریج بتوانیم در متمم، با برخی از دیدگاههای این فرد اندیشمند، آشنا شویم.
ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند:فرض کنید شما از علاقمندان گیاهان هستید و علاقمند هستید که با گیاهان جنگلهای استوایی آشنا شوید. یا علاقمند به موجودات دریایی و زندگی در آب هستید و میخواهید حیات در دریاها و اقیانوسها را بشناسید. حالا فرض کنید که کسی، برای شما، دوره آشنایی با آبزیان بگذارد و درختی به شکل زیر را به شما نمایش دهد و از آنجا که خودش به برخی از گونههای خاص آبزیان علاقه خاص دارد، با تلاش و تمرکز و صرف وقت فراوان، بکوشد به شما بیاموزد که مثلاً چگونه تفاوت گونههای اوسمریفورم و استومیاتی فورم را تشخیص بدهید!
حالا ممکن است چند مشکل جزیی وجود داشته باشد. اول از همه اینکه شما هنوز تن به آب نزدهاید و ماهیها را از نزدیک ندیدهاید و باید چیزهایی را که ندیدهاید حفظ کنید! نکته دیگر اینکه چون سایر انواع ماهیها را نمیشناسید، احتمالاً هر موجود خیس شدهای را ببینید (حتی اگر آبزی نباشد!) تلاش میکنید آن را در گروه اوسمری فورم یا استومیاتی فورم طبقه بندی کنید.
اگر موضوع کمی هم با هیجان و آب و تاب آموزش داده شده باشد، حتی با دیدن بینی یک انسان، ترجیح میدهید برایش توضیح دهید که از شکل بینیاش به نظر میرسد نیاکانش استومیاتی فورم بوده اند!
آیا منظور ما این است که یاد گرفتن طبقه بندیها و مدلها ارزش ندارد؟ اصلاً چنین نیست. حالت نگران کننده دیگر این است که من و شما یک میلیارد ماهی مختلف را ببینیم و ندانیم که تعداد گونههای ماهیان، حدود سی و دو هزار عدد است و احساس کنیم با یک میلیارد گونهی مختلف مواجه هستیم. حاصل این ناآگاهی هم استرس و اضطراب و ترس و ابهام برای ورود به دنیای زیر آب خواهد بود.
آلدوس هاکسلی، در توصیف علم جملهی عجیبی دارد. او میگوید:
درس شخصیت شناسی را میتوان به همان شیوهی سنتی دانشگاهی، با تعریف شخصیت شروع کرد. میتوان از سایکوداینامیک تا سایکوآنالیتیک رفت و از سوی دیگر نئوفرویدینها را اومانیستها مقایسه نمود. میتوان نظریههای صفاتی را روبروی نظریههای شناختی گذاشت و از رهیافتهای تکاملی تا رهیافتهای تعادلی را معرفی و طبقهبندی کرد.
از طرفی میشود یک گرایش واحد را از همان ابتدا به صورت جدی و عمیق تعقیب کرد. کاری که در این حوزه فراوان دیده میشود. هر مدلی، مکتبی شده است و هر مکتبی، معتقدانی دارد و منتقدانی. و چنین است که عمدهی وقت بسیاری از فعالان غیر دانشگاهی – و حتی دانشگاهی و آکادمیک – این حوزه، به جنگهای صلیبی میگذرد!
متمم معتقد است، شخصیت شناسی با شناخت یک مدل شخصیت شناسی شکل نمیگیرد. چون شناخت صرفاً یک مدل، دید ما را بیش از قبل محدود میکند و حاصلی جز تعصب به همراه ندارد. از سوی دیگر، ارائهی طبقه بندیهای پیچیده و تقسیم کردن رهیافتهای مختلف و بحث در مورد آنها هم، تقلیدی از شیوهی ناکارآمد دانشگاهی است.
چنین است که تصمیم دیگری گرفتیم. مدتی، دست در دست هم، سفری به مقاطع مختلف تاریخ و حوزههای مختلف جغرافیایی خواهیم داشت. پای بحث بزرگان این حوزه خواهیم نشست. حرفهای آنها را خواهیم شنید. در پی تایید یا تکذیب هیچ کدام نخواهیم بود. فقط میکوشیم از دریچه نگاه آنها به دنیا نگاه کنیم. پس از مدتی، باز میگردیم و تعریفها را میخوانیم و مدلها را میبینیم. شخصیت را تعریف و مدلها را طبقه بندی خواهیم کرد.
اگر بخواهیم دوباره به سراغ مثال ابتدای بحث برویم، بگذارید مدت کوتاهی با هم غواصی کنیم و سپس در ساحل، به بررسی و طبقه بندی دانستهها و دیدهها و شنیدههای خود بپردازیم. میدانیم که به ما اعتماد میکنید. ما هم قول میدهیم شما را به نقاط دیدنی و آموختنی این دریا ببریم…
ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری شخصیت شناسی به شما پیشنهاد میکند: